آشنايى با علوم اسلامى (اصول فقه - فقه)

آشنايى با علوم اسلامى (اصول فقه - فقه)0%

آشنايى با علوم اسلامى (اصول فقه - فقه) نویسنده:
گروه: علم اصول فقه
صفحات: 17

آشنايى با علوم اسلامى (اصول فقه - فقه)

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه:

صفحات: 17
مشاهدات: 2443
دانلود: 287

توضیحات:

آشنايى با علوم اسلامى (اصول فقه - فقه)
  • بخش اول: اصول فقه

  • درس اول: مقدمه

  • اصول فقه

  • درس دوم: منابع فقه

  • قرآن

  • سنت

  • اجماع

  • عقل

  • درس سوم: تاريخچه مختصر

  • درس چهارم: مسائل علم اصول

  • حجيت و ظواهر كتاب

  • ظواهر سنت

  • خبر واحد

  • تعادل و تراجيح

  • درس پنجم: مسائل مشترك كتاب و سنت

  • مبحث اوامر

  • مبحث نواحى

  • مبحث عام و خاص

  • مطلق و مقيد

  • مبحث مفاهيم

  • مجمل و مبين

  • ناسخ و منسوخ

  • درس ششم: اجماع و عقل

  • اجماع

  • اجماع محصل و اجماع منقول

  • عقل

  • درس هفتم: اصول عمليه

  • چهار اصل عملى

  • بخش دوم: فقه

  • درس اول: علم فقه

  • كلمه فقه در قرآن و حديث

  • كلمه فقه در اصطلاح علماء

  • حكم تكليفى و حكم وضعى

  • تعبدى و توصلى

  • عينى و كفايى

  • تعيينى و تخييرى

  • نفسى و مقدمى

  • درس دوم: تاريخچه فقه و فقهاء (1)

  • فقهاء شيعه

  • درس سوم: تاريخچه فقه و فقهاء (2)

  • درس چهارم: تاريخچه فقه و فقهاء (3)

  • درس پنجم: تاريخچه فقه و فقهاء (4)

  • خلاصه و بررسى

  • درس ششم: ابواب و رؤوس مسائل فقه (1):

  • عبادات

  • درس هفتم: ابواب و رؤوس مسائل فقه (2):

  • عقود

  • درس هشتم: ابواب و رؤوس مسائل فقه (3):

  • ايقاعات

  • درس نهم و دهم: ابواب و رؤوس مسائل فقه (4):

  • احكام

  • درس يازدهم: تنوع مسائل فقه

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2443 / دانلود: 287
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با علوم اسلامى (اصول فقه - فقه)

آشنايى با علوم اسلامى (اصول فقه - فقه)

نویسنده:
فارسی
بخش اول: اصول فقه آشنايى با علوم اسلامى (اصول فقه - فقه)

استاد شهيد مرتضى مطهرى

بخش اول: اصول فقه
درس اول: مقدمه

موضوع بحث ما در اين بخش، كلياتى درباره «علم اصول‏» است. فقه و اصول دو علم به هم وابسته مى‏باشند. وابستگى آنها به يكديگر، چنانكه بعدا روشن خواهد شد، نظير وابستگى فلسفه و منطق است. علم اصول به منزله مقدمه‏اى براى «علم فقه‏» است و لهذا آن را «اصول فقه‏» يعنى «پايه‏ها» و «ريشه‏ها»ى فقه مى‏نامند.
نخست لازم است تعريف مختصرى از اين دو علم به دست دهيم.
«فقه‏» در لغت به معنى فهم است، اما فهم عميق. اطلاعات ما درباره امور و جريانهاى جهان دو گونه است. گاهى اطلاعات ما سطحى است و گاهى عميق است. از امور اقتصادى مثال مى‏آوريم. ما دائما مشاهده مى‏كنيم كه كالائى در سالهاى پيش موجود نبود اكنون به بازار آمده است و بر عكس يك سلسله كالاهاى ديگر كه موجود بود اكنون يافت نمى‏شود، قيمت فلان كالا مرتب بالا مى‏رود و قيمت فلان كالاى ديگر فرضا ثابت است.
اين اندازه اطلاعات براى عموم ممكن است‏حاصل شود و سطحى است. ولى بعضى افراد اطلاعاتشان درباره اين مسائل عميق است و از سطح ظواهر به اعماق جريانها نفوذ مى‏كند و آنها كسانى هستند كه به ريشه اين جريانها پى برده‏اند، يعنى مى‏دانند كه چه جريانى موجب شده كه فلان كالا فراوان شود و فلان كالاى ديگر ناياب، فلان كالا گران شود و فلان كالا ارزان. و چه چيز موجب شده كه سطح قيمتها مرتب بالا رود. تا چه اندازه اين جريانها ضرورى و حتمى و غير قابل اجتناب است و تا چه اندازه قابل جلوگيرى است.
اگر كسى اطلاعاتش در مسائل اقتصادى به حدى برسد كه از مشاهدات سطحى عبور كند و به عمق جريانها پى ببرد او را «متفقه‏» در اقتصاد بايد خواند.
مكرر در قرآن كريم و اخبار و روايات ماثوره از رسول اكرم و ائمه اطهار امر به «تفقه‏» در دين شده است. از مجموع آنها چنين استنباط مى‏شود كه نظر اسلام اين است كه مسلمين، اسلام را در همه شؤون عميقا و از روى كمال بصيرت درك كنند. البته تفقه در دين كه مورد عنايت اسلام است‏شامل همه شؤون اسلامى است اعم از آنچه مربوط است به اصول اعتقادات اسلامى و جهان بينى اسلامى، و يا اخلاقيات و تربيت اسلامى، و يا اجتماعيات اسلامى و يا عبادات اسلامى و يا مقررات مدنى اسلامى و يا آداب خاص اسلامى در زندگى فردى و يا اجتماعى و غيره. ولى آنچه در ميان مسلمين از قرن دوم به بعد در مورد كلمه «فقه‏» مصطلح شد قسم خاص است كه مى‏توان آن را «فقه الاحكام‏» يا «فقه الاستنباط‏» خواند، و آن عبارت است از: «فهم دقيق و استنباط عميق مقررات عملى اسلامى از منابع و مدارك مربوطه‏».
احكام و مقررات اسلامى درباره مسائل و جريانات، به طور جزئى و فردى و به تفصيل درباره هر واقعه و حادثه بيان نشده است - و امكان هم ندارد، زيرا حوادث و واقع در بى نهايت‏شكل و صورت واقع مى‏شود - بلكه به صورت يك سلسله اصول، كليات و قواعد بيان شده است.
يك نفر فقيه كه مى‏خواهد حكم يك حادثه و مساله را بيان كند بايد به منابع و مدارك معتبر كه بعدا درباره آنها توضيح خواهيم داد مراجعه كند و با توجه به همه جواب نظر خود را بيان نمايد. اين است كه فقاهت توام است با فهم عميق و دقيق و همه جانبه.
فقها در تعريف فقه اين عبارت را به كار برده‏اند:
هو العلم بالاحكام الشرعية الفرعية عن ادلتها التفصيلية.
يعنى فقه عبارت است از علم به احكام فرعى شرع اسلام (يعنى نه مسائل اصول اعتقادى يا تربيتى بلكه احكام عملى) از روى منابع و ادله تفصيلى. (بعدا درباره اين منابع و مدارك توضيح خواهيم داد).

اصول فقه
براى فقيه، تسلط بر علوم زيادى مقدمتا لازم است. آن علوم عبارت است از:
١. ادبيات عرب، يعنى نحو، صرف، لغت، معانى، بيان، بديع. زيرا قرآن و حديث به زبان عربى است و بدون دانستن - لا اقل در حدود متعارف - زبان و ادبيات عربى استفاده از قرآن و حديث ميسر نيست.
٢. تفسير قرآن مجيد. نظر به اينكه فقيه بايد به قرآن مجيد مراجعه كند آگاهى اجمالى به علم تفسير براى فقيه ضرورى است.
٣. منطق. هر علمى كه در آن استدلال به كار رفته باشد نيازمند به منطق است. از اين رو فقيه نيز بايد كم و بيش وارد در علم منطق باشد.
٤. علم حديث. فقيه بايد حديث‏شناس باشد و اقسام احاديث را بشناسد و در اثر ممارست زياد با زبان حديث آشنا بوده باشد.
٥. علم رجال. علم رجال يعنى راوى شناسى. بعدها بيان خواهيم كرد كه احاديث را در بست از كتب حديث نمى‏توان قبول كرد، بلكه بايد مورد نقادى قرار گيرد.
علم رجال براى نقادى اسناد احاديث است.
٦. علم اصول فقه. مهمترين علمى كه در مقدمه فقه ضرورى است كه آموخته شود علم «اصول فقيه‏» است كه علمى است‏شيرين و جزء علوم ابتكارى مسلمين است.
علم اصول در حقيقت «علم دستور استنباط‏» است. اين علم روش صحيح استنباط از منابع فقه را در فقه به ما مى‏آموزد. از اين رو علم اصول مانند علم منطق يك علم «دستورى‏» است و به «فن‏» نزديكتر است تا «علم‏» يعنى در اين علم درباره يك سلسله «بايد»ها سخن مى‏رود نه درباره يك سلسله «است‏»ها.
بعضى خيال كرده‏اند كه مسائل علم اصول مسائلى است كه در علم فقه به آن شكل مورد استفاده واقع مى‏شود كه مبادء يعنى مقدمتين قياسات يك علم در آن علم مورد استفاده قرار مى‏گيرد. از اين رو گفته‏اند كه مسائل و نتايج در علم اصول «كبريات‏» علم فقه است.
ولى اين نظر صحيح نيست. همچنانكه مسائل منطق «كبريات‏» فلسفه قرار نمى‏گيرند مسائل اصول نيز نسبت به فقه همين طورند. اين مطلب دامنه درازى دارد كه اكنون فرصت آن نيست.
نظر به اينكه رجوع به منابع و مدارك فقه به گونه‏هاى خاص ممكن است صورت گيرد و احيانا منجر به استنباطهاى غلط مى‏گردد كه بر خلاف واقعيت و نظر واقعى شارع اسلام است، ضرورت دارد كه در يك علم خاص، از روى ادله عقلى و نقلى قطعى تحقيق شود كه گونه صحيح مراجعه به منابع و مدارك فقه و استخراج و استنباط احكام اسلامى چيست؟ علم اصول اين جهت را بيان مى‏كند.
از صدر اسلام، يك كلمه ديگر كه كم و بيش مرادف كلمه «فقه‏» است در ميان مسلمين معمول شده است و آن كلمه «اجتهاد» است. امروز در ميان ما كلمه «فقيه‏» و كلمه «مجتهد» مرادف يكديگرند.
اجتهاد از ماده «جهد» (به ضم جيم) است كه به معنى منتهاى كوشش است. از آن جهت به فقيه، مجتهد گفته مى‏شود كه بايد منتهاى كوشش و جهد خود را در استخراج و استنباط احكام به كار ببرد.
كلمه «استنباط‏» نيز مفيد معنى‏يى شبيه اينها است. اين كلمه از ماده «نبط‏» مشتق شده است كه به معنى استخراج آب تحت الارضى است. گوئى فقها كوشش و سعى خويش را در استخراج احكام تشبيه كرده‏اند به عمليات مقنيان كه از زير قشرهاى زيادى بايد آب زلال احكام را ظاهر نمايند.

۱
درس دوم: منابع فقه
درس دوم: منابع فقه
در درس اول دانستيم كه علم اصول فقيه، به ما راه و روش و دستور صحيح استنباط احكام شرعى را از منابع اصلى مى‏آموزد. پس بايد بدانيم كه آن منابع چيست و چند تا است؟ و آيا همه مذاهب و فرق اسلامى درباره آن منابع از هر جهت وحدت نظر دارند يا اختلاف نظر دارند؟ اگر اختلاف نظرى هست چيست؟ اول نظر علماء و فقهاء شيعه را درباره منابع فقه بيان مى‏كنيم و ضمن توضيح هر يك از منابع، نظر علماء ساير مذاهب اسلامى را نيز بيان مى‏كنيم:
منابع فقيه از نظر شيعه (به استثناء گروه قليلى به نام «اخباريين‏» كه بعدا درباره نظريات آنها بحث‏خواهيم كرد) چهار تا است:
١. كتاب خدا «قرآن‏» (و از اين پس به تعبير فقهاء و اصوليين به طور اختصار با عنوان «كتاب‏» ياد مى‏كنيم).
٢. سنت. يعنى قول و فعل و تقرير پيغمبر يا امام.
٣. اجماع.
٤. عقل.
اين چهار منبع در اصطلاح فقهاء و اصوليون «ادله اربعه‏» خوانده مى‏شوند. معمولا مى‏گويند علم اصول در اطراف ادله اربعه بحث مى‏كند. اكنون لازم است درباره هر يك از اين چهار منبع توضيحاتى بدهيم و ضمنا نظر ساير مذاهب اسلامى و همچنين گروه اخباريين شيعه را نيز بيان نمائيم.
بحث‏خود را از كتاب خدا آغاز مى‏كنيم.

قرآن
بدون شك قرآن مجيد اولين منبع احكام و مقررات اسلام است. البته آيات قرآت منحصر به احكام و مقررات علمى نيست، در قرآن صدها گونه مساله طرح شده است، ولى قسمتى از آنها كه گفته شده در حدود پانصد آيه از مجموع شش هزار و ششصد و شصت آيه قرآن، يعنى در حدود يك سيزدهم [آيات قرآن است] به احكام اختصاص يافته است.
علماء اسلام كتب متعددى درباره خصوص همين آيات تاليف كرده‏اند. معروفترين آنها در ميان ما شيعيان كتاب «آيات الاحكام‏» مجتهد و زاهد متقى معروف ملا احمد اردبيلى معروف به مقدس اردبيلى است كه در قرن دهم هجرى مى‏زيسته است و معاصر با شاه عباس كبير است، و ديگر كتاب «كنز العرفان‏» تاليف فاضل مقداد سيورى حلى از علماء قرن هشتم و اوايل قرن نهم هجرى است. در ميان اهل تسنن نيز كتابهايى در خصوص آيات الاحكام نوشته شده است.
مسلمين از صدر اسلام، براى استنباط احكام اسلامى در درجه اول به قرآن مجيد رجوع كرده و مى‏كنند، ولى تقريبا مقارن با ظهور صفويه در ايران جريانى پيش آمد و فرقه‏اى ظاهر شدند كه حق رجوع مردم عادى را به قرآن مجيد ممنوع دانستند، مدعى شدند كه تنها پيغمبر و امام حق رجوع به قرآن دارند، ديگران عموما بايد به سنت‏يعنى اخبار و احاديث رجوع كنند.
اين گروه همانطور كه رجوع به قرآن را ممنوع اعلام كردند، رجوع به اجماع و عقل را نيز جايز ندانستند زيرا مدعى شدند كه اجماع ساخته و پرداخته اهل تسنن است، عقل هم به دليل اينكه جايز الخطا است قبل اعتماد نيست، پس تنها منبعى كه بايد به آن رجوع كرد اخبار و احاديث است. از اين رو اين گروه «اخباريين‏» خوانده شدند.
اين گروه به موازات انكار حق رجوع به قرآن و انكار حجيت اجماع و عقل، اساسا اجتهاد را منكر شدند، زيرا اجتهاد چنانكه قبلا گفته شد، عبارت است از فهم دقيق و استنباط عميق، و بديهى است كه فهم عميق بدون به كار افتادن عقل و اعمال نظر ناميسر است. اين گروه معتقد شدند كه مردم مستقيما - بدون وساطت گروهى به نام مجتهدين - بايد به اخبار و احاديث مراجعه كنند، آن چنان كه عوام الناس به رساله‏هاى عمليه مراجعه مى‏كنند و وظيفه خود را در مى‏يابند.
سر دسته اين گروه مردى است به نام «امين استرآبادى‏» كه در كليات منطق، فصل «ارزش قياس‏» از او نام برديم. كتاب معروفى دارد به نام «فوائد المدنيه‏» و عقايد خود را در آن كتاب ذكر كرده است. اهل ايران است اما سالها مجاور مكه و مدينه بوده است.
ظهور اخباريين و گرايش گروه زيادى به آنها در برخى شهرستانهاى جنوبى ايران و در جزاير خليج فارس و برخى شهرهاى مقدس عراق ركود و انحطاط زيادى را موجب گشت، ولى خوشبختانه در اثر مقاومت‏شايان و قابل توجه مجتهدين عاليمقامى، جلو نفوذشان گرفته شد و اكنون جز اندكى در گوشه و كنار يافت نمى‏شوند.

سنت
سنت‏يعنى گفتار يا كردار يا تاييد معصوم. بديهى است كه اگر در سخنان رسول اكرم يك حكمى بيان شده باشد، و يا ثابت‏شود كه رسول اكرم عملا وظيفه‏اى دينى را چگونه انجام مى‏داده است و يا محقق شود كه ديگران برخى وظائف دينى را در حضور ايشان به گونه‏اى انجام مى‏دادند و مورد تقرير و تاييد و امضاء عملى ايشان قرار گرفته است، يعنى ايشان عملا با سكوت خود صحه گذشته‏اند، كافى است كه يك فقيه بدان استناد كند.
در مورد «سنت‏» و حجيت آن، از نظر كلى بحثى نيست و مخالفى وجود ندارد. اختلافى كه در مورد سنت است در دو جهت است: يكى اينكه آيا تنها سنت نبوى حجت است‏يا سنت مروى از ائمه معصومين هم حجت است؟ اهل تسنن تنها سنت نبوى را حجت مى‏شمارند ولى شعيان به حكم برخى از آيات قرآن مجيد و احاديث متواتر از رسول اكرم كه خود اهل تسنن روايت كرده‏اند و از آن جمله اينكه فرمود: «دو چيز گرانبها بعد از خود براى شما باقى مى‏گذاريم كه به آنها رجوع كنيد و مادام كه به اين دو رجوع نمائيد گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم‏» به قول و فعل و تقرير ائمه اطهار نيز استناد مى‏كنند.
جهت ديگر اين است كه سنت مرويه از رسولخدا و ائمه اطهار گاهى قطعى و متوارت است و گاهى ظنى است و به اصطلاح «خبر واحد» است. آيا به سنن غير قطعى رسول خدا نيز بايد مراجعه كرد يا نه؟
اينجا است كه نظريات تا حد افراط و تفريط نوسان پيدا كرده است. برخى مانند ابو حنيفه به احاديث منقوله بى اعتنا بوده‏اند. گويند ابو حنيفه در ميان همه احاديث مرويه از رسول خدا تنها هفده حديث را قابل اعتماد مى‏دانسته است.
برخى ديگر به احاديث ضعيف نيز اعتماد مى‏كرده‏اند. ولى علماء شيعه معقتدند كه تنها حديث صحيح و موثق قابل اعتماد است، يعنى اگر راوى حديث‏شيعه و عادل باشد، و يا لا اقل شخص راستگو و مورد وثوقى باشد به روايتش مى‏توان اعتماد كرد. پس بايد راويان حديث را بشناسيم و در احوال آنها تحقيق كنيم، اگر ثابت‏شد كه همه راويان يك حديث مردمانى راستگو و قابل اعتماد هستند به روايت آنها اعتماد مى‏كنيم. بسيارى از علماء اهل تسنن نيز بر همين عقيده‏اند. به همين جهت «علم رجال‏» يعنى علم راوى شناسى در ميان مسلمين به وجود آمد.
ولى اخباريين شيعه كه ذكرشان گذشت تقسيم احاديث را به صحيح و موثق و ضعيف ناروا دانستند و گفتند همه احاديث‏خصوصا احاديث موجود در كتب اربعه يعنى «كافى‏»، «من لا يحضره الفقيه‏»، «تهذيب الاحكام‏» و «استبصار» معتبرند. در ميان اهل تسنن نيز برخى چنين نظريات افراطى داشته‏اند.

اجماع
اجماع يعنى اتفاق آراء علماء مسلمين در يك مساله. از نظر علماء شيعه، اجماع از آن نظر حجت است كه اگر عموم مسلمين در يك مساله وحدت نظر داشته باشند دليل بر اين است كه اين نظر را از ناحيه شارع اسلام تلقى كرده‏اند. امكان ندارد كه مسلمين در يك مساله‏اى از پيش خود وحدت نظر پيدا كنند. عليهذا آن اجماعى حجت است كه كاشف از قول پيغمبر يا امام باشد.
مثلا اگر معلوم گردد كه در يك مساله‏اى همه مسلمانان عصر پيغمبر بلا استثناء يك نوع نظر داشته‏اند و يك نوع عمل كرده‏اند دليل بر اين است كه از پيغمبر اكرم تلقى كرده‏اند. و يا اگر همه اصحاب يكى از ائمه اطهار كه جز از ائمه دستور نمى‏گرفته‏اند در يك مساله وحدت نظر داشته باشند دليل بر اين است كه از مكتب امام خود آن را فرا گرفته‏اند. عليهذا از نظر شيعه اجماعى حجت است كه مستند به قول پيغمبر يا امام باشد، و از اين، دو نتيجه گرفته مى‏شود:
الف: از نظر شيعه تنها اجماع علماء معاصر پيغمبر يا امام حجت است. پس اگر در زمان ما همه علماء اسلام بدون استثناء بر يك مساله اجماع نمايند به هيچ وجه براى علماء زمان بعد حجت نيست.
ب: از نظر شيعه، اجماع اصالت ندارد. يعنى حجيت اجماع از آن نظر نيست كه اجماع و اتفاق آراء است، بلكه از آن نظر است كه كاشف قول پيغمبر يا امام است.
اما از نظر علماء اهل تسنن اجماع اصالت دارد. يعنى اگر علماء اسلامى (و به اصطلاح اهل حل و عقد) در يك مساله در يك زمان (هر زمانى ولو زمان ما) وحدت نظر پيدا كنند حتما نظرشان صائب است. مدعى هستند كه ممكن است بعضى از امت‏خطا كنند و بعضى نه، اما ممكن نيست همه بالاتفاق خطا نمايند.
از نظر اهل تسنن توافق آراء همه امت در يك زمان در حكم وحى الهى است، و در حقيقت هم امت در حين توافق در حكم پيغمبرند كه آنچه بر آنها القاء مى‏شود حكم خدا است و خطا نيست.

عقل
حجيت عقل از نظر شيعه به اين معنى است كه اگر در موردى عقل يك حكم قطعى داشت، آن حكم به حكم اينكه قطعى و يقينى است‏حجت است.
اينجا اين پرسش پيش مى‏آيد كه آيا مسائل شرعى در حوزه حكم عقل هست تا عقل بتواند حكم قطعى درباره آنها بنمايد يا نه؟ ما به اين پرسش آنگاه كه به تفصيل درباره كليات مسائل علم اصول بحث مى‏كنيم پاسخ خواهيم گفت.
گروه اخباريين شيعه چنانكه قبلا هم بدان اشاره كرديم عقل را به هيچ وجه حجت نمى‏شمارند.
در ميان نحله‏هاى فقهى اهل تسنن يعنى مذاهب حنفى، شافعى، مالكى، حنبلى، ابو حنيفه قياس را دليل چهارم مى‏شمارد. از نظر حنفيها منابع فقه چهار است: كتاب، سنت، اجماع، قياس. قياس همان چيزى است كه در منطق به نام تمثيل خوانديم.
مالكيها و حنبليها، خصوصا حنبليها، هيچگونه توجهى به قياس ندارند، اما شافعيها به پيروى از پيشواشان محمد بن ادريس شافعى حالت بين بين دارند، يعنى بيش از حنفيها به حديث توجه دارند و بيش از مالكيها و حنبليها به قياس.
در اصطلاح فقهاء قديم گاهى به قياس «راى‏» يا «اجتهاد راى‏» هم اطلاق مى‏كرده‏اند.
از نظر علماء شيعه، به حكم اينكه قياس صرفا پيروى از ظن و گمان و خيال است، و به حكم اينكه كلياتى كه از طرف شارع مقدس اسلام و جانشينان او رسيده است وافى به جوابگوئى است، رجوع به قياس به هيچ وجه جايز نيست.

۲
درس سوم: تاريخچه مختصر
درس سوم: تاريخچه مختصر
براى يك دانشجو كه مى‏خواهد علمى را تحصيل كند و يا اطلاعاتى درباره آن كسب كند لازم است كه آغاز پيدايش آن علم، پديد آورنده آن، سير تحولى آن علم در طول قرون، قهرمانان و صاحبنظران معروف آن علم، و كتابهاى معروف و معتبر آن علم را بشناسد و با همه آنها آشنائى پيدا كند.
علم اصول از علومى كه در دامن فرهنگ اسلامى تولد يافته و رشد كرده است. معروف اين است كه مخترع علم اصول محمد بن ادريس شافعى است. ابن خلدون در مقدمه معروف خود در بخشى كه درباره علوم و صنايع بحث مى‏كند مى‏گويد:
«اول كسى كه در علم اصول كتاب نوشت، شافعى بود كه كتاب معروف خود به نام «الرساله‏» را نوشت و در آن رساله درباره اوامر و نواهى و بيان و خبر و نسخ و قياس منصوص العله بحث كرد. پس از او علماء حنفيه در اين باره كتاب نوشتند و تحقيقات وسيع به عمل آوردند».
همانطور كه مرحوم سيد حسن صدر اعلى الله مقامه در كتاب نفيس «تاسيس الشيعة لعلوم الاسلام‏» نوشته‏اند، قبل از شافعى مسائل اصول از قبيل اوامر و نواهى و عام و خاص و غيره مطرح بوده است و درباره هر يك از آنها از طرف علماء شيعه رساله نوشته شده است.
شايد بتوان گفت‏شافعى اول كسى است كه رساله جامعى درباره همه مسائل اصول مطروحه در زمان خودش نوشته است.
برخى مستشرقين پنداشته‏اند كه اجتهاد در شيعه دويست‏سال بعد از اهل تسنن پيدا شد، زيرا شيعه در زمان ائمه اطهار نيازى به اجتهاد نداشت و در نتيجه نيازى به مقدمات اجتهاد نداشت. ولى اين نظريه به هيچ وجه صحيح نيست.
اجتهاد به معنى صحيح كلمه يعنى «تفريع‏» و رد فروع بر اصول و تطبيق اصول بر فروع، از زمان ائمه اطهار در شيعه وجود داشته است و ائمه اطهار به اصحابشان دستور مى‏دادند كه تفريع و اجتهاد نمايند. (١)
البته و بدون شك، به واسطه روايات زيادى كه از ائمه اطهار در موضوعات و مسائل مختلف وارد شده است، فقه شيعه بسى غنى‏تر شده است و نياز به تلاشهاى اجتهادى كمتر گرديده است. در عين حال شيعه خود را از تفقه و اجتهاد بى نياز نمى‏دانسته است، و ائمه اطهار مخصوصا دستور تلاش اجتهاد مآبانه به برجستگان از اصحاب خود مى‏داده‏اند. اين جمله در كتب معتبر از ائمه اطهار روايت‏شده است: علينا القاء الاصول و عليكم ان تفرعوا.
بر ما است كه قواعد و كليات را بيان كنيم و بر شماست كه آن قواعد و كليات را بر فروع و جزئيات تطبيق دهيد.
در ميان علماء شيعه، اولين شخصيت برجسته‏اى كه در علم اصول كتبى تاليف كرد و آراء او در علم اصول قرنها مورد بحث بود سيد مرتضى علم الهدى بود. سيد مرتضى كتب زيادى در علم اصول تاليف كرد. معروف‏ترين كتب او كتاب «ذريعه‏» است.
سيد مرتضى برادر سيد رضى است كه جامع نهج البلاغه است. سيد مرتضى در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هجرى مى‏زيسته است. وفاتش در سال ٤٣٦ واقع شده است. سيد مرتضى شاگرد متكلم معروف شيعه شيخ مفيد (متوفا در سال ٤١٣) است و شيخ مفيد شاگرد شيخ صدوق معروف به ابن بابويه (متوفا در سال ٣٨١) است كه در شهر رى مدفون است.
پس از سيد مرتضى شخصيت معروفى كه در علم اصول كتاب نوشت و آراء و عقائدش سه چهار قرن نفوذ فوق العاده داشت‏شيخ ابو جعفر طوسى متوفا در سال ٤٦٠ است.
شيخ طوسى شاگرد سيد مرتضى است و مقدارى هم درس شيخ مفيد را درك كرده است. حوزه نجف كه حدود هزار سال از عمر آن مى‏گذرد وسيله اين مرد بزرگ تاسيس شد. كتاب اصول شيخ طوسى به نام «عدة الاصول‏» است.
شخصيت ديگرى كه كتاب و آرائش در اصول معروف شد صاحب معالم است. وى نامش شيخ حسن است و پسر شهيد ثانى صاحب «شرح لمعه‏» است. كتاب معالم از كتب معروف علم اصول است و هنوز هم مورد استفاده طلاب علوم دينيه است. صاحب معالم در سال ١٠١١ هجرى در گذشته است.
يكى ديگر از اين شخصيتها مرحوم وحيد بهبهانى است كه در سال ١١١٨ متولد شده است و در سال ١٢٠٨ در گذشته است.
اهميت مرحوم وحيد بهبهانى يكى در اين است كه شاگردان بسيار مبرزى با ذوق فقاهت و اجتهاد تربيت كرد، از قبيل سيد مهدى بحر العلوم، شيخ جعفر كاشف الغطاء، ميرزا ابوالقاسم گيلانى معروف به ميزاى قمى و عده‏اى ديگر. ديگر اينكه مبارزه‏اى پيگير با گروه اخباريين كه در آن زمان نفوذ زيادى داشته‏اند كرد و شكست‏سختى به آنها داد. پيروزى روش فقاهت و اجتهاد بر روش اخباريگرى تا حد زيادى مديون زحمات مرحوم وحيد بهبهانى است.
يكى ديگر از اين شخصيتها كه علم اصول را جلو برد مرحوم ميرزا ابو القاسم گيلانى قمى سابق الذكر است كه شاگرد وحيد بهبهانى بود و معاصر با فتحعليشاه و فوق العاده مورد احترام او بوده است. كتاب «قوانين الاصول‏» كه سالها در حوزه‏هاى علميه قديم تدريس مى‏شد و اكنون نيز مورد استفاده است و كم و بيش تدريس مى‏شود اثر اين مرد بزرگ است.
در صد ساله اخير مهمترين شخصيت اصولى كه همه را تحت الشعاع قرار داده و علم اصول را وارد مرحله جديدى كرد استاد المتاخرين حاج شيخ مرتضى انصارى است.
اين مرد بزرگ در سال ١٢١٤ در دزفول متولد شد و پس از تحصيل مقدمات علوم اسلام و قسمتى فقه و اصول به بلاد مختلف عراق و ايران در جستجوى علماء صاحبنظران مسافرتها كرد و استفاده‏ها نمود، و بالاخره رحل اقامت در نجف افكند و در سال ١٢٦٦ كه صاحب جواهر فوت كرد مرجعيت‏شيعه به او محول شد و در سال ١٢٨١ در گذشت. آراء و نظريات او هنوز محور بحث است.
كسانى كه بعد از او آمده‏اند همه پيرو مكتب او هستند. هنوز مكتبى كه مكتب شيخ انصارى را به كلى دگرگون كند به وجود نيامده است، ولى شاگردان مكتب او آراء و نظريات زيادى بر اساس همان مكتب آورده‏اند كه احيانا نظر او را نسخ كرده است. شيخ انصارى دو كتاب معروف دارد يكى «فرائد الاصول‏» كه در علم اصول است و ديگر «مكاسب‏» كه در فقه است و هر دو هم اكنون از كتب درسى حوزه‏هاى علوم دينيه است.
در ميان شاگردان مكتب شيخ انصارى از همه معروفتر و مشخصتر مرحوم آخوند ملا محمد كاظم خراسانى صاحب «كفاية الاصول‏» است. آراء و نظريات مرحوم آخوند خراسانى همواره در حوزه‏هاى علمى مطرح است.
اين مرد بزرگ همان است كه فتوا به مشروطيت داد و در برقرار رژيم مشروطه ايران سهم بسزايى دارد و نامش در كتب تاريخ مشروطه ايران همواره برده مى‏شود. وى در سال ١٣٢٩ هجرى قمرى در گذشت.
بعد از مرحوم آخوند خراسانى نيز آراء و افكار جديد در علم اصول زيا پيدا شده است و برخى از آنها فوق العاده از دقت نظر و موشكافى برخوردار است.
در ميان علوم اسلامى هيچ علمى به اندازه علم اصول «پويا» و متغير و متحول نبوده است و هم اكنون نيز شخصيتهاى مبرزى وجود دارند كه در اين علم صاحبنظر شمرده مى‏شوند.
علم اصول، نظر به اينكه سر و كارش با محاسبات عقلى و ذهنى است و موشكافى زياد دارد، علمى شيرين و دلپذير است و ذهن دانشجو را جلب مى‏كند. براى ورزش فكرى و تمرين دقت ذهن در رديف منطق و فلسفه است. طلاب علوم قديمه دقت نظر خود را بيشتر مديون علم اصول مى‏باشند.
------------------------------------
١- براى توضيح بيشتر اين مطلب رجوع شود به نشريه سالانه مكتب تشيع شماره ٣ مقاله «اجتهاد در اسلام‏» به قلم مرتضى مطهرى [و يا كتاب ده گفتار] و به جلد دوم كتاب هزاره شيخ طوسى، مقاله «الهامى از شيخ الطائفه‏» به قلم مرتضى مطهرى [و يا كتاب تكامل اجتماعى انسان].

۳
درس چهارم: مسائل علم اصول
درس چهارم: مسائل علم اصول
ما براى آشنائى دانشجويان محترم به مسائل علم اصول كلياتى ذكر مى‏كنيم ولى از ترتيبى كه اصوليون دارند پيروى نمى‏كنيم، بلكه ترتيب نوى كه خود آن را بهتر مى‏دانيم به مطالب مى‏دهيم.
قبلا گفتيم كه علم اصول علم دستورى است، يعنى روش و راه استنباط صحيح احكام را از منابع اصلى به ما مى‏آموزد. عليهذا مسائل علم اصول همه مربوط است به منابع چهارگانه‏اى كه در درس دوم شرح داديم. از اينرو مسائل علم اصول يا مربوط است به كتاب و يا به سنت (و يا به هر دو) و يا به اجماع و يا به عقل.
اكنون مى‏گوئيم احيانا ممكن است در مواردى بر بخوريم به اينكه از هيچ يك از منابع چهارگانه نتوانيم حكم اسلامى را استنباط كنيم، يعنى راه استنباط بر ما مسدود باشد. در اين موارد شارع اسلام سكوت نكرده است و يك سلسله قواعد و وظائف عملى كه از آنها به «حكم ظاهرى‏» مى‏توانيم تعبير كنيم، براى ما مقرر كرده است. به دست آوردن وظيفه عملى ظاهرى پس از مايوس شدن از استنباط حكم واقعى نيز خود نيازمند به اين است كه ما راه و روش و دستور استفاده از آن قواعد را بياموزيم.
عليهذا علم اصول كه علم دستورى است دو قسمت مى‏شود. يك قسمت آن عبارت است از دستور استنباط صحيح احكام شرعى واقعى از منابع مربوطه. قسمت ديگر مربوط است به دستور صحيح استفاده از يك سلسله قواعد عملى در صورت ياس از استنباط. ما بخش اول را مى‏توانيم «اصول استنباطيه‏» و بخش دوم را «اصول عمليه‏» بناميم. و نظر به اينكه اصول استنباطيه يا مربوط است به استنباط از كتاب و يا از سنت و يا اجماع و يا از عقل، مسائل اصول استنباطيه منقسم مى‏شود به چهار مبحث. بحث‏خود را از مبحث كتاب آغاز مى‏كنيم.

حجيت و ظواهر كتاب
در علم اصول مباحث زيادى كه اختصاص به قرآن داشته باشد نداريم. غالب مباحث مربوط به قرآن، مشترك است ميان كتاب و سنت. تنها مبحث اختصاصى قرآن، مبحث «حجيت ظواهر» است، يعنى آيا ظاهر قرآن قطع نظر از اينكه وسيله حديثى تفسير شده باشد حجت است و فقيه مى‏تواند آن را مستند قرار دهد يا خير؟
به نظر عجيب مى‏آيد كه اصوليون چنين مبحثى را طرح كرده‏اند. مگر جاى ترديد است كه يك فقيه مى‏تواند ظواهر آيات كريمه قرآن را مورد استناد قرار دهد؟.
اين مبحث را اصوليون شيعه براى رد شبهات گروه اخباريين طرح كرده‏اند. اخباريين - چنانكه قبلا اشاره شد - معتقدند كه احدى غير از معصومين حق رجوع و استفاده و استنباط از آيات قرآن را ندارد، و به عبارت ديگر: همواره استفاده مسلمين از قرآن بايد به صورت غير مستقيم بوده باشد، يعنى به وسيله اخبار و روايات وارده از اهل بيت.
اخباريين در اين مدعا به اخبارى استناد مى‏كنند كه «تفسير به راى‏» را منع كرده است. اخباريون مدعى هستند كه معنى هر آيه‏اى را از حديث بايد استفسار كرد، فرضا ظاهر آيه‏اى بر مطلبى دلالت كند، ولى حديثى آمده باشد و بر ضد ظاهر آن آيه باشد، ما بايد به مقتضاى حديث عمل كنيم و بگوئيم معنى واقعى آيه را ما نمى‏دانيم. عليهذا اخبار و احاديث «مقياس‏» آيا قرآنيه‏اند.
ولى اصوليون ثابت مى‏كنند كه استفاده مسلمين از قرآن به صورت مستقيم است، معنى تفسير به راى كه نهى شده اين نيست كه مردم حق ندارند با فكر و نظر خود معنى قرآن را بفهمند، بلكه مقصود اين است كه قرآن را بر اساس ميل و هواى نفس و مغرضانه نبايد تفسير كرد.
اصوليون مى‏گويند خود قرآن تصريح مى‏كند و فرمان مى‏دهد كه مردم در آن «تدبر» كنند و فكر خود را در معانى بلند قرآن به پرواز درآورند، پس مردم حق دارند كه مستقيما معانى آيات قرآنيه را در حدود توانائى به دست آورند و عمل نمايند. به علاوه در اخبار متواتره وارد شده كه پيغمبر اكرم و ائمه اطهار از اينكه اخبار و احاديث مجعوله پيدا شده و به نام آنها شهرت يافته ناليده و رنج برده‏اند و براى جلوگيرى از آنها مساله «عرضه بر قرآن‏» را طرح كرده‏اند. فرموده‏اند كه هر حديثى كه از ما روايت‏شده بر قرآن عرضه كنيد اگر ديديد مخالف قرآن است بدانيد كه ما نگفته‏ايم، آن را به ديوار بزنيد.
پس معلوم مى‏شود بر عكس ادعاى اخباريين، احاديث، معيار و مقياس قرآن نيستند، بلكه قرآن معيار و مقياس اخبار و روايات و احاديث است.

ظواهر سنت
درباره حجيت ظواهر سنت، احدى بحثى ندارد، ولى در باب سنت كه مقصود همان اخبار و روايات است كه قول يا فعل يا تقرير پيغمبر يا امام را بازگو كرده است دو مطلب مهم وجود دارد كه اصوليون درباره آنها بحث مى‏كند. يكى حجيت‏خبر واحد است، ديگر مسئله تعارض اخبار و روايات است. از اين رو دو فصل مهم و پرشاخه در علم اصول باز شده يكى به نام «خبر واحد» و ديگر به نام «تعادل و تراجيح‏».

خبر واحد
خبر واحد يعنى روايتى كه از پيغمبر يا امام نقل شده ولى راوى يك نفر است و يا چند نفرند ولى به مرحله تواتر نرسيده است، يعنى در مرحله‏اى نيست كه موجب يقين بشود. آيا چنين اخبارى را مى‏توان مبناى استنباط قرار داد يا نه؟
اصوليون معتقدند كه اگر راوى يا راويان عادل باشند و لا اقل اگر اطمينانى به راستگوئى آنان باشد مى‏توان روايات آنها را مورد استناد قرار داد. يكى از ادله اصوليون بر اين مدعا آيه «نبا» است كه مى‏فرمايد:
ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا. (١)
اگر فاسقى خبرى به شما داد درباره خبر او تحقيق كنيد و تحقيق نكرده به آن ترتيب اثر ندهيد.
مفهوم آيه اين است كه اگر فرد عادل و مورد اعتمادى خبرى به شما داد ترتيب اثر بدهيد. پس مفهوم اين آيه دليل بر حجيت‏خبر واحد است.

تعادل و تراجيح
اما مساله تعارض اخبار و روايات. بسيار اتفاق مى‏افتد كه در مورد يك چيز، اخبار و روايات با يكديگر تعارض دارند و بر ضد يكديگرند. مثلا آيا در ركعت‏سوم و چهارم نماز يوميه لازم است تسبيحات اربعه سه بار گفته شود يا يك نوبت كافى است؟ از برخى روايات استفاده مى‏شود كه لازم است‏سه مرتبه خوانده شود و از يك روايت استفاده مى‏شود كه يك مرتبه كافى است. يا درباره اينكه فروختن كود آدمى جايز است‏يا نه، روايات مختلف است.
در اينگونه روايات چه بايد كرد؟ آيا بايد گفت: اذا تعارضا تساقطا يعنى در اثر تعارض هر دو سقوط مى‏كنند و مانند اين است كه روايتى نداريم، يا مخيريم كه به هر كدام كه مى‏خواهيم عمل كنيم، و يا بايد عمل به احتياط كنيم و هر روايت كه با احتياط مطابقتر است به آن عمل كنيم (مثلا در مساله تسبيحات اربعه به روايتى عمل كنيم كه مى‏گويد سه نوبت بخوان، و در مساله خريد و فروش كود آدمى به آن روايت عمل كنيم كه مى‏گويد جايز نيست) و يا راه ديگرى در كار است؟
اصوليون ثابت مى‏كنند كه اولا تا حدى كه ممكن است بايد ميان روايات مختلف جمع كرد: الجمع مهما امكن اولى من الطرح. (٢) اگر جمع ميان آنها ممكن نشد بايد ديد يك طرف بر طرف ديگر از يك لحاظ (مثلا از حيث اعتبار سند يا از حيث مشهور بودن ميان علماء و يا از حيث مخالف تقيه بودن و غير اينها) رجحان دارد يا ندارد. اگر يك طرف رجحان دارد همان طرف راجح را مى‏گيرى و طرف ديگر را طرح مى‏كنيم، و اگر از هر حيث مساوى هستند و رجحانى در كار نيست، مخيريم كه به هر كدام بخواهيم عمل كنيم.
در خود اخبار و احاديث دستور رسيده است كه در موقع تعارض اخبار چه بايد كرد. اخبارى كه ما را به طرز حل مشكل تعارض اخبار و روايات راهنمائى مى‏كند «اخبار علاجيه‏» ناميده مى‏شوند.
اصوليون نظر خود را درباره تعارض اخبار و روايات به استناد همين اخبار علاجيه ابراز داشته‏اند. اصوليون نام آن باب از اصول را كه درباره اين مساله بحث مى‏كند باب «تعادل و تراجيح‏» نهاده‏اند.
«تعادل‏» يعنى تساوى و برابرى. «تراجيح‏» جمع ترجيح است و به معنى ترجيحات است. يعنى بابى كه در آن باب درباره صورت تساوى و برابرى روايات متعارض، و درباره صورت نابرابرى و راجح بودن بعضى بر بعضى سخن مى‏گويند.
از آنچه گفتيم معلوم شد كه مساله حجيت ظواهر مربوط است به قرآن مجيد، و مساله حجيت‏خبر واحد و مساله تعارض ادله مربوط است به سنت. اكنون بايد بدانيم كه يك سلسله مسائل در اصول مطرح مى‏شود كه مشترك است ميان كتاب و سنت.در درست آينده درباره آنها سخن خواهيم گفت.
------------------------------------
١- سوره حجرات، آيه ٦.
٢- جمع ميان روايات مختلف تا آنجا كه ممكن است، بهتر است از طرد آنها.

۴
درس پنجم: مسائل مشترك كتاب و سنت
درس پنجم: مسائل مشترك كتاب و سنت
در درس گذشته به پاره‏اى مسائل اصولى كه از مختصات «كتاب‏» و يا از مختصات «سنت‏» بود اشاره كرديم و در پايان درس گفتيم كه پاره‏اى مسائل اصولى، هم مربوط به كتاب است و هم مربوط به سنت. در اين درست به همين مسائل مشترك و به تعبير جامعتر «مباحث مشترك‏» مى‏پردازيم. مباحث مشترك عبارت است از:
الف. مبحث اوامر.
ب. مبحث نواهى.
ج. مبحث عام و خاص.
د. مبحث مطلق و مقيد.
ه. مبحث مفاهيم.
و. مبحث مجمل و مبين.
ز. مبحث ناسخ و منسوخ.
اكنون در حدود آشناسى با اصطلاحات، درباره هر يك از اينها توضيح مختصرى مى‏دهيم.

مبحث اوامر
«اوامر» جمع امر است. امر يعنى فرمان. از جمله افعالى كه در زبان عربى و هر زبان ديگر هست «فعل امر» است. مثلا فعل «بدان‏» در فارسى و «اعلم‏» در عربى فعل امر است.
بسيارى از تعبيرات كه در كتاب يا سنت آمده است به صورت فعل امر است. در اينجا پرسشهاى زيادى براى فقيه طرح مى‏شود كه اصوليون بايد پاسخ آن را روشن كنند. مثلا آيا امر دلالت بر وجوب مى‏كند يا بر استحباب يا بر هيچكدام؟ آيا امر دلالت بر فوريت مى‏كند يا بر تراخى؟ آيا امر دلالت بر «مرة‏» مى‏كند يا تكرار؟
مثلا در آيه كريمه وارد شده است:
خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم ان صلواتك سكن لهم. (١)
از اموال مسلمين زكات بگير. به اين وسيله آنان را پاك و پاكيزه مى‏گردانى و به آنها «دعا كن‏» كه دعاى تو موجب آرامش آنها است.
كلمه «صل‏» در آيه شريفه به معنى «دعا كن‏» يا «درود بفرست‏» است. در اينجا اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا اولا دعا كردن كه با صيغه امر فرمان داده شده واجب است‏يا نه؟ به عبارت ديگر آيا امر در اينجا دلالت بر وجوب مى‏كند يا نه؟ ثانيا آيا فوريت دارد يا نه؟ يعنى آيا واجب است بلافاصله پس از دريافت ماليات خدائى (زكات) درود فرستاده شود يا اگر فاصله هم بشود مانعى ندارد؟ ثالثا آيا يك بار دعا كردن كافى است‏يا اين عمل مكرر بايد انجام يابد؟
اصوليون به تفصيل درباره همه اينها بحث مى‏كنند و ما در اينجا مجال بحث بيشتر نداريم. افرادى كه رشته فقه و اصول را به عنوان رشته اختصاصى انتخاب كرده‏اند به تفصيل با آنها آشنا خواهند شد.

مبحث نواهى
«نهى‏» يعنى بازداشتن، نقطه مقابل امر است. مثلا اگر به فارسى بگوئيم «شراب ننوش‏» و يا به عربى بگوئيم «لا تشرب الخمر» نهى است.
در باب نهى هم اين پرسش پيش مى‏آيد كه آيا نهى دلالت بر حرمت مى‏كند يا بر كراهت و يا بر هيچكدام دلالت نمى‏كند بلكه دلالت بر اعم از حرمت و كراهت مى‏كند، يعنى فقط دلالت مى‏كند بر اينكه شى‏ء مورد نظر ناپسند است اما اينكه اين ناپسندى در حد حرمت است كه مرتكب آن مستحق عقوبت است‏يا در حد كراهت است و مرتكب آن مستحق ملامت است نه عقوبت، مورد دلالت نهى نيست. و همچنين آيا نهى دلالت مى‏كند بر ابديت، يعنى بر اينكه هيچگاه نبايد آن كار را مرتكب شد يا صرفا دلالت مى‏كند بر لزوم ولو در يك مدت موقت.
اينها پرسشهايى است كه علم اصول به آنها پاسخ مى‏دهد.

مبحث عام و خاص
ما در قوانين مدنى و جزائى بشرى مى‏بينيم كه يك قانون را به صورت كلى و عام ذكر مى‏كنند كه شامل همه افراد موضوع قانون مى‏شود. بعد در جاى ديگر درباره گروهى از افراد همان موضوع، حكمى ذكر مى‏كنند كه بر خلاف آن قانون كلى و عام است.
در اينجا چه بايد كرد؟ آيا اين دو ماده قانون را بايد متعارض يكديگر تلقى كنيم و يا چون يكى از اين دو ماده قانون نسبت به ديگرى عام است و ديگرى خاص است بايد آن خاص را به منزله يك استثناء براى آن عام تلقى كنيم و اينها را متعارض بدانيم؟
مثلا در قرآن مجيد وارد شده است كه:
و المطلقات يتربصن بانفسهن ثلثة قروء. (٢)
زنان مطلقه لازم است بعد از طلاق تا سه عادت ماهانه صبر كنند و شوهر نكنند (عده نگهدارند) پس از آن آزادند در اختيار شوهر.
اكنون فرض كنيد كه در حديث معتبر وارد شده است كه اگر زنى به عقد مردى در آيد و پيش از آنكه رابطه زناشوئى ميان آنها برقرار شود زن مطلقه شود، لازم نيست زن عده نگهدارد.
در اينجا چه بكنيم؟ آيا اين حديث را معارض قرآن تلقى كنيم و در نتيجه همانطور كه دستور رسيده است آن را دور بيندازيم و به سينه ديوار بزنيم؟ يا خير اين حديث در حقيقت مفسر آن آيه است و به منزله استثنائى است در بعضى مصاديق آن و به هيچ وجه معارض نيست.
البته نظر دوم صحيح است، زيرا معمول مخاطبات آدميان اين است كه ابتدا يك قانون را به صورت كلى ذكر مى‏كنند و سپس موارد استثناء را بيان مى‏نمايند. قرآن هم بر اساس محاورات عمومى بشرى با بشر سخن گفته است و از طرف ديگر خود قرآن حديث پيغمبر را معتبر شمرده و گفته است:
ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا. (٣)
آنچه پيامبر براى شما آورده بگيريد و عمل نمائيد.
در اين گونه موارد، خاص را به منزله استثناء براى عام تلقى مى‏كنيم و مى‏گوئيم عام را وسيله خاص «تخصيص‏» مى‏دهيم، و يا مى‏گوئيم: خاص «مخصص‏» عام است.

مطلق و مقيد
مطلق و مقيد هم چيزى است‏شبيه عام و خاص، چيزى كه هست عام و خاص در مورد افراد است و مطلق و مقيد در مورد احوال و صفات. عام و خاص در مورد امورى است كلى كه داراى افراد موجود متعدد و احيانا بى نهايت است و بعضى از انواع و يا افراد آن عام به وسيله دليل خاص از آن عموم خارج شده‏اند، ولى مطلق و مقيد مربوط است به طبيعت و ماهيتى كه متعلق تكليف است و مكلف موظف است آن را ايجاد نمايد.
اگر آن طبيعت متعلق تكليف قيد خاص نداشته باشد مطلق است و اگر قيد خاص براى آن در نظر بگيريم مقيد است.
مثلا در مثالى كه قبلا ذكر كرديم به پيغمبر اكرم امر شده كه هنگام اخذ زكات از مسلمين به آنها دعا كن و درود بفرست (صل عليهم). اين دستور از آن نظر كه مثلا با صداى بلند باشد يا آهسته، در حضور جمع باشد و يا حضور خود طرف كافى است، مطلق است.
اكنون مى‏گوئيم اگر دليل ديگرى از قرآن يا حديث معتبر نداشته باشيم كه يكى از قيود بالا را ذكر كرده باشد ما به اطلاق جمله «و صل عليهم‏» عمل مى‏كنيم، يعنى آزاديم كه به هر صورت بخواهيم انجام دهيم ولى اگر دليل ديگرى معتبر پيدا شد و گفت كه مثلا اين عمل بايد با صداى بلند باشد و يا بايد در حضور جمع و در مسجد باشد، در ايجا مطلق را حمل بر مقيد مى‏كنيم يعنى آن دليل ديگر را مقيد (به كسر ياء) اين جمله قرار مى‏دهيم. نام اين عمل «تقييد» است.

مبحث مفاهيم
كلمه مفهوم، در اصطلاح، در مقابل منطوق است. فرض كنيد شخصى مى‏گويد: «اگر همراه من تا خانه من بيائى من فلان كتاب را به تو مى‏دهم‏». اين جمله در حقيقت‏يك جمله است به جاى دو جمله:
الف: اگر همراه من تا خانه من بيائى من آن كتاب را مى‏دهم.
ب: اگر همراه من تا خانه من نيائى آن كتاب را نمى‏دهم.
پس در اين جا دو رابطه وجود دارد: رابطه مثبت و رابطه منفى. رابطه مثبت ميان همراهى كردن و كتاب دادن در متن جمله آمده و مورد تلفظ و نطق قرار گرفته است. از اينرو آن را «منطوق‏» مى‏گويند. ولى رابطه منفى به لفظ نيامده و متعلق نطق قرار نگرفته است، اما عرفا از چنين جمله‏اى فهميده مى‏شود. از اين رو آن را «مفهوم‏» مى‏خوانند.
ما در بحث‏حجيت‏خبر واحد خوانديم كه اصوليون از آيه شريفه «نبا» كه مى‏فرمايد: ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا (اگر فاسقى خبرى براى شما آورد درباره‏اش تحقيق كنيد و تحقيق نكرده ترتيب اثر ندهيد) حجيت‏خبر واحد را در صورتى كه راوى عادل باشد استفاده كرده‏اند.
اين، استفاده از «مفهوم‏» آيه شريفه است. «منطق‏» آيه اين است كه به خبر فاسق ترتيب اثر ندهيد، اما مفهوم آيه اين است كه به خبر عادل ترتيب اثر بدهيد.

مجمل و مبين
بحث مجمل و مبين چندان اهميتى ندارد. مقصود اين است كه گاهى تعبير در لسان شارع مى‏رسد كه مفهومش ابهام دارد و مقصود روشن نيست، مثل مفهوم «غنا»، و در دليل ديگر چيزى يافت مى‏شود كه روشن كننده است. در اين صورت مى‏توان به وسيله آن «مبين‏» رفع ابهام از «مجمل‏» كرد.
معمولا اهل ادب به بعضى تعبيرات مجمل در كلمات پيشوايان ادب بر مى‏خورند كه در مفهومش در مى‏مانند، بعد با پيدا كردن قرائن روشنگر رفع ابهام مى‏كنند.

ناسخ و منسوخ
گاهى دستورى در قرآن و سنت رسيده است كه «موقت‏» بوده است‏يعنى پس از مدتى دستور ديگر رسيده است و به اصطلاح دستور اول را لغو كرده است.
مثلا در قرآن كريم ابتدا درباره زنان شوهردار اگر مرتكب فحشا شوند دستور رسيد كه در خانه آنها را حبس ابد كنند تا مرگشان فرا رسد يا خدا راهى براى آنها مقرر دارد. بعد راهى كه براى آنها مقرر شد اين بود كه دستور رسيد به طور كلى اگر مردان زندار و يا زنان شوهردار مرتكب فحشا شوند بايد «رجم‏» (سنگسار) شوند.
يا مثلا در ابتدا دستور رسيده بود كه در ماه مبارك رمضان، حتى در شب نيز مردان با زنان خود نزديكى نكنند، بعد اين دستور لغو شد و اجازه داده شد.
براى يك فقيه لازم است كه ناسخ و منسوخ را از يكديگر تميز دهد. درباره نسخ، مسائل زيادى هست كه اصوليون متعرض آنها شده‏اند.
------------------------------------
١- سوره توبه، آيه ١٠٣.
٢- سوره بقره، آيه ٢٢٨.
٣- سوره حشر، آيه ٧.

۵
درس ششم: اجماع و عقل
درس ششم: اجماع و عقل
اجماع
يكى از منابع فقه «اجماع‏» است. در علم اصول درباره حجيت اجماع و ادله آن و بالتبع طريق بهره‏بردارى از آن بحث مى‏شود.
يكى از مباحث مربوط به اجماع اين است كه چه دليلى بر حجيت آن هست؟ اهل تسنن مدعى هستند كه پيغمبر اكرم فرموده است: لا تجتمع امتى على خطاء يعنى همه امت من بر يك امر باطل اتفاق نظر پيدا نخواهند كرد. پس اگر همه امت در يك مساله اتفاق نظر پيدا كردند معلوم مى‏شود مطلب درست است.
طبق اين حديث، همه امت مجموعا در حكم شخص پيغمبرند و معصوم از خطا مى‏باشند، قول همه امت به منزله قول پيغمبر است، همه امت مجموعا هنگام وحدت نظر معصومند.
بنا بر نظر اهل تسنن، نظر به اينكه مجموع امت معصومند، پس در هر زمان چنين توافق نظر حاصل شود مثل اين است كه وحى الهى بر پيغمبر اكرم نازل شده باشد.
ولى شيعه اولا چنين حديث را از رسول اكرم مسلم نمى‏شمارد. ثانيا مى‏گويد: راست است كه محال است همه امت بر ضلالت و گمراهى وحدت پيدا كنند، اما اين بدان جهت است كه همواره يك فرد معصوم در ميان امت هست. اينكه مجموع امت از خطا معصوم است از آن جهت است كه يكى از افراد امت معصوم است، نه از آن جهت كه از مجموع «نامعصوم‏ها» يك «معصوم‏» تشكيل مى‏شود. ثالثا عادتا هم شايد ممكن نباشد كه همه امت بالاتفاق در اشتباه باشند، ولى آنچه به نام اجماع در كتب فقه يا كلام نام برده مى‏شود اجماع امت نيست، اجماع گروه است، منتها گروه اهل حل و عقد، يعنى علماء امت. تازه اتفاق همه علماء امت نيست، علماء يك فرقه امت است.
اين است كه شيعه براى اجماع، اصالت - آنچنان كه اهل تسنن قائلند - قائل نيست. شيعه براى اجماع آن اندازه حجيت قائل است كه كاشف از سنت باشد.
به عقيده شيعه هرگاه در مساله‏اى فرضا هيچ دليلى نداشته باشيم اما بدانيم كه عموم يا گروه زيادى از صحابه پيغمبر يا صحابه ائمه كه جز به دستور عمل نمى‏كرده‏اند، به گونه‏اى خاص عمل مى‏كرده‏اند، كشف مى‏كنيم كه در اينجا دستورى بوده است و به ما نرسيده است.

اجماع محصل و اجماع منقول
اجماع - چه به گونه‏اى كه اهل تسنن پذيرفته‏اند و چه به گونه‏اى كه شيعه بدان اعتقاد دارد - بر دو قسم است: يا محصل است‏يا منقول. اجماع محصل يعنى اجماعى كه خود مجتهد در اثر تفحص در تاريخ و آراء و عقايد صحابه رسول خدا يا صحابه ائمه يا مردم نزديك به عصر ائمه، مستقيما به دست آورده است.
اجماع منقول يعنى اجماعى كه خود مجتهد مستقيما اطلاعى از آن ندارد، بلكه ديگران نقل كرده‏اند كه اين مسئله اجماعى است. اجماع محصل البته حجت است، ولى اجماع منقول اگر از نقلى كه شده است‏يقين حاصل نشود قابل اعتماد نيست. عليهذا اجماع منقول به خبر واحد حجت نيست، هر چند سنت منقول به خبر واحد حجت است.

عقل
عقل يكى از منابع چهارگانه احكام است. مقصود اين است كه گاهى ما يك حكم شرعى را به دليل عقل كشف مى‏كنيم. يعنى از راه استدلال و برهان عقلى كشف مى‏كنيم كه در فلان مورد فلان حكم وجوبى يا تحريمى وجود دارد، و يا فلان حكم چگونه است و چگونه نيست.
حجيت عقل، هم به حكم عقل ثابت است (آفتاب آمد دليل آفتاب) و هم به تاييد شرع. اساسا ما حقانيت‏شرع و اصول دين را به حكم عقل ثابت مى‏كنيم، چگونه ممكن است از نظر شرعى عقل را حجت ندانيم.
اصوليون بحثى منعقد كرده‏اند به نام «حجيت قطع‏» يعنى حجيت علم جزمى. در آن مبحث، مفصل در اين باره بحث كرده‏اند.
اخباريين منكر حجيت عقل مى‏باشند ولى سخنشان ارزشى ندارد.
مسائل اصولى مربوط به عقل دو قسمت است: يكى قسمت مربوط است به «ملاكات‏» و «مناطات‏» احكام و به عبارت ديگر به «فلسفه احكام‏»، قسمت ديگر مربوط است به لوازم احكام.
اما قسمت اول: توضيح اينكه يكى از مسلمات اسلامى، خصوصا از نظر ما شيعيان اين است كه احكام شرعى تابع و منبعث از يك سلسله مصالح و مفاسد واقعى است. يعنى هر امر شرعى به علت‏يك مصلحت لازم الاستيفاء است، و هر نهى شرعى ناشى از يك مفسده واجب الاحتراز است. خداوند متعال براى اينكه بشر را به يك سلسله مصالح واقعى كه سعادت او در آن است برساند يك سلسله امور را واجب يا مستحب كرده است، و براى اينكه بشر از يك سلسله مفاسد دور بماند او را از پاره‏اى كارها منع كرده است. اگر آن مصالح و مفاسد نمى‏بود نه امرى بود و نه نهيى; و آن مصالح و مفاسد، و به تعبير ديگر: آن حكمتها، به نحوى است كه اگر عقل انسان به آنها آگاه گردد همان حكم را مى‏كند كه شرع كرده است.
اين است كه اصوليون - و همچنين متكلمين - مى‏گويند كه چون احكام شرعى تابع و دائر مدار حكمتها و مصلحتها و مفسده‏ها است، خواه آن مصالح و مفاسد مربوط به جسم باشد يا به جان، مربوط به فرد باشد يا به اجتماع، مربوط به حيات فانى باشد يا به حيات باقى، پس هر جا كه آن حكمتها وجود دارد حكم شرعى مناسب هم وجود دارد، و هر جا كه آن حكمتها وجود ندارد، حكم شرعى هم وجود ندارد.
حالا اگر فرض كنيم در مورد بخصوصى از طريق نقل هيچگونه حكم شرعى به ما ابلاغ نشده است ولى عقل به طور يقين و جزم به حكمت‏خاصى در رديف ساير حكمتها پى ببرد، كشف مى‏كند كه حكم شارع چيست. در حقيقت عقل در اينگونه موارد صغرا و كبراى منطقى تشكيل مى‏دهد به اين ترتيب:
١. در فلان مورد مصلحت لازم الاستيفائى وجود دارد. (صغرا).
٢. هر جا كه مصلحت لازم الاستيفائى وجود داشته باشد قطعا شارع بى تفاوت نيست بلكه استيفاء آن را امر مى‏كند (كبرا).
٣. پس در مورد بالا حكم شرع اين است كه بايد آن را انجام داد.
مثلا در زمان شارع، ترياك و اعتياد به آن وجود نداشته است و ما در ادله نقليه دليل خاصى درباره ترياك نداريم اما به دلائل حسى و تجربى زيانها و مفاسد اعتياد به ترياك محرز شده است، پس ما در اينجا با عقل و علم خود به يك «ملاك‏» يعنى يك مفسده لازم الاحتراز در زمينه ترياك دسته يافته‏ايم. ما به حكم اينكه مى‏دانيم كه چيزى كه براى بشر مضر باشد و مفسده داشته باشد از نظر شرعى حرام است‏حكم مى‏كنيم كه اعتياد به ترياك حرام است.
اگر ثابت‏شود كه سيگار سرطانزا است‏يك مجتهد به حكم عقل حكم مى‏كند كه سيگار شرعا حرام است.
متكلمين و اصوليون، تلازم عقل و شرع را قاعده ملازمه مى‏نامند، مى‏گويند: كل ما حكم به العقل حكم به الشرع. يعنى هر چه عقل حكم كند شرع هم طبق آن حكم مى‏كند.
ولى البته اين در صورتى است كه عقل به يك مصلحت لازم الاستيفاء و يا مفسده لازم الاحتراز به طور قطع و يقين پى ببرد و به اصطلاح به «ملاك‏» و «مناط‏» واقعى به طور يقين و بدون شبهه دست‏يابد، و الال با صرف ظن و گمان و حدس و تخمين نمى‏توان نام حكم عقل بر آن نهاد. قياس به همين جهت باطل است كه ظنى و خيالى است نه عقلى و قطعى. آنگاه كه به «مناط‏» قطعى دست‏يابيم آن را «تنقيح مناط‏» مى‏ناميم.
متعاكسا در مواردى كه عقل به مناط احكام دست نمى‏يابد ولى مى‏بيند كه شارع در اينجا حكمى دارد، حكم مى‏كند كه قطعا در اينجا مصلحيت در كار بوده و الا شارع حكم نمى‏كرد. پس عقل همانطور كه از كشف مصالح واقعى، حكم شرعى را كشف مى‏كند، از كشف حكم شرعى نيز به وجود مصالح واقعى پى مى‏برد.
لهذا همانطور كه مى‏گويند: كل ما حكم به العقل حكم به الشرع، مى‏گويند: كل ما حكم به الشرع حكم به العقل.
اما قسمت دوم يعنى لوازم احكام: هر حكم از طرف هر حاكم عاقل و ذى شعور، طبعا يك سلسله لوازم دارد كه عقل بايد در مورد آنها قضاوت كند كه آيا فلان حكم، لازم فلان حكم هست‏يا نه، و يا فلان حكم مستلزم نفى فلان حكم هست‏يا نه؟
مثلا اگر امر به چيزى بشود، مثلا حج، و حج‏يك سلسله مقدمات دارد از قبيل گرفتن گذرنامه، گرفتن بليط، تلقيح، احيانا تبديل پول، آيا امر به حج مستلزم امر به مقدمات آن هم هست‏يا نه؟ به عبارت ديگر: آيا وجوب يك چيز مستلزم وجوب مقدمات آن چيز هست‏يا نه؟.
در حرامها چطور؟ آيا حرمت چيزى مستلزم حرمت مقدمات آن هست‏يا نه؟
مساله ديگر: انسان در آن واحد قادر نيست دو كارى كه ضد يكديگرند انجام دهد، مثلا در آن واحد هم نماز بخواند و هم به كار تطهير مسجد كه فرضا نجس شده است بپردازد، بلكه انجام يك كار مستلزم ترك ضد آن كار است. حالا آيا امر به يك شى‏ء مستلزم اين هست كه از ضد آن نهى شده باشد؟ آيا هر امرى چندين نهى را (نهى از اضداد مامور به را) به دنبال خود مى‏كشد يا نه؟
مساله ديگر: اگر دو واجب داشته باشيم كه امكان ندارد هر دو را در آن واحد با يكديگر انجام دهيم بلكه ناچارى يكى از آن دو واجب از ديگرى مهمتر است قطعا «اهم‏» (مهمتر) را بايد انتخاب كنيم.
حالا اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيا در اين صورت تكليف ما به «مهم‏» به واسطه تكليف ما به «اهم‏» به كلى ساقط شده است‏يا سقوطش در فرضى است كه عملا اشتغال به «اهم‏» پيدا كنيم؟ نتيجه اين است كه آيا اساسا رفتيم و خوابيديم، نه اهم را انجام داديم و نه مهم را، فقط يك گناه مرتكب شده‏ايم و آن ترك تكليف اهم است و اما نسبت به تكليف مهم گناهى مرتكب نشده‏ايم چون او به هر حال ساقط بوده است؟ يا دو گناه مرتكب شده‏ايم، زيرا تكليف مهم آنگاه از ما ساقط بود كه عملا اشتغال به انجام تكليف اهم پيدا كنيم، حالا كه رفته‏ايم خوابيده‏ايم دو گناه مرتكب شده‏ايم؟
مثلا دو نفر در حال غرق شدنند و ما قادر نيستيم هر دو را نجات دهيم اما قادر هستيم كه يكى از آن دو را نجات دهيم. يكى از اين دو نفر متقى و پرهيزكار و خدمتگزار به خلق خدا است و ديگرى فاسق و موذى است ولى به هر حال نفسش محترم است.
طبعا ما بايد آن فرد مؤمن پرهيزكار خدمتگزار را كه وجودش براى خلق خدا مفيد است ترجيح دهيم. يعنى نجات او «اهم‏» است و نجات آن فرد ديگر «مهم‏» است.
حالا اگر ما عصيان كرديم و بى اعتنا شديم و هر دو نفر هلاك شدند آيا دو گناه مرتكب شده‏ايم و در خون دو نفر شريكيم يا يك گناه، يعنى فقط نسبت به هلاكت فرد مؤمن مقصريم اما نسبت به هلاكت ديگرى تقصير كار نيستيم؟
مساله ديگر: آيا ممكن است‏يك كار از دو جهت مختلف، هم حرام باشد و هم واجب، يا نه؟ در اينكه يك كار از يك جهت و يك حيث ممكن نيست هم حرام باشد و هم واجب، بحثى نيست. مثلا ممكن نيست تصرف در مال غير بدون رضاى او از آن حيث كه تصرف در مال غير است هم واجب باشد و هم حرام. اما از دو حيث چطور؟ مثلا نماز خواندن در زمين غصبى - قطع نظر از اينكه در اين موارد شارع شرط نماز را مباح بوده مكان نمازگزار قرار داده است - از يك حيث تصرف در مال غير است، زيرا حركت روى زمين غير و بلكه استقرار در زمين غير، تصرف در مال او است، و از طرف ديگر با انجام دادن اعمال به صورت خاص عنوان نماز پيدا مى‏كند. آيا مى‏شود اين كار از آن جهت كه نماز است واجب باشد و از آن جهت كه تصرف در مال غير است‏حرام بوده باشد؟
در هر چهار مساله بالا اين عقل كه مى‏تواند با محاسبات دقيق خود تكليف را روشن كند. اصوليون بحثهاى دقيقى در چهار مسئله بالا آورده‏اند.
از اين چهار مساله، مساله اول به نام «مقدمه واجب‏»، مساله دوم به نام «امر به شى‏ء مقتضى نهى از ضد است‏»، و مساله سوم به نام «ترتب‏» و مساله چهار به نام «اجتماع امر و نهى‏» ناميده مى‏شود.
از آنچه از درس چهارم تا اينجا گفتيم معلوم شد كه مسائل علم اصول به طور كلى دو بخش است: بخش «اصول استنباطى‏» و بخش «اصول عملى‏». بخش اصول استنباطى نيز به نوبه خود بر دو قسم است: قسم نقلى و قسم عقلى. و قسم نقلى شامل همه مباحث مربوط به كتاب و سنت و اجماع است و قسم عقلى صرفا مربوط به عقل است.

۶
درس هفتم: اصول عمليه
درس هفتم: اصول عمليه
گفتيم كه فقيه براى استنباط حكم شرعى به منابع چهارگانه رجوع مى‏كند. فقيه گاهى در رجوع خود موفق و كامياب مى‏گردد و گاه نه. يعنى گاهى (و البته غالبا) به صورت يقينى و يا ظنى معتبر (يعنى ضنى كه شارع اعتبار آن را تاييد كرده است) به حكم واقعى شرعى نائل مى‏گردد، پس تكليفش روشن است، يعنى مى‏داند و يا ظن قوى معتبر دارد كه شرع اسلام از او چه مى‏خواهد. ولى گاهى مايوس و ناكام مى‏شود يعنى تكليف و حكم الله را كشف نمى‏كند و بلاتكليف و مردد مى‏ماند. در اينجا چه بايد بكند؟ آيا شارع و يا عقل و يا هر دو وظيفه و تكليفى در زمينه دست نارسى به تكليف حقيقى معين كرده است‏يا نه؟ و اگر معين كرده است چيست؟.
جواب اين است كه آرى، شارع وظيفه معين كرده است، يعنى يك سلسله ضوابط و قواعدى براى چنين شرائطى معين كرده است. عقل نيز در برخى موارد مؤيد حكم شرع است، يعنى حكم استقلالى عقل نيز عين حكم شرع است، و در برخى موارد ديگر لا اقل ساكت است‏يعنى حكم استقلالى ندارد و تابع شرع است.
علم اصول، در بخش «اصول استنباطيه‏» دستور صحيح استنباط احكام واقعى را به ما مى‏آموزد، و در بخش «اصول عمليه‏» دستور صحيح اجراء و استفاده از ضوابط و قواعدى كه براى چنين شرائطى در نظر گرفته شده به ما مى‏آموزد.

چهار اصل عملى
اصول عمليه كليه كه در همه ابواب فقه مورد استعمال دارد چهار تا است:
١. اصل برائت.
٢. اصل احتياط.
٣. اصل تخيير.
٤. اصل استصحاب.
هر يك از اين اصول چهارگانه مورد خاص دارد كه لازم است بشناسيم. اول اين چهار اصل را تعريف مى‏كنيم.
«اصل برائت‏» يعنى اصل، اين است كه ذمه ما برى است و ما تكليفى نداريم اصل احتياط يعنى اصل، اين است كه بر ما لازم است عمل به احتياط كنيم و طوى عمل كنيم كه اگر تكليفى در واقع و نفس الامر وجود دارد انجام داده باشيم. «اصل تخيير» يعنى اصل اين است كه ما مخيريم كه يكى از دو تا را به ميل خود انتخاب كنيم. «اصل استصحاب‏» يعنى اصل ، اين است كه آنچه بوده است بر حالت اوليه خود باقى است و خلافش نيامده است.
حالا ببينيم در چه موردى بايد بگوئيم اصل، برائت است، و در چه مورد بايد بگوئيم اصل، احتياط يا تخيير يا استصحاب است. هر يك از اينها مورد خاص دارد و علم اصول اين موارد را به ما مى‏آموزد.
اصوليون مى‏گويند: اگر از استنباط حكم شرعى ناتوان مانديم و نتوانستيم تكليف خود را كشف كنيم و در حال شك باقى مانديم، يا اين است كه شك ما توام با يك علم اجمالى هست و يا نيست، مثل اينكه شك مى‏كنيم در اينكه آيا در عصر غيبت امام، در روز جمعه نماز جمعه واجب است‏يا نماز ظهر؟ پس هم در وجوب نمزا جمعه شك داريم و هم در وجوب نماز ظهر. پس هم در وجوب نماز جمعه شك داريم و هم در وجوب نماز ظهر. ولى علم اجمالى داريم كه يكى از اين دو قطعا واجب است. ولى يك وقت‏شك مى‏كنيم كه در عصر غيبت امام نماز عيد فطر واجب است‏يا نه؟ در اينجا به اصطلاح شك ما «شك بدوى‏» است نه شك در اطراف علم اجمالى.
پس شك در تكليف يا توام با علم اجمالى است و يا شك بدوى است. اگر توام با علم اجمالى باشد يا اين است كه ممكن الاحتياط است‏يعنى مى‏شود هر دو را انجام داد يا احتياط ممكن نيست. اگر احتياط ممكن باشد احتياط كنيم و هر در دو را انجام دهيم، يعنى اينجا جاى اصل احتياط است، و اگر احتياط ممكن نيست. زيرا امر ما دائر است ميان محذورين، يعنى وجوب و حرمت، يك امر معين را نمى‏دانيم واجب است‏يا حرام، مثلا نمى‏دانيم در عصر غيبت اما اجراء بعضى از وظائف از مختصات امام است و بر ما حرام است‏يا از مختصات امام نيست و بر ما واجب است، بديهى است كه در اينگونه موارد راه احتياط بسته است پس اينجا جاى اصل تخيير است.
و اما اگر شك ما شك بدوى باشد و با علم اجمالى توام نباشد. در اينجا يا اين است كه الت‏سابقه‏اش معلوم است و شك ما در بقاء حكم سابق است و يا اين است كه حالت‏سابقه محرز نيست. اگر حالت‏سابقه محرز است جاى اصل استصحاب است و اگر حالت‏سابقه محرز نيست جاى اصل برائت است.
يك نفر مجتهد بايد در اثر ممارست زياد، قدرت تشخيصش در اجراء اصول چهارگانه كه گاهى تشخيص مورد نيازمند به موشكافى‏هاى بسيار است، زياد باشد و اگر نه دچار اشتباه مى‏شود.
از اين چهار اصل، اصل استصحاب، شرعى محض است، يعنى عقل حكم استقلالى در مورد آن ندارد بلكه تابع شرع است، ولى سه اصل ديگر عقلى است كه مورد تاييد شرع نيز واقع شده است.
ادله استصحاب، يك عده اخبار و احاديث معتبر است كه با اين عبارت آمده است: لا تنقض اليقين بالشك. (١) يعنى يقين خود را با شك، عملا نقض نكن و سست منما. از متن خود احاديث و قبل و بعد آن جمله كاملا مشخص مى‏شود كه منظور همين چيزى است كه فقهاء اصوليون آن را «استصحاب‏» مى‏نامند.
در باب اصل برائت نيز اخبار زيادى وارد شده است و از همه مشهورتر «حديث رفع‏» است. حديث رفع حديثى است نبوى و مشهور كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است:
رفع عن امتى تسعة: ما لا يعلمون; و ما لا يطيقون; و ما استكرهوا عليه; و ما اضطروا اليه; و الخطا; و النسيان; و الطيرة; و الحسد; و الوسوسة فى التفكر فى الخلق. (٢)
نه چيز از امت من برداشته شده است: آنچه نمى‏دانند، آنچه طاقت ندارند، آنچه بر آن مجبور شده‏اند، آنچه بدان اضطرار پيدا كرده‏اند، اشتباه، فراموشى، فال بد، احساس حسادت (مادامى كه به مرحله عمل نرسيده است - و يا محسود واقع شدن) و وساوس شيطانى در امر خلقت.
اصوليون در باره اين حديث و هر يك از جمله‏هايش بحثها و سخنان فراوان دارند و البته محل شاهد براى اصل برائت همان جمله اول است كه فرمود: آنچه امت من نمى‏دانند و به آنها ابلاغ نشده از آنها برداشته شده است و ذمه آنها برى است.
اصول چهارگانه اختصاص به مجتهدين براى فهم احكام شرعى ندارد، در موضوعات هم جارى است، مقلدين هم مى‏توانند در عمل هنگام شك در موضوعات از آنها استفاده كنند.
فرض كنيد كودكى در حال شيرخوارگى چند نوبت از پستان زنى ديگر شير مى‏خورد و بعد اين كودك بزرگ مى‏شود و مى‏خواهد با يكى از فرزندان آن زن ازدواج كند، اما نمى‏دانيم كه آيا آن قدر شير خورده كه فرزند رضاعى آن زن و شوهرش محسوب شود يا نه؟ يعنى شك داريم كه آيا ١٥ نوبت متوالى يا يك شبانه روز متوالى يا آنقدر كه از آن شير در بدن كودك گوشت روئيده باشد شير خورده است‏يا نه؟ اينجا جاى اصل استصحاب است. زيرا قبل از آنكه كودك شير بخورد فرزند رضاعى نبود و شك داريم كه اين فرزندى محقق شده يا نه؟ استصحاب مى‏كنيم عدم تحقق رضاع را.
اگر وضو داشتيم و چرت زديم و شك كرديم كه واقعا خوابمان برد يا نه، استصحاب مى‏كنيم وضو داشتن را. اگر دست ما پاك بود و شك كرديم كه نجس شده يا نه، استصحاب مى‏كنيم طهارت آن را. و اما اگر نجس بود و شك كرديم كه تطهير كرده‏ايم يا نه، استصحاب مى‏كنيم نجاست آن را.
اگر مايعى جلو ما است و شك مى‏كنيم كه در آن ماده الكلى وجود دارد يا نه؟ (مانند برخى دواها) اصل، برائت ذمه ما است، يعنى استفاده از آن بلامانع است.اما اگر دو شيشه دوا داريم و يقين داريم در يكى از آنها ماده الكلى وجود دارد، يعنى علم اجمالى داريم به وجود الكل در يكى از آنها، اينجا جاى اصل احتياط است.
و اگر فرض كنيم در بيابانى بر سر يك دو راهى قرار گرفته‏ايم كه ماندن در آنجا و رفتن به يكى از آنها قطعا مستلزم خطر جانى است ولى يكى راه ديگر مستلزم نجات ما است و ما نمى‏دانيم كه كداميك از اين دو راه موجب نجات ما است و كداميك موجب خطر، و فرض اين است كه توقف ما هم مستلزم خطر است; از طرفى حفظ نفس واجب است و از طرف ديگر القاء نفس در خطر حرام است، پس امر ما دائر است ميان دو محذور و ما مخيريم هر كدام را بخواهيم انتخاب كنيم.
------------------------------------
١- وسائل - جلد ١، .
٢- خصال، ، كافى جلد ٣ با اندكى اختلاف.

۷
بخش دوم: فقه
بخش دوم: فقه
درس اول: علم فقه
علم فقه از وسيعترين و گسترده‏ترين علوم اسلامى است. تاريخش از همه علوم ديگر اسلامى قديمى‏تر است. در همه زمانها در سطح بسيار گسترده‏اى تحصيل و تدريس مى‏شده است. فقهاء زيادى در اسلام پديد آمده‏اند كه غير قابل احصائند. برخى از اين فقهاء از نوابغ دنيا به شمار مى‏روند. كتب فوق العاده زيادى در فقه نوشته شده است. بعضى از اين كتب فوق العاده ارزنده است. مسائل فراوانى كه شامل همه شؤون زندگى بشر مى‏شود در فقه طرح شده است. مسائلى كه در جهان امروز تحت عنوان حقوق طرح مى‏شود با انواع مختلفش: حقوق اساسى، حقوق مدنى، حقوق خانوادگى، حقوق جزائى، حقوق ادارى، حقوق سياسى و ... در ابواب مختلف فقه با نامهاى ديگر پراكنده است. به علاوه در فقه مسائلى هست كه در حقوق امروز مطرح نيست، مانند مسائل عبادات. چنانكه مى‏دانيم آنچه از فقه در حقوق امروز مطرح است به صورت رشته‏هاى مختلف در آمده و در دانشكده‏هاى مختلف تحصيل و تدريس مى‏شود. اين است كه فقه بالقوه مشتمل بر رشته‏هاى گوناگون است.

كلمه فقه در قرآن و حديث
كلمه «فقه‏» و «تفقه‏» در قرآن كريم و در احاديث، زياد به كاربرده شده است. مفهوم اين كلمه در همه جا همراه با تعمق و فهم عميق است. در قرآن كريم آمده است:
فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون. (١) .
چرا از هر گروهى يك دسته كوچ نمى‏كنند تا در امر دين بصيرت كامل پيدا كنند و پس از بازگشتن، مردم خود را اعلام خطر نمايند، باشد كه از ناشايستها حذر نمايند.
در حديث است كه رسول اكرم فرمود:
من حفظ على امتى اربعين حديثا بعثه الله فقيها عالما. (٢)
هر كس چهل حديث بر امت من حفظ كند خداوند او را فقيه و عالم محشور كند.
درست نمى‏دانيم كه علما و فضلاء صحابه به عنوان «فقهاء» خوانده مى‏شده‏اند يا نه. ولى مسلم است كه از زمان تابعين (شاگردان صحابه - كسانى كه پيغمبر را درك نكرده ولى صحابه را درك كرده‏اند) اين عنوان بر عده‏اى اطلاق مى‏شده است.
هفت نفر از تابعين به نام «فقهاء سبعه‏» خوانده مى‏شده‏اند. سال ٩٤ هجرى كه سال فوت حضرت على بن الحسين عليهما السلام است و در آن سال سعيد بن مسيب و عروة بن زبير از فقهاء سبعه و سعيد بن جبير و برخى ديگر از فقهاء مدينه در گذشتند به نام «سنة الفقهاء» ناميده شد. از آن پس دوره به دوره به علماء عارف به اسلام - خصوصا احكام اسلام - «فقهاء» اطلاق مى‏شد.
ائمه اطهار مكرر اين كلمه را به كار برده‏اند، بعضى از اصحاب خود را امر به تفقه كرده‏اند و يا آنها را فقيه خوانده‏اند. شاگردان مبرز ائمه اطهار در همان عصرها به عنوان «فقهاء شيعه‏» شناخته مى‏شده‏اند.

كلمه فقه در اصطلاح علماء
در اصطلاح قرآن و سنت، «فقه‏» علم وسيع و عميق به معارف و دستورهاى اسلامى است و اختصاص به قسمت‏خاص ندارد. ولى تدريجا در اصطلاح علماء اين كلمه اختصاص يافت به «فقه الاحكام‏».
توضيح اينكه علماء اسلام، تعاليم اسلامى را منقسم كردند به سه قسمت:
الف. معارف و اعتقادات، يعنى امورى كه هدف از آنها شناخت و ايمان و اعتقاد است كه به قلب و دل و فكر مربوط است مانند مسائل مربوط به مبدا و معاد و نبوت و وحى و ملائكه و امامت.
ب. اخلاقيات و امور تربيتى، يعنى امورى كه هدف از آنها اين است كه انسان از نظر خصلتهاى روحى چگونه باشد و چگونه نباشد، مانند تقوا، عدالت، جود و سخا، شجاعت، صبر و رضا، استقامت و غيره.
ج. احكام و مسائل عملى، يعنى امورى كه هدف از آنها اين است كه انسان در خارج، عمل خاصى انجام دهد، و يا عملى كه انجام مى‏دهد چگونه باشد و چگونه نباشد، و به عبارت ديگر «قوانين و مقررات موضوعه‏».
فقهاء اسلام، كلمه فقه را در مورد قسم اخير اصطلاح كردند، شايد از آن نظر كه از صدر اسلام آنچه بيشتر مورد توجه و پرسش مردم بود مسائل عملى بود. از اينرو كسانى كه تخصصشان در اين رشته مسائل بود به عنوان «فقهاء» شناخته شدند.

حكم تكليفى و حكم وضعى
لازم است بعضى اصطلاحات خاص فقهاء را ذكر كنيم. از آن جمله اين است كه فقهاء احكام را، يعنى مقررات موضوعه الهى را به دو قسم تقسيم مى‏كنند: حكم تكليفى، حكم وضعى.
حكم تكليفى يعنى وجوب، حرمت، استحباب، كراهت، اباحه.
اين پنج‏حكم به عنوان احكام خمسه تكليفيه خوانده مى‏شوند.
مى‏گويند از نظر اسلام هيچ كارى از كارها خالى از اين پنج‏حكم نيست، يا واجب است‏يعنى بايد انجام يابد و نبايد ترك شود مانند نمازهاى يوميه، و يا حرام است‏يعنى نبايد انجام يابد و بايد ترك شود مانند دروغ، ظلم، شرب خمر و امثال اينها، و يا مستحب است، يعنى خوب است انجام يابد ولى اگر انجام نيافت مجازات ندارد، مانند نمازهاى نافله يوميه، و يا مكروه است، يعنى خوب است انجام نيابد ولى اگر انجام يافت مجازات ندارد، مانند سخن دنيا گفتن در مسجد كه جاى عبادت است، و يا مباح است، يعنى فعل و تركش على السويه است مانند اغلب كارها. احكام تكليفى همه از قبيل بكن و نكن يعنى از قبيل امر و نهى و يا رخصت است.
اما احكام وضعى از اين قبيل نيست، مانند زوجيت، مالكيت، شرطيت، سببيت و امثال اينها.

تعبدى و توصلى
مطلب ديگر اينكه واجبات بر دو قسم است: تعبدى و توصلى.
واجب تعبدى يعنى آن كه در انجامش قصد قربت‏شرط است، يعنى اگر انسان به قصد تقرب به خداوند، بدون هيچ غرض دنيوى و مادى انجام دهد صحيح است و اگر نه، صحيح نيست، مانند نماز و روزه.
اما واجب توصلى يعنى آن كه فرضا به قصد تقرب به خداوند هم انجام نيابد تكليف ساقط مى‏شود، مثل اطاعت پدر و يا مادر، يا انجام تعهدات اجتماعى از قبيل اينكه انسان متعهد مى‏شود كه فلان كار را در مقابل فلان اجرت انجام دهد، كه بايد انجام دهد، بلكه مطلق وفاى به وعده و عهد اين طور است.

عينى و كفائى
واجبات به گونه‏اى ديگر نيز تقسيم مى‏شوند: عينى و كفائى. واجب عينى يعنى آنكه بر هر كس بخصوص و جدا جدا واجب است، مانند مانند نماز و روزه، ولى واجب كفائى عبارت است از آنكه بر عموم مسلمين واجب است كه يك كار معين را انجام دهند و با انجام يك يا چند فرد، از ديگران ساقط مى‏گردد، مانند ضروريات اجتماعى از قبيل پزشكى، سربازى، قضاوت، افتاء، زراعت، تجارت و غيره. و از اين قبيل است امر تجهيز اموات كه بر عموم واجب است و با تصدى بعضى، از ديگران ساقط مى‏شود.

تعيينى و تخييرى
واجبات به گونه‏اى ديگر هم تقسيم مى‏شوند: تعيينى و تخييرى. واجب تعيينى آن است كه يك كار متعين و مشخص بايد انجام شود، مانند نمازهاى يوميه، روزه، حج، خمس، زكات، امر به معروف، و جهاد و غيره.
ولى واجبات تخييرى عبارت است از اينكه مكلف بايد يكى از چند كار را انجام دهد، مانند برخى از كفارات. مثلا اگر كسى به عمد روزه ماه مبارك رمضان را نگرفته است بايد يا يك بنده آزاد كند و يا شصت نفر محتاج را اطعام كند و يا شصت روز روزه بگيرد.

نفسى و مقدمى
تقسيم ديگر اين است كه واجب بر دو قسم است: نفسى و مقدمى. واجب نفسى آن است كه فى نفسه مورد توجه شارع است، مطلوب بودنش به خاطر خودش است نه به خاطر يك واجب ديگر.
مثلا نجات دادن يك انسان مشرف به هلاكت واجب است ولى اين واجب مقدمه واجب ديگرى نيست. اما كوششهاى مقدماتى براى نجات او از قبيل اينكه فرض شود انسانى در چاهى افتاده است و بايد طناب و ساير وسائل فراهم شود تا از چاه بيرون آورده شود، تهيه وسائل واجب است اما به عنوان مقدمه يك واجب ديگر.
يا مثلا اعمال حج واجب است به وجوب نفسى، ولى تهيه گذرنامه و بليط و ساير وسائل مقدماتى واجب است به وجوب مقدمى. نماز واجب است به وجوب نفسى، اما وضو و يا غسل در وقت نماز براى نماز واجب است به وجوب مقدمى.
------------------------------------
١- سوره توبه، آيه ١٢٢.
٢- خصال، ، ثواب الاعمال ، با اندكى اختلاف.

۸
درس دوم: تاريخچه فقه و فقهاء (١)
درس دوم: تاريخچه فقه و فقهاء (١)
همچنانكه در درسهاى پيش يادآورى كرده‏ايم، يكى از مقدمات آشنائى با يك علم اين است كه شخصيتها و صاحبنظران معروف آن علم كه عقائد و آرائشان در آن علم مورد توجه است و همچنين تاليفات و آثار و كتب مهمى كه در آن علم نگاشته شده است و مورد استناد و نقل واقع مى‏گردد مورد شناسائى قرار گيرد.
علم فقه - يعنى فقه مدون كه در آن كتاب تدوين و تاليف شده است و آن كتب هم اكنون نيز موجود است - سابق هزار و صد ساله دارد. يعنى از ١١ قرن پيش تا كنون بدون وقفه حوزه‏هاى تدريسى فقهى برقرار بوده است; استادان، شاگردانى تربيت كرده‏اند و آن شاگردان به نوبه خود شاگردان ديگرى تربيت كرده‏اند تا عصر حاضر، و اين رابطه استاد و شاگردى قطع نشده است.
البته علوم ديگر مانند فلسفه،منطق، رياضيات، طب سابقه بيشترى دارند و كتابهايى از زمانهاى دورتر در اين علوم در دست است، ولى در هيچيك از آن علوم شايد نتوان اين چنين حيات متسلسل و متداومى كه بدون وقفه و يا ينقطع رابطه استاد و شاگردى در آن محفوظ باشد نشان داد، فرضا هم در علم ديگرى وجود داشته باشد منحصر به جهان اسلام است، يعنى تنها در جهان اسلام است كه علوم، سابقه حياتى متسلسل و منظم هزار ساله و بيشتر دارند كه وقفه‏اى در بين حاصل نشده است. ما قبلا راجع به تسلسل و تداوم عرفان هم بحث كرده‏ايم.
خوشبختانه يكى از مسائلى كه مورد توجه علماى مسلمين بوده است اين است كه طبقات متسلسل ارباب علوم را مشخص سازند. اين كار در درجه اول نسبت به علماى حديث انجام يافته است و در درجات بعدى براى علماى علوم ديگر. ما كتابهاى زيادى به اين عنوان داريم، مانند «طبقات الفقهاء» ابو اسحاق شيرازى، «طبقات الاطباء» ابن ابى اصيبعه، «طبقات النحويين‏» و «طبقات الصوفيه‏» ابو عبد الرحمن سلمى.
ولى با كمال تاسف تا آنجا كه اين بنده اطلاع دارد، آنچه درباره طبقات فقهاء نوشته شده از اهل تسنن و مربوط به آنها است، درباره طبقات فقهاء شيعه تا كنون كتابى نوشته نشده است. لهذا براى كشف طبقات فقهاء شيعه از لابلاى كتب تراجم و يا كتب اجازات كه مربوط است به طبقات راويان حديث بايد استفاده كرد.
ما در اينجا نمى‏خواهيم طبقات فقهاء شيعه را به تفصيل بيان كنيم، بلكه مى‏خواهيم شخصيتهاى برجسته و بنام فقهاء را كه آراءشان مورد توجه است با ذكر كتابهاى فقه ذكر كنيم، ضمنا طبقات فقهاء نيز شناخته مى‏شوند.

فقهاء شيعه
تاريخ فقهاء شيعه را از زمان غيبت صغرا (٢٦٠ - ٣٢٠) آغاز مى‏كنيم به دو دليل: يكى اينكه: عصر قبل از غيبت صغرا عصر حضور ائمه اطهار است و در عصر حضور، هر چند فقهاء - و به معنى صحيح كلمه، مجتهدين و ارباب فتوا - كه ائمه اطهار آنها را به فتوا دادن تشويق مى‏كرده‏اند بوده‏اند، ولى خواه و ناخواه فقهاء به علت‏حضور ائمه اطهار(ع) تحت الشاع بوده‏اند، يعنى مرجعيت آنها در زمينه دست نارسى به ائمه بوده است و مردم حتى الامكان سعى مى‏كردند به منبع اصلى دست‏يابند و خود آن فقهاء نيز مشكلات خود را تا حد مقدور و ممكن با توجه به بعد مسافتها و ساير مشكلات، با ائمه اطهار در ميان مى‏گذاشتند. ديگر اينكه على الظاهر فقه مدون ما منتهى مى‏شود به زمان غيبت صغرا، يعنى تاليف و اثرى فقهى قبل از آن دوره از فقهاء شيعه فعلا در دست نداريم يا اين بنده اطلاع ندارد.
ولى به هر حال در شيعه نيز فقهاء بزرگى در عصر ائمه اطهار وجود داشته‏اند كه با مقايسه با فقهاء معاصر آنها از ساير مذاهب، ارزش آنها معلوم و مشخص مى‏شود. «ابن النديم‏» فن پنجم از مقاله ششم كتاب بسيار نفيس خود را كه به نام «فهرست ابن النديم‏» شهرت و اعتبار جهانى دارد اختصاص داده به «فقهاء الشيعه‏» و در ذيل نامهاى آنها از كتابهاى آنها در حديث‏يا فقه ياد مى‏كند. درباره حسين بن سعيد اهوازى و برادرش مى‏گويد: «اوسع اهل زمانهما علما بالفقه و الآثار و المناقب‏». يا درباره على بن ابراهيم قمى مى‏گويد: «من العلماء الفقهاء». و درباره محمد بن حسن بن احمد بن الوليد قمى مى‏گويد: «و له من الكتب كتاب الجامع فى الفقه‏». ولى ظاهرا كتب فقهيه آنها به اين شكل بوده است كه در هر بابى احاديثى كه آنها را معتبر مى‏دانسته‏اند و بر طبق آنها عمل مى‏كرده‏اند ذكر مى‏كرده‏اند; آن كتابها هم حديث بود و هم نظر مؤلف كتاب.
محقق حلى در مقدمه «معتبر» مى‏گويد:
«نظر به اينكه فقهاء ما رضوان الله عليهم زيادند و تاليفات فراوان دارند و نقل اقوال همه آنها غير مقدور است، من به سخن مشهورين به فضل و تحقيق و حسن انتخاب اكتفا كرده‏ام و از كتب اين فضلا به آنچه اجتهاد آنها در كتابها هويدا است و مورد اعتماد خودشان بوده است اكتفا كرده‏ام. از جمله كسانى كه نقل مى‏كنم (از قدماى زمان ائمه) حسن بن محبوب، احمد بن ابى نصر بزنطى، حسين بن سعيد (اهوازى)، فضل بن شاذان (نيشابورى)، يونس بن عبد الرحمن، و از متاخران، محمد بن بابويه قمى (شيخ صدوق) و محمد بن يعقوب كلينى، و از اصحاب فتوا على بن بابويه قمى، اسكافى، ابن ابى عقيل، شيخ مفيد، سيد مرتضى علم الهدى و شيخ طوسى است...»
محقق با آنكه گروه اول را اهل نظر و اجتهاد و انتخاب مى‏داند آنها را به نام اصحاب فتوا ياد نمى‏كند، زيرا كتب آنها در عين اينكه خلاصه اجتهادشان بوده است، به صورت كتاب حديث و نقل بوده است نه به صورت فتوا. اينك ما بحث‏خود را از مفتيان اولى كه در زمان غيبت صغرا بوده‏اند آغاز مى‏كنيم:
١. على بن بابويه قمى متوفا در سال ٣٢٩، مدفون در قم، پدر شيخ محمد بن على بن بابويه معروف به شيخ صدوق است كه در نزديكى شهر رى مدفون است. پسر، محدث است و پدر: فقيه و صاحب فتوا. معمولا اين پدر و پسر به عنوان «صدوقين‏» ياد مى‏شوند.
٢. يكى ديگر از فقهاء بنام و معروف آن زمان كه معاصر با على بن بابويه قمى است، بلكه اندكى بر او تقدم زمانى دارد «عياشى سمرقندى‏» صاحب تفسير معروف است. او مردى جامع بوده است. گرچه شهرتش به تفسير است، او را از فقهاء شمرده‏اند. كتب زيادى در علوم مختلف و از آن جمله در فقه دارد. ابن النديم در الفهرست مى‏گويد: «كتب او در خراسان رواج فراوان دارد». در عين حال ما تاكنون نديده‏ايم كه در فقه آراء او نقل شده باشد. شايد كتب فقهى او از بين رفته است.
عياشى، ابتداء سنى بود و بعد شيعه شد. ثروت فراوانى از پدر به او ارث رسيد و او همه آنها را خرج جمع آورى و نسخه‏بردارى كتب و تعليم و تعلم و تربيت‏شاگرد كرد.
بعضى جعفر بن قولويه را كه استاد شيخ مفيد بوده است (در فقه) همدوره على بن بابويه و قهرا از فقهاى دوره غيبت صغرا شمرده‏اند و گفته‏اند كه جعفر بن قولويه شاگرد سعد بن عبد الله اشعرى معروف بوده است. (١) ولى با توجه به اينكه او استاد شيخ مفيد بوده است و در سال ٣٦٧ و يا ٣٦٨ در گذشته است نمى‏توان او را معاصر على بن بابويه و از علماى غيبت صغرا شمرد. آنكه از علماى غيبت صغرا است پدرش محمد ابن قولويه است.
٣. ابن ابى عقيل عمانى. گفته‏اند يمنى است. عمان از سواحل درياى يمن است. تاريخ وفاتش معلوم نيست. در آغاز غيبت كبرا مى‏زيسته است.
بحر العلوم گفته است كه او استاد جعفر بن قولويه بوده است و جعفر بن قولويه استاد شيخ مفيد بوده است. اين قول از قول بالا كه جعفر بن قولويه را همدوره على بن بابويه معرفى كرده است اقرب به تحقيق است. آراء ابن ابى عقيل در فقه زياد نقل مى‏شود. او از چهره‏هايى است كه مكرر به نام او در فقه بر مى‏خوريم.
٤. ابن جنيد اسكافى. از اساتيد شيخ مفيد است. گويند كه در سال ٣٨١ در گذشته است. گفته‏اند كه تاليفات و آثارش به پنجاه مى‏رسد. فقهاء از ابن الجنيد و ابن ابى عقيل سابق الذكر به عنوان «القديمين‏» ياد مى‏كنند. آراء ابن الجنيد همواره در فقه مطرح بوده و هست.
٥. شيخ مفيد. نامش محمد بن محمد بن نعمان است. هم متكلم است و هم فقيه. ابن النديم در فن دوم از مقاله پنجم «الفهرست‏» كه درباره متكلمين شيعه بحث مى‏كند از او به عنوان «ابن المعلم‏» ياد مى‏كند و ستايش مى‏نمايد. در سال ٣٣٦ متولد شده و در ٤١٣ در گذشته است. كتاب معروف او در فقه به نام «مقنعه‏» است و چاپ شده و موجود است. شيخ مفيد از چهره‏هاى بسيار درخشان شيعه در جهان اسلام است.
ابو يعلى جعفرى كه داماد مفيد بوده است گفته است كه مفيد شبها مختصرى مى‏خوابيد، باقى را به نماز يا مطالعه يا تدريس يا تلاوت قرآن مجيد مى‏گذرانيد.
شيخ مفيد، شاگرد شاگرد ابن ابى عقيل است.
٦. سيد مرتضى معروف به علم الهدى، متولد ٣٥٥ و متوفاى ٤٣٦. علامه حلى او را معلم شيعه اماميه خوانده است. مردى جامع بوده است. هم اديب بوده و هم متكلم و هم فقيه. آراء فقهى او مورد توجه فقهاء است.
كتاب معروف او در فقه يكى كتاب «انتصار» است و ديگرى كتاب «جمل العلم و العمل‏». او و برادرش «سيد رضى‏» جامع نهج البلاغه نزد شيخ مفيد سابق الذكر تحصيل كرده‏اند.
------------------------------------
١- الكنى و الالقاب.

۹
درس سوم: تاريخچه فقه و فقهاء (٢)
درس سوم: تاريخچه فقه و فقهاء (٢)
٧. شيخ ابو جعفر طوسى، معروف به شيخ الطائفه. از ستارگان بسيار درخشان جهان اسلام است. در فقه و اصول و حديث و تفسير و كلام و رجال تاليفات فراوان دارد. اهل خراسان است. در سال ٣٨٥ متولد شده و در سال ٤٠٨ يعنى در ٢٣ سالگى به بغداد كه آن وقت مركز بزرگ علوم و فرهنگ اسلامى بود مهاجرت كرد و تا پايان عمر در عراق ماند و پس از استادش سيد مرتضى رياست علمى و فتوائى شيعه به او منتقل شد.
مدت پنج‏سال پيش شيخ مفيد درس خوانده است. ساليان دراز خدمت‏شاگرد مبرز شيخ مفيد يعنى سيد مرتضى بهره‏مند شده است. استادش سيد مرتضى در سال ٤٣٦ در گذشت و او ٢٤ سال ديگر بعد از استادش در قيد حيات بود.
دوازده سال بعد از سيد در بغداد ماند ولى بعد به علت‏يك سلسله آشوبها كه خانه و كتابخانه‏اش به تاراج رفت به نجف مهاجرت كرد و حوزه علميه را در آنجا تاسيس كرد و در سال ٤٦٠ در همانجا در گذشت. قبرش در نجف معروف است.
شيخ طوسى كتابى در فقه دارد به نام «النهاية‏» كه در قديم الايام كتاب درسى طلاب بوده است. كتاب ديگرى دارد به نام «مبسوط‏» كه فقه را وارد مرحله جديدى كرده است و در عصر خودش مشروحترين كتاب فقهى شيعه بوده است. كتاب ديگرى دارد به نام «خلاف‏» كه در آنجا، هم آراء فقهاء اهل سنت را ذكر كرده و هم راى شيعه را. شيخ طوسى كتابهاى ديگر نيز در فقه دارد. قدما تا حدود يك قرن پيش اگر در فقه «شيخ‏» به طور مطلق مى‏گفتند مقصود شيخ طوسى بود و اگر شيخان مى‏گفتند مقصود شيخ مفيد و شيخ طوسى بود.
شيخ طوسى يكى از چند چهره معروفى است كه در سراسر فقه نامشان برده مى‏شود. خاندان شيخ طوسى تا چند نسل همه از علماى و فقها بوده‏اند. پسرش شيخ ابو على ملقب به مفيد ثانى، فقيه جليل القدرى است، و بنا بر نقل مستدرك الوسائل (١) او كتابى دارد به نام «امالى‏» و كتاب «النهاية‏» پدرش را نيز شرح كرده است.
مطابق نقل كتاب «لؤلؤالبحرين‏» دختران شيخ طوسى نيز فقيه و فاضله بوده‏اند. شيخ ابو على فرزندى دارد به نام شيخ ابو الحسن محمد، بعد از پدرش ابو على مرجعيت و ياست‏حوزه علميه به او منتقل شد و بنا بر نقل ابن عماد حنبلى در كتاب «شذرات الذهب فى اخبار من ذهب‏» (٢) در زمان اين مرد بزرگ طلاب علوم دينى شيعه از اطراف و اكناف به سوى او مى‏شتافته‏اند، و او خود مردى پارسا و زاهد و عالم بوده است. عماد طبرى گفته است اگر صلوات بر غير انبيا روا بود من بر اين مرد صلوات مى‏فرستادم. او در سال ٥٤٠ در گذشته است (٣) .
٨. قاضى عبد العزير حلبى معروف به ابن البراج. شاگرد سيد مرتضى و شيخ طوسى است. از طرف شيخ طوسى به بلاد شام كه وطنش بود فرستاده شد. بيست‏سال در طرابلس شام قاضى بود. در سال ٤٨١ در گذشته است. كتابهاى فقهى او كه بيشتر نام برده مى‏شود يكى به نام «مهذب‏» است و ديگرى به نام «جواهر».
٩. شيخ ابو الصلاح حلبى. او نيز اهل شامات است. شاگرد سيد مرتضى و شيخ طوسى بوده و صد سال عمر كرده است. در «ريحانة الادب‏» مى‏نويسد كه او شاگرد سلار بن عبد العزيز آت الذكر نيز بوده است. اگر اين نسبت درست باشد، مى‏بايست ابو الصلاح، سه طبقه را شاگردى كرده باشد! كتاب معروف او در فقه به نام «كافى‏» است. در سال ٤٤٧ در گذشته است. اگر عمر او صد سال بوده است و در ٤٤٧ هم وفات كرده باشد او از هر دو استادش بزرگسال‏تر بوده است.
شهيد ثانى او را «خليفة المرتضى فى البلاد الحلبية‏» خوانده است.
١٠. حمزة بن عبد العزيز ديلمى معروف به «سلار ديلمى‏». در حدود سال ٤٤٨ تا ٤٦٣ در گذشته است. شاگرد شيخ مفيد و سيد مرتضى است. اهل ايران است و در خسروشاه تبريز در گذشته است. كتاب معروف او در فقه به نام «مراسم‏» است. سلار هر چند هم طبقه شيخ طوسى است نه از شاگردان او، در عين حال محقق حلى در مقدمه كتاب «المعتبر» از او و ابن البراج و ابو الصلاح حلبى به عنوان «اتباع الثلاثه‏» نام مى‏برد يعنى او را از پيروان مى‏شمارد كه على الظاهر مقصودش اين است كه اين سه نفر تابع و پيروان سه نفر ديگر (شيخ مفيد، سيد مرتضى، شيخ طوسى) بوده‏اند.
١١. سيد ابو المكارم ابن زهره. در حديث به يك واسطه از ابو على پسر شيخ الطائفه روايت مى‏كند و در فقه با چند واسطه شاگرد شيخ طوسى است. اهل حلب است و در سال ٥٨٥ در گذشته است. كتاب معروف او در فقه به نام «غنيه‏» معروف است. هرگاه در اصطلاح فقهاء «حلبيان‏» (به صيغه تثنيه) گفته شود، مقصود ابو الصلاح حلبى و ابن زهره حلبى است، و هرگاه «حلبيون‏» (به صيغه جمع) گفته شود، مقصود آن دو نفر به علاوه ابن البراج است كه او هم اهل حلب بوده است. بنا بر اين آنچه در مستدرك (٤) ضمن احوال شيخ طوسى آمده است، ابن زهره كتاب «النهاية‏» شيخ طوسى را نزد ابو على حسن بن الحسين معروف بن ابن الحاجب حلبى خوانده است، و او آن كتاب را نزد ابو عبد الله زينوبادى در نجف و او نزد شيخ رشيد الدين على بن زيرك قمى وسيد ابن هاشم حسينى وآن دو نزد شيخ عبد الجبار رازى تحصيل كرده بوده‏اند و شيخ عبد الجبار شاگرد شيخ طوسى بوده است. بنا بر اين نقل، ابن زهره با چهار واسطه شاگرد شيخ طوسى بوده است.
١٢. ابن حمزه طوسى، معروف به عماد الدين طوسى. هم طبقه شاگردان شيخ طوسى است. بعضى او را هم طبقه شاگردان شاگردان شيخ دانسته و بعضى دوره او را از اين هم متاخرتر دانسته‏اند. نياز به تحقيق بيشترى است.
سال وفاتش دقيقا معلوم نيست. شايد در حدود نيمه دوم قرن ششم در گذشته است. اهل خراسان است. كتاب معروفش در فقه به نام «وسيله‏» است.
١٣. ابن ادريس حلى. از فحول علماى شيعه است. خودش عرب است و شيخ طوسى جد مادرى او (البته مع الواسطه) به شمار مى‏رود. به حريت فكر معروف است. صولت و هيبت جدش شيخ طوسى را شكست. نسبت به علماء و فقهاء تا سر حد اهانت انتقاد مى‏كرد. در سال ٥٩٨ در سن ٥٥ سالگى در گذشته است. كتاب نفيس و معروف او در فقه به نام «سرائر» است. گفته‏اند كه ابن ادريس از تلامذه سيد ابو المكارم ابن زهره بوده است، ولى بنا بر تعبيراتى كه ابن ادريس در كتاب الوديعه از كتاب «السرائر» مى‏كند چنين بر مى‏آيد كه صرفا معاصر وى بوده است و او را ملاقات كرده است و در برخى مسائل فقهى ميان آنها مكاتباتى رد و بدل شده است.
١٤. شيخ ابو القاسم جعفر بن حسن بن يحيى بن سعيد حلى، معروف بن «محقق‏». صاحب كتابهاى زياد در فقه از آن جمله: شرايع، معارج، معتبر، المختصر، النافع و غيره است. محقق حلى با يك واسطه شاگرد ابن زهره و ابن ادريس حلى سابق الذكر است. در «الكنى و الالقاب‏» ذيل احوال «ابن نما» مى‏نويسد.
«محقق كركى در وصف محقق حلى گفته است: اعلم اساتيد «محقق‏» در فقه اهل بيت، محمد بن نماى حلى و اجل اساتيد او ابن ادريس حلى است‏».
ظاهرا مقصود محقق كركى اين است كه اجل اساتيد «ابن نما» ابن ادريس است. زيرا ابن ادريس در ٥٩٨ در گذشته است و محقق در ٦٧٦ در گذشته است. قطعا محقق حوزه درس ابن ادريس را درك نكرده است. در «ريحانة الادب‏» مى‏نويسد:
«محقق حلى شاگرد جد و پدر خودش و سيد فخار بن محمد موسوى و ابن زهره بوده است‏».
اين نيز اشتباه است، زيرا محقق، ابن زهره را كه در ٥٨٥ در گذشته است درك نكرده است. بعيد نيست كه پدر محقق شاگرد ابن زهره بوده است. او استاد علامه حلى است كه بعدا خواهد آمد.
در فقه كسى را بر او مقدم نمى‏شمارند. در اصطلاح فقهاء هرگاه‏« محقق‏» به طور مطلق گفته شود مقصود همين شخص بزرگوار است. فيلسوف و رياضى دادن بزرگ خواجه نصير الدين طوسى با او درحله ملاقات كرده و در جلسه درس فقهش حضور يافته است. كتابهاى «محقق‏»، مخصوصا كتاب «شرايع‏» در ميان طلاب يك كتاب درسى بوده و هست و فقهاء زيادى كتب محقق را شرح كرده يا حاشيه بر آنها نوشته‏اند.
١٥. حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى، معروف به علامه حلى. يكى از اعجوبه‏هاى روزگار است. در فقه و اصول و كلام و منطق و فلسفه و رجال و غيره كتاب نوشته است. در حدود صد كتاب از آثار خطى يا چاپى او شناخته شده كه بعضى از آنها به تنهائى (مانند تذكرة الفقهاء) كافى است كه نبوغ او را نشان دهد. علامه كتب زيادى در فقه دارد كه غالب آنها مانند كتابهاى محقق حلى در زمانهاى بعد از او از طرف فقهاء شرح و حاشيه شده است. كتب معروف فقهى علامه عبارت است از: ارشاد، تبصرة المتعلمين، قواعد، تحرير، تذكرة الفقهاء، مختلف الشيعه، منتهى. علامه اساتيد زيادى داشته است. در فقيه شاگرد دائى خود محقق حلى، و در فلسفه و منطق شاگرد خواجه نصير الدين طوسى بوده است. فقه تسنن را نزد علماى اهل تسنن تحصيل كرده است. علامه در سال ٦٤٨ متولد شده و در سال ٧٢٦ در گذشته است.
١٦. فخر المحققين، پسر علامه حلى. در ٦٨٢ متولد شده و در سال ٧٧١ در گذشته است. علامه حلى در مقدمه «تذكرة الفقهاء» و در مقدمه كتاب «قواعد» از فرزنش به تجليل ياد كرده است و در آخر «قواعد» آرزو كرده كه پسر بعد از پدر كارهاى ناتمام او را تمام كند. فخر المحققين كتابى دارد به نام «ايضاح الفوائد فى شرح مشكلات القواعد». آراء فخر المحققين در كتاب «ايضاح‏» در كتب فقهيه مورد توجه است.
١٧. محمد بن مكى، معروف به شهيد اول. شاگرد فخر المحققين و از اعاظم فقهاى شيعه است. در رديف محقق حلى و علامه حلى است. اهل جبل عامل است كه منطقه‏اى است در جنوب لبنان و از قديم‏ترين مراكز تشيع است و هم اكنون نيز يك مركز شيعه است. شهيد اول در سال ٧٣٤ متولد شده و در ٧٨٦ به فتواى يك فقيه مالكى مذهب و تاييد يك فقيه شافعى مذهب شهيد شده است. او شاگرد شاگردان علامه حلى و از آن جمله فخر المحققين بوده است. كتابهاى معروف شهيد اول در فقه عبارت است از «اللمعه‏» كه در مدت كوتاهى در همان زندانى كه منجر به شهادتش شد تاليف كرده است (٥) و عجيب اين است كه اين كتاب شريف را در دو قرن بعد فقيهى بزرگ شرح كرد كه او سرنوشتى مانند مؤلف پيدا كرد، يعنى شهيد شد و «شهيد ثانى‏» لقب گرفت. «شرح لمعه‏» تاليف شهيد ثانى است كه همواره از كتب درسى طلاب بوده و هست. كتابهاى ديگر شهيد اول عبارت است از: دروس، ذكرى، بيان، الفيه، قواعد. همه كتب او از نفائس آثار فقهى است. كتب شهيد اول نيز مانند كتب محقق و علامه حلى در عصرهاى بعد از طرف فقهاء شرحهها و حاشيه‏هاى زياد خورده است.
در ميان فقهاء شيعه، كتابهاى سه شخصيت فوق الذكر، يعنى محقق حلى، علامه حلى، شهيد اول كه در قرن هفتم و هشتم مى‏زيسته‏اند، به صورت متون فقهى در آمده و ديگران بر آنها شرح و حاشيه نوشته‏اند و كسى ديگر نمى‏بينيم كه چنين عنايتى به آثار او شده باشد. فقط در يك قرن گذشته دو كتاب از كتابهاى شيخ مرتضى انصارى كه در حدود صد و سيزده سال از وفاتش مى‏گذرد چنين وضعى به خود گرفته است.
خاندان شهيد اول خاندان علم و فضل و فقه بوده‏اند و نسلهاى متوالى اين شرافت را براى خود نگهدارى كرده‏اند. شهيد سه پسر دارد كه هر سه از علما و فقها بوده‏اند همچنانكه همسرش ام على و دختر ام الحسن نيز فقيهه بوده‏اند و شهيد زنان را در پاره‏اى از مسائل فقهى به اين دو بانوى فاضله ارجاع مى‏كرده است.
در كتاب «ريحانة الادب‏» مى‏نويسد:
«بعضى از بزرگان، فاطمه دختر شهيد را «شيخة‏» و «ست المشايخ‏» يعنى سيدة المشايخ لقب داده‏اند».
١٨. فاضل مقداد. اهل سيور است كه از قراء حله است. از شاگردان مبرز شهيد اول است. كتاب معروف او در فقه كه چاپ شده و در دست است و از او نقل مى‏شود كتاب «كنز العرفان‏» است. اين كتاب، آيات الاحكام است، يعنى در اين كتاب آن سلسله از آيات كريمه قرآن كه از آنها مسائل فقهيه استنباط مى‏شود و در فقه مطرح مى‏گردد تفسير شده و به سبك فقهى به آنها استدلال شده است. در شيعه و سنى كتابهاى زيادى در آيات الاحكام نوشته شده است و كنزل العرفان فاضل مقداد بهترين و يا از بهترين آنها است.
فاضل مقداد در سال ٨٢٦ وفات كرده است. عليهذا او از علماء قرن نهم هجرى محسوب مى‏شود.
١٩. جمال السالكين ابو العباس احمد بن فهد حلى اسدى. در سال ٧٥٧ متولد شده و در سال ٨٤١ وفات يافته است. در طبقه شاگردان شهيد اول و فخر المحققين است. مشايخ حديث او فاضل مقداد سابق الذكر و شيخ على بن الخازن فقيه و شيخ بهاء الدين على بن عبد الكريم است. (٦)
على الظاهر اساتيد فقهى او نيز همينها هستند. ابن فهد تاليفات فقهى معتبر دارد از قبيل «المهذب البارع‏» كه شرح «مختصر النافع‏» محقق حلى است، و شرح «ارشاد» علامه به نام «المقتصر» و شرح الفيه شهيد اول. شهرت بيشتر ابن فهد در اخلاق و سير و سلوك است. كتاب مشهور او در اين زمينه «عدة الداعى‏» است.
٢٠. شيخ على بن هلال جزائرى. زاهد و متقى و جامع المعقول و المنقول بوده است. استاد روايتش ابن فهد حلى است و بعيد نيست كه استاد فقه وى نيز هم او باشد. مى‏گويند در عصر خودش شيخ الاسلام و رئيس شيعه بوده است. محقق كركى شاگرد او بوده و او را به صفت فقاهت و شيخ الاسلامى ستوده است. ابن ابى جمهور احسائى نيز فقه را نزد او تحصيل كرده است.
------------------------------------
١- جلد ٣/ص ٤٩٨.
٢- جلد ٤/ص ١٢٦ - ١٢٧.
٣- قسمتهاى مربوط به شيخ ابو الحسن فرزند شيخ ابو على، از ياد داشتى است كه دوست عاليقدر، دانشمند محترم آقاى نصر الله شبسترى تبريزى مرقوم فرموده‏اند، و ايشان آن را از علامه سيد محمد صادق آل بحر العلوم در مقدمه‏اى كه بر رجال شيخ طوسى نوشته‏اند نقل كرده‏اند.
٤- جلد ٣/ص ٥٠٦.
٥- گويند براى امير على بن مؤيد، امير سربداران خراسان.
٦- الكنى و الالقاب.

۱۰
درس چهارم: تاريخچه فقه و فقهاء (٣)
درس چهارم: تاريخچه فقه و فقهاء (٣)
٢١. شيخ على بن عبد العالى كركى، معروف به محقق كركى يا محقق ثانى. از فقهاء جبل عامل است و از اكابر فقهاء شيعه است. در شام و عراق تحصيلات خود را تكميل كرده و سپس به ايران (در زمان شاه تهماسب اول) آمده و منصب شيخ الاسلامى براى اولين بار در ايران به او تفويض شد. منصب شيخ الاسلامى بعد از محقق كركى به شاگردش شيخ على منشار، پدر زن شيخ بهائى رسيد، و بعد از او اين منصب به شيخ بهائى واگذار شد. فرمانى كه شاه تهماسب به نام او نوشته و به او اختيارات تام داده و در حقيقت او را صاحب اختيار واقعى و خود را نماينده او دانسته است معروف است. كتاب معروف او كه در فقه زياد نام برده مى‏شود «جامع المقاصد» است كه شرح «قواعد» علامه حلى است. او علاوه بر اين، «مختصر النافع‏» محقق و «شرايع‏» محقق و چند كتاب ديگر از علامه و چند كتاب از شهيد اول را حاشيه زده و يا شرح كرده است.
آمدن محقق ثانى به ايران و تشكيل حوزه در قزوين و سپس در اصفحان و پرورش شاگردانى مبرز در فقه سبب شد كه براى اولين بار پس از دوره صدوقين، ايران مركز فقه شيعه بشود. محقق كركى ميان سالهاى ٩٣٧ و ٩٤١ در گذشته است. محققن كركى شاگرد على بن هلال جزايرى و او شاگرد ابن فهد حلى بوده است.
ابن فهد حلى شاگرد شاگردان شهيد اول از قبيل فاضل مقداد بوده. عليهذا او به دو واسطه شاگرد شهيد اول است. پسر محقق كركى به نام شيخ عبد العالى بن على بن عبد العالى نيز از فقهاء شيعه است، «ارشاد» علامه و «الفيه‏» شهيد را شرح كرده است.
٢٢. شيخ زين الدين معروف بن شهيد ثانى. از اعاظم فقهاء شيعه است. مردى جامع بوده و در علوم مختلف دست داشته است. اهل جبل عامل است. جد ششم او صالح نامى است كه شاگرد علامه حلى بوده است. ظاهرا اصلا اهل طوس بوده است. از اين رو شهيد ثانى گاهى «الطوسى الشامى‏» امضاء مى‏كرده است. شهيد ثانى در سال ٩٩١ متولد شده و در ٩٦٦ شهيد شده است. مسافرت زياد كرده و اساتيد زياد ديده است. به مصر و دمشق و حجاز و بيت المقدس و عراق و استانبول مسافرت كرده و از هر خرمنى خوشه‏هائى چيده است. تنها اساتيد سنى او را دوازده تن نوشته‏اند. و به همين جهت مردى جامع بوده است، علاوه بر فقه و اصول، از فلسفه و عرفان و طب و نجوم هم آگاهى داشته است. فوق العاده زاهد و متقى بوده است. شاگردانش در احوالش نوشته‏اند كه در ايام تدريس، شبها به هيزم كشى براى اعاشه خاندانش مى‏رفت و صبح به تدريس مى‏نشست. مدتى در بعلبك به پنج مذهب (جعفرى، حنفى، شافعى، مالكى، حنبلى) تدريس مى‏كرده است. شهيد تاليفات زيادى دارد. معروفترين تاليف او در فقه «شرح لمعه‏» شهيد اول و ديگر «مسالك الافهام‏» است كه شرح «شرايع‏» محقق حلى است. شهيد ثانى نزد محقق كركى (قبل از آنكه محقق به ايران بيايد) تحصيل كرده است. شهيد ثانى به ايران نيامد. صاحب «معالم‏» كه از معاريف علماء شيعه است فرزند شهيد ثانى است.
٢٣. احمد بن محمد اردبيلى، معروف بن مقدس اردبيلى. ضرب المثل زهد و تقوا است و در عين حال از محققان فقهاء شيعه است. محقق اردبيلى در نجف سكنى گزيد معاصر صفويه است. گويند شاه عباس اصرار داشت كه به اصفهان بيايد، حاضر نشد. شاه عباس خيلى مايل بود كه مقدس اردبيلى خدمتى به او ارجاع كند تا اينكه اتفاق افتاد كه شخصى به علت تقصيرى از ايران فرار كرد و در نجف از مقدس اردبيلى خواست كه نزد شاه عباس شفاعت كند. مقدس نامه‏اى به شاه عباس نوشت به اين مضمون:
«بانى ملك عاريت عباس بداند: اگر چه اين مرد اول ظالم بود، اكنون مظلوم مى‏نمايد، چنانچه از تقصير او بگذرى «شايد» كه حق سبحانه از «پاره‏اى‏» تقصيرات تو بگذرد - بنده شاه ولايت، احمد اردبيلى‏».
شاه عباس نوشت:
به عرض مى‏رساند: عباس خدماتى كه فرموده بوديد به جان منت داشته به تقديم رسانيد. اميد كه اين محب را از دعاى خير فراموش نفرمائيد - كلب آستان على، عباس‏». (١)
امتناع مقدس اردبيلى از آمدن به ايران سبب شد كه حوزه نجف به عنوان مركزى ديگر در مقابل حوزه اصفهان احيا شود، همچنانكه امتناع شهيد ثانى و پسرش شيخ حسن صاحب «معالم‏» و دختر زاده‏اش سيد محمد صاحب «مدارك‏» از مهاجرت از جبل عامل به ايران سبب شد كه حوزه شام و جبل عامل همچنان ادامه يابد و منقرض نگردد. صاحب «معالم‏» و صاحب «مدارك‏» براى اينكه دچار محظور و رودربايستى براى توقف در ايران نشوند، از زيارت حضرت رضا(ع) كه فوق العاده مشتاق آن بودند صرف نظر كردند.
اين بنده فعلا نمى‏داند كه مقدس اردبيلى، فقه را كجا و نزد چه كسى تحصيل كرده است. همين قدر مى‏دانيم كه فقه را نزد شاگردان شهيد ثانى تحصيل كرده است. پسر شهيد ثانى (صاحب معالم) و نواده دختريش (صاحب مدارك) در نجف شاگرد او بوده‏اند. در كتاب زندگى جلال الدين دوانى مى‏نويسد كه:
«ملا احمد اردبيلى، مولانا عبد الله شوشترى، مولانا عبد الله يزدى، خواجه افضل الدين تركه، مير فخر الدين هماكى، شاه ابو محمد شيرازى، مولانا ميرزاجان و مير فتح شيرازى، شاگردان خواجه جمال الدين محمود بوده‏اند و او شاگرد محقق جلال الدين دوانى بوده است‏». (٢)
و ظاهرا تحصيل مقدس اردبيلى نزد خواجه جمال الدين محمود در رشته‏هاى معقول بوده نه منقول.
مقدس اردبيلى در سال ٩٩٣ در نجف در گذشته است. كتاب فقهى معروف او يكى «شرح ارشاد» است و ديگر «آيات الاحكام‏». نظريات دقيق او مورد توجه فقها است.
٢٤. شيخ بهاء الدين محمد عاملى، معروف به شيخ بهائى. او نيز اهل جبل عامل است. در كودكى همراه پدرش شيخ حسين بن عبد الصمد كه از شاگردان شهيد ثانى بود به ايران آمد. شيخ بهائى از اين رو كه به كشورهاى مختلف مسافرت كرده و محضر اساتيد مختلف در رشته‏هاى مختلف را درك كرده و به علاوه داراى استعداد و ذوقى سرشار بوده است، مردى جامع بوده و تاليفات متنوعى دارد. هم اديب بوده و هم شاعر و هم فيلسوف و هم رياضى دان و مهندس و هم فقيه و هم مفسر. از طب نيز بى بهره نبوده است. اولين كسى است كه يك دوره احكام فقه غير استدلالى به صورت رساله عمليه به زبان فارسى نوشت. آن كتاب همان است كه به نام «جامع عباسى‏» معروف است.
شيخ بهائى چون فقه رشته اختصاصى و تخصصيش نبوده از فقهاء طراز اول به شمار نمى‏رود، ولى شاگردان زيادى تربيت كرده است. ملا صدراى شيرازى، ملا محمد تقى مجلسى اول - پدر مجلسى دوم صاحب كتاب بحار الانوار - محقق سبزاورى و فاضل جواد صاحب «آيات الاحكام‏» از شاگردان اويند. همچنانكه قبلا اشاره كرديم، منصب شيخ الاسلامى ايران پس از محقق كركى به شيخ على منشار پدر زن شيخ بهائى رسيد و پس از او به شيخ بهائى رسيد. همسر شيخ بهائى كه دختر شيخ على منشار بوده است، زنى فاضله و فقيهه بوده است. شيخ بهائى در سال ٩٥٣ به دنيا آمده و در سال ١٠٣٠ يا ١٠٣١ در گذشته است.
شيخ بهائى ضمنا مردى جهانگرد بوده است، به مصر و شام و حجاز و عراق و فلسطين و آذربايجان و هرات مسافرت كرده است.
٢٥. ملا محمد باقر سبزوارى، معروف به محقق سبزوارى. اهل سبزوار بوده و در مكتب اصفهان كه هم مكتبى فقهى بود و هم فلسفى پرورش يافته و از اين رو جامع المعقول و المنقول بوده است. نام او در كتب فقهيه زياد برده مى‏شود. كتاب معروف او در فقه يكى به نام «ذخيره‏» و ديگرى به نام «كفايه‏» است و چون فيلسوف هم بوده است بر الهيات شفاى ابو على سينا حاشيه نوشته. در سال ١٠٩٠ در گذشته است. محقق سبزوارى نزد شيخ بهائى و مجلسى اول تحصيل كرده است.
٢٦. آقا حسين خوانسارى، معروف به محقق خوانسارى. او نيز در مكتب اصفهان پرورش يافته و جامع المعقول و المنقول است. شوهر خواهر محقق سبزوارى است. كتاب معروف او در فقه به نام «مشارق الشموس‏» است كه شرح كتاب «دروس‏» شهيد اول است.
محقق خوانسارى در سال ١٠٩٨ در گذشته است. او با محقق سبزوارى معاصر است و همچنين با ملا محسين فيض كاشانى و ملا محمد باقر مجلسى كه هر دو از اكابر محدثين به شمار مى‏روند.
٢٧. جمال المحققين معروف به آقا جمال خوانسارى. فرزند آقا حسين خوانسارى سابق الذكر است. مانند پدر، جامع المعقول و المنقول است. حاشيه معروفى دارد بر «شرح لمعه‏» و حاشيه مختصرى دارد بر طبيعيات شفاى بو على كه در حاشيه شفاى چاپ سنگى تهران چاپ شده است. آقا جمال با دو واسطه استاد سيد مهدى بحر العلوم است. زيرا او استاد سيد ابراهيم قزوينى است و او استاد پسرش سيد حسين قزوينى است و سيد حسين قزوينى يكى از اساتيد بحر العلوم است.
٢٨. شيخ بهاء الدين اصفهانى، معروف به «فاضل هندى‏». اين مرد «قواعد» علامه را شرح كرده است و نام كتابش «كشف اللثام‏» است و به همين مناسبت‏خود او را «كاشف اللثام‏» مى‏خوانند. آراء و عقائد و نظريات او كاملا مورد توجه فقهاء است. فاضل هندى در سال ١١٣٧ در گير و دار فتنه افغان در گذشت. فاضل هندى نيز جامع المعقول و المنقول بوده است.
٢٩. محمد باقر بن محمد اكمل بهبهانى، معروف به «وحيد بهبهانى‏». اين مرد شاگرد سيد صدر الدين رضوى قمى شارح «وافيه‏» و او شاگرد آقا جمال خوانسارى سابق الذكر است.
وحيد بهبهانى در دوره بعد از صفويه قرار دارد. حوزه اصفهان بعد از انقراض صفويه از مركزيت افتاد، برخى از علماء و فقها - از آن جمله سيد صدر الدين رضوى قمى استاد وحيد بهبهانى - در اثر فتنه افغان به عتبات مهاجرت كردند.
وحيد بهبهانى كربلا را مركز قرار داد و شاگردان بسيار مبرز تربيت كرد. از آن جمله ست‏سيد مهدى بحر العلوم، شيخ جعفر كاشف الغطاء، ميرزا ابو القاسم قمى صاحب كتاب «قوانين‏»، حاج ملا مهدى نراقى، سيد على صاحب «رياض‏»، ميرزا مهدى شهرستانى، سيد محمد باقر شفتى اصفهانى معروف به حجة الاسلام، ميرزا مهدى شهيد مشهدى، سيد جواد صاحب «مفتاح الكرامة‏»، سيد محسن اعرجى.
علاوه بر اين او مبارزه پى گيرى كرد در دفاع از اجتهاد و مبارزه با اخباريگرى كه در آن قت‏سخت رواج يافته بود. شكست دادن اخباريان و تربيت گروهى مجتهد مبرز سبب شد كه او را استادالكل خواندند. او تقوا را در حد كمال داشت. شاگردانش براى او احترام بسيار عميقى قائل بودند. وحيد بهبهانى نسب به مجلسى اول مى‏برد يعنى از نواده‏ها دخترى مجلسى اول (البته به چند واسطه) است. دختر مجلسى اول كه جده وحيد بهبهانى است به نام «آمنه بيگم‏» است. آمنه بيگم همسر ملا صالح مازندرانى بوده و زنى فاضله و فقيهه بوده است. با آنكه همسرش ملا صالح مردى بسيار عالم و فاضل بوده است گاهى آمنه بيگم مشكلات علمى شوهر فاضل خود را حل مى‏كرده است.
٣٠. سيد مهدى بحر العلوم. شاگرد بزرگ و بزرگوار وحيد بهبهانى است و از فقهاى بزرگ است. منظومه‏اى در فقه دارد كه معروف است. آراء و نظريات او مورد اعتنا و توجه فقها است. بحر العلوم به علت مقامات معنوى وسير و سلوكى كه طى كرده فوق العاده مورد احترام علماة شيعه است و تالى معصوم به شمار مى‏رود. كرامات زياد از او نقل شده است. كاشف الغطاء آتى الذكر با تحت الحنك عمامه خود غبار نعلين او را پاك مى‏كرد. بحر العلوم در سال ١١٥٤ يا ١١٥٥ متولد شده و در سال ١٢١٢ در گذشته است.
٣١. شيخ جعفر كاشف الغطاء. شاگرد وحيد بهبهانى و شاگرد او سيد مهدى بحر العلوم بوده است. او عرب است و فقيه فوق العاده ماهرى است. كتاب معروف او در فقه به نام «كشف الغطاء» است. در نجف مى‏زيسته و شاگردان زيادى تربيت كرده است. سيد جواد صاحب «مفتاح الكرامه‏» و شيخ محمد حسن صاحب «جواهر الكلام‏» از جمله شاگردان اويند. چهار پسر داشته كه هر چهار از فقهاء بوده‏اند. كاشف الغطاء معاصر فتحعلى شاه است. در مقدمه «كشف الغطاء» او را مدح كرده و در سال ١٢٢٨ در گذشته است. كاشف الغطاء در فقه نظريات دقيق و عميق داشته و از او به عظمت‏ياد مى‏شود.
------------------------------------
١- اين داستان هر چند در مآخذ معتبر نقل شده ولى با توجه به سال فوت محقق اردبيلى و جلوس شاه عباس قابل خدشه و نيازمند به تحقيق است.
٢- زندگى جلال الدين دوانى - تاليف فاضل محترم آقاى على دوانى.

۱۱
درس پنجم: تاريخچه فقه و فقهاء (٤)
درس پنجم: تاريخچه فقه و فقهاء (٤)
٣٢. شيخ محمد حسن صاحب كتاب «جواهر الكلام‏» كه شرح شرايع محقق است و مى‏توان آن را دائرة المعارف فقه شيعه خواند. اكنون هيچ فقيهى خود را از جواهر بى‏نياز نمى‏داند. اين كتاب مكرر چاپ سنگى شده است و اخيرا با چاپ حروفى در قطع وزيرى مشغول چاپش هستند و در حدود پنجاه جلد ٤٠٠ صفحه‏اى يعنى در حدود بيست هزار صفحه خواهد شد. كتاب «جواهر» عظيمترين كتاب فقهى مسلمين است و با توجه به اينكه هر سطر اين كتاب مطلب علمى است و مطالعه يك صفحه آن وقت و دقت زياد مى‏خواهد مى‏توان حدس زد كه تاليف اين كتاب بيست هزار صفحه‏اى چقدر نيرو برده است. سى سال تمام يكسره كار كرد تا چنين اثر عظيمى به وجود آورد. اين كتاب مظهر نبوغ و همت و استقامت و عشق و ايمان يك انسان به كار خويشتن است. صاحب «جواهر» شاگرد كاشف الغطاء شاگرد شاگرد او سيد جواد صاحب «مفتاح الكرامة‏» است و خود در نجف حوزه عظيمى داشته و شاگردان زيادى تربيت كرده است. صاحب جواهر عرب است. در زمان خود مرجعيت عامه يافت و در سال ١٢٦٦ كه اوايل جلوس ناصر الدين شاه در ايران بود درگذشت.
٣٣. شيخ مرتضى انصارى. نسبش به جابر بن عبد الله انصارى از صحابه بزرگوار رسول خدا مى‏رسد. در دزفول متولد شده و تا بيست‏سالگى نزد پدر خود تحصيل كرده و آنگاه همراه پدر به عتبات رفته است. علماء وقت كه نبوغ خارق العاده او را مشاهده كردند از پدر خواستند كه او را نبرد. او در عراق چهار سال توقف كرد و از محضر اساتيد بزرگ استفاده كرد. آنگاه در اثر يك سلسله حوادث ناگوار به وطن خويش بازگشت. بعد از دو سال بار ديگر به عراق رفت و دو سال تحصيل كرد و به ايران مراجعت نمود. تصميم گرفت از محضر علماء بلاد ايران استفاده كند. عازم زيارت مشهد شد و در كاشان با حاج ملا احمد نراقى صاحب كتاب «مستند الشيعه‏» و صاحب كتاب معروف «جامع السعادات‏» فرزند حاج ملا مهدى نراقى سابق الذكر ملاقات كرد. ديدار نراقى عزم رحيل او را مبدل به اقامت كرد و سه سال در كاشان از محضر او استفاده كرد، و آنگاه به مشهد رفت و پنج ماه توقف نمود. شيخ انصارى سفرى به اصفهان و سفرى به بروجرد رفته و در همه سفرها هدفش ملاقات اساتيد و استفاده از محضر آنها بوده است. در حدود سالهاى ١٢٥٢ و ١٢٥٣ براى آخرين بار به عتبات رفت و به كار تدريس پرداخت. بعد از صاحب «جواهر» مرجعيت عامه يافت.
شيخ انصارى را خاتم الفقهاء و المجتهدين لقب داده‏اند. او از كسانى است كه در دقت و عمق نظر بسيار كم نظير است. علم اصول و بالتبع فقه را وارد مرحله جديدى كرد. او در فقه و اصول ابتكاراتى دارد كه بى سابقه است. دو كتاب معروف او «رسائل‏» و «مكاسب‏» كتابى درسى طلاب شده است. علماء بعد از او شاگرد و پيرو مكتب اويند. حواشى متعدد از طرف علماء بعد از او بر كتابهاى او زده شده. بعد از محقق حلى و علامه حلى و شهيد اول، شيخ انصارى تنها كسى است كه كتابهايش از طرف علماء بعد از خودش مرتب حاشيه خورده و شرح شده است.
زهد و تقواى او نيز ضرب المثل است و داستانها از آن گفته مى‏شود. شيخ انصارى در سال ١٢٨١ در نجف در گذشته و همانجا دفن شده است.
٣٤. حاج ميرزا محمد حسن شيرازى، معروف به ميرزاى شيرازى بزرگ. ابتدا در اصفهان تحصيل كرد و سپس به نجف رفت و در حوزه درس صاحب «جواهر» شركت كرد و بعد از او به درس شيخ انصارى رفت و از شاگردان مبرز و طراز اول شيخ شد. بعد از شيخ انصارى مرجعيت عامه يافت. در حدود ٢٣ سال مرجع على الاطلاق شيعه بود و هم او بود كه با تحريم تنباكو، قرار داد معروف استعمارى رژى را لغو كرد. شاگردان زيادى در حوزه درس او ربيت‏شدند از قبيل آخوند ملا محمد كاظم خراسانى، سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى، حاج آقا رضا همدانى، حاج ميرزا حسين سبزوارى، سيد محمد فشاركى اصفهانى، ميرزا محمد تقى شيرازى، و غير اينها. از او اثرى كتبى باقى نمانده است ولى احيانا برخى آرائش مورد توجه است. در سال ١٣١٢ در گذشت.
٣٥. آخوند ملا محمد كاظم خراسانى. در سال ١٢٥٥ در مشهد در يك خانواده غير معروف متولد شد و در ٢٢ سالگى به تهران مهاجرت كرد و مدت كوتاهى تحصيل فلسفه كرد و سپس به نجف رفت. دو سال درس شيخ انصارى را درك كرده است اما بيشتر تحصيلاتش نزد ميرزاى شيرازى بوده است. ميرزاى شيرازى در سال ١٢٩١ سامرا را محل اقامت‏خود قرار داد ولى آخوند خراسانى از نجف دور نشد و خودش مستقلا حوزه درس تشكيل داد. او از مدرسين بسيار موفق است. در حدود هزار و دويست‏شاگرد از محضرش استفاده مى‏كرده‏اند و در حدود دويست نفر آنها خود مجتهد بوده‏اند.
فقهاء عصر اخير نظير مرحوم آقا سيد ابو الحسن اصفهانى، مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهانى، مرحوم حاج آقا حسين بروجردى، مرحوم حاج آقا حسين قمى و مرحوم آقا ضياء الدين عراقى همه از شاگردان او بوده‏اند. شهرت بيشتر آخوند خراسانى در علم اصول است. كتاب «كفاية الاصول‏» او يك كتاب درسى مهم است و حواشى زيادى بر آن نوشته شده است. آراء اصولى آخوند خراسانى همواره در حوزه‏هاى علميه نقل مى‏شود و مورد توجه است. آخوند خراسانى همان كسى است كه فتوا به ضرورت مشروطيت داد و مشروطيت ايران رهين او است. او در سال ١٣٢٩ هجرى قمرى در گذشت.
٣٦. حاج ميرزا حسين نائينى. از اكابر فقهاء و اصوليون قرن چهاردهم هجرى است. نزد ميرزاى شيرازى سابق الذكر و سيد محمد فشاركى اصفهانى سابق الذكر تحصيل كرده است و خود مدرسى عاليمقام شد. شهرت بيشتر او در علم اصول است. به معارضه علمى با مرحوم آخوند خراسانى برخاست و از خود نظريات جديدى در علم اصول آورد. بسيارى از فقهاء زمان ما از شاگردان اويند. او كتابى نفيس به فارسى دارد به نام «تنزيه الامة‏» يا «حكومت در اسلام‏» كه در دفاع از مشروطيت و مبانى اسلامى آن نوشته است. او در سال ١٣٥٥ هجرى قمرى در نجف وفات يافت.

خلاصه و بررسى
ما مجموعا سى و شش چهره از چهره‏هاى مشخص فقهاء را از زمان غيبت صغرا يعنى از قرن سوم هجرى تا كنون كه به پايان قرن چهاردهم هجرى قمرى نزديك مى‏شويم معرفى كرديم. ما چهره‏هايى را نام برديم كه در دنياى فقه و اصول شهرت زيادى دارند، يعنى همواره از زمان خودشان تا عصر حاضر نامشان در درسها و در كتابها برده مى‏شود. البته ضمنا نام شخصيتهاى ديگر غير اين سى و شش چهره نيز برده شد. از مجموع آنچه گفتيم چند نكته معلوم مى‏گردد:
الف. از قرن سوم تاكون فقه يك حيات مستمر داشته و هرگز قطع نشده است. حوزه‏هاى فقهى بدون وقفه در اين يازده قرن و نيم دائر بوده است. رابطه استاد و شاگردى در همه اين مدت هرگز قطع نشده است. اگر فى المثل از استاد بزرگوار خود مرحوم آية الله بروجردى شروع كنيم مى‏توانيم سلسله اساتيد فقهى ايشان را تا عصر ائمه اطهار به طور مسلسل بيان نمائيم. چنين حيات متسلسل و متداوم يازده قرن و نيمى ظاهرا در هيچ تمدن و فرهنگ ديگر غير از تمدن و فرهنگ اسلامى وجود ندارد. استمرار فرهنگى به معنى واقعى، كه يك روح و يك حيات، بدون هيچ وقفه و انقطاع، طبقات منظم و مرتب و متوالى را در قرونى اين چنين دراز مدت به يكديگر پيوند دهد و يك روح بر همه حاكم باشد، جز در تمدن و فرهنگ اسلامى نتوان يافت. در تمدن و فرهنگهاى ديگر، ما به سوابق طولانى ترى احيانا بر مى‏خوريم ولى با وقفه‏ها و بريدگيها و انقطاعها.
همچنان كه قبلا نيز يادآورى كرديم، اينكه قرن سوم را كه مقارن با غيبت صغرا است مبدا قرار داديم نه بدان جهت است كه حيات فقه شيعه از قرن سوم آغاز مى‏شود، بلكه بدان جهت است كه قبل از آن عصر، عصر حضور ائمه اطهار است و فقهاء شيعه تحت الشعاع ائمه‏اند و استقلالى ندارند، و الا آغاز اجتهاد و فقاهت در ميان شيعه و آغاز تاليف كتاب فقهى به عهد صحابه مى‏رسد. چنانكه گفتيم اولين كتاب را على بن ابى رافع (برادر عبيد الله بن ابى رافع كاتب و خزانه‏دار امير المؤمنين على(ع) در زمان خلافت آن حضرت) نوشته است.
ب. بر خلاف تصور بعضى‏ها، معارف شيعه و از آن جمله فقه شيعه تنها به وسيله فقهاء ايرانى تدوين و تنظيم نشده است. ايرانى و غير ايرانى در آن سهيم بوده‏اند. تا قبل از قرن دهم هجرى و ظهور صفويه، غلبه با عناصر غير ايرانى است و تنها از اواسط دوره صفويه است كه غلبه با ايرانيان مى‏گردد.
ج. مركز فقه و فقاهت نيز قبل از صفويه ايران نبوده است. در ابتدا بغداد مركز فقه بود. سپس نجف وسيله شيخ طوسى مركز شد. طولى نكشيد كه جبل عامل (از نواحى جنوبى لبنان فعلى) و پس از آن و قسمتى مقارن با آن، حله كه شهر كوچكى است در عراق، مركز فقه و فقاهت بود. حلب (از نواحى سوريه) نيز مدتى مركز فقهاء بزرگ بوده است. در دوران صفويه بود كه مركزيت به اصفهان انتقال يافت و در همان زمان حوزه نجف وسيله مقدس اردبيلى و ديگر اكابر احيا شد كه تا امروز ادامه دارد. از شهرهاى ايران، تنها شهر قم است كه در قرون اول اسلامى، در همان زمان كه بغداد مركز فقاهت اسلامى بود، وسيله فقهائى نظير على بن بابويه و محمد بن قولويه به صورت يكى از مراكز فقهى در آمد همچنان كه در دوره قاجار وسيله ميرزا ابو القاسم قمى صاحب قوانين نيز احيا شد و بار ديگر در سال ١٣٤٠ هجرى قمرى يعنى در حدود ٥٦ سال پيش وسيله مرحوم حاج شيخ عبد الكريم حائرى يزدى احيا شد و اكنون يكى از دو مركز بزرگ فقهى شيعه است.
عليهذا، گاهى بغداد، زمانى نجف، دوره‏اى جبل عامل (لبنان)، برهه‏اى حلب (سوريه)، مدتى حله (عراق)، عهدى اصفهان و دورانهائى قم مركز نشاط فقهى و فقهاء بزرگ بوده است. در طول تاريخ مخصوصا بعد از صفويه در شهرهاى ديگر ايران از قبيل مشهد، همدان، شيراز، يزد، كاشان، تبريز، زنجان، قزوين، و تون (فردوس فعلى) حوزه‏هاى علميه عظيم و معتبرى بوده است ولى هيچ يك از شهرهاى ايران به استثناى قم و اصفهان، و در مدت كوتاهى كاشان، مركز فقهاء طراز اول نبوده و عالى‏ترين و يا در رديف عالى‏ترين حوزه‏هاى فقهى به شمار نمى‏رفته است. بهترين دليل بر نشاط علمى و فقهى اين شهرها وجود مدارس بسيار عالى و تاريخى است كه در همه شهرستانهاى نامبرده موجود است و يادگار جوش و خروشهاى علمى دورانهاى گذشته است.
د. فقهاء جبل عامل نقش مهمى در خط مشى ايران صفويه داشته‏اند. چنانكه مى‏دانيم، صفويه درويش بودند. راهى كه ابتدا آنها بر اساس سنت‏خاص درويشى خود طى مى‏كردند اگر با روش فقهى عميق فقهاء جبل عامل تعديل نمى‏شد و اگر وسيله آن فقهاء حوزه فقهى عميقى در ايران پايه گذارى نمى‏شد، به چيزى منتهى مى‏شد نظير آنچه در علويهاى تركيه و يا شام هست. اين جهت تاثير زيادى داشت در اينكه اولا روش عمومى دولت و ملت ايرانى از آن گونه انحرافات مصوم بماند و ثانيا عرفان و تصوف شيعى نيز راه معتدل‏ترى طى كند. از اين رو فقهاء جبل عامل از قبيل محقق كركى و شيخ بهائى و ديگران با تاسيس حوزه فقهى اصفهان حق بزرگى به گردن مردم اين مرز و بوم دارند.
ه. همان طور كه شكيب ارسلان گفته است: «تشيع در جبل عامل زمانا مقدم است بر تشيع در ايران‏». و اين يكى از دلايل قطعى بر رد نظريه كسانى است كه تشيع را ساخته ايرانيان مى‏دانند. بعضى معتقدند نفوذ تشيع در لبنان وسيله ابوذر غفارى صحابى مجاهد بزرگ صورت گرفت. (١) ابوذر در مدت اقامت در منطقه شام قديم كه شامل همه يا قسمتى از لبنان فعلى نيز بود، همدوش مبارزه با ثروت اندوزيهاى معاويه و ساير امويان، مرام پاك تشيع را نيز تبليغ مى‏كرد.
------------------------------------
١- نشريه دانشكده الهيات مشهد، آقاى واعظ زاده، تحت عنوان «بازديد از چند كشور اسلامى عربى‏» نقل از كتاب «جبل عامل فى تاريخ‏».

۱۲
درس ششم: ابواب و رؤوس مسائل فقه (١)
درس ششم: ابواب و رؤوس مسائل فقه (١)
عبادات
ما براى اينكه با فقه آشنائى مختصرى پيدا كنيم لازم است كه با ابواب و رؤوس مسائل فقه آشنا شويم. قبلا گفتيم كه دائره فقه بسيار وسيع است، زيرا شامل همه موضوعاتى كه اسلام در آن موارد دستور عملى دارد.
از ميان تعليمات اسلامى، تنها معارف اسلامى، و ديگر اخلاق و تربيت اسلامى است كه از حوزه فقه خارج است. آنچه در دائره فقه مطرح مى‏شود، امروز در علوم متعدد و متنوع مطرح است و درباره آنها تحقيق و كاوش مى‏شود.
اولين مطلبى كه لازم است‏يادآورى شود اين است كه آيا اين مسائل گسترده فقهى به نحو دسته‏بندى شده و تقسيمى بر مبناى صحيح روى آنها صورت گرفته است‏يا خير؟
پاسخ اين است كه متاسفانه خير. تقسيم و دسته‏بندى معروف همان است كه محقق حلى صاحب «شرايع‏» در كتاب «شرايع‏» آورده است و شهيد اول در كتاب «قواعد» اندكى درباره آن توضيحاتى داده است. عجيب اين است كه شارحان زبردست كتاب شرايع از قبيل شهيد ثانى در «مسالك‏» و سيد محمد نوه او در كتاب «مدارك‏» و شيخ محمد حسن نجفى در «جواهر» كوچكترين تفسير و توضيحى درباره تقسيم محقق نكرده و نداده‏اند! خود شهيد اول نيز در كتاب «لمعه‏» از روش محقق پيروى نكرده است.
به هر حال دسته‏بندى و تقسيم محقق بدينگونه است كه ابواب فقه را بر چهار قسم دانسته است: عبادات، عقود، ايقاعات، احكام.
اين تقسيم بر اين اساس است كه كارهائى كه انسان بايد بر ميزان شرعى آنها را انجام دهد يا به نحوى است كه قصد تقرب به خداوند در آنها شرط شده است، يعنى صرفا براى خدا بايد انجام شود و اگر قصد و غرضى ديگر در كار باشد تكليف ساقط نمى‏شود و بايد دوباره صورت گيرد، يا چنين نيست؟
اگر از نوع اول باشد «عبادت‏» ناميده مى‏شود مانند نماز و روزه و خمس و زكات و حج و غيره. اينگونه كارها را در فقه «عبادات‏» مى‏نامند.
اما اگر از نوع دوم باشد، يعنى قصد قربت‏شرط صحت آن نباشد، و فرضا به قصد و غرضى ديگر نيز صورت گيرد صحيح است، بر دو قسم است: يا اين است كه وقوع آن موقوف به اجراء صيغه خاص نيست، و يا هست.
اگر موقوف به اجراء صيغه خاص نباشد «احكام‏» ناميده مى‏شوند، مانند ارث، حدود، ديات و غيره، و اگر موقوف به اجراء صيغه خاص باشد اين نيز به نوبه خود دو نوع است: يا اين است كه آن صيغه بايد وسيله دو طرف خوانده شود، يكى طرف ايجاب باشد و ديگرى طرف قبول، و يا آنكه نيازى به دو طرف ندارد، صيغه‏اى است كه يكجانبه.
اگر از نوع اول باشد «عقد» ناميده مى‏شود، مانند بيع و اجاره و نكاح كه يك طرف ايجاب مى‏كند و طرف ديگر قبول. و اگر صرفا يك فرد به تنائى مى‏تواند اجرا كند بدون نياز به طرف ديگر «ايقاع‏» ناميده مى‏شود. مانند «ابراء» يعنى صرف نظر كردن از طلب خود، يا طلاق و يا عتق. ما بعدا درباره اين تقسيم و ساير تقسيمات بحث‏خواهيم كرد.
محقق حلى در اين تقسيم بندى مجموع ابواب فقه را چهل و هشت باب قرار داده است. ده باب را «عبادات‏»، پانزده باب را «عقود»، يازده باب را «ايقاعات‏» و دوازده باب را «احكام‏» خوانده است. ولى بعدا خواهيم ديد كه عملا اين شماره‏ها به هم خورده است.
ضمنا اين نكته ناگفته نماند كه در قرن اول و دوم هجرى كتبى كه نوشته مى‏شد، درباره يك يا چند موضوع فقهى نوشته مى‏شد نه درباره همه موضوعا. مثلا در كتب تراجم مى‏خوانيم كه فلان شخص كتابى در «صلوة‏» و فلان شخص ديگر كتابى در «اجاره‏» و سومى كتابى در «نكاح‏» نوشته است. از اينرو در دوره‏هاى بعد نيز كه جوامع فقهى (يعنى كتب جامع همه دوره فقه) نوشته شد، ابواب فقه هر كدام تحت عنوان «كتاب‏» ياد مى‏شود. رسم بر اين است كه بجاى اينكه بنويسند «باب الصلوة‏» يا «باب الحج‏» مى‏نويسند «كتاب الصلوة‏» يا «كتاب الحج‏».
اكنون ما ابواب و رؤوس مسائل فقهى را به ترتيب «شرايع‏» محقق حلى و به نقل از آن كتاب ذكر مى‏كنيم.
عبادات «محقق‏» ده كتاب عبادات را به اين ترتيب ذكر مى‏كند:
١. كتاب الطهارة. طهارت بر دو قسم است: طهارت از خبث‏يا آلودگيهاى ظاهرى و جسمى و عارضى، و طهارت از حدث يعنى آلودگى معنوى طبعى. طهارت از خبث عبارت است از تطهير بدن يا لباس يا چيز ديگر از امور ده گانه‏اى كه اصطلاحا نجاسات خوانده مى‏شوند از قبيل: بول، غايط، خون، منى، ميته و غيره; و طهارت از حدث عبارت است از حدث عبارت است از وضو و غسل و تيمم كه شرط عبادات از قبيل نماز و طواف است و با يك سلسله اعمال طبيعى مانند خواب، ادرار، جنابت و غيره باطل مى‏شود و بايد تجديد شود.
٢. كتاب الصلوة. در اين كتاب درباره نمازهاى واجب يعنى نمازهاى يوميه، نماز عيدين، نماز ميت، نماز آيات، نماز طواف و نمازهاى نافله يعنى نمازهاى مستحبى از قبيل نوافل يوميه و غيره، و درباره شرائط و اركان و مقدمات و موانع و قواطع و خلل نماز، و همچنين درباره انواع نماز از قبيل نماز حاضر و نماز مسافر يا نماز فرادى و نماز جماعت، يا نماز اداء و نماز قضاء به تفصيل بحث مى‏شود.
٣. كتاب الزكوة. زكات نوعى پرداخت مالى است‏شبيه به ماليات كه به نه چيز تعلق مى‏گيرد: طلا، نقره، گندم، جو، خرما، مويز، گاو، گوسفند، شتر. در فقه درباره شرائط تعلق زكات به اين امور نه گانه و درباره مقدار زكات و درباره مصرف آن كه به چه مصارفى بايد برسد بحث مى‏شود. در قرآن «زكات‏» غالبا همرديف نماز ذكر مى‏شود. در قرآن از مسائل زكات فقط مصارف آن توضيح داده شده است، آنجا كه مى‏فرمايد:
انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المؤلفة قلوبهم و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل الله و ابن السبيل. (١)
صدقات براى نيازمندان و تهيدستان و ماموران جمع‏آورى آنها، و مردمى كه بايد دل آنها به دست آيد، و در راه آزادى بردگان، و قرض داران و در راه خيرى كه به خدا منتهى گردد و مسافران بى توشه مى‏باشد.
٤. كتاب الخمس. خمس نيز مانند زكات نوعى پرداخت مالى شبيه ماليات است. خمس يعنى يك پنجم. از نظر اهل تسنن تنها غنائم جنگى است كه يك پنجم آن به عنوان خمس بايد به بيت المال منتقل شود و صرف مصالح عموم گردد. ولى از نظر شيعه غنائم جنگى يكى از چيزهائى است كه بايد خمس آن پرداخت‏شود. علاوه بر آن، معادن، گنجها، مالهاى مخلوط به حرام كه تشخيص آنها و مالك آنها مقدور نيست، زمينى كه كافر ذمى از مسلمان مى‏خرد، آنچه از طريق غواصى به دست مى‏آيد و مازاد عوائد سالانه نيز بايد تخميس شوند و خمس آنها داده شود. خمس در مذهب شيعه بودجه هنگفتى است كه قسمت مهم بودجه يك كشور را مى‏تواند تامين كند.
٥. كتاب الصوم. صوم يعنى روزه. چنانكه مى‏دانيم در حال روزه از خوردن و آشاميدن، آميزش جنسى و سر زير آب فرو كردن و غبار غليظ به حلق فرو بردن و برخى چيزهاى ديگر بايد اجتناب كرد. هر سال قمرى يك ماه يعنى ماه مبارك رمضان بر هر مكلف بالغى كه عذرى نداشته باشد واجب است روزه بگيرد. روزه به طور كلى در غير ماه رمضان مستحب است. دو روز در سال روزه حرام است: عيد فطر و عيد اضحى. بعضى روزها روزه مكروه است مانند روز عاشورا.
٦. كتاب الاعتكاف. اعتكاف به حسب معنى لغوى يعنى مقيم شدن در يك محل معين. ولى در اصطلاح فقهى عبارت است از نوعى عبادت كه انسان سه روز يا بيشتر در مسجد مقيم مى‏شود و پا بيرون نمى‏گذارد و هر سه روز روزه مى‏گيرد. اين كار شرائط و احكامى دارد كه در فقه مسطور است. اعتكاف فى حد ذاته مستحب است نه واجب، ولى اگر انسان آن را شروع كرد و دو روز گذشت روز سوم واجب مى‏شود. اعتكاف بايد در مسجد الحرام يا مسجد النبى يا مسجد گوفه يا مسجد بصره صورت گيرد و حد اقل اين است كه در يك مسجد جامع يك شهر صورت گيرد. اعتكاف در مساجد كوچك جايز نيست. پيغمبر اكرم دهه آخر رمضان اعتكاف مى‏فرمود.
٧. كتاب الحج. حج همان عمل معروفى است كه در مكه و اطراف مكه وسيله حجاج انجام مى‏شود و معمولا توام با عمره است. اعمال حج عبارت است است:
احرام در مكه، وقوف در سرزمين عرفات، وقوف شبانه در سرزمين مشعر، رمى جمرة العقبه، قربانى، حلق يا تقصير، طواف، نماز طواف، سعى بين صفا و مروة، طواف النساء، نماز طواف النساء، رمى جمرات، بيتوته در منى.
٨. كتاب العمرة. عمرة نيز نوعى حج كوچك است. ولى معمولا براى حجاج واجب است كه اول عمره را بجا آورند و بعد حج را. اعمال عمرة عبارت است از:
احرام در يكى از ميقاتها، طواف خانه كعبه، نماز طواف، سعى بين صفا و مروه، تقصير.
شيخ بهائى براى اينكه اعمال عمره و حج و ترتيب آنها در اذهان طلاب باقى بماند آنها را با رمز حرف اول آنها در يك شعر جمع كرده است و آن اين است:
«اطرست‏» للعمرة اجعل نهج «او وارنحط رس طرمر» لحج به اين ترتيب:
الف - احراف
ب - طواف
ر - ركعتين طواف
س - سعى بين صفا و مروه
ت - تقصير
مجموع اينها كلمه «اطرست‏» را تشكيل مى‏دهد كه رمز عمره است. و باز:
الف - احرام
و - وقوف در عرفات
و - وقوف در مشعر الحرام
الف - افاضه (يعنى كوچ كردن) از عرفات و مشعر به سرزمين منا.
ر - رمى جمرة العقبه.
ن - نحر يعنى قربانى
ح - حلق يعنى تراشيدن سر، و براى كسى كه حج او حج اول نيست چيدن مقدارى مو يا ناخن.
ط - طواف حج.
ر - ركعتين طواف حج.
س - سعى ميان صفا و مروه.
ط - طواف النساء.
ر - ركعتين طواف.
م - مبيت (يعنى بيتوته) در منا.
ر - رمى جمرات.
بنا بر آنچه ما اعمال حج را شرح داديم مجموع اعمال سيزده تا است ولى در اين شعر چهارده‏تا آمده است. سر مطلب اين است كه شيخ بهائى افاضه از عرفات و مشعر، يعنى كوچ كردن از آنجا به طرف منا را عملى مستقل شمرده است، در صورتى كه عمل مستقل نيست.
٩. كتاب الجهاد. در اين كتاب مسئله جنگهاى اسلامى مطرح است. اسلام دين اجتماعى و مسئوليتهاى اجتماعى است. از اين رو جهاد در متن دستورات اسلام قرار گرفته است. جهاد بر دو قسم است: ابتدائى و دفاعى. از نظر فقه شيعه جهاد ابتدائى منحصرا زير نظر پيغمبر اكرم يا امام معصوم مى‏تواند صورت گيرد و لا غير. اين چنين جهادى تنها بر مردان واجب است ولى جهاد دفاعى در همه زمانها بر همه مردم اعم از مرد و زن واجب است.
ايضا جهاد يا داخلى است‏يا خارجى. اگر گروهى از مردم بر امام مفترض الطاعة مسلمين خروج كنند آنچنانكه خوارج يا اصحاب جمل و اصحاب صفين كردند جهاد با آنها نيز واجب است. در فقه، احكام جهاد و احكام ذمه يعنى شرائط پذيرفتن غير مسلمان تحت عنوان تابعيت دولت اسلامى، و همچنين درباره صلح ميان دولت اسلامى و دولت غير اسلامى به تفصيل بحث مى‏شود.
١٠. امر به معروف و نهى از منكر. اسلام به حكم اينكه دين اجتماعى و مسؤوليتهاى اجتماعى است و محيط مناسب را شرط اصلى اجراء برنامه آسمانى و سعادت بخش خود مى‏داند يك مسؤوليت مشترك براى عموم به وجود آورده است. همه مردم موظفند كه پاسدار فضيلتها و نيكيها و نابود كننده بديها و نادرستيها باشند.
پاسدارى نيكيها به نام «امر به معروف‏» و ستيزه‏گرى با بديها « نهى از منكر» ناميده مى‏شود. «امر به معروف و نهى از منكر» در فقه اسلامى، شرائط و مقررات و نظاماتى دارد كه در فقه مسطور است.
تا اينجا ده باب عبادات پايان مى‏پذيرد و نوبت عقود مى‏رسد.
------------------------------------
١- سوره توبه، آيه ٦٠.

۱۳
درس هفتم: ابواب و رؤوس مسائل فقه (٢)
درس هفتم: ابواب و رؤوس مسائل فقه (٢)
عقود
«محقق‏» مى‏گويد: قسم دوم عقود است و مشتمل بر پانزده كتاب است:
١. كتاب التجارة. در اين كتاب درباره خريد و فروش، شرائط طرفين معامله (يعنى خريدار و فروشنده) و شرائط عوضين، شرائط عقد يعنى صيغه معامله، و همچنين درباره انواع خريد و فروشها: معامله نقد، معامله نسيه كه جنس نقد است و پول مدت دارد، معامله سلف كه عكس آن است‏يعنى پيش فروش است:
پول نقد دريافت مى‏شود و جنس مدت دار است، بحث مى‏شود. البته معامله‏اى كه هم جنس و هم پول هر دو مدت‏دار باشد باطل است. و همچنين در باب «بيع‏» درباره مرابحه، مواضعه، تولية بحث مى‏شود. مقصود از مرابحه در اينجا اين است كه شخصى معامله‏اى مى‏كند و بعد با گرفتن يك مقدار سود معامله را به ديگرى واگذار مى‏كند. و مواضعه بر عكس است، يعنى معامله را با مقدارى كسر و تحمل ضرر به ديگرى واگذار مى‏كند. و تولية اين است كه معامله را بدون سود و زيان به ديگرى واگذار مى‏نمايد.
٢. كتاب الرهن. رهن يعنى گرو. احكام گرو گذاشتن و گرو گرفتن در اين باب فقهى بيان مى‏شود.
٣. كتاب مفلس. مفلس يعنى ور شكسته، يعنى كسى كه دارائيش وافى به ديونش نيست. حاكم شرعى براى رسيدگى به ديون چنين شخصى او را ممنوع التصرف مى‏كند تا دقيقا رسيدگى شود و ديون طلبكاران به قدر امكان پرداخت‏شود.
٤. كتاب الحجر. حجر يعنى منع. مقصود ممنوع التصرف بودن است. در موارد زيادى مالك شرعى در عين مالكيت تامه، ممنوع التصرف است. مفلس كه قبلا ياد شد يكى از اين گونه افراد است. همچنين است طفل نابالغ، ديوانه، سفيه، مريض در مرض موت نسبت به وصيت در مازاد از ثلث ثروت خود. و همچنين است - به قولى - مريض در مرض موت نسبت به نقل و انتقالهاى ماليش در مازاد از ثلث دارائى خود.
٥. كتاب الضمان. «ضمان‏» همان چيزى است كه در عرف امروز فارسى زبانان «ضمانت‏» ناميده مى‏شود. يعنى كسى در برابر يك نفر طلبكار يا مدعى طلبكارى عهده‏دار دين او مى‏شود و از او به اصطلاح ضمانت مى‏كند. درباره حقيقت «ضمان‏» ميان فقه شيعه با فقه سنى اختلاف است. از نظر فقه شيعه ضمان «نقل دين از ذمه مديون به ذمه ضامن‏» است، يعنى پس از ضمان، شخص طلبكار حق مطالبه از مديون اولى را ندارد، فقط حق دارد از ضامن مطالبه كند. البته ضامن اگر به تقاضاى مديون ضمانت كرده باشد مى‏تواند پس از پرداخت به طلبكار، از مديون استيفا كند. ولى از نظر فقه اهل تسنن، ضمان «ضم عهده‏اى بر عهده ديگر» است، يعنى پس از ضمان، طلبكار حق دارد كه از مديون اولى مطالبه كند و يا از ضامن. «محقق‏» در ضمن «كتاب ضمان‏» احكام باب حوالة و باب كفالة را هم ذكر كرده است.
٦. كتاب الصلح. در اين كتاب احكام مصالحه بيان مى‏شود. مقصود از صلح در اينجا غير از صلحى است كه در كتاب جهاد بيان مى‏شود. صلح كتاب جهاد درباره قراردادهاى سياسى است و كتاب الصلحى كه در باب عقود ذكر مى‏شود مربوط به امور مالى و حقوق عرفى است، مثل اينكه دينى كه ميزانش مجهول است به مبلغ معينى صلح مى‏شود. صلح معمولا در مورد دعاوى و اختلافات واقع مى‏شود.ر ٧. كتاب الشركة. شركت‏يعنى اينكه مالى يا حقى به بيش از يك نفر تعلق داشته باشد. مثل اينكه مثلا ثروتى به فرزندان به ارث مى‏رسد كه مادامى كه قسمت نكرده‏اند با يكديگر شريكند، و مثل اينكه دو نفر مشتركا اتومبيل يا اسب يا زمينى را مى‏خرند، و يا احيانا چند نفر مشتركا يك مباحى را حيازت مى‏كنند مثلا زمين مواتى را احيا مى‏كنند. و گاهى به صورت قهرى صورت مى‏گيرد، مثل اينكه گندمهاى يك نفر با گندمهاى يك نفر ديگر مخلوط مى‏شود كه جدا كردن آنها ممكن نيست.
شركت بر دو قسم است: عقدى و غير عقدى. آنچه قبلا گفتيم شركت غير عقدى بود. شركت عقدى اين است كه دو يا چند نفر با يك قرارداد و يك پيمان و عقد با يكديگر شركتى بر قرار مى‏كنند، مانند شركتهاى تجارتى يا زراعى يا صنعتى. شركت عقدى احكام زيادى دارد كه در فقه مسطور است. در باب شركت ضمنا احكام قسمت نيز ذكر مى‏شود.
٨. كتاب المضاربة. مضاربه نوعى شركت عقدى است، اما نه شركت دو يا چند سرمايه بلكه شركت‏سرمايه و كار. يعنى اينكه يك يا چند نفر سرمايه‏اى براى تجارت مى‏گذارند و يك يا چند نفر ديگر به عنوان «عامل‏» عمليات تجارى را بر عهده مى‏گيرند. قبلا بايد از نظر تقسيم سود كه به چه نسبت باشد به توافق رسيده باشند و عقد مضاربه، يعنى صيغه مضاربه جارى شود و يا لا اقل عملا پيمان منعقد شود.
٩. كتاب المزارعة و المساقات. مزارعه و مساقات دو نوع شركت است‏شبيه مضاربه، يعنى هر دو از نوع شركت كار و سرمايه است، با اين تفاوت كه مضاربه شركت كار و سرمايه براى كسب و تجارت است ولى مزارعه شركت كار و سرمايه براى كشاورزى است، به اين معنى كه صاحب آب و زمين با فردى ديگر قرارداد كشاورزى منعقد مى‏كند و توافق مى‏كنند كه محصول كشاورزى به نسبت معين ميان آنها تقسيم شود; و مساقات شركت كار و سرمايه در امر باغدارى است كه صاحب درخت ميوه با يك كارگر، قرادادى منعقد مى‏كند كه عهده‏دار عمليات باغبانى از قبيل آب دادن و ساير كارها كه در به ثمر رساندن ميوه مؤثر است بشود و به نسبت معين كه با يكديگر توافق خواهند كرد، هر كدام از مالك و كارگر سهمى مى‏برد.
اين نكته لازم است‏يادآورى شود كه در شركت‏سرمايه و كار، خواه به صورت مضاربه و خواه به صورت مزارعه يا مساقات، نظر به اينكه سرمايه به مالك تعلق دارد، هر گونه خطر و زيانى كه متوجه سرمايه شود از مال صاحب سرمايه است. و از طرف ديگر سود سرمايه قطعى نيست. يعنى ممكن است‏سود كمى عايد شود و ممكن است هيچ سودى عايد نشود. صاحب سرمايه تنها در صورتى كه سودى عايد شود، چه كم و چه زياد، در همان سود سهيم و شريك خواهد شد. اين است كه سرمايه‏دار نيز مانند عامل ممكن است‏سودى نبرد و ممكن است احيانا سرمايه‏اش تلف شود و از بين برود و به اصطلاح ورشكست‏شود.
ولى در جهان امروز بانكداران به صورت ربا منظور خود را عملى مى‏سازند و در نتيجه سود معين در هر حال مى‏برند.، خواه عمليات تجارى يا كشاورزى يا صنعتى كه با آن سرمايه صورت مى‏گيرد سود داشته باشد. و خواه نداشته باشد. فرضا سود نداشته باشد، عامل (مباشر) مجبور است ولو با فروختن خانه خود آن سود را تامين نمايد. و همچنين در اين نظام هرگز سرمايه دار ورشكست نمى‏شود، زيرا بر اساس نظام ربوى سرمايه‏دار سرمايه خود را در ذمه عامل و مباشر به صورت قرض قرار داده است و در هر حال دين خود را مطالبه مى‏كند هر چند تمام سرمايه از بين رفته باشد.
در اسلام استفاده از سرمايه به صورت ربا يعنى اينكه سرمايه دار پول خود را به صورت قرض به عامل و مباشر بدهد و دين خود را به علاوه مقدارى سود در هر حال بخواهد اكيدا و شديدا ممنوع است.
١٠. كتاب الوديعة. وديعه يعنى امانت، به عبارت ديگر سپردن مالى نزد يكى نفر و نايب گرفتن او از جانب خود براى حفظ و نگهدارى. وديعه به نوبه خود وظائف و تكاليف براى «ودعى‏» يعنى كسى كه امانتدار است ايجاد مى‏كند، همچنانكه او را در صورت تلف مال - اگر تقصير نكرده باشد - معاف مى‏دارد.
١١. كتاب العارية. عاريه اين است كه كسى مال شخصى را مى‏گيرد براى اينكه از منافع آن منتفع شود. عاريه وديعه هر دو نوعى امانت مى‏باشند، اما در وديعه انسان مال خود را به ديگرى مى‏دهد براى حفظ و نگهدارى و طبعا او بدون اذن مالك حق هيچگونه استفاده ندارد، ولى عاريه اين است كه انسان از اول مال خود را به ديگرى مى‏دهد كه از آن بهره ببرد و بعد بر گرداند. مثل اينكه كسى لباس خود را يا اتومبيل خود يا ظروف خود را به ديگرى عاريه مى‏دهد.
١٢. كتاب الاجارة. اجاره دو نوع است: يا به اين نحو است كه انسان منافع مال خود را در مقابل پولى كه آن را مال الاجاره مى‏نامند به ديگرى واگذار مى‏كند، مثل اينكه انسان طبق معمول، خانه يا اتومبيل و يا لباس خود را اجاره مى‏دهد، و يا به اين نحو است كه انسان خود اجير مى‏شود يعنى متعهد مى‏شود كه در مقابل انجام عملى خاص نظير دوختن لباس، اصلاح سر و صورت، بنائى و غيره مزدى دريافت نمايد. اجاره و بيع از يك جهت‏شبيه يكديگرند و آن اينكه در هر دو مورد، معاوضه در كار است. چيزى كه هست در بيع، معاوضه ميان يك عين خارجى و پول است، و در اجاره ميان منافع عين و پول است. عوضين را در بيع، «مبيع‏» و «ثمن‏» مى‏نامند، و در اجاره «عين موجره‏» و «مال الاجاره‏». اجاره وجه مشتركى با عاريه دارد و آن اينكه مستاجر و مستعير هر دو از منافع استفاده مى‏كنند. اما تفاوتشان در اين است كه مستاجر به حكم اينكه مال الاجاره مى‏پردازد مالك منافع عين است ولى مستعير مالك منافع نيست فقط حق انتفاع دارد.
١٣. كتاب الوكالة. يكى از نيازهاى بشرى نايب گرفتن افراد ديگر است براى كارهايى كه او بايد به صورت عقد يا ايقاع انجام دهد. مثل اينكه شخصى ديگرى را وكيل مى‏كند كه از طرف او عقد بيع يا اجاره يا عاريه يا وديعه يا وقف و يا صيغه طلاق را جارى كند. آنكه به ديگرى از طرف خود اختيار مى‏دهد «موكل‏» و آن كه از طرف موكل به عنوان نايب برگزيده مى‏شود «وكيل‏» و نفس اين عمل «توكيل‏» ناميده مى‏شود.
١٤. كتاب الوقوف و الصدقات. وقف يعنى اينكه مال خود را از ملك خود خارج كند و خالص براى يك مصرف قرار دهد. در تعريف وقف گفته‏اند: تحبيس العين و تسبيل المنفعة يعنى نگهداشتن عين و غير قابل انتقال كردن آن و آزاد ساختن منافعش. در اينكه در وقف قصد قربت‏شرط هست‏يا نه، اختلاف است. علت اينكه «محقق‏» آن را در باب عقود ذكر كرده نه در باب عبادات، اين است كه قصد قربت را شرط نمى‏داند.
وقف بر دو قسم است: وقف خاص و وقف عام، و هر كدام احكام مفصلى دارد.
١٥. كتاب السكنى و الحبس. سكنى و حبس شبيه وقفند با اين تفاوت كه در «وقف‏» عين مال براى هميشه حبس مى‏شود و ديگر قابل اينكه مالك شخصى پيدا كند نيست ولى «حبس‏» اين است كه منافع مال خود را تا مدت معين براى يك مصرف خيريه قرار مى‏دهد و بعد از انقضاء مدت به صورت ملك شخصى در مى‏آيد و اما «سكنى‏» عبارت است از اينكه مسكنى را براى مدت معين براى استفاده يك مستحق قرار مى‏دهد و پس از انقضاء مدت مانند ساير اموال شخصى مالك اولى مى‏شود.
١٦. كتاب الهبات. هبه يعنى بخشش. يكى از آثار مالكيت اين است كه انسان حق دارد مال خود را به ديگرى ببخشد. هبه بر دو قسم است: معوضه و غير معوضه. هبه غير معوضه اين است كه در مقابل بخشش خود هيچ عوضى نمى‏گيرد. ولى هبه معوضه اين است كه پاداشى در مقابل دارد. هبه معوضه غير قابل برگشت است و اما هبه غير معوضه اگر ميان خويشاوندان و ارحام باشد و يا عين موهوبه تلف شود غير قابل برگشت است و الا قابل برگشت است‏يعنى واهب مى‏تواند رجوع كند و عقد هبه را فسخ نمايد.
١٧. كتاب السبق و الرمايه. سبق و رمايه يعنى نوعى قرارداد و شرط بندى براى مسابقه در اسبدوانى و يا شتردوانى و يا تير اندازى. سبق و رمايه با اينكه نوعى شرط بندى است و اسلام شرط بنديها را منع كرده است، نظر به اينكه براى تمرين عمليات سربازى است جايز شمرده شده است. سبق و رمايه از توابع جهاد است.
١٨. كتاب الوصيه. مربوط است به سفارشهايى كه انسان در مورد اموالش و يا در مورد فرزندان كوچكش كه ولى آنها است براى بعد از مردن خود مى‏نمايد. انسان حق دارد كه شخصى را وصى خودش قرار دهد كه بعد از او عهده دار تربيت و حفظ و نگهدارى فرزندان صغيرش بوده باشد، و همچنين حق دارد كه تا حدود يك سوم ثروت خود را طبق وصيت به هر مصرفى كه خود مايل باشد برساند. فقهاء مى‏گويند: وصيت بر سه قسم است: تمليكيه، عهديه، فكيه. وصيت تمليكيه اين است كه وصيت مى‏كند كه فلان مبلغ از مالش بعد از خودش متعلق به فلان شخص معين باشد. وصيت عهديه اين است كه وصيت مى‏كند بعد از مردنش فلان عمل انجام شود، مثلا برايش در حج‏يا زيارت يا نماز و روزه نايب بگيرند يا به نوعى ديگر كار خير انجام دهند. وصيت فكيه اين است كه مثلا وصيت مى‏كند فلان برده بعد از مردن من آزاد باشد.
١٩. كتاب النكاح. «نكاح‏» عبارت است از پيمان ازدواج. فقها در باب نكاح اولا درباره شرائط عقد نكاح بحث مى‏كنند، و بعد درباره محارم يعنى كسانى كه ازدواجشان با يكديگر حرام است، از قبيل پدر و دختر، يا مادر و پسر و يا برادر و خواهر غير اينها، به بحث مى‏پردازند، و ديگر درباره دو نوع نكاح:
دائم و منطقع، و درباره «نشوز» يعنى سر پيچى هر يك از زن و مرد از وظائف خود نسبت به حقوق طرف ديگر، و درباره نفقات يعنى لزوم اداره اقتصادى زن و فرزند از طرف پدر خانواده، و در پاره‏اى مسائل ديگر بحث مى‏كنند.
تا اينجا «عقود» به پايان رسيد. چنانكه در ابتدا خوانديم، «محقق حلى‏» در اول بخش عقود گفت: «عقود پانزده تا است‏» اما عملا بيشتر شد. معلوم نيست چرا اين طور است. شايد اشتباه لفظى بوده است و يا از آن جهت بوده كه «محقق‏» بعضى ابواب را با بعضى ديگر يكى مى‏دانسته است.

۱۴
درس هشتم: ابواب و رؤوس مسائل فقه (٣)
درس هشتم: ابواب و رؤوس مسائل فقه (٣)
ايقاعات
«محقق‏» مى‏گويد: قسمت‏سوم ايقاعات است و آن يازده تا است.
«ايقاع‏» يعنى كارى كه نيازمند به اجراء صيغه است ولى نياز به دو طرف ندارد و يكجانبه قابل انجام است.
١. كتاب الطلاق. «طلاق‏» عبارت است كه برهم زدن مرد پيمان ازدواج را. طلاق يا بائن است و يا رجعى. طلاق بائن يعنى طلاق غير قابل رجوع. طلاق رجعى يعنى طلاق قابل رجوع. مقصود اين است كه مرد مى‏تواند مادامى كه عده زن منقضى نشده رجوع كند و طلاق را كان لم يكن نمايد. طلاق بائن كه غير قابل رجوع است‏يا از آن جهت است كه عده ندارد مانند طلاق زنى كه مرد با او نزديكى نكرده است و طلاق زن يائسه، و يا از آن جهت است كه در عين اينكه زن عده دارد مرد حق رجوع ندارد، مانند طلاق در نوبت‏سوم و يا ششم كه تا زن با مرد ديگر ازدواج نكند و با او آميزش ننمايد، شوهر اول نمى‏تواند با او ازدواج كند، و يا طلاق نوبت نهم كه براى هميشه آن زن بر شوهر سابقش حرام مى‏شود. در طلاق شرط است كه اولا در حال پاكى زن صورت گيرد، ثانيا دو نفر شاهد عادل در حين طلاق حضور داشته باشند. طلاق مبغوض الهى است. پيغمبر خدا فرمود: ابغض الحلال عند الله الطلاق. يعنى طلاق در عين اينكه حرام نيست مبغوض و منفور خداوند است; و اين خود، سرى دارد.
٢. كتاب الخلع و المبارات. خلع و مبارات نيز دو نوع طلاق بائن است. «خلع‏» طلاقى است كه كراهت از طرف زوجه است و زوجه مبلغى به مرد مى‏پردازد و يا از همه و يا قسمتى از مهر خود صرف نظر مى‏كند كه مرد حاضر به طلاق شود، همين كه مرد طلاق داد حق رجوع از او سلب مى‏شود، مگر اينكه زوجه بخواهد آنچه بذل كرده پس بگيرد، در اين صورت زوج نيز حق رجوع دارد.
«مبارات‏» نيز نوعى طلاق بائن است مانند «خلع‏» با اين تفاوت كه كراهت طرفينى است و در عين حال زوجه مبلغى بذل مى‏كند براى طلاق. تفاوت ديگر اين است ك مقدار مبذول در «خلع‏» حد معين ندارد ولى در «مبارات‏» مشروط است كه بيش از مهر زوجه نباشد.
٣. كتاب الظهار. «ظهار» در جاهليت نوعى طلاق بوده است به اين ترتيب كه زوج به زوجه مى‏گفت: «انت على كظهر امى‏» يعنى تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستى. و همين كافى بود كه زوجه مطلقه شناخت‏شود. اسلام آن را تغيير داد. از نظر اسلام «ظهار» طلاق نيست، ولى اگر كسى چنين كارى كند بايد كفاره بدهد و تا كفاره نداده است نزديكى با آن زن بر او حرام است. كفاره ظهار آزاد كردن يك بنده است، اگر ممكن نشد، دو ماه متوالى روزه گرفتن، و اگر ممكن نشد شصت مسكين اطعام كردن.
٤. كتاب الايلاء. «ايلاء» يعنى سوگند خوردن، ولى در اينجا منظور سوگند خاص است و آن اينكه مردى براى زجر همسرش سوگند ياد مى‏كند كه براى هميشه و يا مدت معين (بيش از چهار ماه) با او نزديكى نخواهد كرد. اگر زن شكايت كند حاكم شرعى او را مجبور مى‏كند به يكى از دو كار: نقض سوگند، يا طلاق زوجه.
اگر مرد سوگند خود را نقض كند البته بايد كفاره سوگند خود را بپردازد. نقض سوگند همه جا حرام است ولى در اينجا واجب است.
٥. كتاب اللعان. «لعان‏» نيز مربوط است به روابط خانوادگى زن و شوهر. لعان به اصطلاح نوعى مباهله، يعنى نوعى نفرين طرفينى است و اين در صورتى است كه مردى همسر خود را متهم به فحشاء نمايد و يا فرزندى را كه آن زن در خانه او آورده از خود نفى كند و بگويد فرزند من نيست. البته نفى ولد مستلزم متهم ساختن به عمل فحشاء نيست زيرا ممكن است فرزندى از طريق شبهه - نه زنا - به وجود آمده باشد.
اگر كسى زنى را متهم به فحشا كند و نتواند چهار شاهد عادل اقامه كند، برخورد او بايد حد «قذف‏» يعنى حد متهم ساختن جارى شود. همچنين است اگر مردى همسر خودش را متهم سازد. چيزى كه هست اگر مردى همسر خودش را متهم سازد به فحشاء يك راه ديگر وجود دارد، و آن اينكه «لعان‏» نمايد، ولى اگر لعان محقق شد هر چند حد قذف از او ساقط مى‏گردد، اما آن زن براى هميشه بر او حرام مى‏شود. لعان در حضور حاكم شرعى صورت مى‏گيرد. همانطور كه گفتيم، لعان نوعى مباهله است، يعنى نوعى نفرين طرفينى است. ترتيب كار اين است كه مرد در حضور حاكم مى‏ايستد و چهار بار مى‏گويد: «خدا را گواه مى‏گيرم كه در ادعاى خود صادقم‏». در نوبت پنجم مى‏گويد: «لعنت‏خدا بر من اگر در ادعاى خود دروغگو باشم‏». سپس زن در حضور حاكم مى‏ايستد و چهار بار مى‏گويد: «خدا را گوه مى‏گيرم كه او (شوهر) در ادعاى خود كاذب است‏». در نوبت پنجم مى‏گويد: «خشم خدا بر من اگر او در ادعاى خود صادق باشد».
اگر به اين ترتيب «ملاعنه‏» محقق شد، زن و شوهر براى هميشه از يكديگر منفصل مى‏گردند.
٦. كتاب العتق. «عتق‏» يعنى آزاد كردن بردگان. در اسلام يك سلسله مقررات در مورد بردگان وضع شده است. اسلام برده گرفتن را منحصرا در مورد اسيران جنگى مشروع مى‏داند و هدف از برده گرفتن بهره كشى از آنها نيست، بلكه هدف اين است كه اجبارا مدتى در خانواده‏هاى مسلمان واقعى زندگى كنند و تربيت اسلامى بيابند و اين كار خود به خود به اسلام و تربيت اسلامى آنها منجر مى‏گردد. و در حقيقت دوران بندگى دالانى است كه بردگان از آزادى دوره كفر تا آزادى دوره اسلام طى مى‏كنند. پس هدف اين نيست كه بردگان برده بمانند، هدف اين است كه كافران تربيت اسلامى بيابند و در حالى آزادى اجتماعى داشته باشند كه آزادى معنوى كسب كرده‏اند. از اين رو آزادى بعد از بردگى هدف اسلام است. لهذا اسلام برنامه وسيعى براى «عتق‏» يعنى آزادى فراهم كرده است. فقها نيز نظر به اينكه هدف اسلام «عتق‏» است نه «رق‏» بابى كه باز كرده‏اند تحت عنوان «كتاب العتق‏» است نه «كتاب الرق‏».
فقها مى‏گويند: موجبات آزادى چند چيز است: آزادى ارادى و بالمباشره كه مالك براى اداء كفاره يا صرفا براى رضاى خدا برده را آزاده مى‏كند. ديگر سرايت، يعنى اگر برده‏اى قسمتى از او مثلا نصف يا ثلث‏يا ربع يا عشر او به علتى آزاد شد اين آزادى به همه او سرايت مى‏كند. سوم مملوك عمودين واقع شدن. «عمودين‏» يعنى پدر و مادر و پدران و مادران آنها هر چه بالا برود و ديگر فرزندان و فرزندان فرزندان هر چه پائين برود. مقصود اين است كه اگر كسى مملوك پدر يا مادر يا جد يا جده يا فرزند يا نوه خود قرار گيرد خود به خود آزاد مى‏شود. چهارم عوارض متفرقه مثل ابتلاى به كورى يا جذام و غيره كه خود به خود موجب آزادى است.
٧. كتاب التدبير و المكاتبة و الاستيلاد. تدبير و مكاتبه و استيلاد سه موجب از موجبات آزادى است. «تدبير» اين است كه مالك وصيت مى‏كند كه برده بعد از مردنش آزاد باشد. «مكاتبه‏» اين است كه برده با مالك خود قرار داد منعقد مى‏كند كه با پرداخت وجهى آزاد شود. در قرآن تصريح شده كه اگر چنين تقاضائى از طرف برده شد و در آنها خيرى تشخيص داديد، يعنى ايمانى در آنها تشخيص داديد (يا اگر تشخيص داديد كه مى‏تواند خود را اداره كند و بيچاره نمى‏شود) تقاضاى او را بپذيرد و سرمايه‏اى هم از ثروت خود در اختيار او بگذاريد. «استيلاد» اين است كه كنيزى از مالك خود حامله شود. اينچنين زن بعد از فوت مالك قهرا در سهم فرزند خود قرار مى‏گيرد و چون هيچكس مالك عمودين خود نمى‏شود خود به خود آزاد مى‏گردد.
٨. كتاب الاقرار. اقرار به حقوق قضائى مربوط است. يكى از موجباتى كه حقى را بر انسان ثابت مى‏كند اقرار خود او است. اگر كسى بر ديگرى ادعا كند كه فلان مبلغ از او طلبكار است بايد دليل و شاهد اقامه كند، اگر شاهد و دليلى نداشته باشد ادعايش مردود است. اما اگر خود آن ديگرى يك نوبت اقرار كند به اينكه مديون است، اين اقرار جاى هر شاهد و دليلى را پر مى‏كند. اقرار العقلاء على انفسهم جائز.
٩. كتاب الجعاله. «جعاله‏» از نظر ماهيت‏شبيه اجاره انسانها است. اجير گرفتن انسانها به اين نحو است كه انسان كارگر يا صنعتگر مشخصى را اجير مى‏كند كه در مقابل فلان مبلغ مزدى كه مى‏گيرد فلان عمل معين را انجام دهد. ولى در «جعاله‏» شخص معينى اجير نمى‏شود بلكه صاحب كار اعلان عمومى مى‏كند كه هر كس فلان كار را براى من انجام دهد فلان مبلغ به او مى‏پردازيم.
١٠. كتاب الايمان ايمان (به فتح الف) جمع يمين است كه به معنى سوگند است. اگر انسان سوگند بخورد كه فلان كار را خواهم كرد، آن كار بر او واجب مى‏گردد، يعنى سوگند، تعهد آور است، اما به شرط اينكه سوگند به نام خدا باشد (عليهذا سوگند به نام پيغمبر يا امام يا قرآن شرعا تعهدآور نيست)، ديگر آنكه آن كار جايز باشد، پس سوگند براى انجام كارى كه حرام يا مكروه است، بلااثر است و تعهد آور نيست. سوگند مشروع مثل اينكه سوگند ياد كند كه فلان كتاب مفيد را از اول تا آخر مطالعه كند و يا سوگند ياد مى‏كند كه روزى يك مرتبه دندان خود را مسواك كند. حنث‏يعنى تخلف سوگند مستلزم كفاره است.
١١. كتاب النذر. نذر نوعى تعهد شرعى است - بدون سوگند - براى انجام كارى. صيغه مخصوص دارد. مثلا انسان نذر مى‏كند كه نافله‏هاى يوميه را بخواند و مى‏گويد: لله على ان اصلى النوافل كل يوم. در سوگند شرط بود كه مورد سوگند مرجوح نباشد يعنى حرام يا مكروه نباشد. عليهذا سوگند بر امر مباح مانعى ندارد. ولى در نذر شرط است كه متعلق نذر راجح باشد يعنى كارى باشد كه براى دين يا دنيا مفيد باشد. پس نذر براى امرى كه رجحانى ندارد و فعل و تركش على السويه است باطل است.
فلسفه لزوم عمل به سوگند و وفاى به نذر اين است كه اين هر دو نوعى پيمان با خدا است. همانطور كه پيمان با بندگان خدا بايد محترم شمرده شود: اوفوا بالعقود، پيمان با خدا نيز بايد محترم شمرده شود.
معمولا افرادى سوگند مى‏خورند و يا نذر مى‏كنند كه به اراده خود اعتماد ندارند، از راه سوگند يا نذر براى خود اجبار به وجود مى‏آورند تا تدريجا عادت كنند و تنبلى از آنها دور شود. اما افراد قوى الاراده هرگز از اين طرق براى خود اجبار به وجود نمى‏آورند. براى آنها تصميمشان فوق العاده محترم است. همين كه اراده كردند و تصميم گرفتند بدون هيچ اجبار خارجى به مرحله اجرا در مى‏آورند.

۱۵
درس نهم و دهم: ابواب و رؤوس مسائل فقه (٤)
درس نهم و دهم: ابواب و رؤوس مسائل فقه (٤)
احكام
قسم چهارم از چهار قسم ابواب فقهى، چيزهائى است كه محقق حلى آنها را «احكام‏» اصطلاح كرده است. احكام در اينجا تعريف خاص ندارد، آنچه كه نه عبادت است و نه عقد و نه ايقاع، محقق آن را «حكم‏» اصطلاح كرده است. محقق مى‏گويد: احكام دوازده كتاب است:
١. كتاب الصيد و الذباحه. صيد يعنى شكار حيوان، ذبح يعنى سر بريدن حيوان. مقدمتا بايد بگوئيم كه هر حيوانى كه حلال گوشت است‏خوردن گوشتش آنگاه حلال است كه به ترتيب خاصى «ذبح‏» يا «نحر» شده باشد و يا (در بعضى حيوانات) به وسيله سگ شكارى تعليم يافته، و يا وسيله آلات فلزى شكار شده باشد.
اگر حيوان ذبح شرعى شده باشد و يا مطابق موازين شرعى شكار شده باشد اصطلاحا مى‏گويند آن حيوان «تذكيه‏» شده است و آن را «مذكى‏» مى‏نامند، و اگر تذكيه شرعى نشده باشد مى‏گويند «ميته‏» است. ميته چنانكه مى‏دانيم نجس است و استفاده از آن حرام است. ذبح شتر شكل خاص دارد و «نحر» ناميده مى‏شود.
شكار مربوط است به حيوان حلال گوشت وحشى، مانند آهو، بزكوهى، گاو كوهى و امثال اينها. عليهذا حيوان اهلى مانند گوسفند و گاو اهلى با شكار حلال نمى‏شود. سگى كه وسيله آن سگ شكار مى‏شود بايد «معلم‏» (به فتح لام) يعنى تعليم يافته باشد. شكار با سگ تعليم نيافته حلال نيست، همچنانكه شكار با حيوانات ديگر غير سگ نيز حلال نيست. در شكار با ابزار غير حيوانى شرط است كه آهن باشد، و لا اقل فلزى باشد، و بايد تيز باشد كه با تيزى خود حيوان را از پا در آورد. پس شكار با سنگ يا عمود آهنى حلال نيست. در شكار و ذبح هر دو شرط است كه متصدى عمل، مسلمان باشد و با نام خدا آغاز كند. شرائط ديگر نيز هست كه مجال ذكر آنها نيست.
٢. كتاب الاطعمة و الاشربة. «اطعمه‏» يعنى خوردنيها و «اشربه‏» يعنى آشاميدنيها. اسلام يك سلسله دستورات دارد در مورد استفاده از مواهب طبيعى از نظر خوردن و آشاميدن كه بايد آنها را آداب - ولى آداب لازم الاجراء - ناميد. صيد و ذباحه از اين قبيل بود، و اطعمه و اشربه نيز از اين قبيل است. از نظر اسلام به طور كلى «طيبات‏» يعنى امور مفيد و متناسب، حلال و «خبائث‏» يعنى امور نامتناسب و پليد براى انسان حرام است. اسلام به بيان اين كلى قناعت نكرده است، درباره يك سلسله امور تصريح كرده است كه از خبائث است و بايد اجتناب شود، و يا از طبيات است و استفاده از آنها بلامانع است.
اطعمه (خوردنيها) يا حيوانى است و يا غير حيوانى. حيوانى يا دريائى است و يا صحرائى و يا هوائى. از حيوان دريائى فقط ماهى حلال است آنهم ماهى فلس دار، و حيوان صحرائى بر دو قسم است: اهلى و وحشى. از ميان حيوانات اهلى گاو، گوسفند و شتر حلال گوشت است بدون كراهت، و اسب و قاطر و الاغ حلال گوشت است ولى مكروه است. گوشت‏سگ و گربه حرام است. از حيوانات وحشى گوشت درندگان و همچنين گوشت‏حشرات حرام است، ولى گوشت آهو، گاو وحشى، قوچ وحشى، الاغ وحشى حلال است. گوشت‏خرگوش با اينكه درنده نيست طبق فتواى مشهور علما حرام است.
پرندگان: گوشت انواع كبوترها: كبك، مرغابى، مرغ خانگى و غيره حلال است. گوشت پرندگان شكارى حرام است. در مواردى كه شرعا تصريح نشده به حليت‏يا حرمت پرنده‏اى، دو چيز علامت‏حرمت قرار داده شده است: يكى اينكه در حين پرواز بيشتر بالهاى خود را صاف نگهدارد. ديگر اينكه چينه‏دان يا سنگدان يا در پشت پا علامت برآمدگى خاص نداشته باشد.
اما غير حيوان: هر نجس العين خوردن و آشاميدن آن حرام است. همچنين است متنجس يعنى طاهر العينى كه وسيله يك نجس متنجس شده باشد. همچنين هر چيزى كه مضر به بدن باشد و ضرر آن «معتدبه‏» باشد يعنى از نظر عقلا با اهميت‏شمرده شود، حرام است. لهذا سمومات حرام است. اگر طب تشخيص دهد كه فلان چيز - مثلا سيگار - ضرر قطعى دارد به بدن، مثلا قلب يا اعصاب را خراب مى‏كند و موجب كوتاهى عمر مى‏شود و يا توليد سرطان مى‏كند، استعمال آن حرام است. اما اگر ضرر «غير معتد به‏» باشد - مانند تنفس در هواى تهران - حرام نيست.
خوردن زن حامله چيزى را كه منجر به سقط جنين شود و يا خوردن كسى چيزى را كه منجر به اختلال حواس شود و يا قوه‏اى از قوا را از كار بيندازد - مثلا خوردن مرد چيزى را كه منجر به قطع نسل او شود و يا خوردن زن چيزى را كه منجر به نازائى دائمى شود - حرام است. خوردن گل مطلقا حرام است. خواه مضر باشد يا نباشد نوشيدن مسكرات مطلقا حرام است همچنانكه خوردن مال غير بدون رضاى مالك حرام است، ولى اين حرمت، حرمت عارضى است نه ذاتى.
بعضى از اجزاء حلال گوشت‏حرام است از قبيل سپرز، بيضه، آلت تناسلى. و همچنين بول حيوان حرام گوشت و شير حيوان حرام گوشت‏حرام است.
٣. كتاب الغصب. غصب يعنى استيلاى جابرانه بر مال غير. غصب اولا حرام است، ثانيا موجب ضمان است، يعنى اگر در حالى كه مال در دست غاصب است تلف شود، هر چند تقصيرى در حفظ مال نكرده باشد، غاصب ضامن است. انسان هر تصرفى در مال غصبى بكند حرام است. وضوى با آب غصبى و نماز با لباس غصبى و در مكان غصبى باطل است.
ضمنا بايد دانسته شود همانطور كه غصب يعنى استيلاى عدوانى موجب ضمان است، اتلاف نيز موجب ضمان است. مثلا اگر كسى با سنگ شيشه كسى را بشكند ضامن است هر چند آن شيشه تحت تسلط عدوانى او نيامده است. تسبيب نيز موجب ضمان است. يعنى اگر كسى مباشرتا مال كسى را تلف نكند ولى موجباتى فراهم كند كه منجر به خسارتى بشود ضامن است. مثلا اگر كسى در معبر عمومى شى‏ء لغزنده‏اى (مثلا پوست‏خربزه) بيندازد و عابرى در اثر آن بلغزد و خسارتى مالى بر او وارد شود ضامن است.
٤. كتاب الشفه. «شفعه‏» عبارت است از حق اولويت‏يك شريك براى خريد سهم شريك ديگر. اگر دو نفر به طور مشاع در مالى شريك باشند و يكى از آنها بخواهد سهم خود را بفروشد، اگر شريك او به همان ميزان كه ديگران واقعا خريدارند خريدار باشد، حق اولويت دارد.
٥. كتاب احياء الموات. موات يعنى زمين مرده (زمين بائر) يعنى زمين كه وسيله ساختمان يا وسيله كشاورزى و امثال اينها زنده نشده است. زمين احيا شده را در فقه «عامر» مى‏نامند. پيغمبر فرمود:
من احيى ارضا مواتا فهى له.
هر كس زمين مرده‏اى را زنده كند آن زمين از خود اوست.
احياء موات مسائل زيادى دارد كه در فقه مسطور است.
٦. كتاب اللقطة. «لقطه‏» يعنى پيدا شده. در اينجا احكام اشيائى كه پيدا مى‏شوند و صاحب آنها معلوم نيست ذكر مى‏شود. لقطه يا حيوانى است‏يا غير حيوانى.
اگر حيوانى باشد و به نحوى باشد كه خطرى متوجه حيوان نيست، حق ندارد او را در اختيار بگيرد، و اگر خطر متوجه آن است، مثل گوسفند در صحرا، مى‏تواند آن را در اختيار بگيرد ولى بايد صاحب آن را جستجو كند، اگر صاحبش پيدا شد بايد به او تحويل داده شود، و اگر صاحبش پيدا نشد مجهول المالك است بايد با اجازه حاكم شرعى به مصرف فقرا برسد. لقطه غير حيوان اگر اندكش باشد، يعنى كمتر از حدود نيم مثقال نقره مسكوك باشد، يابنده مى‏تواند به نفع خود تصرف كند و اگر بيشتر باشد بايد تا يك سال در جستجوى مالك اصلى باشد (مگر اينكه شى‏ء پيدا شده قابل بقا نباشد مانند ميوه‏ها) اگر مالك اصلى پيدا نشد در اينجا فرق است ميان لقطه حرم يعنى لقطه‏اى كه در حرم مكه پيدا شده باشد و غير آن. اگر در حرم مكه پيدا شده باشد بايد يكى از دو كار را بكند يا صدقه بدهد به قصد اينكه اگر صاحبش پيدا شد عوضش را به او بپردازد و يا نگهدارد به نيت اينكه صاحبش پيدا شود. و اگر لقطه غير حرم باشد ميان يكى از سه كار مخير است: يا براى خود بردارد به قصد اينكه اگر صاحبش پيدا شد عين يا عوض آن مال را به او بدهد، و يا صدقه بدهد يا همين قصد، و يا نگهدارى كند به اميد اينكه صاحبش پيدا شود.
اگر شى‏ء پيدا شده بى علامت باشد جستجوى صاحب اصلى ضرورت ندارد و از همان ابتدا مخير است ميان سه امر بالا.
٧. كتاب الفرائض. مقصود كتاب الارث است. مى‏دانيم كه در اسلام قانون ارث هست. قانون ارث در اسلام اختيارى نيست، يعنى مورث حق ندارد كه از پيش خود را براى ورثه سهم معين كند و يا همه ثروت خود را به يك نفر اختصاص دهد. مال مورث ميان ورثه شكسته و تقسيم مى‏شود.
وراث از نظر اسلام طبقات مختلفى را تشكيل مى‏دهند، با وجود طبقه قبلى نوبت به طبقه بعدى نمى‏رسد.
طبقه اول والدين و فرزندان و نوه‏ها (در صورت نبودن فرزندان) مى‏باشند.
طبقه دوم اجداد و جدات و برادران و خواهران (و اولاد برادران و خواهران در صورت فقدان خود آنها) هستند.
طبقه سوم عموها و عمه‏ها و دائيها و خاله‏ها و اولاد آنها مى‏باشند.
البته آنچه گفته شد مربوط به وراث نسبى بود، و ارث غير نسبى هم داريم. زوج و زوجه وارث غير نسبى مى‏باشند و با همه طبقات ارث مى‏برند. اما اينكه هر يك از طبقات نسبى و يا زوج و زوجه چه قدر ارث مى‏برند مسائل زيادى دارد كه مستقلا در فقه بايد بخوانيد.
٨. كتاب القضاء. «قضاء» يعنى داورى. در عرف امروز فارسى كلمه «قضاوت‏» به كار برده مى‏شود. مسائل قضاء آن قدر زياد است كه نمى‏توان وارد شد.
اجمالا همين قدر مى‏گوئيم كه نظام قضائى اسلام نظام خاصى است. عدالت قضائى در اسلام فوق العاده مورد توجه است. در اسلام همان اندازه كه درباره شخصيت علمى قاضى دقت زياد شده كه بايد در حقوق اسلامى صاحبنظر و مجتهد مسلم باشد، درباره صلاحيت اخلاقى او نيز نهايت اهتمام به عمل آمده است. قاضى بايد مبرا از هر گونه گناه باشد ولو گناهى كه مستقيما با مسائل قضائى سر و كار ندارد. قاضى به هيچ وجه حق ندارد از متخاصمين اجرت بگيرد. بودجه قاضى بايد به طور وافر از بيت المال مسلمين تاديه شود. مسند قضا آن قدر محترم است كه طرفين دعوا هر كه باشد - ولو خليفه وقت باشد آنچنانكه تاريخ در سيره على عليه السلام نشان مى‏دهد - بايد با كمال احترام بدون هيچگونه تبعيضى در پيشگاه مسند قضاء حاضر شود. اقرار و شهادت، و در برخى «سوگند» نقش مؤثرى در اثبات يا نفى دعاوى در نظام قضائى اسلام دارد.
٩. كتاب الشهادات. كتاب شهادات از توابع كتاب قضاء است. همچنان كه اقرار نيز چنين است. اگر كسى بر كسى ادعائى مالى كند، يا طرف اقرار مى‏كند و يا انكار. اگر اقرار كند كافى است براى اثبات مدعاى مدعى و حكم قاضى، و اگر منكر شود بر عهده مدعى است كه بينه يعنى شاهد اقامه كند. اگر شاهد جامع الشرايط داشته باشد مدعا ثابت مى‏شود. بر منكر نيست كه شاهد اقامه كند.
منكر در موارد خاصى مكلف به قسم مى‏شود و اگر قسم بخورد قرار منع تعقيب او صادر مى‏شود. اين قاعده در فقه مسلم است كه: البينه على المدعى و اليمين على من انكر. يعنى بر مدعى است كه شاهد اقامه كند، و بر منكر سوگند است. مسائل قضاء آنقدر زياد است كه برخى كتب مستقل كه در اين باب نوشته شده است برابر همه كتاب «شرايع‏» محقق حلى است.
١٠. كتاب الحدود و التعزيرات. كتاب الحدود و التعزيرات مربوط است به مقررات جزائى اسلام، آنچنان كه كتاب القضاء و كتاب الشهادات مربوط بود به مقررات قضائى اسلام. در اسلام درباره بعضى تخلفات مجازات معين و مشخصى مقرر شده كه در همه شرائط و امكنه و ازمنه به گونه‏اى يكسان اجرا مى‏شود. اينگونه مقررات را «حدود» مى‏نامند. ولى پاره‏اى مجازاتها است كه از نظر شارع بستگى دارد به نظر حاكم كه با در نظر گرفتن علل و شرائط و موجبات مخففه يا مشدده اجرا مى‏كند. اينها را «تعزيرات‏» مى‏نامند. اكنون به ذكر بعضى از «حدود» مى‏پردازيم. ذكر تفصيلى همه حدود وقت بيشترى مى‏خواهد.
الف. حد زناى محصن و محصنه - يعنى مرد زندارى كه همسرش در اختيار او است و يا زن شوهردارى كه شوهر در اختيار او است - رجم يعنى سنگرا كردن است و حد زناى غير محصن و غير محصنه صد تازيانه است، مگر در زناى با محارم كه حدش قتل است.
ب. حد لواط، كشتن با شمشير يا از كوه انداختن يا سوختن است و به قولى يا ديوار بر روى او خراب كردن است.
ج. حد قذف، يعنى متهم ساختن مرد يا زنى به زنا بدون شاهد معتبر هشتاد تازيانه است.
د. حد شرب خمر، يا هر مسكر مايع، هشتاد تازيانه است.
ه. حد دزدى، بردين انگشتان دست راست است، به شرط آنكه مال دزدى حد اقل معادل يك چهارم مثقال هجده نخودى طلاى مسكوك باشد.
و. حد محارب - يعنى هر كسى كه به قصد ارعاب و سلب امنيت از مردم، مسلح شود و در ميان مردم ظاهر شود - يكى از سه امر است و اختيار آن با حاكم است كه متناسب با شرائط يكى را انتخاب نمايد: كشتن (با شمشير) يا به دار زدن و يا بريدن يك دست از يك طرف بدن و يك پا از طرف ديگر، يعنى دست راست و پاى چپ و يا دست چپ و پاى راست.
همچنانكه گفتيم در مواردى كه براى مجازات خاصى «حد» معينى بر قرار نشده ست‏حكومت اسلامى مى‏تواند هر طور كه مصلحت بداند مجازات نمايد. اينچنين مجازاتهايى را «تعزير» مى‏نامند.
١١. كتاب القصاص: قصاص نيز نوعى مجازات است ولى در مورد جنايتها يعنى در مورد وارد كردن كسى زيانى جانى بر كس ديگر. قصاص در حقيقت‏حقى است كه براى «مجنى عليه‏» يعنى كسى كه جنايت بر او وارد شده است‏يا ورثه او (در صورتى كه منجر به قتل او شده باشد) مقررا اسلامى قائل شده است. جنايتى كه حاصل شده است‏يا قتل است و يا نقض عضوى، و هر يك از اين دو يا عمد است‏يا شبه عمد و يا خطاء محض.
جنايت عمدى اين است كه آن جنايت از روى قصد صورت گرفته باشد مثل اينكه كسى كس ديگر را به قصد كشتن مى‏زند و او مى‏ميرد، مثل اينكه كسى كس ديگر را به قصد كشتن مى‏زند و او مى‏ميرد، اعم از آنكه با آلت قتاله مثلا با شمشير يا تفنگ بزند يا آلت غير قتاله مثلا سنگ. همين كه قصد جدى او كشتن طرف بوده است كافى است كه عمد شمرده شود.
شبه عمد اين است كه در فعل خود قاصد هست ولى آنچه واقع شده منظور نبوده است. مثلا شخصى به قصد مجروح كردن كسى، او را چاقو مى‏زند و منجر به قتل او مى‏گردد، يا مثلا طفلى را به قصد تاديب مى‏زند و او مى‏ميرد، و از آن جمله است كار پزشك كه به قصد معالجه دوا مى‏دهد ولى دوايش مضر واقع مى‏شود و سبب قتل مريض مى‏گردد.
اما خطا محض اين است كه اصلا قصدى نداشته باشد، مثل اينكه كسى تفنگ خود را اصلاح مى‏كند و تير خالى مى‏شود و منجر به قتل مى‏گردد، و يا اينكه راننده‏اى به طور عادى در جاده حركت مى‏كند و منجر به كشتن فردى مى‏گردد.
در مورد قتل عمد و شبه عمد وراث ميت‏حق قصاص دارند، يعنى تحت نظر حكومت اسلامى، قاتل وسيله اولياء ميت اعدام مى‏شود. ولى در خطا محض قاتل اعدام نمى‏شود بلكه بايد به اولياء مقتول ديه بپردازد.
١٢. كتاب الديات. ديه نيز مانند قصاص در مورد جنايات است و مانند قصاص حقى است براى مجنى عليه (و يا ورثه او) برجانى، با اين تفاوت كه قصاص نوعى معامله به مثل است ولى ديه جريمه مالى است. احكام ديات نيز مانند احكام قصاص مفصل است.
فقهاء در ذيل كتاب القصاص و كتاب الديات به مناسبت، مساله ضمانت طبيب و ضمانت مربى (مؤدب) را طرح مى‏كنند.
در مورد طبيب مى‏گويند: اگر طبيب حاذق نباشد و در معالجه‏اش اشتباه كند و منجر به قتل مريض شود ضامن است، و اگر حاذق باشد و بدون اجازه مريض يا اولياء مريض معالجه كند و سبب مرگ مريض گردد باز هم ضامن است، اما اگر حاذق باشد و با اجازه مريض يا ولى مريض دست به كار شود بايد قبلا ذمه خود را برى نمايد، يعنى با مريض يا اولياة مريض شرط كند كه من حداكثر كوشش خود را خواهم كرد اما اگر احيانا منجر به مرگ مريض شد من متعهد نيستم. در اين صورت فرضا منجر به مرگ مريض و يا نقص عضوى شود ضامن نيست. اما اگر شرط نكرده و دست به كار شود، بعضى از فقهاء مى‏گويند ضامن است.
مربى و مؤدب نيز اگر بدون هيچ ضرورتى، كودك را بزند و منجر به قتل يا نقص عضو او بشود، ضامن است. اگر واقعا در شرايطى است كه ضرورت ايجاب مى‏كند كه كودك را تنبيه كند و اتفاقا منجر به مرگ يا نقص عضوى او مى‏شود، بايد قبلا از اولياء كودك اجازه بگيرد و الا ضامن است.

۱۶
درس يازدهم: تنوع مسائل فقه
درس يازدهم: تنوع مسائل فقه
از آنچه به طور اجمال در اين چند درس بحث كرديم معلوم شد كه در فقه مسائل بسيار متنوعى مطرح مى‏شود به طورى كه اگر خود آن مسائل را فى حد ذاتها بخواهيم مطالعه كنيم، گاهى ميان آنها كمتر شباهتى نمى‏بينيم. هيچ علمى مانند فقه مسائل مختلف الماهيه‏اى را در بر نگرفته است. مثلا اگر عمل نماز يا روزه يا اعتكاف را با بيع و اجاره يا اطعمه و اشربه و يا قصاص و ديه مقايسه كنيم كمترين شباهتى ميان آنها نمى‏يابيم، هر يك از آنها يك مقوله كار از مقولات مختلف كارهاى آدمى است. اگر بخواهيم مجموع آنچه در ابواب مختلفه فقهى مطرح است مورد مطالعه قرار دهيم خواهيم ديد كه چگونه هر قسمتى به جنبه‏اى از جنبه‏هاى حيات بشرى تعلق دارد.
برخى موضوعات فقهى صرفا در زمينه انجام بعضى وظائف فطرى مربوط به پرستش است كه يكى تجلى از تجليات فطرى روان آدمى است، يعنى يك سلسله آداب و مقررات است در زمينه اين تمايل فطرى، و در حقيقت مربوط است به تنظيم علاقه پرستش ميان مخلوق و خالق خودش. نماز، روزه، اعتكاف از اين قبيل است.
برخى مربوط است به خدمات و تعاونها، و اسلام عنايت‏خاص دارد كه اينگونه كارها كه يك سلسله كارهاى اجتماعى است، توام با روح پرستش باشد مانند زكات، خمس. و از اين قبيل است مسؤوليتهاى اجتماعى و سياسى از قبيل جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، سبق و رمايه. بعضى مربوط است به رابطه انسان با نفس خودش از قبيل وجوب حفظ نفس، حرمت اظرار به نفس، حرمت‏خودكشى، حرمت عزوبت (در بعضى موارد). بعضى مربوط است به شرائط بهره‏مندى انسان از مواهب طبيعى و حدود آن كه صرفا در روابط انسان با طبيعت‏خلاصه مى‏شود. اطعمه و اشربه، صيد و ذباحه و حتى احكام البسه و امكنه و احكام ظروف و اوانى از اين نوع است.
بعضى ديگر مربوط است به روابط انسان با طبيعت و مواهب طبيعى از يك طرف و انسانهاى ديگر ذى استحقاق مانند او از طرف ديگر، و در حقيقت مربوط است به اوليتهاى افراد نسبت به افراد ديگر در بهره‏مندى از مواهب طبيعى، يعنى مربوط است به مالكيتهاى ابتدائى و بلاعوض از قبيل احياء موات، زراعت، ارث، تملك محصول كار خود و امثال اينها. و بعضى مربوط است به نقل و انتقالهاى اقتصادى مانند بيع، اجاره، جعاله، هبه و صلح و غيره.
و بعضى به حقوق خانوادگى مانند نكاح، طلاق، ظهار، ايلاء، لعان. برخى به حقوق قضائى مانند قضاء، شهادات، اقرار. برخى مربوط است به حقوق جزائى و جنائى مانند حدود، تعزيرات، قصاص و ديات. برخى مربوط است به ضمانات مانند غصب، حواله و غيره. و برخى مربوط است به شركتهاى ميان سرمايه و سرمايه يا ميان سرمايه و كار مانند شركت مضاربه، مزارعه، مساقات. برخى داراى چند جنبه است مانند حج كه هم عبادت است و هم تعاون است و هم كنگره اجتماعى. يا سبق و رمايه كه از نظر شرط بندى، مالى است و به امور مالى و روابط اقتصادى مربوط است، و از نظر اينكه هدف تمرين عمليات سربازى است به مسؤوليتهاى اجتماعى و سياسى مربوط مى‏شود.
البته واضح است كه همه اين كارهاى متنوع جزء يك دستگاه و يك منظومه است و در يك هدف نهائى كه سعادت آدمى است اشتراك دارند. اما مى‏دانيم كه اين اندازه وجه اشتراك در ميان مسائل علوم مختلف هم هست. مسائل علوم قضائى و سياسى و علوم اقتصادى و علوم روانى و اجتماعى همه در اين كلى شركت دارند و همه علوم مختلف و متنوع بشر از نظر تاثيرشان در سعادت بشر منظومه واحدى را تشكيل مى‏دهند.
اينجا قهرا اين پرسش پيش مى‏آيد كه آيا فقه واقعا يك علم نيست بلكه چندين علم است؟ خصوصا با توجه به اينكه مسائلى كه فقه در حوزه خود طرح كرده و در زير يك چتر قرار داده است امروز علوم مختلف خوانده مى‏شوند و احيانا مبادى تحقيق و متود تحقيق در آنها نيز با يكديگر مختلف و متفاوت است.
پاسخ اين است كه فقه يك علم است نه چندين علم. با اينكه اگر مسائلى كه فقه در زير چتر خود قرار داده است، اگر بنا شود با مبدا استدلالى و تجربى مورد تحقيق قرار گيرد، علوم مختلفى را تشكيل مى‏دهد ولى نظر به اينكه فقه از زاويه خاص به اين مسائل مى‏نگرد، همه در حوزه علم واحد قرار مى‏گيرند.
توضيح اينكه فقه به اين مسائل تنها از اين زاويه مى‏نگرد كه براى افراد بشر در شريعت اسلامى درباره همه اينها مقرراتى از نظر روائى و ناروائى و از نظر درستى و نادرستى و امثال اينها وضع شده است و اين مقررات را وسيله كتاب و يا سنت و يا اجماع و يا عقل مى‏توان به دست آورد. از نظر فقيه، اختلافات ماهوى آن موضوعات كه برخى طبيعت روانى فردى دارد و برخى طبيعت اجتماعى، برخى طبيعت قضائى دارد و برخى طبيعت اقتصادى و غيره مطرح نيست و تاثيرى ندارد و موجب دوگانگى نمى‏شود. فقيه همه آنها را با يك رنگ خاص مى‏بيند و آن رنگ «فعل مكلف‏» است و احكام همه را از يك نوع مبادى استنباط مى‏كند و با يك متود همه را مورد تحقيق و مطالعه قرار مى‏دهد. اين است كه فى المثل اعتكاف و بيع و نكاح و حدود در يك رديف قرار مى‏گيرد.
ولى اگر بنا باشد نه از زاويه مقررات موضوعه اسلامى كه بايد از ادله اربعه آنها را استكشاف كنيم در آن مسائل مطالعه كنيم، يعنى اگر بخواهيم با مبادء به اصطلاح استدلالى و تجربى و عقلى خالص در موضوعات نامبرده مطالعه كنيم ناچاريم كه اختلافات ماهوى و طبايع گوناگون آن موضوعات را مد نظر قرار دهيم. آن وقت است كه ناچاريم با مبادء مختلف و با متودهاى مختلف و در حوزه‏هاى مختلف آنها را مطالعه كنيم و از اين نظر مسائل نامبرده علوم مختلفى را تشكيل خواهند داد.(١)
------------------------------------
١- تقريرات مرحوم آقا شيخ موسى نجفى خوانسارى از درس مكاسب مرحوم آية الله نائينى اول كتاب البيع. من اكنون نمى‏دانم كه اين تقسيم ابتكار خود آن مرحوم است‏يا اقتباس از ديگرى است.

۱۷