ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 53709
دانلود: 9410


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 53709 / دانلود: 9410
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الادب

٣٨٩ ١- الادب افضل حسب. ١ ٧٦ ادب برترين حسب انسان است.

٣٩٠ ٢- الآداب حلل مجدّدة. ١ ١٤٤ ادبها جامه‏هايى تازه و نو است.

٣٩١ ٣- الادب أحسن سجيّة. ١ ٢٣٩ ادب بهترين خوى و خصلت است.

٣٩٢ ٤- الادب صورة العقل. ١ ٢٤٦ ادب (هر كس) صورتى (و نمودى) از عقل او است.

٣٩٣ ٥- الادب كمال الرّجل. ١ ٢٤٦ ادب كمال مرد است.

٣٩٤ ٦- الادب احد الحسبين. ٢ ١٥ ادب يكى از دو حسب انسان است (يعنى ادب در برابر ساير حسبها به حساب آيد).

٣٩٥ ٧- الادب في الانسان كشجرة اصلها العقل. ٢ ١٠٩ ادب در انسان همچون درختى است كه ريشه‏اش عقل و خرد است.

٣٩٦ ٨- افضل العقل الادب. ٢ ٣٨٩ برترين عقلها، ادب است.

٣٩٧ ٩- اشرف حسب حسن ادب. ٢ ٣٩٠ شريف‏ترين حسبها، ادب نيكو است.

٣٩٨ ١٠- افضل الشّرف الادب. ٢ ٣٨٠ برترين شرفها، ادب است.

٣٩٩ ١١- انّ بذوى العقول من الحاجة الى الادب كما يظمأ الزّرع الى المطر.

٢ ٥١٣ به راستى كه نياز خردمندان به ادب همانند نياز كشت و زراعت است به باران.

٤٠٠ ١٢- انّ النّاس الى صالح الادب احوج منهم الى الفضّة و الذّهب. ٢ ٥٦٩ به راستى كه مردمان به ادب شايسته، نيازمندترند از نياز به طلا و نقره.

٤٠١ ١٣- افضل الادب ما بدأت به نفسك.

٢ ٤٢٢ بهترين ادبها آن است كه از خويش آغاز كنى.

٤٠٢ ١٤- اكرم حسب حسن الادب. ٢ ٤٦٧ گرامى‏ترين حسبها، ادب نيكو است.

٤٠٣ ١٥- افضل الادب أن يقف الانسان عند حدّه و لا يتعدّى قدره. ٢ ٤٤٧ بهترين ادبها آن است كه انسان حدّ و اندازه خود را بداند و در همان حدّ بماند و از اندازه خود تجاوز نكند.

٤٠٤ ١٦- انّكم الى اكتساب الادب احوج منكم الى اكتساب الفضّة و الذّهب.

٣ ٦٤ به راستى كه شما به كسب و به دست آوردن ادب از به دست آوردن طلا و نقره نيازمندتريد.

٤٠٥ ١٧- انّما الشّرف بالعقل و الادب لا بالمال و الحسب. ٣ ٧٧ شرافت آدمى به عقل و ادب است نه به مال و حسب.

٤٠٦ ١٨- بالادب تشحذ الفطن. ٣ ٢٣٦ زيركى‏ها به وسيله ادب تيز شود.

٤٠٧ ١٩- بئس النّسب سوء الادب. ٣ ٢٥٦ بد نسب و نسبتى است بدى ادب.

٤٠٨ ٢٠- تولّوا من انفسكم تأديبها، و اعدلوا بها عن ضراوة عاداتها.

٣ ٢٩٥ ادب كردن نفس خود را خود به عهده گيريد و از شيفتگى و كشش عادتها (ى ناپسند) آن را باز گردانيد و باز داريد.

٤٠٩ ٢١- ثمرة الادب حسن الخلق. ٣ ٣٢٥ ميوه ادب، نيكويى خلق است.

٤١٠ ٢٢- ثلاث ليس عليهنّ مستزاد : حسن الادب، و مجانبة الرّيب، و الكفّ عن المحارم. ٣ ٣٣٥ سه خصلت است كه بر آنها چيزى فزونى نيابد : ادب نيكو، دورى گزيدن از تهمت، خوددارى از انجام محرّمات الهى.

٤١١ ٢٣- حسن الادب افضل نسب و اشرف سبب. ٣ ٣٩٢ ادب نيكو، برترين نسبها و شريف‏ترين وسيله‏هاست.

٤١٢ ٢٤- حسن الادب يستر قبح النسب.

٣ ٣٨٣ ادب نيكو، زشتى نسب را بپوشاند.

٤١٣ ٢٥- حسن الادب خير موازر و افضل قرين. ٣ ٣٨٤ ادب نيكو، بهترين كمك كار و برترين همراه است.

٤١٤ ٢٦- خير ما ورّث الآباء الأبناء الادب. ٣ ٤٣٨ بهترين چيزى كه پدران به پسران ارث مى‏دهند ادب است.

٤١٥ ٢٧- حسب الادب اشرف من حسب النسب. ٣ ٤٠١ حسب و افتخار داشتن ادب، شريف‏تر از حسب و افتخار كردن به نسب (و پدران گذشته) است.

٤١٦ ٢٨- ذكّ عقلك بالادب كما تذكّى النّار بالحطب. ٤ ٣٩ عقل خود را با ادب بيفروز همان گونه كه آتش با هيزم افروخته گردد.

٤١٧ ٢٩- سبب تزكية الاخلاق حسن الادب. ٤ ١٢١ وسيله تزكيه و پاكسازى اخلاق، ادب نيكو است.

٤١٨ ٣٠- صلاح العقل الادب. ٤ ١٩٥ صلاح عقل، ادب است. ٤١٩ ٣١- طالب الادب احزم من طالب الذّهب. ٤ ٢٥٣ جوينده ادب، دور انديش‏تر از جوينده طلا است.

٤٢٠ ٣٢- طلب الادب جمال الحسب.

٤ ٢٥٤ طلب كردن ادب، زيبايى حسب است.

٤٢١ ٣٣- عليك بالادب فانّه زين الحسب. ٤ ٢٨٧ بر تو باد به ادب، كه آن زيور حسب است.

٤٢٢ ٣٤- لكلّ امر ادب. ٥ ١٣ هر چيزى ادب (خاص) خود را دارد.

٤٢٣ ٣٥- كلّ الحسب متناه الّا العقل و الادب. ٤ ٥٤٢ هر حسب و افتخارى پايان پذيرد مگر عقل و ادب.

٤٢٤ ٣٦- قليل الادب خير من كثير النسب. ٤ ٤٩٨ ادب اندك، بهتر است از نسب بسيار.

٤٢٥ ٣٧- كلّ شي‏ء يحتاج الى العقل، و العقل يحتاج الى الادب. ٤ ٥٤٢ هر چيزى نيازمند عقل است و عقل نياز به ادب دارد.

٤٢٦ ٣٨- كفاك مؤدّبا لنفسك تجنّب ما كرهته من غيرك. ٤ ٥٨٥ براى ادب كردن خويشتن، همان پرهيز كردن از آنچه را براى ديگران خوش ندارى تو را كافى است. ٤٢٧ ٣٩- من قلّ ادبه كثرت مساويه.

٥ ٢٢٤ كسى كه ادبش كم شد بديهايش بسيار است.

٤٢٨ ٤٠- من قعد به حسبه نهض به ادبه.

٥ ٢٤١ كسى كه حسبش او را بر زمين نشاند (و سبب كمال و فضيلت او نگردد) ادبش او را برخيزاند (و به جايگاه عالى رساند).

٤٢٩ ٤١- من اخّره عدم ادبه، لم يقدّمه كثافة حسبه. ٥ ٢٤١ كسى كه بى‏ادبى‏اش او را پس اندازد (و جايگاهى در مردم نداشته باشد) حسب سنگينش نمى‏تواند او را مقدّم (بر ديگران) دارد.

٤٣٠ ٤٢- من وضعه دناءة ادبه لم يرفعه شرف حسبه. ٥ ٢٣٦ كسى كه پستى ادبش او را بر زمين اندازد، شرافت حسبش او را بلند نگرداند.

٤٣١ ٤٣- من كلف بالادب قلّت مساويه.

٥ ٢٦٣ كسى كه شيدا و شيفته ادب باشد بديهايش اندك شود.

٤٣٢ ٤٤- من ساء ادبه‏شان حسبه. ٥ ٢٣٩ كسى كه ادبش بد باشد حسب او پست گردد.

٤٣٣ ٤٥- من زاد ادبه على عقله، كان كالرّاعى بين غنم كثيرة. ٥ ٣٨٩ هر كه ادب او بر عقلش افزون باشد (و بر عقل او ادب هم افزوده شود حكايت او در ميان مردم) همچون شبانى است در ميان گوسفندان بسيار.

٤٣٤ ٤٦- من طلب خدمة السّلطان بغير ادب، خرج من السّلامة الى العطب.

٥ ٣٩٢كسى كه بدون داشتن ادب در جستجوى خدمت پادشاه باشد، خود را از آرامش و سلامت به رنج و سختى در افكنده است.

٤٣٥ ٤٧- من لم يكن افضل خلاله ادبه كان اهون احواله عطبه. ٥ ٤١٣ كسى كه برترين خصلتهايش ادب او نباشد، آسان‏ترين حالات او رنج و هلاكت است.

٤٣٦ ٤٨- من لم يصلح على ادب اللَّه لم يصلح على ادب نفسه.

٥ ٤١٧ كسى كه بر ادب خداى تعالى اصلاح نشود (و به دستورات الهى عمل نكند) بر ادب خود (كه آن را ادب پندارد) اصلاح نگردد.

٤٣٧ ٤٩- من استهتر بالادب فقد زان نفسه.

٥ ٢٦٤ كسى كه شيفته ادب گردد خود را آراسته است.

٤٣٨ ٥٠- نعم قرين العقل الادب.

٦ ١٥٨ براى عقل، ادب همدم خوبى است.

٤٣٩ ٥١- نعم النسب حسن الادب.

٦ ١٥٩ ادب نيكو، نسب خوبى است.

٤٤٠ ٥٢- لا حسب كالادب.

٦ ٣٥٠ حسبى چون ادب نيست.

٤٤١ ٥٣- لا زينة كالادب.

٦ ٣٥١ زيورى همچون ادب نيست.

٤٤٢ ٥٤- لا ميراث كالادب.

٦ ٣٥٣ ميراثى چون ادب نيست.

٤٤٣ ٥٥- لا شرف مع سوء ادب.

٦ ٣٦١ با بى ادبى شرافتى به جا نماند.

٤٤٤ ٥٦- لا حلل كالآداب.

٦ ٣٥٤ هيچ زيورى مانند ادب نيست.

٤٤٥ ٥٧- لا أدب لسىّ‏ء النطق.

٦ ٣٧٤ شخص بد زبان ادب ندارد.

٤٤٦ ٥٨- لا حسب ارفع من الادب.

٤ ٣٧٨ حسبى برتر از ادب نيست.

٤٤٧ ٥٩- لا عقل لمن لا ادب له.

٦ ٤٠٠ كسى كه ادب ندارد عقل ندارد.

٤٤٨ ٦٠- لا يرأس من خلا عن الادب و صبا الى اللّعب.

٦ ٤٢٥ به آقايى نرسد كسى كه از ادب تهى است و به سوى بازى ميل كند.

باب الاذى (آزار)

٤٤٩ ١- الاذى يجلب القلى.

١ ١٥٤ آزار كردن خشم به بار آرد.

٤٥٠ ٢- المؤمن من تحمّل اذى النّاس و لا يتاذّى احد به.

٢ ١٥٣ مؤمن كسى است كه آزار مردم را تحمّل كند، ولى هيچ كس از او آزارى نبيند.

٤٥١ ٣- افضل الشّرف كفّ الاذى و بذل الاحسان.

٢ ٤٥٨ برترين شرافتها خوددارى از آزار ديگران و بذل احسان به آنهاست.

٤٥٢ ٤- عادة الاشرار اذيّة الرّفاق.

٤ ٣٣٢ شيوه انسانهاى بد، آزار كردن رفيقان است.

٤٥٣ ٥- عادة اللّئام و الاغمار اذيّة الكرام و الاحرار.

٤ ٣٣٢ شيوه افراد پست و نادان بى‏تجربه، آزار كريمان و آزادگان است.

٤٥٤ ٦- من كفّ اذاه لم يعانده أحد.

٥ ٢٠٦ كسى كه از آزار ديگران خوددارى كند هيچ كس با او دشمنى نكند.

٤٥٥ ٧- من امارات الخير الكفّ عن الاذى.

٦ ٢٤ از نشانه‏هاى خير و خوبى، خود دارى كردن از آزار ديگران است.

٤٥٦ ٨- منع اذاك يصلح لك قلوب عداك.

٦ ١٢٩ جلوگيرى كردن تو از آزار ديگران، دلهاى دشمنانت را براى تو اصلاح و شايسته كند.

(و در نتيجه دشمنى‏ها تبديل به دوستى گردد)

باب التأسى (اقتداء و پيروى)

٤٥٧ ١- احبّ العباد الى اللَّه تعالى المتأسّى بنبيّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و المقتصّ أثره.

٢ ٤٠٩ محبوب‏ترين بندگان در پيشگاه خداى تعالى كسى است كه به پيامبرش اقتدا كند (و او را اسوه و الگوى خود قرار دهد) و اثر او را دنبال كند.

باب الاشر (سركشى- سرمستى)

٤٥٨ ١- غرور الغنى يوجب الاشر.

٤ ٣٨٠ غرور ثروتمندى و توانگرى، سركشى و سرمستى به بار آورد.

باب الاصل (ريشه، نژاد و نسب)

٤٥٩ ١- اذا كرم اصل الرّجل كرم مغيبه و محضره.

٣ ١٨٨ هنگامى كه اصل و ريشه مرد گرامى باشد، حضور و غياب او نيز گرامى است.

٤٦٠ ٢- جميل الفعل ينبى‏ء عن طيب الاصل.

٣ ٣٦٩ كار زيبا، خبر از پاكى ريشه و نژاد مى‏دهد.

٤٦١ ٣- سوء الفعل دليل لؤم الاصل.

٤ ١٣١ كار بد، دليل پستى اصل و نسب است.

٤٦٢ ٤- عليكم في طلب الحوائج بشراف النّفوس، ذوى الاصول الطّيّبة فانّها عندهم اقضى و هى لديكم ازكى.

٤ ٣٠٤ بر شما باد كه براى خواستن حاجت نزد مردمان شريف النفس كه داراى ريشه و اصلى پاك هستند برويد، كه حاجت نزد آنها زودتر بر آورده گردد آنها نزد شما پاكيزه‏تر از ديگران هستند.

٤٦٣ ٥- من خبث عنصره ساء محضره.

٥ ٤٧٤ كسى كه ريشه‏اش ناپاك باشد حضور او (و مصاحبتش) بد باشد.

٤٦٤ ٦- ما بقاء فرع بعد ذهاب اصل.

٦ ٧٠ چه ماندنى دارد براى شاخه پس از رفتن ريشه.

٤٦٥ ٧- لا تزكو الصّنيعة مع غير اصيل.

٦ ٣٧٥ كار نيك پاكيزه نيست (يا افزايش نمى‏يابد) با وجود انسانى كه اصل و ريشه ندارد.

باب الآفة (آفت)

٤٦٦ ١- بعوارض الافات تتكدّر النّعم.

٣ ٢١٥ با پيش آمدن آسيبها، نعمتها تيره و ناصاف گردد.

٤٦٧ ٢- كرور اللّيل و النّهار مكمن الافات و داعى الشّتات.

٤ ٦٢٦ گردش شب و روز كمينگاه آفتها و دعوت كننده به پراكندگى (انسانها) است.

٤٦٨ ٣- من السّاعات تولّد الافات.

٦ ١٠ تولّد آفتها از ساعتها است (و هر ساعتى ممكن است آفتى را بزايد).

٤٦٩ ٤- السّاعات مكمن الآفات.

١ ٩٢ ساعتها كمينگاه آفتها است.

باب الأكل (خوردن)

٤٧٠ ١- اقلل طعاما تقلل سقاما.

٢ ١٨٩ خوراكى را كم كن تا بيمارى را كم كنى.

٤٧١ ٢- قلّة الاكل يمنع كثيرا من اعلال الجسم.

٤ ٥٠٥ كم خورى از بسيارى از بيماريهاى تن جلوگيرى كند.

٤٧٢ ٣- قلّة الاكل من العفاف و كثرته من الاسراف.

٤ ٥٠١ كم خورى از پارسايى و پرهيزكارى است، و پرخورى از اسراف و زياده روى است.

٤٧٣ ٤- قلّة الغذاء اكرم للنّفس و ادوم للصّحّة.

٤ ٥١٩ كم خوردن غذا براى نفس انسانى گرامى‏تر، و براى تندرستى پايدارتر است.

٤٧٤ ٥- كن كالنّحلة اذا اكلت اكلت طيّبا، و اذا وضعت وضعت طيّبا، و اذا وقعت على عود لم تكسره.

٤ ٦١٥ همچون زنبور عسل باش كه چون مى‏خورد (گل و گياه) را پاكيزه مى‏خورد، و چون وا مى‏گذارد (عسل) پاك به جا مى‏نهد، و چون بر چوبى (و شاخه‏اى) بنشيند آن را نشكند.

٤٧٥ ٦- من قلّ طعامه قلّت الامه.

٥ ٢٩٠ كسى كه خوراكش كم باشد دردهايش كم است.

٤٧٦ ٧- من قلّ اكله صفى فكره.

٥ ٢٩٩ كسى كه خوراكش اندك باشد فكر و انديشه‏اش پاك گردد.

٤٧٧ ٨- من قلّت طعمته خفّت عليه مئونته.

٥ ٣٧١ كسى كه غذايش كم شد، هزينه زندگى برايش سبك خواهد شد.

٤٧٨ ٩- من اقتصر فى اكله كثرت صحّته و صلحت فكرته.

٥ ٣٧٢ كسى كه در خوردن به اندك اكتفا كند تندرستى او بسيار و انديشه‏اش شايسته باشد.

٤٧٩ ١٠- عليكم بالقصد فى المطاعم فانّه ابعد من السّرف، و اصحّ للبدن و اعون على العبادة.

٤ ٣٠١ بر شما باد به ميانه روى در خوراكى‏ها كه اين كار از اسراف دورتر، و براى تندرستى بهتر و براى انجام عبادت كمك كار بهترى است.

٤٨٠ ١١- كم من اكلة منعت اكلات.

٤ ٥٤٨ چه بسا خوردنى كه (به خاطر اسراف و جهات ديگر) از خوردنى‏هاى ديگر جلوگيرى كند.

٤٨١ ١٢- كثرة الاكل تذفر.

٤ ٥٩٦ پر خورى، بدن را بد بو كند.

٤٨٢ ١٣- كثرة الاكل من الشّره، و الشّره، شرّ العيوب.

٤ ٥٩٣ پرخورى از حرص پيدا شود، و حرص بدترين عيبهاست.

٤٨٣ ١٤- كثرة الاكل و النّوم تفسدان النّفس و تجلبان المضرّة.

٤ ٥٩٦ پر خورى و خواب زياد، بدن را تباه كند و زيان به بار آورد.

٤٨٤ ١٥- من كثر اكله قلّت صحّته و ثقلت على نفسه مئونته.

٥ ٣٩٣ كسى كه خوراكش زياد باشد تندرستى او اندك، و هزينه زندگى بر او سنگين خواهد بود.

٤٨٥ ١٦- من غرس فى نفسه محبّة انواع الطّعام، اجتنى ثمار فنون الاسقام.

٥ ٤٦٩ كسى كه درخت علاقه و دوستى خوراكى‏هاى گوناگون را در دل بكارد، ميوه آن را نيز كه انواع بيماريهاست بچيند.

٤٨٦ ١٧- الطّعام يؤكل على ثلاثة اضرب، مع الاخوان بالسّرور، و مع‏ الفقراء بالايثار، و مع أبناء الدّنيا بالمروءة.

٢ ١٤١ غذا سه گونه خورده مى‏شود، با برادران به خوشى و شادمانى، و با فقيران به ايثار و از خود گذشتگى، و با دنيا داران به مروّت و بزرگوارى.

٤٨٧ ١٨- كلوا الاترج قبل الطّعام و بعده فآل محمّد يفعلون ذلك.

٤ ٦٣١ ترنج را پيش از غذا و پس از آن بخوريد كه خاندان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين كار را انجام مى‏دادند.

٤٨٨ ١٩- قلّ من أكثر من فضول الطّعام الّا لزمته الأسقام.

٤ ٥١٧ كم است كه كسى غذاهاى زيادى بخورد مگر آنكه بيماريها ملازم او گردد.

باب الالفة (انس گرفتن)

٤٨٩ ١- من تالّف النّاس احبّوه.

٥ ١٨٤ كسى كه با مردم انس و الفت داشته باشد مردم او را دوست بدارند.

٤٩٠ ٢- المؤمن آلف مألوف متعطّف.

١ ٣٧٥ مؤمن با مردم انس دارد و ديگران نيز با او انس گيرند، و با مردم مهربانى كند.