ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 52670
دانلود: 10637


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 52670 / دانلود: 10637
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الهوى (خواهش)

١٠٦٥٢ ١- الهوى يردى. ١ ١٦ هوا و خواسته دل انسان را هلاك مى‏كند.

١٠٦٥٣ ٢- الهوى صبوة. ١ ٤٤ هوا و هوس كارى كودكانه است.

١٠٦٥٤ ٣- الهوى عدوّ العقل. ١ ٦٨ هواى نفس دشمن عقل است.

١٠٦٥٥ ٤- الهوى آفة الالباب. ١ ٨٣ هواى نفس آفت خردمندان است.

١٠٦٥٦ ٥- الهوى عدوّ متبوع. ١ ٨٥ هواى نفس دشمنى است كه پيروى‏اش كنند.

١٠٦٥٧ ٦- الهوى شريك العمى. ١ ١٥٣ هواى نفس شريك كورى و نابينايى است.

١٠٦٥٨ ٧- الهوى داء دفين. ١ ١٥٩ هوا و هوس دردى است نهان.

١٠٦٥٩ ٨- الهوى قرين مهلك. ١ ٢٣٧ هواى نفس قرين و همراهى نابود كننده است.

١٠٦٦٠ ٩- الهوى ضدّ العقل. ١ ٢٥٨ هوا دشمن عقل است.

١٠٦٦١ ١٠- الهوى اسّ المحن. ١ ٢٦٢ هوا اساس و ريشه محنتهاست.

١٠٦٦٢ ١١- الهوى مطيّة الفتن. ١ ٢٦٥ هواى نفس مركب فتنه‏هاست.

١٠٦٦٣ ١٢- الهوى هوىّ الى أسفل سافلين. ١ ٣٥٠ هواى نفس سرنگون كننده است آدمى را در اسفل سافلين (پست‏ترين جاهاى پست دوزخ).

١٠٦٦٤ ١٣- الهوى أعظم العدوّين. ٢ ٢٦ هوا و هوس بزرگترين دشمن از دو گروه دشمنهاى آدمى است.

١٠٦٦٥ ١٤- العاقل من عصى هواه فى طاعة ربّه. ٢ ٣٨ عاقل كسى است كه در راه اطاعت پروردگار خويش از هواى نفس نافرمانى كند.

١٠٦٦٦ ١٥- الجاهل من اطاع هواه فى‏

معصية ربّه. ٢ ٣٨ نادان كسى است كه در راه نافرمانى خدا از هواى نفس خويش فرمان برد.

١٠٦٦٧ ١٦- العاقل من غلب هواه و لم يبع آخرته بدنياه. ٢ ١٠٣ عاقل كسى است كه بر هواى نفس خويش غالب آيد و آخرت خود را به دنيا نفروشد.

١٠٦٦٨ ١٧- العاقل من غلب نوازع اهويته. ٢ ١٥٨ عاقل كسى است كه بر هواهاى شكننده و بركننده خويش غلبه كند.

١٠٦٦٩ ١٨- العاقل من قمع هواه بعقله.

٢ ١٦٢ عاقل كسى است كه به وسيله عقل خود هواى نفس را سركوب كند.

١٠٦٧٠ ١٩- الهوى اله معبود. ٢ ١٦٦ هواى نفس معبودى است كه آن را پرستش كنند.

١٠٦٧١ ٢٠- املك عليك هواك و شحّ بنفسك عمّا لا يحلّ لك فانّ الشّحّ بالنّفس حقيقة الكرم. ٢ ١٩٩ مالك هواى نفس خود باش و بخل بورز نسبت به نفس خود در آنچه بر او حلال نيست، زيرا بخل ورزيدن به نفس در اين گونه امور حقيقت بزرگوارى است.

١٠٦٧٢ ٢١- املك عليك هواك و شجى نفسك فانّ شجى النّفس الانصاف منها فيما أحبّت و كرهت. ٢ ٢١٧ زمام هواى نفس خويش و اندوه گلوگير خود را در اختيار خود گير، زيرا اندوه گلوگير نفس در اين است كه در آنچه نفس خوش دارد يا ناخوش دارد به انصاف و عدالت عمل كند.

١٠٦٧٣ ٢٢- اغلبوا أهوائكم و هاربوها فانّها ان تقيّدكم توردكم من الهلكة ابعد غاية. ٢ ٢٦٣ بر هواهاى نفسانى خويش غلبه كنيد و بجنگيد با آنها، كه به راستى اگر آنها شما را در بند كشند به دورترين مهلكه‏ها در اندازند.

١٠٦٧٤ ٢٣- احذروا هوى هوى بالانفس هويّا، و ابعدها عنه قرارة الفوز قصيّا.

٢ ٢٨٤ بپرهيزيد از هواى نفسى كه به سختى نفسها را فرود آورده، و به دورترين نقطه از قرارگاه رستگارى دور كرده است.

١٠٦٧٥ ٢٤- ايّاك و طاعة الهوى فانّه يقود الى كلّ محنة. ٢ ٢٩٧ بپرهيز از پيروى كردن هوا و هوس، زيرا انسان را به سوى هر محنت و اندوهى براند.

١٠٦٧٦ ٢٥- ايّاكم و تمكّن الهوى منكم فانّ اوّله فتنة و آخره محنة. ٢ ٣٢٥ بپرهيزيد از اين كه هواى نفس بر شما چيره گردد، كه آغازش فتنه و بلا و پايانش رنج و محنت است.

١٠٦٧٧ ٢٦- الا و انّ اخوف ما اخاف عليكم اتّباع الهوى و طول الامل.

٢ ٣٣٢ آگاه باشيد كه به راستى ترسناك‏ترين چيزى كه از آن بر شما ترسانم (دو چيز است) پيروى كردن از هواى نفس، و آرزوى طولانى و دراز.

١٠٦٧٨ ٢٧- اهلك شي‏ء الهوى. ٢ ٣٧٢ نابود كننده‏ترين چيزها هواى نفس است.

١٠٦٧٩ ٢٨- اقرب الآراء من النّهى ابعدها من الهوى. ٢ ٤٠٢ نزديك‏ترين انديشه‏ها به عقل، دورترين آنها از هوا و هوس است.

١٠٦٨٠ ٢٩- اقوى النّاس من غلب هواه.

٢ ٤١٣ نيرومندترين مردم كسى است كه بر هواى نفس خويش غلبه كند.

١٠٦٨١ ٣٠- افضل النّاس من جاهد هواه.

٢ ٤١٦ برترين مردم كسى است كه با هواى نفس خويش پيكار كند.

١٠٦٨٢ ٣١- اغلب النّاس من غلب هواه بعلمه. ٢ ٤٣٥ پيروزمندترين مردم كسى است كه به وسيله علم و دانش خود بر هواى نفس غلبه كند.

١٠٦٨٣ ٣٢- اجلّ الامراء من لم يكن الهوى عليه اميرا. ٢ ٤٣٨

بزرگترين فرمانروايان كسى است كه هواى نفس بر او فرمانروايى نكند.

١٠٦٨٤ ٣٣- افضل النّاس من عصى هواه و افضل منه من رفض دنياه. ٢ ٤٤٥ برترين مردم كسى است كه نافرمانى هواى نفس كند، و از او برتر كسى است كه دنيا را ترك كند.

١٠٦٨٥ ٣٤- اشقى النّاس من غلبه هواه فملكته دنياه و افسد اخراه. ٢ ٤٤٦ بدبخت‏ترين مردم كسى است كه هواى نفس بر او غلبه كند و دنياى او را در اختيار گيرد، و آخرتش را تباه سازد.

١٠٦٨٦ ٣٥- اوّل الهوى فتنة و آخره محنة. ٢ ٤٥٤ آغاز هواى نفس فتنه و بلا و پايان آن رنج و محنت است.

١٠٦٨٧ ٣٦- آخر ما تفقدون مجاهدة اهوائكم و طاعة اولى الامر منكم.

٢ ٤٦٩ آخرين چيزى را كه از دست مى‏دهيد و گم مى‏كنيد، پيكار كردن با هواهاى نفسانى و فرمانبردارى كارداران و فرمانروايان خود (ائمه دين عليهم السّلام) است.

١٠٦٨٨ ٣٧- انّ طاعة النّفس و متابعة اهويتها اسّ كلّ محنة، و رأس كلّ غواية. ٢ ٥٢٠ به راستى كه اطاعت نفس و پيروى كردن از هواهاى آن، اساس هر محنت و اصل هر گمراهى است.

١٠٦٨٩ ٣٨- ان لم تردع نفسك عن كثير ممّا تحبّ مخافة مكروهه سمت بك الاهواء الى كثير من الضّرر. ٣ ٨ اگر به خاطر ناراحت شدن نفس خويش آن را از خواسته‏هاى بسيارى كه دارد باز ندارى، هواهاى نفسانى زيانهاى بسيارى به تو مى‏رساند.

١٠٦٩٠ ٣٩- انّك ان ملّكت نفسك قيادك افسدت معادك، و اوردتك بلاء لا ينتهى و شقاء لا ينقضي. ٣ ٥٢ به راستى اگر اختيار خود را به دست نفس خويش دهى، معاد و رستاخيز تو را تباه كند و به بلايى كه نهايت ندارد و بدبختى كه پايان ندارد، دچار سازد.

١٠٦٩١ ٤٠- انّك ان اطعت هواك اصمّك و اعماك، و افسد منقلبك و أرداك. ٣ ٥٦ به راستى كه تو اگر از هواى نفس خويش پيروى كنى، كر و كورت كند و آخرتت را تباه سازد و نابودت كند.

١٠٦٩٢ ٤١- انّكم ان أمّرتم عليكم الهوى أصمّكم و أعماكم و أرداكم. ٣ ٦٧ به راستى اگر هواى نفس را بر خود فرمانروا كنيد، كر و كورتان كند و به نابوديتان كشاند.

١٠٦٩٣ ٤٢- آفة العقل الهوى. ٣ ١٠١ آفت عقل، هوا و هوس است.

١٠٦٩٤ ٤٣- اذا غلبت عليكم أهواؤكم أوردتكم موارد الهلكة. ٣ ١٢٥ هرگاه هواها بر شما غالب شد شما را به مهلكه‏ها در آورد.

١٠٦٩٥ ٤٤- حقّ على العاقل أن يقهر هواه قبل ضدّه. ٣ ٤١٥ بر عاقل لازم است كه پيش از غلبه بر دشمن خود، بر هواى نفس خود غلبه كند (چون دشمنى او از هر دشمنى بيشتر است).

١٠٦٩٦ ٤٥- خير الآراء أبعدها من الهوى و أقربها من السّداد. ٣ ٤٣٢ بهترين انديشه‏ها آن است كه از هوا دورتر و به درستى و راه راست نزديك‏تر باشد.

١٠٦٩٧ ٤٦- خالف الهوى تسلم، و أعرض عن الدّنيا تغنم. ٣ ٤٤٨ با هواى نفس مخالفت كن تا سالم بمانى، و از دنيا روى بگردان تا غنيمت يابى.

١٠٦٩٨ ٤٧- خالف نفسك تستقم و خالط العلماء تعلم. ٣ ٤٦٢ با نفس خود مخالفت كن تا استقامت يابى و با دانشمندان مخالطت و آميزش داشته باش تا دانا گردى.

١٠٦٩٩ ٤٨- دواء النّفس الصّوم عن الهوى، و الحمية عن لذّات الدّنيا.

٤ ٢٣ داروى نفس، روزه و امساك از هوا، و پرهيز كردن از لذتهاى دنياست.

١٠٧٠٠ ٤٩- طاعة الهوى تردى. ٤ ٢٥٢ فرمانبردارى هواى نفس آدمى را هلاك‏ سازد.

١٠٧٠١ ٥٠- طاعة الهوى تفسد العقل.

٤ ٢٤٩ پيروى از هواى نفس عقل را تباه كند.

١٠٧٠٢ ٥١- طوبى لمن كابد هواه و كذّب مناه و رمى غرضا و أحرز عوضا.

٤ ٢٤٥ خوشا به حال كسى كه تحمل كند رنج پيكار با هواى نفس خود را، و دروغ بشمارد آرزو را، هدفى را بزند و عوضى را فراهم كند.

١٠٧٠٣ ٥٢- طوبى لمن غلب نفسه و لم تغلبه، و ملك هواه و لم يملكه. ٤ ٢٤١ خوشا به حال كسى كه بر نفس خود غالب آيد و نفس بر او غلبه نكند، زمام هواى نفس را در دست گيرد و هواى نفس اختياردار او نشود.

١٠٧٠٤ ٥٣- ضادّوا الهوى بالعقل. ٤ ٢٣٢ با هواى نفس به وسيله عقل مخالفت كنيد.

١٠٧٠٥ ٥٤- صلاح النّفس مجاهدة الهوى. ٤ ١٩٦ صلاح نفس، پيكار با هوا و خواهش است.

١٠٧٠٦ ٥٥- شرّ الامراء من كان الهوى عليه اميرا. ٤ ١٦٧ بدترين اميران كسى است كه هواى نفس بر او امير باشد.

١٠٧٠٧ ٥٦- سلوا اللّه سبحانه العافية من تسويل الهوى و فتن الدّنيا. ٤ ١٣٨ از خداى سبحان عافيت و سلامتى از فريب هواى نفس و فتنه دنيا را درخواست كنيد.

١٠٧٠٨ ٥٧- سبب فساد الدّين الهوى.

٤ ١٢٥ سبب تباهى دين هواى نفس است.

١٠٧٠٩ ٥٨- سبب فساد العقل الهوى.

٤ ١٢١ سبب فساد عقل هوا و خواهش است.

١٠٧١٠ ٥٩- ردع النّفس و جهادها عن اهويتها يرفع الدّرجات و يضاعف الحسنات. ٤ ٩٠ باز داشتن نفس و پيكار با هوا و هوسهاى‏

آن، درجه‏هاى انسان را بالا برد و نيكى‏ها و حسنات را چند برابر كند.

١٠٧١١ ٦٠- ردع الهوى شيمة العقلاء.

٤ ٨٩ باز داشتن هواى نفس شيوه خردمندان است.

١٠٧١٢ ٦١- ردع النّفس عن تسويل الهوى ثمرة النّبل. ٤ ٨٨ باز داشتن نفس از فريبكارى هوا، ميوه زيركى و بزرگى است.

١٠٧١٣ ٦٢- ردع النّفس عن الهوى هو الجهاد النّافع. ٤ ٨٦ باز داشتن نفس از هوا و خواهش، همان پيكار سودمند است.

١٠٧١٤ ٦٣- ردع النّفس عن الهوى الجهاد الاكبر. ٤ ٨٦ باز داشتن نفس از هوا و هوس «جهاد اكبر» است.

١٠٧١٥ ٦٤- ذهاب العقل بين الهوى و الشّهوة. ٤ ٣٢ رفتن عقل به علّت غالب شدن يكى از دو چيز يعنى هوا و يا شهوت است.

١٠٧١٦ ٦٥- رحم اللّه امرأ غالب الهوى و أفلت من حبائل الدّنيا. ٤ ٤٣ خدا رحمت كند كسى را كه بر هواى نفس غالب شود و از كمندهاى فريب دنيا بگريزد.

١٠٧١٧ ٦٦- رحم اللّه امرأ قمع نوازع نفسه الى الهوى فصانها و قادها الى طاعة بعنانها. ٤ ٤٥ خدا رحمت كند كسى را كه سركوب كند سركشى‏هاى خواسته نفس را، و نگاهش دارد، و زمام آن را در دست گرفته به سوى فرمانبردارى خدا بكشاند.

١٠٧١٨ ٦٧- رأس الدّين مخالفة الهوى.

٤ ٥٣ اساس دين مخالفت با هواى نفس است.

١٠٧١٩ ٦٨- رأس العقل مجاهدة الهوى.

٤ ٥٤ اساس عقل پيكار كردن با هوا و هوس است.

١٠٧٢٠ ٦٩- ظفر بجنّة المأوى من غلب الهوى. ٤ ٢٧٥ به بهشت برين «جنّة المأوى» دست يابد كسى كه بر هواى نفس غلبه كند.

١٠٧٢١ ٧٠- غرور الهوى يخدع. ٤ ٣٧٨ فريب هواى نفس انسان را گول مى‏زند.

١٠٧٢٢ ٧١- غلبة الهوى تفسد الدّين و العقل. ٤ ٣٨٣ غلبه كردن هواى نفس دين و عقل را تباه كند.

١٠٧٢٣ ٧٢- غالب الهوى مغالبة الخصم خصمه، و حاربه محاربة العدوّ عدوّه لعلّك تملكه. ٤ ٣٨٦ غلبه كن بر هواى نفس همانند غلبه كردن كسى كه بر خصم خود غالب شود و با آن بجنگ همان گونه كه دشمن با دشمن مى‏جنگد، شايد بدين وسيله مالك آن گردى و به فرمان تو در آيد.

١٠٧٢٤ ٧٣- فى طاعة الهوى كلّ الغواية.

٤ ٤٠٨ همه گمراهى‏ها در پيروى هواى نفس است.

١٠٧٢٥ ٧٤- فاز من غلب هواه و ملك دواعى نفسه. ٤ ٤١٤ رستگار شده كسى كه بر هواى نفس غالب گشته، و خواسته‏هاى نفس را در فرمان خويش در آورده است.

١٠٧٢٦ ٧٥- فساد النّفس الهوى. ٤ ٤١٧ سبب فساد نفس، هوا و هوس است.

١٠٧٢٧ ٧٦- قد ضلّ من انخدع لدواعى الهوى. ٤ ٤٧٥ به راستى كه گمراه شده كسى كه فريب خواسته‏هاى هواى نفس را خورده است.

١٠٧٢٨ ٧٧- قاتل هواك بعقلك تملك رشدك. ٤ ٤٩٩ به وسيله عقل خود با هواى نفس پيكار كن تا رشد و صلاح خود را دريابى.

١٠٧٢٩ ٧٨- قاتل هواك بعلمك و غضبك بحلمك. ٤ ٥١٣ پيكار كن با هواى نفس خويش به وسيله علم و دانشت، و با خشم خود به وسيله بردبارى‏ات.

١٠٧٣٠ ٧٩- كم من عقل أسير عند هوى أمير. ٤ ٥٤٦ چه بسا عقلى كه اسير و دربند هوا و خواسته امير و زمامدارى است.

١٠٧٣١ ٨٠- كيف يستطيع الاخلاص من يغلبه الهوى. ٤ ٥٦٠ چگونه توانايى اخلاص در عمل دارد كسى كه هواى نفس بر او غالب گرديده است ١٠٧٣٢ ٨١- كيف يجد لذّة العبادة من لا يصوم عن الهوى. ٤ ٥٦١ چگونه لذّت عبادت را بچشد كسى كه از هواى نفس روزه نگرفته است ١٠٧٣٣ ٨٢- كيف يستطيع الهدى من يغلبه الهوى. ٤ ٥٦٦ چگونه توانايى هدايت دارد كسى كه هواى نفس بر او چيره گشته ١٠٧٣٤ ٨٣- كفى بالمرء كيسا أن يغلب الهوى و يملك النّهى. ٤ ٥٨٣ در زيركى مرد همين بس كه بر هواى نفس غلبه كند و مالك عقل و خرد گردد.

١٠٧٣٥ ٨٤- كن لهواك غالبا و لنجاتك طالبا. ٤ ٦٠٣ بر هواى نفس غلبه كن، و جوينده نجات خويش باش.

١٠٧٣٦ ٨٥- لو ارتفع الهوى لانف غير المخلص من عمله. ٥ ١١١ اگر پرده هوا و هوس به يكسو رود، كسى كه اخلاص ندارد از عمل خود ننگ مى‏دارد.

١٠٧٣٧ ٨٦- من ملكه هواه ضلّ. ٥ ١٣٧ كسى كه هوا و هوس بر او فرمانروايى كند گمراه شود.

١٠٧٣٨ ٨٧- من ملك هواه ملك النّهى.

٥ ١٥٤ كسى كه بر هواى نفس خود فرمانروا گردد عقل و خرد را مالك شده است.

١٠٧٣٩ ٨٨- من اطاع هواه هلك. ٥ ١٤٦ كسى كه از هواى نفس خود فرمانبردارى كند هلاك گردد.

١٠٧٤٠ ٨٩- من يغلب هواه يعزّ. ٥ ١٤٦ كسى كه بر هوا و هوس غالب آيد عزيز گردد.

١٠٧٤١ ٩٠- من وافق هواه خالف رشده.

٥ ١٩٦ كسى كه بر وفق خواسته دل عمل كند با رشد و صلاح خود به مخالفت برخاسته است.

١٠٧٤٢ ٩١- من قوى هواه ضعف عزمه.

٥ ١٩٧ كسى كه هواى نفس او نيرومند شد عزم و تصميم او ضعيف و ناتوان گردد.

١٠٧٤٣ ٩٢- من ركب هواه زلّ. ٥ ٢٠٢ كسى كه بر مركب هواى نفس سوار شود بلغزد.

١٠٧٤٤ ٩٣- من اتّبع هواه أردى نفسه.

٥ ٢٠٨ كسى كه از هواى نفس خود پيروى كند خود را به هلاكت انداخته است.

١٠٧٤٥ ٩٤- من خالف هواه أطاع العلم.

٥ ٢٤٤ كسى كه با هواى نفس مخالفت كند از علم و دانش پيروى كرده است.

١٠٧٤٦ ٩٥- من جرى مع الهوى عثر بالرّدى. ٥ ٢٧٨ كسى كه در مسير هوا و هوس گام بردارد به هلاكت در افتد.

١٠٧٤٧ ٩٦- من ركب الهوى أدرك العمى. ٥ ٢٧٨ كسى كه بر مركب هوا و هوس سوار شود به كورى دچار شود. ١٠٧٤٨ ٩٧- من أطاع هواه باع آخرته بدنياه. ٥ ٢٧٩ كسى كه از هواى نفس پيروى كند آخرت خود را به دنيا فروخته.

١٠٧٤٩ ٩٨- من غلب هواه عقله افتضح.

٥ ٢٧٩ كسى كه هواى نفس او بر عقلش غالب شود، رسوا گردد.

١٠٧٥٠ ٩٩- من غلب هواه على عقله‏ ظهرت عليه الفضائح. ٥ ٣٥٠ كسى كه هواى نفس او بر عقلش چيره گردد، رسوايى‏ها بر او چيره شود.

١٠٧٥١ ١٠٠- من أحبّ نيل الدّرجات العلى فليغلب الهوى. ٥ ٣٩٤ كسى كه رسيدن به درجه‏هاى والا را دوست مى‏دارد بايد بر هواى خود غلبه كند.

١٠٧٥٢ ١٠١- من ملكه الهوى لم يقبل من نصوح نصحا. ٥ ٤٠٦ كسى كه هوا و هوس زمامدار او شود از هيچ خيرخواهى نصيحت نپذيرد.

١٠٧٥٣ ١٠٢- من عرى عن الهوى عمله، حسن اثره فى كلّ امر. ٥ ٤٣٢ كسى كه عمل او از هوا و هوس برهنه و پاك شد، اثر و نتيجه هر كارى از كارهاى او نيكو شود.

١٠٧٥٤ ١٠٣- من اتّبع هواه أعماه و أصمّه و أذلّه و أضلّه. ٥ ٤٥٩ كسى كه از هواى نفس خويش پيروى كند او را كر و كور كند و خوار و گمراهش سازد.

١٠٧٥٥ ١٠٤- من استفاده هواه استحوذ عليه الشّيطان. ٥ ٤٦٥ كسى كه خواهش و هواى نفس او از وى سود برد، شيطان بر او مسلّط گردد.

١٠٧٥٦ ١٠٥- من نظر بعين هواه افتتن و جار، و عن نهج السّبيل زاغ و حار.

٥ ٤٧٠ كسى كه با ديده هواى نفس (به كارها) بنگرد دچار فتنه گردد و ستم كند، و از راه روشن منحرف شده سرگردان شود.

١٠٧٥٧ ١٠٦- من حقّ العاقل أن يقهر هواه قبل ضدّه. ٦ ٢٥ بر انسان عاقل لازم است كه پيش از چيره شدن بر دشمن خود بر هواى نفس خود چيره شود.

١٠٧٥٨ ١٠٧- ما ضادّ العقل كالهوى. ٦ ٥٤ چيزى مانند هواى نفس با عقل دشمنى و ضديّت ندارد.

١٠٧٥٩ ١٠٨- ما أهلك الدّين كالهوى. ٦ ٧٢ چيزى مانند هواى نفس دين را تباه نكرده است.

١٠٧٦٠ ١٠٩- ملاك الدّين مخالفة الهوى.

٦ ١١٧ ملاك و معيار دين، مخالفت كردن با هواى نفس است.

١٠٧٦١ ١١٠- مركب الهوى مركب مرد.

٦ ١٢٥ مركب هواى نفس، مركبى هلاك كننده است.

١٠٧٦٢ ١١١- مخالفة الهوى شفاء العقل.

٦ ١٣٠ مخالفت كردن با هواى نفس شفا دهنده عقل است.

١٠٧٦٣ ١١٢- مغلوب الهوى دائم الشّقاء مؤبّد الرّق. ٦ ١٣٩ كسى كه مغلوب هواى نفس گشته بدبختى دائم و بردگى هميشگى دارد.

١٠٧٦٤ ١١٣- نعم عون الشّيطان اتّباع الهوى. ٦ ١٦١ پيروى هواى نفس، كمك‏ كار و ياور خوبى براى شيطان است.

١٠٧٦٥ ١١٤- نظام الدّين مخالفة الهوى و التّنزّه عن الدّنيا. ٦ ١٧٧ نظام دين به مخالفت با هواى نفس و پرهيز جستن از دنياست.

١٠٧٦٦ ١١٥- هلك من أضلّه الهوى و استقاده الشّيطان الى سبيل العمى.

٦ ١٩٦ نابود گشته كسى كه هواى نفس گمراهش ساخته و شيطان او را به گمراهى و كورى كشانده است.

١٠٧٦٧ ١١٦- هواك أعدى عليك من كلّ عدوّ فاغلبه و الّا أهلكك. ٦ ٢١٣ هواى نفس از هر دشمنى با تو دشمن‏تر است، بر آن چيره شو و گرنه تو را هلاك مى‏كند.

١٠٧٦٨ ١١٧- لا يبعدنّ هواك علمك. ٦ ٢٧٤ زنهار كه هواى نفس تو علم و دانشت را از تو دور نگرداند (و ميان تو و علم، فاصله و جدايى نيندازد).

١٠٧٦٩ ١١٨- لا تقولنّ ما يوافق هواك و ان قلته لهوا او خلته لغوا، فربّ لهو يوحش منك حرّا و لغو يجلب عليك‏ شرّا. ٦ ٢٨٥ هيچ گاه سخنى نگو كه بر طبق هواى نفس تو باشد اگر چه آن را بيهوده و شوخى بگويى و يا لغو پندارى، كه چه بسا سخن شوخى و بيهوده‏اى كه انسان آزاده‏اى را از تو مى‏رماند، و چه بسا گفتار لغوى كه پى‏آمد شرّى براى تو خواهد داشت.

١٠٧٧٠ ١١٩- لا تتّبع الهوى فمن تبع هواه ارتبك. ٦ ٢٩٦ پيروى از هواى نفس مكن كه هر كس از هواى نفس خود پيروى كند در لجن زار بدبختى فرو رود.

١٠٧٧١ ١٢٠- لا ترخّص لنفسك فى مطاوعة الهوى و ايثار لذّات الدّنيا فيفسد دينك و لا يصلح و تخسر نفسك و لا تربح. ٦ ٣٣١ به نفس خود اجازه و رخصت مده كه از خواهش پيروى كند و لذتهاى دنيا را برگزيند، كه اگر چنين شد دين تو تباه گشته و اصلاح نگردد، و نفس تو زيان كرده و سودى نبرد.

١٠٧٧٢ ١٢١- لا تكونوا عبيد الاهواء و المطامع. ٦ ٣٤٠ برده هوا و هوس و طمعهاى نفسانى خود نباشيد.

١٠٧٧٣ ١٢٢- لا عدوّ كالهوى. ٦ ٣٥١ دشمنى همچون هواى نفس نيست.

١٠٧٧٤ ١٢٣- لا دين مع هوى. ٦ ٣٦٢ با آمدن هوا و غلبه آن بر انسان، دينى به جاى نماند.

١٠٧٧٥ ١٢٤- لا عقل مع هوى. ٦ ٣٦٣ با بودن هوا و هوس عقل و خردى نيست.

١٠٧٧٦ ١٢٥- لا يجتمع العقل و الهوى.

٦ ٣٧٠ عقل و هواى نفس با هم در يك جا جمع نمى‏شوند.

١٠٧٧٧ ١٢٦- لا تلف أعظم من الهوى.

٦ ٤٣٤ چيزى براى نيستى و تلف بزرگتر از هوا و هوس نيست.

١٠٧٧٨ ١٢٧- يسير الهوى يفسد العقل.

٦ ٤٥٦ اندكى از هواى نفس، عقل را تباه كند.

باب الهيبة (ترس، پرهيز)

١٠٧٧٩ ١- اذا هبت أمرا فقع فيه فانّ شدّة توقّيه أشدّ من الوقوع فيه.

٣ ١٧٢ هرگاه از انجام كارى بيم دارى اقدام كن كه سختى بيم و هراس از آن، دشوارتر از اقدام و انجام آن است.

١٠٧٨٠ ٢- من هاب خاب. ٥ ١٤٧ هر كس از چيزى بيم داشته باشد از دستيابى بدان محروم گردد.

حرف «الياء»

باب اليأس (نوميدى)

١٠٧٨١ ١- اليأس حرّ. ١ ٢٣ نوميدى از خلق خدا آزادى و حريّت است.

١٠٧٨٢ ٢- اليأس عتق. ١ ٤١ ياس از مردم و طمع نداشتن به آنها آزادى است.

١٠٧٨٣ ٣- اليأس مسلاة. ١ ٥٢ نوميدى از مردم دلدارى و تسلّى بخش است.

١٠٧٨٤ ٤- اليأس غناء حاضر. ١ ٨٢ نوميدى از مردم توانگرى آماده‏اى است (كه نياز به كسب و تجارت ندارد).

١٠٧٨٥ ٥- اليأس يريح النّفس. ١ ١٦٧ نوميد شدن از كمك و وعده ديگران جان را آسوده سازد.

١٠٧٨٦ ٦- اليأس عتق مجدّد. ١ ١٩٤ نوميدى آزادى تازه‏اى است (يعنى بعد از طمع به مال مردم و دنيا كه آدمى را به بردگى در آورد نوميدى از آنها آزادى جديدى است).

١٠٧٨٧ ٧- اليأس عتق مريح. ١ ٢٣٢ نوميدى از مردم، آزادى آسايش بخشى است.

١٠٧٨٨ ٨- اليأس يعزّ الاسير. ١ ٢٧٤ نوميدى از مردم اسير طمع را عزّت دهد (و از اسارت بدر آورد).

١٠٧٨٩ ٩- اليأس خير من التّضرّع الى النّاس. ١ ٣٧٢ نوميدى از مردم بهتر از زارى كردن به درگاه آنان است.

١٠٧٩٠ ١٠- اليأس احد النّجحين. ٢ ١١ نوميدى از مردم يكى از دو بخش رسيدن به پيروزى و رستگارى است.

١٠٧٩١ ١١- الخلاص من أسر الطّمع باكتساب اليأس. ٢ ٣٩ رهايى يافتن از بردگى طمع، به كسب كردن نوميدى از مردم است.

١٠٧٩٢ ١٢- اصل الاخلاص اليأس ممّا فى أيدى النّاس. ٢ ٤١٦ اساس و ريشه اخلاص نوميد شدن از آن چيزهايى است كه در دست مردم است.

١٠٧٩٣ ١٣- اوّل الاخلاص اليأس ممّا فى أيدى النّاس. ٢ ٤٥٩ اساس و ريشه اخلاص نوميد شدن از آن چيزهايى است كه در دست مردم است.

١٠٧٩٣ ١٣- اوّل الاخلاص اليأس ممّا فى ايدى النّاس. ٢ ٤٥٩ سرآغاز اخلاص، نوميدى از دارايى مردم است.

١٠٧٩٤ ١٤- اذا أراد أحدكم ان لا يسأل اللّه سبحانه شيئا الّا أعطاه، فلييأس من النّاس و لا يكون له رجاء الّا اللّه سبحانه. ٣ ١٧١ هرگاه يكى از شما بخواهد كه از خداى سبحان هر چه درخواست مى‏كند به او عطا فرمايد، بايد از مردم نا اميد شود، و هيچ اميدى جز به خداى سبحان نداشته باشد.

١٠٧٩٥ ١٥- باليأس يكون الغناء. ٣ ٢١٥ بى‏نيازى و توانگرى به وسيله نوميدى از مردم خواهد بود.

١٠٧٩٦ ١٦- تحلّ باليأس ممّا فى أيدى النّاس تسلم من غوائلهم، و تحرز المودّة منهم. ٣ ٢٨٩ آراسته كن خود را به نوميدى از آنچه در دست مردم است تا از آفتهاى آنها در امان باشى، و دوستى آنها را براى خود فراهم نمايى.

١٠٧٩٧ ١٧- تعجيل اليأس أحد الظّفرين.

٣ ٣١٧ شتاب كردن در نااميد نمودن حاجتمند، يكى از دو پيروزى است (يعنى اگر نمى‏تواند حاجتش را برآورد زودتر نااميدش كند).

١٠٧٩٨ ١٨- حسن اليأس أجمل من ذلّ الطّلب. ٣ ٣٩٢ خوبى نوميدى از خوارى طلب و درخواست زيباتر است.

١٠٧٩٩ ١٩- ظلف النّفس عمّا فى أيدى النّاس هو الغنى الموجود. ٤ ٢٧٨ باز داشتن و خويشتن‏دارى نمودن از طمع به دارايى مردم، توانگرى حاضرى است (كه نياز به كسب و كار و در آمد ندارد).

١٠٨٠٠ ٢٠- قد يكون اليأس ادراكا اذا كان الطّمع هلاكا. ٤ ٤٧٧ به حقيقت كه نوميدى دست آورد خوبى است در آنجا كه طمع نابودى است (يعنى در جايى كه طمع سبب نابودى است، نوميدى از مردم براى نجات وسيله خوبى است).

١٠٨٠١ ٢١- من باع الطّمع باليأس لم يستطل عليه النّاس. ٥ ٤٣٣ كسى كه طمع از مردم را به نوميد شدن از ايشان بفروشد، مردم بر او سر بزرگى و تكبر نكنند.

١٠٨٠٢ ٢٢- من أيس من شي‏ء سلا عنه.

٥ ٤٥٦ كسى كه از چيزى نااميد شد دل از آن بر كند و فراموشش كند.

١٠٨٠٣ ٢٣- مرارة اليأس خير من التّضرّع‏الى النّاس.

٦ ١٣٠ تلخى نوميدى بهتر از زارى كردن به درگاه مردم است.

١٠٨٠٤ ٢٤- نال الغنى من رزق اليأس عمّا فى ايدى النّاس و القناعة بما اوتى و الرّضا بالقضاء. ٦ ١٨٢ به بى‏نيازى و توانگرى نائل گشته كسى كه نعمت نااميدى از مردم روزى او گرديده، و كسى كه قناعت به داده خدا و رضايت به قضا و قدر الهى، بهره‏اش گرديده است.

١٠٨٠٥ ٢٥- قتل القنوط صاحبه. ٤ ٥٢٠ نوميدى از رحمت حق صاحب خود را كشته و هلاك كرده است.

١٠٨٠٦ ٢٦- كلّ قانط آيس. ٤ ٥٢٧ هر كه از رحمت حق نوميد باشد نوميد واقعى است.

١٠٨٠٧ ٢٧- للخائب الآيس مضض الهلاك. ٥ ٢٧ كسى كه از رسيدن به خواسته‏اش نوميد شود، رنج كشنده‏اى دارد.

١٠٨٠٨ ٢٨- لا تيأس من الزّمان اذا منع، و لا تثق به اذا اعطى، و كن منه على اعظم الحذر. ٦ ٢٩٤ اگر زمانه چيزى را از تو منع كرد، نوميد مشو، و اگر چيزى به تو داد بدان اعتماد مكن، و پيوسته از آن بزرگترين واهمه و پرهيز را داشته باش.

١٠٨٠٩ ٢٩- لا تؤيسنّ مذنبا فكم عاكف على ذنبه ختم له بالمغفرة، و كم مقبل على عمل هو مفسد له ختم له فى آخر عمره بالنّار. ٦ ٣٢٥ هيچ گاه گنه‏كارى را نااميد مكن كه بسا افرادى كه آلوده به گنا ه اند ولى سرانجامشان به آمرزش و مغفرت انجاميده، و بسا افرادى كه به عمل نيكى رو آورند ولى آن را تباه كنند و در پايان عمر كارشان به دوزخ بينجامد.

باب اليتيم

١٠٨١٠ ١- بئس القوت أكل مال الايتام.

٣ ٢٥١ چه بد خوراكى است خوردن مال يتيم.

١٠٨١١ ٢- برّوا أيتامكم و واسوا

فقرائكم و ارفقوا بضعفائكم. ٣ ٢٦٧ با يتيمان خود به نيكى رفتار كنيد، و با فقيران و مستمندان مواسات و برابرى داشته باشيد، و با ناتوانان به مهربانى رفتار كنيد.

١٠٨١٢ ٣- كافل اليتيم اثير عند اللّه. ٤ ٦٣٤ كفالت كننده يتيم، از گرامى داشته شدگان درگاه خدا است.

١٠٨١٣ ٤- من ظلم يتيما عقّ اولاده.

٥ ١٦٨ كسى كه به يتيمى ستم كند پيوند خود را از فرزندانش بريده (و آنها را دچار ستم ديگران خواهد كرد).

١٠٨١٤ ٥- من رعى الايتام رعى فى بنيه. ٥ ٢٤٣ كسى كه رعايت حال يتيمان را بكند ديگران رعايت حال فرزندانش را بكنند.

١٠٨١٥ ٦- من افضل البرّ برّ الايتام. ٦ ٤٤ از بهترين نيكوكاريها نيكى كردن به يتيمان است.

باب اليقظة (بيدارى، هشيارى)

١٠٨١٦ ١- اليقظة نور. ١ ٣٧ بيدارى و آگاهى، نور و روشنايى است.

١٠٨١٧ ٢- اليقظة استبصار. ١ ٥٠ بيدارى بينايى است.

١٠٨١٨ ٣- اليقظة كرب. ١ ٥٩ بيدارى انسان (و آگاهى از اوضاع و احوال اين جهان و آن جهان) سبب اندوه است.

١٠٨١٩ ٤- التّيقّظ فى الدّين نعمة على من رزقه. ٢ ١٢٣ بيدارى در دين نعمتى است براى هر كس كه بدان بهره‏مند گشته است.

١٠٨٢٠ ٥- الا مستيقظ من غفلته قبل نفاد مدّته. ٢ ٣٢٩ آيا كسى نيست كه پيش از سرآمدن دوران و مدّتش بيدار شود ١٠٨٢١ ٦- من لم يستظهر باليقظة لم ينتفع بالحفظة. ٥ ٤١٥ كسى كه از بيدارى و آگاهى خود كمك نگيرد از نگهبانان و پاسداران سودى‏ نبرد.

١٠٨٢٢ ٧- من امارات الدّولة اليقظة لحراسة الامور. ٦ ٣٠ از نشانه‏هاى دولتدارى بيدارى براى نگهبانى كردن كارها است.

١٠٨٢٣ ٨- من النّبل ان تتيقّظ لايجاب حقّ الرّعيّة اليك، و تتغابى عن الجناية عليك. ٦ ٣٨ از زيركى و بزرگى است كه براى اثبات حق رعيّتى كه نزد تو آيد بيدار باشى، و از گناه و خلافى كه نسبت به تو كرده‏اند تغافل كنى و خود را به بى‏خبرى بزنى.

١٠٨٢٤ ٩- لا تنجع الرّياضة الّا فى نفس يقظة. ٦ ٤٣١ رياضت و تربيت سود ندهد مگر در نفس بيدار.

١٠٨٢٥ ١٠- قد يقّظتم فتيقّظوا و هديتم فاهتدوا. ٤ ٤٧٨ به راستى كه شما را بيدار كرده‏اند (و هر چه وسيله بيدارى بوده در باره شما به كار برده‏اند) پس بيدار شويد و راهنمايى شده‏ايد پس راه بيابيد.