ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 52012
دانلود: 10330


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 52012 / دانلود: 10330
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الاعانة و التعاون (كمك دادن و همكارى كردن)

٧٣٥١ ١- طلب التّعاون على نصرة الباطل جناية و خيانة. ٤ ٢٥٩ درخواست همكارى براى يارى دادن باطل، جنايت و خيانت است.

٧٣٥٢ ٢- المعونة تنزل من اللّه على قدر المئونة. ٢ ٤٣ يارى خداى تعالى به اندازه خرج و هزينه فرود آيد.

٧٣٥٣ ٣- اعن تعن. ٢ ١٧٥ يارى كن تا يارى شوى.

٧٣٥٤ ٤- اعن اخاك على هدايته. ٢ ١٧٨ برادر خود را در راه هدايت و راهنمايى‏اش يارى كن.

٧٣٥٥ ٥- اذا رايت مظلوما فاعنه على‏

الظّالم. ٣ ١٣٨ هرگاه ستمديده و مظلومى را ديدى در برابر ستمكار ياريش ده.

٧٣٥٦ ٦- رحم اللّه رجلا راى حقّا فاعان عليه، و رأى جورا فردّه و كان عونا بالحقّ على صاحبه. ٤ ٤٤ خدا رحمت كند مردى را كه حقى را ببيند و بر آن يارى دهد، و ستمى را ببيند و آن را ردّ كند و يارى كننده دوست خود در حقّ باشد.

٧٣٥٧ ٧- على قدر المئونة تكون من اللّه المعونة. ٤ ٣١٠ به اندازه خرج و هزينه، يارى از جانب خداوند فرا مى‏رسد.

٧٣٥٨ ٨- كما تعين تعان. ٤ ٦٢٣ همان گونه كه يارى دهى يارى شوى.

٧٣٥٩ ٩- من لم ينجد لم ينجد. ٥ ٢٥٣ كسى كه يارى نكند يارى نشود.

٧٣٦٠ ١٠- ما امر اللّه سبحانه بشى‏ء الّا و اعان عليه. ٦ ٧٣ خداى سبحان به چيزى دستور نداده مگر آنكه بندگان را بر آن يارى داده است.

٧٣٦١ ١١- نعم العون المظاهرة. ٦ ١٦٤ كمك دادن به يكديگر ياور خوبى است.

٧٣٦٢ ١٢- طلب التّعاون على إقامة الحقّ ديانة و أمانة. ٤ ٢٥٩ درخواست همكارى از مردم براى بر پا داشتن حق، ديندارى و امانتدارى است (و از درخواستها و سؤالهاى نكوهيده و مذموم نيست).

٧٣٦٣ ١٣- من وجّه رغبته إليك وجبت معونته عليك. ٥ ٣٤١ كسى كه خواسته و نياز خود را به سوى تو متوجه كرد (و درخواست كمك از تو نمود) يارى دادن به او بر تو لازم است.

٧٣٦٤ ١٤- لا تعن على من أنعم عليك فمن أعان على من أنعم عليه سلب الامكان. ٦ ٣٣٢ كمك نده بر زيان كسى كه به تو نعمتى داده و انعامى كرده، كه نيرو و توان از كسى كه به زيان نعمت دهنده خود به ديگرى كمك دهد از او گرفته شود.

٧٣٦٥ ١٥- لا تعن قويّا على ضعيف. ٦ ٢٦٢ بر زيان ناتوان به توانمند كمك نكن.

٧٣٦٦ ١٦- لا خير فى معين مهين. ٦ ٣٩١ خيرى نيست در يارى كننده‏اى كه خوار كند.

باب العار (ننگ، رسوايى)

٧٣٦٧ ١- ليس من شيم الكريم ادّراع العار. ٥ ٧٣ پوشيدن جامه عار و ننگ از خصلتهاى شخص كريم و بزرگوار نيست.

٧٣٦٨ ٢- من تعرّى عن الورع ادّرع جلباب العار. ٥ ٣١١ كسى كه از پارسايى برهنه شود جامه عار و ننگ بپوشد.

باب العهد (پيمان)

٧٣٦٩ ١- اعتصموا بالذّمم فى اوتادها.

٢ ٢٤٠ چنگ زنيد به عهد و پيمانها در مردمى كه عهد و پيمانشان همچون ميخها محكم است.

٧٣٧٠ ٢- اشرف الهمم رعاية الذّمام.

٢ ٤٦٣ شريف‏ترين همّتها رعايت كردن حرمتها است.

٧٣٧١ ٣- انّ حسن العهد من الايمان.

٢ ٤٨٧ به راستى كه عهد و پيمان نيكو از نشانه‏هاى ايمان است.

٧٣٧٢ ٤- انّ العهود قلائد فى الاعناق الى يوم القيامة، فمن وصلها وصله اللّه و من نقضها خذله اللّه، و من استخفّ بها خاصمته الى الّذى اكّدها و اخذ خلقه بحفظها. ٢ ٦١٦ به راستى كه عهد و پيمانها گردن بندهايى است كه تا روز قيامت در گردنها افتاده، هر كه پيوند دهد آنها را خدا پيوند كند با او، و كسى كه بشكند آن را خداوند او را خوار گرداند، و كسى كه آن را سبك بشمارد آن پيمانها شكايت او را نزد خدايى ببرند كه آن را محكم كرده و از خلق خود پيمان حفظ و نگهدارى آنها را گرفته است.

٧٣٧٣ ٥- آفة العهود قلّة الرّعاية. ٣ ١٠٧

آفت عهدها و پيمانها كم رعايت كردن آنهاست.

٧٣٧٤ ٦- اذا عاقدت فأتمم. ٣ ١١٨ هرگاه با كسى پيمانى بستى آن را تمام كن.

٧٣٧٥ ٧- خلوص الودّ و الوفاء بالوعد من حسن العهد. ٣ ٤٥٩ خلوص در دوستى و وفاى به عهد از خوش عهدى با خدا است.

٧٣٧٦ ٨- زين الشّيم رعى الذّمم. ٤ ١٠٨ زيور خصلتها رعايت كردن عهد و پيمانها است.

٧٣٧٧ ٩- سنّة الكرام الوفاء بالعهود.

٤ ١٢٩ شيوه و سنت مردمان كريم و بزرگوار وفا كردن به عهد و پيمانها است.

٧٣٧٨ ١٠- من اخفر ذمّة اكتسب مذمّة.

٥ ٢٢٩ كسى كه عهد و پيمانى را بشكند مذمّت و نكوهشى را كسب كرده.

٧٣٧٩ ١١- من حفظ عهده كان وفيّا. ٥ ٢٦٥ كسى كه عهد و پيمان خود را نگه دارد «وفىّ» پر وفا است (و اين افتخار به او داده خواهد شد).

٧٣٨٠ ١٢- من الكرم الوفاء بالذّمم. ٦ ١٣ وفا كردن به پيمانها از كرم و بزرگوارى است.

٧٣٨١ ١٣- من احسن الامانة رعى الذّمم. ٦ ٣٤ از بهترين امانتدارى‏ها رعايت كردن پيمانها است.

٧٣٨٢ ١٤- من اشرف الشّيم حياطة الذّمم. ٦ ٣٦ از شريف‏ترين خويها، نگهدارى عهد و پيمانها است.

٧٣٨٣ ١٥- ما ايقن باللّه من لم يرع عهوده و ذمّته. ٦ ٧٤ يقين به خداوند ندارد كسى كه عهد و پيمانش را رعايت نكند.

٧٣٨٤ ١٦- لا تحلّنّ عقدا يعجزك ايثاقه.

٦ ٢٨٣

وا مكن گرهى را كه عاجز سازد تو را محكم كردن آن (و نتوانى آن را محكم ببندى).

٧٣٨٥ ١٧- لا يدعونّك ضيق لزمك فى عهد اللّه الى النّكث، فانّ صبرك على ضيق ترجو انفراجه و فضل عاقبته خير لك من عذر تخاف تبعته و تحيط بك من اللّه لأجله العقوبة. ٦ ٣٠٧ مبادا فشارى كه از پيمان خداوند بر تو آيد، تو را به شكستن آن وادار كند، زيرا صبر و شكيبايى تو بر فشارى كه گشايش و فضيلت سرانجام آن را اميد دارى، بهتر است براى تو از عذر و بهانه‏اى كه ترس پى آمد آن را دارى و به سبب آن از سوى خداوند كيفرش تو را فرا خواهد گرفت.

٧٣٨٦ ١٨- لا تغدرنّ بعهدك، و لا تخفرنّ ذمّتك، و لا تختل عدوّك فقد جعل اللّه سبحانه عهده و ذمّته أمنا له. ٦ ٣١٧ به عهد خود بى‏وفايى مكن، و پيمان خود را مشكن، و با دشمن خود فريبكارى مكن، زيرا خداى سبحان عهد و پيمان او را ايمنى براى او قرار داده است.

٧٣٨٧ ١٩- يكثر حلف الرّجل لأربع: مهانة يعرفها من نفسه، او ضراعة يجعلها سبيلا الى تصديقه، اوعىّ لمنطقه فيتّخذ الإيمان حشوا و صلة لكلامه، او لتهمة قد عرف بها. ٦ ٤٧٩ در برابر چهار چيز است كه سوگند خوردن مرد بسيار مى‏شود: (١) خوارى و پستى كه در نفس خود احساس مى‏كند (٢) افتادگى و زبونى كه سبب مى‏شود تا سوگند را راهى براى تصديق خود قرار دهد. (٣) درماندگى در گفتار، كه موجب گردد تا سوگند را وسيله‏اى براى پر كردن گفتار و ارتباطى براى سخن خود قرار دهد (٤) تهمتى كه مردم بدان تهمت او را شناخته‏اند (و سوگند را وسيله‏اى براى رفع تهمت خود قرار مى‏دهد).

باب العيب (عيبجويى، عيب بينى)

٧٣٨٨ ١- أرجى النّاس صلاحا من اذا وقف على مساويه سارع الى التّحوّل عنها. ٢ ٤٧٤ اميدوارترين مردم به اصلاح حال خود كسى است كه هرگاه به بديهاى خود آگاه شد، بشتابد به سوى تحوّل و برگشتن از آنها.

٧٣٨٩ ٢- المنقوص مستور عنه عيبه.

١ ٣٠١ شخص معيوب و كسى كه نقصى در اخلاق او است، عيبش از او پوشيده است.

٧٣٩٠ ٣- اشتغالك بمعائب نفسك يكفيك العار. ١ ٣٨٤ سرگرم شدن تو به عيبهاى خودت كفايت مى‏كند تو را از ننگ عيبجويى از ديگران.

٧٣٩١ ٤- ايّاك و معاشرة متتبّعى عيوب النّاس، فانّه لم يسلم مصاحبهم منهم.

٢ ٢٩١ زنهار بپرهيز از معاشرت و زيستن با كسى كه در جستجو و تفحص عيبهاى مردم است كه از شرّ اين گونه اشخاص رفيق و همدم آنها نيز سالم نخواهد بود.

٧٣٩٢ ٥- امقت النّاس العيّاب. ٢ ٣٨١ مبغوض‏ترين مردم (پيش خدا و خلق خدا) انسانهاى عيب‏جو هستند.

٧٣٩٣ ٦- افضل النّاس من شغلته معايبه عن عيوب النّاس. ٢ ٤١٦ برترين و با فضيلت‏ترين مردم كسى است كه رسيدگى به عيبهاى خود سرگرمش سازد از رسيدگى به عيبهاى ديگران.

٧٣٩٤ ٧- اكبر العيب ان تعيب غيرك بما هو فيك. ٢ ٤٣٢ بزرگترين عيب آن است كه عيب كنى ديگران را به عيبى كه در خودت هست.

٧٣٩٥ ٨- اعقل النّاس من كان بعيبه بصيرا، و عن عيب غيره ضريرا.

٢ ٤٤٥ عاقل‏ترين مردم كسى است كه به عيب خود بينا است و از عيب ديگران نابينا.

٧٣٩٦ ٩- ان سمت همّتك لاصلاح النّاس فابدأ بنفسك، فانّ تعاطيك صلاح غيرك و انت فاسد اكبر العيب.

٣ ٢٣ اگر بلندى گرفت همّت تو براى اصلاح مردم (و آن را وجهه همّت خويش قرار دادى) اصلاح را از خود آغاز كن، زيرا اقدام كردن تو براى اصلاح ديگران در حالى كه خودت فاسد باشى‏ بزرگترين عيب است.

٧٣٩٧ ١٠- انّما سمّى العدوّ عدوّا لانّه يعدو عليك، فمن داهنك فى معايبك فهو العدوّ العادي عليك. ٣ ٧٨ جز اين نيست كه دشمن را دشمن گويند بخاطر ستمى كه بر تو مى‏كند، و كسى كه عيبهاى تو را با چاپلوسى و چرب زبانى از تو مى‏پوشاند همان دشمنى است كه بر تو ستم مى‏كند.

٧٣٩٨ ١١- انّما سمّى الصّديق صديقا لانّه يصدقك فى نفسك و معايبك، فمن فعل ذلك فاستنم اليه فانّه الصّديق.

٣ ٧٩ به راستى دوست را «صديق» گويند براى آنكه در مورد تو و عيبهايت از در راستى و صفا با تو در آيد، و كسى كه چنين كند با او انس و آرامش گير كه به راستى او صديق (دوستى صميمى و راست و درست) است.

٧٣٩٩ ١٢- اذا رأيت فى غيرك خلقا ذميما فتجنّب فى نفسك امثاله.

٣ ١٦١ هرگاه در ديگران اخلاق نكوهيده‏اى را ديدى از دچار شدن به امثال آن در خود پرهيز كن. ٧٤٠٠ ١٣- تأمّل العيب عيب. ٣ ٢٨٢ درنگ كردن و تأمّل در عيب ديگران عيب است.

٧٤٠١ ١٤- تتبّع العورات من اعظم السّوءات. ٣ ٣١٨ جستجو و تفحص در عيبهاى ديگران از بزرگترين خصلتهاى بد و زشت است.

٧٤٠٢ ١٥- تتبّع العيوب من اقبح العيوب و شرّ السّيّئات. ٣ ٣١٨ جستجو و تفحص در عيبهاى ديگران زشت‏ترين عيبها و بدترين گناهان است.

٧٤٠٣ ١٦- ذووا العيوب يحبّون اشاعة معايب النّاس، ليتّسع لهم العذر فى معايبهم. ٤ ٣٨ انسانهاى عيب‏دار اشاعه و رواج دادن عيبهاى مردم را دوست مى‏دارند تا عذر ايشان در مورد عيبهاى خودشان آسان شود.

٧٤٠٤ ١٧- شرّ النّاس من كان متتبّعا لعيوب النّاس عميّا لمعايبه. ٤ ١٧٦ بدترين مردم كسى است كه كاوشگر عيبهاى مردم است ولى از عيبهاى خود نابينا و كور است.

٧٤٠٥ ١٨- عجبت لمن ينكر عيوب النّاس و نفسه اكثر شي‏ء معابا و لا يبصرها.

٤ ٣٤٠ در شگفتم از كسى كه عيبهاى مردم را بد شمارد، ولى خود بيشترين عيبها را دارد و نمى‏بيند.

٧٤٠٦ ١٩- كفى بالمرء كيسا ان يعرف معايبه. ٤ ٥٧٦ در زيركى انسان همين بس كه عيبهاى خود را بشناسد.

٧٤٠٧ ٢٠- كفى بالمرء شغلا بمعايبه عن معايب النّاس. ٤ ٥٨٠ براى سرگرمى انسان همين بس كه با ديدن عيبهاى خود از عيبهاى ديگران سرگرم شود.

٧٤٠٨ ٢١- كفى بالمرء جهلا ان يجهل عيبه. ٤ ٥٨٢ براى نادانى انسان همين بس كه از عيب خود بى خبر و ناآگاه باشد.

٧٤٠٩ ٢٢- كفى بالمرء غباوة ان ينظر من عيوب النّاس الى ما خفى عليه من عيوبه. ٤ ٥٨٢ در كودنى مرد همين بس كه بنگرد از عيبهاى مردم به چيزى كه از عيبهاى خود بر او پوشيده است.

٧٤١٠ ٢٣- كفى بالمرء جهلا ان يجهل عيوب نفسه و يطعن على النّاس بما لا يستطيع التّحوّل عنه. ٤ ٥٨٤ در نادانى مرد همين بس كه نداند عيبهاى خود را و طعنه زند به مردم به چيزى كه تغيير آن را در خود نتواند.

٧٤١١ ٢٤- كفى بالمرء كيسا ان يقف على معايبه و يقتصد فى مطالبه. ٤ ٥٨٥ در زيركى مرد همين بس كه واقف شود بر عيبهاى خويش، و ميانه‏روى كند در خواسته‏هاى خود.

٧٤١٢ ٢٥- لينهك عن ذكر معايب النّاس ما تعرف من معايبك. ٥ ٤٠ بايد باز دارد تو را از ذكر عيبهاى مردم آنچه را كه خود مى‏دانى از عيبهاى خويش.

٧٤١٣ ٢٦- ليكفّ من علم منكم عن عيب غيره ما يعرف من عيب نفسه. ٥ ٤٢ بايد باز دارد شما را از عيب كردن ديگران آنچه را مى‏دانيد از عيب خودتان.

٧٤١٤ ٢٧- ليكن آثر النّاس عندك من اهدى اليك عيبك و اعانك على نفسك. ٥ ٤٨ بايد برگزيده‏ترين مردم نزد تو كسى باشد كه عيبهاى تو را برايت هديه بياورد، و بر اصلاح نفس خود تو را يارى كند.

٧٤١٥ ٢٨- ليكن احبّ النّاس اليك من هداك الى مراشدك، و كشف لك عن معايبك. ٥ ٤٩ بايد محبوب‏ترين مردم نزد تو كسى باشد كه تو را به جايگاههاى رشد و صلاح راهنمايى كند، و از عيبهايت براى تو پرده بردارد.

٧٤١٦ ٢٩- ليكن ابغض النّاس اليك و ابعدهم منك اطلبهم لمعايب النّاس.

٥ ٥٠ بايد مبغوض‏ترين مردم نزد تو و دورترين آنها از تو كسى باشد كه بيشتر از ديگران در جستجوى عيبهاى مردم است.

٧٤١٧ ٣٠- لو عرف المنقوص نقصه لساءه ما يرى من عيبه. ٥ ١١٢ اگر انسان معيوب عيب خود را مى‏دانست و مى‏شناخت، حتما ناراحتش مى‏كرد آنچه را از عيب خود مشاهده مى‏كرد.

٧٤١٨ ٣١- من طلب عيبا وجده. ٥ ١٥٤ كسى كه جوياى عيب خود باشد آن را پيدا مى‏كند.

٧٤١٩ ٣٢- من ابان لك عيبك فهو ودودك. ٥ ٢٥٣ كسى كه عيب تو را برايت آشكار كند او دوست تو است.

٧٤٢٠ ٣٣- من ساترك عيبك فهو عدوّك. ٥ ٢٥٣ كسى كه بپوشاند عيب تو را بر تو، او دشمن تو است.

٧٤٢١ ٣٤- من كاشفك فى عيبك حفظك فى غيبك. ٥ ٢٦١ كسى كه عيب تو را به تو اظهار كند، در غياب تو نيز تو را حفظ خواهد كرد (و حرمتت را نگه دارد).

٧٤٢٢ ٣٥- من داهنك فى عيبك عابك فى غيبك. ٥ ٢٦١ كسى كه در مورد عيب تو با تو چاپلوسى و چرب زبانى كند، در غياب تو را عيب گويد.

٧٤٢٣ ٣٦- من ابصر عيب نفسه لم يعب احدا. ٥ ٢٨٣ كسى كه به عيب خويش بينا شود، از هيچ كس عيبجويى نكند.

٧٤٢٤ ٣٧- من بحث عن عيوب النّاس فليبدأ بنفسه. ٥ ٣٠٥ كسى كه عيبهاى مردم را جستجو كند بايد از خود آغاز كند.

٧٤٢٥ ٣٨- من ساترك عيبك و عابك فى غيبك فهو العدوّ فاحذره. ٥ ٣٥٩ كسى كه عيب تو را بپوشاند و در غياب تو را عيب كند، چنين كسى دشمن است از او دورى كن.

٧٤٢٦ ٣٩- من بصّرك عيبك و حفظك فى غيبك فهو الصّديق فاحفظه. ٥ ٣٦٠ كسى كه بينا كند تو را به عيب خود، و در غياب، حرمت تو را نگه دارد، چنين كسى دوست تو است، او را نگه دار.

٧٤٢٧ ٤٠- من تتّبع خفيّات العيوب حرمه اللّه مودّات القلوب. ٥ ٣٧١ كسى كه تفحص و كنجكاوى كند در عيبهاى نهانى مردم، خداى تعالى از دوستى دلها محرومش گرداند.

٧٤٢٨ ٤١- من عمى عن زلّته استعظم زلّة غيره. ٥ ٣٧٢ كسى از لغزش خود كور و نابينا باشد، لغزش ديگران را بزرگ شمارد.

٧٤٢٩ ٤٢- من انكر عيوب النّاس‏و رضيها لنفسه فذلك الاحمق. ٥ ٣٨٥ كسى كه عيبهاى مردم را خوش ندارد ولى براى خود آن را خوش مى‏دارد چنين كسى احمق است.

٧٤٣٠ ٤٣- من ازرى على غيره بما يأتيه فذلك الاخرق. ٥ ٣٨٥ كسى كه عيب كند ديگرى را بدانچه خود انجام مى‏دهد چنين كسى كم عقل و بى‏خرد است.

٧٤٣١ ٤٤- من اشدّ عيوب المرء أن تخفى عليه عيوبه. ٦ ١٨ از سخت‏ترين عيبها و بدترين آنها براى مرد آن است كه عيبهايش بر او پنهان باشد.

٧٤٣٢ ٤٥- ما ألاك جهدا فى النّصيحة من دلّك على عيبك و حفظ غيبك. ٦ ١١٣ كوتاهى نكرده در خيرخواهى و نصيحت تو كسى كه راهنمائيت كند بر عيب خود، و در غياب آبروى تو را نگه دارد.

٧٤٣٣ ٤٦- ما حفظ غيبك من ذكر عيبك.

٦ ١١٣ حرمت تو را در غياب تو نگه نداشته كسى كه عيب تو را ذكر نموده.

٧٤٣٤ ٤٧- معرفة المرء بعيوبه انفع المعارف. ٦ ١٤٣ شناخت انسان نسبت به عيبهاى خود سودمندترين شناختها است.

٧٤٣٥ ٤٨- لا تفعلنّ ما يعرّك معابه. ٦ ٢٦١ زنهار كارى مكن كه معايب آن كار تو را عيب‏دار كند.

٧٤٣٦ ٤٩- لا تتّبعنّ عيوب النّاس فانّ لك من عيوبك ان عقلت، ما يشغلك أن تعيب احدا. ٦ ٢٩٢ عيبهاى مردم را جستجو مكن، زيرا اگر با خرد خود دريابى، از عيبهاى خودت آن قدر هست كه سرگرمت سازد از عيب كردن ديگران.

٧٤٣٧ ٥٠- لا تعب غيرك بما تاتيه، و لا تعاقب غيرك بذنب ترخّص لنفسك فيه. ٦ ٣٢٣ عيب نكن ديگران را به آنچه خودت انجام مى‏دهى، و كيفر مده ديگرى را به گناهى‏ كه خود را در انجام آن آزاد گذارده‏اى.

٧٤٣٨ ٥١- يا عبد اللّه لا تعجل فى عيب عبد بذنبه فلعلّه مغفور له، و لا تامن على نفسك صغير معصيته فلعلّك معذّب عليها. ٦ ٤٥٩ اى بنده خدا شتاب مكن در عيب كردن بنده‏اى به گناهش، شايد آمرزيده شده باشد، و ايمن مباش بر خود از گناه كوچكى كه كرده‏اى، شايد بر آن معذّب شوى.

باب التعيير (سرزنش كردن)

٧٤٣٩ ١- من عيّر بشى‏ء بلى به. ٥ ١٧٨ كسى كه سرزنش كند (ديگران را) به چيزى (خود) بدان گرفتار شود.

٧٤٤٠ ٢- كثرة التّقريع توغر القلوب و توحش الاصحاب. ٤ ٥٩٤ سركوفت زدن و انتقاد بسيار كينه در دلها آورد و ياران را مى‏رماند.

باب العيش (زندگى)

٧٤٤١ ١- العيش يحلو و يمرّ. ١ ١٣٨ زندگى، شيرينى و تلخى دارد.

٧٤٤٢ ٢- انّ احسن النّاس عيشا من حسن عيش النّاس فى عيشه. ٢ ٦٠٥ به راستى، زندگى كسى در ميان مردم بهتر از ديگران است كه زندگى مردم در كنار زندگى او نيكو باشد (نه اين كه آنها در سختى و او در رفاه و خوشى بسر برد).

٧٤٤٣ ٣- ثلاث لا يهنأ لصاحبهنّ عيش: الحقد و الحسد و سوء الخلق. ٣ ٣٣٧ سه خصلت است كه دارنده آنها زندگى گوارايى ندارد: كينه، حسد، بد خلقى.

٧٤٤٤ ٤- قوام العيش حسن التّقدير و ملاكه حسن التّدبير. ٤ ٥١٥ قوام و نظام زندگى به خوب اندازه گرفتن زندگى است و ملاك آن به تدبير نيكو است.

حرف «الغين»

باب الغباوة (كودنى)

٧٤٤٥ ١- الغباوة غواية. ١ ٤٣ كودنى و كم فهمى سبب گمراهى است.

٧٤٤٦ ٢- من اقبح الشّيم الغباوة. ٦ ٣٣ از زشت‏ترين خصلتها كودنى است.

باب الغدر (بى‏وفايى، پيمان شكنى)

٧٤٤٧ ١- الغدر شيمة اللّئام. ١ ٧٩ بى‏وفايى و پيمان شكنى خصلت مردمان لئيم و پست است.

٧٤٤٨ ٢- الغدر يضاعف السّيّئات. ١ ١٧٠ پيمان شكنى گناهان را دو چندان كند.

٧٤٤٩ ٣- الوفاء لاهل الغدر غدر عند اللّه سبحانه. ٢ ٤ وفادارى نسبت به بى‏وفايان در پيشگاه خداى سبحان بى‏وفايى است.

٧٤٥٠ ٤- الغدر لاهل الغدر وفاء عند اللّه سبحانه. ٢ ٤ بى‏وفايى با بى‏وفايان در پيشگاه خداى سبحان وفادارى است.

٧٤٥١ ٥- الغدر اقبح الخيانتين. ٢ ٢٨ پيمان شكنى و بى‏وفايى زشت‏ترين خيانت از دو بخش خيانت است.

٧٤٥٢ ٦- الغدر بكلّ أحد قبيح و هو بذى القدرة و السّلطان اقبح. ٢ ٦٧ بى‏وفايى از هر كس زشت است، و از شخص قدرتمند و سلطان زشت‏تر است.

٧٤٥٣ ٧- الغدر يعظّم الوزر و يزرى بالقدر. ٢ ١٦١ بى‏وفايى گناه را بزرگ مى‏كند و قدر و منزلت انسان را عيبناك مى‏سازد.

٧٤٥٤ ٨- ايّاك و الغدر فانّه اقبح الخيانة و انّ الغدور لمهان عند اللّه. ٢ ٢٩٦ زنهار بپرهيز از بى‏وفايى كه آن زشت‏ترين خيانتها است، و بى‏وفا در پيشگاه خداوند خوار است.

٧٤٥٥ ٩- اسرع الاشياء عقوبة رجل عاهدته على امر و كان من نيّتك الوفاء له و من نيّته الغدر بك. ٢ ٤٣٣ شتابان‏ترين چيزها در كيفر و عقاب (عمل) مردى است كه با او بر كارى پيمان بسته‏اى، و قصد تو وفادارى بر آن است ولى قصد او پيمان شكنى با تو در آن كار است.

٧٤٥٦ ١٠- آفة الوفاء الغدر. ٣ ١١٠ آفت وفادارى پيمان شكنى است.

٧٤٥٧ ١١- ثلاث هنّ شين الدّين: الفجور و الغدر و الخيانة. ٣ ٣٤٢ سه چيز است كه آنها عيب دين هستند: بى‏باكى در گناه (يا زناكارى) و بى‏وفايى، و خيانت.

٧٤٥٨ ١٢- جانبوا الغدر فانّه مجانب القرآن. ٣ ٣٦١ دورى كنيد از بى‏وفايى كه بى‏وفايى از قرآن به دور است.

٧٤٥٩ ١٣- غدر الرّجل مسبّة عليه. ٤ ٣٨٨ بى‏وفايى و پيمان شكنى مرد، سبب عار و ننگى براى او است.

٧٤٦٠ ١٤- من غدر شانه غدره. ٥ ١٧٣ كسى كه بى‏وفايى كند، بى‏وفايى‏اش او را زشت گرداند.

٧٤٦١ ١٥- من علامات اللّؤم الغدر بالمواثيق. ٦ ١٩ از نشانه‏هاى پستى انسان بى‏وفايى نسبت به پيمانها است.

٧٤٦٢ ١٦- ما اخلق من غدر ان لا يوفى له. ٦ ١١٤ چه قدر سزاوار است كسى كه بى‏وفايى كند به اين كه ديگران نيز با او بى‏وفايى كنند.

٧٤٦٣ ١٧- لا ايمان لغدور. ٦ ٣٤٧ كسى كه بسيار بى‏وفايى كند ايمان ندارد.

٧٤٦٤ ١٨- لا تدوم مع الغدر صحبة خليل.

٦ ٣٧٥ مصاحبت با هيچ دوستى با بى‏وفايى دوام نخواهد داشت.

باب الغرور (فريب)

٧٤٦٥ ١- الاغترار بالعاجلة خرق. ١ ١٢٤ مغرور شدن به دنياى زودگذر حماقت است.

٧٤٦٦ ٢- الشّقىّ من اغترّ بحاله و انخدع لغرور آماله. ٢ ٥١ بدبخت كسى است كه به حال و وضع خود مغرور شود، و فريفته فريب آرزوهاى خود گردد.

٧٤٦٧ ٣- اتّقوا غرور الدّنيا فانّها تسترجع ابدا ما خدعت به من المحاسن، و تزعج المطمئنّ اليها و القاطن. ٢ ٢٦٤ از فريبهاى دنيا بپرهيزيد، كه پيوسته باز گيرد نيكوييهايى را كه بدانها مردم را فريفته، و از جاى بركند كسى را كه در آن آرامش يافته و سكونت گزيده است. ٧٤٦٨ ٤- الحذر الحذر ايّها المغرور و اللّه لقد ستر حتّى كانّه قد غفر. ٢ ٢٨٠ زنهار زنهار اى مغرور، به خدا سوگند آن قدر خداوند (گناهان و خطاها را) پوشيده است تا اين كه گويا آمرزيده است ٧٤٦٩ ٥- ايّاك ان تغترّ بما ترى من اخلاد اهل الدّنيا اليها و تكالبهم عليها، فقد نبّأك اللّه عنها و تكشّفت لك عن عيوبها و مساويها. ٢ ٣١٩ بپرهيز از اين كه فريب دلبستگى مردم دنيا و حرص و ولع آنها را نسبت به دنيا بخورى كه خداوند به خوبى تو را از وضع دنيا آگاه ساخته، و خود دنيا نيز (با تغيير و تحوّلى كه در آن هست با زبان) حال خود را براى تو وصف كرده و پرده از زشتيهايش برداشته است.

٧٤٧٠ ٦- الدّنيا حلم و الاغترار بها ندم.

١ ٣٦٤ دنيا خوابى است، و فريفته شدن به آن پشيمانى است.

٧٤٧١ ٧- احمق الحمق الاغترار. ٢ ٣٨٢ نهايت حماقت و كم عقلى فريب خوردن (به دنيا) است.

٧٤٧٢ ٨- انّ من غرّته الدّنيا بمحال الآمال و خدعته بزور الامانى، اورثته كمها و البسته عمى، و قطعته عن الاخرى و اوردته موارد الرّدى. ٢ ٥٣٨ به راستى كسى كه دنيا به آرزوهاى محال (و نشدنى) فريبش دهد و به آرمانهاى دروغ گولش زند، كورى برايش به دنبال آورد، و نابينايش كند، و از آخرت او را جدا كند، و در جايگاههاى هلاكت در آورد.

٧٤٧٣ ٩- جماع الشّرّ فى الاغترار بالمهل، و الاتّكال على العمل. ٣ ٣٦٨ مجموعه بديها در فريفته شدن به مهلتها، و تكيه كردن بر عمل است.

٧٤٧٤ ١٠- جماع الغرور فى الاستنامة الى العدوّ. ٣ ٣٦٩ مجموعه فريب خوردن در آرامش خاطر نسبت به دشمن است.

٧٤٧٥ ١١- سكون النّفس الى الدّنيا من اعظم الغرور. ٤ ١٥٥ آرامش يافتن به دنيا از بزرگترين فريبها است.

٧٤٧٦ ١٢- طوبى لمن لم تقتله قاتلات الغرور. ٤ ٢٤٦ خوشا به حال كسى كه فريبهاى كشنده او را نكشد.

٧٤٧٧ ١٣- قد يسلم المغرّر. ٤ ٤٦٦ گاهى است كه فريب خورده سالم مى‏ماند.

٧٤٧٨ ١٤- كم من مغرور بالسّتر عليه.

٤ ٥٥٠ چه بسا فريب خورده‏اى كه به خاطر پوشاندن (خداوند) بر او فريب خورده.

٧٤٧٩ ١٥- كفى بالاغترار جهلا. ٤ ٥٧٤ براى نادانى، فريب خوردن كافى است.

٧٤٨٠ ١٦- ليس كلّ مغرور بناج، و لا كلّ طالب بمحتاج. ٥ ٨٩ هر فريب خورده‏اى اهل نجات نيست (كه به خاطر فريب خوردن معذور باشد) و هر خواهنده‏اى نيازمند نيست.

٧٤٨١ ١٧- لم يفكّر فى عواقب الامور من وثق بزور الغرور وصبا الى زور السّرور. ٥ ١٠٦ انديشه پايان كارها را نكرده است كسى كه اعتماد كند به فريب دروغ و شادمانيهاى بى‏حقيقت.

٧٤٨٢ ١٨- من اغترّ بالدّنيا اغترّ بالمنى.

٥ ٢٧٨ كسى كه فريفته دنيا شود فريفته آرزوها گردد.

٧٤٨٣ ١٩- من اغترّ بالمهل اغتصّ بالاجل. ٥ ٢٨٥ كسى كه فريب مهلت را بخورد گلوگير به مرگ شود.

٧٤٨٤ ٢٠- من اغترّ بحاله قصّر عن احتياله. ٥ ٣٤٦ كسى كه به وضع و حال خود مغرور گردد، از چاره كار خود كوتاهى كند.

٧٤٨٥ ٢١- من اغترّ بمسالمة الزّمن اغتصّ بمصادمة المحن. ٥ ٣٤٧ كسى كه به سازش روزگار مغرور شود به خوردن رنجها و محنتها گلوگير شود.

٧٤٨٦ ٢٢- من جهل اغترّ بنفسه و كان يومه شرّا من امسه. ٥ ٣٥٩ كسى كه جاهل و نادان باشد به نفس خود، مغرور شود، و امروزش بدتر از فردايش باشد.

٧٤٨٧ ٢٣- من غرّه السّراب تقطّعت به الاسباب. ٥ ٤٧١ كسى كه سراب (دنيا) فريبش دهد اسباب (سعادت و نجات) از او بريده گردد ٧٤٨٨ ٢٤- من اغترّ بنفسه اسلمته الى المعاطب. ٥ ٣٧٣ كسى كه به نفس خويش مغرور گردد او را به هلاكت و نابودى تسليم كند.

٧٤٨٩ ٢٥- ما الدّنيا غرّتك و لكن بها اغتررت. ٦ ٩٥

اين دنيا نيست كه تو را فريب داده بلكه اين تو هستى كه فريب دنيا را خورده‏اى. ٧٤٩٠ ٢٦- لا تطمع فى كلّ ما تسمع فكفى بذلك غرّة. ٦ ٢٦٨ طمع نكن در هر چه بشنوى كه همين براى فريب تو كافى است.

٧٤٩١ ٢٧- لا تغرّنّك العاجلة بزور الملاهى، فانّ اللّهو ينقطع و يلزمك ما اكتسبت من المآثم. ٦ ٣١٥ دنيا تو را با سرگرمى و بازيچه‏هاى دروغ فريب ندهد، زيرا لهو و لعب بگذرد و پى‏آمدهاى آن بر دوش تو بماند.

٧٤٩٢ ٢٨- لا يغرّنّك ما اصبح فيه اهل الغرور بالدّنيا، فانّما هو ظلّ ممدود الى اجل محدود. ٦ ٣٣٣ فريب ندهد تو را آنچه فريب خوردگان به دنيا بدان دل بسته‏اند، كه به راستى آن سايه‏اى است كشيده شده تا مدّتى معيّن.

٧٤٩٣ ٢٩- لا حزم مع غرّة. ٦ ٣٦١ با فريب و غفلت دور انديشى نخواهد بود (و با هم جمع نشوند).

٧٤٩٤ ٣٠- لا غرّة كالثّقة بالايّام. ٦ ٣٦٥ فريبى همچون اعتماد به روزگار نيست.

٧٤٩٥ ٣١- يا أهل الغرور ما ألهجكم بدار خيرها زهيد، و شرّها عتيد، و نعيمها مسلوب، و مسالمها محروب، و مالكها مملوك، و تراثها متروك.

٦ ٤٦٧ اى فريب خوردگان دنيا چه چيزى شما را حريص كرده به سرايى كه خير و خوبى آن اندك و شرّ آن مهيّا، و نعمتش ربوده شده است، كسى كه با دنيا سر آشتى و مسالمت داشته باشد در حقيقت غارت شده است، و مالك و دارنده‏اش به راستى مملوك، و ميراث آن واگذارده شده است.

٧٤٩٦ ٣٢- اين يغرّكم سراب الال. ٢ ٣٦١ كجا فريب مى‏دهد شما را سراب رفتنى.

باب الغش (ناخالصى، گول زدن)

٧٤٩٧ ١- الغشّ سجيّة المردة. ١ ١١٥ «غشّ» خصلت سركشان است.

٧٤٩٨ ٢- الغشّ يكسب المسبّة. ١ ١٦٢ «غشّ» سبب دشنام مردم گردد.

٧٤٩٩ ٣- الغشّ شرّ المكر. ١ ١٩٢ «غشّ» بدترين مكر و فريب است.

٧٥٠٠ ٤- الغشّ من اخلاق اللّئام. ١ ٣٤٣ غشّ از اخلاق لئيمان و انسانهاى پست است.

٧٥٠١ ٥- الجاهل من استغشّ النّصيح.

١ ٣٦٦ نادان كسى است كه نصيحت كننده را «غشّ» كننده به شمار آورد.

٧٥٠٢ ٦- الغشوش لسانه حلو و قلبه مرّ. ٢ ٦ كسى كه غشّ دارد زبانش شيرين و دل و درونش تلخ است.

٧٥٠٣ ٧- افظع الغشّ غشّ الائمّة. ٢ ٣٨٨ رسواترين غشّها، غشّ با امامان و پيشوايان دين است.

٧٥٠٤ ٨- انّ اغشّ النّاس اغشّهم لنفسه و اعصاهم لربّه. ٢ ٥٣١

به راستى كه غشّ دارترين مردم كسى است كه با خود غشّ كند، و نسبت به پروردگار خويش نافرمانى بيشترى داشته باشد.

٧٥٠٥ ٩- ربما غشّ المستنصح. ٤ ٧٩ بسا باشد كسى كه از او خيرخواهى جويند غشّ كند.

٧٥٠٦ ١٠- شرّ النّاس من يغشّ النّاس.

٤ ١٦٤ بدترين مردم كسى است كه با مردم غشّ كند.

٧٥٠٧ ١١- طوبى لمن خلا من الغلّ صدره و سلم من الغشّ قلبه. ٤ ٢٣٩ خوشا به حال كسى كه سينه‏اش از كينه خالى و دلش از غشّ سالم باشد.

٧٥٠٨ ١٢- غشّ الصّديق و الغدر بالمواثيق من خيانة العهد. ٤ ٣٨٤ غشّ كردن با دوست، و وفا نكردن به پيمانها، از خيانت عهد و پيمان به شمار آيد.

٧٥٠٩ ١٣- من غشّ النّاس فى دينهم فهو معاند للّه و رسوله. ٥ ٣٩٠ كسى كه با مردم در دينشان غشّ كند چنين كسى دشمن خدا و پيامبر خدا است.

٧٥١٠ ١٤- من غشّ نفسه كان اغشّ لغيره.

٥ ٤٢٩ كسى كه با خود غشّ كند با ديگران بيشتر غشّ خواهد كرد.

٧٥١١ ١٥- من غشّك فى عداوته فلا تلمه و لا تعذله. ٥ ٤٥٦ كسى كه در دشمنى خود با تو غشّ كند او را سرزنش و ملامت مكن.

٧٥١٢ ١٦- من علامة الشّقاء غشّ الصّديق. ٦ ١٩ از نشانه بدبختى، غشّ كردن با دوست است.