ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 53712
دانلود: 9410


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 53712 / دانلود: 9410
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الاخوة باب الامانة (امانت دارى)

٦٩٢ ١- ادّ الامانة اذا ائتمنت و لا تتّهم غيرك إذا ائتمنته، فانّه لا ايمان لمن لا امانة له. ٢ ٢٠٧ بپرداز امانت را هر گاه امانتى نزد تو نهادند، و اگر امانتى به كسى دادى او را متّهم مكن، كه به راستى ايمان ندارد كسى كه امانت ندارد.

٦٩٣ ٢- ادّ الامانة الى من ائتمنك و لا تخن من خانك. ٢ ١٨٨ هر گاه امانتى به تو سپردند آن را باز ده، و خيانت مكن با كسى كه به تو خيانت كند.

٦٩٤ ٣- الامانة و الوفاء صدق الأفعال و الكذب و الافتراء خيانة الأقوال.

٢ ١٣٠ امانتدارى و وفا، درستى و صداقت كردار است، و دروغ و افتراء (تهمت) خيانت گفتار. ٦٩٥ ٤- لا ايمان لمن لا امانة له. ٦ ٤٠٠ ايمان ندارد كسى كه امانتدار نيست.

٦٩٦ ٥- من عمل بالأمانة فقد اكمل الدّيانة. ٥ ٤٤٨ كسى كه به امانت دارى عمل كند ديانت خود را كامل كرده است.

٦٩٧ ٦- من استهان بالامانة وقع فى‏

الخيانة. ٥ ٣٣٣ كسى كه در امانتدارى سهل انگارى كند به خيانت در افتد.

٦٩٨ ٧- ليصدق ورعك، و يشتدّ تحرّيك و تخلص نيّتك فى الامانة و اليمين.

٥ ٥٢ بايد كه پارسايى و ورع تو صادق و درست باشد، و پرهيز و احتياط تو سخت گردد، و نيّت و آهنگ قلبى تو در باره امانت دارى و سوگند، پاك و خالص باشد.

٦٩٩ ٨- كلّ شي‏ء لا يحسن نشره امانة و ان لم يستكتم. ٤ ٥٣٩ هر چيزى (و هر خبرى) كه نشر (و انتشار) آن خوب نيست، آن امانت است اگر چه كتمان آن را نخواسته باشند.

٧٠٠ ٩- عليك بالامانة فانّها افضل ديانة. ٤ ٢٩٠ بر تو باد به امانت كه آن برترين ديانت است.

٧٠١ ١٠- صحّة الامانة عنوان حسن.

المعتقد. ٤ ١٩٩ خوب امانتدارى سر فصل اعتقادات انسان است.

٧٠٢ ١١- شرّ النّاس من لا يعتقد الامانة و لا يجتنب الخيانة. ٤ ١٧٥ بدترين مردم كسى است كه عقيده‏اى به امانتدارى ندارد، و از خيانت پرهيز و پروايى ندارد.

٧٠٣ ١٢- رأس الاسلام الامانة. ٤ ٤٧ اساس اسلام امانتدارى است.

٧٠٤ ١٣- اذا احبّ اللَّه عبدا حبّب اليه الامانة. ٣ ١٤٠ هر گاه خداوند بنده‏اى را دوست بدارد امانتدارى را محبوب او گرداند.

٧٠٥ ١٤- اذا قويت الامانة كثر الصّدق.

٣ ١٣٤ هر گاه امانت (در كسى) قوى شد راستگويى در او زياد گردد. ٧٠٦ ١٥- الامانة تؤدّى الى الصّدق. ٢ ٧

امانت (انسان را) به راستى مى‏كشاند.

٧٠٧ ١٦- الامانة فضيلة لمن- ادّاها. ١ ٣٠٦ امانتدارى فضيلتى است براى كسى كه آن را بپردازد.

٧٠٨ ١٧- الامانة فوز لمن رعاها. ١ ٢٩٣ امانت دارى رستگارى و سعادتى است براى آن كس كه رعايت كند.

٧٠٩ ١٨- الامانة صيانة. ١ ٣٩ امانت، نگهدارى است (يعنى نگهدارى اموال و اسرار مردم). ٧١٠ ١٩- الامانة ايمان، البشاشة احسان.

١ ١٣ امانتدارى ايمان و خوشرويى و گشاده‏رويى، احسان است.

٧١١ ٢٠- افضل الايمان الامانة. ٢ ٣٨٠ برترين- ايمانها امانتدارى است.

٧١٢ ٢١- رأس الايمان الأمانة. ٤ ٥٣ اساس ايمان امانتدارى است.

٧١٣ ٢٢- من لا أمانة له لا ايمان له. ٥ ١٩١ كسى كه امانت ندارد، ايمان ندارد.

٧١٤ ٢٣- من طابق سرّه علانيته و وافق فعله مقالته فهو الّذى ادّى الامانة و تحقّقت عدالته. ٥ ٣٤٠ كسى كه درون و آشكارش يكسان باشد، و عمل او با گفتارش موافقت داشته باشد، او است كسى كه امانت الهى را پرداخته و عدالتش محقق و ثابت گشته است.

باب الانس و الالفة (همدمى و الفت)

٧١٥ ١- احقّ النّاس ان يونس به الودود المألوف. ٢ ٣٩١ شايسته‏ترين مردم براى انس و همدمى آن كسى است كه بسيار مهربان و انس گيرنده باشد.

٧١٦ ٢- الانس فى ثلاثة : الزّوجة الموافقة، و الولد الصّالح، و الاخ الموافق. ٢ ١٤١

انس و همدمى در سه كس باشد : همسر همراه، فرزند صالح، و برادر همراه.

٧١٧ ٣- انس الامن تذهبه وحشة الوحدة، و انس الجماعة ينكّده وحشة المخافة. ٢ ١١٢ وحشت تنهايى، انس امنيّت را مى‏برد، و وحشت ترس، انسان با جماعت را مكدّر سازد. ٧١٨ ٤- من استوحش عن النّاس انس باللَّه سبحانه. ٥ ٣٧٣ كسى كه از مردم دورى گزيند با خداى سبحان انس گيرد.

٧١٩ ٥- من انس باللَّه استوحش من النّاس. ٥ ٢٣٢ كسى كه با خداوند انس گيرد از مردم وحشت دارد.

٧٢٠ ٦- ثمرة الانس باللَّه الاستيحاش من النّاس. ٣ ٣٢٩ ثمره و ميوه انس با خدا دورى گزيدن از مردم است.

باب الانسان

٧٢١ ١- لقد علّق بنياط هذا الانسان بضعة هى اعجب ما فيه و ذلك القلب و له موادّ من الحكمة و اضداد من خلافها.

فان سنح له الرّجاء أذلّه الطّمع، و ان هاج به الطّمع أهلكه الحرص.

و ان ملكه اليأس قتله الاسف.

و ان عرض له الغضب اشتدّ به الغيظ.

و ان اسعده الرّضا نسى التّحفّظ.

و ان عاله الخوف شغله الحذر.

و ان اتّسع له الامن استلبته الغرّة.

و ان اصابته مصيبة فضحه الجزع.

و ان- افاد مالا أطغاه الغنى.

و ان عضّته الفاقة شغله البلاء.

و ان جهده الجوع قعد به الضّعف.

و ان افرط به الشّبع كظّته البطنة فكلّ تقصير به مضرّ و كلّ افراط له‏

مفسد. ٥ ٥٩- ٥٥ به راستى در درون سينه انسان قطعه گوشتى آويخته است كه عجيب‏ترين اعضاى وجود او است، و آن قلب او است.

و اين شگرفى به خاطر آن است كه انگيزه‏هايى از حكمت و ضدّ آن در آن جمع است. هر گاه آرزوها در آن ظاهر شود طمع او را ذليلى كند و هنگامى كه طمع در او به هيجان آيد حرص او را هلاك مى‏كند، و هنگامى كه يأس مالك او گردد تأسف او را از پاى در مى‏آورد، و هر گاه غضب بر او مستولى شود خشمش فزونى مى‏گيرد، و هر گاه از چيزى راضى شود جانب احتياط را از دست مى‏دهد، و اگر ترس بر او غالب شود احتياط كارى او را به خود مشغول مى‏دارد، و هر گاه كار او آسان گردد در غفلت و بى‏خبرى فرو مى‏رود، و اگر مصيبتى به او برسد بى‏تابى او را رسوا مى‏كند، اگر مالى بيايد بى‏نيازى او را به طغيان وا مى‏دارد و اگر فقر دامنش را بگيرد مشكلات او را به خود مشغول مى‏دارد، و اگر گرسنگى پيدا كند از ناتوانى زمين گير مى‏شود، و اگر پر خورى كند راه نفس را بر او مى‏بندد و به طور كلى هر گونه كمبود به او زيان مى‏رساند، و هر گونه زيادى او را به فساد مى‏كشاند.

باب الاناة (تأنّى و حوصله در كارها و وقار)

٧٢٢ ١- الاناة حسن. ١ ٢٥ وقار و تأنّى نيكو است.

٧٢٣ ٢- لا اصابة لمن لا أناة له. ٦ ٤٠٢ به درستى نرسد كار كسى كه حوصله و تأنّى در كار ندارد.

٧٢٤ ٣- الاناة اصابة. ١ ٤٢ حوصله و تأنّى در كار موجب رسيدن به درستى در آن كار است.

٧٢٥ ٤- فى الأناة السّلامة. ٤ ٤١١ سلامت در تأنّى و پر حوصله بودن است.

٧٢٦ ٥- فى التّأنّى استظهار. ٤ ٤٠٠ پشت گرمى كار در تأنّى و حوصله كردن در آن است.

٧٢٧ ٦- عليك بالاناة فانّ المتأنّى حرىّ بالاصابة. ٤ ٢٨٦ بر تو باد به تأنّى كه به راستى كسى كه تأنّى به خرج دهد به موفقيّت در كار شايسته است.

٧٢٨ ٧- صل عجلتك بتأنّيك، و سطوتك برفقك، و شرّك بخيرك، و انصر العقل على الهوى تملك النّهى. ٤ ٢٠٧ پيوند ده شتابت را به تأنّى، و سطوت و وقار خود را به نرمى، و شرّ خود را به خير و نيكى، و عقل و خرد را در برابر هوا و هوس يارى ده تا خردمند شوى.

٧٢٩ ٨- بالتّأنّى تسهل الاسباب. ٣ ٢٣١ با تأنّى اسباب كار فراهم و آسان گردد.

٧٣٠ ٩- بالتّأنّى تسهل المطالب. ٣ ٢٠٨ با تأنّى مطلبها آسان گردد.

٧٣١ ١٠- التّأنّى فى الفعل يؤمن الخطل.

١ ٣٤٦ تأنّى در كار، آن را از سستى و بى‏پايگى ايمن سازد.

٧٣٢ ١١- المتأنّى مصيب و ان هلك. ١ ٣٢٢ كسى كه با تأنّى كار مى‏كند موفّق است اگر چه در اين راه به هلاكت رسد.

٧٣٣ ١٢- من اتّأد أمن من الزّلل. ٥ ٢١٦ هر كس با تأنّى و آرامش كار كند از لغزشها ايمن باشد.

٧٣٤ ١٣- التّأنّى يوجب الاستظهار.

١ ١١٨ تأنّى در كار پشت گرمى آورد.

٧٣٥ ١٤- التّأنّى حزم. ١ ٥٤ تأنّى در كار دور انديشى است.

٧٣٦ ١٥- المتأنّي حرىّ بالإصابة. ١ ٢٠٠ كسى كه تأنّى داشته باشد شايسته آن است كه به هدف خويش برسد.

٧٣٧ ١٦- التّؤدة ممدوحة في كلّ شي‏ء إلّا في فرص الخير. ٢ ٨٦ تأنى و پر حوصلگى و سر صبر انجام دادن هر كارى پسنديده است جز در فرصتهايى كه براى كارهاى خير پيش آمده (كه بايد عجله كرد).

باب التأهّب و الاستعداد (آماده شدن)

٧٣٨ ١- ينبغي لمن عرف سرعة رحلته ان يحسب التّأهّب لنقلته. ٦ ٤٤٢ براى كسى كه شتاب كوچ كردن خود را مى‏داند، شايسته است كه آمادگى خود را براى جابجا شدنش بخوبى فراهم سازد.

٧٣٩ ٢- من الحزم التّأهّب و الاستعداد.

٦ ٣٢ آمادگى و مهيّا شدن در كارها از دور انديشى است.

٧٤٠ ٣- من ايقن بالنّقلة تأهّب للرّحيل. ٥ ١٩٦ كسى كه يقين به جابجايى دارد آماده كوچ كردن شود.

٧٤١ ٤- استعدّوا للموت فقد اطلّكم.

٢ ٢٤١ مهيّا و آماده شويد براى مرگ كه بر شما سايه افكنده است.

٧٤٢ ٥- استعدّوا ليوم تشخص فيه الابصار، و تتدلّه لهوله العقول، و تتبلّد البصائر. ٢ ٢٦٩ آماده شويد براى روزى كه خيره شود در آن ديده‏ها، و مدهوش گردد از دهشت آن عقلها، و كند شود در آن بينايى‏ها.

٧٤٣ ٦- احذر الموت و احسن له الاستعداد تسعد بمنقلبك. ٢ ٢٨١ بر حذر باش از مرگ و آمادگى خود را براى آن نيكو كن تا در بازگشتگاه خويش نيكبخت باشى.

٧٤٤ ٧- احذر قلّة الزّاد و اكثر من الاستعداد لرحلتك. ٢ ٢٨١ بترس از كمى توشه و آمادگى خود را براى كوچ كردن خود بسيار كن.

٧٤٥ ٨- انّ قادما يقدم بالفوز او الشّقوة لمستحقّ لافضل العدّة. ٢ ٥٢٤ به راستى واردى كه در آيد بر انسان به پيروزى يا بدبختى، شايسته آن است كه بهترين اندوخته را براى آن آماده كرد.

٧٤٦ ٩- من تذكّر بعد السّفر استعدّ.

٥ ٣٠٥ كسى كه دورى سفر را به ياد آورد آماده شود.

٧٤٧ ١٠- من عرف الايّام لم يغفل عن الاستعداد. ٥ ٤٠٣ كسى كه بشناسد روزگار را، از آماده شدن غافل نماند.

٧٤٨ ١١- من استعدّ لسفره قرّ عينا بحضره. ٥ ٤٦٧

كسى كه آماده گردد براى سفر خويش شادمان باشد در حضر خويش (يعنى اكنون كه هنوز به سفر نرفته).

٧٤٩ ١٢- نعم الاعتداد العمل للمعاد.

٦ ١٦١ آمادگى خوبى است عمل براى روز جزا و بازگشت.

٧٥٠ ١٣- لا تنفع العدّة اذا ما انقضت المدّة. ٦ ٤١٢ آماده شدن سود ندهد آن گاه كه زمان بگذرد.

٧٥١ ١٤- إنّى آمركم بحسن الاستعداد و الإكثار من الزّاد ليوم تقدمون على ما تقدّمون، و تندمون على ما تخلّفون، و تجزون بما كنتم تسلّفون.

٣ ٤٧ من شما را دستور مى‏دهم به آمادگى نيكو و تهيه توشه بسيار براى روزى كه در آييد بر آنچه از پيش فرستيد، و پشيمان گرديد بر آنچه بر جاى نهيد و كيفر و پاداش بينيد بر آنچه عمل كرده‏ايد.

باب الاهل (خانواده)

٧٥٢ ١- لا يكن اهلك و ذو ودّك أشقى النّاس بك. ٦ ٢٦٩ نبايد خانواده و دوستان تو بدبخت‏ترين مردم در رابطه با تو باشند (يعنى به ديگران بيشتر از آنها احسان و محبت كنى).

٧٥٣ ١- من أساء الى أهله لم يتّصل به تأميل. ٥ ٢٣٤ كسى كه به خاندان خود بد كند اميدى به او بسته نشود.

حرف "الباء"

باب البخل

٧٥٤ ١- البخيل مذموم، الحسود مغموم.

١ ٣٦ انسان بخيل نكوهيده است، آدم حسود اندوهگين است.

٧٥٥ ٢- البخل فقر. ١ ٣٧ بخل، فقر و نيازمندى است.

٧٥٦ ٣- الشّحّ مسبّة. ١ ٣٨ بخل، دشنام انگيز است.

٧٥٧ ٤- الشّحّ يكسب المسبّة. ١ ٨٢ بخل، دشنام به بار آرد.

٧٥٨ ٥- البخل يزرى بصاحبه. ١ ١١٦ بخل، انسان را پست و حقير سازد.

٧٥٩ ٦- البخيل خازن لورثته. ١ ١٢٧ بخيل، خزينه‏دار ورثه خويش است.

٧٦٠ ٧- البخل يكسب الذّمّ. ١ ١٢٨ بخل، نكوهش به بار آرد (و موجب نكوهش كردن مردمان گردد).

٧٦١ ٨- البخيل متعجّل الفقر. ١ ١٨٣ بخيل، فقر زودرس براى خويش آورد.

٧٦٢ ٩- البخل يوجب البغضاء. ١ ١٩٩ بخل، دشمنى به بار آرد.

٧٦٣ ١٠- البخيل ابدا ذليل. ١ ١٩٩ بخيل، هميشه خوار و ذليل است.

٧٦٤ ١١- البخيل متحجّج بالمعاذير و التّعاليل. ١ ٣٣٦ شخص بخيل (براى بخل خود) به عذرها و علّتهاى (بيهوده) متوسّل شود و بهانه جويى كند.

٧٦٥ ١٢- البخل يذلّ مصاحبه و يعزّ مجانبه. ١ ٣٧٠ خوى زشت بخل مصاحب خود را خوار گرداند و هر كه از آن دورى كند به عزّت و سر بلندى رساند.

٧٦٦ ١٣- البخيل ذليل بين اعزّته. ١ ٣٧٧ شخص بخيل ميان عزيزان خود خوار و زبون است.

٧٦٧ ١٤- البخل احد الفقرين. ٢ ١٧ بخيل يكى از دو بخش نيازمندى و درويشى است.

٧٦٨ ١٥- البخل يكسب العار و يدخل النّار. ٢ ٣١ بخل، عار و ننگ به بار آرد و انسان را به دوزخ در آورد.

٧٦٩ ١٦- الباخل فى الدّنيا مذموم و فى الاخرة معذّب ملوم. ٢ ٣٦ بخيل، در دنيا نكوهيده و مذموم است و در آخرت نيز معذّب و مورد سرزنش مى‏باشد.

٧٧٠ ١٧- المحتكر البخيل جامع لمن يشكره و قادم على من لا يعذره. ٢ ٦٢ آنكه احتكار كند و بخل ورزد گرد آورد (اموال را) براى كسى كه سپاسش نگويد (يعنى ورثه او) و در آيد بر كسى كه عذرش نپذيرد و معذورش ندارد. (يعنى) خداى تعالى) ٧٧١ ١٨- البخل باخراج ما افترضه اللَّه سبحانه من الاموال اقبح البخل. ٢ ١١٦ بخل ورزيدن نسبت به پرداخت اموالى كه خداى سبحان بر انسان واجب كرده زشت‏ترين بخلهاست.

٧٧٢ ١٩- البخيل يسمح من عرضه باكثر ممّا أمسك من عرضه، و يضيّع من دينه اضعاف ما حفظ من نشبه. ٢ ١٣٠ بخيل آنچه را (به خاطر بخل) از آبروى خود خرج مى‏كند زيادتر است از كالا و متاعى كه (از روى بخل) نگه مى‏دارد، و آنچه را از دين خود تباه مى‏كند چندين برابر آن مال و دارايى است كه نزد خود حفظ مى‏كند.

٧٧٣ ٢٠- احذروا البخل فانّه لؤم و مسبّة. ٢ ٢٧٢ از بخل بپرهيزيد كه به راستى سرزنش و دشنام به بار آرد.

٧٧٤ ٢١- احذروا الشّحّ فانّه يكسب المقت و يشين المحاسن و يشيع العيوب. ٢ ٢٨٤ از بخل بپرهيزيد كه دشمنى به بار آرد، و

خوبيهاى انسان را زشت گرداند و عيبها را پراكنده ساخته و بگستراند.

٧٧٥ ٢٢- ايّاك و مصادقة البخيل فانّه يقعد عنك احوج ما تكون اليه. ٢ ٢٩٠ بپرهيز از دوستى كردن با انسان بخيل كه به راستى در زمانى كه سخت‏ترين نياز را به او دارى دست از تو بردارد.

٧٧٦ ٢٣- ايّاك و التحلّى بالبخل فانّه يزرى بك عند القريب و يمقّتك الى النّسيب. ٢ ٢٩٢ از آراستن خود به بخل سخت پرهيز كن كه به راستى بخل تو را نزد خويشان نزديك عيبناك، و در پيش منسوبين (دورتر) دشمن سازد.

٧٧٧ ٢٤- ايّاك و الشّحّ فإنّه جلباب المسكنة و زمام يقاد به الى كلّ دناءة.

٢ ٢٩٤ بپرهيز از بخل كه آن پيراهن ندارى و ذلّت است، و مهارى است كه بخيل را به هر پستى و خوارى بكشاند.

٧٧٨ ٢٥- ايّاك و الامساك فانّ ما امسكته فوق قوت يومك كنت فيه خازنا لغيرك. ٢ ٣٠٩ بپرهيز از خسّت (و جمع آورى مال و ثروت) كه به راستى آنچه را بيش از قوت يك روز خود نگه داشته‏اى نسبت به آن مقدار، خزينه دار ديگران هستى.

٧٧٩ ٢٦- ايّاكم و البخل فانّ البخيل يمقته الغريب و ينفر منه القريب.

٢ ٣٢٦ بپرهيزيد كه از بخل كه دشمن مى‏دارد بخيل را بيگانه، و مى‏گريزد و نفرت دارد از او نزديك. ٧٨٠ ٢٧- افقر النّاس من قتّر على نفسه مع الغنى و السّعة و خلّفه لغيره. ٢ ٤٧٣ فقيرترين مردم كسى است كه با داشتن ثروت و دارايى زندگى را بر خود سخت گيرد و ثروت را براى ديگران بر جاى گذارد.

٧٨١ ٢٨- ابعد الخلائق من اللَّه تعالى البخيل الغنىّ. ٢ ٤٣١ دورترين بندگان از خداى تعالى بخيل ثروتمند است.

٧٨٢ ٢٩- اقبح البخل منع الاموال من مستحقّها. ٢ ٤٣٠ زشت‏ترين بخلها آن است كه كسى اموالى را از مستحقّان آن باز دارد.

٧٨٣ ٣٠- ابخل النّاس من بخل على نفسه بماله و خلّفه لورّاثه. ٢ ٤٤٩ بخيل‏ترين مردم كسى است كه از خرج مال براى خود بخل ورزد، و آن را براى وارثانش بر جاى نهد.

٧٨٤ ٣١- آفة الغنى البخل. ٣ ١١٢ آفت ثروت و دارايى، بخل است.

٧٨٥ ٣٢- آفة الاقتصاد البخل. ٣ ١٠٦ آفت ميانه روى در زندگى، بخل است.

٧٨٦ ٣٣- بالبخل تكثر المسبّة. ٣ ٢٠٠ به وسيله بخل، دشمنى‏ها زياد گردد.

٧٨٧ ٣٤- بئس الخليقة البخل. ٣ ٢٥٨ بخل، بد اخلاقى است.

٧٨٨ ٣٥- تجنّبوا البخل و النّفاق فهما من أذمّ الأخلاق. ٣ ٣٠٣ از بخل و نفاق (دو رويى) بپرهيزيد كه آن دو مذموم‏ترين (و نكوهيده‏ترين) اخلاق است.

٧٨٩ ٣٦- خلّتان لا تجتمعان فى قلب مؤمن. سوء الخلق و البخل. ٣ ٤٥٢ دو خصلت است كه در دل مؤمن در نيايند : بد خلقى و بخل.

٧٩٠ ٣٧- ربّ صلف أورث تلفا. ٤ ٦٣ چه بسا ثروتمند كم خير و بخيلى، كه تلف به جاى نهد (اموالى را كه جمع كرده است تلف گردد). ٧٩١ ٣٨- زيادة الشّحّ تشين الفتوّة و تفسد الاخوّة. ٤ ١١٨ بخل زياد، جوانمردى را زشت و برادرى‏ را تباه سازد.

٧٩٢ ٣٩- البخيل يبخل على نفسه باليسير من دنياه و يسمح لورّاثه بكلّها. ٢ ٧١ شخص بخيل به اندكى از مال دنيا بر خود بخل ورزد، ولى همه آن را سخاوتمندانه به وارثان خود مى‏بخشد.

٧٩٣ ٤٠- البخل بالموجود سوء الظّنّ بالمعبود. ١ ٣٢٩ بخل ورزيدن به مال موجود، بدگمانى به خداى معبود است.

٧٩٤ ٤١- سبب زوال اليسار منع المحتاج. ٤ ١٢٢ آنچه سبب از بين رفتن توانگرى و دارايى مى‏شود باز داشتن مال از نيازمند است.

٧٩٥ ٤٢- عجبت للشّقىّ البخيل يتعجّل الفقر الّذى منه هرب، و يفوته الغنى الّذى ايّاه طلب، فيعيش فى الدّنيا عيش الفقراء، و يحاسب فى الآخرة حساب الاغنياء. ٤ ٣٤٦ در شگفتم از بخيل بدبخت كه همان فقرى را كه از آن مى‏گريزد پيش انداخته (و آمدنش را شتابان كرده) و بى‏نيازى و ثروتى را كه در طلب و جستجوى آن است از دست داده، و از اين رو در دنيا زندگى فقيران و نيازمندان را دارد، و در آخرت حساب ثروتمندان و اغنيا را باز پس دهد.

٧٩٦ ٤٣- فى الشّحّ المسبّة. ٤ ٤٠٠ در بخل، دشنام است.

٧٩٧ ٤٤- كثرة الشّحّ توجب المسبّة.

٤ ٥٩١ بخل زياد، دشنام به بار آورد.

٧٩٨ ٤٥- من بخل بدينه جلّ. ٥ ١٩٠ كسى كه به دين خود بخل ورزد بزرگى يابد. ٧٩٩ ٤٦- من قبض يده مخافة الفقر فقد تعجّل الفقر. ٥ ١٨١

كسى كه دست خود را از ترس فقر و ندارى ببندد، به راستى كه فقر و ندارى را پيش انداخته (و در آمدنش شتاب كرده) است.

٨٠٠ ٤٧- من بخل بماله ذلّ. ٥ ١٩٠ كسى كه به دادن مال خود بخل ورزد خوار گردد.

٨٠١ ٤٨- من لزم الشّحّ عدم النّصيح.

٥ ٢٢٨ كسى كه با بخل ملازم باشد از داشتن خير خواه محروم گردد. ٨٠٢ ٤٩- ليس لشحيح رفيق. ٥ ٧٦ شخص بخيل، رفيق و يارى ندارد.

٨٠٣ ٥٠- ليس لبخيل حبيب. ٥ ٧٨ بخيل، براى خود دوستى به جاى نگذارد.

٨٠٤ ٥١- لم يوفّق من بخل على نفسه بخيره، و خلّف ماله لغيره. ٥ ٩٣ كسى كه بر خود بخل ورزد به كار خير موفق نشود، و مال خود را براى ديگران به جاى نهد.

٨٠٥ ٥٢- لو رأيتم البخل رجلا لرأيتموه مشوّها يغضّ عنه كلّ بصر و ينصرف عنه كلّ قلب. ٥ ١١٨ اگر بخل را به صورت مردى مى‏ديديد (و براى شما مجسّم مى‏شد) همانا مردى مى‏ديديد زشت كه هر ديده‏اى از او روى مى‏گرداند، و هر دلى از او بر مى‏گشت.

٨٠٦ ٥٣- من بخل على نفسه كان على غيره ابخل. ٥ ٣٣٥ كسى كه به خود بخل ورزد نسبت به ديگران بخيل‏تر خواهد بود.

٨٠٧ ٥٤- من منع المال من يحمده، ورّثه من لا يحمده. ٥ ٣٦٦ كسى كه جلوگيرى كند مال را از آنها كه مدح و ستايشش كنند، به ارث گذارد آن را براى كسى كه ستايشش نكند.

٨٠٨ ٥٥- من بخل بما لا يملكه فقد بالغ فى الرّذيلة. ٥ ٣٨٠ كسى كه بخل ورزد بدانچه مالك آن نيست پستى را به نهايت رسانده است.

٨٠٩ ٥٦- من بخل بماله على نفسه.

جاد به على بعل عرسه. ٥ ٤٤٣ كسى كه مالش را بر خود بخل كند، آن را به شوهر زن خود بخشش كند. ٨١٠ ٥٧- من بخل على المحتاج بما لديه كثر سخط اللَّه عليه. ٥ ٤٤٦ كسى كه بخل ورزد به شخص نيازمند از مالى كه نزد او است خشم خدا بر او زياد گردد.

٨١١ ٥٨- من أقبح الخلائق الشّحّ. ٦ ٣٤ از زشت‏ترين خلق و خوى‏ها بخل است.

٨١٢ ٥٩- من سوء الخلق البخل و سوء التّقاضى. ٦ ٢٣ بخل، و با بد خلقى حق خود را از ديگران خواستن از بد اخلاقى است.

٨١٣ ٦٠- ما عقل من بخل باحسانه. ٦ ٧٦ از عقل خود بهره نبرده كسى كه به احسان خود بخل ورزد.

٨١٤ ٦١- ما اقبح البخل مع الإكثار. ٦ ٦٨ چقدر زشت است بخل ورزيدن با داشتن مال بسيار.

٨١٥ ٦٢- ما أقبح البخل بذوى النّبل. ٦ ٧٠ چقدر زشت است بخل ورزيدن به صاحبان كمال و فضيلت.

٨١٦ ٦٣- ما عقد ايمانه من بخل باحسانه. ٦ ٧٣ ايمانش را محكم نكرده كسى كه به احسان و بخشش خود بخل ورزد.

٨١٧ ٦٤- ما اجتلب سخط اللَّه بمثل البخل. ٦ ٧٤ چيزى مانند بخل خشم خدا را به خود جلب نكرده است.

٨١٨ ٦٥- هذا ما بخل به الباخلون. ٦ ١٩٦ اين است آنچه بخل كنندگان بدان بخل ورزيدند. ٨١٩ ٦٦- ويح البخيل المتعجّل الفقر

الّذى منه هرب، و التّارك الغنى الّذى ايّاه طلب. ٦ ٢٣٠ واى بر بخيل كه از فقرى كه مى‏گريخت در آمدنش شتاب كرده، و توانگرى و توانمندى را كه در جستجوى آن بود از دست داده است.

٨٢٠ ٦٧- لا تبخل فتقتر و لا تسرف فتفرط. ٦ ٢٩٦ بخل نكن كه زندگى را بر خود تنگ مى‏كنى، و زياده روى مكن كه از حدّ بگذرانى.

٨٢١ ٦٨- لا مسبّه كالشّحّ. ٦ ٣٥٢ وسيله‏اى براى دشنام دادن مردمان مانند بخل نيست.

٨٢٢ ٦٩- لا مروّة لبخيل. ٦ ٣٤٦ بخيل، جوانمردى ندارد.

٨٢٣ ٧٠- لا خير فى صديق ضنين. ٦ ٣٩١ خيرى در دوست بخيل نيست.

٨٢٤ ٧١- لا سوءة أسوء من الشّحّ. ٦ ٣٧٩ هيچ بدى، بدتر از بخل نيست.

٨٢٥ ٧٢- لا غربة كالشّحّ. ٦ ٣٥٧ هيچ تنهايى و غربتى همچون بخل نيست.

٨٢٦ ٧٣- لا مروّة مع شحّ. ٦ ٣٦٠ با بودن بخل جوانمردى نيست.

٨٢٧ ٧٤- لا سوأة أسوء من البخل. ٦ ٣٩٩ هيچ بدى بدتر از بخل نيست.

٨٢٨ ٧٥- لا يبقى المال الّا البخل و البخيل معاقب ملوم. ٦ ٤١٦ به جاى نگذارد مال را جز بخل، و شخص بخيل نيز مورد عقاب و سرزنش خواهد بود.

٨٢٩ ٧٦- كثرة التّعلّل آية البخل. ٤ ٥٨٩ بهانه جويى بسيار (براى ردّ كردن سائل و نپرداختن مال) نشانه بخل است.

٨٣٠ ٧٧- لو رأيتم البخل رجلا لرأيتموه شخصا مشوّها. ٥ ١١١ اگر بخل را به صورت مردى ببينيد، او را شخصى زشت رو خواهيد ديد.

باب الاستبداد (خود رأيى)

٨٣١ ١- المستبدّ متهوّر فى الخطأ و الغلط. ١ ٣١٧

كسى كه استبداد رأى دارد بى باكانه خود را در اشتباه و غلط اندازد.

٨٣٢ ٢- الاستبداد برأيك يزلّك و يهوّرك فى المهاوى. ١ ٣٩٠ استبداد به رأى، تو را بلغزاند و در پرتگاهها اندازد.

٨٣٣ ٣- بئس الاستعداد الاستبداد.

٣ ٢٥٦ استبداد براى آماده شدن كار و استعداد بد چيزى است. ٨٣٤ ٤- حقّ على العاقل ان يستديم الاسترشاد فيترك الاستبداد. ٣ ٤١٠ بر خردمند لازم است كه رشد خواهى (و طلب را در پيدا كردن راه راست) ادامه دهد و خود رأيى را واگذارد.

٨٣٥ ٥- قد أخطأ المستبدّ. ٤ ٤٦٤ به راستى كه خود رأى و مستبد خطا كار است.

٨٣٦ ٦- من استبدّ برأيه زلّ. ٥ ١٧٠ كسى كه خود رأى است، بلغزد.

٨٣٧ ٧- من استبدّ برأيه خفّت وطأته على اعدائه. ٥ ٣٤٤ كسى كه استبداد رأى دارد، پايمال كردن او بر دشمنانش آسان باشد.

٨٣٨ ٨- من استبدّ برأيه خاطر و غرّر.

٥ ٤٦١ كسى كه استبداد رأى داشته باشد خود را به خطر انداخته و در معرض نابودى قرار دهد.

٨٣٩ ٩- لا تستبدّ برأيك فمن استبدّ برأيه هلك. ٦ ٢٩٦ خود رأى نباش كه هر كه خود رأى شد نابود گشت.

باب البدعة (بدعت گذارى)

٨٤٠ ١- انّما النّاس رجلان متّبع شرعة و مبتدع بدعة. ٣ ٧٤ به راستى كه مردمان دو گونه‏اند يكى آنكه تابع شريعتى است، و ديگر آنكه كارگزار بدعتى است.

باب التبذير (ولخرجى)

٨٤١ ١- التّبذير قرين مفلس. ١ ٢٦١ ولخرجى قرين و همراه ورشكسته‏اى است.

٨٤٢ ٢- التّبذير عنوان الفاقة. ١ ٢٢٤ ولخرجى نشانه و سرآغاز فقر و نيازمندى است.

٨٤٣ ٣- الا و انّ اعطاء هذا المال فى غير حقّه تبذير و اسراف. ٢ ٣٣٠ آگاه باشيد كه پرداخت اين مال در غير جاى آن، تبذير و اسراف است. ٨٤٤ ٤- آفة الجود التّبذير. ٣ ١١١ آفت جود و بخشش، بيهوده خرج كردن است.

٨٤٥ ٥- عليك بترك التّبذير و الاسراف و التّخلّق بالعدل و الانصاف. ٤ ٢٩٣ بر تو باد كه تبذير و اسراف را واگذارده و به عدل و انصاف خو بگيرى.

٨٤٦ ٦- من افتخر بالتّبذير احتقر بالافلاس. ٥ ٤٣٣ كسى كه به تبذير افتخار كند به افلاس و ندارى دچار شده و حقير گردد.

٨٤٧ ٧- من اشرف الشّرف الكفّ عن التّبذير و السّرف. ٦ ٤٢ بالاترين شرافتها خود دارى از تبذير و اسراف است.

٨٤٨ ٨- من العقل مجانبة التّبذير و حسن التّدبير. ٦ ٢٢ دورى كردن از تبذير و به كار بردن تدبير نيكو از نشانه‏هاى عقل است.

٨٤٩ ٩- لا جهل كالتّبذير. ٦ ٣٤٧ هيچ نادانى مانند تبذير و ولخرجى نيست.

باب البذل (بخشش)

٨٥٠ ١- البذل مادّة الامكان. ١ ١٥٤ بخشش كانون مكانت و منزلت (يا امكان و توانايى) است.

٨٥١ ٢- البذل يكسب الحمد. ١ ١٩٨ بذل و بخشش، ستايش مردم را به دنبال‏ دارد.

٨٥٢ ٣- ابذل مالك لمن بذل لك وجهه فانّ بذل الوجه لا يوازيه شي‏ء. ٢ ٢٣٦ بذل كن مال خود را به كسى كه آبروى خود را به تو بذل كرده (و از تو چيزى طلب كرده) كه به راستى چيزى با بذل آبرو برابرى نمى‏كند.

٨٥٣ ٤- ابذل مالك فى الحقوق و واس به الصّديق، فانّ السّخاء بالحرّ اخلق.

٢ ٢٠٤ مال خود را در حقوق (واجبه يا مطلق حقوق) بذل كن، و با مال خود با دوست خود مواسات و برابرى داشته باش، كه به راستى سخاوت و بخشش به شخص آزاده سزاوارتر است. ٨٥٤ ٥- افضل الشّرف بذل الاحسان.

٢ ٣٩٧ برترين شرافتها بذل احسان است.

٨٥٥ ٦- افضل الفضائل بذل الرّغائب و اسعاف الطّالب و الاجمال فى المطالب. ٢ ٤٥٧ برترين فضيلتها بذل عطاها و كمك كردن به حاجت خواهان و ميانه‏روى در كارها است.

٨٥٦ ٧- ان تبذلوا اموالكم فى جنب اللَّه فانّ اللَّه مسرع الخلف. ٣ ٣ اگر بذل كنيد اموال خود را در راه خدا پس خداوند به سرعت عوض آن را به شما خواهد داد.

٨٥٧ ٨- بالبذل تكثر المحامد. ٣ ٢٣٧ با بذل و بخشش مدح و ستايش (مردم براى بخشنده) بسيار گردد.

٨٥٨ ٩- ببذل النّعمة تستدام النّعمة.

٣ ٢٣٨ با بذل نعمت است كه نعمت مستدام ماند.

٨٥٩ ١٠- بذل العطاء زكاة النّعماء. ٣ ٢٦٣ بذل عطا، زكات نعمتهاست.

٨٦٠ ١١- كثرة البذل آية النّبل. ٤ ٥٩٨ بخشش بسيار نشانه فضيلت و كمال است.

٨٦١ ١٢- من هان عليه بذل الاموال توجّهت اليه الآمال. ٥ ٢٢٩ كسى كه بذل اموال بر او آسان باشد اميدها به سويش رو گردان شود.

٨٦٢ ١٣- من احبّ الذّكر الجميل فليبذل ماله. ٥ ٣٢٤ كسى كه دوست دارد نام نيكى داشته باشد، بايد در بذل مال دريغ نداشته باشد.

٨٦٣ ١٤- من بذل ماله استعبد. ٥ ١٩٣ كسى كه مال خود را بذل كند مردم را بنده خود كند.

٨٦٤ ١٥- من كرمت نفسه استهان بالبذل و الاسعاف. ٥ ٣٤٢ كسى كه كرامت نفس دارد (و بزرگوار است) بذل احسان و بر آوردن حاجت حاجتمندان بر او آسان است.

٨٦٥ ١٦- من شرف الهمّة بذل الاحسان.

٦ ١٦ بذل احسان از شرافت و بزرگى همّت است.

٨٦٦ ١٧- من شيم الكرام بذل النّدى.

٦ ٢٤ بذل احسان از خوى بزرگواران است.

٨٦٧ ١٨- ما اكتسب الشّكر بمثل بذل المعروف. ٦ ٥٩ جلب نشود سپاسگزارى مردم به چيزى مانند بذل احسان (و انجام كار نيك).

٨٦٨ ١٩- ما حصّنت الاعراض بمثل البذل. ٦ ٦٨ چيزى مانند بذل و بخشش آبرو را حفظ نكند.

٨٦٩ ٢٠- ما شكرت النّعم بمثل بذلها.

٦ ٦٨ سپاسگزارى نعمتها به چيزى مانند بذل و بخشش آن، انجام نشود.

٨٧٠ ٢١- ما حصّنت النّعم بمثل الانعام بها. ٦ ٦٩ چيزى مانند بخشش نعمتها را نگاه ندارد.

٨٧١ ٢٢- ما شاع الذّكر بمثل البذل. ٦ ٦٩ چيزى مانند بذل و بخشش آوازه انسان را بلند نكند.

٨٧٢ ٢٣- نيل المآثر ببذل المكارم.

٦ ١٦٩ رسيدن به فضائل و كمالهاى ستودنى، به بذل كرم و نيكى‏هاست.

٨٧٣ ٢٤- لا يحمد الّا من بذل احسانه.

٦ ٣٩٨ حمد و ستايش نشود جز كسى كه بذل احسان كند.

٨٧٤ ٢٥- ينبى‏ء عن فضلك علمك، و عن إفضالك بذلك. ٦ ٤٧٧ علم و دانش تو از برترى تو خبر مى‏دهد، و بذل و بخشش تو از احسان تو آگاه مى‏كند.

٨٧٥ ٢٦- إنّكم أغبط بما بذلتم من الرّاغب إليكم فيما وصله منكم. ٣ ٦٣ به راستى سودى كه شما از احسان خود برده‏ايد بيشتر از آن سودى است كه رو آورنده به شما از احسان شما برده است.

باب البراءة (برائت و بى‏گناهى)

٨٧٦ ١- البرى‏ء صحيح و المريب عليل.

١ ٣١٨ شخص بى‏گناه سالم و تندرست است و مشكوك بيمار است.

٨٧٧ ٢- البري‏ء جرىّ. ١ ٥٦ بى‏گناه دلير و گستاخ است.

٨٧٨ ٣- كلّ برى‏ء صحيح. ٤ ٥٢٦ هر بى‏گناهى تندرست است. ٨٧٩ ٤- ما اشجع البرى‏ء و أجبن المريب. ٦ ٨٦ چقدر دلير و گستاخ است بى‏گناه، و چه ترسو است آدم مشكوك.

٨٨٠ ٥- لا اشجع من برى‏ء. ٦ ٣٧٣ دليرتر از بى‏گناه كسى نيست.

باب البرد (سرما)

٨٨١ ١- توقّوا البرد فى اوّله و تلقّوه فى‏

آخره، فانّه يفعل فى الابدان كما يفعل فى الاغصان، اوّله يحرق و آخره يورث. ٣ ٣٠٨ خود را حفظ كنيد از سرما در آغاز فصل سرما، و برخوردار شويد از آن در پايان آن، كه در بدنهاى شما آن كارى را كند كه در شاخه‏هاى درختان كند، آغازش بسوزاند، و پايانش برگ بروياند.