آنچه در کربلا گذشت

آنچه در کربلا گذشت0%

آنچه در کربلا گذشت نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

آنچه در کربلا گذشت

نویسنده: آیت الله محمد علی عالمی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 22433
دانلود: 3684

توضیحات:

آنچه در کربلا گذشت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22433 / دانلود: 3684
اندازه اندازه اندازه
آنچه در کربلا گذشت

آنچه در کربلا گذشت

نویسنده:
فارسی

تاسوعاى حسينى

يكى از روزهائى كه بر حسين و اهل بيتش بسيار سخت گذشت روز تاسوعا پنجشنبه نهم محرم بود چنانكه در روايتى از امام صادقعليه‌السلام در وصف تاسوعا آمده است:

( تاسوعا يوم حوصرفيه الحسين عليه‌السلام و اصحابه بكربلا واجتمع عليه خيل اهل الشام و انا خوا عليه و فرح ابن مرجانة و عمربن سعد بتواقر الخيل و كثرتها و استضعفوا فيه الحسين عليه‌السلام و اصحابه و ايقنو انه لاياتى الحسين عليه‌السلام ناصرو لا يمده اهل العراق بابى المستضعف الغريب. )

«يعنى روز نهم محرم حسين و اصحابش در كربلا در محاصره قرار گرفتند و سپاهيان شامى او را احاطه كردند و در فشار قرار دادند، و در اين روز پسر مرجانه و عمر سعد با كثرت سپاهيانشان خوشحال شدند، حسين را ضعيف شمردند و مطمئن شدند كه ديگر براى حسين ياورى نخواهد آمد و مردم عراق دست از ياريش كشيدند، پدرم فداى مستضعف غريب. »

و اين زمانى بود كه شمر وارد صحراى كربلا شد و اصرار به شروع حمله داشت لذا عمر سعد با اين جمله فرمان حمله را صادر كرد:( يا خيل الله اركبى و بالجنة ابشرى!! )

«سپاهيان خدا سوار شويد كه شما را مژده بهشت باد!!»

سپاهيان ابن سعد به طرف خيمه گاه ابى عبدالله هجوم آوردند، حسين جلو خيمه شمشير را در بغل گرفته و سر بر زانوى غم نهاده و بخواب رفته بود كه زينب سلام الله عليها صدا زد: برادر صداى نيروها را نمى شنوى كه نزديك خيام رسيده اند، حسين بيدار شد و با يك دنيا وقار و طماءنينه فرمود:( انى رأیت رسول الله الساعة فى المنام لى انك تروح الينا. ) «الان پيامبر را در خواب ديدم به من فرمود: به زودى نزد ما خواهى آمد. »

زينب لطمه اى بصورت زد و گفت: واويلا، حسين فرمود: خواهرم آرام كه ويل از آن تو نيست، خدا ترا رحمت كناد.

عباس نيز خدمت برادر آمد و عرض كرد: برادرم جمعيت به خيمه گاه آمدند حسين فرمود: برادر، جانم بقربانت، سوار شو و با آنها ملاقات كن و بپرس چه شده و براى چه آمده اند؟

عباس با بيست نفر سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر در ميان آنان بودند جلو جمعيت را سد كردند و سئوال كردند چه تصميم داريد؟

گفتند: امير دستور داده تا بر شما عرضه كنيم كه به حكم امير تن دهيد وگرنه با شما خواهيم جنگيد حضرت ابى الفضل فرمود: شتاب نكنيد تا گفته هايتان را به حضرت ابى عبدالله عرض كنم و به سوى امام حسينعليه‌السلام رهسپار شد.

اصحاب امام حسين كه در برابر سپاهيان كفر ايستاده بودند، حبيب بن مظاهر به زهير بن قين گفت: شما با اينها سخن مى گوئيد يا من بگويم؟

زهير گفت: همانطور كه شروع كرديد ادامه دهيد.

حبيب بن مظاهر گفت: بخدا قسم بدترين جمعيت مردمى هستند كه فرداى قيامت بر خدا وارد شوند در حاليكه ذريه پيامبر و اهلبيتش را مى كشند و بندگان خاص خدا و شب زنده دارن و سحرخيزان و ذاكرين خدا را به شهادت مى رسانند.

عزرة بن قيس گفت: حبيب! چه قدر خود را مى ستائى!

زهير گفت: عرزه! خدا او را تزكيه كرده و هدايت نموده است از خدا بترس و نصيحت ما را بپذير.

عزره گفت: هان زهير تا كنون تو از شيعيان عثمان بودى و از پيروان اين خاندان نبودى!

زهير: الان كه موضع مرا مى بينى و همين كافى است كه بدانى از شيعيان حسينم آرى بخدا قسم من نامه اى براى حسين ننوشتم و قاصدى بسويش روانه نكردم و وعده نصرت و يارى به او ندادم، تا اينكه راه بين مكه و عراق ما را بهم نزديك كرد، اما همينكه چشمم به حسين افتاد به ياد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله افتادم و موقعيت او را نسبت به پيامبر بياد آوردم و دانستم كه دشمنانش با او چه معامله خواهند كرد لذا تصميم گرفتم او را يارى كنم و جانم را فداى حسين نمايم تا حقوق خدا و رسولش را كه شما تضييع كرده ايد رعايت نمايم.

عباس به خدمت حسين رسيد و او را از تصميم جمعيت آگاه ساخت.

حسينعليه‌السلام فرمود: برگرد، اگر مى توانى از آنها امشب را مهلت بخواه تا شب را در نماز و راز و نياز با خدا بپردازيم كه خدا مى داند نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست مى دارم، عباس به سوى جمعيت برگشت و سخن برادرش را به آنان ابلاغ كرد عمر بن سعد كه احساس كرده بود شمر مراقب حركات او است و كارهايش را به ابن زياد گزارش مى دهد از ترس آنكه مبادا سعايت كند با او به مشورت پرداخت و مصلحت خواهى نمود، شمر هم به خواست عمر سعد موكول كرد سرانجام گفتگوها به عدم موافقت منتهى مى شد كه ناگهان عمروبن حجاج زبيدى ميان حرف آنان دويد و گفت: سبحان الله بخدا قسم اگر از مردم ديلم بودند و يك شب از ما مهلت مى خواستند آنها را اجابت مى كرديم، محمد بن الاشعث نيز گفته عمرو را تأئید كرد و ابن سعد را گفت: خواسته شان را بپذيرد، بخدا قسم فردا با شما خواهند جنگيد.

ابن سعد بالاجبار به حسين و يارانش مهلت داد.(189)

شب عاشوراى حسينى

چون شب عاشورا فرا رسيد امام حسينعليه‌السلام فرزندان و برادران و برادرزادگان و كليه بستگان و اصحاب را جمع نمود.

امام سجادعليه‌السلام مى گويد: با آنكه بيمار بودم نزديك رفتم ببينم پدرم چه مى گويد، پس از آنكه خدا را به بهترين وجه و نيكوترين ثنائى ستايش كرد فرمود:

( اللّهمّ انّ احمدك على ان اكرمتنا بالنّبوّة و علّمتنا القرآن و فقّهتنا فى الدّين و جعلت لنا اءسماعا و ابصارا و افئدة فاجعلنا من الشّاكرين. )

«خداوند ترا سپاس مى گويم كه ما را به نبوت گرامى داشتى و تعليم قرآن فرمودى و ما را در دين فقيه گردانيدى و به ما گوش شنوا و ديده بينا و دلى آگاه عطا فرمودى پس ما را از شكرگزاران خود قرار ده. »

نكته: حسينعليه‌السلام فضائل خود و خاندانش را با ارتباط به مقام نبوت و داشتن علوم قرآنى و احكام دينى و اينكه خدا به آنان گوش شنوا و ديده اى بصير و دلى بيدار داده است بيان مى كند كه در آن اشاره است به اينكه دشمنانشان فاقد اين صفاتند.

( اما بعد فانّى لا اعلم اصحابا او فى و لا خيرا من اصحابى و لا اهل بيت اءبّر و لا اوصل من اهل بيتى فجزاكم اللهّ عنى خيرا و انّى لا اظن يوما لنا من هؤ لاء الاّ و انى قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا فى حلّ ليس عليكم منّى ذمام. )

«من اصحاب و يارانى با وفاتر و نيكوتر از اصحاب و ياران خود سراغ ندارم و خانواده اى بهتر از خانواده خود نمى يابم، خدا از طرف من به شما پاداش نيك دهد، همانا گمان مى كنم با اين قوم برخوردى داشته باشم پس بيعتم را از شما برداشتم و شما را به اختيار خودتان گذاشتم»

اينك شب فرا رسيده است از تاريكى شب استفاده كنيد و هر يك از شما دست يكى از مردان اهل بيتم را بگيريد و متفرق شويد و به هر سو كه مى خواهيد برويد و مرا با اين قوم تنها گذاريد كه اينها بجز من با كسى كارى ندارند.(190)

دنياپرستان حسين را رها مى كنند

پس از بيان امامعليه‌السلام آنهائى كه به طمع پيروزى حسين و رسيدن به حكومت همراه آن حضرت آمده بودند به اميد اينكه در ظلّ حكومت حسينى دست آنان هم به قول معروف به دم گاوى بند شود اكنون كه اوضاع را موافق دلخواه خود نيافتند از فرصت استفاده كرده و دسته دسته خارج شدند و حسين را تنها گذاشتند.

از سكينه خاتون نقل شده كه پدرم به كسانيكه همراهش آمده بودند فرمود: شما به تصور اينكه بر جماعتى وارد مى شوم كه با جان و دل با من بيعت كرده اند و اكنون مى بينيد كه شيطان بر آنها مسلط شده و خدا را فراموش كرده اند و جز كشتن من هدفى ندارند، مكر و خدعه در قاموس ما اهل بيت وجود ندارد، بنابراين هر كه آمادگى نصرت و يارى ما را ندارد، شب تيره را سپر خود قرار دهد و بهر كجا كه خواهد برود و شرم و حيا مانعش نشود.

سكينه خاتون مى گويد: با شنيدن سخن امام گروه هاى ده نفره و بيست نفره از حضور رفتند و حسين را با عده قليلى باقى گذاردند.(191)

عباس پيشقدم اهلبيت و ياران

وقتى كه جمعيت رفتند حسينعليه‌السلام خطاب به بنى هاشم فرمود: شما هم برويد و مرا با اين جمعيت واگذاريد كه با غير من كارى ندارند هنگاميكه سخنان امامعليه‌السلام بپايان رسيد ابى الفضل العباس آغاز سخن نمود و گفت: براى چه برويم و شما را رها كنيم آيا براى اينكه بعد از شما زنده بمانيم؟ خدا هرگز آن روز را نياورد كه بعد از تو زنده باشيم.

سپس ساير برادران و پسران و برادرزادگان امام حسينعليه‌السلام و پسران عبدالله ابن جعفر (همسر زينب كبرى) هم از جناب عباس پيروى نمودند و همانند سخنان او بيان داشتند.

( ثمّ نظر الى بنى عقيل فقال حسبكم من القتل بصاحبكم مسلم اذهبوا قد اذنت لكم. )

«آنگاه امام حسينعليه‌السلام به فرزندان عقيل توجه نموده و فرمود: شهادت مسلم شما را بس است به شما اجازه مى دهم برويد. »

فرزندان عقيل گفتند: سبحان الله مردم به ما چه مى گويند و ما به آنها چه بگوئيم آيا بگوئيم كه مهتر و آقا و سرور خود و پسر عموهاى خود را كه بهترين عموها، هستند رها كرديم و براى نصرت و يارى و نجات آنان تيرى رها نكرديم و نيزه اى نيفكنديم و شمشيرى نزديم و نفهميديم كه چكار كردند، نه بخدا چنين كارى نمى كنيم بلكه جان و مال و خانواده خود را فداى تو خواهيم كرد و با تو به نبرد خواهيم پرداخت تا بر ما وارد شود آنچه بر شما وارد مى شود كه خدا زندگى بعد از تو را زشت گرداند.(192)

وفادارى مسلم بن عوسجه

پس از سخنان فرزندان عقيل، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آيا تنهايت گزاريم در حاليكه دشمن ترا احاطه كرده است، در پيشگاه الهى چه عذرى خواهيم داشت كه حق ترا ادا نكرديم، خدا هرگز چنين روزى را پيش نياورد بلكه با اين دشمن به نبرد خواهيم پرداخت تا نيزه ام را در سينه هاى آنان فرو برم و با شمشيرم آنها را بزنم، تا زمانى كه دست شمشير در دست من است كارزار خواهم كرد و اگر هيچ سلاحى نداشته باشم با سنگ به مبارزه مى پردازم و از تو جدا نخواهم شد تا همراه تو مرگ را دريابم.(193)

سعيد بن عبدالله حنفى

آنگاه سعيد بن عبدالله حنفى بپا خاست و گفت: نه بخدا اى فرزند رسول خدا هرگز ترا تنها نمى گذاريم تا خدا بداند كه سفارش فرستاده اش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را درباره تو حفظ كرديم، بخدا سوگند اگر بدانم كه در راه تو مرا مى كشند بعد زنده مى كنند آنگاه مرا مى سوزانند و خاكسترم را بباد مى دهند و هفتاد مرتبه اين كار را با من انجام دهند از تو جدا نخواهم شد تا مرگ را در حضور تو دريابم و چگونه اينكار را نكنم و حال آنكه يك بار كشته شدن بيش نيست و دنبالش كرامتى است كه هرگز پايانى ندارد.(194)

ايثار زهير

زهير بن قين برخاست و گفت بخدا سوگند اى فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دوست دارم كه كشته شوم سپس زنده گردم آنگاه كشته شوم و اين كشته شدن و زنده گشتن هزار بار تكرار شود و خداوند متعال بدين وسيله از كشته شدن تو و اين جوانان از اهل بيت تو جلوگيرى و دفع نمايد.

شاها من ار بعرش رسانم سرير فضل

مملوك آن جنابم و محتاج اين درم

گر بركنم دل از تو و برادرم از تو مهر

اين مهر بر كه افكنم آن دل كجا برم

بقيه اصحاب و ياران باوفاى حضرت هم هر يك سخنانى نظير و مانند گفتار ياد شده بيان داشتند.(195)

مقاومت محمد بن بشير

در همين حال مردى وارد خيمه گاه ابى عبدالله شد به محمد بن بشير حضرمى خبر داد كه پسرش در سرحد رى اسير ديلميان شده است گفت: او را در پيشگاه خدا بحساب مى آورم دوست نداشتم كه فرزندم اسير گردد و من زنده بمانم.

امامعليه‌السلام سخنانش را شنيد و درباره او دعاى خير نمود، و فرمود بيعت خود را از تو برداشتم برو پسرت را آزاد كن.

محمد بن بشير گفت: درندگان بيابان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم امام حسينعليه‌السلام فرمود: پس اين جامه هاى يمنى را به اين پسرت بده كه ببرد و با آن برادرش را از قيد اسارت برهاند و پنج دست لباس بُرد را كه بهاى آن معادل هزار اشرفى بود به محمد بن بشير اعطاء فرمود هم به پسرش كه همراهش بود داد تا براى نجات برادرش اقدام نمايد.(196)

نظر قاسم بن الحسن درباره مرگ با عزت

حسين سلام الله عليه كه استقامت و پايدارى كسان و بستگان و ياران خود را آزموده و دانست كه در يارى اش استوار و پايدارند و معهذا براى رفع هرگونه ابهام و آگاهى همگان به سرنوشت آينده خود، فرمود: من فردا شهيد مى شوم و همه شما كه با من هستيد به شهادت مى رسيد و يك نفر از شما زنده و باقى نمى ماند.

ياران عرض كردند: خدا را سپاس مى گوئيم كه ما را با يارى شما گرامى داشت و به شهادت در راه خود مشرف گردانيد، پسر پيغمبر! آيا خوشحال نباشيم كه با شما و در درجه شما باشيم.

حسينعليه‌السلام فرمود: خدا به شما جزاى خير دهد.

قاسم بن الحسن كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود با خود انديشيد كه چون سن من قانونى نيست نباشد كه اين خبر شامل حال من نشود لذا از عموى بزرگوارش پرسيد: آيا من هم جزء شهدا هستم؟

حسينعليه‌السلام بر او رقت كرد و فرمود: يا بنىّ كيف الموت عندك؟:

«پسرم مرگ در نظر تو چگونه است؟»

قال يا عمّ احلى من العسل. «عموجان از عسل شيرين تر است. »

( فقال اى واللّه فداك عمك انّك لاحد من يقتل من الرّجال معى. ) «حسين فرمود: آرى بخدا قسم عمويت بقربانت تو هم يكى از كسانى هستى كه با من كشته مى شوند. »(197)

آرى قاسم با آنكه جوان نورسى بود درس آموزنده اى به نوجوانان آزاده داد كه مرگ با عزت از عسل شيرين تر است و جوانان نورس ما هم در جنگ تحميلى از اين تز پيروى نمودند و افتخار آفريدند.

پيشگيرى از تهاجم احتمالى دشمن

حسينعليه‌السلام به اضافه آنكه از پيش تلوّن و تغييرپذيرى مردم كوفه را مى دانست در اين چند روزى كه با آنان روبرو شد از پستى و رذالت بيش از حد آنان آگاه گرديد لذا هرگونه ضربه اى كه بر آن قدرت يابند و يا هر امانتى را از سوى آنان احتمال مى داد، از اين رو براى پيشگيرى از تهاجم احتمالى نسبت به زنان حرم دستور داد خيمه ها را نزديك هم نصب كنند و با طناب آنها را بهم متصل سازند تا عبور از بين خيمه ها ممتنع و غير ممكن باشد و فقط از يكسو راه ورود و خروج داشته باشد.

بعلاوه دستور فرمود تا اطراف خيمه ها خندق حفر كنند و در آن هيزم و نى بريزند و آتش برافروزند تا اراذل و اوباش سپاه كوفه نتوانند به حرمسراى حسينى حمله نمايند، و اين دستور انجام گرفت.(198)

نكته: اين هم يكى از تاكتيكهاى جنگ است كه امام حسين آنرا بكار گرفت تا از خطرات احتمالى پيشگيرى نمايد.

امام از مرگ خود خبر مى دهد

امام سجادعليه‌السلام مى فرمايد: شبى كه پدرم در صبح آن شهيد شد من در خيمه خود بودم و عمه ام زينب از من پرستارى مى كرد پدرم به خيمه خود رفت و جون غلام ابوذر كه در تعمير اسلحه استاد بود شمشير پدرم را صيقل مى داد و شنيدم پدر بزرگوارم اين اشعار را زمزمه مى كرد:

يا دهر افّ لك من خليل

كم لك بالاشراق و الاصيل

من صاحب و طالب قتيل

على اهل الضّلالة و النّفاق

الدّهر لا يقنع بالبديل

ما اقرب الوعد من الرّحيل

و انّما الامر الى الجليل

الاياعين لاترق وجودى

«اى روزگار اف بر دوستى تو باد كه از طلوع آفتاب تا غروب، چه بسيار دوستان را مى كشى و در كشتن هم عوض و بدل نمى پذيرى. »

و هر زنده اى رونده اين راه است، چه نزديك است وعده كوچ كردن و فرود آمدن در اين منزلگاه، و عاقبت كار به سوى پروردگار جليل است.(199) »

بى تابى زينب سلام الله عليها

امام سجادعليه‌السلام گويد: چون پدرم اين اشعار را تكرار فرمود دانستم كه بلا نازل شده و پدرم تن به شهادت داده لذا گريه گلويم را گرفت اما سكوت را رعايت نمودم لكن عمه ام زينب كه اين را شنيد چون شاءن زنان رقت و جزع است بيتابانه در حالى كه پيراهنش به زمين كشيده مى شد خود را به برادر رسانيد و گفت:( و اثكلاه ليت الموت اعدمنى الحياة اليوم ماتت امّى فاطمة و ابى علىّ و اخى الحسن يا خليفة الماضين. ) صدا را به واثكلاه.(200) بلند كرد و گفت: «اى كاش مرده بودم و امروز را نمى ديديم امروز روزى است كه مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن را از دست دادم اى جانشين گذشتگان و يادگار آنها.»

امام حسين به خواهرش فرمود:( يا اخيّة لا يذهبنّ حلمك الشّيطان. ) خواهرم! «مواظب باش شيطان حلم و بردبارى ترا از تو نگيرد. »

زينب گفت: پدرم و مادرم فداى تو كاش من فداى تو مى شدم آماده شهادت شده اى؟ حسينعليه‌السلام ناراحت شد و اشك در چشمانش حلقه زد و فرمود:

لو ترك القطا ليلا لنام. يعنى: «اگر مرغ قطا را وامى گذاشتند در آشيانه اش بخواب مى رفت. »

جناب زينب سلام الله عليها گفت: «يا ويلتاه»

از اينكه راه چاره بر تو مسدود گشته و تن به مرگ داده اى بيشتر قلبم را جريحه دار و جانم را مى سوزاند و لطمه بصورت زد و گريبان چاك نمود و بيهوش شد.

امام حسينعليه‌السلام آب بصورت خواهر پاشيد و او را بحال آورد و فرمود:

( يا اخيّة اتقى اللّه و تعزّى بعزا الله و اعلمى انّ اهل الارض يموتون و انّ اهل السّماء لا يبقون و انّ كلّ شى ء هالك الاّ وجهه... )

«خواهرم از خدا بترس و شكيبايى و بردبارى پيشه كن و بدان كه اهل زمين مى ميرند و اهل آسمان هم باقى نمى مانند و همه چيز و همه كس نابود مى شود مگر خداى كه به قدرت لايزال خود مخلوق را آفريده و برانگيخته مى شوند و به سوى او باز مى گردند و او تنها فرد واحد و بى همتائى است كه مرگ ندارد، جد و پدر و مادرم از من بهتر بودند و رفتند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله براى من و هر مسلمان ديگرى الگو و اسوه است، و بدينگونه او را دلدارى مى داد و به او فرمود: خواهرم ترا سوگند مى دهم و بايد قسم مرا تحقق بخشى كه وقتى من به شهادت رسيدم گريبان چاك نزنى و رخ نخراشى و صدا را به گريه و ناله بلند نكنى. »

بعد از آنكه زينب سلام الله عليها صدا را به واثكلاه بلند نمود زنان حرم همگى بگريستند و گريبانها دريدند و لطمه بصورت زدند و ام كلثوم سلام الله عليها صدا را به( وا محمداه و وا عليّاه و وا اماماه و وا اخاه و وا حسينا ) بلند نمودند آنگاه امام با خطاب به زنان فرمود:( يا اختاه يا امّ كلثوم يا فاطمة يا رباب انظرن اذا قتلت فلا تشققن علىّ جيبا و لا تخمشن و جها و لا تقلن هجرا. )

«خواهرم ام كلثوم، دخترم فاطمه، همسرم رباب خويشتن دار باشيد هرگاه كشته شدم گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد سخن ناروا بر زبان جارى نكنيد.(201) »

عبادت در آخرين ساعت زندگى

حسين و يارانش شب عاشورا را كه مى دانستند آخرين شب زندگى آنها است به عبادت و راز و نياز به درگاه بى نياز پرداختند چنانكه در روايت آمده است:( و لهم دوى كدوىّ النّحل ما بين راكع و ساجد و قائم و قاعد. )

«پيوسته در حال قيام و قعود و ركوع و سجود بودند و همه آنها مانند زنبور عسل زمزمه مى كردند»

آرى حسين يك شب را مهلت گرفت تا به عبادت بپردازد، او و اصحابش تمام شب را به عبادت و قرائت قرآن پرداختند، و خواب را بر خود تحريم كردند و تمام ساعات شب را به دعا و استغفار و راز و نياز با معبود سپرى كردند.(202)

سعادت و شقاوت

تبليغات اعم از حق يا باطل و درست يا نادرست در انسان اثر مى گذارد اما براى درك حقيقت تشخيص قابليت لازم است، اگر شخص قابل هدايت بود و وجدان بيدار و هشيارى داشت راه حق را از ناحق و صحيح را از سقيم تشخيص مى دهد آن وقت است كه ديگر تبليغات سوء در چنين شخصى اثر نمى كند و برعكس كسانى كه فاقد وجدان بيدار باشند حتى اگر در شاهراه سعادت قرا گرفته باشند ولى در اثر عدم قابليت و جمود و خمودى وجدان، سعادت ابدى را از دست مى دهند.

در شب عاشورا دو حادثه رخ داد كه حكايت از اين معنى مى كند اول آنكه گروهى از لشكريان عمر سعد كه قابليت هدايت را داشتند به تعداد سى و دو نفر ضمن گشت به حرم حسينى نزديك شدند زمزمه امام و ياران در نماز و دعا و استغفار آنان را جذب نمود و به سپاه امام پيوستند و راه حق و شهادت ابدى را در پيش گرفتند، دوم گروهى از سپاهيان حسينى كه شايد ماهها در ركاب حضرتش بودند و از خوان نعمتش بهره مند گرديده در آخرين ساعاتى كه نسيم سعادت مى وزيد امام را رها كرده متفرق شدند.

خواب سحرگاه حسينعليه‌السلام

به هنگام سحر چشمان امام حسينعليه‌السلام را خواب فرا گرفت و پس از بيدار شدن فرمود:

( رأیت كاءنّ كلابا قد جهدت لتنهشنى و فيها كلب اءبقع رأیته اشدّها علىّ و اءظنّ انّ الّذى يتولّى قتلى رجل ابرص ) .(203)

«در خواب سگانى چند را ديدم كه براى دريدن و درهم شكستن استخوانهايم كوشش مى كنند و بين آنها سگى است رنگارنگ كه بيش از ديگران بر من مى تازد و گمان مى كنم كسى كه متصدى كشتن من مى شود مرد ابرصى (مبتلا به پيسى) است. »

از روايات استفاده مى شود كه شمر لعين به بيمارى برص مبتلا بوده است.

روز وصال محبوب فرا رسيد

كسى كه به ميهمانى بزرگى مى رود سعى مى كند پاكيزه و مرتب باشد و كسيكه به ديدار محبوبش مى رود و اميد و آرزوى وصالش را در سر مى پروراند علاوه از پاكيزگى خود را معطر و خوشبو مى سازد تا در دل محبوب بيشتر جاى باز كند و اينكه حسين يكه تاز ميدان عشق و شهادت در انتظار وصال محبوب است و لذا خود را از هر جهت آماده و مهيا مى سازد.

سرور و خوشحالى اصحاب حسين

اصحاب امام حسينعليه‌السلام در روز عاشورا از اينكه ساعت وصال محبوب نزديك است بسيار سرور و خوشحال بودند، حبيب بن مظاهر با آن كهولت، شادان و خندان بر ياران وارد شد يزيد بن حصين تميمى بر وى خرده گرفت كه حالا وقت خنده نيست.

حبيب گفت: اگر حالا نخندم كى بخندم، بخدا قسم همينكه اين جماعت با شمشيرهايشان بما حمله كنند ما هم حورالعين را در آغوش خواهيم گرفت بريربن خضير همدانى و عبدالرحمن بن عبدربه انصارى بر در خيمه نطافت منتظر بودند، تا امام درآيد و نوبت آنان فرا رسد برير شروع كرد به شوخى كردن و مزاح گفتن.

عبدالرحمن گفت: اكنون وقت شوخى نيست.

برير پاسخ داد: مردم مى دانند كه من چه در جوانى و چه در پيرى اهل شوخى و مزاح نبوده ام ولى اكنون از آن جهت خوشحالم و شوخى ام گرفته كه لحظات ديگر اين گروه با شمشيرهاى خود ما را در برمى گيرند و پس از ساعتى منهم پريرويان فراخ چشم بهشتى را در بر خواهم گرفت.(204)

آرى اين حركت از ايمان عميق ياران كربلا خبر مى دهد كه مى دانند در تاريخ بشريت از گذشته و آينده چه در بستر و چه در ميدان نبرد هيچكس مرگى با اين عزت و افتخار نصيبش نشده كه نصيب ياران كربلاى حسينى شده است.

صف آرايى سپاه توحيد و كفر

حسينعليه‌السلام طبق تشكيلات قشون آنروز نيروهايش را سازماندهى كرد: ميمنه (دست راست) سپاه اندك خود را كه كلا 32 نفر سواره و 40 نفر پياده بودند به زهير بن قين سپرد و حبيب بن مظاهر را بر ميسره (سمت چپ) گماشت و خود و اهل بيتش در قلب قرار گرفتند و پرچم بدست با كفايت برادر قمربنى هاشم ابى الفضل العباس داد و خيام حرم را در پشت سر قرار داد و دستور فرمود هيزمها و نى هاى داخل خندق را آتش بزنند تا دشمن از پشت سر حمله نكند و متعرض زنان و كودكان نشود.

عمر بن سعد هم سپاه كفر را تنظيم نمود: ميمنه را به عمروبن حجاج زبيدى و ميسره را به شمر ملعون سپرد و عزرة بن قيس احمسى را بر سواران و شبث بن ربعى را بر پيادگان گماشت و پرچم را بدست غلام خود دريد داد و عبدالله بن زهير ازدى را بر مردم مدينه و قيس بن اشعث را بر مردم ربيعه و كنده و عبدالرحمن جحفى را بر مذحج و اسد، و حر بن يزيد رياحى را بر تميم و همدان فرماندهى داد.(205)

حسينعليه‌السلام با دو سلاح مى جنگد

قرآن مجيد در شرح حال انبياء مسئله دعا را مطرح مى كند و در روايات اسلامى هم از دعا به عنوان سلاح انبياء و اسلحه مؤمن ياد مى كند چنانكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: الدّعاء سلاح المؤمن و امام صادقعليه‌السلام هم از اميرالمؤمنين روايت نموده كه فرمود: الدّعاء ترس المؤمن. «دعا سپر مؤمن است»

و از امام رضاعليه‌السلام نيز روايت شده كه فرمود:( عليكم بسلاح الانبياء، فقيل و ما سلاح الانبياء؟ قال: الدّعاء. )

«بر شما باد كه با اسلحه پيامبران مسلح شويد، به حضرت عرض شد اسلحه انبياء چه بود؟ امام رضاعليه‌السلام فرمود دعا. »

حسينعليه‌السلام نيز در صبح عاشورا از سلاح دعا استفاده نمود چنانكه حضرت على بن الحسين زين العابدينعليه‌السلام فرمود صبح روز عاشورا همينكه سپاهيان عمر سعد بطرف خيام حسينى هجوم آوردند، امام حسين قبل از آنكه دست به قضيه شمشير ببرد دستها را بطرف آسمان بلند كرد و گفت:( اءللّهمّ انت ثقتى فى كلّ شدّة و انت فى كلّ كرب و انت رجائى فى كلّ امر نزل بى ثقة وعدة كم من همّ يضعف فيه الفواد و تقلّ فيه الجيلة و يخدل فيه الصديق و يشمت فى العدوّ انزلته بك و شكوته اليك رغبة منّى اليك عمّن سواك ففرّجته عنّى و كشفته فانت ولىّ كلّ نعمة و صاحب كلّ حسنه و منتهى كلّ حسنة و منتهى كلّ رغبة. )

«خداوندا در همه محنتها به تو اتكا مى كنم، و در همه سختيها اميدم توئى، و در هر مشكلى كه به من روى آورد به نيروى تو تكيه مى كنم، چه بسيار اندوهى كه در برابر آن دلها ضعيف مى گردد و چاره مسدود مى شود و دوستان مرا رها مى كنند و دشمنان شماتت مى كنند آنرا بر تو عرضه مى كنم و به تو شكوه مى نمايم زيرا از همه ماءيوس و به تو اميدوار بوده ام و تو آنرا برايم حل كردى و گشايش دادى كه تو مالك هر نعمت و صاحب هر حسنه و نهايت هر اشتياقى.(206)

هجوم لشكر كوفه

حسينعليه‌السلام در حال تعقيب نماز صبح بود كه صداى شيپور سپاه عمر سعد بلند شد و لشكر كوفه سوار شدند و در اطراف خيام حرم حسينى به تاخت و تاز پرداختند و چون با خندق و آتش درون آن مواجه شدن، شمر ملعون با صداى بلند گفت: يا حسين تعجّلت بالنّار. قبل از قيامت به سوى آتش شتاب نمودى.

امام حسين فرمود: گويا شمر است. گفتند آرى.

امام در پاسخ شمر فرمود:( انت تقول هذا يابن راعية المغرى، ) «تو پسر زن بُز چران چنين مى گوئى تو سزاوارتر به آتشى. »

مسلم بن عوسجه خواست تيرى به سوى شمر رها كند كه امامعليه‌السلام ممانعت فرمود مسلم عرض كرد: بگذار او را با تير بزنم كه او فاسق و از دشمنان خدا و از ستمكاران بزرگ است امام فرمود: من دوست ندارم كه ابتدا به جنگ كنم.(207)

استجابت دعاى حسينعليه‌السلام

عبدالله بن حوزه يكى از سپاهيان عمر سعد كه چشمش به خندق و آتش درون آن افتاد صدا زد: يا حسين مژده باد ترا به آتش جهنم.

امام فرمود:( انى اقدم على ربّ رحيم و شفيع مطاع. ) من بر پروردگار مهربان وارد مى شوم آنگاه از نام اين شخص پرسيد، گفتند: عبدالله بن حوزه است.

حضرت دست به دعا برداشت و گفت: ربّ حزّه الى النّار. خدايا او را به آتش گرفتار نما، تير دعا به هدف اصابت نمود و اسلحه نيايش كار خود را كرد، اسب حوزه رم كرد و عبدالله به زمين افتاد و پايش در ركاب ماند و اسب او را به زمين مى كشيد و به هر سنگ و چوب و درختى مى كوبيد تا داخل خندق آتش افتاد و به جهنم واصل شد.

حسينعليه‌السلام كه استجابت سريع دعايش را مشاهده كرد سر به آسمان برداشت و گفت:( اللّهمّ انا اهل بيت نبيك و ذرّيته فاقصم من ظلمنا و غصبنا حقّنا انّك سميع قريب. )

«بارالها ما اهل بيت پيامبر تو و ذريه اوئيم هر كه به ما ستم روا داشته و حق ما را غصب نموده نابودش گردان كه تو شنواى نزديكى. »

مسروق بن وائل يكى از سپاهيان عمر سعد كه سوداى كشتن حسينعليه‌السلام را براى گرفتن جايزه يزيد در سر مى پرورانيد از ديدن حادثه از خواب غفلت بيدار شد و به مقام خاندان عصمت و طهارت واقف گرديد و از نيت خود پشيمان گشت و كربلا را ترك كرد.(208)

اتمام حجت

شيخ مفيد گويد: سپس امام حسينعليه‌السلام بر اسب رسول خدا كه مرتجز نام داشت سوار شد و با صداى بلند كه همگى سپاه دشمن و يا اكثريت آنها مى شنيدند در مقام معرفى خود و اتمام حجت چنين فرمود:

( ايّها النّاس اسمعوا قولى و لا تعجلوا حتّى اعظكم بما يحقّ لكم علىّ و حتّى اعتذر اليكم فان اعطيتمونى النّصف كنتم بذلك اسعد و ان لم تعطونى النّصف من انفسكم فاجمعوا امركم ثمّ لا يكن امركم عليكم غمّة ثم اقضوا الىّ و لا تنظرون. )

«مردم، به سخنم گوش فرا دهيد و شتاب نكنيد تا شما را به آنچه حق است پند دهم و موعظه نمايم و راه عذر را بر شما ببندم پس اگر انصاف و مروت را درباره ام رعايت نموديد به سعادت و نيكبختى شما منتهى مى شود و اگر انصاف را رعايت نكرديد پس در كار خود فكر كنيد تا چيزى بر شما پوشيده نماند آنگاه بكار من بپردازيد و منتظر نشويد. »

بدرستيكه ولى و سرپرست من خدائى است كه كتاب را فرو فرستاده و او ولى نيكوكاران است.

( ثمّ قال: اما بعد فانسبونى فانظروا من اءنا ثمّ ارجعوا الى اءنفسكم و عاتبوها فانظروا هل يصلح و يحلّ لكم قتلى و انتهاك حرمتى، الست ابن بنت نبيّكم و ابن وصيّه و ابن عمّه و اوّل المؤمنين باللّه و المصدّق برسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله و بما جاء به من عند ربّه اوليس حمزة سيّد الشّهداء عمّى، اوليس جعفر الطّيّر فى الجنّة بجناحين عمّى، اولم يبلغكم ما قال رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله لى و لاءخى هذا ان سيّد اشباب اهل الجنّة، فان صدّقتمونى بما اقول و هوالحقّ واللّه ما تعمّدت كذبا مذ علمت انّ اللّه يمقت عليه اهله و ان كذّبتمونى فانّ فيكم من اذا سئلتموه ساءلتمه عن ذلك اخبركم، سلوا جابربن عبدالله الانصارى و ابا سعيد الخذرى و سهل بن سعد السّعدى و زيدبن ارقم و انس بن مالك يخبروكم انّهم سمعوا هذه المقاله من رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله لى و لاءخى اما فى هذا حاجز لكم عن سفك دمى. )

«پس در نسب من بنگريد كيستم و نسبم چيست آنگاه به نفس خود مراجعه كنيد و وجدان و شعور باطن خود را به قضاوت بخوانيد و خود را در محضر وجدان و شعور باطن محاكمه نمائيد كه آيا براى شما شايسته حلال است كه خونم را بريزند؟ و بر شما حلال است كه حرمتم را بشكنيد؟ آيا من پسر دختر پيغمبر شما و پسر وصى او و عموزاده او و اول مؤمن و گرونده بخدا و تصديق كننده رسول او و آنچه را كه او از جانب خدا آورده نيستم؟

آيا حمزه سيدالشهدا عموى من نيست؟ آيا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز مى كند عموى من نيست؟ آيا فرمايش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره من و برادرم به شما نرسيده است كه فرمود: اين دو سيد آقاى جوانان بهشتند، اگر تصديق گفته هاى مرا نموديد كه آنچه مى گويم راست است و بخدا از وقتيكه دانستم خدا دروغگويان را دشمن مى دارد دروغ نگفته ام، و اگر گفتار مرا باور نداريد از آنچه شما را باخبر ساختم از كسانيكه در بين شما هستند بپرسيد، از جابربن عبدالله انصارى و ابو سعيد خدرى و سهل بن سعدى ساعدى و زيدبن ارقم و انس ابن مالك سئوال كنيد آنها به شما خواهند گفت كه پيامبر درباره من و برادرم چنين فرمود پس چرا آماده ريختن خون من شده ايد.(209)

در اين موقع شمربن ذى الجوشن گفت: بخدا نمى فهمم چه مى گوئى.

حبيب بن مظاهر در پاسخ گفت: راست گفتى زيرا خدا قلبت را مهر كرده و حق را نمى فهمى( ثم قال لهم الحسين عليه‌السلام : فان كنتم فى شك من هذا افتشكون فى انى ابن بنت نبيكم فوالله ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبى غيرى فيكم و لا فى غيركم، و يحكم اتطلبونى بقتيل منكم قتلته او مال لكم استهلكته او بقصاص من جراحة. )

«سپس امام حسينعليه‌السلام به آنها فرمود: اگر در آنچه كه گفتم شك داريد آيا در اينكه من پسر دختر پيغمبر شما هستم نيز ترديد داريد؟ به خدا سوگند در مشرق و مغرب (يعنى در تمام كره زمين) نوه پيامبرى غير از من وجود ندارد نه در ميان شما و نه در بين ساير ملل جهان.

واى بر شما آيا كسى از شما را كشته ام كه خونش را از من طلب مى كنيد يا مالى از شما برده ام يا كسى را مجروح ساخته ام كه در مقام تقاص و قصاص بر آمده ايد. »

آنگاه امام فرياد بر آورد: اى شبث بن ربعى و اى حجاربن ابجر و اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث مگر شما براى من نامه نفرستاديد كه ميوه هاى ما به ثمر رسيده و باغهايمان سرسبز و شاداب است اگر بيائى سپاه آماده در اختيار تو است.

جمعيت كه در برابر سخنان امام جوابى نداشتند زيرا از اينكه او نوه پيغمبر است و هيچ تقصير و گناهى ندارد شك و ترديد نداشتند لذا سكوت نمودند و فقط قيس بن اشعث كه به مكر و خدعه و خيانت معروف است گفت: چرا تسليم حكم پسر عمويت نمى شوى كه آنچه دوست دارى به آن خواهى رسيد.

( فقال له الحسين عليه‌السلام : لا والله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد. )

امامعليه‌السلام در جوابش فرمود: «نه بخدا مانند اشخاص خوار و ذليل دست در دست شما نمى گذارم و مانند برده هم فرار نمى كنم»

(بلكه با شهادت و شجاعت با قامتى برافراشته در برابر ظلم و ستم و بيدادگرى ايستادگى مى كنم و شهادت را بر ذلت تسليم و خفت فرار، ترجيح مى دهم.(210)

خطبه ديگر امامعليه‌السلام

امام حسينعليه‌السلام در روز عاشورا خطبه ديگرى هم ايراد فرمود كه بسيار مفصل است و در آخر خطبه چنين فرموده است:

( الا و ان الدعى بن الدعى قد ركزبين اثنتين، بين السلة و الذلة، و هيهات منّا الذلة يابى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمية و نفوس ابية من ان تؤ ثر طاعة الئام على مصارع الكرام، الا قد اعذرت و انذرت الا و انى زاحف بهذه الاسرة على قلة العدد و كثرة العدو و خذلان النّاصِر. )

«آگاه باشيد كه زنازاده پسر زنازاده مرا بين دو چيز ميخكوب كرده است: تن به شهادت دهم و يا ذلت و خوارى را بپذيرم (يعنى با يزيد بن معاويه بيعت كنم) از ما خوارى و ذلت بدور است و هرگز تن به ذلت نمى دهم كه خدا و پيامبرش و مؤمنين و زنان پاك و پاكيزه اى كه ما را پرورش داده و تربيت نموده اند و مردان با غيرت و حميت و انسانهاى آزاده هرگز اجازه نمى دهند كه اطاعت و فرمانبردارى از مردان پست و فرومايه را بر شهادت افتخار آفرين مقدم بداريم بدانيد كه آنچه به شما مى گويم براى انذار شما و اتمام حجت است كه عذرى براى شما باقى نماند والا من با خانواده ام وعده اندك يارانم با دشمن زياد مى جنگم و هدفم را دنبال مى كنم هر چند اميد به پيروزى وجود نداشته باشد، آنگاه امام به اشعار فروة بن مسيك مرادى تمسك جست:

فان نهزم فهز آمون قِدْما

و ان نغلب فغير فغير مغلبينا

و ما ان طبنا جبن ولكن

منايانا و دولة آخرينا

فافنى ذلكم سروات قومى

كما افنى القرون الاولينا

فلو خلد الملوك اذن خلدنا

ولو بقى الكرام اذن بقينا

فقل للشمتين بنا افيقوا

سيلقى التسامتون كما لقينا

1 - «اگر دشمن را شكست دهيم امرى بى سابقه نيست كه گذشتگان ما پيروز بودند و اگر مغلوب شويم باز هم شكست نخورده ايم. »

2 - «ترس و جين در ما راه ندارد لكن اكنون قسمت ما گرفتارى و مصيبت است و حكومت از آن ديگران. »

3 - «همين برنامه بزرگان ما را نابود ساخت چنانكه همه مردم قرون و اعصار گذشته نابود شدند. »

4 - «اگر پادشاهان زندگى جاويد مى داشتند ما هم داشتيم و اگر بزرگان باقى مى ماندند ما هم باقى مى مانديم. »

5 - «پس به شماتت كنندگان ما بگو به خود آئيد كه سرانجام شما هم به ما ملحق خواهيد شد. »

سپس فرمود: بخدا سوگند بعد از اين زندگى درازى نخواهيد داشت و بيش از زمانى كه پياده سوار اسب شود زنده نخواهيد ماند تا روزگار آسياى مرگ را بر سر شما بگردش در آورد و شما مانند ميله وسط سنگ آسيا پيوسته در اضطراب و نگرانى بسر بريد و اين سخنى است كه پدرم از جدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله برآيم گفته است، پس ابتداء با همفكران خود مشورت كنيد و تصميم خود را بگيريد تا امر بر شما مشتبه و پوشيده نماند آنگاه قصد (كشتن) من كنيد و مرا مهلت ندهيد، بدرستيكه من به خدا كه پروردگار من و شما است توكل جسته ام و هيچ جاندار و جنبنده اى از حيطه و قبضه قدرت و اقتدار او خارج نيست و به تحقيق پروردگار من بر صراط و راه مستقيم عدالت است.(211)

يورش سپاه كفر بر لشكر توحيد

چون بر خلاف انتظار سپاهيان كوفه اولين فرمانده شان حربن يزيد رياحى به حسين پيوست حالت تزلزلى در سپاه كفر حاصل شد كه عمر سعد ترسيد اگر بيش از اين تاءمل نمايد ممكن است سپاهش متلاشى گردد لذا غلام خود دريد را صدا زد و پرچم را از او گرفت و سپس تيرى در كمان نهاد و به سوى سپاه امام حسينعليه‌السلام رها كرد و سپاهيان را گفت: نزد امير گواهى دهيد من اول كسى بودم كه بسوى حسين تيراندازى نمودم.

با اين اقدام و عمل ناجوانمردانه پسر سعد، سپاهيان كفر، نيز از او تبعيت و پيروى نموده شروع به تيراندازى كردند و تيرها مانند باران بر سر و پيكر سپاه حسينى باريدن گرفت و كسى از ياران امام باقى نماند مگر آنكه تيرى به او اصابت نمود!

حسينعليه‌السلام به اصحابش فرمود:( قوموا رحمكم الله الى الموت الذى لا بدمنه فان هذه السهام رسل القوم اليكم. )

«خدا شما را رحمت كند مهياى مرگ شويد كه گريزى از آن نيست چه اين تيرها فرستادگان گروه ستمكار و سفيران مرگ اند بسوى شما. »

پس از آن حمله دستجمعى سپاه كفر توحيد شروع شد و نبرد ساعتى ادامه يافت و ياران امام با شجاعت و شهامت هر چه بيشتر به دفع حملات دشمن پرداخته و كارزار سختى نمودند ابن شهراشوب شهداء حمله دستجمعى را چهل و يك نفر ذكر نموده و اسامى آنان را هم بيان كرده كه جهت اختصار از نام آنها صرفنظر مى كنيم. و اين كشته شدگان نسبت به سپاه امام به حدى زياد بود كه نقصان در سپاه حسين آشكار شد.(212)

زيارت ناحيه مقدسه

مرحوم علامه مجلسى و سيد بن طاوس در بحار و اقبال و هم چنين ديگران در كتب زيارت و تاريخ زيارتى را نقل كرده اند كه از ناحيه مقدسه امام زمانعليه‌السلام به دست شيخ محمد بن غالب اصفهانى صادر شده است كه در آن نام شهداى كربلا و بعضى از حالاتشان بيان گرديده است و ما در شروع حالات هر يك از شهدا قسمتى از زيارت كه مربوطه به آن شهيد باشد ذكر مى كنيم.(213)

شهداى حمله اولى

چون درباره شهداى حمله اولى مطالب قابل ملاحظه اى در تاريخ ذكر نشده لذا به منظور تجليل از اين شهيدان بزرگوار جملاتى كه در زيارت ناحيه مقدسه آمده است ذكر مى كنم:

( 1-السلام على نعيم بن عجلان الانصارى.

2 - 3 - السلام على قاسط و كرش ابنى ظهير التعلبيين.

4 - السلام على ضرغامة بن مالك.

5 - السلام على عامربن مسلم.

6 - السلام على سيف بن مالك.

7 - السلام على عبدالرحمان بن عبدالله الكدر الارحبى.

8 - السلام على مجمع بن عبدالله العائذى.

9 - السلام على الجريح الماسور سواربن اءبى حمير الفهمى الهمدانى.

10 - السلام على المرتب معه عمروبن عبدالله الجندعى.

11 - السلام على عماربن اءبى سلامة الهمدانى (الدالانى).

12 - السلام على الزهر مولى عمروبن الحمق الخزاعى.

13 - السلام على كنانة بن عتيق.

14 - السلام على جبله بن على الشيبانى.

15 - السلام على زهير بن بشر الخثعمى.

16 - 17 - السلام على على عبدالله و عبيدالله ابنى يزيد بن ثبيط القيسى.

18 - السلام على زهير بن سليم الازدى.

19 - السلام على سليمان مولى الحسين بن اميرالمؤمنين و لعن الله قاتله سليمان بن عوف الحضرمى.

20 - السلام على قارب مولى الحسين بن على عليهما‌السلام .

21 - السلام على منجح مولى الحسين بن على عليه‌السلام .

عبدالله بن عمير كلبى: السلام على عبدالله بن عمير الكلبى. )

«سلام بر عبدالله بن عمير كلبى»

ابو حباب كه يكى از افراد قبيله كلب است مى گويد: مردى از ما بنام عبدالله بن عمير مكنى به ابو وهب از تيره بنى علَيْم در كوفه محله بئر جَعد از قبيله همدان منزل داشت و با همسرش ام وهب دختر عبد زندگى مى كرد، او مردى شجاع و برومند و بزرگوار بود روزى بر نخيله عبور كرد جماعت بسيارى را مشاهده نمود، پرسيد: اين جمعيت براى چه اجتماع كرده اند؟ گفته شد: اينها آماده مى شوند تا به جنگ حسين پسر دختر پيغمبر بروند! عبدالله با خود گفت: من كه مشتاق جهاد با كفارم چرا با اين جماعت نجنگم به خانه آمد و همسرش را از تصميم خود آگاه ساخت، همسرش نيز او را به انجام تصميمش تشويق كرد گفت: خدا ترا در كارت موفق بدارد حركت كن و مرا هم با خود ببر.

عبدالله باتفاق همسرش شبانه حركت نمود و شب هشتم محرم خود را به حسينعليه‌السلام رسانيد و به كاروان حسينى پيوست و تا روز عاشورا با امام حسينعليه‌السلام بود پس از اينكه عمر بن سعد با پرتاب تير به سوى حسينعليه‌السلام جنگ را آغاز كرد و حمله اولى به پايان رسيد و جنگ تن به تن شروع شد، يسار غلام زياد بن ابيه و سالم غلام عبيدالله بن زياد به ميدان آمدند و مبارز طلبيدند حبيب بن مظاهر و بريربن خضير برخاستند و اعلام آمادگى كردند.

حسينعليه‌السلام فرمود: شما بنشينيد، سپس عبدالله بن عمير كلبى كه مردى بلند قامت سطبر بازو و چهارشانه بود برخاست و اجازه مبارزه خواست، امام حسين فرمود: به گمانم اين مرد حريف آنها است، سپس فرمود: اگر مايل هستى برو.

عبدالله قدم به ميدان نبرد نهاد و در برابر آنان ايستاد يسار از او پرسيد: كيستى؟ عبدالله خود را معرفى كرد، گفتند ما ترا نمى شناسيم برگرد، بايد حبيب بن مظاهر يا برير يا زهيربن قين به مصاف ما بيايند، كلبى گفت: پسر زن زناكار ترا چه كه كى بايد بيايد، ترا عار است كه با من بجنگى؟ هر كه به جنگ تو بيايد بهتر از تو است، و مانند شير خروشان بر يسار حمله كرد و شمشيرى بر او وارد كرد كه درجا به جهنم واصل شد، كلبى به كار او مشغول شد تا سر از بدنش جدا سازد كه سالم بر او حمله نمود، ياران امام بر او بانگ زدند كه غلام را به پا كلبى گوش نكرد و به كار خود مشغول بود كه سالم شمشير را حواله او نمود عبدالله دست چپش را سپر قرار داد و شمشير انگشتان دست چپش را برد سپس به سالم حمله كرد و او را هم به رفيقش ملحق ساخت، آنگاه به سپاه دشمن حمله ور شد و اين رجز را ميخواند.

ان تنكرونى فانابن كلب

حسبى ببيتى فى عليم حسبى

انى امرؤ ذومرة و عصب

و لست بالخوار عند النكب

1 - «اگر مرا نمى شناسيد من از قبيله كلبم و در افتخار مرا بس كه خانواده ام از تيره عليم است. »

2 - «من شخصى هستم داراى قدرت و نيرو و در سختى ها ترسو و ضعيف نيستم. »

همسر كلبى كه شوهرش را در برابر دشمن تنها ديد نتوانست تحمل كند عمود خميه را برداشت و بطرف دشمن حمله كرد و خطاب به شوهر گفت: پدر و مادرم فدايت باد، بجنگ در راه پاكان از ذريه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله .

عبدالله خواست همسرش را به خيمه گاه برگرداند، زن جامه شوهر را گرفت و مى گفت: نه برنمى گردم تا با تو كشته شوم.

حسينعليه‌السلام او را صدا زد: خدا ترا از ناحيه خاندان پيامبر جزاى خير دهد.

( ارجعى رحمك الله الى النساء فاجلسى معهن فانّه ليس على النّساء قتال. )

«خدا ترا بيامرزد برگرد نزد زنان و با آنان بنشين كه بر زنان جهاد نيست. »

آنگاه به خيمه گاه برگشت.

عبدالله رجز خود را ادامه مى داد:

انى زعيم لك ام وهب

بالطّعن فيهم مقدما و بالضرب

و يا حمله به لشكر دشمن نوزده سوار و دوازده نفر پياده از شجاعان سپاه عمر سعد را كشت سرانجام بدست هانى بن ثبيت حضرمى و بكيربن حى تميمى به شهادت رسيد.(214)

شهادت همسر عبدالله در جوار شوهر

هنگامى كه عبدالله بن عمير كلبى به شهادت رسيد همسرش ام وهب به قتلگاه آمده و در ميان كشتگان به جستجوى جسد شوهرش پرداخت و در كنار بدن مطهر همسر نشست و شهادتش را به وى تبريك گفت و سپس اظهار داشت.( هنيئا لك الجنة اسئل الله الذى رزقك الجنة ان يصحبنى معك. )

«بهشت بر تو گوارا باد از خدا ميخواهم كه مرا در بهشت همنشين و مصاحب تو گرداند»

در اين هنگام شمر ملعون متوجه اين بانو شد و به غلامش رستم دستور داد تا او را به شوهرش ملحق سازد، غلام آن خبيث هم از پشت سر در آمد و ناگهان با عمود آهنين بر سرش كوفت و او را به شهادت رسانيد، او تنها زنى است كه از لشكر امام حسينعليه‌السلام به شهادت رسيد.(215)

وهب بن عبدالله كلبى

وهب پسر عبدالله بن حباب كلبى با مادر و همسر خود در جمع سپاه حسين بودند، مادر وهب فرزندش را به جنگ تهيج و تحريص نمود. وهب به ميدان كارزار قدم نهاد و جلادت و رشادت خود را ظاهر و آشكار ساخت و جمعى، از سپاه كفر را به خاك هلاك افكند آنگاه نزد مادر و همسر خود بازگشت و به مادر گفت: آيا از من راضى و خشنود شدى؟

غلبه لذت معنوى بر لذائذ دنيوى

مادر وهب در پاسخ فرزند گفت: از تو راضى و خرسند نخواهم شد تا آنكه در پيش روى امام حسين كشته شوى.

همسر وهب او را گفت: ترا به خدا سوگند مى دهم كه مرا بيوه نسازى و گرفتار مصيبت خود نكنى. مادر وهب گفت: به سخن زن گوش مده و آنرا به دور انداز و در نصرت و يارى امام بكوش و جام شهادت سركش تا از شفاعت جدش برخوردار شوى.

نكته: دو منطق با دو هدف متضاد در برابر وهب قد برافراشته و خودنمائى مى كردند منطق همسر: انتخاب زندگى و بهره گيرى از آن و گرفتار نشدن به مصيبت و منطق مادر: انتخاب شهادت و مرگ با افتخار و سرانجام برخوردارى از شفاعت پيامبر رحمت. وهب به ميدان بازگشت و چندان بكشت تا خود نيز جام شهادت نوشيد، مادر وهب عمود خيمه را برداشت و به ميدان تاخت اما به امر امام بازگشت، همسر وهب خود را به نعش شوهر رسانيد اما بدستور شمر ملعون غلامش با عمودى او را هم شهيد كرد.(216)

نكته: احتمال اينكه داستان همسر وهب بن عبدالله با همسر عبدالله بن عمير مشتبه شده باشد وجود دارد زيرا بسيارى از مورخين داستان وهب را نقل نكرده اند و منشاء اشتباه 1 - عنوان كلبى بودن است 2 - چون همسر ابن عمير ام وهب بوده از كنيه اين زن فرزندى بنام وهب پيدا شده است.

حمله و شكست

سپاه عمر سعد كه ملاحظه كردند بيش از نيمى از سپاه حسين به شهادت رسيدند به قصد حمله به خيام ابى عبداللهعليه‌السلام جمعيت كثيرى بسوى خيمه گاه هجوم آوردند، اصحاب ابى عبدالله كه هدف ناجوانمردانه آنان را دانستند در برابر آن جمعيت انبوه زانو بزمين زدند و سپاه كوفه را تيرباران نمودند، با مقاومت دليرانه اصحاب حسينعليه‌السلام دشمن متحمل خساراتى شد و با دادن تعدادى كشته و تعداد زيادى مجروح ناچار به عقب نشينى گرديد.(217)

بريربن خضير

السلام على برير بن خضير - «سلام بر برير فرزند خضير»

برير بن خضير همدانى مشرقى مردى بزرگ و عابد و قارى قرآن و از اساتيد علوم قرآنى و از اصحاب امير مؤمنانعليه‌السلام و از رؤ ساء و بزرگان اهل كوفه بود.

برير هنگاميكه شنيد حضرت ابى عبداللهعليه‌السلام از بيعت يزيد سرباز زده و به مكه هجرت كرده است از كوفه به قصد مكه معظمه خارج شد، و از مكه در خدمت امامعليه‌السلام بود تا در روز عاشورا به شهادت رسيد.(218)

برير و جنگ عقيده

روز عاشورا هويت و ماهيت هركس به شكلى آشكار گرديد كه راستى روز آزمايش و امتحان بود.

يزيد بن معقل به قصد حمله به سپاه حسينعليه‌السلام به سوى حضرت شتافت و فرياد كشيد و برير را مخاطب ساخت: برير! كار خدا را درباره خود چگونه يافتى؟

برير گفت:( والله لقد صنع بى خيرا و صنع لك شرا. )

«بخدا قسم درباره خود جز خوبى نمى بينم ولى كار ترا شر مى بينم. »

برير! پيش از اين دروغگو نبودى ولى اكنون دروغ مى گوئى، گواهى مى دهم كه از گمراهانى برير: آيا حاضرى مباهله كنيم و از خدا بخواهيم كه دروغگوى از ما را به دست ديگرى به قتل برساند؟ يزيد مباهله را پذيرفت و در برابر دو سپاه يكديگر را لعنت كردند و از خدا خواستند آنكه بر حق است بر آنكه باطل است پيروز گردد و او را بكشد، و ضرباتى رد و بدل كردند، يزيد بن معقل ضربتى حواله برير كرد كه كارگر نشد، و برير شمشير حواله يزيد نمود كه كلاه خودش را بريد و سر او را شكافت و بر زمين افتاد.(219)

نكته: حاضر شد برير براى مباهله با طرف خود حكايت از قدرت ايمانى و خلوص عقيده او مى كند.

شهادت برير

برير پس از آنكه حريف خود را از پاى در آورد برخاست و چنين رجز مى خواند.

انا برير و ابى خضير

ليس يروع الاسد عند الزاءر

يعرف فينا الخير اهل الخير

اضربكم و لا ارى من ضر

و ذاك فعل الحر من برير

«من برير و پدرم خضير است كه از آواز شير هراس ندارد - مردم خير ما را بخوبى مى شناسند و شما را ميزنم و از آن دريغ ندارم كه اين فعل برير آزاده است. »

برير به حملات خود ادامه مى داد و سپاهيان روباه صفت عمر سعد از نزديك شدن با او هراس داشتند و فرار مى كردند.

برير فرياد كشيد:( اقتربوا منى يا قتلة المؤمنين، اقتربوا منى يا قتلة ابن بنت رسول العالمين. )

«اى كشندگان مؤمنينى نزديك من بيائيد، اى قاتلان پسر دختر رسول پروردگار جهانيان به من نزديك شويد. »

رضى بن منقذ عبدى نزديك آمد و با برير درگير شد و ساعتى دست و پنجه نرم كردند تا آنكه برير او را بر زمين زد و روى سينه اش نشست و مى خواست او را بكشد كه كعب بن جابر ازدى از پشت سر بر آمد و نيزه خود را بر پشت برير فرو كرد، برير كه احساس نيزه نمود با دندان بينى رضى را كند ليكن بر اثر ضربات پى در پى كعب، برير جان به جان آفرين تسليم و شربت شهادت نوشيد.

چون برير از فقهاء و قراء و مورد علاقه مردم كوفه بود، لذا مردم از قاتلش متنفر گرديده حتى همسر كعب سخن گفتن با او را بر خود تحريم كرد و به او گفت: عليه پسر فاطمه كمك كردى و برير سيد قراء را كشتى، بخدا قسم هرگز با تو سخن نخواهم گفت:(220)

عمرو بن قرظة انصارى

السلام على عمر و بن الاءنصارى

«سلام بر عمر و پسر قرظة انصارى»

قرظة بن كعب انصارى حزرجى پدر عمرو صحابى رسول الله و از تيراندازان ماهر اصحاب پيامبر به حساب آمده و نيز از اصحاب اميرالمؤمنينعليه‌السلام بوده كه در تمام جنگهاى زمان خلافت آن حضرت شركت داشتند و از طرف آن حضرت هنگاميكه عازم جمل شد حاكم كوفه گرديد و چون جنگ صفين پيش آمد همراه حضرت در صفين شركت نمود و در سال 51 در كوفه از دنيا رفت و او اولين كسى بود كه در كوفه پس از بناى آن شهر برايش نوحه سرائى شد.

قرظه داراى فرزندانى است كه مشهورترين آنان همين عمرو است كه از كوفه به كربلا آمد و جزء ياران امام حسينعليه‌السلام قرار گرفت و چون مردى روشن و تيزبين و زباندار و سرشناس بود حسينعليه‌السلام او را به عنوان سفير خود به سوى عمر سعد اعزام مى نمود و مطالب را مطرح و پاسخ مى گرفت تا آنكه شمر عليه اللعنه وارد كربلا شد و رابطه قطع گرديد.

در روز عاشورا عمرو از امامعليه‌السلام اجازه ميدان طلبيد و در برابر سپاه ابن سعد قرار گرفت و اين رجز را مى خواند:

قد علمت كتائب الانصار

انى ساحمى حوزه الذمار

فعل غلام غير نكس شار

دون حسين مهجتى و دار

لشكريان انصار مى دانند كه من از تمام حيثياتم حمايت و دفاع مى كنم كه اين كار جوانمردى است كه جا و مال و خانه اش را فداى حسين مى كند.

نكته: طرح كردن خانه اشاره است به عملكرد عمر سعد كه به خاطر خانه و ملك از حمايت حسين دست كشيد.

عمرو جنگ نمايانى كرد و گروهى از سپاه عمر سعد را به جهنم فرستاد، و هر تيرى كه به سوى حسينعليه‌السلام رها مى شد او بجان مى خريد و با جان و دل از امام حسين دفاع كرد تا در اثر كثرت جراحات وارده از پاى در آمد در اينحال متوجه ابى عبدالله گرديد و عرض كرد: يابن رسول الله اوفيت.

«پسر پيامبر آيا به عهد و وظيفه خود وفا كردم؟»

امامعليه‌السلام فرمود:( نعم انت امامى فى الجنة اقرا رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله عنى السلام و اعلمه انى فى الاثر. )

«آرى قبل از من وارد بهشت مى شوى پيامبر را از جانب من سلام برسان و بگو كه من هم در پى شما هستم. »

عمرو همچنان به نبرد ادامه داد تا به لقاء الله پيوست.(221)

آنجا كه معيارها تغيير مى كند

انسان تا وقتى كه خط و مسيرى براى خود انتخاب نكرده ارزشها نزد او بى ارزش است زيرا معيار و بنائى ندارد تا ارزشها را با آن ملاك به سنجد اما وقتى خطش مشخص شد آن وقت بر مبناى آن خط ارزشها برآورد مى گردد، اينجاست كه با تغيير خط ارزشها نيز متغير مى گردد به عبارت ديگر اگر شخص در صراط حق و خط هدايت قرار گرفت به ارزشهاى والاى انسانى پى خواهد برد و در مسير آن گام برخواهد داشت اما اگر در راه باطل و گمراهى و ضلالت قدم نهد ضد ارزشها را تعقيب و از آنها به ارزش تعبير مى نمايد، عمروبن قرظه برادرى دارد بنام على بن قرظه انصارى كه در سپاه عمر سعد است، پس از شهادت عمر و برادرش على به لشكرگاه ابى عبداللهعليه‌السلام نزديك شد و فرياد زد:( يا حسين يا كذاب بن الكذاب اءضللت اخى حتى قتلته ) «يعنى حسين دروغگو پسر دروغگو (نعوذبالله) برادرم را گمراه كردى تا او را كشتى!»

امام پاسخ فرمود:( ان الله لم يضل اخاك و لا كنه هداه و اضلك ) «خدا او را گمراه نكرده بلكه او را هدايت فرموده و ترا گمراه ساخته است. »(222)

نكته: قرآن هم مى گويد:( الذين آمنوا يقاتلون فى سبيل الله و الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت ) (سوره نساء 76).

شكست فاحش سپاه اموى

حملات پى در پى اصحاب ابى عبدالله و مقاومتشان در برابر نيروهاى حكومت بنى اميه روز را بر آنان شب و دنيا را بر آنها تنگ كرد بطوريكه صداى ضجه و ناله آنان از صدمات و جراحات و كشتار و بى حساب بلند شد عمروبن حجاج زبيدى يكى از فرماندهان سپاه عمر سعد احساس كرد جنگ تن به تن با شمشير و نيزه دمار از روزگار آنان بر مى آورد زيرا مقاومت اصحاب حسين فوق العاده و اعتقاد به هدفشان محكم و مستحكم و در راه رسيدن به اهداف خود مرگ را به بازى و مسخره گرفته و بر آن لبخند مى زنند لذا به سپاهيان كوفه با فرياد رسا اعلام كرد:

( يا حمقاء اتدرون من تقاتلون؟ تقاتلون نقاوة حرسان اهل المصر و قوما مستقلين مستميتين فلا يبرزن لهم منكم احد الا قتلوه و الله لو لم ترموهم الا بالحجارة لقتلتموهم. )

«اى احمقها مى دانيد با چه كسانى مى جنگيد؟ شما با نخبه هاى شجاعان و مردمى كه زندگى را بى ارزش مى دانند و از مرگ استقبال مى كنند جنگ مى كنيد، هر كه با آنها روبرو شود كشته مى شود مگر آنكه با سنگ با آنها بجنگيد و سنگ بارانشان كنيد. »

عمر سعد نظر عمرو را پسنديد و براى همه قسمتهاى ارتش همين دستور را صادر كرد كه هيچكس با ياران حسين با سلاح شمشير و نيزه نجنگد.(223)

نكته: از گفتار عمروبن حجاج فرماده نيروى عمر سعد حقايقى آشكار مى شود:

1 - ياران حسينعليه‌السلام با قدرت اراده و ايمان راسخ مى جنگند و لذا، هيچ نيروئى تاب مقاومت در برابر آنان را ندارد و اگر دشمنانشان با شمشير و نيزه با آنها بجنگند اسلحه شان مى شكند و دستشان خالى مى شود مگر سنگ بيابان كه تمامى ندارد.

2 - آنان اهل معرفتند كه حق را يافته اند و در انتخاب مسيرشان بر يقينند لذا براى رسيدن به اهداف مقدسه خود سستى به خرج نمى دهند و اين ايمان و عقيده در ميان سپاهيان كوفه وجود ندارد.

3 - مطلب مهم اينكه آنها براى زندگى ارزشى قائل نيستند و هدف آنان رسيدن به مقام قرب پروردگار است لذا نه تنها از مرگ هراسى ندارند بلكه مشتاقانه از آن استقبال مى كنند.

حربن يزيد رياحى

( السلام على الحربن يزيد الرياحى. ) «سلام بر حر پسر يزيد رياحى. »

حر فرزند يزيد فرزند ناحيه قغب فرزند عتاب فرزند هرمى فرزند رياح فرزند يربوع است لذا گاهى از او تعبير به يربوعى مى شود.

حر در ميان اقوام و بستگانش بزرگ به حساب مى آمد، و در كوفه نيز يكى از رؤ ساء قبائل بود كه بهمين دليل عبيدالله بن زياد او را براى معارضه با حسين انتخاب كرد مرحوم شيخ ابن نما نقل كرده كه چون حر به قصد جنگ با حسين از قصر خارج شد از پشت سر ندائى به گوشش رسيد: ابشر يا حر بالجنة. به پشت سر نگاه كرد كسى را نديد، با خود گفت: بخدا قسم اين بشارت خدائى نيست و لذا در اين مسير وعده بهشت بخود نمى داد ليكن وقتى كه توبه كرد و حسينى شد امام به او فرمود: لقد اصبت اجرا و خيرا. «تو به اجر و خير بزرگى نائل شدى. »(224)

ما داستان برخورد حر با امام و بستن راه بر امام حسين تا ورود به كربلا را قبلا ذكر كرديم.

حر بن يزيد رياحى توبه مى كند

در قاموس قرآن و اسلام، راه به سوى خدا هرگز مسدود نمى شود و گناه هر چند بزرگ و زياد باشد مانع بازگشت به خدا نمى گردد اما برخى از گناهان سبب سلب توفيق مى شود كه در آن حالت انسان بيدار نمى شود و يا با كلام حق و ديدن حقيقت بخود نمى آيد، قلبش مسخ مى گردد و پرده غفلت و ضلالت و گمراهى چشمانش را فرا مى گيرد كه تشخيص حق و باطل برايش غير ممكن مى گردد.

حر گناهكار بود زيرا راه را بر امام بر حق بسته و او و يارانش را در سرزمين خشك و سوزان كربلا فرود آورده بود اما وجدان آگاه و بيدارى داشت كه راه به سوى خدا را به رويش باز كرد حر كه مشاهده كرد زمينه شروع جنگ آماده گرديده براى اطمينان بيشتر نزد عمر سعد آمد و گفت: امقاتل انت هذا الرّجل؟ «آيا با اين مرد مى جنگى؟»

ابن سعد بدون تاءمل گفت: آرى جنگى كه سبكترينش آن است كه سرها جدا شود و دستها قطع گردد.

آيا پيشنهاداتى كه حسين كرد هيچيك از آنها پذيرفته نشد؟

اگر تصميم گيرى با من بود مى پذيرفتم ليكن امير تو نمى پذيرد.

حر كه اين پاسخ را از عمر سعد شنيد، خود را در ميان بهشت و دوزخ مخير ديد لرزه بر اندامش افتاد و بر خود مى پيچيد و فكر مى كرد: چه كنم آيا بسوى حسين بروم و دست از زندگى بشويم و در نتيجه بهشت را بخرم يا به فرماندهى قسمتى از سپاه عمر سعد باقى بمانم و مقرب دربار بنى اميه شوم و آخرت را بدنيا بفروشم در همان حاليكه تمام اعضاء و جوارح حر مضطرب و لرزان بود مهاجربن اوس گفت: حر! كار تو شك برانگيز است چه كه هرگز در هيچ موضع خطرناكى ترا چنين لرزان نديدم، اگر از من مى پرسيدند شجاعترين مردم كوفه كيست؟ ترا معرفى مى كردم!!

حر اظهار داشت:( انّى واللّه اخيّر نفى بين الجنّة و النّار و لا اختار على الجنّة شيئا. )

«بخدا قسم خود را ميان بهشت و جهنم مردد مى بينم ليكن چيزى را بر بهشت مقدم نمى دارم هر چند قطعه قطعه شوم و سپس مرا بسوزانند. »

نكته: يعنى پست و مقام و زندگى و حياة و متعلقات زندگى را بر بهشت ترجيح نمى دهم.

حر پس از بيان اين مطلب عنان مركبش را بطرف خيمه گاه ابى عبدالله گردانيد و چون نزديك حسين رسيد با خداى خود چنين مناجات كرد:( اللّهمّ اليك انيب فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد نبيّك. ) «خدايا به سوى تو بازگشت مى كنم كه دلهاى دوستان تو و فرزندان پيامبرت را ترساندم. »

و از اسب پياده شد و سپر را وارونه جلو صورت گرفت و بر حسين و اصحابش سلام كرد سپس در حالى كه از شرمسارى سرش را به پائين افكنده بود صدا زد:

( يا ابا عبدالله انّى تائب فهل لى من توبة: )

«پسر پيامبر! من از كرده خود نادم و پشيمانم كه راه را بر تو بستم و بر تو سخت گرفتم و دل اهل بيت ترا لرزاندم ولى فكر نمى كردم كار شما به اينجا بكشد آيا توبه ام پذيرفته است؟ امام كه مظهر لطف و كرم الهى است فرمود نعم يتوب اللّه عليك.

«آرى خدا توبه ات را مى پذيرد، فرود آى و استراحت نماى.(225) »

نكته: حسين نمى فرمايد من توبه ات را مى پذيرم تا كار خدا را به بندگان نسبت ندهند و موضوع مسيحيت و خريد و فروش گناه به ذهنها خطور نكند.

حر خوابش را براى حسين بيان مى كند

حر براى اينكه نظر حسينعليه‌السلام را درباره رفتن به ميدان جنگ جلب نمايد عرض كرد: يابن رسول الله سواره باشم و با اين جماعت بجنگم و ساعتى بعد به فرود آمدن منتهى گردد بهتر است، چون اول كسى بودم كه دل اهل بيت شما را لرزانيدم اجازه دهيد اول كسى باشم كه در راه شما با دشمن بجنگم.

و در برخى از تواريخ نيز آورده اند كه عرض كرد: آقاى من حسين جان ديشب پدرم را در خواب ديدم، از من پرسيد: فرزندم در اين ايام كجا بودى و چه كردى؟ گفتم: در راه با حسين بودم كه راه را بر او ببندم.

پدرم گفت: واى بر تو، ترا با حسين پسر پيامبر چه كار؟، لذا مى خواهم كه به من اجازه بدهيد تا اولين كشته در ركاب شما باشم چنانكه اول كسى بودم كه بر شما خروج كردم.(226)

حر سپاه كوفه را نصيحت مى كند

چون جنگ هنوز شروع نشده بود امام حسينعليه‌السلام اجازه ميدان به حر نداد زيرا نمى خواست شروع كننده جنگ باشد و لذا حر پس از آنكه از اجازه جهاد ماءيوس شد از امام اجازه خواست تا با مردم كوفه صحبت كند و آنها را انذار و پند دهد، امام اجازه فرمود و حر در برابر سپاه كوفه قرار گرفت و با صداى رسا مردم كوفه را مخاطب قرار داد و چنين گفت:

اهل كوفه! مادر، به سوگ شما نشيند و در عزايتان بگريد، حسين پسر پيغمبر را دعوت كرديد و چون شما را اجابت كرد او را تسليم دشمن نموديد، تصور شما اين بود كه جانتان را فدايش مى كنيد ولى امروز كمر به قتل او بسته ايد، و حتى او را از رفتن به ساير كشورها منع مى كنيد، و مانند اسير در دست شما گرفتار است و هرگونه حركتى را از او سلب كرده ايد، از همه اينها كه بگذريم آب فرات را از او و همراهانش دريغ داشته ايد، درحاليكه يهودى و نصرانى و مجوس از آن مى آشامند و خوكهاى بيابان و سگها در آن غوطه ورند ليكن حسين و خاندانش از تشنگى مى ميرند، بد جورى با ذريّه پيامبر عمل كرديد، خدا شما را در روز قيامت سيراب نگرداند.

سپاه كوفه به جاى پاسخ منطقى او را تيرباران نمودند، حر نزد حسينعليه‌السلام بازگشت.(227)

حر در ميدان نبرد

پس از آنكه قتال شروع شد و نوبت جنگ تن به تن به حر بن يزيد رياحى يربوعى رسيد در جلو سپاه ابى عبدالله مى جنگيد و اين رجز را مى خواند:

انّى انا الحرّ و ماءوى الضّيف

اضرب فى اعراضكم بالسّيف

عن خير من حلْ بلاد الخيف

اءضربكم و لا ارى من حيف

1 - «من حر و خانه ام جايگاه ميهمان است و گردن شما را با شمشير مى زنم. »

2 - «و از بهترين كسى كه در كشور خيف فرود آمده حمايت مى كنم و از كشتن شما دريغ ندارم. »

چون ميان حربن يزيد رياحى و يزيدبن سفيان سابقه عداوت و دشمنى وجود داشت و يزيد همواره آرزوى كشتن حر را داشت پس از آنكه حر به حسين ملحق شد يزيد گفته بود اگر مى دانستم موقع رفتن با نيزه بر او حمله مى كردم و او را مى كشتم.

و حصين بن تميم كه از اين جريان آگاه بود يزيد بن سفيان را گفت: تو هميشه خيال كشتن حر را در فكر خود مى پرورانيدى، اين حر است، لذا يزيدبن سفيان در برابر حر قرار گرفت و به او گفت حاضرى كه باهم بجنگيم؟ حر گفت: آرى حصين گويد: مثل اينكه جان يزيدبن سفيان در دست حر بود همينكه نزديك شد حر او را مجال نداد و بيدرنگ وى را بقتل رسانيد.

ايوب بن مسرح خيوانى گويد: حر سوار بر اسب بود و بهر طرف جولان مى داد و از كشته پشته مى ساخت، چون از عهده او برنمى آمدم تيرى بر چله كمان نهادم و اسب او را هدف قرار دادم، تير شكم اسب را دريد و اسب فريادى كشيد و بدور خود چرخيد و نقش بر زمين شد ليكن حر همچون شير نر از جاى برجست و شمشير بدست پياده به دشمن حمله ور شد و اين رجز را مى خواند:

ان تعقروا بى فانا بن الحرّ

اشجع من ذى لبد هزبر

«اگر اسب مرا پى كنيد من فرزند حر و شجاعتر از شير بيشه ام.(228) »

شهادت حر

حربن يزيد و زهير بن قين همراه هم با سپاه كوفه مى جنگيدند، هرگاه براى يكى از آنها خطرى پيش مى آمد و در محاصره قرار مى گرفت ديگرى به كمكش مى شتافت و او را از خطر و محاصره نجات مى داد، مدتى بر اين منوال جنگيدند تا آنكه بين ايشان فاصله افكندند و گروهى از سپاه دشمن دستجمعى به حر حمله كرده و او را به شهادت رساندند.