ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم5%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 61835 / دانلود: 11148
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

باب الصديق (دوست صميمى)

٥١٥٣ ١- الصّديق اقرب الاقارب. ١ ١٧٧ دوست صميمى نزديك‏ترين نزديكان است.

٥١٥٤ ٢- الصّديق من صدق غيبه. ١ ٣٠١ دوست راستين كسى است كه راست باشد، پنهان و غيب او (همانند آشكار و ظاهرش).

٥١٥٥ ٣- استفساد الصّديق من عدم التّوفيق. ١ ٣٨٣ به تباهى كشاندن رفاقت و دوستى دوست، از نداشتن توفيق است.

٥١٥٦ ٤- الصّديق أفضل الذّخرين. ٢ ٢٤ دوست صميمى برترين بخش از دو بخش اندوخته در زندگى است.

٥١٥٧ ٥- الصّديق أفضل عدّة و أبقى مودّة. ٢ ٣٤ دوست صميمى برترين اندوخته، و دوستى‏اش پاينده‏تر است.

٥١٥٨ ٦- الصّديق إنسان هو أنت إلّا أنّه غيرك. ٢ ٦٥ دوست صميمى، انسانى است كه او، تو هستى، جز آنكه در ظاهر غير از تو باشد. ٥١٥٩ ٧- الصّديق الصّدوق من نصحك فى عيبك، و حفظك فى غيبك، و آثرك على نفسه. ٢ ٧٦ دوست صميمى كسى است كه تو را در مورد عيبهايت نصيحت كند، و در غياب تو را نگه دارد، و تو را بر خود مقدّم دارد.

٥١٦٠ ٨- الاصدقاء نفس واحدة فى جسوم متفرّقة. ٢ ١٢٣ دوستان صميمى جان واحدى هستند در بدنهاى پراكنده.

٥١٦١ ٩- الصّديق من كان ناهيا عن الظّلم و العدوان معينا على البرّ و الاحسان. ٢ ١٢٨ دوست واقعى كسى است كه از ستم و دشمنى تو را باز دارد، و بر نيكى واحسان ياورت باشد.

٥١٦٢ ١٠- ابذل لصديقك كلّ المودّة و لا تبذل له كلّ الطّمانينة، و اعطه من نفسك كلّ المواساة و لا تقصّ اليه بكلّ اسرارك. ٢ ٢٣٣ ببخشاى بر دوست خود كمال مودّت و دوستى را، ولى همه اطمينان خود را به او نكن، و نسبت به او از خويشتن همه مواسات را انجام ده ولى همه اسرار خود را به او بازگو مكن.

٥١٦٣ ١١- ايّاك ان تخرج صديقك اخراجا يخرجه عن مودّتك، و استبق له من انسك موضعا يثق بالرّجوع اليه. ٢ ٣٠١ بپرهيز از اين كه دوست خود را چنان از نزد خود برانى كه جايى براى دوستى باقى نگذارى، و از رفاقت و انس با او مقدارى بر جاى نه كه براى بازگشت بدان اعتماد كند.

٥١٦٤ ١٢- إذا كثرت ذنوب الصّديق قلّ السّرور به. ٣ ١٣٧ هنگامى كه خلافكارى‏هاى دوست زياد شد، شادمانى نسبت به او كم شود.

٥١٦٥ ١٣- إذا ظهر غدر الصّديق سهل هجره. ٣ ١٨٨ هنگامى كه بى‏وفايى دوست نسبت به انسان آشكار گرديد، جدايى از او آسان شود (و ديگر عذرى در كار نيست).

٥١٦٦ ١٤- بئس الصّديق الملول. ٣ ٢٥٢ آدم دلگير و ملول دوست بدى است.

٥١٦٧ ١٥- ربّ صديق يؤتى من جهله لا من نيّته. ٤ ٧٢ چه بسا دوستى كه برخورد شود با او به خاطر نادانى‏اش نه به خاطر نيت و قصد درونى‏اش.

٥١٦٨ ١٦- صديقك من نهاك و عدوّك من اغراك. ٤ ٢١١ دوست صميمى تو كسى است كه تو را از كارهاى زشت باز دارد، و دشمن تو كسى است كه تو را به كار زشت وادارد.

٥١٦٩ ١٧- عند زوال القدرة يتبيّن الصّديق من العدوّ. ٤ ٣٢٣

در هنگام از بين رفتن و زوال قدرت است كه دوست از دشمن آشكار گردد.

٥١٧٠ ١٨- فى الشّدّة يختبر الصّديق.

٤ ٣٩٩ در سختى است كه دوست آزمايش شود.

٥١٧١ ١٩- من جانب الاخوان على كلّ ذنب قلّ اصدقاؤه. ٥ ٢٤١ كسى كه به خاطر هر كار خلافى از برادران فاصله بگيرد و دورى كند، ياران و دوستانش كم شوند.

٥١٧٢ ٢٠- من استفسد صديقه نقص من عدده. ٥ ٢٥٦ كسى كه فاسد گرداند دوست خود را از عدد خويش (كه دوستانش هستند) كم كرده است.

٥١٧٣ ٢١- من اهتمّ بك فهو صديقك.

٥ ٢٦٢ كسى كه اهتمام ورزد در باره تو (و غمخوارى تو كند) او دوست صميمى تو است.

٥١٧٤ ٢٢- من استقصى على صديقه انقطعت مودّته. ٥ ٣٢٥ كسى كه نسبت به دوست خود خورده گيرى كند و ريز بين باشد، دوستى او بريده شود.

٥١٧٥ ٢٣- من لم يرض من صديقه الّا بايثاره على نفسه دام سخطه. ٥ ٤١٢ كسى كه خوشنود نباشد از دوست خود مگر به اين كه او را بر خود مقدم دارد، خشمش دائمى باشد. ٥١٧٦ ٢٤- من طلب صديق صدق وفيّا طلب ما لا يوجد. ٥ ٤٤٢ كسى كه در جستجوى دوستى صميمى و راست و درست و با وفا باشد چيزى را مى‏جويد كه نمى‏يابد.

٥١٧٧ ٢٥- من لم تنفعك صداقته ضرّتك عداوته. ٥ ٤٥٥ كسى كه دوستى‏اش به تو سود نبخشد دشمنى‏اش به تو زيان رساند.

٥١٧٨ ٢٦- من النّعم الصّديق الصّدوق. ٦ ٩ از نعمتهاى الهى است دوست صميمى و راست.

٥١٧٩ ٢٧- لا تقطع صديقا و ان كفر. ٦ ٢٦٨ دوستى را با كسى قطع مكن اگر چه او ناسپاسى و كفران كند.

٥١٨٠ ٢٨- لا تتّخذنّ عدوّ صديقك صديقا فتعادى صديقك. ٦ ٣٠٦ زنهار كه دشمن دوست خود را دوست مگيرى كه با دوست خود دشمنى كرده‏اى.

٥١٨١ ٢٩- لا يحول الصّديق الصّدوق عن المودّة و ان جفى. ٦ ٤١١ دوست صميمى راستگو از دوستى خود بر نمى‏گردد اگر چه به او جفا شود.

٥١٨٢ ٣٠- من لا صديق له لا ذخر له.

٥ ٣٦٣ كسى كه دوست صميمى ندارد، ذخيره و اندوخته‏اى ندارد.

٥١٨٣ ٣١- لا عيش لمن فارق احبّته. ٦ ٣٨٤ كسى كه از دوستان خود جدا گردد زندگى ندارد.

٥١٨٤ ٣٢- من رغب فى حياتك فقد تعلّق بحبالك. ٥ ٤٦٨ كسى كه رغبت در زندگى تو دارد به ريسمان تو چنگ زده (و به همين مقدار رعايت او بر تو لازم است).

٥١٨٥ ٣٣- الرّفيق كالصّديق فاختره موافقا. ١ ٣١٠ رفيق و همراه همانند دوست است و از اين رو رفيق موافقى براى خود برگير.

٥١٨٦ ٣٤- فى الضّيق يتبيّن حسن مواساة الرّفيق. ٤ ٣٩٩ در تنگدستى آشكار شود مواسات نيكوى دوست.

٥١٨٧ ٣٥- سل الرّفيق قبل الطّريق. ٤ ١٣٧ سؤال كن و جويا شود از رفيق، پيش از جويا شدن و انتخاب راه.

٥١٨٨ ٣٦- انّما سمّى الرّفيق رفيقا لانّه يرفقك على صلاح دينك فمن اعانك على صلاح دينك فهو الرّفيق الشّفيق.

٣ ٧٩ جز اين نيست كه رفيق را رفيق گويند بخاطر آنكه همراهى كند و يارى رساند تو را در اصلاح دين تو، و اگر كسى تو را بر اصلاح دين و آيينت همراهى كرد او رفيق مهربان است.

٥١٨٩ ٣٧- ليس برفيق محمود الطّريقة من احوج صاحبه الى مماراته. ٥ ٨٥ رفيق ستوده راه نيست كسى كه همراه خود را نيازمند به جدال كردن با او كند.

٥١٩٠ ٣٨- الرّفيق فى دنياه كالرّفيق فى دينه. ٢ ٥٦ رفيق در دنياى هر كس، همانند رفيق در دين او است.

باب الصغر (كودكى)

٥١٩١ ١- من لم يجهد نفسه فى صغره لم ينبل فى كبره. ٥ ٢٦٣ كسى كه خود را در كودكى به كوشش و تلاش وا ندارد، در بزرگى به رتبه والا نرسد.

٥١٩٢ ٢- من سأل فى صغره اجاب فى كبره. ٥ ٢٦٤ كسى كه در كودكى خود سؤال كرده در بزرگى پاسخ دهد (يعنى در كودكى براى تحصيل علم بايد سؤال كند تا در بزرگى پاسخ ديگران را كه از او سؤال مى‏كنند بدهد).

٥١٩٣ ٣- من لم يتعلّم فى الصّغر لم يتقدّم فى الكبر. ٥ ٤٠١ كسى كه در كودكى تحصيل علم نكند در بزرگى بر ديگران مقدّم نشود.

باب الاصلاح و الصلح (سازش)

٥١٩٤ ١- ما أبعد الصّلاح من ذي الشّرّ الوقاح. ٦ ٦٧ چه دور است اصلاح پذيرفتن از انسان بد كار بى‏شرم.

٥١٩٥ ٢- من افضل النّصح الاشارة.

بالصّلح. ٦ ٣٣ از برترين خير خواهى‏ها اشاره كردن به صلح و آشتى است (يعنى در مشورت و رايزين در مورد اختلافها اين بهترين اشاره و خيرخواهى است).

٥١٩٦ ٣- لا صلاح مع إفساد. ٦ ٣٦٢ اصلاحى كه به همراه آن تباهكارى باشد، اصلاح نيست. ٥١٩٧ ٤- ثابروا على صلاح المؤمنين و المتّقين. ٣ ٣٥٠ مداومت داشته باشيد بر آنچه سبب صلاح و اصلاح حال مؤمنان و پرهيزكاران است.

٥١٩٨ ٥- من كمال السّعادة السّعى فى صلاح الجمهور. ٦ ٣٠ از كمال سعادت انسان است تلاش و كوشش در اصلاح حال توده مردم.

٥١٩٩ ٦- اصلح اذا انت افسدت و اتمم اذا انت احسنت. ٢ ١٩١ اصلاح كن كارى را كه خود تباه و فاسد كرده‏اى، و به اتمام رسان هر گاه به ديگرى احسانى كرده‏اى.

٥٢٠٠ ٧- من استصلح الاضداد بلغ المراد. ٥ ٢١٥ كسى كه به صلاح و سازش در آورد دشمنان را، به آرمان و مراد خويش رسيده است.

٥٢٠١ ٨- من لم يصلح على اختيار اللَّه لم يصلح على اختياره لنفسه. ٥ ٤١٧ كسى كه شايسته و اصلاح نگردد بر آنچه خدا براى او انتخاب كرده، اصلاح نشود بر آنچه خود براى خويش انتخاب كرده است.

٥٢٠٢ ٩- لا تفسد ما يعنيك صلاحه. ٦ ٢٦٧ تباه نكن آنچه را صلاح (و درستى) آن به كار تو آيد (همچون مال و امكانات ديگر).

باب الصلف (چاپلوسى، گزافه گويى)

٥٢٠٣ ١- ادوأ الدّاء الصّلف. ٢ ٣٧٣ بدترين دردها لاف زدن و گزافه‏گويى است.

باب الصلاة (نماز)

٥٢٠٤ ١- الصّلاة أفضل القربتين. ٢ ٢٧ نماز برترين بخش از دو بخش وسيله تقرب به درگاه الهى است.

٥٢٠٥ ٢- الصّلوة تستنزل الرّحمة. ٢ ١٦٦ نماز رحمت الهى را فرود آورد.

٥٢٠٦ ٣- الصّلوة حصن من سطوات الشّيطان. ٢ ١٦٦ نماز حصار و قلعه‏اى است از حمله‏هاى شيطان.

٥٢٠٧ ٤- الصّلوة حصن الرّحمن و مدحرة الشّيطان. ٢ ١٦٦ نماز قلعه خداى رحمان و وسيله‏اى است براى دور كردن شيطان.

٥٢٠٨ ٥- اذا قام احدكم الى الصّلوة فليصلّ صلاة مودّع. ٣ ١٣٣ هنگامى كه يكى از شما به نماز ايستاد بايد نمازى همانند نماز كسى كه با آن وداع و خدا حافظى مى‏كند به جاى آورد. ٥٢٠٩ ٦- علّموا صبيانكم الصّلاة و خذوهم بها إذا بلغوا الحلم. ٤ ٣٥٣ به كودكان خود نماز را ياد دهيد، و چون به حدّ بلوغ و تكليف رسيدند از آنها در مورد نماز مؤاخذه كنيد.

٥٢١٠ ٧- كم من قائم ليس له من قيامه الّا العناء. ٤ ٥٥٢ چه بسا قيام كننده بر نماز كه از قيام و ايستادن خود جز رنج و تعب بهره‏اى نخواهد برد.

٥٢١١ ٨- لو يعلم المصلّى ما يغشاه من الرّحمة لما رفع رأسه من السّجود.

٥ ١١٦ اگر انسان نماز گزار بداند چه رحمتى (در آن حال) او را فرا مى‏گيرد سر خويش از سجده بر ندارد.

٥٢١٢ ٩- ما اهمّنى ذنب امهلت فيه حتّى اصلّى ركعتين. ٦ ٩٧ غمگين نسازد مرا گناهى كه در آن مهلت داده شده‏ام تا دو ركعت نماز بگذارم.

(يعنى نماز براى كفاره از گناه، چنانچه در آيات قرآنى و روايات بسيار ديگرى نيز آمده است نماز موجب آمرزش گناه مى‏شود).

باب الصلاة على النبي (درود بر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

٥٢١٣ ١- اذا كانت لك الى اللَّه سبحانه حاجة فابدأ بالصّلوة على النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثمّ اسال اللَّه حاجتك، فانّ اللَّه تعالى اكرم من ان يسأل حاجتين فيقضى احديثهما و يمنع الاخرى.

٣ ١٨١ هنگامى كه تو را نزد خداى سبحان حاجتى بود، آغاز كن حاجت خود را به درود بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداى تعالى كريم‏تر از آن است كه دو حاجت از او بخواهند، يكى را بر آورد و ديگرى را بر نياورد.

باب الصمت (سكوت و خموشى)

٥٢١٤ ١- الصّمت وقار، الهذر عار. ١ ٣١ خاموشى وقار و سنگينى است، و بيهوده سخن گفتن عار و ننگ.

٥٢١٥ ٢- الصّمت منجاة. ١ ٤٢ خموشى، وسيله نجات و رستگارى است.

٥٢١٦ ٣- الصّمت آية الحلم. ١ ١٢٣ خموشى، نشانه بردبارى است.

٥٢١٧ ٤- الصّمت روضة الفكر. ١ ١٤٦ خموشى، بوستان فكر و انديشه است (كه در آن به سير و گشت مى‏پردازد).

٥٢١٨ ٥- الصّمت وقار و سلامة. ١ ١٧٩ خموشى، سنگينى و سلامتى است.

٥٢١٩ ٦- الصّمت آية النّبل و ثمرة العقل. ١ ٣٥٤ خموشى، نشانه زيركى و ميوه عقل انسانى است.

٥٢٢٠ ٧- الصّمت زين العلم و عنوان الحلم. ١ ٣٧٢ خموشى، زيور علم و ديباچه حلم و بردبارى است.

٥٢٢١ ٨- الصّمت يكسيك الوقار و يكفيك مئونة الاعتذار. ٢ ٥٨ خموشى، بر تو جامه وقار و سنگينى بپوشاند و از رنج خرج كردن عذر خواهى تو را كفايت كند.

٥٢٢٢ ٩- اصمت تسلم. ٢ ١٦٩ خموش باش تا سالم بمانى.

٥٢٢٣ ١٠- الزم الصّمت يستنر فكرك.

٢ ١٧٦ ملازم خموشى باش تا فكر و انديشه‏ات روشنى گيرد.

٥٢٢٤ ١١- اصمت دهرك يجلّ امرك.

٢ ١٧٧ در دوران روزگار خود خموش باش تا كارت بزرگ شود.

٥٢٢٥ ١٢- الزم الصّمت فادنى نفعه السّلامة. ٢ ١٨٤ ملازم خموشى باش كه كمترين سود آن سلامتى و تندرستى است.

٥٢٢٦ ١٣- الزم الصّمت يلزمك النّجاة و السّلامة، و الزم الرّضا يلزمك الغناء و الكرامة. ٢ ٢٢٧ ملازم خموشى باش تا رستگارى و سلامت ملازم تو باشد، و ملازم رضا و خوشنودى باش تا بى‏نيازى و كرامت ملازم تو گردد.

٥٢٢٧ ١٤- احسن الصّمت ما كان عن الزّلل. ٢ ٤٢١ بهترين سكوت خاموشى آن است كه از ديدن لغزشهاى مردم باشد.

٥٢٢٨ ١٥- احمد من البلاغة الصّمت حين لا ينبغي الكلام. ٢ ٤٤٧ ستوده‏تر از بلاغت در گفتار، خموشى است در جايى كه سخن گفتن شايسته نيست.

٥٢٢٩ ١٦- اعقل النّاس من لا يتجاوز الصّمت فى عقوبة الجهّال. ٢ ٤٦٥ عاقل‏ترين مردم كسى است كه در كيفر دادن جاهلان و نادانان از خموشى نگذرد.

٥٢٣٠ ١٧- ان كان فى الكلام البلاغة ففى الصّمت السّلامة من العثار. ٣ ٥ اگر در سخن گفتن هنر بلاغت وجود دارد، در خموشى سلامت از سقوط و افتادن نهفته است. ٥٢٣١ ١٨- انّما يستحقّ اسم الصّمت المضطلع بالاجابة و الّا فالعىّ به اولى. ٣ ٩١ جز اين نيست كه شايسته نام خاموشى را كسى دارد كه قدرت پاسخ گفتن داشته باشد، و گر نه گذاردن نام عجز و نا توانى بر او شايسته‏تر خواهد بود.

٥٢٣٢ ١٩- بالصّمت يكثر الوقار. ٣ ١٩٨ با خموشى، وقار و سنگينى افزون شود.

٥٢٣٣ ٢٠- سبب السّلامة الصّمت. ٤ ١٢٤ وسيله سلامتى خموشى است.

٥٢٣٤ ٢١- صمت يعقبك السّلامة خير من نطق يعقبك الملامة. ٤ ٢١٢ خموشى كه پى آمد آن براى تو سلامت باشد بهتر است از سخن گفتنى كه پى آمدش سرزنش و ملامت باشد.

٥٢٣٥ ٣٢- صمت يكسوك الكرامة خير من قول يكسبك النّدامة. ٤ ٢١٣ خموشى كه جامه كرامت و جوانمردى بر تو بپوشاند، بهتر است از سخنى كه محصول پشيمانى براى تو به بار آرد.

٥٢٣٦ ٢٣- صمت يكسبك الوقار خير من كلام يكسوك العار. ٤ ٢١٣ خموشى كه وقار و سنگينى براى تو كسب كند، بهتر است از گفتارى كه جامه ننگ و عار بر تو بپوشاند.

٥٢٣٧ ٢٤- صمت تحمد عاقبته خير من كلام تذمّ مغبّته. ٤ ٢١٣ خموشى كه عاقبت آن ستوده باشد بهتر است از گفتارى كه سرانجامش نكوهيده باشد.

٥٢٣٨ ٢٥- صمتك حتّى تستنطق اجمل من نطقك حتّى تسكت. ٤ ٢١٣ خموشى تو تا اين كه ديگران تو را به سخن آورند بهتر است از سخن گفتن تو، تا ديگران تو را به سكوت وا دارند.

٥٢٣٩ ٢٦- صمت الجاهل ستره. ٤ ٢١٥ خموشى، جاهل پوشش او است.

٥٢٤٠ ٢٧- طوبى لمن صمت الّا من ذكر اللّه. ٤ ٢٣٨ خوشا به حال كسى كه خموش باشد جز از ذكر خداوند.

٥٢٤١ ٢٨- عليك بلزوم الصّمت فانّه يلزمك السّلامة و يؤمنك النّدامة.

٤ ٢٩٣ بر تو باد به ملازمت خموشى كه آن سلامت و تندرستى را ملازم تو گرداند و از پشيمانى در امانت دارد.

٥٢٤٢ ٢٩- غطاء المساوى الصّمت.

٤ ٣٩٠ پرده و پوشش بدى‏ها، سكوت و خاموشى است.

٥٢٤٣ ٣٠- قد افلح التّقىّ الصّموت.

٤ ٤٧٥ به حقيقت كه رستگار شد انسان با تقواى خاموش.

٥٢٤٤ ٣١- كن صموتا من غير عىّ فانّ الصّمت زينة العالم و ستر الجاهل.

٤ ٦١١ خموش باش بى آنكه ناتوان از گفتار باشى، كه به راستى خموشى زيور شخص عالم و دانا، و پرده شخص نادان است.

٥٢٤٥ ٣٢- كثرة الصّمت تكسبك الوقار. ٤ ٥٨٨ خموشى بسيار براى تو وقار و سنگينى كسب كند.

٥٢٤٦ ٣٣- من عقل صمت. ٥ ١٥٤ كسى كه عاقل است خموش باشد.

٥٢٤٧ ٣٤- من لزم الصّمت امن المقت.

٥ ٢٨٨ كسى كه ملازم خموشى باشد از دشمنى (مردم) ايمن باشد.

٥٢٤٨ ٣٥- من لزم الصّمت امن الملامة.

٥ ٢٣١ كسى كه ملازم خموشى باشد از سرزنش ايمن است.

٥٢٤٩ ٣٦- من صمت سلم. ٥ ٤٦٦

كسى كه خموش باشد سالم است.

٥٢٥٠ ٣٧- نعم قرين الحلم الصّمت.

٦ ١٥٩ خوب همراهى است براى بردبارى سكوت و خموشى.

٥٢٥١ ٣٨- لا عبادة كالصّمت. ٦ ٣٥١ عبادتى همچون خموشى نيست.

٥٢٥٢ ٣٩- لا وقار كالصّمت. ٦ ٣٥٥ سنگينى و وقارى همانند خموشى نيست.

٥٢٥٣ ٤٠- لا حلم كالصّمت. ٦ ٣٤٩ بردبارى و حلمى چون خموشى نيست.

٥٢٥٤ ٤١- لا حافظ احفظ من الصّمت.

٦ ٣٧٨ نگهبانى، نگهدارنده‏تر از خموشى نيست.

٥٢٥٥ ٤٢- لا خازن افضل من الصّمت.

٦ ٣٩٤ خزانه‏دارى برتر از خاموشى نيست (چون عيبها را در خود پنهان كند).

باب الاصطناع (احسان، نيكويى)

٥٢٥٦ ١- اصطناع الاكارم افضل ذخر و اكرم اصطناع. ١ ٣٨٨ احسان كردن به نيكان برترين ذخيره و نيكوترين احسان است.

٥٢٥٧ ٢- اصطناع الكفور من اعظم الجرم. ١ ٣٩١ احسان كردن به آدم ناسپاس از بزرگترين گناهان است.

٥٢٥٨ ٣- الاصطناع ذخر فارتد عند من تضعه. ١ ٣٩٧ احسان كردن ذخيره‏اى است پس بنگر تا نزد چه كسى آن را مى‏نهى.

٥٢٥٩ ٤- الصّنيعة اذا لم تربّ اخلقت كالثّوب البالى و الابنية المتداعية.

٢ ١٦١ كار نيك و احسان اگر تربيت نشود (و احسان ديگرى در پى نداشته باشد) كهنه شود همانند جامه كهنه و بناى شكسته.

٥٢٦٠ ٥- افضل الذّخر الصّنائع. ٢ ٣٨٠ برترين ذخيره‏ها نيكى كردن است.

٥٢٦١ ٦- اربح البضائع اصطناع الصّنائع. ٢ ٣٨٩ سودمندترين سرمايه‏ها نيكى كردن به وسيله احسان به ديگران است.

٥٢٦٢ ٧- اولى النّاس بالاصطناع من اذا مطل صبر، و اذا منع عذر، و اذا اعطى شكر. ٢ ٤٧٤ سزاوارترين مردم به احسان كردن به آنها، كسى است كه چون به تأخير افتد صبر كند، و چون به او داده نشود معذور دارد (و شكوه نكند) و چون به او عطا شود سپاسگزارى كند.

٥٢٦٣ ٨- افضل الذّخائر حسن الصّنائع.

٢ ٣٨٩ برترين ذخيره‏ها احسانهاى نيكو است.

٥٢٦٤ ٩- افضل من الصّنيعة مزيّة الصّنيعة. ٢ ٣٩٤ برتر از احسان، آن مزيّت و برترى است كه از احسان به دست آيد.

٥٢٦٥ ١٠- اشرف الصّنائع اصطناع الكرام. ٢ ٤٠٧ شريف‏ترين احسانها احسان كردن به مردمان بلند مرتبه و گرامى است.

٥٢٦٦ ١١- انّكم الى اصطناع الرّجال احوج منكم الى جمع الاموال. ٣ ٦٥ به راستى كه شما به احسان كردن مردان نيازمندتريد تا به گرد آوردن اموال.

٥٢٦٧ ١٢- ظفر بسنىّ المغانم واضع صنائعه فى الاكارم. ٤ ٢٧٩ به غنيمتهاى والا كسى ظفر يافته است كه احسان خود را نزد مردمان بلند مرتبه و گرامى نهاده است.

٥٢٦٨ ١٣- فى كلّ صنيعة امتنان. ٤ ٤٠٤ در هر احسان و كار نيكى سپاسگزارى و امتنانى وجود دارد.

٥٢٦٩ ١٤- كثرة الصّنائع ترفع الشّرف و تستديم الشّكر. ٤ ٥٩٤ احسان كردن بسيار، شرف انسانى را بالا برد، و شكر و سپاس را مستدام دارد.

٥٢٧٠ ١٥- من اصطنع حرّا استفاد اجرا.

٥ ٢٧٦ كسى كه به آزاده‏اى احسان كند پاداشى

را به دست آورده است.

٥٢٧١ ١٦- وضع الصّنيعة فى اهلها يكبت العدوّ و يقي مصارع السّوء.

٦ ٢٤٣ نهادن احسان در جايى (يا نزد كسى) كه شايسته آن است دشمن را خوار گرداند، و از افتادن در جاهاى بد نگه دارد.

٥٢٧٢ ١٧- لا تصطنع من يكفر برّك.

٦ ٢٧١ احسان نكن به كسى كه نيكويى تو را كفران كند.

٥٢٧٣ ١٨- لا تنفع الصّنيعة الّا فى ذى وفاء و حفيظة. ٦ ٤٣٢ سود ندهد احسان مگر نزد انسانهاى با وفا و نگه دار (يعنى كسانى كه حق احسان را نگه دارند).

باب الصواب و الاصابة (درستى، رسيدن به حق)

٥٢٧٤ ١- المصيب واجد، المخطئ فاقد. ١ ٣٣ كسى كه به راه صواب و درست رود يابنده است، و كسى كه به خطا رود به آرمان خويش نرسد.

٥٢٧٥ ٢- الاصابة سلامة، الخطاء ملامة، العجل ندامة. ١ ٣٤ به راه صواب رفتن سلامتى است، و به راه خطا رفتن سبب نكوهش است، و شتاب موجب پشيمانى است.

٥٢٧٦ ٣- الصّواب اسدّ الفعل. ١ ١٤٤ راه درست محكم‏ترين كار است.

٥٢٧٧ ٤- قد اصاب المسترشد. ٤ ٤٦٤ كسى كه (با مشورت ديگران) راه رشد خود جويد به صواب و راه راست رسيده است. ٥٢٧٨ ٥- من توخّى الصّواب انجح.

٥ ١٨١ كسى كه آهنگ كار درست كند پيروز شود.

٥٢٧٩ ٦- ربّما اصاب العمىّ قصده. ٤ ٧٩

چه بسا شخص نابينا كه به مقصود خود برسد.

٥٢٨٠ ٧- ما كلّ رام يصيب. ٦ ٥١ چنين نيست كه هر كه تيرى پرتاب كند به هدف بخورد.

٥٢٨١ ٨- ليس كلّ من رمى يصيب. ٥ ٧٧ چنان نيست كه هر كس تيرى رها كند به هدف بخورد.

باب المصيبة (پيش آمدهاى ناگوار)

٥٢٨٢ ١- المصائب مفتاح الاجر. ١ ١٠٧ مصيبتها كليدهاى اجر و پاداش است.

٥٢٨٣ ٢- المصيبة بالصّبر اعظم المصاب. ١ ٣٠٧ مصيبت دار شدن به صبر (و از دست دادن صبر) بزرگترين مصيبتهاست. ٥٢٨٤ ٣- المصائب بالسّويّة مقسومة بين البريّة. ١ ٣٤٤ مصيبتها به طور مساوى ميان مردمان تقسيم شده است.

٥٢٨٥ ٤- الثّواب على المصيبة اعظم من قدر المصيبة. ١ ٣٧٧ پاداش نيكى كه در برابر مصيبت است بزرگتر است از مقدار مصيبت.

٥٢٨٦ ٥- المصيبة بالصّبر اعظم المصيبتين. ٢ ١٢ مصيبت دار شدن به صبر (و از دست دادن آن) بزرگترين بخش از دو مصيبت است.

٥٢٨٧ ٦- انّ للمحن غايات لا بدّ من انقضائها فناموا لها الى حين انقضائها فانّ اعمال الحيلة فيها قبل ذلك زيادة لها. ٢ ٥٧١ به راستى كه براى رنجها و محنتها پايانهايى است كه به ناچار بايد به سر آيد، پس شما در برابر آنها حالت انتظار داشته باشيد تا زمانش به سر آيد، زيرا چاره‏انديشى در آنها پيش از آن موجب فزونى آنها شود.

٥٢٨٨ ٧- انّكم هدف النّوائب و دريئة الاسقام. ٣ ٦٠ به راستى كه شما آماج مصيبتها و هدف بيمارى‏ها هستيد.

٥٢٨٩ ٨- اذا تباعدت المصيبة قربت السّلوة. ٣ ١٣٥ هر گاه مصيبتها دور شود تسليت و فراموش شدن آن نزديك گردد.

٥٢٩٠ ٩- بقدر علوّ الرّفعة تكون نكاية الوقعة. ٣ ٢٣٢ سختى و رنج پيش آمدهاى ناگوار به مقدار رفعت مقام است.

٥٢٩١ ١٠- تنزل المثوبة على قدر المصيبة. ٣ ٢٨٠ پاداش نيك به قدر مصيبت فرود آيد.

٥٢٩٢ ١١- على قدر المصيبة تكون المثوبة. ٤ ٣١٠ به مقدار مصيبت پاداش خواهد بود.

٥٢٩٣ ١٢- عند نزول المصائب و تعاقب النّوائب تظهر فضيلة الصّبر. ٤ ٣٢٤ در هنگام فرود آمدن مصيبتها و پى در پى رسيدن ماتمها فضيلت صبر و شكيبايى آشكار گردد.

٥٢٩٤ ١٣- قد تذلّ الرّزيّة. ٤ ٤٦١ گاهى است كه مصيبت (آدمى را) خوار كند.

٥٢٩٥ ١٤- كلّما عظم قدر الشّى‏ء المنافس عليه، عظمت الرّزيّة لفقده.

٤ ٦٢١ به هر اندازه بزرگ باشد ارزش چيزى كه مورد غبطه و آرزو است، مصيبت فقدان آن بزرگ خواهد بود.

٥٢٩٦ ١٥- من لم يتعرّض للنّوائب تعرّضت له النّوائب. ٥ ٢٤٧ كسى كه متعرض مصيبتها نشود، مصيبتها متعرض او شوند. ٥٢٩٧ ١٦- من ضرب يده على فخذه عند مصيبة فقد احبط اجره. ٥ ٣٦٨

هر كس در هنگام مصيبتى دست بر زانو و ران خويش زند (و اين گونه بى‏تابى كند) اجر و پاداش خود را از بين برده است.

٥٢٩٨ ١٧- من عظّم صغار المصائب ابتلاه اللّه بكبارها. ٥ ٣٧٠ كسى كه مصيبتهاى كوچك را بزرگ بداند خداوند او را به مصيبتهاى بزرگ گرفتار كند.

٥٢٩٩ ١٨- مصيبة فى غيرك لك اجرها خير من مصيبة بك لغيرك ثوابها و اجرها. ٦ ١٤٥ مصيبتى كه در ديگرى باشد و پاداش و اجر آن براى تو باشد بهتر از مصيبتى است كه در باره تو باشد و پاداش و اجر آن براى ديگرى باشد. ٥٣٠٠ ١٩- عظّم اللّه اجرك فيما اباد و بارك لك فيما افاد. ٤ ٣٦٥ (در تسليت مردى كه فرزندش از دنيا رفته بود فرموده : ) خداوند پاداش تو را در آنچه هلاك كرده بزرگ گرداند، و در آنچه بخشيده بركت دهد.

باب الصوت (صدا)

٥٣٠١ ١- خفض الصّوت و غضّ البصر و مشى القصد من امارة الايمان و حسن التّديّن. ٣ ٤٥٣ كوتاه كردن صدا، و پايين انداختن نگاه، و راه رفتن ميانه و متوسط (نه تند و نه كند) از نشانه‏هاى ايمان و ديندارى نيكو است.

باب الصوم (روزه)

٥٣٠٢ ١- الصّيام احد الصّحّتين. ٢ ٢٧ روزه يكى از دو بخش تندرستى است.

٥٣٠٣ ٢- صوم الجسد الامساك عن الاغذية بارادة و اختيار، خوفا من العقاب و رغبة فى الثّواب و الاجر. ٤ ٢٢٣ روزه بدن، نگهداشتن آن است از غذاها به اراده و اختيار، بخاطر ترس از عقاب و رغبت در ثواب و پاداش.

٥٣٠٤ ٣- صيام الايّام البيض من كلّ شهر ترفع الدّرجات و تعظّم المثوبات.

٤ ٢١٤ روزه «ايام البيض» (روزهاى سفيد يعنى سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه كه مهتاب در شبهاى آن تمامى شب را روشن و سفيد كند) درجه‏ها را بالا برد، و پاداشها را بزرگ گرداند.

٥٣٠٥ ٤- كم من صائم ليس له من صيامه الّا الظمأ. ٤ ٥٥٢ چه بسا روزه‏دارى كه از روزه خويش جز تشنگى بهره‏اى ندارد.

٥٣٠٦ ٥- صوم القلب خير من صيام اللّسان و صيام اللّسان خير من صيام البطن. ٤ ٢٢٣ روزه گرفتن دل بهتر است از روزه زبان، و روزه گرفتن زبان بهتر است از روزه گرفتن شكم.

باب الصديق (دوست صميمى)

٥١٥٣ ١- الصّديق اقرب الاقارب. ١ ١٧٧ دوست صميمى نزديك‏ترين نزديكان است.

٥١٥٤ ٢- الصّديق من صدق غيبه. ١ ٣٠١ دوست راستين كسى است كه راست باشد، پنهان و غيب او (همانند آشكار و ظاهرش).

٥١٥٥ ٣- استفساد الصّديق من عدم التّوفيق. ١ ٣٨٣ به تباهى كشاندن رفاقت و دوستى دوست، از نداشتن توفيق است.

٥١٥٦ ٤- الصّديق أفضل الذّخرين. ٢ ٢٤ دوست صميمى برترين بخش از دو بخش اندوخته در زندگى است.

٥١٥٧ ٥- الصّديق أفضل عدّة و أبقى مودّة. ٢ ٣٤ دوست صميمى برترين اندوخته، و دوستى‏اش پاينده‏تر است.

٥١٥٨ ٦- الصّديق إنسان هو أنت إلّا أنّه غيرك. ٢ ٦٥ دوست صميمى، انسانى است كه او، تو هستى، جز آنكه در ظاهر غير از تو باشد. ٥١٥٩ ٧- الصّديق الصّدوق من نصحك فى عيبك، و حفظك فى غيبك، و آثرك على نفسه. ٢ ٧٦ دوست صميمى كسى است كه تو را در مورد عيبهايت نصيحت كند، و در غياب تو را نگه دارد، و تو را بر خود مقدّم دارد.

٥١٦٠ ٨- الاصدقاء نفس واحدة فى جسوم متفرّقة. ٢ ١٢٣ دوستان صميمى جان واحدى هستند در بدنهاى پراكنده.

٥١٦١ ٩- الصّديق من كان ناهيا عن الظّلم و العدوان معينا على البرّ و الاحسان. ٢ ١٢٨ دوست واقعى كسى است كه از ستم و دشمنى تو را باز دارد، و بر نيكى و احسان ياورت باشد.

٥١٦٢ ١٠- ابذل لصديقك كلّ المودّة و لا تبذل له كلّ الطّمانينة، و اعطه من نفسك كلّ المواساة و لا تقصّ اليه بكلّ اسرارك. ٢ ٢٣٣ ببخشاى بر دوست خود كمال مودّت و دوستى را، ولى همه اطمينان خود را به او نكن، و نسبت به او از خويشتن همه مواسات را انجام ده ولى همه اسرار خود را به او بازگو مكن.

٥١٦٣ ١١- ايّاك ان تخرج صديقك اخراجا يخرجه عن مودّتك، و استبق له من انسك موضعا يثق بالرّجوع اليه. ٢ ٣٠١ بپرهيز از اين كه دوست خود را چنان از نزد خود برانى كه جايى براى دوستى باقى نگذارى، و از رفاقت و انس با او مقدارى بر جاى نه كه براى بازگشت بدان اعتماد كند.

٥١٦٤ ١٢- إذا كثرت ذنوب الصّديق قلّ السّرور به. ٣ ١٣٧ هنگامى كه خلافكارى‏هاى دوست زياد شد، شادمانى نسبت به او كم شود.

٥١٦٥ ١٣- إذا ظهر غدر الصّديق سهل هجره. ٣ ١٨٨ هنگامى كه بى‏وفايى دوست نسبت به انسان آشكار گرديد، جدايى از او آسان شود (و ديگر عذرى در كار نيست).

٥١٦٦ ١٤- بئس الصّديق الملول. ٣ ٢٥٢ آدم دلگير و ملول دوست بدى است.

٥١٦٧ ١٥- ربّ صديق يؤتى من جهله لا من نيّته. ٤ ٧٢ چه بسا دوستى كه برخورد شود با او به خاطر نادانى‏اش نه به خاطر نيت و قصد درونى‏اش.

٥١٦٨ ١٦- صديقك من نهاك و عدوّك من اغراك. ٤ ٢١١ دوست صميمى تو كسى است كه تو را از كارهاى زشت باز دارد، و دشمن تو كسى است كه تو را به كار زشت وادارد.

٥١٦٩ ١٧- عند زوال القدرة يتبيّن الصّديق من العدوّ. ٤ ٣٢٣

در هنگام از بين رفتن و زوال قدرت است كه دوست از دشمن آشكار گردد.

٥١٧٠ ١٨- فى الشّدّة يختبر الصّديق.

٤ ٣٩٩ در سختى است كه دوست آزمايش شود.

٥١٧١ ١٩- من جانب الاخوان على كلّ ذنب قلّ اصدقاؤه. ٥ ٢٤١ كسى كه به خاطر هر كار خلافى از برادران فاصله بگيرد و دورى كند، ياران و دوستانش كم شوند.

٥١٧٢ ٢٠- من استفسد صديقه نقص من عدده. ٥ ٢٥٦ كسى كه فاسد گرداند دوست خود را از عدد خويش (كه دوستانش هستند) كم كرده است.

٥١٧٣ ٢١- من اهتمّ بك فهو صديقك.

٥ ٢٦٢ كسى كه اهتمام ورزد در باره تو (و غمخوارى تو كند) او دوست صميمى تو است.

٥١٧٤ ٢٢- من استقصى على صديقه انقطعت مودّته. ٥ ٣٢٥ كسى كه نسبت به دوست خود خورده گيرى كند و ريز بين باشد، دوستى او بريده شود.

٥١٧٥ ٢٣- من لم يرض من صديقه الّا بايثاره على نفسه دام سخطه. ٥ ٤١٢ كسى كه خوشنود نباشد از دوست خود مگر به اين كه او را بر خود مقدم دارد، خشمش دائمى باشد. ٥١٧٦ ٢٤- من طلب صديق صدق وفيّا طلب ما لا يوجد. ٥ ٤٤٢ كسى كه در جستجوى دوستى صميمى و راست و درست و با وفا باشد چيزى را مى‏جويد كه نمى‏يابد.

٥١٧٧ ٢٥- من لم تنفعك صداقته ضرّتك عداوته. ٥ ٤٥٥ كسى كه دوستى‏اش به تو سود نبخشد دشمنى‏اش به تو زيان رساند.

٥١٧٨ ٢٦- من النّعم الصّديق الصّدوق. ٦ ٩ از نعمتهاى الهى است دوست صميمى و راست.

٥١٧٩ ٢٧- لا تقطع صديقا و ان كفر. ٦ ٢٦٨ دوستى را با كسى قطع مكن اگر چه او ناسپاسى و كفران كند.

٥١٨٠ ٢٨- لا تتّخذنّ عدوّ صديقك صديقا فتعادى صديقك. ٦ ٣٠٦ زنهار كه دشمن دوست خود را دوست مگيرى كه با دوست خود دشمنى كرده‏اى.

٥١٨١ ٢٩- لا يحول الصّديق الصّدوق عن المودّة و ان جفى. ٦ ٤١١ دوست صميمى راستگو از دوستى خود بر نمى‏گردد اگر چه به او جفا شود.

٥١٨٢ ٣٠- من لا صديق له لا ذخر له.

٥ ٣٦٣ كسى كه دوست صميمى ندارد، ذخيره و اندوخته‏اى ندارد.

٥١٨٣ ٣١- لا عيش لمن فارق احبّته. ٦ ٣٨٤ كسى كه از دوستان خود جدا گردد زندگى ندارد.

٥١٨٤ ٣٢- من رغب فى حياتك فقد تعلّق بحبالك. ٥ ٤٦٨ كسى كه رغبت در زندگى تو دارد به ريسمان تو چنگ زده (و به همين مقدار رعايت او بر تو لازم است).

٥١٨٥ ٣٣- الرّفيق كالصّديق فاختره موافقا. ١ ٣١٠ رفيق و همراه همانند دوست است و از اين رو رفيق موافقى براى خود برگير.

٥١٨٦ ٣٤- فى الضّيق يتبيّن حسن مواساة الرّفيق. ٤ ٣٩٩ در تنگدستى آشكار شود مواسات نيكوى دوست.

٥١٨٧ ٣٥- سل الرّفيق قبل الطّريق. ٤ ١٣٧ سؤال كن و جويا شود از رفيق، پيش از جويا شدن و انتخاب راه.

٥١٨٨ ٣٦- انّما سمّى الرّفيق رفيقا لانّه يرفقك على صلاح دينك فمن اعانك على صلاح دينك فهو الرّفيق الشّفيق.

٣ ٧٩ جز اين نيست كه رفيق را رفيق گويند بخاطر آنكه همراهى كند و يارى رساند تو را در اصلاح دين تو، و اگر كسى تو را بر اصلاح دين و آيينت همراهى كرد او رفيق مهربان است.

٥١٨٩ ٣٧- ليس برفيق محمود الطّريقة من احوج صاحبه الى مماراته. ٥ ٨٥ رفيق ستوده راه نيست كسى كه همراه خود را نيازمند به جدال كردن با او كند.

٥١٩٠ ٣٨- الرّفيق فى دنياه كالرّفيق فى دينه. ٢ ٥٦ رفيق در دنياى هر كس، همانند رفيق در دين او است.

باب البرّ (نيكو كارى)

٨٨٢ ١- البرّ عمل مصلح. ١ ١٤٨ نيكو كارى وضع مردمان (يا شخص نيكو كار) را به صلاح و درستى آورد.

٨٨٣ ٢- البرّ عمل صالح. ١ ٢١٩ نيكو كارى عمل شايسته و صالحى است. ٨٨٤ ٣- البرّ غنيمة الحازم. ١ ٢٤٢ نيكوكارى غنيمت شخص دور انديش است.

٨٨٥ ٤- البرّ اعجل شي‏ء مثوبة. ١ ٣٢٠ نيكو كارى پاداشش از هر چيز زودتر عايد گردد.

٨٨٦ ٥- الاسراف مذموم فى كلّ شي‏ء الّا فى افعال البرّ. ٢ ٨٦ اسراف در هر چيز مذموم و نكوهيده است جز در كارهاى خير.

٨٨٧ ٦- أعجل الخير ثوابا البرّ. ٢ ٣٨٥ پاداش نيكوكارى زودتر از كارهاى ديگر به انسان مى‏رسد.

٨٨٨ ٧- افضل البرّ ما اصيب به الابرار.

٢ ٣٩١ برترين نيكوكارى‏ها آن است كه به نيكان برسد.

٨٨٩ ٨- افضل البرّ ما اصيب به اهله.

٢ ٣٩١ برترين نيكو كارى‏هاى آن است كه به آنها كه شايسته آنند برسد.

٨٩٠ ٩- احقّ من بررت من لا يغفل برّك.

٢ ٤١٢ سزاوارترين كسى كه به او نيكى كنى آن كسى است كه از نيكى تو غافل نماند.

٨٩١ ١٠- انّ أسرع الخير ثوابا البرّ. ٢ ٤٨٨ به راستى كارى كه پاداشش زودتر از كارهاى ديگر مى‏رسد كار نيك است.

٨٩٢ ١١- انّكم مجازون بافعالكم فلا تفعلوا الّا برّا. ٣ ٦٥ به راستى كه شما جزاى كارهاى خود را خواهيد گرفت از اين رو جز كار نيك، كار ديگرى نكنيد.

٨٩٣ ١٢- بالبرّ يملك الحرّ. ٣ ٢٠٥ با نيكوكارى شخص آزاده برده مى‏شود.

٨٩٤ ١٣- انّما طبائع الابرار طبائع محتمله للخير، فمهما حمّلت منه احتملته. ٣ ٩٠ همانا سرشت مردمان نيكوكار بر انجام كار خير آفريده شده و هر زمان بتواند انجام دهد.

٨٩٥ ١٤- جماع الخير فى اعمال البرّ.

٣ ٣٧٦ جامع كارهاى خير و نيكى، در انجام كارهاى نيكو است.

٨٩٦ ١٥- خير البرّ ما وصل الى المحتاج.

٣ ٤٢٥ بهترين نيكى‏ها آن است كه به نيازمند برسد.

٨٩٧ ١٦- من كثر برّه حمد. ٥ ١٨٣ كسى كه نيكوكارى‏اش زياد باشد ستايش شود.

٨٩٨ ١٧- من بذل برّه انتشر ذكره. ٥ ٣٣٦ كسى كه نيكوكارى كند نامش پراكنده شود. ٨٩٩ ١٨- من قرب برّه بعد صيته. ٥ ٣٣٦ كسى كه نيكى‏اش نزديك باشد آوازه‏اش دور باشد (و به جاهاى دور برسد).

٩٠٠ ١٩- مع البرّ تدرّ الرّحمة. ٦ ١٢٠ باران رحمت حق به وسيله كار نيك ريزان شود.

٩٠١ ٢٠- نفوس الابرار نافرة من نفوس الاشرار. ٦ ١٩٠

جانهاى نيكوكاران از جانهاى بدكاران متنفّر است ٩٠٢ ٢١- نفوس الابرار تأبى افعال الفجّار. ٦ ١٩٠ نفوس نيكوكاران اباء و امتناع دارد از انجام كارهاى بدكاران.

٩٠٣ ٢٢- لا ينتصف البرّ من الفاجر. ٦ ٣٩٤ انتقام نمى‏كشد نيكوكار از بد كار.

٩٠٤ ٢٣- من شيم الأبرار حمل النّفوس على الايثار. ٦ ٢٨ از خوى و خصلت نيكان، وادار كردن خود و ديگران بر ايثار است.

باب البركة (بركت، خير بسيار)

٩٠٥ ١- اذا ظهرت الجنايات ارتفعت البركات. ٣ ١٢٨ هنگامى كه جنايتها آشكار شد بركتها برداشته شود.

باب البشر (خوشرويى)

٩٠٦ ١- البشر مبرّة، العبوس معرّة. ١ ٦٣ خوشرويى نيكوكارى است، و ترش رويى گناه و آزار است.

٩٠٧ ٢- البشر اوّل البرّ. ١ ٧٩ خوشرويى سر آغاز نيكوكارى است.

٩٠٨ ٣- الطّلاقة شيمة الحرّ. ١ ١٢٧ گشاده رويى شيوه آزادگان است.

٩٠٩ ٤- البشاشة احسان. ١ ١٣ گشاده رويى (نوعى) احسان است.

٩١٠ ٥- البشر اوّل النّائل. ١ ١٤٠ شكفته رويى سر آغاز عطا و بخشش است.

٩١١ ٦- البشر يطفى نار المعاندة. ١ ١٥٠ شكفته رويى آتش دشمنى را خاموش كند.

٩١٢ ٧- البشر اوّل النّوال. ١ ١٦٧ خوشرويى مرحله آغازين بخشش است.

٩١٣ ٨- البشر شيمة الحرّ. ١ ١٧٣ شكفته رويى شيوه آزاد مردان است.

٩١٤ ٩- البشر يونس الرّفاق. ١ ١٩١

خوشرويى رفيقان را (با انسان) انس دهد.

٩١٥ ١٠- البشاشة حبالة المودّة. ١ ٢٦٩ گشاده‏رويى، كمند دوستى است.

٩١٦ ١١- البشر اسداء الصّنيعة بغير مئونة. ١ ٣٨٩ خوشرويى براى بذل احسان به ديگران وسيله بى‏خرجى است. ٩١٧ ١٢- البشر احد العطائين. ٢ ١٣ گشاده رويى يكى از دو بخشش است. ٩١٨ ١٣- البشاشة احد القرائين. ٢ ٢٨ خوشرويى يكى از دو ميهمانى است.

٩١٩ ١٤- البشر منظر مونق و خلق مشرق. ٢ ١٥٦ گشاده رويى منظرى زيبا و شگفت آور است، و خويى درخشنده است.

٩٢٠ ١٥- بالبشر و بسط الوجه يحسن موقع البذل. ٣ ٢٣٢ با خوشرويى و گشاده رويى جايگاه بخشش (نزد خداى تعالى و مردم) نيكو شود.

٩٢١ ١٦- بشرك اوّل برّك و وعدك اوّل عطائك. ٣ ٢٦٨ خوشرويى تو سر آغاز نيكوكارى، و وعده‏ات سر آغاز عطا و بخشش تو است.

٩٢٢ ١٧- بشرك، يدلّ على كرم نفسك، و تواضعك ينبى‏ء عن شريف خلقك.

٣ ٢٦٩ خوشرويى راهنماى كرامت نفس و بزرگوارى تو است، و فروتنى و تواضعت خبر از شرافت خوى تو مى‏دهد.

٩٢٣ ١٨- حسن البشر اوّل العطاء و اسهل السّخاء. ٣ ٣٨٨ خوشرويى آغاز بخشش و آسان‏ترين جود و سخاست.

٩٢٤ ١٩- حسن البشر احد البشارتين.

٣ ٣٩١ خوشرويى يكى از دو مژده است. ٩٢٥ ٢٠- حسن البشر من علائم النّجاح.

٣ ٣٩٤ خوشرويى از نشانه‏هاى رستگارى است.

٩٢٦ ٢١- سبب المحبّة البشر. ٤ ١٢٦ وسيله محبت و دوستى خوشرويى است.

٩٢٧ ٢٢- طلاقة الوجه بالبشر و العطيّة و فعل البرّ و بذل التّحيّة داع الى محبّة البريّة. ٤ ٢٥٩ گشاده‏گى رو، و به شكفتگى و عطا بخشى و نيكوكارى و بذل هديه، همه اينها وسيله‏اى است براى جلب دوستى و محبت مردمان.

٩٢٨ ٢٣- عليك بالبشاشة فانّها حبالة المودّة. ٤ ٢٨٨ بر تو باد به گشاده رويى كه آن كمند محبت است.

٩٢٩ ٢٤- كثرة البشر آية البذل. ٤ ٥٨٩ خوشرويى بسيار، نشانه بخشندگى است.

٩٣٠ ٢٥- من بخل عليك ببشره لم يسمح ببرّه. ٥ ٤٦٥ كسى كه از بذل روى خوشش به تو بخل ورزد، بخششى به تو نخواهد كرد.

٩٣١ ٢٦- وجه مستبشر خير من قطوب مؤثّر. ٦ ٢٢٦ روى شكفته بهتر است از ترش روى بخشنده. ٩٣٢ ٢٧- لا بشاشة مع ابرام. ٦ ٣٥٩ سماجت و پافشارى كردن (در سؤال) خوشرويى به جاى نگذارد.

باب البصيرة (بينايى، بينش)

٩٣٣ ١- أبصر النّاس من أبصر عيوبه و أقلع عن ذنوبه. ٢ ٤١٠

بيناترين مردم كسى است كه عيبهاى خود را ببيند، و از گناهانش كنده و جدا شود.

٩٣٤ ٢- ذهاب البصر خير من عمى البصيرة. ٤ ٣٢ كورى ديده، بهتر است كورى بصيرت.

٩٣٥ ٣- فقد البصر أهون من فقدان البصيرة. ٤ ٤١٣ از دست دادن چشم، بهتر است از فقدان بصيرت.

٩٣٦ ٤- قد انجابت السّرائر لاهل البصائر. ٤ ٤٧٦ به راستى كه نمودار شده پوشيده‏ها و پنهان ها براى اهل بينش. ٩٣٧ ٥- ربّما اخطأ البصير رشده. ٤ ٧٩ گاه مى‏شود كه شخص بينا در رسيدن و پيدا كردن رشد و راه درست به خطا رود. ٩٣٨ ٦- نظر البصر لا يجدي اذا عميت البصيرة. ٦ ١٧٤ نگاه ديده سود ندهد آنجا كه چشم دل و بصيرت كور باشد.

٩٣٩ ٧- لا علم لمن لا بصيرة له. ٦ ٤٠١ كسى كه بصيرت و بينايى ندارد، دانش ندارد.

باب البطر (مستى نعمت)

٩٤٠ ١- البطر يسلب النّعمة و يجلب النّقمة. ٢ ١٦٦ سر مستى، نعمت را بربايد و عقوبت و عذاب به بار آورد.

باب الباطل

٩٤١ ١- الباطل مضادّ الحقّ. ١ ٧٤ باطل، ضدّ حق است (و با هم جمع نشوند). ٩٤٢ ٢- الباطل غرور خادع. ١ ١٤٧

باطل، فريبنده‏اى است حيله‏گر.

٩٤٣ ٣- الباطل أضعف نصير. ١ ١٨٨ باطل ناتوان‏ترين ياورهاست.

٩٤٤ ٤- الباطل يزلّ براكبه. ١ ٢٧٧ مركب باطل، سوار خود را بلغزاند (و بر زمين زند).

٩٤٥ ٥- الاباطيل موقعة فى الاضاليل.

١ ٣٣٦ چيزهاى باطل انسان را به گمراهى در اندازد.

٩٤٦ ٦- التّظافر على نصر الباطل لؤم و خيانة. ١ ٣٥٠ كمك كارى در مورد يارى دادن به باطل موجب ملامت است، و خود نيز خيانت است. ٩٤٧ ٧- غرض المبطل الفساد. ٤ ٣٨٧ هدف طرفدار باطل، فساد و تباهى است.

٩٤٨ ٨- من نصر الباطل خسر. ٥ ١٤٥ كسى كه باطل را يارى دهد، زيان كرده است.

٩٤٩ ٩- من ركب الباطل ندم. ٥ ١٣٧ كسى كه بر مركب باطل سوار شود پشيمان گردد.

٩٥٠ ١٠- من ركب الباطل أهلكه مركبه.

٥ ٢٥٤ كسى كه بر مركب باطل سوار شود، آن مركب او را به هلاكت اندازد.

٩٥١ ١١- للباطل جولة. ٥ ٢٥ باطل را جولانى است. ٩٥٢ ١٢- من ركب الباطل زلّ قدمه.

٥ ٣١٠ كسى كه بر مركب باطل سوار شود گامش بلغزد.

٩٥٣ ١٣- من كان غرضه الباطل لم يدرك الحقّ و لو كان اشهر من الشّمس.

٥ ٤٢٣ كسى كه هدفش كار باطل باشد به حق نرسد اگر چه شهرتش از خورشيد بيشتر باشد.

٩٥٤ ١٤- من شهد لك بالباطل شهد عليك بمثله. ٥ ٤٥٢ كسى كه به نفع تو شهادت باطل دهد، به زيان تو نيز به باطل شهادت مى‏دهد.

٩٥٥ ١٥- من نصر الباطل ندم. ٥ ٤٦٦ كسى كه باطل را يارى دهد پشيمان گردد.

٩٥٦ ١٦- ما أقبح الباطل. ٦ ٧٦ چه زشت است باطل.

٩٥٧ ١٧- مستعمل الباطل معذّب ملوم.

٦ ١٤٩ كسى كه باطل را به كار بندد دچار عذاب و ملامت گردد. ٩٥٨ ١٨- هدر فنيق الباطل بعد كظوم، وصال الدّهر صيال السّبع العقور.

٦ ٢٠٢ به غرّش در آمد شتر ناز پرورده باطل پس از خموشى، و روزگار بسان درنده‏اى گزنده حمله‏ور شد. ٩٥٩ ١٩- لا تكرهوا سخط من يرضيه الباطل. ٦ ٢٧٦ از ناخشنودى كسى كه باطل او را خوشنود سازد ناراحت و بد حال نشويد.

٩٦٠ ٢٠- لا يعزّ من لجأ الى الباطل. ٦ ٣٩٠ عزيز نشود كسى كه به باطل پناه برد.

باب البطالة (بيكارى، تن آسايى)

٩٦١ ١- هيهات من نيل السّعادة السّكون الى الهوينا و البطالة. ٦ ١٩٧ چه دور است از رسيدن به سعادت كسى كه به تن آسايى و بيكارى تن داده است.

٩٦٢ ٢- آفة العمل البطالة. ٣ ١١٢

آفت كار، تن آسايى است.

باب البطنة (پر خورى)

٩٦٣ ١- البطنة تمنع الفطنة. ١ ٩٤ پر خورى از زيركى جلوگيرى كند.

٩٦٤ ٢- التّخمة تفسد الحكمة. ١ ١٧٢ پر خورى حكمت و فرزانگى را تباه سازد.

٩٦٥ ٣- البطنة تحجب الفطنة. ١ ١٧٢ پر خورى، پرده و حجاب زيركى گردد.

٩٦٦ ٤- الشّبع يفسد الورع. ١ ١٧٤ سير غذا خوردن، پارسايى را تباه سازد.

٩٦٧ ٥- الشّبع يكثر الادواء. ١ ٢٢٨ سير غذا خوردن، بيماريها را زياد كند.

٩٦٨ ٦- ادمان الشّبع يورث انواع الوجع. ١ ٣٥٩ ادامه پر خورى انواع دردها را به جاى بگذارد.

٩٦٩ ٧- الشّبع يورث الاشر و يفسد الورع. ١ ٣٥٩ سير غذا خوردن، گردن فرازى و تبختر به بار آرد، و پارسايى را تباه سازد.

٩٧٠ ٨- احفظ بطنك و فرجك ففيهما فتنتك. ٢ ١٧٩ شكم و عورت خود را نگه دار، كه بلا و گرفتارى تو در آن دو است.

٩٧١ ٩- ايّاكم و البطنة فانّها مقساة للقلب، مكسلة عن الصّلوة، مفسدة للجسد. ٢ ٣٢٤ بپرهيزيد از پر خورى كه دل را سخت كند و سبب بى حالى و سستى در نماز، و موجب تباهى بدن گردد.

٩٧٢ ١٠- ايّاك و البطنة فمن لزمها كثرت اسقامه و فسدت أحلامه. ٢ ٢٨٩ بپرهيز از پرخورى كه هر كس بدان دچار شد در دهايش بسيار و خوابهايش آشفته و پريشان گردد.

٩٧٣ ١١- انّ البهائم همّها بطونها. ٢ ٤٩٥ به راستى كه چهار پايان اندوهشان شكمشان مى‏باشد.

٩٧٤ ١٢- أمقت العباد الى اللَّه سبحانه من كان همّته بطنه و فرجه. ٢ ٤٦٠ مبغوض‏ترين بندگان در پيشگاه خداى‏ سبحان كسى است كه اندوهش شكم و عورت او است.

٩٧٥ ١٣- ايّاك و ادمان الشّبع فانّه يهيّج الاسقام و يثير العلل. ٢ ٣٠٠ بپرهيز از ادامه پر خورى كه به راستى اين كار دردها را بر انگيزد و بيماريها را تحريك كند.

٩٧٦ ١٤- بئس القرين الورع الشّبع. ٣ ٢٥٥ براى پارسايى، سيرى بد قرين و همراهى است.

٩٧٧ ١٥- بطن المرء عدوّه. ٣ ٢٦٠ شكم آدمى، دشمن او است.

٩٧٨ ١٦- اذا ملى البطن من المباح عمى القلب عن الصّلاح. ٣ ١٧٦ هنگامى كه شكم از مال مباح پر شد، دل از رسيدن به صلاح كور گردد. ٩٧٩ ١٧- قلّ من اكثر من الطّعام فلم يسقم. ٤ ٥٠٢ كم است كسى كه غذاى بسيار خورد و بيمار نگردد.

٩٨٠ ١٨- كيف تصفو فكرة من يستديم الشّبع. ٤ ٥٥٩ چگونه پاك و صاف گردد فكر و انديشه كسى كه سيرى و پرخورى را ادامه مى‏دهد.

٩٨١ ١٩- من زاد شبعه كظّته البطنة.

٥ ٢٩٨ كسى كه زياد كند سيرى خود را پر خورى و امتلاء او را به رنج اندازد.

٩٨٢ ٢٠- من كظّته البطنة حجبته عن الفطنة. ٥ ٢٩٩ پر خورى كه انسان را به رنج اندازد از زيركى و دريافت نيز او را باز دارد.

٩٨٣ ٢١- من كانت همّته ما يدخل بطنه كانت قيمته ما يخرج منه. ٥ ٣٧٧ كسى كه همتش به خوراك ورودى شكمش باشد ارزشش نيز همان است كه از آن خارج شود.

٩٨٤ ٢٢- ما ابعد الخير ممّن همّته بطنه و فرجه. ٦ ٩٣ چه دور است خير و خوبى از كسى كه اندوهش شكم و عورت او است.

٩٨٥ ٢٣- نعم عون المعاصى الشّبع.

٦ ١٦٣ سيرى، كمك كار خوبى براى معاصى و گناهان است.

٩٨٦ ٢٤- لا صحّة مع نهم. ٦ ٣٦٠ با پر خورى تندرستى نخواهد بود.

٩٨٧ ٢٥- لا فطنة مع بطنة. ٦ ٣٦١ با پرخورى زيركى نخواهد بود.

٩٨٨ ٢٦- لا تجتمع الشّبع و القيام بالمفترض. ٦ ٣٦٩ سيرى با قيام به واجبات با هم گرد نيايند.

٩٨٩ ٢٧- لا تجتمع الصّحّة و النّهم. ٦ ٣٦٩ تندرستى و پر خورى با هم جمع نشوند.

٩٩٠ ٢٨- لا تجتمع الفطنة و البطنة. ٦ ٣٧٠ زيركى و پرخورى با هم جمع نشوند.

باب الباطن (درون)

٩٩١ ١- زينة البواطن اجمل من زينة الظّواهر. ٤ ١١٧ آرايش درون زيباترين از آرايش برون است.

٩٩٢ ٢- الضّمائر الصّحاح اصدق شهادة من الالسن الفصاح. ٢ ١٦٠ درونهاى سالم در گواهى دادن، راستگوتر از زبانهاى فصيح و گويا است.

٩٩٣ ٣- لكلّ ظاهر باطن على مثاله، فمن طاب ظاهره طاب باطنه، و ما خبث ظاهره خبث باطنه. ٥ ٢٢

هر ظاهرى را باطنى است همانند آن، و از اين رو كسى كه ظاهرش پاك شد درونش نيز پاك باشد، و كسى كه ظاهرش نا پاك بود درونش نيز ناپاك باشد. ٩٩٤ ٤- ما اقبح بالانسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا. ٦ ٩٧ چقدر زشت است براى آدمى، كه درونى بيمار و ظاهرى زيبا داشته باشد.

٩٩٥ ٦- ما اقبح بالانسان ظاهرا موافقا و باطنا منافقا. ٦ ٧١ چه زشت است براى انسان كه ظاهرى موافق و همسو، و باطنى منافق و دورو داشته باشد.

٩٩٦ ٧- لا خير فى المنظر الّا مع حسن المخبر. ٦ ٤٣٠ خير و خوبى نيست در منظر و صورت، مگر با نيكويى مخبر (يعنى درون كه جايگاه خبر از ظاهر است). ٩٩٧ ٨- أفضل الذّخائر حسن الضّمائر. ٢ ٤٤٩ برترين اندوخته‏ها نيكى درونهاست.

٩٩٨ ٩- جماع المروءة أن لا تعمل فى السّرّ ما تستحيى منه فى العلانية.

٣ ٣٧٣ همه جوانمردى گرد آمده در اين كه در نهان، كارى نكنى كه از انجام آن در آشكار شرم دارى. ٩٩٩ ١٠- ما لا ينبغي ان تفعله فى الجهر فلا تفعله فى السّرّ. ٦ ٩١ آنچه شايسته و سزاوار نيست كه‏

آشكارا انجام دهى در نهان نيز انجام مده.

١٠٠٠ ١١- آفة الوزراء خبث السّريرة.

٣ ١٠٢ آفت وزيران، زشتى باطن است.

١٠٠١ ١٢- صلاح السّرائر برهان صحّة البصائر. ٤ ١٩٦ صلاح و رو به راه بودن درونها و خصلتها، نشانه و دليل درستى بينايى‏ها است.

١٠٠٢ ١٣- صحّة الضّمائر من أفضل الذّخائر. ٤ ١٩٨ درستى درونها از برترين اندوخته‏ها است.

١٠٠٣ ١٤- طوبى لمن صلحت سريرته و حسنت علانيته و عزل عن النّاس شرّه. ٤ ٢٤٣ خوشا به حال كسى كه باطنش صالح، و آشكارش نيكو، و شرّ خود را از مردم باز داشته است.

١٠٠٤ ١٥- عند فساد العلانية تفسد السّريرة. ٤ ٣٢٧ در وقت تباه شدن آشكار، نهان انسان نيز فاسد شود.

١٠٠٥ ١٦- من حسنت سريرته حسنت علانيته. ٥ ٢١١ كسى كه نهانش نيكو باشد آشكارش نيز نيكو گردد.

١٠٠٦ ١٧- من حسنت سريرته لم يخف احدا. ٥ ٢٥٣ كسى كه نهانش نيكو شد از هيچكس نترسد.

باب البكور (سحر خيزى)

١٠٠٧ ١- بكر السّبت و الخميس بركة.

٣ ٢٥٩ سپيده دم شنبه و پنجشنبه بركت است.

١٠٠٨ ٢- باكروا فالبركة فى المباكرة، و

شاوروا فالنّجح فى المشاورة. ٣ ٢٦٤ صبح زود برخيزيد (و سحر خيز) باشيد كه بركت در آن است، و مشاوره و مشورت كنيد كه پيروزى و رستگارى در مشورت است.

باب البكاء (گريه و گريستن)

١٠٠٩ ١- البكاء سجيّة المشفقين. ١ ١٧٦ گريستن خوى مشفقان (دلسوزان اصلاح خويش) است.

١٠١٠ ٢- البكاء من خيفة اللَّه للبعد عن اللَّه عبادة العارفين. ٢ ٤٩ گريه از ترس خدا- به خاطر كارى كه سبب ترس دور شدن از خدا است. عبادت عارفان است.

١٠١١ ٣- البكاء من خشية اللَّه ينير القلب و يعصم من معاودة الذّنب. ٢ ١١١ گريه از ترس خدا دل را نورانى كند، و از بازگشت به گناه نگهدارى كند.

١٠١٢ ٤- البكاء من خشية اللَّه مفتاح الرّحمة. ٢ ١٢١ گريه از ترس خدا كليد رحمت (حق تعالى) است.

١٠١٣ ٥- بالبكاء من خشية اللَّه تمحّص الذّنوب. ٣ ٢٤٠ به وسيله گريه از ترس خدا گناهان پاك گردد.

١٠١٤ ٦- بكاء العبد من خشية اللَّه يمحّص ذنوبه. ٣ ٢٦٢ گريه بنده از ترس خدا، گناهان را پاك كند.

باب البلد (شهر، وطن)

١٠١٥ ١- شرّ الاوطان ما لم يأمن فيه القطّان. ٤ ١٧١ بدترين وطنها آن جايى است كه ساكنانش در آن ايمن نباشند.

١٠١٦ ٢- شرّ البلاد بلد لا امن فيه و لا خصب. ٤ ١٦٥ بدترين شهرها شهرى است كه نه در آن امنيت است و نه فراخى و ارزانى وجود دارد.

١٠١٧ ٣- ليس بلدا أحقّ البلاد بك من بلد، خير البلاد ما حملك. ٥ ٨٣ شهرى شايسته‏تر از شهر ديگر براى‏ زيستن تو نيست، بهترين شهرها آن شهرى است كه تو را پذيرا باشد.

باب البلاغة (شيوا سخنى)

١٠١٨ ١- البلاغة ان تجيب فلا تبطى‏ء و تصيب فلا تخطى‏ء. ٢ ١٥٢ بلاغت آن است كه پاسخ گويى و (در پاسخ گفتن) درنگ نكنى، و درست بگويى و خطا نكنى.

١٠١٩ ٢- البلاغة ما سهل على المنطق و خفّ على الفطنة. ٢ ٧٠ بلاغت اين است كه گفتار آن بر زبان آسان باشد، و دريافت آن بر فهم سبك باشد.

١٠٢٠ ٣- ابلغ البلاغة ما سهل فى الصّواب مجازه و حسن ايجازه. ٢ ٤٦٤ رساترين بلاغتها آن است كه گذر از فهم درست آن آسان، و اختصار گويى آن نيكو باشد.

١٠٢١ ٤- قد يكتفى من البلاغة بالايجاز.

٤ ٤٧٤ گاهى است كه از بلاغت به اختصار گويى و كوتاه سخن گفتن اكتفا شود.

باب البلاء (گرفتارى، آزمايش)

١٠٢٢ ١- البلاء رديف الرّخاء. ١ ١٥٤ بلا پشت سر "رخاء" (يعنى ناز و نعمت و فراخى زندگى) است.

١٠٢٣ ٢- انّ عظيم الاجر مقارن عظيم البلاء، فاذا احبّ اللَّه سبحانه قوما ابتلاهم. ٢ ٥٢٧ به راستى كه اجر بزرگ مقارن و همراه با بلاى بزرگ است، كه چون خداى سبحان مردمى را دوست بدارد به بلا دچارشان كند.

١٠٢٤ ٣- اذا رأيت اللَّه سبحانه يتابع عليك البلاء فقد أيقظك. ٣ ١٣٢ هنگامى كه ديدى خداى سبحان پى در پى‏ بر بلا مى‏فرستد، بدانكه تو را بيدار مى‏كند (كه دچار غفلت و بى‏خبرى نشوى).

١٠٢٥ ٤- اذا رأيت ربّك يوالى عليك البلاء فاشكره. ٣ ١٤٢ هنگامى كه ديدى پروردگارت بلا را پى در پى بر تو مى‏فرستد او را سپاس گوى.

١٢٠٦ ٥- بلاء الرّجل على قدر ايمانه و دينه. ٣ ٢٦٢ بلاى مرد به مقدار ايمان و دين او است.

١٠٢٧ ٦- ثلاث من اعظم البلاء : كثرة العائلة، و غلبة الدّين، و دوام المرض.

٣ ٣٤١ سه چيز از بزرگ ترين بلاهاست : نان خور بسيار چيره شدن قرض و بدهى، ادامه بيمارى.

١٠٢٨ ٧- ربّ مرحوم من بلاء هو دواءه.

٤ ٦٧ چه بسا كسانى كه به خاطر گرفتارى مورد رحم و دلسوزى مردمند در صورتى كه همان گرفتارى داروى آنها است. ١٠٢٩ ٨- ربّ مبتلى مصنوع له بالبلوى.

٤ ٦٨ چه بسا گرفتارى كه همان گرفتارى احسانى است كه در حق او شده.

١٠٣٠ ٩- عى قدر النّعماء يكون مضض البلاء. ٤ ٣١٣ سوزش و درد بلا، به اندازه نعمت است.

١٠٣١ ١٠- فى البلاء تحاز فضيلة الصّبر. ٤ ٣٩٩ در بلا و گرفتارى است كه انسان فضيلت‏ صبر و شكيبايى را به دست آورد.

١٠٣٢ ١١- قد تفاجى‏ء البليّة. ٤ ٤٦١ گاه است كه بلا ناگهانى رسد.

١٠٣٣ ١٢- كلّ بلاء دون النّار عافية. ٤ ٥٤٢ هر بلايى در مقايسه با دوزخ، عافيت و تندرستى است.

١٠٣٤ ١٣- كن بالبلاء محبورا و بالمكاره مسرورا. ٤ ٦٠٢ در برابر بلا شاد باش، و در برابر ناخوشى‏ها شادمان.

١٠٣٥ ١٤- كم من منعم عليه بالبلاء. ٤ ٥٥٢ چه بسا كسانى كه به وسيله بلا بر آنها نعمت داده شده است.

١٠٣٦ ١٥- من طلب للنّاس الغوائل لم يأمن البلاء. ٥ ٢١٧ كسى كه فتنه و آشوب براى مردمان خواهد، از بلا و گرفتارى ايمن نباشد.

١٠٣٧ ١٦- لا تأمن من البلاء فى امنك و رخائك. ٦ ٢٦٥ در حالى كه در امنيت و آسايش به سر مى‏برى از بلا ايمن مباش.

١٠٣٨ ١٧- لا يكمل ايمان المؤمن حتّى يعدّ الرّخاء فتنة و البلاء نعمة. ٦ ٤٠٨ كامل نشود ايمان مؤمن تا وقتى كه آسايش و خوشى را فتنه (و آزمايش) دادند و بلا و گرفتارى را نعمت به شمار آورد.

١٠٣٩ ١٨- عند تضايق حلق البلاء يكون الرّخاء. ٤ ٣١٩ در هنگام تنگ شدن حلقه‏هاى بلا و گرفتارى، گشايش خواهد بود.

باب بني أمية (در باره بنى اميه)

١٠٤٠ ١- هى مجاجة من لذيذ العيش يتطعّمونها برهة و يلفظونها جملة.

٦ ١٩٧ دولت ايشان پاره‏اى عسل از زندگى لذيذى است كه از روى حرص در برهه‏اى از زمان آن را مى‏خورند، آن گاه يكباره آن را از دهان بيرون اندازند.

باب المبالات (باك داشتن، پروا كردن)

١٠٤١ ١- علّة المعاداة قلّة المبالاة. ٤ ٣٥٢ علت دشمنى مردم با انسان، بى‏پروايى نسبت به آنهاست.

١٠٤٢ ٢- من قلّت مبالاته صرع. ٥ ١٨٦ كسى كه پروايش كم باشد در افتد.

١٠٤٣ ٣- إذا لم يكن ما تريد فلا تبل كيف كنت. ٣ ١٣٦ هر گاه زندگى به آن گونه كه تو مى‏خواهى نبود، باكى نداشته باش كه چگونه خواهى بود (و به همان وضع راضى باش تا آن وضع به سر آيد، و از مقام و مرتبه تو نزد خدا نكاهد).

باب البهتان (دروغ بستن)

١٠٤٤ ١- لا قحة كالبهت. ٦ ٣٤٩ هيچ بى‏شرمى چون بهتان نيست.

حرف "التاء "

باب التجارة (بازرگانى)

١٠٤٥ ١- التّاجر مخاطر. ١ ٤٠ بازرگان در مخاطره است (چه از نظر دين و چه از نظر دنيا).

١٠٤٦ ٢- من تاجر اللَّه ربح. ٥ ١٨٠ كسى كه با خدا سودا كند سود برد.

١٠٤٧ ٣- من اتّجر بغير علم فقد ارتطم فى الرّبا. ٥ ٢٨٧ آن كس كه بدون آگاهى (از احكام شرعى تجارت و) داد و ستد كند، در ربا غوطه ور شود.

باب التراب (خاك)

١٠٤٨ ١- نعم الطّهور التّراب. ٦ ١٦٨ خاك، پاك كننده خوبى است.

باب التعب (رنج، سختى)

١٠٤٩ ١- ربّ دائب مضيّع. ٤ ٥٧ چه بسا انسان پر تلاشى كه تلاشش بيهوده است.

١٠٥٠ ٢- ثمرة الرّغبة التّعب. ٣ ٣٣٣ ثمره و ميوه خواستن، رنج و تعب است.

١٠٥١ ٣- بالتّعب الشّديد تدرك الدّرجات الرّفيعة و الرّاحة الدّائمة.

٣ ٣٨ به وسيله رنج سخت است كه آدمى به درجه‏هاى والا و آسايش هميشگى برسد.

باب التوبة (پشيمانى و بازگشت به خدا)

١٠٥٢ ١- التّوبة ممحاة. ١ ٥٢ توبه پاك كننده (گناه) است.

١٠٥٣ ٢- التّوبة تستنزل الرّحمة. ١ ٢٦٧ توبه رحمت حق را به زمين نازل گرداند.

١٠٥٤ ٣- اخلاص التّوبة يسقط الحوبة. ١ ٣٣١ اخلاص در توبه، گناه را بريزد.

١٠٥٥ ٤- المؤمن منيب مستغفر توّاب.

١ ٣٤٠ مؤمن بازگردنده (به سوى خدا) و آمرزش خواه و پر توبه است.

١٠٥٦ ٥- التّوبة تطهّر القلوب و تغسل الذّنوب. ١ ٣٥٧ توبه دلها را پاك سازد و گناهان را بشويد.

١٠٥٧ ٦- التّوبة ندم بالقلب، و استغفار باللّسان، و ترك بالجوارح، و اضمار أن لا يعود. ٢ ١٢٦ توبه عبارت است از پشيمانى در دل، و آمرزش خواهى با زبان، و ترك گناه به وسيله اعضا، و تصميم قلبى كه ديگر به گناه باز نگردد.

١٠٥٨ ٧- الا تائب من خطيئته قبل حضور منيّته. ٢ ٣٢٩ آيا كسى هست كه پيش از رسيدن مرگش توبه كند. ١٠٥٩ ٨- أفضل من طلب التّوبة ترك الذّنب. ٢ ٣٧٢

برتر از درخواست، توبه، ترك گناه است.

١٠٦٠ ٩- بالتّوبة تمحّص السّيّئات. ٣ ٢٣٤ بوسيله توبه گناهان پاك شود.

١٠٦١ ١٠- بالتّوبة تكفّر الذّنوب. ٣ ٢٤٠ با توبه گناهان پوشيده شود.

باب البلاغة (شيوا سخنى)

١٠١٨ ١- البلاغة ان تجيب فلا تبطى‏ء و تصيب فلا تخطى‏ء. ٢ ١٥٢ بلاغت آن است كه پاسخ گويى و (در پاسخ گفتن) درنگ نكنى، و درست بگويى و خطا نكنى.

١٠١٩ ٢- البلاغة ما سهل على المنطق و خفّ على الفطنة. ٢ ٧٠ بلاغت اين است كه گفتار آن بر زبان آسان باشد، و دريافت آن بر فهم سبك باشد.

١٠٢٠ ٣- ابلغ البلاغة ما سهل فى الصّواب مجازه و حسن ايجازه. ٢ ٤٦٤ رساترين بلاغتها آن است كه گذر از فهم درست آن آسان، و اختصار گويى آن نيكو باشد.

١٠٢١ ٤- قد يكتفى من البلاغة بالايجاز.

٤ ٤٧٤ گاهى است كه از بلاغت به اختصار گويى و كوتاه سخن گفتن اكتفا شود.

١٠٦٢ ١١- ثمرة التّوبة استدراك فوارط النّفس. ٣ ٣٣٤ ميوه توبه، باز يافت كردن تقصيرات نفس و جبران و تدارك آن است.

١٠٦٣ ١٢- حسن التّوبة يمحول الحوبة.

٣ ٤١٦ توبه نيكو، گناه را محو كند.

١٠٦٤ ١٣- من تاب فقد اناب. ٥ ١٧٥ كسى كه توبه كند به سوى خدا بازگشته است.

١٠٦٥ ١٤- من اعطى التّوبة لم يحرم القبول. ٥ ٢٣٨ كسى كه توفيق تو به يافت (و اين عنايت الهى به او شد) از پذيرفته شدن آن محروم نگردد.

١٠٦٦ ١٥- من لم يقبل التّوبة عظمت خطيئته. ٥ ٤١١ كسى كه توبه را نپذيرد گناه او بزرگ است. ١٠٦٧ ١٦- ما اهدم التّوبة لعظيم الجرم.

٦ ٦٣ چه ويران كننده (خوبى) است توبه براى گناه بزرگ.

١٠٦٨ ١٧- مسوّف نفسه بالتّوبة من هجوم الاجل على اعظم الخطر. ٦ ١٥١ كسى كه توبه خود را به تأخير اندازد (و امروز و فردا كند بايد بداند كه) در معرض بزرگترين خطر، يعنى يورش و هجوم مرگ، قرار دارد.

١٠٦٩ ١٨- لا دين لمسوّف بتوبته. ٦ ٣٨٤ دين ندارد آن كس كه توبه را به تأخير اندازد.

١٠٧٠ ١٩- يسير التّوبة و الاستغفار يمحصّ المعاصى و الإصرار. ٦ ٤٥٨

اندكى از توبه و استغفار گناهان و اصرار بر آنها را پاك كند.

حرف "الثاء"

باب الثواب (اجر، پاداش)

١٠٧١ ١- الثّواب عند اللَّه سبحانه و تعالى على قدر المصاب. ١ ٣٠٣ پاداش در پيشگاه خداى سبحان به اندازه مصيبت خواهد بود.

١٠٧٢ ٢- اكتساب الثّواب افضل الارباح و الاقبال على اللَّه رأس النّجاح. ٢ ٩٣ برترين سودها (در دنيا) به دست آوردن پاداش نيك است، و توجه به سوى خدا اساس پيروزى است.

١٠٧٣ ٣- من امّل ثواب الحسنى لم تنكد آماله. ٥ ٤٢٢ كسى كه اميد پاداش نيك خدا را داشته باشد، نا اميد نخواهد شد.

١٠٧٤ ٤- لا ربح كالثّواب. ٦ ٣٥١

سودى همچون پاداش نيك نيست.

١٠٧٥ ٥- لا ذخر كالثّواب. ٦ ٣٥٤ اندوخته‏اى چون پاداش نيك نيست.

١٠٧٦ ٦- لا تهتمّنّ إلّا فيما يكسبك أجرا، و لا تسع الّا فى اغتنام مثوبة. ٦ ٢٩٩ زنهار كه اهتمام نورزى در كارى مگر در كارى كه براى تو پاداشى را به دست آورد، و تلاش و كوشش مكن مگر آنجا كه ثوابى را به غنيمت گيرى.

حرف "الجيم"

باب الاجارة (پناه دادن)

١٠٧٧ ١- من اجار المستغيث اجاره اللَّه سبحانه من عذابه. ٥ ٣٨٨ كسى كه پناه خواهى را پناه دهد، خداى سبحانه او را از عذاب خود پناه دهد.

باب التّجبّر (گردن فرازى)

١٠٧٨ ١- ايّاك و التّجبّر على عباد اللَّه فانّ كلّ متجبّر يقصمه اللَّه. ٢ ٣٠٤ بپرهيز از گردنكشى بر بندگان خدا كه به راستى خداوند قدرت هر گردن كشى را بشكند.

١٠٧٩ ٢- من تجبّر كسر. ٥ ١٤٥ كسى كه گردنكشى كند شكسته شود.

١٠٨٠ ٣- من تجبّر حقّره اللَّه و وضعه.

٥ ٣٠١ كسى كه گردنكش كند خدايش كوچك و پست كند.

١٠٨١ ٤- لا يزكو عمل متجبّر. ٦ ٣٧٣ عمل شخص گردنكش پاك نشود.

١٠٨٢ ٥- من تجبّر على من دونه كسر.

٥ ٢٢٧ كسى كه گردنكش ی كند بر زير دست خود شكسته شود.

باب الجبن (ترس)

١٠٨٣ ١- الجبن آفة، العجز سخافة. ١ ٣٣ ترس آفتى است (در جنگ و يا در هر كار) و عجز نشان دادن از خود، از سبك عقلى است.

١٠٨٤ ٢- احذروا الجبن فانّه عار و منقصة. ٢ ٢٧٢ از بزدلى و ترس بپرهيزيد كه ننگ و نقصان است.

١٠٨٥ ٣- شدّة الجبن من عجز النّفس و ضعف اليقين. ٤ ١٨٥ ترس بسيار از ناتوانى نفس و سستى يقين خواهد بود.

١٠٨٦ ٤- لا تشركنّ فى رأيك جبانا يضعّفك عن الامر و يعظّم عليك ما ليس بعظيم. ٦ ٣٠٩ در رأى و انديشه خود، آدم ترسو را شريك مساز (و با او در كارها مشورت نكن)، كه تصميم تو را در كارها سست گرداند، و براى تو چيزى را كه بزرگ نيست بزرگ جلوه دهد.

باب الجد (كوشش، جديت)

١٠٨٧ ١- التّشمّر للجدّ من سعادة الجدّ.

٢ ١٦٢ دامن به كمر زدن و مهيّا شدن براى كوشش از نيكبختى است.

١٠٨٨ ٢- ان كنتم للنّجاة طالبين فارفضوا الغفلة و اللّهو، و الزموا الاجتهاد و الجدّ. ٣ ٢١ اگر طالب رستگارى هستيد بى‏خبرى و بازيگوشى را به يكسو افكنيد، و پيوسته تلاش و كوشش كنيد.

١٠٨٩ ٣- عليك بالجدّ و ان لم يساعد الجدّ. ٤ ٢٩٩

بر تو باد به تلاش و كوشش اگر چه بخت يار نگردد و مساعدت نكند.

١٠٩٠ ٤- قد سعد من جدّ. ٤ ٤٦٥ به راستى نيكبخت شد كسى كه تلاش و كوشش كرد.

١٠٩١ ٥- قرن الاجتهاد بالوجدان. ٤ ٤٩٤ تلاش با يافتن همراه است. ١٠٩٢ ٦- من ضعف جدّه قوى ضدّه.

٥ ٢١٣ كسى كه در (نظم و نسق كارها) تلاشش ناتوان باشد، دشمنش نيرومند گردد.

١٠٩٣ ٧- من اعمل اجتهاده بلغ مراده.

٥ ٢١٨ كسى كه تلاشش را به كار بندد به آرمان خويش برسد.

١٠٩٤ ٨- من ركب جدّه قهر ضدّه. ٥ ٢١٣ كسى كه بر مركب تلاش و جديّت سوار شود، دشمنش را مقهور كند.

١٠٩٥ ٩- من غالب الضّدّ ركب الجدّ.

٥ ٢٢٦ كسى كه بر دشمن پيروز شد بر مركب تلاش و جدّيت سوار گشته است.

١٠٩٦ ١٠- لقد اخطأ العاقل اللّاهى الرّشد و اصابه ذو الاجتهاد و الجدّ. ٥ ٥٤ به راستى عاقل و زيركى كه خود را به لهو و لعب (و بازى) سرگرم كرده راه درست و صواب را گم كرده، ولى آن ديگرى كه تلاش و كوشش دارد بدان رسيده است. ١٠٩٧ ١١- من بذل جهد طاقته بلغ كنه ارادته. ٥ ٣٦٨ كسى كه آنچه را در توان دارد براى رسيدن به آرمان خود به كار بندد به نهايت آرمان خود خواهد رسيد.

١٠٩٨ ١٢- من استدام قرع الباب و لجّ ولج. ٥ ٤٥٧

كسى كه كوبيدن در را ادامه دهد و لجاجت و سرسختى كند در را باز كند (و داخل شود). ١٠٩٩ ١٣- ما ادرك المجد من فاته الجدّ.

٦ ٦٥ مجد و عظمت را در نيابد كسى كه تلاش و كوشش را از دست داده است.

باب الجدل (ستيزه جويى)

١١٠٠ ١- الجدل فى الدّين يفسد اليقين.

١ ٣٠٨ ستيزه جويى در دين، يقين را تباه سازد.


9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34