قلمرو دین

قلمرو دین0%

قلمرو دین نویسنده:
گروه: اصول دین

قلمرو دین

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عبدالحسین خسرو پناه
گروه: مشاهدات: 15670
دانلود: 2110

توضیحات:

قلمرو دین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15670 / دانلود: 2110
اندازه اندازه اندازه
قلمرو دین

قلمرو دین

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اخلاق

قلمرو دين در عرصه ى اخلاق مسئله ى ارتباط دين و اخلاق از مسائلى است كه فيلسوفان، متكلمان و انديشمندان علم اخلاق را از دير زمان به خود مشغول ساخته است. با نگاهى گذرا به سنت هاى تاريخى حيات بشرى، همسازى و همسانى و اتحاد معيارها و الزامات و هنجارهاى اخلاقى با دستورهاى دينى در بسيارى از ممالك مشهود است. تعابير اخلاقى اسلامى، يهودى، مسيحى، هندويى و مانند اين ها گواهى بر مطلب ماست، گاه پيوستگى عميق ميان آن دو پديده محققان را از تفكيك تفكر اخلاقى از ديگر ابعاد حيات دينى غافل مى سازد.

مباحث متفكران يونان و روم باستان، هم چون سقراط و افلاطون، مبنى بر استقلال پديده ى دين و اخلاق و تكامل آن نظريه در دوران معاصر توسط ماركس و فرويد و فتوا دادن بر عدم تناسب آنها و نيز گفتمان عدليه و غير عدليه در باب حسن و قبح عقلى و شرعى افعال و مانند اين ها از سابقه ى ديرين اين مسأله حكايت دارد. شايد يكى از دلايل ديرينگى اين بحث اين باشد كه دين و اخلاق از آغاز تكوّن انسان با او همراه بوده اند و دين دارى و اخلاق مدارى از فطرت و سرشت انسان آشكار مى شده است، اگر با نگاه بيرونى به چالش هاى ميان متفكران درباره ى رابطه ى دين و اخلاق نظر كنيم، درمى يابيم كه تمامى آنان بر اساس انديشه هاى پيشينى روان شناسانه، جامعه شناسانه، انسان شناسانه و فيلسوفانه، به داورى و سلب و ايجاب اين رابطه مى پرداختند. اشكال اساسى تفكرات غربى در اين مسئله اين است كه غربيان گاه با تعريف انتزاعى از دين و اخلاق به كيفيت ارتباط آن دو پديده مى پرداختند و در نهايت داورى خود را با اخلاق و اديان واقعى منطبق مى ساختند و گاه از واژه ى دين، دين مسيحى را اراده مى كردند و نتيجه ى مباحث خود را به مطلق اديان سريان مى دادند.

پرسش هايى كه در اين گفتار به پاسخ آنها خواهيم پرداخت، در باب قلمرو دين در حوزه ى اخلاق است. اين كه آيا اخلاق بايد دينى باشد يا اخلاق سكولار نيز تحقق پذير است؟ آيا دين به اخلاق تحويل پذير است يا اخلاق به دين و يا هيچ كدام به ديگرى قابل ارجاع نيست؟ آيا دستورهاى اخلاقى را بايد از متون دينى و كتاب و سنت به دست آورد، يا اين كه عقل و وجدان توان تشخيص حقايق اخلاقى را دارند؟ آيا دين در قلمرو اخلاق، حداقلى است يا حداكثرى؟ در صورت پذيرش استقلال دين و اخلاق آيا آن دو با هم كاملا سازگارند يا در مواردى با هم متعارض اند و بر فرض دوم حق تقدم با دين است يا اخلاق؟

بارتلى براى رابطه ى منطقى ميان دين و اخلاق و استنتاج پذيرى و ناپذيرى آن دو حقيقت، شش فرض را برمى شمرد:

١ - اخلاق از دين قابليت استنتاج را دارد و دين نيز مى تواند از اخلاق استنتاج شود; در اين صورت اخلاق و دين عين هم اند.

٢ - اخلاق مى تواند از دين استنتاج شود اما نه بر عكس; در اين صورت، اخلاقْ بخشى از دين است، اما همه ى آن نيست.

٣ - دين مى تواند از اخلاق استنتاج شود اما نه بر عكس; در اين جا دين، بخشى از اخلاق است.

در اين سه فرض، اخلاق و دين با هم سازگارند و تعارضى ندارند.

٤ - اخلاق از دين استنتاج نمى شود و دين نيز نمى تواند از اخلاق استنتاج شود، اما كاملا با يكديگر سازگار و مستقل اند، نه عين هم اند و نه جزء يكديگرند.

٥ - اخلاق از دين استنتاج شدنى نيست، يا بر عكس، ولى تا اندازه اى با هم سازگارند، نه به طور كلى.

٦ - اخلاق و دين كاملا با هم ناسازگارند و يكديگر را طرد مى كنند.[١]

به طور كلى، اخلاق و دين يا كاملا مستقل اند و هيچ رابطه اى از قبيل رابطه ى توليدى جزء و كلى و غيره بين آنها برقرار نيست و يا اخلاق و دين عين هم اند و يا اخلاق جزء دين و يا دين جزء اخلاق است و در صورت نخست، يا دين و اخلاق نسبت به هم سازگارند و يا تعارض اجمالى دارند.

در اين نوشتار به اختصار به مطالب فوق و در ابتدا، به تبيين مبادى تصورى بحث خواهيم پرداخت.

تعريف دين و اخلاق در آغاز اين رساله روشن شد كه دين عبارت است از حقايقى كه از طريق وحى و منابع دينى ديگر به بشريت القا مى شود، و به خصوص در اين نوشتار، دين اسلام مورد نظر است. در اين گونه مباحث بايد متون دينى را با اخلاق سنجيد تا قلمرو دين در مسائل اخلاقى دقيق تر روشن گردد.

كلمه ى اخلاق، جمع خلق، و در لغت به معناى صفت نفسانى يا هيأت راسخه اى است كه در اثر آن، انسان بدون فكر كردن افعالى را انجام مى دهد. طبق اين معنا اخلاق به فاضله و رذيله تقسيم مى شود، ولى اخلاق در اصطلاح، داراى معانى گوناگونى است و توجه به آنها نقش اساسى در سير بحث ما دارد كه به آنها مى پردازيم.

اخلاق ( ethics ) دانشى است كه از مهم ترين ابعاد زندگى آدمى سخن مى گويد. همه ى ما انسان ها با اين پرسش ها مواجه ايم كه چه بايد بكنيم و چه نبايد بكنيم؟ آيا بايد در دادگاه شهادت راست داد؟ آيا آزار رساندن بد است؟ آيا فرار از زندان قبيح است؟ آيا نبايد سخن دروغ بر زبان جارى كرد؟ اين پرسش ها كه به رفتار و عمل كردِ انسان ها ارتباط دارد، منشأ پيدايش پرسش هاى نوينى شده است; از جمله: ملاك خوبى و بدى چيست؟ آيا گزاره هاى اخلاقى ارزش صدق دارند؟ آيا اخلاق با علوم ديگرى هم چون هنر، تربيت، دين و غيره ارتباط دارد؟ آيا بايدها از هست ها استنتاج مى شوند؟ اگر دقيق تر سخن برانيم مسائل مربوط به مباحث اخلاقى به هفت محور اساسى تقسيم مى شوند; آن محورها عبارت اند از:

١ - توصيف باورهاى اخلاقى: اين دسته از قضايا كه نوعى تحقيق تجربى، توصيفى، تاريخى يا علمى به شمار مى رود، حاصل تفكرات انسان شناسان، تاريخ دانان، روان شناسان و جامعه شناسان است و هدف اين است كه پديده ى اخلاق، گزاره هاى اخلاقى، نظام هاى اخلاقى فردى يا اجتماعى توصيف يا تبيين شود كه دستاورد آن نظرياتى در باب سرشت اخلاقى انسان است; اين دسته از مسائل را اخلاق توصيفى ( discriptive ethics )مى نامند.[٢]

٢ - گزاره هاى اخلاقى يا علم اخلاق: اين گزاره ها از حسن و قبح و بايد و نبايد اعمال و رفتار آدمى سخن مى گويند، و به اخلاق هنجارى يا دستورى ( normative ethics ) و اخلاق درجه ى اول ( first order ethics ) شناخته مى شوند.

شايان ذكر است كه، حقايق اخلاقى بر دو نوع است: نخست، قضايايى كه محمول آنها از مفاهيمى مانند خوب و بد تشكيل مى شوند و دوم، قضايايى كه محمول آنها از مفاهيمى مانند بايد و نبايد تحقق مى يابند; البته الفاظ بايد و نبايد، گاه در جمله به صورت ربط ظاهر مى شوند.

٣ - دفاع فلسفى از گزاره هاى اخلاقى:

توجيه قواعد و احكام اخلاقى و بيان فوايد عمومى اخلاقيات، و به عبارت ديگر، وجوب و لزوم متابعت انسان ها از قواعد اخلاقى، مركز توجه همه ى فيلسوفان اخلاق بوده است.

پاره اى از فيلسوفان به زيان هاى روانى و اجتماعى كه از افعال غير اخلاقى يا رفتار منافقانه نتيجه مى شود، توجه مى دهند.

دسته ى ديگرى از فيلسوفان، مدعى اند كه براى اخلاقى بودن انسان، نبايد هيچ نوع دليل مبتنى بر نفع شخصى ارائه شود، تصميم انسان براى اخلاقى بودن بايد بر احترام به تفكر اخلاقى استوار گردد، بدون آن كه نيازى به توجيهات فراتر باشد. از نظر اين متفكران، نداى وظيفه ـ به قول جرج اليوت ـ قطعى و مطلق است.

دستهى سومى از اين فيلسوفان، بر اين نكته پافشارى مى كنند كه آراى متافيزيكى و دينى مختلف، در تعليل و تبيين و توجيه تعهدات به زندگى اخلاقى، نقش بسزايى دارند. اين صاحبان فكر، استدلال مى كنند كه بدون حداقل، پاره اى مبانى متافيزيكى يا دينى، تلاش اخلاقى بى معناست. [٣]

ارائه ى ملاك ارزيابى عام براى حسن و قبح افعال و توجيه و دفاع فلسفى از گفتارهاى اخلاقى بشر، يكى از محورهاى اساسى اخلاق است. وقتى گفته مى شود كه ملاك خوبى و بايد، لذت بردن، سود بردن، وجدانى بودن و سازگارى داشتن با كمال آدمى يا بعد عِلوى انسان است، در واقع از ملاك بايد و نبايد سخن گفته ايم; اين گونه مباحث، هم در علم اخلاق مورد بحث قرار گرفته و هم در فلسفه ى اخلاق به عنوان مبادى تصديقيه ى علم اخلاق بيان گرديده است. نظريات مربوط به ملاك اخلاق دستورى و هنجارى به طور كلى به دو دسته تقسيم مى شوند:

الف) نظريات غايت گرايانه ( teleological theories );

ب) نظريات وظيفه گرايانه ( deontological theories ).

غايت گرايان، احكام اخلاقى را كاملا مبتنى بر آثار و نتايج عمل مى دانند و بر اساس آن به خوب و بد، يا بايد و نبايد اعمال حكم مى رانند، حال نتايج آن عمل براى شخص عامل سودمند باشد يا براى لذت گرايى و يا امر ديگرى، كه هيوم، بنتام و استوارت ميل نمايندگان اين تفكرند، و وظيفه گرايان، بر آن باورند كه نفس عمل ويژگى هايى دارد كه خوب و بد و بايد و نبايدِ آن عمل را نشان مى دهد. كانت و پريچارد نمايندگان برجسته ى اين مكتب به شمار مى روند.

٤ - تبيين مفاهيم و تصورات ارزشى و تكليفى: مسائلى كه به تبيين و تعريف مفاهيمى هم چون خوب و بد و بايد و نبايد مى پردازند و حقيقت آن مفاهيم را آشكار مى كنند، به مسائل معناشناختى مفاهيم اخلاقى معروف اند.[٤]

٥ - ارزش صدق و كذب و واقع نمايى گزاره هاى اخلاقى: اين كه آيا گزاره هاى اخلاقى، انشايى اند يا اِخبارى؟ و آيا از واقع و نفس الامر حكايت دارند يا خير؟ و اصلا نفس الامر و محكى گفتارهاى اخلاقى چيست؟ اين دسته از مسائل، مسائل معرفت شناختى اخلاقى اند.

٦ - مباحث مربوط به استنتاج: آيا گفتارهاى اخلاقى از گزاره هاى غير اخلاقى استنتاج مى شود و يا قضاياى غير اخلاقى مى توانند زاييده ى گفتارهاى اخلاقى باشند؟ بستر مباحث مربوط به گذر از بايد و نبايد به هست و نيست و نيز عبور از هست و نيست به بايد و نبايد، در اين محور قرار دارد; اين دسته از مباحث، به مسائل منطقى اخلاق معروف اند.

٧ - ارتباط اخلاق با ساير علوم و معارف، از جمله هنر، تربيت، حقوق، دين و غيره: اين كه آيا اخلاق فردى يا اجتماعى در فرهنگ و تمدن سازى مؤثر است؟ آيا بايدها و نبايدهاى اخلاقى با بايدها و نبايدهاى دينى ارتباط دارند؟ آيا دين زاييده ى اخلاق است يا اخلاق از دين استنتاج مى شود؟ و مانند اين ها.

تمام محورهاى چهارم تا هفتم به عنوان اخلاق تحليلى، انتقادى، فرااخلاق، مبانى اخلاق و اخلاق درجه ى دوم ( second oroder ethics ) شناخته مى شوند. اخلاق تحليلى به پرسش هاى اخلاقى و احكام هنجارى و ارزشى پاسخ نمى دهد، بلكه تمام تلاش او در راستاى سئوالات منطقى، معرفت شناختى و معناشناختى اخلاق است.

مسئله ى رابطه ى اخلاق و دين در محور هفتم جاى دارد، گرچه به صورت گذرا، از محور ششم و استنتاج اخلاق از دين نيز سخن خواهيم گفت، ولى منظور از اخلاق در اين مسئله، علم اخلاق يا اخلاق هنجارى و دستورى است.

به عبارت روشن تر، اخلاق در بحث ترابط آن با دين، به عنوان راهى براى قانونمند ساختن رفتار افراد در جوامع پنداشته شده است. اخلاق، عكس العملى است نسبت به مشكل همكارى در ميان افراد يا گروه هاى رقيب، و هدفش فرونشاندن نزاع هايى است كه ممكن است در ظروف اجتماعى رخ دهد; البته اعمال قدرت هم راهى براى داورى در مقام تنازع است، ولى اخلاق با اعمال قدرت فرق دارد; اخلاق به اصول و قواعدى از عمل متمسك مى شود كه قانونى و موجه به شمار مى آيند; يعنى در نهاد خود با نوعى وجاهت و تأييد همراه اند كه بالقوه مورد قبول آحاد جامعه اند; [٥] به بيان ديگر، اخلاق در اين نوشتار، دانشى است كه به حوزهى منش و رفتار آدمى محدود مى باشد و از احكامى هم چون بايد، نبايد، خوب، بد و سخن مى گويد.

مفهوم رابطه ى اخلاق و دين مفهوم رابطه ى اخلاق و دين به دو گونه قابل تفسير است:

١ - ارتباط محتوايى و گزاره اى. بدين معنا كه دستورها و قواعد اخلاقى با مراجعه به متون دينى كتاب و سنت، استنباط و استخراج مى شوند; بنابراين، با صرف نظر از دين، اخلاق به عنوان مجموعه اى از گفتارهاى مشتمل بر بايد و نبايد و خوب و بد، تحقق نخواهد داشت.

٢ - ارتباط مبنايى و پشتوانه اى. بدين معنا كه دستورها اخلاقى از دين زاييده نمى شوند، بلكه از ناحيه ى فطرت، وجدان، عقل عملى و ابزارى ديگر، غير از متون دينى، به دست مى آيند، ولى نقش دين، خصوصاً اعتقادات دينى و مهم تر از همه، اعتقاد به خدا و معاد، در ضمانت اجرايى دستورهاى اخلاقى نقش مهمى ايفا مى كند.

بنابر تفسير اول، اخلاق جزء دين يا عين دين شمرده مى شود; ولى بنابر تفسير دوم، اخلاق مستقل از دين است و دين و اعتقادات دينى مبادى تصديقى گزاره هاى اخلاقى محسوب مى شوند.

حال كه مفاهيم دين، اخلاق و رابطه ى آن دو روشن شد، براى پاسخ به مسئله ى ارتباط دين و اخلاق بايد ملاك و معيار اخلاق را تعيين نماييم. بدين معنا كه اگر اخلاق مبتنى بر اصالت لذت يا اصالت نفع باشد و يا بر وجدان و عقل عملى و يا بر اصالت جامعه تكيه داشته باشد، شايد اخلاق با دين هيچ رابطه اى نداشته باشد و يا بتوان براى آن رابطه ى مبنايى و پشتوانه اى فرض نمود; و اگر ملاك گزاره هاى اخلاقى را نايل شدن به قرب الهى بدانيم، با توجه به عدم شناخت كامل انسان از قرب و منزلت الهى، بالطبع ارتباط ميان اخلاق و دين، ارتباط محتوايى و گزاره اى خواهد بود. اينك به تفصيل به ديدگاه هاى انديشمندان مغرب زمين و متفكران اسلامى مى پردازيم.

جستارى در مسئله ى رابطه ى بايد و هست كسانى كه رابطه ى ميان گزاره هاى دينى و اخلاقى و نيز استنتاج اخلاق از دين و يا دين از اخلاق را پذيرا شده اند، در واقع به جواز استنتاج و گذار منطقى بايد از هست و يا استنباط هست از بايد روى آورده اند، پذيرش استنتاج اخلاق از دين، مستلزم استنباط بايد از هست مى باشد. وقتى گفته مى شود كه خداوند عدالت را خوب مى داند، پس عدالت خوب است، در واقع از يك گزاره ى دينى ناظر به واقع و بيانگر اراده ى الهى، به گزاره ى ارزشى و اخلاقى سير شده است و يا اگر گفته شود كه عدالت خوب است، پس خداوند خواهان عدالت است، در آن صورت، از گزاره ى ارزشى به گزاره ى دينى ناظر به واقع سلوك شده است. حال اگر كسانى، هم چون هيوم، گذار از هست به بايد و عبور از بايد به هست را نپذيرند، مى بايست با تمام اين استنتاج ها مخالفت نمايند و در صورتى كه سخنان هيوم مورد پذيرش قرار نگيرد و يا لااقل، استنتاج گفتارهاى ارزشى از دو مقدمه ى متشكل از گفتار ارزشى و گزاره ى توصيفى جايز شمرده شود، ديگر هيچ اشكالى بر استنتاج هاى مذكور وارد نخواهد بود.

اگر بخواهيم دقيق تر سخن برانيم، لازم است قبل از سخن گفتن در باب جواز و عدم جواز استنتاج گزاره هاى اخلاقى از گزاره هاى دينى، به دو پرسش ذيل پاسخ مناسب دهيم:

١ - آيا گزاره هاى دينى از سنخ گزاره هاى توصيفى و ناظر به واقع اند يا از سنخ گزاره هاى عامل اند؟

٢ - آيا گزاره هاى اخلاقى از سنخ گفتارهاى انشايى اند يا از واقعيت گزارش مى دهند؟

اگر گزاره هاى اخلاقى و دينى از يك سنخ باشند، در آن صورت، رابطه ى توليدى ميان آنها هيچ شبهه اى را به همراه ندارد و اگر يكى از آنها اخبارى يا انشايى باشد، در آن حال نيز دو رأى وجود دارد: نخست، ديدگاهى كه استنتاج بايد از هست را مطلقاً مغالطه دانسته است و دوم، ديدگاهى كه چنين استنتاج و قياسى را جايز شمرده است; ولى در صورتى كه مقدمات قياس مشتمل بر كبراى ارزشى و انشايى باشد، آن گاه مى توان از صغراى اخبارى و كبراى انشايى، نتيجه اى انشايى را توليد كرد. كانى و هم چنين جان سرل در كتاب افعال گفتارى، با اين بيان در صدد اثبات امكان استنتاج منطقى بايدها از هست ها برآمده اند و شكاف ميان آن دو را انكار مى كنند. «سرل» با بيان مثال هاى نقض، انكار استنتاج را، آن هم به نحو سالبه ى كليه، مورد اعتراض قرار مى دهد. مثال وى چنين است:

١ - احمد اين كلمات را در وضعيت و شرايط معينى، از جمله: بيدارى، توجه، قصد، جديت و غيره بر زبان آورد; به اين وسيله وعده مى دهم كه به شما (محمود) پنج دلار بپردازم.

٢ - احمد به محمود وعده داد كه پنج دلار بپردازد.

٣ - احمد خود را ملزم و متعهد ساخت كه به محمود پنج دلار بپردازد. (زيرا تعهد و الزام در معناى وعده دادن به كار مى رود).

٤ - احمد ملزم است كه پنج دلار به محمود بپردازد.[٦]

٥ - احمد بايد پنج دلار به محمود بپردازد.

از اين مثال به خوبى استفاده مى شود كه چگونه از مقدمه ى اول توصيفى، به يك نتيجه ى ارزشى گذر كرديم.

و اما نظريه ى فيلسوفان اخلاق، در باب واقع نمايى گزاره هاى اخلاقى و به طور كلى، زبان اخلاقى، به نظريه هاى توصيفى ( descriptive ) و غير توصيفى ( non -descriptive ) تقسيم مى شوند. طرف داران نظريه ى توصيفى، گفتارهاى اخلاقى را قضاياى اخبارى و واقع نما نسبت به عالم واقع معرفى مى كنند. اين دسته از فيلسوفان اخلاق، به چهار نظريه ى طبيعت گرايى، فلسفه گرايى، شهودگرايى و الهيات تقسيم مى شوند; در مقابل، طرف داران نظريه ى غير توصيفى منكر واقع نمايى گفتارهاى اخلاقى اند و به نظريه هاى انشاگرايى، احساس گرايى، توصيه گرايى و اعتبارات تقسيم مى شوند.

براى نمونه، اگر بنابه نظريه ى الهياتى و فرمان الهى، گزارهى «عدالت خوب است.» را معادل اين جمله بدانيم كه «عدالت مأمورٌبه الهى است.»[٧] و يا بنابر نظريهى حسن و قبح ذاتى و عقلى، حسن و قبح را از اوصاف ذاتى و واقعى افعال خارجى بدانيم،[٨] و يا بر اساس نظريه هايى كه مفاهيم اخلاقى را از سنخ معقولات ثانى فلسفى قلمداد مى كنند ـ كه عروض آنها را ذهنى و اتصافشان را خارجى دانسته اند ـ و مفهوم بايد را معادل ضرورت بالقياس ميان فعل اخلاقى و هدف مطلوب لحاظ مى كردند،[٩] و يا معادل ضرورت بالغير بدانند و بايستى هاى اخلاقى را، همانند بايستى هاى منطقى، از سنخ هستى هاى مقدور و غير مقدور معرفى نمايند،[١٠] و يا هم چون جى. اى. مور به شهودگرايى گرايش داشته باشيم و اوصاف اخلاقى، مانند خوب و بد را بر ساير خصوصيات اشيا بار نماييم،[١١] و يا همانند استاد مطهرى(ره) در نظريهى روان شناسانه، خود گزاره هاى اخلاقى را بيانگر رابطهى فعل و «من» سفلى يا «من» عِلوى انسان بدانيم،[١٢] در تمام اين موارد به نظريه هاى توصيفى و ناظر به واقع رو آورده ايم.

ولى اگر نظريه ى پوزيتويست هاى افراطى انگليسى، هم چون اى. جى. آير را كه گفتارهاى اخلاقى را نوعى اظهار تنفر مى دانند و يا نظريه ى عاطفى سى. ال. استيونسون را كه احكام را طرز تلقى اخلاقى گوينده براى برانگيختن كارى در مخاطب دانسته است و يا نظريهى فيلسوفان آكسفورد را كه احكام اخلاقى را صرفاً بيان يا انگيزش يا احساسات تلقى كرده اند[١٣] و يا ديدگاه مرحوم علامه طباطبايى(ره) را كه به نظريهى اعتباريات، گرايش داشته است[١٤] و يا ديدگاه اصول گرايان در اصول فقه را، كه به نظريهى انشاگرايى و گفتارهاى غير قابل صدق و كذب اعتقاد داشته اند،[١٥] بپذيريم در آن موارد نيز به نظريه هاى غير توصيفى و غير شناختارى رو آورده ايم.

نگارنده در مباحث معرفت شناسى بر اين باور است كه زبان اخلاق، هم محتوا و مفاد معرفتى و توصيفى دارد و از واقعيت هاى نفس الامرى حكايت مى كند و هم مفاد زبان عامل و جنبه ى تعهد داشتن در نوعى عمل را مى رساند; بنابراين، گزاره هاى اخلاقى از «بايد عدالت ورزيد» بر هر دو مضمون معرفتى و كاربردى دلالت دارند; البته مفاد ناظر و عامل در يك مرتبه، مدلول جملات اخلاقى نيستند; زيرا يك جمله، در مرتبه ى واحد، نمى تواند هم قابليت صدق يا كذب را داشته باشد و هم قابليتى نداشته باشد; بلكه اين دو مضمون در طول هم از جملات اخلاقى به دست مى آيد. مدلولِ مطابقىِ گزاره هاى اخلاقى، زبان عامل و كاركردگرايانه است و مدلولِ التزامىِ آنها مفاد معرفتى مى باشد و از ذاتياتِ افعالِ اخلاقى گزارش مى دهد.

بنابراين، اگر گزاره هاى دينى انشايى يا اخبارى باشند، استنتاج گفتارهاى اخلاقى از آنها هيچ اشكالى را به همراه ندارد، و اگر گزاره هاى اخلاقى عين گزاره هاى دينى باشند، در آن صورت هيچ اشكالى مترقب مباحث ما نخواهد شد.