ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم5%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 61810 / دانلود: 11148
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

١٩٤٧ ٢٠- افضل الاعمال لزوم الحقّ.

٢ ٤٦٧ برترين عملها ملازم بودن با حقّ است.

١٩٤٨ ٢١- اشبه النّاس بأنبياء اللَّه اقولهم للحقّ، و اصبرهم على العمل به. ٢ ٤٣٣ شبيه‏ترين مردم به پيامبران كسى است كه به حق گوياتر، و در عمل به آن بردبارتر باشد.

١٩٤٩ ٢٢- اقرب العباد الى اللَّه تعالى اقولهم للحقّ و ان كان عليه، و أعملهم بالحقّ و ان كان فيه كرهه. ٢ ٤٤٧ نزديكترين بندگان به خداى تعالى كسى است كه به حق گوياتر باشد اگر چه به زيان او باشد، و عمل او به حق از همه بهتر باشد اگر چه آن را خوش ندارد.

١٩٥٠ ٢٣- اذا اكرم اللَّه عبدا اعانه على اقامة الحقّ. ٣ ١٦٢ هر گاه خداوند بنده‏اى را گرامى بدارد او را در راه بر پا داشتن حق كمك دهد.

١٩٥١ ٢٤- بالحقّ يستظهر المحتجّ.

٣ ٢١٠ كسى كه حجّت و دليل آورد به وسيله حق پشت خود محكم و قوى كند (و اگر دليل او حق نباشد قوى پشت نباشد).

١٩٥٢ ٢٥- بالعدول عن الحقّ تكون الضّلالة. ٣ ٢١٩ با روى گردندان از حق گمراهى آيد.

١٩٥٣ ٢٦- بلزوم الحقّ يحصل الاستظهار. ٣ ٢٣٩ با ملازم بودن حق پشت گرمى به دست آيد.

١٩٥٤ ٢٧- ثلاث فيهنّ النّجاة : لزوم الحقّ و تجنّب الباطل و ركوب الجدّ. ٣ ٣٣٦ سه چيز است كه نجات و رستگارى در آنهاست : ملازمت با حق، دورى كردن از باطل، و بر نشستن بر مركب تلاش و كوشش.

١٩٥٥ ٢٨- خذلوا الحقّ و لم ينصروا الباطل. ٣ ٤٥٦ از يارى كردن حق دست برداشته و باطل را نيز يارى نكردند. ١٩٥٦ ٢٩- خض الغمرات الى الحقّ حيث كان. ٣ ٤٥١ در راه رسيدن به حق هر جا كه باشد در درياى شدايد خود را فرو بر.

١٩٥٧ ٣٠- خالف من خالف الحقّ الى غيره و دعه و ما رضى لنفسه. ٣ ٤٤٦ مخالفت كن با كسى كه با رفتن به سوى نا حق، با حق مخالفت كرده، و او را با آنچه براى خود پسنديده واگذار.

١٩٥٨ ٣١- حقّ و باطل و لكلّ أهل. ٣ ٤٠٧ حقى است و باطلى، و هر كدام اهلى دارد.

١٩٥٩ ٣٢- خير الامور ما اسفر عن الحقّ.

٣ ٤٢٨ بهترين كارها آن است كه از حق پرده بر دارد.

١٩٦٠ ٣٣- حقّ يضرّ خير من باطل يسرّ.

٣ ٤٠٨ حقى كه زيان به بار آورد بهتر است از باطلى كه شادمانى آرد.

١٩٦١ ٣٤- رحم اللَّه امرء احيى حقّا و أمات باطلا و ادحض الجور و اقام العدل. ٤ ٤٥ خدا رحمت كند هر كس كه حق را زنده كند و باطل را بميراند، ستم را سركوب و عدل و داد را بر پا دارد.

١٩٦٢ ٣٥- رأس الحكمة لزوم الحقّ و طاعة المحقّ. ٤ ٥٣ اساس حكمت ملازم بودن با حق و فرمانبردارى از حق دارنده است.

١٩٦٣ ٣٦- شافع الخلق العمل بالحقّ و لزوم الصّدق. ٤ ١٩٢ شافع مردمان (در روز جزا) عمل كردن به حق، و ملازمت با صداقت و راستى است.

١٩٦٤ ٣٧- عليكم بموجبات الحقّ فالزموها و ايّاكم و محالات التّرّهات.

٤ ٣٠١ بر شما باد به ملازمت انگيزه‏هاى حق و حقيقت، و بپرهيزيد از باطلهاى محال.

١٩٦٥ ٣٨- عودك الى الحقّ خير من تماديك فى الباطل. ٤ ٣٤٩ بازگشت تو به حق بهتر از ادامه دادن راه باطل است.

١٩٦٦ ٣٩- عودك الى الحقّ و ان تعبت خير من راحتك مع لزوم الباطل. ٤ ٣٤٩ بازگشت تو به سوى حق اگر چه موجب رنج و تعب تو گردد، بهتر از راحتى و آسايش تو با ملازمت باطل است.

١٩٦٧ ٤٠- غرض المحقّ الرّشاد. ٤ ٣٨٧ غرض و هدف كسى كه بر حق است رفتن به راه راست است.

١٩٦٨ ٤١- فى لزوم الحقّ تكون السّعادة. ٤ ٤٠٢ نيكبختى در ملازمت با حق است.

١٩٦٩ ٤٢- فارق من فارق الحقّ الى غيره و دعه و ما رضى لنفسه. ٤ ٤٢٨ جدا شو از كسى كه از حق جدا شده و به راه ديگرى رفته است، و او را با آنچه براى خود انتخاب كرده و بدان راضى گشته است واگذار.

١٩٧٠ ٤٣- قد أعدّوا لكلّ حقّ باطلا، و لكلّ قائم مائلا، و لكلّ حىّ قاتلا، و لكلّ باب مفتاحا، و لكلّ ليل صباحا.

٤ ٤٨٣ (در باره جمعى از منافقان فرموده : ) به راستى كه اينان در برابر هر حقى باطلى آماده كرده‏اند و در مقابل هر راستى كجى، و براى هر انسان زنده‏اى كشنده‏اى، و براى هر درى كليدى، و براى هر شبى بامدادى.

١٩٧١ ٤٤- قولوا الحقّ تغنموا، و استكتوا عن الباطل تسلموا. ٤ ٥٠٨ حق را بگوييد تا غنيمت يابيد، و از باطل خموش باشيد تا سالم بمانيد.

١٩٧٢ ٤٥- قليل الحقّ يدفع كثير الباطل كما انّ القليل من النّار يحرق كثير الحطب. ٤ ٤٩٨ اندكى از حق، باطل بسيار را دفع كند، همان گونه كه كمى از آتش، هيزم بسيار را بسوزاند.

١٩٧٣ ٤٦- كيف يجد حلاوة الايمان من يسخط الحقّ. ٤ ٥٦٦ چگونه شيرينى ايمان را دريابد كسى كه حق را دشمن مى‏دارد.

١٩٧٤ ٤٧- كيف ينفصل عن الباطل من لم يتّصل بالحقّ. ٤ ٥٦٦ چگونه جدا گردد از باطل كسى كه به حق نپيوسته است. ١٩٧٥ ٤٨- كن عالما بالحقّ عاملا به ينجك اللَّه سبحانه. ٤ ٦١٦ آشنا و دانا به حق باش و بدان عمل كن تا خداى سبحان نجات و رستگارى‏ات دهد.

١٩٧٦ ٤٩- كن جوادا بالحقّ بخيلا بالباطل. ٤ ٦٠٢ نسبت به حق سخاوتمند و در مورد باطل بخيل باش.

١٩٧٧ ٥٠- من صارع الحقّ صرع. ٥ ١٦٨ كسى كه با حق (دست و پنجه نرم كند و) كشتى بگيرد به زمين خواهد خورد.

١٩٧٨ ٥١- من عاند الحقّ صرعه. ٥ ٢٠٥ كسى كه با حق دشمنى كند حق بر زمينش زند.

١٩٧٩ ٥٢- من حارب الحقّ حرب. ٥ ١٨٢ كسى كه با حق بجنگد هر چه دارد از او گرفته شود.

١٩٨٠ ٥٣- من عاند الحقّ قتله. ٥ ١٨٣ كسى كه با حق دشمنى كند او را به قتل رساند.

١٩٨١ ٥٤- من عاند الحقّ لزمه الوهن.

٥ ٢٢١ كسى كه با حق دشمنى كند ضعف و سستى ملازم او گردد.

١٩٨٢ ٥٥- من عمل بالحقّ ربح. ٥ ١٤٥ كسى كه به حق عمل كند رستگار شود.

١٩٨٣ ٥٦- من نصر الحقّ أفلح. ٥ ١٤٥ كسى كه حق را يارى دهد رستگار گردد.

١٩٨٤ ٥٧- من عمل بالحقّ غنم. ٥ ١٣٦ كسى كه به حق عمل كند بهره و غنيمت يابد.

١٩٨٥ ٥٨- من احتجّ بالحقّ فلج. ٥ ١٥١ كسى كه به حق احتجاج كند و دليل بياورد غالب آيد.

١٩٨٦ ٥٩- من عمل بالحقّ افلح. ٥ ١٦٨ كسى كه به حق عمل كند نجات يابد.

١٩٨٧ ٦٠- من غالب الحقّ غلب. ٥ ١٨٢ كسى كه بخواهد بر حق غالب گردد مغلوب شود.

١٩٨٨ ٦١- من تعدّى الحقّ ضاق مذهبه.

٥ ٢٥٤ كسى كه از حق بگذرد راهش تنگ (و سخت) باشد.

١٩٨٩ ٦٢- من عاند الحقّ كان اللَّه خصمه. ٥ ٢٢٩ كسى كه با حق دشمنى كند خداى تعالى خصم (و طرف نزاع) او باشد.

١٩٩٠ ٦٣- من لم ينجه الحقّ أهلكه الباطل. ٥ ٢٤٦ كسى كه حق او را نجات ندهد باطل نابودش سازد.

١٩٩١ ٦٤- من اعتزّ بالحقّ اعزّه الحقّ.

٥ ٢٩٣ كسى كه به حق عزّت جويد عزيزش گرداند.

١٩٩٢ ٦٥- من كثر باطله لم يتّبع حقّه.

٥ ٢٣٥ كسى كه (سخن و يا هر عمل) باطل او بسيار باشد از (سخن) حق او نيز پيروى نشود.

١٩٩٣ ٦٦- للحقّ دولة. ٥ ٢٥

حق، را دولتى است.

١٩٩٤ ٦٧- لئن امر الباطل لقديما فعل لئن قلّ الحقّ لربّما و لعلّ، لقلّما أدبر شي‏ء فاقبل. ٥ ٤٧ اگر باطل حكومت كند (شگفت نيست) از دير زمان چنين بوده، و اگر حق (پيروان آن اندكند) چه بسا و شايد كه افزوده گردد، ولى كمتر مى‏شود چيزى از دست برود و دوباره باز گردد.

١٩٩٥ ٦٨- ليكن موئلك الى الحقّ فانّ الحقّ اقوى معين. ٥ ٥٠ بايد بازگشتگاه تو به سوى حق باشد، زيرا كه حق، قوى‏ترين كمك كار است.

١٩٩٦ ٦٩- ليكن مرجعك الى الحقّ فمن فارق الحقّ هلك. ٥ ٥٣ بايد بازگشت تو به سوى حق باشد كه هر كس از حق جدا شد به هلاكت رسيد.

١٩٩٧ ٧٠- لن يدرك النّجاة من لم يعمل بالحقّ. ٥ ٦٧ هرگز به نجات و رستگارى نرسد كسى كه به حق عمل نكند.

١٩٩٨ ٧١- لو لم تتخاذلوا عن نصرة الحقّ لم تهنوا عن توهين الباطل. ٥ ١١٧ اگر از يارى كردن حق روى نگردانيد (و در يارى كردن حق استوار باشيد) در خوار كردن باطل سست و ناتوان نشويد (و با قدرت و توان باطل را خوار خواهيد كرد).

١٩٩٩ ٧٢- من أبدى صفحته للحقّ هلك.

٥ ٣٠٤ هر كس براى كارزار با حق رو در روى آن قرار گيرد نابود گردد.

٢٠٠٠ ٧٣- من اعتزّ بغير الحقّ أذلّه اللَّه بالحقّ. ٥ ٣٢٠ كسى كه از راه نا حقّ عزّت يابد خداوند او را به وسيله حق خوار گرداند.

٢٠٠١ ٧٤- من اتّخذ الحقّ لجاما اتّخذه النّاس اماما. ٥ ٣٢١ كسى كه حق را لگام (دهان بند) خود گيرد مردم او را به امامت و پيشوايى خود برگيرند.

٢٠٠٢ ٧٥- من تعدّى الحقّ ضاق مذهبه.

٥ ٣٢٣ كسى كه از حق تعدّى كند و بگذرد راه كار بر او تنگ شود.

٢٠٠٣ ٧٦- من عمل بالحقّ مال اليه الخلق. ٥ ٣٣٨ كسى كه به حق عمل كند مردم به سوى او ميل كنند.

٢٠٠٤ ٧٧- من جاهد على اقامة الحقّ وفّق. ٥ ٣٣٩ كسى كه در راه بر پا داشتن حق جهاد (مبارزه يا تلاش) كند موفّق گردد.

٢٠٠٥ ٧٨- من نكب عن الحقّ ذمّ عاقبته.

٥ ٣٤٠ كسى كه از حق روى بگرداند سرانجامش نكوهيده شود.

٢٠٠٦ ٧٩- من استسلم للحقّ و اطاع المحقّ كان من المحسنين. ٥ ٣٨١ كسى كه در برابر حق تسليم شود، و از حق دار پيروى كند از نيكوكاران است.

٢٠٠٧ ٨٠- لا يدرك من اعتزّ بالحق. ٦ ٣٩٠ گرفتار نشود كسى كه به حق عزّت يافته است.

٢٠٠٨ ٨١- من جعل الحقّ مطلبه لان له الشّديد و قرب عليه البعيد. ٥ ٣٩٢ هر كس حق را هدف خود قرار دهد سختى‏ها براى او نرم، و دور برايش نزديك گردد.

٢٠٠٩ ٨٢- من اضعف الحقّ و خذله اهلكه الباطل و قتله. ٥ ٣٩٥ كسى كه حق را ناتوان و خوار نمايد باطل او را نابود كرده و به قتل رساند.

٢٠١٠ ٨٣- من كان مقصده الحقّ ادركه و لو كان كثير اللّبس. ٥ ٤٢٣ كسى كه مقصدش حق باشد بدان مى‏رسد اگر چه در پوششهاى بسيار باشد.

٢٠١١ ٨٤- من عاند الحقّ قتله و من تعزّز عليه ذلّله. ٥ ٤٥٩ كسى كه با حق دشمنى كند حقّ او را بكشد، و هر كه در صدد غلبه بر حق باشد خوارش كند.

٢٠١٢ ٨٥- من نصر الحقّ غنم. ٥ ٤٦٦

كسى كه حق را يارى كند غنيمت مى‏برد.

٢٠١٣ ٨٦- صمدا صمدا حتّى ينجلي لكم عمود الحقّ و أنتم الاعلون و اللَّه معكم و لن يتركم أعمالكم. ٤ ٢١٦ استوار باشيد و پايدار تا حق براى شما آشكار و پديدار شود، و خدا با شماست و از پاداش كردارتان نخواهد كاست. ٢٠١٤ ٨٧- منازع الحقّ مخصوم. ٦ ١٢٣ كسى كه به نزاع با حق برخيزيد شكست خورده است.

٢٠١٥ ٨٨- ما اكثر من يعترف بالحقّ و لا يطيعه. ٦ ٦٣ چه بسيارند كسانى كه به حق اعتراف كنند ولى پيرويش نكنند.

٢٠١٦ ٨٩- ما ذا بعد الحقّ الّا الضّلال. ٦ ٨٣ چيست پس از حق جز گمراهى.

٢٠١٧ ٩٠- نعم الدّليل الحقّ. ٦ ١٥٦ حقّ، راهنماى خوبى است.

٢٠١٨ ٩١- و اللَّه ما منع الامن أهله و ازاح الحقّ عن مستحقّه، الّا كلّ كافر جاحد و منافق ملحد. ٦ ٢٤٢ به خدا سوگند مانع نشود ايمنى و امنيت را از مردمى كه شايسته آنند و كنار نزند حق را از مستحق آن، مگر هر كافر منكر و منافق بى‏دينى. ٢٠١٩ ٩٢- لا تمسك عن اظهار الحقّ اذا وجدت له اهلا. ٦ ٢٦٦ خوددارى نكن از آشكار كردن و بيان كردن حق، هنگامى كه اهلى براى آن يافتى.

٢٠٢٠ ٩٣- لا تغالب من يستظهر بالحقّ فانّ مغالب الحقّ مغلوب. ٦ ٣٠٢ در صدد پيروزى مباش بر كسى كه پشت گرمى به حق دارد، زيرا كسى كه چنين كند مغلوب و شكست خورده است.

٢٠٢١ ٩٤- لا يؤنسنّك الّا الحقّ و لا يوحشنّك الّا الباطل. ٦ ٢٩٤

زنهار كه انس ندهد تو را چيزى مگر حقّ، و به وحشت نيندازد تو را چيزى جز باطل.

٢٠٢٢ ٩٥- لا تمنعنّكم رعاية الحقّ لاحد عن اقامة الحقّ عليه. ٦ ٣٠١ زنهار كه رعايت حق كسى (كه به گردن شما حقى دارد) باز ندارد شما را از اقامه حق بر او.

٢٠٢٣ ٩٦- لا حقّ لمحجوج. ٦ ٣٥٦ كسى كه به حقّ محكوم شده حقى ندارد.

٢٠٢٤ ٩٧- لا ناصح أنصح من الحقّ. ٦ ٣٨١ خير خواهى خير خواه‏تر از حق نيست.

٢٠٢٥ ٩٨- لا يذلّ من اعتزّ بالحقّ. ٦ ٣٩٠ خوار نشود كسى كه به واسطه حق عزيز گشته است.

٢٠٢٦ ٩٩- لا يجتمع الباطل و الحقّ. ٦ ٣٧٢ حق و باطل با هم جمع نشوند.

٢٠٢٧ ١٠٠- لا صاحب اعزّ من الحقّ. ٦ ٣٨٤ مصاحب و همراهى، عزيزتر از حق نيست.

٢٠٢٨ ١٠١- لا يغلب من يستظهر بالحقّ.

٦ ٣٨٧ مغلوب نگردد كسى كه پشت خود را به وسيله حقّ قوى كرده است.

٢٠٢٩ ١٠٢- لا يخصم من يحتجّ بالحقّ.

٦ ٣٨٧ محكوم نشود كسى كه به حق دليل آورد.

٢٠٣٠ ١٠٣- لا رسول ابلغ من الحقّ. ٦ ٣٧٩ پيام رسانى رساننده‏تر از حق نيست.

٢٠٣١ ١٠٤- لا يصبر للحقّ الّا من يعرف فضله. ٦ ٣٩٧ در راه حق، بردبارى و صبر نكند جز كسى كه فضيلت آن را بشناسد.

٢٠٣٢ ١٠٥- لا خير في السّكوت عن الحقّ كما انّه لا خير في القول بالجهل. ٦ ٤١٥ خيرى در خموشى از بيان حق نيست، چنانچه خيرى در سخن گفتن به باطل نيست.

٢٠٣٣ ١٠٦- لا يصبر على مرّ الحقّ الّا من أيقن بحلاوة عاقبته. ٦ ٤٢٣.

بر تلخى حق بردبارى و صبر نكند جز آن كس كه به شيرينى و حلاوت عاقبت و سرانجامش يقين دارد.

٢٠٣٤ ١٠٧- لا يعاب الرّجل باخذ حقّه و انّما يعاب باخذ ما ليس له. ٦ ٤١٠ كسى را به گرفتن حق خود عيب نكنند، بلكه به گرفتن چيزى كه حق او نيست عيب كنند.

٢٠٣٥ ١٠٨- يسير الحقّ يدفع كثير الباطل.

٦ ٤٥٧ اندكى از حق، برطرف سازد باطل بسيار را.

٢٠٣٦ ١٠٩- يا أباذرّ انّك إن غضبت للَّه فارج من غضبت له، إنّ القوم خافوك على دنياهم و خفتهم على دينك، فاترك في أيديهم ما خافوك عليه، و اهرب منهم بما خفتهم عليه، فما أحوجهم الى ما منعتهم، و ما أغناك عمّا منعوك، و لو أنّ السّماوات و الأرض كانتا على عبد رتقا ثمّ اتّقى اللَّه لجعل له منهما مخرجا، فلا يونسنّك الّا الحقّ، و لا يوحشنّك إلّا الباطل، فلو قبلت دنياهم لأحبّوك، و لو قرضت منها لأمنوك. ٤ ٤٦٤ اى ابوذر تو به خاطر خدا خشم گرفتى و غضب كردى پس به همان كس كه برايش غضب نمودى اميدوار باشد. اين مردم از تو بر دنيايشان ترسيدند، و تو از آنها بر دينت پس آنچه را كه آنها برايش در وحشتند به خودشان واگذار، و از آنچه مى‏ترسى گرفتارش شوند (كيفر الهى) فرار كن، چه محتاجند به آنچه از آن منعشان مى‏كردى، و چه بى‏نيازى تو از آنچه تو را منع مى‏كردند.

اگر درهاى آسمانها و زمين به روى بنده‏اى بسته شده باشد اما او از خداى بترسد، خداوند، راهى براى او خواهد گشود. آرامش خويش را تنها در حق جستجو كن و غير از باطل چيزى تو را به وحشت نياندازد، اگر دنيايشان را مى‏پذيرفتى دوستت مى‏داشتند و اگر سهمى از آن را به خود اختصاص مى‏دادى (و با آنها كنار مى‏آمدى) دست از تو بر مى‏داشتند

٢٠٣٧ ١١٠- عليكم بالمحجّة البيضاء فاسلكوها و الّا استبدل اللَّه بكم غيركم. ٤ ٣٠٠ بر شما باد به راه روشن و سلوك در آن، و گر نه خداوند ديگران را به جاى شما بر آن وادارد.

٢٠٣٨ ١١١- قد وضحت محجّة الحقّ لطلّابها. ٤ ٤٧٦ به راستى كه راه حق براى جويندگانش آشكار گشته است.

٢٠٣٩ ١١٢- من عمل بالحقّ نجا. ٥ ١٥٣ كسى كه به حق عمل كند رستگارى و نجات يابد.

٢٠٤٠ ١١٣- من عدل عن واضح المحجّة غرق في اللّجّة. ٥ ٤٧٤ كسى كه از راه روشن و آشكار، روى بگرداند در درياى گمراهى غرق شود.

٢٠٤١ ١١٤- انّ اللَّه سبحانه قد انار سبيل الحقّ و أوضح طرقه فشقوه لازمة او سعادة دائمة. ٢ ٥٦٤ به راستى كه خداى سبحان راه حق را روشن نموده و جاده‏هاى آن را آشكار كرده، و در نتيجه يا شقاوت و بدبختى ملازم انسانها است و يا سعادت و نيكبختى دائمى.

باب التحقيق (كنجكاوى)

٢٠٤٢ ١- لا عمل كالتّحقيق. ٦ ٣٥٣ كارى همچون تحقيق و كنجكاوى نيست.

٢٠٤٣ ٢- لا ينفع اجتهاد بغير تحقيق. ٦ ٣٨٧ اجتهادى بدون تحقيق سود نبخشد.

٢٠٤٤ ٣- لا سنّة افضل من التّحقيق. ٦ ٣٨١ روش و شيوه‏اى برتر از تحقيق نيست.

باب الحقوق (حقوق خدا و مردم)

٢٠٤٥ ١- جعل اللَّه سبحانه حقوق عباده مقدّمة لحقوقه، فمن قام بحقوق عباد اللَّه كان ذلك مؤدّيا الى القيام بحقوق اللَّه. ٣ ٣٧٠ خداى سبحان حقوق بندگانش را مقدمه حقوق خود قرار داده، پس آن كس كه به پا خواست براى اداى حقوق بندگان خدا،

اين كار مى‏كشاند او را به سوى قيام به اداى حقوق خداوند.

٢٠٤٦ ٢- من قضى حقّ من لا يقضي حقّه فقد عبّده. ٥ ٣٦٦ كسى كه به جاى آورد حق كسى را كه او حقّش را به جاى نياورده، او را بنده خويش گردانده است.

٢٠٤٧ ٣- من العقوق اضاعة الحقوق. ٦ ٩ از جمله عقوق (نافرمانى و آزار پدر و مادر) ضايع كردن و تباه ساختن حقوق آنهاست.

٢٠٤٨ ٤- فى حمل عباد اللَّه على احكام اللَّه استيفاء الحقوق و كلّ الرّفق. ٤ ٤١٠ در وادار كردن مردم بر انجام احكام الهى فرا گرفتن تمام حقوق و همه لطف نهفته است.

باب الاحتكار

(حبس مال به طمع گران شدن) ٢٠٤٩ ١- الاحتكار رذيلة. ١ ٣٩ احتكار پستى آورد.

٢٠٥٠ ٢- الاحتكار داعية الحرمان. ١ ٦٦ احتكار به حرمان و بى‏بهره ماندن (محتكر) انجامد.

٢٠٥١ ٣- المحتكر محروم من نعمته.

١ ١٢٧ احتكار كننده از نعمت خود محروم و بى‏بهره خواهد ماند.

٢٠٥٢ ٤- الاحتكار شيمة الفجّار. ١ ١٦٠ احتكار شيوه و طريقه بدكاران و گنهكاران است.

٢٠٥٣ ٥- كن مقتدرا و لا تكن محتكرا.

٤ ٦٠١ توانا و توانگر باش ولى محتكر (احتكار كننده) نباش.

٢٠٥٤ ٦- من طبائع الاغمار اتعاب النّفوس فى الاحتكار. ٦ ٢٨ از خلق و خوى افراد نادان و بى‏تجربه‏

است كه خود يا ديگران را براى احتكار به رنج و تعب وادارند.

باب الحكمة (فرزانگى، علم صحيح)

٢٠٥٥ ١- الحكمة ترشد. ١ ١١ حكمت، انسان را به راه راست راهنمايى كند.

٢٠٥٦ ٢- الحكمة عصمة، العصمة نعمة.

١ ١٢ حكمت، نگهبان و نگهدارنده انسان (از انحراف و زشتى) است و عصمت نعمت (الهى) است.

٢٠٥٧ ٣- الحكم رياض النّبلاء. ١ ٢٤٥ حكمتها (و دانشهاى درست) بوستانهاى مردمان دانا و هوشيار است.

٢٠٥٨ ٤- الحكيم يشفى السّائل و يجود بالفضائل. ١ ٣٩٤ شخص حكيم درخواست كننده سائل را درمان نمايد، و به فضائل و كمالات، جود و بخشش كند.

٢٠٥٩ ٥- الحكيم من جازى الاساءة بالاحسان. ٢ ٢٩ حكيم كسى است كه بدى را به نيكى پاداش دهد. ٢٠٦٠ ٦- الحكمة روضة العقلاء و نزهة النّبلاء. ٢ ٣٢ حكمت بوستان و خردمندان و گردشگاه مردمان دانا و هوشيار است.

٢٠٦١ ٧- العلم ثمرة الحكمة و الصّواب من فروعها. ٢ ٣٩ علم و دانايى ثمرة و ميوه حكمت است، و درستى و حقيقت شاخه‏هاى آن.

٢٠٦٢ ٨- الحكمة ضالّة كلّ مؤمن فخذوها و لو من افواه المنافقين. ٢ ٥٨ حكمت گمشده هر انسان با ايمانى است، آن را فرا گيريد اگر چه از دهان منافقان باشد.

٢٠٦٣ ٩- القلب ينبوع الحكمة و الاذن مغيضها. ٢ ١١٩ دل، چشمه حكمت است و گوش، محلّ ورود آن.

٢٠٦٤ ١٠- الحكمة شجرة تنبت فى القلب و تثمر على اللّسان. ٢ ١٠٦ حكمت درختى است كه در دل برويد و بر زبان ميوه و ثمر دهد.

٢٠٦٥ ١١- الحكماء اشرف النّاس انفسا و اكثرهم صبرا و أسرعهم عفوا و أوسعهم اخلاقا. ٢ ١٤٠ فرزانگان نفسشان از ديگران شريف‏تر، و صبر و بردباريشان از ديگران زيادتر، و گذشتشان از مردمان سريع‏تر، و خلق ايشان از ديگران گشاده‏تر مى‏باشد.

٢٠٦٦ ١٢- استشعر الحكمة و تجلبب السّكينة، فانّهما حلية الابرار. ٢ ١٨٧ حكمت را شعار خود گردان، و آرامش و وقار را پيراهن خود كه اين دو زيور نيكان است.

٢٠٦٧ ١٣- اوّل الحكمة ترك اللّذّات و آخرها مقت الفانيات. ٢ ٤٠٨ آغاز حكمت ترك لذتها است، و انجام آن بيزارى جستن از آنچه نابود شدنى است.

٢٠٦٨ ١٤- اذا ضللت عن حكمة اللَّه فقف عند قدرته، فانّك ان فاتك من حكمته ما يشفيك، فلن يفوتك من قدرته ما يكفيك. ٣ ١٤٣ هر گاه از حكمت خدا درمانده و سر در گم شدى (و پى به آن نبردى) در برابر قدرت خدا بايست و توقف كن (و پناه بدان ببر) كه اگر براى درمان در خود از حكمت چيزى به دست نياوردى، قدرت خداوند را به اندازه‏اى كه تو را كفايت كند از دست نخواهى داد. ٢٠٦٩ ١٥- بالحكمة يكشف غطاء العلم.

٣ ٢٢١ به وسيله حكمت، پرده از چهره علم و دانش برداشته شود.

٢٠٧٠ ١٦- ثمرة الحكمة الفوز. ٣ ٣٣٣ ميوه حكمت، رستگارى است.

٢٠٧١ ١٧- ثمرة الحكمة التّنزّه عن الدّنيا و الوله بجنّة المأوى. ٣ ٣٣٤ ميوه حكمت، دورى كردن از دنيا و شيفته‏ شدن به بهشت برين "جنّة المأوى" است.

٢٠٧٢ ١٨- خذ الحكمة انّى كانت، فانّ الحكمة، ضالّة كلّ مؤمن. ٣ ٤٤٠ حكمت را هر جا كه هست فراگير، كه به راستى حكمت گمشده هر مؤمنى است.

٢٠٧٣ ١٩- حدّ الحكمة الاعراض عن دار افناء و التّولّه بدار البقاء. ٣ ٤٠٤ حدّ و مرز حكمت، رو گرداندن از دنياى فانى و شيفته شدن به سراى جاودانى است.

٢٠٧٤ ٢٠- حرام على كلّ عقل مغلول بالشّهوة ان ينتفع بالحكمة. ٣ ٤٠٤ بر هر عقلى كه اسير شهوت باشد حرام است كه به حكمت سودمند گردد. ٢٠٧٥ ٢١- حكمة الدّنىّ ترفعه، و جهل الشّريف يضعه. ٣ ٤١١ حكمت و فرزانگى، شخص پست و حقير را بلند گرداند، و نادانى شخص شريف، او را پست گرداند.

٢٠٧٦ ٢٢- رأس الحكمة لزوم الحقّ. ٤ ٤٧ اساس حكمت و فرزانگى ملازمت با حق است.

٢٠٧٧ ٢٣- رغبة العاقل فى الحكمة، و همّة الجاهل في الحماقة. ٤ ٩٤ شوق و رغبت شخص عاقل در حكمت است، و رغبت و شوق جاهل در حماقت و كم عقلى است.

٢٠٧٨ ٢٤- الحكمة لا تحلّ قلب المنافق الّا و هي على ارتحال. ٢ ٨١ حكمت در دل منافق در نيايد جز آنكه همان گونه بيرون رود (و در آن جايگير نشود).

٢٠٧٩ ٢٥- ضالّة العاقل الحكمة فهو احقّ بها حيث كانت. ٤ ٢٢٧ گمشده خردمند حكمت است و او شايسته‏تر است به آن در هر جا كه باشد.

٢٠٨٠ ٢٦- ضالّة الحكيم الحكمة فهو يطلبها حيث كانت. ٤ ٢٢٧ گمشده حكيم حكمت است، و او جستجو كند آن را هر جا كه باشد.

٢٠٨١ ٢٧- عليك بالحكمة فانّها الحلية الفاخرة. ٤ ٢٨٤ بر تو باد به تحصيل حكمت كه آن جامه گرانبهايى است.

٢٠٨٢ ٢٨- غنى العاقل بحكمته و عزّه بقناعته. ٤ ٣٨٦ توانگرى عاقل و خردمند به حكمت او است، و عزّت و ارجمندى‏اش به قناعت است.

٢٠٨٣ ٢٩- غنيمة الاكياس مدارسة الحكمة. ٤ ٣٩١ غنيمت زيركان گفتگو و مذاكره حكمت است.

٢٠٨٤ ٣٠- قد يقول الحكمة غير الحكيم.

٤ ٤٧٠ گاهى است كه سخن حكيمانه‏اى را غير از شخص حكيم بر زبان آرد.

٢٠٨٥ ٣١- قرنت الحكمة بالعصمة. ٤ ٤٩٣ مقرون و همراه گشته حكمت با پاكدامنى. ٢٠٨٦ ٣٢- كلّ شي‏ء يملّ ما خلا طرائف الحكم. ٤ ٥٣٩ هر چيزى ملول آور و خسته كننده است، جز سخنان حكمت آميز نو و جديد.

٢٠٨٧ ٣٣- كلّما قويت الحكمة ضعفت الشّهوة. ٤ ٦٢٢ هر چه حكمت و فرزانگى در انسان نيرومند شود، شهوت و خواهشهاى نفسانى ضعيف و ناتوان گردد.

٢٠٨٨ ٣٤- كيف يصبر على مباينة الاضداد من لم تعنه الحكمة. ٤ ٥٦٣ كسى كه حكمت و فرزانگى او را يارى ندهد، چگونه مى‏تواند خود را در برابر دشمنان (سعادت و كمال انسانى) نگه دارد. ٢٠٨٩ ٣٥- من تفكّه بالحكم لم يعدم اللّذة. ٥ ٢٣٣ كسى كه از حكمتها بهره‏مند شود هيچگاه‏

كاميابى و لذّت را از دست نخواهد داد (و پيوسته با بهره گيرى از هر حكمتى لذّتى را به دست خواهد آورد).

٢٠٩٠ ٣٦- من لهج بالحكمة فقد شرّف نفسه. ٥ ٢٦٥ كسى كه شوق و رغبت به حكمت داشته باشد، نفس خويش را شريف و ارجمند داشته است.

٢٠٩١ ٣٧- للنّفوس طبائع سوء و الحكمة تنهى عنها. ٥ ٣٢ نفوس انسانها خويها و خصلتهاى زشت و بدى دارند و حكمت است كه از آنها نهى كند و باز دارد.

٢٠٩٢ ٣٨- ليس بحكيم من قصد بحاجته غير حكيم. ٥ ٨٤ حكيم و فرزانه نيست كسى كه نياز خود را نزد كسى غير از حكيم ببرد.

٢٠٩٣ ٣٩- ليس بحكيم من ابتذل بانبساطه الى غير حميم. ٥ ٨٤ حكيم نيست كسى كه شكفته رويى خود را از غير دوست صميمى (يا خويشاوند) نگاه ندارد. ٢٠٩٤ ٤٠- من عرف بالحكمة لا حظته العيون بالوقار. ٥ ٣١١ كسى كه به حكمت شناخته و معروف شد مردمان به ديده وقار و سنگينى به او بنگرند.

٢٠٩٥ ٤١- من ثبتت له الحكمة عرف العبرة. ٥ ٣٥٢ كسى كه حكمت براى او ثابت گشت (و حكيم شد) عبرت و پند آموزى را بشناسد.

٢٠٩٦ ٤٢- من كشف مقالات الحكماء انتفع بحقائقها. ٥ ٤٧٤ هر كه از سخنان حكيمان پرده بردارد از حقائق (و معارف پنهان) آنها سودمند گردد.

٢٠٩٧ ٤٣- من خزائن الغيب تظهر الحكمة. ٦ ١٠ حكمت و فرزانگى از خزينه‏هاى غيب ‏ظهور و بروز يابد.

٢٠٩٨ ٤٤- مجلس الحكمة غرس الفضلاء. ٦ ١٢٤ مجلس و محفل حكمت (و گفتگوهاى حكمت آميز) محل غرس نهالهاى فكرى فضلا و برگزيدگان علم و دانش است. ٢٠٩٩ ٤٥- مجالسة الحكماء حياة العقول و شفاء النّفوس. ٦ ١٥١ مجالست و هم نشينى با حكيمان حيات بخش عقلها و انديشه‏ها، و شفا بخش جانها است.

٢١٠٠ ٤٦- لا خير فى الصّمت عن الحكمة كما انّه لا خير في القول بالباطل.

٦ ٤١٤ خيرى نيست در سكوت در جاى بيان حكمت (سخنان راست و درست) چنانچه خيرى نيست در سخن باطل.

باب الحلال (جايز، روا)

٢١٠١ ١- عليك بلزوم الحلال و حسن البرّ بالعيال و ذكر اللَّه فى كلّ حال. ٤ ٢٩٤ بر تو باد به ملازمت و جدا نشدن از حلال، و نيكو كارى نسبت به عيال (و نانخوران خود) و ياد خدا بودن در هر حال.

٢١٠٢ ٢- من توفيق الحرّ اكتسابه المال من حلّه. ٦ ٣٦ از توفيقات آزاد مردان، به دست آوردن مال از راه حلال آن است.

٢١٠٣ ٣- ازكى المكاسب كسب الحلال.

٢ ٤٢٧ پاك‏ترين كسبها (و در آمدها) كسب حلال است.

باب معرفة اللَّه تعالى شأنه (معرفت خداى تعالى و صفات خداوند و روابط بندگان با او)

٤٩١ ١- هو اللَّه الّذى تشهد له اعلام الوجود على قلب ذى الجحود.

٦ ٢٠٤ او است خدايى كه گواهى دهد براى او نشانه‏هاى هستى بر دل انكار كننده.

٤٩٢ ٢- لا تدرك اللَّه جلّ جلاله العيون بمشاهدة الأعيان، لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان.

٦ ٤٢١ خداوند جلّ جلاله را چشمها هرگز آشكارا نبيند، اما دلها با نيروى حقيقت ايمان، وى را درك كنند.

٤٩٣ ٣- لم يتناه سبحانه في العقول فيكون في مهبّ فكرها مكيّفا، و لا في روّيات خواطرها محدّدا مصرّفا.

٥ ١٠٢ خداى سبحان (چنان است كه) در خردها نگنجد، و در مسير وزش افكار در كيفيّت خاصّى قرار نگيرد، و در وهمها در نيايد تا به تصرّف آنها در آيد و محدود شود.

٤٩٤ ٤- لم تره سبحانه العقول فتخبر عنه، بل كان تعالى قبل الواصفين به له.

٥ ٩٩ خداى سبحان را خردها نبيند تا از وى بازگو كند، بلكه خداى تعالى پيش از توصيف هر وصف كننده‏اى خود آغاز به وصف خود كرده است.

٤٩٥ ٥- غوص الفطن لا يدركه، و بعد الهمم لا يبلغه.

٤ ٣٨٩ غواصّان درياى علوم و زيركى دركش نكنند، و همّتهاى والا و افكار بلند به كنه ذاتش نرسند.

٤٩٦ ٦- قريب من الاشياء غير ملابس بعيد منها غير مباين.

٤ ٥١٢ نزديك هر چيز است امّا نه اين كه پوشيده باشد با آن، دور است از آنها امّا نه اين كه از آنها جدا باشد.

٤٩٧ ٧- ليس في الاشياء بوالج و لا عنها بخارج.

٥ ٨٩ نه به درون چيزها رفته، و نه از آنها بيرون آمده است.

٤٩٨ ٨- لم يحلل اللَّه سبحانه في الأشياء فيكون فيها كائنا و لم ينأ عنها فيقال هو عنها بائن.

٥ ١٠٤ نه حلول كرده است خداى سبحان در چيزها كه پندار شود در آنهاست، و نه دور است از چيزها كه گفته شود از آنها جداست.

٤٩٩ ٩- من تفكّر في ذات اللَّه الحد.

٥ ٣٠٥ كسى كه در باره ذات خداى تعالى تفكر كند، الحاد ورزيده از دين بيرون رود.

٥٠٠ ١٠- من تفكّر في ذات اللَّه تزندق.

٥ ٣٠٨ كسى كه در باره ذات خداى تعالى بينديشد و تفكر نمايد، بى دين گردد.

٥٠١ ١١- تعنو الوجوه لعظمة اللَّه و تجل القلوب من مخافته، و تتهالك النّفوس على مراضيه.

٣ ٣٠٢ چهره‏ها در برابر عظمتش فروتن و خاضع، و دلها از هيبتش ترسان، و جانها در راه رسيدن به خشنودى‏اش خود را فانى سازند.

٥٠٢ ١٢- كلّ مسمّى بالوحدة غير اللَّه سبحانه قليل.

٤ ٥٣٤ هر چه را تنها و واحد خوانند بجز خداى سبحان اندك و تنهاست.

(جز خداى سبحان كه در عين وحدت و يگانگى بى‏انتها و فرمانرواست) ٥٠٣ ١٣- من وحّد اللَّه سبحانه لم يشبّهه بالخلق.

٥ ٣٣٨ كسى كه خداى سبحان را به يكتايى و يگانگى بشناسد، هيچ گاه او را به خلق تشبيه نكند.

٥٠٤ ١٤- لم يطّلع اللَّه سبحانه العقول على تحديد صفته، و لم يحجبها عن واجب معرفته.

٥ ٩٨ خداى سبحان عقلها را بر چگونگى صفات خويش آگاه نساخته، امّا از مقدار لازم نيز در باره شناخت خود آنها را باز نداشته.

٥٠٥ ١٥- خرق علم اللَّه سبحانه باطن غيب السّترات، و احاط بغموض عقائد السّريرات.

٣ ٤٤ علم و دانش خداى سبحان اعماق پرده‏هاى غيب را شكافته، و به عقايد پيچيده و پنهان احاطه كرده است.

٥٠٦ ١٦- انّ اللَّه سبحانه عند اضمار كلّ مضمر، و قول كلّ قائل، و عمل كلّ عامل.

٢ ٥٠٤ براستى كه خداى سبحان نزد آنچه پنهان كرده هر انسانى در درون خود، و گفتار هر گوينده و عمل هر عمل كننده حاضر و بدان آگاه است.

٥٠٧ ١٧- كلّ سرّ عند اللَّه علانية.

٤ ٥٣٨ هر پنهانى، نزد خدا آشكار است.

٥٠٨ ١٨- كلّ قادر غير اللَّه سبحانه مقدور.

٤ ٥٣٨ هر قادر و توانايى جز خداى سبحان مقدور (و تحت قدرت او) است.

٥٠٩ ١٩- كلّ غالب غير اللَّه مغلوب.

٤ ٥٣٩ هر غالبى جز خداوند مغلوب است.

٥١٠ ٢٠- كلّ طالب غير اللَّه مطلوب.

٤ ٥٣٩ هر طالب و جوينده‏اى جز خداوند مطلوب است.

٥١١ ٢١- كلّ مالك غير اللَّه سبحانه مملوك.

٤ ٥٣٦ هر مالك و دارنده‏اى جز خداى سبحان مملوك است.

٥١٢ ٢٢- كلّ قوىّ غير اللَّه سبحانه ضعيف.

٤ ٥٣٦ هر نيرومندى جز خداى سبحان ناتوان است.

٥١٣ ٢٣- كلّ شي‏ء خاشع للَّه.

٤ ٥٣٨ هر چيزى در پيشگاه خدا خاشع (فروتن و افتاده) است.

٥١٤ ٢٤- كلّ باطن عند اللَّه جلّت آلاؤه ظاهر.

٤ ٥٣٨ هر درونى در پيشگاه خدايى كه نعمتهايش والاست، آشكار و ظاهر است.

٥١٥ ٢٥- لو كان لربّك شريك لاتتك رسله.

٥ ١١١ اگر براى پروردگارت شريكى بود رسولان و پيامبران او نيز نزد تو آمده بودند.

٥١٦ ٢٦- عجبت لمن يشّك في قدرة اللَّه و هو يرى خلقه.

٤ ٣٣٣ در شگفتم از كسى كه در قدرت خدا ترديد كند با اين كه آفريده او را مى‏بيند.

٥١٧ ٢٧- انّ اللَّه سبحانه امر عباده تخييرا، و نهاهم تحذيرا، و كلّف يسيرا، و لم يكلّف عسيرا، و اعطى على القليل كثيرا، و لم يعص مغلوبا، و لم يطع مكرها، و لم يرسل الانبياء لعبا، و لم ينزل الكتاب عبثا، و ما خلق السّماوات و الارض و ما بينهما باطلا، ذلك ظنّ الّذين كفروا فويل للّذين كفروا من النّار.

٢ ٦١٣ براستى كه خداى سبحان به بندگان خود امر فرموده در حالى كه در انجام آن مخيّر هستند (و مجبورشان نكرد) و نهيشان فرمود تا بترسند و دست بدارند، آنچه تكليف كرده آسان و تكليف دشوارى نكرده، در برابر كار كم پاداش بسيار دهد، نافرمانى‏اش نكنند از آن رو كه بر او چيره‏اند، و فرمانش نبرند از آنكه‏ ناگزيرند، پيامبران را به بازيچه نفرستاد، و كتاب آسمانى را بيهوده نازل نكرد، و آسمانها و زمين و آنچه را در ميان آنها است باطل و بى‏هدف نيافريد، اين پندار كسانى است كه كافر شدند، واى بر آن كافران از آتش دوزخ.

٥١٨ ٢٨- لم يأمركم اللَّه سبحانه الّا بحسن و لم ينهكم الّا عن قبيح.

٥ ١٠٤ دستور نداده خداوند سبحان شما را مگر به چيز نيكو، و نهى نكرده است شما را مگر از چيز زشت.

٥١٩ ٢٩- لم يترك اللَّه سبحانه خلقه مغفلا و لا أمرهم مهملا.

٥ ١٠٢ وا نگذارده است خداى سبحان خلق خود را كه از آنان غافل باشد و نه آنكه كارشان را به خودشان وا گذارده باشد.

٥٢٠ ٣٠- ما كان اللَّه سبحانه ليضلّ احدا و ليس اللَّه بظلّام للعبيد.

٦ ٨٧ خداى سبحان چنان نيست كه أحدى (از بندگان خود را) گمراه كند، و خداوند نسبت به بندگان خود ستمكار نيست.

٥٢١ ٣١- ما اعظم حلم اللَّه سبحانه عن اهل العناد و ما اكثر عفوه عن مسرفى العباد.

٦ ٩٢ چه بزرگ است بردبارى خداى سبحان از آنان كه اهل عناد و دشمنى هستند، و چه بسيار است گذشت و عفو او از بندگان ولخرج و اسرافكار.

٥٢٢ ٣٢- انّ اليسير من اللَّه سبحانه لاكرم من الكثير من خلقه.

٢ ٥٢٣ براستى كه انعام اندك از خداى سبحان، گرامى‏تر است از انعام بسيارى كه از خلق او باشد.

٥٢٣ ٣٣- المؤمن من كان حبّه للَّه و بغضه للَّه و اخذه للَّه و تركه للَّه.

٢ ٣٧ مؤمن كسى است كه دوستى‏اش براى خدا، و خشمش براى خدا، و گرفتنش براى خدا، و واگذاردنش براى خدا باشد.

٥٢٤ ٣٤- جماع الخير في الموالاة في اللَّه، و المعاداة في اللَّه، و المحبّة في اللَّه، و البغض في اللَّه.

٣ ٣٧١ مجموعه خير و خوبى در دوستى كردن در راه خدا و دشمنى كردن در راه خدا و محبّت در راه خدا و بغض در راه خدا است.

(يعنى محور همه كارها بايد خدا باشد) ٥٢٥ ٣٥- من اعطى في اللَّه، و منع في اللَّه، و أحبّ في اللَّه، و أبغض في اللَّه فقد استكمل الايمان.

٥ ٤٢٦ كسى كه در راه خدا عطا كند و در راه خدا جلوگيرى كند و در راه خدا دوست بدارد و در راه خدا دشمن بدارد، براستى كه ايمان خود را به كمال رسانده است.

٥٢٦ ٣٦- غاية الايمان الموالاة في اللَّه، و المعاداة في اللَّه، و التّباذل في اللَّه، و التّواصل في اللَّه سبحانه.

٤ ٣٧٥ نهايت ايمان دوستى كردن در راه خدا و دشمنى كردن در راه خدا و بخشش كردن در راه خدا و پيوند كردن در راه خداى سبحان است.

٥٢٧ ٣٧- من أحبّ أن يكمل ايمانه فليكن حبّه للَّه، و بغضه للَّه، و رضاه للَّه، و سخطه للَّه.

٥ ٣٩٢ كسى كه دوست دارد ايمانش كامل گردد بايد كه دوستى‏اش در راه خدا، دشمنى‏اش در راه خدا، خوشنودى‏اش در راه خدا و خشمش در راه خدا باشد.

٥٢٨ ٣٨- لا يكمل ايمان عبد حتّى يحبّ من احبّه اللَّه سبحانه، و يبغض من ابغضه اللَّه سبحانه.

٦ ٤١٧ كامل نشود ايمان بنده‏اى تا اين كه دوست بدارد هر كه را خداى سبحان دوست مى‏دارد، و مبغوض دارد هر كه را خداى سبحان مبغوض دارد.

٥٢٩ ٣٩- واصلوا من تواصلونه في اللَّه و اهجروا من تهجرونه في اللَّه سبحانه.

٦ ٢٣٨ با هر كه پيوند مى‏كنيد در راه خدا پيوند كنيد، و از هر كه دورى مى‏كنيد در راه خدا دورى كنيد.

٥٣٠ ٤٠- الجى‏ء نفسك في الامور كلّها الى الهك، فانّك تلجئها الى كهف حريز.

٢ ٢٠٥ در همه كارها خويشتن را به معبود خود بسپار، كه در اين صورت به راستى آن را به دژ محكمى سپرده‏اى.

٥٣١ ٤١- الا مستعدّ للقاء ربّه قبل زهوق‏ نفسه ٢ ٣٢٩ آيا هيچ- كس نيست كه قبل از بيرون رفتن جانش آماده ديدار پروردگار خود باشد.

٥٣٢ ٤٢- اوثق سبب اخذت به سبب بينك و بين اللَّه.

٢ ٤٤٣ محكم‏ترين وسيله‏اى كه مى‏توان به دست گيرى وسيله‏اى است كه ميان تو و خداوند باشد ٥٣٣ ٤٣- انّ قولنا : «انّا للَّه» اقرار على انفسنا بالملك و قولنا : «انّا اليه راجعون» اقرار على انفسنا بالهلك.

٢ ٥٥٤ به راستى اين كه ما مى‏گوييم «انّا للَّه»- ما از آن خداييم- اقرارى است بر خود كه ما ملك او هستيم، و گفتارمان «انّا اليه راجعون»- و به سوى او باز گرديم- اقرارى است بر خود كه ما نابود شدنى هستيم.

٥٣٤ ٤٤- ان استطعت أن لا يكون بينك و بين اللَّه ذو نعمة فافعل.

٣ ٦ اگر بتوانى كارى كنى (و چنان زندگى كنى) كه ميان تو و ميان خداوند ولى نعمت ديگرى نباشد اين كار را بكن.

٥٣٥ ٤٥- انّكم ان اقبلتم على اللَّه اقبلتم و ان ادبرتم عنه أدبرتم.

٣ ٦٨ براستى كه شما اگر رو آوريد به خدا بخوبى و رستگارى رو آورده‏ايد و اگر روى بگردانيد هم از او رو گردانده‏ايد.

٥٣٦ ٤٦- انّك ان حاربت اللَّه حربت و هلكت.

٣ ٥٤ براستى كه تو اگر با خدا بجنگى ربوده شوى و نابود گردى.

٥٣٧ ٤٧- اذا اكرم اللَّه عبدا شغله بمحبّته.

٣ ١٤١ هر گاه خداوند بنده‏اى را دوست بدارد او را به محبّت خود سرگرمش سازد.

٥٣٨ ٤٨- اذا رأيت اللَّه يؤنسك بخلقه و يوحشك من ذكره فقد أبغضك.

٣ ١٣١ هر گاه ديدى خداوند تو را با خلق خود مأنوس و سرگرم ساخته و از ذكر خود رمانده است، آن وقت است كه به راستى تو را مبغوض داشته است.

٥٣٩ ٤٩- تحبّب الى اللَّه سبحانه بالرّغبة فيما لديه.

٣ ٢٨٧ دوستى كن به سوى خدا به وسيله ميل و رغبت بدانچه نزد او است.

(يعنى با اطاعت و فرمانبردارى او اجر و پاداش حق را بطلب) ٥٤٠ ٥٠- تقرّب الى اللَّه سبحانه فانّه يزلف المقرّبين اليه.

٣ ٢٨٨ به سوى خداى سبحان تقرّب جوى كه به راستى خداوند نزديك گرداند به خود آنها كه به درگاهش تقرّب جويند.

٥٤١ ٥١- تقرّب الى اللَّه سبحانه بالسّجود و الرّكوع و الخضوع لعظمته و الخشوع.

٣ ٣١٢ به درگاه خداى سبحان نزديكى و تقرّب بجوى به وسيله سجده و ركوع و افتادگى و خشوع در برابر عظمت و بزرگى او.

٥٤٢ ٥٢- جار اللَّه سبحانه آمن، و عدوّه خائف.

٣ ٣٥٨ كسى كه در پناه خداست در امان و آسوده خاطر است، ولى دشمن او ترسان و بيمناك است.

٥٤٣ ٥٣- زايلوا أعداء اللَّه و واصلوا اولياء اللَّه.

٤ ١١٤ از دشمنان خدا جدا شويد (و از آنها فاصله گيريد) و با دوستان خدا پيوند كنيد.

٥٤٤ ٥٤- ضاع من كان له مقصد غير اللَّه.

٤ ٢٢٩ آن كس كه هدف و مقصودى جز خدا دارد تباه گشته.

٥٤٥ ٥٥- كيف ينجو من اللَّه هاربه.

٤ ٥٦٠ چگونه نجات و رهايى يابد كسى كه از خدا بگريزد (زيرا هر جا برود از آن خدا است).

٥٤٦ ٥٦- طوبى لمن راقب ربّه و خاف ذنبه.

٤ ٢٣٨ خوشا به حال كسى كه مراقب پروردگار خويش است و از گناه خود بيمناك است.

٥٤٧ ٥٧- صلوا الّذى بينكم و بين اللَّه‏ تسعدوا.

٤ ٢٠٧ پيوند كنيد با آنكه واسطه ميان شما و خداست تا نيكبخت شويد.

٥٤٨ ٥٨- صل الّذى بينك و بين اللَّه تسعد بمنقلبك.

٤ ٢١٢ پيوند كن با آنكه واسطه ميان تو و خداوند است تا در بازگشت خود نيكبخت گردى.

٥٤٩ ٥٩- عليك بالاعتصام باللَّه فى كلّ امورك فانّها عصمة من كلّ شي‏ء.

٤ ٢٩٣ بر تو باد كه در همه كارها به خدا چنگ زنى كه خداوند از هر چيز نگهدارنده است.

٥٥٠ ٦٠- فرّوا الى اللَّه سبحانه و لا تفرّوا منه، فانّه مدرككم و لن تعجزوه.

٤ ٤٢٥ فرار كنيد به سوى خدا (و از هر چيز به سوى او بگريزيد) و از او (به سوى چيز ديگرى) فرار نكنيد كه به راستى او شما را دريابد و هرگز نمى‏توانيد او را درمانده كنيد.

٥٥١ ٦١- ليس لمن طلبه اللَّه مجير.

٥ ٧٩ كسى را كه خدا در طلب او باشد پناهى و پناهگاهى ندارد.

٥٥٢ ٦٢- كيف يضيع من اللَّه كافله.

٤ ٥٦١ چگونه تباه شود كسى كه خداوند كفيل و پايندان او است.

٥٥٣ ٦٣- من عاند اللَّه قصم.

٥ ١٨٢ كسى كه با خدا دشمنى كند شكسته شود و شكسته خورد.

٥٥٤ ٦٤- من سلّم امره الى اللَّه استظهر.

٥ ٢٧٠ كسى كه كار خود را به خدا واگذارد قوى پشت گردد.

٥٥٥ ٦٥- لن تتّصل بالخالق حتّى تنقطع عن الخلق.

٥ ٦٧ هرگز به آفريدگار نپيوندى تا اين كه از خلق خدا ببرى و منقطع گردى.

٥٥٦ ٦٦- من وثق باللَّه غنى.

٥ ١٦٧ كسى كه به خدا اعتماد و تكيه كند بى نياز گردد.

٥٥٧ ٦٧- من حارب اللَّه حرب.

٥ ١٨٢ كسى كه با خدا بجنگد ربوده شود.

٥٥٨ ٦٨- من انقطع الى غير اللَّه شقى و تعنّى.

٥ ٢٩٢ كسى كه از خدا ببرد و به غير خدا پيوند كند بدبخت گشته و به رنج و تعب دچار گردد.

٥٥٩ ٦٩- من استأذن على اللَّه اذن له.

٥ ٢٦٧ كسى كه از خدا رخصت خواهد خدايش رخصت دهد (و حاجب و دربانى ندارد).

٥٦٠ ٧٠- لم يخلقكم اللَّه سبحانه عبثا، و لم يترككم سدى، و لم يدعكم فى ضلالة و لا عمى.

٥ ١٠٣ خداى سبحان شما را بيهوده نيافريده و مهمل وا نگذارده، و سرگردان در گمراهى و نابينايى رها نكرده است.

٥٦١ ٧١- لم يخلق اللَّه سبحانه الخلق لوحشة، و لم يستعملهم لمنفعة.

٥ ٩٨ خداى سبحان آفريدگان را به خاطر تنهايى خود نيافريد، و براى سود و نفعى آنها را وادار به كار نكرد.

٥٦٢ ٧٢- من احبّ لقاء اللَّه سبحانه سلا عن الدّنيا.

٥ ٢٩٢ كسى كه ديدار خداى سبحان را دوست مى‏دارد از دنيا كنده شده و جدا گردد.

٥٦٣ ٧٣- من اغبن ممّن باع اللَّه سبحانه بغيره.

٥ ٢٢٣ چه كسى مغبون‏تر است از آنكه خداى سبحان را به ديگرى جز او فروخته است.

٥٦٤ ٧٤- من رغب فيما عند اللَّه بلغ آماله.

٥ ٣٢٤ كسى كه خواهان باشد چيزى را كه نزد خداست به آرزوهايش برسد.

٥٦٥ ٧٥- من صلح مع اللَّه سبحانه لم يفسد مع احد.

٥ ٣٣٤ كسى كه با خداى سبحان به صلاح و درستى رفتار كرده باشد با هيچ كس تباهى و فساد ندارد (و همگان او را گرامى دارند).

٥٦٦ ٧٦- من فسد مع اللَّه لم يصلح مع احد.

٥ ٣٣٤ كسى كه با خدا كار خود را تباه كرده باشد با هيچ كس اصلاح نتواند كرد.

٥٦٧ ٧٧- من جعل اللَّه سبحانه موئل رجائه كفاه امر دينه و دنياه.

٥ ٤٣٩ كسى كه به خداى سبحان را پايگاه اميدش قرار دهد، خداى تعالى كار دين و دنياى او را كفايت كند.

٥٦٨ ٧٨- من يكن اللَّه نصيره يغلب خصمه و يكن له حزبا.

٥ ٣٧٥ كسى كه خدا ياورش باشد بر دشمن خود پيروز شود، و خداوند (همانند) ياران و پشتيبانانى براى او باشد.

٥٦٩ ٧٩- من يكن اللَّه خصمة يدحض حجّته و يكن له حربا.

٥ ٣٧٤ كسى كه خدا مدّعى او باشد دليلش را باطل گرداند، و دشمن او باشد.

٥٧٠ ٨٠- من يكن اللَّه امله، يدرك غاية الامل و الرّجاء.

٥ ٣٧٥ كسى كه آرزومند خدا باشد نهايت اميد و آرزوى خود را دريابد.

٥٧١ ٨١- من ترك للَّه سبحانه شيئا عوّضه اللَّه خيرا ممّا ترك.

٥ ٣٩٥ كسى كه به خاطر خداى سبحان چيزى را واگذارد خداوند به جاى آن، بهتر از آنچه را واگذارده به او بدهد.

٥٧٢ ٨٢- لا تنصبنّ نفسك لحرب اللَّه، فلا يدلك بنقمته، و لا غنى بك عن رحمته.

٦ ٣١٩ هيچ گاه خود را در مقام نبرد با خدا قرار مده زيرا تو تاب كيفر او را ندارى، و از عفو و رحمت او بى‏نياز نيستى.

٥٧٣ ٨٣- وقّروا اللَّه سبحانه و اجتنبوا محارمه و احبّوا احبّاءه.

٦ ٢٣٤ خداى سبحان را محترم شماريد و از محرّمات الهى پرهيز كنيد و دوستانش را دوست بداريد.

٥٧٤ ٨٤- ينبغي لمن عرف اللَّه سبحانه ان يرغب فيما لديه.

٦ ٤٤٢ شايسته است براى كسى كه خداى سبحان را بشناسد كه در آنچه نزد او است رغبت كند.

٥٧٥ ٨٥- لا اله الّا اللَّه عزيمة الايمان، و فاتحة الاحسان، و مرضاة الرّحمن، و مدحرة الشّيطان.

٦ ٤٢١ كلمه «لا اله الّا اللَّه» تصميم قطعى ايمان، و باز كننده درب نيكى و احسان، و موجب خشنودى خداى رحمان، و دور كننده شيطان است.

٥٧٦ ٨٦- من امّل غير اللَّه سبحانه اكذب آماله.

٥ ٤٠٦ كسى كه به چيزى جز خداى سبحان آرزومند باشد آرزوهاى خود را دروغ و پوچ دريابد.

٥٧٧ ٨٧- من آمن باللَّه لجأ اليه.

٥ ٢٢٠ كسى كه به خدا ايمان داشته باشد به او پناه برد.

٥٧٨ ٨٨- من اعتمد على الرّأي و القياس في معرفة اللَّه ضلّ و تشعّبت عليه الأمور.

٥ ٤٦٣ كسى در راه شناخت خداوند بر رأى خود و قياس اعتماد و تكيه كند گمراه شود و كارها بر او پراكنده شود.

٥٧٩ ٨٩- ما أهول اللّهم ما نشاهده من ملكوتك، و ما أحقر ذلك فيما غاب عنّا من عظيم سلطانك.

٦ ٩٤ چه هولناك است پروردگار آنچه را مشاهده مى‏كنيم از ملكوت تو، و چه كوچك است اين در جنب آنچه پنهان است بر ما از سلطنت بزرگ تو.

٥٨٠ ٩٠- قد احاط علم اللَّه سبحانه بالبواطن، و احصى الظّواهر.

٤ ٤٧٧ به راستى كه علم خداى سبحان باطنها و نهانها را فرا گرفته و برونها را شماره كرده است.

٥٨١ ٩١- انّ أولياء اللَّه لاكثر النّاس له ذكرا و ادومهم له شكرا و اعظمهم على بلائه صبرا.

٢ ٥٥٧ به راستى كه دوستان خدا بيشتر از مردم ديگر به ياد او هستند و شكر و سپاسشان از ديگران پا بر جا تر و صبر و شكيبائيشان بر بلاى او بزرگتر است

باب الامر بالمعروف (امر به معروف)

٥٨٢ ١- انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنكر لا يقرّبان من اجل و لا ينقصان من رزق، لكن يضاعفان الثّواب و يعظمان الاجر، و افضل منهما كلمة عدل عند امام جائر.

٢ ٦١١ به راستى كه امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ كسى را نزديك مى‏كنند، و نه از روزى كسى مى‏كاهند، ولى پاداش را دو چندان كرده و اجر را بزرگ گردانند، و بهتر از اين دو آن سخنى است كه در راه خدا و در مسير دفاع از عدالت در برابر پيشواى ستمگرى گفته شود.

٥٨٣ ٢- أصلح المسى‏ء بحسن فعالك و دلّ على الخير بجميل مقالك.

٢ ١٨٢ آدم بدكار را به وسيله كار نيك خود اصلاح كن، و با سخن زيبايت ديگران را به كار خير رهنمون باش.

٥٨٤ ٣- اؤمر بالمعروف تكن من اهله و انكر المنكر بيدك و لسانك، و باين من فعله بجهدك.

٢ ٢١٤ امر به معروف كن تا اهل و شايسته آن باشى، و جلوگيرى كن از كار زشت با دست و زبان خود، و از انجام كار بد جدا شود و كناره گيرى كن با تلاش و كوشش خود.

٥٨٥ ٤- ائتمروا بالمعروف و امروا به، و تناهوا عن المنكر و انهوا عنه.

٢ ٢٦٢ پذيرا باشيد دستور معروف را و خود نيز بدان دستور دهيد، و بپذيريد نهى از منكر را و خود نيز از آن نهى كنيد.

٥٨٦ ٥- من آمر بالمعروف شدّ ظهور المؤمنين.

٥ ٢٥٨ كسى كه امر به معروف كند پشت مؤمنان را محكم كرده است.

٥٨٧ ٦- كن بالمعروف آمرا و عن المنكر ناهيا، و لمن قطعك واصلا، و لمن حرمك مطيعا.

٤ ٦١٠ به معروف امر كن و از منكر (كار زشت) باز دار، و با كسى كه از تو بريده پيوند كن، و به كسى كه تو را محروم كرده عطا كن.

٥٨٨ ٧- كن آمرا بالمعروف عاملا به، و لا تكن ممّن يأمر به و ينأى عنه فيبوء باثمه و يتعرّض مقت ربّه.

٤ ٦١٦ امر به معروف كن و خود نيز بدان عمل كن و از آن كسانى نباش كه مردم را امر به معروف كنند و خود از آن دورى كنند، كه در نتيجه گناه آن را بر دوش گيرند و خود را در معرض خشم پروردگار در آورند.

٥٨٩ ٨- كن بالمعروف آمرا و عن المنكر ناهيا، و بالخير عاملا و للشّرّ مانعا.

٤ ٦١٣ به معروف امر كن و از منكر نهى كن، به كار خير عمل كن و از كار بد مردم را باز دار.

٥٩٠ ٩- قوام الشّريعة الامر بالمعروف، و النّهى عن المنكر، و اقامة الحدود.

٤ ٥١٨ قوام و اساس شريعت اسلام امر به معروف و نهى از منكر و بر پا داشتن حدود الهى است.

٥٩١ ١٠- الامر بالمعروف افضل اعمال الخلق.

٢ ١٠١ امر به معروف برترين عملها مردم است.

٥٩٢ ١١- من كان فيه ثلاث سلمت له الدّنيا و الآخرة، يأمر بالمعروف و يأتمر به، و ينهى عن المنكر و ينتهى عنه، و يحافظ على حدود اللَّه جلّ و علا.

٥ ٤٤٠ كسى كه سه چيز در او باشد دنيا و آخرتش سالم باشد، امر به معروف كند و خود نيز پذيراى آن باشد، و نهى از منكر كند و خود نيز پذيرا باشد، و حدود الهى را نگهدارى كند.

باب الامل و الأمانى (آرزو و خواسته‏ها)

٥٩٣ ١- افضل الدّين قصر الامل و افضل العبادة اخلاص العمل.

٢ ٤٦٦ برترين (مرتبه) دين كوتاه كردن آرزو است، و برترين عبادت اخلاص عمل.

٥٩٤ ٢- انّ اخسر النّاس صفقّة و اخيبهم سعيا، رجل اخلق بدنه فى طلب آماله و لم تساعده المقادير على ارادته، فخرج من الدّنيا بحسراته و قدم على الآخرة بتبعاته.

٢ ٥٧٠ به راستى كه زيانكارترين مردمان در معامله و نوميدترين‏شان در تلاش و كوشش، كسى است كه تن خويش را در راه به دست آوردن آرزوهاى خود فرسوده كرده، ولى مقدّرات در رسيدن به خواسته‏اش او را يارى نكرده، از دنيا با حسرتهاى خود بيرون رفته و در خانه آخرت با وبالهاى آن گام نهاده است.

٥٩٥ ٣- انّ اللَّه سبحانه ليبغض الطّويل الامل السّى‏ء العمل.

٢ ٥٠٦ به راستى كه خداى سبحان مبغوض دارد آنها را كه آرزوشان طولانى و بد عمل هستند.

٥٩٦ ٤- اطول النّاس املا اسوءهم عملا.

٢ ٤٠٩ طولانى‏ترين مردم در آرزو بدترين آنها در عمل هستند.

٥٩٧ ٥- اكذب شي‏ء الامل.

٢ ٣٧١ دروغ‏ترين چيزها آرزو است.

٥٩٨ ٦- اين تخدعكم كواذب الآمال.

٢ ٣٦١ كجا فريب مى‏دهد شما را آرزوهاى دروغ.

٥٩٩ ٧- أبعد شي‏ء الامل.

٢ ٣٨٤ دورترين چيزها آرزو است.

٦٠٠ ٨- ايّاك و طول الامل فكم من مغرور افتتن بطول امه، و افسد عمله و قطع اجله، فلا امله ادرك و لا ما فاته استدرك.

٢ ٣١٠ بپرهيز از آرزوى دور و دراز كه چه بسا فريب خورده‏اى كه به آرزوى دراز خويش مفتون گشته و كار خود را تباه كرده و مرگش سر رسيده، كه نه به آرزويش رسيده و نه آنچه را از دست داده تدارك كرده است.

٦٠١ ٩- ايّاك و الثّقة بالآمال فانّها من‏ شيم الحمقى.

٢ ٣٠١ بپرهيز از تكيه كردن بر آرزوها كه اين كار، شيوه بى‏خردان است.

٦٠٢ ١٠- اكذب الامل و لا تثق به، فانّه غرور و صاحبه مغرور.

٢ ١٨٨ آرزو را دروغ بدان و بدان تكيه مكن، كه به راستى آرزو فريب است و آرزومند بدان، فريب خورده است.

٦٠٣ ١١- احذروا الامل المغلوب و النّعيم المسلوب.

٢ ٢٧٢ پرهيز كنيد از آرزوى شكست خورده و مغلوب، و نعمت ربوده شده.

٦٠٤ ١٢- اتّقوا باطل الأمل فربّ مستقبل يوم ليس بمستدبره، و مغبوط فى اوّل ليلة قامت بواكيه في آخره.

٢ ٢٦٩ بپرهيزيد از آرزوى باطل، چه بسا مردمى كه به استقبال روزى رفته‏اند كه آن را به پايان نبرده‏اند، و چه بسا كسى كه در آغاز شب مورد غبطه ديگران بوده ولى در پايان شب (از دنيا رفته و) سوگوارانش بر او گريسته‏اند.

٦٠٥ ١٣- اتّقوا خداع الآمال فكم من مؤمّل يوم لم يدركه، و بانى بناء لم يسكنه، و جامع مال لم يأكله، و لعلّه من باطل جمعه و من حقّ منعه، اصابه حراما و احتمل به اثاما.

٢ ٢٦٥ بپرهيزيد از فريب آرزوها كه بسا آرزومند روزى كه آن روز را در نيابد، و سازنده ساختمانى كه در آن سكونت نكند، و گرد آورنده مالى كه آن را نخورد، و شايد آن مال را از راه باطلى گرد آورده، و (يا) از طريق حقّى كه آن را نداده، و به صورت حرام به آن مال رسيده و گناه و وبال آن را به دوش كشيده است.

٦٠٦ ١٤- الجاهل يعتمد على امله و يقصّر فى عمله.

٢ ٩٢ آدم ناتوان بر آرزوى خود تكيه كند، و در عمل كوتاهى كند.

٦٠٧ ١٥- الامل ابدا فى تكذيب، و طول الحياة للمرء تعذيب.

٢ ١١٢ آرزو پيوسته در حال تكذيب و دروغ پردازى است، و درازى زندگانى براى آدمى آزار دهنده است.

٦٠٨ ١٦- الامل كالسّراب يغرّ من رآه و يخلف من رجاه.

٢ ٧٤ آرزو همچون سرابى است كه هر كه آن را ببيند فريبش دهد، و هر كس بدان اميد بندد نوميدش كند.

٦٠٩ ١٧- يسير الامل يوجب فساد العمل.

٦ ٤٥٧ آرزوى اندك موجب تباهى عمل گردد.

٦١٠ ١٨- لا تخلو النفس من الامل حتّى تدخل في الاجل.

٦ ٤١٦ نفس انسانى از آرزو تهى نيست تا آن گاه كه در كام مرگ در آيد.

٦١١ ١٩- لا غاوّ اخدع من الامل.

٦ ٣٧٧ هيچ فريبنده‏اى فريبنده‏تر از آرزو نيست.

٦١٢ ٢٠- لا شي‏ء اكذب من الامل.

٦ ٣٨٢ چيزى دروغگوتر از آرزو نيست.

٦١٣ ٢١- نعم عون العمل قصر الامل.

٦ ١٦٠ كوتاهى آرزو براى انجام عمل ياور خوبى است.

٤٣٦ ٤٨- من لم يصلح على ادب اللَّه لم يصلح على ادب نفسه.

باب التأسى (اقتداء و پيروى)

٤٥٧ ١- احبّ العباد الى اللَّه تعالى المتأسّى بنبيّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلمو المقتصّ أثره.

٢ ٤٠٩ محبوب‏ترين بندگان در پيشگاه خداى تعالى كسى است كه به پيامبرش اقتدا كند (و او را اسوه و الگوى خود قرار دهد) و اثر او را دنبال كند.

باب الآفة (آفت)

٤٦٦ ١- بعوارض الافات تتكدّر النّعم.

٣ ٢١٥ با پيش آمدن آسيبها، نعمتها تيره و ناصاف گردد.

٤٦٧ ٢- كرور اللّيل و النّهار مكمن الافات و داعى الشّتات.

٤ ٦٢٦ گردش شب و روز كمينگاه آفتها و دعوت كننده به پراكندگى (انسانها) است.

٤٦٨ ٣- من السّاعات تولّد الافات.

٦ ١٠ تولّد آفتها از ساعتها است (و هر ساعتى ممكن است آفتى را بزايد).

٤٦٩ ٤- السّاعات مكمن الآفات.

١ ٩٢ ساعتها كمينگاه آفتها است.

باب الالفة (انس گرفتن)

٤٨٩ ١- من تالّف النّاس احبّوه.

٥ ١٨٤ كسى كه با مردم انس و الفت داشته باشد مردم او را دوست بدارند.

٤٩٠ ٢- المؤمن آلف مألوف متعطّف.

١ ٣٧٥ مؤمن با مردم انس دارد و ديگران نيز با او انس گيرند، و با مردم مهربانى كند.


6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34