تحليل و نقد پلوراليسم دينى

تحليل و نقد پلوراليسم دينى28%

تحليل و نقد پلوراليسم دينى نویسنده:
گروه: کتابها

تحليل و نقد پلوراليسم دينى
  • شروع
  • قبلی
  • 16 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6865 / دانلود: 2492
اندازه اندازه اندازه
تحليل و نقد پلوراليسم دينى

تحليل و نقد پلوراليسم دينى

نویسنده:
فارسی

ارزيابى و نقد

الف) ذوبطون بودن كلام الهى

ذوبطون بودن كلام الهى ، گر چه مستلزم نوعى كثرت در معرفت دينى است ، ولى اين كثرت ، به صورت فهمهاى هم عرض ، متعارض و پارادوكسيكال نيست زيرا اين بطون يا لايه ها همگى الهى اند كه حق مطلق است ؛ پس همگى جلوه هاى حق مى باشند و جلوه هاى حق ، هماهنگ و موزون خواهند بود چنان كه خداوند در وصف قرآن مى فرمايد:

( اللَّـهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّـهِ ذَٰلِكَ هُدَى اللَّـهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاءُ ) (٧٦)

خداوند، نيكوترين سخن را كه كتابى است همانند و موزون نازل نمود اين كتاب ، (جلوه ى) هدايت الهى است كه خداوند هر كس را بخواهد به واسطه ى آن هدايت مى كند...

( افَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّـهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا ) (٧٧)

آيا در قرآن تدبر نمى كنند، اگر از جانب غير خدا بود، در آن اختلاف بسيار مى يافتند.

( لَّا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ ) (٧٨)

[قرآن ، كتاب عزيزى است كه ] به هيچ وجه ، باطل در آن راه ندارد [چون ] فرستاده ى خداوند حكيم و ستوده است

ذوبطون بودن كلام الهى ، بدين صورت است كه لفظى داراى معناى مطابقى و نيز معنا يا معانى التزامى است ؛ يعنى معانى متعدد در طول يكديگر كه به صورت زنجيره اى با يكديگر ارتباط دارند و يكى مستلزم ديگرى است ؛ هر چند به حسب ظاهر يك لفظ و يك استعمال بيش ‍ نيست

مثلا آيه اى كه بر مطلوبيت عبادت خدا دلالت دارد، بر مطلوب بودن معرفت خدا و نيز تدبر و تفكر در آيات آفاقى و انفسى و آموختن آنچه مقدمات لازم شناخت و عبادت خدا مى باشد و نيز بر مطلوب بودن كمال و سعادت حاصل از معرفت و عبادت خدا نيز دلالت مى كند. مانند اينكه مرد تشنه اى از كسى بخواهد تا براى او آب بياورد، او علاوه بر اينكه آوردن آب را مى خواهد، نوشيدن سيراب شدن ، رفع تشنگى ، كمال وجودى حاصل از نوشيدن آب را نيز خواسته است

ذوبطون بودن كلام الهى ، تفسير ديگرى نيز دارد و آن اين كه لفظ، بر يك حقيقت داراى مراتب و درجات دلالت كند، كه در اين صورت ، يك لفظ و يك معنا بيش نيست ولى مراتب طولى متعدد دارد و دلالت لفظ به اين مراتب دلالت مطابقى است ؛ نه از قبيل لوازم يك معنا چنان كه قرآن كريم درباره ى تقوا مى فرمايد:( اتَّقُوا اللَّـهَ حَقَّ تُقَاتِهِ ) (٧٩) حقيقت تقوا، عبارت است از خوددارى از عمل به نواهى خداوند و ترك اوامر الهى ، و اين حقيقت ، داراى مراتب متفاوت است كه تقوا از كباير، اولين درجه ى آن و پس از آن ، تقوا از كباير و صغاير، و بالاتر از آن ، تقوا در مورد مستحبات و مكروهات است ، تا برسد به مرتبه اى كه در مباحات نيز از ياد خدا غافل نشود.(٨٠)

حاصل ، آن كه كثرت مورد بحث در پلوراليسم دينى ، كثرت تعارض آميز است ؛ مانند متشخص يا نامتشخص بودن حقيقت مطلق ، توحيد و تثليث ، جبر و اختيار، الهى يا بشرى بودن مسئله امامت و نظاير آن ؛ نه مطلق كثرت هر چند به صورت طولى و مراتب تشكيكى و از قبيل ناقص و كامل و اكمل باشد. در كثرت تشكيكى مرتبه ى بالاتر، واجد مرتبه پايين تر از خود نيز هست ، و به اصطلاح فلسفى ، از قبيل كثرت در وحدت و وحدت در كثرت است ؛ نه وحدت در مقابل كثرت ، يا كثرت در مقابل كثرت

ب) تفسير پذيرى متون دينى

در اين كه متون دينى ، تفسيرپذير و يا نيازمند تفسيرند سخنى نيست در اين نيز كه آموخته ها و اندوخته هاى ذهنى انسان ، در فهم كلام خداوند يا سخن معصوم - فى الجمله - تاءثير مى گذارد، بحثى نيست سخن در اين است كه :

اولا: تكثر و تنوع فهم و تفسير متون دينى ، تنها به پلوراليسم درون دينى مربوط مى شود، نه پلوراليسم بيرون دينى يعنى تعدد مذاهب و فرق يك دين را تبيين مى كند؛ مانند مذاهب و فرق مسيحى ، يا يهودى يا اسلامى ، كه هر يك از اين فرق و مذاهب ، از متن دينى خود، تفسير ويژه اى دارد؛ اما تعدد خود متون دينى و مؤ منان را تبيين نمى كند. به عبارت ديگر، اين فرضيه ، يك پيش فرض دارد و آن وجود يك يا چند دين و متن يا كتاب مقدس دينى است اما اين كه چرا اين اديان و متون متعدد دينى پديد آمده است ، خارج از قلمرو فرضيه ى ياد شده است

ثانيا: تعدد و تنوع فهم ها و تفسيرها از متون دينى ، به دليل تاءثيرى پذيرى انسان از فرهنگ ها، محيطهاو علوم ، نه قانون حق و باطل و درست و نادرست را از صحنه ى انديشه و زندگى بشر حذف مى كند و نه دليل بر حقانيت يا بطلان همه ى برداشت ها تفسيرهاست هر گاه اين برداشت ها تفسيرها، متعارض و پارادوكسيكال باشند، به حكم قانون بديهى امتناع اجتماع و ارتفاع متناقضين ، بحث درست و نادرست يا حق و باطل مطرح خواهد شد و قهرا بايد معيار و مقياسى براى تشخيص حق از باطل و درست از نادرست ، وجود داشته باشد؛ وگرنه بحث حق و باطل و صواب و خطا لغو خواهد بود.

اين مقياس ، بايد چيزى باشد كه معصوم از خطا باشد و يا مستند به راءى معصوم گردد. آنچه مصون از خطا است ، اصول بديهى عقلى و قول و فعل پيامبران و امامان معصوم است پس هر راءى و نظرى كه به اين دو منتهى گردد، معتبر و پذيرفته خواهد بود. نظير اين مطلب ، در بحث مربوط به تفسير تجربه هاى دينى نيز بيان شد و در آن جا نيز لزوم وجود مقياسى خطاناپذير براى تشخيص تفسيرهاى درست از نادرست را يادآور شديم

در حديث معروفى كه در كتاب عقل و جهل كافى از امام كاظم (عليه‌السلام ) روايت شده ، از عقل به عنوان حجت باطنى پروردگار، و از پيامبران و امامان معصوم (عليه‌السلام )، به عنوان حجت ظاهرى خداوند ياد شده است(٨١)

ابن سكيت از امام رضا(عليه‌السلام ) پرسيد: امروز حجت بر بندگان چيست ؟ امام (عليه‌السلام ) پاسخ داد: عقل است ، زيرا با آن راستگو از دروغگو تشخيص داده مى شود.(٨٢)

در حديث ثقلين - كه از احاديث متواتر اسلامى است - پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اهل بيت (عليه‌السلام ) را عدل و قرين قرآن ساخته و تمسك به آن دو را مايه ى نجات دانسته و يادآور شده است كه ميان آن دو هرگز جدايى نمى افتد.

گذشته از اين ، قرآن كريم در عين اين كه مفسر و مبين مى خواهد، چنين نيست كه خود صامت محض باشد. بلكه مفسر بايد راءى خود را به قرآن يا آنان كه مطهرون اند و از تاءويل و اسرار قرآن آگاهند، عرضه كند و از اين طريق ، صواب و خطاى راءى خود را بيازمايد و اگر چنين نكرد. ديگران اين كار را خواهند كرد. مهم اين است كه مقياس ، براى سنجش و ارزيابى ، وجود دارد و آراى مفسران با آن مقياس ، ارزيابى خواهد شد.

امام على (عليه‌السلام ) قرآن را، هم ناطق مى داند و هم صامت ، از آن رو كه به زبان سخن نمى گويد صامت است و از آن نظر كه درستى راءى آنان كه مى خواهند از زبان قرآن چيزى بگويند، در گرو اين است كه از خود قرآن بر گفتار خويش شاهد آورند، ناطق است

آن حضرت ، در رد انديشه ى خوارج در مسئله حكميت كه گمان مى كردند سرنوشت مسلمين به راءى افراد سپرده شده ، مى فرمايد:

ما افراد را داور نگرفته ايم ، بلكه قرآن را داور ساخته ايم ، ولى قرآن نوشته اى است كه با زبان ، سخن نمى گويد و ترجمان مى خواهد و داوران از طرف قرآن ، سخن خواهند گفت و اگر آنان در داورى خود راستى را پيشه كنند، جز به حقانيت ما راءى نخواهند داد.(٨٣)

در جايى ديگر، در وصف قرآن مى فرمايد:

در پرتو هدايت قرآن مى توانيد بصيرت يابيد، و از روى بصيرت بگوييد و بشنويد و برخى از قرآن ، به واسطه ى برخى ديگر سخن مى گويد و برخى از آن ، بر برخى ديگر گواهى مى دهد. در طريق و مسير الهى ، اختلاف پذير نيست و صاحب خود را از خدا جدا نخواهد كرد.(٨٤)

امام (عليه‌السلام ) خود را به عنوان زبان گوياى قرآن توصيف كرده مى فرمايد:

از قرآن بخواهيد تا براى شما سخن بگويد، ولى او (با زبان) سخن نمى گويد، لكن من شما را از آن باخبر مى سازم(٨٥)

امام على (عليه‌السلام ) در اين جا به اين آيه قرآن كريم اشاره دارد كه مى فرمايد:

( إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ * لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ) (واقعه ٧٩ - ٧٧)

و اهل بيت پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به نص قرآن كريم ، همان مطهرون مى باشند. (احزاب /٣٣)

بنابراين ، تفاسير و آراى دين شناسان را بايد با مقياس هاى عقل قرآن و كلام معصومين ارزيابى نمود و صحيح را از سقيم جدا ساخت چنان كه در مواردى چون رخدادهاى تاريخى و مانند آن ، كه درك حسى نيز نافذ است ، از اين ابزار معرفتى هم بايد بهره جست و بدين صورت ، راه تشخيص و داورى گشوده است

ثالثا: تحول و تكامل فهم و دانش بشرى ، امرى است مسلم و روشن ؛ ولى لازمه ى آن ، نداشتن هيچ راءى و انديشه ى ثابتى در حوزه ى علم و دين نيست چه بسا انسان در سايه ى تلاش علمى و آگاهى هاى جديد از يك پديده ى طبيعى يا حكم دينى ، نكات جديدى به دست آورد و فهم و دانش او تحول يابد اين تكامل فهم ، الزاما بدين معنا نيست كه فهم و درك پيشين او خطا بوده و اينك فهم جديدى جايگزين آن شده است بلكه تحول ، گاهى به صورت تبدل راءى و فهم است و گاهى به صورت تكامل و افزايش فهم ، كه البته اين تكامل كمى ، جدا از تكامل كيفى نخواهد بود. فرض كنيم انسان در آغاز، نسبت به آب ، اين مقدار آگاهى دارد كه جسمى است روان ، كه تشنگى را بر طرف مى سازد، و آلودگى هاى اشيا مى زدايد و پس از يك رشته مطالعات علمى درباره ى ساختمان طبيعى آب و عناصر تشكيل دهنده ى آن ، بدين نكته نيز واقف مى گردد كه آب ، نقشى حساس ‍ در حيات موجودات زنده ايفا مى كند. اكنون فهم و دانش او نسبت به آب ، تكامل يافته است ولى همچنان آگاهى هاى پيشين را نيز دارد. همين گونه است آگاهى انسان نسبت به مفاد آيه اى از قرآن يا حكمى از احكام دين

نويسنده ى صراطهاى مستقيم ، خود در جايى ديگر به اين نكته اعتراف نموده و چنين گفته است :

خطاست اگر كسى تصور كند كه با ذهن خالى به سخنان نظر مى كند و معناى آن را در مى يابد، اين كار نه ممكن است و نه مطلوب و چون ممكن نيست و چون اذهان به مرور زمان از معلومات و مايه هاى تازه آكنده مى شوند، معانى تازه اى از متون دينى استفاده خواهند كرد و اين مسير را نهايتى نيست بلى در اين ميان پاره اى از فهم ها ثابت و مشابه مى مانند، اما اين نه بدان دليل است كه كسانى مى خواهند آنها را به عمد ثابت نگاه دارند، بلكه بدان دليل است كه اقتضاى طبيعى فهم ها بدين جا مى كشد و آن ثبات بدون خواست اين و آن متولد مى گردد.(٨٦)

ج) جمعى بودن فهم دينى

گفته شد كه تفسير پلوراليستيك كثرت مذاهب ، فرق و آراى دينى در تاريخ بشر و جوامع بشرى ، بر اين پايه است كه اين كثرت را امرى اجتناب ناپذير دانسته ، به رسميت بشناسيم و بپذيريم كه فهم دينى ، امرى جمعى است ؛ مانند زندگى و تمدن اينها همه مانند صحنه مسابقه و يا يك ميدان بازى است ، و چون بازى و مسابقه ى يك نفره معنا ندارد، پس كثرت فهم هاى دينى و مذاهب و فرق نيز امرى طبيعى و به جاست

در اين استدلال نيز مغالطه اى رخ داده است زيرا اجتناب ناپذير بودن اختلاف - آن هم به صورت اختلاف تعارض آميز و متضاد - دو معنا دارد: يكى اين كه بگوييم خداوند از روى جبر و قهر، انسان را به اختلاف مى كشاند و دست تقدير الهى با تفاهيم انسانها در تعارض و تخاصم است چنين تفسيرى از اجتناب ناپذيرى اختلاف ، حقانيت آن اختلاف را نيز اثبات مى كند. زيرا در اين صورت انسان هيچ گونه نقشى در پيدايش ‍ اختلافات دينى و مذهبى ندارد؛ همان گونه كه تفاوت هاى فيزيكى افراد، خارج از اراده و خواست آنهاست و حسن و قبح و حق و باطل هم در اين جا راه ندارد، بلكه همگى حق است

تفسير يا معناى ديگر آن ، اين است كه چون انسان ، مختار آفريده شده و هستى او، از دو بعد ملكى و ملكوتى ، ناسوتى و لاهوتى ، عقلانى و شهوانى تشكيل يافته است قطعا تصميم گيرى هاى او متفاوت خواهد شد. زيرا ممكن است تصميم گيرى او صبغه ى عقلانى و لاهوتى و ملكوتى داشته و ممكن است ناسوتى ، ملكى و شهوانى باشد. او مسئول انتخاب خويش است و حسن و قبح و حق و باطل در انتخاب و تصميم او راه مى يابد. در اين صورت ، به رسميت شناختن كثرت آرا و مذاهب ، ملازم با مطلوب بودن و حق بودن آن نيست و روشن است كه از دو تفسير ياد شده در مورد اجتناب ناپذيرى يا طبيعى بودن اختلاف ، تفسير دوم ، صحيح است زيرا با حذف عنصر اراده و اختيار از حيات بشر، مجالى براى تكليف و ستايش و نكوهش و حق و باطل باقى نخواهد ماند.

قرآن كريم در رد تفسير نخست مى فرمايد:

( وَعَلَى اللَّـهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ ) (٨٧)

بر خداست كه راه راست را نشان دهد و برخى ار راه هاكج و بيراهه است ، اگر خدا مى خواست همه شما را هدايت مى كرد.

يعنى پيدا شدن راه كج به خاطر اين است كه خداوند، هدايت جبرى انسان را نخواسته است و گرنه ، مانند خورشيد و ماه و ساير موجودات طبيعى ، همگى از قانون الهى پيروى مى كردند. درباره ى تفسير دوم مى فرمايد:

( إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ) ؛(٨٨)

ما انسان را به راه حق هدايت كرده ايم يا سپاسگزار است يا كفران كننده

و نيز مى فرمايد:

( وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ) (٨٩)

يعنى پاكى و پليدى ، هر دو الهام شده و روشن گشته است

مثال مسابقه و بازى هم ، چيزى جز وجود كثرت بازيگران و شركت كنندگان در مسابقه را اثبات نمى كند و دليل بر برنده بودن همه ى بازيگران نيست بلكه به حكم اين كه مسابقه ، برنده و بازنده دارد و بازى ، داور مى خواهد تا بر بازى بازى كنندگان نظاره و داورى كند، پس در ميدان فهم دينى و انتخاب دين و شناخت آن نيز، چنين است

اگر به راستى ، نويسنده ى صراطهاى مستقيم ، به جمعى بودن فهم دينى معتقد است و براى راءى خود در باب پلوراليسم دينى ، همان قدر ارزش و اعتبار قايل است كه براى راءى كسانى كه به انحصارگرايى يا شمول گرايى دينى قائلند، ديگر نيازى به نوشتن چنين بحث طولانى و اين قدر به آب و آتش زدن و آسمان و ريسمان را به هم بافتن و از تاريخ ، عرفان ، فلسفه ، قرآن ، حديث ، ادبيات ، علوم و... استمداد نمودن لازم نبود. زيرا سرانجام اين بحث ، چيزى جز عرضه ى يك راءى دين شناسانه در باب كثرت اديان و مذاهب و آرا نخواهد بود و اين نظريه ، همان اندازه از حق و صواب بهره دارد كه نظريه هاى مقابل مگر نه اين است كه همه در كنار يك سفره نشسته اند و بازيگران يك ميدان و اعضاى يك تيم مسابقه اند؟ آيا نفس ‍ نوشتن صراطهاى مستقيم خود دليل بر نادرستى آن نيست ؟ اين مطلب انسان را به ياد سوفسطائيان مى اندازد كه در مقام بحث و مجادله ى علمى واقعيت را انكار مى كنند، اما در عمل ، رئاليست تمام عيار و معتقد به واقعيت اند!

د) داعيه برگزيده و بر حق بودن

از مطالبى كه در بندهاى قبل گفته شد اين نكته نيز به دست آمد كه دعوى برگزيده و بر حق بودن و خود را اهل فلاح و نجاح دانستن ، به خودى خود، مذموم و ناروا نيست آنچه نكوهيده است ، داعيه ى برگزيدگى و بر حق بودن ، بدون دليل از عقل يا شرع است پيامبران الهى ، نخستين كسانى بودند كه در تاريخ بشر، خود را برگزيده و بر حق دانستند؛ ولى بر اين ادعاى خود برهان آوردند. هم فرعون ، داعيه ى هدايتگرى مردم به راه راست را داشت و مى گفت :( وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ ) (٩٠)

و هم مؤ من آل فرعون مى گفت :( اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ ) (٩١) ولى يكى ، باطل بود. زيرا خود، تجسم ضلالت بود و از ضلالت ، جز ضلالت بر نمى خيزد، و ديگرى حق ، زيرا در سايه ى ايمان به خدا و در پرتو ولايت خاص الهى ، از ظلمت به نور رسيده بود.( للَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ) (بقره /٢٥٧). پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، اهل بيت خود را برگزيده و بر حق ، توصيف كرد و آنان را ثقل اصغر و كشتى نجات امت خواند.

قرآن كريم ، امت اسلامى را بهترين امت معرفى كرده مى فرمايد:

( كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ ) .(٩٢)

نيز مى فرمايد:

( وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ) (٩٣)

قرآن كريم ، از گروهى ، به عنوان نعمت داده شدگان ياد مى كند و كسانى را هم اهل ضلالت و مغضوب خداوند مى داند (سوره حمد)

قرآن كريم از نيكوكاران ، پرهيزگاران ، طهارت طلبان ، توبه كنندگان مجاهدان راه خدا و... به عنوان كسانى كه خداوند آنان را دوست دارد ياد مى كند، حال اگر اين افراد ادعا كنند كه محبوب خداوندند، آيا به گزاف سخن گفته اند؟ يا دعوى بى جا كرده اند؟ از ديدگاه قرآن ، هر كس از پيامبر اكرم ، پيروى كند، مورد محبت خداوند است : قل ان كنتم تحبّون اللّه فاتّبعوّنى يحببكم اللّه حال اگر مسلمانى كه در عقيده و عمل پيرو پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است خود را محبوب خداوند بداند، آيا دعوى ناروا نموده است ؟

ه‍) قداست و حجيت در معرفت دينى

آخرين نكته اى كه در مقاله ى صراطهاى مستقيم در بحث اختلاف نظر در تفسير متون بيان گرديده اين است كه چون معرفت دينى ، از سنخ معرفت بشرى است و معرفت بشرى ، خطاپذير است ، بنابراين قول هيچ كس ، حجت تعبدى براى ديگرى نيست و هيچ فهمى ، مقدس و فوق چون و چرا نخواهد بود و ما حاكم سياسى داريم ، اما حاكم فكرى و دينى نداريم در اين باره دو نكته را يادآور مى شويم :

١ - مسئله ى خطاپذير معرفت دينى در مواردى كه قرآن ، توسط پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و يا قرآن و سنت پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) توسط ائمه ى معصومين (عليه‌السلام ) در علم و عمل ، خطاپذير امكان ندارد.

٢ - روش فطرى بشر در جنبه هاى مربوط به زندگى عملى خود، اين است كه براى انجام هر كارى ، حجت و دليلى مى جويد و به عبارت ديگر، عمل خود را بر علم استوار مى كند. زيرا انسان ، فاعل علمى و فكرى است و در مرحله ى نخست ، حجت و علم بى واسطه را مى پسندد و مى جويد. ولى هر گاه به علل گوناگون ، به چنين حجت و علمى دست نيابد، حجت و علم مع الواسطه را بر مى گزيند و چنين است كه در هر مورد، به عالمان و متخصصان مربوط به آن رجوع مى كند و گرچه از جنبه ى نظرى ، چه بسا احتمال خطا به كلى از بين نرفته و فرض اشتباه همچنان باقى است ، ولى به اين گونه احتمالات و فرض ها اعتنا نمى كند و كار خود را با استناد به قول عالم و متخصص در آن مورد، مدلل و همراه با حجت مى داند و معناى حجت بودن قول عامل در اين فرض ، اين است كه اگر كشف خلاف شود و نتيجه ى مطلوب به دست نيابد و يا احيانا دچار ضرر و زيان گردد خود را ملامت نمى كند؛ چنان كه عمل او از نظر ديگران نيز موجه و معقول تلقى مى شود؛ يعنى كار او از نظر وجدان و خرد مقبول و پذيرفته است حال اگر فرض كنيم كه كارى كه وى با چنين پشتوانه ى علمى (علم مع الواسطه و حجيت قول عالم) انجام داده ، كار است كه ديگرى وى را بدان تكليف كرده و يا بر انجام آن به وى وعده ى پاداش و مزد داده است ، در اين صورت ، فاعل ، مستحق پاداش و صواب نيز خواهد بود؛ چنان كه اگر از انجام آن نهى شده و يا بر انجامش و عيد كيفر داده شده باشد، سزاوار نكوهش و كيفر خواهد بود.

اين روش فطرى يا سيره ى عقلا، مورد تاءييد و امضاى شرع مقدس نيز قرار گرفته است و از اين رو علاوه بر اعتبار عقلايى و بشرى ، اعتبار شرعى و دينى هم يافته است و در نتيجه ، حجت عقلايى ، رنگ و بوى حجت شرعى به خود گرفته است البته چون سرچشمه ى شريعت ، وحى است كه از افقى برتر به انسان و مصالح و مفاسد و سعادت و شقاوت او مى نگرد، چه بسا در قلمرو حجت عقلايى ، توسعه يا تضييقى را ايجاد كند، ولى اين دوگانگى مربوط به مصداق است ، نه در قاعده و حكم كلى انسان ، كارى كه انجام مى دهد، بايد با علم و حجت همراه باشد و هرگاه خود، آن علم و حجت را نداشته باشد، از علم و حجت ديگران بهره مى گيرد. آرى اين قاعده ، مربوط به كسانى است كه خود، صاحب نظر و متخصص نيستند، اما فردى كه در يك مسئله يا موضوع صاحب نظر و مجتهد است و حجت بالذات دارد، به علم ديگران و حجت بالغير نيازى ندارد و قول ديگران در حق او، نه حجت عقلايى است و نه حجت شرعى

از آنچه گفته شد، روشن مى شود كه در مقاله صراطهاى مستقيم ، مغالطه اى از نوع مغالطه ى عام و خاص و مطلق و مقيد رخ داده است ؛ يعنى حكم مربوط به خاص و مقيد (مجتهد و متخصص)، بر عام و مطلق (افراد ديگر، اعم از مجتهد و عامى) تطبيق گرديده است

فصل ششم : صراطهاى مستقيم و حقايق درهم تنيده

تفسير ديگرى كه براى پلوراليسم دينى شده ، مبتنى بر اين فرضيه است كه در عالم ديندارى و رستگارى ، تنها يك راه راست وجود ندارد، بلكه راه هاى راست بسيارى موجود است و راهى كه پيامبران الهى مردم را به آن دعوت كرده اند، تنها يكى از اين راه ها بوده است بنابراين براى نيل به سعادت و رستگارى ، جز راه انبياء راه هاى متعدد ديگرى نيز وجود دارد. بر اين مطلب ، چنين استدلال شده است كه قرآن ، صراط مستقيم مربوط به پيامبران را به صورت نكره (صراط مستقيم = راهى راست) آورده است ، نه به صورت معرفه (الصراط المستقيم = راه راست). خطاب به پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى فرمايد:( إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ *عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ) (يس /٤ - ٣) و در جاى ديگر مى فرمايد (وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا )(فتح /٢) و درباره ى حضرت ابراهيم (عليه‌السلام ) مى فرمايد:( وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ) (نحل /١٢١)

به عبارت ديگر، در جهان ، تنها يك حق وجود ندارد، بلكه حقايق بسيار موجود است و كثرت حقايق و در هم تنيده بودن آن ، منشاء تفرق اديان و مذاهب و عقايد و آرا شده است

بيت زير از مثنوى مولانا هم به همين معنا تفسير شده است :

بل حقيقت در حقيقت غرقه شد

زين سبب هفتاد، بل صد فرقه شد(٩٤)

ارزيابى و نقد به مقتضاى براهين عقلى و نقلى ، در گستره ى هستى و عالم واقعيت ، تنها يك حق وجود دارد و بس و آن ، ذات اقدس الهى است و غير از آن ، هر چه هست ، صفات تجليات و افعال اوست تجليات و افعال الهى نيز دو گونه است : تكوينى و تشريعى فعل الهى در حوزه ى تكوين و تشريع نيز حق مبين است ؛ يعنى خداوند، هيچ قابليت و استعدادى را مهمل نگذارده و هر چيزى را در جاى خود نيكو آفريده است( الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ) (سجده /٧) چنان كه در مرحله ربوبيت و تدبير نيز همه ى موجودات را به حق ، تدبير و هدايت كرده است ، (رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ) (طه /٥٠). موجوداتى كه فقط قابليت هدايت تكوينى داشته اند، از هدايت تكوينى بهره مند گرديده و موجوداتى چون انسان كه شايستگى هدايت تشريعى نيز داشته اند، از موهبت هدايت تشريعى نيز برخوردار شده اند، كه نبوت ها و شريعت ها، تجليات هدايت تشريعى بوده اند و در عالم تشريع ، سعادت و صراط مستقيم ، يكى بيش ‍ نيست و آن تسليم و انقياد در برابر خداوند يكتاست( إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّـهِ الْإِسْلَامُ ) (آل عمران /١٩) و معناى اين تسليم و انقياد، همان يكتاپرستى و توحيد است ؛ چنان كه فرمود:( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ) (٩٥)

١ - قرآن و صراط مستقيم

اين صراط مستقيم ، همان است كه در سوره ى حمد، در وصف آن آمده است :( اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ *صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ )

و در سوره ى (نساء/٦٨) درباره ى نعمت داده شدگان چنين آمده است :

( وَمَن يُطِعِ اللَّـهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَـٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّـهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَـٰئِكَ رَفِيقًا .)

همان گونه كه ملاحظه مى فرماييد در سوره ى حمد، صراط مستقيم به صورت معرفه (الصراط المستقيم) آمده است و الف و لام ، براى جنس يا عموم نيست ، بلكه براى عهداست ؛ يعنى صراط مستقيم معهود كه همان صراط توحيد و يكتاپرستى است چنان كه در جاى ديگر به صراط مستقيم مشخص اشاره كرده مى فرمايد:( إِنَّ اللَّـهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَـٰذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ ) (٩٦)

خداوند، پروردگار من و شماست پس او را بپرستيد. اين است راه راست

و نيز مى فرمايد:( وَأَنَّ هَـٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ ) (٩٧)

و اين است راه راست من ؛ از آن پيروى كنيد.

و از طرفى ، اين صراط مستقيم مشخص و معهود، همان صراط پيامبران ، صديقين ، شهدا و صالحان است كه در آيه ى ٦٨ سوره ى نساء بيان شده است و درباره ى موسى (عليه‌السلام ) و هارون (عليه‌السلام ) مى فرمايد: آنان را به صراط مستقيم معهود و معين هدايت كرديم( وَهَدَيْنَاهُمَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ) (صافات /١١٨)

بنابراين ، همه ى پيامبران ، يك راه را پيموده اند و آن صراط مستقيم عبادت و بندگى و توحيد است شاهراه توحيد و صراط مستقيم حق يكى بيش ‍ نيست و نكره آمدن صراط مسستقيم در آيات ديگر، بر اهميت و دقت آن دلالت مى كند نه بر نامعلوم يا بى شمار بودن آن .(اين نكات بر آگاهان از قواعد ادبيات عربى ، پوشيده نيست .)

البته در اين جا چند نكته را نبايد از نظر دور داشت :

٢ - جلوه هاى صراط مستقيم

صراط مستقيم ، گرچه يك حقيقت بيش ندارد و آن توحيد ناب است ، ولى جلوه هاى آن در عقيده ، اخلاق و عمل ، متفاوت است جلوه ى آن در در عقيده ، همان اعتقاد به يگانگى خداوند و صفات جمال و جلال اوست و در اخلاق ، فضايل و در عمل رفتارهاى شايسته است عقيده ى حق ، اخلاق بايسته و عمل شايسته ، جلوه هاى سه گانه توحيد و صراط مستقيم حق مى باشد.

٣ - شريعت هاى آسمانى

در طول تاريخ دين ، شريعت هاى گوناگونى از جانب خداوند نازل گرديده است و اين شريعت ها - چنان كه از قرآن كريم و احاديث اسلامى بر مى آيد - پنج شريعت نوح (عليه‌السلام )، ابراهيم (عليه‌السلام )، موسى (عليه‌السلام )، عيسى (عليه‌السلام ) و پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بوده است(٩٨) بر اين اساس ، همه ى كسانى كه تا قبل از آمدن شريعت جديد و يا پس از آمدن آن و قبل از آگاه شدن به آن ، به شريعت الهى پيشين عمل كرده اند همان صراط مستقيم حق را پيموده و اهل سعادت و نجات مى باشند، اما پس از آمدن شريعت جديد - چون شريعت پيشين نسخ گرديده است - راه نجات ، منحصر در پيروى از شريعت جديد است و عمل به شريعت پيشين با آگاهى از شريعت جديد، پذيرفته نخواهد بود.

قرآن كريم در اين باره كه شريعت حق ، جز از طرف خداوند نازل نمى شود و شريعت مشركان ، شريعتى است كه مورد اذن و خواست الهى نيست ، مى فرمايد:( أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ شَرَعُوا لَهُم مِّنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَن بِهِ اللَّـهُ ) (٩٩)

آيا آنان ، خدايانى دارند كه برايشان دينى را تشريع كرده اند كه مورد اذن خداوند نيست ؟

از آنجا كه همه ى شرايع الهى ، بر صراط مستقيم توحيد استوار گرديده اند، يكى از شرايط ايمان به نبوت پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، ايمان به نبوت هاى پيشين است ؛ چنان كه مى فرمايد:

( قُولُوا آمَنَّا بِاللَّـهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ) (١٠٠)

آن گاه يادآور مى شود كه اگر مشركان و اهل كتاب نيز به نبوت همه ى پيامبران ، ايمان آورند، هدايت خواهند شد. در غير اين صورت با حق ، به شقايق و نزاع بر خاسته اند:( فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ ) (١٠١)

اكنون با وجود چنين نصوص قرآنى ، چگونه مى توان پذيرفت كه پس از رسالت نبى اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و نزول شريعت اسلام ، آنان كه از روى علم و عمد، از پذيرش آن روى برتافته اند، اهل هدايت و رستگارى اند؟!

٤ - سبل الهى و صراط مستقيم

حقيقت دين يك چيز بيش نيست ، ولى وحدت آن ، از سنخ وحدت عددى نيست ، بلكه از قبيل وحدت تشكيكى و ذات مراتب است از اين مراتب در قرآن كريم با كلمه ى "سبيل " تعبير آورده است

( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ) (عنكبوت /٦٩)

و نيز مى فرمايد:( قَدْ جَاءَكُم مِّنَ اللَّـهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُّبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللَّـهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ) (١٠٢)

در اين آيه ، هم از سبل اسلام (راه هاى امن) ياد شده و هم از صراط مستقيم (راه راست). نيز يادآورى شده است كه پيروى از قرآن و نبوت رسول اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، انسان را به راههاى امن مى رساند، و نتيجه اين خواهد شد كه از تاريكى هاى كفر و شرك و جهل ، نجات يافته و به شاهراه هدايت ، يعنى صراط مستقيم مى رسد.

از اين رو بايد گفت : آنچه متعدد است ، سبل الهى است و نه "صراط مستقيم ". صراط مستقيم ، همان شاهراه هدايت است كه سبل امن الهى به آن منتهى مى شوند و هر كس به همان مقدار كه از سبل امن الهى پيروى كند، از صراط مستقيم هم بهره مند خواهد شد و هركس ، همه ى سبل امن الهى را طى كند، از صراط مستقيم ، به طور كامل بهره مند خواهد شد. چنان كه نعمت داده شدگان چنين اند. (نساء/٦٨) و كسانى كه با علم و آگاهى از ايمان به نبوت پيامبر اكرم روى برتابند، از گروه دوم خواهند بود (بقره /١٣٧) و ديگران هر يك به مقدار پيروى از "سبل السلام "، از هدايت و رستگارى سود خواهند برد.(١٠٣)

فصل چهارم :

اصول پنجگانه و تبيين ديدگاه اسلام درباره ى تعدد اديان

تا اين جا با سه ديدگاه معروف در جهان مسيحيت در باب وحدت و كثرت اديان و نقد آنها آشنا شديم اينك به بيان ديدگاه خود در اين باره مى پردازيم آنچه بيان خواهيم كرد مستند به قواعد عقلى و وحى الهى در پرتو آيات قرآن و احاديث اسلامى است ، كه در پنج اصل خلاصه مى شود :

اصل يكم : تفسير درست انحصار گرايى دينى

نظريه ى انحصار گرايى به اين معنا كه در هر دوره از تاريخ بشر، يك دين و شريعيت الهى به عنوان شريعت حق وجود داشته و دارد، استوار و پذيرفته است آن شريعت حق در زمان ما همانا شريعت اسلام است روح و جوهر همه ى شرايع آسمانى يك چيز بوده است و آن عبارت است از : توحيد در ساحت عقيده و عمل دعوت همه ى پيامبران الهى بر محور توحيد بوده و همگى از بشر خواسته اند كه تسليم خداوند و مطيع اوامر و نواهى او باشند در اين اوامر و نواهى ، امورى مشترك ميان همه ى شرايع بوده و امورى نيز به هر يك از آنها اختصاص داشته است سرانجام شرايع آسمانى با شريعت اسلام پايان پذيرفته و شريعت اسلام كه واجد كمالات همه ى شرايع پيشين است ، به حكم اين كه آخرين شريعت است و تا روز قيامت عهده دار هدايت بشر خواهد بود، به گونه اى سامان يافته كه جامع و مانع و قابل انطباق بر شرايط گوناگون زندگى است و توان پاسخ گويى به نيازهاى جديد بشر در ارتباط با مسائلى كه هدايت فكرى و معنوى او و اداره ى شؤ ون زندگى فردى و اجتماعى او به آنها وابسته است را دارد.

عناوين و سر فصل هاى آنچه در اين اصل بيان گرديد، بدين قرار است :

١ - عموميت نبوت و شريعت كه برهان عقلى آن قاعده لطف است و در بحث هاى كلامى تبيين شده است برهان نقلى آن نيز آيات قرآن و روايات اسلامى است قرآن كريم مى فرمايد :

( وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّـهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ) (٢٨)

هر آينه در هر امتى پيامبرى را بر انگيختيم تا آنان را به پرستش خدا و دورى از طاغوت دعوت كند.

و امام على (عليه‌السلام ) مى فرمايد :

و لم يخل اللّه سبحانه خلقه من نبّى مرسل ، او كتاب منزل ، او حجّة لازمة ، او محجّة قائمة ؛(٢٩)

خداوند سبحان آفريده هاى خود را از پيام آور مرسل ، يا كتاب نازل شده ، يا دليلى قاطع ، يا راهى استوار، خالى نگذارده است

٢ - در طول تاريخ نبوت ، شريعت هايى فرستاده شده است كه طبق آيات قرآن و احاديث اسلامى اين شريعت ها عبارتند از : شريعت نوح ، شريعت ابراهيم ، شريعت موسى ، شريعت عيسى و شريعت پيامبر اسلام اين مطلب از آيه ى ١٣ سوره ى شورى به روشنى به دست مى آيد :

( شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰ ) .

در روايات نيز عنوان اولوالعزم كه در قرآن درباره ى شمارى از پيامبران (بدون ذكر نام آنها) آمده ، بر پيامبران صاحب شريعت كه همان پنج پيامبر پيشين اند تطبيق شده است(٣٠)

٣ - پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آخرين پيامبر الهى و شريعت اسلام آخرين شريعت است ؛ چنان كه در آيه ى ٤٠ سوره ى احزاب بر اين كه حضرت محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خاتم پيامبران است ، تصريح شده است ، و در حديث منزلت نيز پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر اين مطلب كه پس از وى پيامبرى نخواهد آمد، تصريح فرموده اند.

٤ - پس از آمدن شريعت اسلام پيروى از شرايع ديگر اعتبارى ندارد و مورد قبول خداوند نخواهد بود اين حكم مقتضاى خاتميت و جهانى بودن نبوت پيامبر اسلام است زيرا با فرض حجيت و اعتبار شرايع پيشين ، عموميت و خاتميت شريعت اسلام معناى معقولى نخواهد داشت خاتميت نبوت پيامبر اسلام پيش از اين بيان شد. بر جهانى بودن و عموميت آن آيات و روايات بسيارى دلالت مى كند كه در اين جا به ذكر يك آيه بسنده مى كنيم :

( وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَـٰذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ ) (٣١)

اين قرآن بر من وحى شده است تا شما و هر كس را كه پيام قرآن به او برسد، به آن بيم دهم

٥ - روح و سمت و سوى همه ى دعوت هاى آسمانى ، تسليم در برابر خداوند و قوانين الهى است ؛ چنان كه مى فرمايد :( إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّـهِ الْإِسْلَامُ ) .(٣٢) اين حقيقت در شريعت هاى مختلف به صورتهاى خاص تجلى كرده است استاد شهيد مرتضى مطهرى در اين باره سخن جامعى دارد كه نقل آن در اين جا مناسب است : دين حق در هر زمانى يكى بيش نيست و بر همه كس لازم است از آن پيروى كند. اين انديشه كه اخيرا در ميان برخى از مدعيان روشنفكرى رايج شده است كه مى گويند همه ى اديان آسمانى از لحاظ اعتبار در همه وقت يكسانند، انديشه ى نادرستى است درست است كه پيامبران خدا همگى به سوى يك هدف و يك خدا دعوت كرده اند، ولى اين سخن به اين معنا نيست كه در هر زمانى چندين دين حق وجود دارد و انسان مى تواند در هر زمانى هر دينى را كه مى خواهد بپذيرد، بلكه معناى آن اين است كه انسان بايد همه ى پيامبران را قبول داشته باشد و بداند كه پيامبران سابق مبشر پيامبران لاحق ، خصوصا خاتم و اءفضل آنان ، بوده اند و پيامبران لاحق مصدق پيامبران سابق بوده اند. پس لازمه ى ايمان به همه ى پيامبران اين است كه در هر زمانى تسليم شريعت همان پيامبرى باشيم كه دوره ى اوست و قهرا لازم است در دوره ى ختميه به آخرين دستورهايى كه از جانب خدا و به وسيله ى آخرين پيامبر رسيده است عمل كنيم و اين لازم اسلام ، يعنى تسليم شدن به خدا و پذيرفتن رسالت هاى فرستادگان اوست

بسيارى از مردم زمان ما طرفدار اين فكر شده اند كه براى انسان كافى است كه خدا را بپرستد و به يكى از اديان آسمانى كه از طرف خدا آمده است انتساب داشته باشد و دستورهاى آن را به كار بندد شكل دستورها چندان اهميتى ندارد. جرج جرداق صاحب كتاب الامام على (عليه‌السلام ) و جبران خليل جبران نويسنده ى معروف مسيحى - لبنانى و افرادى مانند آنان داراى چنين ايده اى مى باشد.

ولى ما اين ايده را باطل مى دانيم درست است كه در دين اكراه و اجبارى نيست( لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ) ولى اين سخن به اين معنا نيست كه دين خدا در هر زمانى متعدد است و ما حق داريم هر كدام را بخواهيم انتخاب كنيم ؛ چنين نيست در هر زمانى يك دين حق وجود دارد و بس هر زمان پيغمبر صاحب شريعتى از طرف خدا آمده و مردم موظف بوده اند كه از راهنمايى او استفاده كنند و قوانين و احكام او را چه در عبادات و چه در غير عبادات از او فراگيرند تا نوبت به حضرت خاتم الانبيا رسيده است در اين زمان اگر كسى بخواهد بسوى خدا راهى بجويد بايد از دستورات دين او راهنمايى بجويد. قرآن كريم مى فرمايد :( وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ ) (آل عمران /٨٥) : هر كس غير از اسلام دينى بجويد، هرگز از او پذيرفته نشود و او در جهان ديگر از جمله زيانكاران خواهد بود.

اگر گفته شود كه مراد از اسلام ، خصوص دين ما نيست ، بلكه منظور تسليم خدا شدن است ، پاسخ اين است كه البته اسلام همان تسليم است و دين همان دين تسليم است وى حقيقت تسليم در هر زمان شكلى داشته است و در اين زمان ، شكل آن همان دين گرانمايه اى است كه به دست حضرت خاتم الانبياء ظهور يافته است ، و قهرا كلمه ى اسلام بر آن منطبق مى گردد و بس

به عبارت ديگر، لازمه تسليم خدا شدن پذيرفتن دستورهاى اوست ، و روشن است كه همواره به آخرين دستور خدا بايد عمل كرد و آخرين دستور خدا همان چيزى است كه آخرين رسول او آورده است(٣٣)

اصل دوم : تفسير درست شمول گرايى دينى

نظريه ى شمول گرايى به اين معنا كه هر كس در هر كجاى عالم و داراى هر نژاد و مليتى كه باشد، با پيروى از شريعت اسلام مى تواند به رستگارى و نجات برسد، نظريه اى استوار و پذيرفته است ؛ البته اين مطلب مربوط به دوران پس از نبوت پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است در عصر پيامبران پيشين نيز هر كس در هر جا و با هر نژاد و مليتى كه از شريعت آنان پيروى كرده باشد، راه نجات را پيموده جزو رستگاران خواهد بود.

بنابراين شرط اصلى رستگارى بشر در طول تاريخ دو چيز بوده است : الف) ايمان به خدا، نبوت و شريعت هاى الهى

ب) عمل خالصانه و پيروى صادقانه از آن شريعت ها. اين است مفاد اين آيه كه مى فرمايد :( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَىٰ وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّـهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ) (٣٤) كسانى كه [به آيين اسلام ] ايمان آورده اند [مسلمانان ] و يهود و نصارا و صابئين ، هر گاه ايمان [راستين ] به خدا و قيامت داشته و عمل صالح انجام داده اند، اجر و پاداش آنان نزد خدا محفوظ بوده ، و نه از عذاب قيامت بر آنان بيمى است و نه اندوهگين مى باشند.

آشكار است كه در اين آيه زمان قيد نشده است ؛ ولى از آن حجيت اعتبار اديان ياد شده ، در عصر رسالت استفاده نمى شود. زيرا با توجه به آنچه در اصل پيشين بيان شد، اطلاق آن مقيد مى گردد و مفاد آن اين خواهد بود كه صرفا خود را مسلمان يا يهودى يا نصرانى يا صابئى ناميدن مايه ى نجات و رستگارى نيست نجات و رستگارى در گرو دو چيز است : ايمان حقيقى و عمل صالح و عمل صالح در هر زمانى در گرو پيروى از شريعت الهى مخصوص آن زمان است(٣٥)

حال در مورد كسانى كه به شريعت هاى الهى ايمان نياورده و در عين حال كارهايى انجام داده اند كه مطابق با شريعت هاى الهى بوده است ، هرگاه ايمان نياوردن آنان نه از سر آگاهى و عناد، بلكه از روى عدم آگاهى از آن شريعت ها و يا غفلت از آنها بوده و در اعمال نيكى كه انجام داده اند، رضاى خدا را در نظر داشته اند، مى توان گفت در مورد آن اعمال مستحق پاداش خواهند بود.

اما اعمالى كه مخالف شريعت هاى آسمانى بوده و او به قصد طاعت انجام داده است ، آنچه مى توان در اين باره گفت اين است كه او در اين عمل خلاف ، معذور است و قطعا كيفر داده نخواهد شد. ولى به لحاظ كارى كه انجام داده ، شايستگى پاداش را ندارد؛ گر چه ممكن است به لحاظ نيت نيك و حسن فاعلى (نه حسن فعلى) مورد لطف و كرم خداوند قرار گيرد اين مطلب در زمان پس از بعثت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز در مورد پيروان ساير اديان الهى صادق است

ممكن است گفته شود : براى حسن فاعلى ، ضرورت ندارد كه حتما قصد تقرب به خداوند در كار باشد. اگر كسى عمل خيرى را به انگيزه ى وجدان و از سر رحم و عطوفت انجام دهد، كافى است كه عمل او حسن فاعلى پيدا كند؛ به عبارت ديگر همين كه انگيزه ى انسان خود او نباشد، حسن فاعلى خواهد داشت ، خواه انگيزه ى او خدا باشد يا انسانيت

پاسخ اين است كه درست است كه هرگز عملى كه به منظور احسان و خدمت به خلق و به خاطر انسانيت انجام گيرد، در شمار اعمالى كه برانگيخته ى نفسانيت انسان و منافع فردى او است ، نيست با اين حال نمى توان آن را از نظر ارزش با كارى كه به خاطر رضاى خدا و به انگيزه ى الهى صورت مى گيرد، برابر دانست ، آرى ؛ بعيد نيست كه خداوند چنين كارهايى را بى اجر نگذارد؛ چنان كه در روايات آمده است كه خداوند مشركانى نظير حاتم طايى را به خاطر كارهاى خيرى كه در دنيا انجام داده اند عذاب نخواهد كرد و يا در عذاب آنان تخفيف خواهد داد.

به عبارت ديگر علاقه به خير و عدل و احسان ، از آن جهت كه خير و عدل و احسان است ، بدون هيچ شائبه اى ، نشانه اى است از علاقه و محبت انسان به جمال مطلق بنابر اين دور نيست كه اين گونه افراد واقعا و عملا در زمره ى اهل كفر محشور نگردند؛ هر چند به زبان منكر شمرده مى شوند.(٣٦)

اصل سوم : مذهب تشيع ، تجلى اسلام ناب

با استناد به ادله ى عقلى و نصوص دينى كه در كتب كلامى شيعه تبيين گرديده است ، در ميان مذاهب اسلامى ، مذهب تشيع ، حقيقت شريعت اسلام است ، و در ميان فرقه هاى شيعى ، شيعه ى اماميه (اثنی عشرى) نماينده ى راستين تشيع است از اين رو راه رستگارى و نجات در پيروى از اين مذهب است ؛ هم در حوزه ى عقايد و هم در زمينه ى احكام و فروع يكى از دلايل روشن بر اين مدعا حديث ثقلين است كه از احاديث متواتر اسلامى است در اين حديث اهل بيت و عترت پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در كنار قرآن كه ثقل اكبر است ، به عنوان ثقل اصغر معرفى شده و تاكيد شده است كه آن دو از هم جدا نخواهند شد، و اين كه اگر امت اسلامى به آن دو تمسك جويد هرگز گمراه نخواهد شد. همين گونه است : حديث سفينه كه در آن ، اهل بيت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به كشتى نوح كه هر كس وارد آن گرديد نجات يافت و هر كس ‍ آن را رها كرد، غرق شد، تشبيه شده است هم چنين است احاديث ديگر.

ولى بايد توجه نمود كه مسايل مشترك ميان شيعه ى اماميه و مذاهب ديگر اسلامى هم در حوزه ى عقايد و هم در حوزه ى احكام و فروع دين فراوان است بنابر اين در مورد مشتركان در حقيقت ، پيروان ساير مذاهب اسلامى نيز راه نجات را مى پيمايند و اين را مى توان شمول گرايى درون دينى ناميد (در مقابل شمول گرايى برون دينى) و در مورد عقايد و احكام ويژه ى مذاهب و فرق نيز حساب عالم و جاهل ، متذكر و غافل ، محب و معاند، غالى و معتدل از هم جداست ، و نبايد همگى را به يك ديد نگريست و از نظر رستگارى و نجات درباره ى همه يكسان داورى نمود. حساب آنان كه به اهل بيت پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) محبت و ارادت مى ورزند، با نواصب و معاندان آن خاندان ، به حتم يكسان نخواهد بود. استاد مطهرى در اين باره گفته است :

اگر كسى در رواياتى كه از ائمه ى اطهار (عليهم‌السلام ) رسيده است دقت كند مى بايد كه ائمه (عليهم‌السلام ) بر اين مطلب تكيه داشته اند كه هر چه بر سر انسان مى آيد از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق تعصب و عناد بورزد و يا لااقل در شرايطى باشد كه مى بايست تحقيق و جستجو كند، و نكند. اما افرادى كه به واسطه ى قصور فهم و ادراك و يا به علل ديگر در شرايطى به سر مى برند كه مصداق منكر يا مقصر در تحقيق و جستجو به شمار نمى روند و آنها در رديف منكران و مخالفان نيستند آنها از مستضعفين و مرجون لامراللّه به شمار مى روند. و هم از روايات استفاده مى شود كه ائمه ى اطهار(عليهم‌السلام ) بسيارى از مردم را از اين طبقه مى دانند.(٣٧)

اصل چهارم : زندگى مسالمت آميز با پيروان اديان و مذاهب

اعتقاد به حقانيت آيين اسلام و مذهب تشيع و اينكه رهايى و رستگار اخروى از اين رهگذر حاصل مى شود - با توضيحى كه در اصول پيشين داده شد - مانع از داشتن زندگى مسالمت آميز با پيروان ساير اديان و مذاهب نخواهد بود. البته معاشرت با هر يك از آنان احكام ويژه اى دارد كه مشروح آن در كتب فقهى بيان شده است به هر روى ، اصل در روابط اجتماعى بر تفاهم و تسالم است ؛ نه جنگ و تزاحم ناگفته پيداست كه داشتن مششتركات دينى ، زبانى ، فرهنگى ، با اهداف و منافع مشترك ملى ، اقتصادى و غيره در تحقق بخشيدن به اصل پيش گفته نقش به سزايى دارد. خوشوقتانه اين محورهاى تفاهم غالبا موجود است ، و مورد عنايت اسلام و توجه رهبران اسلامى بوده است

قرآن كريم اهل كتاب (يهود و نصارا) را دعوت مى كند تا مسئله ى توحيد را - كه عقيده ى مشترك همه ى اديان ابراهيمى است - جدى گرفته از اين محور اتحاد دينى غفلت ننمايند و آن را از پيرايه ى تثليث و مانند آن منزه سازند :

( قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّـهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّـهِ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ) (٣٨)

در اين آيه دو نكته مورد توجه قرار گرفته است : يكى اينكه توحيد عقيده ى مشترك ميان آيين هاى اسلام و مسيحيت و يهود است ديگرى اينكه توحيد در آيين اهل كتاب از توحيد خالص ابراهيم فاصله گرفته و آفت پذير شده است ، و آفت زدايى آن به اين است كه از توحيد قرآنى كه همان اسلام ناب است پيروى شود. ولى اگر آنان از پذيرش اين دعوت سرباز زدند، به حكم قرآن نبايد با آنان به جنگ و نزاع برخاست بلكه وظيفه آن است كه به آنان گوشزد كنند كه مسلمانان از توحيد اسلامى كه حق است دست نخواهند كشيد( فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ )

قرآن كريم حتى در مورد مشركان و بت پرستان نيز اگر دست به توطئه گرى نزنند و بر سر راه تبليغ اسلامى و بيان حقايق دينى و روشنگرى اذهان بشر مانع ايجاد نكرده در جنگ با مسلمانان صف نيارايند- هر چند از نظر عقيدتى هر مسلمانى موظف است بت پرستى را عملى زشت و مبغوض بداند، اما در عمل - روش قسط و احسان را توصيه كرده چنين مى فرمايد :

( لَّا يَنْهَاكُمُ اللَّـهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ) (٣٩)

خداوند شما را از نيكى و قسط در حق آن دسته از مشركان كه با شما به جنگ برنخاسته و شما را از ديارتان بيرون نكردند، نهى نمى كند خداوند قسط پيشگان را دوست دارد.

اين آيه با آيه ى سوره ى توبه كه دستور جنگ با مشركان را صادر كرده است ، منافات ندارد، زيرا آيه ى سوره ى توبه مربوط به مشركان محارب و جنگ طلب است ، و اين آيه درباره اهل ذمه و كسانى است كه با مسلمين پيمان صلح و دوستى برقرار كرده و به آن وفادارند.(٤٠)

در فرمان مؤ كد امام على (عليه‌السلام ) به مالك اشتر، دولت اسلامى موظف است كه با ملت - اعم از مسلمان و غير مسلمان ؛ ديندار و بى دين - از سر راءفت و رحمت برخورد كند و بسان حاكمان گرگ سيرت كه جز به ثروت اندوزى نمى انديشند عمل ننمايد :

و اشعر قلبك الرّحمة للرعيّة ، و المحبّة لهم ، و الّلطف بهم ، لاتكوننّ عليهم سبعا ضاريا تغتنم أكلهم ، فانّهم صنفان : امّا اخ لك فى الدّين ، او نظير لك فى الخل(٤١)

اصل پنجم : كاميابى نظريه ى اسلام در آزمايشگاه تاريخ

خوشبختانه اين فرضيه در تاريخ گذشته و حال جامه ى عمل پوشيده و كارآيى خود را نشان داده است در گذشته بسط و گسترش تمدن اسلامى و برخورد مسالمت آميز و حكيمانه ى مسلمانان را با پيروان مذاهب و اديان داريم ، و در زمان حال نيز تجربه ى كامياب و سرفرازانه ى جمهورى اسلامى را در برخورد با اقليت هاى دينى و مذهبى دعوى اخير ملموس و محسوس است ؛ به توضيح كوتاهى درباره ى نمونه ى نخست بسنده مى كنيم

برخلاف آنچه برخى از مستشرقان - به عمد يا سهو - با درباره ى پيشرفت سريع آيين اسلام در مناطق جهان گفته و آن را فرآورده قدرت شمشير و رعب و ترس دانسته اند، محققان واقع بين و منصف آنان با دلايل روشن ، نادرستى اين فرضيه ها و اتهامات را روشن كرده يادآور شده اند كه عامل رشد و گسترش آيين اسلام ، همان منطق قويم ، پيام روشن و سعه ى صدر و روش مسالمت جويانه و عادلانه با پيروان اديان ديگر بوده است گوستاولوبون فرانسوى در اين باره چنين مى گويد :

ما چون به قواعد و عقايد اساسى قرآن مراجعه كنيم ، ممكن است اسلام را صورت آشكارى از مسيحيت بدانيم ، ولى با اين حال اسلام با مسيحيت در بسيارى از مسائل اصولى اختلاف نظر دارد؛ به ويژه درباره ى توحيد كه ريشه ى اساسى است تمام آسانى و سهولت بى نظير اسلام روى همين توحيد خالص است و رمز پيشرفت اسلام نيز در همان سهولت و آسانى آن بوده است آن تناقضات و پيچيدگى هايى كه غالبا در ساير كيش ها و آيين هاى ديگر ديده مى شود، در دين اسلام وجود ندارد. همين صاف و سادگى اسلام و دستورات داد و دهش آن كمك زيادى به پيشرفت اين دين در جهان نمود و به همين خاطر است كه ملت هاى زيادى از مسيحيان را مى بينيم كه دين اسلام را مى پذيرند و آن را بر مسيحيت ترجيح مى دهند مصريان كه در زمان امپراطوران قسطنطنيه مسيحى بودند و به محض آشنا شدن با اصول اسلام يكباره مسلمان شدند، و به همين سبب است كه هر ملتى مسلمان شد دوباره زير بار دين نصرانيت نخواهد رفت ، خواه پيروز شوند يا شكست بخورند.

زور شمشير موجب پيشرفت قرآن نگشت زيرا رسم اعراب اين بود كه هر كجا را فتح مى كردند، مردم آن جا را در دين خود آزاد مى گذاردند، و اينكه مردم مسيحى از دين خود دست بر مى داشتند و به دين اسلام مى گرويدند، و زبان عرب را بر زبان مادرى خود بر مى گزيدند، بدان جهت بود كه عدل و دادى كه از آن عرب هاى فاتح مى ديدند مانندش را از زمامداران پيشين خود نديده بودند، و براى آن سادگى و سهولتى كه در دين اسلام مشاهده مى نمودند و نظيرش را در كيش قبلى سراغ نداشتند.

روبرتسون گويد :

تنها مسلمانان هستند كه با عقيده ى محكمى كه نسبت به دين خود دارند يك روح سازگارى و تسامحى نيز نسبت به اديان ديگر در آنها هست

مى شود در كتاب جنگهاى صليبى مى نويسد :

همان قرآنى كه دستور جهاد داده است ، نسبت به اديان ديگر سهل انگارى و مسامحه كرده است هنگامى كه مسلمانان (در زمان خليفه دوم) بيت المقدس را فتح كردند هيچ گونه آزارى به مسيحيان نرساندند؛ ولى بر عكس هنگامى كه نصارا اين شهر را گرفتند با كمال بى رحمى مسلمانان را قتل عام كردند و يهود نيز وقتى به آن جا آمدند، بى باكانه همه را سوزاندند.

وى در كتاب ديگر خود به نام فر مذهبى به شرق گويد بايد اقرار كنم كه اين سازش و احترام متقابل به اديان را كه نشانه ى رحم و مروت انسانى است ، ملت هاى مسيحى مذهب از مسلمانان ياد گرفته اند(٤٢) .

بنابراين از ديدگاه قرآن و آيين اسلام راه حل پلوراليزم دينى كاملا روشن است ، و آن اين كه در عين اعتقاد به حقانيت شريعت اسلام و اين كه آخرين شريعت الهى و شريعت منحصر به فرد آسمانى در روزگار ماست ، نسبت به وضعيت و سرنوشت اخروى پيروان ساير اديان و نيز روش ‍ معاشرت و رابطه ى اجتماعى با آنان ديدگاهى روشن و معقول و كار آمد دارد.

نكاتى چند در پايان اين بحث

چند نكته را يادآور مى شويم :

١ - قرآن كريم برخى از كسانى را كه در دنيا به خود ستم كرده ، راه شرك و معصيت را پيموده اند مستضعف ناميده و به رحمت الهى اميدوار ساخته است ولى عذر كسانى را كه در اين مدعا راستگو نباشند نپذيرفته است(٤٣) مقصود از مستضعف در اين آيه (در پانوشت) مستضعف سياسى است ؛ يعنى فرد يا افرادى كه در محيطى زندگى مى كند كه شرايط سياسى بر خلاف ايمان و توحيد و طاعت الهى است ، و آنان توان مهاجرت از آن محيط را ندارند. ولى به گفته ى علامه طباطبايى :

كسانى كه استضعاف فكرى دارند، نيز مشمول حكم مربوط به مستضعفان مذكور در آيه ياد شده مى باشند(٤٤) دليل بر اين مطلب روايات بسيارى است كه افرادى را كه به عللى قاصر مانده اند، مستضعف به آورده است(٤٥)

٢ - در آيه ى ١٠٦ سوره ى توبه ، افرادى به نام مرجون لامراللّه شناخته شده اند كه وضع اخروى آنان كاملا روشن نيست ، و خداوند آنان را يا عذاب خواهد كرد و يا مورد رحمت خود قرار خواهد داد.(٤٦)

و در برخى از روايات ، مستضعفين به مرجون لامراللّه تفسير شده است(٤٧)

از مجموع اين آيات و روايات استفاده مى شود كه افرادى كه به گونه اى قصور داشته باشند - نه تقصير - خداوند آنان را عذاب نخواهد كرد.

٣ - در برخى از روايات از كسانى كه امامان معصوم را انكار نمى كنند، ولى نسبت به آنان معرفت نيز ندارند، به عنوان گمراهان تعبير شده است ، در مقابل مؤ من و كافر، كه اگر در حال ضلالت از دنيا بروند، جزو مرجون لامرالله خواهند بود.(٤٨) ولى در برخى از روايات معرفت امام شرط قبولى اعمال دانسته شده است(٤٩)

وجه جمع ميان اين دو دسته روايات اين است كه بگوييم : مقصود از دسته ى دوم اين است كه قبولى اعمال اين افراد را خدا وعده كرده و به وعده ى خود وفا خواهد كرد. ولى در مورد دسته ى اول چنين وعده اى در كار نيست و حكم آنان حكم مرجون لامر اللّه است(٥٠)

بخش دوم : تحليل و نقد مبانى پلوراليسم دينى

فصل اول : تفكيك ميان گوهر و صدف دين

يكى از راه حل ها يا تفسيرهايى كه جان هيك براى پلوراليزم دينى ارائه كرده ، تفكيك ميان گوهر و صدف دين است وى بر آن است كه گوهر دين ، متحول كردن شخصيت انسانهاست و گزاره هاى دينى ، حكم صدف دين را دارند. بدين جهت ، هشدار مى دهد كه آموزه هاى دينى ، مانند تجسد را نبايد بيش از حد مورد تاءكيد قرار داد و نبايد آنها را همچون نظريه هاى علمى ، صادق يا كاذب دانست اين آموزه ها مادامى كه بتوانند ديدگاهها و الگوهاى ما را براى زيستن متحول سازند، صادقند از اين رو اگر آموزه هاى ظاهرا متناقض اديان گوناگون را، حقايقى حاكى از تجربه ى زيستن بدانيم ، اين آموزه ها، غالبا به نظر سازگار خواهد آمد.

به عبارت ديگر، به نظر مى رسد جان هيك ، بيش از آن كه بر حقايق كلامى كه در قالب قضايا بيان مى شوند، تعلق خاطر داشته باشد، به جنبه هاى وجودى و تحول آفرين دين ، عنايت و اعتنا دارد دين از آن رو واجد اهميت است كه حيات خود محورانه ى انسان را به حياتى خدا محورانه تبديل مى كند. آنچه مهم است اين است كه واقعيت غايى ، ما را چنان تحت تاءثير قرار دهد كه متحول شويم(٥١)

هيك در اين باره مى نويسد :

"به نظر من ، فردى كه به عنوان مثال ، بر خلاف من معتقد است عيسى پدرى بشرى داشت ، احتمالا (نه قطعا) در اشتباه است ، اما من در عين حال متوجه اين نكته نيز هستم كه شايد آن فرد از من به خداوند نزديك تر باشد. اين توجه بسيار مهم است ، زيرا باعث مى شود كه داورى هاى متفاوت تاريخى چندان مورد تاءكيد قرار نگيرند و از اهميت آنها بسيار كاسته شود".(٥٢)

ارزيابى و نقد در اين نظريه ، دو نكته بيان شده است : يكى اينكه آموزه هاى دينى ، ارزش ‍ ذاتى نداشته نبايد مورد تاءكيد دينداران قرار گيرند. ديگر آنكه اين آموزه ها بسان آموزه هاى علمى نيستند كه صدق و كذب پذير باشند.

هر دو مطلب به لحاظ نظرى ، قابل مناقشه و تاءمل است ، و به لحاظ تاريخى و عينى نيز كاربرد ندارند. بدون اعتقاد به درستى آموزه هاى دينى ، چگونه ممكن است آنها بر دينداران ، تاءثير تحول آفرينى داشته باشند؟ انسان به حكم اين كه موجودى انديشنده و باورمند است ، تا به درستى آموزه اى باور نداشته باشد، تحت تاءثير آن قرار نخواهد گرفت البته اين باور، ممكن است پشتوانه ى منطقى و برهانى داشته باشد، و ممكن است بر آمده از تقليد و شهرت و مانند آن باشد و يا از شهود و تجزيه درونى نشاءت گرفته باشد. ولى در هر حال ، اين باور و ايمان است كه مبداء تحول درونى مى گردد. سخن شيواى امام على (عليه‌السلام ) كه فرمود اوّل الدّين معرفته ناظر به همين نكته است ، يعنى دين سرچشمه اى معرفتى دارد آرى ؛ معرفت دينى از راه هاى مختلفى به دست مى آيد.

نقد جان هيك بر بريث ويت جان هيك در نقد نظريه ى بريث ويت(٥٣) كه به غير شناختارى بودن زبان دينى معتقد است و نقش معتقدات دينى را در تاءثير اخلاقى آنها مى داند، نه در معرفت بخشى و واقع نمايى ، مى گويد :

از اين ديدگاه ، شيوه ى حيات مبتنى بر عشق و محبت به طور طبيعى از طريق ساختار خاص ذهن آنان و از اعتقاد به حقيقت خداوند به عنوان حب و محبت ناشى مى گردد. ليكن ، تنها هنگامى اعتقاد به حقيقت ، محبت و قدرت خداوند، از شيوه ى زندگى مبتنى بر عشق و اخلاص ‍ نشاءت مى گيرد كه به صورت ظاهر و حقيقى آن اعتقاد توجه كنيم و نه صرفا به گونه اى نمادى به توجيه و تفسير آن بپردازيم براى اينكه يك شيوه ى زندگانى خاص و متمايز را، هم جذاب كنيم و هم عقلايى ، به نظر مى رسد كه احكام دينى بايد به عنوان احكامى كه مبتنى بر واقعيت هستند نگريسته شوند و نه صرفا ساخته هاى وهم و گمان(٥٤)

به لحاظ عملى و كاركردى نيز واقعيت هاى ملموس در تاريخ اديان ، گوياى اين مطلب است كه آموزه هاى دينى ، تا چه اندازه مورد تاءكيد و اعتنا و احترام پيروان اديان مختلف بوده است و چه نزاع ها و كشمكش هاى عميق و دامنه دارى كه بر سر همين آموزه ها و معتقدات دينى رخ داده است بنابراين ، فرضيه ى مزبور نظرا و عملا مردود است

فصل دوم : تفاوتهاى مفهومى و زبانى

برخى ، پلوراليسم دينى را صورى و ظاهرى معرفى كرده و گفته اند: "مفاهيمى كه در پيشنهادهاى ايمان آوردن يك دين خاص معمول است ، خاص همان دين است : مسيحيان ، مفهوم مسيح (منجى الهى) را به كار مى برند؛ يهوديان مفهوم مسيح (كارگزار انسانى مشيت خداوند)، بودائى ها مفهوم نيروانا، هندوها مفهوم بر همن ، و... هر يك از اين تصورات ، آن گونه كه در اين اديان ، بيان گرديده ، معناى خود را از كاربرد آن در متن آن دين به دست مى آورد و از اين رو مخصوص آن دين است و تنها به عنوان بخشى از بحث كلامى آن معنا دارد. بنابراين مطلب ، اين نيست كه دو دين ، يك مفهوم را به كار مى برند و اقوال متناقض در باب آن بيان مى كنند. مسيحيان فى المثل نمى گويند كه اللّه ، بخشاينده نيست زيرا الله ، مفهومى مسيحى نيست و كلام مسيحى ، شامل هيچ نوع گزاره و حكمى در باب الله نيست ، يا همين طور، مسلمانان نمى گويند آتن ، برهمن نيست ، زيرا اين موضوع در حوزه ى كلام اسلامى راه ندارد.

به بيان ديگر - با استفاده از نظريه بازى زبانى ويتگنشتاين ، مى توان گفت : هر دينى ، نوعى صورت حياتى است با بازى زبانى خاص خود. زبان مسيحى ، كه مفاهيم كاملا متمايز مسيحى نظير تجسد، ابن اللّه و تثليث را به كار مى گيرد، معناى خود را از نقشى كه در حيات مسيحى بازى مى كند، مى گيرد. اين قوانين بازى زبانى مسيحى ، كتاب مقدس و سنت مسيحى را به عنوان منابع مهم شناخت تلقى مى كند. ليكن آنچه در متن ايمان مسيحى مى توان گفت : نمى تواند با آنچه كه در متن دينى ديگر بيان مى شود، مخالف باشد يا موافق فى المثل مسيحى و بودايى ، دو قوم مختلف هستند، به جوامع و سنن دينى متفاوت تعلق دارند و به زبانهاى دينى متفاوت ، سخن مى گويند كه هر يك از اين زبانها، در متن يك صورت حيات دينى خاص معنا دارد. از اين رو اساسا بحث بر سر رقيب بودن اين دو دين به عنوان پيشنهادهاى ايمان داشتن در ميان نيست(٥٥)

ارزيابى و نقد اندكى دقت ، نااستوارى فرضيه ى فوق را روشن مى سازد. بدون ترديد، اختلافات اديان و مذاهب در معتقدات دينى ، نه لفظى و ظاهرى بلكه حقيقى است اختلاف بر سر توحيد و تثليث ، تنزيه و تشبيه ، تناسخ و معاد، تجرد و تجسم روح و نظاير آن ، از قبيل اختلافات لفظى و ظاهرى نيست


3

4

5

6

7