ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 52522
دانلود: 10589


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 52522 / دانلود: 10589
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الغصب

٧٥١٣ ١- الحجر الغصب فى الدّار رهن لخرابها. ٢ ٥٠ سنگ غصب در خانه گرو خرابى آن است (و سبب خرابى آن مى‏شود).

باب الغضب (خشم)

٧٥١٤ ١- الغضب مركب الطّيش. ١ ٢٠٣ خشم، مركب سوارى سبكى و سبكسرى است.

٧٥١٥ ٢- الغضب يثير الطّيش. ١ ٢٣٢ خشم، سبكسرى را برانگيزد.

٧٥١٦ ٣- الغضب نار القلوب. ١ ٢٣٨ خشم، آتش دلها است (كه زبانه آن جان را بسوزاند).

٧٥١٧ ٤- الغضب شرّ ان اطعته دمّر. ١ ٣٢٠ خشم بدى و شرّى است كه اگر فرمانش برى سرنگون كند.

٧٥١٨ ٥- الغضب عدوّ فلا تملّكه نفسك.

١ ٣٥٣ خشم، دشمن است، آن را بر خود مسلّط مگردان.

٧٥١٩ ٦- الغضب يفسد الالباب و يبعد من الصّواب. ١ ٣٥٧ خشم، خردمندان را فاسد كند و از راه راست و درست دور گرداند.

٧٥٢٠ ٧- الغضب يردى صاحبه و يبدى معايبه. ٢ ٣١ خشم صاحب خود را در اندازد، و عيبهايش را آشكار سازد.

٧٥٢١ ٨- الغضب نار موقدة، من كظمه اطفأها و من اطلقه كان اوّل محترق بها. ٢ ٤٧ خشم آتشى است افروخته، كه هر كس آن را فرو خورد خاموشش كرده، و هر كس رهايش كند خود نخستين طعمه‏اى خواهد بود كه بدان سوخته شود.

٧٥٢٢ ٩- العاقل من يملك نفسه اذا غضب و اذا رغب و اذا رهب. ٢ ١١١ عاقل و خردمند كسى است كه مالك نفس خود باشد (و زمام آن را در دست گيرد) هنگامى كه خشم كند، و هنگامى كه رغبت و ميل كند، و هنگامى كه بترسد. (يعنى در همه اين حالتها بر نفس خويش مسلّط باشد).

٧٥٢٣ ١٠- الغضب يثير كوامن الحقد.

٢ ١٥٥ خشم كينه‏هاى پنهان را برانگيزد.

٧٥٢٤ ١١- اغتفر ما اغضبك لما ارضاك.

٢ ١٨١ در گذر از آنچه تو را به خشم آورد به خاطر آنچه تو را خوشنود سازد. ٧٥٢٥ ١٢- ابق لرضاك من غضبك و اذا طرت فقع شكيرا. ٢ ١٩٠ بجاى بگذار از خشم خود چيزى براى زمان خوشنوديت و هرگاه پرواز كردى با پرهاى كوچك فرود آى.

٧٥٢٦ ١٣- احترسوا من سورة الغضب و اعدّوا له ما تجاهدونه به من الكظم و الحلم. ٢ ٢٤٦ خود را نگهداريد از سوز و شدت خشم، و آماده سازيد براى آن چيزى را كه با آن بجنگيد، يعنى فرو خوردن خشم و بردبارى.

٧٥٢٧ ١٤- احذروا الغضب فانّه نار محرقة. ٢ ٢٧٣ بر حذر باشيد از خشم كه به راستى آن آتشى است سوزاننده.

٧٥٢٨ ١٥- ايّاك و الغضب فاوّله جنون و آخره ندم. ٢ ٢٨٨ زنهار بپرهيز از خشم كه آغازش ديوانگى و انجامش پشيمانى است.

٧٥٢٩ ١٦- افضل الملك ملك الغضب.

٢ ٣٨٠ برترين ملكها و داشتنى‏ها ملك خشم است (كه انسان مالك آن و اختياردار خشم خود باشد).

٧٥٣٠ ١٧- احضر النّاس جوابا من لم يغضب. ٢ ٣٩٠ حاضر جواب‏ترين مردم كسى است كه خشم نكند. ٧٥٣١ ١٨- اقدر النّاس على الصّواب من لم يغضب. ٢ ٤٠٨

توانمندترين مردم به راستى و درستى كسى است كه خشم نكند.

٧٥٣٢ ١٩- اشرف المروءة ملك الغضب و اماتة الشّهوة. ٢ ٤١٩ شريف‏ترين مردانگى مالك بودن و در اختيار داشتن خشم و ميراندن شهوت و خواسته دل است.

٧٥٣٣ ٢٠- اعظم النّاس سلطانا على نفسه من قمع غضبه و امات شهوته. ٢ ٤٥١ بزرگترين سلطنت را بر نفس خود كسى دارد كه خشم خود را سركوب كند و شهوتش را بميراند.

٧٥٣٤ ٢١- اعدى عدوّ للمرء غضبه و شهوته، فمن ملكهما علت درجته و بلغ غايته. ٢ ٤٥٤ دشمن‏ترين دشمنان انسان خشم و شهوت او است، و هر كس مالك و اختياردار آن دو بود درجه‏اش والا گردد، و به نهايت آرمان خود برسد.

٧٥٣٥ ٢٢- افضل سبب كفّ الغضب و التّنزّه عن مذلّة الطّلب. ٢ ٤٦٧ برترين وسيله (براى قرب به حق) نگه داشتن خشم، و پاكيزگى از خوارى درخواست از ديگران است.

٧٥٣٦ ٢٣- انّكم ان اطعتم سورة الغضب اوردتكم نهاية العطب. ٣ ٦٩ به راستى كه شما اگر از تندى خشم پيروى كنيد، شما را بر انتهاى هلاكت و نابودى در آورد.

٧٥٣٧ ٢٤- بكثرة الغضب يكون الطّيش.

٣ ٢١٨ سبكسرى و سبكى كردن به خاطر زيادى خشم است.

٧٥٣٨ ٢٥- بئس القرين الغضب يبدى المعايب و يدنى الشّرّ و يباعد الخير.

٣ ٢٥٧ خشم قرين و همراه بدى است براى انسان زيرا عيبها را آشكار كند، و شرّ و بدى را نزديك سازد، و خير و خوبى را دور گرداند.

٧٥٣٩ ٢٦- تجرّع غصص الحلم يطفى‏ء نار الغضب. ٣ ٢٨٢

فرو خوردن غصه‏هاى بردبارى، خشم الهى را خاموش مى‏كند.

٧٥٤٠ ٢٧- جهاد الغضب بالحلم برهان النّبل. ٣ ٣٦٩ پيكار كردن با خشم به وسيله بردبارى دليل زيركى و بزرگى است.

٧٥٤١ ٢٨- خير النّاس من ان اغضب حلم، و ان ظلم غفر، و ان اسيى‏ء اليه احسن.

٣ ٤٣٠ بهترين مردم كسى است كه اگر او را به خشم آورند حلم ورزد، و اگر به او ستم شود ببخشايد، و اگر به او بدى شود، در برابر بدى نيكى كند.

٧٥٤٢ ٢٩- داووا الغضب بالصّمت و الشّهوة بالعقل. ٤ ٢٤ خشم را با خاموشى، و شهوت را با عقل و خرد مداوا كنيد.

٧٥٤٣ ٣٠- رأس الفضائل ملك الغضب و اماتة الشّهوة. ٤ ٤٩ اساس فضائل و برتريها مالك شدن (و تسلّط) بر خشم و ميراندن شهوت است. ٧٥٤٤ ٣١- ردّ الغضب بالحلم ثمرة العلم. ٤ ٨٧ بازگرداندن خشم به وسيله بردبارى ميوه علم و دانايى است.

٧٥٤٥ ٣٢- سبب العطب طاعة الغضب.

٤ ١٢١ سبب هلاكت و نابودى، فرمانبردارى خشم است.

٧٥٤٦ ٣٣- ضرام نار الغضب يبعث على ركوب العطب. ٤ ٢٣٠ زبانه آتش خشم آدمى را بر ارتكاب اسباب هلاكت (يا سوار شدن بر مركب نابودى) برانگيزد.

٧٥٤٧ ٣٤- ضادّوا الغضب بالحلم. ٤ ٢٣٠ با بردبارى، خشم را برطرف كنيد.

٧٥٤٨ ٣٥- ضبط النّفس عند حادث الغضب يؤمن مواقع العطب. ٤ ٢٣٤ خويشتن‏دارى در وقت پديد آمدن خشم آدمى را از افتادن در جايگاه هلاكت ايمن سازد.

٧٥٤٩ ٣٦- طاعة الغضب ندم و عصيان.

٤ ٢٥٨ فرمانبردارى خشم، پشيمانى و عصيان به بار آورد.

٧٥٥٠ ٣٧- ظفر بالشّيطان من غلب غضبه. ٤ ٢٧٤ بر شيطان پيروز گشته كسى كه بر خشم خود غالب شود.

٧٥٥١ ٣٨- ظفر الشّيطان بمن ملكه غضبه. ٤ ٢٧٤ پيروز شود شيطان بر كسى كه خشمش بر او مالك و مسلط گردد.

٧٥٥٢ ٣٩- عند غلبة الغيظ و الغضب يختبر حلم الحلماء. ٤ ٣٢٦ در هنگام غالب شدن خشم و غضب، بردبارى بردباران آزمايش شود.

٧٥٥٣ ٤٠- عقوبة الغضوب و الحقود و الحسود تبدأ بانفسهم. ٤ ٣٦١ كيفر آدم خشمگين و كينه‏توز و حسود به خودشان آغاز شود (و نخست خودشان را در بر مى‏گيرد).

٧٥٥٤ ٤١- غير منتفع بالحكمة عقل معلول بالغضب و الشّهوة. ٤ ٣٨٠ سود نبرده است به حكمت و فرزانگى، آن عقلى كه بيمار خشم و شهوت باشد.

٧٥٥٥ ٤٢- فى الغضب العطب. ٤ ٤٠٥ هلاكت و نابودى در خشم است.

٧٥٥٦ ٤٣- فاز بالفضيلة من غلب غضبه و ملك نوازع شهوته. ٤ ٤٢٨ به فضيلت و برترى دست يافته كسى كه بر خشم خود غالب آيد، و برانگيزه‏هاى شهوت خود مالك و مسلّط گردد.

٧٥٥٧ ٤٤- قوّة الحلم عند الغضب افضل من القوّة على الانتقام. ٤ ٥١٥ قدرت و نيروى بردبارى در هنگام خشم، از قدرت و نيروى بر انتقام برتر است.

٧٥٥٨ ٤٥- كم من غيظ تجرّع مخافة ما هو اشدّ منه. ٤ ٥٥٥ بسا خشمى كه فرو خورده شود از ترس آنچه سخت‏تر از آن باشد (كه انتقام و لوازم آن باشد).

٧٥٥٩ ٤٦- كثرة الغضب تزرى بصاحبه و تبدى معايبه. ٤ ٥٩٢

خشم بسيار صاحب خود را عيب‏دار كند و معايب او را ظاهر سازد.

٧٥٦٠ ٤٧- كن بطى‏ء الغضب سريع الفى‏ء محبّا لقبول العذر. ٤ ٦٠٧ چنان باش كه در خشم كردن كند، و در بازگشت از آن سريع و شتابان باشى، و پذيرش عذر را دوست بدارى.

٧٥٦١ ٤٨- من كثر تغضّبه ملّ. ٥ ١٧١ كسى كه به خشم آمدنش بسيار باشد (و زياد به خشم آيد) ملول و دلتنگ باشد.

٧٥٦٢ ٤٩- من اطلق غضبه تعجّل حتفه.

٥ ١٩٤ كسى كه عنان خشم خود را رها كند مرگ او شتاب كند (و زود مرگش فرا رسد). ٧٥٦٣ ٥٠- من غلب عليه الغضب لم يأمن العطب. ٥ ٢٠١ كسى كه خشم بر او غلبه كند از هلاك شدن ايمن نيست.

٧٥٦٤ ٥١- من غلب عليه غضبه تعرّض لعطبه. ٥ ٢٣٦ كسى كه خشم بر او غلبه كند در معرض نابودى قرار گيرد.

٧٥٦٥ ٥٢- من عصى غضبه اطاع الحلم.

٥ ٢٤٤ كسى كه خشم را نافرمانى كند، بردبارى را فرمانبردارى كرده.

٧٥٦٦ ٥٣- من اطاع غضبه تعجّل تلفه.

٥ ٢٩٠ كسى كه خشم خود را فرمانبردارى كند در تلف شدن خود شتاب كرده است.

٧٥٦٧ ٥٤- من كثر غضبه لم يعرف رضاه.

٥ ٣١٩ كسى كه خشمش بسيار شد خوشنوديش شناخته نشود (يعنى اعتمادى بر خوشنودى او نيست و ممكن است لحظه‏اى بعد خشمگين شود).

٧٥٦٨ ٥٥- من غضب على من لا يقدر على مضرّته، طال حزنه و عذّب‏

نفسه. ٥ ٣٥٦ كسى كه خشم كند بر كسى كه قدرت زيان زدن بر او را ندارد، اندوهش طولانى گردد و خود را معذّب دارد.

٧٥٦٩ ٥٦- من احدّ سنان الغضب للّه سبحانه، قوى على اشدّاء الباطل.

٥ ٣٦١ كسى كه تيز كند نيزه خشم را به خاطر خداى سبحان (و براى جلب رضاى او) بر دفع نيرومندان باطل نيرومند شود (و خداوند او را در برابر آنها يارى دهد).

٧٥٧٠ ٥٧- من غلب عليه غضبه و شهوته فهو فى حيّز البهائم. ٥ ٣٦٢ كسى كه خشم و شهوتش بر او غالب آيد او در زمره بهائم و چهارپايان است (و نشايد كه نامش نهند آدمى).

٧٥٧١ ٥٨- من اغتاظ على من لا يقدر عليه مات بغيظه. ٥ ٤٣٨ كسى كه غضب و خشم كند بر كسى كه قدرت انتقام از او ندارد بميرد به خشم خود (و پيوسته خشمگين است تا بميرد).

٧٥٧٢ ٥٩- من طبائع الجهّال التّسرّع الى الغضب فى كلّ حال. ٦ ٢٨ شتاب كردن به خشم در هر حال از خصلتهاى نادانها است.

٧٥٧٣ ٦٠- لا يغلبنّ غضبك حلمك. ٦ ٢٧٤ زنهار كه خشم تو بر بردبارى‏ات غلبه نكند.

٧٥٧٤ ٦١- لا تفضحوا انفسكم لتشفوا غيظكم، و ان جهل عليكم جاهل فليسعه حلمكم. ٦ ٢٧٧ رسوا نكنيد خود را براى آنكه خشم خود را شفا دهيد (و انتقام بگيريد) و اگر جاهلى با شما جهالت و نادانى كند، بايد بردبارى شما او را فرا گيرد.

٧٥٧٥ ٦٢- لا تسرعنّ الى الغضب فيتسلّط عليك بالعادة. ٦ ٢٩٠ زنهار، شتاب مكن به سوى خشم كه در نتيجه مسلّط شود بر تو به صورت عادت (و تدريجا عادتى شود و بر تو مسلّط گردد).

٧٥٧٦ ٦٣- لا ادب مع غضب. ٦ ٣٦١ ادبى با خشم به جاى نماند. (چون خشم ادب را از بين مى‏برد، و خود نيز بر خلاف‏ ادب انسانى است).

٧٥٧٧ ٦٤- لا نسب اوضع من الغضب.

٦ ٣٧٨ نسبى براى انسان پست‏تر از خشم نيست.

٧٥٧٨ ٦٥- لا يقوم عزّ الغضب بذلّ الاعتذار. ٦ ٤٠٤ عزّت خشم در برابر خوارى عذرخواهى نايستد (و با آن برابرى نكند).

باب غضّ الطرف (چشم پوشى)

٧٥٧٩ ١- غضّ الطّرف عن محارم اللّه سبحانه افضل عبادة. ٤ ٣٨٧ چشم پوشى از محرمات خداى سبحان برترين عبادت است.

٧٥٨٠ ٢- رأس الورع غضّ الطّرف. ٤ ٥٠ اساس پارسايى چشم پوشى است.

٧٥٨١ ٣- غضّ الطّرف من المروّة. ٤ ٣٨٠ چشم پوشى از مردانگى است.

٧٥٨٢ ٤- غضّ الطّرف خير من كثير النّظر. ٤ ٣٨٠ چشم پوشيدن از بسيارى از نگاهها بهتر است.

٧٥٨٣ ٥- غضّ الطّرف من افضل الورع.

٤ ٣٨١ پوشيدن چشم، از برترين پارسايى است.

٧٥٨٤ ٦- غضّ الطّرف من كمال الظّرف.

٤ ٣٨١ چشم پوشى، از كمال زيركى و هوشيارى است.

٧٥٨٥ ٧- من غضّ طرفه قلّ اسفه و امن تلفه. ٥ ٤٥٠ كسى كه چشم خود را بپوشد دريغ و افسوسش كم شود، و از تلف شدن ايمن بماند.

٧٥٨٦ ٨- من غضّ طرفه اراح قلبه.

٥ ٤٤٩ كسى كه چشم خود را بپوشد دل خود را آسوده كرده است.

٧٥٨٧ ٩- من المروّة غضّ الطّرف و مشى القصد. ٦ ٢٢

از مردانگى است چشم پوشيدن، و ميانه راه رفتن (نه تند نه كند).

٧٥٨٨ ١٠- نعم الورع غضّ الطّرف. ٦ ١٦٢ پارسايى خوبى است چشم پوشيدن.

٧٥٨٩ ١١- نعم صارف الشّهوات غضّ الابصار. ٦ ١٦٤ چه خوب وسيله‏اى است چشم پوشيدن براى بازگرداندن شهوت.

٧٥٩٠ ١٢- لا مروّة كغضّ الطّرف. ٦ ٣٤٩ مردانگى و مروّتى همچون چشم پوشيدن نيست.

باب الغفران و الاستغفار (آمرزش و آمرزشخواهى)

٧٥٩١ ١- الاستغفار يمحو الاوزار. ١ ٩٤ آمرزشخواهى گناهان را محو مى‏كند.

٧٥٩٢ ٢- الاستغفار دواء الذّنوب. ١ ٢٢٨ آمرزشخواهى داروى گناهان است.

٧٥٩٣ ٣- الاستغفار اعظم جزاء و اسرع مثوبة. ١ ٣٨٨ آمرزشخواهى از نظر پاداش بزرگتر و از نظر ثواب سريع‏تر خواهد بود.

٧٥٩٤ ٤- العاقل من تغمّد الذّنوب بالغفران. ٢ ٢٩ عاقل كسى است كه گناهان را به آمرزش بپوشاند (يعنى خلاف كارى و گناهان ديگران را با آمرزش و گذشت بپوشاند).

٧٥٩٥ ٥- استغفر ترزق. ٢ ١٦٩ استغفار كن تا روزى به تو داده شود. ٧٥٩٦ ٦- اغتفر زلّة صديقك يزكّك عدوّك. ٢ ١٨٠ در گذر از لغزش دوست خود تا دشمنت تو را پاك بداند.

٧٥٩٧ ٧- افضل التّوسّل الاستغفار.

٢ ٣٧٨ برترين توسل (به درگاه خدا) استغفار و آمرزشخواهى است.

٧٥٩٨ ٨- انّ العبد بين نعمة و ذنب لا يصلحهما الّا الاستغفار و الشّكر.

٢ ٦١١ به راستى كه بنده خدا ميان نعمت و گناه است، و اصلاح نكند آن دو را مگر استغفار و شكرگزارى و سپاس. ٧٥٩٩ ٩- انّما الكيّس من اذا اساء استغفر و اذا اذنب ندم. ٣ ٨٥ جز اين نيست كه شخص زيرك كسى است كه اگر بدى كرد آمرزشخواهى كند، و اگر گناه كرد پشيمان شده و توبه كند.

٧٦٠٠ ١٠- اذا جنى عليك فاغتفر. ٣ ١١٧ هرگاه كسى نسبت به تو گناه و خلافى كرد، از او در گذر.

٧٦٠١ ١١- تغمّد الذّنوب بالغفران سيّما فى ذوى المروءة و الهيئات. ٣ ٣١٥ بپوشان گناهان را به آمرزش بويژه نسبت به مردمانى كه مردانگى و آبرو و حيثيّتى دارند.

٧٦٠٢ ١٢- حسن الاستغفار يمحّص الذّنوب. ٣ ٣٩٤ خوب آمرزش خواستن گناهان را پاك كند.

٧٦٠٣ ١٣- سلاح المذنب الاستغفار.

٤ ١٣٠ اسلحه گنهكار استغفار و آمرزشخواهى است.

٧٦٠٤ ١٤- عجبت لمن يقنط و معه النّجاة و هو الاستغفار. ٤ ٣٣٧ در شگفتم از كسى كه (از رحمت حق) نوميد گشته در صورتى كه وسيله نجات را با خود دارد، و آن استغفار و آمرزشخواهى است.

٧٦٠٥ ١٥- لو انّ النّاس حين عصوا انابوا و استغفروا لم يعذّبوا و لم يهلكوا.

٥ ١١٣ اگر به راستى مردم در وقتى كه نافرمانى خدا كنند باز گردند و استغفار كنند عذاب‏ نشوند و نابود نگردند.

٧٦٠٦ ١٦- من اعطى الاستغفار لم يحرم المغفرة. ٥ ٢٣٧ كسى كه استغفار و آمرزشخواهى به او عطا شده، از آمرزش خداوند محروم نشود.

٧٦٠٧ ١٧- من استغفر اللّه اصاب المغفرة.

٥ ٢٨٣ كسى كه از خدا آمرزش بخواهد به آمرزش دست يابد.

٧٦٠٨ ١٨- مع الانابة تكون المغفرة.

٦ ١٢٢ با بازگشت به درگاه خدا آمرزش خواهد بود.

٧٦٠٩ ١٩- معاجلة الذّنوب بالغفران من اخلاق الكرام. ٦ ١٤٩ شتاب كردن در بخشيدن خطاها و گناهان از اخلاق كريمان است.

٧٦١٠ ٢٠- نعم الوسيلة الاستغفار. ٦ ١٦٥ استغفار و آمرزشخواهى خوب وسيله‏اى است.

٧٦١١ ٢١- لا شفيع انجح من الاستغفار.

٦ ٣٨٣ شفيعى پيروزمندتر از استغفار و آمرزشخواهى نيست.

باب الغفلة (بى‏خبرى)

٧٦١٢ ١- الغفلة فقد. ١ ٣١ غفلت و بى‏دقّتى سبب فقدان و نيافتن حق است. ٧٦١٣ ٢- الغفلة غرور. ١ ٣٧ بى‏خبرى و غفلت فريب است.

٧٦١٤ ٣- الغفلة طرب. ١ ٥٨ غفلت سبب طرب و شادمانى (و در نتيجه سبب دورى از سعادت) گردد.

٧٦١٥ ٤- الغفلة اضرّ الاعداء. ١ ١٢٨ غفلت زيان بارترين دشمنان است.

٧٦١٦ ٥- الغفلة شيمة النّوكى. ١ ٢٢٥ غفلت و بى‏خبرى خوى بى عقلان است.

٧٦١٧ ٦- الغفلة ضدّ الحزم. ١ ٢٥٨ غفلت و بى‏خبرى دشمن دورانديشى و

احتياط است.

٧٦١٨ ٧- الغفلة ضلال النّفوس و عنوان النّحوس. ١ ٣٦٩ غفلت و بى‏خبرى، گمراهى نفوس و سرآغاز نحوستهاست.

٧٦١٩ ٨- الغفلة تكسب الاغترار و تدنى من البوار. ٢ ١٤٤ غفلت و بى‏خبرى، فريب خوردن به بار آرد، و به هلاكت و نابودى نزديك سازد.

٧٦٢٠ ٩- أفق ايّها السّامع من سكرتك و استيقظ من غفلتك و اختصر من عجلتك. ٢ ٢١٠ به هوش آى، اى شنونده از مستى خود، و از خواب غفلت خويش بيدار شو، و از شتاب خود (در رفتن به سوى دنيا و بدبختيهاى آن) كم كن.

٧٦٢١ ١٠- احذروا الغفلة فانّها من فساد الحسّ. ٢ ٢٧٢ از غفلت بپرهيزيد كه آن از تباهى و فساد حسّ و درك است.

٧٦٢٢ ١١- احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلّة الاعوان على طاعة اللّه. ٢ ٢٧٦ پرهيز كن از سكونت در منزلگاههاى غفلت و جفا، و جاهايى كه يارى دهندگان بر اطاعت خدا در آنجا اندك هستند.

٧٦٢٣ ١٢- ايّاك و الغفلة و الاغترار بالمهلة، فانّ الغفلة تفسد الاعمال، و الآجال تقطع الآمال. ٢ ٣١٢ بپرهيز از غفلت و بى‏خبرى و فريب خوردن به مهلت، كه به راستى غفلت و بى‏خبرى كارها را فاسد كند، و اجلها آرزوها را قطع مى‏كند.

٧٦٢٤ ١٣- دوام الغفلة يعمى البصيرة.

٤ ٢٢ غفلت دائمى بينايى را كور و نابينا گرداند.

٧٦٢٥ ١٤- بينكم و بين الموعظة حجاب من الغفلة و الغرّة. ٣ ٢٦٨ ميان شما و ميان پند و اندرز، پرده‏اى از بى‏خبرى و فريفتگى است.

٧٦٢٦ ١٥- سمع الاذن لا ينفع مع غفلة القلب. ٤ ١٤٢ شنيدن گوش با وجود غفلت و بى‏خبرى‏ دل سود ندهد.

٧٦٢٧ ١٦- ضادّوا الغفلة باليقظة. ٤ ٢٣٢ مخالفت كنيد غفلت را با بيدارى.

٧٦٢٨ ١٧- سكر الغفلة و الغرور ابعد افاقة من سكر الخمور. ٤ ١٥٥ از مستى غفلت و فريفتگى ديرتر از مستى شراب به هوش آيند.

٧٦٢٩ ١٨- فى السّكون الى الغفلة اغترار.

٤ ٣٩٥ در آرامش يافتن به غفلت و بى‏خبرى فريفتگى است.

٧٦٣٠ ١٩- فيا لها حسرة على ذى غفلة ان يكن عمره عليه حجّة و ان تؤدّيه ايّامه الى شقوة. ٤ ٤٢٥ اى واى بر انسان غافل و بى‏خبرى كه عمرش دليلى بر ضدّ او است، و روزگارش او را به بدبختى و شقاوت بكشاند.

٧٦٣١ ٢٠- فافق ايّها السّامع من غفلتك و اختصر من عجلتك، و اشدد ازرك و خذ حذرك، و اذكر قبرك فانّ عليه ممرّك. ٤ ٤٣٧ اى شنونده به هوش آى از بى‏خبرى و غفلت خود، و كم كن شتابت را، و پشت خود را محكم كن، و وسيله بيم خود را برگير و گور خود را ياد كن كه گذرگاه تو بر آن جاست.

٧٦٣٢ ٢١- كيف يهتدى الضّليل مع غفلة الدّليل. ٤ ٥٦٠ چگونه راه يابد كسى كه گمراه شده با وجود بى‏خبرى راهنما.

٧٦٣٣ ٢٢- كفى بالغفلة ضلالا. ٤ ٥٧٠ بى‏خبرى و غفلت براى گمراهى بس است (يعنى براى گمراه شدن انسان همان بى‏خبرى و غفلت كافى است).

٧٦٣٤ ٢٣- كفى بالرّجل غفلة ان يضيّع عمره فيما لا ينجيه. ٤ ٥٨٥ در بى‏خبرى مرد همين بس است كه عمر خود را تباه كند در چيزى كه او را نجات نمى‏دهد.

٧٦٣٥ ٢٤- من غفل جهل. ٥ ١٤٤ كسى كه غافل شود در جهل و نادانى‏

بماند.

٧٦٣٦ ٢٥- من طالت غفلته تعجّلت هلكته. ٥ ٢٧٢ كسى كه غفلتش طولانى شد، هلاكت او شتاب كند (و زود به هلاكت رسد).

٧٦٣٧ ٢٦- من غلبت عليه الغفلة مات قلبه. ٥ ٢٩٣ كسى كه غفلت بر او چيره شد، دلش بميرد.

٧٦٣٨ ٢٧- من غفل عن حوادث الايّام ايقظه الحمام. ٥ ٤٥٧ كسى كه از پيش‏آمدهاى روزگار غفلت كند مرگ او را بيدار كند.

٧٦٣٩ ٢٨- من دلائل الدّولة قلّة الغفلة.

٦ ٣٩ از نشانه‏هاى دولت دارى، كمى غفلت و بى‏خبرى است.

٧٦٤٠ ٢٩- ويل لمن غلبت عليه الغفلة فنسى الرّحلة و لم يستعدّ. ٦ ٢٢٧ واى بر حال كسى كه غفلت بر او غلبه كند، و كوچ كردن (از اين دنيا) را فراموش كند و خود را آماده نكند.

٧٦٤١ ٣٠- ويح ابن آدم ما اغفله و عن رشده ما اذهله. ٦ ٢٢٨ واى بر پسر آدم چه چيز او را بى‏خبر كرده و از رشد و صلاح چه چيز او را غافل نموده ٧٦٤٢ ٣١- لا عمل لغافل. ٦ ٣٤٨ آدم غافل را عملى نيست (يعنى عمل با غفلت عمل نيست).

٧٦٤٣ ٣٢- الغفلة ضلالة، العزّة جهالة.

١ ٥٤ غفلت سبب گمراهى، و فريب خوردن نشان نادانى است.

٧٦٤٤ ٣٣- الغفلة اضرّ الأعداء. ١ ٢٠٣ غفلت زيانبارترين دشمنان است.

باب التغافل (خود را به بى‏خبرى زدن)

٧٦٤٥ ١- الكريم يتغافل و ينخدع. ١ ١٢١ انسان كريم و بزرگوار خود را به غفلت و بى‏خبرى زند و فريب خورده نشان دهد.

٧٦٤٦ ٢- اشرف اخلاق الكريم تغافله‏

عمّا يعلم. ٢ ٤٥٠ شريف‏ترين خلقهاى كريم و بزرگوار تغافل او است از آنچه مى‏داند.

٧٦٤٧ ٣- تغافل يحمد امرك. ٣ ٣١٥ تغافل كن (و خود را به نادانى بزن) تا كارت ستوده گردد.

٧٦٤٨ ٤- من لم يتغافل و لا يغضّ عن كثير من الامور، تنغصّت عيشته.

٥ ٤٥٥ كسى كه تغافل نكند، و از بسيارى از كارها چشم پوشى نكند، زندگى او تيره و دشوار گردد.

٧٦٤٩ ٥- لا حلم كالتّغافل. ٦ ٣٥٦ هيچ بردبارى و حلمى همچون تغافل نيست.

باب الغلبة (پيروزى)

٧٦٥٠ ١- قد يغلب المغلوب. ٤ ٤٦٨ گاهى است كه مغلوب غالب شود.

٧٦٥١ ٢- لا تغالب من لا تقدر على دفعه. ٦ ٢٦٤ در صدد غالب شدن بر كسى مباش كه قادر بر دفع او نيستى.

باب الغلط

٧٦٥٢ ١- غلط الانسان فيمن ينبسط اليه احظر شي‏ء عليه. ٤ ٣٨٨ اشتباه كردن انسان در باره كسى كه خود را نزد او آشكار كرده خطرناك‏ترين چيزها براى او است.

باب الغل (كينه توزى)

٧٦٥٣ ١- بئس السّجيّة الغلول. ٣ ٢٥٢ كينه‏توزى بد خصلتى است.

٧٦٥٤ ٢- الغلّ بذر الشّرّ. ١ ١٤٦ كينه، تخم شرّ و بدى است.

٧٦٥٥ ٣- الغلّ داء القلوب. ١ ١٤٩ كينه، بيمارى دلها است.

٧٦٥٦ ٤- الغلّ يحبط الحسنات. ١ ١٦٨ كينه خوبيها را از بين مى‏برد.

٧٦٥٧ ٥- عند تصحيح الضّمائر يبدو غلّ السّرائر. ٤ ٣٢٢ در هنگام درست كردن درونها كينه نهان ها آشكار گردد.

باب الغلوّ (از حد گذشتن)

٧٦٥٨ ١- ايّاكم و الغلوّ فينا، قولوا انّا مربوبون و اعتقدوا فى فضلنا ما شئتم.

٢ ٣٢٤ بپرهيزيد از غلوّ (و گذشتن از حدّ) در باره ما، بگوييد كه ما پروريده شدگان و مخلوق خداييم، و معتقد شويد در فضيلت ما هر چه خواهيد.

باب الغم (اندوه)

٧٦٥٩ ١- الهمّ ينحل البدن. ١ ٩٩ اندوه بدن را نحيف و لاغر كند.

٧٦٦٠ ٢- الغمّ مرض النّفس. ١ ١٠١ اندوه بيمارى جان است.

٧٦٦١ ٣- الهمّ يذيب الجسد. ١ ٢٦٠ اندوه بدن را آب مى‏كند.

٧٦٦٢ ٤- الهمّ احد الهرمين. ٢ ١٨ اندوه يكى از دو پيرى است (كه آدم را پير كند).

٧٦٦٣ ٥- الغمّ يقبض النّفس و يطوى الانبساط. ٢ ١١٤ اندوه جان را به هم مى‏فشارد و گشاده‏رويى را در هم پيچد.

٧٦٦٤ ٦- من استدام الهمّ غلب عليه الحزن. ٥ ٢٢١ كسى كه اندوه و يا انديشه اندوهگين را ادامه دهد، حزن بر او غالب شود.

٧٦٦٥ ٧- من كثر همّه سقم بدنه. ٥ ٢٦٢ كسى كه اندوهش بسيار شد، بدنش بيمار گردد.

٧٦٦٦ ٨- من كثر غمّه تأبّد حزنه. ٥ ٢٦٢ كسى كه اندوهش بسيار شد حزن او هميشگى خواهد بود.

٧٦٦٧ ٩- لا تشعر قلبك الهمّ على ما فات فيشغلك عمّا هو آت. ٦ ٣٤٥ اندوه بر چيزى را كه از دست رفته شعار قلب خويش مگردان (و بر دل راه مده) كه تو را از آينده زندگى سرگرم ساخته و باز مى‏دارد.

باب الغنى (توانگرى)

٧٦٦٨ ١- الغنى يطغى. ١ ١٥

توانگرى سركشى و طغيان آورد. ٧٦٦٩ ٢- الغنى يسوّد غير السّيّد. ١ ١٢٦ توانگرى سيادت و آقايى آورد براى كسى كه در حقيقت آقا و بزرگ نيست.

٧٦٧٠ ٣- اظهار الغنى من الشّكر. ١ ٢٩٧ اظهار توانگرى از شكر و سپاس نعمت محسوب مى‏شود (يعنى توانگر نبايد گدا صفتى كند و اظهار فقر و ندارى نمايد).

٧٦٧١ ٤- الغنى و الفقر يكشفان جواهر الرّجال و اوصافها. ١ ٣٠٢ توانگرى و ندارى گوهرهاى نهفته مردان و اوصاف و خصلتهاشان را آشكار و هويدا كند.

٧٦٧٢ ٥- الغنى عن الملوك افضل ملك.

١ ٣٥١ بى‏نيازى از پادشاهان برترين پادشاهى است.

٧٦٧٣ ٦- الغنى فى الغربة وطن. ١ ٣٧٣ توانگرى در غربت نيز وطن است (و توانگر هر جا برود غريب نيست).

٧٦٧٤ ٧- الغنى باللّه أعظم الغنى. ٢ ٥٦ توانگرى و بى‏نيازى جستن به خداوند و توكل و اعتماد بر او (نه بر غير او) در كارها، بزرگترين توانگرى و بى‏نيازى است.

٧٦٧٥ ٨- الغنى بغير اللّه اعظم الفقر و الشّقاء. ٢ ٥٦ توانگرى به غير خدا بزرگترين نياز و بدبختى است.

٧٦٧٦ ٩- استغن عمّن شئت و كن نظيره.

٢ ١٨٤ بى‏نيازى بجوى از هر كه خواهى و همانند او باش.

٧٦٧٧ ١٠- اقبلوا على من اقبلت عليه الدّنيا فانّه اجدر بالغنى. ٢ ٢٥٣ رو آوريد بر كسى كه دنيا بر او روى آورده، كه او به توانگرى سزاوارتر است.

٧٦٧٨ ١١- استعيذوا باللّه من سكرة الغنى فانّ له سكرة بعيدة الافاقة. ٢ ٢٦٢ پناه ببريد به خداوند از مستى ثروت و توانگرى، كه آدمى از اين مستى خيلى دير به هوش آيد.

٧٦٧٩ ١٢- خير الغناء غناء النّفس. ٣ ٤٢٠ بهترين بى‏نيازيها بى‏نيازى نفس است.

٧٦٨٠ ١٣- ربّ غنىّ اذلّ من نقد. ٤ ٥٨ بسا ثروتمندى كه خوارتر است از گوسفند «نقد». ٧٦٨١ ١٤- ربّ غنىّ افقر من فقير. ٤ ٦٩ بسا توانگر و ثروتمندى كه فقيرتر از هر فقير و نيازمندى است.

٧٦٨٢ ١٥- ربّ غنىّ اورث الفقر الباقى.

٤ ٧٠ بسا توانگر و ثروتمندى كه فقرى ماندنى بر جاى نهد.

٧٦٨٣ ١٦- شيئان لا يعرف قدرهما الّا من سلبهما: الغنى و القدرة. ٤ ١٨٣ دو چيز است كه قدر آنها را نشناسد مگر كسى كه آنها را از دست داده است: ثروت و قدرت.

٧٦٨٤ ١٧- غنى المؤمن باللّه سبحانه. ٤ ٣٧٩ بى‏نيازى مؤمن به خداى سبحان است.

٧٦٨٥ ١٨- فوت الغنى غنيمة الاكياس و حسرة الحمقى. ٤ ٤١٣ از دست دادن ثروت براى زيركان غنيمت و براى احمقان حسرت است.

٧٦٨٦ ١٩- قليل من الاغنياء من يواسى و يسعف. ٤ ٤٩٩ اندكى از توانگران هستند كه مواسات كنند و نيازهاى ديگران را برآورند.

٧٦٨٧ ٢٠- كم من غنىّ يستغنى عنه. ٤ ٥٤٧ بسا توانگرى كه نيازى به او نباشد (چون نياز ديگران را بر نياورد و خير او به كسى نرسد). ٧٦٨٨ ٢١- من استغنى عن النّاس اغناه اللّه سبحانه. ٥ ٣٣٨ كسى كه از مردم بى‏نيازى جويد، خداى سبحان بى‏نيازش كند.

٧٦٨٩ ٢٢- من اعظمك لاكثارك استقلّك عند اقلالك. ٥ ٣٨٧ كسى كه در برابر تو به خاطر مال بسيار بزرگت داند، در وقت كم شدن مال و دارايى كوچكت شمارد.

٧٦٩٠ ٢٣- من استغنى كرم على اهله و من افتقر هان عليهم. ٥ ٣٨٨ كسى كه بى‏نياز و توانگر شود گرامى باشد بر اهل و خاندانش، و كسى كه نيازمند گردد خوار شود پيش آنها.

٧٦٩١ ٢٤- من الواجب على الغنىّ ان لا يضنّ على الفقير بماله. ٦ ٣٠ از جمله چيزهايى كه واجب و لازم است بر توانگر و ثروتمند آن است كه بخل نورزد به مال خويش بر فقير و نيازمند.

٧٦٩٢ ٢٥- لا تعدّنّ غنيّا من لم يرزق من ماله. ٦ ٢٨٧ توانگر و ثروتمند مشمار كسى را كه روزى نخورد كسى از مال و ثروت او (و به ديگران ندهد).

٧٦٩٣ ٢٦- لا تفرح بالغناء و الرّخاء، و لا تغتمّ بالفقر و البلاء، فانّ الذّهب يجرّب بالنّار، و المؤمن يجرّب بالبلاء. ٦ ٣٢٨ شادمان مباش به توانگرى و فراخى زندگى، و اندوهگين مباش به نيازمندى و بلا و گرفتارى، زيرا طلا آزموده شود به آتش، و مؤمن آزمايش شود به بلا و گرفتارى.

٧٦٩٤ ٢٧- لا وزر اعظم من وزر غنىّ منع المحتاج. ٦ ٣٩٥ گناهى بزرگتر نيست از گناه ثروتمندى‏ كه منع كند و باز دارد نيازمند محتاج را.

٧٦٩٥ ٢٨- من رغب فيك عند اقبالك زهد فيك عند ادبارك. ٥ ٣٨٨ كسى كه رغبت و ميل كند در تو در هنگام اقبال (دنيا به) تو، بى‏رغبت شود نسبت به تو در وقت ادبار تو.

٧٦٩٦ ٢٩- ما استغنيت عنه خير ممّا استغنيت به. ٦ ٧٨ آنچه از آن بى‏نياز باشى بهتر از آنى است كه بدان نيازمند باشى.

باب الاغاثة (به فرياد رسيدن)

٧٦٩٧ ١- افضل المعروف اغاثة الملهوف. ٢ ٣٩١ برترين نيكوييها به فرياد رسيدن ستم ديده درمانده است.

٧٦٩٨ ٢- باغاثة الملهوف يكون لك من عذاب اللّه حصن. ٣ ٢٣١ با فرياد رسى درمانده حصار و قلعه‏اى از عذاب خدا براى تو خواهد بود.

٧٦٩٩ ٣- من كفّارات الذّنوب العظام اغاثة الملهوف. ٦ ٢٩ از كفّاره‏هاى گناهان بزرگ دادرسى و به فرياد ستمديده درمانده رسيدن است.

٧٧٠٠ ٤- من افضل المعروف اغاثة الملهوف. ٦ ٣٣ از برترين نيكيها به فرياد ستمديده رسيدن است.

٧٧٠١ ٥- ما حصل الاجر بمثل اغاثة الملهوف. ٦ ٥٩ حاصل نشود و به دست نيايد پاداشى به مانند پاداش فرياد رسيدن به فرياد ستمديده.

باب الغي (گمراهى)

٧٧٠٢ ١- الغىّ اشر. ١ ٥٧ گمراهى سرمستى و سركشى آرد.

٧٧٠٣ ٢- اسوء شي‏ء عاقبة الغىّ. ٢ ٣٨٥ بدترين سرانجامها گمراهى است.

٧٧٠٤ ٣- انّ اسوأ المعاصى مغبَّة الغىّ.

٢ ٤٨٨ بدترين گناهان از نظر سرانجام و عاقبت، گمراهى است.

٧٧٠٥ ٤- ويل لمن تمادى فى غيّه و لم يفى‏ء الى الرّشد. ٦ ٢٢٧ واى بر كسى كه به نهايت رسد در گمراهى خود، و باز نگردد به سوى رشد و راه درست.

٧٧٠٦ ٥- لا ورع مع غىّ. ٦ ٣٥٧ با وجود گمراهى، پارسايى نخواهد بود.

باب الغيبة (بدگويى پشت سر)

٧٧٠٧ ١- سامع الغيبة أحد المغتابين.

٤ ١٣٤ شنونده غيبت يكى از دو غيبت كننده است.

٧٧٠٨ ٢- سامع الغيبة شريك المغتاب.

٤ ١٤٢ شنونده غيبت، شريك غيبت كننده است.

٧٧٠٩ ٣- الغيبة شرّ الافك. ١ ١٣٠ غيبت بدترين بهتان است.

٧٧١٠ ٤- الغيبة آية المنافق. ١ ٢٢٦ غيبت نشانه منافق است.

٧٧١١ ٥- الفاسق لا غيبة له. ١ ٢٥١ شخص فاسق و تبهكار غيبت ندارد.

٧٧١٢ ٦- الغيبة جهد العاجز. ١ ٢٦٨ غيبت كردن نهايت تلاش شخص عاجز و ناتوان است.

٧٧١٣ ٧- الغيبة قوت كلاب النّار. ١ ٢٩٨ غيبت قوت (و خوراك) سگان دوزخ است.

٧٧١٤ ٨- العاقل من صان لسانه عن الغيبة. ٢ ٩٠ عاقل كسى است كه زبانش را از غيبت نگاه دارد.

٧٧١٥ ٩- ايّاك و الغيبة فانّها تمقتك الى اللّه و النّاس و تحبط اجرك. ٢ ٢٨٧ زنهار بپرهيز از غيبت كه تو را نزد خداى تعالى و نزد مردم مبغوض گرداند، و پاداش تو را از بين مى‏برد.

٧٧١٦ ١٠- الام النّاس المغتاب. ٢ ٣٨١ پست‏ترين مردم غيبت كننده است.

٧٧١٧ ١١- أبغض الخلائق الى اللّه المغتاب. ٢ ٤٢٤ مبغوض‏ترين مردمان نزد خداى تعالى‏ غيبت كننده است.

٧٧١٨ ١٢- انّ ذكر الغيبة شرّ الافك. ٢ ٤٨٩ به راستى كه ياد كردن غيبت (و غيبت كسى را كردن) بدترين بهتان است.

٧٧١٩ ١٣- فعل الرّيبة عار و الولوع بالغيبة نار. ٤ ٤٢٨ انجام كارى كه موجب تهمت و بدگمانى باشد ننگ است، و حريص بودن به غيبت آتش و دوزخ است.

٧٧٢٠ ١٤- من اولع بالغيبة شتم. ٥ ٢٨٦ كسى كه حريص باشد به غيبت كردن ديگران، مردم دشنامش دهند و ناسزايش گويند.

٧٧٢١ ١٥- من اقبح اللّؤم غيبة الاخيار.

٦ ٢١ از زشت‏ترين پستى‏ها غيبت كردن از نيكان است.

٧٧٢٢ ١٦- لا تعوّد نفسك الغيبة فانّ معتادها عظيم الجرم. ٦ ٢٩٣ خود را به غيبت كردن عادت مده، كه معتاد به غيبت، گناه و جرمش بزرگ و عظيم است.

٧٧٢٣ ١٧- يسير الغيبة افك. ٦ ٤٥٥ اندكى از غيبت نيز بهتان است.

٧٧٢٤ ١٨- السّامع شريك القائل. ١ ١٤٠ شنونده غيبت شريك گوينده است.

٧٧٢٥ ١٩- السّامع للغيبة كالمغتاب. ١ ٣٠٧ شنونده غيبت همانند غيبت كننده است.

٧٧٢٦ ٢٠- مستمع الغيبة كقائلها. ٦ ١٢٥ شنونده غيبت مانند گوينده آن است.

٧٧٢٧ ٢١- لا تسرع الى النّاس بما يكرهون فيقولوا فيك ما لا يعلمون. ٦ ٢٩٦ شتاب نكن در رساندن خبرى به مردم كه آن را خوش ندارند كه در باره‏ات خواهند گفت آنچه را نمى‏دانند.

باب الغائب (دور از نظر)

٧٧٢٨ ١- ما كلّ غائب يئوب. ٦ ٥١ چنان نيست كه هر غايب و دور از نظرى بازگردد.

باب التغيير (دگرگون شدن)

٧٧٢٩ ١- المرء يتغيّر فى ثلاث: القرب‏

من الملوك، و الولايات، و الغناء من الفقر، فمن لم يتغيّر فى هذه فهو ذو عقل قويم و خلق مستقيم. ٢ ١٤٦ آدمى در سه چيز (و در سه جا) دگرگون شود: يكى در نزديك شدن به پادشاهان، و ديگرى در رسيدن به امارت و حكومت، و سوّم در توانگرى پس از فقر و ندارى، و كسى كه در اين سه جا دگرگون نشد و تغيير نكرد چنين كسى داراى عقلى درست و خصلتى پا برجا است.