ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 52524
دانلود: 10589


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 52524 / دانلود: 10589
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حرف «العين»

باب العبادة (پرستش)

٥٩٣٧ ١- العبادة فوز. ١ ٢٥ عبادت رستگارى است.

٥٩٣٨ ٢- العبادة الخالصة ان لا يرجو الرّجل الّا ربّه و لا يخاف الّا ذنبه.

٢ ١٤٤ عبادت خالص و پاك آن است كه مرد اميدى نداشته باشد جز به پروردگار خويش، و ترس نداشته باشد جز از گناه خود. ٥٩٣٩ ٣- انّ قوما عبدوا اللّه سبحانه رغبة فتلك عبادة التّجّار، و قوما عبدوه رهبة فتلك عبادة العبيد،

و قوما عبدوه شكرا فتلك عبادة الاحرار. ٢ ٥٧٨ به راستى مردمانى هستند كه خداى سبحان را عبادت كنند از روى ميل و رغبت (به پاداش) كه اين عبادت تاجران و سوداگران است، و مردم ديگرى هستند كه خدا را عبادت كنند از روى ترس (از عذاب و دوزخ) كه اين هم عبادت بردگان است، و مردمى هستند كه خدا را به عنوان سپاسگزارى، عبادت كنند كه اين عبادت آزادگان است.

٥٩٤٠ ٤- اذا احبّ اللَّه عبدا ألهمه حسن العبادة. ٣ ١٣٨ هرگاه خداوند بنده‏اى را دوست بدارد، نيكويى عبادت را به او الهام كند.

٥٩٤١ ٥- دوام العبادة برهان الظّفر بالسّعادة. ٤ ٢٢ دوام و پيوسته انجام دادن عبادت دليل ظفر يافتن به نيكبختى است.

٥٩٤٢ ٦- ربّ متنسّك و لا دين له. ٤ ٧٣ بسا عبادت كننده‏اى كه دين ندارد (و براى فريبكارى و يا از روى نادانى عبادت كند).

٥٩٤٣ ٧- فى الانفراد لعبادة اللَّه كنوز الارباح. ٤ ٤٠٦ در تنهايى عبادت كردن خدا، گنجهايى از سود است. ٥٩٤٤ ٨- فضيلة السّادة حسن العبادة.

٤ ٤٢٢ فضيلت و برترى بزرگان به نيكويى عبادت است.

٥٩٤٥ ٩- ما تقرّب متقرّب بمثل عبادة اللَّه. ٦ ٥٧ تقرّب نجويد به خدا هيچ تقرّب جوينده‏اى، به چيزى مانند عبادت خدا.

٥٩٤٦ ١٠- نعم العبادة السّجود و الرّكوع.

٦ ١٦٧ خوب عبادتى است سجده و ركوع.

٥٩٤٧ ١١- لا تكوننّ عبد غيرك و قد جعلك اللَّه سبحانه حرّا، فما خير خير لا ينال الّا بشرّ، و يسر لا ينال الّا بعسر. ٦ ٣١٧

بنده ديگرى نباش با اين كه خداى سبحان تو را آزاد قرار داده، پس چه خيرى دارد آن خيرى كه نرسد جز به وسيله شرّى، و آن آسانى كه نرسد جز به ارتكاب سختى. ٥٩٤٨ ١٢- افضل العبادة سهر العيون بذكر اللَّه سبحانه. ٢ ٤٢٩ برترين عبادتها بيدارى ديدگان است به ياد خداى سبحان.

باب الاعتبار (پند گرفتن)

٥٩٤٩ ١- الاعتبار يثمر العصمة. ١ ٢٢١ عبرت گرفتن (از حوادث روزگار) ميوه نگهدارى (از كارهاى زشت) به انسان دهد.

٥٩٥٠ ٢- الزّمان يريك العبر. ١ ٢٥٧ روزگار پندها به تو بنماياند.

٥٩٥١ ٣- الاعتبار يفيد الرّشاد. ١ ٢٦٠ پندگيرى (از روزگار) رفتن به راه راست را سود بخشد.

٥٩٥٢ ٤- الاعتبار يقود الى الرّشد.

١ ٢٩١ پند گرفتن آدمى را به رشد و راه راست مى‏كشاند.

٥٩٥٣ ٥- المؤمن ينظر الى الدّنيا بعين الاعتبار، و يقتات فيها ببطن الاضطرار، و يسمع فيها باذن المقت و الابغاض. ٢ ١٤٤ مؤمن مى‏نگرد به دنيا با ديده پندگيرى و عبرت، و قوت خود مى‏خورد با شكم ناچارى (يعنى به اندازه ضرورت و ناچارى غذا مى‏خورد) و مى‏شنود در آن با گوش عداوت و دشمنى (نسبت به دنيا و ماديات آن).

٥٩٥٤ ٦- اعتبر تزدجر. ٢ ١٧٠ پند گير تا باز ايستى (از گناهان).

٥٩٥٥ ٧- اعتبر تقتنع. ٢ ١٧٣ پند گير تا قناعت پيشه كنى و سازگار شوى.

٥٩٥٦ ٨- افضل العقل الاعتبار، و افضل الحزم الاستظهار، و اكبر الحمق‏

الاغترار. ٢ ٤٥٥ برترين عقل پند گرفتن است، و برترين دورانديشى پشت قوى كردن، و بزرگترين حماقت فريب خوردن است.

٥٩٥٧ ٩- ابلغ العظات النّظر الى مصارع الاموات، و الاعتبار بمصائر الآباء و الامّهات. ٢ ٤٨٠ رساترين پندها نظر به آرامگاه مردگان، و پند گرفتن به جايگاه بازگشت پدران و مادران است.

٥٩٥٨ ١٠- انّ للباقين بالماضين معتبرا.

٢ ٤٩٨ به راستى كه براى بازماندگان از گذشتگان پند و اندرزى است.

٥٩٥٩ ١١- انّ للآخر بالاوّل مزدجرا.

٢ ٤٩٨ به راستى كه براى پايان به وسيله آغاز بازدارنده‏اى است.

٥٩٦٠ ١٢- انّ فى كلّ شي‏ء موعظة و عبرة لذوى اللّبّ و الاعتبار. ٢ ٥٠٧ به راستى كه در هر چيزى براى خردمندان و پندگيرندگان پند و عبرتى است.

٥٩٦١ ١٣- انّما البصير من سمع ففكّر و نظر فابصر و انتفع بالعبر. ٣ ٨٥ جز اين نيست كه بينا كسى است كه بشنود و انديشه و تفكر كند، و بنگرد و بينا گردد، و از عبرتها سود برد.

٥٩٦٢ ١٤- اذا احبّ اللَّه عبدا وعظه بالعبر. ٣ ١٢٨ هرگاه خداوند بنده‏اى را دوست بدارد، به وسيله عبرتها پندش دهد.

٥٩٦٣ ١٥- بالاستبصار يحصل الاعتبار.

٣ ٢٣٩ با بصيرت جويى پندگيرى به دست آيد.

٥٩٦٤ ١٦- خلّف لكم عبر من آثار الماضين قبلكم لتعتبروا بها. ٣ ٤٤٨ عبرتهايى از آثار گذشتگان پيش از شما برايتان به جاى گذارده شده تا شما به وسيله آنها عبرت گيريد.

٥٩٦٥ ١٧- دوام الاعتبار يؤدّى الى الاستبصار و يثمر الازدجار. ٤ ٢٢

عبرت گرفتن پيوسته انسان را مى‏كشاند به سوى بينايى، و ميوه باز ايستادن مى‏دهد.

٥٩٦٦ ١٨- رحم اللَّه امرء تفكّر فاعتبر و اعتبر فابصر. ٤ ٤٢ خدا رحمت كند كسى را كه تفكّر كند و عبرت گيرد، و پس از آن كه عبرت گرفت بينا گردد.

٥٩٦٧ ١٩- طول الاعتبار يحدو على الاستظهار. ٤ ٢٥٣ پند گرفتن طولانى راه‏بردار كند انسان را به پشت گرم كردن (و احتياط كردن) در كارها.

٥٩٦٨ ٢٠- فى كلّ اعتبار استبصار. ٤ ٣٩٦ در هر پند گرفتنى بينايى است.

٥٩٦٩ ٢١- فى تصاريف الدّنيا اعتبار.

٤ ٣٩٥ در دگرگونيهاى روزگار عبرت است.

٥٩٧٠ ٢٢- فى تصاريف القضاء عبرة لاولى الالباب و النّهى. ٤ ٣٩٨ در دگرگونيهاى قضا و قدر عبرتى است براى صاحبان عقل و خرد.

٥٩٧١ ٢٣- فى تعاقب الايّام معتبر للانام.

٤ ٤٠٩ در پى در پى آمدن روزها عبرتى است براى مردمان.

٥٩٧٢ ٢٤- فاز من كانت شيمته الاعتبار و سجيّته الاستظهار. ٤ ٤٢٩ به رستگارى رسيد كسى كه شيوه‏اش عبرت گيرى و خلق و خويش تهيه پشت گرمى است.

٥٩٧٣ ٢٥- قد اعتبر من ارتدع. ٤ ٤٧٣ به حقيقت كه عبرت گرفت كسى كه باز ايستاد (از كارهاى خلاف).

٥٩٧٤ ٢٦- قد اعتبر بالباقى من اعتبر بالماضى. ٤ ٤٧٥ به حقيقت كه عبرت گرفت براى بازمانده و آينده، كسى كه عبرت گرفته به گذشته.

٥٩٧٥ ٢٧- كفى مخبرا عمّا بقى من الدّنيا ما مضى منها. ٤ ٥٨١ بس است براى آگاه كردن از آينده دنيا آنچه از آن گذشته و رفته است.

٥٩٧٦ ٢٨- كفى معتبرا لاولى النّهى ما عرفوا. ٤ ٥٨١ براى عبرت گرفتن خردمندان همان كه شناخته‏اند كافى است.

٥٩٧٧ ٢٩- كسب العقل الاعتبار و الاستظهار، و كسب الجهل الغفلة و الاغترار. ٤ ٦٢٧ كسب عقل پندگيرى و كمك گرفتن است، و كسب نادانى و جهل، بى‏خبرى و فريب خوردن.

٥٩٧٨ ٣٠- للاعتبار تضرب الامثال. ٥ ٢٩ براى پند گرفتن است كه مثلها زده مى‏شود.

٥٩٧٩ ٣١- لقد جاهرتكم العبر، و زجركم ما فيه مزدجر، و ما بلّغ عن اللَّه بعد رسول اللَّه مثل النّذر. ٥ ٣٥ به راستى كه عبرتها براى شما آشكار گشته، و بازداشته شده‏ايد از آنچه حرام است، و پس از رسول خدا چيزى مانند بيم دهندگان رسالت حق را به شما ابلاغ نكرده‏اند.

٥٩٨٠ ٣٢- لو اعتبرت بما اضعت من ماضى عمرك لحفظت ما بقى. ٥ ١١٥ اگر عبرت‏گيرى بدانچه ضايع كرده‏اى از عمر خود در گذشته، محققا نگهدارى خواهى كرد باقى مانده را (و آن را در تباهى صرف نكنى).

٥٩٨١ ٣٣- لاهل الاعتبار تضرب الامثال. ٥ ١٣٠ براى عبرت گيرندگان است كه مثلها زده مى‏شود.

٥٩٨٢ ٣٤- من تأمّل اعتبر. ٥ ١٣٨ كسى كه تدبّر و انديشه كند (در اوضاع زمانه) پند و عبرت گيرد.

٥٩٨٣ ٣٥- من اعتبر حذر. ٥ ١٤٤ كسى كه عبرت گيرد پرهيز كند (از گناهان و كارهاى ناپسند و زشت).

٥٩٨٤ ٣٦- من جهل قلّ اعتباره. ٥ ١٧٤ هر كه نادان شد، پندگيرى او كم است.

٥٩٨٥ ٣٧- من كثر اعتباره قلّ عثاره.

٥ ٢١٧ كسى كه پند گرفتنش بسيار باشد، لغزشش كم شود.

٥٩٨٦ ٣٨- من اعتبر بتصاريف الزّمان حذر غيره. ٥ ٢٣١ كسى كه از دگرگونيهاى روزگار عبرت گيرد از (آزار كردن) ديگران پرهيز كند.

٥٩٨٧ ٣٩- من اتّعظ بالعبر ارتدع. ٥ ٢٧٠ كسى كه از عبرتها پند گيرد (از انجام گناهان و كارهاى زشت) باز ايستد.

٥٩٨٨ ٤٠- من لم يعتبر بغيره لم يستظهر لنفسه. ٥ ٢٦٤ كسى كه عبرت نگيرد از ديگران، احتياط براى خود در كارها نكند.

٥٩٨٩ ٤١- من اعتبر بعقله استبان. ٥ ٢٦٨ كسى كه عبرت گيرد به عقل و خرد خود (راه خود را از چاه) بشناسد.

٥٩٩٠ ٤٢- من عقل كثر اعتباره. ٥ ٢٨٥ كسى كه عاقل باشد پند گرفتنش بسيار باشد.

٥٩٩١ ٤٣- من لم يعتبر بتصاريف الايّام لم ينزجر بالملام. ٥ ٣٤٢ كسى كه از دگرگونيهاى روزگار عبرت نگيرد، به وسيله نكوهش (از راهى كه مى‏رود) باز نايستد.

٥٩٩٢ ٤٤- من اعتبر بالغير لم يثق بمسالمة الزّمن. ٥ ٣٤٧ كسى كه از دگرگونيها عبرت گيرد به وضع مسالمت آميز روزگار اعتماد نكند (چون اعتبارى بدان نيست).

٥٩٩٣ ٤٥- من عقل اعتبر بامسه و استظهر لنفسه. ٥ ٣٥٩ كسى كه عقل خويش به كار بندد از ديروز خود (و گذشته روزگار) عبرت گيرد، و براى خود پشت گرمى و كمكى تهيه كند.

٥٩٩٤ ٤٦- من عرف العبرة فكانّما عاش فى الاوّلين. ٥ ٣٨١ كسى كه عبرت و پند را بشناسد، چنان است كه گويا در ميان گذشتگان زندگى كرده.

٥٩٩٥ ٤٧- من لم يعتبر بغير الدّنيا و صروفها، لم تنجع فيه المواعظ.

٥ ٤٢٠ كسى كه از دگرگونيهاى دنيا و حوادث آن عبرت نگيرد، اندرزها در او كارگر نيفتد.

٥٩٩٦ ٤٨- من اعتبر الامور وقف على مصادقها. ٥ ٤٧٤ كسى كه از كارها عبرت گيرد، بر موارد و مصداق‏هاى آن آگاه شود.

٥٩٩٧ ٤٩- من اعتبر بغير الدّنيا قلّت منه الاطماع. ٥ ٤٧٥ كسى كه از دگرگونيهاى دنيا عبرت گيرد طمعهاى او كم شود.

٥٩٩٨ ٥٠- ما اكثر العبر و اقلّ الاعتبار.

٦ ٦٨ چه بسيار است عبرتها و چه اندك است پند گرفتنها.

٥٩٩٩ ٥١- لا فكر لمن لا اعتبار له. ٦ ٤٠١ كسى كه از اوضاع پند نگيرد انديشه و فكر ندارد.

٦٠٠٠ ٥٢- لا اعتبار لمن لا ازدجار له.

٦ ٤٠١ پندگيرى ندارد كسى كه نيروى باز ايستادن (در برابر زشتيها و گناهان را) ندارد.

باب العتاب (تندى، سرزنش)

٦٠٠١ ١- العتاب حياة المودّة. ١ ٨٣ عتاب، وسيله حيات دوستى است. ٦٠٠٢ ٢- اذا عاتبت فاستبق. ٣ ١١٤ هرگاه عتاب و سرزنش كنى (راهى را براى آشتى) باقى بگذار (و مبالغه در ملامت مكن).

٦٠٠٣ ٣- كثرة العتاب تؤذن بالارتياب.

٤ ٥٩٣ عتاب بسيار از بدگمانى و شك انسان خبر مى‏دهد.

٦٠٠٤ ٤- من عتب على الدّهر طال معتبه. ٥ ٤٥٥ كسى كه روزگار را سرزنش كند سرزنش و ملامتش را به درازا كشد (و هميشه بايد دنيا را سرزنش كند).

٦٠٠٥ ٥- لا تعاتب الجاهل فيمقتك و عاتب العاقل يحببك. ٦ ٢٧٢ نادان را عتاب نكن كه دشمنت گردد، و عاقل و دانا را عتاب كن تا دوستت بدارد. ٦٠٠٦ ٦- لا تكثرنّ العتاب فانّه يورث الضّغينة و يدعو الى البغضاء و استعتب لمن رجوت اعتابه. ٦ ٣٣٦ عتاب و سرزنش را بسيار مكن كه كينه به بار آورد، و به دشمنى بيانجامد، و رضايت و خوشنودى بجوى از كسى كه اميد دارى كه از تو درگذرد. ٦٠٠٧ ٧- ما أعتب من اغتقر. ٦ ٥٠ درخواست گذشت و خوشنودى نشود از كسى كه درگذشته، و گناه و خطا را پوشيده است.

٦٠٠٨ ٨- اكره المكاره فيما لا يحتسب.

٢ ٣٨٩ بدترين ناخوشيها آن است كه به حساب نيايد. ٦٠٠٩ ٩- قد صرتم بعد الهجرة أعرابا و بعد الموالاة أحزابا. ٤ ٤٧٧ به حقيقت، پس از هجرت دوباره به حالت عربيت خود بازگشته و پس از دوستى به‏صورت احزاب (دشمن اسلام) برگشته‏ايد

باب العتق (بنده آزاد كردن)

٦٠١٠ ١- اذا ملكت فاعتق. ٣ ١١٧ هرگاه مالك (برده‏اى) شدى او را آزاد كن.

٦٠١١ ٢- من قام بشرائط العبوديّة أهّل للعتق. ٥ ٣١٤ هركس قيام كند به شرايط بندگى (حق تعالى) شايسته آزادى (از عذاب و دوزخ) گردد.

باب العجب (خودبينى)

٦٠١٢ ١- العجب هلاك. ١ ٢٢ خودبينى نابودى است.

٦٠١٣ ٢- العجب حمق. ١ ٢٥ خودبينى حماقت است.

٦٠١٤ ٣- العجب راس الحماقة. ١ ٩٥ خودبينى اساس حماقت است.

٦٠١٥ ٤- العجب رأس الجهل. ١ ١١٣ خودبينى اساس نادانى است.

٦٠١٦ ٥- العجب عنوان الحماقة. ١ ١٤٨ خودبينى نشانه حماقت است.

٦٠١٧ ٦- الاعجاب يمنع الازدياد. ١ ١٥٧ خودپسندى از فزونى (مرتبه و كمال) جلوگيرى كند. (چون خودبين و خودپسند خود را در حدّ اعلاى كمال مى‏داند) ٦٠١٨ ٧- العجب اضرّ قرين. ١ ١٥٧ خودبينى زيانبارترين همراه و قرين انسان است.

٦٠١٩ ٨- الاعجاب ضدّ الصّواب. ١ ١٧٧ خودپسندى ضدّ درستى و صواب و مخالف آن است.

٦٠٢٠ ٩- العجب يفسد العقل. ١ ١٨٩ خودبينى عقل را تباه سازد.

٦٠٢١ ١٠- العجب يمنع الازدياد. ١ ٢١٣ خودبينى مانع افزونى (كمال) انسانى است.

٦٠٢٢ ١١- العجب بالحسنة يحبطها.

١ ٢٢٥ خودبينى در كار نيك آن را به هدر دهد.

٦٠٢٣ ١٢- العجب آفة الشّرف. ١ ٢٣٣ خودبينى آفت شرافت انسانى است.

٦٠٢٤ ١٣- العجب يظهر النّقيصة. ١ ٢٣٦ خودبينى كمبود داشتن انسان را آشكار سازد.

٦٠٢٥ ١٤- المعجب لا عقل له. ١ ٢٥٠ آدم خودپسند و خودبين عقل ندارد.

٦٠٢٦ ١٥- اعجاب المرء بنفسه حمق.

١ ٣١١ خودبينى حماقت است.

٦٠٢٧ ١٦- الاعجاب ضدّ الصّواب و آفة الالباب. ١ ٣٥٧ خودبينى ضدّ درستى و راستى، و آفت خردها است.

٦٠٢٨ ١٧- اعجاب المرء بنفسه برهان نقصه و عنوان ضعف عقله. ٢ ١٠٩ خودبين بودن انسان دليل كمبود او و نشانه ناتوانى عقل او است.

٦٠٢٩ ١٨- ايّاك و الاعجاب و حبّ الاطراء، فانّ ذلك من اوثق فرص الشّيطان. ٢ ٢٩٨ زنهار به پرهيز از خودبينى و علاقه و محبت به ثناخوانى و ستايش ديگران از تو، كه اين از محكم‏ترين فرصتهاى شيطانى است.

٦٠٣٠ ١٩- ايّاك ان تعجب بنفسك فيظهر عليك النّقص و الشّنأن. ٢ ٢٩٩ بر تو باد كه پرهيز كنى از خودبينى كه با خودبينى كمبود و دشمنى (يعنى دشمنى خدا و خلق خدا) بر تو آشكار گردد.

٦٠٣١ ٢٠- اوحش الوحشة العجب. ٢ ٣٧٢ وحشتناك‏ترين وحشتها خودبينى است.

٦٠٣٢ ٢١- آفة اللّبّ العجب. ٣ ١٠٩ آفت عقل خودبينى است.

٦٠٣٣ ٢٢- اذا زاد عجبك بما انت فيه من سلطانك فحدثت لك ابهّة او مخيلة فانظر الى عظم ملك اللَّه و قدرته ممّا

تقدر عليه من نفسك، فانّ ذلك يليّن من جماحك و يكفّ عن غربك و يفى‏ء اليك بما عزب عنك من عقلك. ٣ ١٩٠ هرگاه خودبينى تو، به خاطر داشتن قدرت و توانايى زياد شود، و سبب آن شود تا تكبر و نخوتى در تو پديد آيد، در آن حال به عظمت پادشاهى خداى تعالى و قدرت او از آنچه تو قدرت آن را بر خويشتن ندارى، بنگر كه اين كار سركشى تو را فرو نشاند و از تندروى تو را باز دارد، و آنچه را كه از عقل تو دور شده به تو بازگرداند.

٦٠٣٤ ٢٣- ثمرة العجب البغضاء. ٣ ٣٢٥ ميوه خودبينى، خشم و دشمنى مردم است.

٦٠٣٥ ٢٤- سيّئة تسوؤك خير من حسنة تعجبك. ٤ ١٤١ گناهى كه تو را بدحال و پشيمان كند، بهتر است از كار نيكى كه تو را به خودبينى وادارد.

٦٠٣٦ ٢٥- شرّ النّاس من يرى انّه خيرهم.

٤ ١٦٨ بدترين مردم كسى است كه خود را بهترين مردم ببيند.

٦٠٣٧ ٢٦- كفى بالمرء رذيلة ان يعجب بنفسه. ٤ ٥٧٦ در پستى انسان همين بس كه خودبين باشد.

٦٠٣٨ ٢٧- ليس لمعجب رأى. ٥ ٧٩ آدم خودبين رأى و انديشه ندارد.

٦٠٣٩ ٢٨- من اعجب بنفسه سخر به.

٥ ١٧٩ كسى كه خودبين باشد مورد تمسخر و ريشخند ديگران قرار گيرد.

٦٠٤٠ ٢٩- من اعجب برأيه ذلّ. ٥ ٢٠١ كسى كه خودرأى باشد خوار گردد.

٦٠٤١ ٣٠- من اعجبته آرائه غلبته اعداؤه. ٥ ٢٤٠ كسى كه به شگفت اندازد او را رأى او و خود رأى باشد، دشمنانش بر او چيره شوند.

٦٠٤٢ ٣١- من اعجب بفعله اصيب بعقله.

٥ ٢٨٣ كسى كه عملش او را به خودبينى وادارد به عقل او آسيب رسد.

٦٠٤٣ ٣٢- من كثر اعجابه قلّ صوابه.

٥ ٢٨٤ كسى كه خودبينى او بسيار شود، درستى و صحّت كار او كم شود.

٦٠٤٤ ٣٣- من اعجب برأيه ملكه العجز.

٥ ٢٥٣ كسى كه خود رأى شود ناتوانى بر او مسلّط گردد.

٦٠٤٥ ٣٤- من اعجب بعمله احبط اجره.

٥ ٣١٠ كسى كه عملش او را به عجب و خودبينى اندازد، اجر و پاداش خود را از ميان ببرد.

٦٠٤٦ ٣٥- ما اضرّ المحاسن كالعجب.

٦ ٥٣ چيزى مانند خودبينى به نيكوييها زيان نرساند.

٦٠٤٧ ٣٦- ما لابن آدم و العجب اوّله نطفة مذرة، و آخره جيفة قذرة، و هو بين ذلك يحمل العذرة. ٦ ٩٨ پسر آدم را با خودبينى چه كار آغازش نطفه‏اى است فاسد، و پايانش مردارى است گنديده و نجس، و در اين ميان نيز حامل عذره (يعنى فضله و نجاست درون خويش) است ٦٠٤٨ ٣٧- لا وحشة أوحش من العجب.

٦ ٣٨٠ هيچ وحشتى از خودبينى وحشتناك‏تر نيست.

٦٠٤٩ ٣٨- من أعجب بحسن حالته قصّر عن حسن حيلته. ٥ ٣٥٦ كسى كه نيكوئى حال و وضع او سبب خودبينى او گردد، از چاره‏جويى نيكو (در كار خويش) كوتاهى كند.

٦٠٥٠ ٣٩- ايّاك أن تستكبر من معصية غيرك ما تستصغره من نفسك، او تستكثر من طاعتك ما تستقلّه من غيرك. ٢ ٣٠٠ بپرهيز از اين كه از ديگران بزرگ بشمارى گناهى را كه از خودت كوچك مى‏شمارى، و يا بزرگ بشمارى فرمانبردارى و طاعتى را از خودت كه همان را از ديگران اندك به شمار آورى.

باب العجز (ناتوانى كردن)

٦٠٥١ ١- العجز اضاعة. ١ ٤٠ ناتوانى كردن تباه كردن خويش است.

٦٠٥٢ ٢- العجز مضيعة. ١ ٤٩ ناتوانى كردن، خود را ضايع كردن است.

٦٠٥٣ ٣- العجز سبب التّضييع. ١ ١١٤ ناتوانى كردن سبب تباه كردن است.

٦٠٥٤ ٤- العجز شرّ مطيّة. ١ ١٧٣ ناتوانى كردن بدترين مركب‏هاست.

٦٠٥٥ ٥- العجز يثمر الهلكة. ١ ١٨٧ ناتوانى كردن ميوه نابودى و هلاكت به بار آورد.

٦٠٥٦ ٦- العجز يطمع الاعداء. ١ ٢٧٠ ناتوانى كردن دشمنان را به طمع وادارد.

٦٠٥٧ ٧- العجز اشتغالك بالمضمون لك عن المفروض عليك، و ترك القناعة بما اوتيت. ١ ٣٨٦ ناتوانى كردن به اين است كه خود را سرگرم سازى بدانچه ضمانت شده براى تو (يعنى روزى، و غافل شوى) از آنچه واجب شده بر تو (يعنى اطاعت خداوند) و قناعت را در آنچه روزى تو شده و به تو داده‏اند واگذارى.

٦٠٥٨ ٨- اعجز النّاس من قدر على ان يزيل النّقص عن نفسه و لم يفعل.

٢ ٤٣٤ ناتوان‏ترين مردم كسى است كه قدرت و توان زائل كردن نقص و عيب را از خود دارد ولى اين كار را نكند.

٦٠٥٩ ٩- اعجز النّاس من عجز عن اصلاح نفسه. ٢ ٤٣٦ عاجزترين مردم كسى است كه از اصلاح نفس خويش عاجز باشد.

٦٠٦٠ ١٠- اعجز النّاس آمنهم لوقوع الحوادث و هجوم الاجل. ٢ ٤٧١ عاجزترين مردم كسى است كه از ديگران ايمنى بيشتر در مورد وقوع حوادث و رسيدن ناگهانى اجل، داشته باشد.

٦٠٦١ ١١- آفة الاعمال عجز العمّال. ٣ ١٠٩

آفت كارها، ناتوانى كارگران است (پس بايد كار را به دست كارگران و كارمندان توانمند سپرد).

٦٠٦٢ ١٢- ثمرة العجز فوت الطّلب. ٣ ٣٢٤ ميوه ناتوانى كردن (و تن به عجز و ناتوانى دادن) از دست رفتن خواسته انسان است.

٦٠٦٣ ١٣- ربّما ادرك العاجز حاجته.

٤ ٨٢ بسا هست كه شخص ناتوان به خواسته و حاجتش برسد و آن را دريابد.

٦٠٦٤ ١٤- عجبت لمن يعجز عن دفع ما عراه، كيف يقع له الامن ممّا يخشاه.

٤ ٣٤٣ در شگفتم از كسى كه ناتوان است از دفع حوادثى كه بر او عارض شود، چگونه ايمنى يابد از آنچه از آن مى‏ترسد ٦٠٦٥ ١٥- من عجز عن حاضر لبّه فهو عن غائبه اعجز و من غائبه اعوز ٥ ٢٥١ كسى كه ناتوان باشد از درك آنچه در نزد عقل و فهم او حاضر و موجود است، چنين كسى از آنچه از عقل او پنهان است ناتوان‏تر و از ناديدنيهاى خود تهيدست‏تر خواهد بود. ٦٠٦٦ ١٦- من عجز عن اعماله ادبر فى احواله. ٥ ٤٠٦ كسى كه از انجام كارهاى خود ناتوان باشد تنزل كند و پشت كند در احوال خود. ٦٠٦٧ ١٧- لا تقدم على ما تخشى العجز عنه. ٦ ٢٦٥ اقدام نكن بر كارى كه ترس ناتوانى از انجام آن را دارى.

٦٠٦٨ ١٨- لقد طرت شكيرا و هدرت صقبا. ٥ ٣٤

پيش از پر در آوردن پرواز كردى، و هنوز بالغ نشده به بانگ آمدى. ٦٠٦٩ ١٩- لا تغلق بابا يعجزك افتتاحه.

٦ ٢٦٧ مبند درى را كه باز كردنش براى تو مقدور نيست.

٦٠٧٠ ٢٠- لا ترم سهما يعجزك ردّه. ٦ ٢٨٣ نيندازى تيرى را كه بازگرداندنش براى تو مقدور نيست.

باب العجلة (شتاب، شتابزدگى)

٦٠٧١ ١- العجلة مذمومة فى كلّ امر الّا فيما يدفع الشّرّ. ٢ ٨٩ شتاب‏زدگى در هر كارى مذموم و نكوهيده است مگر در آنچه بدى و شرى را باز دارد.

٦٠٧٢ ٢- احذروا العجلة فانّها تثمر النّدامة. ٢ ٢٧٢ از شتاب و عجله بپرهيزيد كه پشيمانى به بار آورد.

٦٠٧٣ ٣- ايّاك و العجل فانّه عنوان الفوت و النّدم. ٢ ٢٨٨ بپرهيز از شتاب زيرا شتاب‏زدگى سرآغاز از دست رفتن كار و پشيمانى است.

٦٠٧٤ ٤- ايّاك و العجل فانّه مقرون بالعثار. ٢ ٢٩٥ بپرهيز از عجله و شتاب كه آن همراه با لغزش است.

٦٠٧٥ ٥- اشدّ النّاس ندامة و اكثرهم ملامة العجل النّزق الّذى لا يدركه عقله الّا بعد فوت امره. ٢ ٤٦٤ سخت‏ترين مردم در پشيمانى و بيشترين آنها در نكوهش، شتاب كننده سبك و كم عقلى است كه عقل خود را در نيابد مگر پس از اين كه كار از كار گذشت.

٦٠٧٦ ٦- العجل ندامة. ١ ٣٤ شتابزدگى پشيمانى است.

٦٠٧٧ ٧- العجل يوجب العثار. ١ ١١٨

شتاب‏زدگى موجب لغزش گردد.

٦٠٧٨ ٨- العجلة تمنع الاصابة. ١ ٢٣١ شتاب و عجله از درستى كار جلوگيرى كند.

٦٠٧٩ ٩- العجول مخطئ و ان ملك.

١ ٣٢٢ آدم شتاب زده خطاكار است اگر چه كار را به دست گيرد.

٦٠٨٠ ١٠- أصاب متأنّ او كاد، اخطأ مستعجل او كاد. ١ ٣٤١ به صواب و درستى رسيد يا نزديك به رسيدن است كسى كه كار را از روى تأمّل و تأنى انجام داد، و خطا كرد يا نزديك به خطا كردن است شتابان در كار.

٦٠٨١ ١١- العجل قبل الامكان يوجب الغصّة. ١ ٣٥١ شتاب كردن در كار پيش از وجود امكانات و فراهم شدن زمينه و وسائل آن موجب غم و اندوه شود.

٦٠٨٢ ١٢- تعجيل المعروف ملاك المعروف. ٣ ٢٧٧ ملاك و معيار كار نيك و احسان، تعجيل و شتاب كردن آن است. ٦٠٨٣ ١٣- تعجيل السّراح نجاح. ٣ ٢٨٣ تعجيل در فرستادن خيرات پيروزى است.

٦٠٨٤ ١٤- تعجيل الاستدراك اصلاح.

٣ ٢٨٣ تعجيل در تدارك كردن و بازيافت كار اصلاح آن است.

٦٠٨٥ ١٥- تعجيل البرّ زيادة فى البرّ.

٣ ٣١٥ تعجيل در كار نيك افزون كردن نيكى است.

٦٠٨٦ ١٦- ثمرة العجلة العثار. ٣ ٣٢٧ ميوه شتابزدگى لغزش است.

٦٠٨٧ ١٧- خير الامور اعجلها عائدة و احمدها عاقبة. ٣ ٤٣٧ بهترين كارها آن است كه فايده و بهره‏اش زودتر عايد گردد، و سرانجامش پسنديده‏تر باشد.

٦٠٨٨ ١٨- ذر العجل فانّ العجل فى الامور لا يدرك مطلبه و لا يحمد امره. ٤ ٣٤ شتاب را واگذار زيرا شتاب در كارها به هدف نرسد و كار ستوده‏اى نيست.

٦٠٨٩ ١٩- راس السّخاء تعجيل العطاء.

٤ ٥٢ سر سخاوت و اساس آن، شتاب كردن در عطا و بخشش است.

٦٠٩٠ ٢٠- راكب العجل مشف على الكبوة. ٤ ٨٥ كسى كه بر مركب شتاب سوار است بر لبه سقوط و لغزش قرار دارد.

٦٠٩١ ٢١- فى العجل عثار. ٤ ٤٠٠ در شتاب، لغزش وجود دارد.

٦٠٩٢ ٢٢- فى العجلة النّدامة. ٤ ٤١١ در شتاب كارى پشيمانى است.

٦٠٩٣ ٢٣- قلّما يصيب رأى العجول.

٤ ٤٩٦ كم است كه رأى انسان شتاب زده به درستى انجامد.

٦٠٩٤ ٢٤- قلّما تنجح حيلة العجول او تدوم مودّة الملول. ٤ ٤٩٩ كم است كه به پيروزى رسد چاره و حيله شتاب زده، و يا دوام يابد دوستى انسانى كه خاطرش رنجيده است.

٦٠٩٥ ٢٥- قلّ من عجل الّا هلك. ٤ ٥٠٤

كم است كسى كه شتاب كند جز آنكه به هلاكت رسد.

٦٠٩٦ ٢٦- كثرة العجل تزلّ الانسان.

٤ ٥٩٥ شتاب بسيار انسان را مى‏لغزاند.

٦٠٩٧ ٢٧- كمال العطيّة تعجيلها. ٤ ٦٣١ كمال عطا و بخشش تعجيل و شتاب در آن است.

٦٠٩٨ ٢٨- لن يلقى العجول محمودا. ٥ ٦٢ آدم عجول و شتابزده را هيچ گاه ستوده نخواهى ديد.

٦٠٩٩ ٢٩- من عجل زلّ. ٥ ١٣٨ كسى كه شتاب كند مى‏لغزد.

٦١٠٠ ٣٠- من يعجل يعثر. ٥ ١٤٨ كسى كه عجله كند در افتد.

٦١٠١ ٣١- من عجل كثر عثاره. ٥ ١٧٤ كسى كه شتاب كند لغزشش بسيار باشد.

٦١٠٢ ٣٢- من ركب العجل ادرك الزّلل.

٥ ٢١٦ كسى كه بر مركب شتاب سوار شود، در لغزش افتد.

٦١٠٣ ٣٣- من عجل ندم على العجل.

٥ ٢١٦ كسى كه شتاب كند بر شتاب خويش پشيمان شود.

٦١٠٤ ٣٤- من ركب العجل كبابه الزّلل.

٥ ٢٨٤ كسى كه بر مركب شتاب سوار شود، لغزش او را به رو در اندازد.

٦١٠٥ ٣٥- من علامة الكرم تعجيل المثوبة. ٦ ١٨ از نشانه بزرگوارى شتاب كردن در دادن پاداش است.

٦١٠٦ ٣٦- من الخرق العجلة قبل الامكان و الاناة بعد اصابة الفرصة.

٦ ٢٣ از نادانى است شتاب در كار پيش از فراهم شدن امكانات، و تأمّل و درنگ، پس از رسيدن فرصت انجام آن.

٦١٠٧ ٣٧- من كمال الكرم تعجيل‏

المثوبة. ٦ ٢٤ از كمال كرم و بزرگوارى است شتاب كردن در دادن پاداش.

٦١٠٨ ٣٨- من الحمق العجلة قبل الامكان. ٦ ٣٦ از حماقت و نادانى است شتاب كردن در كارى پيش از فراهم شدن امكانات و وسائل آن.

٦١٠٩ ٣٩- مع العجل يكثر الزّلل. ٦ ١٢١ با شتاب، لغزش بسيار شود.

٦١١٠ ٤٠- لا تستعجلوا بما لم يعجّله اللّه لكم. ٦ ٢٧٩ شتاب نكنيد در آنچه خداوند براى شما شتاب نكرده است.

٦١١١ ٤١- لا اصابة لعجول. ٦ ٣٤٧ انسان شتابزده به راه درست و صواب نرسد.

٦١١٢ ٤٢- من ركب العجل ركبته الملامة. ٥ ٤٤٤ كسى كه بر مركب شتاب سوار شود سرزنش و ملامت بر او سوار گردد.