ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 53184
دانلود: 9275


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 53184 / دانلود: 9275
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب السلطان (پادشاه)

٤١١٥ ١- الملوك حماة الدّين. ١ ١٨٣ پادشاهان (حقيقى و الهى) حاميان و پشتيبانان دين هستند.

٤١١٦ ٢- الملوك لا مودّة له. ١ ٢٥٠ پادشاهان دوستى ندارند (و هر گاه احساس خطر براى سلطنت خود كردند دوستى از ميان مى‏رود).

٤١١٧ ٣- الملك المنتقل الزّائل حقير يسير. ١ ٣٠٠ سلطنت انتقالى كه زوال پذيرد كوچك و اندك است.

٤١١٨ ٤- السّلطان الجائر يخيف البرى‏ء. ١ ٣١٢ پادشاه ستمكار آدم بى‏گناه را نيز بترساند (و از او در بيم و هراس باشد).

٤١١٩ ٥- الامير السّوء يصطنع البذىّ.

١ ٣١٢ فرمانرواى بد، افراد پست را برگزيند و به كار گمارد. ٤١٢٠ ٦- الجرأة على السّلطان اعجل هلك. ١ ٣٥١ جرأت و دليرى كردن بر پادشاه شتابان‏ترين وسيله هلاكت و نابودى است.

٤١٢١ ٧- السّلطان الجائر و العالم الفاجر اشدّ النّاس نكاية. ٢ ٧٤ پادشاه ستمكار و عالم بد كردار سخت‏ترين مردم هستند در گزند رساندن به مردم.

٤١٢٢ ٨- المكانة من الملوك مفتاح المحنة و بذر الفتنة. ٢ ١٥٩ ارجمند شدن و منزلت يافتن در نزد پادشاهان، كليد، رنج و محنت و تخم فتنه و آشوب است.

٤١٢٣ ٩- احرس منزلتك عند سلطانك و احذر أن يحطّك عنها التّهاون عن حفظ ما رقاك اليه. ٢ ٢٠٨ از منزلت و مقام خود نزد پادشاه نگهبانى كن، و بر حذر باش از اين كه سهل انگارى كنى از نگهداشتن آنچه تو را بدان منزلت نزد او رسانده است.

٤١٢٤ ١٠- اعقل الملوك من ساس نفسه للرّعيّة بما يسقط عنه حجّتها و ساس الرّعيّة بما تثبت به حجّته عليها. ٢ ٤٧٥ عاقل‏ترين پادشاهان كسى است كه خود را براى رعيّت چنان بنماياند كه حجّت و دليل آنها را از دستشان بگيرد، و براى رعيّت به گونه‏اى تدبير كند كه حجّت و دليل خود را بر آنها ثابت كند.

٤١٢٥ ١١- انّ السّلطان لامين اللَّه فى الارض و مقيم العدل فى البلاد و العباد و وزعته فى الارض. ٢ ٦٠٤ به راستى كه سلطان (واقعى و حقيقى) امين خداست در روى زمين، و بر پا دارنده عدل و داد است در شهرها، و پاسدار او است در روى زمين.

٤١٢٦ ١٢- اجلّ الملوك من ملك نفسه و بسط العدل. ٢ ٤٣٩ والاترين پادشاهان كسى است كه بر نفس خويش مسلّط و مالك باشد و عدل و داد را بگستراند.

٤١٢٧ ١٣- احسن الملوك حالا من حسن عيش النّاس فى عيشه و عمّ رعيّته بعدله. ٢ ٤٥١ نيكوترين پادشاهان از نظر وضع و حال آن پادشاهى است كه زندگى مردم در دوران زندگى او نيكو باشد و رعيّت خود را به عدل و داد خويش فرا گيرد.

٤١٢٨ ١٤- افضل الملوك من حسن فعله و نيّته، و عدل فى جنده و رعيّته. ٢ ٤٤٥ برترين پادشاهان كسى است كه كردار و انديشه‏اش نيكو باشد، و در ميان رعيّت و سپاهيان خود به عدالت رفتار كند.

٤١٢٩ ١٥- آفة الملوك سوء السّيرة. ٣ ١٠٢ آفت پادشاهان بد رفتارى است.

٤١٣٠ ١٦- اذا ملك الاراذل هلك الافاضل. ٣ ١٢٩ هنگامى كه اراذل و افراد فرومايه پادشاهى كنند بزرگان نابود گردند.

٤١٣١ ١٧- اذا استشاط السّلطان تسلّط الشّيطان. ٣ ١٢١ هنگامى كه پادشاه بر سر خشم آيد شيطان بر او مسلّط گردد.

٤١٣٢ ١٨- اذا تغيّرت نيّة السّلطان تغيّر الزّمان. ٣ ١٢٠ هنگامى كه انديشه پادشاه دگرگون شود اوضاع زمان نيز دگرگون گردد.

٤١٣٣ ١٩- آفة الملك ضعف الحماية.

٣ ١٠٧ آفت پادشاهى و سلطنت ضعف حمايت از رعيّت است.

٤١٣٤ ٢٠- آفة العمران جور السّلطان.

٣ ١٠٩ آفت عمران و آبادانى، ستم سلطان است.

٤١٣٥ ٢١- اذا بنى الملك على قواعد العدل، و دعم بدعائم العقل نصر اللَّه مواليه و خذل معاديه. ٣ ١٦٨ هنگامى كه پادشاه سلطنت خود را بر پايه‏هاى عدالت بنا نهد، و بر پا دارد آن را با ستونهاى عقل و خرد، خداوند پيروان و دوستان او را يارى كند و دشمنانش را خوار گرداند.

٤١٣٦ ٢٢- اذا زادك السّلطان تقريبا فزده اجلالا. ٣ ١٧٢ هنگامى كه پادشاه بر نزديك كردن تو افزود، تو نيز بر احترام و اجلال او بيفزاى.

٤١٣٧ ٢٣- تاج الملك عدله. ٣ ٢٧٨ تاج پادشاه، عدالت و دادگسترى او است.

٤١٣٨ ٢٤- خور السّلطان اشدّ على الرّعيّة من جور السّلطان. ٣ ٤٤٢ سستى و ضعف پادشاه براى رعيت سخت‏تر از ستم پادشاه است. ٤١٣٩ ٢٥- خير الملوك من امات الجور و احيى العدل. ٣ ٤٣١ بهترين پادشاهان كسى است كه ستم را بميراند و عدالت را زنده كند.

٤١٤٠ ٢٦- حقّ على الملك ان يسوس نفسه قبل جنده. ٣ ٤١٥ بر پادشاه حق و لازم است كه پيش از سپاهيانش خود را سياست كند (يعنى تدبير نفس خود و اداره آن را به دست گيرد).

٤١٤١ ٢٧- زكاة السّلطان اغاثة الملهوف. ٤ ١٠٦ زكات پادشاهى و سلطنت، رسيدن به فرياد بيچارگان و نجات دادن آنهاست.

٤١٤٢ ٢٨- سلطان العاقل ينشر مناقبه.

٤ ١٣٣پادشاه عاقل، مناقب و نيكى‏هايش پراكنده و منتشر شود.

٤١٤٣ ٢٩- سلطان الجاهل يبدى معايبه.

٤ ١٣٣ پادشاه نادان، عيبهاى خود را آشكار كند.

٤١٤٤ ٣٠- صاحب السّلطان كراكب الاسد يغبط بموقفه و هو اعرف بموضعه. ٤ ٢٠٢ مصاحب پادشاه همچون كسى است كه بر شير سوار شده، ديگران وضع او را آرزو كنند، ولى خود به وضع خويش آشناتر از ديگران است (و دشوارى‏هاى كار خود را بهتر از ديگران مى‏داند).

٤١٤٥ ٣١- طلب السّلطان من خداع الشّيطان. ٤ ٢٥٨ طلب كردن پادشاهى از فريبهاى شيطان است.

٤١٤٦ ٣٢- غضب الملوك رسول الموت.

٤ ٣٩٠ خشم پادشاهان پيك مرگ است.

٤١٤٧ ٣٣- فضيلة السّلطان عمارة البلدان. ٤ ٤٢٢ فضيلت و برترى پادشاه به آباد كردن شهرها است. ٤١٤٨ ٣٤- قلوب الرّعيّة خزائن راعيها، فما اودعها من عدل او جور وجده.

٤ ٥٢١ دلهاى رعيت خزينه‏هاى فرمانروايان آنهاست، كه هر چه از عدل و جور در آن به وديعت نهند پاداش و كيفرش را بيابد.

٤١٤٩ ٣٥- قلّما تدوم مودّة الملوك و الخوّان. ٤ ٤٩٦ بسيار كم اتفاق افتد كه دوستى پادشاهان و خيانتكاران دوام داشته باشد.

٤١٥٠ ٣٦- من طال عدوانه زال سلطانه. ٥ ٢١١ كسى كه به درازا كشد ستمكارى او زائل گردد پادشاهى او.

٤١٥١ ٣٧- من احسن الملكة امن الهلكة. ٥ ٢١٢

كسى كه نيكو پادشاهى كند از نابودى ايمن است. ٤١٥٢ ٣٨- من ملك استأثر. ٥ ١٤١ كسى كه پادشاهى يابد خود رأى گردد.

٤١٥٣ ٣٩- من اساء الى رعيّته سرّ حسّاده. ٥ ٢٧٤ كسى كه با رعيت خويش بد رفتارى كند حسودان خود را شادمان و خوشحال كرده است. ٤١٥٤ ٤٠- ليس ثواب عند اللَّه سبحانه اعظم من ثواب السّلطان العادل و الرّجل المحسن. ٥ ٩٠ ثواب و پاداشى در پيشگاه خداى سبحان بزرگتر از پاداش پادشاه عادل و مرد نيكوكار نيست.

٤١٥٥ ٤١- من اجترأ على السّلطان فقد تعرّض للهوان. ٥ ٣١٦ كسى كه دليرى كند بر پادشاه، خود را در معرض خوارى در آورده است.

٤١٥٦ ٤٢- من اشفق على سلطانه قصّر عن عدوانه. ٥ ٣٤٣ كسى كه بر پادشاهى خود بترسد، دشمنى خود را كوتاه كند.

٤١٥٧ ٤٣- من جار فى سلطانه عدّ من عوادى زمانه. ٥ ٣٧٣ كسى كه در دوران پادشاهى خود ستم كند از دشمنان زمان خود شمرده شود.

٤١٥٨ ٤٤- من جار فى سلطانه و اكثر عدوانه هدم اللَّه بنيانه و هدّ اركانه.

٥ ٣٩٦ هر كس در دوران پادشاهى خود ستم كند و دشمنى و ظلم خود را بسيار كند، خداى تعالى بنيان پادشاهى و اركان سلطنتش را ويران كند و در هم بكشد.

٤١٥٩ ٤٥- من عدل فى سلطانه و بذل احسانه اعلى اللَّه شأنه و اعزّ اعوانه.

٥ ٣٩٦ كسى كه در دوران پادشاهى خود به عدل و داد رفتار كند، و احسان خود را بذل كند خداوند كارش را بلند گرداند و اعوان و انصارش را غالب كند.

٤١٦٠ ٤٦- منازعة الملوك تسلب النّعم.

٦ ١٣٣ منازعه با پادشاهان نعمتها را سلب كند.

٤١٦١ ٤٧- من حقّ الملك ان يسوس نفسه قبل جنده. ٦ ٢٥ از حق پادشاه (كه بر او لازم و ثابت) است آنكه خويشتن را پيش از لشكريانش سياست و تدبير كند.

٤١٦٢ ٤٨- من حقّ الرّاعى ان يختار لرعيّته ما يختاره لنفسه. ٦ ٢٥ از حق سرپرستان آن است كه براى رعيت و زير دستان خود انتخاب كند آنچه را براى خود انتخاب مى‏كند.

٤١٦٣ ٤٩- لا ترغب فى خلطة الملوك فانّهم يستكثرون من الكلام ردّ السّلام، و يستقلّون من العقاب ضرب الرّقاب. ٦ ٣٠٠ رغبت نكن براى آميزش و اختلاط با پادشاهان، كه اينان (به خاطر غرور و نخوتى كه دارند) در مورد سخن گفتن جواب سلام را بزرگ شمارند، و در مورد عقاب كردن، گردن زدن را كوچك شمارند. ٤١٦٤ ٥٠- لا تكثرنّ الدّخول على الملوك فانّهم ان صحبتهم ملّوك و ان نصحتهم غشّوك. ٦ ٢٩٩ رفتن نزد پادشاهان را زياد نكن (و هر چه مى‏توانى كمتر بر آنها در آى) كه اگر صحبت دارى با ايشان از تو آزرده شوند، و اگر نصيحتشان كنى با تو نيرنگ زنند و نپذيرند.

٤١٦٥ ٥١- لا تصدّعوا على سلطانكم فتذمّوا غبّ امركم. ٦ ٢٧٨ پراكنده نشويد و شكاف در كار پادشاهانتان ايجاد نكنيد، كه سرانجامى نكوهيده به دنبال خواهيد داشت.

٤١٦٦ ٥٢- لا تلتبس بالسّلطان فى وقت اضطراب الامور عليه، فانّ البحر لا يكاد يسلم منه راكبه مع سكونه فكيف مع اختلاف رياحه و اضطراب امواجه. ٦ ٣٣٤ اختلاط مكن با پادشاهى در هنگام اضطراب و به هم ريختگى كارها بر او، كه به راستى دريا در زمان آرامشش كسى كه در آن سوار است چندان اطمينانى به سلامت خود ندارد، تا چه رسد به وقت طوفان و تلاطم امواج و اضطراب آن.

٤١٦٧ ٥٣- لا تطمعنّ فى مودّة الملوك فانّهم يوحشونك آنس ما تكون بهم، و يقطعونك اقرب ما تكون اليهم.

٦ ٣٤٤ هيچگاه طمع به دوستى پادشاهان نداشته باش كه آنان در وقتى كه تو از هر زمان با آنها مأنوس‏تر هستى تو را دچار وحشت مى‏كنند و مى‏رمانند، و در هنگامى كه از هر وقت به ايشان نزديك‏ترى، از تو مى‏برند.

٤١٦٨ ٥٤- لا يكون العمران حيث يجور السّلطان. ٦ ٤٠٤ آبادانى نيست در جايى كه پادشاه ستم كند.

باب الإسلام و التسليم

٤١٦٩ ١- المستسلم موقّى. ١ ٤٧ كسى كه (در پيشگاه خداى تعالى) تسليم و منقاد است (از مهلكه‏ها) محفوظ است.

٤١٧٠ ٢- الاسلام ابلج المناهج. ١ ١٢٤ اسلام روشن‏ترين راههاست.

٤١٧١ ٣- التّسليم ان لا تتّهم. ١ ٣٠٥ تسليم در برابر خداوند به اين است كه او را متّهم نكنى.

٤١٧٢ ٤- الاسلام هو التّسليم، و التّسليم هو اليقين، و اليقين هو التّصديق و التّصديق هو الاقرار، و الاقرار هو الاداء، و الاداء هو العمل. ٢ ٨٥

اسلام همان تسليم است، و تسليم همان يقين است، و يقين همان تصديق است، و تصديق همان اقرار و اقرار همان اداى فرمان الهى است، و ادا، همان عمل و انجام دستورات او است.

٤١٧٣ ٥- اسلم تسلم. ٢ ١٦٨ اسلام آور تا سالم بمانى.

٤١٧٤ ٦- ارض للنّاس بما ترضاه لنفسك تكن مسلما. ٢ ١٨٨ بخواه از براى مردم همان را كه براى خود مى‏خواهى تا مسلمان باشى.

٤١٧٥ ٧- احسن النّاس ذماما احسنهم اسلاما. ٢ ٤٠٥ هر كس بيشتر رعايت حرمت كند اسلامش نيكوتر است.

٤١٧٦ ٨- افضل المسلمين اسلاما من كان همّه لاخراه و اعتدل خوفه و رجاه.

٢ ٤٥٦ برترين مسلمانها از نظر اسلام كسى است كه اندوهش براى آخرتش باشد و ترس و اميدش يك اندازه و معتدل باشد.

٤١٧٧ ٩- انّ المسلمين مستكينون.

٢ ٤٩٥ به راستى كه مسلمانان فروتنان هستند.

٤١٧٨ ١٠- انّ للاسلام غاية فانتهوا الى غايته، و اخرجوا الى اللَّه ممّا افترض عليكم من حقوقه. ٢ ٥٣٥ به راستى كه اسلام را نهايتى است پس به نهايت آن خود را برسانيد (و از آن محروم نمايند) و بيرون آييد به سوى خداوند از آن حقوقى كه بر شما واجب كرده است.

٤١٧٩ ١١- ان اسلمت نفسك للَّه سلمت نفسك. ٣ ١٧ اگر خويشتن را در پيشگاه خداوند تسليم كردى نفس تو سالم خواهد ماند.

٤١٨٠ ١٢- انّك ان سالمت اللَّه سلمت و فزت. ٣ ٥٤ به راستى كه تو اگر آشتى و مسالمت كنى با خدا، سالم مانده و رستگار شوى.

٤١٨١ ١٣- تبصرة لمن عزم، و آية لمن توسّم، و عبرة لمن اتّعظ، و نجاة لمن‏

صدّق. ٣ ٣٠٨ (دين اسلام) بينايى است براى كسى كه عزم آن كند، و نشانه‏اى است براى كسى كه نشانه‏اش را بپذيرد، درس عبرتى است براى كسى كه بپذيرد، مايه نجات و رهايى است براى كسى كه تصديقش كند.

٤١٨٢ ١٤- سالم اللَّه تسلم اخراك. ٤ ١٣٩ آشتى كن با خدا تا آخرت تو سالم بماند.

٤١٨٣ ١٥- سلّموا لامر اللَّه و لامر وليّه فانّكم لن تضلّوا مع التّسليم. ٤ ١٣٩ تسليم شويد در برابر دستور خدا و دستور ولىّ او كه به راستى شما با تسليم شدن هرگز گمراه نخواهيد شد.

٤١٨٤ ١٦- شرّع اللّه لكم الاسلام فسهّل شرائعه و اعزّ اركانه على من حاربه.

٤ ١٨٨ روشن و آشكار قرار داد خداوند براى شما راه اسلام را، و احكام آن را آسان گردانيد، و اركان و پايه‏هاى آن را محكم ساخت در برابر كسى كه با آن بجنگد.

٤١٨٥ ١٧- ظاهر الاسلام مشرق و باطنه مونق. ٤ ٢٧٨ برون اسلام درخشنده و درونش زيبا و شگفت آور است.

٤١٨٦ ١٨- غاية الاسلام التّسليم. ٤ ٣٦٩ نهايت اسلام، تسليم است.

٤١٨٧ ١٩- فى التّسليم الايمان. ٤ ٤٠١ در تسليم است ايمان.

٤١٨٨ ٢٠- من استسلم الى اللَّه استظهر.

٥ ١٦٧ كسى كه در پيشگاه خداوند تسليم گردد پشتش محكم شود.

٤١٨٩ ٢١- من سالم اللَّه سلم. ٥ ١٨٢ كسى كه آشتى و مسالمت كند با خدا سالم ماند.

٤١٩٠ ٢٢- من اسلم سلم. ٥ ١٣٤ كسى كه اسلام آورد سالم ماند.

٤١٩١ ٢٣- من سالم اللَّه سلّمه و من حارب اللَّه حربه. ٥ ٤١٢ كسى كه آشتى و مسالمت كند با خدا خدايش به سلامت دارد، و كسى كه با او بجنگد خدا با او جنگ كند.

٤١٩٢ ٢٤- من متّ اليك بحرمة الاسلام فقد متّ باوثق الاسباب. ٥ ٤٧٠ كسى كه توسّل جويد به حرمت اسلام در حقيقت به محكم‏ترين وسيله‏ها توسّل جسته است.

٤١٩٣ ٢٥- هدى من حسن اسلامه. ٦ ١٩٣ راهبر شد كسى كه اسلامش نيكو است.

٤١٩٤ ٢٦- و الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة ما اسلموا و لكن استسلموا و اسرّوا الكفر، فلمّا وجدوا اعوانا عليه اعلنوا ما كانوا اسرّوا، و اظهروا ما كانوا ابطنوا. ٦ ٢٤٥ سوگند بدان خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد اينان (يعنى منافقان) اسلام را به ظاهر پذيرفتند و تظاهر به اسلام كردند و كفر خود را پنهان كردند، و چون كمك كارانى براى خود يافتند كفر درونى خود را آشكار كردند و آنچه را پنهان مى‏كردند ظاهر ساختند.

٤١٩٥ ٢٧- هو ابلج المناهج نيّر الولائج مشرف الاقطار رفيع الغاية. ٦ ٢٠٩ اسلام راههايش درخشنده، احكامش روشن، اطراف آن والا مرتبه، و نهايت آن بلند و مرتفع است.

٤١٩٦ ٢٨- لا ايمان افضل من الاستسلام.

٦ ٣٨٤ هيچ ايمانى برتر از تسليم شدن نيست.

٤١٩٧ ٢٩- لا معقل أمنع من الاسلام.

٦ ٣٨٤ هيچ پناهگاهى محكم‏تر از اسلام نيست.

باب السلام

٤١٩٨ ١- ابخل النّاس من بخل بالسّلام.

٢ ٤٣٨ بخيل‏ترين مردم كسى است كه از سلام كردن بخل ورزد.

٤١٩٩ ٢- لكلّ داخل دهشة فابدءوا بالسّلام. ٥ ٢٤ هر داخل شونده‏اى دهشتى دارد پس آغاز كنيد به سلام كردن (تا او از آن دهشت برهد).

باب السلامة

٤٢٠٠ ١- لا لباس اجمل من السّلامة.

٦ ٣٨٠ جامه‏اى زيباتر از سلامت نيست.

٤٢٠١ ٢- طوبى لمن سلك طريق السّلامة ببصر من بصّره و طاعة هاد أمره. ٤ ٢٤٣ خوشا به حال كسى كه بپيمايد راه سلامت را با ديده كسى كه او را بينا كرده، و پيروى كردن از راهنمايى كه به او دستور داده است.

٤٢٠٢ ٣- لا وقاية أمنع من السّلامة.

٦ ٣٦٦ نگهدارنده‏اى محكم‏تر از سلامت نيست.

باب السلم (سازش)

٤٢٠٣ ١- ربّ حرب اعود من سلم. ٤ ٦٩ چه بسا جنگى كه سودمندتر از آشتى است.

٤٢٠٤ ٢- السّلم علّة السّلامة و علامة الاستقامة. ١ ٣٥٢ آشتى بودن با مردم سبب سلامت، و نشانه استقامت (و راستى در گفتار و كردار) است.

٤٢٠٥ ٣- سالم النّاس تسلم دنياك. ٤ ١٣٩ با مردم مسالمت كن تا دنيايت سالم بماند.

٤٢٠٦ ٤- سالم النّاس تسلم و اعمل للآخرة تغنم. ٤ ١٣٩ با مردم مسالمت كن تا سالم مانى و براى آخرت كار كن تا غنيمت يابى.

٤٢٠٧ ٥- كلّ مستسلم موقّى. ٤ ٥٢٥ هر فرمانبردارى (از آفات و بليات و عذابها) نگه داشته شده است.

٤٢٠٨ ٦- من سالم النّاس كثر اصدقاؤه و قلّ اعداؤه. ٥ ٢٢١ كسى كه با مردم با مسالمت رفتار كند دوستانش بسيار و دشمنانش اندك شوند.

٤٢٠٩ ٧- من استسلم سلم. ٥ ١٤١ كسى كه تسليم باشد (در پيشگاه خدا) سالم ماند.

٤٢١٠ ٨- سنّة الابرار حسن الاستسلام.

٤ ١٣٠ روش و سيره نيكان تسليم بودن نيكو است.

٤٢١١ ٩- ذاك ينفع سلمه و لا يخاف ظلمه، اذا قال فعل و اذا ولّى عدل.

٤ ٤٠ اين شخص سود دهد آشتى او و از سمتش ترسى نيست سخنى كه بگويد عمل كند، و چون به حكومت رسد به عدالت رفتار كند.

٤٢١٢ ١٠- من سالم النّاس سترت عيوبه.

٥ ٢٦٨ كسى كه با مردم به مسالمت رفتار كند عيبهايش پوشيده ماند.

٤٢١٣ ١١- من سالم النّاس ربح السّلامة.

٥ ٣٥٧ كسى كه با مردم مسالمت كند، سلامت را سود برد.

٤٢١٤ ١٢- من رضى من النّاس بالمسالمة سلم من غوائلهم. ٥ ٣٨٤ كسى كه به مسالمت با مردم تن دهد از فتنه‏ها و فسادهاى ايشان سالم ماند.

٤٢١٥ ١٣- وجدت المسالمة ما لم يكن وهن فى الاسلام انجع من القتال.

٦ ٢٤٤ سازش و مسالمت را در صورتى كه موجب وهن و سستى در اسلام نباشد، سودمندتر از جنگ و كشتار ديدم.

باب السمت (سيما و هيئت)

٤٢١٦ ١- نعم الدّلالة حسن السّمت.

٦ ١٥٩ نيكويى سيما راهنماى خوبى است (براى خوبى انسان).

باب المسامحة (سهل و آسان گرفتن)

٤٢١٧ ١- ساهل الدّهر ما ذلّ لك قعوده و لا تخاطر بشى‏ء رجاء اكثر منه.

٤ ١٤٤ آسان بگير با روزگار در جايى كه سوارى و نشستن بر آن را براى تو رام كرده باشد، و خود را به مخاطره نينداز براى چيزى به اميد رسيدن به زيادتر از آنچه در اختيار دارى.

٤٢١٨ ٢- من سامح نفسه فيما يحبّ‏

اتعبه فيما يكره. ٥ ٣٦٨ هر كس مسامحه و سهل انگارى كند با نفس خود را در آنچه دوست مى‏دارد، به رنج و تعب اندازد او را در آنچه ناخوش دارد.

٤٢١٩ ٣- من عامل النّاس بالمسامحة استمتع بصحبتهم. ٥ ٣٨٤ كسى كه با مردم با مسامحه و سهل انگارى در كارها رفتار كند، از مصاحبت با آنان بهره‏مند خواهد شد.

٤٢٢٠ ٤- لا تداهنوا فيقتحم بكم الادهان على المعصية. ٦ ٢٧٨ مداهنه و سازش كارى نكنيد با نفس خود كه اين سازشكارى شما را بر معصيت و نافرمانى خدا در آورد.

٤٢٢١ ٥- لا يقيم امر اللَّه سبحانه الّا من لا يصانع و لا يخادع و لا تغرّه المطامع.

٦ ٤٠٩ بر پا ندارد دستور خداى سبحان را جز كسى كه سازشكارى نكند و نيرنگ نزند، و مطامع و آزمندى‏ها فريبش ندهد.

باب الاستماع (شنيدن و گوش دادن)

٤٢٢٢ ١- اسمع تعلم و اصمت تسلم.

٢ ١٨١ گوش دار تا دانا شوى و خموش باش تا سالم بمانى.

٤٢٢٣ ٢- استمعوا من ربّانيّكم و احضروه قلوبكم و اسمعوا ان هتف بكم. ٢ ٢٤١ گوش دهيد سخن كسى را كه از جانب پروردگارتان سخن گويد، و دلهاتان را براى او آماده كنيد، و اگر شما را آواز داد بشنويد.

٤٢٢٤ ٣- ألا إنّ أسمع الأسماع من وعى التّذكير و قبله. ٢ ٣٣٠ بدانيد كه شنواترين گوشها گوش كسى است كه ياد آورى و پند را حفظ كند و آن را بپذيرد.

٤٢٢٥ ٤- اذا سمعت من المكروه ما يؤذيك فتطأطأ له يخطك. ٣ ١٩٠ هر گاه شنيدى از كسى چيز ناخوشايندى را كه آزارت دهد، سر به زير افكن تا از تو بگذرد.

٤٢٢٦ ٥- اذا لم تكن عالما ناطقا فكن مستمعا واعيا. ٣ ١٤٥ اگر دانشمند گويايى نبودى پس شنونده‏اى نگهدارنده باش.

٤٢٢٧ ٦- جعل اللَّه سبحانه لكم اسماعا لتعى ما عناها و أبصارا لتجلو من عشاها. ٣ ٣٦٦ خداى سبحان براى شما گوشهايى قرار داد تا نگه دارد آنچه را به كارش آيد، و ديده‏هايى تا جلا داده شود از نابينايى.

٤٢٢٨ ٧- سامع هجر القول شريك القائل. ٤ ١٣٤ شنونده سخن زشت (مانند تهمت و غيبت و مانند آنها) شريك است با گوينده آن.

٤٢٢٩ ٨- رحم اللَّه عبدا سمع حكما فوعى، و دعى الى رشاد فدنى، و اخذ بحجزة هاد فنجا. ٤ ٤٤ خدا رحمت كند بنده‏اى را كه حكمى بشنود و آن را حفظ كند، و به راه راستى خوانده شود و نزديك گردد، و دامن راهنمايى را بگيرد و نجات يابد.

٤٢٣٠ ٩- سامع ذكر اللَّه ذاكر. ٤ ١٣٣ كسى كه ذكر خدا را بشنود، او نيز ذكر كننده است (و حكم ذاكر را دارد).

٤٢٣١ ١٠- عوّد اذنك حسن الاستماع و لا تصغ الى ما لا يزيد فى صلاحك استماعه فانّ ذلك يصدى‏ء القلوب و يوجب المذامّ. ٤ ٣٢٩ گوش خود را عادت بده به نيكو شنيدن، و گوش مده به چيزى كه شنيدن آن در اصلاح تو نيفزايد، كه به راستى شنيدن آن دلها را زنگار دهد، و سبب نكوهشها گردد.

٤٢٣٢ ١١- ليكفكم من العيان السّماع و من الغيب الخبر. ٥ ٤١ بايد كفايت كند شما را ديدن از شنيدن، و خبر دادن از غيب (آنچه كه از ديده پنهان است).

٤٢٣٣ ١٢- من احسن الاستماع تعجّل الانتفاع. ٥ ٤٧٥ كسى كه خوب گوش دهد زودتر سود برد.

٤٢٣٤ ١٣- من السّؤدد الصّبر لاستماع شكوى الملهوف. ٦ ٤٦ از آقايى و سيادت است، صبر كردن و گوش دادن به درد دل درمانده دل‏سوخته.

٤٢٣٥ ١٤- وقر سمع لم تسمع الدّاعية.

٦ ٢٣٤ كر باد گوشى كه نشنود دعوت حق را.

باب السنة (روش نيكو)

٤٢٣٦ ١- أقم النّاس على سنّتهم و دينهم و ليأمنك برئهم و ليخفك مريبهم و تعاهد ثغورهم و أطرافهم. ٢ ٢١٥ بر پا دار مردم را بر روش و دينشان، و بى‏گناهاشان بايد از تو ايمن باشد، و كسى كه متّهم هست از تو بيمناك باشد، و سر حدّات و اطراف شهرهاى ايشان را بازرسى كن.

٤٢٣٧ ٢- اقتدوا بهدى نبيّكم فانّه اصدق الهدى، و استنّوا بسنّته فانّها اهدى السّنن. ٢ ٢٥٨ اقتدا كنيد به راهنمايى پيامبرتان كه آن راستگوترين راهنماييهاست و روش و سنّت او را به كار بنديد كه آن راه برترين روشهاست.

٤٢٣٨ ٣- أظلم النّاس من سنّ سنن الجور و محا سنن العدل. ٢ ٤٧٩ ستمكارترين مردم كسى است كه روشهاى ظلم و ستم را بنا نهد، و روشها و سنتهاى عدل و داد را نابود كند.

٤٢٣٩ ٤- قد اوجب الايمان على معتقده اقامة سنن الاسلام و الفرض. ٤ ٤٩٠ ايمان به خدا براى كسى كه بدان اعتقاد دارد، واجب فرموده به پا داشتن سنّتهاى اسلام و فرائض آن را.

٤٢٤٠ ٥- طوبى لمن عمل بسنّة الدّين و اقتفى آثار النّبييّن. ٤ ٢٤٥ خوشا به حال كسى كه به سنّت و طريقه دين عمل كند، و از آثار پيامبران پيروى نمايد.

٤٢٤١ ٦- من علامات العقل العمل بسنّة العدل. ٦ ٤٤ از نشانه‏هاى عقل عمل كردن به طريقه عدل و داد است.

٤٢٤٢ ٧- لا تنقضنّ سنّة صالحة عمل بها و اجتمعت الالفة لها و صلحت الرّعيّة عليها. ٦ ٣٢٠ زنهار كه نشكنى طريقه و سنت شايسته‏اى را كه بدان عمل شده و مردم بدان خو گرفته و به صلاح حال رعيت باشد.

باب الإساءة (بدى كردن)

٤٢٤٣ ١- الرّجل السّوء لا يظنّ باحد خيرا لانّه لا يراه الّا بوصف نفسه. ٢ ١٥٧ مرد بدكار در باره هيچكس گمان نيكى نبرد، چون نبيند كسى را جز همانند خود. ٤٢٤٤ ٢- احذروا سوء الاعمال و غرور الآمال و نفاد الامل و هجوم الاجل.

٢ ٢٨٦ بپرهيزيد از بدى اعمال و فريب دادن آرزوها، و تمام شدن اميد و حمله ناگهانى و يورش اجل.

٤٢٤٥ ٣- ايّاك و الاسائة فانّها خلق اللّئام و انّ المسى‏ء لمتردّ فى جهنّم بإساءته. ٢ ٢٩٦ بپرهيز از بدى كردن كه آن خوى مردمان پست و فرومايه است، و به راستى كه انسان بد كار به خاطر بدكردارى‏اش به دوزخ در افتد.

٤٢٤٦ ٤- اجهل النّاس مسى‏ء مستأنف.

٢ ٣٨٧ نادان‏ترين مردم، انسان بدكارى است كه آن را از سر گيرد (و ادامه دهد).

٤٢٤٧ ٥- افضل من اكتساب الحسنات اجتناب السّيّئات. ٢ ٤٠٨ برتر و بالاتر از به دست آوردن نيكى‏ها، پرهيز و دورى كردن از بدى‏هاست.

٤٢٤٨ ٦- اشدّ النّاس عقوبة رجل كافأ الاحسان بالاسائة. ٢ ٤٤١ سخت‏ترين مردم در عقوبت مردى است كه نيكى را به بدى مكافات كند (و پاداش دهد).

٤٢٤٩ ٧- انّك ان اسأت فنفسك تمتهن و ايّاها تغبن. ٣ ٥٦

به راستى كه تو اگر بدى كردى، نفس خويشتن را خوار كرده و او را مغبون ساخته‏اى.

٤٢٥٠ ٨- ليس من أساء إلى نفسه بذي مأمول. ٥ ٨٧ كسى كه به خود بدى كرده باشد، اميد خيرى به او نيست.

٤٢٥١ ٩- من عامل النّاس بالاسائة كافؤوه بها. ٥ ٣٤٠ كسى كه با مردم با بدى رفتار كند مردم با همان بدى او را مكافات كنند (و پاداش دهند).

٤٢٥٢ ١٠- من اساء اجتلب سوء الجزاء.

٥ ٢٨٠ كسى كه بدى كرد، خود سبب جلب پاداش بد گرديده است.

٤٢٥٣ ١١- من جرى فى ميدان اسائته كبا فى جريه. ٥ ٣٥٥ كسى كه در ميدان بدى خويش مركب براند، در همان ميدان بر زمين خورده و به رو در افتد.

٤٢٥٤ ١٢- لا تسى‏ء الى من احسن اليك فمن اساء الى من احسن اليه منع الاحسان. ٦ ٣٣١ بدى نكن به كسى كه با تو نيكى كرده كه هر كس بدى كند با كسى كه به او نيكى كرده از نيكى و احسان جلوگيرى كند.

باب السيادة (آقايى، سرورى)

٤٢٥٥ ١- ما ساد من احتاج اخوانه الى غيره. ٦ ٧٨ آقايى و سيادت ندارد كسى كه برادرانش به ديگرى جز او نيازمند شوند.

٤٢٥٦ ٢- السّيّد من تحمّل اثقال اخوانه و احسن مجاورة جيرانه. ٢ ١٠٨ آقا و مهتر كسى است كه بارهاى سنگين نيازمندى‏هاى برادرانش را بر دارد، و با همسايگانش به نيكويى رفتار كند.

٤٢٥٧ ٣- السّيّد من لا يصانع و لا يخادع و لا تغرّه المطامع. ٢ ١٣٧ سيّد و مهتر كسى است كه رياكارانه كار نكند و فريبكارى نكند، و آزمندى‏ها او را فريب ندهد.

٤٢٥٨ ٤- من انعم قضى حقّ السّيادة.

٥ ١٥٤ هر كه انعام و بخشش كند حق آقايى و سيادت را به جاى آورده است.

٤٢٥٩ ٥- لا شرف كالسّؤدد. ٦ ٣٥٣ شرافتى همچون سيادت و آقايى نيست.

٤٢٦٠ ٦- لا يكمل السّؤدد الّا بتحمّل الاثقال و إسداء الصّنائع. ٦ ٤٠٩ سيادت و آقايى كامل نشود مگر به تحمل بارهاى سنگين نيازمندى‏ها و رساندن احسان به ديگران.

باب السياسة

٤٢٦١ ١- الملك سياسة. ١ ١٣ پادشاهى سياست است. ٤٢٦٢ ٢- آفة الزّعماء ضعف السّياسة.

٣ ١٠٣ آفت رهبران و بزرگان و زمامداران ضعف سياست آنهاست.

٤٢٦٣ ٣- جمال السّياسة العدل فى الامرة و العفو مع القدرة. ٣ ٣٧٥ زيبايى سياست به عدالت در زمامدارى و عفو و گذشت با داشتن قدرت است.

٤٢٦٤ ٤- حسن السّياسة قوام الرّعيّة.

٣ ٣٨٤ سياست نيكو، قوام و بر پا داشتن نظام رعيّت است.

٤٢٦٥ ٥- حسن التّدبير و تجنّب التّبذير من حسن السّياسة. ٣ ٣٨٥ تدبير نيكو و پرهيز كردن از ولخرجى، از زيبايى سياست است.

٤٢٦٦ ٦- حسن السّياسة يستديم الرّياسة. ٣ ٣٨٥ سياست نيكو، رياست را ادامه بخشد.

٤٢٦٧ ٧- رأس السّياسة استعمال.

الرّفق. ٤ ٥٤ اساس سياست، نرمش و مدارا كردن است.

٤٢٦٨ ٨- فضيلة الرّياسة حسن السّياسة. ٤ ٤٢٣ فضيلت و برترى رياست به سياست نيكو است.

٤٢٦٩ ٩- من حسنت سياسته وجبت طاعته. ٥ ٢١١ كسى كه سياستش نيكو باشد اطاعتش لازم است.

٤٢٧٠ ١٠- من حسنت سياسته دامت رياسته. ٥ ٢٩٤ كسى كه سياستش نيكو شد رياستش ادامه يابد.

باب السوق (بازار)

٤٢٧١ ١- ايّاك و مقاعد الاسواق فانّها معارض الفتن و محاضر الشّيطان.

٢ ٣٠٥ بپرهيز از جايگاه نشستن در بازار، كه معرض فتنه‏ها و جايگاه حضور شيطانها است.

٤٢٧٢ ٢- مجالس الاسواق محاضر الشّيطان. ٦ ١٣٤ مجلسهاى بازار جايگاه حضور شيطانها است.

باب السهر (شب زنده دارى)

٤٢٧٣ ١- السّهر روضة المشتاقين.

١ ١٧٥ شب زنده‏دارى و شب بيدارى، باغ و بوستان مشتاقان است.

٤٢٧٤ ٢- السّهر احد الحياتين. ٢ ٢٧ شب زنده‏دارى يكى از دو بخش زندگى و حيات است.

٤٢٧٥ ٣- ربّ ساهر لراقد. ٤ ٥٥ چه بسا انسان بيدارى كه براى شخص خوابى كار مى‏كند.

٤٢٧٦ ٤- سهر اللّيل بذكر اللَّه غنيمة الاولياء و سجيّة الاتقياء. ٤ ١٤١ شب بيدارى با ياد خدا، غنيمت اولياى الهى و شيوه پرهيزكاران است.

٤٢٧٧ ٥- سهر اللّيل شعار المتّقين و شيمة المشتاقين. ٤ ١٤٠ شب زنده‏دارى و شب بيدارى جامه رويين پرهيزكاران، و خلق و خوى مشتاقان است.

٤٢٧٨ ٦- سهر العيون بذكر اللَّه خلصان العارفين و حلوان المقرّبين. ٤ ١٤١ شب بيدار بودن ديدگان به ياد خدا نشانه خالص بودن عبادت عارفان، و شيرينى كام مقرّبان درگاه الهى است.

٤٢٧٩ ٧- سهر اللّيل فى طاعة اللَّه ربيع الاولياء و روضة السّعداء. ٤ ١٤١ شب بيدارى در راه اطاعت خدا، بهار اولياء الهى و بوستان نيكبختان است.

٤٢٨٠ ٨- سهر العيون بذكر اللَّه فرصة السّعداء و نزهة الاولياء. ٤ ١٥١ شب بيدارى چشمان، به ياد خدا، فرصت نيكبختان و تفريحگاه و خرّمى اولياء الهى است.

٤٢٨١ ٩- نعم عون العبادة السّهر. ٦ ١٦٣ چه كمك كار خوبى است شب زنده‏دارى براى عبادت الهى.

باب التسهيل (آسان گرفتن)

٤٢٨٢ ١- التّسهّل يدرّ الارزاق. ١ ٢٠٢ آسان گرفتن كارها، روزى را ريزان و فراوان گرداند.

٤٢٨٣ ٢- يسّروا و لا تعسّروا، و خفّفوا و لا تثقّلوا. ٦ ٤٧٤ آسان كنيد كارها را و سخت و دشوار نكنيد، و سبك گردانيد آنها را و سنگين نكنيد.

باب السيرة (رفتار و روش)

٤٢٨٤ ١- حسن السّيرة عنوان حسن السّريرة. ٣ ٣٩١ خوش رفتارى سر لوحه و نمايانگر نيكويى باطن است.

23

باب الشباب (جوانى)

٤٢٨٥ ٢- حسن السّيرة جمال القدرة و حصن الامرة. ٣ ٣٩١ خوش رفتارى زيبايى قدرت و قلعه و حصار فرمانروايى است.

٤٢٨٦ ٣- من سائت سيرته سرّت منيّته.

٥ ١٩٣ كسى كه رفتارش بد شد مرگش (براى‏

مردم) شادمان كننده است.

٤٢٨٧ ٤- من سائت سيرته لم يأمن ابدا. ٥ ٢٥٣ كسى كه سيره و رفتارش بد شد هيچگاه ايمن نيست.

٤٢٨٨ ٥- ويل لمن ساءت سيرته، و جارت ملكته، و تجبّر و اعتدى. ٦ ٢٢٧ واى به حال كسى كه سيره و رفتارش (با مردم) بد باشد، و ستمكار باشد در سلوك خود، و سر بزرگى كند و به مردم زورگويى كند.

حرف «الشين»

باب الشباب (جوانى)

٤٢٨٩ ١- انّما قلب الحدث كالارض الخالية مهما القى فيها من كلّ شي‏ء قبلته. ٣ ٩٠ جز اين نيست كه قلب نوجوان، همچون زمين خالى است كه هر چه در آن بكارند مى‏پذيرد.

٤٢٩٠ ٢- بادر شبابك قبل هرمك و صحّتك قبل سقمك. ٣ ٢٤٩ پيشى بگير جوانى خود را پيش از پيرى، و تندرستى خود را پيش از بيمارى (يعنى غنيمت شمار).

٤٢٩١ ٣- جهل الشّابّ معذور و علمه محقور. ٣ ٣٦٧ نادانى جوان معذور است و علم او كوچك‏ و ناچيز شمرده شود. ٤٢٩٢ ٤- شيئان لا يعرف فضلهما الّا من فقدهما : الشّباب و العافية. ٤ ١٨٣ دو چيز است كه فضيلت و برترى آنها را نداند مگر كسى كه آن دو را از دست داده باشد : جوانى و تندرستى.

٤٢٩٣ ٥- هل ينتظر أهل غضاضة الشّباب الّا حوانى الهرم. ٦ ٢٠٠ آيا انتظار مى‏كشند دارندگان جوانى جز خم كنندگان پيرى را.