چهره های درخشان سامرا

چهره های درخشان سامرا0%

چهره های درخشان سامرا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسن عسکری علیه السلام

چهره های درخشان سامرا

نویسنده: علی ربانی خلخالی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 17387
دانلود: 2781

توضیحات:

چهره های درخشان سامرا
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 25 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17387 / دانلود: 2781
اندازه اندازه اندازه
چهره های درخشان سامرا

چهره های درخشان سامرا

نویسنده:
فارسی

كه خداوند در مورد همين دسته از علما مى فرمايند:

( اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللّاعنون - الّا الذين تابوا...؛ )

«خدا آنها را لعنت مى كند و همه لعنت كنندگان نيز آنها را لعن مى كنند، مگر آنها كه توبه كردند. »(77)

كندى فيلسوف و اخترشناس معروف

امام حسن عسكرىعليه‌السلام در جمله اى درخشنده، ژرف و جالب مى فرمايد:

( و لو لا محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله و الاءوصياء من بعده كنتم حيارى كالبهائم لا تعرفون فرضا من الفرائض و هل يدخل قرية اءلّا من بابها؟ ) اگر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و اوصياى بعد از او نبودند، شما اى جهان بشريت! مانند چارپايان، حيران و سرگردان بوديد، هيچ وظيفه اى از وظايف را نمى دانستيد و آيا مى توان وارد شهرى جز دروازه آن گرديد؟

يعنى اگر پيامبر و جانشينان راستين آن حضرتعليهم‌السلام نباشند، هيچ ارزش و معرفتى نتيجه مطلوب نخواهد داد و هيچ كردارى ثمره شايسته نخواهد بخشيد.

سخن امام درباره همه آحاد بشر، صادق است و فرقى ميان دانشمند، دانش پژوه و عامى وجود ندارد.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام در اين زمينه با ايجاد شبهه در معلومات كندى توانست يك اختلال بزرگ در اندوخته هاى ذهنى و شبكه فكرى او به وجود آورد و او را از هلاك و سقوط نجات بخشد.

ما پيش از آن كه به معرفى كندى بپردازيم نخست اشتباه اين اخترشناس و فيلسوف بزرگ را مى نگاريم:

ابن شهرآشوب، محدث و تاريخ ‌نگار نامى مى نويسد:

«اسحاق كندى» فيلسوف اسلام و عراقى كتابى به نام «تناقض هاى قرآن»! به نگارش آورد، وى در مدتى در منزل نشست، گوشه نشينى اختيار كرد و خود را به نوشتن آن مشغول داشت.

روزى برخى از شاگردان او خدمت حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام شرفياب شدند، هنگامى كه چشم حضرت به وى افتاد فرمود: آيا در ميان شما مردى رشيد وجود ندارد كه گفته هاى استادان «كندى» را پاسخ گويد و او را از اين كار بازدارد.

شاگرد گفت: ما همگى از شاگردان او هستيم، چگونه ميتوانيم به اشتباه استاد در اين زمينه يا زمينه ديگر اعتراض كنيم؟

امامعليه‌السلام فرمود: اگر مطلبى را به تو تلقين و تفهيم كنم، مى توانى به او برسانى و براى او نقل كنى؟

شاگرد گفت: آرى.

امام فرمود: از اين جا كه برگشتى به حضور استادت برو و با او به گرمى و محبت رفتار كن، او را كمك كن و هنگامى كه كاملا انس و آشنايى به عمل آمد به او بگو:

براى من مساءله اى پيش آمده كه غير از شما كسى شايستگى پاسخ آن را ندارد و آن مساءله اين است كه آيا ممكن است گوينده قرآن از گفتار خود معانى و مقاصدى غير از آن معانى كه شما اراده و حس كرده ايد اراده كرده باشد؟

كندى در پاسخ خواهد گفت: بلى، ممكن است چنين منظورى داشته باشد، زيرا كندى مردى است كه هر سخنى را بشنود خوب مى فهمد، او مردى هوشمند است.

در اين هنگام به او القاى شبهه كن و بگو: چه مى دانى شايد گوينده قرآن معانى و مقاصدى غير از آنچه تو مى پندارى اراده كرده باشد و سخنان شما از جايگاه و موضوع اصلى خويش بيرون باشد؟

شاگرد به حضور استاد خود كندى رفت و طبق دستور امام رفتار كرد، با او به ملاطفت و مهربانى عمل نمود تا اين كه زمينه براى طرح مطلب مساعد گشت، پس سوال امام را به همان شيوه مطرح كرد و گفت: آيا ممكن است گوينده اى سخنى بگويد و از آن مطلبى اراده كند كه به ذهن خواننده نيايد؟ يعنى مقصود گوينده چيزى باشد مغاير با آنچه در ذهن مخاطب است؟

كندى به دقت به سوال شاگرد گوش داد و گفت: سوال خود را تكرار كن!

شاگرد سوال خويش را باز گفت. استاد چون اهل تعقل، تفكر و تدبر بود مدتى در خود فرورفت، تأمل كرد و گفت: هيچ بعيد نيست امكان دارد چيزى در ذهن گوينده سخن باشد كه به ذهن مخاطب نيايد و شنونده از ظاهر كلام گوينده چيزى بفهمد كه خلاف آن را اراده كرده باشد.

استاد كه مى دانست شاگرد او چنين سئوالى را نمى تواند پيش خود مطرح كند و در حد انديشه او نيست، رو به شاگرد كرد و گفت: تو را سوگند مى دهم كه حقيقت را به من بگويى، چنين سئوالى از كجا به فكر تو خطور كرد؟

شاگرد گفت: چه ايرادى دارى كه چنين سئوالى به ذهن خود من آمده باشد؟

استاد گفت: نه، تو هنوز زود است كه به چنين سئوالى رسيده باشى، به من بگو اين سوال را از كجا ياد گرفته اى؟

شاگرد گفت: حقيقت اين است كه حضرت ابومحمد امام حسن عسكرىعليه‌السلام مرا بدين امر رهبرى فرمود.

كندى گفت: اكنون واقع امر را گفتى، سپس افزود: چنين سخنانى تنها زيبنده اين خاندان است.

آنگاه با درك واقعيت و پى بردن به اشتباه خود دستور داد آتشى روشن كردند و آنچه را درباره تناقض هاى قرآن به عقيده خود به رشته تحرير آورده بود، سوزاند.

شايان ذكر است كه اشتباه فوق چيزى از شخصيت بزرگ كندى نمى كاهد، گرچه همه دانشمندان و فرهيختگان اولين و آخرين در برابر دانش و علم لدنّى پيامبران و پيشوايان دينىعليهم‌السلام قابل سنجش نيستند، چنان كه فرمودند:

( لا يقاس بنا اءحد. )

هيچ كس با ما سنجيده نمى شود.

و امام حسن عسكرىعليه‌السلام در اين زمينه فرمود:

جهان بشريت بدون وجود پيامبر و امام، حيران و سرگردان است. ولى با اين وجود دانشمندان در مقايسه با ساير مردم بسيار ارجمند، محترم و والامرتبه اند.

از اين رو كندى از چند جهت شايسته احترام است:

1 - امامعليه‌السلام در عين حالى كه اشتباه او را گوشزد فرمود، وى را ستود، يعنى كندى را اهل تفكر، فهم و درايت، هوشمندى، تعقل و ژرف نگرى دانست.

كندى با سوزاندن تألیف خود را در اين زمينه، شايد نشانه انصاف و تسليم حق شدن او به حساب آيد.

2 - تشيع كندى: يعقوب بن اسحاق كندى كه زاده شده حدود 185 هجرى است و درگذشت او به اختلاف بين سال هاى 252، 265 به نگارش آمده. و از نظر تاريخ ‌نگاران به چند دليل شيعه است:

الف - كندى در زمان خلافت متوكّل عباسى از دربار رانده شد و برخى مورخان سبب اين كار را روح تشيع او دانستند، چرا كه متوكّل با شيعه دشمن سرسخت بوده است.

ب - سيد بن طاووس نام او را اسحاق بن يعقوب ضبط كرده و نوشته است: او از دانشمندان اخترشناس شيعه است و در اين علم شهرت دارد، باز مى گويد: آنچه از تألیفات او به ما رسيده و در دانش نجوم است، رساله او در اين علم در پنج جزء مى باشد.

ابن نديم در «فهرست» گفته است:

او كه از فرزندان محمد بن اشعث بن قيس به شمار مى رود، فاضل عصر در دانش ها و يگانه عصر خويش در نجوم است.

آقابزرگ تهرانى نيز او را در شمار مؤلفان شيعه قلمداد كرده است.

ج - چون كندى در پايتخت و مركز تشيع كوفه ولادت يافته و كوفه وطن پدران و اجداد او بوده، طبعا تحت تاءثير روح و محيط قرار گرفته است.

د - كندى رساله هاى خود را با عباراتى كه شيعه به كار مى برند و از ويژگى هاى آنان به حساب مى رود، ختم كرده است. وى در پايان برخى از رساله ها چنين مى نگارد:

( والحمدلله رب العالمين والصلاة على محمد المصطفى و آله الطاهرين. )

و ذيل برخى ديگر نگاشته است:

( والحمدلله رب العالمين و صلواته على محمد النبى و آله اجمعين. )

اين قبيل تعبيرات را مى بينيم قرينه محكمى بر شيعه بودن او قرار دهيم و نيازى به قرائن ديگر نداشته باشيم.(78)

قداست فرشتگان از نسبت هاى ناروا

يوسف بن محمد و على بن محمد بن سيّار به عنوان دو شاگرد، به محضر امام حسن عسكرىعليه‌السلام آمدند و آماده شدند تا از علم و كمال آن حضرت بهره مند گردند و مذاكره آنها با امام حسن عسكرىعليه‌السلام به ترتيب زير انجام شد:

شاگردان گفتند: گروهى در نزد ما زندگى مى كنند و معتقدند هاروت و ماروت(79) دو فرشته اى هستند كه فرشتگان آن دو را هنگام افزايش گناه در ميان انسان ها؛ برگزيدند و خداوند آنها را با فرشته ديگرى به دنيا فرستاد. اين دو فرشته ستاره زهره را فريفتند و خواستند با آن ستاره زنا كنند و همچنين اين دو فرشته شراب مى خورند و آدم مى كشند و خداوند آنها را در سرزمين بابل عذاب مى كند. ساحران از آن دو فرشته، فن سحر و جادو را فراگرفتند و خداوند ستاره زهره را مسخ كرد.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرمود: پناه مى برم به خدا از چنين نسبت هاى ناروا، فرشتگان خدا در پرتو الطاف خدا، معصوم و محفوظ از كفر و زشتى ها هستند.

خداوند در قرآن مى فرمايد:

( لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون؛ ) (80)

«آنها هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى كنند و آنچه را فرمان داده شده اند (به طور كامل) اجرا مى نمايند. »

سپس چند آيه ديگر مانند آيه 19، 20، 27، 28، سوره انبياء را خواند كه همه بيانگر عصمت فرشتگان است.

آنگاه فرمود: خداوند متعال اين فرشتگان را جانشينان خود در زمين قرار داد، آنها در دنيا همانند پيامبران و امامانعليهم‌السلام هستند، آيا هيچ كس از پيامبران و امامان آدم مى كشد، يا زنا مى كند و يا شراب مى نوشد؟!

آيا نمى دانيد كه خداوند دنيا را خالى از پيامبر يا امام از جنس بشر نكرده است، مگر خداوند نمى فرمايد:

( و ما ارسلنا من قبلك الّا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى؛ ) (81)

«و ما قبل از تو نفرستاديم، جز مردانى از آبادى ها را كه به آنها وحى مى كرديم».

خداوند در اين آيه خبر مى دهد كه فرشتگان را به سوى زمين به عنوان اين كه پيشوايان و حاكمان زمين شوند نفرستاده، بلكه آنها را به سوى پيامبران (براى رساندن وحى) فرستاده است.

شاگردان گفتند: بنابراين ابليس، فرشته نيست.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرمود: نه، بلكه او از جنّيان است؛ آيا نشنيده ايد كه خداوند مى فرمايد:

( و اذا قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الّا ابليس كان من الجنّ؛ ) (82)

«به ياد آريد زمانى را كه به فرشتگان گفتيم بر آدم سجده كنيد، آنها همگى سجده كردند جز ابليس كه از جنّ بود».

بنابراين ابليس از جنّ بود.

جدم اميرمؤمنان علىعليه‌السلام و او از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل كرد كه فرمود:

«خداوند آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ، پيامبران و فرشتگان مقرب را برگزيد و گزينش خداوند نبود مگر بعد از آن كه به حال آنها آگاهى داشت كه از ولايت و سيطره فرمان خداوند خارج نمى گردند و از حريم عصمت بيرون نمى روند و به آنان كه سزاوار عذاب الهى هستند، نمى پيوندند».

شاگردان گفتند:

براى ما روايت كرده اند: هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به امامت علىعليه‌السلام تصريح كرد، امامت او را بر جماعت هاى گوناگون از فرشتگان عرضه نمود، (بعضى از) آنها امامت او را نپذيرفتند و بر اثر اين گناه به صورت قورباغه ها مسخ شدند.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرمود: پناه مى برم به خدا كه چنين دروغ هايى را به ما نسبت مى دهند؛ فرشتگان مانند پيامبران خدا و رسولان خدا هستند. آيا در اين صورت از پيامبران، به خدا كفر سرمى زند؟

شاگردان گفتند: نه.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرمود: همچنين از فرشتگان كفر سرنمى زند، شاءن فرشتگان عظيم و مقامشان ارجمند است و از اين نسبت هاى ناروا به دور مى باشند.(83)

فلسفه تفاوت ارث زن و مرد

ابوهاشم روايت مى كند:

شخصى به نام فهفكى كه اشكال تراشى هاى «ابن ابى العوجاء مادّى» را دنبال مى كرد از امام حسن عسكرىعليه‌السلام پرسيد: چرا زن بيچاره (در ارث) يك سهم مى برد و مرد دو سهم مى گيرد؟

آن حضرت در پاسخ فرمود: بر زن، جهاد و مخارج همسر و ديه (ديه عاقله) نيست، ولى اين امور بر عهده مردها است.

ابوهاشم مى گويد: با خود گفتم: اين مساءله را «ابن ابى العوجاء» از امام صادقعليه‌السلام پرسيده بود و آن حضرت همين پاسخ را به او گفت، بى آنكه اين مطلب را اظهار كنم.

ناگاه امام حسن عسكرىعليه‌السلام به من فرمود: آرى، اين همان سوال ابن ابى العوجاء است و پاسخ ما امامانعليهم‌السلام يكى است، بر زبان آخرين ما سخن و حكمى جارى مى گردد كه به زبان اوّلى جارى شده است و نخستين فرد ما با آخرين نفر ما از نظر علم و امامت مساوى مى باشند، البته فضل و برترى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و اميرمؤمنان علىعليه‌السلام در جاى خود محفوظ است.(84)

درس اخلاق و حقوق

امام حسن عسكرىعليه‌السلام در حوزه علميه خود علاوه بر تدريس فقه و معارف اسلامى درس اخلاق و حقوق را نيز به شاگردانش مى آموخت و آنها را به آداب حقوق از ديدگاه تشيع راستين آشنا مى ساخت.

در اين راستا به درس زير، از مكتب آن بزرگ مرد علم و كمال توجه كنيد.

شاگردان سراپا به بيانات امام حسنعليه‌السلام گوش فراداده بودند، آن حضرت چنين تدريس مى كرد:

آن كس كه بهتر از همه حقوق برادران دينى خود را مى شناسد و نيازهاى آنها را تأمین مى كند در پيشگاه خداوند ارجمندتر از ديگران است و كسى كه در دنيا در برابر برادران دينيش تواضع كند او در پيشگاه خدا از انسان هاى راستين و از شيعيان حقيقى اميرمؤمنان علىعليه‌السلام است.

روزى پدر و فرزندى مهمان اميرمؤمنان علىعليه‌السلام شدند، آن حضرت برخاست و از آنها استقبال و احترام كرد و آنها را در صدر مجلس نشانيد و خود در روبه روى آنها نشست، سپس غذا طلبيد، غذا حاضر كردند و آن دو نفر از آن غذا خوردند، سپس از قنبر غلام خود آفتابه را گرفت تا به دست آن مرد مهمان پدر بريزد.

او مانع شد و خود را به خاك انداخت و خاكسارى كرد كه من خاك پاى شمايم. جسارت مى شود، شما آب نريزيد، اى اميرمؤمنان! آيا رواست كه خدا بنگرد تو با آن مقام به دست من آب بريزى؟

اميرمؤمنانعليه‌السلام فرمود: بنشين و دستهايت را با آبى كه مى ريزم بشوى، خداوند مى بيند كه برادر دينيت؛ بدون تفوّق طلبى و اظهار برترى به تو خدمت مى كند و منظورش از اين خدمت آن است كه در بهشت ده برابر اهل دنيا و اهل ممالك الهى او را خدمت كنند.

آن مرد نشست، علىعليه‌السلام به او فرمود:

تو را به حق عظيم خودم بر تو كه آن را شناخته اى و مرا به افتخار خدمتگزارى تو رسانده اى به گونه اى با كمال آرامش بنشين و دستت را بشوى كه اگر قنبر دست تو را مى شست، همان گونه مى نشستى.

آن مرد همان گونه نشست و علىعليه‌السلام آب ريخت و دست او را شست. پس از فراغ، آفتابه را به پسرش محمد حنفيه داد و فرمود:

پسرم! اگر پسر اين مرد تنها در نزد من بود، دستش را مى شستم، ولى چون نزد پدرش با هم مى باشند، خداوند دوست ندارد بين پدر و پسر به طور مساوى رفتار شود، پدر دست پدر را شست، اينك تو پسرم! دست پسر اين مرد را بشوى.

محمد حنفيه دستور پدر بزرگوارش را اجرا نمود.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام پس از بيان اين ماجراى زيبا فرمود:

( فمن اتّبع عليّا على ذلك فهو الشّيعىّ حقّا؛ )

كسى كه در امور حقوقى اين گونه از علىعليه‌السلام پيروى كند، شيعه حقيقى است.(85)

شيعه شدن ناصبى

از محمد بن عباس نقل شده كه گفت:

ما چند نفر كنار هم در مورد مقامات علمى و گزارش هاى غيبى امام حسن عسكرىعليه‌السلام صحبت مى كرديم، يكى از ناصبى ها كه از دشمنان سرسخت خاندان رسالت بود، گفتار ما را به مسخره گرفت و گفت: من بدون مركّب و رنگ مداد نوشته اى را براى آن حضرت مى نويسم، اگر او پاسخ مسائل من در آن نوشته را داد، حقانيت او را مى پذيرم وگرنه بر عقيده خود باقى مى مانم.

او مسائل خود را روى برگه اى نوشت، ما نيز مسائل خود را در نامه هايى نوشتيم و به محضر آن حضرت روانه كرديم.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام پاسخ مسائل همه ما را در جواب نامه اش داد و در برگه مربوط به ناصبى، علاوه بر پاسخ به مسائل او، نام او و نام پدر او را نوشته بود.

وقتى كه آن فرد ناصبى، جواب نامه اش را ديد، از تعجب حيرت زده شد، به طورى كه از هوش رفت و پس از به هوش آمدن، حقانيت مقام امامت و علم و كمال عالى آن حضرت را تصديق نمود و جزو شيعيان او گرديد.(86)

پاسخ به يك سئوال قرآنى

سفيان بن محمد مى گويد:

از امام حسنعليه‌السلام در ضمن نامه اى سئوال كردم:

منظور از واژه «وليجه» در اين آيه چيست؟ آنجا كه خداوند مى فرمايد:

( و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنين وليجة؛ ) (87)

«آن مجاهدان مخلصى كه غير از خدا و رسولش و غير از مؤمنان را محرم اسرار خود قرار ندادند».

و با خود فكر مى كردم كه منظور از «مؤمنان»، در اين آيه كيانند؟

امام حسنعليه‌السلام در جواب نامه من چنين نوشت:

«وليجه»، غير امام حق است كه به جاى او به ناحق نصب مى شود و اما اين كه در خاطرت گذشت كه منظور از «مؤمنان» در آيه فوق كيانند؟ بدان كه آن مؤمنان امامان بر حقند، كه از خدا براى مردم، امان مى گيرند و امان آنها مورد اجازه و قبول خدا قرار مى گيرد.(88)

بنابراين، طبق پاسخ امام حسن عسكرىعليه‌السلام ، معنى آيه چنين مى شود:

«مجاهدان مخلصى كه در برابر خدا و رسول و امامان بر حق، امامان ناحق را به رهبرى نمى گيرند».

قاطعيت در برابر دزدان عقيده

امام هادىعليه‌السلام با بدعتگزاران و غلات، مبارزات فرهنگى داشت، يكى از بدعتگزاران به نام «فارس بن حاتم قزوينى» كه امام هادىعليه‌السلام يكى از دوستانش به نام «ابوجنيد» را مأمور اعدام او نمود. ابوجنيد او را با ساطور كشت. ابوجنيد دستگير شد، ولى چون دليل و نشانه اى بر قاتل بودن او اقامه نشد، آزاد گرديد.

در زمان امام هادىعليه‌السلام براى ابوجنيد حقوق ماهيانه اى تعيين شد و به او پرداخت مى گرديد، پس از شهادت امام هادىعليه‌السلام ، امام حسن عسكرىعليه‌السلام دستور داد تا حقوق او را ادا كنند و حتى در اين باره براى نماينده اش نامه نوشت كه حقوق ماهيانه او را بپردازيد و اين حقوق تا آخر عمر آن حضرت پرداخته مى شد.(89)

اين فراز تاريخى نشان مى دهد كه امام حسن عسكرىعليه‌السلام به كسانى كه براى نابودى بدعت و بدعتگزار تلاش كرده اند، عنايت و مرحمت خاص داشته و از آنان حمايت جدى مى كرده است تا بدعتگزارى در بين مسلمانان وجود نداشته باشد.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام در برابر صوفيان

نظر به اين كه اوضاع اقتصادى مسلمانان در صدر اسلام خوب نبود، امامانعليهم‌السلام مانند اميرمؤمنان علىعليه‌السلام از نظر لباس، غذا و مسكن در سطح بسيار پايين و ساده اى مى زيستند تا بر مستمندان سخت نگذرد. ولى اوضاع اقتصادى مسلمانان در عصر امام باقرعليه‌السلام و امام صادقعليه‌السلام به بعد، خوب بود. از اين رو امامانعليهم‌السلام در حد متوسط، از لباس و غذا و مسكن استفاده مى كردند.

گروهى صوفى و صوفى منش به خيال اين كه از نظر اسلام هميشه بايد لباس كهنه و مندرس پوشيد و در ساده ترين وضع زيست براى خود مكتب خاصى درست كرده بودند و حتى به امامانعليهم‌السلام اشكال مى كردند. اين اشكال تراشى از عصر امام صادقعليه‌السلام آشكار و تا عصر امام حسن عسكرىعليه‌السلام ادامه يافت.

سفيان ثورى از بنيانگذاران اين ايده انحرافى بود.

بر همين اساس، يكى از اين صوفى منش ها به نام «كامل بن ابراهيم» به محضر امام حسن عسكرىعليه‌السلام آمد، وقتى كه لباس سفيد امامعليه‌السلام را در تنش ديد، پيش خود گفت: ولىّ خدا لباس نرم و زيبا و آن گاه ما را به برادرى و ايثار دعوت مى كند و از لباس پوشيدن لباس هاى نرم و لطيف نهى مى نمايد؟

امام حسن عسكرىعليه‌السلام در حالى كه خنده بر لب داشت، حرف دل كامل ابن ابراهيم را خواند و آستينش را بالا زد، ناگاه لباس سياه خشن در زير لباس رو، پيدا شد، آنگاه به كامل بن ابراهيم فرمود:

( هذا لله و هذا لكم؛ )

اين لباس سياه خشن كه در زير لباس هايم پوشيده ام، براى خدا است.

كامل بن ابراهيم مى گويد: از پاسخ امامعليه‌السلام شرمنده شدم.(90)

به امام حسن عسكرىعليه‌السلام خبر رسيد شخصى به نام «احمد بن هلال» با صوفى بازى و خودنمايى، جمعى را فريفته خود نموده و به نام امامانعليهم‌السلام به عقيده صاف شيعيان مى تازد و آنها را منحرف مى نمايد.

امام حسنعليه‌السلام پس از تحقيق دريافت كه او نيز يكى از بدعتگزاران و دزدان عقيده است، با اين كه بعضى مى خواستند او را درستكار معرفى نمايند، و مى گفتند:

او 54 بار با پاى پياده براى انجام حج به مكه رفته است و...

امام حسنعليه‌السلام با قاطعيت براى نمايندگانش در عراق نوشت:

( احذروا الصّوفى فى المتصنّع؛ )

از آن صوفى ساختگى و دروغين دورى كنيد.

جمعى «قاسم به علا» را نزد امام حسنعليه‌السلام فرستادند تا بلكه امامعليه‌السلام در مورد احمد بن هلال تجديد نظر كند.

امامعليه‌السلام به او فرمود:

امر ما در مورد اين شخص دروغين، ابن هلال كه خدايش او را نيامرزد به شما رسيد، خداوند گناهان او را نمى آمرزد و لغزش او را پس نمى گيرد. او بدون اجازه و رضايت ما با استبداد راءى در امور ما دخالت كرده است و طبق هوس هاى نفسانى خود رفتار مى كند.

خداوند اراده كرده كه او را به دوزخ بفرستد. ما صبر مى كنيم تا خداوند بر اثر نفرين ما عمر او را كوتاه كند... »(91)

و در مورد ديگر، امام حسن عسكرىعليه‌السلام به ابوهاشم، ضمن گفتارى در سرزنش صوفى مسلكان فرمود:

( اءلا انّهم قطّاع طريق المؤمنين، والدّعاة الى نخلة الملحدين، فمن اءدركهم فليحذرهم، وليصن دينه و ايمانه؛ )

آگاه باشيد آنان دزدان سرگردنه بر سر راه مومنان هستند و مردم را به راه ملحدان فرامى خوانند. هر كس كه با آنها روبه رو شد بايد حتما از آنها دورى كند و دين و ايمان خود را از گزند آنها حفظ نمايد.(92)

موضعگيرى در برابر دوگانه پرستان

محمد بن ربيع مى گويد: در اهواز با مردى دوگانه پرست مناظره و گفت و گو كرده بودم، سپس به شهر سامرّا رفتم، بعضى از سخنان آن دوگانه پرست به دلم چسبيده بود (و دلم آن را پذيرفته بود).

روزى كه ملاقات عمومى مردم با خليفه وقت بود، من در خانه «احمد بن خضيب» نشسته بودم، امام حسن عسكرىعليه‌السلام از دارالخلافه وارد گرديد و به من نگاه كرد و با انگشت سبابه اش به من اشاره كرد و فرمود: «خدا يكتا است، يكتا و فرد است».

(من آن چنان در برابر قاطعيت و صلابت و گفتار از دل برخاسته او تحت تاثير قرار گرفتم كه بى هوش شده و بر زمين افتادم).(93)

پريشان و نگران بود، دو نفر از شيعيان به عيادتش رفتند، بيمار در حالى كه ناله مى كرد به آنها گفت: از خدا بخواهيد بيمارى مرا (كه در برابر گناه به من داده) پس بگيرد (و من نيز گناه نمى كنم)، نامه اى براى امام حسنعليه‌السلام نوشته ام، لطفا آن را به آن حضرت برسانيد.

عيادت كنندگان گفتند: آن نامه كجاست؟

بيمار جواب داد: زير فرشى است كه نماز روى آن مى خوانم.

عيادت كنندگان آن نامه را برداشتند و آن را گشودند تا بخوانند، ناگاه ديدند پاسخ آن نامه از جانب امام حسن عسكرىعليه‌السلام چنين داده شده است:

«نامه تو را خوانديم و از درگاه خدا سلامتى و پس گرفتن لغزش تو را خواستيم، خداوند چهل و نه سال ديگر به تو عمر خواهد داد، خدا را حمد و شكر كن...

( ولا تاءمن اءن اءساءت اءن يبتر عمرك، فاءن الله يفعل ما يريد؛ )

اگر گناه كردى، ايمن از آن مباش كه عمرت كوتاه گردد، زيرا خداوند آنچه را بخواهى انجام مى دهد. »

عيادت كنندگان به بيمار بشارت دادند كه امام حسن عسكرىعليه‌السلام پاسخ تو را با خط خود داده است.

بيمار خوشحال شد و همان دم برخاست و اموالش را صدقه داد و پس از سه روز از اطراف عثمان بن سعيد عمرى، نماينده امام حسن عسكرىعليه‌السلام حواله اى از بازرگانى به دستش رسيد و مطابق آن حواله، اموالى سه برابر آنچه را صدقه داده بود، نصيبش گرديد و به زندگى خود با كمال سلامتى و شادى ادامه داد.(94)

نكته مورد توجهى كه در جواب نامه امام حسنعليه‌السلام ذكر شده اين است كه گناه موجب كوتاهى عمر مى گردد، نبايد حتى به عمرى كه انسان از راه غيب به آن اطمينان يافته، مغرور گردد، زيرا غرور و گناه موجب خشم خدا شده و اراده خدا را عوض مى كند.

نصيحت به شيعيان جهان

امام حسن عسكرىعليه‌السلام شيعيان را به رعايت امورى نصيحت كرد، اين نصيحت همچون اعلاميّه جهانى و ماندگار از آن حضرت به همه شيعيان است كه ما ترجمه آن را به ذكر سفارش هاى آن حضرت تحت دوازده ماده در اينجا مى آوريم:

( اوصيكم بتقوى الله، والورع فى دينكم والاجتهاد لله و...، )

شما را وصيت و سفارش مى كنم:

1 - به پرهيزكارى و پاك زيستى در دين

2 - كوشش و تلاش براى خدا

3 - بازگرداندن امانت به صاحبش، خواه صاحبش نيك باشد، يا بد.

4 - سجده هاى طولانى

5 - نيك رفتارى با همسايگان

اگر شما اين كارهاى نيك را انجام داديد، مردم مى گويند: اين شخص از شيعيان است و من خرسند مى شوم.

6 -( كونوا لنا زينا و لا تكونا علينا شينا... )

زينت ما باشيد، مايه ننگ ما نباشيد.

7 - دوستى ها را به سوى ما جلب كنيد، زشتى ها را از ما دفع نماييد، چرا كه هرگونه خوبى به ما نسبت دهند ما اهل آن هستيم، و هرگونه بدى به ما نسبت دهند ما از آن به دور هستيم. ما را در كتاب خدا قرآن حقى است، و با پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نسبتى و از جانب خدا طهارت و پاكى.

8 - جز ما هر كس ادعاى مقام امامت كند، دروغگو است.

( اكثروا ذكر الله و ذكر الموت، و تلاوة القرآن، و الصّلاة على النبىّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ، فانّ للصّلاة على رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله عشر حسنات: )

9 - خدا را بسيار ياد كنيد.

10 - بسيار در ياد مرگ باشيد.

11 - بسيار قرآن تلاوت كنيد.

12 - و بسيار بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله صلوات بفرستيد كه صلوات بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله داراى ده پاداش است.

( احفظوا ما وصّيتكم به، واستودعكم الله واقراء عليكم السّلام؛ )

سفارش هاى مرا به خاطر بسپاريد، و در عمل رعايت كنيد، شما را به خدا مى سپارم و سلام بر شما.(95)

خدايا! به بركت وجود امام حسن عسكرىعليه‌السلام ما را از پيروان خالص آن حضرت قرار بده و از شيوه رفتارى و از بيانات سازنده اش بهره مند ساز، آمين.(96)

امام حسن عسكرىعليه‌السلام در سال 260 هجرى آخرين سال عمرش طبق حديث اربعين، به شيعيان دستور داد كه غيبت ما فرارسيده، انگشترها را در دست چپ كنيد تا هنگام ظهور امر ما.(97)

نتيجه اين كه:

اين دستور، مقطعى بود، نه هميشگى. اكنون كه تقيه اى در اين مورد نيست، بايد همان سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله (انگشتر به دست راست كردن) ادامه يابد.

تاييد اين مطلب اين كه خود امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرمود: «نشانه هاى مؤمن پنج چيز است:

1 - انجام پنجاه و يك ركعت نماز نافله شبانه روز.

2 - زيارت مرقد امام حسينعليه‌السلام در اربعين.

3 - انگشتر به دست راست كردن.

4 - سجده بر خاك.

5 - بلند خواندن بسم الله در نمازهاى جهر و اخفات»(98)

آرى، اين تابلو نيز نشانگر شدت ديكتاتورى و فشار رژيم منحوس عباسى براى قطع خط فكرى تشيع و امامت است، ولى آنها خواستند نور خدا را با فوت كردن دهان خاموش كنند، آيا نور خورشيد را مى توان با فوت كردن خاموش كرد؟!

سخنان حكيمانه

امام حسن عسكرىعليه‌السلام سخنان زيبا و درربار بسيارى بيان فرموده است كه ما به بخشى از آنها اشاره مى نماييم.

در «تحف العقول» آمخده است: حضرتش فرمود:

( اورع الناس من وقف عند الشبهة، اءعبد الناس من اءقام على الفرائض، اءزهد الناس من ترك الحرام، اءشد الناس اجتهادا من ترك الذنوب. )

پارساترين مردم كسى است كه در شبهه توقف كند، عابدترين مردم كسى است كه فرائض را به پا دارد، زاهدترين مردم كسى است كه حرام را ترك كند و از همه مردم كوشش و مشقتش بيشتر است كسى كه معاصى را ترك كند.

هم چنين حضرتش فرمود:

( ما من بليّة الا و لله فيها نعمة تُحيط بها؛ )

هيچ بليه اى نيست مگر اين كه، خدا را در آن نعمتى است كه آن را احاطه كند.

و باز در جاى ديگر فرمود:

( ما ترك الحق الّا ذلّ و لا اءخذ به ذليل الّا عزّ. )

هيچ عزيزى حق را ترك نكرد مگر اين كه ذليل شد و هر ذليلى كه حق را گرفت عزيز شد.

هم چنين فرمود:

( خصلتان ليس فوقهما شى ء: الايمان بالله و نفع الاءخوان. )

دو خصلت بالاترين خصلت ها است: ايمان به خداى تعالى و نفع رسانيدن به برادران دينى.

همچنين فرمود:

( لا تمار فيذهب بهائك، و لا تمازح فيجترى عليك. )

جدال مكن پس خوبى و حسن تو مى رود و مزاح مكن كه بر تو جرئت مى كنند و دلير مى شوند.

همچنين آن امام همام فرمود:

( قلب الاءحمق فى فمه و فم الحكيم فى قلبه. )

قلب احمق در دهان اوست و دهان حكيم در قلب او است.

يعنى شخص احمق پس از تكلم تأمل مى كند كه اين كلام صلاح بود يا نه، به عكس شخص حكيم اول در صلاحيت كلام تأمل مى كند بعد سخن مى گويد:

حضرتش فرمود:

( ليس من الاءدب اءظهار الفرح عند المحزون. )

اظهار خوشحالى نزد شخص غمگين از ادب نيست.

چو بينى يتيمى سرافكنده پيش

مزن بوسه بر روى فرزند خويش

حضرتش در سخن ديگرى فرمود:

( لا تكرم الرجل بما يشقّ عليه. )

شخص را به خاطر آن چيزى كه بر او شاق و دشوار است اكرام مكن.

حضرتش فرمود:

( من وعظ اءخاه سرّا فقد زانه، و من وعظه علانية فقد شانه. )

هر كس برادر دينى خود را در پنهانى موعظه و پند دهد، در حقيقت او را زينت داده و هر كس در مقابل مردم و آشكارا او را پند دهد، در حقيقت بر او خرده گرفته و خوار كرده است.

حضرتش فرمود:

( من التواضع الاسلام على كل من تمرّ به و الجلوس دون شرف المجلس. )

از تواضع است كه بر هر كسى كه بگذرى، سلام كنى و در جايى كه پست تر از مكان شريف مجلس است، بنشينى.

همچنين فرمود: خنده بى جا نشانه ابلهى است.

حضرتش در سخن ديگرى فرمود:

( خير اءخوانك من نسب ذنبك اءليك. )

بهترين برادران تو كسى است كه گناه تو را به تو نسبت دهد (يعنى بدى تو را به تو گويد).

و در جاى ديگرى فرمود:

( من انس بالله استوحش من الناس. )

هر كسى كه به خدا گيرد انس مى كند از مردم وحشت.

شهادت امام حسن عسكرىعليه‌السلام

عيادت ابى سهل نوبختى

در كتاب «غيبت» شيخ طوسى رحمة الله آمده است:

ابى سهل اسماعيل بن على نوبختى گويد: خدمت امام حسن عسكرىعليه‌السلام مشرف شدم. حضرتش در اثر سم جفا بسترى شده بود.

آن بزرگوار به «عقيد» خادم خود - كه امام هادىعليه‌السلام را خدمت نموده و حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام را پروريده بود - امر نمود تا آب مصطكى بجوشاند.

صقيل، مادر حضرت حجتعليه‌السلام آن آب را براى امام آورد و كاسه را به دست آن حضرت داد. خواست بياشامد، دست مباركش لرزيد و كاسه به دندانهاى ثناياى نازنينش خورد و كاسه را بر زمين نهاد و به عقيد فرمود: وارد اين اتاق شو، كودكى در حال سجده است او را نزد من بياور.

عقيد گويد: داخل شدم، ديدم كودكى سر به سجده نهاده و انگشت سبابه را به سوى آسمان بلند كرده است، بر آن حضرت سلام كردم به من جواب داد، چون نماز را تمام كرد، عرض كردم: مولاى من، شما را مى خواند.

گويد: مادرش صقيل آمد و دستش را گرفت و نزد پدرش امام حسن عسكرىعليه‌السلام آورد.

ابوسهل گويد: چون آن كودك به خدمت پدر بزرگوار رسيد سلام كرد. نگاه كردم بر او و ديدم رنگ مبارك روشنى دارد كه از نور مى درخشد و موى سرش به هم پيچيده و مجعّد و مابين دندان هايش گشاده است.

همين كه نظر حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام بر آن بزرگوار افتاد گريست و فرمود:

اى سيد اهل بيت خود! به من آب بده همانا من به سوى پروردگار خود مى روم يعنى وفاتم نزديك شده است.

نور ديدگان حضرت حسن عسكرىعليه‌السلام آن كاسه آب مصطكى را به دست گرفت و كنار لب هاى آن حضرت قرار داد و پدر بزرگوارش را سيراب كرد، چون آب را آشاميد فرمود: مرا براى نماز مهيا كنيد.

پس در كنار آن حضرت دستمالى افكندند و آن طفل پدر خود را وضو داد.

آنگاه امام حسن عسكرىعليه‌السلام به او فرمود:

( ابشر يا بنى! فاءنت صاحب الزمان و اءنت المهدى و اءنت حجّة الله على اءرضه و اءنت ولدى و وصيّى. )

مژده باد تو را اى فرزندم! تويى صاحب الزمان، تويى مهدى و حجت خود بر روى زمين و تويى پسر من و وصى من تويى محمد بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالبعليهم‌السلام .

پدر توست رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و تويى خاتم ائمه طاهرين. بشارت داد به تو رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و به نام و كنيه داد. و اين عهدى است بر من از پدرم از پدران طاهرينعليهم‌السلام .

آنگاه روح مقدسش به عالم قدس پرواز نمود.

وفات آن حضرت به اتفاق اكثر محدّثين در هشتم ماه ربيع الاول واقع شده است، چنانچه در «ارشاد» شيخ مفيد و در «روضه» نيشابورى است.

حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام در اول ربيع الاول مريض شد و در هشتم آن ماه سال دويست و شصتم هجرى دنيا را مفارقت كرد. و از عمر شريف آن حضرت 28 يا 29 سال گذشته بود و مدت امامت آن حضرت قريب شش سال بود.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام را جانشينى جز امام غائب حضرت بقيّة الله الاءعظم امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نبود و آن را مخفى مى داشت، چون خليفه وقت مى كوشيد آن حضرت را به دست آورد.

شهر سامرّا و خبر شهادت پيشواى نور

در «روضة الواعظين» نيشابورى آمده است:

چون خبر وفات امام حسن عسكرىعليه‌السلام منتشر شد، سامرّا يكپارچه ضجّه و ناله گشت. بازارها تعطيل شد و همه بر جنازه شريفه حضرتش حاضر شدند.

سامرّا مانند قيامت بود، بنى هاشم، بنى عباس، وزراء، امرا، قضات و تمام مردم جنازه آن حضرت را تشييع كردند و جنازه شريفش از بامداد تا شامگاه در سر دست مردم بود.

ابى عيسى، به بنى هاشم، بنى عباس و قضات نشان مى داد كه ببينند حضرتش به اجل خود از دنيا رفته است. جنازه مطهر را با ناله و شيون آوردند و در خانه خود حضرت، كنار پدر بزرگوارش دفن نمودند.

آن روضه مباركه ملجاء ملهوفين و ملاذ مضطرين و مظهر فيوضات و كرامات و محل استجابت دعوات شد.

حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرمود:

( قبرى بسرّ من راءى اءمان لاءهل الجانبين. )

قبر من در سر من راءى امان است از براى اهل دو جانب از بلادها و عذاب خدا.

علامه مجلسى رحمة الله اهل دو جانب را شيعه و سنى معنا كرده است كه بركت و فيض آن حضرت دوست و دشمن را احاطه نموده است.

يا اءرض مورى حزنا

و يا سماء انفطرى

و انكسفى يا شمس فى

رزء الاءمان العسكرى

شهيد اول در كتاب «دروس» روايت فوق را اين گونه نقل مى نويسد:

ابوهاشم جعفرى مى گويد: روزى امام حسن عسكرىعليه‌السلام به من فرمود:

( قبرى بسرّ من راءى امان لاءهل الجانبين. )

قبر من در سامرّا براى هر دو گروه - يعنى دوست و دشمن - امان است.(99)

شهادت پيشواى نور به روايت شيخ صدوق رحمة الله

ابن بابويه و ديگران اين گونه روايت كرده اند: مردى از اهل قم گفت:

روزى در مجلس عبيدالله بن خاقان - كه از جانب خلفا والى اوقاف و صدقات بود - در قم حاضر شدم وى نهايت عداوت نسبت به اهل بيتعليهم‌السلام داشت. در مجلس او از احوال سادات علوى كه در سامرّا بودند و از مذهب آنها، صلاح و فساد و قرب و منزلت آنها نزد خليفه سخن به ميان آمد.

احمد بن عبيدالله گفت: من در سامرّا از سادات علوى كسى را نديدم مانند حسن بن على عسكرىعليهما‌السلام در علم و زهد، ورع و زهادت، وقار و مهابت، عفت و حيا و شرف و قدر و منزلت نزد خلفا، امرا، سادات و ساير بنى هاشم برتر باشد او را بر پيران مقدم مى داشتند و صغير و كبير ايشان بر او تعظيم مى نمودند.

همچنين وزرا و امرا و ساير اهل لشكريان و اصناف خلق در اعزاز و اكرام او دقيقه اى فرونمى گذاشتند.

روزى در بالاى سر پدر خود در دفترش ايستاده بودم، ناگاه دربانان و خدمتكاران دويدند و گفتند: ابن الرضا در خانه ايستاده است.

پدرم به صداى بلند گفت: به او رخصت دهيد و او را به مجلس در آوريد.

ناگاه ديدم مردى گندم گون، گشاده چشم، خوش قامت، نيكوروى و خوش بدن وارد شد. او در اول سن جوانى بود، در او مهابت و جلالتى عظيم مشاهده كردم.

هنگامى كه نظر پدرم بر او افتاد از جاى بلند شد و به استقبال او شتافت. من هرگز نديده بودم كه پدرم چنين كارى را نسبت به احدى از بنى هاشم يا امراى خليفه يا فرزندان او بكند.

چون نزديك او رسيد، دست در گردن او افكند و دست هاى او را بوسيد و دست او را گرفت و در جاى خود نشانيد و به ادب در خدمت او نشست و با او سخن مى گفت و از روى تعظيم او را به كنيت خطاب مى نمود و جان خود و پدر و مادر خود را فداى او مى كرد، من از مشاهده اين احوال تعجب مى كردم.

ناگاه دربانان گفتند: موفق(100) - كه خليفه آن زمان بود - مى آيد و قاعده چنان بود كه چون خليفه به نزد پدرم مى آمد، پيشتر حاجبان و يساولان و خدمتكاران مخصوص او مى آمدند و از نزديك پدرم تا در درگاه دو صف مى ايستادند تا آن كه خليفه مى آمد و بيرون مى رفت و با وجود استماع آمدن خليفه باز پدرم رو به او داشت و با او سخن مى گفت تا آن كه غلامان مخصوص او پيدا شدند.

پدرم گفت: فداى تو شوم! اكنون اگر خواهى برخيز و به غلامان خود دستور داد كه او را از پشت صف مردم ببريد كه نظر يساولان بر آن حضرت نيفتد، باز پدرم برخاست او را تعظيم كرد و ميان پيشانيش را بوسيد و او را روانه كرد و به استقبال خليفه رفت.

از حاجبان و غلامان پدر خود پرسيدم: اين مرد كه بود كه پدرم اين قدر مبالغه در اعزاز و اكرام او نمود؟

گفتند: او مردى است از اكابر عرب و حسن بن على نام دارد و معروف است به ابن الرضا.

پس تعجب من زياد شد و در تمام آن روز در فكر و تحير بودم. چون شب پدرم به عادتى كه داشت بعد از نماز شام و خفتن نشست و مشغول ديدن كاغذها و عرايض مردم شد كه در روز به خليفه عرض نمايد، من نزد او نشستم.

پرسيد: حاجتى دارى؟

گفتم: بلى، اگر رخصت فرمايى سوال كنم.

چون رخصت داد، گفتم: اى پدر! آن مردى كه امروز بامداد در تعظيم و اكرام او مبالغه را از حد گذرانيدى و جان خود و پدر و مادر خود را فداى او مى كردى كه بود؟

گفت: اى فرزند! اين، امام رافضيان است.

پس ساعتى ساكت شد و گفت: اى فرزند! اگر خلافت از بنى عباس به بيرون رود كسى از بنى هاشم به غير آن مرد مستحق آن نيست. زيرا كه او سزاوار خلافت است به سبب اتصاف به زهد و عبادت، فضل و علم، كمال و عفت نفس، شرافت نسب و علو حسب و ساير صفات كماليه. اگر مى ديدى پدر او را، مردى بود در نهايت شرف و جلالت و فضيلت و علم و فضل و كمال.

آن گاه كه اين سخنان را از پدرم شنيدم، خشم من زياده گرديد و تفكر و تحير من افزون شد. بعد از آن پيوسته از مردم تفحص احوال او مى نمودم. پس وزرا و كتّاب و امرا و سادات و علويان و ساير مردم جز تعريف و توصيف و فضل و جلالت و علم و بزرگوارى او نشنيدم، همه او را بر بنى هاشم تفضيل و تقديم مى دادند و مى گفتند كه او امام شيعيان است.

پس قدر و منزلت او در نظر من عظيم شد و رفعت و شاءن او را دانستم، زيرا كه دوست و دشمن به غير نيكى او چيزى نشنيدم.

پس مردى از اهل مجلس از او سوال كرد كه حال برادرش جعفر چگونه بود؟

گفت: جعفر كيست؟ كسى از حال او سوال كند يا نام او را با نام امام حسن مقرون گرداند؟ جعفر مردى فاسق و فاجر و شراب خوار و بدكردار بود مانند او كسى در رسوايى و بى عقلى و بدكارى نديده بودم.

آن گاه جعفر را مذمّت بسيار كرد، باز به ذكر احوال آن حضرت برگشت و گفت: به خدا سوگند! در هنگام وفات حسن بن على حالتى بر خليفه و ديگران عارض شد من گمان نداشتم كه در وفات هيچ كس چنين شود.

اين واقعه چنان بود كه روزى براى پدرم خبر آوردند كه ابن الرضا رنجور شده، پدرم به سرعت به نزد خليفه رفت و خبر را او داد. خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه كرد. يكى از ايشان نحرير خادم بود كه از محرمان خاص خليفه بود. امر كرد ايشان را كه پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند و بر احوال آن حضرت مطلع گردند و طبيبى را مقرر كرد كه هر بامداد و واپسين نزد آن حضرت برود و از احوال او مطلع باشد.

بعد از دو روز براى پدرم خبر آوردند كه مرض آن حضرت سخت شده و ضعف بر او مستولى گرديده است.

بامداد پدرم سوار بر مركب شد و نزد آن حضرت رفت و به اطبّا دستور داد كه از خدمت آن حضرت دور نشويد و قاضى القضاة را طلبيد و گفت: ده نفر از علماى مشهور را حاضر گردان كه پيوسته نزد آن حضرت باشند.

اين ملاعين اينها را براى آن مى كردند كه آن زهرى كه به حضرتش داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند كه آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته است.

پيوسته آنان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آن كه بعد از گذشت چندروز از ماه ربيع الاول آن امام مظلوم از دار فانى به سراى باقى رحلت نمود و از جور ستمكاران و مخالفان رهايى يافت.

هنگامى كه خبر وفات آن حضرت در شهر سامرّا منتشر شد، قيامتى برپا شد، از همه مردم صداى ناله و فغان و شيون بلند گرديد. خليفه لعين در تفحّص فرزند سعادتمند آن حضرت در آمد. جمعى را فرستاد كه بر دور خانه آن حضرت حراست نمايند و همه حجره ها را تفحّص نمايند، شايد كه آن حضرت را بيابند و زنان قابله را فرستاد كه كنيزان آن حضرت را بازجويى كند كه مبادا حملى در ايشان باشد.

يكى از زنان گفت: يكى از كنيزان حضرتش را احتمال حملى است.

خليفه نحرير خادم را بر او موكل گردانيد كه بر احوال او مطّلع باشد تا صدق و كذب آن سخن ظاهر شود.

بعد از آن متوجه تجهيز حضرتش شد، همه بازارها تعطيل شدند، صغير و كبير و ضيع و شريف خلايق در تشييع جنازه آن برگزيده خالق جمع آمدند. پدرم - كه وزير خليفه بود - با ساير وزرا و نويسندگان و اتباع خليفه و بنى هاشم و علويان به تجهيز آن امام زمان حاضر شدند. در آن روز سامرّا از كثرت ناله و شيون و گريه مردم مانند صحراى قيامت بود.

چون از غسل و كفن آن جناب فارغ شدند، خليفه، ابوعيسى را فرستاد كه بر آن جناب نماز گزارد. چون جنازه آن جناب را براى نماز بر زمين گذاشتند، ابوعيسى به نزديك جنازه شريف حضرت آمد و كفن را از روى مبارك آن حضرت دور كرد و براى رفع تهمت خليفه، علويان، هاشميان، امرا، وزرا، نويسندگان، قضات، علما و ساير اشراف و اعيان را نزديك طلبيد و گفت: بياييد و ببينيد اين حسن بن على فرزندزاده امام رضاعليه‌السلام است كه بر فراش خود به مرگ خود مرده است و كسى آسيبى به او نرسانيده است و در مدت مرض او اطّبا، قضات، معتمدان و عدول حاضر بوده اند و بر احوال او مطّلع گرديده اند و بر اين معنى شهادت مى دهند.

آن گاه پيش ايستاد و بر آن حضرت نماز خواند و بعد از نماز، حضرت را در كنار پدر بزرگوار خود دفن كردند و بعد از آن، خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد. زيرا كه شنيده بود كه فرزند حضرت بر عالم مستولى خواهد شد و اهل باطل را منقرض خواهد كرد، هر چند تفحص كردند چيزى از آن حضرت نيافتند و آن كنيز را كه گمان حمل به او برده بودند تا دو سال تفحص احوال او مى كردند و اثرى ظاهر نشد.

پس موافق مذهب اهل سنت ميراث آن حضرت را ميان مادر و جعفر - كه برادر آن جناب بود - قسمت كردند و مادرش دعوى كرد كه من وصى اويم و نزد قاضى به ثبوت رسانيد. باز خليفه در تفحص فرزند آن جناب بود و دست از تجسس برنمى داشت.

پس جعفر به نزد پدر من آمد و گفت: مى خواهم منصب برادرم را به من تفويض نمايى، من تقبل مى نمايم كه هر سال دويست هزار دينار طلا بدهم.

پدرم از استماع اين سخن در خشم آمد و گفت: اى احمق! منصب برادر تو منصبى نيست كه به مال و تقبل تو آن را گرفت و سال ها است كه خلفا شمشير كشيده اند و مردم را مى كشند و زجر مى نمايند كه از اعتقاد امامت پدر و برادر تو برگردند و نتوانستند. اگر تو نزد شيعيان مرتبه امامت دارى همه به سوى تو خواهند آمد و تو را احتياج به خليفه و ديگرى نيست، و اگر نزد ايشان مرتبه ندارى خليفه و ديگرى نمى توانند اين مرتبه را براى تو تحصيل كنند.

پدرم با اين سخن، خفّت عقل و سفاهت و عدم ديانت او را دانست. دستور داد كه او را ديگر به مجلس راه ندهند و بعد از آن به مجلس پدرم راه نيافت تا پدرم از دنيا رفت و هنوز خليفه در جست و جوى آن جناب است كه بر آثار او مطّلع نمى شود و دست بر او نمى يابد.

ابن بابويه به سند معتبر از ابوالاديان روايت كرده است:

ابوالاديان گويد: من خدمتكار حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام بودم، نامه هاى آن جناب را به شهرها مى بردم، روزى آن حضرت در دوران همان بيمارى كه در اثر آن به عالم بقا رحلت فرمود، مرا طلبيد و نامه اى به مداين نوشت و فرمود:

بعد از پانزده روز باز داخل سامرّا خواهى شد و صداى شيون از خانه من خواهى شنيد و مرا در آن وقت غسل مى دهند.

ابوالاديان گويد: اى سيد! هرگاه اين واقعه هايله رو دهد، امر امامت با كيست؟

فرمود: هر كه جواب نامه هاى مرا از تو طلب كند، او بعد از من امام است.

گفتم: علامتى ديگر بفرما.

فرمود: هر كه بر من نماز خواند، او جانشين من خواهد بود.

گفتم: علامتى ديگر بفرما.

فرمود: هر كه بگويد كه در هميان چه چيز است، او امام شماست.

ابوالاديان گويد: مهابت حضرت مانع شد كه بپرسم كه كدام هميان.

سپس من بيرون آمدم و نامه ها را به اهل مداين رسانيدم و جواب ها را گرفته، برگشتم. چنانچه حضرتش فرموده بود، بعد از پانزده روز داخل سامرّا شدم و صداى نوحه و شيون از منزل منور آن امام مطهر بلند شده بود. چون به در خانه آمدم، جعفر را ديدم كه بر در خانه نشسته و شيعيان بر گرد او حلقه زده اند و او را تعزيت به وفات برادر و تهنيت به امامت خود مى گويند.

من با خودم گفتم: اگر اين امام است، امامت نوع ديگر شده است. اين فاسق كى اهليّت امامت دارد؟ زيرا كه پيشتر او را مى شناختم كه شراب مى خورد، قمار مى باخت و طنبور مى نواخت.

پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم و هيچ سوال از من نكرد، در اين حال عقيد خادم بيرون آمد و به جعفر خطاب كرد كه برادرت را كفن كرده اند بيا و بر او نماز بخوان.

جعفر برخاست و شيعيان با او همراه شدند، چون به صحن خانه رسيديم، ديديم كه حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام را كفن كرده بر روى نعش گذاشته اند.

جعفر پيش ايستاد كه بر برادر اطهر خود نماز بخواند، چون خواست كه تكبير گويد، كودكى گندم گون، پيچيده موى و گشاده دندانى مانند پاره ماه از اندرون خانه بيرون آمد و رداى جعفر را كشيد و گفت:

اى عمو! كنار بايست كه من به نماز خواندن بر پدر خود از تو سزاوارترم.

جعفر كنار ايستاد و رنگش متغير شد. آن كودك پيش ايستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز خواند و آن جناب را در كنار امام هادىعليه‌السلام دفن كرد و متوجه من شد و فرمود:

اى بصرى! جواب نامه را بده كه با توست.

من پاسخ نامه را تسليم كردم و با خودم گفتم: دو نشان از آن نشانه كه حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرموده بود، ظاهر شد و يك علامت مانده است. بيرون آمد حاجز وشّاء به جعفر گفت: براى آن كه حجت بر او تمام كند كه او امام نيست، گفت: آن كودك كى بود؟

جعفر گفت: والله! من هرگز او را نديده بودم و نمى شناختم.

در اين حالت جماعتى از اهل قم آمدند و از احوال حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام پرسيدند.

چون دانستند كه وفات يافته است، پرسيدند: امامت با كيست؟

مردم اشاره به سوى جعفر كردند. آنان نزديك رفتند و تعزيت و تهنيت دادند و گفتند: با ما نامه ها و اموالى است بگو كه نامه ها از چه جماعت است و مال ها چه مقدار است تا تسليم نماييم.

جعفر برخاست و گفت: مردم از ما علم غيب مى خواهند.

در آن حال خادم از جانب حضرت صاحب الامرعليه‌السلام بيرون آمد و گفت: با شما نامه فلان شخص و فلان و فلان هست و هميانى هست كه در آن هزار اشرفى است و در آن ميان، ده اشرفى است كه طلا را روكش كرده اند.

آن ها نامه ها و مال ها را تسليم كردند و گفتند: هر كه تو را فرستاده است كه اين نامه ها و مال ها را بگيرى، او امام زمان است و مراد امام حسن عسكرىعليه‌السلام همين هميان بود.

جعفر نزد معتمد - كه خليفه به ناحق آن زمان بود - رفت و اين واقعه را نقل كرد.

معتمد خدمتكاران خود را فرستاد كه صيقل كنيز حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام را گرفتند كه آن كودك را به ما نشان بده.

او انكار كرد و براى رفع مظنه آنان گفت: من از آن حضرت حملى دارم به اين سبب او را به ابن ابى الشوارب قاضى سپردند كه چون فرزند متولد شود بكشند.

ناگاه در همان دوران عبدالله بن يحيى وزير مرد و صاحب الزنج در بصره خروج كرد و ايشان به حال خود درماندند و كنيز از خانه قاضى به خانه خود آمد.

همچنين به سند معتبر از محمد بن حسين اين گونه روايت كرده است:

حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام در روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260 هجرى به هنگام نماز بامداد به سراى باقى رحلت فرمود و در همان شب نامه اى بسيار به دست مبارك خود به اهل مدينه نوشته بود.

در آن هنگام نزد حضرت فقط كنيز آن جناب - به نام صيقل و غلام آن جناب به نام عقيد - حاضر بودند. آن كسى كه مردم بر او مطلع نبودند، حضرت صاحب الامرعليه‌السلام بود.

عقيد گويد: در آن وقت حضرت امام حسنعليه‌السلام آبى طلبيد كه با مصطكى جوشانيده بودند و خواست كه بياشامد، چون حاضر كرديم فرمود: اول آبى بياوريد كه نماز بخوانم.

چون آب آورديم، دستمالى در دامن خود گسترد، وضو ساخت و نماز بامداد را ادا كرد. وقتى كاسه آب مصطكى را - كه جوشانيده بودند - گرفت بياشامد، از غايت ضعف و شدت مرض، دست مباركش مى لرزيد و كاسه بر دندان هاى شريف مى خورد. چون آب را آشاميد و «صيقل» قدح را گرفت روح مقدسش به عالم قدس پرواز نمود.

شهادت آن حضرت به اتفاق اكثر محدّثان و مورّخان در هشتم ماه ربيع الاول سال دويست و شصتم هجرت بود.

شيخ طوسى رحمة الله در كتاب «مصباح» ماه مذكور را نيز گفته است و اكثر علما گفته اند كه شهادت آن حضرت در روز جمعه بود. بعضى روز چهارشنبه و بعضى روز يك شنبه نيز گفته اند.

از عمر شريف آن حضرت بيست و نه سال گذشته بود، بعضى بيست و هشت نيز گفته اند و مدت امامت آن حضرت نزديك به شش سال بود.

ابن بابويه و ديگران گفته اند: معتمد، آن حضرت را با زهر شهيد كرد.

در كتاب «عيون المعجزات» آمده است:

احمد بن اسحاق گويد: روزى به خدمت امام حسن عسكرىعليه‌السلام رفتم.

حضرت فرمود: حال شما و شك و ريب مردم در مورد امام بعد از من چگونه است؟

گفتم: اى فرزند رسول الله! چون خبر ولادت سيد ما و صاحب ما در قم به ما رسيد صغير و كبير شيعيان قم به امامت آن جناب معتقد شدند.

حضرت فرمود: مگر نمى دانى كه هرگز زمين خالى از حجّت خدا نخواهد بود؟