ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 52627
دانلود: 10633


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 52627 / دانلود: 10633
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب المعروف (نيكى و احسان)

٦٣١٥ ١- المعروف سيادة. ١ ١٧ نيكى و احسان، سيادت و آقايى است.

٦٣١٦ ٢- المعروف رقّ. ١ ٢٤ احسان و نيكى بردگى است. ٦٣١٧ ٣- المعروف حسب. ١ ٣٠

نيكى، حسب است (يعنى همچون حسب سرمايه شرف و افتخار انسان است).

٦٣١٨ ٤- المعروف قروض. ١ ٤٢ كارهاى نيك، قرضها و وامهايى است (كه انسان مى‏دهد و عوض آن را در دنيا و آخرت مى‏گيرد).

٦٣١٩ ٥- المعروف فضل، الكرم نبل.

١ ٥٤ كار نيك فضيلت و برترى است، و كرم و بزرگوارى دليل هوشيارى و زيركى است.

٦٣٢٠ ٦- المعروف كنز. ١ ٥٨ كار نيك گنجى (و اندوخته‏اى) است.

٦٣٢١ ٧- المعروف زكاة النّعم. ١ ١٢٨ كار نيك زكات نعمتهاى الهى است.

٦٣٢٢ ٨- المعروف افضل المغانم.

١ ١٤٠ كار نيك برترين غنيمتهاست.

٦٣٢٣ ٩- المعروف اشرف سيادة. ١ ٢١٥ كار نيك شريف‏ترين سيادت‏ها و آقايى‏ها است.

٦٣٢٤ ١٠- المعروف ذخيرة الابد. ١ ٢٤١ كار نيك، اندوخته هميشگى است.

٦٣٢٥ ١١- المعروف انمى زرع و افضل كنز. ١ ٣٥١ نيكى به مردم، رشد يافته‏ترين كشت و برترين گنج است.

٦٣٢٦ ١٢- المعروف كنز فانظر عند من تودعه. ١ ٣٩٧ كار نيك گنجى است، بنگر تا نزد چه كسى به وديعت مى‏سپارى.

٦٣٢٧ ١٣- المعروف أفضل الكنزين.

٢ ٢٦ كار نيك بهترين گنجها از (ميان) دو گنج (دنيا و آخرت) است.

٦٣٢٨ ١٤- اكمال المعروف احسن من ابتدائه. ٢ ٧٥ كامل كردن كار نيك، بهتر از آغاز آن است. ٦٣٢٩ ١٥- المعروف لا يتمّ الّا بثلاث:

بتصغيره و تعجيله و ستره، فانّك اذا صغّرته فقد عظّمته، و اذا عجّلته فقد هنّأته، و اذا سترته فقد تمّمته. ٢ ١٤٧ كار نيك كامل نشود مگر به سه چيز: به كوچك شمردن آن، و شتاب در آن، و پوشاندن آن، زيرا هنگامى كه تو آن را كوچك شمردى بزرگش كرده‏اى (براى كسى كه به او احسان شده) و هنگامى كه شتاب كردى، گوارايش كرده‏اى، و چون پوشاندى آن را تمام كرده و به كمال رسانده‏اى.

٦٣٣٠ ١٦- ابذل معروفك و كفّ اذاك.

٢ ١٧٥ احسان خود را به مردم بذل كن، و آزار خود را از آنها بازدار.

٦٣٣١ ١٧- احى معروفك باماتته. ٢ ١٧٨ زنده‏دار احسان خود را به ميراندن آن (يعنى به اين كه هيچ گاه از آن ياد نكنى كه همين سبب زنده ماندنش مى‏شود).

٦٣٣٢ ١٨- افعل المعروف ما امكن و ازجر المسى‏ء بفعل المحسن.

٢ ١٨٣ كار نيك را انجام ده تا جايى كه ممكن است، و گنهكار را با كار نيك خود از عمل بدش بازدار.

٦٣٣٣ ١٩- ابذل معروفك للنّاس كافّة فانّ فضيلة فعل المعروف لا يعدلها عند اللّه سبحانه شي‏ء. ٢ ٢٣٦ احسان خود را به تمامى مردم بذل كن، زيرا فضيلت و برترى كار نيك بدان مرتبه است كه، چيز ديگرى در پيشگاه خداى سبحان با آن برابرى نكند.

٦٣٣٤ ٢٠- احيوا المعروف باماتته فانّ المنّة تهدم الصّنيعة. ٢ ٢٥١ زنده كنيد كار نيك را به ميراندن آن (و ياد نكردن آن) زيرا منّت گذاردن، كار نيك را ويران كند. ٦٣٣٥ ٢١- اجلّ المعروف ما صنع الى اهله. ٢ ٤٠٨ بزرگترين احسان آن است كه به اهل آن برسد.

٦٣٣٦ ٢٢- انّ باهل المعروف من الحاجة الى اصطناعه، اكثر ممّا باهل الرّغبة اليهم منه. ٢ ٥٢٩ به راستى نياز كسانى كه داراى نعمت هستند به احسان كردن، بيشتر است از نياز حاجتمندان احسان به سوى آنها.

٦٣٣٧ ٢٣- اذا صنع اليك معروفا فانشره. ٣ ١١٦ هرگاه به تو احسانى شد، ذكر و ياد آن را پراكنده كن و بگستران.

٦٣٣٨ ٢٤- اذا صنعت معروفا فاستره.

٣ ١١٥ هرگاه احسانى كردى آن را بپوشان.

٦٣٣٩ ٢٥- بفعل المعروف يستدام الشّكر. ٣ ٢٠٥ با انجام دادن كار نيك، سپاسگزارى و شكر خدا پايدار و مستدام بماند.

٦٣٤٠ ٢٦- تضييع المعروف وضعه فى غير عروف. ٣ ٢٧٧ تباه كردن احسان به نهادن و دادن آن است به كسى كه آن را نشناسد.

٦٣٤١ ٢٧- جمال المعروف اتمامه. ٣ ٣٦٣ زيبايى احسان به اتمام آن است.

٦٣٤٢ ٢٨- خير المعروف ما اصيب به الابرار. ٣ ٤٢٦ بهترين احسان، احسانى است كه به نيكان برسد.

٦٣٤٣ ٢٩- ذو المعروف محمود العادة.

٤ ٣٧ احسان كننده عادتش ستوده است (نزد خدا و خلق خدا).

٦٣٤٤ ٣٠- ربّ المعروف احسن من ابتدائه. ٤ ٩٦ پرورش دادن و ادامه احسان، بهتر از آغاز آن است.

٦٣٤٥ ٣١- زكاة النّعم اصطناع المعروف. ٤ ١٠٦ زكات نعمتها احسان كردن است.

٦٣٤٦ ٣٢- زد فى اصطناع المعروف و اكثر من اسداء الاحسان، فانّه ابقى ذخرا و اجمل ذكرا. ٤ ١١٥

بيفزاى در احسان كردن، و بسيار كن نيكى به مردم را، زيرا پايدارترين ذخيره و زيباترين يادگار است.

٦٣٤٧ ٣٣- صاحب المعروف لا يعثر، و اذا عثر وجد متّكأ. ٤ ٢٠١ كسى كه كار نيك و احسان كند نلغزد، و اگر هم بلغزد تكيه‏گاهى دارد.

٦٣٤٨ ٣٤- صنائع المعروف تقى مصارع الهوان. ٤ ٢٠٤ انجام كارهاى نيك انسان را از افتادن در پستى‏ها نگه مى‏دارد.

٦٣٤٩ ٣٥- صنائع المعروف تدرّ النّعماء و تدفع البلاء. ٤ ٢٠٥ انجام كارهاى نيك نعمتها را ريزان، و بلا را دفع كند.

٦٣٥٠ ٣٦- ظلم المعروف من وضعه فى غير اهله. ٤ ٢٧٦ ستم كرده به احسان و نيكى، كسى كه آن را در جايى بنهد كه شايستگى آن را ندارد.

٦٣٥١ ٣٧- عليكم بصنائع المعروف فانّها نعم الزّاد الى المعاد. ٤ ٣٠٦ بر شما باد به انجام كارهاى نيك كه به راستى توشه خوبى براى روز معاد است.

٦٣٥٢ ٣٨- فى كلّ معروف احسان. ٤ ٤٠٣ در هر كار نيكى احسانى است. ٦٣٥٣ ٣٩- فى كلّ شي‏ء يذمّ السّرف الّا فى صنائع المعروف و المبالغة فى الطّاعة. ٤ ٤١١ در هر چيزى اسراف و زياده‏روى مذموم است مگر در كارهاى خير و نيكو، و نيز در مبالغه در راه اطاعت حق تعالى.

٦٣٥٤ ٤٠- فعل المعروف و اغاثة الملهوف و اقراء الضّيوف آلة السّيادة. ٤ ٤٣٠ انجام كار نيك، و به فرياد رسيدن درماندگان، و پذيرايى كردن مهمانان،

آلت سيادت و وسيله رسيدن به آقايى است.

٦٣٥٥ ٤١- كلّ معروف احسان. ٤ ٥٣٠ هر كار نيكى احسان است.

٦٣٥٦ ٤٢- كلّ نعمة انيل منها المعروف فانّها مأمونة السّلب محصّنة من الغير. ٤ ٥٤٣ هر نعمتى كه برسد از آن احسانى به ديگران، آن نعمت از ربوده شدن و زوال ايمن است، و از دگرگونيها محفوظ خواهد ماند.

٦٣٥٧ ٤٣- كثرة اصطناع المعروف تزيد فى العمر و تنشر الذّكر. ٤ ٥٩٤ بسيار انجام دادن كار نيك، عمر را زياد كند، و نام و آوازه را بگستراند.

٦٣٥٨ ٤٤- من صنع العارفة الجميلة حاز المحمدة الجزيلة. ٥ ٢٢٢ كسى كه كار نيك كند، ستايش بزرگ را براى خويش گرد آورده است.

٦٣٥٩ ٤٥- من كثرت عوارفه كثرت معارفه. ٥ ٢٤٠ كسى كه كار نيك او زياد باشد، آشنايان او زياد باشند.

٦٣٦٠ ٤٦- من صنع معروفا نال اجرا و شكرا. ٥ ٢٢٩ كسى كه كار نيكى بكند به پاداش و سپاسى نايل گردد.

٦٣٦١ ٤٧- من كثرت عوارفه ابان عن كثرة نبله. ٥ ٢٩١ كسى كه كار نيكش زياد باشد از فزونى مرتبه او پرده برداشته است.

٦٣٦٢ ٤٨- من بذل معروفه كثر الرّاغب اليه. ٥ ٣٠٦ كسى كه بذل احسان كند، رغبت كنندگان به سويش بسيار شوند.

٦٣٦٣ ٤٩- من اسدى معروفا الى غير اهله ظلم معروفه. ٥ ٣١٨ كسى كه احسانى را به آدم ناشايسته‏اى بكند، به احسان خويش ستم كرده است.

٦٣٦٤ ٥٠- من بذل معروفه مالت اليه القلوب. ٥ ٣٣٧

كسى كه بذل احسان كند، دلها به سويش متمايل گردد.

٦٣٦٥ ٥١- من قبل معروفا فقد ملك مسديه اليه رقّه. ٥ ٣٨٩ كسى كه احسانى را بپذيرد، احسان كننده به او، مالك بردگى او شده است.

٦٣٦٦ ٥٢- من قبل معروفك فقد اوجب عليك حقّه. ٥ ٣٨٩ كسى كه احسان تو را بپذيرد حقّى را از خود بر تو واجب كرده است (كه شايسته اجر و ثواب الهى گرديده‏اى).

٦٣٦٧ ٥٣- من لم يربّ معروفه فقد ضيّعه. ٥ ٤٤٧ كسى كه احسان خود را (با ادامه دادن به آن) پرورش ندهد آن را ضايع و تباه ساخته است.

٦٣٦٨ ٥٤- من قبل معروفك فقد باعك عزّته و مروءته. ٥ ٤٥٣ كسى كه احسان تو را بپذيرد عزّت و مردانگى خود را به تو فروخته است.

٦٣٦٩ ٥٥- من قبل معروفك فقد اذلّ لك جلالته و عزّته. ٥ ٤٥٣ كسى كه احسان تو را بپذيرد بزرگى و عزّت خود را براى تو خوار و پست گردانيده است.

٦٣٧٠ ٥٦- من لم يربّ معروفه فكانّه لم يصنعه. ٥ ٤٥٤ كسى كه پرورش ندهد احسان خود را (با ادامه دادن آن) گويا چنين احسانى نكرده است.

٦٣٧١ ٥٧- من الكرم اصطناع المعروف و بذل الرّفد. ٦ ٢٢ از بزرگوارى است انجام كار نيك، و بذل عطا و احسان.

٦٣٧٢ ٥٨- من احسن المكارم بثّ المعروف. ٦ ٣٣ از بهترين مكارم و بزرگواريهاست پهن كردن و توسعه دادن احسان.

٦٣٧٣ ٥٩- من سعادة المرء ان يضع معروفه عند اهله. ٦ ٣٦ از خوشبختى انسان است كه احسان خود را نزد اهل آن (كه شايستگى آن را دارند) بگذارد.

٦٣٧٤ ٦٠- مربّة المعروف احسن من ابتدائه. ٦ ١٢٨ پرورش دادن كار نيك بهتر از آغاز كردن آن است.

٦٣٧٥ ٦١- نعم المرء المعروف. ٦ ١٥٧ كار نيك (اگر به صورت مردى در آيد) مرد خوبى است.

٦٣٧٦ ٦٢- نعم الذّخر المعروف. ٦ ١٥٨ اندوخته خوبى است كار نيك و احسان به مردم.

٦٣٧٧ ٦٣- واضع معروفه عند غير مستحقّه مضيّع له. ٦ ٢٤١ كسى كه بنهد احسان خود را نزد كسى كه شايسته آن نيست آن را ضايع و تباه كرده است.

٦٣٧٨ ٦٤- لا تضعنّ معروفك عند غير عروف. ٦ ٢٦٣ احسان خود را نزد كسى كه شناختى بدان ندارد مگذار.

٦٣٧٩ ٦٥- لا يزهدنّك فى اصطناع المعروف قلّة من يشكره، فقد يشكرك عليه من لا ينتفع بشى‏ء منه، و قد يدرك من شكر الشّاكر اكثر ممّا اضاع الكافر. ٦ ٣٢٤ بى‏رغبت نكند تو را در انجام كار نيك و احسان، كمى سپاسگزارانش، زيرا سپاس گزارد تو را بر انجام آن، كسى كه هيچ سودى از آن بدو نرسد (يعنى خداى سبحان)، و به راستى ثمره‏اى كه از سپاس آن سپاسگزار به دست آيد بيشتر از ناسپاسى آن ناسپاس است.

٦٣٨٠ ٦٦- لا تمنعنّ المعروف و ان لم تجد عروفا. ٦ ٢٧٣ از كار خير و احسان ممانعت مكن اگر چه شناسايى براى آن نيابى.

٦٣٨١ ٦٧- لا تمتنعنّ من فعل المعروف و الاحسان فتسلب الامكان. ٦ ٢٩٠ زنهار منع مكن از كار خير و احسان كه امكان اين كار از تو ربوده خواهد شد.

٦٣٨٢ ٦٨- لا تكمل المروّة الّا باحتمال جنايات المعروف. ٦ ٤٢٤ جوانمردى كامل نشود مگر با تحمّل پى‏آمدهاى دشوار كار نيك.

٦٣٨٣ ٦٩- لا خير فى المعروف الى غير عروف. ٦ ٤٢٧ خيرى نيست در احسان به غير شناساى آن.

باب الأعراف

٦٣٨٤ ١- الموقنون و المخلصون و المؤثرون من رجال الاعراف. ٢ ٩٤ يقين داران و مخلصان و ايثارگران از مردان اعراف هستند.

باب العشرة و المعاشرة (آميزش)

٦٣٨٥ ١- بحسن العشرة تدوم المودّة.

٣ ٢٠١ با آميزش و معاشرت نيكو دوستى دوام يابد.

٦٣٨٦ ٢- بحسن العشرة تأنس الرّفاق.

٣ ٢١٠ با آميزش و معاشرت نيكو رفيقان مأنوس شوند.

٦٣٨٧ ٣- بحسن العشرة تدوم الوصلة.

٣ ٢٢٠ با آميزش نيكو پيوند دوستى دوام يابد.

٦٣٨٨ ٤- حسن العشرة يستديم المودّة.

٣ ٣٨٣ آميزش نيكو، دوستى را مستدام دارد.

٦٣٨٩ ٥- من حسنت عشرته كثر اخوانه.

٥ ٢٨٥ كسى كه آميزش و معاشرتش نيكو باشد برادرانش بسيار گردند.

٦٣٩٠ ٦- خوافى الاخلاق تكشفها المعاشرة. ٣ ٤٦٦ پنهان هاى اخلاقى هر كس را معاشرت و آميزش آشكار كند.

٦٣٩١ ٧- عاشر اهل الفضل تسعد و تنبل.

٤ ٣٥٦ با اهل فضل و برترى معاشرت كن تا نيكبخت و بزرگوار گردى.

٦٣٩٢ ٨- معاشرة ذوى الفضائل حيوة

القلوب. ٦ ١٢٦ معاشرت با صاحبان فضيلت، زندگى و حيات دلهاست.

٦٣٩٣ ٩- لا تصحب الّا عاقلا تقيّا و لا تعاشر الّا عالما زكيّا، و لا تودع سرّك الّا مؤمنا وفيّا. ٦ ٣٢٩ مصاحبت و همدمى نكن مگر با خردمندى با تقوا، و معاشرت و آميزش نكن مگر با دانشمندى پاك، و سرّ خود به وديعت مگذار مگر نزد مؤمنى با وفا.

٦٣٩٤ ١٠- من اسرع الى النّاس بما يكرهون قالوا فيه ما لا يعلمون. ٥ ٣٧٩ كسى كه شتاب كند در رساندن خبرهاى ناخوش به مردم، در باره‏اش خواهند گفت آنچه را نمى‏دانند.

باب العزّ (ارجمندى)

٦٣٩٥ ١- العزّ مع اليأس. ١ ١٢٠ عزّت با نوميدى از خلق است.

٦٣٩٦ ٢- من اعتزّ بغير اللّه اهلكه العزّ.

٥ ٢٥٣ هر كس عزّت گيرد به غير از خداى تعالى آن عزّت او را به هلاكت و نابودى كشاند.

٦٣٩٧ ٣- العزّ ادراك الانتصار. ١ ٢٧٨ عزّت و پيروزى در اين است كه انسان دسترسى به قدرت انتقام پيدا كند (اگر چه انتقام نگيرد).

باب العزلة (گوشه‏گيرى)

٦٣٩٨ ١- يبتلى مخالط النّاس بقرين السّوء و مداجاة العدوّ. ٦ ٤٧٤ آميزش كننده با مردم گرفتار شود به هم نشين بد، و به ظاهر سازى و مدارا كردن با دشمن.

٦٣٩٩ ٢- السّلامة فى التّفرّد. ١ ٨٦ سلامت در تنهايى است.

٦٤٠٠ ٣- الانفراد راحة المتعبّدين.

١ ١٧٤ تنهايى، آسايش كسانى است كه بسيار عبادت كنند.

٦٤٠١ ٤- العزلة حسن التّقوى. ١ ٢٨٠ عزلت و گوشه‏گيرى زيبايى پرهيزكارى است.

٦٤٠٢ ٥- العزلة افضل شيم الاكياس.

١ ٣٧١ گوشه‏گيرى برترين خصلت زيركان است.

٦٤٠٣ ٦- الوصلة باللّه فى الانقطاع عن النّاس. ٢ ٣٩ پيوند با خدا در بريدن از مردم است.

٦٤٠٤ ٧- انّ فى الخمول لراحة. ٢ ٤٨٧ به راستى كه در گمنامى آسودگى است.

٦٤٠٥ ٨- سلامة الدّين فى اعتزال النّاس. ٤ ١٤٠ سلامت دين در كناره‏گيرى از مردم است.

٦٤٠٦ ٩- فى اعتزال أبناء الدّنيا جماع الصّلاح. ٤ ٤٠٦ مجموعه صلاح و نيكى در كناره‏گيرى از فرزندان دنيا (و دنيا طلبان) است.

٦٤٠٧ ١٠- من اعتزل سلم. ٥ ١٣٥ كسى كه از مردم كناره‏گيرى كند، سالم ماند.

٦٤٠٨ ١١- من اختبر اعتزل. ٥ ١٣٦ كسى كه مردم را بيازمايد گوشه‏گيرى كند.

٦٤٠٩ ١٢- من اعتزل حسنت زهادته.

٥ ١٦٥ كسى كه گوشه‏گيرى كند بى‏رغبتى و زهد او نيكو شود.

٦٤١٠ ١٣- من عرف النّاس تفرّد. ٥ ١٧٣ كسى كه مردم را بشناسد تنهايى گيرد.

٦٤١١ ١٤- من اعتزل سلم ورعه. ٥ ٢٠١ كسى كه كناره‏گيرى كند، پارسايى‏اش سالم ماند.

٦٤١٢ ١٥- من اعتزل النّاس سلم من شرّهم. ٥ ٢٣٨ كسى كه از مردم كناره‏گيرى كند از شرّ آنها سالم ماند.

٦٤١٣ ١٦- من انفرد كفى الاحزان. ٥ ٢٠٤ كسى كه تنها باشد از اندوهها كفايت شده و فارغ باشد.

٦٤١٤ ١٧- من انفرد عن النّاس صان‏

دينه. ٥ ٢٦٢ كسى كه از مردم تنها شود (و گوشه گيرد) دين خود را نگهدارى كند.

٦٤١٥ ١٨- من انفرد عن النّاس انس باللّه سبحانه. ٥ ٣٣٨ كسى كه از مردم جدا شود، به خداى سبحان انس و الفت گيرد.

٦٤١٦ ١٩- مداومة الوحدة اسلم من خلطة النّاس. ٦ ١٣١ مداومت تنهايى سالم‏تر است از آميزش با مردم.

٦٤١٧ ٢٠- نعم العبادة العزلة. ٦ ١٥٧ خوب عبادتى است گوشه‏گيرى و عزلت.

٦٤١٨ ٢١- وحدة المرء خير له من قرين السّوء. ٦ ٢٤٣ تنهايى انسان بهتر است براى او از همراه بد.

باب العزم (آهنگ، تصميم)

٦٤١٩ ١- اصل العزم الحزم و ثمرته الظّفر. ٢ ٤١٧ ريشه عزم دور انديشى و احتياط، و ميوه‏اش پيروزى و ظفر است.

٦٤٢٠ ٢- تداو من داء الفترة فى قلبك بعزيمة، و من كرى الغفلة فى ناظرك بيقظة. ٣ ٣١٣ مداوا كن درد سستى را در دل خويش به تصميم و عزم، و از چرت و پينكى در چشم، خود به بيدارى.

٦٤٢١ ٣- ضادّوا التّوانى بالعزم. ٤ ٢٣٣ مخالفت كنيد سستى را با عزم و تصميم.

٦٤٢٢ ٤- على قدر الرّأى تكون العزيمة.

٤ ٣١٠ به اندازه رأى و انديشه است عزيمت و تصميم (كه اگر قوى باشد تصميم هم قوى است).

٦٤٢٣ ٥- عزيمة الخير تطفئ نار الشّرّ.

٤ ٣٥٤ تصميم خير و نيكى آتش شرّ و بدى را خاموش سازد.

٦٤٢٤ ٦- من ساء عزمه رجع عليه سهمه. ٥ ٢٧٢

كسى كه انديشه و تصميمش بد باشد تيرش به سوى خود او بازگردد (و بدى تصميمش عايد خود او گردد).

٦٤٢٥ ٧- من الحزم قوّة العزم. ٦ ١٢ قوت تصميم از دورانديشى است.

٦٤٢٦ ٨- من الحزم صحّة العزم. ٦ ٣٦ درستى عزم و تصميم از دورانديشى است.

٦٤٢٧ ٩- لا تجتمع عزيمة و وليمة. ٦ ٣٧١ تصميم‏گيرى با وليمه (و ميهمانى و سورچرانى) جمع نمى‏شود.

باب التعصّب (جانبدارى)

٦٤٢٨ ١- ان كنتم لا محالة متعصّبين فتعصّبوا لنصرة الحقّ و اغاثة الملهوف. ٣ ٢٠ اگر به ناچار تعصب كشنده هستيد، پس تعصب بكشيد براى يارى حق و فريادرسى از درمانده بيچاره.

باب العصمة (نگهدارى)

٦٤٢٩ ١- النّاس منقوصون مدخولون الّا من عصم اللّه سبحانه، سائلهم متعنّت و مجيبهم متكلّف، تكاد افضلهم رأيا ان يردّه عن فضل رأيه الرّضا و السّخط، و يكاد اصلبهم عودا تنكأه اللّحظة، و تستحيله الكلمة الواحدة.

٢ ١٤٨ مردم همگى دچار عيب و نقص گشته، مگر كسى كه خداى سبحان نگاهش داشته، پرسش كنندگانشان بهانه‏جو، و پاسخ دهندگانشان توجيه‏گر و ناحساب گو، تا جايى كه برترين آنها از نظر فكر و انديشه به خاطر حبّ و بغض از رأى خود بازگردد، و با استقامت‏ترين آنها با يك نگاه و با يك كلمه دگرگون شود.

٦٤٣٠ ٢- اعتصم فى احوالك كلّها باللّه فانّك تعتصم منه سبحانه بمانع عزيز.

٢ ٢٠٦ در همه حالات خويش به خداوند چنگ زن كه به راستى با اين كار خود چنگ مى‏زنى به خداى سبحان به مانعى محكم و غالب.

٦٤٣١ ٣- من اعتصم باللّه نجّاه. ٥ ١٧١ كسى كه به خدا چنگ زند خداوند او را نجات دهد.

٦٤٣٢ ٤- من اعتصم باللّه لم يضرّه شيطان. ٥ ٢١٤ كسى كه به خدا چنگ زند، هيچ شيطانى زيانش نرساند.

٦٤٣٣ ٥- من اعتصم باللّه عزّ مطلبه.

٥ ٢٧٣ كسى كه به خدا چنگ زند، خواسته‏اش پيروز شود.

٦٤٣٤ ٦- من الهم العصمة امن الزّلل.

٥ ٣٠٠ كسى كه نگهدارى از گناه در دلش الهام شود، از لغزش ايمن گردد.

٦٤٣٥ ٧- لا حكمة الّا بعصمة. ٦ ٤٣٦ حكمت و فرزانگى نيست مگر به عصمت و نگهدارى از گناهان.

باب العطاء (بخشش)

٦٤٣٦ ١- يحتاج ذو النّائل الى السّائل.

٦ ٤٧٥ بخشنده نيازمند است به درخواست كننده.

٦٤٣٧ ٢- العطيّة بعد المنع اجمل من المنع بعد العطيّة. ٢ ٥٤ عطا كردن پس از منع و جلوگيرى كردن، زيباتر است از منع پس از عطا كردن.

٦٤٣٨ ٣- اعط تستطع. ٢ ١٧٣ بخشش و عطا كن تا توانا گردى.

٦٤٣٩ ٤- ابدأ بالعطيّة من لم يسئلك و ابذل معروفك لمن طلبه، و ايّاك ان تردّ السّائل. ٢ ٢٠٣ آغاز كن به عطا و بخشش به كسى كه از تو درخواست نكرده، و احسان و نيكى خود را بذل كن به كسى كه از تو درخواست كرده، و بپرهيز از اين كه درخواست كننده وسائلى را بازگردانى.

٦٤٤٠ ٥- اعط ما تعطيه معجّلا مهنّأ و ان منعت فليكن فى اجمال و اعذار.

٢ ٢٢٥ عطا كن آنچه را عطا مى‏كنى با شتاب و گوارايى، و اگر نمى‏دهى منع تو توأم با نيكويى و عذرخواهى باشد.

٦٤٤١ ٦- ابدأ السّائل بالنّوال قبل السّؤال، فانّك ان احوجته الى‏

سؤالك اخذت من حرّ وجهه افضل ممّا اعطيته. ٢ ٢٣١ آغاز كن درخواست كننده را به بخشش پيش از درخواست او، زيرا اگر او را ناچار و نيازمند به سؤال و درخواست كردى، مى‏گيرى از آبروى او بيشتر از آنچه به او مى‏دهى.

٦٤٤٢ ٧- اولى النّاس بالنّوال اغناهم عن السّؤال. ٢ ٤١٠ شايسته‏ترين مردم به بخشش، آن كسى است كه از سؤال كردن بى‏نياز است.

(يعنى حاضر به سؤال نيست).

٦٤٤٣ ٨- افضل النّوال ما وصل قبل السّؤال. ٢ ٤١١ برترين بخشش آن است كه پيش از سؤال و درخواست به نيازمند برسد.

٦٤٤٤ ٩- اقبح افعال الكريم منع عطائه. ٢ ٤٢٠ زشت‏ترين كارهاى شخص كريم، خوددارى كردن از عطا و بخشش است.

٦٤٤٥ ١٠- احلى النّوال بذل بغير سؤال.

٢ ٤٢٧ شيرين‏ترين بخششها بذل كردن آن است، پيش از سؤال و درخواست.

٦٤٤٦ ١١- افضل العطيّة ما كان قبل مذلّة السّؤال. ٢ ٤٢٧ برترين عطا و بخشش آن است كه پيش از خوارى و ذلّت سؤال باشد.

٦٤٤٧ ١٢- انّ اعطاء هذا المال قنية و انّ امساكه فتنة. ٢ ٤٨٩ به راستى كه بخشيدن اين مال ذخيره‏اى است (براى روز جزا) و به راستى كه نگه داشتنش فتنه و گرفتارى است.

٦٤٤٨ ١٣- انّ قدر السّؤال اكثر من قيمة النّوال، فلا تستكثروا ما اعطيتموه فانّه لن يوازى قدر السّؤال. ٢ ٥٢٢ به راستى كه اندازه و ارزش سؤال بيشتر است از اندازه و ارزش بخشش، پس زياد نشماريد آنچه را مى‏بخشيد، زيرا كه آن برابرى نمى‏كند با اندازه سؤال. (چون سائل با سؤال آبروى خود را فروخته) ٦٤٤٩ ١٤- انّ من اعطى من حرمه و وصل‏

من قطعه و عفى عمّن ظلمه كان له من اللّه سبحانه الظّهير و النّصير. ٢ ٥٣٨ به راستى كسى كه عطا كند بدانكه محرومش ساخته، و پيوند كند با كسى كه از او بريده، و درگذرد از كسى كه به او ستم كرده، اين پاداش را از خداى سبحان دارد كه پشتيبان و ياور او خواهد بود.

٦٤٥٠ ١٥- انّ المسكين رسول اللّه فمن اعطاه فقد اعطى اللّه و من منعه منع اللّه سبحانه. ٢ ٥٤٠ به راستى كه درمانده‏اى كه سؤال كند پيك و فرستاده خدا است كه هر كس به او عطا و بخشش كند به خداوند عطا كرده، و هر كه خوددارى از بخشش كند از عطاى به خداى سبحان منع و خوددارى كرده است.

٦٤٥١ ١٦- انّما المجد ان تعطى فى الغرم و تعفو عن الجرم. ٣ ٨٣ جز اين نيست كه مجد و بزرگوارى به اين است كه عطا كنى در «غرم» و درگذرى از جرم.

٦٤٥٢ ١٧- اذا اعطيت فاوجز. ٣ ١١٦ هر گاه عطا مى‏كنى در دادن آن شتاب كن.

٦٤٥٣ ١٨- بذل اليد بالعطيّة اجمل منقبة و افضل سجيّة. ٣ ٢٦٦ بخشنده بودن دست به عطا و بخشش زيباترين منقبت و برترين خصلت است.

٦٤٥٤ ١٩- بسط اليد بالعطاء يجزل الاجر و يضاعف الجزاء. ٣ ٢٧٠ گشودن دست به عطا و بخشش، اجر آدمى را بزرگ و پاداش را دو چندان كند.

٦٤٥٥ ٢٠- تمام السّؤدد ابتداء الصّنائع.

٣ ٢٨٠ همه سيادت و آقايى به آغاز كردن احسانها است.

٦٤٥٦ ٢١- خير العطاء ما كان عن غير طلب. ٣ ٤٣٨ بهترين عطا و بخشش آن است كه بدون سؤال و درخواست باشد.

٦٤٥٧ ٢٢- شكر من دونك بسيب العطاء. ٤ ١٥٨ سپاسگزارى كسى كه پست‏تر و پايين‏تر از تو است، به روان كردن عطا و بخشش به سوى او است.

٦٤٥٨ ٢٣- ظلم السّخاء من منع العطاء.

٤ ٢٧٦ به جود و سخاوت ستم كرده كسى كه از عطا و بخشش جلوگيرى كند (يعنى او هم از جمله ستمكاران به خصلت نيكى از خصلتها است).

٦٤٥٩ ٢٤- قد يهنأ العطاء للانجاز. ٤ ٤٧٤ گاه است كه عطا به خاطر «انجاز» يعنى سر وعده دادن و به تأخير نينداختن، گوارا مى‏شود.

٦٤٦٠ ٢٥- كفى بالميسور رفدا. ٤ ٥٧٢ كافى است براى رسيدن به فضيلت و پاداش عطا، پرداخت همان كه ميسّر و مقدور باشد (اگر چه كم باشد).

٦٤٦١ ٢٦- من منع العطاء منع الثّناء.

٥ ١٥٣ كسى كه از بخشش جلوگيرى و منع كند، از ثنا و مدح مردم جلوگيرى كرده است.

٦٤٦٢ ٢٧- من يعط باليد القصيرة يعط باليد الطّويلة. ٥ ٢٢٢ كسى كه با دست كوتاه جود و بخشش كند، با دست بلند خداوند، پاداش آن به او داده خواهد شد.

٦٤٦٣ ٢٨- من لم يعط قاعدا لم يعط قائما. ٥ ٢٤٨ كسى كه در هنگام نشستن و آسايش (و توانگرى) بخشش نكند، چيزى به او عطا نشود در هنگام ايستادن، و زمان تلاش و كوشش (براى روزى).

٦٤٦٤ ٢٩- من لم يعط قاعدا منع قائما.

٥ ٢٤٨ كسى كه در حال آسايش عطا نكند، در حال سختى و تلاش به او عطا نشود.

٦٤٦٥ ٣٠- من قبل عطائك فقد اعانك على الكرم. ٥ ٣١٣ كسى كه عطاى تو را بپذيرد، تو را در كرم و بزرگوارى كمك و اعانت كرده است.

٦٤٦٦ ٣١- من اكمل الافضال بذل النّوال‏

قبل السّؤال. ٥ ٣١٧ از كامل‏ترين بخششها بخشش و عطاى پيش از سؤال و درخواست سائل است. ٦٤٦٧ ٣٢- من اعطى فى غير الحقوق قصّر عن الحقوق. ٥ ٣١٩ كسى كه عطا كند چيزى را در غير از جايى كه حق آن است كوتاهى كرده از حقوقى كه به گردن دارد.

٦٤٦٨ ٣٣- من بذل النّوال قبل السّؤال فهو الكريم المحبوب. ٥ ٣٣٨ كسى كه پيش از سؤال بذل و بخشش كند بزرگوارى است محبوب و دوست داشتنى.

٦٤٦٩ ٣٤- من بدأ بالعطيّة من غير طلب و اكمل المعروف من غير امتنان، فقد اكمل الاحسان. ٥ ٤٢٦ كسى كه آغاز كند به عطا و بخشش بدون درخواست، و كامل كند نيكى را بدون منّت‏گذارى، احسان را كامل كرده است.

٦٤٧٠ ٣٥- إنّكم إلى إجراء ما أعطيتم أشدّ حاجة من السّائل إلى ما أخذ منكم. ٣ ٦٣ به راستى كه شما به پاداش آنچه عطا مى‏كنيد سخت نيازمندتريد از نياز سائل به آنچه از شما گرفته است.

٦٤٧١ ٣٦- من سمحت نفسه بالعطاء استعبد أبناء الدّنيا. ٥ ٤٤١ هر كس جود كند نفس او به عطا و بخشش، فرزندان دنيا و مردم را به بردگى گرفته است.

٦٤٧٢ ٣٧- لا تستكثرنّ العطاء و ان كثر فانّ حسن الثّناء اكثر منه. ٦ ٢٦٩ عطا و بخشش را زياد مشمار اگر چه زياد باشد، زيرا ارزش و قيمت مدح و ثناى مردم بزرگتر از آن است.

٦٤٧٣ ٣٨- لا تستعظمنّ النّوال و ان عظم فانّ قدر السّؤال اعظم منه. ٦ ٢٦٩ بزرگ مشمار عطا و بخشش را اگر چه بزرگ باشد، زيرا قدر و منزلت سؤال و درخواست از آن بزرگتر است.

٦٤٧٤ ٣٩- لا تستحى من اعطاء القليل فانّ الحرمان اقلّ منه. ٦ ٢٨٣ شرم نكن از عطاى اندك، زيرا (هر چه كم باشد) محروم كردن كمتر است از آن.

٦٤٧٥ ٤٠- لا تستكثرنّ الكثير من نوالك فانّك اكثر منه. ٦ ٢٨٣ زنهار كه زياد مشمارى عطاى بسيار خود را، زيرا تو خود بيشتر از آن هستى (و شرافت و مقام انسانى زيادتر از اينها است).

٦٤٧٦ ٤١- لا يستحقّ اسم الكرم الّا من بدأ بنواله قبل سؤاله. ٦ ٣٩٧ شايسته نام كرم و بزرگوارى نيست مگر كسى كه عطاى خود را پيش از سؤال و درخواست آغاز كند.

٦٤٧٧ ٤٢- يسير العطاء خير من التّعلّل بالاعتذار. ٦ ٤٥٧ عطا و بخشش اندك (هر چه باشد) بهتر است از بهانه‏جويى و عذرتراشى براى ندادن.

باب العفّة (پاكدامنى)

٦٤٧٨ ١- العفاف زهادة. ١ ١٨ پاكدامنى همان زهد و بى‏رغبتى است (كه سبب پاكدامنى شود).

٦٤٧٩ ٢- العفّة افضل الفتوّة. ١ ١٤٢ پاكدامنى برترين مرتبه جوانمردى است.

٦٤٨٠ ٣- العفاف افضل شيمة. ١ ١٥١ پاكدامنى برترين خصلتهاست.

٦٤٨١ ٤- العفّة شيمة الاكياس. ١ ١٩٠ پاكدامنى خوى زيركان است.

٦٤٨٢ ٥- العفّة رأس كلّ خير. ١ ٣٠٦ پاكدامنى اساس هر خير و خوبى است.

٦٤٨٣ ٦- العفاف اشرف الاشراف. ١ ٣٩٠ پاكدامنى شريف‏ترين كارهاى شريف است.

٦٤٨٤ ٧- الحرفة مع العفّة خير من الغنى مع الفجور. ٢ ٩٤ كار و پيشه با پاكدامنى بهتر است از توانگرى با گناه و نافرمانى.

٦٤٨٥ ٨- العفاف يصون النّفس و ينزّهها عن الدّنايا. ٢ ١٠٦ پاكدامنى نفس انسانى را نگه دارد و از پستى‏ها پاك گرداند.

٦٤٨٦ ٩- العفّة تضعّف الشّهوة. ٢ ١٥٢ پاكدامنى شهوت را ناتوان سازد.

٦٤٨٧ ١٠- افضل العبادة عفّة البطن و الفرج. ٢ ٤٠٦ بهترين عبادتها پاكدامنى و عفت شكم و عورت است.

٦٤٨٨ ١١- افضل الملوك اعفّهم نفسا.

٢ ٤٠٠ برترين پادشاهان كسى است كه عفّت نفس او از ديگران بيشتر باشد.

٦٤٨٩ ١٢- انّ اللّه سبحانه يحبّ المتعفّف الحيّى التّقىّ الرّاضى. ٢ ٥٠١ به راستى كه خداى سبحان دوست مى‏دارد انسان با حيا و پرهيزكار و خوشنود (از قضا و قدر الهى) را.

٦٤٩٠ ١٣- اذا اراد اللّه بعبد خيرا اعفّ بطنه و فرجه. ٣ ١٦٧ هرگاه خداوند نسبت به بنده‏اى خير و خوبى خواهد، شكم و عورتش را عفيف گرداند.

٦٤٩١ ١٤- اذا اراد اللّه بعبد خيرا اعفّ بطنه عن الطّعام و فرجه عن الحرام.

٣ ١٦٧ هرگاه خداوند خير بنده‏اى را خواهد شكمش را از خوراك حرام، و عورتش را از عمل حرام نگه دارد.

٦٤٩٢ ١٥- بالعفاف تزكو الاعمال. ٣ ٢١١ به وسيله عفاف و پاكدامنى است كه كارها پاك و پاكيزه گردد.

٦٤٩٣ ١٦- تاج الرّجل عفافه و زينه انصافه. ٣ ٢٨٤ تاج و افسر مرد عفت او است، و زيور او انصاف او است.

٦٤٩٤ ١٧- ثمرة العفّة الصّيانة. ٣ ٣٢٣ ميوه عفت، نگهدارى (از محرّمات) است.

٦٤٩٥ ١٨- حسن العفاف من شيم الاشراف. ٣ ٣٨٧ پاكدامنى نيكو، از روشها و خصلتهاى مردمان شريف است.

٦٤٩٦ ١٩- حسن العفاف و الرّضا بالكفاف من دعائم الايمان. ٣ ٣٨٩ پاكدامنى نيكو و راضى بودن به كفاف زندگى، از ستونهاى ايمان است.

٦٤٩٧ ٢٠- حلّوا انفسكم بالعفاف و تجنّبوا التّبذير و الاسراف. ٣ ٤١٨ بياراييد نفسهاى خود را به پاكدامنى، و بپرهيزيد از ولخرجى و اسرافكارى.

٦٤٩٨ ٢١- دليل غيرة الرّجل عفّته. ٤ ٨ نشانه غيرت مرد، عفّت او است.

٦٤٩٩ ٢٢- زكاة الجمال العفاف. ٤ ١٠٥ زكات زيبايى، عفّت است.

٦٥٠٠ ٢٣- سبب القناعة العفاف. ٤ ١٢٣ سبب قناعت، عفّت است.

٦٥٠١ ٢٤- طوبى لمن تحلّى بالعفاف و رضى بالكفاف. ٤ ٢٤٢ خوشا به حال كسى كه بيارايد خود را به عفّت و پاكدامنى، و راضى و خوشنود باشد به مقدار كفاف زندگى.

٦٥٠٢ ٢٥- عليك بالعفّة فانّها نعم القرين.

٤ ٢٨٨ بر تو باد به عفّت كه به راستى قرين و همراه خوبى است.

٦٥٠٣ ٢٦- عليك بالعفاف و القنوع فمن اخذ به خفّت عليه المؤن. ٤ ٢٩٢ بر تو باد به عفت و قناعت كه هر كس آن را فراگيرد خرجها و هزينه‏هاى زندگى بر او سبك شود.

٦٥٠٤ ٢٧- عليك بالعفاف فانّه افضل شيم الاشراف. ٤ ٢٩٣ بر تو باد به عفت كه به راستى شريف‏ترين خصلتهاى مردمان شريف است.

٦٥٠٥ ٢٨- عليكم بلزوم العفّة و الامانة فانّهما اشرف ما اسررتم، و احسن ما اعلنتم، و أفضل ما ادّخرتم. ٤ ٣٠٢ بر شما باد به ملازمت عفت و امانت كه اين دو، شريف‏ترين چيزهايى است كه در نهان داريد، و بهترين چيزى است كه آشكار كنيد، و برترين چيزى است كه بيندوزيد.

٦٥٠٦ ٢٩- كما تشتهى عفّ. ٤ ٦٢٣

همان گونه كه ميل و خواهش دارى (به سعادت و نجات روز قيامت) عفيف باش.

٦٥٠٧ ٣٠- لم يتحلّ بالعفّة من اشتهى ما لا يجد. ٥ ٩٨ نياراسته خود را به عفت كسى كه خواهش و ميل دارد به چيزى كه آن را نيابد.

٦٥٠٨ ٣١- من عقل عفّ. ٥ ١٣٥ كسى كه عاقل باشد (و خرد خود را به كار اندازد) عفت ورزد.

٦٥٠٩ ٣٢- من عفّ خفّ وزره و عظم عند اللّه قدره. ٥ ٣٢٨ كسى كه پاكدامنى ورزد بار گناه او سبك شود و در پيشگاه خداوند قدر و منزلت او بزرگ گردد.

٦٥١٠ ٣٣- من عفّت اطرافه حسنت اوصافه. ٥ ٤٣٢ كسى كه جوانب (اعضا و جوارح) او عفيف باشد اوصاف او نيكو باشد.

٦٥١١ ٣٤- من اتحف العفّة و القناعة حالفه العزّ. ٥ ٤٦٢ كسى كه ارمغان عفت و قناعت به او عطا شود، عزّت و بزرگى با او هم سوگند شود.

٦٥١٢ ٣٥- ما دون الشّره عفاف. ٦ ٥٣ در كنار غلبه حرص، عفافى نيست.

٦٥١٣ ٣٦- لا فاقة مع العفاف. ٦ ٣٦٣ با بودن عفاف و پاكدامنى فقر و نيازى به جاى نماند.