ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم6%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 59797 / دانلود: 12400
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم، جلد دوم

نویسنده: محمد تمیمی آمدی

مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى

حرف «الضاد»

باب الضحك (خنديدن)

٥٤١٧ ١- خير الضّحك التّبسّم. ٣ ٤٢٣ بهترين خنده تبسّم است.

٥٤١٨ ٢- كفى بالمرء جهلا ان يضحك من غير عجب. ٤ ٥٧٩ براى نادانى انسان همين بس كه بدون تعجب و بى‏جهت بخندد.

٥٤١٩ ٣- كثرة ضحك الرّجل تفسد وقاره. ٤ ٥٩٠ خنده بسيار مرد، وقار و سنگينى او را از بين مى‏برد.

٥٤٢٠ ٤- كثرة الضّحك توحش الجليس و تشين الرّئيس. ٤ ٥٩٤ خنده بسيار، هم نشين را مى‏رماند، و رئيس و بزرگ را عيبناك و سبك مى‏كند.

٥٤٢١ ٥- من كثر ضحكه قلّت هيبته.

٥ ١٨٠ كسى كه خنده‏اش بسيار شد، هيبت و بزرگى‏اش كم شود.

٥٤٢٢ ٦- من كثر ضحكه مات قلبه.

٥ ١٩٤ كسى كه خنده‏اش بسيار باشد، دلش بميرد.

٥٤٢٣ ٧- من كثر ضحكه استرذل.

٥ ٢٠٠ كسى كه خنده‏اش بسيار باشد، پست شمرده شود.

٥٤٢٤ ٨- وقّروا انفسكم عن الفكاهات و مضاحك الحكايات و محال التّرّهات. ٦ ٢٣٠ خويشتن را به سنگينى و متانت نگه داريد از فكاهيّات و حكايتهاى خنده‏آور و سخنان بيهوده و باطل.

٥٤٢٥ ٩- لا تبد عن واضحة و قد فعلت الامور الفاضحة. ٦ ٢٦٧ نمايان نكن دندانهاى خود را با خنده، بااين كه كارهاى رسوا كننده (و گناهان) را انجام داده‏اى.

٥٤٢٦ ١٠- لا تكثرنّ الضّحك فتذهب هيبتك و لا المزاح فيستخفّ بك. ٦ ٣٣٦ خنده بسيار مكن كه هيبت و وقار تو را ببرد، و مزاح و شوخى بسيار نكن كه تو را سبك شمارند.

باب الضد (دشمن، مخالف)

٥٤٢٧ ١- كلّ شي‏ء ينفر من ضدّه. ٤ ٥٣١ هر چيزى از دشمن خود نفرت دارد (و مى‏گريزد).

٥٤٢٨ ٢- من قارن ضدّه كشف غيبه و عذّب قلبه. ٥ ٣١١ كسى كه با دشمن خود قرين و همراه شود عيب خود را ظاهر سازد، و دل خود را معذّب كند.

٥٤٢٩ ٣- لم يهنأ العيش من قارن الضّدّ.

٥ ٩٣ گوارا نيست زندگى كسى كه با دشمن خويش همراه باشد.

٥٤٣٠ ٥- الشّدّ بالقدّ و لا مقارنة الضّدّ.

٢ ١٢٤ بستن با تسمه و بند، و نه همراه شدن با دشمن (يعنى آن بهتر از اين است).

باب الضرورات (ناچاريها)

٥٤٣١ ١- ضرورات الاحوال تذلّ رقاب الرّجال. ٤ ٢٢٦ ضرورتها و ناچارى‏هاى زندگى، خوار سازد گردنهاى مردان را.

٥٤٣٢ ٢- ضرورات الاحوال تحمل على ركوب الاهوال. ٤ ٢٢٦ ضرورتهاى زندگى وادار كند انسان را بر دست زدن به كارهاى هولناك.

٥٤٣٣ ٣- لا تحرم المضطرّ و ان اسرف.

٦ ٣٤١ محروم نكن مضطر و ناچار را، اگر چه اسراف كرده باشد.

باب الضعف (ناتوانى)

٥٤٣٤ ١- كن ممّن لا يفرط به عنف و لا يقعد به ضعف. ٤ ٦٠٤ از كسانى باش كه تندى و درشتى تو از اندوه و حدّ خود نگذرد، و ضعف و

ناتوانى، تو را از گرفتن حق خويش از پاى ننشاند.

٥٤٣٥ ٢- ليكن احظى النّاس منك احوطهم على الضّعفاء و اعملهم بالحقّ. ٥ ٥٠ بهره‏مندترين مردم نزد تو كسى بايد باشد كه نسبت به ضعيفان و ناتوانان احتياط و نگهدارى‏اش بيشتر، و در عمل به حق از همه كوشاتر باشد.

٥٤٣٦ ٣- مسكين ابن آدم مكتوم الاجل مكنون العلل محفوظ العمل، تولمه البقّة و تنتنه العرقة و تقتله الشّرقة.

٦ ١٤١ بينوا و مسكين پسر آدم اجل و عمرش پنهان، بيمارى‏هايش نهان، عملش محفوظ (در پيشگاه خداوند) پشه‏اى او را ناراحت كند، عرقى (كه در بدنش آيد) او را مى‏گنداند، لقمه گلوگيرى او را به قتل رساند ٥٤٣٧ ٤- آفة القوىّ استضعاف الخصم.

٣ ١٠٥ آفت انسان نيرومند، ناتوان شمردن دشمن است. ٥٤٣٨ ٥- ويح ابن آدم اسير الجوع صريع الشّبع غرض الآفات خليفة الاموات.

٦ ٢٢٩ واى بر فرزند آدم كه در بند گرسنگى، و افتاده سيرى و هدف آفتها، و جانشين مردگان است.

باب الضلال (گمراهى)

٥٤٣٩ ١- اهلك شي‏ء استدامة الضّلال.

٢ ٤٥٩ تباه كننده‏ترين چيزها ادامه دادن راه گمراهى و ضلالت است.

٥٤٤٠ ٢- ضلال الدّليل هلاك المستدلّ.

٤ ٢٢٨ گمراهى راهنما (موجب) نابودى و هلاكت راهياب است.

٥٤٤١ ٣- لكلّ ضلّة علّة. ٥ ١٣ هر گمراهى را علّت و سببى است.

٥٤٤٢ ٤- امسك عن طريق إذا خفت ضلالته. ٢ ٢٠٥ بازدار خويشتن را از (گام نهادن در) راهى كه ترس گمراهى در آن را دارى.

٥٤٤٣ ٥- أين تذهب بكم المذاهب.

٢ ٣٦٢ به كجا مى‏برد شما را اين راهها ٥٤٤٤ ٦- أين تتيهون و من أين تؤتون و انّى تؤفكون و علام تعمهون، و بينكم عترة نبيّكم و هم ازمّة الصّدق و السنة الحقّ. ٢ ٣٦٢ كجا سرگردان شديد و از كجا مى‏آييد و به كجا باز گرديد و به چه سويى در گمراهى مى‏گرديد، در صورتى كه عترت پيامبرتان در ميان شماست، و ايشانند زمامداران راستى و زبانهاى حق.

٥٤٤٥ ٧- ليس كلّ من اضلّ فقد. ٥ ٩١ چنان نيست كه هر كه دست از كارى بدارد آن را نيابد.

٥٤٤٦ ٨- ما اختلفت دعوتان الّا كانت احداهما ضلالة. ٦ ٧٧ اختلاف نكنند دو دعوت (و دو دعوت كننده) مگر اين كه يكى از آنها بر گمراهى است.

٥٤٤٧ ٩- ما بعد التّبيين الّا اللّبس. ٦ ٨٣ پس از بيان كردن و آشكار كردن، جز درهم آميختگى و اشتباه نيست.

باب الضمان (ضامن شدن)

٥٤٤٨ ١- لا تضمن ما لا تقدر على الوفاء به. ٦ ٢٦٤ ضمانت نكن چيزى را كه قدرت وفا و انجام آن را ندارى.

باب التضييع (تباه ساختن)

٥٤٤٩ ١- من ضيّع امره ضيّع كلّ امر.

٥ ٣٨٧ كسى كه كار خود را ضايع و تباه سازد هر كارى را تباه سازد.

٥٤٥٠ ٢- من الفساد اضاعة الزّاد. ٦ ١٤ از تباهى كار است كه انسان توشه خود را ضايع و تباه سازد.

٥٤٥١ ٣- من اعظم الفجائع اضاعة الصّنائع. ٦ ٢٠ از بزرگترين مصيبتها، تباه كردن احسانهاست. ٥٤٥٢ ٤- من ضيّعه الأقرب أتيح له الأبعد. ٥ ٣٨٤ كسى كه نزديكان و نزديك‏تران او را تباه كنند و رها كنند مقدّر شود (از سوى خداوند) براى او مردمان دورتر.

باب الضيافة (مهمانى)

٥٤٥٣ ١- الضّيافة رأس المروّة. ١ ١٤٢ مهمان اساس جوانمردى است.

٥٤٥٤ ٢- اكرم ضيفك و ان كان حقيرا و قم من مجلسك لابيك و معلّمك و ان كنت اميرا. ٢ ١٩١ مهمان خود را گرامى دار، اگر چه حقير و كوچك باشد، و در برابر پدر و آموزگار خويش از جاى خود برخيز اگر چه امير و فرمانروا باشى.

٥٤٥٥ ٣- افضل الأموال ما استرقّ به الرّجال. ٢ ٣٩١ برترين مالها آنست كه (با بخشش و سخاوت) مردان را به بردگى در آورد.

حرف «الطاء»

باب الطرب (شادى، مستى)

٥٤٥٦ ١- ربّ طرب يعود بالحرب. ٤ ٥٨ چه بسا شادى و خوشحالى كه به جنگ و ستيز بازگردد.

باب الاطعام

٥٤٥٧ ١- اذا اطعمت فاشبع. ٣ ١١٩ هنگامى كه كسى را اطعام كردى سير كن.

٥٤٥٨ ٢- ما اكلته راح و ما اطعمته فاح.

٦ ٩٠ آنچه را خوردى از ميان رفت، و آنچه را اطعام كردى (و به ديگران خوراندى) همچون عطرى فضا را معطر كرده و به همه جا رسيد.

باب الطعنة (زخم زبان زدن)

٥٤٥٩ ١- ايّاك ان تكون على النّاس طاعنا و لنفسك مداهنا فتعظم عليك الحوبة و تحرم المثوبة. ٢ ٣٠٩ بپرهيز از اين كه طعنه زننده باشى بر مردم، و نسبت به خويش سهل‏انگار، كه در اين صورت گناه تو بزرگ خواهد بود و از پاداش و ثواب محروم خواهى شد.

باب الطلب (خواستن)

٥٤٦٠ ١- الدّنيا دول فاجمل فى طلبها و اصطبر حتّى تاتيك دولتك. ٢ ٧٩ در دنيا دولتهايى است (كه در حال چرخش و گردش است و يك جا نمى‏ماند) در اين صورت در طلب آن ميانه‏رو باش و شكيبايى كن تا دولتت برسد.

٥٤٦١ ٢- النّاس طالبان: طالب و مطلوب فمن طلب الدّنيا طلبه الموت حتّى يخرجه عنها، و من طلب الآخرة طلبته الدّنيا حتّى يستوفى رزقه منها. ٢ ١٣٠ مردم دنيا دو گروه طالب و جوينده هستند، هم طالب هستند و هم مطلوب (كه ديگرى در طلب آنهاست) آنكه دنيا را مى‏طلبد مرگ نيز او را مى‏طلبد تا او را از دنيا ببرد، و آنكه آخرت را مى‏طلبد دنيا نيز او را مى‏طلبد تا روزى او را به طور كامل به او برساند.

٥٤٦٢ ٣- اطلب تجد. ٢ ١٧٤ بجوى تا بيابى. ٥٤٦٣ ٤- اجملوا فى الطّلب فكم من حريص خائب و مجمل لم يخب. ٢ ٢٥٦ ميانه‏رو باشيد در جستجو و طلب كه چه بسيار حريص و آزمندى كه نوميد گشت، و ميانه‏روى كه نوميد نگشت.

٥٤٦٤ ٥- اصعب المرام طلب ما فى ايدى اللّئام. ٢ ٤٠٧ سخت‏ترين خواسته‏ها خواستن چيزى است كه در دست افراد لئيم و پست قرار دارد.

٥٤٦٥ ٦- آفة الطّلب عدم النّجاح. ٣ ١٠٦ آفت طلب و خواستن، بدان نرسيدن است. ٥٤٦٦ ٧- خذ من الدّنيا ما اتاك و تولّ عمّا تولّى منها عنك، فان لم تفعل فاجمل فى الطّلب. ٣ ٤٤٣ از دنيا برگير همان را كه نزدت آمده و روى بگردان از آنچه از تو روى گردانده و اگر اين كار را نمى‏كنى (و به دنبال آن مى‏روى) در طلب و جستجو ميانه‏رو باش (و افراط نكن).

٥٤٦٧ ٨- ربّ عطب تحت طلب. ٤ ٥٨ چه بسا هلاكت و نابودى كه در زير طلب و خواسته‏اى نهفته است.

٥٤٦٨ ٩- سوف يأتيك اجلك فاجمل فى الطّلب. ٤ ١٣٤ به زودى است كه مرگ به سراغت آيد، پس در طلب و جستجو ميانه‏رو باش.

٥٤٦٩ ١٠- ربّما عزّ المطلب و الاكتساب.

٤ ٨١ چه بسا كه ناياب يا كمياب شود خواسته و كسب كردن.

٥٤٧٠ ١١- رزقك يطلبك فارح نفسك من طلبه. ٤ ٩٢

روزى تو، تو را مى‏جويد پس خويشتن را از جستجوى آن آسوده و راحت كن.

٥٤٧١ ١٢- ظفر بالخير من طلبه. ٤ ٢٧٤ به كار خير و نيكى برسد كسى كه آن را بجويد.

٥٤٧٢ ١٣- عجبت لمن ينشد ضالّته و قد اضلّ نفسه فلا يطلبها. ٤ ٣٤٠ در شگفتم از كسى كه به دنبال گمشده خود مى‏گردد با اين كه نفس خود را گم كرده و در جستجوى آن نيست.

٥٤٧٣ ١٤- عجبت لمن عرف دواء دائه فلا يطلبه، و ان وجده لم يتداوبه. ٤ ٣٤٢ در شگفتم از كسى كه درد و درمان خويش را شناخته ولى آن را نمى‏جويد، و اگر هم بجويد خود را بدان مداوا نكند.

٥٤٧٤ ١٥- قد يدرك المراد. ٤ ٤٦٠ گاه است كه انسان به مراد خويش مى‏رسد.

٥٤٧٥ ١٦- قد يخيب الطّالب. ٤ ٤٦١ گاه است كه جوينده نوميد مى‏گردد.

٥٤٧٦ ١٧- قد يدرك المطلوب. ٤ ٤٦٨ گاهى است كه انسان به مطلوب و مراد خويش مى‏رسد (يعنى ضابطه و قانونى ندارد، گاه به مطلوب مى‏رسد و گاه نمى‏رسد).

٥٤٧٧ ١٨- كلّ طالب مطلوب. ٤ ٥٢٩ هر طالب و جوينده‏اى مطلوب نيز هست.

(چنانچه در حديث (٢) قبل از اين نيز گذشت) ٥٤٧٨ ١٩- كم من طالب خائب، و مرزوق غير طالب. ٤ ٥٤٩ چه بسيار جوينده‏اى كه به روزى و مطلوب خود نرسد و چه بسيار روزى رسيده‏اى كه جوينده نبوده است.

٥٤٧٩ ٢٠- كفى بالمرء عقلا ان يجمل فى مطالبه. ٤ ٥٧٦ براى عقل و خرد انسان كافى است كه در خواسته‏هاى خود ميانه‏رو باشد.

٥٤٨٠ ٢١- لكلّ رزق سبب فاجملوا فى الطّلب. ٥ ١٩ هر رزق و روزى را سببى است، پس در جستجوى آن ميانه‏رو باشيد.

٥٤٨١ ٢٢- للطّالب البالغ لذّة الادراك.

٥ ٢٧ جوينده‏اى كه به مطلوب و مراد خويش برسد لذّت آن را درك كند.

٥٤٨٢ ٢٣- لن يفوتك ما قسم لك فاجمل فى الطّلب. ٥ ٦٩ آنچه براى تو مقدّر شده و بهره‏ات باشد از چنگ تو نخواهد رفت، پس در طلب ميانه‏رو باش.

٥٤٨٣ ٢٤- لن تدرك ما زوى عنك فاجمل فى المكتسب. ٥ ٦٩ هيچ‏گاه نخواهى رسيد به آنچه از تو گرفته شده، پس در كسب كردن ميانه‏رو باش.

٥٤٨٤ ٢٥- ليس كلّ طالب بمرزوق. ٥ ٧٥ هر جوينده‏اى چنان نيست كه به روزى برسد.

٥٤٨٥ ٢٦- ليس كلّ مجمل بمحروم. ٥ ٧٦ هر ميانه‏رو و معتدلى محروم نگردد.

٥٤٨٦ ٢٧- ليس كلّ من طلب وجد. ٥ ٩١ چنان نيست كه هر كس چيزى را بجويد آن را بيابد.

٥٤٨٧ ٢٨- لم يصدق يقين من اسرف فى الطّلب، و اجهد نفسه فى المكتسب.

٥ ١٠٦ درست و راست نيست يقين (به مبدأ و معاد) كسى كه در طلب (و تلاش روزى) زياده‏روى و اسراف مى‏كند، و جان خويش در راه كسب و كار به تعب و كوشش بسيار وامى‏دارد.

٥٤٨٨ ٢٩- من طلب الزّيادة وقع فى النّقصان. ٥ ٢٧٥ كسى كه زياد را بجويد در افتد در كمى و نقصان. ٥٤٨٩ ٣٠- من طلب شيئا ناله او بعضه.

٥ ٣٠٥ كسى كه چيزى را بجويد به همه آن و يا (لااقل) به برخى از آن خواهد رسيد.

٥٤٩٠ ٣١- من قعد عن طلب الدّنيا قامت اليه. ٥ ٣٢٢ كسى كه از طلب كردن دنيا دست بدارد،دنيا به سراغش آيد.

٥٤٩١ ٣٢- من طلب ما فى ايدى النّاس حقّروه. ٥ ٣٢٤ كسى كه بطلبد آنچه را در دست مردم است، مردم او را پست و كوچك كنند.

٥٤٩٢ ٣٣- من اسرف فى طلب الدّنيا مات فقيرا. ٥ ٣٣١ كسى كه در راه طلب دنيا اسراف و زياده‏روى كند، فقير و نيازمند خواهد مرد.

٥٤٩٣ ٣٤- من طلب ما لا يكون ضيّع مطلبه. ٥ ٣٤٩ كسى كه در جستجوى چيزى باشد كه نخواهد شد، مقصد و يا جستجوى خود را تباه و ضايع نمايد.

٥٤٩٤ ٣٥- من سعى فى طلب السّراب طال تعبه و كثر عطشه. ٥ ٤٣٨ كسى كه در طلب رسيدن به سراب تلاش كند رنجش طولانى و تشنگى‏اش بسيار گردد.

٥٤٩٥ ٣٦- ما كلّ طالب يخيب. ٦ ٥١ چنان نيست كه هر جوينده‏اى نوميد شود.

٥٤٩٦ ٣٧- لا ذلّ كالطّلب. ٦ ٣٥٠ هيچ خوارى و ذلّتى همچون درخواست از مردم نيست.

٥٤٩٧ ٣٨- رضى بالحرمان طالب الرّزق من اللّئام. ٤ ٩٣ راضى گشته به حرمان و بى‏بهرگى كسى كه روزى از لئيمان و افراد پست بخواهد.

٥٤٩٨ ٣٩- يطلبك رزقك أشدّ من طلبك له، فأجمل فى طلبه. ٦ ٤٩٢ روزى تو مى‏جويد تو را، سخت‏تر از جستجوى تو آن را، بنا بر اين در جستجوى آن (شتاب مكن و) ميانه‏رو باش.

باب الطمع

٥٤٩٩ ١- الطّمع مضرّ. ١ ٢٣ طمع زيان بار است.

٥٥٠٠ ٢- الطّمع محنة. ١ ٤٠ طمع رنج و محنت است.

٥٥٠١ ٣- الطّمع رقّ. ١ ٤١

طمع بردگى است.

٥٥٠٢ ٤- الطّمع فقر. ١ ٤٣ طمع فقر و ندارى است.

٥٥٠٣ ٥- الطّمع مذلّ، الورع مجلّ. ١ ٥٣ طمع خوار كننده است، و پارسايى بزرگ كننده.

٥٥٠٤ ٦- الطّمع اوّل الشّرّ. ١ ٨٠ طمع آغاز شرّ و بدى و گام نخست آن است.

٥٥٠٥ ٧- الطّمع فقر حاصر. ١ ٨٢ طمع فقرى است حاضر و آماده.

٥٥٠٦ ٨- الطّمع مذلّة حاضرة. ١ ١٢٠ طمع خوار كننده‏اى است حاضر.

٥٥٠٧ ٩- الذّل مع الطّمع. ١ ١٢١ خوارى به همراه طمع است.

٥٥٠٨ ١٠- المطامع تذلّ الرّجال. ١ ١٦٦ آنچه مورد طمع و حرص باشد، موجب خوارى مردان شود.

٥٥٠٩ ١١- الطّمع رقّ مخلّد. ١ ١٩٤ طمع بردگى هميشگى است.

٥٥١٠ ١٢- الطّامع ابدا ذليل. ١ ٢١١ شخص طمعكار هميشه خوار است.

٥٥١١ ١٣- الطّمع يذلّ الامير. ١ ٢٧٤ طمع امير و فرمانروا را خوار گرداند.

٥٥١٢ ١٤- الطّامع ابدا فى وثاق الذّلّ.

١ ٣٧٧ طمعكار هميشه به زنجير خوارى بسته شده است.

٥٥١٣ ١٥- الطّمع احد الذّلّين. ٢ ٢٠ طمع يكى از دو بخش خوارى است.

٥٥١٤ ١٦- المذلّة و المهانة و الشّقاء فى الطّمع و الحرص. ٢ ١٣٦ خوارى و پستى و بدبختى در طمع و حرص است.

٥٥١٥ ١٧- الطّمع مورد غير مصدر و ضامن غير موف. ٢ ١٣٧ طمع وارد كننده‏اى است كه بازنگرداند، و ضامنى است كه وفا نكند.

٥٥١٦ ١٨- ايّاكم و دنائة الشّره و الطّمع فانّه رأس كلّ شرّ، و مزرعة الذّلّ و مهين النّفس، و متعب الجسد. ٢ ٣٢٥ زنهار بپرهيزيد از پستى آز و طمع كه اساس هر بدى، و كشتزار خوارى، و پست كننده نفس، و رنج دهنده بدن مى‏باشد.

٥٥١٧ ١٩- افقر النّاس الطّامع. ٢ ٣٧٤ فقيرترين مردم شخص طمعكار است.

٥٥١٨ ٢٠- اهلك شي‏ء الطّمع. ٢ ٣٧٦ نابود كننده‏ترين چيزها طمع است.

٥٥١٩ ٢١- اضرّ شي‏ء الطّمع. ٢ ٣٧٨ زيانبارترين چيزها طمع است.

٥٥٢٠ ٢٢- اقبح الشّيم الطّمع. ٢ ٣٧٩ زشت‏ترين چيزها طمع است.

٥٥٢١ ٢٣- اسوء شي‏ء الطّمع. ٢ ٣٩٧ بدترين چيزها طمع است.

٥٥٢٢ ٢٤- اصل الشّره الطّمع و ثمرته الملامة. ٢ ٤١٧ ريشه آز طمع است، و ميوه‏اش نكوهش (مردم).

٥٥٢٣ ٢٥- ازرى بنفسه من استشعر الطّمع. ٢ ٤٢٦ به هلاكت انداخته خويش را كسى كه طمع را شعار خويش ساخته است.

٥٥٢٤ ٢٦- اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع. ٢ ٤٣٣ بيشترين قربانگاه عقلها، در پرتو طمعها است.

٥٥٢٥ ٢٧- اعظم النّاس ذلّا الطّامع الحريص المريب. ٢ ٤٥٣ بزرگترين مردم در خوارى، طمعكار حريص شك‏دار است.

٥٥٢٦ ٢٨- انّ العاقل لا ينخدع للطّمع.

٢ ٤٩٧ به راستى كه انسان عاقل در برابر طمع فريب نخورد.

٥٥٢٧ ٢٩- ان أطعت الطّمع ارداك. ٣ ٢٤

اگر فرمان بردار طمع گشتى، تو را به نابودى كشاند.

٥٥٢٨ ٣٠- آفة القضاة الطّمع. ٣ ١٠٤ آفت قاضيان طمع است.

٥٥٢٩ ٣١- بالاطماع تذلّ رقاب الرّجال.

٣ ٢٤٠ به وسيله طمعهاست كه گردن مردان خم و خوار گردد.

٥٥٣٠ ٣٢- بئس قرين الدّين الطّمع.

٣ ٢٥٥ قرين و همراه بدى است طمع براى دين.

٥٥٣١ ٣٣- بلاء الرّجل فى طاعة الطّمع و الامل. ٣ ٢٦٢ بلا و گرفتارى مرد در پيروى از طمع و آرزو است.

٥٥٣٢ ٣٤- ثمرة الطّمع الشّقاء. ٣ ٣٢٦ ميوه طمع، بدبختى است.

٥٥٣٣ ٣٥- ثمرة الطّمع ذلّ الدّنيا و الآخرة. ٣ ٣٣٢ ميوه طمع، خوارى دنيا و آخرت است.

٥٥٣٤ ٣٦- جمال الشّرّ الطّمع. ٣ ٣٧٥ زيبايى شرّ و بدى، طمع است.

٥٥٣٥ ٣٧- خير الامور ما عرى عن الطّمع.

٣ ٤٢٥ بهترين كارها آن است كه از طمع عارى و برهنه باشد.

٥٥٣٦ ٣٨- دلالة حسن الورع عزوف النّفس عن مذلّة الطّمع. ٤ ١٢ نشانه و راهنماى پارسايى نيك، جدا ساختن نفس از خوارى طمع است.

٥٥٣٧ ٣٩- ذر الطّمع و الشّره و عليك بلزوم العفّة و الورع. ٤ ٣٢ طمع و آز را واگذار، و بر تو باد به ملازمت پاكدامنى و پارسايى.

٥٥٣٨ ٤٠- ذلّ الرّجال فى المطامع و فناء الآجال فى غرور الآمال. ٤ ٣٩ خوارى مردان در طمع كارى‏هاست، و نابود شدن عمرها در فريبكارى آرزوها است.

٥٥٣٩ ٤١- رأس الورع ترك الطّمع. ٤ ٥١ اساس پارسايى رها كردن طمع است.

٥٥٤٠ ٤٢- ركوب الاطماع يقطع رقاب الرّجال. ٤ ٩٤ سوار شدن بر مركب‏هاى طمع، مى‏زند گردنهاى مردان را.

٥٥٤١ ٤٣- سبب فساد اليقين الطّمع.

٤ ١٢٠ سبب تباهى يقين طمع است.

٥٥٤٢ ٤٤- سبب فساد الورع الطّمع.

٤ ١٢٦ سبب تباه شدن پارسايى، طمع است.

٥٥٤٣ ٤٥- صلاح النّفس قلّة الطّمع. ٤ ١٩٥ وسيله اصلاح نفس، كمى طمع است.

٥٥٤٤ ٤٦- ضادّوا الطّمع بالورع. ٤ ٢٣١ به وسيله ورع و پارسايى با طمع بجنگيد و مخالفت كنيد.

٥٥٤٥ ٤٧- عند غرور الاطماع و الآمال تنخدع عقول الجهّال و تختبر الباب الرّجال. ٤ ٣٢٥ در هنگام فريب دادن طمعها و آرزوهاست كه گول مى‏خورد عقلهاى نادانان و آزمايش شوند خردمندان از مردان.

٥٥٤٦ ٤٨- عبد المطامع مسترقّ لا يجد ابدا العتق. ٤ ٣٥٢ كسى كه برده طمع شد، تا ابد روى آزادى را نخواهد ديد.

٥٥٤٧ ٤٩- غشّ نفسه من شرّ بها الطّمع.

٤ ٣٨١ نيرنگ زده است به نفس خويش، كسى كه جام طمع بر آن نوشانده است.

٥٥٤٨ ٥٠- فساد الدّين الطّمع. ٤ ٤١٦ تباهى دين در طمع است.

٥٥٤٩ ٥١- قرن الطّمع بالذّلّ. ٤ ٤٩٤ طمع با خوارى قرين و همراه است.

٥٥٥٠ ٥٢- قليل الطّمع يفسد كثير الورع.

٤ ٤٩٧ اندكى از طمع، پارسايى و ورع بسيار را تباه كند.

٥٥٥١ ٥٣- كلّ طامع اسير. ٤ ٥٢٥ هر طمعكارى اسير و دربند است.

٥٥٥٢ ٥٤- كيف يملك الورع من يملكه‏

الطّمع. ٤ ٥٥٩ چگونه مالك پارسايى شود (و پارسا گردد) كسى كه طمع بر او فرمانروا گشته است.

٥٥٥٣ ٥٥- كثرة الطّمع عنوان قلّة الورع.

٤ ٥٩٠ طمع بسيار نشانه كمى پارسايى است.

٥٥٥٤ ٥٦- من ملكه الطّمع ذلّ. ٥ ١٣٧ كسى كه طمع اختيار او را در دست گيرد خوار گردد.

٥٥٥٥ ٥٧- من لزم الطّمع عدم الورع.

٥ ٢٤٢ كسى كه ملازم طمع باشد، پارسايى را از دست مى‏دهد.

٥٥٥٦ ٥٨- من كثر طمعه عظم مصرعه.

٥ ٢٦٩ كسى كه طمعش بسيار شد قربانگاهش بزرگ شود.

٥٥٥٧ ٥٩- من اتّخذ الطّمع شعارا جرّعته الخيبة مرارا. ٥ ٣٤٠ كسى كه طمع را شعار خويش گرداند (و جامه طمع بر تن كند) نوميدى بر او جرعه پى در پى دهد.

٥٥٥٨ ٦٠- من حدّث نفسه بكاذب الطّمع كذّبته العطيّة. ٥ ٣٥٧ كسى كه وعده طمع دروغى را به خاطر بگذراند، عطايى كه مى‏خواهد به او برسد دروغگو در آيد.

٥٥٥٩ ٦١- من لم ينزّه نفسه عن دنائة المطامع فقد اذلّ نفسه، و هو فى الآخرة اذلّ و اخزى. ٥ ٣٨٦ كسى كه نفس خويش را از پستى طمع‏كارى‏ها پاك نكند، نفس خود را خوار كرده و در آخرت خوارتر و رسواتر است.

٥٥٦٠ ٦٢- من طمع ذلّ و تعنّى. ٥ ٤٥١ كسى كه طمع كند خوار گردد و به تعب و رنج گرفتار شود.

٥٥٦١ ٦٣- ملاك الشّرّ الطّمع. ٦ ١١٧ ملاك و معيار بدى طمع است.

٥٥٦٢ ٦٤- نعم عون الامل الطّمع. ٦ ١٦٣ براى آرزو، طمع كمك كار خوبى است.

٥٥٦٣ ٦٥- نكد الدّين الطّمع و صلاحه الورع. ٦ ١٧٣ تيرگى دين، طمع است و اصلاح آن به ورع و پارسايى است.

٥٥٦٤ ٦٦- نعوذ باللّه من المطامع الدنيّة و الهمم الغير المرضيّة. ٦ ١٧٥ پناه مى‏بريم به خدا از طمع‏كارى‏هاى بد و انديشه‏هاى ناپسند.

٥٥٦٥ ٦٧- ورع ينجى خير من طمع يردى. ٦ ٢٢٥ پارسايى و ورعى كه انسان را نجات دهد، بهتر است از طمعى كه نابود گرداند.

٥٥٦٦ ٦٨- ورع يعزّ خير من طمع يذلّ.

٦ ٢٢٥ پارسايى و ورعى كه عزيز گرداند بهتر است از طمعى كه خوار گرداند.

٥٥٦٧ ٦٩- لا تطمع فيما لا تستحقّ. ٦ ٢٦١ طمع نكن در آنچه شايسته آن نيستى.

٥٥٦٨ ٧٠- لا يسترقّنّك الطّمع و قد جعلك اللّه حرّا. ٦ ٢٩٨ نبايد طمع تو را به بردگى خويش در آورد در حالى كه خداوند تو را آزاد قرار داده است.

٥٥٦٩ ٧١- لا يسترقّنّك الطّمع و كن عزوفا. ٦ ٢٧٣ نبايد طمع تو را به بردگى در آورد و از آن دورى گزين.

٥٥٧٠ ٧٢- لا تملّك نفسك بغرور الطّمع و لا تجب دواعى الشّره فانّهما يكسبانك الشّقاء و الذّلّ. ٦ ٣٣٨ نفس خويش را در اختيار فريب طمع مگذار، و به خوانندگان و دعوت كنندگان به آز پاسخ مده كه اين دو براى تو بدبختى و خوارى كسب كنند.

٥٥٧١ ٧٣- لا تطمع فى كلّ ما تسمع فكفى بذلك حمقا. ٦ ٣٤٥ هر چه را شنيدى در آن طمع نكن كه همين براى حماقت و نادانى تو كافى است.

٥٥٧٢ ٧٤- لا يفسد الدّين كالطّمع. ٦ ٣٦٧ چيزى همانند طمع، دين را تباه نكند.

٥٥٧٣ ٧٥- لا يجتمع الورع و الطّمع. ٦ ٣٧١

پارسايى با طمع جمع نشود.

٥٥٧٤ ٧٦- لا اذلّ من طامع. ٦ ٣٧٤ كسى خوارتر از طمعكار نيست.

٥٥٧٥ ٧٧- لا شيمة اذلّ من الطّمع. ٦ ٣٨٢ خصلتى خوار كننده‏تر از طمع نيست.

٥٥٧٦ ٧٨- لا يسلم الدّين مع الطّمع. ٦ ٣٨٨ دين با وجود طمع سالم نماند.

٥٥٧٧ ٧٩- لا ذلّ أعظم من الطّمع. ٦ ٤٣٤ خوارى و ذلّتى بزرگتر از طمع نيست.

٥٥٧٨ ٨٠- يسير الطّمع يفسد كثير الورع.

٦ ٤٥٥ اندكى از طمع تباه سازد بسيارى از پارسايى را.

٥٥٧٩ ٨١- لا تطمعنّ نفسك فيما فوق الكفاف فيغلبك بالزّيادة. ٦ ٢٩٠ نفس خود را به طمع نينداز براى بيشتر از مقدار كفاف زندگى، كه در اين صورت بر تو غالب شود به افزون خواهى. ٥٥٨٠ ٨٢- يفسد الطّمع الورع، و الفجور التّقوى. ٦ ٤٧٢ طمع، پارسايى را تباه كند و فجور و گناه، تقوا را.

٥٥٨١ ٨٣- الحرّ عبد ما طمع. ١ ١١٣ انسان آزاد تا زمانى كه طمع كند برده است.

باب الطاعة

٥٥٨٢ ١- من كثرت طاعته كثرت كرامته. ٥ ٤٤٤ كسى كه فرمانبردارى‏اش بسيار شد، كرامت و عزّت او بسيار گردد.

٥٥٨٣ ٢- ثلاث مهلكات، طاعة النّساء، و طّاعة الغضب، و طاعة الشّهوة.

٣ ٣٣٧ سه چيز است كه نابود كننده است: فرمانبردارى زنان، و فرمانبردارى خشم، فرمانبردارى خواهش و شهوت.

٥٥٨٤ ٣- الطّاعة حرز. ١ ٣٣ فرمانبردارى و اطاعت حق، نگهبان است.

٥٥٨٥ ٤- الطّاعة تنجى، المعصية تردى.

١ ٣٣ فرمانبردارى رهايى بخشد، نافرمانى به هلاكت اندازد.

٥٥٨٦ ٥- الطّاعة اجابة. ١ ٤٢ فرمانبردارى اجابت و امتثال فرمان خدا است.

٥٥٨٧ ٦- الطّاعة أحرز عتاد. ١ ١٣٢ فرمانبردارى حق تعالى محكم‏ترين تكيه‏گاه است.

٥٥٨٨ ٧- الطّاعة غنيمة الاكياس. ١ ١٣٦ فرمانبردارى خداوند غنيمت زيركان است.

٥٥٨٩ ٨- الطّاعة متجر رابح. ١ ١٥٥ فرمانبردارى تجارتى است سودمند.

٥٥٩٠ ٩- الطّاعة همّة الاكياس. ١ ١٦٢ فرمانبردارى همّت و هدف زيركان است.

٥٥٩١ ١٠- الطّاعة أقوى حرز. ١ ١٦٣ فرمانبردارى خدا محكم‏ترين نگهبان است.

٥٥٩٢ ١١- الطّاعة ابقى عزّ. ١ ١٩٠ فرمانبردارى خدا ماندنى‏ترين عزّت است.

٥٥٩٣ ١٢- الطّاعة عزّ المعسر. ١ ٢٦٥ فرمانبردارى خداوند، عزّت انسان پريشان حال است.

٥٥٩٤ ١٣- الطّاعة تستدرّ المثوبة. ١ ٢٦٨ فرمانبردارى ريزان گرداند پاداش نيك پروردگار را.

٥٥٩٥ ١٤- الطّاعة تعظيم الإمامة. ١ ٢٧٥ فرمانبردارى خداوند بزرگداشت مقام امامت است.

٥٥٩٦ ١٥- الطّاعة تطفئ غضب الرّبّ.

١ ٣٢٦ فرمانبردارى، خشم پروردگار را فرو نشاند.

٥٥٩٧ ١٦- العزيز من اعتزّ بالطّاعة. ١ ٣٣٥ عزيز حقيقى كسى است كه به وسيله فرمانبردارى خداوند عزّت يافته است.

٥٥٩٨ ١٧- اخو العزّ من تحلّى بالطّاعة.

١ ٣٤٧برادر، عزّت (و قرين آن) كسى است كه به وسيله فرمانبردارى خداوند زيور گرفته است.

٥٥٩٩ ١٨- العمل بطاعة اللَّه أربح. ١ ٣٤٩ عمل به فرمانبردارى خداوند سودمندتر است.

٥٦٠٠ ١٩- الطّاعة للَّه اقوى سبب. ١ ٣٦٩ فرمانبردارى خداوند محكم‏ترين وسيله است.

٥٦٠١ ٢٠- العمل بطاعة اللّه اربح، و لسان الصّدق ازين و انجح. ٢ ٦٧ عمل به فرمانبردارى خدا سودمندتر، و زبان راستگو آراسته‏تر و پيروزمندتر است.

٥٦٠٢ ٢١- الطّاعة جنّة الرّعيّة و العدل جنّة الدّول. ٢ ٦٩ فرمانبردارى سپر رعيّت و عدل و داد سپر دولتهاست. ٥٦٠٣ ٢٢- المؤمن على الطّاعات حريص و عن المحارم عفيف. ٢ ١٠٧ مؤمن چنان است كه بر اطاعتها حريص، و از محرمات پاكدامن و عفيف است.

٥٦٠٤ ٢٣- الطّاعة و فعل البرّ هما المتجر الرّابح. ٢ ١٥٣ فرمانبردارى خداوند و كار نيك اين هر دو تجارتى است سودمند.

٥٦٠٥ ٢٤- اطع تغنم. ٢ ١٦٨ فرمانبردارى كن تا غنيمت يابى.

٥٦٠٦ ٢٥- اطع تربح. ٢ ١٧١ اطاعت خدا كن تا سود برى.

٥٦٠٧ ٢٦- اكرم نفسك ما اعانتك على طاعة اللّه. ٢ ١٨٧ گرامى بدار نفس خود را تا زمانى كه يارى دهد تو را بر فرمانبردارى خداوند.

٥٦٠٨ ٢٧- اتّق اللّه بطاعته و اطع اللّه بتقواه. ٢ ٢٠١ تقواى الهى داشته باش به وسيله فرمانبردارى او، و فرمانبردارى خدا كن به وسيله تقواى او.

٥٦٠٩ ٢٨- اطيعوا اللّه حسب ما امركم به و رسله. ٢ ٢٤٠ فرمانبردارى خدا كن بدانگونه كه او و پيامبرانش به تو دستور داده‏اند.

٥٦١٠ ٢٩- اطع اللّه فى جمل امورك فانّ طاعة اللّه فاضلة على كلّ شي‏ء، و الزم الورع. ٢ ٢١١ فرمانبردارى خدا كن در همه كارهاى خود كه به راستى فرمانبردارى خداوند از هر چيز برتر است، و ملازم ورع و پارسايى باش.

٥٦١١ ٣٠- اطع اللّه سبحانه فى كلّ حال و لا تخل قلبك من خوفه و رجائه طرفة عين و الزم الاستغفار. ٢ ٢٢٤ فرمانبردار خداى سبحان باش در هر حال، و دلت را از ترس و اميد او به اندازه چشم بر هم زدنى خالى مكن، و ملازم استغفار و آمرزشخواهى باش.

٥٦١٢ ٣١- اشغلوا انفسكم بالطّاعة و ألسنتكم بالذّكر و قلوبكم بالرّضا فيما احببتم و كرهتم. ٢ ٢٤٣ جانهاى خود را مشغول كنيد به فرمانبردارى خدا، و زبانهاتان را به ذكر خدا و دلهاتان را به خوشنودى از مقدرات خداوند در آنچه دوست داريد و ناخوش داريد.

٥٦١٣ ٣٢- استتمّوا نعم اللّه عليكم بالصّبر على طاعته، و المحافظة على ما استحفظكم من كتابه. ٢ ٢٤٩ نعمت‏هاى خدا را بر خويشتن تمام و كامل كنيد به وسيله صبر بر طاعت و فرمانبردارى خدا، و نگهدارى آنچه را كه كتاب خدا نگهدارى آن را از شما خواسته است.

٥٦١٤ ٣٣- اعقل النّاس اطوعهم للّه سبحانه. ٢ ٤٢٨ عاقل‏ترين مردم فرمانبردارترين آنهاست از خداى سبحان.

٥٦١٥ ٣٤- اعقلكم اطوعكم. ٢ ٣٦٩ عاقل‏ترين شما فرمانبردارترين شما است.

٥٦١٦ ٣٥- اشرف الاعمال الطّاعة. ٢ ٣٨٣ شريف‏ترين عملها فرمانبردارى خدا

است.

٥٦١٧ ٣٦- انصح النّاس لنفسه اطوعهم لربّه. ٢ ٤٢٤ خيرخواه‏ترين مردم براى نفس خويش فرمانبردارترين آنها است براى پروردگار خويش.

٥٦١٨ ٣٧- اجدر النّاس برحمة اللّه اقومهم بالطّاعة. ٢ ٤٣٦ شايسته‏ترين مردم به رحمت خدا پايدارترين آنها است در فرمانبردارى خدا.

٥٦١٩ ٣٨- احبّ العباد الى اللَّه اطوعهم له. ٢ ٤٣١ محبوب‏ترين بندگان در پيشگاه خداوند فرمانبردارترين آنهاست از وى.

٥٦٢٠ ٣٩- احقّ من تطيعه من لا تجد منه بدّا، و لا تستطيع لامره ردّا. ٢ ٤٤٤ شايسته‏ترين كسى كه بايد فرمانش را ببرى كسى است كه از او چاره‏اى ندارى، و ردّ فرمان او نتوانى (يعنى خداوند متعال).

٥٦٢١ ٤٠- احقّ من اطعته من امرك بالتّقى و نهاك عن الهوى. ٢ ٤٤٦ شايسته‏ترين كسى كه بايد اطاعتش كنى، كسى است كه تو را دستور به تقوا داده و از پيروى هواى نفس باز داشته است.

٥٦٢٢ ٤١- انّ اسعد النّاس من كان له من نفسه بطاعة اللّه متقاض. ٢ ٤٩٠ به راستى كه نيكبخت‏ترين مردم كسى است كه او را از نفس و درون خويش براى اطاعت خداوند درخواستى باشد.

٥٦٢٣ ٤٢- انّ المغبون من غبن عمره، و انّ المغبوط من انفذ عمره فى طاعة اللّه.

٢ ٥٢٥ به راستى كه مغبون كسى است كه در مورد عمر خويش مغبون باشد، و «مغبوط» يعنى كسى كه مورد غبطه و آرزوى ديگران است، كسى است كه عمر خويش را در راه اطاعت و فرمانبردارى خداوند به پايان رسانده است.

٥٦٢٤ ٤٣- انّ اللّه سبحانه جعل الطّاعة غنيمة الاكياس عند تفريط العجزة.

٢ ٥٣٢به راستى كه خداى سبحان فرمانبردارى را غنيمت زيركان قرار داده، در آنجا كه ناتوانان (در عمل) تقصير در اطاعت كنند.

٥٦٢٥ ٤٤- انّ ولىّ محمّد صلّى اللّه عليه و آله من اطاع اللّه و ان بعدت لحمته.

٢ ٥٠٥ به راستى كه دوستدار حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله كسى است كه فرمانبردارى خدا كند، اگر چه نسب او با آن حضرت دور باشد.

٥٦٢٦ ٤٥- انّ من بذل نفسه فى طاعة اللّه و رسوله كانت نفسه ناجية سالمة و صفقته رابحة غانمة. ٢ ٥٦٥ به راستى آن كسى كه نفس خويش را در راه فرمانبردارى خدا و پيامبرش بذل كرده و بخشيده، داراى نفسى رستگار و سالم است، و تجارتى سودمند و پر غنيمت كرده است.

٥٦٢٧ ٤٦- ان كنت حريصا على طلب المضمون لك، فكن حريصا على اداء المفروض عليك. ٣ ٦ اگر حريص هستى بر جستن آنچه رسيدنش براى تو ضمانت شده است، (يعنى رزق و روزى تو) پس حريص نيز باش براى انجام آنچه بر تو واجب شده است.

٥٦٢٨ ٤٧- انّك ان اطعت اللّه نجاك و اصلح مثواك. ٣ ٥٦ به راستى تو اگر اطاعت خدا كنى نجات دهد تو را و جايگاهت را اصلاح كند.

٥٦٢٩ ٤٨- آفة الرّعيّة مخالفة الطّاعة.

٣ ١٠٤ آفت رعيت مخالفت فرمانبردارى كردن (از والى و زمامدار) است.

٥٦٣٠ ٤٩- اذا طلبت العزّ فاطلبه بالطّاعة. ٣ ١٣٥ هرگاه در طلب عزّت بودى، آن را به وسيله فرمانبردارى خدا بجوى.

٥٦٣١ ٥٠- اذا قويت فاقو على طاعة اللَّه سبحانه. ٣ ١٤٠ هرگاه نيرومند شدى نيروى خود را در راه فرمانبردارى خداى سبحان صرف كن.

٥٦٣٢ ٥١- اذا اخذت نفسك بطاعة اللَّه اكرمتها، و ان ابتذلتها فى معاصيه اهنتها. ٣ ١٤٣ هرگاه به كار گرفتى نفس خود را در راه فرمانبردارى خدا، گرامى‏اش داشته‏اى، و اگر به پستى و خوارى نافرمانى‏هاى خدا واداشتى آن را پست و سبك كرده‏اى.

٥٦٣٣ ٥٢- بالطّاعة يكون الاقبال. ٣ ٢١٣ اقبال و بخت بلند، به فرمانبردارى خدا است.

٥٦٣٤ ٥٣- بالطّاعة يكون الفوز. ٣ ٢١٤ رستگارى به اطاعت خداست.

٥٦٣٥ ٥٤- بالطّاعة تزلف الجنّة للمتّقين.

٣ ٢٣٠ نزديك شدن بهشت به پرهيزكاران، به فرمانبردارى خداست.

٥٦٣٦ ٥٥- بحسن الطّاعة يعرف الاخيار.

٣ ٢٣٦ به خوب فرمانبردارى كردن، نيكان شناخته شوند.

٥٦٣٧ ٥٦- بادر الطّاعة تسعد. ٣ ٢٤١ به فرمانبردارى خدا مبادرت كن تا نيكبخت شوى.

٥٦٣٨ ٥٧- توسّل بطاعة اللّه تنجح. ٣ ٢٧٦ به فرمانبردارى خدا توسل جوى تا پيروز شوى.

٥٦٣٩ ٥٨- تمسّك بطاعة اللَّه يزلفك. ٣ ٢٧٧ به فرمانبردارى خدا تمسّك جوى تا تو را به خدا نزديك كند.

٥٦٤٠ ٥٩- ثمرة الطّاعة الجنّة. ٣ ٣٢٦ ميوه اطاعت و فرمانبردارى خدا، بهشت است.

٥٦٤١ ٦٠- ثواب اللَّه لاهل طاعته، و عقابه لاهل معصيته. ٣ ٣٤٨ پاداش نيك خدا از آن فرمانبرداران است و كيفر و عقاب او از آن نافرمانان.

٥٦٤٢ ٦١- ثابروا على الطّاعات و سارعوا الى فعل الخيرات، و تجنّبوا السّيّئات، و بادروا الى فعل الحسنات، و تجنّبوا ارتكاب المحارم. ٣ ٣٥٢

مداومت كنيد بر طاعتها، و بشتابيد به سوى انجام كارهاى نيك، و دورى گزينيد از بدى‏ها، و پيشى گيريد به سوى انجام كارهاى نيك، و از ارتكاب محرمات الهى اجتناب كنيد.

٥٦٤٣ ٦٢- جوار اللَّه مبذول لمن اطاعه و تجنّب مخالفته. ٣ ٣٦٠ همسايگى رحمت و عنايت خداى تعالى در اختيار كسى است كه او را فرمانبردارى كرده و از مخالفت با او دورى كند.

٥٦٤٤ ٦٣- جمال العبد الطّاعة. ٣ ٣٦٣ زيبايى بنده به اطاعت و فرمانبردارى است.

٥٦٤٥ ٦٤- دوام الطّاعات و فعل الخيرات و المبادرة الى المكرمات من كمال الايمان و افضل الاحسان.

٤ ٢٠ دوام فرمانبردارى حق، و انجام كارهاى نيك، و پيشى گرفتن به خصلتهاى گرامى از كمال ايمان و از برترين احسانهاست.

٥٦٤٦ ٦٥- ذلّل نفسك بالطّاعة و حلّها بالقناعة، و خفّض فى الطّلب و اجمل فى المكتسب. ٤ ٣٩ نفس خويش را به وسيله فرمانبردارى رام گردان، و به قناعت بياراى، و در طلب روزى آسان بگير، و در كسب و كار ميانه‏رو باش (و حرص نزن).

٥٦٤٧ ٦٦- درك الخيرات بلزوم الطّاعات. ٤ ٢٣ دريافت و درك خيرات و نيكى‏ها به ملازمت انجام طاعات الهى است.

٥٦٤٨ ٦٧- راكب الطّاعة مقيله الجنّة.

٤ ٨٥ كسى كه بر مركب اطاعت حق سوار است خوابگاه او بهشت است.

٥٦٤٩ ٦٨- زكاة الصّحّة السّعى فى طاعة اللَّه. ٤ ١٠٦ زكات سلامتى، تلاش و كوشش در طاعت الهى است.

٥٦٥٠ ٦٩- زر فى اللَّه اهل طاعته و خذ الهداية من اهل ولايته. ٤ ١١٣ فرمانبرداران را در راه خدا ديدار كن، و

هدايت و راهنمايى را از اهل ولايت خدا فرا گير.

٥٦٥١ ٧٠- صابروا انفسكم على فعل الطّاعات، و صونوها عن دنس السّيّئات، تجدوا حلاوة الايمان.

٤ ٢٢٤ به شكيبايى و صبر واداريد نفسهاى خود را براى انجام طاعتهاى الهى، و نگه داريد آنها را از چركى بديها تا حلاوت و شيرينى ايمان را بيابيد.

٥٦٥٢ ٧١- طوبى لمن حافظ على طاعة ربّه. ٤ ٢٣٨ خوشا به حال كسى كه بر طاعت پروردگار خود محافظت و نگهبانى دارد.

٥٦٥٣ ٧٢- طوبى لمن وفّق لطاعته و بكى على خطيئته. ٤ ٢٤٠ خوشا به حال كسى كه موفق به طاعت پروردگار گشته، و بر گناه خويش گريسته است.

٥٦٥٤ ٧٣- طوبى لمن وفّق لطاعته و حسنت خليقته و احرز امر آخرته.

٤ ٢٤٤ خوشا به حال كسى كه موفق به فرمانبردارى پروردگار گشته، و خلق و خوى خويش را نيكو كرده، و كار آخرت خود را فراهم كرده است.

٥٦٥٥ ٧٤- طوبى لعين هجرت فى طاعة اللَّه غمضها. ٤ ٢٤٨ خوشا به حال ديده و چشمى كه در راه اطاعت خدا پوشيدن و بستن خود را ترك كرده است.

٥٦٥٦ ٧٥- طاعة اللَّه سبحانه لا يحوزها الّا من بذل الجدّ و استفرغ الجهد. ٤ ٢٥٤ فرمانبردارى خداى سبحان را درنيابد مگر آن كس كه بذل كند تلاش خود را و به كار برد كوشش خود را.

٥٦٥٧ ٧٦- طاعة اللَّه مفتاح كلّ سداد و صلاح كلّ فساد. ٤ ٢٥٥ فرمانبردارى خداوند كليد هر كار درست و اصلاح كننده هر كار فاسد و تباهى است.

٥٦٥٨ ٧٧- طاعة اللَّه سبحانه اعلى عماد و اقوى عتاد. ٤ ٢٥٥

طاعت خداى سبحان بلندترين ستون و محكم‏ترين تكيه‏گاه است.

٥٦٥٩ ٧٨- ظلّ اللَّه سبحانه فى الآخرة مبذول لمن اطاعه فى الدّنيا. ٤ ٢٧٦ سايه لطف و عنايت خداى سبحان در آخرت عطا گردد به كسى كه در دنيا از او فرمانبردارى نموده است.

٥٦٦٠ ٧٩- عليك بطاعة من لا تعذر بجهالته. ٤ ٢٩٠ بر تو باد به اطاعت و فرمانبردارى كسى كه معذور نيستى در نادانى شناخت او. ٥٦٦١ ٨٠- عليك بطاعة اللَّه سبحانه فانّ طاعة اللَّه فاضلة على كلّ شي‏ء. ٤ ٢٩٣ بر تو باد به فرمانبردارى خداى سبحان كه به راستى فرمانبردارى خداوند افزون است بر هر چيز.

٥٦٦٢ ٨١- على قدر العقل تكون الطّاعة.

٤ ٣١٢ به اندازه عقل است اطاعت پروردگار.

٥٦٦٣ ٨٢- غاية العبادة الطّاعة. ٤ ٣٧١ نهايت عبادت اطاعت و فرمانبردارى است.

٥٦٦٤ ٨٣- فى الطّاعة كنوز الارباح.

٤ ٣٩٤ در اطاعت حق تعالى است گنجهاى سود.

٥٦٦٥ ٨٤- فضائل الطّاعات تنيل رفيع المقامات. ٤ ٤٢٧ افزونى‏هاى (پاداش) طاعتها مى‏رساند انسان را به جايگاههاى بلند.

٥٦٦٦ ٨٥- كلّ مطيع مكرّم. ٤ ٥٢٧ هر فرمانبردارى مورد اكرام و گرامى است.

٥٦٦٧ ٨٦- كن مطيعا للَّه سبحانه و بذكره آنسا، و تمثّل فى حال تولّيك عنه اقباله عليك، يدعوك الى عفوه و يتغمّدك بفضله. ٤ ٦١٥ فرمانبردار خداى سبحان باش و به ياد او انس گير، و مجسّم كن در حال پشت كردن از او صورت روى آوردن خدا را به‏

سوى تو، كه تو را به گذشت خويش مى‏خواند و به فضل خويش مى‏پوشاند.

٥٦٦٨ ٨٧- لو لم يرغّب اللَّه سبحانه فى طاعته، لوجب ان يطاع رجاء رحمته.

٥ ١١٧ اگر خداى سبحان مردم را به فرمانبردارى خويش ترغيب و تشويق نمى‏كرد، باز هم واجب بود اطاعت او به خاطر اميد به مهر و رحمتش.

٥٦٦٩ ٨٨- من اطاع ربّه ملك. ٥ ١٤٦ كسى كه پروردگار خود را اطاعت كند مالك سعادت و نيكبختى گردد.

٥٦٧٠ ٨٩- من يطع اللَّه يفز. ٥ ١٤٦ كسى كه اطاعت خدا كند رستگار شود.

٥٦٧١ ٩٠- من اطاع اللَّه استنصر. ٥ ١٦٦ كسى كه اطاعت خدا كند از خدا يارى جسته است.

٥٦٧٢ ٩١- من اطاع اللَّه جلّ امره. ٥ ١٧٠ كسى كه اطاعت خدا كند كارش بالا گيرد و بزرگ شود.

٥٦٧٣ ٩٢- من اطاع امرك اجلّ قدرك.

٥ ٢٢٦ كسى كه دستور تو را اطاعت كند قدر و ارزش تو را بزرگ گردانده است.

٥٦٧٤ ٩٣- من عمل بطاعة اللَّه كان مرضيّا. ٥ ٢٦٦ كسى كه عمل كند به طاعت خداوند مورد خوشنودى پروردگار است.

٥٦٧٥ ٩٤- من اطاع اللَّه علا امره. ٥ ٢٨٠ كسى كه از خدا اطاعت كند كارش بلند گردد.

٥٦٧٦ ٩٥- من عمل بطاعة اللَّه ملك. ٥ ٢٨٢ كسى كه عمل كند به طاعت خداوند مالك گردد (سعادت و آخرت را).

٥٦٧٧ ٩٦- من اطاع اللَّه لم يشق ابدا.

٥ ٢٨٣ كسى كه از خدا اطاعت كند هيچ‏گاه بدبخت نشود.

٥٦٧٨ ٩٧- من تقرّب الى اللَّه بالطّاعة أحسن له الحباء. ٥ ٢٨٨ كسى كه تقرّب و نزديكى جويد به درگاه خدا به وسيله اطاعت او، خداوند بخشش‏

و عطاى او را نيكو كند.

٥٦٧٩ ٩٨- من اطاع اللَّه سبحانه عزّ و قوى. ٥ ٢٩١ كسى كه از خداى سبحان اطاعت كند عزيز و نيرومند گردد.

٥٦٨٠ ٩٩- من اطاع اللَّه سبحانه عزّ نصره. ٥ ٢٩٩ كسى كه از خداى سبحان اطاعت كند، نيرومند باشد يارى‏اش (از طرف خداوند).

٥٦٨١ ١٠٠- من اهمل العمل بطاعة اللَّه ظلم نفسه. ٥ ٣١٦ كسى كه در عمل كردن به طاعت خداوند اهمال كارى و سهل‏انگارى كند به خويشتن ستم كرده است.

٥٦٨٢ ١٠١- من صبر على طاعة اللَّه عوّضه اللَّه سبحانه خيرا ممّا صبر عليه. ٥ ٣٣١ كسى كه صبر و شكيبايى كند بر فرمانبردارى خداوند، خداى سبحان عوض دهد او را بهتر از آنچه بر آن صبر و شكيبايى ورزيده است.

٥٦٨٣ ١٠٢- من اتّخذ طاعة اللَّه سبيلا فاز بالّتى هى اعظم. ٥ ٣٧٤ كسى كه فرمانبردارى خداى را فرا راه خود برگيرد، و انتخاب كند، به بزرگترين نيكبختى رسيده و سعادت يافته است.

٥٦٨٤ ١٠٣- من اتّخذ طاعة اللَّه بضاعة، اتته الارباح من غير تجارة. ٥ ٣٨٥ كسى كه طاعت خدا را سرمايه خويش گرداند، سودها بدون تجارت به نزدش آيد.

٥٦٨٥ ١٠٤- من سرّه الغنى بلا مال و العزّ بلا سلطان، و الكثرة بلا عشيرة، فليخرج من ذلّ معصية اللَّه الى عزّ طاعته، فانّه واجد ذلك كلّه. ٥ ٣٩٠ كسى كه توانگرى و بى‏نيازى خواهد بدون مال و ثروت، و عزّت خواهد بدون سلطنت و پادشاهى، و زيادى و فزونى افراد وابسته به خود را خواهد بدون داشتن عشيره و فاميل، بايد از خوارى نافرمانى خدا به در آيد، به سوى عزّت فرمانبردارى او، كه با اين كار، همه آنها را يافته است.

٥٦٨٦ ١٠٥- من اطاع اللَّه سبحانه لم يضرّه من اسخط من النّاس. ٥ ٤٠٠ كسى كه از خداى سبحان اطاعت كند زيانش نرساند كسى كه او را در اين راه خشمگين كرده است.

٥٦٨٧ ١٠٦- من عمل بطاعة اللَّه سبحانه لم يفته غنم و لم يغلبه خصم. ٥ ٤٠٥ كسى كه عمل كند به طاعت خداى سبحان، هيچ سود و نفعى از او فوت نشود، و هيچ دشمنى بر او چيره نگردد.

٥٦٨٨ ١٠٧- من بادر الى مراضى اللَّه سبحانه و تأخّر عن معاصيه، فقد اكمل الطّاعة. ٥ ٤٣١ كسى كه پيشى گيرد بدانچه موجب خوشنودى خداى سبحان است و از نافرمانى‏هاى خدا واپس رود، به حقيقت كه فرمانبردارى را به كمال رسانده است.

٥٦٨٩ ١٠٨- من اطاع اللَّه اجتباه. ٥ ٤٤٥ كسى كه از خدا اطاعت كند، خدا او را برگزيند.

٥٦٩٠ ١٠٩- من كرم النّفس العمل بالطّاعة. ٦ ٢٩ از بزرگوارى نفس است عمل به طاعت خداوند.

٥٦٩١ ١١٠- من المروّة طاعة اللَّه و حسن التّقدير. ٦ ٢٢ از جوانمردى است فرمانبردارى خدا و خوب اندازه‏گيرى كردن زندگى.

٥٦٩٢ ١١١- من افضل الاعمال اكتساب الطّاعات. ٦ ٣٣ از برترين عملها به دست آوردن طاعتهاى الهى است.

٥٦٩٣ ١١٢- من تقوى النّفس العمل بالطّاعة. ٦ ٤٤ از پرهيزكارى نفس است عمل به طاعت الهى.

٥٦٩٤ ١١٣- ما تزيّن متزيّن بمثل طاعة اللَّه. ٦ ٥٧ هيچ آراسته به زيورى خود را نياراسته به چيزى همانند فرمانبردارى خدا.

٥٦٩٥ ١١٤- ما من شي‏ء من طاعة اللَّه سبحانه يأتي الّا فى كره. ٦ ٩٩

هيچ چيزى از طاعت خداى سبحان نيست كه بيايد بر انسان جز از روى ناخوشنودى. ٥٦٩٦ ١١٥- ملاك كلّ خير طاعة اللَّه سبحانه. ٦ ١٢٠ ملاك و معيار هر كار نيك و خيرى اطاعت و فرمانبردارى خداى سبحان است (يعنى انجام دادن آن به خاطر فرمان خدا).

٥٦٩٧ ١١٦- ملازمة الطّاعة خير عتاد.

٦ ١٣٥ ملازمت با فرمانبردارى خدا بهترين تكيه‏گاه است.

٥٦٩٨ ١١٧- نعم الوسيلة الطّاعة. ٦ ١٦٦ فرمانبردارى خدا خوب وسيله‏اى است.

٥٦٩٩ ١١٨- نعم الطّاعة الانقياد و الخضوع. ٦ ١٦٧ خوب طاعتى است انقياد (گردن نهادن) و خضوع و فروتنى در پيشگاه خداوند.

٥٧٠٠ ١١٩- نال الفوز من وفّق للطّاعة.

٦ ١٨٢ به رستگارى رسيده كسى كه موفق به اطاعت حق گرديده است.

٥٧٠١ ١٢٠- نظام المروّة فى مجاهدة اخيك على طاعة اللَّه سبحانه و صدّه عن معاصيه، و ان يكثر على ذلك ملامه. ٦ ١٨٤ نظام و رشته پيوند مردى و مردانگى در اين است كه با برادر خود در راه طاعت خداى سبحان پيكار كنى، و او را از نافرمانى‏هاى خداوند بازدارى، و او را در اين باره بسيار سرزنش كنى.

٥٧٠٢ ١٢١- هدى من اطاع ربّه و خاف ذنبه. ٦ ١٩٣ به هدايت و راه راست رسيده كسى كه اطاعت پروردگار خود كند و از گناه خويش بترسد.

٥٧٠٣ ١٢٢- وقّوا انفسكم من عذاب اللَّه بالمبادرة الى طاعة اللَّه. ٦ ٢٣٥ نگاه داريد خود را از عذاب خداوند به وسيله پيشى جستن به سوى طاعت خداوند.

٥٧٠٤ ١٢٣- لا تعتذر من امر اطعت اللَّه سبحانه فيه فكفى بذلك منقبة. ٦ ٣٠٥ هيچ گاه از كارى كه در آن فرمانبردارى خداى سبحان را انجام داده‏اى عذرخواهى نكن كه همين كار در منقبت و مباهات تو كافى است.

٥٧٠٥ ١٢٤- لا عزّ كالطّاعة. ٦ ٣٤٩ عزتى همچون فرمانبردارى خدا نيست.

٥٧٠٦ ١٢٥- لا رأى لمن لا يطاع. ٦ ٣٩٣ كسى را كه فرمانش نبرند رأى و انديشه ندارد.

٥٧٠٧ ١٢٦- لا عزّ الّا بالطّاعة. ٦ ٣٩٣ عزتى نيست جز به اطاعت خداوند.

٥٧٠٨ ١٢٧- لا ينجع تدبير من لا يطاع.

٦ ٤١٤ سود ندهد تدبير كسى كه فرمانش نبرند.

٥٧٠٩ ١٢٨- لا يسعد امرء الّا بطاعة اللَّه سبحانه و لا يشقى امرء الّا بمعصية اللَّه. ٦ ٤١٧ نيكبخت نشود كسى مگر به وسيله اطاعت خداى سبحان، و بدبخت نشود كسى مگر به نافرمانى خداوند.

٥٧١٠ ١٢٩- ينبغي للعاقل ان لا يخلو فى كلّ حالة عن طاعة ربّه و مجاهدة نفسه. ٦ ٤٤٠ براى شخص خردمند و عاقل شايسته است كه بيكار نباشد در هر حالى از اطاعت پروردگار خود و پيكار كردن با نفس خويش.

٥٧١١ ١٣٠- ينبغي للمؤمن ان يلزم الطّاعة و يلتحف الورع و القناعة. ٦ ٤٤٠ براى مؤمن شايسته است كه ملازم فرمانبردارى خدا باشد، و بپوشد جامه پرهيزكارى و قناعت را.

٥٧١٢ ١٣١- لا تطيعوا الادعياء الّذين شربتم بصفوكم كدرهم و خططتم بصحّتكم مرضهم و ادخلتم فى حقّكم‏

باطلهم. ٦ ٢٧٩ از «ادعياء» همانها كه معلوم نيست پدرشان كيست و جامه اسلام را به تن پوشيده‏اند و نفاق و دورويى را پيشه كرده‏اند اطاعت نكنيد، از آنها كه جام پاك قلبتان را در اختيار آب تيره نفاقشان قرار داده‏ايد، از آنها كه تندرستى خويش را با بيمارى آنها آميخته‏ايد (و ايمان خالص خويش را به انفاق آنها مخلوط ساخته‏ايد) و باطلشان را در حق خود راه داده‏ايد.

باب الطاقة (توانايى)

٥٧١٣ ١- من كلّفك ما لا تطيق فقد افتاك فى عصيانه. ٥ ٤٥٢ كسى كه به تو تكليف كند چيزى را كه توان و طاقت آن را ندارى، فتوى و دستور نافرمانى خويش را به تو داده و صادر كرده است.

باب الطيش (سبكى)

٥٧١٤ ١- الطّيش ينكّد العيش. ١ ٢٠٠ سبكى و سبكسرى (در هنگام خشم يا غير آن) زندگى را سخت و دشوار سازد.

حرف «الظاء»

باب الظفر (پيروزى)

٥٧١٥ ١- الظّفر شافع المذنب. ١ ٧٥ پيروز شدن بر گنهكار شفيع و واسطه او است. ٥٧١٦ ٢- لا تبطرنّ بالظّفر فانّك لا تأمن ظفر الزّمان بك. ٦ ٢٩١ سرمست پيروزى مشو كه از پيروز شدن زمانه بر تو در امان نخواهى بود.

٥٧١٧ ٣- كفى بالظّفر شافعا للمذنب.

٤ ٥٧٩ پيروز شدن براى شفاعت گنهكار كافى است.

٥٧١٨ ٤- من تأيّد فى الأمور ظفر ببغيته.

٥ ٣١٥ هر كس در كارها (از طرف خداوند) تأييد و يارى شود به هدف و آرمان خود خواهد رسيد.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33