ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 52006
دانلود: 10328


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 52006 / دانلود: 10328
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب التواضع (فروتنى)

١٠١٩٣ ١- التّواضع يرفع، التّكبّر يضع.

١ ١٢ تواضع رفعت و بلندى رتبه مى‏دهد و تكبر پست مى‏كند.

١٠١٩٤ ٢- التّواضع ثمرة العلم. ١ ٨١ فروتنى ميوه علم و دانش است. ١٠١٩٥ ٣- التّواضع يرفع الوضيع. ١ ٨٢ تواضع، آدم پست را بلند مى‏كند.

١٠١٩٦ ٤- التّواضع عنوان النّبل. ١ ١١٣ فروتنى، نشانه نجابت و زيركى است.

١٠١٩٧ ٥- التّواضع ينشر الفضيلة. ١ ١٤٠ فروتنى فضيلت و برترى انسان را پراكنده و منتشر كند.

١٠١٩٨ ٦- التّواضع زكاة الشّرف. ١ ٢٣٣ فروتنى، زكات شرف و بزرگى است.

١٠١٩٩ ٧- التّواضع اشرف السؤدد. ١ ٢٤١ فروتنى، شريف‏ترين آقايى و سيادت است.

١٠٢٠٠ ٨- التّواضع سلّم الشّرف. ١ ٢٦٣ فروتنى، نردبان شرف و بزرگى است.

١٠٢٠١ ٩- التّواضع من مصائد الشّرف.

١ ٣٨٩ فروتنى كردن از دامهاى شرافت و بزرگى است.

١٠٢٠٢ ١٠- التّواضع افضل الشّرفين. ٢ ٢٠ فروتنى، برترين شرف، از دو بخش شرافت و بزرگى است.

١٠٢٠٣ ١١- التّواضع مع الرّفعة كالعفو مع القدرة. ٢ ٨٩ فروتنى- با داشتن بلندى مرتبه- همانند عفو و گذشت كردن با داشتن قدرت و توانايى (بر انتقام) است.

١٠٢٠٤ ١٢- التّواضع رأس العقل و التّكبّر رأس الجهل. ٢ ١٥١ تواضع، اساس عقل و دانايى است و تكبر، اساس جهل و نادانى.

١٠٢٠٥ ١٣- اتّضع ترتفع. ٢ ١٧٣ فروتنى كن تا بلند گردى. ١٠٢٠٦ ١٤- اعظم الشّرف التّواضع. ٢ ٣٨٠ بزرگترين شرافتها فروتنى است.

١٠٢٠٧ ١٥- اجلّ النّاس من وضع نفسه.

٢ ٤٠٦ والاترين مردم كسى است كه خود را كوچك بداند.

١٠٢٠٨ ١٦- اعظم النّاس رفعة من وضع نفسه. ٢ ٤٣٤ بزرگترين بلندى مقام را در مردم كسى دارد كه نفس خود را پست كرده و افتادگى نموده است.

١٠٢٠٩ ١٧- اشرف الخلائق التّواضع و الحلم و لين الجانب. ٢ ٤٤٢ شريف‏ترين خلق و خويها عبارت است از تواضع، بردبارى، نرمخويى.

١٠٢١٠ ١٨- انّك ان تواضعت رفعك اللّه.

٣ ٥٤ به راستى كه اگر فروتنى كنى خداوند بلندت گرداند.

١٠٢١١ ١٩- اذا تفقّه الرّفيع تواضع. ٣ ١٣٣ هرگاه شخص بلند مرتبه علم فقه (و احكام دين) بياموزد، فروتنى كند.

١٠٢١٢ ٢٠- بالتّواضع تكون الرّفعة. ٣ ١٩٨ رفعت و بلندى مرتبه به وسيله تواضع بدست آيد.

١٠٢١٣ ٢١- بالتّواضع تزان الرّفعة. ٣ ٢٠٠ بلندى و رفعت مقام به وسيله تواضع سنجيده مى‏شود.

١٠٢١٤ ٢٢- بكثرة التّواضع يتكامل الشّرف. ٣ ٢٢٥ با تواضع بسيار، شرافت تكامل يابد.

١٠٢١٥ ٢٣- بخفض الجناح تنتظم الامور.

٣ ٢٢٩ با افتادگى كارها نظم و ترتيب پيدا مى‏كند.

١٠٢١٦ ٢٤- تواضع للّه يرفعك. ٣ ٢٧٧ در پيشگاه خداوند فروتنى كن تا خداوند تو را رفعت مقام دهد.

١٠٢١٧ ٢٥- تواضع المرء يرفعه. ٣ ٢٧٨ فروتنى آدمى او را بلند گرداند.

١٠٢١٨ ٢٦- تمام الشّرف التّواضع. ٣ ٢٨٠ تمامى شرافت، فروتنى است.

١٠٢١٩ ٢٧- تواضع الشّريف يدعو الى كرامته. ٣ ٣١٩ فروتنى آدم شريف سبب كرامت او مى‏شود.

١٠٢٢٠ ٢٨- ثمرة التّواضع المحبّة. ٣ ٣٢٧ ميوه تواضع، دوستى مردم است.

١٠٢٢١ ٢٩- حاصل التّواضع الشّرف.

٣ ٤٠٧ حاصل تواضع، شرافت و بلندى مرتبه است.

١٠٢٢٢ ٣٠- سلّم الشّرف التّواضع و السّخاء. ٤ ١٤٢ نردبان شرافت، فروتنى و سخاوت است.

١٠٢٢٣ ٣١- ضادّوا الكبر بالتّواضع. ٤ ٢٣٢ به وسيله فروتنى با تكبر مخالفت كنيد.

١٠٢٢٤ ٣٢- كفى بالتّواضع شرفا. ٤ ٥٧٢ براى رفعت و بلندى مقام، فروتنى كافى است.

١٠٢٢٥ ٣٣- كفى بالتّواضع رفعة. ٤ ٥٧٧ براى رفعت و بلندى مقام، فروتنى كافى است.

١٠٢٢٦ ٣٤- كما تتواضع تعظم. ٤ ٦٢٣ همان گونه كه فروتنى كنى بزرگ شوى.

١٠٢٢٧ ٣٥- من تواضع رفع. ٥ ١٤٢ كسى كه تواضع كند بلند مرتبه گردد.

١٠٢٢٨ ٣٦- من كان متواضعا لم يعدم الشّرف. ٥ ٢٣٤ كسى كه فروتن باشد، شرافت را از دست ندهد.

١٠٢٢٩ ٣٧- من تواضع عظّمه اللّه و رفعه.

٥ ٣٠١ كسى كه فروتنى كند خداوند او را بزرگ‏گرداند و رفعت مقام دهد.

١٠٢٣٠ ٣٨- ما تواضع الّا رفيع. ٦ ٥٣ فروتنى نكند مگر انسان بلند مرتبه.

١٠٢٣١ ٣٩- ما اكتسب الشّرف بمثل التّواضع. ٦ ٥٨ شرافت به وسيله چيزى همانند فروتنى به دست نيايد.

١٠٢٣٢ ٤٠- ما تواضع احد الّا زاده اللّه جلالة. ٦ ٧٧ هيچ كس فروتنى نكرده جز آنكه خداوند جلالت و عظمت او را افزون كند.

١٠٢٣٣ ٤١- ما احسن تواضع الاغنياء للفقراء طلبا لما عند اللّه سبحانه، و ما احسن تيه الفقراء على الاغنياء اتّكالا على اللّه سبحانه. ٦ ١٠٠ چقدر نيكو است فروتنى كردن توانگران براى نيازمندان به خاطر جلب رضا و لطف خداى سبحان، و چقدر نيكو است تكبر نيازمندان در برابر توانگران از روى اعتماد بر خداى سبحان.

١٠٢٣٤ ٤٢- وجيه النّاس من تواضع مع رفعة و ذلّ مع منعة. ٦ ٢٢٧ آبرومند و بزرگ مردم كسى است كه با وجود بلندى مرتبه فروتنى كند، و با داشتن عزّت و شوكت افتادگى و خوارى كند.

١٠٢٣٥ ٤٣- لا تصعّرنّ خدّك و الن جانبك و تواضع للّه الّذى رفعك. ٦ ٣٢٤ زنهار روى خود را از روى تكبّر از مردم مگردان، و با مردم نرمى كن و فروتنى كن از براى خداوندى كه تو را بلند كرده است.

١٠٢٣٦ ٤٤- لا شرف كالتّواضع. ٦ ٣٥٤ شرافتى، همچون فروتنى نيست.

١٠٢٣٧ ٤٥- انّ المؤمنين خائفون. ٢ ٥٤٠ به راستى كه انسانهاى با ايمان ترسانند.

باب الوطن

١٠٢٣٨ ١- من ضيق العطن لزوم الوطن.

٦ ١٥ ملازم بودن در وطن از تنگدستى است (يعنى تنگدستى سبب ماندن در وطن مى‏گردد).

١٠٢٣٩ ٢- شرّ الأوطان ما لم يأمن فيه القطّان. ٤ ١٧١ بدترين وطنها، آن جايى است كه مردم ساكن در آن نيز امنيّت ندارند.

باب الوعد (نويد دادن)

١٠٢٤٠ ١- المروّة انجاز الوعد. ١ ٢١٢ مردانگى، وفا كردن به وعده است.

١٠٢٤١ ٢- الوعد مرض و البرء انجازه.

١ ٢٩٥ وعده نوعى بيمارى است، و وفاى به آن بهبود آن است.

١٠٢٤٢ ٣- الوعد أحد الرّقّين. ٢ ٢٠ وعده دادن يكى از دو بخش بردگى است.

١٠٢٤٣ ٤- انجاز الوعد احد العتقين. ٢ ٢٠ وفا كردن به وعده يكى از دو بخش آزادى است. ١٠٢٤٤ ٥- انجاز الوعد من دلائل المجد. ٢ ١٦١ وفا كردن به وعده از نشانه‏هاى مجد و عظمت انسان است.

١٠٢٤٥ ٦- المنع الجميل احسن من الوعد الطّويل. ٢ ١٥٩ منع نيكو (از قضاى حاجت درخواست كننده) بهتر از وعده طولانى است (چون سائل را آسوده مى‏كند).

١٠٢٤٦ ٧- اذا وعدت فانجز. ٣ ١١٦ هرگاه وعده دادى وفا كن.

١٠٢٤٧ ٨- غير موف بالعهود من اخلف الوعود. ٤ ٣٨٢ كسى كه خلف وعده كند و به وعده وفا نكند در زمره كسانى است كه به عهدها وفا نمى‏كنند.

١٠٢٤٨ ٩- كن منجزا للوعد موفيا بالنّذر.

٤ ٦٠١ وعده را وفا كن و نذر را ادا كن.

١٠٢٤٩ ١٠- من تمام المروّة انجاز الوعد.

٦ ٤٠ وفا كردن به وعده از كمال مردانگى است.

١٠٢٥٠ ١١- ملاك الوعد انجازه. ٦ ١١٧ ملاك (و ارزش) وعده، وفا كردن به آن است.

١٠٢٥١ ١٢- ما بات لرجل عندى موعد قطّ فبات يتململ على فراشه ليغدو بالظّفر بحاجته، اشدّ من تململى على فراشى، حرصا على الخروج اليه من دين عدته و خوفا من عائق يوجب الخلف، فانّ خلف الوعد ليس من اخلاق الكرام. ٦ ١٠٨ شب آن مردى كه از طرف من وعده‏اى به او داده شده، و شب خود را با اضطراب و نگرانى براى رسيدن به حاجت خود به سر مى‏برد، سخت‏تر نيست از اضطراب و نگرانى من به خاطر حرصى كه بر انجام آن وعده دارم، و ترس از اين كه مانعى سر راهم آيد كه موجب خلف وعده‏ام گردد، كه به راستى خلف وعده از اخلاق كريمان و بزرگواران نيست.

١٠٢٥٢ ١٣- لا تعد بما تعجز عن الوفاء به. ٦ ٢٦٤ وعده نده به چيزى كه از وفا و انجام آن عاجز و ناتوان هستى.

١٠٢٥٣ ١٤- لا تعدنّ عدة لا تثق من نفسك بانجازها. ٦ ٢٩٢ زنهار وعده‏اى نده كه از جانب خود اطمينان انجام آن را ندارى.

باب الوعظ و الموعظة (پند و اندرز)

١٠٢٥٤ ١- المواعظ حيوة القلوب. ١ ٨٥ اندرزها، زندگى دلهاست.

١٠٢٥٥ ٢- الاتّعاظ اعتبار. ١ ٥٠ پند پذيرفتن، عبرت گرفتن است.

١٠٢٥٦ ٣- الموعظة نصيحة شافية. ١ ٢٣٠ اندرز دادن، نصيحتى بهبود بخش است.

١٠٢٥٧ ٤- المواعظ كهف لمن وعاها.

١ ٢٩٣ اندرزها پناهگاهى است براى كسى كه آنها را به ياد بسپارد.

١٠٢٥٨ ٥- المواعظ شفاء لمن عمل بها.

١ ٣٠٦ اندرزها شفابخش است براى كسى كه بدانها عمل كند.

١٠٢٥٩ ٦- الوعظ النّافع ما ردع. ١ ٣١٩ اندرز سودمند آن است كه باز دارد (اندرز دهنده يا اندرز شنونده را) ١٠٢٦٠ ٧- العاقل من اتّعظ بغيره. ١ ٣٣٩ عاقل و خردمند كسى است كه از حال ديگران پند گيرد.

١٠٢٦١ ٨- المواعظ صقال النّفوس و جلاء القلوب. ١ ٣٥٧ اندرزها زداينده چركى از جانها، و جلا دهنده دلها است.

١٠٢٦٢ ٩- الجاهل لا يرتدع و بالمواعظ لا ينتفع. ٢ ٣٥ آدم نادان از كار زشت باز نايستد و به اندرزها هم سودمند نشود.

١٠٢٦٣ ١٠- احى قلبك بالموعظة، و امته بالزّهادة، و قوّه باليقين، و ذلّله بذكر الموت، وقرّره بالفناء، و بصّره فجائع الدّنيا. ٢ ٢٠٦ دلت را به اندرز دادن زنده كن، و به زهد ورزيدن بميرانش، و به يقين نيرويش ده، و آن را به ياد مرگ رام گردان، و آن را به فنا و نيستى آرام كن و به مصيبتهاى اندوه بار دنيا بينايش گردان.

١٠٢٦٤ ١١- اتّعظوا ممّن كان قبلكم قبل ان يتّعظ بكم من بعدكم. ٢ ٢٤٢ پند گيريد از آنانكه پيش از شما بودند، قبل از آنكه پند گيرند از شما، آنانكه پس از شما مى‏آيند.

١٠٢٦٥ ١٢- اتّعظوا بالعبر و اعتبروا بالغير و انتفعوا بالنّذر. ٢ ٢٤٨ به عبرتها پند گيريد، و به دگرگونيها عبرت گيريد، و به بيم دهندگان سودمند شويد.

١٠٢٦٦ ١٣- استصبحوا من شعلة واعظ متّعظ و اقبلوا نصيحة ناصح متيقّظ وقفوا عند ما افادكم من التّعليم. ٢ ٢٥٨ از شعله واعظى كه خود پند گرفته روشنى جوييد، و نصيحت خيرخواهى كه بيدار باشد بپذيريد، و به ايستيد (يعنى عمل كنيد) نزد آنچه شما را سود دهد از آموزش و تعليم بايستيد.

١٠٢٦٧ ١٤- انفع المواعظ ما ردع. ٢ ٣٩٨ سودمندترين اندرزها آن است كه انسان را (از كار خلاف) باز دارد.

١٠٢٦٨ ١٥- ابلغ العظات الاعتبار بمصارع الاموات. ٢ ٤٢٣ رساترين اندرزها عبرت گرفتن از جايگاه افتادن مردگان (و وضع آنها) است.

١٠٢٦٩ ١٦- انّ الوعظ الّذى لا يمجّه سمع و لا يعدله نفع ما سكت عنه لسان القول و نطق به لسان الفعل. ٢ ٥٤٠ به راستى آن اندرزى كه هيچ گوشى آن را به دور نيندازد (و آن را بپذيرد) و هيچ سودى با آن برابرى نكند، اندرزى است كه زبان گفتار از آن خموش باشد، و زبان عمل بدان گويا باشد. ١٠٢٧٠ ١٧- انّ العاقل يتّعظ بالادب و البهائم لا تتّعظ إلّا بالضّرب. ٢ ٥٥٢ به راستى كه شخص عاقل با ادب پند گيرد، ولى چهارپايان جز با كتك پند نگيرند.

١٠٢٧١ ١٨- بالمواعظ تنجلى الغفلة.

٣ ٢٠٠ به وسيله اندرزها زنگار غفلت و بى‏خبرى از دلها زدوده شود.

١٠٢٧٢ ١٩- ثمرة الوعظ الانتباه. ٣ ٣٢٢ ميوه اندرز دادن، بيدار شدن است.

١٠٢٧٣ ٢٠- خير المواعظ ما ردع. ٣ ٤٢١ بهترين پندها آن است كه (انسان را از گناه و كارهاى خلاف) بازدارد.

١٠٢٧٤ ٢١- رحم اللّه امرء اتّعظ و ازدجر و انتفع بالعبر. ٤ ٤٢ خدا رحمت كند شخصى را كه پند گيرد و باز ايستد، و به عبرتها سودمند شود.

١٠٢٧٥ ٢٢- ربّ زاجر غير مزدجر. ٤ ٧٨ بسا بازدارنده‏اى كه خود باز نايستد.

١٠٢٧٦ ٢٣- ربّ واعظ غير مرتدع. ٤ ٧٨ بسا پند دهنده‏اى كه خود پند نگيرد و از عمل خلاف باز نايستد.

١٠٢٧٧ ٢٤- غير منتفع بالعظات قلب متعلّق بالشّهوات. ٤ ٣٨٢ سود نبرد به اندرزها آن دلى كه بسته به خواسته‏ها است.

١٠٢٧٨ ٢٥- فى المواعظ جلاء الصّدور.

٤ ٤٠٧ جلاى سينه‏ها، در اندرزهاست.

١٠٢٧٩ ٢٦- فطنة المواعظ تدعو الى الحذر، فاتّعظوا بالعبر و اعتبروا بالغير و انتفعوا بالنّذر. ٤ ٤٢٣ دريافت پندها و اندرزها آدمى را به پرهيز كردن مى‏خواند، در اين صورت به عبرتها پند گيريد، و به دگرگونيها عبرت گيريد، و به ترساننده‏ها سودمند گرديد.

١٠٢٨٠ ٢٧- فيا لها مواعظ شافية لو صادفت قلوبا زاكية و اسماعا واعية و آراء عازمة. ٤ ٤٣٢ آه كه چه اندرزهاى شفا بخشى اگر مواجه شود با دلهاى پاك و گوشهاى شنوا و رأيهايى جازم و تصميم گيرنده ١٠٢٨١ ٢٨- قد نصح من وعظ. ٤ ٤٧٤ كسى كه پند داده خيرخواهى كرده است (خواه شنونده عمل كند و خواه نكند).

١٠٢٨٢ ٢٩- قد تيقّظ من اتّعظ. ٤ ٤٧٥ كسى كه پند را پذيرفته به حقيقت كه بيدار گشته است.

١٠٢٨٣ ٣٠- كفى بالمرء غواية ان يأمر النّاس بما لا يأتمر به، و ينهاهم عمّا لا ينتهى عنه. ٤ ٥٨٤ در گمراهى انسان همين بس كه مردمان را به چيزى فرمان دهد كه خود فرمان پذير نيست، و آنها را از چيزى باز دارد كه خود باز نايستد.

١٠٢٨٤ ٣١- للكيّس لكلّ شي‏ء اتّعاظ. ٥ ٣١ براى انسان زيرك در هر چيزى اندرزى است.

١٠٢٨٥ ٣٢- من وعظك فلا توحشه. ٥ ١٧٢ كسى كه تو را اندرز دهد او را از خود رميده نكن.

١٠٢٨٦ ٣٣- من وعظك احسن اليك. ٥ ١٩٠ كسى كه تو را اندرز دهد به تو احسان كرده است.

١٠٢٨٧ ٣٤- من لم يتّعظ بالنّاس وعظ اللّه النّاس به. ٥ ٤٠٠ كسى كه از وضع مردم پند نگيرد خداوند مردم را به او (و وضع او) اندرز دهد.

١٠٢٨٨ ٣٥- من فهم مواعظ الزّمان لم يسكن الى حسن الظّنّ بالايّام. ٥ ٤٠٢ كسى كه اندرزهاى زمانه را درك كند و بفهمد، به خوش گمان بودن به روزگار آرامش نيابد.

١٠٢٨٩ ٣٦- نعم الهديّة الموعظة. ٦ ١٥٧ اندرز هديه خوبى است.

باب التوفيق (آماده شدن اسباب خير)

١٠٢٩٠ ١- التّوفيق عناية. ١ ٢٦ توفيق، عنايتى است (از سوى خداوند كه به بنده‏اش مى‏دهد).

١٠٢٩١ ٢- التّوفيق رحمة. ١ ٤٨ توفيق، رحمتى است.

١٠٢٩٢ ٣- التّوفيق اقبال. ١ ٦٣ توفيق، اقبال و سعادتى است (كه به آدمى روى آورده).

١٠٢٩٣ ٤- التّوفيق مفتاح الرّفق. ١ ٧١ توفيق، كليد نرمى و نرم خويى است.

١٠٢٩٤ ٥- التّوفيق قائد الصّلاح. ١ ٧٩ توفيق، راه بر به سوى صلاح و شايستگى است.

١٠٢٩٥ ٦- التّوفيق من جذبات الرّبّ.

١ ١٤٤ توفيق از جذبه‏ها (و وسائل كشش) پروردگار است (كه بنده را به سوى خود جذب كند).

١٠٢٩٦ ٧- التّوفيق اوّل النّعمة. ١ ١٤٦

توفيق، سرآغاز نعمت است.

١٠٢٩٧ ٨- التّوفيق ممدّ العقل. ١ ١٨٨ توفيق، كمك دهنده عقل است.

١٠٢٩٨ ٩- التّوفيق رأس السّعادة. ١ ٢١٥ توفيق، اساس سعادت و نيكبختى است.

١٠٢٩٩ ١٠- التّوفيق رأس النّجاح. ١ ٢٣٣ توفيق، اساس رستگارى و پيروزى است.

١٠٣٠٠ ١١- التّوفيق عناية الرّحمن. ١ ٢٣٥ توفيق، عنايت پروردگار است.

١٠٣٠١ ١٢- التّوفيق افضل منقبة. ١ ٢٣٨ توفيق، برترين منقبت (و صفات نيك انسانى) است.

١٠٣٠٢ ١٣- التّوفيق اشرف الحظّين. ٢ ١٩ توفيق شريف‏ترين بخش از دو بخش بهره‏هاى الهى است.

١٠٣٠٣ ١٤- التّوفيق و الخذلان يتجاذبان النّفس، فايّهما غلب كانت فى حيّزه.

٢ ٤٦ توفيق و بى‏توفيقى (يا خوارى) هر كدام نفس آدمى را به سوى خود مى‏كشاند، و هر يك غالب شد، آدمى در تحت قدرت او خواهد بود.

١٠٣٠٤ ١٥- بالتّوفيق تكون السّعادة.

٣ ٢٠١ سعادت آدمى به وسيله توفيق است.

١٠٣٠٥ ١٦- حسن التّوفيق خير قائد. ٣ ٣٨٦ توفيق نيكو، بهترين پيشوا و رهبر است.

١٠٣٠٦ ١٧- حسن التّوفيق خير معين و حسن العمل خير قرين. ٣ ٣٩٠ توفيق نيكو، بهترين كمك‏كار، و عمل نيكو بهترين همراه است.

١٠٣٠٧ ١٨- خير الاجتهاد ما قارنه التّوفيق. ٣ ٤٣١ بهترين تلاش و كوشش آن است كه توفيق با آن همراه باشد.

١٠٣٠٨ ١٩- كيف يتمتّع بالعبادة من لم يعنه التّوفيق. ٤ ٥٦٦ چگونه بهره‏مند مى‏شود از عبادت كسى كه توفيق كمكش نكند.

١٠٣٠٩ ٢٠- كما انّ الجسم و الظّلّ لا يفترقان، كذلك الدّين و التّوفيق لا يفترقان. ٤ ٦٢٤ همان گونه كه هر جسمى با سايه‏اش از يكديگر جدا نمى‏شوند، به همين گونه دين و توفيق از يكديگر جدا نمى‏شوند.

١٠٣١٠ ٢١- لم يوفّق من استحسن القبيح و أعرض عن قول النّصيح. ٥ ١٠٤ موفق نشود كسى كه كار زشت را نيكو بداند، و از گفتار خيرخواه دلسوز روى بگرداند.

١٠٣١١ ٢٢- من وفّق أحسن. ٥ ١٤٨ كسى كه توفيق يابد كار نيك انجام دهد (يعنى منشأ انجام كار نيك، توفيق الهى است).

١٠٣١٢ ٢٣- من امدّه التّوفيق احسن العمل. ٥ ٣٠٠ كسى كه توفيق كمكش دهد كار را نيكو انجام دهد.

١٠٣١٣ ٢٤- من استنصح اللّه حاز التّوفيق.

٥ ٣٠٢ كسى كه از خدا خيرخواهى بجويد (يا خدا را خيرخواه خود بداند) توفيق را به دست آورده است.

١٠٣١٤ ٢٥- نحمد اللّه سبحانه على ما وفّق له من الطّاعة و ذاد عنه من المعصية.

٦ ١٧٦ سپاس مى‏گوييم خداى سبحان را بر آنچه از فرمانبردارى و اطاعتش توفيق داده، و بر آنچه ما را از نافرمانيش دور كرده.

١٠٣١٥ ٢٦- لا معونة كالتّوفيق. ٦ ٣٥٣ يارى و كمكى همچون توفيق نيست.

١٠٣١٦ ٢٧- لا ينفع علم بغير توفيق. ٦ ٣٨٧ علم و دانشى بدون توفيق سود نبخشد.

١٠٣١٧ ٢٨- لا نعمة أفضل من التّوفيق.

٦ ٣٨١ نعمتى برتر از توفيق نيست.

١٠٣١٨ ٢٩- لا ينفع اجتهاد بغير توفيق.

٦ ٤٠٦ تلاش و كوششى بدون داشتن توفيق سود ندهد.

١٠٣١٩ ٣٠- من لم يمدّه التّوفيق لم ينب الى الحقّ. ٥ ٤٧٦ كسى كه مدد نكند او را توفيق به سوى حق رو نياورد.

باب الوفاء

١٠٣٢٠ ١- الوفاء توأم الصّدق. ١ ٧٠ وفا توأم و همزاد راست‏گويى است.

١٠٣٢١ ٢- الوفاء سجيّة الكرام. ١ ٧٨ وفادارى شيوه بزرگان و مردان گرامى است.

١٠٣٢٢ ٣- الوفاء عنوان الصّفاء. ١ ١٥٠ وفا، نشانه و دليل صفاى باطن است.

١٠٣٢٣ ٤- الوفاء نبل. ١ ١٢ وفا، نجابت و فضيلت است.

١٠٣٢٤ ٥- الوفاء حصن السؤدد. ١ ٢٦١ وفا، قلعه و دژ محكم سيادت و آقايى است.

١٠٣٢٥ ٦- الوفاء عنوان وفور الدّين و قوّة الامانة. ١ ٣٧٥ وفا، نشانه زيادى دين و قوت امانت است.

١٠٣٢٦ ٧- الوفاء حلية العقل و عنوان النّبل. ٢ ١٠ وفا، زيور عقل و نشانه نجابت و برترى است.

١٠٣٢٧ ٨- الوفاء توأم الامانة و زين الاخوّة. ٢ ٦٨ وفا، با امانت توأم و همزاد است و زيور برادرى است.

١٠٣٢٨ ٩- اشرف الخلائق الوفاء. ٢ ٣٧٣ شريف‏ترين خصلتها وفاست.

١٠٣٢٩ ١٠- افضل الامانة الوفاء بالعهد.

٢ ٤٠٢ برترين امانتدارى وفاى به عهد و پيمان است.

١٠٣٣٠ ١١- افضل الصّدق الوفاء بالعهود.

٢ ٤٠٢ برترين راستگويى، وفاى به عهد و پيمان است.

١٠٣٣١ ١٢- احسن الصّدق الوفاء بالعهد و افضل الجود بذل الجهد. ٢ ٤٦٨

بهترين راستگويى وفا به عهد و پيمان است، و برترين جود و بخشش بذل از روى ناتوانى و ندارى است.

١٠٣٣٢ ١٣- انّ الوفاء توأم الصّدق و ما اعرف جنّة اوقى منه. ٢ ٥٢٩ به راستى كه وفا همزاد راست گويى است و سپرى نگهدارنده‏تر از آن نمى‏شناسم.

١٠٣٣٣ ١٤- ان وقعت بينك و بين عدوّك قصّة عقدت بها صلحا و البسته بها ذمّة، فحط عهدك بالوفاء و ارع ذمّتك بالامانة، و اجعل نفسك جنّة بينك و بين ما اعطيت من عهدك. ٣ ٩ اگر ميان تو و دشمنت داستانى اتفاق افتاد كه به خاطر آن قرارداد صلحى بستى و پيمانى منعقد كردى، به قرارداد خود وفا كن و پيمان خود را رعايت كن، و نفس خود را سپرى قرار ده ميان خود و ميان پيمانى كه بسته‏اى.

١٠٣٣٤ ١٥- بحسن الوفاء يعرف الابرار.

٣ ٢٣٦ به وفاى نيكو است كه نيكان شناخته شوند.

١٠٣٣٥ ١٦- حسب الخلائق الوفاء. ٣ ٤٠٠ مايه فخر و مباهات مردمان، وفادارى است.

١٠٣٣٦ ١٧- حط عهدك بالوفاء يحسن لك الجزاء. ٣ ٤٠١ پيمان خود را با وفادارى نگه دار تا پاداشت نيكو شود.

١٠٣٣٧ ١٨- سبب الايتلاف الوفاء. ٤ ١٢٠ سبب الفت و آميزش وفادارى است.

١٠٣٣٨ ١٩- فاز من تجلبب الوفاء و ادّرع الامانة. ٤ ٤١٨ رستگار شد كسى كه وفادارى را همچون پيراهنى، و امانت را همچون زرهى به تن كرده است.

١٠٣٣٩ ٢٠- عليك بالوفاء فانّه اوقى جنّة.

٤ ٢٨٩ بر تو باد به وفادارى كه نگهدارترين سپر است.

١٠٣٤٠ ٢١- من وفى بعهده اعرب عن كرمه. ٥ ٢٦٥ كسى كه به عهد خود وفا كند بزرگوارى‏ خود را آشكار كرده است.

١٠٣٤١ ٢٢- من احسن الوفاء استحقّ الاصطفاء. ٥ ٣٤٨ كسى كه نيكو وفادارى كند شايسته برگزيدن و انتخاب براى دوستى و رفاقت است.

١٠٣٤٢ ٢٣- من ورد مناهل الوفاء روى من مشارب الصّفاء. ٥ ٤٦٤ كسى كه به آبشخورهاى وفا در آيد از جامهاى صفا و پاكدلى سيراب گردد.

١٠٣٤٣ ٢٤- من سكن الوفاء صدره، امن النّاس غدره. ٥ ٤٦٩ كسى كه وفادارى در سينه‏اش جايگير شود مردم از فريب و نيرنگ او ايمن گردند.

١٠٣٤٤ ٢٥- من دلائل الايمان الوفاء بالعهد. ٦ ٤٠ از نشانه‏هاى ايمان، وفاى به عهد و پيمان است.

١٠٣٤٥ ٢٦- من اشرف الشّيم الوفاء بالذّمم. ٦ ٤٣ از شريف‏ترين خصلتها وفادارى به پيمانهاست.

١٠٣٤٦ ٢٧- من افضل الاسلام الوفاء بالذّمام. ٦ ٤٤ از برترين (خوى) اسلام، وفاى به عهدها است.

١٠٣٤٧ ٢٨- ما احسن الوفاء و اقبح الجفاء. ٦ ٦٠ چه زيباست وفادارى، و چه زشت است بى‏وفايى.

١٠٣٤٨ ٢٩- نعم الخليقة الوفاء. ٦ ١٦٠ چه خوب اخلاقى است وفادارى.

١٠٣٤٩ ٣٠- نعم قرين الصّدق الوفاء و نعم رفيق التّقوى الورع. ٦ ١٦٥ چه خوب همراهى است راستى با وفادارى، و چه خوب رفيقى است تقوا با ورع و پارسايى.

١٠٣٥٠ ٣١- نعم قرين الامانة الوفاء.

٦ ١٦٥ چه خوب قرين و همراهى است وفا براى امانتدارى.

١٠٣٥١ ٣٢- وفاء بالذّمم زينة الكرم.

٦ ٢٢٤ وفا كردن به پيمانها زيور بزرگوارى است.

١٠٣٥٢ ٣٣- لا تعتمد على مودّة من لا يوفى بعهده. ٦ ٢٨٣ اعتماد نكن به دوستى كسى كه به عهد خود وفا نكند.

١٠٣٥٣ ٣٤- لا عهد لمن لا وفاء له. ٦ ٤٠٣ عهد و پيمانى ندارد كسى كه وفا ندارد.

١٠٣٥٤ ٣٥- الوفاء كرم. ١ ١٢ وفادارى از بزرگوارى است.

باب الوقت و المواقيت

١٠٣٥٥ ١- اجعل لنفسك فيما بينك و بين اللّه سبحانه افضل المواقيت و الاقسام. ٢ ٢٢٥ براى خويشتن ميان خود و خداى سبحان برترين وقتها و بخشهاى زمان را قرار ده.

باب الوقار (سنگينى، بردبارى، متانت)

١٠٣٥٦ ١- الوقار حلية العقل. ١ ٧٠ وقار و سنگينى، زيور عقل است.

١٠٣٥٧ ٢- الوقار ينجد الحلم. ١ ٨٠ وقار و متانت، حلم و بردبارى را بلند مرتبه گرداند.

١٠٣٥٨ ٣- السّكينة عنوان العقل. ١ ١٩٩ آرامش، نشانه عقل است.

١٠٣٥٩ ٤- الوقار برهان النّبل. ١ ١٩٩ سنگينى و وقار، دليل نجابت و زيركى است.

١٠٣٦٠ ٥- انّ افضل العلم السّكينة و الحلم. ٢ ٥٠٢ به راستى كه برترين علم و دانش، آرامش و بردبارى است.

١٠٣٦١ ٦- ان توقّرت اكرمت. ٣ ٢٤ اگر وقار داشته باشى، بزرگوار گردى.

١٠٣٦٢ ٧- بالوقار تكثر الهيبة. ٣ ١٩٩ به وسيله وقار هيبت انسان زياد شود.

١٠٣٦٣ ٨- جمال الرّجل الوقار. ٣ ٣٦٢ زيبايى مرد، به وقار او است.

١٠٣٦٤ ٩- عليك بالسّكينة فانّها أفضل زينة. ٤ ٢٨٥ بر تو باد به آرامش و وقار، كه آن برترين زيورهاست.

١٠٣٦٥ ١٠- غاية العلم السّكينة و الحلم.

٤ ٣٧٥ نهايت علم و دانش، آرامش و بردبارى است.

١٠٣٦٦ ١١- لتكن شيمتك الوقار فمن كثر خرقه استرذل. ٥ ٥٣ بايد خو و خصلت تو وقار باشد كه هر كس حماقت و سبكى (يا خشونت و تندى) او بسيار شد، پست به شمار آيد.

١٠٣٦٧ ١٢- من توقّر وقّر. ٥ ١٣٩ كسى كه با وقار و متانت باشد مردم او را سنگين شمارند و احترامش نگه دارند.

١٠٣٦٨ ١٣- من كثر وقاره كثرت جلالته. ٥ ٢٨٤ كسى كه وقارش بسيار شد، جلالت و بزرگى او بسيار شود.

١٠٣٦٩ ١٤- ملازمة الوقار تؤمن دنائة الطّيش. ٦ ١٣١ ملازم بودن با وقار و سنگينى، از پستى سبك شدن، آدمى را ايمن سازد.

١٠٣٧٠ ١٥- نعم الشّيمة السّكينة. ٦ ١٥٧ آرامش و وقار شيوه و خصلت خوبى است.

١٠٣٧١ ١٦- نعم الشّيمة الوقار. ٦ ١٦١ سنگينى و متانت شيوه خوبى است.

١٠٣٧٢ ١٧- وقار الرّجل يزينه و خرقه يشينه. ٦ ٢٢٣ سنگينى مرد او را بيارايد و سبكى و كم عقلى، او را زشت و معيوب گرداند.

١٠٣٧٣ ١٨- وقار الرّجل نور و زينة. ٦ ٢٢٥ وقار مرد، براى او نور و زيورى است.

باب التوقف (باز ايستادن)

١٠٣٧٤ ١- لو انّ العباد حين جهلوا وقفوا لم يكفروا و لم يضلّوا. ٥ ١١٣ اگر به راستى بندگان خدا آن گاه كه ندانند توقف كرده و بايستند نه كافر مى‏شوند و نه گمراه.