چهره های درخشان سامرا

چهره های درخشان سامرا0%

چهره های درخشان سامرا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسن عسکری علیه السلام

چهره های درخشان سامرا

نویسنده: علی ربانی خلخالی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 17392
دانلود: 2782

توضیحات:

چهره های درخشان سامرا
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 25 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17392 / دانلود: 2782
اندازه اندازه اندازه
چهره های درخشان سامرا

چهره های درخشان سامرا

نویسنده:
فارسی

ولادت با سعادت آن حضرت در مدينه طيبه در ماه ربيع الثانى در سال 232 هجرى بوده و در تعيين روز آن خلاف است.

علامه مجلسى رحمة الله مى نويسد:

مشهور آن است كه روز ولادت آن حضرت روز جمعه هشتم ماه ربيع الثانى بود. برخى دهم ماه مذكور و بعضى شب چهارم نيز گفته اند.

شيخ حرّ عاملى رحمة الله نيز به همين اختلاف اشاره كرد و در مورد تاريخ تولد آن حضرت مى نويسد:

مولده شهر ربيع الآخر

و ذاك فى يوم اشرف العاشر

اسم شريف آن حضرت حسن، كنيه اش ابومحمد و مشهورترين لقب هايش:

زكى و عسكرى است و به آن حضرت همچنين به پدر و جد بزرگوارشعليهم‌السلام ابن الرضا مى گفتند.

نقش خاتم آن حضرت( سبحان من له مقاليد السموات و الاءرض ) بود.

به قول ديگر:( اءنّا به شهيد ) بوده است.

تسبيح آن حضرت در روز شانزدهم و هفدهم ماه است. و اين گونه است:

( سبحان من هو فى علوّه دان و فى دنوّه عال و فى اءشراقه منير و فى سلطانه قوى سبحان الله و بحمده. )

نام والده ماجده آن حضرت «حديث» و به قولى «سليل» بوده و او را «جدّه» مى گفتند. وى در نهايت صلاح و ورع و تقوا بوده است.

در «جنات الخلود» آمده است:

آن بانوى بزرگوار در سرزمين خود پادشاه زاده بوده و كافى است در فضيلت او كه مفزع شيعه و پناه و دادرس آنان بعد از وفات امام حسن عسكرىعليه‌السلام بود به تفصيلى كه در كتب مضبوط است.

شمايل آن حضرت را اين گونه توصيف كرده اند:

حضرتش گندم گون، متوسط القامه، نه بسيار فربه و نه بسيار ضعيف، جميل الوجه، همه اعضا متناسب، ابروهاى سياه مقوس، چشم هاى فراخ، پيشانى گشاده، گونه سرخ، خال هاشمى در گونه راست، گردن بلند و سينه پهن و بسيار با هيبت و جلالت بود.

مسعودى در «اثبات الوصية» مى نويسد:

از عالمعليه‌السلام روايت شده: وقتى سليل مادر حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام خدمت امام هادىعليه‌السلام وارد شد، فرمود: سليل، از هر آفت و عاهت و هر پليدى و نجاست بيرون كشيده شده است.

سپس فرمود: به زودى حق تعالى به تو حجت خود را بر خلقش عطا خواهد فرمود كه زمين را از عدل پر كند همچنان كه از جور پر شده باشد.

آن گاه مسعودى مى نويسد:

آن مخدره به امام حسن عسكرىعليه‌السلام حامله شد و در مدينه در سال 231 هجرى متولد شد. سن شريف امام هادىعليه‌السلام در آن زمان، شانزده سال و چند ماه بود و آن حضرت در سال 236 كه سن مباركش چهار سال و چند ماه بود به عراق حركت فرمود.

محدث قمى رحمة الله در احوال امام هادىعليه‌السلام در ذكر سيدمحمد، نصوصى از امام هادىعليه‌السلام بر امامت حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام بيان مى كند.

محدث قمى رحمة الله مى گويد: از روايات ظاهر مى شود كه آن حضرت بيشتر اوقات محبوس و ممنوع از معاشرت بود و پيوسته مشغول به عبادت بود، چنانچه از روايت بعد ظاهر مى شود.

مسعودى روايت كرده كه حضرت امام هادىعليه‌السلام خود را از بسيارى از شيعيان خود - مگر از عده قليلى از خواص خود - پنهان مى كرد و چون امر به حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام منتهى شد. آن حضرت از پشت پرده با خواص و غير خواص تكلم مى فرمود، مگر در آن وقتى كه سوار مركب مى شد و به خانه مى رفت و اين عمل از آن جناب و از پدر بزرگوارش پيش از او مقدمه اى براى غيبت حضرت صاحب الزمانعليه‌السلام بود كه شيعيان به اين نوع ارتباط انس گيرند و از غيبت وحشت نكنند و عادت در احتجاب و اختفاء جارى شود.

شخصيت والا و ويژگى هاى اخلاقى

فضايل اخلاقى و كمالات معنوى

فضايل اخلاقى و كمالات معنوى امام حسن عسكرىعليه‌السلام موجب آن بود كه نه تنها دوستان، بلكه دشمنان نيز به عظمت و بزرگوارى او اعتراف نمايند. حسن بن محمد اشعرى، محمد بن يحيى و برخى ديگر اين گونه روايت كرده اند:

احمد بن عبيدالله خاقان متصدى اراضى و خراج قم بود. روزى در مجلس او سخن از علويان و عقايدشان به ميان آمد؛ احمد كه خود از ناصبيان سرسخت و منحرف از اهل بيتعليهم‌السلام بود، ضمن سخن گفت: من در سامرّا كسى از علويان را همانند حسن بن على بن على الرضا (امام عسكرىعليه‌السلام ) در روش و وقار، عفت و نجابت و فضيلت و عظمت در ميان خانواده خويش و ميان بنى هاشم، نديدم و نشناختم. خاندانش او را بر بزرگسالان و محترمان خود مقدم مى داشتند و در نزد سران سپاه و وزيران و عموم مردم نيز همين وضع را داشت. به ياد دارم روزى نزد پدرم بودم، دربانان خبر آوردند ابومحمد ابن الرضا آمده است.

پدرم به صداى بلند گفت: بگذاريد وارد شود.

من از اين كه دربانان نزد پدرم از امام به كنيه و احترام ياد كردند، شگفت زده شدم؛ زيرا نزد پدرم جز خليفه يا وليعهد يا كسى را كه خليفه دستور داده باشد از او به كنيه ياد كنند، به كنيه ياد نمى كردند؛ آن گاه مردى گندمگون، خوش قامت، خوشرو، نيكواندام، جوان، و با هيبت و جلالت وارد شد.

چون چشم پدرم بر او افتاد برخاست و چند قدم به استقبال رفت. به ياد نداشتم پدرم نسبت به كسى از بنى هاشم يا فرماندهان سپاه چنين كرده باشد. دست بر گردن او انداخت و صورت و سينه او را بوسيد، سپس دست او را گرفت و او را بر جاى نماز خود نشانيد و خود در كنار و رو به روى او نشست و با او به سخن پرداخت.

در ضمن سخن به او فدايت شوم مى گفت. من از آنچه مى ديدم در شگفت بودم.

ناگاه دربانى آمد و گفت: موفق عباسى آمده است.

معمول اين بود كه وقتى موفق مى آمد قبل از او دربانان و نيز فرماندهان ويژه سپاه او مى آمدند و در فاصله در خانه تا مجلس پدرم در دو صف مى ايستادند و به همين حال مى ماندند تا موفق بيايد و برود.

پدرم پيوسته متوجه ابومحمدعليه‌السلام بود و با او گفت وگو مى كرد تا آن گاه كه چشمش به غلامان مخصوص موفق افتاد در اين موقع به آن حضرت گفت: فدايت شوم! اگر مايليد تشريف ببريد.

سپس به دربانان خود گفت: او را از پشت دو صف ببرند تا موفق او را نبيند.

امام برخاست و پدرم نيز برخاست و دوباره دست بر گردن او انداخت و امام رفت.

من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: اين چه كسى بود كه او را در حضور پدرم به كنيه ياد كرديد و پدرم به او چنين رفتارى داشت؟

گفتند: او يكى از علويان است كه به او حسن بن على مى گويند و به ابن الرضا معروف است.

شگفتى من بيشتر شد و پيوسته آن روز، نگران و انديشمند بودم تا شب شد.

عادت پدرم اين بود كه پس از نماز عشا مى نشست و گزارش ها و امورى را كه لازم بود به سمع خليفه برساند، رسيدگى مى كرد. وقتى نماز خواند و نشست، من رفتم و نشستم. كسى پيش او نبود، پرسيد: احمد! كارى دارى؟

گفتم: آرى پدر، اگر اجازه مى دهى بگويم؟

گفت: اجازه دارى.

گفتم: پدر! اين مرد كه صبح او را ديدم چه كسى بود كه نسبت به او چنين بزرگداشت و احترام نمودى و در سخنت به او فدايت شوم مى گفتى و خودت و پدر و مادرت را فداى او مى ساختى؟

گفت: پسرم! او امام رافضيان حسن بن على معروف به ابن الرضا است.

آن گاه اندكى سكوت كرد، من نيز ساكت ماندم. سپس گفت: پسرم! اگر خلافت از دست خلفاى بنى عباس بيرون رود، كسى از بنى هاشم جز او سزاوار آن نيست و اين به جهت فضيلت و عفت، زهد و عبادت و اخلاق نيكو و شايستگى اوست، اگر پدر او را مى ديدى مردى بزرگوار و بافضيلت را ديده بودى.

با اين سخنان، انديشه و نگرانيم بيشتر وحشتم نسبت به پدرم افزوده شد، و ديگر كار مهمى جز آن نداشتم كه درباره امام پرس و جو كنم و پيرامون او كاوش و بررسى نمايم.

از هيچ يك از بنى هاشم و سران سپاه و نويسندگان و قاضيان و فقيهان و ديگر افراد درباره امام سئوالى نكردم مگر آن كه او را نزد آنان در نهايت بزرگى و ارجمندى و والايى يافتم و همه از او به نيكى ياد مى كردند و او را بر تمامى خاندان و بزرگان خويش مقدم مى شمردند و بدين گونه مقام امام نزد من عظمت يافت. زيرا هيچ دوست و دشمنى را نديدم، مگر آن كه در مورد او به نيكى سخن مى گفت و او را مى ستود.(55)

زهد امامعليه‌السلام

كامل مدنى جهت سئوال از مسائلى خدمت امامعليه‌السلام شرفياب شد. او مى گويد: وقتى به خدمت آن گرامى وارد شدم ديدم لباس سفيد و نرمى بر تن دارند.

نزد خود گفتم: ولى خدا و حجت او لباس نرم و لطيف مى پوشد و ما را به مواسات با برادران فرمان مى دهد و از پوشيدن چنين لباسى بازمى دارد!

امام تبسم نمود و آستين هاى خود را بالا زد. ديدم پلاسى سياه و خشن در زير لباس دارند و فرمود:

( اى كامل! هذا لله و هذا لكم؛ )

اين (پلاس خشن) براى خداست و اين (لباس نرم كه روى آن پوشيده ام) براى شماست.

عبادت امام

امام حسن عسكرىعليه‌السلام همانند پدران گرامى خود، در توجه به عبادت خدا نمونه بود. هنگام نماز از هر كارى دست مى كشيد و چيزى را بر نماز مقدم نمى داشت.

ابوهاشم مى گويد: خدمت امام حسن عسكرىعليه‌السلام شرفياب شدم، امام مشغول نوشتن چيزى بود، وقت نماز فرارسيد، امام نوشته را كنار گذاشت و به نماز ايستاد...

كيفيت و چگونگى عبادت امام ديگران را به ياد خدا مى انداخت و گاه افراد گمراهى را اساسا عوض مى كرد و به راه مى آورد. وقتى كه امام در زندان صالح بن وصيف، بود برخى از عباسيان از زندانبان خواستند كه بر امام سخت بگيرد. او دو نفر از بدترين مأموران خود را بر امام گماشت، اما آن دو در اثر معاشرت با امام دگرگون شدند و در عبادت و نماز به مرحله اى عظيم رسيدند.

زندانبان آن دو را فراخواند و گفت: واى بر شما! در مورد اين مرد چه وضعى داريد؟

گفتند: ما چه بگوييم در مورد كسى كه روزها روزه است و همه شب به عبادت مى ايستد.

گوشه اى از كرامت ها و شگفتى هاى امام حسن عسكرىعليه‌السلام

معجزه ها و كارهاى شگفت انگيز حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام كه از آن ذات با بركت ظاهر مى شد بيش از شمارش است ولى به عنوان تيمّن چند معجزه از درياى معجزات حضرتش - با اين كه با توجه به اغلب روايات ظاهر مى شود كه امام حسن عسكرىعليه‌السلام بيشتر اوقات محبوس و از ملاقات ممنوع بود و هميشه شب ها مشغول نماز و عبادت و روزها روزه دار بود - ذكر مى شود.

فروتنى درندگان

در «ارشاد» شيخ مفيد رحمة الله آمده است:

حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام را به نحرير سپردند، او بر حضرت بسيار تنگ گرفت به آن بزرگوار اذيت مى كرد، همسرش او را از خدا و شئامت اين امر مى ترسانيد و جلالت و زهد آن حضرت را وصف مى كرد، ولى به او تأثر نكرد و به دستور خليفه در صدد قتل آن حضرت برآمد.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام را به «بركة السباع» ميان درندگان افكند كه طعمه آنها گردد. پس از زمانى به آن محل نظر كردند، ديدند نور الهى در تجلى است. آن امام عالى مقام مشغول نماز و شيرها در اطراف آن حضرت حلقه زده اند و با كمال تذلّل سر به زير انداخته اند.

ناظرين متحير ماندند. او امر كرد كه آن حضرت را خارج نمودند و به منزلش بردند.

و به اين آيت ظاهره و دلالت باهره در زيارت آن حضرت اشاره است كه:

( و بالاءمام الحسن بن علىّ عليهما‌السلام الّذى طرح للسباع فخلصته من مرابضها، و امتحن بالدواب الصعاب فذللت له مراكبها. )

به امام حسن عسكرىعليه‌السلام متوسل شدم، آن مولايى كه او را در ميان درندگان افكندند. پس به سلامت او را از محل درندگان بيرون آوردى و ممتحن شد حيوان چموش پس رام كردى براى او سوار شدن را.

هم چنين در «ارشاد» شيخ مفيدعليه‌السلام و كتاب هاى ديگرى آمده است:

مستعين بالله خليفه عباسى استرى داشت پربها كه در حسن و بزرگى جثّه بى نظير بود، ولى چموش و سركش بود به حدّى كه هيچ يك از امرا قدرت نداشت به آن لگام زند يا سوار آن شود. اتفاقا روزى آن حضرت به ديدن خليفه رفت، از حضرت خواهش نمود كه دهنه بر دهان آن استر زند و گفت: من نمى توانم.

غرضش از اين كار آن بود كه يا استر رام شود، يا آن كه چموشى كند و آن حضرت را بكشد.

حضرت برخاست و دست مبارك را بر كفل استر گذاشت، آن حيوان به شدت عرق كرد و در نهايت آرامى و تذلّل شد. پس حضرت او را زين كردند و لجام بر دهنش زدند و سوار شدند بدون اين كه امتناع كند و قدرى در منزل او را راه برد.

خليفه و حاضرين همه از اطاعت و انقياد حيوانات به آن حضرت حيران و متعجب شدند و خليفه استر را به آن حضرت بخشيد.

سه روز تا گشايش

از معجزات ديگر حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام اين است:

چون مستعين عباسى تصميم به قتل آن حضرت گرفت، حضرتش را به سعيد حاجب سپرد كه آن بزرگوار را به كوفه ببرد و در راه شهيدش نمايد.

اين خبر در ميان شيعيان منتشر شد، آنان بسيار مضطرب گشتند و اين قضيه در حالى بود كه هنوز از وفات امام هادىعليه‌السلام كمتر از پنج سال گذشته بود. جمعى از شيعيان به حضرت عريضه نوشتند و استفسار حال نمودند.

حضرتش در جواب مرقوم فرمود: بعد از سه روز فرج مى رسد.

در روز سوم مستعين را خلع نمودند و معتز را به خلافت نشانيدند و بعد از او، مستعين را در واسط كشتند.(56)

مردم قم و پناه بردن به پيشواى نور

در زمان امام حسن عسكرىعليه‌السلام شخصى به نام «ابن بغا» بود. او از طاغوت هاى زمان بود و يكى از فرماندهان بنى عباس به شمار مى رفت، بسيارى از بى گناهان را كشت و هرگز از جنايت و ستمگرى دريغ نورزيد. متون تاريخى حكايات غريبى از او نقل كرده اند از آن جمله آمده است:

حكام بنى عباس او را به قم فرستادند تا مردم قم را گوش مالى دهد. او پيش از ورود به قم به يكى از شهرها رفته بود و با مردم آن شهر جنگيد و بر آنها مسلط گرديد و سه روز شهر را براى ارتش خود مباح اعلام كرد (!!!)

نوشته اند: تا زمان مأمون از اهل قم ماليات مى گرفتند؛ مالياتى كه گرفتن آن حرام بوده و مى باشد، مقدار مالياتى كه از اهل قم مى گرفتند دو ميليون دينار (معادل دو ميليون رأس گوسفند) بود و ساليانه از آنان گرفته مى شد.

آنان خواسته بودند تا حاكم مركز درآمدشان را برآورد كند و بر اساس آن ماليات بگيرد، آنان پرداخت اين مبلغ را خارج از توان خود اعلام كردند.

روشن است كه تعيين چنين مالياتى از ديگر موارد ستمگرى عباسيان بود كه به نام اسلام بر مردم روا مى داشتند.

مأمون از اين كه مردم قم اين گونه برخورد كردند، سخت برآشفت، لذا طاغوتى را فرستاد و آن ظالم عده اى از مردم را كشت و دستور داد از آن سال به بعد هفت ميليون دينار پرداخت كنند. اين ماجرا گذشت تا اين كه متوكّل عباسى در زمان امام حسن عسكرىعليه‌السلام ابن بغا را به قم فرستاد. تمام اين داستان در كتاب هاى تاريخى از جمله در «منتهى الآمال» آمده و از حكايات عبرت آموز است كه قرآن كريم با اشاره به ماجراهايى همانند آن مى فرمايد:

( لقد كان فى قصصهم عبرة لاءولى الاءلباب ) (57)

بنا به نقل تاريخ، مردم قم به امام حسن عسكرىعليه‌السلام عرض حال نموده و گفتند:

اى فرزند رسول خدا! اگر ابن بغا به قم برسد هيچ چيزى را سالم نخواهد گذاشت، زيرا با آمدن به شهر قم، مردم را از دم تيغ گذرانده، به نواميس مردم دست اندازى كرده، دارايى هاى مردم را غارت كرده و مزارع را به آتش مى كشد و جز جنايت كار ديگرى صورت نمى دهد.

مردم در عرض حال خود از خدمت امامعليه‌السلام خواستند كه به دادشان برسد.

در روايت ديگرى آمده است: حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام دعايى دارند(58) كه آن را به اهل قم تعليم فرمودند تا بخوانند. اهل قم نيز آن دعا را خواندند.

ابن بغا به قم آمد، ولى پس از توقف مختصرى به سرعت از آن عبور كرد، در حالى كه قم بهترين شهرى بود كه در مسيرش واقع شده بود، از جاهاى ديگرى هم عبور كرد و بسيارى از اهالى آن شهرها را كشت و دست به غارتگرى زد و آن مردمان هم افراد بيچاره و مظلومى بودند، اما به سراغ اهل بيتعليهم‌السلام نرفته بودند.

بنابراين، تنها راه نجات بشر توسل به خدا و پيامبر و حب اهل بيتعليهم‌السلام است كه چنانچه انسان وقتى در اين راه گام نهاد، از جمله نجات يافتگان مى شود، چرا كه خدا برترين و قادرترين ياور و سرپرست است و اهل بيتعليهم‌السلام بهترين راهنما و منجى هستند.

طاليه مغنيه مى نويسد:

منصور دوانقى خودش يك هزار نفر يا بيشتر، از فرزندان على و فاطمهعليهما‌السلام را كشت و ديگر عدد و آمار مقتولين شيعه به دست او به اندازه اى بود كه به شمار درنيامد.(59)

بخشش با اعجاز

در «خرايج راوندى» آمده است: ابوهاشم گويد:

روزى امام حسن عسكرىعليه‌السلام به مركب سوار شد و به صحرا رفت من هم در خدمت حضرتش رفتم. در راه بدهكاريم از قلبم خطور نمود و منقلب شدم.

آن حضرت توجهى به من كرد و فرمود: خدا بدهكارى تو را ادا خواهد كرد.

آن گاه حضرتش از روى زين خم شد و با تازيانه خود خطى بر روى زمين كشيد و فرمود: يا اباهاشم! بردار و كتمان كن.

پياده شدم، ديدم شمش طلاست. من آن را برداشتم و در كنار كفش خود نهادم و مسرور سوار شدم كه بدهكاريم ادا مى شود. از قلبم خطور نمود كه زمستان در پيش است هزينه زمستان و لباس خانواده فراهم نيست، چه كنم؟

دوباره آن امام رؤوف به من نظرى نمود و خم شد با تازيانه خود بر روى زمين خطى كشيد و فرمود: بردار.

فرود آمدم، شمش نقره اى بود برداشتم و در كنار كفش ديگر پنهان كردم. پس از بازگشت محاسبه كردم طلا مطابق بدهكارى و نقره مطابق هزينه زمستان شد.

شرم نكن! حاجت خود را بطلب

ابن شهرآشوب روايت كرده كه ابوهاشم گويد:

وقتى در ضيق و تنگى معاش بودم خواستم از امام حسن عسكرىعليه‌السلام معونه طلب كنم. خجالت كشيدم چون به منزل خود رفتم، آن حضرت صد اشرفى به من فرستاد و مرقوم فرموده بود:

( اذا كانت لك حاجة فلا تستحيى و لا تحتشم و اطلبها، فاءنك ترى ما تحب ان شاء الله. )

هرگاه حاجتى داشته باشى خجالت مكش و شرم مكن و آن را از ما طلب كن كه آنچه دوست دارى خواهى ديد ان شاء الله.

در «خرايج راوندى» آمده است:

عيسى بن صبيح گويد: من در زندان بودم كه امام حسن عسكرىعليه‌السلام را نيز آوردند و در بند من زندانى نمودند. من به مقام حضرت عارف بودم. حضرتش به من متوجه شد و فرمود:

( لك خمس و ستّون سنة و شهر و يومان. )

تو شصت و پنج سال و يك ماه و دو روز عمر كرده اى.

من كتاب دعايى همراه داشتم كه تاريخ ولادت من در آن ثبت بود. به آن رجوع كردم، ديدم چنان است كه حضرتش خبر داد.

پس به من فرمود:

( هل رزقت من ولد؟ )

آيا فرزندى روزى تو شده است؟

عرض كردم: نه.

فرمود:

( اللهم ارزقه ولدا يكون له عضدا. )

خدايا! به او فرزندى روزى نما كه قوت بازوى او باشد، همانا فرزند خوب قوت و بازويى است.

آن گاه به اين شعر متمثل شد:

من كان ذا ولد يدرك ظلامته

اءن الذليل الّذى ليست له عضدا

هر كه صاحب فرزند باشد، داد خود را مى گيرد، به راستى كه ذليل كسى است كه قوت بازويى ندارد.

عرض كردم: شما هم فرزند داريد؟

فرمود:

( اى والله! سيكون لى ولدا يملاء الاءرض قسطا و عدلا فاءما الان فلا. )

آرى، به خدا قسم! به زودى خداوند تعالى پسرى بر من كرامت فرمايد كه زمين را از عدل و داد لبريز خواهد كرد. اما اكنون فرزندى ندارم.

آن وقت حضرت متمثّل به اين شعر شد:

لعلّك يوما اءن ترانى كاءنّما

بنى حوالى الاُسود اللوابد

فاءنّ تميما قبل اءن تلد الحصى

اءقام زمانا و هو فى الناس واحد

رهايى از زندان

ابوهاشم جعفرى گويد:

من در زمان امام حسن عسكرىعليه‌السلام در زندان مهدى بن الواثق عباسى در تنگنا بودم. به حضرتش شكوه كردم فرمود:

( فى هذه اليلة يتبز الله عمره؛ )

همين امشب خداوند عمر مهدى را قطع خواهد كرد.

صبح آن روز تركان ريختند و مهدى را كشتند.

در نقل ديگرى آمده است:

ابوهاشم جعفرى گويد: به امام حسن عسكرىعليه‌السلام از تنگى زندان و سختى زنجير شكايت كردم.

حضرتش در جواب مرقوم فرمود:

( اءنت مصلّى الظهر اليوم فى منزلك. )

تو امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى خواند.

من همان روز وقت ظهر از زندان آزاد و نماز ظهر را در منزل خود خواندم.

عنايت به برادر

معتمد امام حسن عسكرىعليه‌السلام را با برادرش جعفر در دست على بن حزين زندانى كرد و پيوسته از او، حال حضرت را مى پرسيد.

او مى گفت: روزها روزه دار و شب ها در عبادت است.

تا آن كه روزى پرسيد و على همان جواب را داد.

معتمد گفت: همين ساعت نزد او برو و به او از جانب من سلام برسان و بگو: برو به منزلت به سلامت.

على گفت: به سوى زندان رفتم، ديدم بر درب زندان الاغى زين كرده مهيّا است، وارد زندان شدم، ديدم آن حضرت نشسته و كفش و عباى خود را پوشيده و آماده بيرون شدن از زندان و به منزل رفتن است. چون مرا ديد برخاست، من رسالت خود را ادا كردم.

حضرت به الاغ سوار شد، ايستاد.

عرض كردم: براى چه ايستاده اى اى آقاى من؟

فرمود: تا جعفر بيايد.

عرض كردم: من به رهايى شما مأمورم.

فرمود: برو به خليفه بگو: ما با هم از يك خانه آمده ايم، اين چگونه مى شود؟

آن مرد رفت و برگشت و گفت: خليفه گفت: من جعفر را به خاطر تو آزاد كردم.

چرا از ديدار ما غافلى؟

محمد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر گويد:

پريشانى ما به نهايت رسيد. به پدرم گفتم: كرم و سخاوت ابى محمد امام حسن عسكرىعليه‌السلام مشهور است. خوب است ما هم به سراغ او برويم اميد است به ما نيز اكرام و انعام نمايد.

رهسپار منزل حضرت شديم، در راه پدرم گفت: سخت محتاجم و اگر حضرت پانصد درهم به من بدهد و دويست درهم آن را هزينه پوشاك و دويست درهم آن را صرف خوراك و صد درهم را هم جهت مايحتاج اهل و عيالم قرار دهم خوب است.

من هم از خاطرم گذشت كه اگر حضرت سيصد درهم به من بدهد تا الاغى بخرم و اسباب معيشت فراهم آورم و بقيه را صرف دامادى كنم خوب است.

به در خانه حضرت رسيديم، غلامى بيرون آمد و گفت: على بن ابراهيم و پسرش وارد شوند.

سلام و احوالپرسى كرديم. حضرت به پدرم فرمود: چرا از ديدن ما غافلى؟

عرض كرد: هم تنبلى و هم مشغوليت مانع شده است.

ساعتى نشستيم و چون خواستيم بيرون بياييم، به دهليز خانه كه رسيديم غلامى آمد و كيسه اى به دست پدرم داد و گفت: پانصد درهم است، دويست درهم براى هزينه پوشاك و دويست درهم براى خوراك و صد درهم براى مايحتاج زندگى.

و كيسه اى هم به من داد و گفت: سيصد درهم است، و همان گونه كه نيت كرده بوديم، يكى يكى را بيان فرمود.

اما من قصد كرده بودم به جبل روم و از آنجا همسر انتخاب كنم، فرمود: به جبل مرو، بلكه به سورا برو كه تو را در آنجا گشايش كار است.

من به فرموده حضرتش عمل كردم و به سورا رفتم و مرا در آنجا نفع هاى بسيارى به دست آمد و امروز از بركت آن، صاحب دوهزار دينارم و همواره در ترقّى هستم.(60)

شكوه از فقر و تنگدستى

محمد بن حمزه طى نامه اى به امام حسن عسكرىعليه‌السلام نوشت و به وسيله ابوهاشم جعفرى خدمت آن امام فرستاد و از آن حضرت درخواست كرد كه به توجه آن بزرگوار از فقرا و تنگدستى نجات يابد.

حضرت در جواب او مرقوم داشت:

خداوند تعالى فقر تو را رفع كرد و از اين به بعد از نظر اقتصادى در رفاه و راحتى هستى، زيرا پسرعمويت به نام يحيى، مرده و وارثى جز تو ندارد، صد هزار درهم از او مانده كه همين روزها به تو مى رسد، در هزينه زندگى ميانه رو و از تبذير و اسراف بركنار باش كه تبذير از افعال شيطان است كه( اءنَّ المبذّرين كانوا اءخوان الشياطين. )

راوى گويد: پس از چند روز نوشته حضرت به دستم رسيد و از تاريخ آن معلوم شد كه در همان روزى كه حضرت جواب نامه مرا نوشته، پسرعمويم در حران وفات يافته و همان مبلغ از مال او را آوردند و به من دادند و چنان كه حضرت فرموده بود، بى نياز شدم و من به طريق شايسته خرج نمودم.(61)

توسلات مردم جرجان

قطب راوندى و ديگران از جعفر بن شريف جرجانى اين گونه روايت كرده اند، وى گويد:

سالى كه حج رفته بودم، در سامرّا خدمت حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام رسيدم. مقدارى از اموال شيعيان همراهم بود كه بايد به حضرت تقديم مى كردم، پس قصد كردم كه از حضرت بپرسم مال ها را به چه كسى تحويل دهم؟

قبل از آن كه بپرسم، حضرت نيت مرا خوانده و فرمود: آنچه نزد تو است به مبارك، خادم من بده.

به دستور حضرت عمل كرده و عرض كردم: شيعيان شما در جرجان به شما سلام رساندند.

فرمود: مگر بعد از اعمال حج به جرجان برنمى گردى؟

گفتم: چرا؟

فرمود: از امروز تا صد و هفتاد روز ديگر به جرجان برمى گردى و در روز جمعه، سوم ماه ربيع الثّانى، اول روز به شهر جرجان مى رسى. به مردم اعلان كن كه من در آخر همان روز به جرجان خواهم آمد( امض راشدا ) همان خداوند تو را و آنچه همراه توست به سلامت خواهد رسانيد. و بر اهل و اولاد خود به سلامت وارد مى شوى و براى پسرت شريف، پسرى متولد شده، نام او را صلت بن شريف بن جعفر بن شريف بگذار كه به زودى خداوند او را به سرحد كمال مى رساند و او از دوستان و اولياى ما مى باشد.

عرض كردم: يابن رسول الله! ابراهيم بن اسماعيل جرجانى از شيعيان شما است و به اوليا و دوستانش بسيار احسان مى كند و از مال و منال خود در هر سال بيشتر از صد هزار درهم به ايشان مى دهد، و او يكى از متنعمين جرجان است.

حضرت دعايش كرده و فرمود: خدا به ابواسحاق ابراهيم بن اسماعيل در عوض احسانى كه به شيعيان ما مى كند جزاى خير دهد و گناهان او را بيامرزد، و پسرى روزى او فرمايد كه صحيح الاءعضا و قائل به حق باشد. به او بگو كه حسن بن على فرمود: نام پسرت را احمد بگذار.

راوى گويد: از خدمت آن حضرت بيرون آمدم و همان گونه كه حضرت فرموده بود، اول روز جمعه، سوم ربيع الثانى وارد جرجان شدم، چون دوستان براى ديدن من آمدند به آنها خبر دادم كه حضرت عسكرىعليه‌السلام وعده داده اند كه آخر روز به اينجا تشريف مى آورند.

همه خوشحال شده و سوالات خود را جمع كردند و حوائج را مدّنظر گرفتند تا به واسطه حضرت و توسل به آن بزرگوار مسائل آنها جواب داده و حوائجشان برطرف شود.

هنگامى كه نماز ظهر و عصر را خوانديم همه در خانه من جمع شدند. به خدا قسم! بدون اين كه ما توجه كنيم، ناگاه آن حضرت را ديديم كه بر ما وارد شد و سلام كرد و همه احترام كرده، دست حضرت را بوسيديم.

حضرت فرمود: من به جعفر بن شريف وعده كرده بودم كه در آخر اين روز به نزد شما بيايم، نماز ظهر و عصر را در سامرّا به جا آوردم و به جانب شما آمدم تا با شما تجديد عهد كنم. همه سوالات و حاجات خود را جمع كنيد.

اولين كسى كه شروع به سوال كردن نمود، نضر بن جابر بود كه عرض كرد: يابن رسول الله! همانا چند ماهى است كه چشم فرزندم فاسد شده، از خدا بخواه و دعا كن تا چشم او را به او برگرداند.

حضرت فرمود: او را بياور.

وقتى آوردند، دست مبارك خود را به چشمان او كشيد و چشمانش سالم شد.

بعد يك به يك حضار آمدند و حاجت خود را خواستند و حضرت حاجات آنان را برآورد، تا اين كه حاجات همه روا شد و در حق همگى دعا فرمود و در همان روز به سامرّا برگشت.(62)

شاعر چه زيبا سروده:

آنكه از سامرّا يك لحظه رود در جرجان

نسزد بهر نثار قدم او جز، جان

امّت جدّت را درياب!

در «خرائج راوندى» آمده است:

على بن حسن بن شاپور گويد:

در سامرّا قحطى شديدى رخ داد و متوكّل امر نمود كه همه مردم آن سامان براى استسقاء و طلب باران بيرون روند. مسلمانان سه روز به صحرا رفتند و دعا كردند و اثرى نيافتند.

روز چهارم جاثليق با جماعتى از نصارى و رهبانان رفتند و در ميان آنها راهبى بود، همين كه آن راهب دست به سوى آسمان برداشت باران شروع به باريدن كرد.

از اين رو مسلمانانى كه ايمانشان ضعيف بود به دين خود مشكوك شدند و به كيش نصرانيت متمايل شدند.

سپس متوكّل امر نمود حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام را از زندان بيرون آوردند (!!) و به او عرض كرد: يابن رسول الله! امت جدت را درياب كه هلاك شدند و از دين خارج شدند.

حضرت فرمود: فردا به صحرا مى رويم و شك و شبهه را برطرف مى كنم.

آنگاه كه جاثليق با رهبانان در روز سوم نيز براى استسقاء به صحرا رفتند و حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام هم با چند نفر از اصحاب و ياران خود تشريف بردند و همين كه راهب دستش را براى دعا بلند كرد، حضرت عسكرىعليه‌السلام به يكى از غلامان خود فرمود: برو دست راهب را بگير و هرچه بين انگشتانش يافتى بياور تا مطلب بر همه آشكار شود و اشكال برطرف گردد.

آن غلام رفت و بين انگشتان راهب استخوانى يافت. آن را خدمت حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام آورد.

حضرت فرمود: اى راهب! اكنون دعا كن.

آسمان ابرى بود، ابر بشكافت و خورشيد نمايان شد و ديگر دعاى نصارى به جايى نرسيد و سودى نبخشيد و متوكّل گفت: يابن رسول الله! اين استخوان كه بين انگشتان راهب بود، چه بود؟

فرمود: اين راهب به قبر پيامبرى از پيامبران خدا گذشت و اين استخوان را به دست آورد و اثر استخوان پيامبر اين است كه چون مكشوف شود آسمان مى بارد.

بنابر نقل ديگرى: خود آن حضرت با آداب و شرايط دعا فرمود و باران باريد و رفع قحطى و گرانى گرديد و شبهه و شك مردم هم برطرف شد.(63)

مسافرت هاى امام حسن عسكرىعليه‌السلام و اجمالى ديگر از ويژگى هاى والايش

امام عسكرىعليه‌السلام سفرى از مدينه به شام، رى و قم كرده و قرآنى به دست خط حضرت على بن ابى طالبعليهما‌السلام در اين سفر حمايل كرده بود. وقتى حضرتش به لواسان نزول اجلال فرمود، در آنجا اعلاميه اى صادر كرد كه بايد تمام مسلمانان جهان مساجد بسيارى بسازند.

به قدرى اين فرمان اثر بخشيد كه در يك روز 70 مسجد بنا كردند، از آنجا به بغداد تشريف برد و چون به شهر سامرّا رسيد، معتصم عباسى از نيروى ارتش نيرومند آن حضرت بيمناك شد و قرار شد سان قشون بدهند و ارتش را رژه ببيند - معتصم فرمان داد هر يك از سربازانش از محل حركت خود كيسه خاكى بردارند و در ايستگاه و محل توقف روى هم بريزند اين خاك تپه عظيم شد -.

حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام هم فرمود: تو هم از قشون ما سانى ببين و نيروى آسمانى خود را بين آسمان و زمين نشان او داد.

بسيارى با خليفه اين دو عسكر را ديدند و وجه تسميه عسكريين از او بود.

حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام در نظر درباريان و رجال دولت خلفاى عباسى، اشراف و اعيان حجاز و عراق و ايران و ذرارى و فرماندهان بنى عباس همه جا محترم و گرامى بود. او داراى علم و زهد، پارسايى و بزرگ منشى، سخاوت و سطوت، سيادت و هيبت و عظمت خاصى بوده است.

مسافرت حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام به ايران و عراق مردم را متوجه خاندان آل على و سيادت بنى فاطمى كرد.

عبيدالله بن خاقان مكارم اخلاقى او را مى ستايد:

اگر خلافت از خاندان عباسى خارج مى شد، هيچ كس جز امام حسن عسكرىعليه‌السلام لايق و سزاوار آن مقام و منصب نبوده، او برازنده زعامت و امامت بوده، او در علم متفرد و در تفسير قرآن متخصص و اهميتى به سزا در اين فن داشت.

تفسير منسوب به امام حسن عسكرىعليه‌السلام اگرچه ناقص مانده، ولى از مهمترين تفاسير قرآن است. او ملجاء و پناه شيعيان و فرقه اماميه، سازمانى در عراق، ايران، حجاز، مصر و اسپانيا داشته كه هسته مركزى آن ها در سامرّا و چرخ آن بر محور وجود امام يازدهم مى چرخد.

مردم مسلمان كه از هشتصد ميليون مى گذشت از اطراف عالم براى اخذ مسائل دينى خود كتبا و شفاها يا به وسيله نمايندگان به حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام مراجعه مى كردند، در حلم و بردبارى، گذشت بى مانندى داشت.

با آن همه اذيت و آزار كه معتمد خليفه عباسى به آن حضرت كرد، وقتى خواست كه دعايى در حق او بفرمايد، امام حسن عسكرىعليه‌السلام مضايقه از اين درخواست نكرد.

امام يازدهم از گناه غلامان - كه لغزش مى كردند و مرتكب خلافى مى شدند - به زودى مى گذشت و به آنها احسان فراوان مى كرد، هميشه سعى داشت از آلام و اسقام آنها بكاهد.

آن گونه كه پيشتر بيان شد، آن حضرت زاهدترين و عابدترين مردم عصر بود، مانند اجداد كبارش به عبادت و بندگى مى پرداخت، روزها در حال روزه و شب ها در حال نماز مى گذرانيد.

آن حضرت كم مى گفت و بسيار مى شنيد. گوش به حوائج مردم مى داد و بسيار به آنها مى بخشيد كه در رحلتش شهر سامرّا يكپارچه گريه و ضجه گرديد. تمام مردم از خوان نعمتش برخوردار شده بودند، هر كسى شرفياب مى شد و حيا مى كرد عرض حاجت كند، قبل از عرض تقاضا مى فرمود: او را اكرام و انعام نمايند.

تقاضاى ارباب حوائج را قبل از اظهار برمى آورد و اين كار عادى روزانه او بود.

محمد بن على عباسى سر راه به او برخورد، اظهار تنگدستى كرد.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام به غلام خود فرمود: هرچه دارى به او بده، صد دينار طلا به همراه داشت به او بخشيد.

ابويوسف قصير عباسى گفت: خداوند به من اولادى داده كه براى مخارج او در عسرت بودم و آنچه به دربار خلفاى عباسى مى رفتم و به رجال و اشراف آن نامه مى نوشتم، همه مرا فراموش مى كردند، حق داشتند زيرا همه مست شهوات بودند و اگر منطق شهوتى پيش مى آمد، توجه بخصوصى مى كردند، چون به طرف خانه امام حسن عسكرىعليه‌السلام رفتم بدون معطلى بسته اى به من داد كه چهارصد دينار داشت و كليه حوائج من برآورده شد.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام براى على به جعفر هميانى دويست هزار دينار در دو دفعه فرستاد تا به اصحاب و يارانش تقسيم كند.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام به زبان هاى زنده ملل اسلامى آن روز سخن مى گفت و همه تعجب مى كردند، حضرتش در حل مشكلات مسائل با چينى، ژاپنى، افغانى، ترك و هندى به زبان خودشان سخن مى گفت.

حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام از شش سال امامتش سه سال در زندان بود و در تمام اين مدت با خوش صورتى و خوش اخلاقى و دانش و زهد با مردم ملاقات مى كرد و از اين جهت كه هميشه به عبادت و حسن معاشرت مى پرداخت، مورد احترام وزراى عباسى - كه اكثر ايرانى بودند - قرار گرفت، چنان كه هنگامى كه پس از شهادت پدر از خانه بيرون آمد، الموفق وليعهد عباسى حضرتش را در آغوش گرفت و او را بوسيد.

هنگامى كه زندانى بود، زندانبان او صالح بن وصيف دو غلام شرير بر او موكل ساخت تا شايد زجرش دهند و بكشند.

ولى آن دو غلام در نتيجه معاشرت با آن حضرت مومن و روزه دار شده بودند و ترس عجيبى از وى در دلشان راه يافته بود و مى گفتند: اين زندانى روزها روزه مى گيرد و شب ها تا بامداد عبادت خدا مى كند و با كسى سخن نمى گويد.

مى نويسند: علم آن حضرت به اندازه اى بود كه يعقوب اسحاق كندى عالم شهير و فيلسوف كبير عرب - كه حكيم ابونصر فارابى شاگرد مكتب وى بوده است - در مباحثه آن حضرت درمانده گشت و كتابى را كه در تناقض قرآن نوشته بود سوزانيد.

متوكّل عباسى به مردى طبيعى مسلك گفت: برو به نزد امام حسن عسكرىعليه‌السلام و بدان كه وى داناترين افراد جهان است و در زير آسمان يگانه است.

علماى بزرگ مسيحى كه معاصرش بودند چنان متوجه دانش و كرامات او شده بودند كه او را مسيح مى پنداشتند.

آن حضرت گندم گون، گشاده چشم، خوش صورت، بلندقامت و نيكواندام بود.

عبدالله خاقان وزير متوكّل عباسى با تكبر بسيارى كه داشت هر وقت امام را مى ديد برمى خاست و بر مسند وزارت خود مى نشانيد و همواره در موقع گفت و گوى با آن حضرت تكيه كلامش جمله (پدر و مادرم فداى تو باد) بود و مى گفت: در سامرّا كسى را چون آن حضرت نديده ام.

آن حضرت عابدترين و داناترين مردم روزگار خود و پيوسته عابد و روزه دار بود.

به پدرش شباهت تامّى داشت و همه كس براى احترامش برپا مى خاست، يا اگر سوار بود فرود مى آمد، آن حضرت حتى دشمنان خود را دعا مى كرد و شب ها را به دعا و مناجات سپرى مى ساخت. بسيار بخشنده بود و هر گاه سائلى بر او سر راه مى گرفت، هرچه داشت به او مى داد. دو مرتبه براى مردم نيازمند به نام على بن جعفر دويست هزار دينار فرستاد، ولى او براى آن كه امام را دشمنانش ضرر نرسانند، آن وجه را پس فرستاد.

پسر عبدالله خاقان مى گفت: من پيوسته احوال آن حضرت را از مردم مى پرسيدم و پيوسته همه مردم را نسبت به او فروتن و معترف به بزرگواريش مى يافتم.

آن جمله علاوه بر آن كه با مردم كمتر معاشرت مى كرد. اغلب اوقات نيز از معاشرت با شيعيان خود ممنوع و زندانى بود.

خليفه او را به مردى به نام نحرير سپرد تا بر او سخت گيرد و سرانجام با صواب ديد خليفه آن را در مكانى به نام «بركة السباع» نزد شيران و ددان، انداخت ولى شيران به دور آن حضرت گرد آمدند و حضرت را ضررى نرساندند.

خليفه چون اين بديد بترسيد و آن حضرت را آزاد كرد.

در نزديك سامرّا صومعه اى بود به نام «دير العاقول» بود كه رئيس آن، عاقول نام داشت و بزرگ مسيحيان بود. روزى عاقول به نزد امام حسن عسكرىعليه‌السلام آمد و اسلام آورد و جامه سفيد پوشيد.

چون علت مسلمان شدن را از او پرسيدند، پاسخ داد: از امام حسن عسكرىعليه‌السلام كراماتى ديدم و علاماتى مشاهده كردم كه در مسيح ديده شده بود. از اين رو بدو ايمان آوردم.

آن حضرت بسيار بخشنده بود و نيازمندان را پيش از آن كه سوال كنند به قدرى كه دلخواهشان بود، مى بخشيد و بى نيازشان مى نمود.

از آن حضرت تفسير قرآن هم باقى است، نكته قابل توجه اين است كه آن حضرت و پدرش امام هادىعليه‌السلام كمتر خود را آشكار مى كردند و اين امر را مقدمه اى براى امام دوازدهم قرار داده بودند تا امر غيبت بعدا در نزد شيعيان امرى عجيب به نظر نرسد.

همان گونه كه پيشتر اشاره شد از جمله سفرهاى امام حسن عسكرىعليه‌السلام در عصر روز جمعه بود كه به طى الارض خود را از سامرّا به گرگان نزد شيعيان رسانيد و به آنان محبت كرد و سوالات ايشان را پاسخ گفت و چشم كور پسر نصر بن جابر را كه يكى از بزرگان بود، بينا ساخت و غروب همان روز نيز به سامرّا برگشت، ولى بايد دانست كه حضرت قبلا اين طى الارض را با تعيين زمان به شيعيان گرگان، خود خبر داده بود.

حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام در عمر كوتاه خود خدمت بسيارى به عالم اسلام و مسلمين فرمود و در يك مسافرت طولانى خود جنبشى از علم و دين در مردم به وجود آورد كه كمتر نظير داشت، هنوز در قم، ساوه، شام، و رى صحبت از مآثر حضرت عسكرىعليه‌السلام است.

گوشه اى از شخصيت علمى امام حسن عسكرىعليه‌السلام

در كتاب هاى سيره و تواريخ مى نويسند:

حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام داراى علمى فراوان بود. علم، سيادت و فرمان فرمايى، دستى قوى و مقامى والا و ارجمند داشت. درباره آن حضرت گفته اند:

شخصيتى با عظمت پيدا كرد و خلفاى عباسى از اوضاع حاضر بيمناك شدند كه اگر حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام خروج كند، خلافت به علويين منتقل خواهد شد و حكومت را از آنها خواهند گرفت.

حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام مهر سپهر ولايت بود كه آفتاب وجودش بيشتر در عراق و ايران پرتوافكن گرديد، سوم رجب سال 260 شش سال دوره اقامت آن حضرتعليه‌السلام بود.

امام هادىعليه‌السلام در سال 243 به دعوت متوكّل از مدينه به سامرّا مهاجرت كرد.

بنابراين، امام حسن عسكرىعليه‌السلام مدت 16 سال در عراق اقامت داشت كه شش سال مصدر امور امامت بود و از شام تا به مدينه به تصرف و فرمان او بودند، لشكرى بى اندازه جمع كرد. و به نقل شيخ حسن خوارزمى 18 هزار نفر از اكابر مسلمين در ديوان مدرس آن حضرت مى نشستند، اول كسى كه با او بيعت كرد محمد بن عبدالله بن عبدالعالى بن مسعود شيرازى نابغه ايرانى بود كه به وسيله او دربار المعتز را ايرانيان تشكيل مى دادند.

امام يازدهم در امامت خود تعليمات عاليه از قرآن و دين اسلام داد كه تجديد عظمت و نيروى آن گرديد. در اواسط قرن سوم هجرت بود كه اين جنبش علمى پيدا شد، فلاسفه بزرگ مانند اسحاق كندى و ابونصر فارابى مى زيستند و از بركت وجود امام بهره مند مى شدند.

در فقه و اصول دين يك نهضت نوينى به وجود آورد كه ملت اسلام را از آن خواب ناگهانى بيدار كرد و دوره علمى عصر مأمون و هارون تا دوره تعليمات اميرالمؤمنين و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را به ياد مردم و علت نزول قرآن و ارسال رسل و انزال كتب را به مردم فهمانيد و در احتجاجات علمى با علما و فلاسفه و علماى يهود و نصارى حقايقى را روشن و آشكار ساخت.

شخصيت امام حسن عسكرىعليه‌السلام بر محور اين مطلب كه پدر مهدى موعود است دور مى زد و با اين توجه نهضت علمى دنياى اسلام را مواجه با بسط معارف دين گردانيد و به آنها حقايق پنهان شده و متروك مانده را بيان فرمود و از يك راز بزرگى كه در روان شناسى بسيار اهميت داشت، سخن گفت.

نهايت آن كه اين سخن را با خردمندان و اولوالباب در ميان گذاشت تا از نابخردى حسودان و دشمنان مصون مانند.

علوم و دانش بى كران

همان مقام ولايت و امامت كه براى حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام بوده، براى همه ائمه بوده، آنها به تصرف در عالم وجود اولى بودند.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام مانند ساير ائمهعليهم‌السلام از منبع فيوضات احمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله سرچشمه گرفته و سيراب گشته، داراى فضايل اخلاقى و نفسانى بود. او مهبط الانوار الهى و منبع علوم ربّانى بود، هيبت و صلابت او فضيلت و كرامت او اعجازآور بود.

آن بزرگوار در كشف اسرار حقايق كلام الهى و تفسير قرآن گوئى اميرمؤمنان علىعليه‌السلام است، زيرا يك رشته متصل مستقيم به درياى بى پايان علم علوى داشت.

هرچه در آن بحر ذخّار بود، رشته اش به دست امام حسن عسكرىعليه‌السلام بود. لذا حضرتش در تفسير قرآن، بيان كلمات گهربار محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله و كشف معضلات آيات متشابهات قدرت ولايت داشته است.

شاعر چه زيبا سروده:

امام حسن خلق عالى مكان

حسينى نژاد و كرامت نشان

گل گلشن خاتم الانبياء

چراغ شبستان آل عبا

درى بود از بحر احسان و جود

منور مهى بر سپهر وجود

رخش آفتاب سپهر جلال

قدش سرو گلزار فضل و كمال

حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام به جود و سخاوت و بذل و سماحت موصوف و معروف بود. هر كس تهى دست و بينوا و گرفتار مى شد به دربار بى بند و بست حضرتشعليه‌السلام بار مى يافت و حوائج او مرتفع مى گرديد و چون جدش حسين بن علىعليهما‌السلام در سخاوت شهره اسلام بود. هر كس از اطراف به خانه او مى رفت ممكن نبود ماءيوس و محروم برگردد.(64)

امام حسن عسكرىعليه‌السلام در سخنى زيبا مى فرمايد:

( نحن حجة الله على الخلق و فاطمة عليها‌السلام حجة علينا. ) (65)

ما حجت خداوند بر آفريدگان و فاطمهعليها‌السلام حجت خدا بر ماست.

و شاعر چه زيبا سروده:

آل ياسين بر خلايق حجتند اما تويى

حجت ذات خدا بر آل ياسين فاطمه

علم و دانش بيكران امام حسن عسكرىعليه‌السلام را از چند محور مى توان بررسى كرد:

حوزه علميه و دانشگاه

يكى از مهمترين كارهاى امام حسن عسكرىعليه‌السلام مانند پدر و اجداد پاكش، تربيت شاگرد و حفظ فقه تشيع، و انديشه ناب اسلام در برابر دشمنان و مخالفان بود.

آن حضرت در اين راستا با اين كه در شرايط سخت سياسى به سر مى برد و مدت امامتش شش سال و مدت عمرش 28 سال بيشتر نبود، اما تا آخرين حد امكان با گردآورى شاگردان پدر و اجدادش و تربيت شاگردهاى جديد و مطرح كردن بحث ها و مناظرات شفاهى و كتبى به تشكيل مجمع علمى عميق و وسيع پرداخت و خط فكرى تشيع را از گزند حوادث و برخوردها حفظ نمود و با پاسخ به شبهه ها و سوالات گوناگون از حريم دانشگاه جدش امام جعفر صادقعليه‌السلام محافظت كرد.

براى روشن شدن مطلب، نظر شما را به نمونه هايى از آثار حوزه علمى امام حسن عسكرىعليه‌السلام جلب مى كنم:

شاگردان امام حسن عسكرىعليه‌السلام

شيخ طوسى رحمة الله شاگردان امام حسن عسكرىعليه‌السلام را بالغ بر صد نفر ذكر نموده است.(66)

علامه قزوينى رحمة الله 263 نفر از اصحاب و شاگردان امام حسن عسكرىعليه‌السلام را با شرح كوتاهى از هر كدام ذكر نموده است(67) كه در اين جا به ذكر نام چند نفر از شاگردان برجسته آن بزرگوار مى پردازيم:

احمد بن اسحاق قمى، ابوهاشم، داوود بن قاسم جعفرى (از نواده هاى جعفر طيار)، ابوعمر و عثمان بن سعيد عمرى سمان، على بن جعفر، محمد ابن حسن صفّار، حسين بن روح نوبختى، اسحاق بن ربيع كوفى، عبدالله بن جعفر حميرى، داوود بن ابى يزيد نيشابورى، اسحاق بن اسماعيل نيشابورى، فضل بن شاذان و...

تاليفات امام حسن عسكرىعليه‌السلام

امام حسن عسكرىعليه‌السلام در كنار كارهاى علمى، مجموعه هايى از تفسير، روايات، معارف اسلامى و عقايد را تألیف نمود. بعضى از اين مجموعه ها به صورت نامه هاى طولانى بود كه براى اشخاص مى فرستاد.

به علاوه روايات بسيار در ابواب فقه و ساير علوم اسلامى توسط افراد مختلف، از آن حضرت نقل شده است.

علامه سيد محسن امين پنج مجموعه را تحت عنوان تألیفات امام حسن عسكرىعليه‌السلام ذكر نموده كه عبارتند از:

1 - تفسير معروف، منسوب به امام حسن عسكرىعليه‌السلام .

2 - نامه آن حضرت به اسحاق بن اسماعيل نيشابورى، مذكور در كتاب «تحف العقول».

3 - مواعظ قصار، مذكور در «تحف العقول».

4 - رسالة المنقبة، مشتمل بر اكثر احكام حلال و حرام.(68)

5 - مكاتبات الرّجال.(69)

شرح كوتاهى پيرامون تفسير منسوب

تفسير منسوب به امام حسن عسكرىعليه‌السلام ، آنچه به جا مانده، تفسير سوره فاتحه و تفسير بخشى از سوره بقره است. در اين كه آيا اين تفسير از آن حضرت است يا نه، بين علما و رجال شناسان، اختلاف نظر وجود دارد. به خاطر اين كه شخصى به نام محمد بن قاسم استرآبادى آن را از دو نفر و آنها از پدرانشان از امام حسن عسكرىعليه‌السلام نقل نموده است.

بعضى او را تضعيف نموده اند و به خاطر وجود بعضى از احاديث مشكوك در اين تفسير...

ولى بعضى از علما مانند عالم بزرگ حاج ميرزا حسين نورى رحمة الله صاحب كتاب «مستدرك»، اين تفسير را معتبر مى داند و وجوهى را كه بعضى از علما در تضعيف نسبت اين تفسير به امام حسن عسكرىعليه‌السلام ذكر كرده اند رد مى كند و در اثبات اعتبار آن پافشارى مى نمايد.

يكى از دلايل او اين است كه: «بسيارى از علماى بزرگ مانند شيخ صدوق رحمة الله در «من لا يحضره الفقيه» علامه مجلسى رحمة الله در «بحارالانوار»، شيخ حرّ عاملى رحمة الله در «وسائل الشيعه»، طبرسى رحمة الله در «احتجاج»، قطب راوندى رحمة الله در «الخرائج»، و ابن شهرآشوب رحمة الله در «مناقب»، شهيد ثانى رحمة الله در «منية المريد» و... آن را جزو مصادر خود قرار داده اند».(70)

علامه حاج آقا بزرگ تهرانى رحمة الله، نظريه استادش حاج ميرزا حسين نورى رحمة الله را تاييد كرده و تفسير منسوب به امام حسن عسكرىعليه‌السلام را معتبر مى داند، با اين تفاوت كه مى گويد:

«دو تفسير بوده، يكى تفسير امام هادىعليه‌السلام كه داراى 120 جلد است و حسن ين خالد برقى آن را نقل كرده و ديگرى تفسير منسوب به امام حسن عسكرىعليه‌السلام است.

اين دو تفسير، يك تفسير نيست (همان گونه كه محدث بزرگ حاج ميرزا حسين نورى رحمة الله گمان كرده) بلكه دو تفسير است و هر دو معتبر مى باشد.(71)

تأئید از كتاب هاى شاگردان

بعضى از شاگردان امامانعليهم‌السلام كتاب هايى در فقه و معارف اسلامى و حديث در عصر امام حسن عسكرىعليه‌السلام و قبل از آن عصر، نوشته بودند. امام حسن عسكرىعليه‌السلام آنها را تأئید مى كرد، مانند تاييد از كتاب هاى فضل بن شاذان، يونس بن عبدالرحمان و احمد بن عبدالله خانبه و به اين ترتيب شاگردان را به تألیف و نگهدارى دانش مكتب اهل بيتعليهم‌السلام دعوت مى نمود.

«فضل بن شاذان» از شاگردان امام جواد، امام هادى و امام حسن عسكرىعليهم‌السلام ، فقيه و متكلم بزرگ بود. او صد و هشتاد كتاب نوشت كه امام حسن عسكرىعليه‌السلام دو يا سه بار فرمود:

«خدا او را رحمت كند».

او در عصر امام حسن عسكرىعليه‌السلام از دنيا رفت، قبرش در يك فرسخى نيشابور قرار دارد. يكى از شيعيان به نام «بورق بوشنجانى » مى گويد: يكى از كتابهاى فضل بن شاذان به نام «يوم و ليلة» را به امام حسن عسكرىعليه‌السلام نشان دادم. آن حضرت صفحات آن را يكى پس از ديگرى نگاه كرد و آنگاه فرمود:

( هذا صحيح ينبغى اءن يعمل به؛ )

اين كتاب، كتاب درستى است و سزاوار است به مطالب آن عمل گردد.

بورق مى گويد: به امام حسنعليه‌السلام عرض كردم: فضل بن شاذان گرفتار بيمارى سختى شده، بعضى از مردم مى گويند: شما او را نفرين كرده ايد به خاطر آن كه او گفته است: وصى ابراهيمعليه‌السلام بهتر از وصى محمدعليه‌السلام است. البته او چنين حرفى نزده، ولى مردم نسبت دروغ به او مى دهند.

امام حسنعليه‌السلام فرمود:

آرى، مردم به دروغ به او چنين نسبتى مى دهند. خدا فضل را رحمت كند، خدا او را رحمت كند.

بورق مى گويد: هنگامى كه از سفر حج به خراسان بازگشتم، باخبر شدم كه فضل بن شاذان در همان هنگام كه امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرموده بود: «خدا فضل را رحمت كند» از دنيا رفته است.(72)

همچنين روايتى از ابوهاشم جعفرى است كه مى گويد: «يوم و ليلة» تألیف «يونس بن عبدالرحمان» را به امام حسن عسكرىعليه‌السلام نشان دادم.

فرمود: اين كتاب را چه كسى تألیف كرده است؟

عرض كردم: يونس بن عبدالرحمان.

فرمود:( اعطاه الله بكلّ حر نورا يوم القيامة؛ )

خداوند براى هر حرفى از اين كتاب، در روز قيامت نورى به يونس عطا فرمايد.(73)

همچنين روايت شده است:

يكى از اصحاب و شاگردان امام حسن عسكرىعليه‌السلام به نام «احمد بن عبدالله بن خانبه» كتابى را تألیف كرده بود و به امام حسن عسكرىعليه‌السلام نشان داد، امام حسن عسكرىعليه‌السلام آن را خواند، سپس فرمود:

( صحيح فاعملوا به؛ )

كتاب درستى است، به مطالب آن عمل كنيد.(74)

به اين ترتيب امام حسن عسكرىعليه‌السلام با تاييد و تشويق و دعا براى شاگردان خوب و درستكارشان، آنها را به نوشتن كتاب در راستاى معارف اسلامى، حديث و فقه فرامى خواند و مردم را به عمل به مطالب آن كتاب ها دعوت مى نمود.

فقها در سخن امام حسن عسكرىعليه‌السلام

نسبت اين تفسير به امام حسن عسكرىعليه‌السلام ، نسبت صحيح باشد يا ناصحيح، ولى روايات معتبر و استوارى در اين تفسير وجود دارد كه با محتواى قرآن، مطابق بوده و مورد قبول علماى بزرگ و محقق از قديم و نديم مى باشد.

يكى از اين روايات، روايت معروف مورد اعتماد، در مورد فقها و شرايط فقيه مورد اعتماد به نام حديث( من كان من الفقهاء صائنا لنفسه... ) است كه امام حسن عسكرىعليه‌السلام اين سخن را در ضمن بيان مشروح و عميق و سازنده در تفسير آيه 78 و 79 سوره بقره بيان فرموده است(75) كه در اينجا نظر شما را به آن حديث جلب مى نماييم:

علامه طبرسى مى گويد: بر اساس اسنادى كه ذكر شد (كه منتهى به تفسير منسوب به امام حسن عسكرىعليه‌السلام است) امام حسن عسكرىعليه‌السلام اين دو آيه را قرائت فرمود:

( و منهم امّيون لا يعلمون الكتاب اءلّا امانىّ و اءن هم الّا يظنون # فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله ليشتروا به ثمنا قليلا فويل لهم ممّا كتبت اءيديهم و ويل لهم ممّا يكسبون ) (76)

«و پاره اى از آنان، عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى دانند و تنها به پندارهايشان دل بسته اند، پس واى بر آنها كه نوشته اى با دست خود مى نويسند، سپس مى گويند: اين از طرف خداست تا آن را به بهاى كم بفروشند، پس واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند، و واى بر آنان از آنچه در اين راه به دست مى آورند. »

آنگاه آن حضرت در تفسير دو آيه فوق چنين فرمود:

«امّى» آن كسى است كه به امّ مادرش نسبت دارد، يعنى همان گونه كه انسان هنگام خروج از رحم مادر هيچ چيز نمى داند، بعضى از اهل كتاب يهود و نصارى نيز هيچ چيز نمى دانند، نه مى توانند چيزى را بنويسند و نه مى توانند چيزى را بخوانند.

يهود و نصارى از كتاب خودشان انجيل و تورات هيچ نمى دانند و تشخيص نمى دهند كه فرق كتابى كه از آسمان نازل مى شود با آن كتاب دروغين كه به خدا نسبت مى دهند، چيست؟

آنها جز نام يك جلد كتاب و تعداد صفحات آن، هيچ درك نمى كنند و بين كتاب باطل و حق، تشخيص نمى دهند. تشخيصشان فقط بر اساس خيالات و آرزوها است، يعنى تنها به اين است كه آن كتاب بر آنان خوانده شود و به آنها بگويند: اين كتاب خدا و كلام خدا است و آنها هم دلشاد شوند و بر اساس تصورات و خيالات و آرزوهايشان خيال كنند كه مقصود و مرادشان در ميان همه كتاب است، بين كتاب راستين و دروغين، جز همان پندار ساختگى، راه تشخيصى نيست...

اگر چيزى بر خلاف محتواى آن كتاب بر اين عوام خوانده شود، نمى فهمند و غير از پندار چيزى ندارند.

آنها فقط آنچه را كه رؤسايشان از تكذيب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و اميرمؤمنان علىعليه‌السلام براى آنها مى خوانند كه پندارى بيش نيست، به جاى حق مى گيرند و آن را كتاب آسمانى مى پندارند.

( و هم يقلّدون مع اءنّه محرّم عليهم تقليدهم...؛ )

و اين عوام از رؤسايشان تقليد مى كنند، در حالى كه تقليد از آنها برايشان حرام است، زيرا تقليد از عالم خائنى كه كتاب خدا را و آنچه در آن است تحريف كرده است و خلاف آن را بيان مى كند، حرام است.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام پس از تلاوت آيه 79 بقره، فرمود:

«اين از علماى يهود، اوصافى را مى نويسند و مى گويند: اين اوصاف از صفات محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله است و شما تطبيق كنيد ببينيد هيچ كدام از آن صفات در اين شخص (پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله ) نيست.

و به عوام بى سواد خود مى گويند: صفات پيامبرى كه در آخرالزّمان مى آيد اين است كه او بلندقامت و بدنش بسيار بزرگ و شكمش بسيار بزرگ و شكمش برآمده و مويش به رنگ بين قرمز و زرد است.

در حالى كه همه آن صفاتى را كه ذكر مى كنند برخلاف صفات پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله است.

هدف رؤساى يهود از اين خلاف گويى ها اين است كه رياستشان بر عوام باقى بماند و منافعشان در نزد عوام و امر و نهى نسبت به عوام و خدمتكارى عوام از آن ادامه يابد و مردم را از خدمت و گرايش به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله و علىعليه‌السلام و خاندان و ياران مخصوصش بازدارند، زيرا اگر آن عوام مسلمان شوند تحت فرمان پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله مى آيند، نماز مى خوانند، جهاد مى كنند، خمس و زكات مى دهند و در نتيجه از زير فرمان رؤساى يهود و نصارى خارج مى گردند.

ولى رؤسايشان مى خواهند آنها را زير فرمان خود نگهدارند. از اين رو با مطالب تحريف شده و وارونه جلوه دادن حقايق و ذكر صفات ساختگى براى پيامبر آخرالزّمان، مى خواهند عوام را از پيروى اسلام بازدارند. واى بر آنها...

آنگاه امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرمود:

مردى از امام صادقعليه‌السلام پرسيد: اگر اين قوم (عوام يهود) تورات خود را جز آنچه علمايشان به آنها ديكته كرده اند، نمى شناسند، راهى براى آنها جز پيروى از علمايشان نيست. بنابراين، چرا خداوند آنها را به خاطر تقليد از علمايشان سرزنش مى كند؟ آيا مگر عوام يهود، غير از عوام ما هستند؟ زيرا عوام ما هم از علمايشان تقليد مى كنند.

بنابراين همان گونه كه عوام ما در تقليد از علمايشان گناهكار نيستند، آنها نيز نبايد گنهكار باشند، زيرا براى تحصيل احكام راهى جز تقليد از علما نيست؟

امام صادقعليه‌السلام در پاسخ فرمود:

بين عوام و علماى ما با عوام و علماى يهود از يك جهت فرق و از يك جهت با هم مساويند. اما در موردى كه مساوى هستند از اين رو است كه خداوند عوام ما را نيز سرزنش كرده كه چرا از علمايتان (كه ناصالح هستند) تقليد مى كنيد؟

چنان كه عوام يهود را سرزنش نموده است و اما در موردى كه بين عوام و علماى ما با عوام و علماى يهود فرق است. در آنجا است كه عوام ما به دنبال علماى صالح مى روند، ولى عوام يهود به دنبال علماى صالح نمى روند...

در اين هنگام امام حسن عسكرىعليه‌السلام پس از ذكر پاسخ امام صادقعليه‌السلام به سوال مرد سوال كننده، فرمود:

( فمن قلّد من عوامنا مثل هؤ لاء الفقهاء، فهم مثل اليهود الّذين ذمّهم الله بالتقليد لفسقة فقهائهم؛ )

پس كسى كه از عوام ما از چنان فقهاى ناصالح تقليد كنند همانند يهوديانى هستند كه خداوند آنها را به خاطر تقليد از فقيهان ناصالحشان، سرزنش نموده است.

( فاءمّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا على هواه، مطيعا لاءمر مولاه فللعوام اءن يقلّدوه، و ذلك لا يكون اءلّا بعض فقهاء الشّيعة لا جميعهم...؛ )

پس هر كدام از فقها كه نفس روح خود را مصون از گناه نگه داشته، نگهبان دين خود و مخالف هوس هاى نفسش مى باشد و مطيع مولاى خود است. بر همه عوام لازم است كه از او تقليد كنند و چنين صفاتى را بعضى از فقهاى شيعه دارند، نه همه آنها.

سپس امام حسن عسكرىعليه‌السلام پس از بيانى در شرح فقهاى صالح و ناصالح و هشدار دادن به عوام كه مراقب باشند و از فقهاى صالح تقليد كنند، و از فقهاى گمراه دورى نمايند، سخنان پرنكته و ژرف خود را با اين حديث به پايان رسانيد:

شخصى از اميرمومنانعليه‌السلام عليه‌السلام پرسيد: بعد از امامان هدايتگر و چراغ هاى تابان تاريكى هاى امامان معصومعليهم‌السلام بهترين خلق خدا كيانند؟

اميرمؤمنان علىعليه‌السلام در پاسخ فرمود:

( العلماه اءذا صلحوا؛ )

علمايى كه صالح باشند و راه درست را بپيمايند.

ديگرى پرسيد: بدترين خلق خدا بعد از ابليس، فرعون و نمرود و بعد از آنان كه نام و لقب شما را بر خود نهاده اند و جايگاه شما را غصب نموده و بر مقام شما نشسته اند، چه كسى است؟

اميرمؤمنانعليه‌السلام در پاسخ فرمود:

( العلماه اءذا فسدوا، هم المظهرون للاءباطيل، الكاتمون للحقائق؛ )

علمايى كه فاسد گردند، آنها كه آشكاركننده باطل ها و كتمان كننده حقايق هستند.