تحليل و نقد پلوراليسم دينى

تحليل و نقد پلوراليسم دينى0%

تحليل و نقد پلوراليسم دينى نویسنده:
گروه: کتابها

تحليل و نقد پلوراليسم دينى

نویسنده: على ربانی گلپايگانی
گروه:

مشاهدات: 5793
دانلود: 1835

توضیحات:

تحليل و نقد پلوراليسم دينى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 16 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5793 / دانلود: 1835
اندازه اندازه اندازه
تحليل و نقد پلوراليسم دينى

تحليل و نقد پلوراليسم دينى

نویسنده:
فارسی

فصل هشتم : ناخالصى امور عالم

مبناى ديگرى كه پلوراليسم دينى بر اساس آن تبيين شده ، ناخالص ‍ دانستن امور عالم است ؛ يعنى :

١ - در عالم ممكنات ، هيچ چيز خالص يافت نمى شود، نه در عرصه ى طبيعت و نه در حوزه ى شريعت ، نه در مورد فرد و نه جامعه و نه هيچ چيز ديگر. در نتيجه ، همه جا حق و باطل بهم آميخته اند.

٢ - در ميان اديان ، مذاهب و فرق دين نيز نمى توان هيچ دين ، مذهب يا فرقه اى را حق خالص و ديگرى را باطل ناخالص دانست بنابراين نه تشيع ، اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن ، نه فقه مالكى ، نه فقه جعفرى و نه هيچ مذهب و فرقه ى ديگر اسلامى و غير اسلامى

٣ - علت اينكه نزاع هاى دينى غالبا به نتيجه نمى رسند و پيرو مذاهب و اديان حاضر نمى شوند دست از مذهب و دين خود بردارند، همين آميختگى حق و باطل به يكديگر است اگر يكى از اين مذاهب و فرق دينى حق خالص مى بود، هيچ كس در انتخاب آن ترديد و درنگ نمى كرد.

٤ - اين ناخالص از آن جا ناشى مى شود كه حقيقت دين ، با اندوخته هاى پيشين ذهن انسان در مى آميزد و در نتيجه مكدر و تيره مى شود و خلوص ‍ خود را از دست مى دهد.(١٢٥)

ارزيابى و نقد

١ - در تكوين و تشريع الهى باطل راه ندارد

اگر مقصود از ناخالص بودن امور جهان ، اين است كه چون امور، ممكن الوجودند، هستى هايشان محدود و مشوب است ، مطلب درستى است ولى اين مطلب ، مستلزم باطل بودن جهان نيست زيرا عالم ممكنات ، در عين محدوديت به عنوان فعل الهى ، حق است و هيچ گونه باطلى از جنبه ى فاعلى و غايى ، مادى و صورى در آن راه ندارد.( وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ ) (حجر/٨٥)

پس عالم ممكنات ، از اين جهت كه فعل خداوند حكيم و عليم است ، منزه از بطلان و نابايستگى است و به عبارت ديگر، نظام فعلى جهان نظام احسن است( الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ) (سجده /٧)

همين گونه است در حوزه ى شريعت كه وحى ، فرشته ى وحى ، نبى (گيرنده ى وحى)، دريافت وحى ، حفظ و ابلاغ وحى ، معجزه (برهان وحى) تفسير و تبيين وحى از سوى پيامبر، تبيين و اظهار وحى براى مردم ، همگى حق است :

( هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ ) .(١٢٦)

و نيز فرمود:

( لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ) .(١٢٧)

آيه ى نخست ، بيانگر حق بودن اصل دين است و آيه ى دوم ، بيانگر اين مطلب كه دين حق ، براى مردم آشكار، گرديده و آنان مى توانند رشد را از غى و حق را از باطل باز شناسند، بدين جهت مى افزايد:

( فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّـهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ )

و در جاى ديگر مى فرمايد:

( وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ ) .(١٢٨)

و باز مى فرمايد:

( إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ) .(١٢٩)

از اين آيات و نظاير آن به روشنى به دست مى آيد كه دين ، همان گونه كه در مرحله ى تشريع و قبل از ابلاغ ، حق خالص است ، پس از ابلاغ نيز چنين است و انسان نيز مى تواند آن را بشناسد. در غير اين صورت تبين رشد از غى ، كفر به طاغوت و ايمان به خدا و پيروى از حق و انكار باطل معنايى نخواهد داشت به عبارت ديگر لازمه ى فرضيه ى تمايزناپذيرى حق از باطل در مرحله ى تشخيص ، اين است كه صف مؤ من و كافر و سپاسگزار و ناسپاس از هم ، قابل تفكيك نباشد و دين حق ، از آيين هاى باطل ، ممتاز نگردد و اين با غايت نبوت و شريعت الهى كه روشن كردن رشد از غى و دين حق از اديان باطل است :ليظهره على الدّين كلّه و با اين كه صف مؤ منان از كافران جدا مى گردد و سپاسگزاران از ناسپاسان باز شناخته شوند، تعارض آشكار دارد.

٢ - حق از باطل قابل تفكيك است

فرضيه ى مزبور مى گويد: سخن در اصل اديان الهى نيست كه عين حقند، سخن در فهم آدميان و مذاهب مختلفه ى دينى است كه هميشه مخلوطى از حق و باطلند. ولى قرآن كريم تصريح مى كند كه نه تنها اصل اديان الهى ، عين حقند، اين حق به انسانها هم ابلاغ شده و به آنان رسيده است ؛ به گونه اى كه حق از باطل و رشد از غى ، باز شناخته شده است و بر اين اساس ، دو صف تشكيل مى گردد كه يكى صف طرفداران حق و ديگرى صف پيروان باطل است اين ، با آميختگى حق و باطل در همه ى مذاهب در مرحله ى فهم و تفسير دين امكان پذير نيست اگر چنين باشد كه به محض اين كه دين حق از سوى پيامبر خدا به مردم ابلاغ گردد و معارف و مفاهيم دينى به ذهن انسانها وارد شود، با مفاهيم ذهنى آنان آميخته مى گردد، حق و باطل به هم در آميزد و دين حق ، صفت حق بودن را از دست مى دهد و داورى ميان حق و باطل تفسيرها، برداشت ها و مذاهب و آرا ممكن نخواهد بود، چگونه خداوند مى فرمايد:

( قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ) " و "( لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ ) " و "( وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَىٰ وَالْفُرْقَانِ )

و چرا از انسانها مى خواهد كه پيرو حق باشند و از باطل دورى گزينند؟ آيا اين نقض غرض و تكليف به مالايطاق نخواهد بود؟

٣ - حق و باطل در معرفتهاى بشرى

از اين جا نادرستى مطلب چهارم به دست مى آيد. درست است كه معارف و احكام الهى در مرتبه ى نزول ، لطافت و كمال نخستين خود (در علم ربوبى و لوح محفوظ) را از دست مى دهند، و مرحله ى احكام كلام الله ، غير از مرحله ى تفصيل و تنزيل آن است ،( كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ ) (هود/١) ولى هرگز از حق بودن خارج نمى شود و باطل در آن راه نمى يابد.( لَّا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ ) (فصلت /٤٢) وارد شدن كلام و معارف و احكام دينى در اذهان بشر نيز، وحى را از وحى بودن خارج نمى كند. سرمايه هاى ذهنى بشر (تصورات و تصديقات) دو گونه اند: بخشى ، همگانى و ثابت است و بخشى ديگر غير عمومى و متحول در بخش اول ، باطل راه ندارد. آنچه ممكن است حق يا باطل باشد، بخش ‍ دوم است براى نمونه ، قواعد عقلى و بديهى زير، جزء معرفت هاى بشرى ثابت و همگانى اند:

اجتماع و ارتفاع نقيضين ، محال است ؛ سلب شى ء از خود، محال است ؛ هر معلولى ، علتى مى خواهد؛ جمع ضدين ممكن نيست ؛ ذاتى ، تغييرپذير نيست ؛ ادعاى بى دليل ، پذيرفته نيست ؛ حيات عقلى ، برتر از حيات غريزى است ؛ در زندگى اجتماعى ، نظم و قانون لازم است ؛ شكر منعم ، پسنديده و لازم است ؛ عدالت نيكوست ؛ وفاى به وعده پسنديده است ؛ احسان و نيكى ، ممدوح است ؛ ظلم و بى عدالتى ، نكوهيده است ،و...

در سايه ى چنين سرمايه هاى ذهنى و عقلى استوارى ، جداسازى حق از باطل و درست از نادرست امكان پذير است ، و بشر به حقيت شناسى و حقيقت پذيرى تكليف شده است اين معرفت هاى بديهى و ثابت به انضمام اصول روشنى كه از طريق وحى بر بشر عرضه شده است ، معيار و مقياس شناخت حق از باطل مى باشند و مى توان در مورد حق و باطل آرا و مذاهب و اديان داورى كرد. امام كاظم (عليه‌السلام ) مى فرمايند:

خدا بر بندگان خود دو حجت دارد: عقل كه حجت باطنى است ، و پيامبران و پيشوايان معصوم كه حجت ظاهرى اند.

٤ - شناخت پذيرى حق و باطل در حوزه ى اديان و مذاهب

چنين نيست كه در اديان و مذاهب ، حق خالص يا باطل خالص نباشد و يا شناخت آن ، امكان پذير نباشد. در اين باره سه احتمال مى توان داد:

١.حق خالص ؛ ٢.باطل خالص ؛ ٣.آميزه اى از حق و باطل ؛ يعنى عقيده اى مركب كه بخشى از آن درست و بخشى از آن نادرست است .ولى مركب از حق و باطل نيز، حكم باطل را دارد.

حق خالص ، مانند عقيده به وحدانيت ذات الهى ؛ يعنى اينكه خداوند، نه شريك و مثل دارد و نه داراى جزء است

باطل محض ، مانند اعتقاد به اولوهيت مسيح ؛ يعنى عيسى در عين اين كه بشر است ، خداست

و حق و باطل درهم آميخته ، مانند اعتقاد به اينكه خدا هم يكتاست و هم سه گانه است ، كه بخش اول آن (خدا يكتاست) حق ، و بخش دوم آن (سه گانگى خدا) باطل است و همين بخش دوم ، اين عقيده را در مجموع باطل خواهد كرد. چون مستلزم جمع ميان متناقضين است ؛ مگر آنكه تثليث ، به گونه اى تفسير شود كه مستلزم محال نباشد و در آن صورت ، اساسا موضوع بحث تغيير كرده به فرض نخست باز مى گردد.

همين گونه است مسئله ى نبوت پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه در مورد آن فرض هاى زير قبل طرح است :

١ - پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، پيامبر خدا و نبوت او، جهانى و ابدى است (عقيده مسلمانان = حق)

٢ - پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، پيامبر خداست ولى نبوت او جهانى نيست (عقيده برخى از مسيحيان حق + باطل)

٤ - پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، پيامبر الهى نيست (عقيده منكران رسالت پيامبر اسلام باطل)

مسئله ى امامت و خلافت ، كه اساس تشيع و تسنن را تشكيل مى دهد،

نيز همين گونه است به اعتقاد شيعه ، امامت و خلافت ، مقام و منصبى است الهى و بايد از جانب خداوند تعيين شود. ولى به عقيده ى اهل سنت ، امامت و خلافت ، مقام منصبى است بشرى و تعيين امام و خليفه ى پيامبر، به خود مسلمانان واگذار شده است

در اين دو نظريه ، يك عقيده ، مشترك و مورد قبول هر دو دسته است و آن وجوب امام و خليفه ى پيامبر در جامعه ى اسلامى است و هر يك از آن دو نيز، عقيده ى مخصوص به خود را دارد. عقيده ى مشترك ، از نظر هر دو گروه حق است چنان كه هر يك از آن دو نيز عقيده ى مخصوص خود را حق مى داند و البته مذهب حق در باب امامت و خلافت ، از يكى از آن دو فرض ، بيرون نيست زيرا اگر هيچ كدام حق نباشد، اصل وجوب امامت ، انكار مى شود كه قطعا باطل است لا بدّ للناس من امير (نهج البلاغه /٤٠)

پس اين جمله كه نه تشيع ، حق خالص است و نه تسنن ، مساوى با اين است كه بگوييم : پس از پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، اصولا جامعه اسلامى ، به امام و خليفه نياز ندارد (انكار اصل امامت و رهبرى) و اين سخن از نظر عقل و نقل ، مردود است و مورد انكار همه ى مسلمانان

همين مطلب در مورد فرقه ها و انشعاباتى كه در دنياى تشيع و تسنن پديد آمده است ، نيز صادق است در دنياى تشيع ، فرقه هايى به نام اثنا عشريه (اماميه)، كيسانيه ، زيديه و اسماعيليه پديد آمده است و در جهان تسنن ، فرقه هاى معتزله ، اشعريه ، ماتريديه ، ظاهريه و اهل الحديث و... پديدار گشته است همه ى اين فرقه ها مشتركاتى دارند و مختصاتى و مى توان حق را از باطل جدا ساخت و چنين نيست كه عقايد مشترك و مختص آنها نه حق خالص باشد و نه باطل محض مثلا عقيده ى مشترك شيعه ، اعتقاد به منصوص بودن امامت است كه همگى اين اصل را حق مى دانند ولى اثناعشريه به امامان دوازده گانه (كه به نام معين شده اند) معتقد است ، فرقه هاى ديگر شعبه ، به اين مصاديق ، معتقد نيستند. اما نمى شود كه هر دو صحيح باشد. چون نمى شود كه جانشينان پيامبر، هم دوازده امام معين باشند، و هم دوازده امام ياد شده نباشند. اما راه تشخيص حق از باطل در اين مورد، رجوع به احاديث اسلامى است ؛ مانند: حديث ثقلين ، حديث غدير، حديث سفينه ، حديث منزلت ، حدى جابر و غيره

در مورد فرقه هاى اهل سنت نيز چنين است ، اساس اختلاف ميان معتزله و اشعريه ، مسئله ى حسن و قبح عقلى است و اين مسئله ، يا حق است يا باطل فرض اين كه هم حق است و هم باطل يا نه حق است و نه باطل ، مستلزم جمع و رفع نقيض هاست كه امتناع آن ذاتى و بديهى است

بنابراين در مسايلى كه مرزهاى اديان و مذاهب و فرق را روشن مى سازد، حق و باطل ، از هم جدا و كاملا قابل تشخيص است و فرض ناخالص ‍ بودن حق و باطل ، مستلزم تناقض است

دو نكته مهم را بايد در نظر داشت :

الف) از جنبه ى نظرى ، نمى توان همه ى نظريه هايى را كه پيروان يك دين يا يك مذهب و فرقه دينى ابراز مى كنند، حق يا باطل دانست چه بسا در نظريات همه يا برخى از پيروان اديان و مذاهب ، يك يا چند نظريه ى حق يا باطل وجود داشته باشد. مثلا اعتقاد به خدا، نبوت عامه و معاد و يك سلسله اعمال و آداب دينى كه مسيحيان بدان معتقدند، حق است و همگى مورد قبول اسلام و مسلمين است ؛ چنان كه اعتقاد به تثليث به معناى معروف آن در ميان مسيحيان ، باطل است و عقيده ى برخى از متكلمان مسيحى كه آن را انكار كرده اند، حق است

در ميان مسلمانان نيز چنين است : اعتقاد به نبوت عامه و خاصه كه همه ى آنان بدان معتقدند، حق است ولى اعتقاد به عدم عصمت مطلقه ى پيامبران كه برخى گفته اند، باطل است اعتقاد به نزول قرآن و معجزه بودن آن كه همگان به آن عقيده دارند، حق است و اعتقاد به تحريف قرآن ، باطل است

اعتقاد به نادرستى نظريه ى جبر در مذهب معتزله ، درست ، ولى اعتقاد به تفويض ، باطل و نادرست است ؛ يعنى معتزله ، در اين جا دو آموزه را به هم آميخته است ، كه يكى حق و ديگرى باطل است و اين حق و باطل از يكديگر قابل تفكيك است لاجبر و لاتفويض ولكن امر بين الامرين

ب) در مقام عمل نيز، در ميان پيروان اديان و مذاهب ، هم اعمال پسنديده يافت مى شود و هم اعمال ناروا. ممكن است فردى مسيحى ، از دروغگويى بپرهيزد ولى فردى مسلمان دروغگو باشد و بالعكس همين گونه است در ساير اعمال خوب و بد كه از مشتركات اديان و مذاهب است

ناخالص بودن به يكى از دو معناى ياد شده ، پذيرفتى است ؛ ولى نتيجه ى آن ، اين نيست كه نتوان در حق و باطل بودن اصل اديان و مذاهب ، داورى كرد و فى المثل در باب تثليث يا نبوت پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه اسلام و مسيحيت را از هم جدا مى سازد، نتوان حق را از باطل باز شناخت يا در باب امامت و خلافت ، كه مرز ميان تشيع و تسنن است ، نتوان حق و باطل را از هم جدا نمود.

٥ - منشاء اختلافات دينى و مذهبى چيست ؟

وجود اختلافات دينى و نزاع هاى مذهبى و فرقه اى نيز دليل منطقى بر آميختگى حق و باطل و شناخت ناپذيرى آن دو نيست ، چنين استدلالى مبنى بر يكى از پيش فرض هاى زير است :

١ - حق و باطل ، در واقع و نفس الامر، چنان به هم آميخته اند كه تفكيك پذير نيستند؛

٢ - مقياس و معيارى براى جداسازى آن دو از يكديگر در اختيار بشر نيست ؛

٣ - دستگاه ذهن و انديشه ى بشر، ابزارهاى دقيق براى به كار گرفتن مقياسهاى بازشناسى حق از باطل را ندارد.

از بحث هاى پيشين ، نادرستى همه ى اين پيش فرض ها روشن شد و ثابت شد كه حق و باطل ، هم در واقع ، از يكديگر تمايز دارند و هم در مقام اثبات و شناخت ، معرفت پذيرند و هم دستگاه ذهن و انديشه ى انسان ، فى الجمله بر انجام چنين كارى تواناست البته اين كار در مسايل كلى و بسيط، عمومى و همگانى است ، ولى در مسايل جزئى و پيچيده ، بر عهده ى مجتهدان و متخصصان علوم دينى است كه بسان ساير رشته هاى علمى ، غير متخصصان به متخصصان رجوع مى كنند.

از آن جا كه ذهن و انديشه ى انسانهاى غير معصوم ، خطاپذير است ، مى توان گفت درصدى از نزاع ها فراورده ى نارسايى ذهن و انديشه در جدا ساختن حق از باطل است چنان كه امام على (عليه‌السلام )، ساده لوحى و سطحى نگرى خوارج را عامل انحراف آنان دانسته مى فرمايد:

انتم معاشر اخفّاء الهام سفهاء الاحلام(١٣٠)

در جاى ديگر، تفاوت آنان را با قاسطين در اين مى داند كه خوارج ، حق را مى خواستند ولى در شناخت آن خطا كردند، ولى قاسطين ، طالب باطل بودند و آن را يافتند: ليس من طلب الحق فأخطأه، كمن طلب الباطل فادركه(١٣١)

آن كه حق را جست و خطا كرد، همچون كسى نيست كه باطل را طلبيد و بدان رسيد.

ولى گاهى عدم شناخت حق يا عدم پذيرش آن ، معلول يك رشته عوامل سياسى ، فرهنگى و نفسانى است قرآن كريم سنت گرايى منفى را يكى از موانع شناخت يا قبول حق دانسته ، يادآور مى شود كه مشركان در رد دعوت پيامبران الهى به توحيد و ترك بت پرستى و انجام كارهاى ناروا، به روش نياكان خود احتجاج مى كردند(زخرف / ٢٣ و آيات ديگر) و درباره ى منكران نبوت موسى (عليه‌السلام ) مى فرمايد: آنان ، نبوت او را انكار كردند در حالى كه به درستى آن يقين داشتند. (نمل / ١٤).

در تاريخ اقوام و ملل ، نمونه هاى بسيارى از كسانى كه در عين يافتن حقيقت ، به دلايل نفسانى ، از پذيرش آن سرباز زدند، يافت مى شود اين امر، اختصاص به بحث هاى بين الاديان يا بين المذاهب هم ندارد؛ چه بسا دو شخصيت علمى و پيرو يك مذهب كه در يك مسئله اختلاف داشته اند و حقانيت راءى يكى بر ديگرى اثبات شده است ، ولى علل نفسانى مانع از پذيرش آن گرديده است نمى توان انكار كرد كه عوامل اخلاقى و اجتماعى و... منشاء اختلاف هاى بسيارى شده اند.

فصل نهم : استدلال به قرآن و نهج البلاغه

بر مدعاى ناخالصى و جداناپذيرى حق و باطل ، به آيه ى ١٧ سوره ى رعد استدلال شده است(١٣٢) آيه ياد شده ، بيانگر دو مطلب است : يكى اينكه آبى كه از آسمان نازل مى شود، در هر وادى و جويبارى به قدر گنجايش آن جارى مى شود. دوم اينكه بر روى آبى كه سيل آسا در آن وادى و جويبار جارى مى شود، كفى پديد مى آيد، آنگاه آن كف ناپديد مى شود و آب در زمين باقى مى ماند. در آيه تصريح شده كه ذكر اين مطلب ، به عنوان مثالى است كه وضع حق و باطل را براى مردم بيان مى نمايد و آن دو چيز است :

١ - حق ، داراى مراتب است

حق ، داراى درجات و مراتب است ؛ فسالت اوديه بقدرها. آبى كه از آسمان نازل مى شود و در جويبارهاى مختلف قرار مى گيرد، در حقيقت آب بودن تفاوتى ندارد. هر جويبارى ، به مقدار ظرفيت خود از آن بهره مى برد. چنين است معارف الهى و اذهان و انديشه هاى بشرى كه هر يك ، سهم ويژه اى از آن به دست مى آورد، گرچه همه از حق ، نصيب بره اند، ولى نصيب ها متفاوت است (البته متضاد نمى تواند باشد)

٢ - كف باطل بر آب حق

گاهى در كنار حق ، باطل هم پديد مى آيد. بسان كفى كه بر آب مى نشنيد و چهره حق را مى پوشاند و چه بسا طالب آب به گمان آنكه آنچه مى بيند، فقط كف از است نه آب ، از آن روى بر مى تابد، ولى بايد كف باطل را كنار زد و به آب حقيقت رسيد و به مقدار ظرفيت خود از آن بهره برد.

( فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ ) اين آيه ، نه تنها بر جداناپذيرى حق از باطل ، دلالتى ندارد، كه به صراحت ، جداپذيرى حق از باطل و اصالت حق و بى پايگى باطل را با مثالى روشن تبيين نموده است پس راه يافتن باطل در حوزه ى حق ، و مكدر و مكتوم ساختن آن ، نه دليل بر تفكيك ناپذيرى حق از باطل است و نه مهر تاءييدى بر همه ى مذاهب و عقايد مى زند و نه بار مسئوليت و تكليف را در بازشناسى حق از باطل و رد باطل از دوش انسان بر مى دارد.

صراط مستقيم در برابر سبل شيطانى قرآن كريم پس از اشاره به مجموعه اى از احكام شريعت اسلام ، آن را به عنوان راه راست الهى توصيف كرده ، مسلمانان را توصيه مى كند كه از آن پيروى كنند و به راه ها و شرايع و اديان ديگر دل ندهند، تا رستگار شوند چنان كه مى فرمايد:( وَأَنَّ هَـٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ) (١٣٣)

از عبدالله بن مسعود روايت شده كه گفت :

پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خطى را در برابر خود رسم كرده و فرمودند: اين ، راه رشد است آنگاه خطوط ديگرى در جانب راست و چپ خود ترسيم نمود، سپس فرمود: اين راه ها راه هايى است كه هر يك از آنها شيطانى است كه مردم را به پيروى از آن فرا مى خواند(١٣٤) .

سخن امام على (عليه‌السلام ) در نهج البلاغه نيز ناظر به همين مطلب است ؛ آن جا كه فرمود:

گرايش به راست و چپ ، گمراهى است و طريق وسط [روش اهل بيت ]، جاده ى هدايت است و خواص و آثار نبوت بر آن برقرار و پا برجا خواهد بود. چنان كه منفذ و راه ورود به سنت پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و راه رستگارى نيز همان است(١٣٥)

آميختگى حق و باطل به يكديگر و التباس حق به باطل ، كارى است شيطانى كه گاهى بشر چه از روى سهو و چه از روى عمد، وسيله ى انجام آن مى گردد. البته در صورت سهو، معذور است ، ولى در صورت عمد، چرا معذور باشد؟! التباس حق و باطل از روى عمد، بسان پوشيده داشتن حق و خوددارى از ابزاز آن ، كارى نكوهيده و ناپسند است از اين رو خداوند به پيامبر گرامى اسلام دستور مى دهد تا پيام حق را به اهل كتاب رسانده از آنها بخواهد كه آگاهانه دست به التباس حق به باطل نزنند و از كتمان حق ، برحذر باشند:

( يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ) (١٣٦)

بنابراين از ديدگاه قرآن كريم ، آميختگى حق و باطل و مشتبه شدن آن دو، امرى طبيعى و اجتناب ناپذير نيست بلكه غير اصيل و غيرطبيعى است ، و به وسوسه ى شيطان و به دست انسانهاى خودخواه ، صورت مى گيرد. و گرچه خداوند بر خنثا كردن مكر و كيد شيطان تواناست ، ولى چون نظام تشريع ، بر پايه ى اختيار و امتحان انسان ، استوار است ، آنچه خداوند در اين باره انجام مى دهد، روشنگرى و هدايتگرى كسانى است كه صادقانه در جهت شريعت حق ، گام بر مى دارند و به دعوت حق ، پاسخ مى دهند. بدين جهت ، پيروزى شيطان در اضلال برخى از افراد بشر، به معناى غلبه ى مكر شيطان بر مشيت خداوند نيست

استدلال به سخنى از امام على (عليه‌السلام ) در كلامى از امام على (عليه‌السلام ) آمده است كه اگر حق و باطل از هم جدا مى شدند، امر بر مردم مشتبه نمى گرديد. از اين سخن امام على (عليه‌السلام ) نتيجه گرفته شده است كه حق و باطل ، تفكيك پذير نيستند بنابراين نمى توان آيين و مذهب يا عقيده و راءيى را حق يا باطل خالص ‍ دانست ، بلكه هر يك سهمى از حق و سهمى از باطل دارد.(پلوراليسم دينى)(١٣٧)

پيروى از هواى نفس و پيدايش فتنه ها حال آنكه امام (عليه‌السلام ) منشاء پيدايش فتنه ها و نزاع ها پيروى از هواى نفس و بدعت گذارى در دين خدا دانسته اند. پس اختلافات فرقه اى ، ريشه در هواى نفس دارد كه مايه ى بدعت گذارى در دين و مخالف با كتاب خداست و همين عقايد و احكام مخالف قرآن ، پايه ى حكومت شيطانى قرار مى گيرد و كسانى بر اساس آنها بر مردم حكومت مى كنند.

خواص امت در اين جا سخن امام (عليه‌السلام ) ناظر به خواص امت است ، آنان كه عهده دار دين شناسى اند و يا بر مسند حكومت ، تكيه مى زنند. اين گروه ، وقتى طالب هواى نفس باشند، دست به مذهب تراشى و بدعت گذارى در دين مى زنند.

ولى كاميابى اين دسته در نيل به مقاصد نفسانى خود، بدون جلب توجه مردم و متفرق ساختن آنان و برانگيختن حساسيت هاى فرقه اى و مذهبى آنان ممكن نيست از اين روى ، دست به صحنه سازى براى مشتبه ساختن حق به باطل مى زنند. يؤ خذ من هذا ضغث، و من هذا ضغث فيمزجان

كمى از حق ، با كمى از باطل آميخته مى گردد و دامى براى شكار افكار و عقايد انسانهاى عادى مى گسترند.

اگر چنين نمى شد و حق و باطل ، همان گونه كه هستند به مردم معرفى مى شدند، نه حق جويان ، پذيراى باطل مى شدند و نه باطل گرايان در طعن زدن بر حق ، طرفى مى بستند.

امام على (عليه‌السلام ) در پايان ، يادآور مى شوند كه در چنين شرايطى ، مردم دو گروه مى شوند، گروهى كه ولايت شيطان را مى پذيرند و گمراه مى گردند و گروهى كه در پرتو هدايت الهى قرار گرفته نجات مى يابند.(١٣٨)

بنابراين امام على (عليه‌السلام )، نه تنها پلوراليزم دينى را به معناى جداناپذيرى حق از باطل ، و اين كه هيچ فرقه اى حق خالص و باطل خالص نمى باشد، تاءييد نكرده اند، بلكه در مقام تحليل فتنه ها و انحرافات دينى و بيان شيوه اى كه باطل گرايان در گمراه ساختن مردم از آن بهره مى گيرند، خلاف آن را فرموده اند. اگر امام (عليه‌السلام )، حق و باطل را از هم جدا ناپذير و شناخت ناپذير مى دانست ، چرا مردم را به دو گروه شيطانى و رحمانى تقسيم كرده و تنها گروه دوم را اهل نجات دانسته است ؟ اگر به راستى مى خواهيم از امام على (عليه‌السلام ) درس دين شناسى و ديندارى بياموزيم ، بايد امانت دقت را در نقل و فهم كلام على (عليه‌السلام ) رعايت كنيم

شواهد ديگر از نهج البلاغه ١ - در نخستين خطبه ى نهج البلاغه ، آن جا كه درباره ى آفرينش انسان و ويژگى هاى او سخن مى گويند، مى خوانيم :

و معرفة يفرق بها بين الحقّ و الباطل ؛

خداوند به انسان ، معرفتى عطا كرده كه به واسطه ى آن ، حق را از باطل جدا مى سازد.

اين جمله ، در حقيقت ، ملهم از كلام الهى است كه فرمود:

( فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ) .

٢ - در خطبه اى پس از بيعت مردم ، فرمود:

حق و باطل و لكلّ اهل ؛

در جامعه ، دو مذهب و دو طريقه و آيين است ، يكى حق و ديگرى باطل و هر يك از آن دو را طرفدارانى است در ادامه از اين كه در تاريخ بشر، بسيار اتفاق افتاده است كه باطل بر مردم حكومت كرده و طرفداران حق ، اندك بوده اند، ياد كرده است .(١٣٩)

٣ - در خطبه ى ٣٣ و ١٠٤ با تاءكيد بسيار فرموده است :

من ، شكم باطل را خواهم دريد تا حق را از درون آن بيرون آورم

پس حق از باطل ، تفكيك پذير است

٤ - در خطبه ى ١٤١ فرموده است :

هرگاه درستكارى فردى ثابت شد، نبايد انسان هر گفته اى را كه در نكوهش او مى شنود، بپذيرد؛ زيرا ممكن است برخى از اين سخنان باطل و نادرست باشد.

آنگاه معيارى را براى تشخيص حق از باطل در اين باره به دست داده و فرموده است : ميان حق و باطل ، چهار انگشت فاصله است : باطل آن است كه بگويى شنيدم و حق آن است كه بگويى ديدم

٥ - در خطبه ١٧٧ درباره ى حكمين (ابوموسى اشعرى و عمروبن عاص) فرموده است : تركا الحقّ و همايبصرانه ؛ با اين كه حق را آشكارا مى ديدند، رها كردند.

٦ - در خطبه ى ١٩٧ خود را بر جاده حق و مخالفان خود را بر طريق باطل دانسته مى فرمايد:

فو اللّه لا اله الا هو انى لعلى جادّه الحّق ، و انّهم لعلى مزلّة الباطل

و موارد بسيار ديگرى از اين قبيل كه نقل آنها به نوشته ى جداگانه اى نياز دارد.

دو نكته و نقد ديگر

الف) گفته اند: آيا اگر حيات مبارك پيامبر طولانى تر مى شد و يا وقايع تاريخى مهم ديگرى در طول عمر ايشان رخ مى داد، حجم قرآن از اينكه هست بسى افزون تر نمى گشت ؟ مگر قرآن پا به پاى زمانه رشد نيافته و پيش نيامده است ؟(١٤٠)

نقد: نقش حوادث و رخدادها در نزول قرآن ، اولا: به طور فى الجمله صحيح است ، نه بالجمله

ثانيا: تاءثير آنها در نزول تدريجى قرآن كريم است زيرا قرآن كريم يك بار به طور كامل و دفعى بر قلب پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شده و بار ديگر به طور تدريجى نقش حوادث در نزول قرآن (شاءن نزول ها)، مربوط به نزول تدريجى آن است حتى كسانى هم كه به دو مرحله اى بودن نزول قرآن (دفعى و تدريجى)، معتقد نيستند، در اينكه اصل قرآن مجموعه اى از معارف و احكام ثابت و معين است ، سخنى ندارند. بنابر علم پيشين و ثابت الهى كه مبداء تكوين و تشريع است ، همه چيز در مرحله ى علم ربوبى نظام ثابت و معينى دارد، آنگاه به طور دفعى يا تدريجى موجود مى گردند. بنابراين اگر عمر پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) طولانى تر مى بود و يا حوادث ديگرى هم در زمان او رخ مى داد، در حجم قرآن ، تغييرى پديد نمى آورد.

ب) فته شده كه : بر دينى اين چنين ، نه بار بسيار مى توان نهاد و نه از سوى آن وعده ى بسيار مى توان داد و نه به نام آن كارهاى بسيار مى توان كرد. اين فروتنى و كم ادعايى است كه همنشينى و هم سخنى را مطبوع و ميسر مى سازد و راه را براى تحقق پلوراليسمى انسانى و دينى مى گشايد.(١٤١)

نقد: مفاد عبارات فوق ، اين است كه اسلام ، دينى ناقص و نارساست و نبايد انتظار پاسخگويى به مسايل مربوط به زندگى معنوى و نظام اجتماعى و سياست بشر را از آن داشت ؛ يعنى رد نظريه ى كمال دين ، و قبول اينكه اسلام ، توانايى هدايت معنوى و رهبرى جامعه بشرى را تا قيامت ندارد. نيز تصريح شده است كه پلوراليسم دينى با دعوى كمال دين و جامعيت آن سازگار نيست

دعوى قرآن كريم در مورد شريعت قرآن و اسلام ، بر خلاف نظريه ى نارسايى و كامل نبودن دين است به ذكر چند آيه بسنده مى كنيم :

١ -( وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ ) . (نحل / ٨٩)

٢ -( ف َأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّـهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّـهِ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ) (روم / ٣٠)

٣ -( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا ) . (مائده /٣)

فصل دهم : خويشاوندى حقايق

گفته اند: مبناى ديگرى كه براى پلوراليسم دينى پيشنهاد شده ، مسئله خويشاوندى حقايق است : هيچ حقى با هيچ حق ديگرى بى مهر و ناسازگار نيست اين نكته بديهى منطقى اولا: حق را از رنگ و انگ غربى و شرقى و ارتجاع و ترقى نجات مى دهد و حق جويان را براى تحصيل از روى آوردن به هيچ قبله و درگاهى منع نمى كند و ثانيا: حق شناسان را به موزون كردن مستمر حق خويش با حق هاى ديگران ، امر و دعوت مى كند. مدلول اين سخن اين است كه در بنا كردن كاخ رفيع حق ، همه مشاركت دارند و بل از همه بايد شركت خواست(١٤٢)

ارزيابى و نقد در اين استدلال نيز، يك مغالطه ى معنوى نهفته است و آن عبارت است از وضع ماليس بعلّة علة مدعايى نادرست ، نتيجه ى مقدمه اى درست شمرده شده است مقدماتى كه در اين استدلال به كار رفته اند عبارتند از: مقدمات درست

١ - حقايق ، با يكديگر هماهنگ و موزونند. مثلا اصل عليت ، قاعده ى ضرورت على و معلولى ، قانون سنخيت ميان علت و معلول ، اصل هو هويت ، اصل امتناع تناقض ، اين اصل كه دعوى بدون برهان پذيرفه نيست ، اصل وحدت حقه در مورد خداوند، قاعده حسن و قبح عقلى ، امتناع يا قبح تكليف ما لايطاق ، شكر منعم و ضرورت نبوت ، وجوب نماز و روزه ، قبح و حرمت دزدى ، حجيت قول عادل يا ثقه ، حجيت سياق در تفسير قرآن ، قانون جاذبه ى عمومى ، قانون انبساط فلزات و... كه مجموعه اى از اصول و قوانين منطقى ، فلسفى ، كلامى ، فقهى ، تفسيرى ، اصولى و فيزيكى اند، هيچ گونه ناسازگارى با يكديگر نداشته ، هماهنگ و موزون مى باشند اين سخن درست است

٢ - حق ، مطلوب بالذاب است و از هر كس و هر جا كه باشد، بايد پذيرفته شود. اين نيز در تعاليم اسلامى ، مورد تاءكيد بسيار قرار گرفته است .امام على (عليه‌السلام ) مى فرمايد:

حكمت ، گم شده مؤ من است ، هر جا آن را بيابد بر مى گزيند، هر چند در دست منافق باشد.(١٤٣)

البته اين مطلب با تعلم نزد كسى به عنوان معلم و استاد تفاوت دارد. از آن جا كه تلمذ و شاگردى نزد فردى به عنوان معلم و استاد، در فكر، عمل و اخلاق انسان مؤ ثر است ، در روايات اسلامى سفارش شده است كه در گزينش استاد جنبه هاى عقيدتى و اخلاقى در نظر گرفته شود.

٣ - در يافتن حقايق بى شمار، در حوزهاى مختلف علم و دين ، تعاون و مشاركت لازم است و يك يا چند نفر نمى تواند به همه ى اين حقايق دست يابد اين مطلب خصوصا با گسترش دامنه ى علوم امرى بديهى است امروز تخصص در علوم كار پيچيده و دشوارى است و به زمان طولانى نياز دارد و مثلا در علوم دينى تخصص در همه ى زمينه ها براى يك نفر - عادتا - ممكن نيست

نتيجه ى نادرست ! اين مقدمات ، همه استوار و روشن است ، ولى از آنها نمى توان اين نتيجه را گرفت كه همه ى آنچه در اختيار همگان قرار دارد حق است بلكه نتيجه ، اين است كه آنچه حق است ، با هم سازگار است و آنچه با هم سازگارى دارد، حق است وليكن سخن در مورد آرا و عقايدى است كه با هم سازگار نيستند؛ مانند: اثبات و نفى تثليث ، قبول و رد نبوت پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، خاتميت و جهانى بودن نبوت رسول اكرم ، قبول و رد وجود نص در مسئله ى امامت ، اثبات و انكار وجود امام غايب ، توحيد و شرك دانستن توسل به اولياى الهى ، تناسخ و معاد، عين ذات يا زائد بر ذات بودن صفات خداوند، وجود رابطه ى توليدى ميان مقدمات و نتيجه و عدم آن ، ثبات و تكامل انواع ، جبر تفويض يا امر بين الامرين ، اثبات و نفى معراج جسمانى پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، متشخص يا نامتشخص بودن وجود حقيقت مطلق ، حسن و قبح عقلى ، تشبيه و تنزيه ، اصالت وجود يا ماهيت و صدها و بلكه هزارها مسئله ى فكرى از اين قبيل

مشكل پلوراليسم ، در عقايد سازگار و هماهنگ نيست تا به حكم سازگارى حقايق ، حقانيت آنها را ثابت كنيم ، بلكه در عقايد ناسازگار است براى اثبات حقانيت آنها بايد راه حل ديگرى يافت ، از قبيل راه حل هايى كه تاكنون بررسى شد و نادرستى همگى نيز روشن گردد.

فصل يازدهم : اكثريت بشر، متوسطند و مقلد

توجيه ديگرى كه براى پلوراليسم دينى گفته شده اين است كه :

بيشتر دينداران ايمانشان موروثى و تقليدى است ؛ مثلا كسى كه اينك مسيحى است اگر در جامعه ى اسلامى زاده مى شد مسلمان بود و بالعكس ، زبان حال عموم دينداران (و بل عموم مردم عالم) اين است كه( إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ ) (زخرف ٢٢١). نادرند محققانى كه از سر حريت راستين و به حكم حكمت به انديشه اى سر فرود آورند. اين نهنگان درياى تحقيق در آبگيرهاى كوچك مذاهب و مسالك رايج نمى گنجند، بل هر يك از آنان خود مذهبى است اگر يقينى و سكينه اى هست نزد اينان است و بس ، باقى همه تجزم و تعصب و سختگيرى و خام انديشى و بى مروتى و بى مدارايى است

جهان را متوسطان پر كرده اند و بر آنان سنت و تقليد و سابقه و محيط و معيشت و خشم و شهوت بيشتر فرمان مى راند تا دليل و قرينه و برهان و حجت ، و چنين متوسطان و مقلدان (كه ما باشيم) چه جاى آن دارد كه به يكديگر فخر بفروشيم و بر يكديگر لعن بفرستيم ؟ فروتنى و همدردى و رحمت ، ما را سزاوارتر است تا كبر و دشمنى و خشونت(١٤٤)

نقد و ارزيابى

در نقد و ارزيابى مطالب ياد شده نكات زير را يادآور مى شويم :

١ - پلوراليسم در صدد حل چه مشكلى است ؟

پلوراليسم دينى به معناى جان هيك آن ، كه مورد قبول نويسنده ى صراطهاى مستقيم نيز هست ، درصد حل مشكل حق و باطل و رستگارى و نجات است ، اما مسئله ى سلوك اخلاقى و ادب معاشرت با همكيشان يا همدينان ، بحث ديگرى است گر چه حيات دينى درصد حل آن است ، روشن كردن حساب حق و باطل و طريق سعادت و شقاوت است كه آيا در دين و مذهب خاصى يافت مى شود يا در مجموع اديان و مذاهب اما توصيه هاى اخلاقى نظير فروتنى ، همدردى ، رحمت ورزى نسبت به ديگران با قول به اينكه همه ى اديان از حقيقت ، سهم دارند و پيروان همه ى اديان برحقند و به نجات و رستگارى خواهند رسيد، ملازمه ندارد. چنين توصيه هاى اخلاقى با اعتقاد به انحصار گرايى دينى هم ممكن است

امام على (عليه‌السلام ) خود و روش خود را اسلام ناب و خالص ‍ مى داند، در عين حال به مالك اشتر توصيه مى كند كه نسبت به مردم مهربان باشد، خواه هم آيين او باشند و خواه پيرو مذهب و آيين ديگرى

٢ - نسبت تحقيق و تقليد با حق و باطل

چنين نيست كه هر تحقيقى ، به حق و رستگارى انجامد، و هر تقليدى ، بطلان و خسران را نتيجه دهد؛ و به عبارت ديگر، تحقيق و تقليد، به خودى خود، نه ممدوحند، نه مذموم حسن و قبح آن دو تابع شيوه و موضوع تحقيق و تقليد است يعنى اگر انسان درباره ى موضوعى به تحقيق بپردازد كه آگاهى ها و ابزار لازم براى انجام آن را ندارد (مانند تحقيق فيزيكدانى كه از تفسير قرآن سر رشته اى ندارد، درباره ى مفاهيم قرآنى و بالعكس)، چنين تحقيقى ، نكوهيده و مردود است و يا اين كه در موضوعى كه آگاهى و ادوات لازم تحقيق درباره ى آن را دارد، به گونه اى شتاب زده و با پيش داورى دست به تحقيق بزند. در اين صورت نيز تحقيق او نامطلوب و نادرست خواهد بود و در حقيقت در دو فرض ياد شده ، آنچه انجام يافته كاريكاتورى از تحقيق بوده است نه تحقيق واقعى

همين گونه است تقليد. هر گاه كسى در موضوعى ، به تقليد روى آورد كه خود مى تواند درباره ى آن علم و آگاهى لازم را به دست آورد، چنين تقليدى نابجا و نامقبول است بدين جهت علماى اسلامى تقليد در اصول دين (كليات عقايد) را جايز ندانسته اند. يا اينكه درباره ى موضوعى كه شرايط تحقيق در آن را ندارد، از كسى تقليد كند كه خبره و متخصص در آن موضوع نبوده يا از وثاقت كافى برخوردار نيست در اين گونه موارد تقليد نكوهيده و مردود است

ولى هرگاه محقق درباره ى موضوعى به تحقيق بپردازد كه شايستگى تحقيق درباره ى آن را دارد و ادب و شيوه ى درست تحقيق را هم به كار بندد، تحقيق او پذيرفته و نتيجه ى آن هر چه باشد در حق وى حجت است بدين جهت است كه فقها در عين اينكه به خطاپذيرى مجتهد قائلند، عمل او را قابل تقدير و حجت شرعى مى دانند و بر آنند كه آن جا كه راءى او با واقع مطابق نباشد، وى معذور و ماءجور خواهد بود، و اين مطلبى است كه سيره ى بشر - اعم از متشرعه و غير متشرعه - بر آن جارى بوده است زيرا مقتضاى خرد و فطرت بشرى است و شرع نيز آن را امضا كرده است

همين گونه است تقليد كه هرگاه در موضوعى و از سوى كسى باشد كه خود آمادگى و توانايى تحقيق درباره ى آن را ندارد و علم و آگاهى نسبت به آن نيز به آسانى قابل تحصيل نيست و از فردى تقليد كند كه متخصص و قابل وثوق است ، تقليد او از نظر عقل و شرع و عقلاى بشر حجت و مقبول است

نكوهش هاى قرآن از تقليد مشركان به دو دليل بوده است : يكى اينكه تقليد آنان درباره ى مسايل بديهى عقلى و اخلاقى بوده كه فهم آن در دسترس ‍ همه ى افراد است چنان كه مى فرمايد:( وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللَّـهُ أَمَرَنَا بِهَا ) (١٤٥) آنان در عين آگاهى از زشتى عمل خود مانند پرستش بت ها يا طواف عريان ، پيروى از روش نياكان خود را عذر مى آوردند و چون پدران خود را ديندار مى دانستند، اين كار را به امر خدا مستند مى كردند.

از اين روى خداوند در پاسخ آنان مى فرمايد:( قُلْ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّـهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ )

خداوند هرگز به انجام كار ناروا دستور نمى دهد و اين سخن شما افترايى ناآگاهانه به خداوند است .و ديگرى اينكه روش نياكان به خودى خود حجيت و اعتبار ندارد. زيرا آنان معصوم نبوده اند تا عملشان حجت عقلى و شرعى باشد؛ چنان كه مى فرمايد:

( وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّـهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ ) (١٤٦)

هنگامى كه به آنان گفته شود از احكام الهى پيروى كنيد، گويند بلكه از روش نياكان خود پيروى مى كنيم آيا اگر نياكان آنان چيزى را درك نكرده و به حق ره نبرده اند.(هم چنان از آنان پيروى خواهند كرد)؟

بنابراين ، تطبيق اين آيات بر عموم دينداران و عالمان دينى نادرست است اين آيات وصف حال مشركان و بت پرستان و در برابر موحدان است كه پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مسلمانان راستين از آن جمله اند؛ نه وصف حال همه ى افراد بشر يا همه ى دينداران !!

٣ - دين دارى با دليل

دينداران ، اگر تحقيق و يا تقليد آنها، از نوع صحيح باشد، راءى و عقيده ى آنان - مطابق با واقع باشد يا نه - در هر حال ، حجت و معتبر است و اين گونه ديندارى ، دليل دارد، نه فقط علت اما البته حجيت و اعتبار راءى و عقيده ، بحثى است و حق يا باطل بودن آن ، بحث ديگرى است ؛ يعنى باب بحث تطبيقى و داورى ميان عقايد و آرا را مسدود نمى سازد.

بنابراين ايمان و اعتقاد اكثريت افراد، گرچه تقليدى است ، ولى با دليل نيز همراه است هر چند كه دليل آنها نقدپذير خواهد بود.

٤ - محققان راستين !

در اينكه محقق راستين ، كمياب است و نمى توان همه ى كسانى را كه به نام عالم و محقق معروفند - چه در علم دين و چه در غير آن - محقق واقعى دانست ، سخنى نيست ولى دايره ى آن به چنان تنگى كه مؤ لف صراطهاى مستقيم تصوير كرده نيست تصويرى كه وى از محقق راستين ، ارائه داده است ، تنها كسانى را شامل مى شود كه وابسته به يك دين و مذهب خاص نباشند و به عبارت ديگر طرفدار همان پلوراليسمى باشند كه امثال جان هيك پذيرفته اند. چنان كه گفته است :

نادرند محققانى كه از سر حريت راستين و به حكم حكمت به انديشه اى سرفرود مى آورند، اين نهنگان دريارى تحقيق در آبگيرهاى كوچك مذاهب و مسالك رايج نمى گنجد، بل هر يك از آنان خود مذهبى است

بنابراين نظريه ، كسانى چون امام على (عليه‌السلام )، امام صادق ، امام رضا و ساير ائمه ى اهل بيت ، محققان راستين نبوده اند!! زيرا اين افراد خود را وابسته به يك مذهب (تشيع) دانسته اند.

از طرفى دو عبارت ١- اين نهنگان درياى تحقيق در آبگيرهاى كوچك مذاهب و مسالك رايج نمى گنجد و ٢- بل هر يك از آنان خود مذهبى است ، متعارض و پارادوكسيكال است زيرا كسى كه خود، يك مذهب است ، يعنى افكار و اعمال او خطوط يك مذهب را معين مى كند قهرا خود او وفادار به آن مذهب و وابسته به آن است از طرفى چون نهنگ وادى تحقيق است ، وابسته به يك مذهب خاصى نيست اين تناقضى است آشكار!

به عنوان مثال ، ابوالحسن اشعرى ، مؤسس مذهب اشعريه است و گرچه در فقه ، به پيروى از مذهب شافعى شناخته مى شود ولى گفته اند: به مذاهب فقهى ديگر اهل سنت هم گرايش داشته است پس او يك محقق است چون هم در فقه ، چند مذهبى است و هم مؤسس مذهب كلامى اشعريه است با اين حال او در كلام ، مذهب معتزله را مردود شمرده آن را بدعتى در اسلام مى داند پس ابوالحسن اشعرى هم محقق راستين است ، چون خود يك مذهب است و هم محقق راستين نيست ، چون وابسته به يك مذهب كلامى ويژه است !!

بر اساس معيار مزبور بزرگانى چون : فارابى ، ابن سينا، سهروردى ، خواجه نصيرالدين ، ملاصدرا، شيخ مفيد، سيدمرتضى ، شيخ الطائفه ، صاحب شرايع ، شيخ انصارى ، امام خمينى ، علامه طباطبايى ، دكارت ، كانت ، غزالى ، فخر رازى ، ابومنصور ماتريدى ، ابوالحسن اشعرى و... هيچ كدام محقق نبوده اند! چون هيچ يك پيرو چند آيين و مذهب و يا لامذهب نبوده اند!