چهره های درخشان سامرا

چهره های درخشان سامرا0%

چهره های درخشان سامرا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسن عسکری علیه السلام

چهره های درخشان سامرا

نویسنده: علی ربانی خلخالی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 17403
دانلود: 2783

توضیحات:

چهره های درخشان سامرا
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 25 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17403 / دانلود: 2783
اندازه اندازه اندازه
چهره های درخشان سامرا

چهره های درخشان سامرا

نویسنده:
فارسی

پرداخت بدهى سنگين

شيخ اربلى رحمة الله مى نويسد:

روزى امام هادىعليه‌السلام از سامرّا جهت امر مهمى به طرف قريه اى رفت. مرد اعرابى به طلب آن حضرت به سامرّا آمد.

گفتند: حضرت به فلان قريه رفته است.

آن عرب به قصد آن حضرت به آن قريه رفت. چون به خدمت آن جناب رسيد، حضرت از او پرسيد: چه حاجت دارى؟

گفت: من مرد عربى از متمسكين به ولايت جدّت حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام هستم. گرفتار بدهكارى سنگينى شده ام كه كسى جز تو آن را ادا نمى كند.

فرمود: خوش باش و شاد باش.

آنگاه مرد عرب در همان جا ماند، هنگامى كه صبح شد حضرت به او فرمود:

من نيز حاجتى به تو دارم كه تو را به خدا قسم كه خلاف آن انجام ندهى.

اعرابى گفت: مخالفت نمى كنم.

آن حضرت به خط خود نامه اى نوشت و در آن اعتراف كرد كه به اعرابى بدهكار است و مقدار آن را در آن نامه تعيين كرده بود كه زيادتر از دينى كه او داشت و فرمود: اين نامه را بگير. وقتى من به سامرّا رسيدم، نزد من بيا در آن هنگامى كه نزد من جماعتى از مردم باشند و اين وجه را از من مطالبه نما و بر من تندى كن و تو را به خدا قسم كه خلاف اين نكنى.

عرب گفت: چنين كنم و نامه را گرفت.

آنگاه كه حضرتش به سامرّا رسيد، و نزد آن حضرت جماعت بسيارى از اصحاب خليفه و غيرايشان حاضر شدند. مرد عرب آمد و آن نامه را بيرون آورد و بدهى خود را مطالبه كرد و همان گونه كه حضرت به او امر فرموده بود، رفتار كرد.

حضرت به نرمى و ملايمت با او تكلم كرد و عذرخواهى نمود و وعده داد كه وفا خواهم كرد و تو را خوشحال خواهم ساخت.

اين خبر به متوكّل رسيد. دستور داد كه سى هزار درهم به آن حضرت بپردازند.

وقتى آن پول ها به آن حضرت رسيد، گذاشت تا آن مرد آمد. فرمود: اين مبلغ را بگير و دين خود را ادا كن و مابقى آن را خرج اهل و عيال خود كن و ما را معذور دار.

اعرابى گفت: يابن رسول الله! به خدا سوگند! آرزوى من كمتر از يك سوم اين مال بود، ولى( الله اعلم حيث يجعل رسالته. ) آن مبلغ را گرفت و رفت.(31)

شير درنده سر راه قافله

ابن طاووس رحمة الله به روايت قاسم بن علا اينگونه نقل مى كند:

صافى خادم امام هادىعليه‌السلام گويد: از امام رخصت طلبيدم كه به زيارت جدش حضرت رضاعليه‌السلام بروم.

فرمود: انگشترى كه نگينش عقيق زرد و نقش آن( ماشاءالله لا حول و لا قوّة الا بالله استغفر الله ) است و بر روى ديگرش:( محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله و على عليه‌السلام) نقش بسته با خود بردار تا از شر دزدان و راهزنان ايمن باشى و براى سلامتى تو تمام تر و دين تو را حفظكننده تر است.

خادم گفت: انگشترى كه حضرت فرموده بود، تهيه كردم و خدمتش رفتم تا وداع كنم. چون وداع كردم و دور شدم حضرت دستور فرمود كه مرا برگردانند.

چون برگشتم، فرمود: انگشتر فيروزه هم با خود بردار، زيرا در ميان طوس و نيشابور شيرى خواهد بود كه قافله را از رفتن منع خواهد كرد، تو پيش برو و اين انگشتر را به او نشان بده و بگو: مولاى من مى فرمايد: دور شو.

بايد بر يك طرف فيروزه( الملك لله ) نقش كنى و بر طرف ديگرش( الملك لله الواحد القهار، ) زيرا كه نقش انگشتر علىعليه‌السلام ( الملك لله ) بود و چون خلافت به آن جناب برگشت،( الملك لله الواحد القهار ) نقش كرد. نگينش فيروزه بود و چون چنين كنى موجب ايمنى از حيوانات درنده و باعث ظفر و غلبه در جنگ ها خواهد شد.

خادم گفت: به سفر رفتم و به خدا سوگند! كه در همان مكان كه حضرت فرموده بود، شيرى بر سر راه آمد و آنچه فرموده بود به عمل آوردم. شير برگشت.

هنگامى كه از زيارت برگشتم قضايا را خدمت حضرت عرض كردم.

آن حضرت فرمود: يك چيز مانده كه نقل نكردى، اگر مى خواهى من نقل كنم.

گفتم: آقا! شايد فراموش كرده باشم.

فرمود: شبى در طوس نزديكى روضه امام رضاعليه‌السلام خوابيده بودى. گروهى از جنيان به زيارت قبر امام رضاعليه‌السلام مى رفتند. آن نگين را در دست تو ديدند و نقش آن را خواندند. پس از دست تو بيرون كردند. نزد بيمارى بردند و آن را در آب شستند و آب را به بيمار خورانيدند و بيمارشان صحت يافت. پس انگشتر را برگرداندند و تو در دست راست خود كرده بودى، آنان در دست چپ تو كردند. چون بيدار شدى بسيار تعجب كردى و سببش را ندانستى و بر بالين خود ياقوتى ديدى. آن را برداشتى. الحال همراه توست. به بازار ببر و آن را به هشتاد اشرفى خواهى فروخت و اين ياقوت هديه آن جنيان است كه براى تو آورده اند.

خادم گفت: ياقوت را به بازار بردم و هشتاد اشرفى فروختم.(32)

دعا براى بيمار در حرم امام حسينعليه‌السلام

امام هادىعليه‌السلام در سامرّا بيمار شدند، به ابوهاشم جعفرى فرمود: كسى را به كربلا بفرست تا در حرم مقدس امام حسينعليه‌السلام براى سلامتى من دعا كند.

على بن هلال چون اين سخن را شنيد، گفت: از حائر و حرم حسينى چه مى خواهند در حالى كه خودشان امام هستند؟

ابوهاشم كه نتوانسته بود پاسخ وى را دهد، مطلب و گفته وى را براى امام هادىعليه‌السلام نقل كرد.

حضرتش فرمود: آيا به او نگفتى كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خانه خدا را طواف مى كرد و حجرالاسود را مى بوسيد، در حالى كه حرمت پيامبر و مومن از حرمت خانه خدا بيشتر است. و خداوند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را امر فرموده: در عرفات وقوف نمايد، زيرا خداوند متعال دوست دارد در مكان ها و مواضع مخصوصى وى را ياد كنند و من علاقمندم در جايى كه خداوند دوست دارد در آنجا دعا شود، مرا دعا كنند.

شايد منظور اين است كه در موضوعات تكوينى و امور عادى كارها بايد بر اساس عادى و اسباب و عوامى طبيعى آنها جريان يابد و هيچ كس را چاره اى جز اين نيست و ائمه هدىعليهم‌السلام نيز اگرچه آنگونه كه خداوند به آنان قدرت داده است، مى توانستند به طور دلخواه در امور تصرف نمايند، ولى آنان كه هميشه پيشواى امت در امور دينى و دنيا هستند، به همين صورت رفتار مى كردند و مردم نيز به آنان تاءسّى و بر اساس برنامه هاى آنان حركت مى كردند و با راهنمايى هاى آنها پندارهاى باطل آنان زدوده مى شد.

اميرمومنان علىعليه‌السلام هم نيز در انتخاب حضرت امّالبنينعليها‌السلام همين گونه عمل كردند. البته از فرمايش ايشان به حضرت عقيل معلوم مى شود كه با وى مشورت نكرد، بلكه از او خواست تا با توجه به آشنايى او به انساب و آگاهى وى نسبت به خاندان هاى محترم عرب، بانويى شايسته از شجاع زادگان را برايشان خواستگارى كنند.

هفتاد و سه زبان را فراگرفتم

علّامه طبرسى رحمة الله مى نويسد: ابوهاشم گويد:

نزد امام هادىعليه‌السلام رفتم. آن حضرت به زبان هندى، با من سخن گفت، نتوانستم به خوبى جواب آن حضرت را بدهم.

در نزد آن حضرت، ظرفى پر از سنگريزه بود. يكى از آن سنگ ريزه ها را به دهانش نهاد و مدتى آن را مكيد، سپس آن را به طرف من انداخت.

من آن را برداشتم و به دهانم نهادم و مكيدم. سوگند به خدا! از نزد آن حضرت، بيرون نرفتم، تا اين كه به هفتاد و سه زبان، كه نخستين آنها زبان هندى بود، سخن مى گفتم.

امداد غيبى

شيخ طوسى رحمة الله مى نويسد: كافور خادم گويد:

امام هادىعليه‌السلام به من فرمود: فلان سطل را در فلان جا بگذار، تا من با آب آن براى نماز، وضو بسازم.

سپس مرا دنبال كارى فرستاد، و فرمود: وقتى كه بازگشتى اين كار را انجام بده، تا وقتى كه براى نماز، آماده شدم، آب حاضر باشد (و اين موضوع در شب بود).

آن حضرت به پشت دراز كشيد كه بخوابد، و من آنچه را كه فرموده بود، فراموش كردم. شب سردى بود، احساس كردم كه آن حضرت براى نماز برخاسته است، ناگاه يادم آمد كه سطل آب را در محل خود كه فرموده بود، ننهاده ام، از ترس سرزنش آن حضرت، از آن محل دور شدم، و ناراحت بودم كه امام در مورد تحصيل آب، به زحمت مى افتد.

ناگاه آن حضرت با صداى خشم آلود مرا صدا زد، با خود گفتم:( انّا لله ) عذر من چيست؟ اگر بگويم: فراموش كردم، و چاره اى جز جواب نداشتم، ترسان نزد آن حضرت رفتم.

فرمود: واى بر تو! آيا عادت مرا نمى دانى كه من با آب سرد وضو مى گيرم، تو آب را گرم كرده اى و در سطل ريخته اى؟

عرض كردم: سوگند به خدا! اى آقاى من، نه سطل را، و نه آب را، من به جايى نگذاشتم.

آن حضرت در اين هنگام دريافت كه امداد غيبى، اين كار را كرده است، به شكر الهى پرداخت و فرمود: حمد و سپاس مخصوص خداوند است، سوگند به خدا! كارى را كه خداوند بر ما آسان نموده، ترك نخواهم كرد. حمد و سپاس خداوندى را كه ما را از اهل اطاعت خود گردانيد، و ما را براى كمك بر عبادتش موفق نمود، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمايد:

( انّ الله يغضب على من لا يقبل رخصته؛ )

همانا خداوند خشم مى كند بر كسى كه كار آسان كرده او را نپذيرد.

اين يك درس و پند بزرگ از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و امام هادىعليه‌السلام است كه ما در مواردى كه خداوند رخصت داده و آسان گرفته، بر خود سخت نگيريم، امام هادىعليه‌السلام با همان آب گرمى كه دست غيبى آن را برايش آماده كرده بود، وضو ساخت، و آسان گيرى خدا را ترك ننمود.

سر به نيست شدن، شعبده باز گستاخ

از زرافه - يا زراره - دربان متوكّل نقل شده است:

شعبده بازى از هند نزد متوكّل دهمين خليفه عباسى آمد، و تردستى هاى بى نظير و عجيبى از خود نشان مى داد. متوكّل بازى كردن را بسيار دوست داشت و خواست از وجود شعبده باز بر ضد امام هادىعليه‌السلام ، سوءاستفاده كند.

به شعبده باز گفت: اگر طورى كنى كه در يك مجلس عمومى، على بن محمد را شرمنده كنى، هزار اشرفى ناب به تو جايزه مى دهم.

شعبده باز گفت: سفره غذا را پهن كن، و قدرى نان تازه نازك در سفره بگذار و مرا كنار آن حضرت جاى بده، به تو قول مى دهم كه او را نزد حاضران سرافكنده و شرمنده سازم.

متوكّل، دستور او را اجرا كرد، جمعى در كنار سفره نشستند، امام هادىعليه‌السلام را نيز احضار نمود، مقدارى نان در نزديك امام هادىعليه‌السلام گذاشتند، امامعليه‌السلام دست به طرف نان دراز كرد تا بردارد، هماندم شعبده باز كارى كرد كه نان به جانب ديگر پريد، امام هادىعليه‌السلام دست به طرف نان ديگر دراز كرد، باز آن نان به سوى ديگر پريد، و حاضران خنديدند، اين حادثه چندبار تكرار شد.

امام هادىعليه‌السلام كه خشمگين شده بود، دستش را بر صورت شكل شيرى كه در روى پاچه متكايى نقش بسته بود و در آنجا بود، زد و فرمود:

( خذ عدوّ الله )

دشمن خدا را بگير!

همان دم آن صورت، به شكل شيرى زنده درآمد، و به شعبده باز حمله كرد و او را دريد و خورد، سپس به جاى اولش به همان صورت و نقش شير، در پارچه متكا بازگشت.

همه حاضران، حيرت زده شدند، امام هادىعليه‌السلام برخاست كه برود، متوكّل از آن حضرت التماس كرد كه بنشيند، و آن شعبده باز را بازگرداند، آن حضرت فرمود:

( والله! لا يرى بعدها؛ )

سوگند به خدا! او پس از اين، ديده نخواهد شد، آيا تو دشمنان خدا را بر دوستانش مسلط مى كنى؟

حاضران نيز، از آنجا رفتند، و ديگر آن شعبده باز ديده نشد.

هلاكت مرد گستاخ و بدزبان

در كتاب «اثبات الوصيّة» روايت شده است:

امام هادىعليه‌السلام به خانه متوكّل وارد گرديد، و به نماز ايستاد. يكى از مخالفان نزديك آمد و با كمال گستاخى، به حضرتش دهن كجى كرد و گفت: چقدر رياكارى مى كنى؟

آن حضرت، نمازش را به سرعت به پايان رسانيد، و پس از سلام نماز، به او رو كرد و فرمود: اگر در اين نسبتى كه به من دادى، دروغ گو هستى، خداوند، تو را نابود كند.

همان دم او به زمين افتاد و مرد، و همين موضوع، خبر تازه اى در كاخ متوكّل گرديد.

روايت شده است: امام هادىعليه‌السلام فرمود:

به اجبار از مدينه به سامرّا آمدم، و اگر از سامرّا بيرون روم، نيز از روى اجبار است.

شخصى پرسيد: چرا؟

آن حضرت پاسخ داد: زيرا اين شهر، خوش آب و هوا است، و بيمارى در آن، كم است.(33)

كرامتى ديگر

هارون بن فضل گويد: آن روزى كه امام جوادعليه‌السلام از دنيا رفت، شنيدم كه امام هادىعليه‌السلام اين آيه را تلاوت مى فرمود:( انّا لله و انّا اليه راجعون ) (پدرم) امام جوادعليه‌السلام از دنيا رحلت كرد.

از آن حضرت پرسيدند: شما از كجا مى دانى؟

فرمود: ضعف و سستى دچار من شد كه سابقه آن را نداشتم.

حسن بن على وشّا از مادر محمد، غلام امام رضاعليه‌السلام روايت كرده كه گويد: امام هادىعليه‌السلام در حالى كه ترسان بود آمد و در كنار عمه پدر خود نشست، عمه پدرش به آن حضرت گفت: چرا اين طور ناراحتى؟

فرمود: پدرم از دنيا رفته است.

او در جواب گفت: اين خبر را به ما بده.

فرمود: به خدا قسم! همين طور است كه مى گويم.

ما آن وقت و آن روز را يادداشت كرديم، وقتى كه خبر وفات امام جوادعليه‌السلام آمد. ديديم همان طور است كه آن حضرت فرموده بود.

بعد از امام جوادعليه‌السلام فرزند بزرگوارش امام على النقىعليه‌السلام براى امر خداى سبحان در سال 220 هجرى به امامت رسيد. در آن موقع شش سال و چند ماه از سن شريف امام على النقىعليه‌السلام گذشته بود. چنان كه پدر بزرگوارش امام جوادعليه‌السلام نيز همين گونه بود. هم چنين در آن زمان كه مقام امامت به آن حضرت رسيد، مدت دو سال از سلطنت معتصم عباسى گذشته بود.

سجده بر شيشه

حسن بن مصعب مدائنى گويد: مسئله سجده بر شيشه را به وسيله نامه اى كه نوشته بودم از امام هادىعليه‌السلام پرسش نمودم. چون نامه را فرستادم با خودم گفتم: شيشه هم از چيزهايى است كه زمين آن را مى روياند و گفتند: آنچه را كه زمين مى روياند مى شود بر آن سجده كرد.

از طرف آن حضرت جواب آمد: بر شيشه سجده نكن، اگر گمان مى كنى كه آن هم از اشيايى است كه زمين آن را مى روياند، درست است، ولى استحاله شده است. زيرا شيشه از ريگ و نمك است، نمك هم از زمين شوره زار است و به زمين شوره زار هم نمى شود سجده كرد.

مواظب خود باش!

از على بن محمد نوفلى روايت شده كه گفت: محمد بن فرج به من گفت:

امام هادىعليه‌السلام به من نوشت: مواظب خود باش، برحذر باش، من هم مواظب كار خود هستم.

راوى گويد: من معناى حرف امام هادىعليه‌السلام را نفهميدم تا آن موقعى كه قاصدى آمد و مرا با دست بسته به مصر آورد و كليه اموال مرا توقيف كرد و من مدت هشت سال زندانى بودم.

بعد از آن دوباره نامه اى از امام هادىعليه‌السلام براى من آمد، در آن نامه نوشته بود: اى محمد! در ناحيه غرب ساكن مشو.

چون آن نامه را قرائت كردم با خودم گفتم: من فعلا در زندانم، امام براى من اين طور نوشته، يعنى چه، موضوع تعجب آورى است؟!

بعد از آن چند روزى بيشتر طول نكشيد كه من آزاد شدم.

خليفه بعدى كيست؟

خيران - يا خيزران - خادم، غلام فراطيس - مادر واثق بالله - گويد:

من در سال 232 هجرى به حج مشرف شدم و خدمت امام هادىعليه‌السلام مشرف شدم.

حضرتش فرمود: حال صاحب تو - يعنى واثق بالله - چگونه بود؟

گفتم: دردمند است و شايد مرده باشد.

فرمود: نمرده، ولى دچار مريضى خود مى باشد.

بعد از آن امامعليه‌السلام فرمود: بعد از واثق بالله چه كسى جانشين او خواهد بود؟

گفتم: پسرش.

فرمود: مردم اين طور گمان مى كنند كه جعفر باشد؟

گفتم: نه.

فرمود: چرا همين طور است كه من به تو مى گويم.

گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول راست مى گويند.

پس از آن همان طور شد كه امام فرموده بود.

ابوعلى بن راشد گويد: در سال 232 هجرى امام هادىعليه‌السلام به من فرمود: اين مرد - يعنى واثق بالله - چكار مى كند؟

گفتم: مريض است و شايد مرده باشد.

فرمود: نمرده است ولى طولى نمى كشد كه خواهد مرد.

سزاى سوگند دروغ

على بن جعفر گويد:

امام هادىعليه‌السلام شب جمعه به مسجد آمد، نزديك آن ستونى كه مقابل خانه فاطمه زهراعليها‌السلام بود نماز خواند. چون امامعليه‌السلام از نماز فارغ گرديد و براى تعقيب نماز نشست، مردى از اهل بيتش - كه او را معروف مى گفتند و على بن جعفر و ديگران هم او را مى شناختند - آمد و پهلوى آن بزرگوار نشست و امام را سرزنش كرد و به امام گفت: من نزد شما آمدم و شما به من اجازه نداديد؟!

امامعليه‌السلام فرمود: شايد تو در موقعى آمده باشى كه امكان نداشته به تو اجازه داده شود؟ من هم كه منزل تو را نمى دانستم، به من خبر رسيده كه تو از من راجع به موضوعى كه سزاوار نبود، شكايت كردى؟

آن مرد گفت: به خدا قسم! من اين طور عملى را انجام نداده ام، كسى كه اين كار را كرده باشد صاحب اين قبر از او بيزار باشد.

امام هادىعليه‌السلام فرمود: من فهميدم كه او قسم دروغ خورد، تو از او انتقام بگير، آن شخص فرداى آن روز از دنيا رفت و براى مردم مدينه عبرتى شد.

عفو بى كران

راوى گويد: بريحه عباسى كه در مكه و مدينه اهل نماز و دعا بود، براى متوكّل نوشت: اگر تو را به مكه و مدينه احتياجى هست امر كن تا امام هادىعليه‌السلام را از اين جا خارج كنند. زيرا او مردم را به سوى خود دعوت مى كند و جمعيت زيادى تابع او شده اند.

بريحه چند نامه بدين مضمون براى متوكّل نوشت، متوكّل يحيى بن هرثمه را با نامه اى به حضور امام هادىعليه‌السلام فرستاد، در آن نامه نوشت: من مشتاق لقاى تو هستم، تقاضا دارم نزد من بيايى.

متوكّل به يحيى دستور داد: طورى با امام مسافرت كن كه مطابق ميل او باشد.

نامه اى هم براى بريحه نوشت كه منظور متوكّل را به عرض امام برساند.

يحيى بن هرثمه به مدينه آمد و نامه متوكّل را به بريحه داد. يحيى و بريحه هر دو سوار بر مركب شدند و به حضور امام هادىعليه‌السلام مشرف شدند، نامه متوكّل را به آن حضرت تقديم كردند.

امامعليه‌السلام مدت سه روز از آنان مهلت خواست. بعد از سه روز به سوى منزل خود برگشت، اسب ها را زين كرده و بارها را بسته ديد، و آن حضرت به جانب عراق حركت كرد. بريحه براى بدرقه آن حضرت آمد، وقتى كه مقدارى از راه طى شد، بريحه به امام عرض كرد: مى دانم شما واقفى كه من باعث شدم تا شما را به عراق ببرند، من قسم مى خورم كه اگر شكايت مرا به متوكّل يا يكى از ياران خصوصى او يا پسرانش بكنى، من هم خرماهاى تو را قطع مى كنم، دوستان تو را مى كشم، چشمه و قنات هاى زمين هاى تو را از بين خواهم برد، اين كارها را حتما انجام خواهد داد.

امامعليه‌السلام متوجه بريحه شد و فرمود: اول شكايتى كه من از تو به خدا بكنم امشب است، وقتى كه شكايت تو را به خدا بكنم، هرگز به خلق خدا از تو شكايت نخواهم كرد.

بريحه به دست و پاى امام افتاد، گريه و زارى كرد، طلب عفو نمود.

امام هادىعليه‌السلام فرمود: تو را عفو كردم.

معجزه هايى در سفر

يحيى بن هرثمه گويد: من در بين راه معجزه هايى عجيب و غريبى از امام هادىعليه‌السلام ديدم كه از آن جمله اين است:

در يكى از منزل گاه ها باراندازى كرديم كه آب نبود. ما ترسيديم كه خودمان و مركب هاى سوارى و شترانمان از تشنگى تلف شويم، جمعيت ديگرى از اهل مدينه نيز با ما حركت كرده بودند.

امامعليه‌السلام فرمود: گويا در اين مكان به فاصله چند ميل ديگر آب يافت مى شود؟

ما گفتيم: اگر تفضلى مى فرمايى، ما را از اين وادى به آنجا هدايت كن.

امام ما را از جاده خارج كرد، وقتى كه به قدر شش ميل راه رفتيم در يك وادى وارد شديم كه داراى گل ها، باغچه ها، چشمه ها، درخت ها و زراعت هايى بود، در آن مكان زارع و فلاح و احدى از مردم وجود نداشت، پياده شديم، آب آشاميديم، مركب هاى سوارى را سيراب كرديم، تا بعد از عصر در آنجا استراحت كرديم.

بعد از آن توشه برداشتيم، خود را سيراب كرديم، مشك ها را پر از آب نموديم، وقتى كه مقدارى راه رفتيم نزديك بود من تشنه شوم، ظرف آب نقره اى من همراه يكى از فرزندانم بود كه آن را به كمربند خود مى بست، من از پسرم آب خواستم.

ديدم زبانش گرفت و لكنت پيدا كرد، نگاه كردم ديدم ظرف آب را فراموش كرده و در منزل قبلى كه بوديم به جاى نهاده، من با تازيانه به اسب تيزرو خود زدم، آن اسب به سرعت تمام رفت تا به آن موضع رسيدم. وقتى كه در آن موضع رسيدم، ديدم آن وادى بيابانى خشك و بى آب و گياه شده، نه زراعتى، نه سبزه اى!

مكان پياده شدن خودمان را ديدم، پشگل اسب ها و شترها و محل خوابيدن آنها را مشاهده كردم، ظرف آب هم در همان موضعى بود كه پسرم نهاده بود، ظرف آب را برداشتم و برگشتم.

از اين جريان چيزى نفهميدم، وقتى كه به قافله رسيدم، ديدم امام هادىعليه‌السلام در انتظار من است. آن حضرت لبخندى زد و به من چيزى نفرمود، من هم چيزى به آن بزرگوار نگفتم، فقط از جريان ظرف آب پرسش كرد.

گفتم: آن را پيدا كردم.

يحيى بن هرثمه مى گويد: روز ديگرى كه هوا آفتابى و بسيار گرم بود و ما زير آفتاب بسيار سوزنده اى بوديم، امام هادىعليه‌السلام از جاى خود حركت كرد، لباس بارانى را پوشيد، دم اسب آن حضرت گرده زده بود، زير آن بزرگوار - يعنى به پشت اسب - نمدى گسترده بود، اهل قافله از عمل آن حضرت تعجب كرده خنديدند، گفتند: اين مرد حجازى موقع آمدن باران را نمى داند؟!

همين كه چند ميلى راه رفتيم، ابر تاريكى از طرف قبله پيدا شد. به سرعت بالاى سر ما قرار گرفت، باران شديدى نظير دهانه مشك بر سر ما ريزش كرد كه نزديك بود تلف و غرق شديم؛ باران به نحوى شديد شد كه آب از لباس هاى ما به بدنمان سرايت كرد، كفش هاى ما پر از آب باران شد، باران از آن سريع تر بود كه ما بتوانيم پياده شويم و نمد اسب ها را برداريم. ما نزد امامعليه‌السلام رسوا شديم، آن حضرت از روى تعجب به كار ما لبخند مى زد.

دعا براى چشم كور

يحيى بن هرثمه گويد:

در يكى از منزل ها، زنى كه پسرش دچار چشم درد شده بود دائما اظهار ذلت مى كرد و مى گفت: مرا نزد آن مرد علوى كه با شما مى باشد راهنمايى كنيد تا براى چشم پسر من دعا كند!

ما آن زن را به حضور آن حضرت برديم، امام هادىعليه‌السلام چشم آن كودك را به طورى باز كرد كه من هم ديدم، وقتى كه دقيقا به چشم آن كودك نگاه كردم شكى براى من نماند در اين كه كور شده بود.

امامعليه‌السلام دست خود را لحظه اى روى چشم آن كودك نهاد، لب هاى مبارك خود را حركت داد، همين كه دست خود را برداشت ديدم كه چشم آن بچه باز و صحيح شده و كوچك ترين عيبى ندارد.

كعبه دل ها

خضر بن محمد بزاز گويد:

در خواب ديدم در كنار حجله مدينة السلام كاظمين كنار پل ايستاده بودم. جمعيت زيادى هم اجتماع كرده بودند، مزاحم يكديگر مى شدند و مى گفتند: خانه كعبه به جانب ما آمده، ناگاه در آن حال بودم كه ديدم خانه كعبه با پرده و پارچه هايى كه دارد آمد، از روى زمين عبور كرد تا از طرف غربى پل به طرف شرقى پل رفت، مردم به دور آن طواف مى كردند و در جلو آن بودند تا داخل خانه خزيمه گرديد.

پس از چند روز من براى انجام كارى از منزل خارج شدم، نزديك همان پل رسيدم. مردم را ديدم كه اجتماع كرده بودند، مى گفتند: ابن الرضاعليه‌السلام از مدينه آمد. من ديدم آن حضرت بر اسب بزرگى سوار است و به طور آهسته از پل عبور مى كند. مردم هم در پيشاپيش و پشت سر آن بزرگوار مى رفتند، آمد تا داخل خانه خزيمة بن هازم شد.

من دانستم آمدن امام هادىعليه‌السلام تعبير همان خوابى است كه ديده بودم. بعدا آن حضرت به جانب سامرّا حركت كرد، عده اى از ياران متوكّل با آن بزرگوار ملاقات كردند و امامعليه‌السلام بر آنان وارد شد، متوكّل از آن حضرت احترام و پذيرايى كرد، بعد از آن از نزد متوكّل به جانب منزلى كه برايش آماده كرده بودند، مراجعت كرد.

فردا به قتل خواهد رسيد

قطب راوندى رحمة الله اينگونه روايت مى كند:

ابن اورمه گويد: در زمان متوكّل به سامرّا رفتم، شنيدم كه متوكّل لعين حضرت امام هادىعليه‌السلام را در خانه سعيد حاجب محبوس كرده است.

براى استعلام احوال آن حضرت به خانه سعيد رفتم، چون نظرش بر من افتاد گفت: آيا مى خواهى خداى خود را ببينى؟

گفتم: منزه است خدا از آن كه ديده ها او را دريابد.

گفت: آن كسى را مى گويم كه شما امام مى دانيد.

گفتم: مى خواهم.

گفت: به من امر به كشتن او كرده اند و فردا او را به قتل خواهم رسانيد.

آن گاه رخصت داد كه به خدمت آن حضرت رفتم، چون داخل شدم ديدم كه آن امام معصوم در حجره نشسته است و پيش روى او قبرى مى كنند. چون سلام كردم و جواب شنيدم و آن قبر را مشاهده كردم بى تاب شدم و گريستم.

حضرت فرمود: سبب گريه تو چيست؟

گفتم: چگونه نگريم و تو را بر اين حال مى بينم و براى تو قبر حفر مى نمايند؟!

حضرت فرمود: گريه مكن، ايشان نخواهند توانست تا دو روز ديگر خون متوكّل و حاجب هر دو ريخته خواهد شد و چنان شد كه حضرت فرمود.

گوشه اى از شخصيت علمى امام هادىعليه‌السلام

امام شناسى در گفتار امام هادىعليه‌السلام

هر يك از ائمه دوازده گانه ما - كه همواره درودهاى خداوند بر انوار مقدس ايشان باد - نه تنها راهبر امت و بيانگر احكام اسلام و قرآن بودند كه امام معصوم در فرهنگ شيعى، نور الهى در زمين، حجت كامله حق بر همه جهانيان و محور كاينات هستى، واسطه فيض ميان آفريدگار و آفريدگان، آيينه نورانى كمالات ماورايى، برترين قله فضايل انسانى، مجموعه همه خيرها و نيكى ها، تجلى گاه علم و قدرت خداى متعال، نمونه كامل انسان واصل به خدا، معصوم و برى از سهو و نسيان و خطا در ارتباط با ملكوت گيتى و جهان غيب و فرشتگان، آگاه به ماكان (مايكون) دنيا و جهان آخرت و گنجينه اسرار الهى و وارث همه كمالات انبياست.

آرى وجود مبارك محمد و آل محمدعليهم‌السلام مركز پرگار وجود، و سيطره ولايت ارجمندشان فوق ولايت انبيا و مرسلان چنان است كه براى غير ايشان قابل درك نيست و به جعل خداى سبحان ويژه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيت معصومين اوست و هيچ طمع كننده اى در آن امكان طمع ندارد.

آنچه در منزلت و مقام واقعى امامان معصوم برشمرديم و بيش از آن، بنابر نص كتاب الهى و روايات معتبر از پيامبر و ائمهعليهم‌السلام قابل اثبات است و در كتاب هاى مختلف شيعه، بررسى و بيان شده است و اين مختصر را مجال تطويل و ايراد دليل نيست.

مولاى مكرم ما، دهمين خورشيد آسمان امامت، امام هادىعليه‌السلام بر ما شيعيان منت نهاده و انعام فرموده است كه در گفتار شگرف و ژرف خويش در زيارتى به نام «زيارت جامعه» تكاور سخن را در مرغزارى از معارف جان پرور الهى به جولان درآورده و از درياى دانش خود بارانى از درّ و گهر بر تارك دوستان راستين سلسله عزيز امامت نثار نموده و در خور عقول ما، و نه سزاوار حقيقت امام، گوشه هايى از طرائف بوستان خدا را حكايت فرموده است؛ و جان ما فداى خاك او باد كه ما خاكيان را به شعاع فروزان سخن خويش با آسمان عظمت و جلال الهى آشنا ساخته و ما تشنگان زلال ولاى آن گراميان را به سرچشمه هاى بهشتى كوثر خدا رهنمون گشته است.

امام عزيز حضرت هادىعليه‌السلام به خواهش يكى از دوستان و شيعيان، براى زيارت امامان معصومعليهم‌السلام كلماتى را تعليم فرمودند كه دريغمان مى آيد در اين كتاب كه از زندگى آن بزرگوار سخن مى گوييم، خوانندگان را از ذكر آن كه در واقع آموزنده فهرستى از امام شناسى است، محروم بداريم.

برخى از بزرگان علما اين زيارت را بهترين زيارات جامعه دانسته اند. بزرگ مردانى چون شيخ صدوق (متوفاى 381 قمرى) آن را در كتاب «من لا يحضره الفقيه»(34) و كتاب «عيون اخبار الرضاعليه‌السلام »(35) و شيخ طوسى (متوفاى 460 قمرى) در كتاب «تهذيب الاحكام»(36) نقل كرده اند.(37)

شيوايى كلام و والايى مضمون و دانش و معرفتى كه در آن موج مى زند خود گوياى اصالت اين زيارت و معرف دانش ارجمند و الهى گوينده آن است. اميد آنكه رهروان راه ائمهعليهم‌السلام از اين گوهر فروزان گنجينه معارف شيعه غفلت ننمايند و در زيارت امامان بزرگوار چه در حرم آن عزيزان و چه از راه دور با اين كلمات پرنور زيارت كنند.

گفتنى است كه ما متن و ترجمه اين زيارت را در بخش «ادب زائر در آستانه مقدسه سامرّا» خواهيم آورد.

برترين اهل زمين

محمد بن سعيد گويد:

عمر بن فرج بعد از وفات امام جوادعليه‌السلام براى رفتن به حج به مدينه آمد. جمعيتى را از اهل مدينه - كه با اهل بيت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مخالف و معاند بودند - احضار كرد و به آنان گفت: مردى را براى من طلب كنيد كه اهل علم و ادب و قرآن باشد، ولى دوستدار اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نباشد را تا من او را موكّل تعليم اين كودك نمايم، او را مواظب اين كودك قرار دهم تا از آمدن شيعيانى كه در اطراف او مى آيند و او را نگاهدارى مى كنند، جلوگيرى كند.

مردى را به او معرفى كردند كه به او جنيدى مى گفتند. جنيدى مردى بود كه نزد اهل مدينه در فهم، ادب، غضب و دشمنى نسبت به اهل بيت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله سابقه دار بود.

عمر بن فرج او را خواست، از مال پادشاه، براى او حقوق سالانه مقرر كرد، مقدمات زندگى او را فراهم نمود، براى او تعريف كرد كه پادشاه به من دستور داده كه شخصى مانند تو را به اين كودك موكل نمايم.

راوى گويد: جنيدى در قصر «بصريا» مواظب امام هادىعليه‌السلام بود. همين كه شب مى شد درب را مى بست و كليد را با خود نگه مى داشت.

امام هادىعليه‌السلام مدتى را به همين حال به سر برد، دست شيعيان از دامن آن حضرت كوتاه شد، شيعه از گوش دادن به بيانات آن بزرگوار و قرائت در حضور آن حضرت محروم گرديد.

محمد بن سعيد گويد: من جنيدى را در روز جمعه ملاقات نمودم، سلام كردم و گفتم: اين كودك هاشمى كه تو مراقب او هستى چه مى گويد؟

ديدم قول مرا انكار كرد و گفت: چرا مى گويى كودك هاشمى و نمى گويى بزرگ هاشمى؟!

آن گاه به من گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا در مدينه كسى را كه از من عالم تر باشد سراغ دارى؟

گفتم: نه.

گفت: به خدا سوگند! من يك قسمت از ادبيات را كه گمان مى كردم مبالغه كاملى در آن كرده ام براى آن بزرگوار مى گويم و آن حضرت همان گفته هاى مرا طورى بر من املا و تعليم مى كند كه من از بيان او استفاده مى نمايم و مردم گمان مى كنند كه من به اين برگزيده خدا علم و ادب مى آموزم، ولى به خدا سوگند! كه من از آن حضرت علم مى آموزم.

راوى گويد: من كلام جنيدى را به نحوى فراموش كردم كه گويا سخن او را نشنيده بودم تا اين كه بعد از آن، دوباره جنيدى را ملاقات كردم. سلام كردم و از حال او پرسش نمودم.

آنگاه گفتم: حال آن جوان هاشمى چگونه است؟

گفت: اين حرف را نزن، به خدا كه او بهترين اهل زمين و بزرگوارترين خلق خدا است. چه بسا مى شود كه آن حضرت مى خواهد داخل شود من به او مى گويم:( تنظر حتّى تقراء عشرك. )

آن بزرگوار مى فرمايد: كدام سوره هاى قرآن را دوست دارى قرائت كنم؟

من يكى از سوره هاى طولانى قرآن را پيشنهاد مى كنم. آن حضرت با سرعت تمام آن سوره را به طورى صحيح مى خواند كه من صحيح تر از آن را از احدى نشنيده ام، نيكوتر از سرودهاى داوودعليه‌السلام - كه آنها را ضرب المثل مى زنند - تلاوت مى كند.

راوى گويد: جنيدى گفت: اين كودك پدرش در عراق از دنيا رفته و خودش در مدينه در بين اين كنيزهاى سياه نشو و نماى مى كند، اين علم را از كجا آموخته است؟

راوى گويد: پس از چند روز ديگر كه جنيدى را ملاقات كردم، ديدم حق را شناخته و به امامت امام هادىعليه‌السلام قائل شده است.

هفت سال كه از امامت آن حضرت گذشت، معتصم عباسى در سال 227 هجرى وفات يافت. در آن موقع امام هادىعليه‌السلام 14 ساله بود.

مردم بعد از معتصم با واثق بن معتصم بيعت كردند. مدت 12 سال از امامت امام هادىعليه‌السلام كه گذشت واثق در سال 232 هجرى مرد و مردم با متوكّل بيعت كردند.

فرمان امام هادىعليه‌السلام به ساخت ساعت

على بن مهزيار اهوازى كه از اصحاب و وكلاى حضرت امام على النقىعليه‌السلام و مردى موثّق، صحيح العقيده و صاحب كتاب هاى متنوع در علوم اسلامى است نامه اى از امام هادىعليه‌السلام دريافت مى دارد كه به او دستور ساختن ساعت را صادر فرموده است.

ابراهيم بن مهزيار « برادر على بن مهزيار» گويد:

در سال 28 - ظاهرا 228 - ساعت را به جانب سامرّا حمل كرديم، چون به «سياهه» رسيديم على بن مهزيار طى نامه اى امامعليه‌السلام را از جريان امر آگاه ساخت، اجازه ورود خواست و وقت ملاقات گرفت، براى ابراهيم نيز وقت گرفت.

امامعليه‌السلام اجازه فرمود كه بعد از ظهر فلان روز، خدمتش شرفياب گرديم. در روزى تابستانى كه هوا به شدت گرم بوده همگى به خدمت او رسيديم. در ضمن «مسرور»، خادم على بن مهزيار نيز همراه بود، چون به نزديكى هاى ساختمان آن حضرت رسيديم، بلال غلام آن حضرت منتظر ما بود و ما را به اتاقى راهنمايى كرد. در آن وقت ما دچار تشنگى طاقت فرسايى گشته بوديم. اما هنوز درست جاگير نشده بوديم كه يكى از خادمان آن حضرت ظرف چوبين پر از آب خنك آورد و ما نوشيديم.

سپس امامعليه‌السلام على بن مهزيار را به حضور پذيرفت و بعد از آن مرا پيش خود خواند. من از او درخواست دست بوسى كرده، دست شريفش را بوسه زدم. مدتى نزد او نشستم، سپس وداع گفتم.

چون از اتاق خارج شدم، صدايم كرده و فرمود: اينجا باش.

من با مسرور خادم آنجا ماندم و ايشان دستور فرمود كه ساعت نصب شود.

آن گاه يك كرسى بر آن حضرت گذاشتند روى آن جلوس فرمودند، كرسى ديگرى در جانب چپ او جهت على بن مهزيار گذاشتند. على نيز بر آن نشست و من كنار ساعت ايستادم كه يك سنگريزه از ساعت سقوط كرد.

مسرور خادم گفت: هشت.

امام فرمود: هشت، همان ثمانيه است؟

گفتم: بلى آقاى ما.(38)

ما تا شب هنگام نزد او مانديم و چون خارج شديم به على بن مهزيار فرمود: صبح زود مسرور خادم را نزد ما بفرست.

على صبحگاهان مسرور را نزد آن حضرت فرستاد و چون داخل شد، فرمود: بار خدايا چون...

گفتم: نيك.

در اين وقت نصر از آنجا مى گذشت كه حضرت فرمود: در را ببند. در را ببند.

آنگاه در را بست و رداى خود را روى من انداخت و از ديد نصر مخفى گرداند تا از كار ما نپرسد.

با تأملى ريشه نگر در اين داستان زيبا به چند نكته مى توان اشاره كرد:

1 - پيشوايان دين به همه واژه ها و گويش ها آشنا بوده و با آنها تكلم داشته اند.

2 - چنين استنباط مى شود كه خاندان مهزيار اهوازى در صنعت ساعت سازى مهارت داشته اند، طبعا اين به مقتضاى سابقه و پيشينه ديرين هياءت و نجوم در سرزمين بابل (خوزستان و عراق كنونى) بوده است.

3 - پيشوايان دينعليهم‌السلام از تكنيك سودمند استقبال كرده و تشويق مى نمودند.

4 - ساعتى كه براى امام على النقىعليه‌السلام ساخته اند از نوع شنى و ماسه اى بوده كه يكى از انواع ساعت هاى رايج آن زمان، يعنى آبى، آفتابى و شنى به شمار مى رفت.

چهار روز مهم

شيخ طوسى رحمة الله و ديگران اين گونه روايت كرده اند:

اسحاق بن عبدالله علوى عريضى گويد: بين پدرم و عموهايم در ميان چهار روزى كه مستحب است در سال روزه گرفته شود، اختلاف نظر شد. پس سوار بر مركب شدند و خدمت حضرت على النقىعليه‌السلام شرفياب شدند، در آن هنگام حضرتش در «صريا» مقيم بود. پيش از آن كه به سرّ من راءى رود. پس از آنكه ايشان خدمت آن جناب رسيدند. آن حضرت فرمود: آمده ايد كه از من سوال كنيد درباره ايّامى كه در سال روزه اش مستحب است؟

گفتند: بلى، ما نيامديم مگر براى اين مطلب.

فرمود: آن چهار روز يكى هفدهم ربيع الاول است و آن روزى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در آن متولد شده است.

و ديگرى روز بيست و هفتم رجب است و آن روزى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به پيامبرى مبعوث شده است.

و سوم روز بيست و پنجم ذى القعده است و آن روزى است كه در آن، زمين پهن شده است.

و چهارم روز هجدهم ذى الحجه است و آن روز غدير است.(39)

شاگردان حوزه امام هادىعليه‌السلام

با تدريس و همت ارجمند امام هادىعليه‌السلام آن هم در شرايط بسيار سخت رژيم هاى فاسد عباسى، شاگردان بسيار و برجسته اى تربيت و بروز كردند، علامه باقر شريف قرشى، 178 نفر از شاگردان و اصحاب امام هادىعليه‌السلام را نام مى برد، كه به طور مستقيم از آن حضرت نقل روايت مى كردند و مطلب علمى را گرفته و به ديگران منتقل مى نمودند.

در اين بخش به شرح كوتاه دو تن از دانش آموختگان برجسته آن حضرت، مى پردازيم:

حضرت عبدالعظيم حسنىعليه‌السلام

حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام از نواده هاى امام حسن مجتبىعليه‌السلام است كه با چهار واسطه به امام حسنعليه‌السلام مى رسد، به اين ترتيب:

عبدالعظيم فرزند عبدالله بن على بن حسن بن زيد بن امام حسن مجتبىعليه‌السلام .(40)

اين مرد بزرگ از فقها و علماى با همت و برجسته اى بود كه خود داراى حوزه درس بود و مؤ سّس حوزه علميه در شهر رى و اطراف آن گرديد.

او در محضر امام هادىعليه‌السلام به مرتبه اى از علم و اجتهاد و وثوق رسيد كه آن حضرت به ابوحماد رازى فرمود: اى حمّاد! اگر در شهر و محل سكونت خود شهر رى در مسائل دينى به مشكلى برخوردى، از حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام بپرس و سلام مرا به او برسان.

حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام از شاگردان و اصحاب امام رضاعليه‌السلام و امام جوادعليه‌السلام و سپس امام هادىعليه‌السلام بود، نامه هاى بسيارى را بين امام جوادعليه‌السلام و پسرش امام هادىعليه‌السلام ، رد و بدل كرد.(41)

حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام كتاب هايى تألیف كرد؛ مانند: كتاب «يوم و ليلة» و كتاب «خطب اميرالمؤمنينعليه‌السلام » و كتاب «روايات عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى» و...

حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام در شهر سامرّا به محضر امام هادىعليه‌السلام مى رسيد، متوكّل عباسى نسبت به او ظنين شد، او به دستور امام هادىعليه‌السلام ، براى حفظ جان خود از گزند متوكّل، مخفيانه از شهر سامرّا بيرون رفت و به صورت پيك پستچى از راه طبرستان مازندران به شهر رى آمد و در آن جا در سرداب خانه يكى از شيعيان مخفى گرديد و كم كم شيعيان از ورود او آگاه شدند و به محضرش مى رفتند.

همين ملاقات ها موجب تحكيم و گسترش تشيع در شهر رى آن روز گرديد.

مردم شهر رى، در آن عصر، از اهل تسنن بودند و سنى هاى ناصبى نيز در ميان آنها نفوذ داشتند، چرا كه شهر رى در سال 22 عصر خلافت عمر به دست مسلمين فتح شد و حاكمان آنجا همه از اهل تسنن بودند كه از طرف خليفه، نصب شده بودند.(42)

مهاجرت حضرت حمزة بن امام كاظمعليه‌السلام به اين شهر، سپس ورود حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام به آنجا، نقش بسيارى در گرايش مردم آنجا به تشيع داشت.

علامه نجاشى رحمة الله روايت كرده است: حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام در شهر رى مخفى بود، روزها روزه مى گرفت و شب ها را به عبادت به سر مى آورد و مخفيانه بيرون مى آمد و كنار قبر حضرت حمزهعليه‌السلام مى رفت و آن را زيارت مى كرد.(43)

پذيرش آيين عبدالعظيمعليه‌السلام

روزى حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام به حضور امام هادىعليه‌السلام رفت، وقتى كه آن حضرت او را ديد فرمود:

( مرحبا بك يا ابالقاسم! اءنت وليّنا حقا؛ )

آفرين بر تو اى ابوالقاسم! تو به حق ولى ما و دوست ما هستى.

آن گاه حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام خلاصه اى از اعتقادات خود را از توحيد، عدل، معاد و عقيده به دوازده امامعليهم‌السلام بيان كرد، نام امامان معصومعليهم‌السلام را يك به يك شمرد و پس از ذكر امام جوادعليه‌السلام عرض كرد: اكنون امام ما تو هستى.

امام هادىعليه‌السلام به او فرمود: پس از من فرزندم حسنعليه‌السلام امام است، سپس ذكرى از امام مهدىعليه‌السلام به ميان آمد و حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام اعتقاد خود را به همه اقرار و ابراز نمود. سپس از فروع و عبادات سخن به ميان آورد و اعتقاد خود به همه آنها را اقرار كرد. در اين هنگام امام هادىعليه‌السلام به او فرمود:

( اى ابوالقاسم! هذا والله دينى و دين الذى ارتضاه لعبادهِ، فاثبت عليه ثبَّتك الله بالقول الثابت فى الحيوة الدُّنيا و الآخرة؛ )

اى ابوالقاسم! سوگند به خدا! اين همان دين من و دين كسانى است كه خداوند آن را براى بندگانش پذيرفته است، بر آن استوار باش، خداوند تو را در گفتار ثابت در دنيا و آخرت استوار بدارد!

ابوهاشم جعفرى

ابوهاشم جعفرى همان «داوود بن قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالبعليهم‌السلام » است، از اهالى بغداد بود، مردى واثق و عالى مقام است كه از محضر حضرت رضا، حضرت جواد، حضرت هادى، حضرت امام حسن عسكرىعليهم‌السلام و حضرت صاحب الامر عجل الله تعالى فرجه الشريف بهره مند شده است.

او در پيشگاه امامانعليهم‌السلام بزرگ مردى بلندمقام بود، و از همه امامان مذكورعليهم‌السلام ، نقل روايت مى كند. داراى اخبار، مسائل و شعرهاى زيبا در شاءن امامانعليهم‌السلام است.

اشعار زير را در آن هنگام كه امام هادىعليه‌السلام بيمار شده بود، سروده است:

مادت الاءرض بى وادّت فؤ ادى

واعترتنى موارد العرواء

حين قيل الامام نضو عليل

قلت نفسى فدته كلّ الفداء

مرض الدّين لاعتدالك واعتلّ

و غارت له نجوم السّماء

عجبا ان منيت بالدّاء والسّقم

و اءنت الامام حسم الدّاء

اءنت آسى الّا دواء فى الدّين

و الدّنيا و محيى الاءموات و الاءحياء

زمين به خاطر بيمارى شما بر من پريشان شد، و قلبم سنگين گرديد.

و در آن هنگام كه گفته شد: امام هادىعليه‌السلام لاغر و رنجور شده است، گفتم همه جانم فداى او گردد.

دين اسلام به خاطر بيمارى تو، بيمار و رنجور شد، و ستارگان آسمان به خاطر آن، بى فروغ شدند.

شگفتا! كه دستخوش درد و بيمارى شدى، با اين كه تو امام زداينده هر دردى هستى.

تو طبيب و درمان بخش دردها، و زندگى بخش مردگان و زندگان در دنيا و جهان آخرت هستى.

فرقه هاى صوفيه از ديدگاه امام هادىعليه‌السلام

امام هادىعليه‌السلام فرمود:

اين فرقه هاى صوفيه، همگى مخالف ما اهل بيتعليهم‌السلام هستند و راه و طريقه آن ها باطل و بر خلاف طريقه ماست. اين گروه به منزله نصارا و مجوس اين امت هستند.

در روايت آمده است: در آن زمان، مانند دوران جاهليت شعرا زياد مى شوند، مردم قبرهاى ايشان را به عنوان مساجد اتخاذ مى كنند، مانند فرقه مذموم صوفيه كه قبور شعراى خود را خانقاه ساخته و بقعه خويش قرار داده اند هم چنين در اين زمان افسانه ها را حلال مى شمارند.

به درستى كه براى رسيدن به سعادت دنيوى و اخروى رقص و سماع كه از عقايد باطل صوفيان مى باشد، راه گشاى انوار حقيقى الهى نبوده و جز افزودن بر گمراهى و شقاوت ارمغان ديگرى براى انسان ندارد.

اما امروزه متأسفانه همان گونه كه در حديث نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله آمده، مردم ما و شيعيان، تمايل زيادى به آثار صوفيه پيدا نموده اند و خواندن آن ها را بر كرامات و آثار نورانى اهل بيتعليهم‌السلام ترجيح مى دهند، مانند ديوان شاعران فارسى زبان كه خود از بزرگان و مؤ سسان فرقه صوفيه در قرن هاى گذشته بوده اند.

شايد برخى بگويند كه ما آثار و علوم اهل بيتعليهم‌السلام را مى خوانيم و چيزهاى مفيد و آموزنده آن را برداشت مى كنيم، اما امام محمد باقرعليه‌السلام فرمودند:

( فكلّ ما لم يخرج من هذا البيت و هو باطل. ) (44)

پس تمامى آنچه كه از غير ما خاندان صادر شده باطل است.

همچنين مولاى ما امام كاظمعليه‌السلام خطاب به يكى از اصحاب فرمود:

( لا تاءخذ معالم دينك عن غير شيعتنا. ) (45)

علوم دين خود را از غير شيعيان ما كسب مكن.

و همچنين اميرمؤمنان علىعليه‌السلام در سخنى فرمود:

( لا تاءخذ الّا عنّا تكن منّا. ) (46)

علوم دينى و دانش خود را از غير ما اهل بيتعليهم‌السلام مگير تا از ما باشى.

حديث رياكارى

شيخ مفيد رحمة الله مى نويسد:

محمد بن الحسين بن خطاب گويد: با حضرت امام هادىعليه‌السلام در مسجد پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در مدينه نشسته بودم، جماعتى از اصحاب حضرت آمدند، ابوهاشم جعفرى نيز كه مردى فصيح و بليغ و نزد حضرت منزلتى عظيم داشت آمد، سپس جماعتى از صوفيه داخل شدند در جاى نبى حلقه زدند و نشستند و به( لا اله الا الله ) گفتن مشغول شدند.

امامعليه‌السلام به اصحاب خود فرمود: به اين فريبندگان التفات نكنيد كه ايشان خليفه هاى شياطين، و مخربين قواعد دين اند. براى آرايش دادن چشم ها اظهار زهد مى كنند و به جهت شكار چهارپايان شب بيدارى مى كشند (تا جهّالى را فريب دهند) چنان كه حق تعالى مى فرمايد:

( اِن هم كَالانعام بل هم اضلّ سبيلا )

آنان عمرى گرسنگى مى كشند تا براى پالان كردن چند خرى را رام كنند،( لا اله الا الله ) نمى گويند مگر براى فريب، كم نمى خورند مگر از براى پر كردن كاسه هاى بزرگ و ربودن دل مردمان احمق. در آشكار در دوستى خدا سخن گويند، و در پنهان خود ايشان را به چاه بلا مى اندازد، اوراد ايشان رقص و دست زدن است و اذكارشان سراييدن و غنا است. جز سفيهان از آنان پيروى نمى كنند و به آنان جز بى خردان و احمقان اعتقاد ندارند.

هر كس در زندگى به ديدن يكى از آنها رود، يا به زيارت يكى از ايشان كه مرده است (بر سر قبر آنها) برود حكم آن را دارد كه به زيارت شيطان و عبادت بتان رفته است. هر كس يكى از آنها را يارى، يا مدد نمايد، حكم آن را دارد كه يزيد، معاويه و ابوسفيان را مدد كرده است.

مردى از اصحاب آن حضرت گفت: اگر چه آن كس به حقوق شما معترف باشد؟!

آن حضرت خشمناك به او نگريست و فرمود: اين گفتار را واگذار، آن كس كه به حقوق ما معترف باشد به راه نافرمانى و مخالفت ما نمى رود. آيا نمى دانى كه اين طايفه خسيس ترين طايفه صوفيه اند و صوفيه همه از مخالفان ما هستند و راه و روش ايشان غير از راه و روش ماست و ايشان نيستند مگر نصارى و مجوس اين امت.

بعد فرمود: آنها كسانى هستند كه در فرونشاندن نور خدا سعى مى كنند و خدا نور خود را تمام مى كند، اگر چه كافران مكروه دارند.(47)

سخنان حكيمانه

فتح بن يزيد جرجانى گويد:

در آن مسافرتى كه امام هادىعليه‌السلام از مدينه آمد، من هم از پشت سر آن حضرت مى آمدم. در بين راه مى شنيدم كه آن بزرگوار مى فرمود:

كسى كه از خدا بترسد مردم از او مى ترسند و كسى كه از خدا اطاعت كند مردم از او اطاعت مى كنند.

من آهسته آهسته رفتم تا به امام رسيدم، سلام كردم، جواب سلام مرا رد كرد.

اول سخنى كه به من فرمود اين بود: اى فتح! كسى كه خدا را اطاعت كند باكى از غضب مخلوقين نخواهد داشت، كسى كه خدا را به غضب آورد بايد يقين كند كه غضب مخلوقين نصيب او خواهد شد.

اى فتح! خدا را نمى توان وصف كرد مگر آن طور كه خودش نفس خود را وصف كرده، كجا وصف كرده مى شود آن كسى كه حواس انسان از درك او عاجزند، قوه واهمه ها عاجزند كه به او برسند، قوه چشم ها از احاطه به او عاجزند، خدا از آن بزرگتر است كه وصف كنندگان او را وصف مى كنند، مقام او عالى تر از آن است كه صفت او را شرح بدهند، در عين حال نزديكى دور و در عين حال دورى نزديك است، خدا چگونگى را خلق كرده، پس نمى توان گفت: خدا در چه مكانى است؟ زيرا خدا پاك و منزه است از اين كه داراى چگونگى بودن و در مكان معلومى باشد.

خدا را كه نمى توان وصف كرد به جاى خود، بلكه كنه و حقيقت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را هم نمى توان وصف كرد، زيرا كه خداى جليل نام آن حضرت را با نام مبارك خود قرين كرده است. پيامبر خود را در وجوب فرمان بردارى شريك خود نموده است.

جزاى آن كسى را كه از پيامبر اطاعت كند، نظير جزاى كسى قرار داده است كه از خدا اطاعت كرده باشد، چنان كه در قرآن فرموده:

( و ما نقموا منه اءلّا اءن اءغناهم الله و رسوله من فضله. ) (48)

«از او كينه ورزى نكردند مگر اين كه خدا و رسول آنان را از فضل خود بى نياز كردند».

همچنين از قول آن اشخاصى كه از پيامبر اطاعت نكردند مى فرمايد:

( يا ليتنا اءطعنا الله و اءطعنا الرسول. ) (49)

«اى كاش ما خدا و رسول را اطاعت مى كرديم».

يا اين كه چگونه مى توان آن كسى را وصف كرد كه خداى حكيم اطاعت از او را - يعنى امام - با اطاعت پيامبر خود قرين كرده است؟ چنان كه مى فرمايد:

( اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اولى الاءمر منكم. ) (50)

«خدا و رسول و صاحبان امر (يعنى دوازده امام) خود را اطاعت نماييد».

اى فتح! همان طور كه خدا و حجت خدا را نمى توان وصف كرد، همان طور كه آن مؤمنى را كه تسليم امر ما باشد نمى توان وصف نمود.

پيامبر ماصلى‌الله‌عليه‌وآله افضل پيامبران است. وصى آن حضرت (يعنى على بن ابى طالبعليهما‌السلام ) افضل اوصيا است.

حضرتش بعد از سخن طولانى به من فرمود: امر خود را بر اوصيا واگذار كن و تسليم آنان باش.

آن گاه فرمود: اگر هم مى خواهى منصرف شو.

من فرداى آن روز خدمت حضرتش رفتم، سلام كردم، جواب فرمود، گفتم: يابن رسول الله! اجازه مى دهى درباره يك موضوعى كه شب گذشته به فكر من رسيده، صحبت كنم؟

فرمود: بپرس و به جواب آن گوش بده! زيرا كسى كه ياد مى دهد با كسى كه ياد مى گيرد در ثواب هدايت شدن شريكند. در نصيحت كردن مأمورند. اما آن موضوعى كه به فكر تو رسيده، اگر امام بخواهد تو را از آن خبر مى دهد، زيرا خدا كسى را غير از پيامبرى كه پسنديده باشد از علم غيب آگاه نمى كند و آنچه كه نزد پيامبر باشد نزد امام هم خواهد بود. آنچه را كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بداند جانشينان او نيز مى دانند.

اى فتح! شايد شيطان بخواهد تو را دچار اشتباه كند، راجع به آنچه كه من براى تو گفتم وسوسه نمايد، تو را نسبت به آن موضوعاتى كه من براى تو شرح دادم دچار شك كند تا تو را از راه راست خدا منحرف نمايد.

گفتم: من از كجا بدانم كه امام و پيامبر اين طورند؟ يعنى علم غيب داشته باشند و اطاعت آنان هم نظير اطاعت خدا واجب باشد اگر اين طور باشد پس آنان هم - نعوذا بالله - خدايانى خواهند بود. در صورتى كه آنان مخلوقند، پرورش يافته اند، فرمان بردارند، در مقابل خدا ناچيزند، در برابر خدا به خاك مى افتند.

امام هادىعليه‌السلام فرمود: وقتى شيطان تو را دچار اين گونه وسوسه ها مى كند، وسوسه هاى او را به وسيله آنچه كه من به تو ياد دادم، ريشه كن.

فتح مى گويد: به امامعليه‌السلام عرض كردم: فدايت شوم! گره از كار من گشودى و وسوسه شيطان لعين را براى من كشف كردى، زيرا شيطان اين گونه وسوسه ها را در دل من جاى داد كه شما خدا خواهيد بود.

فتح گويد: امام هادىعليه‌السلام سجده شكر به جاى آورد. شنيدم كه در سجده مى گفت: پروردگارا! من ناچيز براى تو به خاك افتاده ام و فروتنى كرده ام.

بعد از آن به من فرمود: اى فتح! نزديك بود كه گمراه شوى، عيبى ندارد، چه بسا هلاك شد آن كه بايد هلاك شود، اگر تو بخواهى خدا تو را مى آمرزد.

فتح گويد: من به جهت اين كه خدا وسوسه هاى شيطان را برايم كشف كرد با خوشحالى خارج شدم.

فتح گويد: من در منزل بعدى خدمت امام هادىعليه‌السلام رفتم، ديدم آن حضرت به پشتى تكيه كرده و در مقابلش مقدارى گندم برشته بود كه آن بزرگوار آنها را مخلوط مى كرد. شيطان مرا وسوسه كرد كه امام نبايد چيزى بخورد و بياشامد.

امام به من فرمود: بنشين، ما هم نظير پيامبرانيم، پيامبران هم مى خوردند و هم مى آشاميدند و در بازار راه مى رفتند، هر جسمى احتياج به غذا دارد مگر خالق اجسام كه واحد و ايجادكننده اشياء است و جسم را به وجود مى آورد، شنوا و دانا است پاك و منزه است از آنچه كه ستم كشان مى گويند مقام خدا بسيار عالى و بزرگ است.

بعد از آن به من فرمود: اگر بخواهى خدا تو را مى آمرزد.

وقتى كه آن حضرت وارد بغداد شد، اسحاق بن ابراهيم با عده اى از سرلشكران از حضرتش استقبال كرده آن حضرت را ملاقات نمودند.

كلمات درربار و مواعظ ارزنده امامعليهم‌السلام

اكنون بخشى از سخنان ارزنده حضرت امام هادىعليه‌السلام را نقل مى كنيم:

( من اتقى الله يتقى و من اءطاع الله يطاع و من اءطاع الخالق لم يبال سخط المخلوقين. )

هر كس از خدا بترسد مردم از او بترسند، هر كس از خدا اطاعت كند، مخلوقات او را اطاعت خواهند كرد، هر كس اطاعت كند خالق خود را از غضب مخلوقات پروا نخواهد كرد.

در سخن ديگرى فرمود:

( مَن رضى عن نفسه كَثُر الساخطون عليه. )

هر كه از خودراضى و خوشنود شد و خود را پسنديد خشمناكان بسيارى عليه او خواهند بود.

به چشم كسان در نيايد كسى

كه از خود بزرگى نمايد بسى

بزرگان نكردند بر خود نگاه

خدا بينى از خويشتن بين مخواه

در كلام ديگرى فرمود:

( الهزل فكاهةُ السُّفهاء و صناعة الجُهّال. )

بيهودگى خوش منشىِ بى خردان و صفتِ جاهلان است.

در سخن ديگرى فرمود:

مصيبت بر شخص صبركننده يكى است و براى جزع كننده دو تا است.

در كلام ديگرى فرمود:

( من هانت عليه نفسه فلا تاءمن شرّه. )

هر كس نفس او بر وى بى قدر و خوار گشته از شر او خاطر جمع مباش.

در كلام ديگرى فرمود:

( الدنيا سوق ربح فيها قوم و خسر آخرون. )

دنيا بازارى است كه گروهى در آن نفع بردند و گروهى ضرر كردند.

حضرتش درباره عاق والدين فرمود:

( العقوق يعقب القلة و يؤ دّى الى الذلّة. )

عاق شدن به پدر و مادر انسان را بى چيز و ذليل مى كند.

در سخن ديگرى فرمود:

( اُذكر مصرَعك بين يدى اءهلك؛ لا طبيب يمنعُك و لا حبيب ينفَعُك. )

به ياد آور افتادن خود را ميان اهل خويش، نه طبيبى است مرگ را از تو دفع كند، نه دوستى است تو را نفع رساند.

شهادت امام هادىعليه‌السلام

پس از متوكّل، امام هادىعليه‌السلام با ستم هاى خلفاى عصر خود يعنى واثق، منتصر، مستعين، معتز، معتمد رو به رو شد، تا اين كه معتز، حضرتشعليه‌السلام را مسموم نمود.

برخى معتمد را قاتل آن حضرت مى دانند. آن سان كه ابن بابويه مى گويد.

عده اى از علما سوم و برخى ديگر پنجم رجب سال 354 هجرى را تاريخ شهادت حضرتش مى دانند.

سن شريف امام هادىعليه‌السلام در لحظه شهادت، چهل و يك سال و هفت ماه بود.

شيخ صدوق رحمة الله در اين زمينه مى نويسد:

معتمد عباسى برادر معتز، امام هادىعليه‌السلام را مسموم نمود و در حين شهادت امام غريب، غير از فرزندش امام حسن عسكرىعليه‌السلام كسى نزد بالين آن بزرگوار نبود.

چون حضرت به شهادت رسيد، همه امرا و اشراف حاضر شدند و امام حسن عسكرىعليه‌السلام در تشييع جنازه پدر شهيد خود گريبان چاك زد و خود متوجه غسل، كفن و دفن والد بزرگوارش شد.

محدث قمى رحمة الله از «ثبات الوصيه» مسعودى اين گونه نقل مى كند:

با جماعتى در روز وفات حضرت امام هادىعليه‌السلام در خانه آن حضرت بوديم.

در آنجا همه بنى هاشم از آل ابوطالب و آل عباسى و بسيارى از شيعيان جمع بودند.

هنوز نزد آنها امر امامت و وصايت امام عسكرىعليه‌السلام ظاهر نشده بود، همچنين روشن نشده بود امر آن حضرت جز بر عده اى از ثقات و معتمدان امام هادىعليه‌السلام .

حكايت كردند آن جماعتى كه در آن جا بودند همگى در مصيبت و حيرت بودند و انتظار جنازه شريف آن حضرت و زيارت فرزند حضرت هادىعليه‌السلام ، امام حسن عسكرىعليه‌السلام را داشتند. ناگاه ديدند، درى از صدر رواق باز شد و غلام سياهى بيرون آمد. آن گاه امام حسن عسكرىعليه‌السلام با تأثر و تأسف شديد، با لباس نفيسى كه چاك زده بود، بيرون آمد. جمال مبارك آن حضرت از همه جهت به پدر بزرگوارش شبيه بود، فرزندان متوكّل نيز در آن بيت الشرف بودند. چون امام حسن عسكرىعليه‌السلام را ديدند همه به جهت تعظيم و احترام آن حضرت برخاستند. ابواحمد موفق بن متوكّل - كه وليعهد بود - به سوى آن حضرت شتافت و عرض كرد:

( مرحبا بك يابن العم! ) و با آن بزرگوار معانقه نمود.

حضرت جلوس فرمود و مردم همه مقابل آن بزرگوار نشستند. قبل از تشريف آوردن امام حسن عسكرىعليه‌السلام هياهو و گفتگو بود. چون آن حضرت تشريف آورد و نشست، همه سكوت كردند و نفس ها ساكن شد. آن گاه خادمى بيرون آمد و مقابل آن حضرت ايستاد. حضرت برخاست و جنازه امام هادىعليه‌السلام را بيرون آوردند. حضرت با جنازه مطهّر حركت فرمود.

آن جنازه نازنين را تا خيابانى وسيع بردند. معتمد بر آن حضرت نماز خواند و قبل از آن، فرزند مكرّمش حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام بر آن بزرگوار در اندرون خانه نماز خوانده بود. سپس آن حضرت را در خانه اى از خانه هاى آن بزرگوار دفن كردند.

حرم مطهر عسكريينعليهما‌السلام تاكنون ملجاء درماندگان و پناه گاه شيعيان جهان است.

( صلوات الله و سلامه عليك يا اباالحسن، السلام عليك يا على الهادى، السلام عليك يا نورالاءنوار، السلام عليك يا حجّة الله على خلقه يا سيّدى و مولاى انّى توسّلت بك الله تعالى يا وجيها عندالله اشفع لى عندالله. )

فرزند گرامى امام هادىعليه‌السلام

فرزندان امام هادىعليه‌السلام را در تاريخ پنج تن نوشته اند. فرزندان پسر حضرتش عبارتند از:

امام ابومحمد حسن عسكرىعليه‌السلام ، جناب محمد، حسين و جعفر و يك دختر به نام عليّه.

سيد محمد مكنّى به ابى جعفر جلالت قدر و نيالت شاءن آن بزرگوار معروف است.

محدّث قمى رحمة الله گويد:

در شاءن او بس است كه قابليّت و صلاحيّت امامت را داشت. و فرزند بزرگ حضرت امام هادىعليه‌السلام بود. شيعه گمان مى كرد كه او بعد از پدر بزرگوارش، امام خواهد شد و پيش از پدر بزرگوارش از دنيا رفت.

گفتنى است كه درباره فرزندان امام هادىعليه‌السلام مطالبى در همين كتاب براى خوانندگان بيان خواهيم كرد.