• شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4488 / دانلود: 2530
اندازه اندازه اندازه
حضرت علی (علیه السلام) و محرومان

حضرت علی (علیه السلام) و محرومان

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

على عليه السلام و محرومان

عباس عزيزى

پيشگفتار

على، حامى محرومان است.

على، همراه و در بين محرومان است.

على، مدافع محرومان است.

على، براى احقاق حق محرومان قيام كرد.

على، نوازشگر محرومان است.

على، خود را از محرومان مى دانست.

على، ستايشگر محرومان است.

على، حتى در ركوع نماز نيز حاجت سائل و نيازمند را برآورد و دل او را شاد نمود.

على، براى نجات مستضعفان و محرومان جهاد كرد.

على، در كنار پابرهنگان و طبقات ضعيف بود و افتخار هم مى نمود.

على، فقرا را به خود نزديك مى كرد.

على، لباسش و غذايش مانند محرومان بود.

على، ساده مى زيست، ساده مى پوشيد و ساده غذا مى خورد.

على، در خوراك و روش از همه مردم به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شبيه تر بود؛ شيوه او چنان بود كه خود نان و روغن مى خورد و به مردم نان و گوشت مى خورانيد.

على، در كنار مسجد نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خانه اى ساده داشت.

على، مسند حكومت را تنها به خاطر نجات محرومان از ستمگران قبول نمود.

على، حتى حاجت و نياز پيرمرد مسيحى فقير را هم برآورد.

على، در تاريكى شب از خانه خارج مى شد، نان و خرما و خواربار بر دوش مى گرفت و به طور سرّى و محرمانه به در خانه فقيران و مستمندان مى رساند. محرومان و مستمندان جيره خوار خوانِ كرمِ علىعليه‌السلام بودند و خود نيز از آن بى اطّلاع بودند.

علىعليه‌السلام به درد دل محرومان گوش مى داد و به آنها رسيدگى مى كرد.

علىعليه‌السلام هيچ گاه خود را از مردم دردمند دور نمى دانست.

علىعليه‌السلام در عصر خلافتش فرمود: «آيا من دلم را تنها به اين خوش كنم كه مردم مرا اميرالمؤ منين بخوانند و در دشوارى هاى زندگى با آن ها مشاركت نداشته باشم.»

بياييم به سيره اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام عمل نماييم، خود را از محرومان جدا ندانيم، آن ها را ميهمان سفره هايمان كنيم و افتخار نماييم كه همراه آن ها هستيم؛ زيرا خدمت به آن ها ثواب زيادى در بردارد.

نگذاريم شيطان ما را از ثواب خدمت كردن به مستمندان باز دارد.

در زمان حكومت علىعليه‌السلام ، مردم رنجديده و مصيبت زده جز او براى خود همدردى نمى ديدند و مستمندان و افتادگان غير از سراى او خانه اى را نمى جستند.

اميدواريم خداوند سعادت خدمت به محرومان و مستمندان را به ما بدهد؛ زيرا خدمت به محرومان توفيق و سعادت مى خواهد. در واقع اين ما هستيم كه به محرومان نياز داريم؛ زيرا در باطن رسيدگى به محرومان، ثواب و بهشت نهفته است. پس اگر بخواهيم به ثواب و رضوان الهى دست يابيم، نبايد از محرومان غافل شويم. ان شاء اللّه.

عباس عزيزى قم - تابستان ۱۳۷۹

فصل اول: توجه و رسيدگى به محرومان از ديدگاه قرآن

جنگ و پيكار

( وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَٰذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا ) ( ۱ )

چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران) تضعيف شده اند پيكار نمى كنيد.

همان افراد (ستمديده اى) كه مى گويند: خدايا! ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر و براى ما از طرف خود سرپرستى قرار بده و از براى ما از طرف خود يار و ياورى تعيين فرما.

پيام آيه

۱. جهاد اسلامى تنها براى نشر اصول فضيلت و ايمان و دفاع از ستم ديدگان و زنان و مردان بال و پر شكسته و كودكان محروم و ستم ديده است.

۲. جهاد دو هدف جامع دارد: يكى هدف الهى و ديگرى هدف انسانى و اين دو در حقيقت از يكديگر جدا نيستند و به يك واقعيت باز مى گردند.

۳. جنگ و مبارزه براى رهايى مستضعفان واجب است.

۴. جهاد در راه خدا و جهاد براى نجات مستضعفان با هم ذكر شده.

۵. جنگ براى رهايى مستضعفان موحد از مصاديق جهاد در راه خدا است.

۶. اسلام مرز نمى شناسد، هر جا كه مستضعفينى وجود داشته باشند، ما هستيم.

۷. ارتش اسلام بايد به حدّى مقتدر باشد كه نجات بخش تمام محرومان جهان باشد.

اميرالمؤ منين حضرت علىعليه‌السلام در فرمان معروف خود به مالك اشتر مى فرمايد: «ستون دين و سرمايه اجتماع مسلمين و نيروى ذخيره در برابر دشمنان تنها همين توده مردمند؛ لذا بايد به سخنان آنها گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنها معطوف دارى.»( ۲ )

وارثين روى زمين

( وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ ) ( ۳ )

اراده ما بر اين قرار گرفته است كه به مستضعفين نعمت بخشيم و آنها را پيشوايان و وارثين روى زمين قرار دهيم.

پيام آيه

اين آيه، بيانگر يك قانون كلى است براى همه اعصار و قرون و همه اقوام و جمعيت ها مى گويد: ما اراده داريم كه بر مستضعفان منت بگذاريم و آنها را پيشوايان و وارثان حكومت روى زمين قرار دهيم.

۱. اين بشارتى است براى همه انسان هاى آزاده و خواهان حكومت عدل و داد و برچيده شدن بساط ظلم و جور.

۲. نمونه اى از تحقيق اين مشيت الهى، حكومت بنى اسراييل و زوال حكومت فرعونيان است.

۳. نمونه كامل ترين حكومت، حكومت پيامبر اسلام و يارانش بعد از ظهور اسلام بود. حكومت پابرهنگان و تهى دستان با ايمان و مظلومان پاكدل كه پيوسته از سوى فراعنه زمان خود مورد تحقير و استهزاء بودند و تحت فشار و ظلم و ستم قرار داشتند.

۴. قرآن در يك جا مؤ منان را دعوت به مبارزه و جهاد در راه خدا و مستضعفين باايمان كرده مى گويد: چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكانى كه تضعيف شده اند پيكار نمى كنيد.

همان افراد ستمديده اى كه مى گويند: «خدايا! ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند بيرون بر و براى ما از طرف خودت سرپرستى قرار ده و براى ما از سوى خودت ياورى تعيين فرما.»

غافل شدن از محرومان

( عَبَسَ وَتَوَلَّىٰ «۱» أَن جَاءَهُ الْأَعْمَىٰ «۲» وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّىٰ «۳» أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّكْرَىٰ «۴» أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَىٰ «۵» فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّىٰ «۶» وَمَا عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّىٰ «۷» وَأَمَّا مَن جَاءَكَ يَسْعَىٰ «۸» وَهُوَ يَخْشَىٰ «۹» فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّىٰ )

«چهره درهم كشيد و روى برتافت «۱» از اين كه نابينايى به سراغ او آمده بود «۲» تو چه مى دانى شايد او پاكى و تقوا پيشه كند «۳» يا متذكر گردد و اين تذكر به حال او مفيد باشد «۴» اما آن كسى كه مستغنى است «۵» تو به او روى مى آورى «۶» در حالى كه به سراغ تو مى آيد و كوشش مى كند «۸» و از خدا ترسان است «۹» تو از او غافل مى شود.»( ۴ )

پيام آيه

اين آيات، اجمالا نشان مى دهد كه خداوند كسى را در آنها مورد عتاب قرار داده است و علت اين عتاب آن است كه شخصى، مرد غنى و ثروتمندى را بر نابيناى حق طلبى مقدم دانست.

عده اى از سران قريش مانند عتبه بن ربيعه، ابوجهل، عباس بن عبدالمطلب و جمعى ديگر خدمت پيامبر بودند و پيامبر مشغول تبليغ و دعوت آنها به سوى اسلام بود و اميد داشت كه اين سخنان در دل آنها موثر واقع شود. (و مسلّماً اگر اين گونه افراد اسلام را مى پذيرفتند، گروه ديگرى را نيز به اسلام مى كشاندند و هم كار شكنى هاى آنها از ميان مى رفت و از همه جهت به نفع اسلام بود)

در اين ميان عبداللّه بن ام مكتوم كه مرد نابينا و ظاهراً فقيرى بود، وارد مجلس شد و از پيامبر تقاضا كرد كه آياتى از قرآن را براى او بخواند و به او تعليم دهد و پيوسته سخن خود را تكرار مى كرد و آرام نمى گرفت؛ زيرا دقيقاً متوجه نبود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با چه كسانى مشغول صحبت است.

او آن قدر كلام پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را قطع كرد كه حضرت ناراحت شد و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت: «اين سران عرب پيش خود مى گويند پيروان محمد نابينايان و بردگانند.»

لذا رو از عبداللّه برگرداند و به سخنانش با آن گروه ادامه داد.

در اين هنگام آيه فوق نازل شد و در اين باره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مورد عتاب قرار داد.

رسول اللّه بعد از اين ماجرا، عبداللّه را پيوسته گرامى مى داشت و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود: «مرحبا بمن عاقبتى فيه ربى»

مرحبا به كسى كه پروردگار به خاطر او من را مورد عتاب قرار داد و سپس به او مى فرمود:«آيا حاجتى دارى تا آن را انجام دهم.»

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دوبار او را در غزوات اسلامى در مدينه جانشين خويش قرار داد.( ۵ )

۱. اين آيات بيانگر فرهنگ اسلام در برخورد با مستضعفان و مستكبران است كه چگونه مرد فقير نابيناى مؤ منى را بر همه اغنيا و سران قدرتمند مشرك عرب مقدم مى شمرد. اين به خوبى نشان مى دهد كه اسلام حامى مستضعفان و دشمن مستكبران است.

به هر حال اين عتاب و خطاب خواه به شخص پيامبر باشد يا غير او، بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق مخصوصاً از طبقات مستضعف قايل است.

فصل دوم: محرومان و مستضعفان در كلام آيت اللّه خمينى (ره) و آيت اللّه خامنه اى

حمايت از محرومان از ديدگاه آيت اللّه خمينى (ره)

۱. قشرهاى محروم و دور افتاده، روستاييان، عشاير و كسانى كه مشكلات بيشترى دارند نه تنها در بخش هاى اقتصادى بلكه در انواع و اقسام خدمات فرهنگ بايد در اولويت قرار گيرند.

۲. عاشق ترين مردم به نظام و مسئولين همان ضعفا بودند؛ زيرا به درستى و صحت راه، ايمان و اعتقاد داشتند و ما اين عشق پاك را در رحلت جانگداز امام بزرگوار «قدس سره» شاهد بوديم.

۳. در اين جبهه ها و اين بسيج عظيم مردم، اغلب همين طبقات پايين جامعه و محرومين جامعه بودند، از جمله طبقات كارگر كه يك اكثريت عظيمى را تشكيل مى دادند؛ يعنى غير از نبرد اقتصادى به نبرد نظامى هم پرداختند.

۴. اين نظام را قشرهاى محروم، قشرهاى متوسط كه غالب مؤ منين را تشكيل مى دهند، به وجود آوردند و حمايت كردند و از آن دفاع كردند. اين ها وفادارند و پشتيبان اين نظام هم اين ها هستند، لذا اين نظام به پشتيبانى اين توده عظيم مردم مومن، ماندنى و پايدار و بادوام است.

۵. سياست اداره كشور بايد در جهت سود طبقات محروم و رفع محروميت از آن ها باشد.

۶. پابرهنگان و كوخ نشينان و اكثريت مردم ما كه بر اثر سياست هاى خائنانه و خانه برانداز رژيم ستمشاهى در فقر و محروميت به سر مى برند، همواره صادق ترين و با اخلاص ترين ياوران اين انقلاب و اين نظام اسلامى بوده اند و هستند و نظام اسلامى بايد رفع محروميت از آنان را در صدر برنامه هاى سازنده خود قرار دهد.

۷. فراموش نكنيم كه همين مردم، پابرهنه ها، طبقات ضعيف و كسانى كه در معيارهاى مادى جوامع چيزى به حساب نمى آيند، صاحبان اصلى كشورند و پيروزى هاى اين انقلاب و عزت اين كشور به خاطر فداكارى هاى آن ها بوده است.

۸. شناخت محرومين و محروميت ها ضرورى است و دولت بايد در سياست هاى خود به گونه اى برنامه ريزى كند كه محصول كار به طور مستقيم به دست طبقات فقير و محروم برسد.( ۶ )

۹. طريق اسلامى اين است كه مستضعفين را حمايت كنند.

۱۰. ما به پيروى از اسلام، از جميع مستضعفين حمايت مى كنيم.

۱۱. گمان نمى كنم عبادتى بالاتر از خدمت به محرومين وجود داشته باشد.

۱۲. دوستان عزيزم! خود را براى خدمت به اسلام و ملت محروم مهيا كنيد. كمر به خدمت بندگان خدا كه خدمت به خداست ببنديد.

۱۳. به همه در كوشش براى رفاه طبقات محروم وصيت مى كنم كه خير دنيا و آخرت شماها در رسيدگى به حال محرومان است.

۱۴. چه نيكو است كه طبقات تمكن دار، به طور داوطلب براى زاغه و چَپَرنشينان مسكن و رفاه تهيه كنند؛ و مطمئن باشند كه خير دنيا و آخرت در آن است. و از انصاف به دور است كه يكى بى خانمان و يكى داراى آپارتمان ها باشد.

۱۵. ما آن روز عيد داريم كه مستمندان ما، مستضعفان ما به زندگى صحيح رفاهى و به ترتيب صحيح اسلامى - انسانى برسند.

۱۶. آن چه مهم است اين است كه قشر مستضعف بيشتر مورد نظر باشد.

۱۷. خدا نياورد آن روزى را كه سياست ما و سياست مسئولين كشور ما، پشت كردن به دفاع از محرومين و رو آوردن به حمايت از سرمايه دارها گردد.

۱۸. اسلام براى مستضعفين آمده است و اول نظرش به آنهاست.

۱۹. اين قرن - به خواست خداوند قادر- قرن غلبه مستضعفان بر مستكبران و حق بر باطل است.

۲۰. به مستضعفان و مستمندان و زاغه نشينان كه ولى نعمت ما هستند خدمت كنيد.

۲۱. پيش خداى تبارك و تعالى كمتر خدمتى است كه به اندازه خدمت به زاغه نشينان فايده داشته باشد.

۲۲. ما بايد كوشش كنيم كه اخلاق كاخ نشينى را از اين ملت بزداييم.

۲۳. اكثر اين خوى هاى فاسد از طبقه مرفه به مردم ديگر صادر شده است.

۲۴. طبع كاخ نشينى منافات دارد با تربيت صحيح، منافات دارد با اختراع و تصنيف و تأليف و زحمت.

۲۵. ما وقتى كه در مذهب خودمان ملاحظه مى كنيم كه فقه ما آن طور غنى است، و فلسفه ما آن طور غنى است، مى بينى اشخاصى كه اين فقه را به اين غنا رساندند، و آن اشخاص كه اين فلسفه را به اين غنا رساندند كاخ ‌نشينان نبودند، كوخ نشينان بودند.

۲۶. تزلزلى كه در بين كاخ ‌نشين ها هست در بين كوخ نشين ها نيست؛ آرامشى كه اين طبقه محروم دارند، آن طبقه اى كه به خيال خودشان در آن بالاها هستند ندارند.

۲۷. ما- بحمد اللّه - امروز همه دست اندركارهايمان كاخ ‌نشين نيستند، دولت ما يك دولت كاخ نشين نيست. آن روزى كه دولت ما توجه به كاخ پيدا كرد، آن روز است كه بايد ما فاتحه دولت و ملت را بخوانيم.( ۷ )

حمايت از محرومان از ديدگاه مقام معظم رهبرى

۱. علىعليه‌السلام فقرا را به خود نزديك مى كرد و ضعفا را مورد رعايت خاص قرار مى داد. تنها ايمان، تقوا، اخلاص، جهاد و انسانيت در نزد او ارزش داشت و كسانى كه به ناحق و با پول و زور خود را مطرح و برجسته كرده بودند در پيش چشم علىعليه‌السلام با خاك يكسان بودند.

۲. رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام فرمودند: «اى على!خداوند متعال تو را به زينتى آرايش داد كه هيچ بنده اى از بندگان خود را به زينتى بهتر و محبوب تر از آن آرايش نداده است.» آن زينت عبارت است از: «زهد و بى رغبتى به دنيا.» يعنى؛ به اين ظواهر فريبنده اى كه انسان لذت از آنها مى برد.

«دنيا» معنايش آباد كردن دنيا نيست. اين كه دنيا را آباد كنند، زمين را با زينت هايى الهى مزين كنند، و بندگان خدا را برخوردار كنند، اين كه امير المؤ منين پيشتاز اين راه بود. «دنيا»؛ يعنى اين كه من و شما از آن چه كه در زمين است براى استفاده و لذت خودمان فراهم بياوريم و استفاده كنيم، در خوراك، پوشاك، مركب و شهوات جنسى. اين آن دنيايى است كه در روايات هست. البته مقدارى از آن مجاز و ممدوح است.

زياده روى در اين دنيا، به دو خبيث است كه ما را باز داشته است. پس، زهد در دنيا، زينت علىعليه‌السلام است بعد فرمودند: «خداوند جورى قرار داده است كه اين دنيا از تو هيچ چيز نخواهد برد.»( ۸ )

فصل سوم: ساده زيستى على عليه‌السلام

بخش اول: هم لباس محرومان

پيراهن كهنه خريد

حاتم بن اسماعيل مدنى، از جعفر بن محمد نقل مى كند كه علىعليه‌السلام به هنگام خلافت خويش پيراهن كهنه اى را به چهار درهم خريد، سپس خياط را خواست و آستين پيراهن را روى دست خود باز كرد و دستور داد آنچه را كه بلندتر از انگشتان است ببرد.( ۹ )

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نانى خشك تر از اين مى خورد!

نصر بن منصور از عقبة بن علقمه نقل مى كند كه در كوفه به خانه علىعليه‌السلام رفتم و در برابر او ماست بسيار ترشيده اى كه بوى آن مرا آزار مى داد و چند قطعه نان خشك وجود داشت. گفتم: اى امير المؤ منين! آيا چنين خوراكى مى خورى؟

علىعليه‌السلام فرمود: «اى اباالجنوب! پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نانى خشك تر از اين مى خورد.» و سپس به جامه خود اشاره كرد و فرمود: «و جامه اى خشن تر از اين مى پوشيد و اگر من آن چنان كه او رفتار مى فرمود رفتار نكنم، بيم آن دارم كه به او ملحق نشوم.»( ۱۰ )

بى آلايشى علىعليه‌السلام

ابو اسحاق سبيعى گويد: من در روز جمعه اى به روى دوش پدرم بودم و امير مؤ منان على بن ابى طالبعليه‌السلام خطبه مى خواند و خود را با آستين باد مى زد. گفتم: پدر جان! آيا امير مؤ منان گرمشان است؟

پدرم گفت: او گرما و سرما را احساس نمى كند؛ ولى لباس خود را شسته و هنوز تر است و چون لباس ديگرى ندارد همان را پوشيده و باد مى زند تا خشك شود.( ۱۱ )

تأثير لباس ساده

على را ديدند جامه اى خشن را به پنج درهم خريده است و ديدند كه جامه ى وصله كرده به تن دارد، در اين باره از آن جناب پرسيدند كه تو امام و پيشوايى، اين چه جامه اى است كه به تن دارى؟

فرمود: «تا اهل ايمان به من اقتدا كنند، (و از پوشيدن لباس هاى فاخر چشم پوشند) دل با چنين جامه اى به خشوع آيد، و نفس احساس ذلّت و خوارى كند، و نيز در پرداخت قيمت آن رعايت اقتصاد شده است.»

و در روايتى فرمود: «اين جامه به شعار و روش صالحان شبيه تر است.»

لباس وصله دار

هارون بن عنتره از پدرش نقل مى كند كه در زمستان، در خورنق بر علىعليه‌السلام وارد شدم، ديدم قطيفه اى كهنه و پاره بر دوش دارد و از سرما ناراحت است.

گفتم: خداوند از بيت المال براى تو و خاندانت نصيبى داده، چرا از آن بهره اى نمى گيرد؟

فرمود: «از بيت المال براى خود چيزى نمى گيرم و اين قطيفه را هم از مدينه با خود آورده ام.»( ۱۲ )

لباسش وصله دار بود و خود آن را وصله مى زد و خود در سخنى فرموده بود: «به خدا قسم، آن قدر بر اين لباسم (بالاپوشم) وصله زدم كه از وصله زننده آن شرمسار مى شوم.»( ۱۳ )

ساده زيستى علىعليه‌السلام

صالح گويد جدّه ام نقل مى كرد: هنگام عبور از راهى، علىعليه‌السلام را ديدم، بار خرما به دوش گرفته بود و به منزل مى برد، جلو رفتم و سلام كردم. جواب سلام مرا داد، عرض كردم: «بار خرما را به من بده، من به مقصد برسانم.»

(با توجه به اين مطلب كه زمان خلافت آن حضرت بود.)

در پاسخ فرمود: «ابو العيال احق بحمله»؛ »سرپرست خانواده و فرزندان، سزاوارتر به حمل آن است.«

سپس به من تعارف كرد و فرمود: «از اين خرماها بخور.»

عرض كردم: «خيلى ممنون، ميل ندارم.»

آن حضرت به منزل خود رفت، روز جمعه بود، منتظر بوديم براى امامت نماز جمعه (به مسجد) بيايد.

هنگامى كه آن حضرت به مسجد آمد، ديدم همان روپوشى كه خرما را در ميان آن ريخته بود و به منزل مى برد، مانند عبا، آن را به تن كرده و با همان لباس ساده كه مقدارى پوست خرما به آن چسبيده بود و ديده مى شد، نماز جمعه را خواند.( ۱۴ )

بخشيدن ثروت به مستمندان

حضرت علىعليه‌السلام روزى از كنار جمعى از قريش عبور كرد، آن ها پيراهن كهنه و پاره آن حضرت را ديدند (به اصطلاح به او متلك گفتند و) اظهار داشتند كه علىعليه‌السلام فقير و تهى دست است و بر اثر فقر پيراهن پاره پوشيده است. هنگامى كه امام علىعليه‌السلام سخن آن ها را شنيد، به متصدى نخلستان هاى احداثى خودش فرمود: «امسال خرماها را به فقرا نده، بلكه خرماها را به بازرگانان بفروش و پول آن ها را در همان انبارى كه خرماها را در آن جا جمع مى كردى بگذار.»

متصدى طبق دستور علىعليه‌السلام رفتار نمود، جُوالى يا (جوال هايى) پر از پول (درهم) تهيّه شد و آن را در انبار گذاشت.

سپس علىعليه‌السلام براى همان ها كه حضرتش را تهى دست خوانده بودند، پيام فرستاد و آن ها را دعوت كرد، آنان به حضور علىعليه‌السلام آمدند، سپس خرما طلبيد، متصدى براى آوردن خرما از انبار بالا رفت، هنگام فرود آمدن پايش به جوال خورد و جوال پاره شد و پول هاى زياد آن بر روى زمين پخش گرديد.

آن افراد متلك گو از روى تعجب گفتند: ما هذا يا اباالحسن؛ «اى على!اين پول هاى زياد چيست؟»

آن حضرت در پاسخ فرمود: «هذا مال مَن لا مال له»؛ «اين مال كسى است كه مال ندارد!»

سپس جلو چشم آنان آن پول ها را تقسيم كرد و براى مستمندانى كه هر سال برايشان خرما مى فرستاد، ارسال كرد.( ۱۵ )

و به آن ياوه گوها نشان داد كه ساده زيستى و ساده پوشى علىعليه‌السلام به خاطر فقر او نيست.

رهيده از دنيا پرستى

آزادى و آزادگى و رهيدن از دنيا و مافيها براى علىعليه‌السلام چنان بود كه خود در سخنى كوتاه به روشنى بيان داشت، آن جا كه فرمود:

«إليك عنّى يا دنيا، فحبلك على غاربك قد اسللتُ من مخالبك و اءفلت من حبائلك ...؛»( ۱۶ )

«اى دنيا! دور شو از من، افسارت را بر دوشت انداختم، از چنگال هاى درنده تو خود را رها ساختم و از دام هاى تو رسته ام.»

علىعليه‌السلام روحى آزاد و رهيده از دنيا پرستى داشت و اين نيز در فكر و عملش تجلى كرده بود؛ زيرا غذاى كم و ساده مى خورد، لباس ارزان قيمت مى پوشيد و در زندگى بسيار كم خرج بود.

امام باقرعليه‌السلام درباره زهد علىعليه‌السلام فرمود:

«سوگند به خدا، همانا علىعليه‌السلام همچون غلامان غذا مى خورد و مانند غلامان مى نشست. اگر دو جامه مى خريد، غلامش را در انتخاب بهترين آن دو آزاد مى گذاشت و لباس پست تر را خود مى پوشيد و اگر آستين آن و يا دامنش بلند بود آن دو را قطع مى كرد، او پنج سال حكومت كرد؛ اما آجرى روى آجرى و خشتى روى خشتى قرار نداد و قطعه زمينى براى خود نخريد و بعد از شهادتش نه دينارى از خود به ارث گذاشته بود و نه درهمى، او نان گندم و گوشت را به مردم مى داد و خود به خانه بر مى گشت و نان جو و سركه و زيتون مى خورد، و هيچ گاه با دو كار خداپسندانه رو به رو نمى شد، مگر آن كه پر زحمت تر از انتخاب مى كرد، علىعليه‌السلام از زحمت بازو و عرق جبين خويش هزار بنده خريد و در راه خدا آزاد كرد، در آن روزگار هيچ كس طاقت كار كردن علىعليه‌السلام را نداشت؛ ولى در عين حال در شب و روز هزار ركعت نماز به جاى مى آورد.»( ۱۷ )

زندگى علىعليه‌السلام

«علىعليه‌السلام آجرى بر آجرى و خشتى بر خشتى و چوبى روى چوبى ننهاد، حتى حاضر نشد در كاخ سفيد كوفه وارد شود، فقرا را بر خود ترجيح داد و آنها را در آنجا مسكن داد، و گاهى اوقات شمشيرش را مى فروخت تا عبا و طعام خود را تهيه كند.»

ترجيح غلام بر خود

احمد بن حنبل از ابى معده و او نيز از امام محمد باقرعليه‌السلام چنين روايت كرده است: اميرالمؤ منينعليه‌السلام بر در مغازه رفت و به فروشنده فرمود: «دو لباس به من بفروش.»

صاحب مغازه امامعليه‌السلام را شناخت و عرضه داشت: اى اميرمؤ منان! خواسته شما نزد من است؟

همين كه حضرت متوجه شد كه آن مرد او را شناخته است، از آن مغازه رد شد و به سراغ مغازه اى رفت كه نوجوانى در آن بود، دو لباس از او خريد يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم. سپس به قنبر فرمود: «آن سه درهمى مال تو باشد آن را بگير!»

قنبر عرض كرد: شما به اين سزاوارتريد تا من؛ چون شما منبر مى رويد و براى مردم خطبه مى خوانيد.

حضرت فرمود: تو جوانى و در تو نشاط جوانى است. از طرفى من از خدا حيا مى كنم كه بر تو برترى جويم؛ زيرا از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه فرمود: «به غلامانتان از آن چه خود مى پوشيد، بپوشانيد و از آن چه خود مى خوريد بخورانيد.»

راوى مى گويد: وقتى علىعليه‌السلام آن لباس را پوشيد، آستين آن بلند بود، دستور داد زيادى آستين را بريدند تا از آن شب كلاهى براى مستمندان درست كنند.

قنبر عرضه داشت: آستين را بياوريد تا او را بدوزم.

فرمود: "رها كن آن را همان طور باشد؛ زيرا فرمان خدا(مرگ) از اين نزديكتر است."

وقتى پدر آن نوجوان به مغازه آمد و از خريد امير مؤ منان آگاه شد، بى درنگ به محضر حضرت آمد و عرض كرد: اين دو درهم سودى را كه برده ام به شما برمى گردانم و پسرم شما را نشناخته است.

حضرت فرمود: «هرگز!اين دو درهم را نمى گيرم؛ زيرا من و او بر سر قيمت آن توافق كرديم و من به آن قيمت راضى شدم.»( ۱۸ )

بخش دوم: خوراكى همانند خوراك محرومان

نمك، خورش علىعليه‌السلام

شبى امير مؤ منان علىعليه‌السلام در افطار، مهمان دخترش ام كلثوم بود، ام كلثوم سفره را آورد و پهن كرد. سپس نان جو و شير و نمك در آن گذاشت، امام علىعليه‌السلام بعد از نماز، نظرش به سفره افتاد، سرش را تكان داد و فرمود: «دخترم، ام كلثوم!چه وقت پدرت نان را با دو خورش خورده است؟!»

ام كلثوم، شير را برداشت و علىعليه‌السلام با نان جو و نمك افطار كرد.( ۱۹ )

تزكيه اخلاق و مجاهده نفس

امير المؤ منينعليه‌السلام به هنگام خلافت بيت المال به طور فراوان در اختيارش بود، در مسجد كوفه در حال اعتكاف (نماز و روزه و عبادت) به سر مى برد، در چنين زمانى يك نفر بيابانى وارد مسجد شد، نزديك افطار بود؛ رفت نزد پيرمردى كه از افطارش استفاده كند.

وقت افطار ديد آن پيرمرد، شيشه اى از «قاووت» آرد جو بيرون آورد و مقدارى هم به او داد، ليكن نتوانست بخورد. آن را در پارچه اى گذاشت و برخاست و از مسجد بيرون رفت؛ كوچه به كوچه گردش مى كرد تا به خانه اى برسد كه غذاى خوبى داشته باشد و خود را سير كند، تا اين كه به خانه اى برسد كه غذاى خوبى داشته باشد و خود را سير كند، تا اين كه به خانه امام حسنعليه‌السلام و حسينعليه‌السلام رسيد، وارد منزل شد و از غذاى آنان سير خورد و سپس «قاووت» آن پيرمرد را به امام حسنعليه‌السلام و حسينعليه‌السلام نشان داد و عرض كرد: در مسجد، پيرمرد غريبى را ديدم كه از اين قاووت مى خورد، به من هم داد. دلم به حالش سوخت، مى خواهم از اين غذاى شما براى او ببرم.

امام حسنعليه‌السلام و حسينعليه‌السلام به گريه افتادند و فرمودند: «آن پيرمرد، حضرت علىعليه‌السلام پدرمان است، او بدين طريق، تزكيه اخلاق و مجاهده مى نمايد.»( ۲۰ )

ذلت نفس

سويد بن غفله گويد: روزى خدمت علىعليه‌السلام آن زمانى كه براى خلافت با ايشان بيعت كرده بودند، شرفياب شدم.ديدم روى حصير كوچكى نشسته است و در آن خانه جز آن حصير چيز ديگرى نبود.

عرض كردم: يا على! بيت المال در اختيار شما است. در اين خانه جز اين حصير چيزى ديگر از لوازم يافت نمى شود!

فرمود: «سويد! عاقل در مسافرخانه و خانه اى كه بايد از آن جا نقل مكان كند تهيه وسايل نمى كند. ما خانه امن و راحتى داريم كه بهترين اسباب خود را به آن جا نقل مى دهيم، به زودى من به سوى آن خانه رهسپار خواهم شد.»

اسود و علقمه گفتند: بر علىعليه‌السلام وارد شديم، در پيش آن حضرت طبقى بافته شده از ليف خرما بود. در ميان طبق دو گرده نان جوين مشاهده كرديم، نخاله آرد جو بر روى نان ها آشكارا ديده مى شد. علىعليه‌السلام نان را برداشت و بر روى زانوى خود گذاشت تا آن را بشكند، آن گاه با نمك ميل فرمود. به كنيزى كه نامش فضه بود، گفتم: چه مى شد اگر نخاله اين آرد را براى علىعليه‌السلام مى گرفتى؟

فضه گفت: نان گوارا را علىعليه‌السلام بخورد، گناهش گردن من باشد.

در اين هنگام اميرالمؤ منينعليه‌السلام تبسم نموده، فرمود: «من خودم دستور داده ام نخاله اش را نگيرد.»

گفتم: براى چه يا على!

فرمود: «زيرا اين گونه نفس بهتر ذليل مى شود و مؤ منان از من پيروى خواهند كرد تا وقتى كه به اصحابم ملحق شوم.»( ۲۱ )

والى عُكبرا حضور علىعليه‌السلام

امير المؤ منينعليه‌السلام شخصى از «ثقيف» را والى «عُكبرا» نمود، وقتى به حضور امام آمده بود، حضرت به او فرمودند: «بعد از نماز ظهر به نزدم بيا.»

گويد: من سر وقت معين شده نزد امام رفتم، هيچ دربانى نداشت تا مرا از آمدن منع كند، ديدم نشسته و نزدش پياله و كوزه آبى نهاده است؛ دستور داد تا ظرفى بسته و مهر كرده را آوردند.به خود گفتم: امام مرا امين مى داند كه پيش من اين بسته را مى گشايد كه درون آن جواهر است؛ امام مهر بر ظرف را شكسته و ظرف را باز كرد، ديدم درونش سويق (نانى كه با آرد الك نكرده درست شده بود) است، مقدارى از آن را بيرون آورد و در پياله ريخت و مقدارى آب بر آن افزود، مقدارى خودش خورد و مقدارى به من خورانيد؛ نتوانستم صبر كنم، عرض كردم: اى اميرالمؤ منين! با اين كه در عراق، غذا و طعام زياد است شما اين چنين غذايى مى خوريد؟!

فرمود: «قسم به خدا، به خاطر بخل مهر نكردم، بلكه فقط به قدر احتياج خريدم؛چون مى ترسم چيزى از آن كم شود و به جايش چيز ديگر بگذارند و من دوست ندارم كه به شكمم غير از غذاى پاك برسد، به همين علت چنين كرده ام، ولى تو چيزى را كه نمى دانى حلال است نخور.»( ۲۲ )

علىعليه‌السلام به دنبال كارگرى

روزى شرايط زندگى بر علىعليه‌السلام به قدرى تنگ شد كه گرسنگى شديدى علىعليه‌السلام را فرا گرفت.

امام علىعليه‌السلام از خانه بيرون آمد و در جستجوى آن بود تا كارى پيدا شود و كارگرى كند و با مزد آن گرسنگى خود را رفع نمايد. در مدينه كار پيدا نكرد، تصميم گرفت به عوالى مدينه (مزرعه اى به فاصله يك فرسخ و نيمى مدينه) برود؛ بلكه آن جا كار پيدا شود، به آن جا رفت، ناگاه ديد زنى خاك الك كرده و جمع نموده است، با خود گفت: «لابد اين زن منتظر كارگرى است تا آب بياورد و آن خاك را براى ساختن ساختمان گِل نمايد.»

نزد آن زن رفت و معلوم شد كه او منتظر كارگر است.

پس از صحبت با او، قرار بر اين شد كه علىعليه‌السلام آب از درون چاه بيرون بكشد و براى هر دلوى، يك خرما اجرت بگيرد، شانزده دلو از چاه (عميق آن جا) آب بيرون كشيد به طورى كه دستش تاول زد، آن آب ها را طبق قرار داد بر سر آن خاك ريخت.

زن شانزده خرما به امام علىعليه‌السلام داد، و آن حضرت به مدينه بازگشت و جريان را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت، با هم نشستند و آن خرماها را خوردند و گرسنگى آن روزشان برطرف گرديد.( ۲۳ )

ياد قيامت

علىعليه‌السلام ميل به جگر پخته پيدا كرد كه با نان نرم بخورد. تا يك سال ترتيب اثر به ميلش نداد، پس از يك سال به فرزندش امام حسنعليه‌السلام تذكر داد، امام حسنعليه‌السلام رفت، جگرى تهيه كرد و آن را پخت. علىعليه‌السلام آن روز روزه بود، هنگام افطار، وقتى خواست از آن جگر بخورد، آن را نزديك خود آورد. در همين هنگام فقيرى در خانه را زد، علىعليه‌السلام همه جگر را به امام حسنعليه‌السلام داد و فرمود: پسرم!اين جگر را به آن فقير بده، مبادا در روز قيامت در نامه اعمال ما (اين آيه را) بخوانى:

( أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا ) ؛( ۲۴ ) «شما در زندگى دنيا، خوشى هاى خود را برديد و از آن ها بهره مند شديد و امروز شما را عذاب خوارى دهند.»( ۲۵ )

زهد شكم

علىعليه‌السلام خرمايى از بدترين خرماها را ميل كرد و روى آن مقدارى آب نوشيد، بعد با دست روى شكم خود زد و فرمود: «هر كس آتش ميان شكمش جاى دهد، خداوند او را از رحمتش دور سازد.»

غذاى لذيذ براى علىعليه‌السلام

براى امام علىعليه‌السلام غذايى به نام (خبيص) (كه از خرما و كشمش و روغن، مانند حلوا درست مى شد) آوردند، حضرت آن را نخورد، پرسيدند: آيا آن را حرام مى دانى؟

فرمود: «نه؛ولى مى ترسم تمايلات نفسانى من به آن غذاى لذيذ، مشتاق و بى كنترل گردد.» سپس اين آيه را خواند كه در روز قيامت به آنان كه طيّبات خود را در دنيا گرفتند گفته مى شود:

( أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا ...) ؛( ۲۶ ) از طيّبات و لذايذ در زندگى دنياى خود استفاده كرديد و ديگر براى آخرت چيزى نگذاشتيد.»( ۲۷ )

تسلط بر نفس

روزى علىعليه‌السلام از در مغازه قصابى مى گذاشت، قصاب گفت: اى اميرمؤ منان! (ظاهراً در دوران خلافت ايشان بوده است) گوشت هاى بسيار خوبى آورده ام، اگر مى خواهيد ببريد.

علىعليه‌السلام فرمود: «اكنون پول ندارم كه ببرم.»

قصاب گفت: من صبر مى كنم.

حضرت فرمود: «من به شكم خود مى گويم كه صبر كند، اگر من نمى توانستم به شكم خود بگويم كه صبر كند، از تو مى خواستم كه صبر كنى؛ ولى من به شكم خود مى گويم كه صبر كند.»( ۲۸ )

صدقه امام

ابونَيزَر گويد:( ۲۹ ) من در دو زمين زراعى امام على بن ابى طالبعليه‌السلام به نام «عين ابى نيزر» و «بغيبغه» مشغول كار بودم كه امامعليه‌السلام به آن جا آمد و به من فرمود: «آيا غذايى دارى؟»

گفتم: غذايى است كه براى اميرمؤ منان نمى پسندم، كدويى است كه از همين جا كنده و با روغن پيه نامطبوعى سرخ كرده ام.

فرمود: «همان را بياور.»

سپس برخاست بر لب جوى رفت، دست خود را شست و اندكى از آن غذا را ميل فرمود و باز بر لب جوى رفت و دست هاى خود را با خاك و شن كاملاً تميز شست، آن گاه دست ها را مشت كرد و مشتى آب از همان جوى نوشيد و فرمود: «اى ابانيزر! كف دست ها پاكيزه ترين ظرف هاست.» آن گاه با همان ترى دست بر شكم كشيد و فرمود: «هر كه (با خوردن حرام) آتش در شكم خود كند از رحمت حق به دور باد.»

سپس كلنگ را برداشت و به درون چاه رفت و مشغول كندن شد؛ ولى آب در نيامد، از آن جا بيرون آمد در حالى كه پيشانى مباركش خيس برق بود، عرق از پيشانى پاك كرد و باز كلنگ را برداشت و به درون چاه رفت و پيوسته كلنگ مى زد به حدى كه صداى نفس مباركش به گوش مى رسيد، ناگاه آب فوران كرد و مانند گردن شتر از زمين بيرون جست.

امام به سرعت از چاه بيرون آمد و فرمود: «خدا را گواه مى گيرم كه اين چشمه آب صدقه است؛ كاغذ و قلم برايم بياور.» من به سرعت كاغذ و قلم آوردم، حضرت نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. اين چيزى است كه بنده خدا على امير مؤ منان صدقه داده است، اين دو زمين به نام هاى «عين ابى نيزر» و «بُغَيْبَغه » را بر فقراى مدينه و در راه ماندگان صدقه نمود تا بدين وسيله در روز قيامت چهره خود را از آتش دوزخ مصون دارد؛ كسى حق فروش و بخشش آن ها را ندارد تا آن گاه (يعنى قيامت) كه خدا وارث آن ها شود و خدا بهترين وارثان است، مگر آن كه حسن و حسين بدان ها محتاج شوند كه ملك خالص آن ها خواهد بود و هيچ كس ديگر حقّى در آن ها ندارد.»

ابو محلم محمد بن هشام گويد: زمانى امام حسينعليه‌السلام بدهكار شد، معاويه دويست هزار دينام براى خريد «عين ابى نيزر» نزد امام فرستاد و ايشان از فروش آن خوددارى نموده فرمود:

»پدرم آن ها را صدقه داد تا چهره خود را از آتش دوزخ مصون دارد و من آن ها را به هيچ قيمتى نخواهم فروخت.»( ۳۰ )

رسم على در خانه

زيد بن حسن گويد: شنيدم امام صادقعليه‌السلام فرمود:

«علىعليه‌السلام در خوراك و روش از همه مردم به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شبيه تر بود. شيوه او چنان بود كه خود نان و روغن مى خورد و به مردم نان و گوشت مى خوراند.»

فرمود: «رسم اين بود كه علىعليه‌السلام آب و هيزم را به خانه مى آورد و فاطمه (س) آسيا مى كرد و آن را خمير مى نمود و نان مى پخت و جامه وصله مى زد. فاطمه (س) از همه مردم زيباروتر بود و گويى بر دو گونه اش دو گل شكفته بود.» «صلّى اللّه عليها و على ابيها و بعلها و بنيها».

خوراكى در سطح پايين ترين افراد

نوشته اند: وقتى سفير روم به كوفه آمده بود، برنامه پذيرايى كسانى كه از خارج مى آمدند به عهده حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام بود، يعنى تا مدتى كه مى ماندند براى كارشان، مهمان ايشان بودند. موقعى كه سفره را پهن كردند و خواستند خوراك بخورند، يك دفعه سفير اظهار غصه و حسرتى كرد و گفت: من چيزى نمى خورم.

امام حسن مجتبىعليه‌السلام فرمود: «چرا نمى خورى؟»

گفت: آقا، فقيرى را ديده ام به ياد او افتادم، دلم برايش سوخت. دلم گرفته و نمى توانم چيزى بخورم، مگر اين كه شما از اين خوراك براى او ببريد.

فرمود: «فقير كجا و كيست؟»

گفت: من شبى به مسجد رفتم، بعد از فارغ شدن از نماز(از اين جا بفهميد كه اميرالمؤ منين وضعش با بقيه مردم يكى بوده، تميز داده نمى شد) ديدم عربى مى خواست افطار كند، سفره اى داشت باز كرد، آرد جو مشت كرد در دهان ريخت، كوزه اى آب جلويش بود به من تعارف كرد گفت: «تو هم بخور.»

من ديدم نمى توانم اين خوراك را بخورم دلم برايش سوخت.حالا آقا شما اگر بشود از اين خوراك برايش بفرستيد.

صداى گريه امام مجتبىعليه‌السلام بلند شد و فرمود: «او پدرم علىعليه‌السلام است، امير المؤ منين است، خليفه مسلمين است، اين است خوراك او.»( ۳۱ )

بخش سوم: خانه محقر علىعليه‌السلام

زندگى با پوست گوسفند

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: «هنگامى كه با زهراى مرضيهعليه‌السلام ازدواج كردم، زيراندازى جز پوست گوسفند نداشتيم؛ شب ها آن را زير انداز خود قرار مى داديم، و روزها شتر آب كش خود را بر روى آن علوفه مى داديم! و خدمتكارى جز آن شتر نداشتيم.»

اتاق خشتى و گلى علىعليه‌السلام

حضرت علىعليه‌السلام در كنار مسجد، خانه ساده اى داشت كه مجموع آن از يك اتاق خشت و گلى، كه در كف آن اتاق ماسه نرم ريخته شده بود خلاصه مى شد. آن اتاق با پوست گوسفند فرش شده بود و يك عدد متكّا كه لايه آن از ليف خرما بود در آن ديده مى شد.

اين خانه براى شب زفاف مناسب نبود، پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام فرمود: «در همين نزديكى، خانه اى را فراهم كن (اجاره كن) تا همسرت را به تو تحويل دهم.»

حضرت علىعليه‌السلام عرض كرد: «در اين نزديكى جز منزل حارثة بن نعمان منزلى نيست.»

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «خانه هاى حارثه را براى مهاجران بى خانه گرفته ايم و اكنون شرم مى كنيم كه باز از او تقاضاى منزلى كنيم!»

حارثة اين سخن را شنيد، به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و متواضعانه عرض كرد: «من و اموالم به خدا و رسولش تعلّق دارد.» پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى او دعا كرد، به اين ترتيب خانه حارثه آماده شد و فاطمه زهرا (س) شب عروسى به آن جا رفت.

پس از مدّتى امام علىعليه‌السلام و فاطمه (س) به خانه قبلى علىعليه‌السلام بازگشتند و فرزندان زهرا (س) در همان خانه ساده چشم به جهان گشودند و بزرگ شدند. اين خانه در كنار مسجد النّبى بود كه محل آن اكنون به نام «خانه زهرا (س) معروف است.»( ۳۲ )

زندگى بى پيرايه علىعليه‌السلام

سلمان مى گويد: روزى حضرت زهرا(س) را در حال خروج از خانه ديدم كه به خود پارچه اى پشمى و كهنه پيچيده بود كه دوازده جاى آن وصله شده بود. من از شدت ناراحتى گريستم و گفتم: دختر كسرى و قيصر در حريرند و دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در چادر شبى پشمينه و كهنه، آن هم با اين همه وصله.

آن گاه فاطمه زهرا (س) به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و عرضه داشت: «پدر جان! سلمان از چادر وصله خورده من در شگفت است، در حالى كه به خدا سوگند، پنج سال است من در خانه على به سر مى برم و از مال دنيا تنها پوست گوسفندى داريم كه روزها شترمان را بر آن علوفه مى خورانيم و شب ها خود به روى آن مى خوابيم و بالش ما پوستى است كه از ليف خرما پر شده است.»

روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر زهرا (س) وارد شد و حالش را پرسيد. جواب داد: «حالم اين گونه است كه مى نگريد؛ با عبايى زندگى مى كنيم كه نصف آن زير انداز ماست و بر روى آن مى نشينيم و نصف ديگر آن روانداز ماست كه بر روى خود مى كشيم.»( ۳۳ )

همان مقدار كافى است

عوام بن حوشب از امام محمد باقرعليه‌السلام روايت مى كند كه: وقتى علىعليه‌السلام با ليلى دختر مسعود نهشلى ازدواج كرد، براى او در خانه علىعليه‌السلام خيمه و پرده اى زدند. علىعليه‌السلام آمد و آن را برداشت و فرمود: «براى اهل على همان مقدار كه در آن هست، كافى است!»( ۳۴ )

حصير، فرش امام علىعليه‌السلام

سويد بن غفله روايت كرده است كه: روزى بر علىعليه‌السلام وارد شدم، در خانه حضرت غير از حصير كهنه اى كه روى آن نشسته بود فرش ديگرى مشاهده نمى شد، عرضه داشتم:

«اى اميرمؤ منان!آيا مگر شما سلطان مسلمين و حاكم بر آن ها نيستيد؟ و آيا مگر همه بيت المال در اختيار شما نيست؟ نمايندگان دولت ها بر شما وارد مى شوند، در حالى كه در خانه شما جز اين حصير چيز ديگرى نيست؟

امامعليه‌السلام در پاسخ اين انتقاد فرمود: «اى سويد!آدم عاقل در خانه انتقالى اثاثيه نمى آورد و حال آن كه خانه هميشگى پيش روى ماست و ما زندگى و اثاث خود را به آن جا منتقل كرده ايم و به زودى به آن جا خواهيم رفت!»

سويد مى گويد: «فاءبكانى و اللّه كلامُه»؛ «به خدا سوگند، اين سخن علىعليه‌السلام مرا به گريه انداخت.»( ۳۵ )

مَثلِ ما مَثلِ سواره اى است

«سويد بن غفله» مى گويد: بر امام اميرالمؤ منينعليه‌السلام وارد شدم، و در خانه اش چيزى نديدم، پرسيدم، پس وسايل خانه كجاست؟

فرمود: «اى پسر غفله! ما اهل بيتى هستيم كه در دنيا اثاثى براى خود بر نمى گيريم و همه اثاث خود را به آخرت منتقل كرده ايم، و مثل ما در دنيا مانند سواره اى است كه از راه مى رسد و در سايه درختى استراحت مى كند و سپس به راه خود ادامه مى دهد و درخت را رها مى كند!»

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «بزرگ ترين خطرى كه براى شما مى ترسم (كه در سر راهتان قرار گرفته)، پيروى هوا و هوس و درازاى آرزو است كه سبب فراموشى آخرت مى گردد و خداى متعال دنيا را به دوست و دشمن خود مى دهد؛ اما آخرت را فقط به دوستان خود مى دهد.

بدانيد كه دنيا فرزندانى دارد و آخرت هم فرزندانى! پس شما فرزند آخرت باشيد نه دنيا و هر فرزندى به دنبال مادر خويش مى رود و دنيا در حال گذشتن و رفتن ولى آخرت با آراستگى در حال روى آوردن است و اينك شما در روز عمل قرار داريد و حسابى در كار نيست و به زودى به روز حساب مى رسيد؛ ولى عملى در كار نيست.»

فرمود: «اى مردم! مغرور نگرديد؛ زيرا اگر خداى متعال چيزى را مهمل و بيهوده مى آفريد، اشياى كوچك را مانند پشه و غيره مهمل مى گذاشت.»( ۳۶ )

بنا كردن قصر براى علىعليه‌السلام

در كوفه، قصر سفيدى براى اميرالمؤ منينعليه‌السلام بنا كردند تا امام در آن سكونت نمايد و به امور حكومتى بپردازد؛ وقتى اين مطلب را به گوش امام رساندند، فرمود:

«من حاضر نمى شوم تا ديوار خانه ام از ديوار منازل بيچارگان بالاتر و خانه ام از منازل مستمندان بهتر باشد!»( ۳۷ )


3

4