ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 52671
دانلود: 10640


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 52671 / دانلود: 10640
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الكياسة (زيركى)

٨٩١٥ ١- الكيّس من قصر آماله. ١ ١٩١ زيرك كسى است كه آرزوهايش كوتاه باشد.

٨٩١٦ ٢- الكيّس صديقه الحقّ و عدوّه الباطل. ١ ٣٩٤ دوست صميمى انسان زيرك، حق است و دشمنش باطل است.

٨٩١٧ ٣- الكيّس اصله عقله، و مروّته خلقه، و دينه حسبه. ٢ ٣٧ زيرك، ريشه و اصل او عقل و خرد او است، و جوانمردى و مردانگيش خلق و خوى او، و دين او حسب (و سبب فخر) او است.

٨٩١٨ ٤- الكيّس من كان يومه خيرا من أمسه و عقل الذّمّ عن نفسه. ٢ ٥٠ زيرك كسى است كه امروزش بهتر از ديروز او است، و مذمت و نكوهش را از خود در بند كرده باشد. ٨٩١٩ ٥- الكيّس من احيى فضائله و امات رذائله، بقمعه شهوته و هواه.

٢ ٧٣ زيرك كسى است كه فضيلتها و برتريهاى خود را زنده كرده و خصلتهاى پست را در خود ميرانده باشد، بدين گونه كه خواسته و هوا و هوس را در خود ريشه كن كرده باشد.

٨٩٢٠ ٦- الكيس تقوى اللّه سبحانه و تجنّب المحارم و اصلاح المعاد.

٢ ٨٠ زيركى عبارت است از تقوا از خداى سبحان، و دورى كردن از محرّمات الهى، و اصلاح كار معاد.

٨٩٢١ ٧- الكيّس من كان غافلا عن غيره و لنفسه كثير التّقاضى. ٢ ١٠٥ زيرك كسى است كه از (جستجوى حال) ديگران غافل و بى‏خبر ولى نسبت به حال خويش بسيار در جستجو و تفحص باشد.

٨٩٢٢ ٨- الكيّس من ملك عنان شهوته.

٢ ١٥٨زيرك كسى است كه مهار شهوت و خواسته خود را در اختيار دارد.

٨٩٢٣ ٩- الكيّس من تجلبب الحياء و ادّرع الحلم. ٢ ١٦٢ زيرك كسى است كه شرم و حيا را پيراهن خود كند و حلم و بردبارى را زره خويش گرداند.

٨٩٢٤ ١٠- اشرف المؤمنين اكثرهم كيسا. ٢ ٤٠٠ شريف‏ترين مؤمنان كسى است كه بيش از ديگران زيرك باشد.

٨٩٢٥ ١١- اكيس الاكياس من مقت دنياه و قطع منها امله و مناه، و صرف عنها طمعه و رجاه. ٢ ٤٥٦ زيرك‏ترين زيركان كسى است كه دنياى خود را دشمن دارد، و آرزو و آرمانش را از آن ببرد، و طمع و اميدش را از آن بگرداند.

٨٩٢٦ ١٢- انّ الاكياس هم الّذين للدّنيا مقتوا، و اعينهم عن زهرتها اغمضوا و قلوبهم عنها صرفوا، و بالدّار الباقية تولّهوا. ٢ ٥٥٢ به راستى مردمان زيرك كسانى هستند كه نسبت به دنيا خشم دارند، و چشمان خود را از زرق و برقش بسته‏اند، و دلهاى خود را از آن برگردانده، و نسبت به سراى پايدار واله و شيدايند.

حرف «اللام»

باب اللؤم (پستى، فرومايگى)

٨٩٢٧ ١- اللّؤم أسّ الشّرّ. ١ ١٥٢ پستى اساس بناى شرّ و بدى است.

٨٩٢٨ ٢- اللّؤم جمّاع المذامّ. ١ ١٧١ پستى گرد آورنده مذمّتها است.

٨٩٢٩ ٣- اللّؤم يوجب الغشّ. ١ ٢٠٠ پستى و فرومايگى موجب ناخالصى و دو رنگى گردد.

٨٩٣٠ ٤- اللّؤم مع الامتنان. ١ ٢٢٥ پستى با منّت‏گذارى است (يعنى منّت گذارى در احسان سبب پستى گردد).

٨٩٣١ ٥- اللّئيم لا مروّة له. ١ ٢٥١ آدم پست جوانمردى ندارد.

٨٩٣٢ ٦- اللّئيم لا يستحيى. ١ ٢٦٣ آدم پست و فرومايه شرم نمى‏كند.

٨٩٣٣ ٧- اصطناع اللّئيم اقبح رذيلة.

١ ٣٢٣ احسان كردن شخص پست زشت‏ترين پستى‏ها است.

٨٩٣٤ ٨- اللّئام اصبر اجسادا. ١ ١٥٦ مردمان پست از نظر جسم و ظاهر بدن تحمّل بيشترى دارند (و بدنشان تاب تحمل صدمات را دارد ولى نفس و روحشان تحمل ندارد). ٨٩٣٥ ٩- اللّئيم من كثر امتنانه. ١ ٣٣٠ شخص پست و فرومايه كسى است كه منت گذارى‏اش زياد است.

٨٩٣٦ ١٠- اللّؤم ايثار المال على الرّجال. ١ ٣٤٩ پستى عبارت است از اختيار كردن (و مقدّم داشتن) مال بر مردان (يعنى آدم پست مردان را براى مال فدا مى‏كند).

٨٩٣٧ ١١- اللّؤم قبيح فلا تجعله لبسك.

١ ٣٥٣ پستى و فرومايگى خصلت زشتى است، آن را جامه خويش قرار مده.

٨٩٣٨ ١٢- اللّئيم اذا اقدر افحش، و اذا وعد أخلف. ١ ٣٩٥ آدم پست چون قدرت يابد فحش دهد و بد زبانى كند، و چون وعده‏اى دهد، عمل نكند.

٨٩٣٩ ١٣- اللّئيم اذا أعطى حقد و اذا اعطى جحد. ١ ٣٩٦ آدم پست و فرومايه هرگاه چيزى به كسى بدهد، كينه در دل گيرد. (يعنى كينه كسى را كه به او عطا كرده) و هر گاه عطايى به او كنند انكار كند.

٨٩٤٠ ١٤- اللّئيم اذا بلغ فوق مقداره تنكّرت احواله. ٢ ٥٢ آدم پست (به خاطر ظرفيت كمى كه دارد) هرگاه به مرتبه‏اى بيش از اندازه خود برسد، احوالش دگرگون و ناپسند شود.

٨٩٤١ ١٥- اللّئيم يجفو اذا استعطف ويلين اذا عنّف. ٢ ٥٧ شخص پست جفا و بى‏مهرى كند هرگاه از او درخواست عطوفت و مهر شود، و نرمخو شود هرگاه به زور از او چيزى بخواهند.

٨٩٤٢ ١٦- اللّؤم ايثار حبّ المال على لذّة الحمد و الثّناء. ٢ ٦٣ پستى و فرومايگى ايثار كردن و اختيار نمودن دوستى مال است بر دوستى ستايش و سپاس ديگران. ٨٩٤٣ ١٧- اللّئيم لا يرجى خيره و لا يسلم من شرّه و لا يؤمن من غوائله. ٢ ٨٣ آدم پست و لئيم كسى است كه اميدى به خير او نيست، و از شرّش كسى سالم نيست، و از آزارها و غائله آفرينيهاى او كسى در امان نيست.

٨٩٤٤ ١٨- اللّئيم يدرع العار و يؤذى الاحرار. ٢ ١٠٧ شخص پست عار و ننگ را همچون زره بر تن كند و آزادگان را بيازارد.

٨٩٤٥ ١٩- اللّئيم يرى سوالف احسانه دينا له يقتضيه. ٢ ١١٥ انسان پست و فرومايه احسانهاى گذشته خود را همچون وامى ‏پندارد كه بايد مردم آن را باز پس دهند.

٨٩٤٦ ٢٠- اللّئيم يعلى همّته فيما جنى عليه من طلب سوء المكافاة. ٢ ١١٦ شخص پست بلند دارد همّت و اندوه خود را در گناه و جنايتى كه به او شده است از اين كه بدى مكافات و كيفر طرف خود را بخواهد (يعنى همه اندوه و همت او در اين است كه كيفر بدى به او بدهد).

٨٩٤٧ ٢١- اللّئيم اذا احتاج اليك اجفاك و اذا احتجت اليه عنّاك. ٢ ١٢٥ آدم پست هرگاه به تو نيازمند گردد جفا كند (و تو را به رنج اندازد) و هرگاه به او نيازمند شوى تو را به زحمت اندازد.

٨٩٤٨ ٢٢- اللّؤم مضّادّ لسائر الفضائل و جامع لجميع الرّذائل و السّوآت و الدّنايا. ٢ ١٥٨ پستى، ضديّت و دشمنى دارد با فضيلتهاى ديگر و جامع همه پستيها و بديها و زشتيها است.

٨٩٤٩ ٢٣- احذر اللّئيم اذا اكرمته و الرّذل اذا قدّمته، و السّفلة اذا رفعته. ٢ ٢٧٨ بپرهيز از شخص لئيم هرگاه به او احسان و بزرگوارى كردى، و از شخص پست هر گاه او را مقدّم داشتى، و از انسان فرومايه هرگاه او را رفعت و بلندى مقام دادى ٨٩٥٠ ٢٤- ايّاك ان تعتمد على اللّئيم فانّه يخذل من اعتمد عليه. ٢ ٢٩١ زنهار بپرهيز از اين كه اعتماد كنى بر شخص پست، زيرا او خوار مى‏كند هر كسى را كه به او اعتماد كند.

٨٩٥١ ٢٥- افضل معروف اللّئيم منع أذائه. ٢ ٤٢٠ برترين كار نيك و احسان شخص لئيم و پست آن است كه جلوى آزار خود را بگيرد و شما را نيازارد.

٨٩٥٢ ٢٦- اذا حللت باللّئام فاعتلل بالقيام. ٣ ١٢٢ هرگاه فرود آمدى بر انسانهاى پست بهانه‏جويى كن به برخاستن (و از نزد آنها به بهانه‏اى برخيز). ٨٩٥٣ ٢٧- اذا احسنت على اللّئيم و ترك باحسانك اليه. ٣ ١٤٥ هرگاه به شخص لئيم و پست احسانى كنى او در برابر احسان به تو بدى و ستم خواهد كرد.

٨٩٥٤ ٢٨- اذا زادك اللّئيم اجلالا فزده اذلالا. ٣ ١٧٣ هرگاه آدم پست در اجلال و بزرگداشت تو بيفزايد، تو در برابر در خوار كردن او بيفزاى. ٨٩٥٥ ٢٩- بذل الوجه الى اللّئام الموت الاكبر. ٣ ٢٦٧ رو انداختن به مردمان لئيم و پست مرگ اكبر است (بزرگتر از مرگ طبيعى).

٨٩٥٦ ٣٠- دولة اللّئيم تكشف مساويه و معايبه. ٤ ٩ دولت انسان لئيم و پست (موجب شود تا) بديها و عيبهايش را آشكار كند.

٨٩٥٧ ٣١- دولة اللّئام مذلّة الكرام. ٤ ١٠ دولت فرومايگان خوارى كريمان است.

٨٩٥٨ ٣٢- دول اللّئام من نوائب الايّام.

٤ ١١ دولت لئيمان و فرومايگان از مصيبتهاى روزگار است.

٨٩٥٩ ٣٣- سنّة اللّئام الجحود. ٤ ١٢٩ شيوه فرومايگان انكار كردن است.

(يعنى انكار وعده، برخلاف كريمان كه شيوه آنها وفاست).

٨٩٦٠ ٣٤- طالب الخير من اللّئام‏

محروم. ٤ ٢٥٠ كسى كه از فرومايگان خيرى درخواست كند، محروم خواهد ماند.

٨٩٦١ ٣٥- شرّ النّاس من ادّرع اللّؤم و نصر الظّلوم. ٤ ١٧٦ بدترين مردم كسى است كه زره فرومايگى و پستى به بر كند، و ستمكار را يارى دهد.

٨٩٦٢ ٣٦- ظفر اللّئيم يردى. ٤ ٢٧٣ پيروز شدن لئيم و فرومايه هلاكت آورد.

٨٩٦٣ ٣٧- ظفر اللّئام تجبّر و طغيان. ٤ ٢٧٤ پيروز شدن فرومايگان سر بزرگى كردن و طغيان است.

٨٩٦٤ ٣٨- ظلّ اللّئام نكد و بى‏ء. ٤ ٢٧٧ سايه مردمان فرومايه، تيرگى و وباخيز است.

٨٩٦٥ ٣٩- عادة اللّئام الجحود. ٤ ٣٣١ عادت و سيره لئيمان انكار (وعده) است.

٨٩٦٦ ٤٠- عادة اللّئام قبح الوقيعة. ٤ ٣٣٢ عادت فرومايگان آسيب رساندن زشت (يا بدگويى و غيبت زشت) است.

٨٩٦٧ ٤١- فرّوا كلّ الفرار من اللّئيم الاحمق. ٤ ٤٢٦ بگريزيد همه گريز (تا مى‏توانيد) از فرومايه احمق.

٨٩٦٨ ٤٢- عزّ اللّئيم مذلّة، و ضلالة العقل اشدّ ضلّة. ٤ ٣٦٠ عزّت شخص لئيم و پست، موجب خوارى است، و گمراهى عقل، سخت‏ترين گمراهى است.

٨٩٦٩ ٤٣- فقد اللّئام راحة الانام. ٤ ٤٣١ ناياب شدن مردمان پست (موجب) راحتى مردم است.

٨٩٧٠ ٤٤- كلّما ارتفعت رتبة اللّئيم نقص النّاس عنده، و الكريم ضدّ ذلك. ٤ ٦١٩ به هر اندازه رتبه آدم پست بالا رود بهره مردم نزد او كم شود، و كريم بر خلاف اين است.

٨٩٧١ ٤٥- من لؤم ساء ميلاده. ٥ ١٦٩ كسى كه پست باشد زمان ولادت او بد زمانى است.

٨٩٧٢ ٤٦- من جمع له مع الحرص على الدّنيا البخل بها، فقد استمسك بعمودى اللّؤم. ٥ ٤٤٢ كسى كه با داشتن حرص بر دنيا بخل بر دنيا نيز دارد و هر دو براى او جمع شده است، به دو ستون پستى و فرومايگى چنگ زده است.

٨٩٧٣ ٤٧- من اللّئام تكون القسوة. ٦ ١٠ سنگدلى و بى‏رحمى از خوى مردمان پست و لئيم است.

٨٩٧٤ ٤٨- من علامة اللّؤم تعجيل العقوبة. ٦ ١٨ از نشانه‏هاى پستى شتاب در كيفر دادن (خطاكار) است.

٨٩٧٥ ٤٩- من اعظم اللّؤم احراز المرء نفسه و اسلامه عرسه. ٦ ٢٧ از بزرگترين پستى است كه انسان خود را نگه دارد و همسر خود را واگذارد و تسليم كند.

٨٩٧٦ ٥٠- ما اقبح شيم اللّئام و احسن سجايا الكرام. ٦ ١١٣ چه زشت است شيوه‏هاى مردمان پست، و چه نيكو است خصلتهاى مردمان كريم و بزرگوار.

٨٩٧٧ ٥١- وعد اللّئيم تسويف و تعليل.

٦ ٢٢٢ وعده آدم لئيم و پست، امروز و فردا كردن و بهانه‏جويى كردن است.

٨٩٧٨ ٥٢- لا ينصح اللّئيم احدا الّا عن رغبة او رهبة، فاذا زالت الرّغبة و الرّهبة عاد الى جوهره. ٦ ٤٣٥ پاكدل و خالص نشود آدم فرومايه و پست با كسى مگر از روى اميد يا ترسى، و هرگاه اين اميد و ترس برطرف شد به سوى همان ذات اصلى و ناپاك خويش بازگردد.

٨٩٧٩ ٥٣- يستدلّ على اللّئيم بسوء الفعل و قبح الخلق و ذميم البخل.

٦ ٤٥١ راهنمايى و شناخته شود آدم پست و لئيم به بدى رفتار، و زشتى اخلاق، و نكوهيدگى بخل (و بخيل بودن).

٨٩٨٠ ٥٤- اعظم اللّؤم حمد المذموم.

٢ ٣٩٥ بزرگترين پستى، ستايش كردن از شخص مذموم و نكوهيده است.

٨٩٨١ ٥٥- اذا بلغ اللّئيم فوق مقداره تنكّرت احواله. ٣ ١٦٠ هنگامى كه انسان پست از حدّ خود بالاتر رود حالش دگرگون شود.

باب اللباس (جامه، پوشاك)

٨٩٨٢ ١- ارفع ثوبك فانّه انقى لك و اتقى لقلبك و ابقى عليك. ٢ ١٨٠ بالا بگير جامه خود را (و دامن جامه را كوتاه كن) زيرا اين كار پاكيزه‏تر است براى (جامه) تو، و پرهيزكارتر است براى دل تو (كه وسوسه نجاست و آلودگى آن را ندارى) و ماندگارتر است براى تو. ٨٩٨٣ ٢- البس ما لا تشتهر به و لا يزرى بك. ٢ ١٨٥ بپوش جامه‏اى كه بدان مشهور نشوى و موجب عيب تو نگردد.

باب اللبن (شير)

٨٩٨٤ ١- اللّبن احد اللّحمين. ٢ ١٥ شير يكى از دو گوشت بدن است.

باب اللجاج (لجبازى كردن)

٨٩٨٥ ١- اللّجاج شؤم. ١ ٣١ لجاجت و ستيزه‏جويى شوم است.

٨٩٨٦ ٢- اللّجاج بذر الشّرّ. ١ ٩٨ لجاجت تخم بدى كاشتن است.

٨٩٨٧ ٣- اللّجاج يشين النّفس. ١ ١٠١ لجاجت، نفس انسانى را زشت گرداند.

٨٩٨٨ ٤- اللّجاج مثار الحروب. ١ ١١٠ لجاجت سبب برانگيختن جنگهاست.

٨٩٨٩ ٥- اللّجاج ينبو براكبه. ١ ١١٦ مركب لجاجت، صاحب خود را به سر بر زمين زند.

٨٩٩٠ ٦- اللّجاج عنوان العطب. ١ ٢٠٢

لجاجت سرآغاز هلاكت و نابودى است.

٨٩٩١ ٧- اللّجوج لا رأى له. ١ ٢٢٣ آدم لجوج (لجباز يك دنده) رأى و انديشه صحيحى ندارد.

٨٩٩٢ ٨- اللّجاج يعقب الضّرّ. ١ ٢٥٦ لجاجت زيان و خسران در پى دارد.

٨٩٩٣ ٩- اللّجاج يفسد الرّأى. ١ ٢٦٩ لجاجت، رأى و انديشه را تباه كند.

٨٩٩٤ ١٠- اللّجاجة تورث ما ليس للمرء اليه حاجة. ١ ٣٩٧ لجاجت و سرسختى كردن چيزهايى را براى مرد به بار آورد (و به گردن انسان اندازد) كه نيازى بدانها ندارد.

٨٩٩٥ ١١- اللّجاج ينتج الحروب و يوغر القلوب. ٢ ٣٣ لجاجت، جنگها به بار آورد و كينه در دلها برافروزد.

٨٩٩٦ ١٢- ايّاك و مذموم اللّجاج فانّه يثير الحروب. ٢ ٢٩٨ بپرهيز از لجاجت نكوهيده كه جنگها برانگيزد.

٨٩٩٧ ١٣- اللّجاج اكثر الاشياء مضرّة فى العاجل و الآجل. ٢ ١٥٦ لجاجت زيان بارترين چيزها در دنيا و آخرت است.

٨٩٩٨ ١٤- ثمرة اللّجاج العطب. ٣ ٣٢٣ ميوه لجاجت هلاكت است.

٨٩٩٩ ١٥- جماع الشّرّ اللّجاج و كثرة المماراة. ٣ ٣٧٦ جامع بدى و شرّ، لجاجت و جدال كردن بسيار با مردم است.

٩٠٠٠ ١٦- خير الاخلاق أبعدها عن اللّجاج. ٣ ٤٢٥ بهترين خلق و خوى‏ها آن است كه از لجاجت دورتر باشد.

٩٠٠١ ١٧- راكب اللّجاج متعرّض للبلاء. ٤ ٨٥ كسى كه بر مركب لجاجت سوار است در معرض بلا و گرفتارى است.

٩٠٠٢ ١٨- سبب الهياج اللّجاج. ٤ ١٢٢

سبب جنگها لجاجت است.

٩٠٠٣ ١٩- قد تورث اللّجاجة ما ليس للمرء اليه حاجة. ٤ ٤٧٨ بسا باشد كه لجاجت چيزى را به بار آورد كه آدمى بدان نيازى ندارد.

٩٠٠٤ ٢٠- ليس للجوج تدبير. ٥ ٧٩ آدم لجوج و ستيزه‏جو تدبير ندارد.

٩٠٠٥ ٢١- لا تمارينّ اللّجوج فى محفل.

٦ ٢٧٠ با آدم لجوج در هيچ محفلى جدال نكن.

٩٠٠٦ ٢٢- لا رأى للجوج. ٦ ٣٥٦ آدم لجوج، رأى و انديشه ندارد.

٩٠٠٧ ٢٣- لا مركب أجمح من اللّجاج.

٦ ٣٩٥ مركبى سركش‏تر از لجاجت نيست.

باب الالحاح (پافشارى كردن)

٩٠٠٨ ١- الالحاح داعية الحرمان. ١ ١٠٦ الحاح و اصرار در سؤال از مردم به محروميّت سائل مى‏انجامد.

٩٠٠٩ ٢- انّ النّفس حمضة و الاذن مجّاجة، فلا تجبّ فهمك بالالحاح على قلبك، فانّ لكلّ عضو من البدن استراحة. ٢ ٥٧٦ به راستى كه نفس آدمى همچون شترى است كه خواستار خوردن علفهاى شور و تلخ است، و اين گوش انسان است كه بسيارى را به دور اندازد، پس فهم خود را با اصرار كردن بر دل وادار به تأمل و تفكر بسيار در آنها مكن، زيرا هر عضوى از اعضاى بدن را آسايشى است. (و دل هم نياز به استراحت و آسايش دارد و با اصرار و پافشارى بر آن، او را خسته و ملول نكن).

٩٠١١ ٣- بئس الشّيمة الالحاح. ٣ ٢٥٣ بد شيوه و خصلتى است اصرار و الحاح.

٩٠١١ ٤- عوّد نفسك السّماح و تجنّب الالحاح يلزمك الصّلاح. ٤ ٣٣٠ نفس خود را به رهايى از وابستگى به ديگران، و پرهيز كردن از الحاح و اصرار عادت بده، تا صلاح و شايستگى را ملازم گردى.

٩٠١٢ ٥- كفى بالالحاح محرمة. ٤ ٥٧٨ براى محروميّت، همان الحاح كافى است (يعنى الحاح در سؤال پيش مردم، سبب محروميت گردد).

٩٠١٣ ٦- كثرة الالحاح توجب المنع.

٤ ٥٨٧ اصرار بسيار پيش مردم، موجب منع بخشش گردد.

٩٠١٤ ٧- كثرة الحاح الرّجل توجب حرمانه. ٤ ٥٩٠ اصرار بسيار مرد موجب محروميّت او گردد.

٩٠١٥ ٨- من ابرم سئم. ٥ ١٤٣ كسى كه اصرار و ابرام كند مردم را ملول و رنجيده خاطر كند.

٩٠١٦ ٩- من كثر الحاحه حرم. ٥ ١٦٠ كسى كه اصرارش زياد شد، محروم گردد.

٩٠١٧ ١٠- من الحّ فى السّؤال ابرم. ٥ ٢٥٨ كسى كه در سؤال كردن اصرار ورزد، به ستوه آورد.

٩٠١٨ ١١- من الحّ فى السّؤال حرم. ٥ ٢٨٦ كسى كه در سؤال كردن از مردم اصرار ورزد محروم گردد.

٩٠١٩ ١٢- من الحّ فى سؤاله دعا الى حرمانه. ٥ ٤٥٢ كسى كه در سؤال خود (نزد مردم) پافشارى كند به محروميّت او بيانجامد.

باب اللّذة (خوشى، كاميابى)

٩٠٢٠ ١- اللّذّة تلهى. ١ ١٦ لذت و خوشى بازى و فريب مى‏دهد.

٩٠٢١ ٢- اللّذّات مفسدات. ١ ٢٣ لذّتها تباهى به بار آورد.

٩٠٢٢ ٣- اللّذّات آفات. ١ ٥٥ لذّتها آفتهايى است (براى آدمى).

٩٠٢٣ ٤- القوىّ من قمع لذّته. ١ ٣١٣ انسان نيرومند كسى است كه لذتها را (در نفس خويش) سركوب كند.

٩٠٢٤ ٥- اذكر مع كلّ لذّة زوالها، و مع كلّ نعمة انتقالها، و مع كلّ بليّة كشفها، فانّ ذلك أبقى للنّعمة و أنفى‏

للشّهوة، و أذهب للبطر، و أقرب الى الفرج، و أجدر بكشف الغمّة و درك المأمول. ٢ ٢٢٨ به ياد آر با هر لذتى زوال (و ناپايدارى) آن را، و با هر نعمتى انتقال (و جا به جا شدن) آن را، و با هر بلا و گرفتارى برطرف شدن آن را، كه اين كار براى دوام نعمت پايدارتر و براى دفع شهوت مؤثرتر، و براى برطرف كردن شاديهاى بى‏جا بهتر، و براى گشايش كار نزديك‏تر، و به كشف اندوه و رسيدن به آرمان، شايسته‏تر خواهد بود.

٩٠٢٥ ٦- افضل الطّاعات هجر اللّذّات.

٢ ٣٩٣ برترين طاعتها و فرمانبرداريهاى خداوند، دور شدن از لذتهاست.

٩٠٢٦ ٧- افضل الطّاعات العزوف عن اللّذّات. ٢ ٤٢٦ برترين فرمانبرداريها كناره‏گيرى از لذتهاست.

٩٠٢٧ ٨- اسعد النّاس من ترك لذّة فانية للذّة باقية. ٢ ٤٤١ خوشبخت‏ترين مردم كسى است كه لذّت ناپايدار (دنيا) را به خاطر لذّت پايدار (آخرت) واگذارد.

٩٠٢٨ ٩- رأس الآفات الوله باللّذّات.

٤ ٥١ اساس آفتها شيفتگى به لذتهاست.

٩٠٢٩ ١٠- ربّ لذّة فيها الحمام. ٤ ٦٩ بسا لذتى كه مرگ آدمى در همان است.

٩٠٣٠ ١١- صوم النّفس عن لذّات الدّنيا انفع الصّيام. ٤ ٢١٥ روزه گرفتن نفس از لذّتهاى دنيا سودمندترين روزه‏هاست.

٩٠٣١ ١٢- ضابط نفسه عن دواعى اللّذّات مالك، و مهملها هالك. ٤ ٢٣٣ نگه دارنده خويش از لذتها پادشاه است، و واگذارنده و رها كننده‏اش نابود شونده است.

٩٠٣٢ ١٣- ظلف النّفس عن لذّات الدّنيا هو الزّهد المحمود. ٤ ٢٧٨ باز داشتن نفس از لذتهاى دنيا همان زهد ستوده است (كه در قرآن و روايات‏

ستايش شده است).

٩٠٣٣ ١٤- عند حضور الشّهوات و اللّذّات يتبيّن ورع الاتقياء. ٤ ٣٢٦ در هنگام حاضر شدن خواسته‏هاى دل، و كاميابى‏ها، پارسايى پرهيزكاران آشكار شود.

٩٠٣٤ ١٥- عجبت لمن عرف سوء عواقب اللّذّات كيف لا يعفّ. ٤ ٣٣٧ در شگفتم از كسى كه سرانجامهاى بد لذّتها را دانسته است چگونه است كه خود را باز نمى‏دارد.

٩٠٣٥ ١٦- عار الفضيحة يكدّر حلاوة اللّذّة. ٤ ٣٥٢ ننگ رسوايى شيرينى لذّت را مكدّر سازد.

٩٠٣٦ ١٧- قلّ من غرى باللّذّات الّا كان بها هلاكه. ٤ ٥١٧ كم است كسى كه آزمند و حريص به لذتها شود مگر آنكه نابودى‏اش در آن باشد.

٩٠٣٧ ١٨- كم من لذّة دنيّة منعت سنىّ درجات. ٤ ٥٤٨ بسا لذت پست مرتبه‏اى كه از درجه‏هاى والايى جلوگيرى كند.

٩٠٣٨ ١٩- للمستحلى لذّة الدّنيا غصّة.

٥ ٢٩ براى كسى كه لذت دنيا را شيرين بشمارد در حقيقت غصّه و اندوه است (چون لذت واقعى در دنيا وجود ندارد).

٩٠٣٩ ٢٠- من كثر فكره فى اللّذّات غلبت عليه. ٥ ٣٢٢ كسى كه فكرش در لذتها بسيار شد، لذتها بر او غالب و چيره گردد.

٩٠٤٠ ٢١- من احبّ الدّار الباقية لهى عن اللّذّات. ٥ ٣٢٨ كسى كه سراى پايدار (آخرت) را دوست دارد، لذّتها را فراموش كند.

٩٠٤١ ٢٢- نزّهوا انفسكم عن دنس اللّذّات و تبعات الشّهوات. ٦ ١٧٣ جانهاى خود را از آلودگى و چركى لذتها، و پى‏آمدهاى خواهشها پاك كنيد.

٩٠٤٢ ٢٣- ولوع النّفس باللّذّات يغوى و يردى. ٦ ٢٢٥

حرص نفس به لذّتها، انسان را گمراه كند و به نابودى كشاند.

٩٠٤٣ ٢٤- لا يكوننّ افضل ما نلت من دنياك بلوغ لذّة و شفاء غيظ، و ليكن احياء حقّ و اماتة باطل. ٦ ٣١١ زنهار نبايد كه برترين خواسته تو از دنياى خويش، رسيدن به لذّتى يا تشفّى (و انتقام گرفتن) خشمى باشد، بلكه بايد زنده كردن حقى يا ميراندن باطلى باشد.

٩٠٤٤ ٢٥- لا لذّة بتنغيص. ٦ ٣٥٥ لذتى كه آميخته به مكدّر شدن است، لذت نيست (و لذت واقعى لذت آخرت است كه كدورتى در آن نيست). ٩٠٤٥ ٢٦- لا خير فى لذّة لا تبقى. ٦ ٣٩١ خيرى نيست در لذتى كه پايدار نمى‏ماند.

٩٠٤٥ ٢٦- لا خير فى لذّة لا تبقى. ٦ ٣٩١ خيرى نيست در لذتى كه پايدار نمى‏ماند.

٩٠٤٦ ٢٧- لا تقوم حلاوة اللّذّة بمرارة الآفات. ٦ ٤٢٣ برابرى و مقاومت نكند شيرينى لذّت، به تلخى آفتها.

٩٠٤٧ ٢٨- لا خير فى لذّة توجب ندما و شهوة تعقب ألما. ٦ ٤٣٢ در لذّتى كه پشيمانى به بار آورد، و شهوت و خواهشى كه دردى را از پى دارد خيرى نيست.

٩٠٤٨ ٢٩- بقدر اللّذّة يكون التّغصيص.

٣ ٢١٦ غصّه و اندوه به اندازه خوشى و لذّت است.

باب اللعب (بازى)

٩٠٤٩ ١- شرّ ما ضيّع فيه العمر اللّعب.

٤ ١٧٤ بدترين زمان و دورانى كه عمر در آن ضايع و تباه شود بازى است.

٩٠٥٠ ٢- لا يثوب العقل مع اللّعب. ٦ ٣٦٤ جمع نمى‏شود عقل و خرد با بازى.

٩٠٥١ ٣- لا يفلح من وله باللّعب و استهتر باللّهو و الطّرب. ٦ ٤٢٥ رستگار نمى‏شود كسى كه شيفته بازى و فريفته سرگرمى و طرب گردد.

باب اللغو (بيهوده‏كارى)

٩٠٥٢ ١- ربّ لغو يجلب شرّا. ٤ ٦٠ بسا كار لغو و بيهوده‏اى كه شرّى را به بار آورد.

٩٠٥٣ ٢- ما ترك اللّه سبحانه أمرا سدى فيلغو. ٦ ٨١ خداى سبحان كارى را بيهوده وانگذاشته تا لغو و بى‏ثمر باشد.

باب اللقاء (ديدار)

٩٠٥٤ ١- حسن الملقاء احد النّجحين.

٣ ٣٩١ برخورد نيكو يكى از دو پيروزى و رستگارى است.

باب التلويح (گوشه و كنايه زدن)

٩٠٥٥ ١- عقوبة العقلاء التّلويح. ٤ ٣٦٢ كيفر دادن عاقلان با همان اشاره و كنايه است. ٩٠٥٦ ٢- من اكتفى بالتّلويح استغنى عن التّصريح. ٥ ٣٥٣ كسى كه بسنده كند به اشاره و كنايه بى‏نياز گردد از تصريح (و به زبان آوردن اصل مطلب).

باب الملامة (سرزنش)

٩٠٥٧ ١- الافراط فى الملامة يشبّ نار اللّجاجة. ٢ ٤٣ زياده‏روى در ملامت و سرزنش، آتش لجاجت را برافروزد.

٩٠٥٨ ٢- و ايّاك ان تكرّر العتب فانّ ذلك يغرى بالذّنب و يهوّن العتب.

٣ ٢٣ زنهار بپرهيز از اين كه عتاب و سرزنش را تكرار كنى كه اين كار شخص نكوهش شده را بر گناه حريص گرداند، و عتاب و سرزنش را سبك و بى‏ارزش كند.

٩٠٥٩ ٣- احذروا التّفريط فإنّه يوجب الملامة. ٢ ٢٧١ از زياده‏روى در سخن بپرهيزيد كه موجب سرزنش گردد.

٩٠٦٠ ٤- ربّ ملوم و لا ذنب له. ٤ ٧٣ بسا نكوهيده و سرزنش شده‏اى كه (در حقيقت) گناهى ندارد.

٩٠٦١ ٥- قد ينجع الملام. ٤ ٤٧٠ گاه است كه سرزنش، كارگر و سودمند باشد.

٩٠٦٢ ٦- من كثر لؤمه كثر عاره. ٥ ٢٩٣ كسى كه سرزنش او بسيار شود عيب و ننگ او بسيار گردد.

٩٠٦٣ ٧- لا لؤم لهارب من حتفه. ٦ ٤٢٨ كسى كه از مرگ خود بگريزد، سرزنش و ملامتى ندارد. ٩٠٦٤ ٨- التّقريع اشدّ من مضض الضّرب. ١ ٣٧٤ سرزنش كردن سخت‏تر است از درد كتك زدن.

٩٠٦٥ ٩- اعظم اللّؤم حمد المذموم.

٢ ٣٩٥ بزرگترين ملامتها ستايش كردن از شخص نكوهيده است.

باب اللهو (سرگرميهاى پوچ و بيهوده)

٩٠٦٦ ١- اللّهو من ثمار الجهل. ١ ٦٩ سرگرمى‏هاى بيهوده از محصولات و ميوه‏هاى نادانى است.

٩٠٦٧ ٢- اللّهو قوت الحماقة. ١ ٢٣٢ سرگرميهاى بيهوده قوت و خوراك حماقت است.

٩٠٦٨ ٣- المؤمن يعاف اللّهو و يألف الجدّ. ١ ٣٨٩ انسان مؤمن سرگرمى‏هاى بيهوده را ناخوش دارد، و با جديّت و تلاش در كارها الفت دارد.

٩٠٦٩ ٤- اللّهو يفسد عزائم الجدّ. ٢ ١٥٥ سرگرمى بيهوده تصميمهاى جدّى را تباه كند.

٩٠٧٠ ٥- اهجر اللّهو فانّك لم تخلق عبثا

فتلهو و لم تترك سدى فتلغو. ٢ ٢٢٢ از لهو و سرگرمى دورى كن، زيرا تو بيهوده آفريده نشده‏اى كه به لهو و لعب سرگرم شوى، و رها نشده‏اى كه به كار لغو مشغول گردى.

٩٠٧١ ٦- افضل العقل مجانبة اللّهو.

٢ ٣٩٩ برترين مرحله عقل دورى گزيدن از لهو است.

٩٠٧٢ ٧- ابعد النّاس عن الصّلاح المستهتر باللّهو. ٢ ٤١١ دورترين مردم از صلاح و شايستگى كسى است كه حريص باشد به لهو و سرگرمى.

٩٠٧٣ ٨- اوّل اللّهو لعب و آخره حرب.

٢ ٤٢٥ آغاز لهو و سرگرمى بازى است و پايانش جنگ.

٩٠٧٤ ٩- ابعد النّاس من النّجاح المستهتر باللّهو و المزاح. ٢ ٤٧٠ دورترين مردم از رستگارى كسى است كه حريص باشد به لهو و شوخى.

٩٠٧٥ ١٠- ربّ لهو يوحش حرّا. ٤ ٦٠ بسا لهو و شوخى كه مى‏رماند آزاده‏اى را.

٩٠٧٦ ١١- غشّك من ارضاك بالباطل و اغراك بالملاهى و الهزل. ٤ ٣٨٤ بى‏صفايى كرده با تو كسى كه تو را به باطل خوشنود نموده و به سرگرميهاى پوچ و شوخى تحريص كرده است.

٩٠٧٧ ١٢- من كثر لهوه استحمق. ٥ ٢٠٠ كسى كه لهو و سرگرميهايش زياد شد ديگران او را احمق و بى‏خرد شمرند.

٩٠٧٨ ١٣- من غلب عليه اللّهو بطل جدّه. ٥ ٢٩٢ كسى كه لهو و شوخى بر او غالب شد كار جدّى او تباه گردد.

٩٠٧٩ ١٤- مجالس اللّهو تفسد الايمان.

٦ ١٣٤ مجلسهاى لهو، ايمان را تباه كند.

باب اللين (نرمخويى)

٩٠٨٠ ١- الن كنفك و تواضع للّه يرفعك. ٢ ١٩٦

نرم كن جانب خود را (و با مردم با نرمخويى رفتار كن) و براى خداوند فروتنى كن تا خدا بلندت كند.

٩٠٨١ ٢- الن كنفك فانّ من يلن كنفه يستدم من قومه المحبّة. ٢ ٢٠٢ به نرمخويى رفتار كن كه به راستى كسى كه با نرمخويى رفتار كند دوستى مردم با او پاينده خواهد بود.

٩٠٨٢ ٣- انّ اهل الجنّة كلّ مؤمن هين لين. ٢ ٤٩١ به راستى كه اهل بهشت هر مؤمنى است كه نرمخو و مهربان باشد.

٩٠٨٣ ٤- انّ المؤمنين هينون لينون.

٢ ٥٤٠ به راستى كه مؤمنان نرمخو و مهربانند.

٩٠٨٤ ٥- بلين الجانب تأنس النّفوس.

٣ ٢١٧ با نرمخويى است كه نفوس مردم با انسان انس گيرند.

٩٠٨٥ ٦- قد يلين الصّليب. ٤ ٤٦٣ گاه است كه آدم سخت‏خو نرم شود.

٩٠٨٦ ٧- كن ليّنا من غير ضعف، شديدا من غير عنف. ٤ ٦٠٥ نرمخو باش بى‏آنكه ناتوان باشى (و نرمخويى تو از روى ناتوانى باشد) سخت و محكم باش بى‏آنكه درشت خوى باشى.

٩٠٨٧ ٨- لن لمن غالظك فانّه يوشك ان يلين لك. ٥ ١٢٥ نرم‏خو باش در برابر كسى كه با تو درشتى كند زيرا (اين كار) نزديك مى‏كند او را كه با تو نرمخو شود (و كار تو او را به نرمخويى كشاند).

٩٠٨٨ ٩- من لانت عريكته وجبت محبّته. ٥ ٢٣٨ كسى كه خوى او نرم باشد، دوستى و محبت او ثابت شود.

٩٠٨٩ ١٠- من لان عوده كثفت أغصانه.

٥ ٢٨٥ هر كه نرم باشد چوب آن، بسيار شود شاخه‏هاى آن (يعنى نرمخويى موجب فراوانى ياران و دوستان گردد).

٩٠٩٠ ١١- من خشنت عريكته اقفرت‏ حاشيته. ٥ ٣٢٥ كسى كه درشت‏خو باشد اطراف او خالى شود.

٩٠٩١ ١٢- من تلن حاشيته يستدم من قومه المحبّة. ٥ ٣٢٦ كسى كه نرمخو باشد، دوستى و محبت را در قوم خود پاينده دارد.

٩٠٩٢ ١٣- من لم يلن لمن دونه لم ينل حاجته. ٥ ٤١٨ كسى كه نرمخويى نكند براى زير دست خود، نرسد به خواسته و حاجت خود.