قلمرو دین

قلمرو دین10%

قلمرو دین نویسنده:
گروه: اصول دین

قلمرو دین
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18186 / دانلود: 2853
اندازه اندازه اندازه
قلمرو دین

قلمرو دین

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

خداشناسي

شبهات مربوط به شرور در مسئله ى عدل الهى چندين پرسش در باب تبعيض ها، تفاوت ها، فناها، نيستى ها، آفات، مصيبت ها، نقص ها و بلاها و ساير شرور طبيعى و غير طبيعى مطرح است كه در حد توان اين نوشتار به آنها خواهيم پرداخت. انديشمندان در حل اين شبهات دو روى كرد را انتخاب كرده اند: نخستين روى كرد، از منظر درون دينى و ايمان دينى است كه عبارت است از اين كه خداوند عالم، قادر و حكيم است و هيچ يك از منشأها و انگيزه هاى ظلم، چون: عجز، نادانى، ناتوانى، عقده هاى روانى و مانند اين ها را ندارد; بنابراين، دليلى ندارد تا به كسى ظلم نمايد; و حكمت اين ناملايمات كه با عنوان شرور مورد بحث قرار مى گيرند، از دامنه ى علم ما خارج است. بدون شك فلسفه و حكمتى در آنها هست كه از ما پنهان اند.

روى كرد دوم، از منظر برون دينى و فلسفى است كه مشتمل بر جواب هاى ذيل است:

١ - ماهيت شرور از سنخ عدم و نيستى است; زيرا با تحليل فلسفى مى توان كورى، كرى، جهل، ناتوانى، بيمارى و هر نوع شر ديگر را به عدم بينايى، عدم شنوايى، عدم علم، عدم قدرت و عدم سلامتى برگرداند; و عدم، در نظام علت و معلول، به علت حاجت ندارد، تا به انتساب اين ها به خداوند نيازمند باشيم. اين پاسخ، كه از افلاطون نقل شده است، حكمت شرور و اَعدام را تبيين نمى كند; زيرا شايد كسى در جواب بگويد: چرا اين اعدام مرتفع نشدند، در حالى كه قدرت هر كارى به دست خداست و او قدرت نامتناهى دارد.

٢ - شرور نسبى هستند; ما در اين عالم، شر و بدى مطلق نداريم; سيل و زلزله، حيوانات وحشى، بيمارى و ميكروب براى برخى از موجودات شر محسوب مى شوند و نسبت به پاره اى ديگر خير به شمار مى آيند; زهر مار براى مار بد نيست، براى انسان و موجودات آسيب پذير شر است.

٣ -تفكيك ناپذيرى خيرات و شرور. جهان طبيعت، جهان حركت و تعارض و برخورد است. موجودات مادى، از حالت بالقوه و استعدادى خود، به سوى حالت بالفعل در حركت و تكامل اند. گاه در اين حركت ها تضاد و تزاحم پديد مى آيد و در آن صورت، شرور در اين عالم قابل تفكيك از خيرات نيستند. خير محض شدنِ اين عالم با نفى حركت و نفى مادى بودن آن ميسر است; يعنى سالبه به انتفاى موضوع، كه در اين صورت، مستلزم نفى خير كثير است كه خود، شر كثيرى است; يعنى با زوال و نابودى طبيعت، از شرور قليل نجات مى يابيم، اما خير كثيرى را نيز از دست مى دهيم; در ضمن، برخى از شرور، مانند تفاوت ها، ناشى از اقليم ها و مناطق جغرافيايىِ متفاوت است و طبيعت، اقتضاى چنين تفاوت هايى را مى كند; يعنى لازمه ى ذاتى اين طبيعت، اين شرور است.

٤ - افزونى خيرات از شرور: با وجود اين كه در اين عالم شر يافت مى شود، اما هيچ گاه شرور از خيرات تجاوز نمى كنند، كه در غير اين صورت، تمام عالم نابود مى شود. بقا و پايدارى عالم طبيعت، دليل بر افزونى خيرات است.

٥ - شرور، مقدمه ى خيرات اند: سختى ها، گرفتارى ها، مصيبت ها و شدايد، نقش مهمى در تكامل علمى، معنوى، صنعتى، تكنولوژى و غيره دارند; پس شرور منشأ خيراتِ فراوان اند و از اين رو منظرى از خيرات را دارا هستند.

٦ - اراده ى بالذات خداوند به امور خير تعلق دارد، گر چه بالعرض به شرور تعلق مى گيرد; پس شرور، بالذات متعلق اراده ى الهى نيست، بلكه بالعرض و بالتبع است.

٧ - شرور ناشى از جزءنگرى است; اگر انسان از منظر كل نگرى به جهان طبيعت توجه كند، وجود شرور را نيز مناسب و ضرورى مى داند، بلكه شرى مشاهده نمى كند; ما انسان ها به علت جزءنگرى ناملايمات را شر مى بينيم; اگر انسانى با ديد كلى به تمام منزل بنگرد، وجود چاه و لوازم بهداشتى آن را ضرورى مى شمارد و آنها را شر نمى داند; ولى اگر فقط به بوى بد چاه منزل توجه كند، به شر و پليدى آن حكم مى كند.

٨ - برخى از شرور از اراده ى انسان ها ناشى مى شود; مانند شرور اخلاقى، ظلم، فقر، گرسنگى و صدها مشكل ديگر اقتصادى، سياسى، بهداشتى و غيره

٩ - برخى از شرور با ديده ى دنيانگرى شرّند; ولى اگر به عالم آخرت نيز توجه شود، شرى در كار نيست; براى مثال، مرگ، براى انسان دنياگرا، عدمى و شر است; ولى براى مؤمن به قيامت، انتقال از عالمى به عالم ديگر است.

١٠ - برخى از شرور رابطه ى تكوينى با اعمال ما انسان ها دارند; مانند برخى عذاب هاى دنيوى و همه ى عذاب هاى اخروى; لذا نكته اى كه بايد توجه كرد اين است كه، رابطه ى عمل و جزا در آخرت و برخى جزاهاى دنيوى، از نوع قراردادى نيست; بلكه از سنخ رابطه ى علت و معلولى است; بلكه اگر دقيق تر سخن بگوييم، جزا عين عمل است كه در عالم آخرت ظهور كرده است. (اين بحث در مسئله ى تجسم اعمال به طور دقيق ترى خواهد آمد).

آيات مربوط به شرور در اين قسمت به بررسى برخى از آيات مربوط به شرور مى پردازيم:

الف) آياتى كه از وجود شرور گوناگون گزارش مى دهند; مانند:

( قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ وَمِن شَرِّ غَاسِق إِذَا وَقَبَ وَمِن شَرِّ النَّفَاثَاتِ فِي الْعُقَدِ وَمِن شَرِّ حَاسِد إِذَا حَسَدَ ) ;[٢٠٤] بگو اى پيامبر، پناه مى بريم به آفريدگار شكافنده ى صبح، از شر آنچه آفريده است، و از شر شب تاريك چون در آيد، و از شر زنان سحر كننده كه دمندگان افسون اند در گره ها، و از شر حسدبرنده چون ظاهر مى كند حسد را....

( وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ ) ;[٢٠٥] و ما مى آزماييم شما را به شر و خير، آزمودنى; و به سوى ما باز گردانيده مى شويد.

( الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً ) ;[٢٠٦] آنان كه بر روى هايشان حشر مى شوند به سوى دوزخ، آنها از جهت جاى بدترند، و گم ترند از جهت راه.

ب) دسته ى ديگرى از آيات، بيانگر اين است كه برخى امور از نظر شما خير و شرند; ولى در واقع چنين نيستند; يعنى با نگاه جامع، خلاف آن درك ميشود; مانند:

( وَعَسَى أَن تُكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ) ;[٢٠٧] و شايد كه ناخوش داريد چيزى را و آن بهتر باشد براى شما; و شايد كه دوست داريد چيزى را و آن بدتر باشد از براى شما; و خدا مى داند و شما نمى دانيد.

( وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً ) ;[٢٠٨] و درخواست مى كند انسان شر را; مثل در خواست كردنش خير را; و انسان شتاب كننده است.افعال الهى اديان آسمانى، در تأثير و نقش خداوند در نظام عالم، تفسير جامع نگرى را عرضه مى كنند و علاوه بر خالقيت، نقش تدبير و اداره ى لحظه به لحظه ى عالم را براى حق تعالى قايل اند و برخلاف نيوتن، خداوند را به ساعت سازى كه ساعت را ساخته است و نظمى در آن ايجاد كرده است و بعد از كوك كردن آن، كارى به آن ندارد، تشبيه نمى كنند; زيرا خداوند علت هستى بخش و علت حقيقى جهان است; و از آن جهت كه ملاك نيازمندى معلول به علت واقعى، فقر و نيازمندى وجود معلول است و اين نيازمندى عين ذات معلول به شمار مى رود; پس معلول، در هر لحظه، محتاج علت هستى بخش، يعنى خداوند سبحان، است; و رابطه ى جهان با خداوند، رابطه ى معلول و علت اِعدادى و زمينه ساز، مانند رابطه ى فرزندان با والدين، يا ساختمان با بنّا نيست، تا بعد از تحقق معلول، حاجتى به ادامه ى حيات علت نباشد; بلكه رابطه ى ميان عالم و خداوند، از سنخ معلول با علت هستى بخش است; و چنين تفسيرى، به هيچ وجه با قوانين مكانيكى طبيعت منافات ندارد; زيرا ادامه ى حيات و بقاى اين قوانين، به اراده ى تكوينىِ مستمرِ الهى نيازمند است.

از مباحث پيش روشن شد كه آيات قرآن نيز از خالقيت و تدبير عمومى حق تعالى حكايت مى كنند; براى نمونه:

( وَ خَلَقَ كُلَّ شَىْء ) ;[٢٠٩] و خداوند هر چيزى را خلق كرد.

( ذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَىْء ) ;[٢١٠] الله پروردگار شماست كه خالق همه چيز است.

( و اللهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ ) ;[٢١١] خداوند شما را و آنچه مى سازيد، آفريد.

( يُدَبِّرُ الْاَمْرَ ) ;[٢١٢] تدبير امر به دست خداست.( اَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْاَمْرُ تَبارَكَ اللهُ رَبُّ الْعالَمينَ ) ;[٢١٣] آن گاه باشيد كه آفرينش و تدبير (جهان)، از آن او (و فرمان او) است، پر بركت (و زوال ناپذير) است خداوندى كه پروردگار جهانيان است.

( اِنَّ اللهَ خالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى );[٢١٤] خداست كه دانه را ميشكافد.

َلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمْيتَ إِذْ رَمْيتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاَءً حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَلِيمٌ ) ;[٢١٥] پس شما نكُشتيد آنها را ولكن خدا آنها را كشت و هر وقتى كه تيراندازى كرديد، شما تيراندازى نكرديد، خدا تير انداخت.

( اللهُ يَبْسُطُ الرَّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ ) ;[٢١٦] خداوند روزى را گسترش مى دهد، براى هر كس كه بخواهد و قادر است.

( وَ اللهُ يَهْدى مَنْ يَشاءُ اِلى صِراط مُسْتَقيم ) ;[٢١٧] و خداوند هر كس را بخواهد، به راه راست هدايت مى كند.

شايان ذكر است كه هيچ يك از آيات مذكور به معناى نفى قوانين مكانيكى و طبيعى و يا مستلزم جبر انسانى نيست. آيات فراوانى در قرآن وجود دارد كه علاوه بر پذيرش قوانين طبيعى، مانند زوجيت گياهان، حركت زمين و... بر اختيار انسان دلالت دارند و حكمت نزول قرآن و بعثت انبيا و حساب و كتاب و عقاب و ثواب است.

توضيح اين مطلب آن است كه، علت ها نسبت به هم، به چند شكل قابل تصورند:

١ - علت ها، مجموعاً و در عرض هم، يك علت تامه را براى تحقق يك معلول تشكيل مى دهند، چنين نيست كه عليت خداوند و عليت قوانين طبيعى مجموعاً، در عرض هم و با همكارى يكديگر جهان طبيعت را اداره كنند; زيرا در اين صورت، خداوند موجود نيازمندى خواهد بود كه در افعال خود شريك، بل شريكانى دارد.

٢ - عليت خداوند و عليت قوانين طبيعى، علتِ جانشين پذير نيستند، كه هر كدام به طور مستقل به فعاليت بپردازند و به شكل على البدل معلول را ايجاد كنند.

٣ - نقش خداوند در افعال ديگران در طول فاعل هاى ديگر است، نه در عرض و نه به جاى اين ها; يعنى اوست كه تمام هستى را با اراده ى تام و تمام خود آفريد و هستى آنها دائماً مستمند ذات اقدس اوست. اگر يك لحظه اراده ى او نباشد، هستى، نابود مى گردد، اگر اراده ى او نباشد، نه درختى هست و نه زمين و آسمان، و نه انسان و فعل و انفعالى; پس چون اين رابطه ى طولى ميان علت هستى بخش و ساير علل و عوامل در صدور افعالشان وجود دارد، مى توانيم پديده ها را هم به علل طبيعى نسبت بدهيم و هم به ذات مقدس ربوبى; اما نه به صورت مجموعى و نه به صورت جانشينى; بلكه به صورت طولى; از اين رو، خداوند سبحان در قرآن كريم گاهى افعال را به زمين، آسمان، فرشتگان، انسان و ساير موجودات نسبت مى دهد و گاهى به خود، گاهى قرآن و پيامبر را هدايت كننده معرفى مى كند و يا خود انسان را عامل هدايت و ضلالت مى داند و گاه مى فرمايد:

( إِنَّكَ لاَ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ) ;[٢١٨] تو (پيغمبر) كسى را كه دوست بدارى، هدايت نمى كنى; خداست كه هر كس را بخواهد هدايت مى كند.

تو اراده دارى، ولى اگر اراده ى تو در شعاع اراده ى الهى قرار نگيرد، هيچ گاه فعل تحقق پيدا نمى كند، نمونه ى ديگر آيات، مربوط به وفات انسان است كه در يك جا به ملك الموت و يا ساير فرشتگان نسبت مى دهد و مى فرمايد:

( قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ) ;[٢١٩] بگو فرشته ى ملك الموت كه وكالت به او داده شده است، جان شما را مى گيرد.

و در سوره ى زمر آيه ى ٤٢ اين عمل را به خود منتسب مى كند و مى فرمايد:

( اللهُ يَتَوَفّى الْاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها ) ; خداست كه جان هاى انسان ها را در هنگام مرگ مى گيرد.

اين آيات نيز با تأثيرات طولى و تأثير ملك الموت در شعاع تأثير الهى قابل تفسير است.

در اين قسمت به پاره اى از آيات كه افعال خاصى را به غير خداوند نسبت مى دهد، اشاره مى كنيم:

١ - فاعليت وسوسه، به شيطان:

( مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ) ;[٢٢٠] (بگوپناه مى برم به پرودگار مردم) از شر وسوسه گر پنهانكار كه در درون سينه ى انسان ها وسوسه مى كند.

٢ - قتال و جنگيدن و رسوا كردن به دست مؤمنان:

( قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ ) ;[٢٢١] با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنان را به دست شما مجازات مى كند; و آنان را رسوا مى سازد.

٣ - فساد در دريا و خشكى، به دست انسان:

( ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ ) ;[٢٢٢] فساد در خشكى و دريا، به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند، آشكار شده است.

٤ - ايمان و عمل صالح و هدايت خداوند به وسيله ى ايمان آنها:

( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُم بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ) ;[٢٢٣] (ولى) كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، پرودگارشان آنها را در پرتو ايمانشان هدايت مى كند; از زير (قصرهاى) آنها در باغ هاى بهشت نهرها جارى است.

٥ - نقش ايمان مؤمنان در نزول بركات از آسمان و زمين:

( وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ) ;[٢٢٤] و اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم، ولى (آنها حق را) تكذيب كردند; ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.

نتيجه ى سخن اين شد كه، هم فاعليت الهى نسبت به تمام افعال صحيح است و هم فاعليت فاعل هاى قريب; و تا اراده ى اين دسته از فاعل ها در طول و شعاع اراده ى الهى قرار نگيرد، هيچ فعلى تحقق نمى پذيرد; و با اين تفسير، جمع اين دو دسته از آيات، يعنى جمع اصل عليت و اختيار و اراده ى انسان و ثواب و عقاب اخروى، با توحيد افعالى ميسر مى گردد.

برهان نظم

گسترده ترين برهانى كه در قرآن، براى اثبات وجود خداوند مورد استفاده قرار گرفته، برهان نظم است كه آيات فراوانى به آن دلالت دارند. اين برهان، كه از نظر منطقى پايگاه نسبتاً مورد اعتمادى دارد و احتمال نبودن خدا را به صفر نزديك مى كند، براى عموم مردم مفيد و قابل فهم و استفاده است و از طريق آيات آفاتى و جهان شمولى و آيات انفسى و جان شمولى مورد استشهاد قرار مى گيرد.

اين برهان از دو مقدمه، (صغرا و كبرى) تشكيل شده و شكل اول منطقى را ترتيب داده است. صغرى از نظم و انسجام و هدفمندى جهان هستى سخن به ميان مى آورد و كبرى نيز از دلالت نظم دقيق جهان بر وجود ناظم عالم و قادر، و نفى تصادف حكايت مى كند و از اين طريق، وجود خالق و عالم و قادر الهى ثابت مى گردد. به آياتى در اين زمينه توجه مى كنيم:

( وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِن تُرَاب ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ ) ;[٤٨] و از نشانه هاى الهى اين است كه خداوند، شما را از خاك آفريده، سپس شما را انتشار داده و پراكنده ساخته است.

( وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ ) ;[٤٩] از آيه هاى او اين است كه براى شما از خودتان همسرانى آفريده است، تا به وسيله ى آنها آرام گيريد و ميان شما دوستى و رحمت پديد آورد، در اين امور نشانه هايى براى گروه انديشمند است.

( وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفُ الْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَات لِلْعَالِمِينَ ) ;[٥٠] از آيه هاى الهى، آفرينش آسمان ها و زمين و اختلاف زبان ها و رنگ هاى شماست; و در اين مطالب نشانه هايى براى جهانيان است.

( وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُكُم مِن فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَات لِقَوْم يَسْمَعُونَ ) ;[٥١] از آيه هاى او خوابيدن شما در شب و روز و فعاليت و روزى طلبى شما از فضل اوست، در اين امور، نشانه هايى است براى قومى كه گوش مى سپارند.

( وَمِنْ آيَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَات لِقَوْم يَعْقِلُونَ ) ;[٥٢] از آيه هاى الهى اين است كه برق را براى بيم و اميد به شما نشان مى دهد و آبى از آسمان نازل مى كند; آن گاه زمين مرده را احيا مى سازد. در اين امور نشانه هايى است براى قوم خردمند.

( وَمِنْ آيَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّماءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ ) ;[٥٣] از نشانه هاى خداوند اين است كه آسمان و زمين به دستور او پايدارند; آن گاه كه شما را از زمين بخواند، شما از قبرها بيرون مى آييد.

( إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِى فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَآء فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّة وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لاَيَات لِقَوْم يَعْقِلُونَ ) ;[٥٤] در آفرينش آسمان ها و زمين و اختلاف شب و روز و حركت كشتى ها در دريا به سود مردم و بارانى كه از آسمان ها نازل مى شود، آن گاه زمين هاى مرده را احيا مى سازد و انواع جنبندگان كه در روى زمين پراكنده اند و چرخش بادها و ابرهايى كه در ميان آسمان ها و زمين به كار گرفته شده اند، نشانه هايى است براى قوم خردمند.

( وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ وَأَنْهَاراً وَمِن كُلِّ الثَّـمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ ) ;[٥٥]

اوست كه زمين را كشش داد و در آن، كوه ها و جوى ها را قرار داد و از همه ى ميوه ها جفت آفريد; شب و روز را به هم مى پوشاند، در اين امور نشانه هايى است براى قوم انديشمند.

( هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ * وَأَ لَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَميعاً مَاأَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللّهَ أَ لَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ) ;[٥٦] او (خداوند) همان كسى كه با نصرتش تو و مؤمنان را تقويت كرد و در ميان دل هاى آنها الفت ايجاد كرد. اگر آنچه را كه روى زمين است، انفاق مى كردى تا در ميان دل هاى آنها الفت بيفكنى، نمى توانستى; ولى خداوند در ميان آنها الفت نهاد، او توانا و حكيم است.

( قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْميتِ وَيُخْرِجُ الْميتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ ) ;[٥٧] بگو، چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد و يا چه كسى مالك گوش و چشم هاست؟ و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى سازد و چه كسى امور را تدبير مينمايد؟ سپس به زودى مى گوييد: خدا; پس بگو: چرا تقوا پيشه نمى كنيد؟

توحيد

توحيد به عنوان مهم ترين اصل از اصول دين اسلام، بلكه اديان ابراهيمى شمرده مى شود. توحيد در لغت به معناى يكى دانستن، و در اصطلاح اهل كلام، يگانه دانستن و يكتا شمردن حق تعالى است; و داراى مراتب و درجاتى است كه عبارت اند از:

الف) توحيد ذاتى .اين مرتبه از توحيد به دو مرتبه ى توحيد واحدى و توحيد احدى تقسيم مى شود; توحيد واحدى، يعنى توحيد در وجوب وجود و ضرورى دانستن يك وجود و نفى هرگونه شرك و شبيه و نظير; و توحيد احدى، يعنى نفى هرگونه تركيب عقلى خارجى و وهمى از خداوند و اثبات بساطت بارى تعالى.

ب) توحيد صفاتى .يعنى، صفات خداوند عين ذات اوست; پس كسانى كه به نفى صفات از خداوند پرداخته، يا صفات كمال را زايد بر ذات اقدس الله دانسته و در نهايت، صفت را از ذات سلب نموده اند، به خطا رفته و به انحراف اعتقادى دچار شده اند.

ج) توحيد در خالقيت .يعنى، آفريننده اى جز الله، وجود ندارد.

د) توحيد در ربوبيت .يعنى، بعد از اثبات وحدت خالق، ربوبيت تكوينى جهان آفرينش فقط از آن خداست و هيچ موجودى، در اداره ى جهان، شريك او نيست.

هـ) توحيد در مالكيت و حاكميت و قانون گذارى .نه تنها توحيد در ربوبيت تكوينى كه توحيد در ربوبيت تشريعى و مقام تقنين نيز به خداوند اختصاص دارد; يعنى خداوند به لحاظ خالقيت موجودات و قدرت و سلطنتى كه دارد، حاكم و مالك همه ى انسان ها و جهان است و اگر كسى بخواهد بر كرسى فرمان روايى بنشيند، بايد به اذن الهى بر اين منصب قدم بگذارد; از اين رو، هيچ شخصى در قانون گذارى و حكم رانى استقلال ندارد.

و) توحيد در الوهيت و معبوديت .توحيد عبادى به اين معناست كه كسى جز حق تعالى سزاوار پرستش نيست و معبودى جز ذات اقدس الله متصور نمى باشد; زيرا او در خالقيت و تدبير يكتاى بى همتاست.

ز) توحيد در حاكميت .يعنى، تنها خداوند است كه بر جان و مال مردم حكومت و ولايت دارد و هيچ كس جز اوچنين ولايتى را ندارد.

ح) توحيد در اطاعت .يعنى، تنها خداوند مستقلا و بالذات واجب الاطاعة است و ديگران به اذن و فرمان الهى شأنيت اطاعت را پيدا مى كنند.

قبل از بررسى و مطالعه ى آيات در باب مراتب گوناگون توحيد، به عوامل گرايش به شرك از ديدگاه قرآن مى پردازيم.

عوامل گرايش به شرك

شرك در قرآن، هم به معناى شريك قرار دادن براى خداوند به كار رفته است و هم به معناى نفى حق تعالى و پذيرفتن موجود ديگرى به عنوان اله. خداى سبحان، در قرآن، عواملى چون ظن و وهم گرايى، حس گرايى، منفعت طلبى و تقليدگرايى را منشأ گرايش مشركان به شرك معرفى مى كند. به آياتى در اين زمينه توجه مى كنيم:

الف) عامل ظن و وهم گرايى

( وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ ) ;[٥٨] و هر كس معبود ديگرى با خداوند بخواند، هيچ برهانى بر آن ندارد; پس حساب او نزد پروردگارش است; به درستى كه كافران رستگار نمى شوند.

( وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمينَ مِن نَّصِير ) ;[٥٩] و آنان چيزهايى غير خداوند را مى پرستند كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده است و آنها نيز علم به آنان ندارند; و براى ظالمان ياورى نيست.

( أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ شُرَكَاءَ إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ ) ;[٦٠] آگاه باشيد كه تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند، از آنِ خدا مى باشند و آنها كه غير خدا را همتاى او مى خوانند، فقط از گمان و پندار پيروى مى كنند و آنها فقط دروغ ميگويند.

ب) عامل حس گرايى

( وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلاَُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِله غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَل لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلهِ مُوسَى وَإِنِّي لاََظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ ) ;[٦١] فرعون گفت: اى جمعيت، من خدايى جز خودم براى شما نمى شناسم، اى هامان، آتشى بر گِل بيفروز و برج هاى بلندى براى من ترتيب ده، تا از خداى موسى خبر گيرم; و من گمان مى كنم، او از دروغ گويان است.

( هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَل مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلاَئِكَةُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ) ;[٦٢] آيا اينان انتظار دارند كه خداوند و ملائكه در سايه هاى ابر به سوى آنان بيايند؟ و همه چيز انجام شده است و همه ى امور به سوى خداوند باز مى گردند.

ج) منفعت طلبى

( وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَّعَلَّهُمْ يُنصَرُونَ ) [٦٣] آنها غير از خدا معبوداتى را برگزيده اند، شايد يارى شوند.

( وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً ) [٦٤] آنها غير از خدا معبوداتى را برگزيده اند، شايد عزت يابند.

( أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ ) ;[٦٥] آگاه باشيد كه دين خالص از آنِ خداست و كسانى كه به غير از خدا دوستانى را برگرفته اند و مى گويند ما اين ها را نمى پرستيم، مگر براى اين كه ما را به خداوند نزديك كنند، خداوند بين آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند; خداوند دروغ گويان و كافران را هرگز هدايت نمى كند.

د) تقليد گرايى

( بَلْ قَالُوآ إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّة وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُهْتَدُونَ * وَكَذلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَة مِن نَذِير إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّة وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُقْتَدُونَ ) ;[٦٦] بلكه گفتند: ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم و به آثار آنان هدايت شديم; و انذار كننده اى پيش از تو در هيچ شهرى نفرستاديم، مگر اين كه ثروتمندان گفتند: ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم.

( قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آباءَنَا وَتَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِي الْأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ ) ;[٦٧] فرعونيان به موسى گفتند: آيا آمده اى كه ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم منصرف گردانى و بزرگى در روى زمين از آن شما باشد؟ ما به شما ايمان نمى آوريم.

( وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَات قَالُوا مَا هذَا إِلاَّ رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ ) ;[٦٨] هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنان خوانده مى شود، مى گويند: او فقط مردى است كه مى خواهد شما را از آنچه پدرانتان پرستش مى كردند، باز دارد.

توحيد ذاتى

برخى بر اين پندارند كه وحدت الهى به معناى وحدت عددى است و توحيد ذات يعنى خداوند يكى است و دو تا نيست. حضرت علىعليه‌السلام در نهج البلاغه اين معنا را نفى كرده، فرمودند:

(واحدٌ لا بالعَدِدِ); وحدت خداوند وحدت عددى نيست.

توحيد ذاتى دو معناى صحيح دارد: نخست اين كه، خداوند شبيه و نظير و مانندى ندارد; دوم آن كه، خداوند بسيط است و جزء ندارد; به عبارت ديگر، حق تعالى يك فرد از مفهوم كلى واجب الوجود كه رقيب و فرد ديگرى نداشته باشد (كلى منحصر به فرد) نيست، بلكه تصور فرد ديگر براى آن محال است. در فلسفه، اين نوع از وحدت را وحدت حقه مى نامند; در برابر وحدت عددى، جنسى، نوعى و مانند اين ها.و اما براهين اثبات توحيد ذاتى حق تعالى عبارت اند از:

الف) برهان وحدت هماهنگى عالم :اگر دو تدبير و اراده در عالم هستى حاكم باشد، فساد و بى نظمى در عالم يافت مى شود; پس نبودن فساد در عالم، دليل بر وحدت ذات بارى تعالى است. شايان ذكر است كه، گر چه اين برهان اولا و بالذات، وحدت خالق و مدبّر را ثابت مى كند، ولى مى توان از آن به وحدت ذات نيز نايل آمد.

( لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ) ;[٦٩] اگر در آسمان و زمين خدايانى جز الله بود، فساد مى يافتند (و نظم جهان به هم مى ريخت) خداوندِ پروردگار عرش، منزه است از توصيفى كه مى كنند.

( مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَد وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِله إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِله بِمَا خَلَقَ وَلَعَلى بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْض سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ) ;[٧٠] خداوند فرزندى انتخاب نكرد و معبود ديگرى با او نيست; اگر چنين بود، هر آينه، هر يك از خدايان به تدبير مخلوقات خود مى پرداختند و بعضى بر بعضى ديگر تفوّق مى يافتند. خداوند از آنچه آنها توصيف مى كنند منزّه است.

ب) برهان وحدت انبيا :اگر ذات واجب الوجود بيش از يكى بود، هر آينه مى بايست خدايان ديگر نيز به ارسال رسل بپردازند، تا مردم را هدايت كنند; ولى در هيچ جاى عالم چنين اتفاقى نيفتاده است.

( قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَاب مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَة مِنْ عِلْم إِن كُنتُمْ صَادِقِين َ) ;[٧١] بگو آن معبودان را كه جز خدا پرستش مى كنيد، نشان دهيد چه چيز از زمين را آفريده اند; آيا شركتى در آفرينش آسمان ها دارند؟ يك كتاب آسمانى پيش از اين، يا يك اثر علمى از گذشتگان براى من بياوريد، اگر راست ميگوييد.

( وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُول إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ ) ;[٧٢] ما پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر اين كه به او وحى كرديم كه معبودى جز من نيست; پس تنها مرا بپرستيد.

ج) برهان نفى شبيه و مثل و نظير :اگر خداى ديگرى را فرض كنيم، بايد مثل ذات واجب الوجود باشد; و چون خداوند، به لحاظ كمال نامحدود و هم چنين، مركب نبودن از ما به الاشتراك و ما به الامتياز، شبيه و نظيرى ندارد، پس فرض خداى ديگر ممتنع است.

( قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ * وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَد ) ;[٧٣] بگو خداوند، يكتا و يگانه است; خداوندى كه همه ى نيازمندان به او محتاج اند، نه زاده و نه زاده شده; و براى او هرگز شبيه و مانندى نبوده است.

( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّميعُ الْبَصِيرُ ) ;[٧٤] همانند او چيزى نيست و او شنوا و بيناست.

د) برهان بى نيازى خداوند :آياتى در قرآن كريم وجود دارد كه بر بى نيازى خداوند دلالت مى كنند; مانند( وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ ) [٧٥] و نفى نيازمندى به معناى نفى تركيب از خداوند است; زيرا موجود مركب، به اجزاى خود محتاج است; پس اين دسته از آيات مى توانند توحيد ذاتى به معناى بساطت واجب تعالى را اثبات كنند.

توحيد صفاتى

توحيد صفاتى نوعى توحيد نظرى و اعتقادى است كه به اعتقاد و ايمان مؤمنان ارتباط دارد و به معناى عينيت صفات ذاتيه و كماليه با ذات، و با يكديگر است; زيرا در باب ارتباط صفات كمال با ذات الهى چند احتمال وجود دارد:

الف) سلب صفات كمال از ذات، كه عقلا و نقلا باطل است;

ب) مغايرت صفات با ذات، كه مستلزم كثرت و تركيب ذات بارى تعالى و سلب صفات از خود ذات و نيازمندى به غير است;

ج) عينيت صفات با ذات، كه مدعاى ماست.

شايان ذكر است كه اين ادعا از جمع برخى از آيات به دست مى آيد; يعنى آياتى كه به صفات الهى، مانند علم قدرت و غيره اشاره دارند، آن صفات را براى خداوند ثابت مى كنند و اما آياتى كه بر بى نيازى خداوند و نفى مِثليّت از او دلالت دارند، عينيّت صفات با ذات را ثابت مى كنند; زيرا اگر صفات، زايد بر ذات باشند، نيازمندىِ ذات بارى تعالى در كمال خود به آن صفات زايده و هم چنين شباهت حق تعالى با موجوداتِ ممكن لازم مى آيد; در حالى كه خداى سبحان در قرآن مى فرمايد:( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىءٌ وَ اللهُ هُوَ الْغَنىُّ الْحَميدُ ) . توجه به اين نكته هم لازم است كه توحيد صفاتى از كلمات ائمه ى اطهارعليهم‌السلام هم به خوبى استفاده مى شود.

توحيد در خالقيت

متكلمان، توحيد افعالى را به دو قسم توحيد در خالقيت و توحيد در ربوبيت تقسيم كرده اند كه هر دو از اقسام توحيد نظرى است و به اعتقاد مؤمنان ارتباط دارد. برخى از آيات مربوط به توحيد در خالقيت[٧٦] عبارت اند از:

( ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لاَإِلهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْء فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْء وَكِيل ٌ) ;[٧٧] خداوند پروردگار شماست; هيچ موجودى جز او نيست; او آفريدگار همه چيز است; پس او را بپرستيد و او حافظ و مدبّر همه ى موجودات است.

( هَلْ مِنْ خَالِق غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ ) ;[٧٨] آيا خالقى غير از خدا وجود دارد كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟ هيچ معبودى جز او نيست; با اين حال، چگونه به سوى باطل منحرف مى شويد؟

( وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ ) ;[٧٩] خداوند، شما و آنچه را انجام مى دهيد، آفريده است.

نكته ى قابل توجه در اين بحث اين است كه پذيرفتن توحيد در خالقيت به معناى نفى عليت از ساير موجودات نيست; زيرا در آيه ى ٩٦ سوره صافات، كلمه ى( تَعَملوُنَ ) آمده است; يعنى خداوند عمل بت سازى را به بت پرستان نسبت داده است و با استعمال فعل( خَلَقَ ) روشن مى شود كه فاعليت حق تعالى در طول فاعليت آنها قرار دارد; پس رابطه ى خدا با عوامل ديگر، به صورت طولى است نه عرضى. در نتيجه، توحيد افعالى و توحيد خالقيتى كه از قرآن استفاده مى شود، نه با ديدگاه معتزله سازگار است كه مطلقاً تأثير الهى را از افعال بشر نفى كردند و به تفويض روى آوردند و نه با ديدگاه اشاعره (نظريه ى كسب) سازش دارد كه به جبر مى انجامد. معتزله براى اثبات عدل الهى و نفى انتساب قبايح و افعال زشت به خداوند، به تفويض گرايش يافتند و اشاعره نيز براى اثبات توحيد افعالى، به نوعى جبرگرايى، دچار شدند; در حالى كه اگر ما بخواهيم بدون گرفتار شدن در تفويض و جبر، توحيد افعالى و عدل الهى را بپذيريم، تنها بايد طريقت و مسلك شيعه را در پيش گيريم و به روى كرد «الامر بين الامرين» رو بياوريم و بگوييم: خداوند اراده كرده است كه آدميان، با اراده ى خود، به افعال يا ترك افعال بپردازند; از اين باب، افعال انسان به اراده ى الهى انتساب دارد و توحيد افعالى تثبيت مى شود، بدون اين كه بر عدل الهى خدشه اى وارد شود; و از طرفى، جبر نيز لازم نمى آيد.

توحيد در ربوبيت از آيات قرآن به روشنى استفاده مى شود كه علاوه بر توحيد در خالقيت، كه مورد اتفاق اغلب ملل و نحل است، توحيد در ربوبيت نيز براى حق تعالى ثابت مى گردد. برخى از اين آيات عبارت اند از:

( قُلْ مَن يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ ) ;[٨٠] بگو، كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ كيست كه مالك گوش ها و ديدگان است؟ كيست كه زنده را از مرده، و مرده را از زنده بيرون مى كند؟ كيست كه امر آفرينش را تدبير و اداره مى كند؟ مى گويند: خدا، بگو: پس چرا متقى و پرهيزگار نيستيد؟( إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّام ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مَا مِن شَفِيع إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ ) ;[٨١] پروردگار شما خدايى است كه آسمان و زمين را در شش روز (دوره) آفريد; سپس به عرش قدرت مستولى گرديد; امور آفرينش را تدبير مى كند، هيچ شفيعى و واسطه اى در جهان نيست، مگر اين كه با اذن او انجام وظيفه مى كند. اين است پروردگار شما; او را بپرستيد. چرا يادآور نميشويد؟

( قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِي رَبّاً وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْء ) ;[٨٢] بگو آيا ربى جز خدا طلب كنم او پروردگار و رب همه چيز است.

( قَالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ ) ;[٨٣] گفت: پروردگار شما پروردگار آسمان ها و زمين است كه آنها را آفريده است.

( لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ) ;[٨٤] اگر در آسمان و زمين، جز «الله» خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند (نظام جهان به هم مى خورد). منزّه است خداوند پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى كنند!

اين آيه براى اثبات توحيد در خالقيت و ربوبيت نيز قابل استشهاد است; زيرا اگر حق تعالى شريكى در اين دو امر داشته باشد، اختلاف و فساد در آسمان و زمين لازم مى آيد; پس نظم و هماهنگى در آفرينش، بر وحدت خالق و مدبّر دلالت مى كند; به عبارت ديگر، در صورت تعدد خالق و مدبّر، ذات آنها با هم متفاوت خواهد بود و تعدد ذات، مستلزم تعدد آثار است; و اگر كسى توافق ميان دو الله مفوّض را در باب تدبير فرض نمايد، در واقع خدا را با انسان هايى قياس كرده كه افعالشان تابع قوانين عقلى است; در حالى كه خداوند بر همه ى امور حاكم است و هيچ حكم و قانون ديگرى نيست.

__________________________

پاورقي ها

[١] يونس: ٦١.

[٢] بسط تجربه نبوى، ص ١٠١ـ١٠٢.

[٣] فيض كاشانى محجة البيضاء، ج ١، ص ١٣١.

[٤] غاشيه: ٢١ و ٢٢.

[٥] يس: ٦٠.

[٦] عنكبوت: ٦٥.

[٧] نحل: ٥٣ و ٥٤.

[٨] روم: ٣٠.

[٩] شمس: ٧ و ٨.

[١٠] نحل: ٥٣ و ٥٤.

[١١] يس: ٦٠.

[١٢] روم: ٣٠.

[١٣] آل عمران: ١٩.

[١٤] آل عمران: ٨٥.

[١٥] مائده: ٤٨.

[١٦] مائده: ٤٨.

[١٧] روم: ٣٠.

[١٨] انشقاق: ٦.

[١٩] شمس: ٧و٨.

[٢٠] روم: ٣٠.

[٢١] يونس: ٦٤.

[٢٢] فتح: ٤.

[٢٣] روم: ٣٠.

[٢٤] غاشيه: ٢١.

[٢٥] ر.ك: صدوق، توحيد و معانى الاخبار; طبرسى، احتجاج و فيض كاشانى، محجة البيضاء.

[٢٦] انعام: ٧٥ ـ ٧٩.

[٢٧] اعراف: ١٧٢ و ١٧٣.

[٢٨] التفسير الكبير، ج ١٥، ص ٤٦ و مرآة العقول، ج ٧، ص ٣٨.

[٢٩] المنار، ج ٩، ص ٣٨٧.

[٣٠] منشور جاويد، ج ٢، ص ٧٢.

[٣١] پيام قرآن، ج ٣، ص ١١٤.

[٣٢] تفسير البرهان، ج ٢، ص ٤٩.

[٣٣] راغب اصفهانى، مفردات ص ٧٣٤.

[٣٤] التفسير الكبير، ج ١٥، ص ٥٠.

[٣٥] پيام قرآن، ج ٣، ص ١١٥.

[٣٦] روض الجنان و روح الجنان، ج ٩، ص ٥٩٦.

[٣٧] معارف قرآن، ص ٣٨ـ ٤٤، با تلخيص.

[٣٨] ر.ك: الاشارات و التنبيهات، ج ٣، ص ٦٧ و آشتيانى، تعليقه بر منظومه، ص ٤٨٨ ـ ٤٩٨.

[٣٩] فصّلت: ٥٣.

[٤٠] الميزان، ج ١٧، ص ٤٠٥.

[٤١] التفسير الكبير، ج ٢٧، ص ١٤٠.

[٤٢] الجامع لاحكام القرآن، ج ١٥، ص ٣٧٥.

[٤٣] مجمع البيان، ج ٩، ص ٣٠.

[٤٤] آل عمران ١٨.

[٤٥] طور: ٣٥ و ٣٦.

[٤٦] فاطر: ١٥.

[٤٧] محمد: ٣٨.

[٤٨] روم: ٢٠.

[٤٩] روم: ٢١.

[٥٠] روم: ٢٢.

[٥١] روم: ٢٣.

[٥٢] روم: ٢٤.

[٥٣] روم: ٢٥.

[٥٤] بقره: ١٦٤.

[٥٥] رعد: ٣.

[٥٦] انفال: ٦٢ و ٦٣.

[٥٧] يونس: ٣١.

[٥٨] مؤمنون: ١١٧.

[٥٩] حج: ٧١.

[٦٠] يونس: ٦٦.

[٦١] قصص: ٣٨.

[٦٢] بقره: ٢١٠.

[٦٣] يس: ٧٤.

[٦٤] مريم: ٨١.

[٦٥] زمر: ٣.

[٦٦] زخرف: ٢٢ و ٢٣.

[٦٧] يونس: ٧٨.

[٦٨] سباء: ٤٣.

[٦٩] انبيا: ٢٢.

[٧٠] مؤمنون: ٩١.

[٧١] احقاف: ٤.

[٧٢] انبيا: ٢٥.

[٧٣] سوره ى توحيد.

[٧٤] شورى: ١١.

[٧٥] فاطر: ١٥.

[٧٦] آيات ديگر عبارت اند از: زمر: ٦٢; غافر: ٦٢; حشر: ٢٤; انعام: ١٠١; فاطر: ٣; اعراف: ٥٤; فرقان: ٢; طه: ٥٠; و .

[٧٧] انعام: ١٠٢.

[٧٨] فاطر: ٣.

[٧٩] صافات: ٩٦.

[٨٠] يونس: ٣١.

[٨١] يونس: ٣.

[٨٢] انعام: ١٦٤.

[٨٣] انبيا: ٥٦.

[٨٤] انبيا: ٢٢.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20