ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 53653
دانلود: 9382


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 53653 / دانلود: 9382
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب حسن الخلق (خوش خلقى)

٢٥٠٠ ١- لا عيش أهنا من حسن الخلق.

٦ ٣٩٩ زندگى‏اى بهتر از خلق نيكو نيست.

٢٥٠١ ٢- نعم الشّيمة حسن الخلق. ٦ ١٦٥ خوى خوبى است خلق نيكو.

٢٥٠٢ ٣- نعم الايمان جميل الخلق. ٦ ١٦٧ خوب ايمانى است خوى نيكو (يعنى ايمانى كه با خوى نيكو باشد).

٢٥٠٣ ٤- ما اعطى اللَّه سبحانه العبد شيئا من خير الدّنيا و الآخرة الّا بحسن خلقه و حسن نيّته. ٦ ٩٩ خداى سبحان چيزى از خوبيهاى دنيا و آخرت را به بنده خود عطا نكرده جز به خوى نيكو و نيّت نيكويش. ٢٥٠٤ ٥- من حسن خلقه كثر محبّوه و انست النّفوس به. ٥ ٤٥١ كسى كه خلق او نيكو باشد دوستدارانش بسيار گردد و مردم به او انس گيرند.

٢٥٠٥ ٦- من حسن خلقه سهلت له طرقه. ٥ ٣٠٦ كسى كه خلقش نيكو باشد راههاى زندگى برايش آسان گردد.

٢٥٠٦ ٧- لم يضق شي‏ء مع حسن الخلق.

٥ ٩٧ با وجود حسن خلق چيزى بر انسان دشوار و تنگ نشود.

٢٥٠٧ ٨- من حسنت خليقته طابت عشرته.

٥ ٢٣٨ كسى كه خلقش نيكو باشد آميزش و معاشرت با او نيكو و پاكيزه گردد.

٢٥٠٨ ٩- كم من وضيع رفعه حسن خلقه.

٤ ٥٥٨ چه بسيار انسانهاى پستى كه خوى نيكويش او را بلند كرده است.

٢٥٠٩ ١٠- نعم الحسب حسن الخلق. ٦ ١٥٦ حسب و شرافت خوبى است خوى نيكو.

٢٥١٠ ١١- لا قرين كحسن الخلق. ٦ ٣٦٤ قرين و همراهى براى آدمى همچون خلق نيكو نيست.

٢٥١١ ١٢- فى سعة الاخلاق كنوز الارزاق. ٤ ٤٠٨ گنجهاى روزى در خوى نيكو است.

٢٥١٢ ١٣- عليك بحسن الخلق فانّه يكسبك المحبّة. ٤ ٢٨٨ بر تو باد به خوى نيكو كه دوستى و محبّت دلها را براى تو به ارمغان آورد.

٢٥١٣ ١٤- رأس الايمان حسن الخلق‏

و التّحلّى بالصّدق. ٤ ٥٣ اساس ايمان خلق نيكو و آراستگى به راستى و صداقت است.

٢٥١٤ ١٥- حسن الخلق يورث المحبّة و يؤكّد المودّة. ٣ ٤١٨ خوى نيكو محبت به جاى نهد و دوستى را محكم كند.

٢٥١٥ ١٦- حسن الخلق رأس كلّ برّ. ٣ ٣٩٣ خوى نيكو اساس هر نيكى است.

٢٥١٦ ١٧- حسن الاخلاق يدرّ الارزاق و يونس الرّفاق. ٣ ٣٩٣ حسن خلق، روزيها را ريزان و رفاقت‏ها را انس و الفت بخشد.

٢٥١٧ ١٨- حسن الخلق للنّفس و حسن الخلق للبدن. ٣ ٣٨٢ خوى نيكو مخصوص جان، و خلقت زيبا مخصوص تن است.

٢٥١٨ ١٩- حسن الخلق افضل الدّين.

٣ ٣٨٣ برترين دين و آيين، خوى نيكو است.

٢٥١٩ ٢٠- حسن الخلق خير قرين و العجب داء دفين. ٣ ٣٩٠ خوى نيكو بهترين همراه و قرين است، و خود بينى دردى است پنهان.

٢٥٢٠ ٢١- حسن الخلق من افضل القسم.

و أحسن الشّيم. ٣ ٣٩٠ خلق نيكو از برترين قسمتها و بهره‏ها، و بهترين خلق و خويهاست.

٢٥٢١ ٢٢- حسن الخلق احد العطائين.

٣ ٣٩٢ خوى نيكو يكى از دو بخشش عطا و بهره الهى است.

٢٥٢٢ ٢٣- حسن الاخلاق برهان كرم الاعراق. ٣ ٣٩٢ اخلاق نيكو نشانه بزرگوارى ريشه‏ها و اصل و نسب انسانى است.

٢٥٢٣ ٢٤- بحسن الاخلاق يطيب العيش. ٣ ٢١٨ به واسطه حسن اخلاق است كه زندگى نيكو گردد.

٢٥٢٤ ٢٥- بحسن الاخلاق تدرّ

الارزاق. ٣ ٢٢٣ به وسيله خوش خلقى روزى‏ها ريزان و فراوان گردد.

٢٥٢٥ ٢٦- اذا حسن الخلق لطف النّطق.

٣ ١٣٤ هنگامى كه خلق انسان نيكو شد سخن گفتنش نيكو شود.

٢٥٢٦ ٢٧- احسن السّناء الخلق السّجيح. ٢ ٤٣٨ بهترين بلنديهاى رتبه و مقام، خوى نرم و هموار است.

٢٥٢٧ ٢٨- احسن شي‏ء الخلق. ٢ ٣٧١ بهترين چيزها اخلاق نيكو است.

٢٥٢٨ ٢٩- أكرم الحسب الخلق. ٢ ٣٧٤ گرامى‏ترين حسب‏ها اخلاق خوب است.

٢٥٢٩ ٣٠- الخلق السّجيح احدّ النّعمتين. ٢ ٢٢ خوى نرم يكى از دو نعمت بزرگ الهى است.

٢٥٣٠ ٣١- الخلق المحمود من ثمار العقل. ١ ٣٣٩ خوى پسنديده از ميوه‏هاى عقل است.

٢٥٣١ ٣٢- ان كنتم لا محالة متنافسين فتنافسوا في الخصال الرّغيبة و خلال المجد. ٣ ٢٠ شما كه به ناچار (و خواه نا خواه) با يكديگر رقابت مى‏كنيد پس بيائيد و در آراسته شدن به خصلتهاى نيك، و خلق و خوى شرافتمندانه با هم رقابت كنيد.

٢٥٣٢ ٣٣- من الكرم حسن الشّيم. ٦ ٣٦ خصلتهاى نيك از بزرگوارى و كرم آدمى است.

باب سوء الخلق (بد خلقى)

٢٥٣٣ ١- لا وحشة اوحش من سوء الخلق. ٦ ٤٠٠ تنهايى و وحشتى وحشتناك‏تر از بد خلقى نيست.

٢٥٣٤ ٢- لا سؤدد لسىّ‏ء الخلق. ٦ ٣٧٤ آدم بد خلق سيادت و آقايى ندارد.

٢٥٣٥ ٣- لا عيش لسىّ‏ء الخلق. ٦ ٣٥٩ شخص بد خلق زندگى ندارد.

٢٥٣٦ ٤- من اللّؤم سوء الخلق. ٦ ٣٥ بد خلقى، از پستى است.

٢٥٣٧ ٥- من ضاقت ساحته قلّت راحته.

٥ ٤٦٣ كسى كه تنگ باشد ناحيه (و اخلاق) او، اندك باشد راحتى و آسايش او. ٢٥٣٨ ٦- من ساء خلقه أعوزه الصّديق و الرّفيق. ٥ ٤٦٢ كسى كه بد خلق باشد دوست و رفيقش ناباب گردد.

٢٥٣٩ ٧- من لم يحسن خلقه لم ينتفع به قرينه. ٥ ٤١٨ كسى كه خلق خود را نيكو نكند دوست و همراهش از او سودى نبرد.

٢٥٤٠ ٨- من ساء خلقه قلاه مصاحبه و رفيقه. ٥ ٣٦٥ كسى كه بد خو باشد همراه و رفيقش او را دشمن دارند.

٢٥٤١ ٩- من ساء خلقه ملّه اهله. ٥ ٣٢٨ كسى كه خلقش بد باشد خاندانش از او ملول گردند.

٢٥٤٢ ١٠- من أساء خلقه عذّب نفسه.

٥ ١٦٥ كسى كه خوى خود را بد كند خود را به تعب دچار كرده است.

٢٥٤٣ ١١- من ساء خلقه ضاق رزقه.

٥ ٢١١ كسى كه خلقش بد باشد روزيش تنگ شود.

٢٥٤٤ ١٢- من ضاق خلقه ملّه اهله. ٥ ١٩٥ كسى كه خلق او تنگ و سخت باشد خاندانش از او خسته و ملول شوند.

٢٥٤٥ ١٣- كلّ داء يداوى الّا سوء الخلق.

٤ ٥٣٥ هر دردى قابل درمان است مگر بد خلقى.

٢٥٤٦ ١٤- سوء الخلق يوحش النّفس و يرفع الانس. ٤ ١٥١

بد خلقى انسان را دچار وحشت و تنهايى كند و انس و خو گرفتن را از ميان مى‏برد.

٢٥٤٧ ١٥- سوء الخلق نكد العيش و عذاب النّفس. ٤ ١٥٠ بد خلقى موجب تيرگى زندگى و عذاب و شكنجه نفس انسانى است.

٢٥٤٨ ١٦- سوء الخلق شرّ قرين. ٤ ١٣١ بد خلقى بد قرين و همدمى است.

٢٥٤٩ ١٧- سوء الخلق شؤم، و الاسائة الى المحسن لؤم. ٤ ١٤٥ بد خلقى شوم و نحس است، و بد كردن به شخص نيكو كار پستى است.

٢٥٥٠ ١٨- سوء الخلق يوحش القريب و ينفّر البعيد. ٤ ١٣٦ بد خلقى نزديكان را دچار وحشت كند و اشخاص دور را متنفر سازد.

٢٥٥١ ١٩- الخلق السّىّ‏ء أحد العذابين.

٢ ٢٤ خوى بد يكى از دو عذاب و شكنجه است.

٢٥٥٢ ٢٠- السّىّ‏ء الخلق كثير الطّيش منغّص العيش. ٢ ١١ آدم بد اخلاق سبكسرى بسيار كند و زندگى ناگوارى دارد.

٢٥٥٣ ٢١- الخلق المذموم من ثمار الجهل. ١ ٣٣٩ خلق نكوهيده از ميوه‏هاى جهل و نادانى است.

٢٥٥٤ ٢٢- المؤمن ليّن العريكة سهل الخليقة. ١ ٣٦٤ شخص مؤمن نرمخو و خوش خلق است.

٢٥٥٥ ٢٣- الكافر شرس الخليقة سىّ‏ء الطّريقة. ١ ٣٦٤ كافر، سخت خو و بد خلق است.

باب الخلقة (آفرينش)

٢٥٥٦ ١- اعجبوا لهذا الانسان، ينظر بشحم، و يتكلّم بلحم، و يسمع بعظم، و يتنفّس من خرم. ٢ ٢٦٦ در شگفت شويد از اين انسان كه نگاه مى‏كند با تكّه‏اى از پيه، و سخن مى‏گويد با تكّه‏اى از گوشت، مى‏شنود به استخوانى، و نفس مى‏كشد از رخنه‏اى.

٢٥٥٧ ٢- ما اعظم اللّهم ما نرى من خلقك و ما أصغر عظيمة فى جنب ما غاب عنّا من قدرتك. ٦ ٩٣ بار الها چقدر بزرگ است آنچه را ما از خلق تو مى‏بينيم، و چه كوچك است بزرگى آن در برابر آنچه بر ما پنهان است از قدرت تو.

٢٥٥٨ ٣- ما خلق اللَّه سبحانه امرء عبثا فيلهو. ٦ ٨٠ خداى سبحان كسى را بيهوده نيافريده كه سرگرم بازى شود.

٢٥٥٩ ٤- لقد بصّرتم إن أبصرتم و أسمعتم ان سمعتم، و هديتم ان اهتديتم. ٥ ٣٣ به راستى كه شما را بينا كرده‏اند اگر بينا شويد، و به شما شنونده‏اند اگر بشنويد، و راهنمايى شده‏ايد اگر راه يابيد.

٢٥٦٠ ٥- النّاس كصور في الصّحيفة كلّما طوى بعضها نشر بعضها. ٢ ٧٠ مردمان همچون صورتهايى هستند كه در طومارى نقش شده‏اند، به هر اندازه آن طومار را در نوردند بخش ديگرى گشوده شود.

٢٥٦١ ٦- النّاس كالشّجر شرابه واحد و ثمره مختلف. ٢ ١٣٦ مردم همانند درخت هستند كه آب آن يكى است ولى ميوه‏هاى مختلف مى‏دهد.

باب الخلوة (تنهايى و خلوت كردن)

٢٥٦٢ ١- سبب الفجور الخلوة. ٤ ١٢٣ سبب گناه تنهايى است. ٢٥٦٣ ٢- كن فى الملأ وقورا و كن فى الخلأ ذكورا. ٤ ٦٠٢ در آشكار و انظار مردم با وقار و در خلوت و تنهايى به ياد خدا باش.

٢٥٦٤ ٣- ملازمة الخلوة دأب الصّلحاء.

٦ ١٢٤ملازمت با خلوت، شيوه صالحان و شايستگان است.

٢٥٦٥ ٤- من أفضل الورع أن لا تبدى فى خلوتك ما تستحيى من اظهاره فى علانيتك. ٦ ٢٦ از برترين پارسايى است كه در حالت خلوت و تنهايى انجام ندهى آنچه را در آشكار شرم اظهار آن را دارى.

باب الخوف (ترس، بيم)

٢٥٦٦ ١- الخوف امان. ١ ٢٧ ترس ايمنى است (يعنى ترس از خدا ايمنى است از عقاب و عذاب روز جزا).

٢٥٦٧ ٢- الخوف استظهار. ١ ٥٠ ترس، پشت گرمى است.

٢٥٦٨ ٣- الهيبة خيبة. ١ ٤٩ هيبت داشتن (كه سبب ترس مردم از كسى شود) مقرون به نوميدى است.

٢٥٦٩ ٤- الهيبة مقرونه بالخيبة. ١ ٩٥ هيبت مردم از كسى همراه با محروميت و نوميد او (از مردم) است.

٢٥٧٠ ٥- الخوف جلباب العارفين.

١ ١٧٥ ترس از خداى سبحان جامه و پيراهن عارفان است.

٢٥٧١ ٦- الوجل شعار المؤمنين. ١ ١٧٦ بيم و هراس، جامه زيرين مؤمنان است.

٢٥٧٢ ٧- الخائف لا عيش له. ١ ٢٥١ آدم ترسو زندگى ندارد (يا جايى كه انسان در ترس و بيم به سر برد زندگى ندارد).

٢٥٧٣ ٨- الخوف سجن النّفس عن الذّنوب و رادعها عن المعاصى.

٢ ١٠٦ ترس، زندان جان انسان از گناهان و باز دارنده از نافرمانيهاست.

٢٥٧٤ ٩- الخوف من اللَّه فى الدّنيا يؤمن الخوف فى الآخرة منه. ٢ ١٥٣ ترس از خدا در دنيا امان دهد انسان را از ترس از خداوند در آخرت.

٢٥٧٥ ١٠- ارهب تحذر. ٢ ١٧٠ از خدا بترس تا ديگران نيز از تو واهمه‏

داشته باشند.

٢٥٧٦ ١١- اعلمكم أخوفكم. ٢ ٣٦٩ داناترين و عالم‏ترين شما كسى است كه ترسش (از خداى تعالى) بيشتر باشد.

٢٥٧٧ ١٢- انّ المؤمنين خائفون. ٢ ٤٩٦ به راستى كه مؤمنان ترسانند.

٢٥٧٨ ١٣- انّ المؤمنين وجلون. ٢ ٤٩٦ به راستى كه مؤمنان بيمناكند.

٢٥٧٩ ١٤- اكثر النّاس معرفة لنفسه اخوفهم لربّه. ٢ ٤٢٤ كسى كه در ميان مردم از ديگران نسبت به خود معرفت و شناسايى‏اش بيشتر است كه ترس او از پروردگارش بيشتر باشد.

٢٥٨٠ ١٥- أعظم النّاس علما، اشدّهم خوفا للَّه سبحانه. ٢ ٤٢٨ بزرگترين مردم در علم و دانش كسى است كه ترسش از خداى سبحان سخت‏تر باشد.

٢٥٨١ ١٦- ارهب تحذر و لا تهزل فتحتقر. ٢ ١٨١ از خدا بترس تا از گناهان اجتناب كنى.

و شوخى نكن كه كوچك و حقيرت شمارند.

٢٥٨٢ ١٧- انّما السّعيد من خاف العقاب فامن، و رجا الثّواب فاحسن، و اشتاق الى الجنّة فادّلج. ٣ ٩١ به راستى كه نيكبخت كسى است كه بترسد از عقاب الهى و همين سبب ايمنى او گردد، و به ثواب و پاداش خداوند اميد داشته باشد و سبب احسان و نيكى او گردد، و به بهشت اشتياق داشته و شب خيز گردد.

٢٥٨٣ ١٨- اذا خفت الخالق فررت اليه.

٣ ١٢٧ هنگامى كه از آفريدگار بترسى به سويش گريزان شوى.

٢٥٨٤ ١٩- اذا خفت المخلوق فررت منه.

٣ ١٢٧ هنگامى كه از مخلوق خدا و مردم به‏

ترسى از آنها گريزان شوى.

٢٥٨٥ ٢٠- إذا خفت صعوبة أمر فاصعب له يذلّ لك، و خادع الزّمان عن احداثه تهن عليك. ٣ ١٦٤ هر گاه از سختى كارى بيم داشته باشى تو هم در برابر آن سخت و محكم شو تا آن كار بر تو آسان گردد، و در برابر حوادث روزگار چاره آن كن تا بر تو سهل گردد.

٢٥٨٦ ٢١- ثمرة الخوف الامن. ٣ ٣٢٣ ميوه ترس، امنيّت است.

٢٥٨٧ ٢٢- حلاوة الامن تنكّدها مرارة الخوف و الحذر. ٣ ٣٩٨ شيرينى امنيت را تلخى ترس و بيم ناگوار و سخت سازد.

٢٥٨٨ ٢٣- خف اللَّه يؤمنك و لا تأمنه فيعذّبك. ٣ ٤٦٣ از خدا بترس تا تو را ايمن سازد، و از او ايمن مباش كه تو را عذاب كند. ٢٥٨٩ ٢٤- أعلم النّاس باللَّه سبحانه أخوفهم منه. ٢ ٤٢٣ عالم‏ترين مردم نسبت به خداوند كسى است كه ترسش از خدا بيشتر باشد.

٢٥٩٠ ٢٥- خوف اللَّه يجلب لمستشعره الامان. ٣ ٤٦٣ ترس از خدا براى كسى كه آن را شعار خود قرار داده ايمنى (از عذاب خدا) آورد.

٢٥٩١ ٢٦- خف اللَّه خوف من شغل بالفكر قلبه، فانّ الخوف مظنّة الامن و سجن النّفس عن المعاصى. ٣ ٤٤٦ از خدا بترس آن چنان ترسى كه دلت به فكر (خدا) سرگرم باشد، زيرا ترس جاى گمان امنيت و زندان كردن نفس از گناهان است.

٢٥٩٢ ٢٧- خف ربّك خوفا يشغلك عن رجائه، و ارجه رجاء من لا يأمن خوفه. ٣ ٤٤٥ بترس از پروردگار خود ترس كسى كه سرگرم سازد او را از اميد به او، و اميدوار باش به او اميد كسى كه از ترس او ايمن‏

نيست. ٢٥٩٣ ٢٨- خير الاعمال اعتدال الرّجاء و الخوف. ٣ ٤٤٥ بهترين عملها اعتدال و ميانه روى در اميد و ترس، (و خوف و رجا) است.

٢٥٩٤ ٢٩- خف تأمن و لا تأمن فتخف.

٣ ٤٤٥ بترس از خدا تا ايمن گردى، و ايمن مباش تا بترسى.

٢٥٩٥ ٣٠- خف ربّك و ارج رحمته، يؤمنك ممّا تخاف و ينلك ما رجوت.

٣ ٤٤٤ بترس از پروردگار خود و به رحمتش اميد داشته باش تا ايمنت گرداند از آنچه مى‏ترسى و عطا كند به تو آنچه را اميد دارى.

٢٥٩٦ ٣١- ربّ خوف يعود بالامان. ٤ ٦٦ چه بسا ترسى كه به امنيت و ايمنى باز گردد (مانند ترس از خدا و عذاب الهى).

٢٥٩٧ ٣٢- ربّ مخوف لا تحذره. ٤ ٧٠ چه بسا چيزهاى ترسناكى كه تو از آن پرهيز نكنى.

٢٥٩٨ ٣٣- شرّ النّاس من يتّقيه النّاس مخافة شرّه. ٤ ١٧٨ بدترين مردم كسى است كه مردم از ترس شرّ و بدى او از وى بترسند.

٢٥٩٩ ٣٤- طوبى لمن الزم نفسه مخافة ربّه و أطاعه فى السّرّ و الجهر. ٤ ٢٣٩ خوشا به حال كسى كه ترس پروردگار خود را ملازم خويش گرداند، و در پنهان و آشكار از او اطاعت كند.

٢٦٠٠ ٣٥- طوبى لمن استشعر الوجل و كذّب الامل و تجنّب الزّلل. ٤ ٢٤٧ خوشا به حال كسى كه ترس را شعار خود قرار دهد. و آرزو را دروغ پندارد، و از لغزش دورى كند.

٢٦٠١ ٣٦- طوبى لمن خاف اللَّه فأمن.

٤ ٢٤٨ خوشا به حال كسى كه از خدا بترسد و امان يابد.

٢٦٠٢ ٣٧- عجبت لمن عرف اللَّه كيف لا يشتدّ خوفه. ٤ ٣٣٨ در شگفتم از كسى كه خدا را شناخته چگونه ترسش سخت نباشد.

٢٦٠٣ ٣٨- غاية العلم الخوف من اللَّه سبحانه. ٤ ٣٧٥ حدّ نهايى علم، ترس از خداى سبحان است.

٢٦٠٤ ٣٩- لكلّ داخل دهشة و ذهول.

٥ ١٠ هر واردى را دهشت و غفلتى است. ٢٦٠٥ ٤٠- كلّ عالم خائف. ٤ ٥٢٤ هر عالمى بيمناك است. (يعنى از نشانه‏هاى علم، ترس از خداست).

٢٦٠٦ ٤١- قرنت الهيبة بالخيبة. ٤ ٤٩٣ هيبت و ترس با نوميدى همراه است. ٢٦٠٧ ٤٢- كم من خائف وفد به خوفه على قرارة الامن. ٤ ٥٥٤ چه بسا ترسناكى كه ترسش او را به جايگاه امنى در آورد.

٢٦٠٨ ٤٣- كما ترجو خف. ٤ ٦٢٣ همان گونه كه اميد دارى بترس.

٢٦٠٩ ٤٤- من كثرت مخافته قلّت آفته.

٥ ٢١٤ كسى كه ترسش زياد باشد آفتش اندك است.

٢٦١٠ ٤٥- من امن مكر اللَّه بطل أمانه.

باب الخيانة

٥ ١٥٧ كسى كه از مكر خدا ايمن باشد، امان او (از طرف خداوند) تباه و باطل باشد.

٢٦١١ ٤٦- من خاف أمن. ٥ ١٤٨ كسى كه بترسد ايمنى يابد.

٢٦١٢ ٤٧- من خاف أدلج. ٥ ١٥٠ كسى كه بترسد شب خيز باشد.

٢٦١٣ ٤٨- من خاف اللَّه قلّت مخافته.

٥ ٢٠٦ كسى كه از خدا بترسد ترسش از ديگران كم است.

٢٦١٤ ٤٩- من خاف سوطك تمنّى موتك. ٥ ٢١٨ كسى كه از تازيانه‏ات بترسد (و از ستم تو بيمناك باشد) آرزوى مرگت كند.

٢٦١٥ ٥٠- من خاف اللَّه لم يشف غيظه.

٥ ٢٣٩ كسى كه از خدا بترسد خشم خود را شفا ندهد (و به كار نبندد، بلكه آن را فرو خورد).

٢٦١٦ ٥١- من قلّت مخافته كثرت آفته.

٥ ٢٨٠ كسى كه ترسش كم باشد آفتش بسيار باشد.

٢٦١٧ ٥٢- من خاف ربّه كفّ عن ظلمه.

٥ ٢٧٥ كسى كه از پروردگار خود بترسد از ستم خود را نگه دارد.

٢٦١٨ ٥٣- من خاف الوعيد قرّب على نفسه البعيد. ٥ ٢٨٧ كسى كه از تهديد بيم داشته باشد دور را بر خود نزديك گرداند. ٢٦١٩ ٥٤- من خاف العقاب انصرف عن السّيّئات. ٥ ٣٣٥ كسى كه از عقاب و كيفر الهى بترسد از بدى‏ها روى بگرداند.

٢٦٢٠ ٥٥- من اخافك لكى يؤمنك خير لك ممّن يؤمنك لكى يخيفك. ٥ ٣٦٧ كسى كه تو را بترساند تا (از عذاب الهى) امانت دهد بهتر است براى تو از كسى كه امانت دهد تا تو را بترساند.

٢٦٢١ ٥٦- من لم يخف أحدا لم يخف أبدا. ٥ ٤٠٦ هر كس نترساند كسى را، هرگز از كسى‏ نترسد.

٢٦٢٢ ٥٧- من لم يصدق من اللَّه خوفه لم ينل منه الامان. ٥ ٤١٦ كسى كه ترسش از خدا از روى راستى و صداقت نباشد به امان خدا دست نيابد.

٢٦٢٣ ٥٨- من خاف اللَّه آمنه اللَّه سبحانه من كلّ شي‏ء. ٥ ٤٢١ كسى كه از خدا بترسد خداوند سبحان از هر چيز او را ايمنى بخشد.

٢٦٢٤ ٥٩- من خاف النّاس أخافه اللَّه سبحانه من كلّ شي‏ء. ٥ ٤٢١ كسى كه از مردم بترسد خداى سبحان او را از هر چيز بترساند.

٢٦٢٥ ٦٠- ما ظلم من خاف المصرع.

٦ ٧٦ كسى كه از افتادن در عذاب و هلاكت بترسد ستم نكند.

٢٦٢٦ ٦١- نعم الحاجز عن المعاصى الخوف. ٦ ١٦١ ترس چه مانع و حائل خوبى از انجام نافرمانى‏ها است.

٢٦٢٧ ٦٢- نعم مطيّة الامن الخوف.

٦ ١٦٢ ترس مركب خوبى براى امنيّت و ايمنى است.

٢٦٢٨ ٦٣- لا يخف خائف الّا ذنبه. ٦ ٢٦٠ هيچ ترسناكى نبايد از چيزى جز از گناه خويش بترسد.

٢٦٢٩ ٦٤- لا تخف الّا ذنبك. ٦ ٢٦٢ نترس، جز از گناه خويش.

٢٦٣٠ ٦٥- لا تخافوا ظلم ربّكم و لكن خافوا ظلم أنفسكم. ٦ ٢٧٦ از ستم پروردگارتان نترسيد بلكه از ستم خويش بر خودتان بترسد. ٢٦٣١ ٦٦- لا ينبغي للعاقل ان يقيم على الخوف اذا وجد الى الامن سبيلا.

٦ ٤١٣

شايسته نيست براى انسان عاقل كه در حالت ترس بماند هنگامى كه راهى براى ايمنى در پيش رو دارد.

٢٦٣٢ ٦٧- ينبغي لمن عرف اللَّه سبحانه أن لا يخلو قلبه من رجائه و خوفه. ٦ ٤٤١ شايسته است براى كسى كه خداى سبحان را مى‏شناسد كه دلش از اميد به خدا و ترس از خدا خالى نباشد.

٢٦٣٣ ٦٨- من هاله ما بين يديه نكص على عقبيه. ٥ ٣٨٢ كسى كه بترساند او را آنچه در پيش روى او است به پشت سر برگردد.

باب الخيانة

٢٦٣٤ ١- الخيانة غدر. ١ ٣٧ خيانت فريب است.

٢٦٣٥ ٢- الخيانة أخو الكذب. ١ ٧٤ خيانت برادر دروغ است.

٢٦٣٦ ٣- المذيع و الخائن سواء. ١ ١٥٠ كسى كه رازى را افشا كند و كسى كه خيانت كند يكسانند.

٢٦٣٧ ٤- الخيانة صنو الافك. ١ ١٩١ خيانت همتاى دروغ و تهمت است.

٢٦٣٨ ٥- الخائن لا وفاء له. ١ ٢٢٤ آدم خيانت كار وفا ندارد.

٢٦٣٩ ٦- الخيانة رأس النّفاق. ١ ٢٣٩ خيانت اساس نفاق و دو رويى است.

٢٦٤٠ ٧- الخيانة دليل على قلّة الورع و عدم الدّيانة. ١ ٣٧٥ خيانت در شخص، نشان دهنده كمى پارسايى و بى‏دينى است.

٢٦٤١ ٨- الخائن من شغل نفسه بغير نفسه و كان يومه شرّا من أمسه. ٢ ١١٠ خيانتكار كسى است كه نفس خود را به ديگرى جز خود سرگرم كند (و از عيب خود غافل باشد) و امروزش بدتر از ديروزش باشد.

٢٦٤٢ ٩- ايّاك و الخيانة فانّها شرّه معصية و انّ الخائن لمعذّب بالنّار على خيانته. ٢ ٢٩٧ بر تو باد پرهيز كردن از خيانت كه بدترين گناه و نافرمانى است و به راستى كه‏

خيانتكار به خاطر خيانتش در دوزخ معذّب خواهد بود.

٢٦٤٣ ١٠- أعظم الخيانة خيانة الامّة.

٢ ٣٨٨ بزرگترين خيانت، خيانت به امّت اسلامى است.

٢٦٤٤ ١١- أقبح الاخلاق الخيانة. ٢ ٣٨١ زشت‏ترين خوى‏ها خيانت است.

٢٦٤٥ ١٢- اذا ائتمنت فلا تسخن. ٣ ١١٨ هر گاه امانتى به كسى سپردى نسبت خيانت به او مده (و خيانتكارش مدان).

٢٦٤٦ ١٣- اذا ائتمنت فلا تخن. ٣ ١١٨ هر گاه امانتى به تو سپردند خيانت نكن.

٢٦٤٧ ١٤- آفة الامانة الخيانة. ٣ ١١٠ آفت امانت خيانت است.

٢٦٤٨ ١٥- جانبوا الخيانة فانّها مجانبة الاسلام. ٣ ٣٦٢ از خيانت خود را دور كنيد، كه خيانت از اسلام دور است.

٢٦٤٩ ١٦- خيانة المستسلم و المستشير من أفظع الامور و أعظم الشّرور و موجب عذاب السّعير. ٣ ٤٥٤ خيانت كسى كه تسليم انسان است و كسى كه طرف مشاوره انسان است از شنيع‏ترين چيزها و بزرگترين بدى‏هاى و موجب عذاب سوزان و افروخته شدن دوزخ است.

٢٦٥٠ ١٧- رأس النّفاق الخيانة. ٤ ٤٨ ٢٦٥٢ ١٨- رأس الكفر الخيانة.

اساس نفاق خيانت است.

٢٦٥٢ ١٩- غاية الخيانة خيانة الخلّ الودود و نقض العهود. ٤ ٣٧٤ نهايت خيانت آن است كه انسان به دوست صميمى خود خيانت كند و پيمانها را بشكند.

٢٦٥٣ ٢٠- فساد الامانة طاعة الخيانة.

٤ ٤١٧ تباهى امانت پيروى كردن از خيانت است.

٢٦٥٤ ٢١- من خانه وزيره فسد تدبيره.

٥ ٢١٧ كسى كه وزيرش به او خيانت كند تدبيرش تباه شود.

٢٦٥٥ ٢٢- لربّما خان النّصيح المؤتمن و نصح المستخان. ٥ ٥٢ بسا باشد كه خير خواه امين خيانت كند، و كسى را كه خائن بشمرند خير خواهى كند.

٢٦٥٦ ٢٣- من خان سلطانه بطل أمانه.

٥ ٣٣٢ كسى كه به سلطان خود خيانت كند ايمنى او از بين مى‏رود (و پيوسته در انديشه اين است كه مبادا خيانتش آشكار شود).

٢٦٥٧ ٢٤- من عمل بالخيانة فقد ظلم الامانة. ٥ ٤٤٨ كسى كه به خيانت عمل كند به امانت ستم كرده است.

٢٦٥٨ ٢٥- لا تخن من ائتمنك و ان خانك، و لا تشن عدوّك و ان شانك. ٦ ٣٣٩ خيانت نكن به كسى كه تو را امين داند هر چند او خيانت كرده باشد، و زشت مكن دشمنت را اگر چه او زشتى تو را خواهد.

٢٦٥٩ ٢٦- من أفحش الخيانة خيانة الودائع. ٦ ٢٠ از زشت‏ترين خيانتها خيانت به سپرده‏ها است.

٢٦٦٠ ٢٧- لا تجتمع الخيانة و الاخوّة.

٦ ٣٧٢ خيانت و برادرى با هم گرد نيايند.

٢٦٦١ ٢٨- لا خير فى شهادة خائن. ٦ ٣٩٢ در شهادت و گواهى آدم خائن، خيرى نيست.

باب الاستخارة

٢٦٦٢ ١- استخر و لا تتخيّر، فكم من تخيّر أمرا كان هلاكه فيه. ٢ ١٩٢ در كارها استخاره و طلب خير از خدا كن و خود رأيى مكن كه بسا شده كسى روى خود رأيى كارى را اختيار كرده كه نابودى‏اش در آن بوده است.

٢٦٦٣ ٢- اذا أمضيت فاستخر. ٣ ١١٦ چون تصميم به كارى گرفتى از خدا خير خود را در آن كار درخواست كن.

٢٦٦٤ ٣- ما ندم من استخار. ٦ ٤٩ پشيمان نشود كسى كه خير خود از خدا بخواهد.

باب الخير (نيكى)

٢٦٦٥ ١- الخير لا يفنى. ١ ٢٢٩ خير و خوبى فانى و نابود نشود.

٢٦٦٦ ٢- الخير أسهل من فعل الشّرّ.

١ ٣١٤ كار نيك آسان‏تر است از كار بد. ٢٦٦٧ ٣- العجز مع لزوم الخير خير من القدرة مع ركوب الشّرّ. ٢ ٩٤ ناتوانى با ملازمت كار نيك بهتر است از توانايى به ارتكاب كار بد.

٢٦٦٨ ٤- افعلوا الخير ما استطعتم فخير من الخير فاعله. ٢ ٢٥٤ كار نيك را هر چه مى‏توانيد انجام دهيد. كه بهتر از كار نيك انجام دهنده آن است.

٢٦٦٩ ٥- افعل الخير و لا تحقّر منه شيئا فانّ قليله كثير و فاعله محبور. ٢ ١٨٧ كار نيك را انجام ده و چيزى از آن را حقير و كم مشمار، كه كم آن نيز بسيار و انجام دهنده‏اش شادمان است.

٢٦٧٠ ٦- اكثر سرورك على ما قدّمت من الخير و حزنك على ما فات منه. ٢ ١٩٢

شادمانى خود را در مورد كار نيكى كه انجام داده‏اى بسيار كن، و اندوهت را در مورد آنچه از كار خير از دست داده‏اى زياد كن.

٢٦٧١ ٧- افعل الخير و لا تفعل الشّرّ، فخير من الخير من يفعله، و شرّ من الشّرّ من يأتيه بفعله. ٢ ٢١٥ كار خير را انجام ده، و كار بد را انجام نده، زيرا بهتر از كار خير، كسى است كه آن را انجام دهد، و بدتر از كار بد، كسى است كه به انجام آن مى‏پردازد.

٢٦٧٢ ٨- اذا عقدتم على عزائم خير فامضوها. ٣ ١٢٤ هر گاه تصميم كار خيرى گرفتيد آن را انجام دهيد (و به تأخير نيندازيد).

٢٦٧٣ ٩- اذا رأيتم الخير فخذوا به.

٣ ١٢٦ هر گاه كار نيكى را ديديد آن را برگيريد.

٢٦٧٤ ١٠- اذا رأيتم الخير فسارعتم اليه و رأيتم الشّرّ فتباعدتم عنه، و كنتم بالطّاعات عاملين، و فى المكارم متنافسين، كنتم محسنين فائزين.

٣ ١٨٤ هر گاه كار نيكى مشاهده كرديد به سوى آن بشتابيد، و هر گاه كار بدى را ديديد از آن دورى كنيد، به طاعتها و فرمانبردارى‏هاى الهى عامل باشيد، در صفات نيك انسانى از يكديگر سبقت گيريد تا در نتيجه نيكوكارانى رستگار و پيروز باشيد.

٢٦٧٥ ١١- بادر الخير ترشد. ٣ ٢٤١ به كار نيك مبادرت كن تا راه راست را بيابى.

٢٦٧٦ ١٢- باكر الخير ترشد. ٣ ٢٦٢ به كار نيك پيشى گير تا به راه راست دست يابى.

٢٦٧٧ ١٣- ثلاث هنّ جماع الخير : إسداء النّعم، و رعاية الذّمم، و صلة الرّحم.

٣ ٣٤١ سه خصلت است كه آنها جامع خير و نيكى است : احسان كردن نعمتها، رعايت كردن عهد و پيمانها، صله رحم.

٢٦٧٨ ١٤- خير الأمور ما سهلت مباديه، و

حسنت خواتمه، و حمدت عواقبه.

٣ ٤٣٧ بهترين كارها آن است كه مبادى (و مقدّمات) آن آسان باشد، و سرانجامهاى آن نيكو، و پايان كار نيز پسنديده و ممدوح باشد.

٢٦٧٩ ١٥- درك السّعادة بمبادرة الخيرات و الأعمال الزّاكيات. ٤ ٢٣ رسيدن به سعادت و نيكبختى به مبادرت (و شتاب كردن) در كارهاى نيك و اعمال پاكيزه است.

٢٦٨٠ ١٦- ربّ خير وافاك من حيث لا ترتقبه. ٤ ٧٨ چه بسيار خير و خوبى كه برسد به تو، از جايى كه اميدى بدان نداريد.

٢٦٨١ ١٧- شرّ لا يدوم خير من خير لا يدوم. ٤ ١٦٨ شر و بدى كه دائمى نباشد بهتر است از خوبى و خيرى كه دوام نداشته باشد.

٢٦٨٢ ١٨- ضادّوا الشّرّ بالخير. ٤ ٢٣١ مخالفت و ضدّيت كنيد با كار بد به كار نيك. ٢٦٨٣ ١٩- عليكم بأعمال الخير فتبادروها و لا يكن غيركم أحقّ بها منكم. ٤ ٣٠٠ بر شما باد به كارهاى نيك كه در آنها شتاب كنيد، و ديگران به آنها شايسته‏تر از شما نباشند.

٢٦٨٤ ٢٠- غارس شجرة الخير تجتنيها أحلى ثمرة. ٤ ٣٩١ كسى كه درخت نيكى بكارد شيرين‏ترين ميوه را از آن بچيند.

٢٦٨٥ ٢١- فاعل الخير خير منه. ٤ ٤١٢ انجام دهنده كار نيك بهتر از خود آن كار است.

٢٦٨٦ ٢٢- فعل الخير ذخيرة باقية و ثمرة زاكية. ٤ ٤١٥ كار نيك اندوخته‏اى ماندنى و ميوه‏اى پاكيزه است.

٢٦٨٧ ٢٣- من لم يعرف منفعة الخير لم يقدر على العمل به. ٥ ٤١٩ كسى كه سود خير و خوبى را نشناخته باشد توان عمل آن را ندارد.

٢٦٨٨ ٢٤- من قدّم خيرا وجده. ٥ ٤٦٨ كسى كه خيرى را از پيش فرستد آن را دريابد.

٢٦٨٩ ٢٥- قارن أهل الخير تكن منهم و باين أهل الشّرّ تبن عنهم. ٤ ٥١٤ با نيكوكاران قرين شود تا از آنان باشى و از بدكاران دورى كن تا از آنها جدا شوى.

٢٦٩٠ ٢٦- كفى بفعل الخير حسن عادة.

٤ ٥٧٧ در كار خير همان عادت (و خو گرفتن) بدان كافى است (و همان سبب انجام آن مى‏شود).

٢٦٩١ ٢٧- لان تكون تابعا فى الخير خير لك من ان تكون متبوعا فى الشّرّ. ٥ ٤٢ اگر در كار خير پيرو ديگران باشى براى تو بهتر است از اين كه در كار بد جلودار باشى، و ديگران پيرو تو باشند.

٢٦٩٢ ٢٨- لم يتعرّ من الشّرّ من لم يتجلبب الخير. ٥ ٩٤ نرهد (و جدا) نگردد از كار بد، كسى كه جامه كار نيك بر تن نكند. ٢٦٩٣ ٢٩- ليس بخير من الخير الّا ثوابه.

٥ ٨٠ چيزى بهتر از كار خير نيست مگر ثواب و پاداش آن.

٢٦٩٤ ٣٠- من فعل الخير فبنفسه بدأ.

٥ ٢٤٣ كسى كه كار خيرى انجام دهد در حقيقت از خود آغاز كرده و بهره‏اش را خود مى‏برد (اگر چه سودش در دنيا به ديگرى برسد).

٢٦٩٥ ٣١- من قدّم الخير غنم. ٥ ١٨٦ كسى كه خيرى از پيش فرستد غنيمت و بهره خواهد برد.

٢٦٩٦ ٣٢- من لبس الخير تعرّى من الشّرّ. ٥ ٢٢٣

كسى كه جامه خير و نيكى به تن كند از شرّ و بدى برهنه و عارى گردد.

٢٦٩٧ ٣٣- من ساء اختياره قبحت آثاره.

٥ ٢١٧ كسى كه اختيار و انتخابش در كارها بد باشد آثار اين انتخاب هم زشت خواهد بود. ٢٦٩٨ ٣٤- من دفع الشّرّ بالخير غلب.

٥ ٤٤٩ كسى كه كار بد را به كار نيك باز پس زند و دفع كند پيروز گردد.

٢٦٩٩ ٣٥- ما قدّمته من خير فعند من لا يبخس الثّواب، و ما ارتكبته من شرّ فعند من لا يعجزه العقاب. ٦ ١١٤ آنچه از كار نيك پيش فرستى اندوخته مى‏شود نزد كسى كه از پاداش نكاهد، و هر آنچه كار زشت و بد انجام دهى در نزد كسى خواهد ماند كه عقاب كردن او را عاجز و درمانده نخواهد كرد.

٢٧٠٠ ٣٦- لا تعدّنّ شرّا ما أدركت به خيرا. ٦ ٢٦٦ آنچه را كه به وسيله آن به كار خيرى برسى شرّ و بدى محسوب مدار (اگر چه به ظاهر شرّ باشد).

٢٧٠١ ٣٧- لا تعدّنّ خيرا ما أدركت به شرّا. ٦ ٢٦٦ آنچه را به وسيله آن به شرّى برسى خير و نيك به حساب نياور (اگر چه به ظاهر خير باشد).

٢٧٠٢ ٣٨- لا يقولنّ أحدكم انّ احدا أولى بفعل الخير منّى فيكون و اللَّه كذلك، انّ للخير و الشّرّ أهلا، فمهما تركتموه كفاكموه أهله. ٦ ٣٢٦ نبايد يكى از شما بگويد كه ديگرى شايسته‏تر است به انجام كار نيك از من، (و به اين بهانه آن را ترك كند و وا گذارد) كه به خدا سوگند چنين است، زيرا كار خير و شرّ هر كدام اهلى دارد كه هر زمان شما آن را واگذاريد اهل آن، آن را انجام دهند و شما را از آن كار كفايت كنند.

حرف "الدال"

باب التدبير (چاره جويى كردن)

٢٧٠٣ ١- التّدبير نصف المعونة. ١ ١٥١ تدبير در كار نيمى از كمك دادن و يارى رساندن به انجام آن است. ٢٧٠٤ ٢- التّدبير قبل العمل يؤمن من النّدم.

١ ٣٧٢ چاره انديشى پيش از انجام كار آدمى را از پشيمانى در امان دارد.

٢٧٠٥ ٣- التّدبير قبل الفعل يؤمن العثار. ١ ٣٨٤ تدبير و چاره جويى در كار، پيش از انجام آن از لغزش در امان دارد.

٢٧٠٦ ٤- القليل مع التّدبير أبقى من الكثير مع التّبذير. ٢ ٨٨ كار اندك با تدبير، پايدارتر است از كار زياد با ولخرجى و اسراف كارى.

٢٧٠٧ ٥- ادلّ شي‏ء على غزارة. العقل حسن التّدبير. ٢ ٤٢٩ راهبرترين چيز بر فراوانى عقل و خرد انسان، تدبير نيك او است.

٢٧٠٨ ٦- آفة المعاش سوء التّدبير. ٣ ١١١ آفت زندگى، تدبير بد است.

٢٧٠٩ ٧- حسن التّدبير ينمى قليل المال و سوء التّدبير يفنى كثيرة. ٣ ٣٨٧ تدبير خوب، ثروت و مال اندك را زياد كند و بارور سازد، و تدبير بد مال بسيار را نابود سازد.

٢٧١٠ ٨- سبب التّدمير سوء التّدبير.

٤ ١٢٦ سبب نابودى، تدبير بد است.

٢٧١١ ٩- سوء التّدبير سبب التّدمير. ٤ ١٣١ تدبير بد، سبب نابودى است.

٢٧١٢ ١٠- سوء التّدبير مفتاح الفقر. ٤ ١٣٢ تدبير بد، كليد فقر و نادارى است.

٢٧١٣ ١- صلاح العيش التّدبير. ٤ ١٩٤ اساس اصلاح در زندگى تدبير است.

٢٧١٤ ١٢- من ساء تدبيره تعجّل تدميره.

٥ ١٨٧ كسى كه تدبيرش بد باشد در نابودى‏اش شتاب كند.

٢٧١٥ ١٣- من ساء تدبيره بطل تقديره.

٥ ٢١٦ كسى كه تدبيرش بد باشد اندازه گيرى‏اش در كارها بيهوده گردد.

٢٧١٦ ١٤- من تأخّر تدبيره تقدّم تدميره.

٥ ٢١٥ كسى كه تدبيرش را به تأخير اندازد نابودى‏اش پيش افتد.

٢٧١٧ ١٥- من ساء تدبيره كان هلاكه فى تدبيره. ٥ ٣٦٥ هر كه تدبيرش بد باشد نابودى‏اش در همان تدبير او است.

٢٧١٨ ١٦- لا عقل كالتّدبير. ٦ ٣٤٧ هيچ عقلى همچون تدبير نيست.

٢٧١٩ ١٧- يستدلّ على الإدبار بأربع : سوء التّدبير، و قبح التّبذير، و قلّة الاعتبار، و كثرة الاعتذار. ٦ ٤٤٩ راهنمايى شود بر پشت كردن دولت به چهار چيز : بدى تدبير، زشتى اسراف و تبذير، كمى عبرت گيرى (از حوادث) و عذر خواستن بسيار. ٢٧٢٠ ١٨- لا فقر مع حسن تدبير. ٦ ٤٣٧ با تدبير نيكو فقر و ندارى نخواهد بود.

٢٧٢١ ١٩- لا غنى مع سوء تدبير. ٦ ٤٣٧

با تدبير بد توانگرى نخواهد بود.