گفتار علوى

گفتار علوى0%

گفتار علوى نویسنده:
گروه: اصول دین
صفحات: 24

گفتار علوى

نویسنده: مجموعه سخنرانى هاى سيد مهدى علوى
گروه:

صفحات: 24
مشاهدات: 1951
دانلود: 232

توضیحات:

گفتار علوى
  • پيش گفتار

  • سخنرانى اول : موقعيت ماه محرم قبل از اسلام

  • موقعيت اين ماه قبل از اسلام

  • چرا گفته او پذيرفته نشد؟

  • احترام ماه هاى مزبور در اسلام

  • چرا محترم هستند؟

  • پاسخ

  • محافل دينى يا بيمارستانهاى روحى

  • اسلام و حب وطن

  • نظر شيخ بهائى در معناى حديث شريف

  • مقصود از معاد و آراء مفسرين

  • پزشكان روان

  • پاداش كسانى كه مساجد را به پا مى دارند

  • برطرف شدن بلايا به وسيله آنان

  • سخنى با شنوندگان

  • فضايل اهل بيت از كتب عامه

  • حكومت بنى اميه بدترين حكومت ها است

  • يك شاهد زنده

  • سخنرانى دوم : مشروعيت توسل

  • اراده الهى

  • دستورى كه به پيامبر داده شد

  • كشاورز براى محصول خوب چه بايد انجام دهد؟

  • ملاقات بزرگان بى وسيله ممكن نيست

  • نتيجه گيرى از دو امر مسلم

  • دو نكته قابل توجه

  • اعتقاد مسلمانان

  • از آيات چه استفاده مى شود؟

  • توضيحى درباره آيات

  • بهره بردارى از وسايل روحانى شرك نمى آورد

  • عقيده شيعيان درباره امامان معصوم

  • اشتباهات مغرضين

  • منشاء اين اعتراضات

  • عوامل مجد و عظمت حضرت امام حسين (عليه السلام)

  • اهل بيت رسول خدا كشتى نجاتند

  • بهره بردارى در جهان حيوانات

  • پرسش از برادران دينى

  • اشعار شافعى در مدح اهل بيت

  • سخنرانى سوم : دلايل عقلى و نقلى توسل

  • دلائل عقلى و نقلى توسل

  • توضيح مطلب

  • نمونه ديگر

  • كارهاى روحانى به همين منوال است

  • معناى وسيله چيست ؟

  • رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليه السلام) وسيله تقرب هستند

  • براى نمونه به چند حديث اشاره مى كنيم

  • خليفه دوم و توسل به اهل بيت در قحطى

  • باز يافتن روشنائى چشم با توسل

  • از اين احاديث چه استفاده مى شود؟

  • نقل مطالب المنار و ابن تيميه در عدم مشرعيت توسل

  • پاسخ آنان

  • پاسخ ديگر

  • شواهد گفتار ما

  • پرسش

  • پاسخ آن

  • احاديثى در اين باره

  • بطلان برهان دوم

  • شيعيان امامان را در هيچ امرى شريك خدا نمى دانند

  • اين كار را به دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) انجام داده اند

  • سخنرانى چهارم : عامل بقاى اسلام

  • احياى يك فريضه مهم اسلامى

  • عامل بقاى اسلام

  • چرا از جهاد افضل است ؟

  • امر به معروف وسيله آبادانى شهرها

  • مرده متحرك

  • عوامل ترك امر به معروف

  • عوامل پيشرفت مسلمين صدر اسلام

  • داستان مالك بن نويره

  • امر به معروف و نهى از منكر يا نظارت عمومى

  • جنايت معاويه

  • مجسمه طلايى بر پيكر معاويه

  • حكومت بنى اميه يا دوران تعطيل قوانين اسلامى

  • ابوسفيان در مجلس چه گفت ؟

  • عوامل نهضت آزادى بخش حسينى (عليه السلام)

  • اعتراف بعضى از دانشمندان اسلامى

  • وصيت نامه آن بزرگوار

  • براى آبيارى درخت اسلام چه كار كرد؟

  • سخنرانى پنجم : اهميت تبليغات

  • اهميت تبليغات

  • حقايقى كه بوسيله تبليغات تحريف مى شود

  • داستان طفيل

  • اهل بيت و آيه تطهير

  • بازرگانان حديث

  • ابوهريره كيست ؟

  • ابوهريره در نظر ابوحنيفه

  • ابوهريره در نظر على (عليه السلام)

  • اهل سجستان چه تصميمى گرفتند؟

  • يك پيشنهاد

  • دوستان على (عليه السلام) در زمان بنى اميه

  • تنها آرزوى دوستان على (عليه السلام)

  • دورانى كه دشمنى اهل بيت فضيلت شمرده مى شود

  • پيش گويى على (عليه السلام) از مظالم بنى اميه

  • امام حسين (عليه السلام) از نظر اسلامى

  • وجه تشبيه بچشم پشه

  • سخنرانى ششم : استقامت و پايدارى

  • حسن استقامت و پايدارى

  • مقصود از استقامت چيست ؟

  • خوف رهبر اسلام از چه بود؟

  • چگونه استقامت را دريابيم ؟

  • مقصود از بعثت انبيا دو چيز است

  • پيروزى در سايه استقامت و پايدارى

  • كلاس استقامت

  • داستان عبدالله بن حذاقه

  • داستان عثمان بن مظعون

  • ارزش كالاها در اثر استقامت

  • تهمتهاى ناجوانمردانه سمره

  • بيوگرافى سمره

  • چرا ابوهريره عاشق زندگى او بود؟

  • سخنرانى هفتم : اهميت ذكر پروردگار عالم

  • اهميت ذكر پروردگار عالم

  • همه چيز جز ذكر خدا حدى دارد

  • توجه خاص پروردگار

  • ذكر وسيله آزادى از آتش

  • منظور از ذكر چيست ؟

  • كليد سعادت

  • در جلسه امتحان

  • نگاهى به داستان يوسف و زليخا

  • راهزنى كه در اثر ايمان محبوب خدا مى گردد

  • ميزان سنجش محبت

  • سخنرانى هشتم : ارزش رحم و دلسوزى

  • ارزش رحم و دلسوزى

  • موفقيت در پرتو دلسوزى

  • علامت تقوى

  • سخنى با شنوندگان

  • اعمال سنگدلان توقيف مى شود

  • خوى انبياء (عليهم السلام)

  • اخلاق شايسته يا قفل ايمان و اعتقاد

  • نيروى جاذبه روزى

  • انگيزه اين مطلب

  • بدبخت ترين مردم

  • عامل كاهش ثواب

  • سه گروه بيشتر مورد ترحمند

  • چگونه ترحم به سگى او را نجات داد؟

  • دلسوزى به انسان ها

  • رحمت بى كران الهى در رستاخيز

  • نظرى به گفتار حسن بصرى

  • ابليس هم به رحمت ايزدى چشم مى دوزد.

  • درخواست عفو و مغفرت

  • سخنرانى نهم : قلب يا كانون فضايل و رذايل

  • اهميت قلب از نظر آيات

  • مقصود از قلب چيست ؟

  • قلب يا فرمانده تن

  • قلب يا كانون فضايل و رذايل

  • قلب يا مركز مبارزه نيروى رحمانى و شيطانى

  • نمونه اى از يك ايمان واقعى

  • مبارزه با شراب در برنامه همه پيامبران

  • بدى عاقبت در اثر شرابخوارى

  • روح الايمان از انسان كى جدا مى شود؟

  • امراض روحى

  • فرصت طلبى ابليس

  • عوامل عدم تاءثير مواعظ و نصايح

  • قساوت قلب مولود گناهها

  • مقصود از واژگون شدن قلب چيست ؟

  • چرا حقوق اهل بيت پامال شد؟

  • سخنرانى دهم : روح در معرض بيمارى هاى گوناگون

  • امراض واگير روحى

  • بزرگترين نعمت الهى

  • چشم حقيقت بين

  • بدترين كورى ها

  • مردى كه در جنون بيمارى روان بود

  • شما چگونه فكر مى كنيد؟

  • پيش كدام پزشك برويم ؟

  • علما يا پزشكان روحى

  • سه طايفه اى كه هيچ كس از آنها بى نياز نيست

  • پرسش

  • ارزش هر چيزى منوط به فايده آن است

  • احاديثى در فضيلت علم و عالم

  • فوايد وجود علما و دانشمندان اسلامى

  • قويترين دشمن بشر

  • فوايد مجالس وعظ و ارشاد

  • آرامش روحى در مجالس دينى

  • چشمان حقيقت بين ياران امام حسين (عليه السلام)

  • سخنرانى يازدهم : يكى از سنن جاويدان الهى

  • سنت طبيعى الهى

  • فداكارى در راه عقيده

  • چرا بايد امتحان شويم ؟

  • انسان خويشتن را بشناسد

  • فرعون و نمرود در بوته آزمايش

  • جمشيد گرفتار اعمال خود شد

  • فقراى بردبار بى محاسبه وارد بهشت مى گردند

  • سوزناك تر از آتش

  • پيك امتحان

  • طغيان ثروت

  • تكاليف الهى يا وسايل امتحان بشر

  • شما كارمندان يك مؤ سسه را در نظر بگيريد

  • پيامبران چرا بدون وسايل مادى مبعوث شدند؟

  • خانه خدا در يك صحراى بى آب و علف

  • آزمايش مسلمين پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)

  • سخنرانى دوازدهم : داستانهاى قرآن به ما چه مى آموزد؟

  • تاءمل در مضامين آيات

  • پرسش

  • درسهاى عبرت كه داستانهاى قرآن به ما مى آموزد

  • معناى لغوى عبرت

  • از چه راه بايد عبرت گرفت

  • داستان حضرت موسى (عليه السلام) و فرعون به ما چه مى آموزد؟

  • موعظه اى از حضرت على (عليه السلام)

  • قابل توجه ثروتمندان

  • عاقبت نافرمانى

  • دو داستان عبرت انگيز

  • نخستين كسانى كه وارد دوزخ خواهند شد

  • سخنى چند با فرمانروايان جهان

  • هنگام تمام شدن وقت وسائل سودى نمى بخشد

  • دختر خردمند مروان با چه سخنانى رئيس لشكر را پند و اندرز داد؟

  • سفاح چه فرمانى را صادر كرد؟

  • دختر مروان چه تقاضايى كرد؟

  • نخستين سرى كه در اسلام آن را سير دادند

  • سخنرانى سيزدهم : كبر و غرور يا عامل انحطاط و سقوط

  • آدم مغرور بيچاره اى است كه خود آگاه نيست

  • وسيله تعالى و بزرگى چيست ؟

  • ظاهر حديث مراد نيست

  • كبريايى و جبروت ويژه خداوند است

  • با همه كوشش محصول ناچيز

  • فرد مطرود

  • شخص مغرور از بهشت محروم است

  • تواضع جز در برابر متكبر، مطلوب و پسنديده است

  • نخستين مرحله فروتنى و شكسته نفسى

  • عاليترين مرحله تواضع

  • تواضع و فروتنى باعث فراوانى نعمت است

  • حضرت سليمان با كدام گروه مى نشست

  • سخنى كه از روى تكبر بر زبان فرعون جارى شد

  • داستان ابليس و فرعون

  • وليد بن يزيد موقعى كه بر تخت خلافت نشست چه كارهايى كرد؟

  • جايى كه كنيز وليد به امامت نماز مى پردازد

  • وليد بكارت دخترش را ازاله نمود

  • وليد از فرعون بدتر بود

  • سخنرانى چهاردهم : يك بيمارى عمومى

  • يك بيمارى عمومى

  • نيازمندى به دارو

  • داروى اين بيمارى دو چيز است

  • خلقت و آفرينش بشر از چه بوده است ؟

  • اسرارى كه يك نطفه دارد

  • با اين همه فضل و احسان تمرد چرا؟

  • سرانجام بشر و پايان زندگى او در اين جهان

  • بشر روى كدام افتخار تكبر مى ورزد؟

  • در برنامه بزرگان فراموشى نيست

  • انسان در ميان اين دو حالت نمى داند چه كار كند

  • عامل بدبختى عمرو بن ليث چه بود؟

  • با آن همه قدرت ، اين همه خوارى ؟!

  • سخنرانى پانزدهم : با اين همه نويدها، انديشه ناروا چرا؟

  • تزلزل و دلهره يا مرض روحى

  • نگرانى مردم اغلب از جهت روزى است

  • آرامش قلب ، علاج واقعى اضطراب ها

  • خداوند به چه وسيله آرامش به دل ها مى بخشد؟

  • با اين همه نويدها، انديشه ناروا چرا؟

  • نكته قابل توجه

  • 1 - عنكبوت با چه نقشه اى روزى خود را به دست مى آورد؟

  • پروردگار عالميان ، ابزار كسب معاش را در اختيار بشر نيز گذاشته است

  • 2 - زمين بزرگترين وسيله معاش

  • 3 - حيوانات فرمانبردار

  • قصور از ماست نه از طبيعت

  • رهبر اسلام افراد بى شغل را دوست نمى داشت

  • فقر و فاقه يا عامل گمراهى

  • انسان در اثر تهيدستى ادعاى پيامبرى هم مى كند

  • ارتزاق به وسيله جعل احاديث

  • بنى اميه و جعل احاديث

  • حريز بن عثمان چه احاديثى نقل مى كرد؟

  • يحيى بن صالح چرا از حريز روايت نمى كرد؟

  • اثر اعمال و نتيجه كردار او

  • محمد بن سيرين ، على (عليه السلام) را چگونه شناخته بود؟

  • پرسشى كه پاسخ آن منفى است !

  • نظر صاحب التاج درباره معاويه

  • سخنى چند با صاحب التاج

  • انگيزه مرگ نسائى چه شد؟

  • چرا سيد سجاد از شام مى ناليد؟

  • سخنرانى شانزدهم : كار و كوشش يا وسيله سعادت

  • پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فزونى نان را درخواست مى كند

  • سه عمل جاويدان

  • پيشوايان و كار و كوشش

  • ما شيعيان بايد از امامان خود تبعيت نماييم

  • شايسته است در اين حديث شريف دقت شود

  • مذمت سؤ ال و نكوهش تكدى

  • تلاش پى گير در اجراى فرمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)

  • هر كسى چيزى را جستجو كند، به بعض آن خواهد رسيد

  • كارهاى سراى پايدار همانند امور دنيا مى باشد

  • مسابقه اى كه جايزه اش بهشت جاودان مى باشد

  • توضيح معناى تضمير

  • براى شما از دو چيز بسيار مى ترسم

  • چرا حضرت على (عليه السلام) از اين دو بيشتر بر ما هراسان است ؟

  • عمر بن سعد را چه چيز منحرف ساخت ؟

  • سخنرانى هفدهم : دنياى مذموم و ممدوح كدام است ؟

  • موضوع سخن

  • پرسش

  • حضرت على (عليه السلام) دنيا را چگونه توصيف مى كند؟

  • پيامبر اسلام از دشنام دادن دنيا جلوگيرى مى كند

  • پاسخ سؤ ال

  • ايراد اقوال ديگر

  • شاهد و گواه مطلب

  • سخنرانى هيجدهم : رياست طلبى و حب مقام

  • انسان خود دوست

  • انسان از دو چيز سير نمى شود

  • طبايع گوناگون در وجود انسان

  • طغيان خودخواهى بشر

  • ديندارى و حب رياست

  • نكاتى كه در اين احاديث به كار رفته است

  • حب رياست ، نفاق را در قلب انسان مى روياند

  • سخنى با شنوندگان

  • چه عاملى مدعيان خلافت را از حق مسلم على (عليه السلام) بازداشت ؟

  • معاويه براى حفظ مقام خود، به چه كارهايى اقدام نمود؟

  • براى چه جهاتى سعد، حضرت على (عليه السلام) را سب نكرد

  • عده اى سب حضرت على (عليه السلام) را عبادت مى دانستند

  • عمرو بن سعيد اشدق كه بود؟

  • دختر عقيل به مسلمانان چه مى گفت ؟

  • حب رياست عمر بن سعد را بيچاره كرد

  • سخنرانى نوزدهم : انواع رياست

  • سخن امشب ما

  • رياست يا بزرگترين لذت هاى جهان

  • فرمانروايى پيامبران ، يا رهبرى مردم به سوى سعادت

  • تاريخ گفته ما را تاءييد مى كند

  • خواب پادشاه مصر، يا نجات يوسف صديق

  • علم يوسف سلطان را مبهوت ساخت

  • استمداد فكرى از يوسف صديق

  • به چه منظور حضرت يوسف (عليه السلام) مقام و منصب را درخواست كرد؟

  • مصر با زمامدارى يوسف (عليه السلام) نجات يافت

  • پس از تمام شدن سالهاى قحطى يوسف به شهريار مصر چه گفت ؟

  • زمامدارى كشور پهناور مصر و گرسنگى

  • چرا با استعفاى على بن يقطين موافقت نشد؟

  • عامل موفقيت

  • مسلمانان از اين شجره خبيثه جز بار تلخ چيزى نچيدند

  • سخنرانى بيستم : چرا بايد مشورت كنيم ؟

  • مشورت يا جستجوى حقيقت

  • آغاز تاريخ اسلام چرا از هجرت شروع شد؟

  • كدام راءى مورد پسند عمر قرار گرفت ؟

  • قوانين الهى و آراء عمومى

  • پرسشهايى كه پاسخ آنها مثبت است

  • نقل مطالب مؤ لف المنار

  • پاسخ او

  • شاهد گفتار ما

  • خطبه شقشقيه ؛ يا نمونه اى از دردهاى دل حضرت على (عليه السلام)

  • انظار برخى درباره خطبه شقشقيه

  • پاسخ آنان

  • اقيلونى در نزد اهل سنت

  • پاسخ آنان

  • ايراد دوم

  • ايراد سوم

  • سؤ ال دوم

  • با كدام اشخاص مشورت كنيم ؟

  • وظيفه مستشاران

  • 1 - عمرو بن العاص در كار خود مشورت مى كند

  • 2 - عمر بن سعد كدام راه را اختيار نمود؟

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 24 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1951 / دانلود: 232
اندازه اندازه اندازه
گفتار علوى

گفتار علوى

نویسنده:
فارسی
گفتار علوى


گفتار علوى

مجموعه سخنرانى هاى سيد مهدى علوى


پيش گفتار بسم الله الرحمن الرحيم
شهادت و گواهى مى دهم كه هيچ خداى بر حقى نيست مگر خداوند يگانه و اوست معبود حقيقى و آفريننده موجودات و پروردگار عالميان پس از آن ستايش بى حد و سپاس بى شمار خداوندى را سزاست كه طريق سعادت و خوشبختى و راه رستگارى و كاميابى را به ما آموخت و ما را از نعمتهاى فراوان و گوناگون خويش برخوردار ساخته و بهره مند نمود.
پروردگارا درود بى پايان و تحيت و سلام بى منتهاى خودت را پياپى ، پيوسته و دمادم بروح و روان همه سفرا و پيامبران كرام بويژه خاتم انبياء و پيغمبر آخرالزمان حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم)، و جانشينان و اهل بيت آن بزرگوار بفرست و ما را از شفاعت آنان برخوردار ساز...
اما بعد ايامى كه بحثهاى حوزه مقدسه علميه قم تعطيل مى شد روى انجام وظيفه تبليغات دينى به برخى از مناطق اهل تسنن رهسپار شده و مدتى در آن منطقه ها به ايراد سخنان و بيان احكام دينى اشتغال داشتم و برادران اهل تسنن حتى روحانيين آنان در مجالس حضور به هم رسانيده و در سخنرانيهاى حقير شركت مى كردند از اين لحاظ ناگزير بودم كه به كتابهاى معتبره اهل تسنن بويژه صحاح ششگانه آنان (١) مراجعه نمايم تا در موارد اختلاف از احاديث و اخبار آنها استشهاد كرده و احقاق حق كنم و بدون اعمال تعصب و غرض ورزى حقيقت مطلب باشند و برهان روشن گردد.
و نيز از روى مدارك صحيح و درست نسبتهاى ناروا و تهمت هاى ناجوانمردانه كه از ناحيه عده اى از مغرضين و دشمنان اهل بيت رسول خدا و علاقه مندان آن حضرات ، صادر شده ، بيان گردد. و معلوم و آشكار شود كه اين گونه تبليغات زهرآگين و جعل احاديث از كجا سرچشمه گرفته و موجب و سبب آنها چه بوده است .
تا برادران دينى به برخى مطالب و بعضى سخنانى كه در پاره اى از كتابها نوشته شده ، اعتنا نكرده و گوش فرا ندهند.
و بدانند اين خلاف گوئيها و سم پاشيها از يك دسته جمعيت كه نان را به نرخ روز مى خوردند و مى خواستند به نان و آبى برسند و پست و مقامى را اشغال كنند و زندگانى مرفه و گذران خوش و خرمى داشته باشند، سر زده است چون اشباع غريزه هاى حيوانى و ميل به آمال و آرزوهاى شيطانى خودشان را در اين راه مى ديدند از اين لحاظ به وسيله جعل روايات و وضع احاديث و نسبتهاى خلاف واقع الم شنگه راه انداخته و شورش و آشوبى برپا نموده اند.
و براى سود و منفعت شخصى خودشان طوفانهاى خطرناك و انقلاب هاى عظيم و حوادث شگفت انگيزى را در عالم اسلام بوجود آوردند و باعث كشت و كشتارهاى عجيب و ريخته شدن خونهاى ناحق گرديدند و صفحات تاريخ را با اعمال ناشايسته و كردار قبيحشان ننگين و لكه دار ساختند بطورى كه تا حال فراموش نشده و در خاطره ها باقى مانده است .
و عقلاى قوم و خردمندان و هوشمندان مسلمانان و دلسوزان اجتماع اسلامى تا حال نتوانسته اند دامن مسلمين را از لوث و كثافت كردار زشت و اعمال شنيع و كارهاى ناپسند آنان تطهير و پاك نمايند.
و نسل جديد و آينده را روشن فكر ساخته و از بند خرافات رهائى بخشند.

انگيزه تاءليف :
رسم و روش حقير اين بود كه جلوتر از سخنرانى موضوعى را كه در نظر مى گرفتم آن را مطرح كرده و مورد بحث و گفتگو قرار مى دادم و براى اينكه در پيرامون آن پژوهش و كنجكاوى به عمل آيد قبلا مى نوشتم ، و پس از آن همان مطالب را به سمع برادران دينى و حضار جلسه مى رسانيدم و پس از زمانى تصميم گرفتم همان گفتارها را اصلاح نموده و تجديدنظر نمايم و اگر توفيقى همراه باشد چاپ كرده و در دسترس علاقه مندان علم و دانش قرار بدهم تا مورد استفاده و بهره بردارى عموم واقع گردد.
از فضل عميم و كرم بى پايان پروردگار عالميان اميد است اين خدمت كوچك و عمل ناچيز را پذيرفته و به آن لباس اخلاص پوشانده و با خلعت تقبل مزين فرمايد و پاداش آن را بروز رستاخيز و واپسين ، ذخيره و پس انداز نمايد تا وسيله نجات و سبب خلاصى از گرفتارى هاى سخت و گوناگون آن روز گردد.
خوانندگان عزيز گوينده مدعى نيست كه در اين گفتارها حق مطلب را كاملا ادا كرده و داد سخن را داده است و ليكن به اندازه طاقت و توانايى كوشش ‍ فراوان و جديت بسيار شده است اگر عمل مزبور مطابق واقع و صواب بود خدا را بر اين نعمت كه به اين حقير ارزانى داشته سپاسگزار است و اگر صحيح و درست نبود، نيست مگر انسان و از شاءن او خطا و نسيان مى باشد از برادران دينى درخواست مى كند كه نسبت به مندرجات كتاب هر نوع لغزش و اشتباهى به نظرشان مى رسد اغماض و چشم پوشى نكرده و با تذكرات نافع و راهنمائى هاى سودمند مؤ لف را رهين منت سازند تا به خواست خدا در چاپهاى بعدى مورد استفاده قرار گيرد.
قم - خيابان اراك ، قم نو، كوچه حسينى ، پلاك ٣١
سيد مهدى علوى بخشايشى

سخنرانى اول : موقعيت ماه محرم قبل از اسلام
بسم الله الرحمن الرحيم
قال الله تعالى فى كتابه : ان عده الشهور عندالله اثنى عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعه حرم ذلك الدين القيم (٢).
با تاءييدات ربانى و توفيقات سبحانى و كمك پروردگار عالميان امشب را كه نخستين شب ماه محرم الحرام مى باشد، بعظمت و بزرگوارى اين ماه اختصاص داده و شمه و مقدارى در پيرامون احترام و ارزش آن قبل از اسلام و بعد از طلوع و ظهور آن صحبت كرده و مطالبى در اين زمينه به محضر آقايان محترم و شنوندگان ارجمند تقديم مى نمايم اميد است مفيد و سودمند واقع گردد.

موقعيت اين ماه قبل از اسلام از ميان ماه هاى قمرى چهار ماه فوق العاده مورد احترام توده جمعيت بوده و هست بطوريكه قبل از اسلام كه زمان جاهليت و وحشى گرى بود و هميشه كار و شغل آنان قتل و غارت همديگر و ظلم و ستم بر يكديگر بود نيز حرمت آن ماهها را رعايت كرده و نگه مى داشتند و جنگ و نبرد و اختلاف را تعطيل ، و به اوقات ديگر محول و واگذار مى نمودند حتى اينكه اگر كسى در اين ماه ها قاتل و كشنده پدرش را مى ديد به او معترض نشده و هيچ گونه زشت گوئى و عيبجوئى را درباره اش روا نمى دانست (٣). و در خلال اين مدت عده اى براى كسب و جمع آورى آذوقه و لوازم زندگى و ضروريات حياتى خودشان مشغول مى شدند، و جمعى براى انجام دادن فرائض دينى و بجا آوردن اعمال حج و عمره مى پرداختند.

چرا گفته او پذيرفته نشد؟ و از اين جهت از نقاط مختلف به سوى مكه معظمه رهسپار مى شدند و با كمال اطمينان و آزادى مناسك و عباداتشان را انجام مى دادند و از اين لحاظ بود وقتى كه مشركين مكه نقشه قتل و كشتن پيغمبر گرامى اسلام را مى كشيدند و در پيرامون و چگونگى از بين بردن آن حضرت ، بزرگان و رؤ ساى مكه در انجمنى كه تشكيل داده بودند مشاوره مى نمودند و هر كس ‍ راءى و نظريه اى مى داد از جمله بعضى از مشاورين و حضار جلسه نظريه خويش را اين طور ابراز نمود كه به عقيده من بايد محمد را در برجى حبس ‍ و زندانى كرد و آب و غذاى او را از شبكه هاى آن به او داد چنانچه با بعضى از شعرا همين طور رفتار مى كردند(٤).
راءى او را رد كرده و نپذيرفتند زيرا گفتند در ماه هاى حرام كه مردم از نواحى مختلف براى اعمال حج و عمره در مكه معظمه اجتماع خواهند كرد همه بستگان و خويشان محمد با دست يارى آنان او را از برج بيرون آورده و نجات خواهند داد و از اين جهت به مقصود و آرمان خودمان نرسيده بلكه بر ضرر و زيان ما خاتمه پيدا خواهد كرد.

احترام ماه هاى مزبور در اسلام و همين احترام را شرع مقدس اسلام رسمى شناخته و امضاء و تنفيذ نمود چنانچه از آيه شريفه كه در طليعه منبر قرائت گرديد هويدا و آشكار است زيرا خداوند متعال مى فرمايد: بتحقيق عدد و شماره ماه ها نزد پروردگار عالميان دوازده ماه است ، روزى كه آسمان و زمين را آفريد و از اين دوازده ماه چهار ماه حرام و ممنوع مى باشد.
و اجماع و اتفاق است بر اينكه مراد از چهار ماه ذى القعده و ذى الحجه و محرم و رجب مى باشد(٥).

چرا محترم هستند؟ ممكن است به اذهان عده اى از شنوندگان محترم خطور كند و بگويد با اينكه با اينكه اجزاء زمان در واقع شبيه هم و مانند يكديگرند پس چه عاملى باعث امتياز اين ماه ها شده و آنها را بر ماه هاى ديگر سال ترجيح داده است ؟

پاسخ در جواب مى گوييم اين حرمت و رجحان يك قرارداد شرعى و الهى است كه براى منافع بشر تشريع گرديده است و امثال فراوان دارد مانند مزيت مكه معظمه بر شهرهاى ديگر(٦) و برترى روز جمعه بر روزهاى ديگر هفته (٧) و امتياز روز عرفه بر روزهاى ديگر سال (٨) و تفوق ماه رمضان بر ماه هاى ديگر(٩) و فضل و عظمت شب قدر بر ساير شبها(١٠) و - و - و - و خداوند براى هر كدام از اينها فوائد و آثار و خواصى قرار داده كه بر اقران و نظائرشان نداده است پس چه اشكال دارد خداوند بعضى از ماه ها را به برخى از ماه هاى ديگر فضيلت بدهد؟ و بعيد نيست كه بگوئيم چون خداوند دانا و آگاه از اسرار آفرينش مى دانست اعمال خوب و كردار شايسته بشر كه در اين ماه ها واقع مى شود در تصفيه و تزكيه نفس و عقل انسان زيادتر و بيشتر اثر مى گذارد چنانچه معاصى و گناهان كه در ماه هاى مزبور از بنى آدم سر مى زند فوق العاده در ناپاكى روح و پليدى روان مؤ ثر بوده از اين لحاظ اين ماه ها را پروردگار متعال حرام شمرده است (١١).

محافل دينى يا بيمارستانهاى روحى پس لازم است مؤمنين و مسلمانان و كسانيكه در زير پرچم اسلام اجتماع كرده اند به اين ماه (محرم الحرام) فوق العاده اهميت داده و به مقام و ارزش ‍ آن متوجه شوند.
و اگر نزاع واختلاف داشته باشند آن را كنار گذاشته و دست اتحاد و يگانگى را به هم داده و محافل دينى و مساجد خودشان را دائر و مرتب نمايند و به صورت آبرومند و قابل استفاده دينى و مذهبى درآورند. زيرا آباد كردن مساجد و احياء و زنده نمودن دين مقدس اسلام علاوه از ثواب و اجر معنوى كه رهبران اسلامى در كلمات درربار و سخنان گهربارشان فرموده اند.
و خداوند متعال در ضمن آيات فراوان به آنان مژده و نويد داده است خود اينها داراى فوائد و نتائج و آثار فراوانى نيز مى باشند.
زيرا مساجد وحسينيه ها و تكايا و ساير محافل دينى و مذهبى كه در كليه نقاط اسلامى تشكيل مى يابد و در آنها احكام دين و برنامه هاى آئين مقدس ‍ اسلام گفته شده و مى شود دارالشفا و بيمارستان روح و روانند و نيازمندى جامعه بشريت به آنها همانند درمانگاه و بهدارى و بيمارستان و نظائر اينها لازم و ضرورى است .
يعنى همان طور كه توده مردم در اين جهان موقت و چند روزه براى حفظ جسم و جسدشان از امراض گوناگون و گرفتاريهاى مختلف به بيمارستان و درمانگاه ها محتاج هستند تا بتوانند به وسيله آنها نعمت صحت و عافيت را نگه داشته و اگر خداى نكرده از دستشان رفته است برگردانند و از درد و ناراحتى هاى مختلف جسمى رها شده و از نعمت سلامتى برخوردار گردند.
همچنين براى امراض روحانى از قبيل حسد - دروغ - سخن چينى - قماربازى - شرابخوارى - و ميگسارى - و امثال و نظائر اين اوصاف رزيله و صفات خبيثه ، وجود مساجد، محافل دينى و مذهبى لازم و ضرورى است .
براى اينكه مردم دنيا بوسيله همين مساجد و مجالس مذهبى از امراض ‍ روحى نجات يافته و اوصاف انسانيت و بشريت را كسب نموده و فضائل ملكوتى را واجد و دارا مى شوند و در همين جاهاى مقدس براى جلوگيرى از ابتلاء به امراض روحى واكسن بكار رفته و مى رود و تزريق سرم ضد حسد - دروغگويى - و اخلالگرى - و دزدى - خيانت و - و - و - صورت گرفته و مى گيرد.

اسلام و حب وطن و همين محافل است كه نمى گذارند مردم جهان به امراض وطن فروشى و اجنبى پرستى گرفتار شده و خود و ديگران را بطرف بدبختى و بيچارگى سوق دهند زيرا رهبر بزرگ اسلام و قائد اعظم كاروان انسانيت حضرت پيغمبر آخرالزمان حب وطن را از ايمان دانسته و پيروان و تابعين خود را به دوستى وطن و علاقه به ميهن و حفظ و حراست كشور خودشان سفارش و توصيه فرموده است (١٢).
و از اين لحاظ بود كه مسلمانان جهان و پيروان مكتب مقدس اسلام در سخت ترين حالات ميهن و كشور خودشان را حفظ نموده بلكه به توسعه آن نيز مى كوشيدند ما در اين معنى كه از حديث شريف نموديم از بعضى محدثين (١٣) تبعيت كرديم (١٤).

نظر شيخ بهائى در معناى حديث شريف ولكن جمعى از بزرگان مانند شيخ بهائى و بعضى از محققين فرموده اند مراد و مقصود از اين وطن در حديث شريف وطن حقيقى و واقعى انسان كه قبر اوست مى باشد.
و بر اين مطلب استدلال كرده اند به اينكه وطن به معناى مرز و بوم و زادگاه هر كسى از امور دنيوى است و پيغمبر اسلام هيچ وقت به حب دنيا و دوستى دار فانى ماءمور نگشته بلكه به ترك و اعراض آن مكلف شده است (١٥).
بعضى از علماء و دانشمندان پس از نقل كلام مزبور فرموده است مراد از وطن اعم از دنيوى و اخروى است زيرا رهبر عظيم الشان اسلام و قائد بزرگ عالم بشريت خاتم انبيا (صلى الله عليه و آله و سلم) بندگان خدا را به كسب و تحصيل و به دست آوردن لوازم و ضروريات حيات و زندگى و ياد گرفتن احكام و آداب آن تحريك و ترغيب نموده و فرموده است براى دنياى خود چنان سعى و كوشش كن مانند اينكه هميشه در دنيا مانده گار هستى و براى آخرت و روز جزا و قيامت خود آنچنان فعاليت و كوشش نما و از اين دار دنيا بسراى ابدى و هميشگى توشه و آذوقه بردار مثل اينكه فردا كوچ كردنى و رفتنى مى باشى (١٦).
و مؤ يد اين مطلب است رفتار و حركات رسول اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) زيرا پس از هجرت به مدينه منوره هر كسى كه از مكه معظمه وارد شهر مدينه مى گشت از اراضى و آبها و سبزيجات و ميوه هاى آن سؤ ال و پرسش مى نمود(١٧) با اينكه اهل مكه انواع و اقسام اذيت و آزار به آن سرور گرامى رسانده بودند.
و كسى تصور و خيال نكند كه اين پرسش براى عظمت و بزرگى و شرافت آن سرزمين بوده زيرا براى او مقام ديگرى است (١٨).

مقصود از معاد و آراء مفسرين علاوه بر اين دانشمندان اسلامى و مفسرين عاليقدر (شيعه و سنى) در تفسير آيه شريفه : ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد(١٩) فرموده اند مراد و مقصود از معاد در آيه مباركه «مكه معظمه» مى باشد و پروردگار توانا اين آيه را هنگامى كه ديد پيامبر گراميش از مهاجرت و مفارقت زادگاه خويش و نياكانش محزون و غمناك و دلگير است در مكه (٢٠) يا در جحفه (٢١) بر آن حضرت نازل كرد و به او وعده و نويد داد كه اى حبيب من هيچ گونه نگران و مضطرب نباش زيرا عنقريب تو را به وطن و زادگاه خود و پدرانت با كمال عزت و سربلندى برمى گردانيم و شواهد بسيار و دليل هاى قرص و محكم از خود آيه شريفه و ماقبل و مابعد آن براى اين مطلب ذكر كرده و اختيار نموده اند(٢٢) و چون وعده مزبور در خارج محقق و عملى شده و به مقام ظهور و بروز رسيد از اين جهت اين آيه مباركه را در عداد يكى از معجزات و برهانهايى كه بر صحت نبوت و پيغمبرى آن بزرگوار دلالت دارند شمرده اند(٢٣).
و ما چون فعلا درصدد بيان و توضيح آنها نيستيم از اين جهت بيش از اين در پيرامون موضوع مزبور بحث را ادامه نمى دهيم ...

پزشكان روان خلاصه وعاظ و گويندگان مذهبى و خطباء توانا و زبردست دينى همانند اطباء و پزشكان امراض مختلف و گوناگون روحى مردم و ملت و جامعه بشريت را فهميده و با ابلاغ و رسانيدن مواعظ و نصايح رهبران دينى و پيشوايان مذهبى خودشان كه بهترين داروهاى امراض روحى را بيان نموده اند، امراض آنان را مداوا نموده و داروها و مرهم هاى هر دردى را روى آن مى گذارند و به اين سبب جامعه انسانيت را از سقوط و انحطاط نجات داده و جانب كمال و سعادت و خوشبختى سوق مى دهند فراوان ديده شده كسانيكه در منجلاب فحشاء و منكر و كارهاى زشت فرو رفته و غوطه ور شده بودند و نه تنها ارتكاب هيچ جنايت و خيانت و آوردن اعمال ضد انسانيت واهمه و پروا نداشتند، بلكه آنها را فضيلت و برترى بر خود مى دانستند در اثر ارتباط با محافل دينى و مجالس مذهبى و رفت و آمد به مساجد و جلسات وعظ و ارشاد، از شغل قبيح و كارهاى ناشايست و خلاف انسانى خود منصرف شده و دست كشيده است و خويش را با اوصاف انسانى متصف نموده است .

پاداش كسانى كه مساجد را به پا مى دارند و لذا شرع مقدس اسلام به مساجد و محافل دينى بسيار اهميت داده و ارزش قائل شده است و به كسانى كه آنها را احياء و به پا مى دارند نويدهاى ارزنده و مژده هاى فوق العاده در كتاب آسمانى خود و اخبار و روايات داده است براى نمونه چند حديث ذكر مى كنيم :
١ - حضرت امام صادق (عليه السلام) فرموده است : هر كس احترام و مقام خانه خدا را رعايت نموده و بزرگ شمارد روز قيامت و رستاخيز (كه هر كس ‍ جزاى اعمال و نتيجه كردارش را مى بيند) با خدا ملاقات مى نمايد در حالتى كه شاد و خندان است و پروردگار متعال نامه عمل او را به دست راستش ‍ (كه علامت و نشانه سعادت و خوشبختى است) مى دهد(٢٤).
٢ - راوى گويد: حضرت امام باقر (عليه السلام) را در شب بسيار تاريكى ديدم كه به مسجد و خانه خدا تشريف مى برد من هم دنبال آن بزرگوار با عجله و سرعت حركت كرده و خودم را به خدمت آن بزرگوار رسانيدم سلام عرض كردم پس از جواب سلام به من توجه كرده و فرمود: اى پسر منكدر، پيغمبر خدا فرمود: روشنائى روز قيامت به كسانى كه در شب هاى تاريك به خانه خدا مى روند مژده و بشارت باد(٢٥).
يعنى روز رستاخيز انسان به وسيله همان روشنائى از تاريكى آن روز نجات يافته و به مقصود و آرزوهايش مى رسد.
٣ - رسول گرامى اسلام در ضمن خطبه مفصلى فرموده است : هر كسى كه به خانه اى از خانه هاى خدا (براى اقامه فرائض الهى و آوردن اعمال نيك و كردار شايسته) برود، در برابر و هر گامى كه برمى دارد تا به منزل خويش ‍ برگردد در نامه عمل او پروردگار عالم ده حسنه ثبت نموده و ده گناه از گناهان و لغزش هاى او را مى آمرزد و ده درجه مقام و مرتبه او را در بهشت بالا مى برد(٢٦).

برطرف شدن بلايا به وسيله آنان خداوند توانا اشخاصى كه مساجد او را آباد و احياء مى نمايند دوست داشته و مورد توجه و عنايت خود قرار داده و مى دهد چنانچه از اخبار و روايات معلوم مى شود خالق متعال به سبب همين اشخاص نيكوكار و بندگان صالح خود اقسام و انواع بلاها را از مردم جهان برطرف نموده و آنان را در اين دنيا به سزاى كردارشان نرسانده و عذاب خويش را بر آنها فرود نمى آورد و به عالم ديگر و روز جزا موكول مى نمايد چنانچه منقول است كه پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) فرموده است خداوند توانا اراده مى نمايد كه بر اهل زمين و ساكنين آن در اثر اعمال زشت و كردار قبيح و بد ايشان عذاب خود را نازل كرده و نابودشان كند لكن وقتى كه به پيرمردان و سالخوردگان كه به جانب مسجد روى آورده و به خانه خدا مى روند و به بچه هايى كه قرآن را ياد مى گيرند نظر مى افكند بر آنان ترحم نموده و عذاب خود را به تاءخير مى اندازد(٢٧).

سخنى با شنوندگان پس آقايان محترم و شنوندگان عزيز قدر و منزلت اين ماه را بدانيم و بيائيم از اين مدت كم و كوتاهى كه در اختيار داريم به نفع دنيا و آخرتمان بهره بردارى نموده و استفاده نماييم فرصت هميشه به دست انسان نمى افتد بايد موقعى كه فرصت به كف انسان رسيد مغتنم شمرده و حداكثر منفعت را بايد بنمايد و سعى و كوشش كنيم از كسانى و اشخاصى نباشيم كه احترام اين ماه را ندانسته و قدر و منزلت آن را نگه نداشتند چنانچه بنى اميه همين طور نمودند و در اين ماه مرتكب جنايات و اعمال ضد انسانى و وحشى گرى شده و يهود و نصارى را روسفيد كردند و با اولاد پيغمبر خدا طورى رفتار نمودند كه با يهود و نصارى آنطور معامله نمى كردند اگر پيامبر خدا بر فرض ‍ محال سفارش مى كرد و مى فرمود هر چه از دستتان مى آيد از ظلم و ستم درباره فرزندان من مضايقه نكنيد، بيشتر از اين نمى توانستند انجام بدهند كه مرتكب شدند در صورتى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با عبارات گوناگون در مواقع مناسب بستگان و بچه هاى خويش را به ويژه حسنين (عليه السلام) را توصيه و سفارش مى فرمود و اين موضوع را غير از علماء و دانشمندان شيعه ، بزرگان و دانشمندان اهل تسنن نيز در كتب معتبره خودشان ضبط كرده و نوشته اند براى نمونه چند خبر از كتب معتبره آنان در اينجا نقل مى كنيم :

فضايل اهل بيت از كتب عامه ١ - حضرت على (عليه السلام) از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: خداوند متعال بهشت را بر چند طايفه حرام و قدغن نموده است :
١ - اشخاصى كه بر فرزندان و بچه هايم ظلم و ستم روا بدارند.
٢ - كسانى كه با آنها بجنگند و نبرد نمايند.
٣ - مردمانى كه بر ايشان حمله آورده و مورد هجوم قرار بدهند.
٤ - جمعيتى كه به عترت من دشنام و ناسزا بگويند(٢٨).
٢ - جابر بن عبدالله كه از صحابه رسول خدا است نقل كرده كه آن بزرگوار فرمود: ما اهل بيت را دوست نمى دارد مگر كسى كه خداوند قلب او را با نور ايمان منور نمايد و از معاصى و گناهان پرهيز و دورى گزيده باشد و دشمن نمى دارد ما را مگر مرد منافق و دورو كه از رحمت خدا دور است (٢٩).
٣ - زيد بن ارقم كه از ياران رسول خدا است گفته كه آن سرور به حضرت على (عليه السلام) و فاطمه و حسن و حسين (عليه السلام) فرمود: من دشمن مى دارم كسى را كه شما را دشمن بدارد و جنگ و نبرد مى نمايم با كسى كه با شما در جنگ باشد و صلح و آشتى مى كنم با كسى كه با شما صلح و آشتى بنمايد(٣٠).

حكومت بنى اميه بدترين حكومت ها است با اين سفارش هاى مكرر بنى اميه با فرزندان پيامبر خدا طورى رفتار كردند كه صفحات تاريخ را تا روز قيامت ننگين و لكه دار نموده و آبرو و حيثيت خودشان را برده و مسلمانان را خون دل و گريان و نالان كردند و حوادثى را به وجود آوردند كه اصلا فراموش شدنى نيست و جنايات و صدماتى كه از اين شجره ملعونه متوجه اسلام و پيروان آئين مقدس اسلام شد، از شماره بيرون است چه ظلم ها كه ننمودند و چه خونها كه نريختند و چه ناموس هاكه هتك و پاره نكردند اين ملت رسوا جز به مقام و رياست دنيا به هيچ امرى عقيده نداشتند و پابند هيچ چيز نبودند و لذا فرمانروائى آنان بدترين و پست ترين حكمرانى هاى دنيا بود چنانچه دانشمندان اهل تسنن هم بر اين مطلب اقرار و اعتراف نموده و در كتاب هاى معتبرشان آورده اند از باب نمونه به ذكر يك مثال اكتفا مى نمائيم :
سعيد بن جمهان از سفينه خدمتگزار رهبر اسلام (كه مدت ها در حضور آن بزرگوار به شرف خدمتگزارى نائل گشته و در سفر و حضر در محضرش ‍ كسب فيض نموده بود(٣١)) روايت كرده كه به او گفتم بنى اميه ادعا مى كنند كه خلافت و جانشينى پيامبر خدا حق ما است و پس از رسول خدا و رهبر اسلام پيشوائى توده جمعيت به ما واگذار شده و ما سزاوار و شايسته اين مقام مى باشيم گفت دروغ مى گويند پسران زرقاء(٣٢) بلكه آنان پادشاهانند و سلطنتشان بدترين سلطنتها است و اين را همه صاحبان سنن نقل نموده اند(٣٣).

يك شاهد زنده يكى از شواهد زنده كه ادعاى مزبور را ثابت و هويدا مى سازد حادثه جانگداز كربلا مى باشد چنانچه حضرت رضا (عليه السلام) در سخنان خود به اين موضوع اشاره كرده و فرمود: ماه محرم الحرام جلوتر از اسلام از ماه هايى بود كه اهل جاهليت و وحشيت جنگ و نبرد و ستيز را در آن حرام و ممنوع مى داشتند و قتل و غارت را در آن تعطيل مى كردند (ولى مسلمانان و كسانى كه بدتر از يهود و نصارى بودند و به اعتقاد و زعمشان از پيروان و تابعين اسلام و علاقمندان رهبر اسلام بودند) ريختن خون ما را در اين ماه حلال و جائز دانسته و بروى زمين جارى ساختند و مقام ما را رعايت نكرده و حرمت ما را هتك و پاره نمودند و زنان و اطفال و بچه هاى ما را همانند اولاد كفار و مشركين اسير كردند و خيمه و خرگاه ما را آتش زدند و سوزانيدند و هر چه در آن يافتند غارت نموده و به يغما و تاراج بردند و توصيه هاى رهبر اسلام را درباره ما ناديده گرفتند و فرمود روز شهادت امام حسين (عليه السلام) ديدگان ما را مجروح و آب چشمانمان را جارى ساخت و سروران و عزيزان ما را در سرزمين كربلا خوار و گرفتار، و ما را به بلا و مصائب دچار نمود شايسته است كه گريه كنندگان تا روز قيامت و رستاخيز بر امام حسين (عليه السلام) گريه و نوحه كنند و اين گريه گناهان و لغزشهاى بزرگ را ريخته و از بين مى برد و پس از آن فرمود عادت و خوى پدرم اين بود كه از اول ماه محرم خنده نكرده و خرسندى و شادى به خود راه نمى داد و روز به روز بر غم و اندوهش افزوده گشته و ناراحتيش بيشتر مى شد تا روز دهم محرم الحرام و در آن روز همه غصه ها و غم ها بر او هجوم و حمله مى آورد و در آن روز بيشتر از روزهاى سابق ناراحت مى گشت و مى فرمود در چنين روزى جدم را شهيد نمودند(٣٤).


۱
گفتار علوي


سخنرانى دوم : مشروعيت توسل
قال الله تعالى فى كتابه : يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله و جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون (٣٥).

اراده الهى خالق كائنات و موجد اشرف مخلوقات بر حسب حكم و مصلحت هاى فراوان اراده و مشيتش تعلق گرفته كه هر چيزى را از راه متعارف و به وسيله علل و اسباب به موجودات و جنبندگان و حيوانات اين جهان بدهد و از طريق اعجاز و خلاف جريان عادى جود و بذل و بخشش خود را امساك نموده است (٣٦).
براى توضيح مطلب و روشن شدن مقصود امثله اى را مى آوريم مثلا خداوند آتش را وسيله گرم كردن و آب و باران را براى نمو و رويانيدن اشجار و نباتات و سبزيجات و دارو را براى علاج مرض و كسالت مقرر و معين فرموده است (٣٧).
اگر مريض و بيمار پيش طبيب و دكتر نرود و داروى درد خود را از اين راه معمولى و عقلانى به دست نياورد و انتظار داشته باشد كه خداوند توانا و قادر مطلق او را بدون دكتر و خوردن دارو و استعمال قرص و تزريق آمپول به او شفا داده و لباس صحت و عافيت به تن او بپوشاند و از درد و ناراحتى و بيمارى رها سازد، چه بسا تصور بيجا و خيال خام و غير عقلانى نموده است .

دستورى كه به پيامبر داده شد براى شاهد مطلب به ذكر يك داستان اكتفا و قناعت مى نماييم و آن اينكه از حضرت امام صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود: در زمان گذشته يكى از انبياء و پيامبران خدا بيمار شده بود و حاضر نمى شد كه خود را به طبيب نشان بدهد تا پزشك دستور داروى كسالت و نقاهت او را به وى بدهد و مى گفت : معالجه نمى كنم تا آن خدايى كه مرا عليل و ناخوش كرده شفايم را بدهد. از جانب پروردگار عالم به او وحى و الهام شد كه تو را شفا نخواهم داد حتى اينكه طبق متعارف خود را مداوا و درمان كنى زيرا دارو نيز از من است و من آن اثر و خاصيت را در آن قرار داده ام از اين جهت پيامبر خدا مشغول معالجه شد و بهبودى يافت و حضرت احديت لباس ‍ صحت و عافيت به تن وى پوشانيد(٣٨).

كشاورز براى محصول خوب چه بايد انجام دهد؟ و همچنين اگر دهقان و كشاورز خواسته باشد در موقع خرمن و به دست آمدن غلات يا حبوبات ديگر محصول خوب و زياد بردارد بايد آن مقداريكه از او ساخته است انجام داده و در مقدمات ظاهرى آن چيزى را فروگذار نكرده و كمترين مسامحه را بر خود راه ندهد مثلا زمين خوب كه آماده زراعت و داراى شرائط كشت و زرع بوده به دست آورده و تخم و بذر سالم و خوب در آن افشانده و در اوقات مناسب به آبياريش رسيدگى نمايد و از چيزهايى كه مانع نمو و رشد او شده جلوگيرى نمايد خلاصه وسائل نمو و تعالى را آماده نموده و موانعى كه در سر راه آن وجود دارد از بين برده و برطرف نمايد در اين صورت صحيح و درست است كه از خالق خويش ‍ استمداد طلبيده و عرض كند پروردگارا از تو اميد بركت و رحمت دارم .

ملاقات بزرگان بى وسيله ممكن نيست و نيز اگر كسى بخواهد به خدمت شخص بزرگى برسد و با او تماس گرفته و احتياجات و نيازهاى خويش را به او برساند و از او براى خود استمداد و يارى بطلبد، به وسائل زياد و گوناگون نيازمند است كه بدون آن مقدمات عادتا امكان پذير نمى باشد.

نتيجه گيرى از دو امر مسلم براى اثبات مطلب و حقانيت گفتار و عرائضم دو امرى را ذكر و يادآورى مى نمايم كه هر كدام مورد قبول و اتفاق (شيعه و سنى) مى باشد حتى اينكه جاى هيچ گونه ترديد و شك و شبهه را در موضوع مذكور نگذاشته و مطلب را روشن و آفتابى سازد زيرا مسئله مورد بحث مخصوص يك مذهب يا آئين خاصى نيست كه عده اى آن را پذيرفته و جمعى آن را رد كنند بلكه يك مسئله اسلامى است كه تمام مسلمانان و پيروان و تابعين آيين مقدس اسلام به آنها اعتقاد داشته و دارند.
امر اول اينكه بيش از يازده آيه شريفه در سوره هاى مختلف قرآن مجيد(٣٩) دلالت دارند كه خداوند متعال براى حفظ و ضبط گفتار و اعمال و كردار نيك و يا زشت بشر ماءمورين موكل نموده و هميشه ملازم و مراقب ايشان هستند و هرگز از آنان جدايى و مفارقت نمى نمايند و همه اعمال و كردار خوب و يا بد بنى آدم را روز قيامت و رستاخيز در پيش او حاضر مى سازند و همان صحايف بر ضرر و يا نفع صاحبان خودشان گواهى و شهادت مى دهند چنانچه خداوند متعال در سوره جاثيه (٤٠) مى فرمايد اين است كتاب و نوشته ما كه بر عليه شما شهادت و گواهى مى دهد و با امر و دستور ما، ماءمورين كنترل اعمال نوشته اند (و امروز مانند زبانتان آشكارا سخن گفته و اعمال و كردارتان را برملا مى سازند).

دو نكته قابل توجه از اين آيه شريفه دو مطلب استفاده مى شود كه شايسته دقت و توجه است يكى اينكه خداوند متعال كه نسبت نطق و حرف زدن را به خود كتاب و صحايف اعمال داده است معلوم مى شود نامه هاى اعمال انسان روز قيامت همانند زبان آدمى به سخن آمده و حرف مى زنند و همين مطلب را آيات ديگر و اخبار و احاديث نيز تاءييد نموده و اثبات مى كنند كه روز قيامت و رستاخيز بر خلاف اين جهان همه موجودات آن زنده وحى مى باشند و تمامشان قدرت نطق و تكلم را دارند و همانند اين جهان وسيله بيان مقاصد تنها زبان نيست (٤١).
و ديگرى اينكه خود صحايف اعمال را با اينكه خداوند متعال املاء نكرده و ننوشته با اين حال به خود نسبت داده است و انشاءالله اين موضوع را در ضمن امر دوم توضيح داده و روشن مى نمائيم :(٤٢)

اعتقاد مسلمانان دانشمندان و علماى شيعه و سنى اعتقاد دارند كه خداوند از همه اعمال بشر باخبر و آگاه است و هيچ چيز از او مخفى و پوشيده نبوده و نيست (٤٣) زيرا او در تمام حالات از خود انسان به انسان نزديكتر است (٤٤).
پس با اين حال حضرت احديت قدرت دارد همه كردار و گفتار بندگانش را بدون نوشتن موكلين مخصوص حفظ نموده و روز موعود و رستاخيز از آنان حساب بكشد با اين حال به علم خود قناعت و اكتفا نكرده براى انجام دادن عمل مزبور ماءمورين مخصوص معين نموده تا تشريفات متعارف به عمل آمده و اجرا گردد و ضمنا بندگان خدا بدانند كه در روز قيامت تمام صحايف اعمال بنى آدم در مقابل و برابر ديدگانشان مجسم شده و همه امورى كه در دنيا انجام داده اند بدون كم و زياد در آنجا خواهند ديد و چون چشمان آنها به كارهاى زشت و نامشروعى كه در دنيا به جا آورده بودند مى افتد بسيار تاءسف خورده و فوق العاده نادم و پشيمان مى شوند و سر خجلت و شرمندگى را به پايين مى اندازند و از هر طرف سيل حسرت و ندامت و غم و غصه به آنان روآور مى شود.
البته بر صاحبان دانش و بينش و اشخاص با بصيرت مخفى و پوشيده نيست كه دانستن اين گونه قضايا و داستانها در روح و روان انسان اثر گذاشته و مى گذارد و باعث مى گردد كه خلايق در اين جهان از اعمال ضدانسانى خود دست كشيده و از معاصى و گناهان اجتناب نموده و به حريم آنها نگردند و اين نكته اى است كه حضرت امام صادق (عليه السلام) در پاسخ زنديق و منكر خدا كه از حكمت و سبب نوشته شدن اعمال مخلوقات خدا با اينكه از كردار آنان آگاه است سؤ ال كرده بود اشاره و تنبيه فرمودند(٤٥).
امر دوم از آيات شريفه استفاده مى شود خداوند براى قبض ارواح و گرفتن جانهاى حيوانات و جنبندگان هنگامى كه وقت مقرر و موعد معينشان سر آمد جمعى از فرشتگان را ماءمور نموده كه جان آنها را قبض نمايند با اينكه خداوند مستقيما و بلاواسطه مى تواند ارواح موجودات جاندار را قبض ‍ كرده و به زندگانى آنان خاتمه دهد با وجود اين جريان متعارف را رعايت كرده و از خلاف عادى پرهيز نموده براى توضيح مقال و روشن شدن گفتار و از بين رفتن بعضى از توهمات واهيه و سست و خيالات فاسده ، دامنه عرايضم را وسيع تر گرفته و مقدارى در پيرامون مطلب فوق صحبت مى نمايم اميد است براى مستمعين و شنوندگان محترم مفيد و سودمند واقع شود.

از آيات چه استفاده مى شود؟ از بعضى از آيات قرآن معلوم مى شود كه پروردگار متعال مستقيما ارواح را قبض نموده و به حيات هر ذى حيات خاتمه مى دهد چنانچه در سوره زمر(٤٦) در مقام تهديد مشركين و اظهار قدرت خود مى فرمايد:
خداست كه جانها را هنگام رسيدن اجل ها و مرگشان مى گيرد و به زندگانى آنها خاتمه مى دهد و در سوره يونس (٤٧) به پيامبر خود خطاب نموده مى فرمايد: «به مردم مكه بگو اگر در دين و آيينى كه شما را به آن دعوت مى نمايم ترديد و شك داريد پس من پرستش نمى كنم آنها را كه شما مى پرستيد لكن عبادت و پرستش مى نمايم به آن خدايى كه شما را مى ميراند و ارواح تمامتان را درمى گيرد». و از عده آيات ديگر عكس ‍ مطلب فوق استفاده مى شود به جهت اينكه آيات مزبور مى رسانند كه ماءمورين خدا هستند كه ارواح را قبض مى نمايند چنانچه خداوند متعال در سوره انعام (٤٨) مى فرمايد: «خداوند هميشه بر بندگان خويش غالب و قاهر است و نگهبانان خود را وقت رسيدن آجال اعزام نموده تا جانها را دريابند، آنان هيچ وقت ماءموريت خود را از وقت مقرر تاءخير نينداخته و از اوامر و دستورهاى الهى چيزى را فروگذارى نمى نمايند». و باز در سوره نحل (٤٩) درباره كسانى كه خدا را در اين دنيا نشناخته و شرك ورزيده اند مى فرمايد: «ماءمورين الهى را (فرشتگان) موقع مرگشان مشاهده مى كنند در حالتى كه به خودشان ظلم و ستم نموده اند و از اعمال و كردارشان نادم و پشيمان شده چنين مى گويند ما در اين جهان خدا را مى شناختيم و ابدا مرتكب قبايح و كارهاى زشت نمى شديم موكلين در پاسخ آنها مى گويند اين طور نيست كه اظهار مى نماييد خداوند به تمام اعمال شما عالم و دانا است و نيز در همين سوره (٥٠) مى فرمايد: «اشخاصى كه در اين جهان موحد و پاك و پاكيزه بودند وقتى كه فرشتگان قبض ارواح ، روح آنان را مى گيرند، به ايشان خطاب كرده و مى گويند: داخل بهشت جاويدان شويد در نتيجه پاداش كارهاى نيك و خوبى كه جلوتر انجام مى داديد».
و از جمعى آيات ديگر استفاده مى شود كه اين منصب و مقام مخصوص ‍ ملك الموت مى باشد زيرا در سوره سجده (٥١) خداوند متعال مى فرمايد:
«اى پيامبر!به آنان بگو قبض مى نمايد روح شما را فرشته مرگ هنگامى كه اجلها و مرگتان برسد و ما او را بر اين كار نامزد كرده و گماشته ايم و پس از قبض ارواح براى حساب و رسيدگى اعمال به سوى پروردگارتان عود داده شده و بازگردانده مى شويد».
خلاصه آنچه تا حال عرض كرديم اين شد كه آيات قرآنى در اين موضوع سه قسم هستند: در بعضى آيات گرفتن ارواح را پروردگار عالميان به خود نسبت داده است و در عده اى آيات ديگر به ملك الموت و در سومى به فرشتگان خود منسوب مى دارد انسان نخستين بار كه به اين آيات مزبور نگاه مى نمايد تناقض در بين آيات به نظرش مى رسد و گمان مى كند كه مضمونشان با همديگر سازگار نبوده چنانچه همين توهم و خيال را بعضى از زنادقه و ملحدين در زمان حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) پنداشته بودند لذا روزى يكى از آنان به محضر آن بزرگوار رسيد و عرض كرد اگر اختلاف در قرآن و كتاب آسمانى شما مسلمانان نبود من نيز ايمان آورده و اسلام را مى پذيرفتم حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود آن اختلاف و تناقض كه تصور كرده اى چيست (٥٢)؟ زنديق پس از شمردن مواردى عرض كرد از جمله مى بينم در برخى آيات گرفتن ارواح را خداى شما به خود و در جمعى ديگر به ملك الموت و در برخى ديگر به فرشتگان خود نسبت داده است (٥٣) و نظير همين پرسش را از حضرت امام صادق (عليه السلام) سؤ ال نموده اند(٥٤).

توضيحى درباره آيات براى روشن شدن اذهان و افكار برادران دينى پاسخ توهم و خيال مزبور را با ذكر مثال ساده كه حضرت على (عليه السلام) نيز به آن در سخنان گهربارش ‍ اشاره فرموده به محضر مستمعين و شنوندگان عزيز تقديم مى نمايم و آن اينكه اگر به كسى از مقام مافوق خود امر و دستورى برسد كه بايد از فلان كس اين مقدار ماليات بستانى اگر ماءمور پس از درخواست با اباء و امتناع طرف روبرو شود و به جهت وصول كردن مبلغ مزبور چند عدد تازيانه و شلاق به او بزند و يا چند تا چك به صورتش بنوازد تا دست از خوددارى و سرپيچى بردارد و وجه تعيين شده را بپردازد در اين صورت اگر توده مردم بگويند فلان كس را پاسبان زده و توهين نموده است صحيح گفته اند و اگر بگويند رئيس كلانترى و يا شهربانى و يا شهربانى كل كشور او را كتك كارى نموده باز حرف درستى زده اند زيرا همه پاسبان ها زيردست آنها قرار گرفته و كار ماءمورين در واقع و نفس الامر كار رؤ ساى آنان محسوب مى شود و همچنين ... زيرا سازمان شهربانى تماما اوامر و دستورها و برنامه هاى وى را اجرا مى نمايند و هر طورى كه او دستور بدهد طبق همان رفتار مى كنند.
به همين ترتيب خداوند متعال براى ملك الموت (عزرائيل) انصار و يارانى قرار داده كه با دستور و امر او رفتار كرده و برنامه هاى او را به كار مى بندند نتيجتا كارهاى دستياران و انصار عزرائيل به خود عزرائيل نسبت داده مى شود به جهت اينكه با راهنمايى او آنان وظائف خودشان را انجام مى دهند و چون ملك الموت از ناحيه پروردگار ماءمور اين كار گرديده است و لذا صحيح است كار ملك الموت را به خدا نسبت داده و بگوييم خداوند احديت ارواح را قبض مى نمايد چون ملك الموت با اوامر حضرت حق كارها را انجام مى دهد و الا مقام خداوند برتر و بالاتر از اين حرفهاست (٥٥) و همين پاسخ را حضرت امام صادق (عليه السلام) در جواب توهم باطل زنديق نيز بيان فرموده اند(٥٦).

بهره بردارى از وسايل روحانى شرك نمى آورد پس از بيان و وضوح دو امر سابق از مسلم بودن مطلب فارغ كه شويم به اصل مقصود مراجعه نموده و مى گوئيم استفاده از مقدمات و علل و اسباب چنانكه در امور مادى و جسمانى ضرورى و لازم است زيرا به وسيله آنها انسان مى تواند عروس مقصود را به آغوشش كشيده و به تمام آمال و آرمانهايش نائل گردد.
همچنين در توسلات امور معنوى و روحانى بايد به مقدمات و وسائل آن چنگ زده و تمسك نمايد تا بتواند به منويات و آرزوهاى خويش برسد همچنان كه توسل به علل و اسباب و استمداد از مقدمات ظاهرى و مادى در كارهاى جسمانى شرك محسوب نشده و صاحب آن را مذمت و نكوهش نكرده و از افعال و كارهايش عقلا انتقاد نمى كنند به همين ترتيب توسل كردن به اسباب روحانى با اعتقاد به اينكه آنان (ائمه) فياض بالذات و الاطلاق نيستند چون خودشان مانند ساير موجودات و مصنوعات جهان هستى ممكن و محتاج پروردگار عالمند و هيچ آنى غنى و بى نياز از خدا نبوده و نيستند و مؤ ثر حقيقى و اصلى در تمام امور و حوادث عالم كون منحصر به حضرت احديت بوده و بدون اراده و خواست او امرى موجود و محقق نمى گردد نيز مذموم نبوده بلكه ممدوح و پسنديده است .

عقيده شيعيان درباره امامان معصوم ما اماميه اثناعشريه و تابعين پيامبر خدا و دوستداران اهل بيت آن بزرگوار مدعى هستيم كه پيامبر خدا و ذريه طيبه آن حضرت كه ما آنان را پيش خدا وسيله قرار داده و به توسط ايشان حاجت و مقصود خودمان را از خدا گرفته و گرفتاريهايمان را برطرف مى سازيم ، بندگان صالح و مطيع و منقاد حضرت احديت بوده و از تمام معاصى و گناهان اجتناب و دورى نموده و معصوم مى باشند(٥٧) و نزد خداوند متعال مقام ارجمند دارند و آنان نيز مانند ساير افراد و اشخاص عادى و معمولى نيستند.

اشتباهات مغرضين چنانچه جمعى از مردم جهان اين طور خيال و تصور نموده و مى نمايند و از اين جهت به كسانى كه به خمسه طيبه آل عبا و يا ساير حضرات ائمه دينى متوسل شده و به ذيل عنايات آنان چنگ مى زنند و ايشان را پيش معبود و پروردگارشان واسطه قرار داده و نيازمنديهاى خودشان را از آفريننده زمين و آسمان درخواست مى نمايند مورد حمله قرار داده و اعتراض مى نمايند و نسبتهاى ناجوانمردانه داده و مى دهند(٥٨).
و در همين روزها كه عزادارى و سوگوارى سالار شهيدان و رهبر آزادگان خامس آل عبا حضرت ابى عبدالله امام حسين (عليه السلام) شروع شده و روز به روز دوستان و علاقه مندانش با جان و مال در تجليل مقام و احترام آن سرور كوشيده و نهايت سعى و غايت كوشش را انجام داده و هيچ گونه از بذل اموال و صرف اوقات در عزادارى آن بزرگوار مضايقه نمى نمايند و در اين كار جز رضايت و اطاعت خدا و رسولش غرض ديگرى ندارند و مى خواهند به دستورهاى نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) كه هميشه پيروان خود را به محبت و ولايت و دوستى اهل بيت خود دعوت مى نمود(٥٩) عمل كرده باشند آنان با اين وسيله به مردم دنيا اعلام مى كنند كه ما فرمان ها و دستورهاى پيامبر اسلام را بجا مى آوريم و اولاد و فرزندان آن سرور را دوست داشته و در راه آنان از جان و مال دريغ نداريم ، اعتراضات و اشكالات و شبهات عده زياد شده و با وسائل گوناگون جمعيت را از محبت و دوستى خاندان وحى باز داشته و كسانى را كه در اين راه قدم هاى ارزنده برداشته و برمى دارند، به جهل و نادانى يا تضييع اموال و اوقات نسبت مى دهند.

منشاء اين اعتراضات علت اين گونه مطالب و توهمات بى مورد اين است كه امام حسين (عليه السلام) و پدران و اولاد و بچه هايش را آن طورى كه پيامبر اسلام به وسيله فرشته وحى (جبرائيل) براى مسلمان و پيروان آئين مقدس اسلام ابلاغ نموده درك نكرده و به دست نياورده اند زيرا پيامبر اسلام در حق حسنين (عليهما السلام) مى فرمود: حسن و حسين من بهترين و شريفترين مردم جهان از پيشينيان و آيندگان از نظر حسب و نسب مى باشند چنانچه دانشمندان خود اهل سنت در كتب معتبره خودشان همين مطلب را از آن بزرگوار نقل كرده اند. صاحب كتاب ذخائرالعقبى در ضمن حديث مفصلى اين چنين نقل مى كند كه :
روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با عده اى از اصحاب به مسجد تشريف آوردند در حالى كه حسن و حسين (عليه السلام) را در دوش راست و چپ خود جا داده بود آن حضرت سرپا ايستاده و به مسلمانان و اصحاب خويش فرمودند: آيا خبر ندهم شما را از شريفترين مردم روى زمين از نظر جد و جده ؟ عرض كردند بلى يا رسول الله فرمود: آنها عبارت از حسن و حسين من مى باشند زيرا جد آنها رسول الله خاتم انبياء و جده آنها حضرت خديجه بانوى زنان بهشت مى باشد. باز فرمود: آيا شما را راهنمائى نكنم به شايسته ترين خلق جهان از جانب عمو و عمه ؟ عرض كردند چرا يا رسول الله فرمود: حسن و حسين من عمويشان جعفر بن ابيطالب و عمه شان ام هانى دختر ابيطالب (آن زنى كه از خانه وى پيامبر به معراج تشريف بردند و خداوند بر خانه او مسجد اطلاق فرموده است) و نيز فرمود آيا شما را آگاه نسازم از كسى كه بهترين جمعيت روى زمين مى باشد از ناحيه دائى و خاله ؟ گفتند چرا يا رسول الله فرمود: آنان عبارتند از حسن و حسين من زيرا دائيشان قاسم فرزند پيامبر خدا و خاله شان زينب دختر رسول خدا مى باشد سپس فرمود: خدايا تو مى دانى و آگاه هستى كه حسن و حسين اهل بهشت هستند و عم و عمه شان نيز اهل بهشتند و كسانى كه آنان را دوست داشته باشند نيز جايشان بهشت است و اشخاصى كه آنها را دشمن مى دارند جايگاهشان جهنم است (٦٠).
از اين حديث شريف مقام و عظمت و بزرگى حضرت امام حسين (عليه السلام) معلوم مى شود كه پيش خدا و پيامبرش چقدر عزيز و محترم است .

عوامل مجد و عظمت حضرت امام حسين (عليه السلام) زيرا او در دامن پر مهر مادرى مانند فاطمه زهرا تربيت يافته و بزرگ شده است مادرى كه فضل و مقام و دانش آن معصومه را پيامبر خدا ( صلى الله عليه و آله) در اوقات مناسب با الفاظ گوناگون (٦١) و تشبيهات بى نظيرى به مردم ابلاغ مى نمود و دانشمندان اهل سنت علاوه از علماى شيعه در كتب خودشان ذكر كرده اند.
و همچنين آن حضرت در پرتو عنايات پدرى بزرگ شده اند كه عظمت و بزرگى او بر كسى مخفى و پوشيده نيست زيرا خداوند متعال آيات فراونى در شاءن و منقبت آن بزرگوار نازل كرده كه همه آنها را علاوه از شيعه ، عامه نيز در تاءليفات و تصنيفات معتبره خودشان آورده اند(٦٢).
و رسول گرامى اسلام نيز مقام علمى و عملى آن حضرت را در محافل و مجامع عمومى و خصوصى با تصريح و گاهى با اشاره و كنايه به مسلمانان جهان اعلام فرموده است و دانشمندان اهل تسنن و رهبران آنان در صحاح و سنن خودشان اغلب آنها را آورده اند(٦٣).
و فضل و علم و قرب و نزديكى آن جناب در پيشگاه رسول خدا كتب فريقين را (شيعه و سنى) پر كرده است (٦٤) در حالى كه دشمنانش از كثرت عداوت و عقده اى كه داشتند فضائل و مدايح آن بزرگوار را پنهان نموده (٦٥) و دوستانش از ترس و خوف دشمنان سرسخت و مقتدر آن روز نمى توانستند مناقب و اوصاف و كمالات حسنه آن رادمرد حق را ابراز و آشكار نمايند(٦٦).

اهل بيت رسول خدا كشتى نجاتند بارى رهبر بزرگ اسلام فرزندان و ذريه خود را مخصوصا حسنين (عليهما السلام) را به توده مردم توصيه كرده و مسلمانان را به محبت آنان امر مى فرمود و دوستان و علاقه مندان آنها را ناجى و رستگار مى دانست چنانچه عامه و خاصه متفقا نقل كرده اند كه رسول خدا فرموده است مثل اهل بيت من همانند كشتى نوح مى باشد كه هر كس بر آن سوار شد نجات يافت و هر كس تخلف از آن نمود هلاك گرديد(٦٧) از اين جهت و جهات ديگر اعتقاد داريم اگر ايشان حوائج و نيازمنديهاى محبين و علاقه مندان خودشان را با بودن شرائط و نبودن موانع از پروردگارشان درخواست كنند خداوند يكتا با احترام و قرب معنوى آنان كه نزد او دارند حوائج بندگان خويش و دوستان اهل بيت عصمت و طهارت را برآورده و به گرفتاريهايشان خاتمه مى دهد براى روشن شدن اذهان جوانان و افكار برادران دينى كه مبادا در اثر معاشرت و نتيجه ارتباط با عده اى يا مطالعه و خواندن بعضى مقالات و كتابهائى تحت تاءثير واقع شده و مطلب فوق را با تعجب تلقى كنند، به ذكر مطلبى كه خود دانشمندان اهل تسنن در كتب و تاءليفاتشان آورده اند مبادرت مى نمائيم تا صحت عرائض ما را اثبات نموده و افترا و تهمت هاى معاندين را آشكار و برملا سازد و گوش به مطالب و گفتار كسانى فرا ندهند كه با خاندان اهل بيت و طهارت عقده داشته و دشمن و معاندند و هميشه امثال و نظائر اين نوع سخنان را دست آويز خود قرار داده و در مجالس عمومى و محافل خصوصى براى اغوا و گمراه نمودن عوام و اشخاص ساده لوح ذكر كرده و در نوشته هاى خودشان مندرج و منعكس ‍ مى سازند و احساسات دينى مسلمانان را بر عليه برادران هم كيش خود و پيروان اهل بيت پيامبر خدا بنام مشرك و كافر! تحريك نموده و باعث ايجاد اختلاف و دودستگى گرديده و با وسائل گوناگون و مختلف گويندگان كلمه توحيد را به جان هم انداخته و باعث خونريزيها و از بين رفتن هزاران گويندگان كلمه لا اله الا الله شده و مى شوند و به سبب همين اختلافات اسلام را تضعيف و كفار و دشمنان آن را تقويت مى نمايند.

بهره بردارى در جهان حيوانات و آن اينكه كمال الدين دميرى در «حياه الحيوان» پس از ذكر بعضى انواع و اقسام مارها و شرح خواص و آثار برخى از آنها از زمخشرى و ديگران نقل كرده كه افعى زياد عمر مى كند هر گاه هزار سال عمر كرد نور بصر و روشنائى چشمانش را از كف مى دهد و از هر دو چشم نابينا مى شود خداوند متعال به او فهمانده و ملهم فرموده كه كورى خويش را به گياه معروف به نام «باديان» يا رازيانج معالجه و چشم هايش را به برگ تر آن بمالد لذا با حال كورى به جانب بوستانها و باغ ها و جاهايى كه در آنجا باديان تر روئيده و پيدا مى شود حركت نموده و خود را از مسافتهاى زياد و راه هاى طول و دراز به آن علف نامبرده رسانده و چشمانش را به آن مى مالد و به اين وسيله از كورى نجات يافته و روشنائى ديدگانش را باز مى يابد و نيز در همان كتاب نقل كرده بچه هاى افعى كه از تخم بيرون مى آيند، كور و نابينا هستند مادرشان طبق غريزه حب اولاد مى خواهد زودتر چشم بچه هايش باز شود لذا در صورت امكان برگ تر باديان را پيدا كرده و به چشم فرزندان خويش ‍ مى مالد تا اينكه زودتر از وقت معمولى و متعارف چشمهايشان گشوده گردد(٦٨).

پرسش از برادران دينى آقايان محترم و شنوندگان ارجمند! خداوند فياض كه اين خاصيت را در اين علف بيابانى قرار داده و مار نابينا به آن پى برده و بهره و نصيب خود را از آن بگيرد دو چشم از دست رفته خود را به وسيله آن علف بازيابد چه ايراد و استبعادى دارد كه خداوند متعال دعا را تحت قبه حضرت امام حسين (عليه السلام) و ساير ائمه دينى و رهبران اسلامى مورد استجابت قرار بدهد(٦٩) و چه بعدى دارد پروردگار توانا در تربت مقدس حضرت امام حسين (عليه السلام) شفاى دردها و بهبودى امراض گوناگون دوستان و محبين آن سرور را قرار بدهد(٧٠) تا شيعيان آن جناب از آن بهره مند شوند؟
و چه ايرادى دارد حضرت احديت به زوار قبر اباعبدالله (عليه السلام) در روز عرفه جلوتر از حجاج و زائرين بيت خود نظر افكنده و به جرائم اعمال و كردار آنان قلم عفو و آمرزش بكشد(٧١)؟ و چه عيبى دارد حضرت واجب الوجود عزاداران و گريه كنندگان فرزند رسول خدا كه در راه اعلاى كلمه توحيد و پيشرفت اهداف اسلامى قدمهاى ارزنده برداشته و در تحصيل رضايت پروردگارش متحمل زحمات فراوان و طاقت فرسا شده و از مال دنيا و اهل و عيال خود صرف نظر كرده و همه نيروى خود را در راه او مبذول داشته و از هيچ چيز فروگزارى نكرده و نهايت سعى و كوشش را انجام داده است ، مورد الطاف و عنايات خويش قرار بدهد(٧٢).
چنانچه خداوند در بين شبها به شب قدر امتياز خاصى عطا فرموده و آن شب را بهتر از هزار ماه معرفى نموده است (٧٣) و از ميان روزها به روز عرفه (نهم ذى الحجه) مقام و منصب مخصوص عنايت فرموده و از جمله دعا را در آن روز مقرون و نزديك به اجابت قرار داده است (٧٤).
و اين مطالب هيچ گونه قابل شك و ترديد نبوده و نيست بلكه از مسلمات شيعه و سنى شمرده شده و كسى هم نمى تواند به خود حق داده به خالق و آفريننده جهان هستى لب به اعتراض گشوده و بگويد خدايا چرا اين مقام و مرتبه را به آنان عطا نموده اى ؟ زيرا از كارهاى خداوند سؤ ال نمى شود چنانچه صريحا در قرآن مجيد به اين موضوع اشاره فرموده است (٧٥).
خلاصه از آيات شريفه و اخبار عامه و خاصه استفاده مى شود پروردگار متعال به اهل بيت پيامبر خدا به ويژه امام حسين (عليه السلام) كه امروزها متعلق به آن جناب مى باشد مقام بلند و ارزنده اى عنايت فرموده است .
براى نمونه به يك حديث مورد اتفاق فريقين از كتب اهل سنت و جماعت اكتفا مى كنيم . شعبى از سدى نقل كرده كه گفت آن زمانى كه امام حسين (عليه السلام) را كشتند و به درجه رفيع شهادت رسيد، آسمان براى آن حضرت خون گريه كرد و گريه آسمان سرخى او مى باشد(٧٦).

اشعار شافعى در مدح اهل بيت در خاتمه عرايض خود اشعارى كه امام شافعى در مدح اهل بيت پيامبر سروده است به محضرتان رسانده و دعا مى كنم . قال الامام الشافعى : يا اهل بيت رسول الله حبكمو - فرض من الله فى القرآن انزله - كفا كمومن عظيم القدر انكمو - من لم يصلى عليكم لا صلوه له (٧٧).


۲
گفتار علوي


سخنرانى سوم : دلايل عقلى و نقلى توسل يا ايها الذين آمنوا اتقو الله و ابتغوا اليه الوسيله و جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون (٧٨).

دلائل عقلى و نقلى توسل ديشب شمه و مقدارى در اطراف و جوانب توسل به رهبران اسلامى و دينى و چنگ زدن به دامن آنان و طلب و درخواست نمودن چيزى از پروردگار متعال توسط ايشان صحبت گرديد و عرايضى در اين زمينه به سمع شنوندگان ارجمند رسانيده شد و امشب نيز انشاءالله مورد بحث و كلام خودمان را همان مطلب قرار داده و اندكى درباره آن ، مطالبى به محضر آقايان محترم و مستمعين عزيز تقديم مى شود.
ديشب عرض شد خداوند متعال موفقيت و كاميابى را در هر موضوع و مطلبى بر طبق قانون طبيعت و روى علل و اسباب مقرر و معين نموده است يعنى : اگر كسى خواسته باشد به آمال و آرمانهاى خويش رسيده و عروس ‍ مقصود را به آغوش بكشد جلوتر بايد مقدمات و شرائط و وسايل آن مطلب و موضوع را - تا آنجا كه در قدرت و اختيار اوست - آماده و مهيا سازد و موانع و چيزهايى را كه از تحقق و وجود آن جلوگيرى نموده و بازمى دارد، زائل كرده و برطرف نمايد در اين صورت است اگر دست قدرت و نيروى مافوق طبيعت برخلاف و ضد و عكس آن مقصود فعاليت و كار نكند، به آرزوهايش رسيده و به تزلزل و نگرانى هاى خود خاتمه مى دهد و از محروميت نجات يافته و به راحتى و آسايش ابدى و يا موقت نائل مى گردد و اگر از اين طريق متعارف گام بر ندارد و برخلاف قانون طبيعت انتظارى داشته باشد آرزوهايش را با خود به گور خواهد برد.

توضيح مطلب براى توضيح مطلب و روشن شدن محل بحث ، مقدمه اى را مى آوريم و آن اينكه :
خداوند و آفريننده جهان هستى بر طبق حكمت و مصلحتى كه خود دانا و آگاه است سنگ را سخت و سفت آفريده است و جمجمه و كاسه سر انسان را از استخوان نازك و كم طاقتى به وجود آورده است و قضا و قدر الهى تعلق گرفته است اگر چيزى نازك و كم طاقتى با موجود محكم و سخت تلاقى كرده و برخورد نمايد، موجود كم نيرو و كم قوه در اثر تصادم و تلاقى شكسته و خورد مى شود.
اگر كسى طبق معمول و متعارف از پشت بام از راه بام پله پله به پايين آيد، صحت و سلامتى خويش را حفظ نموده و از مرگ نجات يافته است ولى اگر خودش را از پشت بام به روى سنگ پرت كند بر حسب جريان عادى كاسه سرش شكسته و مغزش متلاشى مى گردد و در نتيجه به حيات و زندگانى خويش خاتمه مى دهد و در اين صورت همه مردم او را مذمت و سرزنش ‍ نموده و به جنون و ديوانگى نسبت مى دهند و مى گويند: «چرا خود را از پشت بام پرت كردى و از طريق راه بام پايين نيامدى ؟» اگر او در جواب مردم بگويد: «خدا قادر بود مرا حفظ كند حتما اجلم رسيده بود»، هيچ كس اين منطق را از او نپذيرفته و او را قاتل و كشنده خويش معرفى مى نمايند. پيداست چنين فردى عمدا خودكشى كرده و وصايا و گفته هاى دم مرگ او صورت شرعى نداشته و نافذ نيست و ساير احكام و قوانين اسلامى درباره او اجرا مى گردد - كه اينجا نياز و احتياج به ذكر آنها نداريم - با اينكه مى دانيم خداوند بر همه چيز قدرت دارد و مى تواند آن شخص را حتى در اين صورت از مرگ نجات داده و حفظ نمايد ولى معمولا سنت الهى برخلاف اين موضوع جريان دارد.

نمونه ديگر خداوند متعال حيات معنوى و عزت و سربلندى مردم و هر اجتماعى را در اتفاق و اتحاد كلمه و فراوانى نيرو و قوا، و ضعف و نيستى را در اختلاف و پراكندگى و آماده نبودن در مقابل دشمن ، قرار داده است .
ما اگر صفحات تاريخ زندگانى رهبران توحيد و پيامبران الهى - به ويژه حالات اشرف پيامبران حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم) - را از آغاز بعثت تا سرانجام زندگانى و دم مرگ آن بزرگوار ورق زده و مطالعه نماييم ، خواهيم ديد:
وضع و رفتار رسول خدا قبل از هجرت به مدينه منوره با آن وضع پس از هجرت خيلى فرق دارد زيرا مى بينيم پيامبر خدا مادامى كه در مكه معظمه بود قدرت و نيروى دفاعى از خود و ياران و انصار خويش نداشت و لذا نمى توانست به برخى امور مهم از قبيل جنگ و جهاد و لشكركشى و ساير امور حكومتى اقدام نمايد زيرا شرائط آن موجود نبود و اكثريت با كفار و معاندين و دشمنان توحيد و اسلام بوده و مسلمانان در اقليت بودند ولى پس از هجرت به مدينه طيبه زمينه مساعد شده و شرائط و موقعيت تبليغات از لحاظ محل و مكان و جنبه هاى ديگر موجود و محقق گرديد و آن حضرت توانستند لشكر و قشون تشكيل داده و آماده نمايند و از اين جهت در مدينه جلو تعديات و اجحافات مشركين مهاجم مكه را گرفته و از طرق و راه هاى گوناگون در راه نشر و پخش و شيوع اسلام استفاده مى فرمود و جامعه بشريت و انسانيت را از ضلالت و گمراهى نجات داده و جانب سعادت و خوشبختى هدايت و راهنمائى مى فرمودند با اينكه اعتقاد داريم براى خدا مقدور و ممكن بود بدون تحقق و صورت گرفتن هجرت رسول خدا او را از شر كفار و مشركين حفظ و نگه داشته و دين و آيين خويش را در خود مكه فاتح و پيروز نمايد، و نيز مى توانست رهبر عاليقدر اسلام را از قتل و كشتن اهل مكه حفظ نموده و نياز به خوابيدن حضرت على (عليه السلام) در بستر و رختخواب آن بزرگوار(٧٩) نداشته باشد با اين حال حضرت احديت دستور و برنامه همه امور را به قائد و پيشواى مسلمانان از طريق متعارف اجرا نموده و دين خويش را از راه اعجاز و بر خلاف قانون طبيعت در جهان انتشار نداده است و همين قانون طبيعت در جنگهاى اسلام نيز رعايت شده است و لذا مسلمانان در بعضى از غزوه ها و نبردهاى اسلامى فاتح و پيروز مى شدند و در برخى از جنگ ها كفار غلبه كرده و مسلمانان مغلوب و شكست مى خوردند.

كارهاى روحانى به همين منوال است و همين روش فطرى در امور و كارهاى روحانى و معنوى رعايت گرديده و از قانون كلى الهى استثناء نشده است اگر شخصى خواسته باشد مورد توجه و عنايت پروردگار متعال قرار گرفته و الطاف و عنايات ربوبى شامل حال او نيز بشود بايد از طريق و راهى كه رهبران اسلامى و پيشوايان دينى نشان داده اند، وارد شده و از آن راه رضايت و خشنودى خالق و موجد خويش را تحصيل نمايد چنانچه در آيات قرآنى اين مطلب را خداوند به مسلمانان و پيروان دين اسلام اعلان فرموده است .
به عنوان نمونه آيه اى كه در طليعه منبر تلاوت و قرائت گرديد مى تواند بهترين شاهد و مؤ يد هدف ما باشد چون پروردگار متعال به مسلمانان و تابعين آئين مقدس اسلام خطاب نموده و مى فرمايد: «اى كسانى كه به خدا گرويده و ايمان آورده ايد! از عذاب دردناك و شديد او بترسيد و براى كسب رضايت و خشنودى او وسيله اى به دست بياوريد و در راه خدا جهاد نماييد تا راه راست و صراط مستقيم را يافته و هدايت و رستگار شويد.

معناى وسيله چيست ؟ وسيله در لغت به امورى گفته مى شود كه : انسان را به ديگرى نزديك سازد(٨٠) و حقيقت توسل به پروردگار عالم رعايت راه و روش خدا و كسب مكارم شريعت مقدسه است كه تواءم با علم و عمل بوده باشد چنان كه راغب در مفردات (٨١) به اين تصريح نموده است .
يعنى اگر كسى خواسته باشد به خداى خويش نزديك شود، بايد كارهايى كه رضايت و خشنودى خالق و معبودش در آنها است ، انجام داده و از امور زشت و اعمال قبيح و كردار ناشايست امساك و جلوگيرى نمايد و در خود آيه شريفه به هر دو مطلب اشاره اى شده است : اولى را از لفظ فاتقوالله و دومى را از كلمه وسيله مى فهميم (٨٢).

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليه السلام) وسيله تقرب هستند طبق اخبار خاصه و عامه (شيعه و سنى) كه در تفسير آيه شريفه وارد شده است ، پيامبر و اهل بيتش از جمله مصاديق آيه شريفه هستند.
از باب نمونه چند حديثى كه در تفسير فريقين (شيعه و سنى) در ذيل آيه شريفه منقول است ذكر مى كنيم :
١ - على بن ابراهيم قمى در تفسير آيه شريفه فرموده است : به سبب امام و پيشواى دينى و رهبر مذهبى تان به خدا نزديك شويد(٨٣).
٢ - ابن شهر آشوب نقل كرده است كه : اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه فرمود: نزديك شويد به خدا به كمك وسيله و من وسيله او هستم (٨٤).
٣ - مراد از وسيله ، پيامبر خدا و اهل بيت او و مردان صالح و نيكوكاران امتند چنانچه در روايات از ائمه و رهبران اسلامى وارد شده است كه فرمودند: رسول اعظم به خدا چنگ زده و ما اهل بيت به پيامبر خدا تمسك مى نماييم و شما شيعيان و دوستان به ما پيوسته و از ما استمداد مى نماييد(٨٥).
٤ - حضرت زهرا يگانه دختر و يادگار پيامبر خدا وقتى كه مطلع شد كه فدك را ابوبكر غصب نموده و عمال و كارگران او را اخراج و بيرون كرده است ، با عده اى از بانوان و زنان بنى هاشم براى اثبات و احقاق حق خويش ‍ و اظهار و اعلان مظلوميت و ابراز تاءسف و نارضايتى از تعدى و اجحاف و ظلم و ستم پسر «ابى قحافه» در مسجد پيش او آمد و ميان دختر پيامبر خدا و مردان پرده اى زدند، حضرت صديقه طاهره پس از حمد و ثناى خالق و پروردگار متعال و خواندن خطبه بليغه ، به مسلمانان و مهاجر و انصار خطاب نموده و فرمود: تقوى داشته باشيد و اوامر و دستورهاى خدا را امتثال و اطاعت كنيد و جز از علما و دانشمندان كسى ديگر از خدا نمى ترسد.
اى مسلمانان ! سپاس و ستايش خدايى را نمائيد كه به جهت عظمت و بزرگى او اهل آسمانها و زمينها دنبال و پى وسيله و نزديكى به وى گشته و عبوديت و بندگى او را مى نمايند و بدانيد ما هستيم وسيله پروردگار در ميان خلق و بندگان او(٨٦).
و بعد شروع به ذكر فضايل و مناقب اهل بيت رسالت نموده و فرمود: وقتى كه تمام خانه ها از پليدى و آلودگى هاى شرك و كفر پر شده بود، خانه ها و منازل ما از كثافت شرك و كفر پاك و پاكيزه بود و در خانه هاى ما فرشتگان و ملائكه مقربين پروردگار رفت و آمد كرده و به پدرم وحى مى آوردند تا آخر خطبه (٨٧).
علاوه از آيه شريفه ، اخبار و احاديث فراوان داريم و علماء فريقين (شيعه و سنى) آنها را در صحاح و سنن خودشان نقل كرده اند كه صحابه پيامبر خدا در شدايد و گرفتاريها كه پيش آمد مى كرد به اهل بيت رسالت و منسوبين و بستگان آن بزرگوار توسل كرده و تمسك مى نمودند و توسط آنها به حوائج و مطالب و مقاصد خودشان موفق و از گرفتاريها و ناراحتى هايى كه داشتند نجات و خلاصى مى يافتند.

براى نمونه به چند حديث اشاره مى كنيم «شيخ منصور على ناصف» در جلد اول كتاب «التاج الجامع للاصول فى احاديث الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم») در باب «استسقا»(٨٨) گفته است : مشروع و جايز است انسان به وسيله دوستان و محبوبين پروردگار به خالق و آفريننده خويش پناه برده و حوائج و نيازهاى خود را از خداوند متعال درخواست نمايد و براى اين مطلب چند حديث شاهد آورده و ذكر مى نمايد.

خليفه دوم و توسل به اهل بيت در قحطى ١ - از انس منقول است : وقتى كه در اثر كم آبى و خشكسالى ، قحطى و كميابى و گرانى مى شد، عمر بن الخطاب به توسط عباس بن عبدالمطلب عموى پيغمبر خدا از حضرت احديت طلب باران و درخواست رحمت مى نمود و عرض مى كرد: «خدايا! و معبودا! در حيات و هنگام زنده بودن حبيبت رسول خدا آن بزرگوار را واسطه و شفيع خودمان قرار داده و درخواست رحمت و طلب باران مى نموديم و ما را دست خالى برنگردانده و به مقصود و آرزويمان مى رسيديم و الان توسط عموى پيغمبر عزيزت از درگاهت رحمت و باران طلب مى كنيم اميد و رجا داريم كه ما را از در خانه ات محروم و دست خالى برنگردانى ، انس مى گفت : خداوند مسلمانان را سيراب نموده و قحطى و بلا را از آنان برطرف مى نمود و اين حديث را بخارى نيز نقل كرده است (٨٩).
و در پاورقى اضافه مى كند:
اين حادثه در سال هجدهم هجرت اتفاق افتاده و نه ماه مسلمانان به كم آبى و بى بارانى مبتلا بودند، تا اينكه عمر بن الخطاب به توسط عباس عموى پيغمبر استسقا و درخواست باران نمود.

باز يافتن روشنائى چشم با توسل ٢ - عثمان بن حنيف نقل كرده است : مرد نابينا و كورى به خدمت پيامبر خدا رسيد و از آن حضرت تقاضا نمود كه در حق او دعا نموده و از خداوند طلب و درخواست كند كه روشنائى چشمانش را به او بازگرداند حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اگر ميل و رغبت داشته باشى ، درباره تو دعا مى كنم اما صبر و تحمل و بردبارى به خير و صلاحت مى باشد مرد كور عرض كرد: يا رسول الله خواهش و تمنا دارم در حقم دعا بفرماييد. حضرت دستور داد وضوى كامل بگيرد و پس از خواندن دو ركعت نماز دعائى را بخواند كه مضمون و ترجمه آن دعا اين است : خدايا به طرف و جانب درگاهت رو آورده و پيامبر رحمتت را شفيع و وسيله قرار داده ام و درخواست مى نمايم حاجت مرا برآورده و به گرفتاريم خاتمه دهى و پروردگارا شفاعت حبيبت را درباره بنده خويش قبول نموده و دست رد به سينه ام نزنى و اين حديث را ترمذى و ابن ماجه نيز نقل كرده اند(٩٠).

از اين احاديث چه استفاده مى شود؟ صاحب التاج پس از نقل احاديث و اخبار در پاورقى خود اظهار نظر نموده و مى گويد: اين نصوص صريحه و اخبار صحيحه دلالت دارند كه جايز بلكه مطلوب نيز هست كه انسان اشخاص صالح و نيكوكار را پيش خالق و معبود خويش وسيله قرار داده و مقاصدش را توسط آنان از خدا درخواست نمايد و اين مطلب را تاءييد مى كند آنچه كه مشاهد و محسوس است ، اشخاص به سلاطين و امرا به وسيله كسانى كه نزد آنان احترام و مقامى دارند نزديك شده و حوائج و نيازمندى هاى خودشان را برطرف مى نمايند و در كتاب نيت گذشت كه اصحاب غار به خدا متوسل شده و اعمال صالح و عمل نيك و شايسته خودشان را وسيله قرار دادند و خداوند نيز اجابت نموده و به مقاصدشان رسانيد(٩١) در صورتى كه مشروع شد در مقابل اعمال شايسته به خدا متوسل شويم پس به كسانى كه مصدر اعمال صالح بوده به طريق اولى جايز مى باشد و بلكه آنان مورد نظر و توجه خداوند در زمين و آسمان بوده اند، چنانچه در حديث قدسى آمده است ما وسعنى عرشى و لا فرشى و لا سمائى و لا ارضى و لكن وسعنى قلب عبدى المؤمن يعنى عرش و فرش و زمين و آسمان گنجايش مرا نداشته ولى قلب بنده مؤمن جايگاه من است .
لذا انصاف اولى و بهتر از پيروزى مذهب است و رجوع و برگشتن به حق و حقيقت علامت و نشانه فضيلت و برترى است (٩٢).

نقل مطالب المنار و ابن تيميه در عدم مشرعيت توسل بعضى از دانشمندان اسلامى (٩٣) در ضمن تفسير آيه شريفه مورد بحث در پيرامون و اطراف توسل و چنگ زدن در شدائد و گرفتاريها به انبيا و اوليا و مردان صالح و نيكوكاران امت و واسطه قرار دادن آنان نزد پروردگار عالم مطالبى از خود و ديگران مانند احمد بن تيميه حرانى (٩٤) در كتاب «قاعده جليله فى التوسل و الوسيله» نوشته و صفحاتى را پر نموده است .
و ملخص آن چه گفته و آورده اين است كه : ممكن است از لفظ توسل سه معنى مراد و مقصود باشد: دو معناى آن مورد اتفاق و اجماع مسلمين است و هيچ كس در جواز و مشروعيت آن خلاف و نزاع نكرده است اما معناى سوم دليل و مدرك از عقل و كتاب و سنت بر جواز و مشروعيتش نداريم بلكه بر خلاف و ضد آن از كتاب خدا شاهد و دليل موجود است و با صريح ترين لحن عدم مشروعيت و قدغن بودن آن را ابلاغ و اعلان مى نمايد. اما آن دو معنى و مقصود كه مورد اتحاد و اجماع مسلمانان جهان مى باشد يكى اين است كه مراد و مقصود از وسيله ايمان و اسلام و اعمال صالحه كه از انسان صادر و سر مى زند، بوده باشد زيرا شخص به وسيله ايمان و اسلام خود به خالق و معبود خويش نزديك شده و نزد او آبرو و اعتبار پيدا مى نمايد و اين نوع وسيله مخصوص و منحصر يك زمان محدودى نبوده بلكه هميشه و دائما موجود است .
و ديگرى دعا و شفاعت حضرات انبياء و پيامبران و رهبران دينى در صورتى كه زنده و موجود باشند و اين هم مانند معناى نخستين مورد تسلم و قبول پيروان دين مقدس اسلام بوده و هيچ كس از تابعين اسلام ، اشكال و اعتراض و ترديدى در آن نكرده است زيرا احاديث و اخبار بسيار بر جواز و مشروعيت شفاعت و دعا و درخواست حاجت به وسيله رسولان و پيامبران الهى داريم .
و از اين باب بود گفتار عمر بن الخطاب كه در موقع استسقا و درخواست باران و رحمت از پروردگار عالم مى گفت : خدايا در حال حيات و زنده بودن پيامبر و رسول گرامى ات هر وقتى كه به بى بارانى و كم آبى گرفتار و مبتلا مى شديم به آن بزرگوار متوسل شده و به توسط آن سرور كائنات از عنايات و الطاف حضرتت برخوردار و كامياب مى شديم (يعنى توسط دعا و شفاعت آن جناب نه به ذات آن حضرت).
و اين توسل مثل و مانند معناى اولى هميشه نبود، بلكه موقت و منحصر به حيات و زندگى انبيا و رهبران دينى مى باشد.
اما معناى سوم (وسيله) كه دليلى بر جواز و مشروعيت آن نداريم اين است كه پس از مردن رهبران اسلامى آنان را وسيله خودمان قرار داده و به توسط ايشان از جاهاى دور يا در جوار قبورشان چيزى را طلب و درخواست نماييم و احاديث و اخبارى كه بر جواز و قدغن نبودن عمل مزبور دلالت دارند، داراى حجيت و مدركيت نبوده و همه شان اخبار ضعيف و يا مجعول مى باشند جز حديث اعمى و آن هم بر معناى سوم كه مورد بحث و كلام ما است دلالت نداشته و شهادت بر جواز و ممنوع نبودن توسل مزبور نمى دهد بلكه بر صحت و درستى معناى دوم وسيله ، دلالت مى نمايد به جهت اينكه نابينا و كور به دعاى حضرت رسول اكرم متوسل شده بود و مى گفت : خدايا دعا و شفاعت و وساطت محبوب درگاهت را درباره من پذيرفته و به هدف اجابت برسان و قبلا گفتيم اين مطلب و فرض مورد اتفاق بوده و جاى هيچ گونه چون و چرا نبوده و نمى باشد.
و سخنانى كه از مالك در مورد توسل به انبيا معروف و مشهور است و دانشمندان اهل تسنن در كتب و نوشته هاى خودشان از او نقل نموده و گفته اند: مالك اعتقاد دارد توسل به انبيا و رهبران دينى جائز و مشروع بلكه مطلوب و خوب است زيرا در غير اين صورت لازم مى آيد آنان را از مقام و منصب منيع و ارجمندى كه خداوند به آنان عطا نموده است پايين آورده و تنزل دهيم بلكه مستلزم كسر شاءن و سب آن حضرات مى باشد، قبول نكرده و رد نموده است به علت اينكه سند زنده و شاهد صحيح و درستى از او در دست نداريم .
در پايان اضافه مى كند هر كس نسبت جواز و ممنوع نبودن عمل مزبور را به يكى از ائمه ديگر از قبيل احمد و شافعى و غيره بدهد، محض كذب و دروغ مى باشد و مخالفت مالك در مورد بحث با ابوحنيفه معلوم نشده و به ثبوت و تحقق نرسيده است بلكه عكس مطلب معلوم مى شود.
خلاصه دليل و برهانى كه بر عدم مشروعيت و جايز نبودن توسل و چنگ زدن به رهبران اسلامى و قائدين دينى از خود و از كتاب احمد بن تيميه ذكر نموده است ، دو امر و دو مطلب مى باشد:
١ - سند و مدرك از عقل و سنت و كتاب بر جواز و مشروعيت توسل به معناى سوم نداريم و آنچه اخبار و احاديث بر جواز آن ناطق و گويا هست معنى اول و دوم وسيله مى باشد.
٢ - آياتى كه دلالت دارند(٩٥) كه عبادت به غير خدا جايز نبوده و نمى باشد و خداوند كسانى كه به غير او عبادت و اطاعت كرده و در مقابلش ‍ تواضع و كرنش ننموده اند توبيخ و سرزنش نموده است .

پاسخ آنان ما در جواب آنان مى گوييم كه : هيچ يك از اين دو دليل كه نقل و ذكر گرديد، درست و صحيح نبوده و با موازين علمى سازگار نمى باشد.
اما دليل و برهان اول ، به جهت آن كه اخبار و احاديث صريحه و صحيحه از بزرگان نقل كرديم كه در شدائد و گرفتاريهاى سخت و مشكل و كمرشكن به حضرات انبيا و رهبران اسلام و منسوبين و بستگان آنان تمسك نموده و چنگ مى زدند و تاءويلات بى مورد و بى جهت كه از اخبار و روايات نموده شد، غير مسموع مى باشد زيرا تاءويلات مزبور بر خلاف ظاهر الفاظ و اخبار و روايات بوده و طبع سليم و ذوق مستقيم از پذيرفتن آن ابا و امتناع مى نمايد مگر در صورتى كه قرينه از خارج و بيرون داشته باشيم و آن هم كه در مورد بحث ما نيست و اگر از سخن و جواب قبلى صرف نظر نموده و با خصم و مخالف مماشات و مدارا كنيم جواب ديگر به او مى دهيم .

پاسخ ديگر و آن اينكه خودتان معناى دوم وسيله را طبق روايات و اخبار زياد قبول نموده و پذيرفتيد و ملتزم شديد كه دعا و شفاعت و وساطت حضرات انبيا و بندگان صالح پروردگار در حال حيات و زنده بودن درست و مؤ ثر و با منطق عقل و سنت و كتاب سازگار است .
و ما مدعى هستيم كه انبيا و پيامبران الهى و مردان نيكوكار اين طور نيست كه پس از خروج جان و ارواح آنان از ابدان و كالبدشان ، مرده و ميت بوده باشند و قدرت و نيروى تكلم و حرف زدن و شنيدن و راه رفتن و ساير لوازم زنده بودن را واجد و دارا نباشند بلكه پس از خروج ارواح از ابدانشان تا قيامت زنده و حى مى باشند و آيات بسيار بر صحت و استقامت اين مطلب داريم . از باب نمونه به دو آيه اشاره و اكتفا مى كنيم :
١ - و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احياء ولكن لا تشعرون (٩٦) خداوند متعال در اين آيه مباركه به مسلمانان خطاب نموده و مى فرمايد: كسانى كه در طريق و راه حق و حقيقت جان سپرده و كشته شده اند، نگوييد مردگانند بلكه آنان زنده و موجودند منتهى شما درك نمى كنيد.
٢ - و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (٩٧) پروردگار متعال در اين آيه شريفه به رهبر عظيم الشاءن خطاب كرده و مى فرمايد: خيال و گمان مبر اشخاصى كه در راه اعلاى كلمه توحيد و پيشرفت اهداف عاليه دين مقدس اسلام شمشير زده و جهاد نموده و كشته شده اند مردگانند بلكه زندگانند و نزد خدايشان روزى مى خورند.
و جاى ترديد و اشكال نيست كه تمام انبيا و رهبران دينى در راه خدا به وسيله زهر و يا شمشير و يا به وسايل ديگر شهيد و كشته شده اند.
پس از بيان اين دو مطلب مسلم و مورد اتفاق خصم ، حكم محل كلام و مورد بحث روشن و معلوم مى گردد و به اين نتيجه مى رسيم معناى سوم وسيله با معناى دوم آن هيچ فرقى ندارد.

شواهد گفتار ما شواهدى كه گفته ما را از ميان احتمالاتى كه مفسرين و دانشمندان اسلامى در ضمن بيان آيه شريفه داده اند تعيين مى نمايد، بسيار و فراوان است . از باب نمونه به برخى از آنها اشاره مى نماييم :
١ - ظاهر آيه شريفه اين است كه حضرت احديت احيا را بر خود جهادكنندگان نسبت داده است نه بر ذكر جميل و نام نيك و خوب آنان مى فرمايد: آنان الان زنده و موجودند - نه اينكه زنده و موجود خواهند شد، و يا به وسيله ذكر خوب و كردار نيك و اعمالشان زنده هستند - زيرا معانى مزبور برخلاف ظاهر آيه شريفه است و نمى توانيم بدون قرينه آيه شريفه را بر آن معانى حمل كنيم و به تعبير ديگر مراد و مقصود از حيات و زندگى - كه آيه شريفه بر آن دلالت دارد - حيات و زندگى حقيقى و واقعى و خارجى است نه حيات و زندگى وهمى و خيالى ، و ذكر جميل و ثناى حسن و خوب غير از حيات و زندگى خيالى چيز ديگرى نيست (٩٨).
٢ - خطاب در آيه شريفه به مسلمانان و مؤمنين بوده و آنان مى دانستند: كسانى كه در راه خدا جنگ و جهاد مى كنند و در اين راه از جان و مال صرف نظر كرده و در تعالى و ترقى آئين مقدس اسلام بذل و بخشش ‍ مى نمايند، داراى اجر و مزد بوده و در اين دنيا اسامى و نامهايشان زنده و با نيكى برده و ياد مى شوند و در روز جزا و قيامت زنده شده و به سزا و جزاى نيك و شايسته كردارشان مى رسند.
پس در اين صورت براى كلمه لا تشعرون (يعنى در نمى يابيد) كه خداوند فرموده است ، محل باقى نمانده و بيجا و لغو محسوب مى شود. اما به خلاف معنايى كه ما از آيه شريفه نموديم ، آنجا احتياج و نياز به اين كلمه معلوم است .
٣ - حضرت احديت در آيه شريفه مى فرمايد: «آنان نزد خدا و معبودشان روزى مى خورند» و چون روزى عبارت از اكل و شرب و خوردن و آشاميدن مى باشد و آن هم بدون بدن و جسم غيرمعقول و محال است پس ‍ معلوم مى شود حقيقتا و واقعا و بدون مجازگويى ، با ارواح و اجسادشان زنده و موجودند، نه تنها ارواحشان زنده و يا در روز قيامت زنده شده و روزى خواهند خورد و همچنين آثار و خواص و صفات ديگر همانند شادى و خرمى و مژده و امثال و نظائر اينها را بر شهيدان راه حق خداوند متعال وعده و نويد داده است (٩٩).
و شايد به علل و نكاتى كه گفته شد و جهات ديگر كه براى اجمال و اختصار ذكر نكرديم ، معنائى را كه گفتيم مختار و مرضى عده كثيرى از مفسرين و دانشمندان اسلامى واقع شده و با كلمه واحده همان معنى را انتخاب و اختيار نموده اند و غير آن را به ندرت و شذوذ نسبت داده اند(١٠٠).

پرسش اگر كسى بگويد كه : ما بالعيان و بالبداهه مشاهده نموده و مى بينيم : اجساد و ابدان شهدا و كسانى كه در راه حق جان به جان آفرين تسليم نموده اند، روى زمين افتاده و هيچ يك از علائم و نشانه هاى زندگان را در آن نديده و مشاهده نمى نماييم .

پاسخ آن در جواب مى گوييم : بزرگان و دانشمندان اسلامى تصريح نموده اند كه پس ‍ از مفارقت و جدا شدن ارواح از اجساد و ابدان شهيدان راه حق ، خداوند قادر قالب برزخى خلق و ايجاد مى نمايد كه از هر نظر و از همه جهات شبيه و مانند جثه هايى باشند كه در دنيا داشته اند، پس ارواح و جانهايشان را بر آنها منتقل و داخل مى نمايد و در بهشت با همين اجساد برزخى تا روز قيامت و محشر متنعم و متلذذ مى شوند و روز جزا و رستاخيز ارواح آنان را از اجساد برزخى بيرون و خارج نموده و به ابدان نخستين و اصلى داخل و وارد مى نمايد و پس از حساب در درجه اعلاى جنت و بهشت به آنان جا مى دهد(١٠١):
علاوه از ظاهر آيه شريفه احاديث فراوان بر مطلب مزبور شهادت مى دهند براى نمونه سه خبر و حديث در اينجا ذكر مى كنيم .

احاديثى در اين باره ١ - از ابن عباس منقول است كه فرمود: «كسانى كه در راه اسلام شهيد و كشته شده اند پيش خدا با ارواح و اجساد و ابدانشان زنده اند و صبح و شام و بامداد و شبانگاه روزى به آنان مى رسد و دائما خرسند و خرامانند.
٢ - از يونس بن ظبيان منقول است كه : خدمت امام صادق (عليه السلام) بودم از من پرسيد كه مردم (يعنى عامه و مخالفين) درباره ارواح مسلمانان و مؤ منان چه مى گويند؟ گفتم : مى گويند: «در چينه دانهاى مرغان و پرنده هاى سبز هستند و در قنديل ها و مشعل هايى كه زير عرش است ، قرار گرفته اند(١٠٢)»!
امام (عليه السلام) فرمود: سبحان الله مرد مؤمن نزد خدا عزيزتر و گرامى تر از آن است كه پروردگار روح و جان او را در چينه دان پرنده سبزى جاى داده و قرار بدهد اى يونس وقتى كه حضرت سبحان جان مؤمنى را قبض نمود او را به قالب و كالبد مانند ابدان و اجسامى كه در دنيا داشتند داخل و وارد مى نمايد و تا روز قيامت مى خورند و مى آشامند و اگر كسى از دنيا نزد آنان برود او را در همان شكل و قيافه اى كه در دنيا ديده بودند مشاهده مى كنند و مى شناسند(١٠٣).
٣ - ابوبصير مى گويد: از حضرت امام صادق (عليه السلام) از ارواح مؤمنين پرسيدم فرمود: ارواح و جانهاى آنان در بهشت بر صورت و شكل و قيافه ابدان و اجسام خودشان مى باشند. به طورى كه اگر او را ببينى ، گوئى : اين همان كس است (١٠٤).

بطلان برهان دوم اما دليل و برهان دوم در مورد بهره بردارى از آيات درست و صحيح نيست . به علت اينكه آياتى كه بر مشروع نبودن توسل به معناى سوم اقامه و استشهاد نموده اند به هيچ وجه بر مطلوب و مقصود آنان دلالت ندارد.
اما آيه اول (١٠٥) به جهت اينكه آيه مزبور درصدد و مقام توحيد و اخلاص ‍ در وقت و موقع عبادت و بندگى حضرت حق مى باشد و خداوند متعال به پيامبر خويش وحى و دستور داده است كه : به مسلمانان ابلاغ و اعلان نمايد كه : مساجد مخصوص خداوند است و در وقت عبادت و اطاعت و عبوديت حضرت احديت - همانند نصارى و مسيحيان و مشركين اهل مكه - به خدا و خالق خودشان شريك و همتا قرار ندهند. فقط فقط در مقابل و برابر آفريننده موجودات كرنش و تواضع و فروتنى نموده و سر به سجده بنهند كه علامت و نشانه نهايت ذلت و خوارى مى باشد و به خداى يگانه شريك و انبازى قرار ندهند چنانچه يهود و نصارى در كنشت و كليسا و مشركين مكه در كعبه و بيت خدا قرار مى دادند(١٠٦).
و همچنين آيه دوم (١٠٧) و سوم (١٠٨) كه استشهاد نموده اند نيز دلالت ندارد و از مورد بحث ما بيگانه هستند زيرا آيات شريفه درباره كسانى كه اصنام و بت ها را خدا و يا شريك خدا مى دانستند، نازل شده و حضرت سبحان در ضمن آيات مزبور آنان را توبيخ و مذمت و سرزنش نموده كه : چرا به موجودات كه مانند شما مخلوق و عاجز و ناتوان هستند بلكه پست تر و خوارتر از شما مى باشند - زيرا آنان دست گيرا و چشم بينا و گوش ‍ شنوا و پاى روا ندارند - پرستش مى كنيد؟ پس اشرف و افضل موجودات هيچ وقت نبايد به پست تر از خود تواضع و فروتنى نموده و عبادت و اطاعت بنمايد(١٠٩).

شيعيان امامان را در هيچ امرى شريك خدا نمى دانند از عرايض و مطالبى كه به محضر شنوندگان محترم رسيد، معلوم و روشن شد: آياتى كه حضرات و آقايان محترم به آنها استشهاد نموده اند، شامل معتقدات شيعيان على بن ابيطالب (عليه السلام) نمى باشد زيرا دوستان و محبان اهل بيت و عترت پيغمبر خدا آنا را شريك خدا در ذات و صفات و افعال خدائى نمى دانند و از كسانى كه داراى اين نوع اعتقاد بوده و آن ذوات مقدسه را مؤ ثر در امور مى دانند تبرى مى نمايند و از همچون اشخاصى بيزارى جسته و مشرك محسوب مى دارند(١١٠) بلكه آنان اهل بيت رسول خدا را بهترين و شايسته ترين بندگان الهى و نيكوكاران و رادمردان امت مى دانند و از آنجايى كه دنيا، دنياى علل و اسباب است و خداوند همه امور و كارهاى مخلوقات و بندگان خويش را از راه اسباب و علل به آنان تفويض ‍ و عنايت فرموده است ؛ لذا شيعيان على بن ابيطالب (عليه السلام) پيشوايان دينى و رهبران اسلامى را در اوقات گرفتارى و بلا و مواقع احتياج و نيازمندى به درگاه خدا شفيع آورده و واسطه قرار مى دهند و به وسيله آنان حوائج خود را از خالق موجودات و پروردگار متعال سؤ ال و درخواست مى كنند از آن رو كه عقيده دارند آن بزرگواران مورد توجه و عنايت و لطف خاص حضرت احديت مى باشند.

اين كار را به دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) انجام داده اند و اين راه را خودسرانه و بدون رهنما اختيار و انتخاب ننموده اند بلكه بر حسب دستور و سفارش خاتم انبيا و رهبر و قائد عظيم الشاءن اسلام كه هميشه عترت و اهل بيت خود را با الفاظ مختلف و عبارات گوناگون به امت خويش و پيروان آئين مقدس اسلام توصيه مى نمود، مى باشد و شواهد و دلايل و براهين آنان بر اين مطلب بسيار و فراوان است . براى اختصار و اجمال به ذكر و بيان دو مورد از احاديث شريفه مبادرت مى شود:
١ - از ابوذر غفارى منقول است : در حالى كه دستش را به درب كعبه معظمه رسانيده و آن را گرفته بود گفت : از رسول خدا شنيدم كه فرمود: مثل و مانند اهل بيت من در ميان شما (مسلمانان) مثل و مانند كشتى نوح است كسى كه بر آن قرار گرفت ، نجات يافته و عاقبت به خير گرديد و كسى كه از آن دورى نمود، گمراه و هلاك شد(١١١) و عين همين مضمون را از ابن عباس نيز نقل كرده اند(١١٢) منظور از چنگ زدن و سوار كشتى نجات گشتن در كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين است كه : در شدايد و موج هاى متلاطم و مهيب درياى حوادث اگر خودتان را ذليل و بيچاره ديديد، در آن موقع چنگ به دامان اهل بيت و عترت من زده و دست توسل به جانب آنان دراز كنيد تا اينكه از مهالك و گرفتاريها نجات يابيد.
٢ - علما و دانشمندان فريقين (شيعه و سنى) در كتب و صحاح و سنن خودشان از پيامبر خدا نقل كرده اند كه آن بزرگوار فرمود: من در ميان شما چيزى را يادگار مى گذارم كه هر گاه شما (مسلمانان) به آن تمسك نموديد، هيچ وقت بعد از من گمراه نمى شويد، يكى از آن دو، بزرگتر از ديگرى است : كتاب خدا (قرآن مجيد) حبل و ريسمانى است كه از آسمان به سوى زمين گسترده شده است و عترت و اهل بيت من و اين دو هرگز از همديگر مفارقت و جدا نمى شوند تا در كنار حوض (كوثر) بر من وارد و داخل شوند و مواظب باشيد كه چگونه درباره آنان از من جانشين مى شويد(١١٣) و در بعضى صحاح ، حديث ثقلين را اين طورى نقل نموده اند كه : عده اى نزد زيد بن ارقم آمدند يكى از آنان به نام حصين به زيد گفت : اى زيد تو خير كثير و بهره فراوانى برده اى و از نيكوكاران و برگزيدگان مى باشى زيرا پيامبر خدا را ديده و از حضرتش احاديث و سخنان درربار شنيده و در جنگ ها با او همراه بوده اى و پشت سرش نماز خوانده اى خواهش و تمنا داريم از مواعظ و نصايح و سخنان گهربار آن بزرگوار ما را نيز مستفيض و بهره مند نمايى زيد گفت : اى برادرزاده ! عمر طولانى و سن زياد كرده و پير شده ام و لذا بعضى احاديث و اخبارى كه از آن سرور استفاده كرده بودم فراموش ‍ نموده و از يادم رفته است از اين جهت هر چيزى كه گفتم بپذيريد و از هر چه كه نگفتم مرا معاف داريد و مرا به زحمت و مشقت نيندازيد، سپس ‍ گفت : روزى رسول خدا در ميان مكه و مدينه در محل و بيابانى كه آب داشت (غدير خم) در جمع ما به پاخاست و خطبه اى ايراد فرمود و پس از حمد و ثناى پروردگار و پند و نصيحت و ارشاد و هدايت مسلمانان ، فرمود: اى پيروان آئين اسلام ! من هم همانند شما بشر و مخلوقم و ممكن است رسول و فرستاده خدا به سراغم بيايد و من نيز بايد دعوت و درخواست پروردگارم را اجابت نمايم لذا در ميان شما دو چيز بزرگ و سنگين را باقى مى گذارم اول آنها كتاب خداست و در او هدايت و نور است پس به كتاب خدا چنگ زده و تمسك كنيد و مطالبى در عظمت و بزرگى كتاب خدا به مردم ابلاغ نمود و سپس فرمود: اى مسلمانان شما را به خدا سوگند مى دهم حقوق اهل بيت مرا مراعات نماييد و حقوقشان را ضايع و پايمال ننماييد و اين كلام را سه مرتبه تكرار نمود(١١٤).
به جهت اين دو حديث اتفاقى و ساير احاديث و اخبارى كه خاصه و عامه از رهبر عاليقدر اسلام نقل كرده اند، شيعيان و دوستداران اهل بيت آن حضرات را در اين دنيا بين خود و خدا وسيله قرار داده و به آنان متوسل مى شوند همچنان كه در آخرت درباره تابعين و پيروان خودشان شفاعت خواهند نمود.


۳
گفتار علوي


سخنرانى چهارم : عامل بقاى اسلام
قال الله تعالى فى كتابه : كنتم خير امه اخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر(١١٥).

احياى يك فريضه مهم اسلامى امشب با تاءييدات ربانى و به حول و قوه الهى در علل قيام و نهضت حضرت اباعبدالله امام حسين (عليه السلام) صحبت كرده و عرايضى در پيرامون اين موضوع به گوش شنوندگان ارجمند رسانده مى شود اميد است كه مفيد و سودمند باشد.
آيه اى كه در طليعه منبر تلاوت و قرائت گرديد، از آياتى است كه در اهميت و ارزش امر به معروف و نهى از منكر نازل شده و مفسرين عالى مقام و دانشمندان اسلامى آن را از جمله آياتى كه بر لزوم و وجوب امر به معروف دلالت دارند، شمرده و در كتاب هاى مربوط وارد نموده اند.
پروردگار متعال در يازده سوره از سوره هاى قرآن مجيد در ضمن بيش از بيست آيه (١١٦) مسلمانان جهان و تابعين دين مقدس اسلام را به اين فريضه مهم اسلامى دعوت نموده و آثار و نتايج انجام دادن يا عواقب وخيم ترك آن را در ميان امت هاى سابق و پيروان دين حنيف اسلام ، ذكر كرده است ...
اگر مسلمانان جهان خواسته باشند با عزت و سعادت و خوشبختى در دنيا و آخرت زندگانى كنند و با كمال اطمينان و آرامش خاطر به حيات خود ادامه بدهند و از هر نوع خيانت و تزوير دشمنان اسلام و قرآن سالم و محفوظ بمانند و در چنگال خونين آنان دچار و گرفتار نگردند و اجنبيها نتوانند در ممالك آنان راه يافته و نفوذ نمايند و كشورشان را به صورت و شكل استعمار درنياورده و ماليات سنگين و باج و خراجهاى كمرشكن از آنان نستانند و ايشان را همانند عبيد و برده خودشان ذليل و زبون و بى همه چيز قرار ندهند، آنان بايد در مرحله ابتدائى ، خودشان به احكام و قوانين اسلامى ملتزم شده و به كارهاى نيك و شايسته كه خداوند به انجام دادن آنها امر و دستور داده ، اقدام نمايند و از چيزهايى كه زشت و قبيح است و شرع انور از ارتكاب آنها منع و جلوگيرى كرده ، پرهيز و اجتناب كنند...
و در مرحله دوم اگر ديدند كارهايى در خارج انجام و صورت مى گيرد كه با موازين شرعى و دستورهاى اسلامى سازگار نبوده ، به صاحبان اعمال با شرائطى كه در باب امر به معروف و نهى از منكر رهبران دينى بيان فرموده اند، پند و نصيحت نموده و نكوهش كردارشان را ابلاغ نمايند.
در اين موقع است كه : اشخاص ضعيف و ناتوان به حقوقشان رسيده و زحمات و دسترنج آنان ضايع و حيف ميل نشده و پامال نمى گردد و كسانى كه بازوى قوى و پنجه نيرومندى دارند، نمى توانند از قدرت و نيرويشان سوءاستفاده كرده و به ديگران اجحاف و ستم روا دارند.

عامل بقاى اسلام در اين وقت است كه همه مسلمانان جهان و گويندگان كلمه توحيد يك پارچه شده و تمام نيرو و قواى خودشان را در يك جا بر عليه دشمنان مشترك شان متمركز كرده و قدرت فوق العاده اى به دست مى آورند و به اين وسيله به ممالك اسلامى توسعه داده و به كشورهاى قوى و متمدن جهان چيره شده و غلبه مى نمايند و آنان را نيز زير پرچم اسلام و بيرق توحيد درآورده و از شرك و كفر نجات مى دهند چنانچه پيامبر گرامى اسلام در كلمات درربار و سخنان گهربارش به اين مطلب اشاره نموده و فرموده است : «پيوسته امت و پيروان من در خير و خوشبختى به سر مى برند مادامى كه امر به معروف و نهى از منكر را انجام دهند(١١٧)».
و روايتى كه از حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام) و فرزند گرامى آن بزرگوار حضرت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) وارد شده است ، به همين موضوع دلالت دارد جائى كه مى فرمايد: «چرا خداوند متعال در قرآن مجيد فريضه امر به معروف و نهى از منكر را بر واجبات و دستورهاى ديگر اسلامى مانند نماز و زكات و اطاعت خدا و رسول او مقدم داشته و جلوتر از همه ذكر نموده ؟ به جهت آنكه خداوند دانا و آگاه بوده كه وجود واجبات ديگر موقوف و بسته به وجود همين فريضه مى باشد زيرا اگر امر به معروف و نهى از منكر آن طورى كه اسلام دستور داده است مورد استفاده قرار گيرد، ساير فرايض اسلامى نيز قهرا اجرا خواهد شد(١١٨).
و در اين باره حضرت على (عليه السلام) در نهج البلاغه مى فرمايد: «اعمال خير و كردار نيك در برابر امر به معروف و نهى از منكر همانند قطره آبى است در برابر دريايى بزرگ كه امواج كوه پيكر داشته باشد(١١٩).
و روى همين اهميت و عظمت اين فريضه مهم اسلامى است كه رهبران دينى در روايات و اخبار، امر به معروف و نهى از منكر را از مهم ترين و با فضيلت ترين برنامه هاى دين مقدس اسلام شمرده اند. چنانچه منقول است مردى به محضر مقدس پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مشرف شد و از نيكوترين و بهترين اعمال پرسش نمود. رسول خدا پس از مرحله ايمان به خدا (كه اساس دين است) و صله ارحام ، از امر به معروف و نهى از منكر نام بردند(١٢٠).

چرا از جهاد افضل است ؟ و به اين لحاظ است كه پيشوايان مذهبى مزد و اجر امر به معروف و نهى از منكر را از جهاد و شمشير زدن در راه خدا بيشتر و زيادتر معرفى نموده اند(١٢١) و اين نوع معرفى گاهى مورد تعجب ياران و اصحاب واقع مى شد و از سر اين مطلب استفسار مى كردند. چنانچه نقل شده است مردى به خدمت امام صادق (عليه السلام) وارد شد و از معناى حديثى كه از پيامبر اسلام منقول است كه فرموده : «بهترين جنگ و جهاد در راه خدا اين است كه سخن حق و حرف درستى را پيش فرمانرواى جائر و زمامدار ستمگر بگوئى» سؤ ال نمود. حضرت در پاسخ وى فرمود: «مراد و مقصود از حديث شريف اين است كه انسان به اندازه توانايى و قدرت خويش زمامدار جائر را نصيحت كرده و پند دهد و از اين پند و نصيحت نتيجه عملى بگيرد وگرنه چنين پاداشى در كار نيست (١٢٢)».

امر به معروف وسيله آبادانى شهرها در احاديث اسلامى امر به معروف و نهى از منكر به قدرى توسعه دارد كه آبادانى شهرها و امنيت كشورها به وجود آن منوط گشته است .
و زندگانى آبرومندانه توده جمعيت بستگى به همين فريضه الهى دارد و كسانى كه اين فريضه بزرگ دين مقدس اسلام را به جا نمى آورند پيش خدا مبغوض مى باشند(١٢٣).
و مرحوم كلينى در فروع كافى حديث مفصلى را كه متضمن فوايد و آثار امر به معروف است كه ما بعضى از مضمون آن را قبلا عرض كرديم آورده است : امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «غضب و خشم خدا در صورتى شديدتر مى شود و عذاب گوناگونش را شامل حال همه از بزرگ و كوچك مى گرداند كه امر به معروف و نهى از منكر را انجام نداده باشند(١٢٤)».
و نظير همين حديث شريف را مرحوم علامه مجلسى از كتاب مجازات النبوه نقل نموده كه آن حضرت به اصحابش مى فرمود: امر به معروف و نهى از منكر را انجام بدهيد و ترك نكنيد زيرا در غير اين صورت مانند اين عصا و چوبى مى شويد (اشاره به چوب دستى و تعليمى خود)(١٢٥).
آن حضرت به اين وسيله مى خواست به اصحاب و ياران خود بفهماند: چنانكه همين چوب طراوت و جذابيت آن در صورتى است كه از درخت جدا و بريده نشده باشد، زيرا در غير اين صورت همه مناظر طبيعى خود را از كف مى دهد، همچنين شما مسلمانان اگر اين فريضه الهى را مراعات نموديد و در مواقع خود به وظايفتان عمل كرديد، مانند شاخه اى هستيد كه از درخت خويش جدا نشده باشد (داراى حيات و روح مى باشيد و سعادت و خوشبختى را درمى يابيد).
و اگر امر به معروف و نهى از منكر را به جا نياوريد، خداوند نعمتهاى بزرگ خويش را - مانند امنيت و فراوانى و وفور نعمت و هزاران نعمت هاى ديگرش - از شما مسلمانان گرفته و اشرار و فساق را بر اموال و جانهايتان مسلط مى نمايد و تمام اختيارات و قدرت ها را قبضه نموده و اموالتان را غارت و خونتان را مى ريزند و نمى توانيد در برابر آنان قد علم كرده و حق خودتان را پس بگيريد!.

مرده متحرك و به همين مناسبت بود كه : حضرت على (عليه السلام) كسانى را كه نازل ترين و پايين ترين مراتب امر به معروف و نهى از منكر را واجد نبودند، مرده متحرك معرفى نموده چنانچه در فقه الرضا نقل كرده كه :
روزى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) مشغول قرائت و خواندن خطبه بود، در اثناء خطبه مردى به پاخاست و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين به ما خبر بده از مرده زنده ها (كه ظاهرا زنده و باطنا مرده باشند) حضرت كلام خود را ناتمام گذاشت و به جانب آن مرد متوجه شد و فرمود: اگر كسى كار زشت و قبيح را با قلب و زبان و دست انكار كرد، او همه مراتب خير و نيكى را واجد است . و اگر با قلب و زبان نهى از منكر را انجام بدهد و با دست او را ترك كند وى دو خصلت از خصال پسنديده را دارا است و يكى را ضايع كرده و اگر تنها با قلب اين فريضه مهم اسلامى را انجام و بجا بياورد و با زبان و دست آن را ترك كند او يك صفت از صفات شايسته را حائز است و دو صفت اشرف را از كف داده است و اگر نهى از منكر را با همه مراتبش ترك نمايد، او مرده زنده هاست سپس آن حضرت به سخنان خويش ادامه داد(١٢٦).

عوامل ترك امر به معروف اشخاص تارك امر به معروف براى شانه خالى كردن از تكاليف الهى و قوانين اسلامى عذر و بهانه اى كه مى آورند اين است كه اگر ما اين حرف را بگوييم و در مقام اعتراض درآييم ، عايدات و درآمدمان را قطع مى نمايند و در نتيجه تمام وضع مالى ما فلج شده و زندگانى مان به هم مى خورد و يا اگر اين سخنان را بگوييم به حياتمان خاتمه داده و خواهند كشت .
رهبران دينى پاسخ اين سلسله خيالات و توهمات واهى و سست را نيز در سخنان گهربارشان داده و فرموه اند كه : امر به معروف روزى را كم و مرگ انسان را نزديك نمى سازد(١٢٧).
و اگر فرضا سخنان آنان را درباره ديگران تصديق كنيم ، پس چرا اين قبيل اشخاص خانواده شان را به طرف راستى و درستى هدايت و راهنمايى نمى كنند و دستورهاى اسلامى را به ايشان ياد نمى دهند آيا از عائله خودشان هم مى ترسند؟ مسلما خواهيد گفت : نه .
آن طورى كه از اخبار استفاده مى شود، لازم است بزرگ و رئيس خاندان اگر گناه و معصيتى را مشاهده كردند كه از افراد خانواده صادر مى شود، به آنان تذكر و يادآورى نمايد كه اين كار را اسلام قدغن كرده اگر گوش ندادند آن چه وظيفه او بوده به جا آورده و ديگر پيش خدا مسؤ ل نخواهد بود(١٢٨).
و اگر خداى نكرده عوض امر به معروف و نهى از منكر ايشان را به كارهاى زشت و خلاف انسانى تحريك نموده و از كارهاى نيك و شايسته جلوگيرى كند، خانواده اش را هلاك ساخته بلكه خود در جرم آنان نيز شريك و سهيم مى باشد(١٢٩).

عوامل پيشرفت مسلمين صدر اسلام چرا مسلمانان صدر اسلام روز به روز ترقى كرده و پيشرفت داشتند؟ ما وقتى كه صفحات تاريخ مسلمين ديروز و پيروان آئين مقدس اسلام را ورق مى زنيم و سرگذشت و حالات آنان را مورد مطالعه قرار داده و بررسى مى كنيم ، مى بينيم : يكى از علل تعالى و پيشرفتشان ، آزادى امر به معروف و نهى از منكر بوده است زيرا كوچك ترين فرد مسلمان و فرد معمولى حق داشت به كارهاى مافوق خود - در صورتى كه آن را با موازين شرع آن روز سازگار نمى ديد - اعتراض كرده و از كردار او انتقاد نمايد و او را به بدى و زشتى كردار خويش متوجه سازد و به اين وسيله مراتب تنفر و انزجار خود را به مرتكبين اعمال ناشايسته و ساير افراد مسلمان جهان مى فهمانيد و حتى اتفاق مى افتاد يك فرد سرباز به حكومت وقت و زمامدار مسلمانان اعتراض كند در صورتى كه رفتار و حركات او را با دستورهاى اسلامى و موازين شرع موافق نمى ديد. براى نمونه به ذكر يك داستان قناعت و اكتفا مى نمائيم .

داستان مالك بن نويره دانشمندان شيعه و سنى نوشته اند: وقتى كه ابوبكر لشكرى را با فرماندهى خالد بن وليد به جانب بطاح براى سركوبى عده اى از مسلمانان و گويندگان كلمه توحيد فرستاد و ظاهرا انگيزه لشكركشى آن بود كه آن عده فريضه بزرگ اسلامى زكات را انجام نمى دادند و به پرداخت آن حاضر نمى شدند دد در صورتى كه آنان اصل زكات را انكار نمى كردند بلكه زكات خودشان را به ابوبكر نمى دادند زيرا او را نماينده حقيقى و واقعى پيغمبر خدا نمى دانستند) خالد بن وليد با دستور ابوبكر رئيس آن جمع را به نام مالك بن نويره (١٣٠) و چند نفر ديگر كشته و با زن زيبا و خوشگل او در خيمه مخصوص از سر شب تا صبح در مقابل سربازان اسلام خلوت كرده و بدون عقد آن هم در اثناء عده وفات مجامعت نمود و اين جريان را جمعى از مسلمانان و سربازان كه خودشان ناظر جريان بودند از جمله عبدالله بن عمر و ديگران به سمع ابوبكر رسانيدند، به عللى كه اينجا محل ذكرش ‍ نيست ابوبكر به سخنان ايشان گوش نداد.
و عمر از شنيدن جريان و پيشامد مزبور فوق العاده ناراحت شده و به نزد خليفه رفت و از او تقاضاى مجازات خالد را درخواست نمود و گفت : بى شك بايد مجازات شود زيرا دو گناه بزرگ را انجام داده و مرتكب شده است نخست او مسلمانان و گويندگان كلمه طيبه توحيد را كشته ، دوم اينكه او با زن مالك بن نويره آميخته و زنا كرده است .
خليفه براى اينكه عمر را ساكت و آرام نمايد، سرپوش روى كارهاى خالد گذاشته و ميگفت : خطا و اشتباه نموده و بايد مورد عفو قرار گيرد لكن عمر به سخنان ابوبكر قانع نشده و توجهى نكرد(١٣١) تا اينكه پس از مراجعت خالد به مدينه او را با لشكر و سربازان اسلام ديد وارد مسجد پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شدند و علامت فتح و نشانه پيروزى (در آن زمان تيرهائى بود كه رئيس قشون و فرمانده لشكر بر عمامه خويش نصب مى كرد) در عمامه او پيدا و نمايان است پيش خالد آمد تيرها را از عمامه او كشيد و در هم شكسته و به دور انداخت و گفت : اى دشمن خدا مسلمانى را مى كشى و با زن او عمل شنيع انجام مى دهى ؟ به خدا سوگند تو را سنگسار خواهم كرد و به اين قناعت نكرد، وقتى كه به پيشوائى و زمامدارى مسلمانان رسيد، عزل او را از امارت فرماندهى لشكر اسلام صادر و با خبر مرگ ابوبكر به شام فرستاد(١٣٢).
چون به عللى ما نمى خواستيم همه جزئيات داستان را متعرض شويم و حقايق و مطالبى كه از اين واقعه دلسوز و تاءسف آور معلوم و فهميده مى شود ذكر كنيم ، لذا فشرده اى براى استشهاد عرايض نقل گرديد. علما و دانشمندان با انصاف و دور از تعصب چيزهايى كه از اين جريان و پيشامد فهميده مى شود، درك نموده اند.

امر به معروف و نهى از منكر يا نظارت عمومى امر به معروف بر همه مسلمانان واجب و لازم است و اين فريضه مهم اسلامى به فرقه و گروهى اختصاص ندارد وليكن از بعضى افراد مسلمين مانند علما و دانشمندان اسلامى و بزرگان و كسانى كه در پست هاى حساس ‍ قرار گرفته اند، فوق العاده مطلوب است و شرع انور از آنان بيشتر از ديگران توقع دارد.
زيرا تاءثير اعمال و كردار اين گروه از مردم در خوبى و بدى توده مردم دنيا قابل انكار نبوده و نيست و از اين جهت اگر رئيس ملتى داراى اوصاف نيك بوده باشد و در انجام كارهاى شايسته كوشش نمايد، قهرا افراد همان ملت در فكر كسب اوصاف انسانيت و به دست آوردن خصال پسنديده افتاده و مانند زمامداران شان دنبال حقايق رفته و اوصاف خوب را كسب خواهند كرد.
و اگر حكام و بزرگان جمعيتى ستمگر و عياش و كياف و و و باشند، افراد همان كشور و مملكت نيز آن طور بار خواهند آمد.
و لذا رهبران دينى و پيشوايان مذهبى از محل و موقعيت اين دسته و گروهى از جمعيت و تاءثير كارها و رفتار و حركات آنان در روحيه و اعماق جان مردم ، در ضمن مواعظ و كلمات حكمت آميزشان با عبارات مختلف و تعبيرات گوناگون بيان فرموده اند. از جمله پيغمبر اسلام فرموده :
«دو طايفه از امت و پيروان من مى باشند اگر آنان اشخاص خوب و شايسته شوند و كارهايشان را با موازين شرع و دستورهاى اسلامى تطبيق نموده و انجام دهند، همه افراد ملت و تابعين من رستگار خواهند شد.»
عرض كردند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله)! آن دو طايفه و دو دسته چه كسانند؟ فرمود: يكى رؤ سا و حكمرانان مسلمانان و ديگرى علما و دانشمندان اسلامى (١٣٣).
و باز رهبر عاليقدر اسلام در تاءثير كارهاى اين گروه از مردم در روحيه توده جمعيت در بعض سخنان درربار خويش مى فرمايد: «اگر زمامدار و حاكم وقت اخلاق و كردارش را عوض كرد و همانند زمامداران پيشين رفتار ننمود، قهرا وضع روزگار دگرگون شده و تغيير خواهد يافت (١٣٤).
هنگامى كه زمان عوض شده و تغيير يافت ، قهرا مردم آن نيز عوض خواهند شد، براى آنكه مردم اين دنيا تابع زمانه خودشان مى باشند و در تحت تاءثير محيط واقع مى شوند و تمام آداب و اخلاق و رفتارشان را با آن تطبيق مى نمايند.
چنانچه از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده كه فرموده : «شباهت اخلاق مردم به محيط اجتماعى خودشان بيشتر از شباهت به صفات پدران آنها است (١٣٥).
يعنى همچنانكه وضع ساختمانى و چگونگى شكل و قيافه پدران و اخلاق و روحيات و ملكات فاضله و يا فاسده آنها در فرزندان و اطفالشان اثر شايانى گذاشته و در شكل و قيافه همانند خودشان مى باشند، همچنين كششهاى اجتماعى و مقتضيات زمان به اندازه اى تاءثير دارد كه انسان از همه مقررات آن پيروى مى نمايد و بدون انديشه و فكر خود را با آداب و سنن آن منطبق مى سازد.

جنايت معاويه چنانچه اين مطلب در زمان سلطنت و پادشاهى معاويه بن ابى سفيان تحقق يافته و به منصه ثبوت و بروز رسيد، زيرا حضرت على (عليه السلام) كه مقام عظمت و بزرگوارى آن جناب بر همه صحابه پيغمبر خدا و مسلمانان صدر اسلام مخفى و پنهان نبود و از آياتى كه در شاءن و منقبت آن سرور نازل گرديده بود مطلع و آگاه بودند و سخنان پيغمبر خدا را كه در تعريف و توصيف آن رادمرد با الفاظ مختلف و عبارات گوناگون گوش داده و شنيده بودند و تمام آنها را در محافل عمومى و خصوصى دهان به دهان نقل مى كردند و عموم دانشمندان و علماى فريقين (سنى و شيعه) آن وصايا را در كتب تفاسير و احاديث خودشان آورده اند ولى با اين همه فضايل و مناقب ، معاويه در اثر تبليغات سوء و نشر دروغها و نسبت دادن تهمت هاى ناروا، آن بزرگوار را در نظر مردم شام (سوريه) مشرك و كافر معرفى مى نمود(١٣٦).
در اثر اين تبليغات زهرآگين كه مردم شام در خطبه هاى جمعه و مجامع عمومى و ساير فرصتها مى شنيدند، هر چه مى توانستند در حق آن بزرگوار از جسارت و سوءادب مضايقه نمى كردند. بلكه سب و ناسزاگويى به آن حضرت رنگ عبادت و اطاعت پروردگار به خود گرفته بود(١٣٧) و از اين جهت پس از اداى بزرگترين فرائض الهى (نماز) به جاى تعقيب نماز به آن سرور ناسزا مى گفتند(١٣٨).
معاويه عوض امر به معروف و نهى از منكر امر به منكر و نهى از معروف مى نمود. جنايات و لطمه هائى كه از طرف معاويه بر پيكر اسلام وارد شده ، از حد و شماره بيرون است . براى نمونه به ذكر يك مورد اكتفا مى نمائيم :

مجسمه طلايى بر پيكر معاويه يكى از دانشمندان و مفسرين معروف اهل تسنن خود اين طور آورده است : «يكى از دانشمندان بزرگ آلمانى به جمعى از مسلمانان كه يكى از اعيان و اشراف مكه نيز در ميان آنان بود، گفت : شايسته و سزاوار است ما آلمانى ها مجسمه معاويه بن ابى سفيان را از زر و طلا بريزيم و در يكى از ميدانهاى پر جمعيت مركز و پايتخت آلمان (برلن) نصب كنيم زيرا او حكومت اسلامى را از مسير و جاده خويش عوض كرده و به رژيم سلطنت و پادشاهى مبدل نمود. اگر معاويه اين ضربات و جنايات را بر پيكر اسلام وارد نمى ساخت آئين اسلام همه دنيا و جهان را به زير پرچم خود درآورده و پرچم اسلام در تمام نقاط گيتى به اهتزاز در مى آمد و اكنون ما آلمانيها و ساير كشورهاى اروپا ناچار بوديم كه عرب و مسلمان باشيم (١٣٩)».
مسلمين در زمان حكومت معاويه علاوه بر اينكه از ترقى خود بازماندند، روز به روز ضعيف شده و نيرو و قدرت فوق العاده اى كه داشتند از كف مى دادند و اين موضوع حتى بر خود معاويه واضح شده بود و لذا در سال شصتم هجرى (كه انگيزه هاى قيام و نهضت حضرت امام حسين (عليه السلام) در آن سال متكون گرديد) با امپراطور روم پيمان متاركه جنگ و نبرد را تا سى سال برقرار نمود مشروط بر اينكه تا انقضاى مدت مزبور هر سال سى هزار عدد طلاى مسكوك و هشتصد نفر از اسراى عيسوى و هشتصد راءس اسب عربى به قسطنطنيه بفرستد و اينها را معاويه به عنوان باج و خراج متعهد شده بود كه به دربار امپراطور روم بفرستد و همين ماليات و كمى بيشتر از آن را يزيد نيز مى پرداخت .
به اين وسيله غبار ننگ و ذلت بر دامن اسلام و مسلمانان نشسته بود و اثر آن تا زمان خلافت وليد بن عبدالملك ادامه داشت و در زمان او مسلمانان چون بر روميان غلبه نمودند، اين لكه و ننگ را از دامن اسلام شسته و پاك نمودند(١٤٠).

حكومت بنى اميه يا دوران تعطيل قوانين اسلامى خلاصه از آن وقتى كه اسلام را از مسير حقيقى خود منحرف ساختند به ويژه هنگامى كه بنى اميه روى كار آمدند قوانين اسلامى را به صورت ركود و تعطيل درآوردند بلكه تمام قدرت و نيرويشان را در اضمحلال و پايمال كردن دين اسلام بكار بردند بويژه در خلافت عثمان كه خود از بنى اميه بود و همه منسوبين و بستگان خويش را روى كار آورده و انواع و اقسام پستهاى حساس ممالك اسلامى را به آنها واگذار و تفويض نمود.
در نتيجه اين سوء سياست در تمام نقاط كشورهاى اسلامى فعاليت بنى اميه بر عليه آيين مقدس اسلام شروع گرديد و در ماسك اسلام تيشه به ريشه اسلام مى زدند و آن را جز وسيله نيل و رسيدن به آمال و آرزوهاى خويش ‍ نمى دانستند و از اين جهت اسلام را از مسير حقيقى خود خارج نمودند و در احكام و دستورهاى اسلام حتى در عبادات آن نيز تصرف كرده و با مقدسات اسلامى بازى كردند و آنها را تغيير دادند.
مثلا نماز جمعه را در روز چهارشنبه به جا مى آوردند(١٤١) و روز عرفه را (روز نهم ذى حجه) روز ترويه (هشتم ذى الحجه) قرار داده و اعلام نمودند و مراسم و آداب عيد اضحى و قربان را روز عرفه (نهم ذى الحجه) برگزار نمودند(١٤٢) و خلافت اسلامى را همانند حكومت موروثى به همديگر انتقال مى دادند.

ابوسفيان در مجلس چه گفت ؟ چنانچه دانشمندان مخالف و مؤ الف (سنى و شيعه) در كتابهايشان آورده اند كه ابوسفيان در اواخر عمر خويش چشم ظاهرى را مثل چشم باطنى از دست داده و از هر دو چشم نابينا شده بود. در روز بيعت عثمان به افراد قبيله بنى اميه و فرزندان عبد شمس با كمال صراحت اظهار داشت :
اى فاميلهاى من ! حكومت و خلافت را دست به دست بدهيد و مانند توپ فوتبال از ميان خودتان بيرون و خارج نكنيد زيرا بهشت و دوزخى در كار نيست (١٤٣) (يعنى هر چه مسلمانان و رهبر آنان پيغمبر خدا مى گويند، صحت نداشته و دروغ مى باشد).
به اين وسيله باطن و آنچه در درونش بوده ، به مردم جهان آشكار مى نمود و اين نمونه اى بود از طرز فكر و كيفيت تصور بنى اميه . و به اين جهت در فكر قطع شجره طيبه توحيد افتاده و مى خواستند آن را از ريشه بيرون افكنند و تمام زحمات بيست و سه ساله پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را به هدر بدهند و همين خطر را حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) كاملا احساس كرده و مى ديد و در مواقع مناسب و اوقات مساعد مسلمانان را به خطر مزبور هوشيار و آگاه مى نمود.
و به همين لحاظ بود موقعى كه معاويه در حال حيات بود، امام حسين (عليه السلام) از همه صحابه رسول خدا كه در آن زمان باقى بودند دعوت كرده و در موسم حج براى آنان سخنرانى فرمود و مطالبى را كه تذكر و يادآورى آنها لازم بود ابلاغ فرمود(١٤٤).

عوامل نهضت آزادى بخش حسينى (عليه السلام) و پس از فوت و درگذشت معاويه حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) فوق العاده احساس خطر كرده و درك نمود اگر وضع فعلى ادامه پيدا كند، زحمات جد بزرگوارش به نتيجه نرسيده و بى ثمر خواهد ماند و لذا بر خود فرض و لازم ديد به جهت امر به معروف و نهى از منكر قيام و نهضت نمايد.
و لذا از بيعت يزيد كه پيشنهاد كرده بودند، امتناع ورزيد زيرا كارهاى يزيد را مى ديد كه بر خلاف مقررات دينى و دستورهاى اسلامى صورت مى گيرد.
و به اين سبب بود موقعى كه مروان در كوچه هاى مدينه با آن حضرت ملاقات نمود و گفت : يا ابا عبدالله صلاح تو در اين است كه با يزيد بيعت كنى فرمود: انا لله و انا اليه راجعون . زيرا حضرت ابا عبدالله امام حسين (عليه السلام) با ديد وسيع و دقيق خود به آينده اسلام نظر افكنده اسلام و مسلمانان را در حال انحراف از راه هدايت بلكه در لب پرتگاه مشاهده مى نمود و مى ديد اگر اسلام به همين سياق پيش برود، طولى نمى كشد كه حقيقت و واقعيت اسلام در زير پرده هاى ظلمت و تاريكى پنهان مانده و نسل آينده اسلام را از دريچه چشم آنان ديده و جز از آنچه بنى اميه معرفى نموده اند چيز ديگرى نمى دانند.
از اين جهت در مدت كمى اسلام از ميان مردم رخت بر بسته و غير از نام آن نشان ديگرى از خود يادگار نخواهد گذارد.

اعتراف بعضى از دانشمندان اسلامى آن طورى كه حضرت امام حسين (عليه السلام) احساس مسئوليت مى نمود، جمعى از دانشمندان و برادران اسلامى نيز به آن پى برده و آگاه شده اند و لذا قيام و نهضت آن بزرگوار را مدح و ستايش نموده و گفته اند: «حضرت امام حسين (عليه السلام) نفس پاك و جان مطهر و اهل و عيال و اطفال خويش را براى بقا و نگهدارى دين جد بزرگوارش قربانى داده و با زبان حال اين طور مى گفت :
اگر آيين و دين محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم) جز با قتل و كشته شدن من برقرارى پيدا نمى كند، پس اى شمشيرها مرا بگيريد و به جانب خودتان بكشيد(١٤٥).
طبق فرمايش و دستور جد بزرگوارش كه فرمود: موقعى كه بدعتها در امت و پيروانم آشكار شود بر علما و دانشمندان امتم واجب است دانش و علم خودشان را اظهار نموده و مردم جهان و جامعه مسلمانان را امر به معروف و نهى از منكر بنمايند زيرا در غير اين صورت مورد لعن و نفرين خدا و پيغمبر او و مردم قرار خواهند گرفت (١٤٦) بر خود فرض و لازم دانست كه در اعلاء كلمه اسلام و خاموش كردن كفر و نفاق قيام و نهضت نمايد و به مردم جهان بفهماند كه اسلام اين نيست كه مى بينيد و آن را بنى اميه به شما معرفى نموده اند بلكه اسلام واقعيت و حقيقتى دارد كه آنان از او باخبر نبوده و يا نمى خواهند باخبر شوند. و لذا تمام اعمال و كردارهايشان بر خلاف دستورهاى اسلام مى باشد.

وصيت نامه آن بزرگوار لذا وقتى كه از مدينه منوره مى خواست بجانب مكه حركت كند، دوات و كاغذ خواست و وصيت خويش را نوشت و به برادرش محمد حنفيه سپرد و در آن وصيت نامه بعد از شهادت به يگانگى خدا و پيغمبرى جد بزرگوارش كه دين و آيين حقى را از پيش خداوند متعال آورده است ، نوشت :
من براى تفريح و اظهار كبر و ايجاد فساد و انقلاب از مدينه خارج و بيرون نمى شوم ، بلكه براى اصلاح امت جدم از آنجا حركت نموده و مى خواهم فريضه مهم اسلامى را كه امر به معروف و نهى از منكر مى باشد انجام بدهم و بر سيرت و طريقت جد و پدر بزرگوارم رفتار كنم . پس هر كس ما را يارى و كمك كند خداوند و حق سزاوار است كه يارى گردد و اگر كسى بر من رد كند و طغيان نمايد صبر را پيشه خود قرار مى دهم تا خداوند ميان من و اين جمعيت داورى نموده و حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است (١٤٧)».

براى آبيارى درخت اسلام چه كار كرد؟ حضرت امام حسين (عليه السلام) كاملا احساس مى كرد كه در خلافت يزيد نزديك است شجره و درخت توحيد و رسالت به كلى خشك شده و مردم جهان را از ميوه و ثمره شيرين خويش محروم و بى بهره نمايد.
زيرا يزيد سگ باز و شرابخوار و عياش و ميمون باز(١٤٨) و - و - و - كه انشاءالله در منابر آينده شرح هر يك از اعمال و رزايل اخلاقى او مشروحا بيان خواهد شد - بر مسلمانان امير و زمامدار شده است و چندين سال است كه دست باغبان حقيقى شريعت را از باغش كوتاه كرده و بيرون نموده اند و در اين مدت باغ توحيد و رسالت از بس بى آبى كشيده و تشنه مانده است كه نزديك است به كلى از ريشه خشك شود.
لذا امام حسين (عليه السلام) براى آبيارى باغ توحيد و رسالت به جانب كربلا حركت كرد و چون حضرت دانا و آگاه بود كه درخت توحيد با اين آبهاى معمولى و متعارف نيرو و قوت نمى گيرد و نيازى به نيروى فوق العاده اى دارد كه بوسيله آن قوت از دست رفته خويش را باز يابد - چنانچه در ميان باغبانان و فلاحان فهميده و كار كرده مرسوم است كه اگر درختى را ديدند بسيار كم قوه شده و احتياج به تقويت و نيروگيرى بيشترى دارد، يگانه راه علاج و طريق نجات را در اين مى دانند كه در پاى همان درخت سر حيوانى را ببرند تا از اين راه از نو قوت گرفته و نيروى از دست رفته اش را مجددا باز يابد - ريحانه رسول خدا كه خود بهترين و دانشمندترين افراد باغ توحيد و رسالت بعد از جد و پدر و برادرش امام حسن (عليه السلام) بود، با خون خود و اصحاب و ياران با وفاى خويش ( كه نظير و مانندى نداشتند) باغ توحيد و رسالت را احيا و زنده نمودند و تا الان مسلمانان جهان از ميوه و ثمره آن استفاده نموده و بهره مند مى گردند(١٤٩).


۴
گفتار علوي


سخنرانى پنجم : اهميت تبليغات
قال الله تعالى فى كتابه : انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا(١٥٠).
امشب با تاييدات ربانى و عنايات سبحانى و كمك پروردگار موضوع و مطلب ديشبى را تعقيب و دنبال نموده و مطالبى در پيرامون و اطراف تبليغات و آثار و نتايجى كه از آن گرفته مى شود، به محضر آقايان محترم و شنوندگان ارجمند تقديم داشته اميد است اين عرايض و سخنان در اعماق جان حضار محترم تاءثير نموده تا گام چندى به طرف سعادت و خوشبختى برداريم .

اهميت تبليغات يكى از موضوعات و امورى كه در جامعه هاى ديروزى و امروزى اثر گذاشته و مى گذارد و كارهاى نيك و شايسته را در انظار مردم دنيا زشت و قبيح معرفى كرده و جلوه مى دهد و كردار و اعمال ضد انسانى را فضيلت و امتياز نشان مى دهد موضوع تبليغات است .
لذا جامعه امروزى بيشتر از جامعه ديروزى به اين موضوع ارزش قائل شده و اهميت داده است زيرا اكثر منافع مادى و يا معنوى خودشان را در اين راه تشخيص داده و به دست آورده اند.
شما اگر كيفيت و چگونگى ترويج دخانيات را به نظر بياوريد، مطلب فوق را تصديق خواهيد فرمود زيرا در اوائل و ابتدا كه دولت هاى استعمارگر مى خواستند دخانيات را بين مردم رواج دهند، بيشتر از قيمت و ارزش ‍ واقعى آن ، نقود و يا پول رايج مملكت توى پاكت هاى دخانيات مى گذاشتند و مردم به جهت استفاده اى كه داشتند، خريدارى مى نمودند و پس از آن مى گفتند چه مانعى دارد كه تا حدود دريافت مزه و طعم مصرف كنيم ؟
مردم به تدريج از اين راه به دخانيات معتاد شدند وقتى كه فهميدند مردم عادى شده و ديگر نمى توانند دخانيات را ترك كنند، پول ها را از جعبه برداشتند و با اين نقشه هاى شيطانى اموال و ثروت ملت را غارت كرده و اجسام و ابدانشان را به امراض گوناگون دچار و گرفتار نمودند.
در ضرر دخانيات همين بس است كه اگر جرم دخانيات را - كه در نى سيگار و چپق جمع شده است - به دهان مار و افعى بگذارند فورا افعى خشك شده و مى ميرد و لكن چنانكه گفته اند اگر سر او را ببرند ممكن است تا چند روزى جان ندهد(١٥١).
و همچنين در عصر و زمان ما خودمان آشكارا مى بينيم چيزها و كالاهائى كه صددرصد به ضرر ملت و جامعه انسانيت است با چه وسايل و با چه وعده و نويدها در ميان مردم معمول و رايج نموده و تبليغ مى نمايند.
و نيز مشروبات الكلى يا فيلمهاى مضر جامعه بشريت و انسانيت يا عكسها و تصويرهاى لخت و عريان كه در انتشارات و مجله ها و مطبوعات منعكس ‍ مى سازند و در اختيار مردم مى گذارند، اخلاق و روحيات همه مردم به ويژه جوانان و نسل آينده را منحرف و فاسد بار مى آورند و به امراض جسمانى و روحانى مبتلا و گرفتار مى نمايند.
يك عده براى اغراض شخصى و منافع فردى با نقشه هاى عجيب و غريب و به رنگهاى گوناگون مايه فساد را كه بايد نامش را حقيقتا ام الفساد گذاشت ، بنام «تمدن» و «روشن فكرى»! تبليغ و ترويج نموده و به اين وسيله حيثيات و آبروى مردم را به خطر مى اندازند و از اين راه چه اموال سرشار و ثروتهاى كلان كه جمع آورى نمى نمايند؟
آثار و نتايج بدى كه از اين مراكز فساد و منابع فحشا و منكرات عايد جامعه هاى بشرى و مردم دنيا مى شود، براى هيچ كس پنهان و مخفى نمى باشد.

حقايقى كه بوسيله تبليغات تحريف مى شود و نيز تبليغات سوء گاهى به حدى مى رسد كه امكان دارد در اثر و نتيجه تبليغات مسموم و راهنمائيهاى كج و غلط كسانى را كه فوق العاده و بسيار به افراد جامعه انسانيت علاقه مند و مشفق و مهربان مى باشند و به مصالح و منافع يا مفاسد و ابتلاءات جامعه بشرى دانائى و آگاهى دارند و هميشه هم و غم و سعى و كوشش شان اين است كه راه را از چاه و سعادت را از شقاوت و نيك بختى را از بدبختى معرفى نموده و نشان بدهند و دائما در ترقى و پيشرفت جامعه بشريت قدمهاى مثبت و گامهاى ارزنده بردارند و نهايت آمال و آرزوهاى خويش را در اين مى دانند كه قافله انسانيت را به سر منزل مقصود و هدف حقيقى و واقعى خود برسانند، آنان را در انظار افكار مردم جهان خائن ترين و مضرترين افراد ملت و جامعه بشريت قلمداد نموده و نشان دهند.
چنانچه همين مطلب در اوايل بعثت رسول گرامى اسلام رخ داده و اتفاق افتاد.


۵
گفتار علوي


اشخاصى كه خودشان حتى قبل از بعثت او را امين و درستكار و صادق و راستگو مى ناميدند و امانات خود را به او مى سپردند و او را واجد همه صفات حميده و پسنديده انسانيت و مبرا و معرا از تمام اوصاف مذموم مى دانستند، پس از اظهار نبوت و رسالت دروغها و تهمتها به آن وجود مبارك روا داشتند و نسبتهاى ناجوانمردانه - مانند ساحرى و كذابى و ديوانگى و و و - به آن بزرگوار مى دادند در حالى كه آن بزرگوار هيچ نوع هدف و مرامى جز سعادت و سيادت آنان نداشت و مى فرمود:
«اى مردم مكه من از جانب پروردگار قوانين و احكام و دستورهايى آورده ام كه اگر به آنها عمل كنيد، مالك عرب و عجم شده و خوشبختى هر دو جهان را در مى يابيد» در برابر خدمات آن بزرگوار حركات غير انسانى از خود نشان مى دادند.

داستان طفيل منقول است «طفيل بن عمرودوسى» وارد مكه معظمه شد در حالى كه حضرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در آنجا بود و به مدينه منوره هجرت نكرده بود.
جمعى از رجال و مردان قريش پيش او رفتند و طفيل هم كه مرد نجيب و محترم و آدم باهوش و خردمند و شاعر بود، به وى گفتند: «اى طفيل ! تو مرد غريب و تازه واردى و از اوضاع و احوال شهر ما مطلع و باخبر نيستى آگاه باش ! اين مرد (پيغمبر اكرم) - كه در بين ما است - قوى و نيرومند شده و در ميان ما سنگ تفرقه و اختلاف انداخته و اتحاد و اتفاق ما را به هم زده است سخنان او همانند سحر و جادو بين انسان و پدر و برادر و زنش ‍ جدائى مى اندازد و ما از او بر تو و خويشاوندان و بستگانت بيمناك و ترسناكيم لذا يادآور مى شويم كه با وى حرف نزن و صحبت مكن و به گفتارش گوش فرا نده».
طفيل گفت : «سوگند به خدا لاطائلات و اقوال پوچ و ياوه گوئيهاى آنان در مغزم اثر كرده و در تحت تاءثير تبليغات زهرآگين ايشان قرار گرفتم و مصمم شده كه هرگز با او صحبت و گفتگو نكنم و به گفته هايش گوش ندهم ، به طورى كه گوشهايم را با پنبه گرفته و مسدود كردم تا اينكه بطور غفلت و تصادف هم كلام او را نشنوم».
او مى گويد: فردا صبح به مسجدالحرام مشرف شدم ، ناگاه ديدم حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در نزديكى كعبه ايستاده و مشغول نماز است ، من هم در نزد وى ايستادم و چون خداوند اراده كرده و مشيتش ‍ تعلق گرفته بود كه مرا بشنواند و سخنان درربار آن حضرت را به گوشم برساند، از اين لحاظ كلام دلربايش را شنيدم در وجدان خود نفسم را مذمت و سرزنش كرده و گفتم :
«مادرت به عزايت بنشيند قسم به خدا تو مرد شاعر و خردمند هستى و سخنور و سخن شناسى هرگز امر خوب و زيبا از زشت و قبيح بر تو مخفى و پنهان نمى ماند چرا به حرفهاى بى مدرك و گفته هاى اين گروه ترتيب اثر مى دهى ؟ چه اشكال و ايرادى دارد كه به سخنان اين مرد گوش فرا دهى تا ببينى چه مى گويد؟
اگر گفتارش را با مقياس عقل و سنجش خرد مطابق و موافق يافتى با جان و دل بپذير و اگر مطالب خلاف عقل و منطق از او شنيدى ، او را ترك كرده و رها كن».
طفيل مى گويد: «درنگ كردم تا اينكه حضرت از بيت الحرام بيرون رفت و به سوى خانه خود رهسپار گرديد و من هم دنبال او حركت كرده و او را تعقيب نمودم و در منزل شرفياب حضور رسول خدا شدم و ماجرا و داستان خودم را با قريش از آغاز تا سرانجام آن ، برايش گفتم و درخواست و تقاضا كردم كه : جريان خويش را به من شرح دهد.
آن بزرگوار نيز مرا از حقيقت امر آگاه ساخت و اسلام را به من عرضه نمود و مرا به دين مقدس اسلام دعوت كرد و آيات چندى از قرآن مجيد قرائت و تلاوت فرمود قسم به خدا اصلا در عمرم كلامى بهتر و برتر از آن نشنيده و امرى درست تر و راست تر از آن نديده بودم لذا اسلام را پذيرفته و قبول نمودم (١٥٢).

اهل بيت و آيه تطهير در اثر تبليغات همين بس است كه حضرت على (عليه السلام) برادر و داماد و پسر عم پيغمبر خدا بود و طبق كتب خاصه و عامه (١٥٣) آيات بسيار و فراوانى در شاءن و منقبت آن مولا نازل شده بود.
از جمله آيه اى كه در طليعه منبر تلاوت شد، حضرت احديت در آيه شريفه به طهارت و پاكى اهل بيت شهادت و گواهى داده و آنان را از هر رجس و پليدى منزه و مبرى نموده است .
و علماء و دانشمندان خاصه و عامه (شيعه و سنى) با اسناد زياد و فراوان نقل كرده اند كه : آيه شريفه در خانه ام سلمه زوجه پيغمبر خدا (ام المؤمنين) نازل شده است و در شاءن و وجه نزول آن گفته اند: پس از اجتماع فرزندان رسول خدا حسن و حسين و پدر و مادرشان ، پيغمبر خدا آنان را زير عبا و كساى خويش گرد آورده و تشريف و تكريم فرمود، سپس با دست چپ عبا را نگه داشته و دست راستش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت : پروردگارا اينها اهل بيت و خانواده و خواص من هستند رجس و پليدى و آلايش را از آنان برطرف فرما و آنان را از تمام كثافات پاك و پاكيزه قرار بده . خدايا! من دشمن مى دارم كسانى را كه ايشان را دشمن بدارند و دوست هستم با اشخاصى كه آنان را دوست داشته باشند.
ام سلمه مى گويد: پيش حضرت رفتم و گفتم يا رسول الله من هم از اهل بيت تو مى باشم فرمود نه ولكن تو در خير و سلامتى قرار دارى (١٥٤) (يعنى عاقبت به خير مى شوى).
و نيز از انس و ديگران نقل نموده اند كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) موقعى كه به نماز صبح به مسجد تشريف مى بردند، در برابر و مقابل درب خانه حضرت زهرا سلام الله عليها مى ايستادند و مى فرمودند: «الصلوه يا اهل البيت»: وقت نماز است و براى فريضه عظيمه الهى آماده شويد! خداوند مى خواهد هر پليدى و ناپاكى را از شما خانواده نبوت و رسالت دور نمايد و از هر نقص و عيبى منزه و پاك گرداند و اين عمل را تا شش ماه و بنا به نقل ديگر نه ماه ادامه داده و تكرار مى فرمود(١٥٥).

بازرگانان حديث در برابر اين همه فضايل و مناقب كه خدا و پيامبر او درباره اهل بيت فرموده است ، عده اى از مدعيان اسلام به ويژه معاويه همه آنها را ناديده گرفته ، و براى استحكام حكومت و رياست چند روزه خود جمعى را از صحابه و تابعين مانند ابوهريره و عمرو بن العاص و مغيره بن شعبه و از تابعين عروه بن زبير معين كرده و بيت المال مسلمين را در اختيار آنان گذاشته و جيره خواران خويش قرار داده بود و كار و شغل آنان جز جعل احاديث و درست نمودن اخبار دروغ بر عليه و مذمت مولاى متقيان على بن ابيطالب (عليه السلام) چيز ديگرى نبود چنانچه همه دانشمندان اهل تسنن در كتب معتبره خودشان در اين باره احاديث فراوانى نقل نموده اند(١٥٦).
براى نمونه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
١ - عروه بن زبير از عايشه نقل كرده است كه عايشه به من گفت : نزد پيغمبر اكرم بودم و على و عباس به جانب ما مى آمدند. حضرت فرمود: اى عايشه اگر مى خواهى از اهل آتش و دوزخ ببينى به اين دو نفر كه به طرف ما رو آورده اند نظر كن (١٥٧).
٢ - باز از عروه منقول است كه گفت : عايشه به من روايت كرد كه پيش ‍ رسول الله بودم ناگهان على و عباس پيدا شدند آن حضرت به من فرمود: اين دو نفر با دين و آيين من از دنيا نخواهند رفت (١٥٨).
٣- از ابوهريره نقل كرده اند كه : حضرت على (عليه السلام) در دوره زندگانى پيغمبر خدا دختر ابوجهل را خواستگارى نمود آن بزرگوار از اين موضوع و پيشامد فوق العاده ناراحت شده ، به منبر تشريف بردند و فرمودند: دختر پيغمبر با دختر دشمن خدا در يك خانه جمع نمى شود زيرا فاطمه پاره تن من است : هر كس او را ناراحت كرده و اذيت نمايد، مرا ناراحت و اذيت نموده است هر گاه على (عليه السلام) به دختر ابوجهل رغبت دارد، به دخترم طلاق بدهد سپس با او ازدواج نمايد(١٥٩).
٤- ابو جعفر اسكافى (يكى از دانشمندان اهل تسنن و رئيس و پيشواى معتزله) از اعمش روايت كرده است كه : ابوهريره موقعى كه با معاويه به عراق آمد، وارد مسجد كوفه شد وقتى كه كثرت و وفور استقبال كنندگان را ديد و پذيرايى گرمى كه از آنان به عمل آمد، دو زانو نشست و چند مرتبه بر سر بى موى خود زد و گفت :
«اى مردم عراق آيا گمان و باور مى كنيد من در اين وقت به خدا و پيغمبر او نسبت دروغ بدهم و جان خودم را با آتش سوزان دوزخ و جهنم بسوزانم ؟ سوگند به خدا از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود:
براى هر نبى و پيامبرى حرمى است و حرم من مدينه مى باشد هر كس مقام آن را رعايت نكرده و توهين نمايد و جنگى را در آنجا برپا كند، لعنت و نفرين و دشنام خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد به خدا شهادت و گواهى مى دهم كه على (عليه السلام) در مدينه انقلاب و بلوا و آشوب و غوغا و سر و صدا راه انداخت (يعنى باعث شد كه عثمان را در آنجا با ظلم و ستم كشتند).
وقتى كه سخنان او را به معاويه رسانيدند، در پاداش آن سخنان ، فرماندارى مدينه را به او تفويض و تسليم نموده و واگذار كرد(١٦٠).

ابوهريره كيست ؟ ابو جعفر (نامبرده فوق) مى گفت : ابوهريره پيش اساتيد و بزرگان حديث ، مقام و موقعيتى نداشته و اخبار و روايات او را ضعيف و غير قابل اعتماد مى دانستند حتى خليفه ثانى (عمر) دستور داد او را تازيانه زدند به جرم اينكه زياد نسبت دروغ به رسول الله مى داد(١٦١).

ابوهريره در نظر ابوحنيفه ابويوسف مى گويد: از ابوحنيفه سؤ ال و پرسش نمودم اگر خبر و سنتى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه با قياس ما مخالف است به ما برسد نظر و راءى شما در اين موقع چيست ؟ ابوحنيفه در جواب گفت :
اگر اخبار ثقات و مورد اعتماد برخلاف قياس دلالت كرد، اخبار را گرفته و قياس را ترك و رها مى نماييم . گفتم در روايات و احاديثى كه از على و عثمان نقل مى شود؟ گفت : آنها نيز همين طور است .
ابوحنيفه چون ديد مى خواهم يك يك صحابه را از او بپرسم ، گفت : همه صحابه خوب و قابل اعتماد و اتكا مى باشند غير از عده اى كه از آن عده ابوهريره و انس بن مالك را نام برد(١٦٢).

ابوهريره در نظر على (عليه السلام) از حضرت على (عليه السلام) منقول است كه فرمود: دروغگوترين مردم (يا دروغگوترين زنده ها) بر پيامبر خدا ابوهريره دوسى مى باشد(١٦٣).
لذا عده اى درباره ابوهريره كه از آن جمله ابراهيم تيمى است ، گفته است : جز اخبار بهشت و دوزخ را از ابوهريره نپذيريد(١٦٤).
خلاصه امثال معاويه ها به وسيله مزدوران و جيره خواران خويش اخبار و احاديث فراوان و زيادى بر ضرر و عليه على (عليه السلام) جعل نموده و با طرق و راه هاى مختلف در بين مردم پخش كرده و انتشار دادند و برادر و داماد و پسر عم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را به مردم شام (سوريه) مشرك و كافر معرفى نمودند.
بلكه خود معاويه در همه منابر علنا او را سب كرده و لعن مى نمود و به تمام استانداران كشور اسلامى همين مطلب را به صورت اعلاميه ابلاغ نموده بود.
لذا در منابر شرق و غرب پس از نماز جمعه (١٦٥) و ساير نماز جماعات بر آن حضرت رسما ناسزا مى گفتند.
معاويه خود در شام و ماءمورين او در ساير نقاط كشور اسلامى در آخر خطبه نماز جمعه صريحا كلمات و سخنان ذيل را به مردم ساده لوح و فريب خورده مى گفتند:
خدايا ابوتراب (١٦٦) از دين و آيين تو برگشته و مقدسات و احكام تو را انكار نموده است و از كارهاى نيك و شايسته كه سزاوار حضرتت مى باشد، ممانعت و جلوگيرى مى نمود. بدترين و سخت ترين لعنت خود را بر او بفرست و او را با مشكل ترين و شديدترين عذاب ها معذب فرما و اين سنت زشت و دور از انسانيت حتى در حرمين (مكه و مدينه) نيز اجرا و عملى مى شد.

اهل سجستان چه تصميمى گرفتند؟ حموى در معجم البلدان (١٦٧) مى نويسد: على را در همه منابر شرق و غرب روى زمين لعن مى نمودند غير از منبر سجستان (مگر يك مرتبه كه به صورت اجبار انجام دادند) پس از آن از سب و لعن حضرت على (عليه السلام) ابا و امتناع نموده و از دستورهاى بنى اميه در اين سنت سيئه اطاعت نكردند و اضافه كردند كه هيچكس را در زمان حكومت و خلافت بنى اميه در بالاى منابر لعن ننمايند.
چه فضيلت و منقبتى بالاتر از اين كه در منابر آنان برادر پيغمبر خدا لعن نمى شد در حاليكه در منابر حرمين مكه و مدينه آن بزرگوار را لعن مى كردند؟
بعد از رحلت امام حسن مجتبى (عليه السلام) معاويه به حج آمده و به مدينه وارد شد و تصميم گرفت در منبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) را لعن نمايد، اطرافيانش به او گفتند: در اينجا سعد و قاص است و او هيچ وقت به اين كار راضى نمى شود لذا معاويه او را احضار و درباره همين موضوع با او مذاكره نمود، سعد در جواب گفت :
اگر اين كار را انجام دهى ، از مسجد بيرون مى روم و ديگر بر نمى گردم ، از اين جهت تا موقعى كه سعد زنده بود از لعن آن حضرت در مدينه منوره امساك نمود پس از مرگ و فوت سعد آنجا نيز مانند جاهاى ديگر، آن بدعت شرم آور را به جا مى آوردند.
ام سلمه زوجه پيغمبر خدا به معاويه نوشت : در منابرتان خدا و رسول او را لعنت مى كنيد زيرا على بن ابيطالب (عليه السلام) و دوستان او را لعن مى نمائيد و من گواهى و شهادت مى دهم خدا و پيغمبر او حضرت على (عليه السلام) را دوست مى دارند.
معاويه به سخنان ام المؤمنين گوش نداده و به اعمال و كردار زشت و قبيح خود ادامه داد(١٦٨).
زمخشرى در «ربيع الابرار» و ديگران گفته اند: در زمان حكومت بنى اميه بالاى بيشتر از هفتاد هزار منبر بر حضرت على (عليه السلام) لعن مى شد به جهت سنت سيئه و عادت زشتى كه معاويه از خود باقى گذاشته بود(١٦٩).

يك پيشنهاد نقل شده در اواخر حكومت معاويه عده اى از بنى اميه به معاويه پيشنهاد كردند كه هر چه آمال و آرزو داشتى ، به آنها رسيدى و الان در همه نقاط ممالك اسلامى فرمان و دستورهاى خويش را اجرا مى نمايى و كسى قدرت ندارد در مقابل و برابر تو مخالفت كرده و قيام نمايد. خوب است از سب و لعن على بن ابيطالب (عليه السلام) دست بردارى . معاويه در جواب آنان گفت :
از اين كار دست برنمى دارم تا اينكه نسل جديد بزرگ و كامل گردند و بزرگان پير شوند تا هيچ كس براى على (عليه السلام) فضيلت و مدحى ندانسته و نگويد(١٧٠).
و از اين لحاظ اخبار دروغ در ذم و نكوهش مقام آن حضرت زياد و فراوان شد و پس از مرگ معاويه رواه بى دين و كسانى كه با حضرت على (عليه السلام) دشمن بودند، در همه جا همان احاديث را نقل مى كردند، تا اخبار موضوعات و دروغ به علماء و دانشمندان و حافظين حديث رسيد و همان اخبار بى اساس و دروغ را در كتب احاديث داخل نمودند زيرا نيروى تشخيص اخبار مجعول را از غير مجعول و درست و صحيح را از نادرست نداشتند(١٧١).

دوستان على (عليه السلام) در زمان بنى اميه منقول است در زمان بنى اميه دوستان و علاقه مندان خاندان پيامبر اسلام ( صلى الله عليه و آله) نمى توانستند فضايل و مناقب حضرت على (عليه السلام) را علنا و آشكارا بگويند زيرا بنى اميه شديدا مخالفت و ممانعت مى نمودند و كسانى كه مدايح آن حضرت را مى گفتند، به انواع و اقسام شكنجه و بلا گرفتار و دچار مى شدند تا آنجايى كه مى نويسند:
اگر كسى مى خواست از آن حضرت روايتى از احكام و قوانين اسلامى كه مربوط به مدح آن حضرت نبوده نقل كند، نمى توانست صريحا نام آن بزرگوار را ببرد بلكه با كنايه نام او را ذكر مى كرد و مى گفت از ابى زينب اين طور منقول است (١٧٢).

تنها آرزوى دوستان على (عليه السلام) از عبدالله بن شداد منقول است كه مى گفت : آخرين و نهايت آرمان و آرزويم اين است كه مرا يك روز تا غروب رها كنند از فضايل على (عليه السلام) براى مردم بگويم سپس گردنم را بزنند مع ذلك طورى جلوگيرى مى نمودند كه نمى توانستند مدايح آن حضرت را اظهار نمايند.
ابوجعفر مى گويد: اگر فضايل و مدايح حضرت على (عليه السلام) فراوان و بى شمار نبود، هر آينه به جهت خوف و ترس از بنى اميه يك حديثى هم در منقبت آن جناب نقل نمى شد زيرا بنى مروان با كثرت و زيادى عداوت و دشمنى و طولانى بودن حكومت آنان به هر طريق و راهى كه ممكن بود، از نشر و پخش فضايل آن حضرت جلوگيرى مى نمودند.
آيا نمى بينيد اگر كدخدا و رئيس ده به يكى از اهالى ده خشم و غضب كند و اهل ده و آبادى را از ذكر و خير او منع و قدغن كند، هيچ كس نام او را نمى تواند ببرد؟ و مثل اين است كه مرده و نابود شده است در صورتى كه زنده و در قيد حيات است (١٧٣).

دورانى كه دشمنى اهل بيت فضيلت شمرده مى شود در نتيجه تبليغات مسموم معاويه عداوت و دشمنى اهل بيت علاوه بر اينكه قبح و زشتى خود را از دست داده بود، رنگ فضيلت و خوبى به خود گرفته بود و از جمله افتخارات و فضايل قبيله و طايفه شمرده مى شد و به واسطه دشمنى خانواده پيامبر خدا به اقران و نظايرشان سرفرازى مى نمودند.
چنانچه منقول است حجاج بن يوسف (كه از طرف عبدالملك بن مروان ، استاندار عراق بود) روزى به عبدالله بن هانى گفت : «در برابر و مقابل خدمات و زحمات تو كه هميشه با جان و دل به من كمك و يارى نموده اى ، نتوانسته ام با پاداش نيك و شايسته كه لايق و سزاوار مقام تو باشد، قدردانى نمايم». فورا دستور داد: «اسماء بن خارجه» را كه رئيس و پيشواى طايفه بنى فزاره بود احضار نمودند حجاج گفت :
«بايد دخترت را به عبدالله بن هانى تزويج كنى» اسماء در جواب گفت : سوگند به خدا اين كار درست شدنى نيست و در اين ازدواج شرف و احترامى نمى بينم و هيچ وقت زير بار همچو كارى نمى روم .
حجاج فرمان داد: شلاق و تازيانه بياوريد اسماء چون احساس خطر نمود و مرگ و اجل خويش را در برابر و مقابل چشمانش مشاهده كرد، لذا جواب مثبت داد:
و نيز امر نمود رئيس قبيله يمانه را به نام سعيد بن قيس پيش او بياورند و همان سخنى را كه به اسماء گفته بود، به او نيز گفت سعيد نيز نارضايتى خود را از انجام دادن اين ازدواج مزبور با شدت هر چه تمام تر اظهار نمود حجاج چون موافقت او را نديد فرمان داد شمشير بياورند.
سعيد چون ديد اين خونخوار گردن او را خواهد زد از او مهلت خواست كه با كسانش مشاوره نمايد وقتى كه با قبيله خويش مشاوره نمود به او گفتند جان و نفس خويش را به هلاكت نينداز از اين جهت او هم آمادگى خويش را بر ازدواج و وصلت با عبدالله اعلان نمود. حجاج به عبدالله بن هانى گفت :
دختر سيد و رئيس قبيله فزاره و دختر پيشوا و قائد طايفه همدان را به تو تزويج كردم و به شرافت و ارجمندى رسيدى . زيرا قبيله تو نزد آنان چيزى نبوده است .
عبدالله گفت : «خداوند كارهاى امير را رو به راه كرده و اصلاح نمايد اين كلام و سخن را نفرماييد زيرا قبيله و طايفه من فضايل و مناقبى دارد كه هيچ يك از قبايل عرب واجد و داراى آن فضائل نمى باشند».
حجاج گفت : آن فضايل چيست ؟
عبدالله در جواب گفت : «در ميان قبيله ما احدى اميرالمؤمنين عبدالملك را سب و لعن نكرده است».
حجاج گفت : به خدا منقبت است و گفت : از طايفه ما هفتاد نفر مردان جنگى و شمشيرزن در جنگ صفين با اميرالمؤمنين معاويه بودند در حالى كه با على جز يك نفر نبود و به خدا قسم اين كار را بد نمى شمردم .
حجاج گفت : «به خدا فضيلت است» و گفت : «از زنان و بانوان قبيله ما نذر كرده و با خدا عهد و پيمان بسته بودند اگر حسين بن على (عليه السلام) كشته شود، هر يكى ده شتر را در راه خدا قربانى كنند! و گوشت آنها را مابين فقرا و مستمندان تقسيم و پخش نمايند و به نذرشان نيز عمل نمودند».
حجاج گفت : «والله فضيلت است» و گفت : از قبيله ما مردى نيست كه به او پيشنهاد لعن على (عليه السلام) را بكنند مگر اينكه با جان و دل او را پذيرفته و فرزندان او و مادرشان را نيز اضافه مى نمايد.
حجاج گفت : «قسم به خدا منقبت است (١٧٤)».
اين داستان نمونه اى بود از ظلم و ستم بنى اميه كه بر اهل بيت پيامبر و خانواده آن بزرگوار وارد ساختند و تجاوز خودشان را به جايى رسانيدند كه بيش از آن ميسر و مقدور نبود.

پيش گويى على (عليه السلام) از مظالم بنى اميه از تمام اجحافات و تعديات بنى اميه على (عليه السلام) در خطبات و سخنان گهربارش به مردم خبر داده بود كه چه كارها و صدمه ها و ضررها از آنان بر اسلام و مسلمانان و خانواده طهارت وارد خواهد شد(١٧٥) به ويژه بر حضرت امام حسين (عليه السلام) كه در اكثر اوقات از كشته شدن آن حضرت خبر مى داد. از جمله خبرى است كه «جبله مكيه» از ميثم تمار نقل كرده است جبله مكيه مى گويد:
روزى ميثم تمار به من گفت : كه مولا و آقايم اميرالمؤمنين على (عليه السلام) فرمود كه اين امت ستمگر و جفاكار در دهم ماه محرم الحرام فرزند پيامبر خدا را مى كشند.
مردم و دشمنان خدا و معاندين دين اسلام ، همان روز را روز بركت و مبارك ناميده و عيد خودشان قرار مى دهند در حالى كه همه موجودات عالم و جهان هستى حتى حيوانات و جانداران دشت و بيابان و ماهيان دريا و پرندگان هوا و ساير مخلوقات پروردگار بر آن حضرت گريه و ناله كرده و نوحه سرايى مى كنند و آسمان بر آن حضرت خون گريد و سپس مولايم فرمود:
لازم است بر قاتلان و كشندگان آن بزرگوار نفرين و لعنت كنند چنانچه بر يهود و نصارى و مجوس و مشركين لعنت مى فرستند.
جبله مى گويد: به ميثم تمار گفتم چطور ممكن است روزى را كه پسر پيامبر خدا را كشته اند مردم عيد گرفته و خرسند و مسرور باشند؟ ميثم گريه كرد و فرمود:
به علت حديث (١٧٦) مجعول و دروغى كه دستهاى خبرساز و دشمنان اهل بيت به خورد مردم مى دهند و مى گويند امروز روزى است كه خداوند توبه حضرت آدم را پذيرفت و از سر تقصيراتش گذشت در حالى كه توبه آن حضرت را پروردگار عالم در ماه ذى الحجه قبول نمود و مى گويند عاشورا روزى بود كه خداوند سبحان توبه داود را قبول كرد در صورتى كه توبه او را نيز در همان ماه پذيرفت .
و باز نسبت مى دهند در همچو روزى قادر مطلق حضرت يونس را از شكم ماهى خلاص نمود با اينكه حضرت احديت او را در ماه ذى القعده از شكم ماهى نجات داده و خلاص نمود و نيز مى گويند همين روزى بود كه حضرت واجب الوجود سفينه و كشتى نوح را بر «جودى» (يا فرات كوفه) استوار نمود در حالى كه او در هجدهم ذى الحجه بر جودى استوار و برقرار شده بود و باز گمان مى كنند در اين روز خداوند دريا را براى بنى اسرائيل شكافت در صورتى كه اين قضيه و حادثه در ماه ربيع الاول اتفاق افتاده و رخ داد سپس ميثم به من فرمود:
اى جبله بدان حسين بن على (عليه السلام) روز قيامت و رستاخيز آقا و سيد شهيدان است و ياران و انصار او بر شهيدان ديگر فضيلت و برترى دارند اى جبله وقتى كه به خورشيد و آفتاب نگاه و توجه نمودى و آن را يك پارچه خون تازه ديدى ، بدان كه آقا و مولايت حسين را كشته اند جبله مى گويد: روزى بيرون آمدم و ديدم شعاع آفتاب بر ديوارها مانند پارچه اى زعفرانى است ناله كردم و گريستم و گفتم خدايا حسين بن على (عليه السلام) را كشته اند(١٧٧).

امام حسين (عليه السلام) از نظر اسلامى تا حال مقام اهل بيت به ويژه امام حسين (عليه السلام) را از ديدگاه بنى اميه نگاه كرده و مطالبى به عرض رسيد اما از نظر و جنبه اسلامى و الهى اگر به آنان نگاه كنيم خواهيم ديد ميان اين دو نظر اختلاف شديد و تفاوت بسيار وجود دارد و امام حسين (عليه السلام) و ساير اهل بيت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نزد پروردگار عالم عزيز و محترم هستند.
براى نمونه چند حديث كه اهل تسنن در كتب خودشان در فضائل و مناقب حسين بن على (عليه السلام) ذكر كرده اند اينجا مى آوريم .
١ - از «فيرار بن حريث» منقول است كه عبدالله بن عمر در سايه كعبه و خانه خدا نشسته بود و حسين بن على (عليه السلام) به جانب بيت الله مى آمد ناگهان چشم عبدالله بن عمر بر آن حضرت افتاد و گفت :
بهترين و عزيزترين مردمان روى زمين نزد اهل آسمان ها و ملائكه و فرشتگان پروردگار عالم ، حسين بن على (عليه السلام) مى باشد و همين روزها ناراحتى و ناخوشى بر او وارد و نازل خواهد شد(١٧٨).


۶
گفتار علوي


٢ - طبرانى از ابوهريره (با همه عناد و دشمنى كه با اهل بيت داشته و احاديث مجعولى كه در زمان معاويه ساخته است) نقل نموده است كه گفت : با اين دو گوشهاى خودم شنيدم و با اين چشمانم ديدم كه رسول خدا دست هاى حسين يا حسن را گرفته در حالى كه پاهاى حضرت حسين بر روى قدم و پاى آن حضرت بود، مى فرمود:
اى بچه كوچكم از روى زانوهايم بالا بيا و حسين از روى زانوهاى پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بالا مى آمد تا به روى سينه آن بزرگوار مى رسيد و سپس مى فرمود: دهانت را باز كن آن وقت آن حضرت او را مى بوسيد و مى گفت : پروردگارا! حسينم را دوست بدار زيرا من او را دوست مى دارم (١٧٩).
٣ - ترمذى از يعلى بن مره نقل كرده است كه گفت : رسول خدا فرموده است حسين از من است و من هم از حسين خدايا دوست دار كسانى را كه حسينم را دوست مى دارند حسينم سبط و امتى است از امت ها(١٨٠).
يعنى اعمال صالحه و كارهاى نيك و شايسته فرزند رسول خدا در اين دنيا به اندازه كردارهاى يك امت مى باشد و در آخرت و روز جزا در عظمت و بزرگوارى مانند و نظير امت خواهد بود.

وجه تشبيه بچشم پشه در بعضى اخبار از ابوهريره منقول است كه : پيامبر خدا پس از نوازش و مهربانى بسيار فرمود:
«جسم و بدن حسينم نظير چشم پشه است».
در آن موقع شايد كسى مقصود و مراد پيامبر خدا را نفهميده و ندانست لكن پس از پيشرفت و ترقى علوم با وسائل و دستگاه هاى جديد (ميكروسكوپ) چون به چشم پشه نگاه كردند، چشم او را تورى و سوراخ سوراخ ديدند و متوجه شده و فهميدند آن بزرگوار به اين وسيله از قضيه و حادثه جانگداز كربلا خبر داده و اشاره مى كرد كه در اثر زيادى زخم شمشيرها و نيزه ها و تيرها كه بر آن بدن نازنين وارد مى نمايند، بدن عزيز زهرا مشبك و سوراخ سوراخ خواهد شد(١٨١).

سخنرانى ششم : استقامت و پايدارى
قال الله تعالى فى كتابه : ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التى كنتم توعدون (١٨٢).
امشب به حول و قوه الهى در پيرامون اهميت يك موضوع مهم اسلامى و حياتى به نام استقامت و اعتدال و ذم و نكوهش تزلزل و ناپايدارى صحبت نموده و عرايضى در اين زمينه به سمع شنوندگان ارجمند مى رساند اميد است سودمند و مؤ ثر واقع شود.

حسن استقامت و پايدارى صفت استقامت و اعتدال از موضوعات مهمى است كه خداوند متعال همه انبيا و پيامبران و سفراى خود را به آن خوانده و دعوت نموده است و دستور اكيد داده كه تمام كارهاى خودشان را از همين راه انجام بدهند و آيات قرآنى بهترين شاهد و گواه گفتار ما است .
شرع مقدس اسلام در بين برنامه هاى خويش به موضوع مزبور بيش از دستورهاى ديگر ارزش قائل شده و مى ستايد و با عبارات گوناگون پيروان و علاقه مندان خود را به كسب و به دست آوردن آن دعوت نموده و از عكس ‍ و خلاف آن منع و جلوگيرى كرده است .

مقصود از استقامت چيست ؟ به طورى كه از آيات قرآنى استفاده مى شود، منظور از استقامت اين است كه : انسان پس از معرفت و شناخت حق و حقيقت به مفاد و مضمون آن عمل نموده و از آن سرپيچى نكند تا آن را به سرحد كمال و مقصود برساند.
و به تعبير ديگر هميشه از ميان جاده و وسط راه حركت كرده و پيوسته در مراقبت آن باشد و هيچ وقت از خط مستقيم بيرون نرفته و راه اعوجاج و انحراف را نپيمايد و در عظمت و بزرگى اين مطلب بس است كه ذات پروردگار پيامبر عظيم الشاءن اسلام و پيروان آئين مقدس را ماءمور نموده كه در فريضه و نمازهاى روزمره همان موضوع را هميشه از معبود خودشان درخواست كرده و بگويند:
«خدايا ما را به راه راست كه طريق استقامت و اعتدال است راهنمايى فرما(١٨٣)».
زيرا يگانه راه موفقيت و پيروزى در اثر و نتيجه صفت مزبور بوده و انسان به وسيله آن مى تواند از كارهاى نيك و كردارهاى شايسته خود استفاده برده و بهره مند گردد.
و اگر در وسط كار و اثناى عمل از آن منحرف گشته و طرف چپ و يا راست راه را اختيار نمايد از اعمال خير و شايسته خود آن طورى كه بايد نتيجه بگيرد، نگرفته و عاقبت به خير نمى گردد.
و از اين لحاظ بود كه هيچ آيه اى از آيات قرآنى به اندازه آيه استقامت سوره هود به رهبر عاليقدر اسلام سخت تر و مشكلتر نبود چنانچه اين معنى از ابن عباس نقل شده است .
و لذا وقتى كه از آن حضرت مى پرسيدند: يا رسول الله چه زود پير شدى مى فرمود: «سوره هود مرا پير كرد» و در بعضى نقل ها آمده است كه «سوره هود و سوره واقعه مرا پير گرداند».
و با اينكه در سوره واقعه نام و صحبتى از استقامت نشده است شايد وجه اشتراك و شباهت اين باشد كه «اوضاع قيامت و حشر و روز جزا در آنجا ذكر و ياد شده است (١٨٤)».
بعضى از مفسرين داستان مزبور را اين طور آورده اند: از شخصى منقول است كه رسول خدا را در عالم رؤ يا و خواب ديده و زيارت نمود و عرض ‍ كرد: يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) از تو نقل مى نمايند كه فرموده ايد: مرا پير نكرده جز سوره هود و نظاير آن ، حضرت فرمود: آرى درست مى گويند سپس آن شخص عرض كرد كدام آيه از سوره ؟ فرمود: آيه فاءستقم (١٨٥) كما امرت (١٨٦).

خوف رهبر اسلام از چه بود؟ و از اين جهت بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در بعضى اوقات گريه مى كرد زيرا مى ترسيد استقامت را در امر تبليغات دين و ارشاد و هدايت مردم آن طورى كه خداوند دستور داده بود انجام نداده و به جا نياورد.
بعضى از مفسرين در تفسير خود ذكر نموده است : پيامبر اسلام را مشاهده كردند كه آيات الهى را تلاوت و قرائت مى كرد در حالتى كه قطرات اشك از ديدگانش سرازير مى شد عرض كردند:
يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) تو هم از خوف و ترس خدا گريه مى كنى ؟ فرمود:
آرى مرا به ماءموريت بزرگ و صراطى اعزام نموده اند كه مانند لبه شمشير تيز و بران است . اگر آن را راست پيموده و طى نمايم نجات يافته و اگر كم و اندكى منحرف و كج شوم هلاك خواهم شد(١٨٧).
و از اين لحاظ بود كه صفت استقامت را رهبر اسلام پس از توحيد و رسالت ذكر نموده و علاقه مندان خويش را به آن سفارش و توصيه مى فرمود.
مسلم از سفيان ثقفى نقل كرده است كه به پيامبر خدا عرض كردم در اسلام به من دستورهايى بفرما كه پس از تو به ديگرى محتاج و نيازمند نگشته و از كسى ديگر نپرسم . حضرت در پاسخ فرمود:
به خدا ايمان بياور و بر آن ثابت باش و آگاه باش كه بهترين عزت و شرافت همان استقامت است (١٨٨) و به سبب بزرگى اين صفت بود كه رهبران اسلامى در كلمات و سخنان درربارشان به شيعيان و پيروان خودشان دستور مى دادند كه هميشه پايدارى و مقاومت خودشان را در دين مقدس ‍ اسلام از خداى يگانه و معبودشان درخواست نمايند.
چنانچه منقول است : مردى به محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مشرف شد و از صفت خوب و شايسته اى كه به آن تمسك و چنگ بزند سؤ ال نمود حضرت فرمود: بگو پروردگار من ، خداى يكتاست پس بر آن عقيده ثابت قدم باش (١٨٩).
سپس گفت : يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) هولناك ترين چيزى كه بايد از آن ترسيد چه چيز است ؟ حضرت زبان خويش را نشان داده و به آن اشاره كرد و به اين وسيله به او فهماند كه زبانش را بايد كنترل كند زيرا به وسيله زبان ممكن است عبادات و بندگى چندين ساله خود را به باد داده و خويش را به روز سياه و بدبختى بنشاند.

چگونه استقامت را دريابيم ؟ قبل از بيان اين مطلب مقدمه اى مختصر و كوچك به عرض مى رسانم و آن اينكه : از مسلمات بلكه از فطريات موجودات جاندار و جنبندگان روى زمين به ويژه انسان است كه اگر به سود و منافع چيزى اعتقاد و جزم داشته باشد به دنبال آن رفته و تا سرحد امكان تعقيب مى نمايد و در طريق و راه تحصيل و به دست آوردن آن غايت سعى و كوشش خود را انجام داده و هيچ گونه مسامحه و سهل انگارى را بر خود جايز نمى شمارد و در راه فراهم آوردن و كسب آن به زحمات و مشقات گوناگون متحمل و تمام ناملايمات را بر خود هموار مى سازد زيرا مى بيند كه در آينده نزديك ميوه شيرين آن را خواهد چيد.
و همين طور اگر در امرى از امور ضرر و خسارت و زيان خويش را تشخيص ‍ دهد و درك و احساس نمود، از آن كناره گيرى كرده و پا به فرار مى گذارد.
پس از روشن شدن اين مطلب فطرى بايد توجه داشت : يگانه راهى كه انسان و آدمى را با اراده و پايدار بار مى آورد، ايمان و اعتقاد است .
زيرا كسى كه به خداى توانا و با قدرت اعتقاد داشته باشد و به رهبران و پيامبران معصوم و راستگوى او باور و به اخبار و سخنان غيبى آنان كه از آينده خبر مى دهند اعتراف نموده و تصديق نمايد، مسلما و بدون شك طبق فطرت و غريزه جلب منفعت و دفع ضرر از كارهاى زشت و قبيح اجتناب و پرهيز نموده و به كارهاى نيك و شايسته اقدام مى كند و در راه نيل به مقصود و آرمان هاى خود بر تمام ناراحتى ها و رنج هاى گوناگون متحمل و سازگار مى شود زيرا يقين دارد در برابر زحمات و ناملايماتى كه كشيده است ، ذات احديت بهشت ابدى و دائمى و نعمت هاى مختلف و رنگارنگ به او عطا نموده و از همه گرفتارى ها نجات خواهد داد.

مقصود از بعثت انبيا دو چيز است و در واقع انبيا و پيامبران الهى مبعوث شدند كه غرائز و فطريات بشرى و انسانى را كه خواب رفته و يا به دست فراموشى و نسيان سپرده شده است ، بيدار ساخته و دلهاى خفته آنها را آگاه سازند و لذا دانشمندان و رهبران اسلامى فرموده اند: غرض و مقصود از بعثت انبيا و ارسال رسل دو چيز است :
١ - چيزهايى كه جامعه بشرى و مردم گيتى دانا و آگاه نيستند، رهبران اسلامى آنها را تعليم نموده و يادشان بدهند. چنانچه خداوند متعال در قرآن مجيد رهبر عاليقدر اسلام را به عنوان معلم و ياد دهنده آيات قرآن معرفى نموده است (١٩٠).
٢ - غرايز فطرى و طبايع انسان را كه در اثر عوامل و عوارض گوناگون به خواب رفته يا به دست فراموشى سپرده شده اند، بيدار نموده و به وظايفشان آشنا سازند و از اين جهت رهبر و قائد بزرگ اسلام هم عنوان مذكر «يادآور» و هم معلم «ياد دهنده» را دارد.
امام معلم است ، براى اين كه چيزهايى كه فطرى و سرشت بشرى نبوده ، به او تعليم و ياد داده است (١٩١) و اما مذكر است به جهت آن كه فطريات و غرائز خواب رفته و فراموش شده بشر را به او تذكر داده و متوجه آنها ساخته است .
چنان كه حضرت على (عليه السلام) در نهج البلاغه در بيان مقصود از بعثت انبيا و سفراى الهى اين طور فرموده است (١٩٢).
خلاصه اگر كسى به مطلب و موضوعى اعتقاد و يقين داشته باشد، از او دست نكشيده و برنمى دارد و لذا در اخبار و روايات اهل بيت (عليه السلام) آمده است كه : اگر كسى ايمان خود را از منبع اصلى و مركز حقيقى و واقعى به دست آورده باشد، با گفته هاى مردم و وسوسه هاى شيطانى از دين و آيين خود دست بر نمى دارد. چنانچه از حضرت امام صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود:
كسى كه دين اسلام را از افواه و دهان مردم ياد گرفته و از اين راه آيين اسلام را پذيرفته و قبول نمود، همان مردم و جمعيت كه او را وارد اسلام نموده بودند، با اندك بهانه اى نيز از دين بيرون مى برند و اما اگر از راه كتاب خدا و شريعت و سيره پيامبر خدا داخل اسلام شود، كوه ها از محل و مكانشان كنده مى شوند ولكن مرد مؤمن از جايش تكان نمى خورد(١٩٣).
يعنى : اشخاصى كه اعتقادات خويش را از روى دليل و برهان و از راه منطق كه كتاب خدا و قرآن مجيد، جامعه انسانيت و بشريت را به سوى آن دعوت مى نمايد و همچنين از رهبران اسلامى كه مفسر آن مى باشند، ياد بگيرند، با شبهات و دغدغه هاى شيطانى از دين و آيين خدا دست برنداشته و همانند كوه ثابت و پايدار و محكم مى ماند.
و رهبر عاليقدر اسلام و خاتم پيامبران در سخنان درربار خويش مردان خدا و مسلمانان حقيقى را اين طور معرفى نموده و فرموده است :
«مرد مؤمن و موحد همانند كوه استوار و ثابتى است كه حوادث و تغييرات جهان و گيتى و طوفان هاى شهوات و آرزوها او را از جا تكان نداده و ايمانش را از دستش بيرون نمى برد(١٩٤)».
و از وارث علوم آن بزرگوار حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) نيز منقول است كه فرمود: مردان حق و پيروان آيين مقدس اسلام از كوه سخت تر و محكم ترند زيرا جبل و كوه به وسيله ابزار و آلات ، كاسته مى شود ولكن از ايمان مردان الهى ذره اى كم و كسر نمى شود(١٩٥).

پيروزى در سايه استقامت و پايدارى ما اگر صفحات تاريخ سابقين و پيشينيان را ورق زده و حالات و سرگذشت مردان بزرگ روزگار را خواه مادى و معنوى و خواه طبيعى و الهى باشند مورد مطالعه قرار داده و كاملا بررسى نماييم ، خواهيم ديد: نود درصد موفقيت و پيروزى ايشان در اثر و نتيجه نيروى استقامت و پايدارى و ايستادگى بوده است كه بر تمام مشكلات فائق و پيروز آمده و كوشش و فعاليت ، آنان را به ثمر و نتيجه رسانيده است .
شما اگر اوضاع و احوال مسلمانان صدر اسلام را به نظر بياوريد كاملا اين مطالب را تصديق خواهيد فرمود زيرا آيين مقدس اسلام در آغاز طلوع و ظهور كه رهبر عاليقدراسلام تازه مردم را به دين و كيش خود دعوت مى نمود، ناتوان و ضعيف و تعداد نفرات پيروان و تابعين آن بزرگوار بسيار محدود بود. تا آنجا كه حتى در جنگ بدر شماره مسلمانان كه خودشان را در مقابل و برابر قوى ترين و نيرومندترين دشمنان و معاندين اسلام يعنى اهل مكه مى ديدند، از سيصد و سيزده تن تجاوز نمى كرد در حالى كه تعداد ارتش و قشون مشركين مكه متجاوز از نهصد نفر بود(١٩٦).
با اين حال خودشان را در برابر دشمنان آئين اسلام آماده ساخته و آراستند در صورتى كه واجد و داراى ضروريات حياتى و لوازم جنگ و نبرد آن روز را مانند اسب و شتر و شمشير و نيزه و كلاه خود و زره و ساير آلات جنگى آن روز نبودند و مخالفين آنان با لوازم و اسلحه جنگى آن روز مجهز و آماده بودند(١٩٧).
در عين حال مسلمانان با سرعت فوق العاده و غير مترقب جلو رفتند و روز به روز بر عظمت و قدرت و نيرويشان افزوده مى گشت و در اثر و نتيجه همين استقامت و پايدارى در برابر حوادث بود كه از يهود و نصارى جزيه و باج و خراج و ماليات براى متاركه جنگ در مدت موقت و معين مى گرفتند.
در اثر مساعى و جانفشانى هاى آنان بود كه : در فرصت كوتاه دولت اسلام از قوى ترين و نيرومندترين دول جهان به شمار رفت و از مقتدرترين ملل و اقوام دنيا محسوب گشت .
به عنوان شاهد مورخين اين چنين مى نويسند:
در جنگ بدر كبرى سربازان دلير و غيور و با ايمان مسلمانان در برابر اردوگاه ارتش و قشون مجهز و مرتب مشركين مكه صف آرايى نمودند چون كفار مكه سياهى و تعداد نفرات مسلمانان را كم حدس و تخمين زدند و از كمين نمودن مسلمانان و قواى امدادى آنان ترسيدند، براى آزمودن نيروى طرف مقابل و كشف نيروى امدادى احتمالى ، عمير بن وهب را كه از هوشمندترين و آگاه ترين و داناترين ايشان بود، براى همين كار نامزد نمودند(١٩٨).
عمير اسب خود را دور تا دور اردو و لشكرگاه مسلمانان به حركت آورد و برگشت و گفت :
«تعداد ارتش اسلام در حدود سيصد نفر يا مختصر كم و بيش هستند، لكن به من مهلت دهيد خوب رسيدگى نموده و بازرسى نمايم .
لذا دوباره مراجعت نمود، پس از كنجكاوى و بررسى دقيق و ارزيابى كامل حدس و نظريه و تخمين خود را اين طور ابراز نمود و گفت :
«آنان گروه امدادى و ارتش سرى در كمين ندارند ولكن اى طايفه قريش ! بدانيد: من شتران آبكش يثرب و مدينه را ديدم ، همانند آن است كه مرگ و زهر مهلك و كشنده بار كرده اند آيا نمى بينيد خاموش و ساكتند و هيچ حرف و سخنى نمى گويند و همانند مار افعى زبان در دهان حركت داده و مى گردانند و جز شمشيرشان ملجاء و پناه و اميدى ندارند و هرگز پشت به نبرد و جنگ نمى كنند تا كشته شوند؟ به خدا سوگند كشته نمى شوند تا به اندازه و تعداد خودشان را از بين ببرند و پس از كشته شدن اين عده از بزرگان و عزيزان و سروران ديگر زندگى شيرين نخواهيد ديد خوب جوانب كار خودتان را بررسى نمائيد»(١٩٩).

كلاس استقامت همه مسلمانان درس پافشارى و پايدارى را در مدرسه عالى و دانشگاه بزرگ رهبر عظيم الشاءن اسلام تحصيل نموده و ياد مى گرفتند.
زيرا مى ديدند آن بزرگوار در برابر مشكلات و زحمات طاقت فرسا بردبارى نموده و ايستادگى نشان مى داد و شاگردان و دانشجويان آن حضرت نيز در شدايد و سختى ها و گرفتاريها طاقت فرسا و كمرشكن همانند رهبر و قائدشان صبور بوده و خودشان را نمى باختند براى نمونه دو داستان از استقامت و پايدارى مسلمين ذكر مى شود:

«داستان عبدالله بن حذاقه» ١ - از مسلمانانى كه درس استقامت و پايدارى به مردم دنيا تعليم داده اند، سرباز دلير و قوى قلبى به نام عبدالله بن حذاقه مى باشد.
او از مسلمانانى است كه در اسلام آوردن به افراد بسيارى سبقت و پيشى گرفته و مصاحبت پيغمبر خدا را درك نموده و از اصحاب آن بزرگوار به شمار آمده است (٢٠٠).
وى را در جنگ و نبردى كه پيروان آيين توحيد با نصارى و مسيحيان كشور روم داشتند، با عده و جمعى اسير كرده و نزد امپراطور نصارى آوردند و مسلمانان را در ميان مرگ و انتخاب كيش نصرانيت مخير و آزاد گذاشتند و امپراطور مسيحيان روم دستور داد كه ديگهاى بزرگ را كه مملو از روغن زيتون بوده بجوشانند، سپس سربازان مسلمانان را طلبيده و احضار نمود و آنان را در انتخاب دو چيز: پذيرفتن آيين مسيحيت و سوختن در روغن زيتون ، آزاد گذاشت . يكى از اسيران را جلو آوردند و پيشنهاد قبلى را به او تذكر دادند، چون كيش نصرانيت را نپذيرفت ، او را به ميان ديگها انداختند گوشتهاى بدن و جسمش پايين نشسته و استخوان هايش روى روغن زيتون قرار گرفت .
نفر دومى كه پيش كشيدند، عبدالله بن حذاقه بود، به او نيز همانند سرباز پيشى مطلب فوق را تذكر دادند و چون او هم مانند رفيق خود از قبول دين نصارى ابا و امتناع نمود، او را به جانب ديگها نيز بردند.
در اثناى راه مشاهده كردند كه عبدالله گريه كرد و قطرات اشك از ديدگانش ‍ سرازير است . رئيس و سركرده ماءمورين گفت :
او را برگردانيد زيرا نادم و پشيمان شده است . از اين جهت او را پيش ‍ امپراطور بردند، عبدالله گفت : خيال نكنيد كه از ترس و خوف مرگ گريه مى كنم ، بلكه ناله ام بر اين است كه جز يك روح و جان بيش ندارم و دوست داشتم به تعداد شماره موهاى بدنم روح و جان داشتم و همين عمليات و معامله را با من انجام مى داديد.
امپراطور از ايمان نيرومند و قوت قلب او به تعجب و شگفت آمده ، و حيران و شگفت زده شد و تصميم گرفت از قتل و كشتن او صرف نظر نموده و خلاص كند و لذا گفت :
«از سرم ببوس تا تو را آزاد و رها كنم» عبدالله گفت :«اين كار امكان پذير نيست». او دوباره پيشنهاد ديگر كرده و گفت : «آيين مسيحيت را بپذير تا تو را به دامادى خود بپذيرم و حكومت و قدرتم را با تو تقسيم نمايم» باز پاسخ منفى شنيد.
در مرتبه سوم گفت :
«سرم را ببوس تا تو را با هشتاد نفر ديگر از اسراى مسلمانان رها سازم».
عبدالله در اين صورت كه آزادى جان ده ها نفر از مسلمانان را در برداشت ، پاسخ موافق و جواب مثبت داد و به سر او بوسه زد امپراطور نيز به وعده خويش وفا نموده ، او را با هشتاد نفر ديگر آزاد و رها ساخت .
اصحاب و ياران پيغمبر خدا بعضى اوقات با او مزاح و شوخى كرده به او چنين مى گفتند: سر آن كافر و خدانشناس را بوسيدى ؟ او نيز در جواب مى گفت : به وسيله يك بوسه هشتاد نفر مسلمان را از مرگ نجات دادم (٢٠١).

«داستان عثمان بن مظعون» ٢ - منقول است به اصحاب و ياران پيغمبر خدا كه به كشور حبشه هجرت و كوچ كرده بودند، خبر و اطلاع رسيد كه اهل مكه مسلمان شده و دين و آيين رسول خدا را قبول نموده اند، لذا سى و پنج نفر از مسلمانان از مملكت حبشه به جانب مكه رهسپار شدند و در جوار و نزديكى مكه كذب و دروغ خبر مزبور معلوم و روشن گشت و فهميدند گزارشى كه به آنان رسيده بود، صحيح و درست نبوده ، از اين جهت سه نفر از آنان با امان و پناه بعضى از مشركين مكه (٢٠٢) و بقيه مخفيانه و با تغيير سيما و قيافه داخل شهر مكه معظمه شدند سپس عده اى از آنجا به مدينه مهاجرت كردند و در جنگ بدر كبرى واحد حاضر شده و شركت نمودند.
و برخى كه نتوانسته بودند خود را از مكه نجات دهند، حبس و زندانى شدند و بدين جهت نتوانستند جنگ بدر و غير آن را درك نمايند و جمعى هم در مكه از اين جهان به سراى سرمدى و هميشگى رخت بربستند.
عثمان بن مظعون مى گفت : من با امان وليد بن مغيره وارد مكه شده بودم و با كمال راحتى و آسودگى صبح و بامداد و شام و به حيات و زندگى خويش ‍ ادامه مى دادم و مسلمانانى كه بدون پناه و امان كسى داخل مكه شده بودند، مشركين مكه تمام آرامش و آسايش آنان را سلب نموده و انواع و اقسام شكنجه و ناراحتى هاى گوناگون بر آنها روا دانسته و وارد مى ساختند. عثمان مى گفت :
«من از ديدار منظره هاى دلخراش و كوبنده آنان فوق العاده ناراحت شده و در دل خود مى گفتم : سوگند به خدا آسودگى تو در شرائطى كه برادران هم كيش و هم عقيده تو در رنج و مشقت فراوان (در راه خدا و حمايت از آيين اسلام) به سر مى برند، نقص بزرگ و ايراد عظيم و گناه نابخشودنى است».
از اين لحاظ پيش وليد رفتم و گفتم : اى ابا عبدالشمس (لقب وليد) به عهد و پيمانى كه داده بودى عمل كردى . لكن امان تو را رد كرده و پس دادم وليد گفت :
«اى برادرزاده آيا كسى از منسوبين و بستگانم به تو سخنى ناروا گفته و تو را ناراحت ساخته و اذيت كرده است ؟» گفتم نه بلكه نمى خواهم در غير امان و پناه خدا باشم .
وليد اظهار كرد حالا كه اين تصميم را دارى ، بايد در مسجدالحرام در منظر و ملاء عام و ميان انبوه جمعيت امانم را رد كنى . همان طورى كه من به تو در ميان جمعيت امان داده بودم ، آمادگى خودم را اظهار و اعلان نموده و با معيت او به مسجدالحرام آمديم .
وليد با صداى بلند و آواز رسا به مردم خطاب و اعلان نمود و گفت : «هان اى مردم ! عثمان بن مظعون آمده و مى خواهد امانم را پس بدهد».
گفتم : راست مى گويد من او را به عهد و پيمان خود وفادار و خوش امان يافتم لكن دوست ندارم در غير امان خدا به سر ببرم و لذا امان او را قبول نكردم .
عثمان از وليد كناره گيرى كرد و نزد لبيد بن ربيعه كه در يك ناحيه مسجدالحرام جلسه تشكيل داده بود و براى عده اى اشعار مى خواند رفت و در محفل او شركت نمود و به سخنان او گوش داده و مى شنيد.
لبيد در ضمن اشعار خويش گفت : آيا همه اشياء و موجودات جهان هستى جز خداى متعال باطل و ناچيز و بى ارزش نمى باشد(٢٠٣)؟
عثمان گفت : راست گفتى سپس لبيد گفت همه نعمتها و آسايش و كامرانى و راحتى ها زائل و فناشدنى نيست ؟
عثمان گفت : دروغ گفتى زيرا نعمتهاى جنت و بهشت دائمى و هميشگى بوده و زوال و فناپذير نمى باشد.
لبيد بن ربيعه گفت : اى مردم و گروه قريش ! سوگند به خدا عادت و رسم شما قريش نبود كه همدم و رفيق و همنشين خودتان را ناراحت و اذيت نمائيد اين شخص كى است در ميانتان پيدا شده است ؟
مردى از آنان گفت : فكر خودت را ناراحت نساز، زيرا اين هم از يكى از آن نابخردان و احمق هايى كه از دين و آيين ما خارج و كيش ديگرى اختيار نموده اند، مى باشد.
عثمان پاسخ ياوه گويى هاى او را داده و سخنان خشن و تندى مابين آنها رد و بدل شده و كار آنها به جاهاى باريك كشيد.
آن مرد مشرك چند سيلى روى چشم عثمان نواخت و در اثر ضربه هاى آن چشم او ناراحت شده و سرخ و خونين گشت .


۷
گفتار علوي


وليد بن مغيره كه از نزديك شاهد و ناظر جريان بود، به عثمان گفت : برادرزاده ! چرا چشم خويش را اين گونه ناراحت نمودى ؟ موقعى كه در امان و پناهم بودى كسى جراءت نداشت به تو سخن زشت بگويد و كوچك ترين اذيت و آزارى بنمايد زيرا در پيمان مرد شريف و بزرگ و بلند همتى بودى .
عثمان در پاسخ او گفت : سوگند به خدا آن چشم صحيح و سالمم نيز مستحق و سزاوار است كه در راه خدا و آئين مقدس اسلام همانند آن ديگرى مبتلا و ناراحت شود و من در امان و پناه كسى هستم كه از تو نيرومندتر و بزرگ تر است .
وليد دوباره تقاضا كرد: امان و پناه را دوباره به او رد كند، ولى از عثمان كه پابند اصول خداشناسى بود، پاسخ مثبت و جواب موافق نيافت (٢٠٤).

ارزش كالاها در اثر استقامت ما در خارج بعضى از اجناس و كالاها را مى بينم قيمتش به عللى رو به زيادى و فزونى گذاشته و راه ترقى و تعالى را پيش مى گيرد و هر روز بر ارزش ‍ و قيمت قبلى آن علاوه مى شود ولكن پس از مدت كوتاه ؛ ارزش پيش را از دست مى دهد و هر روز از قيمت قبلى تنزل نموده و پايين مى آيد.
اما طلا در ميان اجناس و فلزات ديگر، موقعيت خاصى پيدا كرده و هميشه در سطح بالا بوده و گرانبهاست ، حتى اعتبار و پشتوانه قيمت و ارزش ساير اجناس و فلزات نيز مى باشد و در تمام كشور و مملكت رايج و معمول و خريد و فروش مى شود و هيچ وقت ارزش و اعتبار خويش را از دست نداده است .
علما و دانشمندان يكى از علل و اسباب آن را استقامت و پايدارى آن مى دانند. زيرا طلا علاوه از رنگ طبيعى عالى و زيبايى جالب توجهى كه دارد، ماده اى است كه در برابر حوادث و پيش آمدهاى گوناگون ، پايدارى و ايستادگى نموده و اصالت و شرافت خود را از كف نمى دهد و اگر سالهاى متمادى در زير خاك هاى نمناك و مرطوب بماند، ظرافت و زيبايى خود را از دست نداده و بدون هيچ گونه تغيير مى ماند و مانند مس و ساير فلزات ديگر نيست كه با اندك تغييرى و كوچك ترين تحولى خود را باخته و تباه شود(٢٠٥).
انسان هم موقعى طلا و بالاتر از آن مى شود كه در اثر استقامت و ثبات قدم از ايمان و دين و آيين خويش دست نكشيده و در مقابل ذخاير و لذايذ چند روزه اين دنياى فانى خود را نباخته و فريب شيطان و شيطانيان را نخورد و از دين و آيين خويش تا آخرين لحظات زندگى و دم مرگ محافظت نمايد.
در اين چنين خودگذشتگى و فداكارى است كه مشمول الطاف و عنايات پروردگار متعال قرار گرفته و به او نويدهاى خوب و وعده هاى خير داده مى شود چنانچه خداوند على اعلى در قرآن مجيد مى فرمايد:
«آنان كه به خداى يگانه و بى همتا گرويده و ايمان آورده اند و از طريق و صراط مستقيم كه خدا به راه پيمايى در آن دستور داده است ، بروند و ايمان و اعتقادات خود را تا دم مرگ و آخرين لحظات زندگى سالم نگه دارند، در آن موقع از طرف پروردگار متعال ماءمورين و فرشتگان رحمت نازل شده و آنان را از همه پيش آمدها و حوادث آينده خاطرجمع و مطمئن مى نمايند و از هر نوع غم و غصه و اندوه آسوده نموده و در برابر اعمال صالح و كردار نيك و شايسته اى كه در دنيا انجام مى دادند، وعده بهشت و نويد نعمت هاى گوناگون و جاودانى و هميشگى به آنان مى دهند(٢٠٦)».
و اگر خداى نكرده در برابر زرق و برق دنيا و جهان فانى استقامت خود را از كف داده و در برابر رياست و حكومت چند روزه اين گيتى خود را باخته و از حق و حقيقت صرف نظر كرد و اوامر و دستورهاى پروردگار را مراعات ننموده و زير پايش گذاشت ، هر قدر هم قبلا آدم خوب و نيك رفتار بوده و اعمال و كردار شايسته انجام داده باشد، از كارهاى خود آن طورى كه بايد و شايد بهره مند نشده و با عاقبت سوء و فرجام بد از اين جهان به جهان ديگر رخت خواهد بست .

تهمتهاى ناجوانمردانه سمره براى نمونه سرگذشت سمره بن جندب در اينجا آورده مى شود:
او از جمله كسانى بود كه به درك صحبت پيامبر خدا مشرف و از سخنان گهربارش استفاده و بهره مند گرديده بود.
معاويه بن ابى سفيان كه از سرسخت ترين و كينه توزترين دشمنان على بن ابيطالب (عليه السلام) بود و تمام هم او اين بود كه نور خدا را خاموش و نام و اسم آن بزرگوار را از صفحه روزگار براندازد و براى مقصود خويش از طرق مختلف و راه هاى گوناگون استفاده مى نمود. از جمله هزار درهم به همين مرد صحابى داد كه روايت كند، آيه شريفه و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوه الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هو الد الخصام (٢٠٧) كه درباره مرد منافق و متملق و خوش ظاهر و بدباطن نازل شده بود، (مردى كه با زبان چيزى را اظهار مى كرد كه در دلش نبود(٢٠٨)) و موقعى كه قدرت و نيرو به دستش افتاد، ضررهاى جانى و مالى به مسلمانان وارد ساخت و از خبث ضمير و سريره باطنش خداوند به پيامبر عزيزش گزارش و اطلاع داد(٢٠٩) چنين آيه اى را با اين مشخصات بگويد: در حق على بن ابيطالب (عليه السلام) نازل شده است .
و نيز روايت كند: آيه شريفه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ ف بالعباد(٢١٠) كه در شاءن و منقبت و فضيلت على (عليه السلام) نازل گشته بود، در آن شبى كه پيامبر خدا به جانب مدينه هجرت نمود و با امر و دستور پروردگار پسر عم خويش على بن ابيطالب (عليه السلام) را در رختخواب خود خوابانيد و آن سرباز جانباز براى حفظ و حراست جان رهبر عظيم الشاءن اسلام نفس خويش را بوى فدا نمود.
چنانچه علما و دانشمندان عامه و خاصه در كتب و تفاسير خودشان در ضمن بيان آيه شريفه به اين مطلب اعتراف و اقرار كرده اند(٢١١)؛ بگويد كه : در مدح و توصيف ابن ملجم مرادى قاتل و كشنده آن سرور نازل گرديده است ، سمره بن جندب قبول نكرد. معاويه دو هزار درهم داد باز پاسخ مثبت نشنيد، سه هزار درهم داد نيز جواب موافق نديد، چهار هزار درهم داد در اين موقع پذيرفته و آن طورى كه معاويه مى گفت ، روايت كرد(٢١٢).

بيوگرافى سمره ابن ابى الحديد نقل كرده است : سمره بن جندب از طرف ابن زياد رياست شهربانى را به عهده داشت . مردى از اهالى خراسان به بصره آمد و نقود و اموالى براى بيت المال مسلمين و خزينه مملكت اسلام آورده بود پس از پرداختن وجه مزبور، از رئيس نام برده قبض وصول و برائت ذمه خويش ‍ گرفت .
سپس به مسجد آمد و دو ركعت نماز خواند. به دستور سمره بن جندب به اتهام اينكه مذهب و راءى خوارج را دارد، او را گرفته و پيش او آوردند، سمره بن جندب دستور داد: گردن او را زدند.
پس از كشته شدن او خوب رسيدگى و جستجو كردند ديدند نامه و كاغذ برائت و تبرئه از اداره بيت المال و خزانه دولت اسلام داشته و مذهب خوارج را نداشته است ابوبكر به او گفت :
اى سمره ! آيه نشنيده اى خداوند متعال مى فرمايد: رستگار شد آن كسى كه پاكى جست و نام خدا و پروردگارش را ياد كرد و نماز گذارد(٢١٣) در جواب او گفت : چه كار كنم برادرت به من دستور داد(٢١٤).
اعمش از ابى صالح نقل كرده است كه : به ما اطلاع و خبر دادند: مردى از اصحاب و ياران پيامبر خدا به بصره آمده است ، به ديدار او رفتيم ديديم سمره بن جندب است ، نزديك يك پايش شراب و نزديك پاى ديگرش يخ بود، گفتم : اين چه چيز است ؟ گفتند: مرض نقرس و ورم مفاصيل دارد. در اين موقع جمعى نزد او آمدند و به او گفتند:
اى سمره روز قيامت و رستاخيز به خالق و پروردگارت چه جواب خواهى داد، اگر در محكمه عدل و دادگاه الهى نگه دارند و مردى را پيش تو احضار كنند و بگويند: اين از خوارج مى باشد و دستور قتل و كشتن او را صادر مى نمائى سپس مرد ديگر را مى آورند و مى گويند: آن كه كشتى مرد خارجى نبوده بلكه مردى بى گناه بوده و دنبال كار خويش مى رفت و مرد خارجى همين است باز دستور قتل او را مى دهى ؟ در پاسخ آنان گفت : هيچ عيب و اشكالى ندارد زيرا اگر اهل بهشت بود به بهشت و اگر اهل دوزخ بود به دوزخ شتافت (٢١٥).

چرا ابوهريره عاشق زندگى او بود؟ از حجر بن عدى منقول است : وارد مدينه منوره شدم و كنار ابوهريره نشستم به من گفت : از كدام شهرى ؟ گفتم از بصره گفت : سمره بن جندب چه كار مى كند؟ جواب دادم زنده است : گفت روى زمين كسى را دوست تر از او نمى دارم كه پس از من زنده بماند.
وقتى كه از سبب و جهتش جويا شديم گفت : براى آنكه پيامبر خدا به او و حذيفه و من فرمود: هر كدام از شما بيشتر زندگى كند و ديرتر از همه مرگ به سراغش آيد، او اهل آتش مى باشد. حذيفه جلوتر از ما فوت كرد و من نيز آرزومندم كه جلوتر از او بميرم و به زندگانيم خاتمه داده شود.
راوى گفت : سمره بن جندب زنده بود تا اينكه در قتل و كشتن امام حسين (عليه السلام) شركت كرد.
از «مسعر بن كدام» منقول است كه گفت : آن موقعى كه حضرت امام حسين (عليه السلام) رو به جانب كوفه گذاشته و به آن ناحيه تشريف مى آورد، «سمره بن جندب» از طرف ابن زياد رئيس شهربانى بصره بود و مسلمانان را به جنگ و قتل ميوه دل زهرا و نور ديده پيامبر خدا ترغيب و تحريك مى نمود(٢١٦) و عاقبت و سرانجام مبغوض خدا و پيامبرش از دنيا رخت بربست و رهين كردار و رفتار خويش گرديد و از اين جهت است كه رسول خدا فرمود: فايده و نتيجه اعمال انسان در پايان كار و خاتمه امر معلوم مى شود(٢١٧).

سخنرانى هفتم : اهميت ذكر پروردگار عالم
قال الله تعالى فى كتابه : و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون (٢١٨).

اهميت ذكر پروردگار عالم خداوند سبحان در قرآن مجيد در سوره هاى متعدد با عبارتهاى مختلف و تعبيرهاى گوناگون در ضمن بيش از بيست و يك آيه بندگان خويش را به ذكر و يادآورى خود فرا خوانده و دعوت فرموده است .
از جمله آيه اى است كه در طليعه منبر قرائت گرديد.
و همچنين رهبر عاليقدر اسلام پيامبر آخرالزمان حضرت ختمى مرتبت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم) و جانشينان و نمايندگان واقعى و حقيقى آن سرور كائنات با تعبيرات مختلف جامعه بشريت و انسانيت را به ذكر خالق و معبودشان ترغيب و تحريص نموده و فوائد و آثار و خصايص آن را به مردم جهان ابلاغ نموده و عواقب ترك و فراموشى آن را به تابعين و پيروان خود تذكر داده است تا اينكه ذكر خدا را در تمام حالات به جا آورده و در هيچ حالى ذكر او را ترك نكنند.
حضرت امام رضا (عليه السلام) به وسيله آباء كرام خود از پيامبر اسلام نقل نموده اند كه آن بزرگوار فرمود:
حضرت موسى بن عمران موقعى كه با خدا تكلم و صحبت مى نمود، عرض كرد پروردگارا! آيا از من دورى ؟ تا تو را با صداى بلند و رسا بخوانم يا نزديكى تا با تو مناجات و محرمانه گفتگو كرده و راز و نياز نمايم ؟
از ناحيه پروردگار خطاب رسيد: «من رفيق و همنشين و همدم آن كسى هستم ، كه مرا ذكر و ياد كند».
حضرت موسى عرضه داشت «خدايا! و خالقا! من در بعضى اوقات و بعضى مجالس در حالى و كيفيتى قرار گرفتم كه خجالت مى كشم تو را در آن موقع به ياد آورم و حضرتت را برتر و بالاتر از آن مى دانم كه در آن ساعات ذكر كنم»(٢١٩).
از طرف على اعلى وحى شد: يا موسى مرا در همه حالات و اوقات خود ذكر كن و آنى فراموشم منما(٢٢٠).

همه چيز جز ذكر خدا حدى دارد براى عظمت و بزرگى ذكر پروردگار همين بس است كه تمام فرايض الهى حد و حدودى دارد جز ذكر خداوند متعال كه مقدار آن معلوم و معين نگرديده .
چنانچه از حضرت امام صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود: «هر چيز در اين دنيا حد و مرزى دارد كه در آن حد خاتمه پيدا مى كند».
حضرت احديت وظايف و واجباتى بر بندگان خويش فرض و لازم نموده است كه هر كس آنها را به جا آورده و انجام دهد، بر حد معين آن عمل كرده است : روزه ماه مبارك رمضان را خداوند متعال واجب نموده ، هر كس روزه آن ماه را بگيرد، به وظيفه خود عمل كرده و در عمر يك مرتبه بر اشخاص ‍ مستطيع و مقتدر حج را لازم دانسته است ، هر كس آن را انجام بدهد، به آن خاتمه داده است جز ذكر و يادآورى واجب الوجود كه حضرت سبحان به تحديد و تعيين آن راضى نشده و براى آن مرز و سرحدى مقرر نفرموده است .
سپس آيه شريفه : يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا(٢٢١) را تلاوت و قرائت نمود زيرا كه خداوند در اين آيه مى فرمايد: اى كسانى كه به خدا گرويده و ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ذكر و ياد كنيد و او را بامداد و شامگاه تسبيح و تقديس و ستايش نماييد(٢٢٢).

توجه خاص پروردگار پروردگار متعال با نظر لطف و توجه خاص به ذاكرين نظر افكنده و آنان را مورد عنايات خويش قرار داده و به بعضى از گرفتاريها دچار نمى سازد.
چنانچه امام صادق (عليه السلام) فرمود: «مؤمن و كافر را رعد و برق مى گيرد، اما ذاكر خدا را برق نزده و آذرخش او را نمى گيرد(٢٢٣)».
و در بعضى از اخبار نيز از آن بزرگوار منقول است كه فرمود: «مرگ به سراغ مؤمن با هر سبب و نوعى مى آيد و با وسائل گوناگون و طرق مختلف - مانند غرق و در آب خفه شدن و يا زير هوار ماندن و يا به حيوانات درنده گرفتار شدن و گرفتن و زدن رعد و برق - جان سپرده و مى گذرد و بساط خوشى و شادمانى انسان را بر مى چيند و او را از سراى فانى به جهان باقى انتقال مى دهد لكن ذاكر خدا به هيچ يك از اسباب و انواعى كه ذكر شد، مبتلا نشده و به او نمى رسد».
و در بعضى از روايات اين گونه آمده است : «به او نمى رسد در حالى كه مشغول ذكر خداست (٢٢٤)».
بلكه از روايات و اخبار مطالب مهم تر از ياد شده ها استفاده شده و از آنها چنين برمى آيد كه : خداوند بلاها و عذاب هاى گوناگون خود را از سكنه روى زمين به بركت ذكر كنندگان و عبادت گزاران برطرف مى نمايد.
چنانكه قادر مطلق در جواب حضرت موسى (عليه السلام): وقتى كه از حضرت سبحان استفسار و پرسش نمود و عرض كرد: خدايا روزى كه جز تو پناهگاهى نيست ، (و غير از تو ملجاء و ماءوايى نخواهد بود) كدام يك از اشخاص در ظل حمايت و پناه خاص تو مى باشند؟ چنين فرمود:
«اشخاصى كه مرا ذكر نمايند و من نيز آنان را ياد مى كنم و كسانى كه بندگانم را فقط و فقط به جهت رضايت و خشنودى من ، دوست مى دارند، من هم آنان را دوست داشته و مورد توجه و عنايت خود قرار مى دهم و وقتى كه در اثر اعمال و نتيجه كردار مردم روى زمين ، تصميم و اراده مى كنم كه بر آنان عذاب را فرو فرستاده و نازل كنم ، همان بندگان نيك و شايسته و ذاكر خودم را تذكر و يادآورى مى نمايم و به خاطر آنان بلا و غضب خود را از همه سكنه روى زمين بر مى گردانم (٢٢٥)».

ذكر وسيله آزادى از آتش ذاكرين خدا از آتش جهنم و دوزخ آزادند چنانچه پيامبر خدا فرمود: اجر و مزد ثواب تلاوت و خواندن قرآن در نماز زيادتر و بيشتر از آن است كه در ساير اوقات قرائت شود و ذكر و يادآورى خدا بهتر از صدقه و احسان مى باشد و احسان بر روزه گرفتن ترجيح و تفوق دارد و روزه سپر و پرده اى است از جهنم و آتش دوزخ (٢٢٦).
و از بعضى از اخبار معلوم مى شود ثواب ذاكرين خدا در ميان غافلين با ثواب شهدا و كسانى كه در راه خدا از مال و منال و نفس نفيس خودشان گذشته اند قريب و نزديك مى باشد(٢٢٧) و از بعضى از نقل ها استفاده مى شود اجر ذاكرين خدا از جهاد هم در راه خدا بيشتر است چنانچه فخر رازى در تفسير كبير خود از ابن عباس نقل كرده است كه : خداوند به بندگان و مقربين درگاه خويش دستور داده است كه در سخت ترين و مشكل ترين حالات خودشان خدا را فراموش نكرده و او را ياد كنند و در هيچ وقت از اوقات ، قلب و زبان خودشان را از ذكر خدا خالى نگذاشته و از غير او اعراض و به او مشغول شوند و كسانى كه واجد و داراى مقام مزبور باشند ثواب و اجرشان از كسى كه ثروت و دارايى كلان داشته باشد و از مغرب تا مشرق همه آن را در راه تحصيل و به دست آوردن رضاى پروردگار خويش انفاق و احسان نمايد و يا كسى كه با بازوى قوى و پنجه نيرومند دست به قبضه شمشير زده و از مشرق تا مغرب در راه خدا جنگ و جهاد نمايد، بيشتر و زيادتر است (٢٢٨).
و از اين جهت است شيطان از ذاكرين خدا فوق العاده ناراحت و مضطرب مى شود و تا آنجايى كه قدرت و نيرو دارد، كوشش و سعى مى كند كه حالت مزبور را از كف آنان خارج نمايد و ايشان را به امور دنيوى مشغول سازد.
چنانچه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: هر كجا جمعى براى ذكر خدا جلسه و انجمنى تشكيل دهند، ابليس لعين يكى از ياران و انصار خويش را به نزد آنان اعزام مى دارد تا وضع انجمن را به هم زده و كلام و سخن آنها را قطع كند(٢٢٩).

منظور از ذكر چيست ؟ ذكر و يادآورى پروردگار متعال كه شمه اى از اجر و ثواب آن گفته شد، چيست ؟ آيا فقط حركت كردن زبان و گفتن الفاظ و كلمات است و بس ؟
مثلا انسان در جاى جلوت و آشكار يا خلوت و نهان كه نشسته سكوت اختيار نكرده و مهر خاموشى بر زبان خويش نزند بلكه مشغول اذكار و اوراد بوده و خود را بر گفتن سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اكبر يا ساير اذكار و اوراد عادت دهد ولو اينكه در وقت معصيت و گناه از معاصى و منهيات الهى كف نفس نكرده و اجتناب ننمايد، كم فروشى كند و ذكر بگويد، ربا بخورد و اوراد را ترك نكند و از گناهان و چيزهاى ديگرى كه اسلام ممنوع و قدغن نموده است فروگزارى نكند يا معناى ديگرى غير از آنچه گفته شد دارد؟
آنچه از مجموع روايات و اخبار و سخنان رهبران دينى و اسلامى كه در باب ذكر و يادآورى خدا وارد شده است به دست آمده و استفاده مى شود، ذكر عبارت از اين است كه : بنده معبود و خالق خود را در همه حالات و اوقات ناظر اعمال و كردار خويش دانسته و متوجه باشد كه هيچ امر و كارى بر او مستور و پنهان و پوشيده نمى ماند.
چنانچه رهبر عظيم الشاءن اسلام و قائد بزرگ مسلمانان در وصايا و سفارشهاى خود به پسر عم و داماد و برادر خود صريحا اين مطلب را بيان كرده و فرموده است :
«اى على سه امر است كه مردم و امت من تاب تحمل و توانايى انجام آن را ندارند:
١ - مسلمانان يكديگر را يارى و كمك و همراهى مالى نموده و دست همديگر را در مواقع گرفتارى و اوقات پريشانى گرفته و مساعدت نمايند.
٢ - با همه مردم و جمعيت جهان با عدل و انصاف رفتار كند.
٣ - خدا را در هيچ يك از احوال و اوقات فراموش ننموده و دائما در يادآورى و ذكر او باشند.
اى على آگاه باش ! مراد و مقصود از ذكر، گفتن سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست ، بلكه مقصود اين است كه اگر بنده با معصيت و گناه و چيزهايى كه خداوند آنها را ممنوع و قدغن ساخته روبرو و مواجه گرديد، از آنها چشم پوشيده و صرف نظر نمايد و از ارتكاب و به جا آوردن آن امتناع نمايد(٢٣٠)».
و مفاد و مضمون همين حديث شريف با اندك فرق از حضرت امام باقر و صادق (عليهما السلام) منقول است (٢٣١).
و در روايت ديگر از حضرت امام صادق (عليه السلام) منقول است كه پيامبر خدا فرمود: «هر كسى كه اوامر خدا را امتثال و اطاعت نموده و از منهيات و معاصى او اجتناب و پرهيز كرد، همانا او ذاكر خداست ولو اينكه نماز و روزه (نافله) و قرائت و خواندن قرآن او خيلى نباشد و هر كسى كه به خدا معصيت و نافرمانى و گناه نمود، او خدا را فراموش كرده است . ولو اينكه نماز و روزه و تلاوت قرآن او بيش از حد معمول بوده باشد(٢٣٢).
از احاديثى كه نقل كرديم به خوبى روشن مى شود كه : مقصود از ذكر تنها ورد لسانى و زبانى نيست ولو اينكه ذكر زبانى (در جاى خود) نيز خوب و مطلوب شارع است و در بعضى اخبار آن را هم از ذكر شمرده اند(٢٣٣). لكن مقصود حقيقى و واقعى از ذكر خدا ايمان و اعتقاد به اوست كه در اثر همان نيروى معنوى و ملكه روحانى واعظ و گوينده درونى ايجاد شده و پيوسته ملازم انسان بوده و هيچ وقت از او جدا و مفارقت نكند و هميشه با او بوده باشد و قبايح و زشتى كردار او را تذكر داده و به كارهاى نيك و شايسته تحريك و ترغيب نمايد و در پنهان و آشكار خداوند را در برابر ديدگان و چشمان باطنى او مجسم و شاهد و ناظر اعمال خويش بداند.
اگر اين حالت در مسلمان و موحدى پيدا شود قهرا همه معاصى را ترك كرده و اوامر و دستورهاى او را مراعات و به كار خواهد بست زيرا در مواقع انجام كار زشت و قبيح ، پروردگار و خالق خود را در برابر خويش مشاهده مى كند و از او خجالت كشيده و حيا مى نمايد.
چنانچه حضرت امام جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) به اسحاق بن عمار همين مطلب را تذكر داد و فرمود: اى اسحاق از خالق و پروردگارت بترس همانند اينكه او را با چشم ظاهرى مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند و اگر عقيده ات اين است كه او تو را نمى بيند يقينا ملحد و كافر شده اى و اگر مى دانى كه او تو را مشاهده مى كند، با اين حال در برابر و مقابل او مرتكب گناه و معصيت بشوى ؛ او را پست ترين تماشاكنندگان و ناظرين خويش قرار داده اى (٢٣٤).
و از اين جهت بود كه حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) در ضمن نصايح و مواعظ خود مى فرمود: اى اولاد آدم تو هميشه در خوشى و سعادت و نيكبختى به سر مى برى مادامى كه در باطن و درون خويش واعظ و گوينده اى موجود است (٢٣٥).
چون ذكر و توجه به خدا صاحب خود را هر ساعت پند و نصيحت داده و از خواب غفلت و مستى بيدار ساخته و درس عبرت و آموزنده به او مى دهد.

كليد سعادت اگر جامعه بشريت و تمام ملل و اقوام دنيا خواسته باشند كه همه مشكلات و گرفتاريهاى فردى و اجتماعى آنان حل شده و به سعادت و خوشبختى و سيادت نائل شوند؛ بايد موحد و خداشناس شده و ريشه هاى ايمان و اعتقاد به خدا را در قلب تمام افراد جامعه انسانى قوى و محكم و استوار نمايند.
زيرا كليد سعادت و نيكبختى و راه آسايش و راحتى در اجتماع ، همان توحيد و عمل به وظايف آن مى باشد.
مثلا تاجرى كه تجارت مى كند، كاسبى كه كسب و كار دارد، كارگرى كه از صبح تا غروب سعى و كوشش مى كند، كارمندى كه پشت ميز اداره مشغول انجام وظيفه است ؛ كشاورزى كه در مزرعه خود به كشت و شخم و شيار سرگرم است ، اهل منبرى كه مشغول ارشاد و هدايت مردم است ، بالاخره تمام اشخاصى كه در پست ها و شغل هاى مخصوص به خود هستند، اگر خدا را ناظر و تماشاگر اعمال خود بدانند و خودشان را در برابر و مقابل او مسئول تشخيص بدهند، ناراحتى ها و بدبختى ها و سختى ها از ميان مردم و جمعيت دنيا رخت برخواهد بست و به جاى آن سعادت و خوشبختى جايگزين خواهد گشت .
زيرا آنكه خودش را مؤمن و موحد دانست و به خدايى كه همه موجودات جهان هستى را از عدم و نيستى به وجود آورده و از تمام اعمال و كردار آنها آگاه و داناست و روز جزا و رستاخيز از همه كارهايى كه بندگان خويش در دنيا انجام داده اند سؤ ال و پرسش نموده و به نتيجه و سزاى كردارشان مى رساند؛ اعتقاد داشته باشد، اموال و حقوق مردم را از ميان دارايى و ثروت خود بيرون نموده و به ارباب و صاحبان آن مى رساند و خودش را مالك و كاره اى نمى داند.
در اين صورت قهرا تمام كارهاى دنيا بر او سخت و سنگين نيامده و به سهل و آسانى تكاليف و دستورهاى خدا را اجرا و به جا مى آورد.
چنانچه حضرت صادق (عليه السلام) در جواب سؤ ال و پرسش عنوان بصرى كه از حقيقت عبوديت و بندگى از آن سرور استفسار مى نمود، به اين معنى اشاره نموده و فرمود: «حقيقت و واقعيت زندگى سه چيز است :
١ - بنده اگر چيزهايى كه در دست و اختيار و قدرت دارد، خويش را مالك واقعى و حقيقى آن نداند؛ اگر اين صفت حميده و خصلت جليله براى او حاصل گردد، به تكاليف الهى عمل كرده و حقوق صاحبان ذوى الحقوق را بدون سختى و مشقت و كمترين مسامحه به آنان رد مى نمايد.
٢ - بنده خود را در كارها مدبر و ناظم نداند و اعتقاد داشته باشد كه زمام و اختيار امور در دست قدرت بى كران خالق او هست در اين صورت تمام مصائب و گرفتاريهاى دنيا بر او هموار و صاف مى گردد.


۸
گفتار علوي


٣ - تمام سعى و كوشش را در راه طاعت و بندگى خدا صرف نموده و از كارهايى كه رضايت و خشنودى حضرت سبحان را در آنها نمى داند؛ اقدام نكرده و كناره گيرى نمايد.
سپس حضرت فرمود: هر كسى كه خداوند توانا اين اوصاف حميده و خصال جليله را به او عنايت و مرحمت كرد، زر و زيور و زرق و برق و طمطراق جهان فانى در ديدگان او خوار و ذليل و بى ارزش خواهد بود و دنيا را براى افتخار و جنگ و جدل و خودنمايى جمع آورى نكرده و از شياطين و ديوها و اشخاص شيطان صفت دورى گزيده و از رفاقت و دوستى آنان اجتناب و پرهيز مى نمايد(٢٣٦).
و از كسانى كه موحد و خداپرست مى باشند خوشش آمده و مورد لطف و عنايت خويش قرار مى دهد و حب و دوستى او با مردمان براى خدا بوده و اشخاصى كه معرفت و خداشناسى آنان زيادتر و بيشتر از ديگران هست ، بر همه مقدم داشته و امتياز مخصوصى براى آنان قائل مى شود».

در جلسه امتحان منقول است جمعى از دانشجويان و طالبين علم پيش معلم و آموزگارى براى كسب علوم دينى و معارف اسلامى گرد هم آمده و از علم و دانش او استفاده شايانى نموده و بهره مند مى گشتند. استاد در ميان متعلمين و شاگردان خويش به دانشجوى جوان و نونهالى بيشتر از همه دانشجويان احترام نموده و مورد توجه و عنايت خاص خود قرار مى داد و در تمام موارد و مراحل او را بر ديگران مقدم داشته و از ديگران برتر مى شمرده و ترجيح مى داد و اين روش استاد براى ساير شاگردان و دانش پژوهان سنگين تمام شده و آنان را آزرده خاطر نموده و مى رنجانيد.
روزى بعضى از دانشجويان زبان اعتراض گشوده و گفتند: چرا و به چه جهت يك جوان نورسيده را بر ما محصلين و دانشجويان مسن و سالخورده و پير مقدم داشته و به او از همه بيشتر محبت و علاقه نشان مى دهى ؟
آموزگار براى اقناع و به دست آوردن رضايت و خشنودى شاگردان و ثابت كردن اين كه كار و رفتار او بر خلاف موازين عقلى و شرعى نبوده بلكه بر طبق منطق و از روى دليل و برهان صورت گرفته است ، به دست هر يك از دانشجويان مرغ و چاقويى داد و سفارش اكيد نمود سر مرغ را در مكان خلوت و محلى كه تماشاگر نباشد - فقط و فقط خودشان باشند و بس - ذبح كرده و سر ببرند سپس آن را پيش او بياورند پس از مدتى همه دانشجويان مرغ خويش را در محل خلوت سر بريده ، به خدمت معلم و استادشان آوردند جز آن جوان محصل كه مرغ خود را زنده آورده بود.
معلم به او گفت : «چرا مرغ خويش را زنده آوردى و مانند ساير همكلاسان خود سر نبريدى ؟» دانشجوى جوان در پاسخ استاد گفت : «شما به من دستور داديد سر مرغ را در جايى كه هيچ كس در آن جا نباشد از تن جدا كنم و من همچون محل و مكانى براى انجام اين كار پس از جستجوى فراوان پيدا نكردم زيرا هر كجا رفتم پروردگارم را آنجا شاهد و ناظر ديدم و از اين جهت مرغ را زنده به محضرتان آوردم».
در اين موقع تمام شاگردان به ذكاوت و هوشيارى او پى برده و نكته علاقه و محبت سرشار استاد را نيكو شمرده و پسنديدند(٢٣٧).
آرى ! ايمان و اعتقاد و خداشناسى است كه در هر جا و در هر موقع بشر را از اعمال و كردار قبيح و زشت باز داشته و نمى گذارد مانند بهائم و حيوانات بار آمده و قوى و نيرومند، ضعيف و ناتوان را پامال و له نموده و از ميان بردارد و مثل حيوانات بدون قيد و شرط از شهوات و نفسانيات خويش ‍ تبعيت و پيروى نمايد.

نگاهى به داستان يوسف و زليخا منقول است موقعى كه زليخا با حضرت يوسف خلوت نمود، زليخا براى خلوت ساختن محيط اطاق خود از هر تماشاگر و بيگانه ، روى صنم و بت مخصوص خويش را با پرده اى پوشانيد. حضرت يوسف فرمود: چطور تو از جماد و چيز بى روح و بى جان كه هيچ گونه نيرو و قدرت ندارد و نمى تواند به كسى نفع يا ضررى برساند، حيا و خجالت مى كشى ولى من از پروردگار مقتدر و توانا و آگاه خود حيا نكرده و خجالت نكشم ؟(٢٣٨) (و پا به فرار از معصيت الهى گذاشت ...)
به وسيله ايمان قوى و نيرومند بود كه حضرت يوسف به سخنان دلفريب زليخا گوش نداده و از او اطاعت نكرد و پرونده خويش را لكه دار نساخته و به ناموس ديگران خيانت نورزيد و باز در اثر و نتيجه همان نيروى درونى و باطنى بود كه زليخا نتوانست از دامهاى رنگارنگ و عوامل فريب دهنده گوناگون خود، استفاده نموده و پاى آن حضرت را لغزانده و به دام خويش ‍ بيفكند و در برابر تهديدهاى مختلف زليخا، حضرت يوسف به پروردگار خود عرض مى كرد: «پروردگارا زندانى شدن و در حبس به سر بردن نزد من سزاوارتر و بهتر است از آنچه مرا به طرف آن مى خوانند و دعوت مى نمايند(٢٣٩).

راهزنى كه در اثر ايمان محبوب خدا مى گردد ايمان به خدا علاوه بر اينكه صاحب خود را از مهالك و عذاب هاى گوناگون دنيا و آخرت نجات مى دهد، باعث و سبب سعادت و خوشبختى ديگران نيز مى شود.
زيرا آنان را در نتيجه تبليغات قولى و فعلى از بدبختيها و بيچارگى ها مختلف آزاد نموده و از ضلالت و گمراهى نجات داده و به صراط مستقيم و شاهراه سعادت مى كشاند. براى نمونه به نقل و ذكر يك داستان مبادرت مى شود:
از حضرت على بن الحسين امام زين العابدين (عليه السلام) منقول است كه فرمود: مردى با عائله و خانواده خويش از راه دريا مسافرت كرده و سوار كشتى شدند و در اثر نامساعد بودن وضع دريا كشتى آنان شكسته و خورد شد و افراد و جمعيتى كه در كشتى بودند، همه آنها هلاك و طعمه غرق آب شدند جز همسر آن مرد كه روى تخته پاره كشتى قرار گرفته و امواج كوه پيكر دريا او را به لب دريا انداخت . زن به جزيره اى از جزاير دريا پناهنده شد و در آن جزيره با مرد راهزنى مصادف گرديد كه شغل او هميشه آزار و اذيت و ناراحت كردن مردم بود و به همين منظور در آن جزيره خود را مخفى و كمين مى ساخت و اعمال زشت و قبيح باقى نمانده بود كه او مرتكب نشده و انجام نداده باشد و تمام دستورها و قوانين الهى را زير پايش ‍ گذاشته و هتك حرمت نموده بود و تمرد و طغيان خود را به درجه نهايت رسانيده بود ناگهان چشم گشود و زنى را ديد بالاى سرش ايستاده است سرش را بلند كرد و گفت :
آيا تو از انسى و يا از پرى و جنى ؟ زن در جواب گفت : از انسم .
راهزن بدون اينكه با او حرفى بزند و گفتگو نمايد، جلو او نشست خواست با او مرتكب كار زشت و عمل خلاف عفت گردد و پرده عصمت او را لكه دار سازد وقتى كه به اين نيت پليد تصميم جدى گرفت ، و خواست اين عمل پليد خود را صورت تحقق بدهد، زن كه خود را در چنگال قوى و نيرومند يك مرد بى ايمان و از خدا بى خبر گرفتار ديد و هيچ گونه نيرو و قدرت دفاعى نداشت ، فوق العاده مضطرب و آشفته گرديد.
راهزن گفت : چرا مضطرب و ناراحتى ؟ و تو را در جوش و خروش مى بينم ؟ آن بانوى باايمان گفت : از او بيم و هراس دارم و با دست خود به طرف آسمان اشاره كرد (يعنى از خدا).
دزد گفت : از اين عمل و كار تا حال انجام داده اى ؟
عفيفه پاسخ داد:
نه قسم به ذات اقدس او تا حال مرتكب چنين عمل ناشايسته اى نشده ام .
آن مرد گفت : تو اين قدر از پروردگارت ترس و واهمه دارى در صورتى كه تا اين موقع همچو عمل زشت و قبيح را به جا نياورده اى و الان نيز نفرت و بيزارى مى جويى و من تو را بر اين عمل نادرست از روى بى ميلى و بى رغبتى وادار مى كنم پس قسم و سوگند به خدا من از تو شايسته تر و سزاوارترم كه از خداى خويش ترسيده و هراس داشته باشم .
بعد از رد و بدل شدن سخنان مزبور از آن بانو كناره گرفته و دورى گزيد و به جانب اهل و عيال و خانواده خود مراجعت نمود و در اثناى راه نفس ‍ سركش خود را مورد ملامت و مذمت قرار داده و عزم راسخ و تصميم جدى و اراده قطعى بر توبه و بازگشت به سوى خدا گرفت و با حال توبه و ندامت به راه خود ادامه داد.
اتفاقا با عابد و راهب نصارى در راه برخورد نمود كه آفتاب سوزان بر سر آنان مى تابيد آن مرد پارسا و زاهد به آن جوان گفت : از خدا و پروردگارت بخواه كه تكه ابرى بفرستد و بر سر ما سايه افكند تا از شدت حرارت خورشيد و گرماى سوزناك آفتاب راحت شويم .
جوان در جواب گفت : من پيش خدا و خالقم وجهه و آبرويى ندارم زيرا تا حال كار نيك و شايسته اى به جا نياورده ام و جراءت ندارم از او چيزى درخواست نمايم .
عابد و صومعه نشين گفت : پس من خدا را مى خوانم و تو آمين بگو جوان جواب مثبت داد راهب و تارك دنيا رو به طرف خدا نموده و از پروردگار خود درخواست حاجت خويش را كرد و جوان آمين گفت ، فورا به امر پروردگار لكه ابرى در آسمان پيدا شد و بر سر آنان سايه افكند و مدتى زير همان ابر راه رفتند و پس از زمانى به سر دوراهى رسيدند و از يكديگر جدا و مفارقت نمودند و هر كس راه خويش را پيش گرفت . ناگهان راهب ديد تكه ابر بالاى سر آن جوان به حركت درآمده و به سير خويش ادامه داد و بر سر او سايه افكنده است عابد گفت : اى جوان تو خوب تر از من بوده اى و براى احترام و مقام تو بوده است كه خداوند اين قطعه ابر را فرستاده بود. تمنا و خواهش دارم از قصه و سرگذشت خود مرا مطلع ساز.
جوان داستان خود را با آن زن عفيفه به عابد شرح داد.
راهب گفت : اى جوان بدان در اثر و نتيجه خوف و ترسى كه به خود راه داده و بر قلب و دلت وارد ساخته اى ، خداوند از سر تقصيرات و اعمال زشت و كردار قبيحت گذشته و تو را آمرزيده است و متوجه باش كه ديگر پس از اين گرد معصيت و گناه نگردى (٢٤٠).

ميزان سنجش محبت رهبر عظيم الشاءن اسلام پيامبر خدا فرمود: اگر علاقه مندى كه بدانى درجه و رتبه و موقعيت معنوى تو نزد خدا و معبود خويش چه اندازه است ، بايد ملاحظه كنى كه اعتبار و ارزش خدا در نظر تو در چه پايه و اندازه است . هر اندازه پروردگار متعال پيش تو ارزش و قيمت داشته باشد، همان مقدار تو هم نزد او احترام و ارزش و اعتبار دارى (٢٤١).
يعنى در صورت مزاحمت حقون و منافع دنيوى با خواسته هاى الهى ، اگر از عايدات و درآمد خود در اين صورت صرف نظر كرده و چشم پوشيدى و در راه كسب و تحصيل رضايت خداوند متعال از لذت و كاميابى و مقام و رياست خود گذشته و به همه آنها پشت پا زدى و گرد گناه و معصيت نگشته و از تمرد و طغيان اجتناب و پرهيز نمودى ، بدان كه تو نزد خدا عزير و مقام بزرگ و ارجمند دارى .
و اگر خداى نكرده فريب زرق و برق دنياى فانى را خوردى و زر و زيور جهان موقت تو را گول زده و از حق و حقيقت دست كشيده و دنبال باطل رفتى ، آگاه باش كه تو پيش خدا اعتبار و آبرويى ندارى .
بديهى است انسان بيدار و هوشيار در برابر و مقابل معصيت و گناه كمر خم نكرده و زانوى ذلت و خوارى بر زمين فرو نمى آورد و عزت نفس و بزرگى آن را از كف نداده و حفظ و نگهدارى مى نمايد: گو اينكه صبر و تحمل در برابر معاصى فوق العاده سخت و مشكل است ولى عاقبت نيك و ميوه شيرين در بر دارد و به جهت عظمت و بزرگى اين ذكر بود كه پيشوايان دينى او را افضل و احسن و بهتر از ذكر و يادآورى خداوند در مواقع مصائب و گرفتاريهاى گوناگون جهان معرفى نموده اند.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليه السلام) منقول است كه فرمود: ذكر و يادآورى خدا در دو مورد مطلوب تر از همه اوقات است :
١ - در وقت مصيبت كه انسان در اثر حوادث و پيشامدهاى ناگوار روزگار، خود را در چنگال بلا و فاجعه هاى كمرشكن دنيا گرفتار و اسير مى بيند، در آن حال خدا را از خاطر و ضمير و قلبش نبرده و او را به ياد آورده و شكرگزارى او را از خاطر نبرد.
٢ - موقعى كه انسان خود را در برابر معصيت و گناه مشاهده نمود، خالق و معبودش را به نظر آورده و به علت كسب رضايت و خشنودى او، اميال نفسانى و شهوات غير مشروع خود را زير پايش گذاشته و اوامر و دستورهاى پروردگار را بر همه چيز مقدم بدارد، و حضرت فرمود دومى از اولى افضل و بهتر است (٢٤٢).

سخنرانى هشتم : ارزش رحم و دلسوزى
قال الله تعالى فى كتابه : رب اغفرلى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك و انت ارحم الراحمين (٢٤٣).

ارزش رحم و دلسوزى يكى از اوصاف حميده و خصال جميله رحم و دلسوزى به مخلوقات و موجودات جاندار پروردگار عالم است .
اگر انسان موجود ذى روحى را خواه انسان و يا حيوان ديگر در چنگال و پنجه قوى و نيرومند مصائب و گرفتاريهاى مختلف دنيا مشاهده كرد و ديد در دست حوادث گوناگون گيتى اسير و مبتلاست و در اثر و نتيجه تراكم سختى ها و انباشته شدن ناراحتى ها نزديك است كه رشته زندگى او از هم گسيخته و از حيات خود به كلى ساقط گردد، دلش بايد به حال او سوخته و او را مورد تفقد و احسان و نيكوكارى قرار دهد و با زبان و مال و جان به او كمك كرده و در حل گرفتارى و ناراحتى هاى او تشريك مساعى نمايد.
خداوند مهربان در آيات متعدد در سوره هاى قرآن خويشتن را با صفت رحم و شفقت و مهربانى ياد كرده و خود را به بندگانش با اين اوصاف جميله معرفى نموده است (٢٤٤).
و باز حضرت احديت در ضمن آيات ديگر قرآن كريم رهبر عظيم الشاءن و قائد بزرگ اسلام را نيز با اين خصلت زيبا و خوى نيكو ستوده و غلظت و درشت خوئى را از آن بزرگوار سلب نموده است (٢٤٥).
و باز هنگامى كه مسلمانان حقيقى و پيروان واقعى آئين مقدس اسلام را در كتاب آسمانى خود توصيف و تمجيد مى كند، درباره آن مى فرمايد: «مؤمنين به همديگر رئوف (٢٤٦) و مهربان و به يكديگر دلسوز و غمخوار هستند».
و رهبران اسلامى و پيشوايان دينى در كلمات و سخنان گهربارشان صريحا و كنايتا ابتداء و يا در پاسخ پرسش و سؤ ال سائل با تشبيهات مختلف جامعه بشريت را به اين خوى نيكو و پسنديده فرا خوانده و دعوت نموده اند، و از بى رحمى و سنگدلى با شدت هر چه تمام تر ترسانده و بر حذر داشته اند و آثار و خواص و نتايج هر كدام از آنها را به طور كامل بسط و توضيح داده اند.
مرحوم علامه مجلسى (ره) در كتاب بحارالانوار بابى راجع به اين موضوع و مطلب به نام «التراحم و التعاطف و التودد» منعقد نموده است (٢٤٧).

موفقيت در پرتو دلسوزى ما اگر صفحات تاريخ پيشينيان و گذشتگان را ورق بزنيم و حالات آنان را تجزيه و تحليل نموده و كاملا بررسى كنيم ، خواهيم ديد كه اكثريت موفقيت و كاميابى آنان در پيشرفت اهداف مقدسه و عامل نفوذ افكار پاك تربيتى آن بزرگواران در روحيه مردم جهان از همين راه بوده است و به وسيله شفقت و مهربانى پله هاى تعالى و ترقى را پيموده اند و به درجه نهائى رسيده اند.
چنانچه از فضيل بن عثمان منقول است كه گفت : از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم فرمود: هر كه واجد نرم خوئى و ملايمت بوده و با مردم خوش رفتارى نمايد، هر هدفى كه داشته باشد، مى تواند فراهم كرده و به دست آورد(٢٤٨).
انبيا و رهبران دينى روى مسئوليت هاى بزرگ رهبرى و تربيتى كه به عهده داشتند هميشه با اخلاق نيك ، شفقت و مهر و بخشايش خودشان مردم نادان و نابخرد جامعه بشريت را از نكبت و بدبختى بيرون نموده و به شاهراه هدايت در مى آورده اند.
چنانچه خداوند متعال درباره خاتم پيامبران مى فرمايد: «اگر تندخوى و بى رحم و سنگدل بودى ، از اطراف و پيرامونت متفرق و پراكنده مى شدند(٢٤٩)».
رسول گرامى اسلام مردمان وحشى و بربرى آن زمان را با نرمى و مهربانى و عاطفه بى نظير و بى مانندى به دور خويش جمع كرده و آئين مقدس اسلام را به آنان تلقين و تعليم نمود و در همه كارهاى مسلمانان ، خود آن حضرت مستقيما شركت جسته و غمخوار امت و پيروان خويش مى گرديد.
مهر و محبت آن بزرگوار مخصوص مسلمين نبود، بلكه همه مردم و سكنه روى زمين از دلسوزى هاى او برخوردار بودند. زيرا حضرت احديت ، آن سرور كائنات و پيامبر رحمت و انسانيت را براى هدايت و دستگيرى همه جهانيان فرستاده بود(٢٥٠).

علامت تقوى صفت مزبور را رهبران دينى نشانه تقوى و پرهيزگارى معرفى نموده اند چنانچه حضرت باقر (عليه السلام) از پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نقل كرده است كه : آن حضرت فرمود: «براى متقين و پرهيزگاران و دين داران علائم و آثارى است كه به وسيله آنها معلوم و شناخته مى شوند. و حضرت پس از شمردن چند نشانه يكى را هم دلسوزى و غمخوارى ضعفا و ناتوانان و بيچارگان نام برد(٢٥١)».

سخنى با شنوندگان آقايان محترم و شنوندگان ارجمند از اين خبر شريف استفاده مى شود: كسانى كه دلشان رقيق و نازك نيست و همانند سنگ سفت و سخت است و به هيچ وجه ناراحتى و گرفتارى هاى مردم و جامعه بشرى در قلبشان تاءثير نكرده و اثرى در ايشان نمى گذارد و به احوال بينوايان ترحم نمى نمايند، اميرالمؤمنين (عليه السلام) آنان را از متقين و مسلمانان واقعى ندانسته و به حساب و شمار نياورده است .
برادران عزيز! همه تان مى دانيد الان بحران سرماى زمستان است و سرماى سوزنده در همه جا حكم فرما است . جمعى از برادران دينى و هم آئين شما در اين شهر به سر مى برند كه واجد لوازم ضرورى حيات و زندگى خودشان نيستند. اغنيا و ثروتمندان و پولداران دلشان بايد به وضع اسف انگيز و رقت بار آنان سوخته و غمخوارشان باشند. و با اموالى كه در اختيار دارند و حضرت احديت به آنان عنايت و عطا فرموده است ، از فقرا و مستمندان دستگيرى نموده و تشريك مساعى نمايند. و از اين جهان موقت و محدود توشه اى براى سراى هميشگى و ابديشان ذخيره كرده و به نفع خودشان بهره بردارى نمايند و چند لحظه خودشان را به جاى فقرا و مساكين قرار دهند و فرض كنند كه مسكين و بينوايند در اين موقع توقع كمك و دستگيرى از ديگران دارند؟ سايرين نيز همين طور مى باشند.
حالا كه در ناز و نعمت غوطه ور شده و با وسايل گرمى و استراحت كه در اختيار داريد، در خواب ناز فرو رفته ايد و هر چه علاقه داشته باشيد به وسيله اموال و دارائى كه در اختيارتان هست آماده و مهيا مى سازيد، بينوايان و مستمندان را نيز از نظرتان دور نسازيد و آنها را فراموش ننماييد تا خداوند نيز روزى را كه همه خلايق فقير و بى چيز و گدايند و هيچ نوع امكانات مادى نمى تواند در آن روز به كمك دارنده آن بشتابد، به شما رحم كرده و دستگيرى نمايد.
چنانچه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) به نوف بكالى فرمود: «اى نوف ! به مخلوقات خدا رحم و دلسوزى كن تا مورد رحم واقع شوى و مورد شفقت و مهربانى ديگران قرار گيرى (٢٥٢).
و در بعضى از روايات حضرت على (عليه السلام) از پيامبر خدا نقل كرده كه آن بزرگوار فرمود: «خداوند به مخلوقات و بندگان خويش شفيق و مهربان است و كسانى كه دلشان براى آنان مى سوزد مورد توجه خدا قرار گرفته و ايشان را دوست مى دارد(٢٥٣)». و لذا منقول است روز قيامت و رستاخيز (كه روز ناراحتى و گرفتارى عمومى است) هر كس كه سر از قبر و لحد خود براى حساب و جزاى اعمال و سزاى كردار خود برمى دارد، رو به جانب خداوند آورده ، طلب و درخواست استمداد نموده و مكررا عرض ‍ مى كند خدايا به من ترحم كن . به او از طرف پروردگار خطاب مى شود: آيا در دنيا و دار فانى به ديگران ترحم كردى و به داد فقرا و مساكين رسيدى تا امروز ما نيز به فريادت برسيم و از عذاب هاى گوناگون نجاتت دهيم ؟!(٢٥٤)».

اعمال سنگدلان توقيف مى شود از بعضى اخبار معلوم مى شود كسانى كه با مخلوقات و بندگان خدا رؤ ف و مهربان نيستند و در مواقع گرفتارى و مصائب از وضع رقت بار و اسف انگيز آنان ناراحت نمى شوند و به داد و فريادشان نمى رسند، حضرت احديت عبادات و اعمالشان را قبول ننموده و نمى پذيرد و به فرشتگان و حافظين اعمال دستور مى دهد كه اعمالشان را به طرف خودشان برگردانيد.
چنانچه در خبر معاذ از پيامبر خدا به اين مطلب تصريح شده است و در آخر آن خبر است كه : «فرشتگان و حافظين اعمال كارهاى نيك و شايسته انسان را با طمطراق و شاءن و شوكت مخصوص به آسمان ششم مى رسانند و دربان و نگهبان آسمان مزبور دستور مى دهد توقف كنيد زيرا من ماءمور رحمت و شفقتم . پس از رسيدگى و ارزيابى ، امر مى كند آن را به صورت صاحبش بزنيد تا چشمانش كور و نابينا گردد زيرا صاحب آن رحم ندارد و اگر بنده و عبد پروردگار به چيز دنيوى و يا اخروى دچار و گرفتار مى گشت دلش براى او نسوخته بلكه او را سرزنش و مسخره مى كرد و من موظف و مكلفم كه نگذارم عمل او از من بالاتر برود(٢٥٥)».
و از اين جهت است كه نرم خويى و خوش رفتارى را بهترين و با فضيلت ترين اعمال و كردار بشر معرفى نموده اند و سخت گيرى و درشتى و تندخويى را معادل شرك و كفر ذكر كرده اند.
چنانچه از حضرت خيرالبشر و راهنماى سعادت و سيادت منقول است كه فرمود: «نيكوترين و زيباترين اعمال انسان نزد خدا و پيامبرش دو چيز است : يكى ايمان و اعتقاد به خداى خالق و آفريننده موجودات و ديگرى ملايمت و مهربانى و خوش رفتارى با خلق خدا و بندگان پروردگار است و بدترين و زشت ترين كردار پيش حضرت احديت دو امر است يكى شرك و همتا قائل شدن براى خداى بزرگ و ديگرى بدرفتارى و خشونت و سرزنش ‍ به ديگران مى باشد(٢٥٦)».
و از اين لحاظ است كه در اخبار و روايات وارد شده است : به آنكه نرم خوئى و خوش رفتارى با بندگان خدا داده شده است ، خير و سعادت و خوشبختى هر دو جهان به او عطا شده است و هر كه از اين خوى نيكو و خصلت پسنديده محروم شده از خير نيكبختى هر دو گيتى بى نصيب و بى بهره گرديده است (٢٥٧).

خوى انبياء (عليهم السلام) به اين سبب حضرت على اعلى نرم خويى را به انبياء و رهبران دينى و پيشوايان اسلامى - كه مورد احترام و توجه حضرت حقند - بذل و عطا نموده و دستور داده است كه با مردم و خلق خدا با اين صفت پسنديده رفتار نمايند. چنانچه حضرت صادق (عليه السلام) از جد بزرگوارش پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «ما طايفه و جمعيت انبياء و پيامبران خدا ماءموريت داريم كه با مردمان جهان با مدارا و ملاطفت و با خلق نيكو و شايسته رفتار نماييم ، همچنان چه به اداء فرائض و آوردن واجبات و تكاليف الهى ماءمور شده ايم (٢٥٨)».

اخلاق شايسته يا قفل ايمان و اعتقاد آدم رؤ ف و مهربان و صاحب خوى مزبور، علاوه از منافع و سودهاى دنيوى كه در اخبار به آنها اشاره شده است (٢٥٩) در روز قيامت و روز جزا نيز پيروز و برنده است ، زيرا در اثر و نتيجه همان صفت حميده و عادت جميله عصبانى نشده و مانند تندخويان كه با كوچكترين حادثه كه به آنان رخ مى دهد از حال عادى خارج شده و وضع عادى خود را از دست مى دهند و به سخنان و كلمات غير مشروع لب گشوده و به زبانشان جارى مى نمايند، نمى باشند و شايد فرمايش حضرت امام باقر (عليه السلام) به همين نكته اى كه گفتيم اشاره شده باشد جايى كه فرموده است : «براى هر چيز قفلى است و قفل ايمان نرم خوئى و مهربانى مى باشد(٢٦٠).
حضرت امام باقر (عليه السلام) براى سهولت فهم و درك راوى ، امر معقول و چيزى كه آن را جز عقل درك نمى كند، به امر محسوس و مشاهد كه ديدنى و دريافتنى است تشبيه و مقايسه نموده است زيرا همه مردم جهان كارهاى محسوس را در مى يابند و شايد جزء مرتكز ذهنى شان باشد چون اشياء قيمتى و گرانبها را در محل مناسب خويش مانند گاوصندوق و... گذاشته و براى حفاظت و نگهدارى آن درش را قفل نموده تا دزد به آن راه نيافته و به سرقت نبرد.
همچنين در امور معنوى و روحانى مانند ايمان و اعتقاد به خدا كه عزيزترين و گرانمايه ترين سرمايه هاى بشرى است و هيچ سرمايه اى هم وزن و هم رديف آن نيست او را در قلب و دل خويش كه به منزله خزانه است حفظ و نگهدارى مى نمايد. و رفق و نرمى و مدارا كردن با مردم و خلق خدا مانند قفل است كه ايمان صاحب خود را از سارق و راهزن چيره دست محافظت كرده و نگه مى دارد و نمى گذارد كه سرمايه عزيزش را از كفش به رايگان بيرون كند.


۹
گفتار علوي


از جمله آن راهزنان يكى هم شيطان است كه از قوى ترين و نيرومندترين دزدها است كه با نقشه هاى ماهرانه و شبكه هاى مختلف ، بيست و چهار ساعته سعى و كوشش مى كند كه ايمان مسلمان را از دستش بيرون كند و به گرفتاريهاى معاصى و جرايم دچار سازد. اگر اين گوهر قيمتى و گرانبها قفل و محافظى مانند نرم خوئى نداشته باشد، آدمى را به سخت گيرى و جفاكارى و سنگدلى و تندخويى تحريك و وادار مى سازد. و در آن موقع فحش و افترا و غيبت و هزاران معصيت و گناه از او سر زده و نمى تواند خودش را كنترل و ضبط كند، و به اين وسيله خود را تبهكار و زيانكار هر دو سراى نموده و سزاوار آتش سوزان و هميشگى دوزخ مى كند.

نيروى جاذبه روزى نرم خويى و مهربانى در جلب و كشش رزق و روزى و توسعه آن فوق العاده مؤ ثر است و در اخبار و احاديث ، رهبران دينى آن را از كثرت و وفور مال و ثروت دنيا افضل و بهتر دانسته اند چنانچه از حضرت امام صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود: «هر خانواده و جمعيتى كه اين خوى نيكو و پسنديده به آنان داده شده و حظ و بهره خودشان را از آن برده اند آگاه باشيد كه پروردگار عالم به آن خاندان وسعت رزق عطا فرموده است و ملاطفت و مهربانى با مردم جهان در اندازه و ميزان گذران و اداره زندگانى دنيا، احسن و بهتر از مال و ثروت دنيا و توانگرى است . زيرا نرم خوئى و ملايمت را هيچ چيز عاجز و ناتوان نكرده و از بين نمى برد اما با اسراف و زياده روى چيزى از مال دنيا و ذخاير آن باقى نمانده و همه اش را از كف صاحبش خارج و به در مى برد و او را به روز سياه و بدبختى نشانده و گرفتار و بيچاره مى سازد. چون خداوند عزوجل به بندگانش مهربان و شفيق است ، اشخاص دلسوز و غمخوار مردم را نيز دوست مى دارد(٢٦١).

انگيزه اين مطلب عامل ارتباط ميان روزى و حسن خلق كه در روايت به آن اشاره گرديده است اين است كه : عمده ترين و بزرگترين عامل وسعت رزق و روزى به جهت كثرت عايدات و فراوانى درآمد انسان مى باشد و وسيله فراهم ساختن آن توقف و بستگى دارد كه توجه انظار و اقبال مردم و جمعيت را انسان به خود جلب و جذب نمايد و معاشرت ها و روابط داد و ستد با مردم را روى اصول اخلاقى صورت دهد و در قلوب مردم براى خود جا باز كرده و آنان را شيفته و علاقه مند و متمايل به خود سازد، و اين هم جز با نرمى و ملاطفت و تحمل و خوش رفتارى نسبت به مردم و بندگان خدا ميسر نمى شود. و در بعضى اخبار نرم خوئى را معادل و برابر نصف عيش و عشرت و زندگانى دنيا شمرده اند چنانچه اين مضمون از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) نقل شده است (٢٦٢).
چون بديهى است تن آسايى و خوش گذرانى در جهان به وسيله تراكم ثروت و فراوانى مال دنياست ، يا نيل به مقام رياست و فتح و غلبه بر همگنان و هم پايه ها است و انسان خوش رفتار با خصوصيات اخلاقى و سجاياى نفس ‍ خويش مى تواند از مزاياى هر دو عامل ياد شده بهره مند شده بلكه بيشتر از آن دو كامياب شود و او با نرم خوئى و مهربانى همه وسايل و اسباب زندگى و لوازم حيات را تاءمين نموده و به دست بياورد. بلكه مى توان گفت : از راه سوم ، كسب خوشگذرانى و تلذذ از ناز و نعمت دنيا بهتر از راه و طريق اول و دوم مى باشد، چنانچه بالعيان محسوس و مشاهد است و لذا پيشوايان اسلامى در سخنان درربارشان فرموده اند: «از هر خانواده كه رفق و مدارا و سازش با همديگر گرفته شده است و آنها هميشه با يكديگر تندى و خشونت كرده و اوقات تلخى مى نمايند، خير و بركت نيز از آن دودمان و خاندان رخت بربسته و برچيده شده است (٢٦٣)». و لذا در اخبار، بودن خوى مزبور را در هر چيز وسيله زيب و زينت دانسته و نبودن آن را نقص و عيب معرفى نموده اند چنانچه از امام محمد باقر (عليه السلام) منقول است (٢٦٤).

بدبخت ترين مردم در بعضى احاديث وارد است كسى كه داراى صفت مزبور نبوده ، از بدترين و بدبخت ترين مردم دنيا است چنانچه از رهبر بزرگ اسلام منقول است كه آن بزرگوار به اصحاب و ياران خود نگاهى افكند و فرمود: «آيا به شما از بدترين مردم دنيا خبر ندهم ؟ اصحاب عرض كردند: چرا يا رسول الله فرمود: كسى كه به مردم و خلق خدا غضب كرده و خشمناك شده و اوقات تلخى و جوش و خروش نمايد و با بندگان خدا با كج خلقى و ترش روئى و بدخويى رفتار كند و مردم نيز با او همين طور معامله نموده و رفتار كنند، سپس فرمود:
آيا شما را به پليدتر از او آگاه نسازم ؟ اصحاب عرض كردند: چرا فرمود: كسى كه از لغزش و گناه و تقصير مردم نگذرد و عذرخواهى مردم را در وقت اعتذار و پوزش طلبى قبول نكرده و نپذيرد و بعد فرمود: آيا تبهكارتر از او را به شما اطلاع ندهم ؟ عرض كردند: چرا يا رسول الله فرمود: كسى كه از گزند و آسيب او، مردم راحت و مطمئن و خاطرجمع نباشند و به خير و خوبى و نيكى او اميدوار نشوند(٢٦٥)».

عامل كاهش ثواب شخص تندخوى در اثر همين خوى زشت و قبيح مانند مخلوقات و بندگان ديگر پروردگار مورد عنايت و توجه خالق و معبود خود واقع نشده و در برابر اعمال و كردار خوب و نيكش - با مقايسه با اشخاص نرم خوى و خوش رفتار - كمتر اجر و ثواب مى برد چنانچه حضرت باقر (عليه السلام ) به جابر فرمود: «خداوند عزوجل شخص نرم خوى و نيك سيرت را دوست مى دارد و در مقابل حسنات و كارهاى خوب و شايسته او بيشتر از شخص تندخوى و بدرفتار پاداش و عوض مرحمت مى فرمايد(٢٦٦) و لذا خداوند، جسم و جان همچون اشخاص را به آتش جهنم حرام و قدغن نموده است چنانچه حضرت جعفر صادق (عليه السلام) از جد عظيم الشاءن خود پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل نموده كه آن بزرگوار به اصحاب و يارانش فرمود: «آيا به شما خبر ندهم از كسى كه فرداى قيامت و روز پژوهش اعمال و كردار مردم ، جسم و جان او بر آتش سوزان دوزخ ممنوع و حرام است ؟ عرض كردند چرا يا رسول الله فرمود: كسى كه از مردم دورى نگزيده و به آنان نزديك شده و با گرمى با آنان رفتار نمايد و در سلوك و روش خود سختى و خشونت نشان نداده و با نرمى و سهل انگارى با بندگان خدا به سر ببرد(٢٦٧).

سه گروه بيشتر مورد ترحمند رفق و مهربانى در حق همه بندگان خدا مطلوب و مورد ستايش است ، به ويژه درباره چند طايفه از خلق خدا كه سزاوارتر و شايسته تر است كه مورد شفقت و محبت قرار بگيرند:
١ - اشخاصى كه در ميان مردم ارجمند و آبرومند بوده و در اثر حوادث و گردش روزگار عزت و احترام و مقامشان را از كف داده و به روزگار خوارى و بدبختى گرفتار و دچار شده اند!
٢ - توانگر و ثروتمندى كه به جهت كج مدارى گيتى و يا به علل ديگر، دارايى و ثروت خود را از دست داده و با فقر و فلاكت و نيازمندى هم آغوش گشته است .
٣ - عالم و دانشمندى كه مردم عامى و نادان اهل زمان خويش يا منسوبين و بستگان و نزديكان ، او را خفيف و سبك شمرده ، مقام و احترام و عزتش را حفظ و حراست نكرده اند(٢٦٨).

چگونه ترحم به سگى او را نجات داد؟ رحم و دلسوزى صاحبش را از شقاوت و بدبختى نجات داده و به سوى سعادت و خوشبختى سوق مى دهد و از عذاب هاى گوناگون و گرفتاريهاى ابدى و هميشگى رها ساخته و به ناز و نعمت دائمى مى رساند.
براى نمونه به ذكر داستانى كه سيد جزائرى در كتاب خود نقل كرده است ،(٢٦٩) مبادرت مى نماييم :
«در بنى اسرائيل مرد گناهكارى بود كه در نافرمانى خدا و معبود خويش ‍ غوطه ور شده و از ارتكاب هر نوع معصيت فروگذار نكرده بود و از هوا و هوس متابعت و پيروى نموده و خوشگذرانى را به انتها رسانيده و وجودش ‍ سراپا گناه گرديده بود.
او در بعضى از مسافرتهاى خود به سر چاهى رسيد. و ديد سگى از غايت تشنگى زبانش را بيرون آورده و له له مى زند و نفس زنان به چاه نگاه مى كند.
مرد گناهكار به حال حيوان زبان بسته ترحم و رقت كرده و دلش به حال او سوخت ، عمامه و دستار خويش را به كفش خود بست و به اين وسيله آب از چاه بيرون آورده ، به آن حيوان خورانيد و تشنگى او را فرو نشانده و كاملا سيراب نمود و از درد و ناراحتى عطش رها ساخته و نجاتش داد.
پروردگار رؤ وف و مهربان به پيامبر آن زمان وحى كرد كه به آن بنده بگو: كارى كه انجام داده اى ، تقبل كردم و سعى و كوشش تو را پذيرفتم و از عمل و كردار تو خشنودم و لذا از سر تقصيرات و گناهانت گذشته و مورد عفو و بخشش خود قرار دادم .
مرد عاصى و متمرد پس از شنيدن جريان مزبور از كارهاى ناشايست و كردارهاى قبيح خود نادم و پشيمان شده و از راه ضلالت و گمراهى به طريق هدايت و راه رستگارى برگشت .
در نتيجه ، خوى مهربانى و دلسوزى او را از عذاب و عقاب آخرت نجات داده و رها ساخت .
آقايان محترم و شنوندگان ارجمند! آگاه باشيد! ارزش و قيمت كردار بشر با بزرگى و كثرت آن نمى باشد بلكه موقوف و بسته به دارا بودن شرايط قبولى اعمال است . هر عملى كه واجد آن شرايط شد، نزد خدا مقبول و بزرگ است و در برابرش اجر و مزد فراوان داده مى شود ولو اينكه در انظار ما كوچك و بى ارزش باشد.
مثل اعمال انسان پيش خداوند عزوجل همانند اشياء و اجناس عتيقه و گرانبها است . اگر سنگ قيمتى و گرانبها را پيش شخصى بى اطلاع ببرند، آن را نشناخته و اعتبارى به آن قائل نشده و در مقابلش چيزى نمى دهد لكن اگر به دست خبره و جواهر فروش و عتيقه شناس برسد، مى داند كه آن سنگ معمولى نيست ، بلكه در و مرواريد و گوهر است و در برابر آن پول كلان و سرشارى به صاحبش ميدهد.

دلسوزى به انسان ها آقايان محترم و مستمعين عزيز! تا آنجايى كه امكان داريد و از شما ساخته است به بندگان خدا ترحم و دلسوزى كنيد و غم و غصه مسلمانى را برطرف نماييد و گرد و غبار حزن و ناراحتى او را به وسيله دست گيرى ، از سر و صورت آنان پاك نماييد. زيرا عمل مزبور پيش خدا خيلى قيمت دارد و روز رستاخيز كه روز بيچارگى و درماندگى است ، بيشتر ارزش ‍ دارد(٢٧٠).
چنانچه منقول است : خداوند عزوجل به حضرت داود وحى كرد: «اى داود! بشنو از من آنچه را مى گويم و حقيقت را به مردم ابلاغ كن : هر كس روز قيامت و روز جزا به پيش من يك حسنه بياورد، من او را داخل جنت و وارد بهشت مى نمايم».
حضرت داود عرض كرد: «خدايا! آن عمل چيست ؟ خطاب رسيد: كسى كه غم و غصه بنده مرا رفع نمايد و او را از ناراحتى آسوده كند. حضرت داود عرض كرد: پروردگارا كسى كه تو را شناخته باشد، نبايد رجا و اميدش ‍ را از تو بريده و از رحمت تو ماءيوس باشد(٢٧١)».

رحمت بى كران الهى در رستاخيز فيض و احسان و بخشايش حضرت سبحان در روز رسيدگى به اعمال بشر و كردار مردم ، به مقام ظهور و بروز مى رسد. زيرا رحمت و شفقت فراوانش را به روز رستاخيز نگه داشته است .
چنانچه از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل شده است كه : آن بزرگوار فرمود: براى خدا صد رحمت و شفقت است و يكصدم آن را ميان مخلوقات و موجودات هستى تقسيم و پخش نموده است و در اثر همان رحمت مردم به همديگر محبت و ترحم نموده و يكديگر را دوست مى دارند و حيوانات به اولاد و بچه هايشان عشق و علاقه نشان داده و مهر مى ورزند و نود و نه رحمتش را به روز قيامت و محشر و روز رسيدگى اعمال مردم ذخيره و نگه داشته است (٢٧٢) و در بعضى اخبار پروردگار متعال وسعت رحمت خويش را براى فهم و درك بندگان خود به خورشيد تشبيه فرموده است . چنانچه حضرت صادق (عليه السلام) به وسيله پدران معصومش از پيامبر خدا نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:
«خداوند عزوجل به حضرت داود (عليه السلام) وحى نمود كه اى داود همچنانچه آفتاب بر كسانى كه در برابرش قرار گرفته اند كم و نارسا نيست و همه آنان از تشعشعات نور و روشنائى و ساير منافع و فوايد آن بهره مند مى گردند، همچنين روز قيامت و رستاخيز هر كس كه قابليت و شايستگى رحمتم را داشته باشد، از پرتو شفقتم بهره مند شده و از الطاف و عناياتم برخوردار مى شود(٢٧٣).

نظرى به گفتار حسن بصرى از اين جهت بود كه : بندگان خدا را از رحمت ايزدى ماءيوس و محروم مى نمودند و ميان خالق و مخلوق تفرقه انداخته و فاصله به وجود مى آوردند، پيشوايان دينى و رهبران اسلامى از آنان نكوهش كرده و سخنان شان را رد و انكار نموده و به عكس ، بندگان خدا را به مهربانى و شفقت پروردگارشان اميدوار مى كردند.
چنانچه منقول است : روزى به حضرت على بن الحسين امام زين العابدين (عليه السلام) گفتند: حسن بصرى مى گويد: آنان كه گمراه و هلاك شدند، جاى هيچ گونه تعجبى نيست كه چرا و چطور تبهكار شده و به هلاكت رسيده اند بلكه شگفت از اشخاصى است كه نجات يافته اند. آنان چگونه خودشان را از بدبختى ها و بيچارگى ها رها ساخته اند.
حضرت فرمود: من اين چنين مى گويم : تعجب از اشخاصى نيست كه نجات يافته اند كه چه نحو و چه جور رستگار شدند و از عذابهاى گوناگون خودشان را به در بردند بلكه حيرت از مردمانى است كه هلاك و نابود گرديدند كه چرا با اين همه سعه رحمت و فراوانى مهر واجب الوجود از فيض و شفقت و احسانش محروم شده و عفو و بخشايش او شامل حال آنان نشده است (٢٧٤).

ابليس هم به رحمت ايزدى چشم مى دوزد براى نشان دادن عظمت رحمت پاك كردگار، كافى است حديثى كه از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است ، در اينجا بياوريم :
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: روز قيامت و محشر، خداوند تبارك و تعالى مخلوقات و بندگان خود را طورى مورد عنايت قرار مى دهد و سايه پر مهر و محبت خويش را بر سر مخلوقات افكنده و احسان و جود و عفو و كرم خود را طورى ميان موحدين و خداپرستان پخش مى نمايد، كه ابليس ‍ لعين و مطرود درگاه پروردگار را به طمع انداخته و شيطان نيز به عفو و گذشت حضرت حق چشم دوخته و اميدوار مهربانى خالق خود مى باشد(٢٧٥).
اگر ما بندگان خدا با دستورهاى معبود و خالق خودمان رفتار كنيم ، و اعمال و كردارمان را با برنامه هاى الهى تطبيق بدهيم ، آنچه از اخبار و رواياتى كه ذكر كرديم ، معلوم مى شود، در سعادت و نجات و رستگارى به سر مى بريم و اگر احيانا در اثر متابعت هواى نفس و دغدغه و وسوسه هاى شيطانى از برنامه الهى كنار و بيرون رفتيم و دستورهاى او را مراعات نكرده و اطاعت ننموديم ، خداوند دستمان را گرفته و به راه راست و صراط مستقيم ارشاد و هدايت مى نمايد، زيرا او به بندگانش از مادر مهربان نسبت به فرزند خويش ‍ مهربان تر و رؤ وف تر است و راضى نمى شود خلايق خود را در آتش دوزخ و جهنم ببيند.
چنانچه از عبدالله بن عمر منقول است كه مى گويد: «در بعضى از غزوات در شرف درك موكب همايونى پيامبر خدا بوديم ، آن حضرت از جلوى عده اى عبور نمود و به آنان فرمود: شما كيستيد؟ عرض كردند ما مسلمان و از پيروان تو مى باشيم و زنى تنورش را آتش كرده و روشن نموده بود و پسر بچه اى نيز پهلويش بود، وقتى كه تنور خوب گرم و داغ شده و شعله ور گرديد، پيش رسول خدا آمد و گفت : آيا تو پيامبر خدايى ؟ حضرت فرمود: آرى زن عرض كرد: پدر و مادرم فدايت آيا خداوند ارحم الراحمين نيست ؟ حضرت فرمود: چرا، زن گفت : آيا خداوند به بندگانش از مادر نسبت به فرزندش رؤ وف تر و مهربان تر نمى باشد؟ حضرت فرمود: آرى اين چنين است . زن گفت : مادر هيچ وقت و به هيچ وجه حاضر نمى شود ميوه قلب خود را به اين آتش سوزان كه افروخته و سرخ شده است ، بيفكند. آن بزرگوار سر به سجده گذاشت و گريه نمود و سپس سر از سجده برداشت و فرمود: خداوند بندگان خويش را عذاب نمى كند جز كسانى را كه به خدا تمرد و سركشى و نافرمانى كرده و كلمه طيبه توحيد را بر زبانشان جارى نسازند(٢٧٦).

درخواست عفو و مغفرت خدايا و پروردگارا! ما مسلمانان و گويندگان كلمه توحيد و پيروان آئين مقدس اسلام كه در بيت و خانه تو كه بهترين و شريف ترين نقاط و صفحات روى زمين است - چنانچه پيامبر عظيم الشاءن خودت فرموده است (٢٧٧) - و در عزادارى و سوگوارى سالار شهيدان و رهبر آزادگان و خامس آل عبا و ميوه دل زهرا و نور چشم مصطفى شركت جسته و اجتماع نموده ايم ، عرض مى كنيم :
خالقا و معبودا! ما به تو ايمان آورده و هيچ گونه قصد و تصميم طغيان و گردن كشى نداشته و نداريم و بهترين موجودات و مخلوقات خود را كه محمد و اهل بيت و عترت او مى باشند(٢٧٨) پيش تو وسيله قرار داده و طلب عفو و درخواست آمرزش گناهان را مى نمائيم و برات آزادى و رهايى از آتش جهنم و دوزخ را از تو مى خواهيم .
شنوندگان ارجمند مقام محمد و آل او در روز قيامت و روز جزا معلوم خواهد شد و محبت و دوستى آن خاندان در آن روز بر همه جهانيان هويدا و آشكار مى گردد. زيرا در آن روز كه همه وانفسا مى گويند و همه در فكر خلاصى و نجات خودشان هستند، آنان در فكر امت و دوستان و علاقه مندان خودشان مى باشند و دست محبين خودشان را گرفته و از آتش ‍ دوزخ نجاتشان مى دهند و الطاف حضرت احديت در آن روز در حق محمد و آل او در چه حدودى است ، از حديثى كه عرض مى شود معلوم مى گردد:
مرحوم علامه مجلسى در بحار نقل كرده است كه : «حضرت رضا (عليه السلام) به وسيله پدرش از جد بزرگوار خويش جعفر بن محمد (عليه السلام) در تفسير كلام الهى آنجا كه مى فرمايد: خداوند رحمت و مغفرت خود را به هر كسى كه خواسته باشد، عطا نموده و به حال او شامل مى كند(٢٧٩)، نقل كرده كه آن حضرت فرمودند: مخصوصين رحمت و شفقت پروردگار عالم ، پيامبر خدا و جانشين آن حضرت و اهل بيت و عترت آن بزرگوار مى باشند. سپس فرمود: خداوند متعال صد رحمت را خلق و ايجاد كرد و نود و نه جزء آن را در روز قيامت براى عظمت و بلندى مقام شامخ محمد و على و دودمان آن بزرگواران ذخيره كرده و نگه داشته است و يك جزء آن را در ميان همه خلايق و موجودات انتشار و پخش ‍ نموده است (٢٨٠).

سخنرانى نهم : قلب يا كانون فضايل و رذايل
قال الله تعالى فى كتابه : من كان فى هذه اءعمى فهو فى الاخره اءعمى و اضل سبيلا(٢٨١).
ديشب در پيرامون بعضى از عوارض و حالات قلب انسان صحبت شد و شمه اى از فوايد و آثار و خصايص رحم و شفقت و دلسوزى و غمخوارى به مخلوقات و بندگان پروردگار متعال ، به سمع شنوندگان ارجمند رسيد. امشب نيز با تاءييدات ربانى در جوانب و اطراف عوارض و حالات ديگر دل آدمى مطالبى و عرائضى به محضر مستمعين و آقايان محترم تقديم مى شود. اميد است مفيد و سودمند واقع گردد.

اهميت قلب از نظر آيات پروردگار عالم در قرآن مجيد و دستور سعادت و خوشبختى بشر، در سى و نه سوره آن در ضمن يك آيه و گاهى بيشتر از يك آيه ، راجع به آفات و اصلاحات و مفاسد و درجات و ساير اطوار و حالات و كيفيات قلب و دل آدمى ، حقايقى بيان فرموده و به رهبر عظيم الشاءن اسلام و پيامبر آخرالزمان وحى و الهام نموده است (٢٨٢) و موقعيت آن را در وجود بشر و تاءثيرش را در سعادت و شقاوت انسان به نبى اعظم القاء فرموده است و قبل از بعثت رسول اكرم ديگر انبياء عظام و پيامبران خدا و رهبران بشر و راهنمايان صلاح و فساد بنى آدم با السنه مختلف و تعبيرات گوناگون و تشبيهات متنوع (كه انشاءالله در آينده به بعضى از آنها اشاره مى نماييم) اهميت و عظمت آن را به جامعه هاى انسانى در عرض قرون متمادى رسانيده و ابلاغ نموده اند.
از رسول خدا و منجى عالم بشريت منقول است كه فرمود: «در وجود انسان تكه و پاره گوشتى است ، اگر آن درست و صحيح بوده باشد، اعضاى بدن سلامت و بى عيب است و اگر آن مريض و بيمار گردد، ديگر جوارح نيز عليل و ناخوش گشته و فاسد و تباه مى شوند و آن قلب و دل آدمى است (٢٨٣)».

مقصود از قلب چيست ؟ قلب و دلى كه شرف انسان و فضيلت او وابسته به آن است و به وسيله آن بر موجودات و اصناف ديگر مخلوقات تفوق و برترى دارد و اگر بشر آن را شناخته باشد نفس خود را شناخته است و اگر به ذات خويش پى برده و آشنا گردد خالق و معبودش را شناخته است (٢٨٤) و در روايات و آيات و اخبار فراوان بنى آدم را به تهذيب و تطهير و پاك كردن آن از اوصاف ذميمه و صفات رذيله و خويهاى شيطانى توصيه شده و به كسب و تحصيل و به دست آوردن اخلاق پسنديده و نيكو كه زيب و زينت او محسوب است ، ماءمور و مكلف نموده اند تا خود را براى استشمام نفحات سبحانى و دريافت فيض هاى ربانى مستعد و آماده نمايد، آيا مراد از آن همين قلب صنوبرى شكل است كه در پهلو و طرف چپ سينه بين الريتين و ميان دو شش و جگر قرار گرفته و مانند تلمبه براى رسانيدن خون به همه بدن انسان هميشه در كار و فعاليت مى باشد؟
اگر مقصود همين است (چنانچه ظاهر خبرى كه از رسول الله نقل كرديم جز اين نيست) آن در تمام حيوانات و جانداران بلكه در مرده ها نيز وجود دارد و اختصاص به انسان ندارد. يا اينكه مقصود از قلب و دل چيز ديگرى غير آنچه گفته شد مى باشد.
در پاسخ بايد توجه داشت : آنچه علماء و دانشمندان اسلامى از مجموع اخبار و احاديث و آيات وارده استفاده كرده و در اختيار ما قرار داده اند، اين است كه مراد از قلب چيز ديگرى است غير از آنچه ذكر گرديد. و منظور از آن نفس و جان و روان مى باشد(٢٨٥) كه يك امر الهى و روحانى و ناديدنى است و مانند قلب صنوبرى محسوس و مشاهد و داراى حجم و ابعاد نيست ، بلكه لطيف و رقيق و نازك و ملكوتى و آسمانى است ، لكن از قلب و دل صنوبرى نيز اجنبى و بيگانه نبوده و به او تعلق و ارتباط دارد(٢٨٦) و به اين علت علاقه اى كه مابين آنها وجود دارد رهبران دينى در اخبار و روايات ، آثار و خواص قلب روحانى را مجازا به قلب جسمانى نيز بار كرده و نسبت داده اند (چنانچه در كلام رسول خدا ملاحظه فرموديد) اما كيفيت و چگونگى ارتباط آن با اين قلب صنوبرى عقل خردمندان را حيران و سرگردان نموده است (٢٨٧).

قلب يا فرمانده تن لكن اجمالا مى دانيم كه قلب بر ديگر اعضاى انسان ، سمت رياست و حكومت دارد و جوارح ديگر فرمانبرداران و اجرا كنندگان اوامر او مى باشند و همانند چوپان و شبانيست كه بر گله و رمه خويش مسلط است و به هر طرف خواسته باشد گوسفندان را سوق داده و مى برد و آنها نيز از او فرمان برده و اطاعت مى نمايند. و به پيشه ور و صنعتگر شبيه است كه ابزار و ادوات و اسباب كار را استخدام كرده و وسيله خود مى سازد و به نفع خويش هر نوع خواسته باشد بهره بردارى نموده و به دلخواه خود رفتار مى كند. و يا مانند حكمرانان و ديگر فرمانروايان جهان مى باشد كه از غلامان خود بهره بردارى نموده و از آنان كار مى كشند(٢٨٨).

قلب يا كانون فضايل و رذايل اگر حكمران و فرمانرواى كشورى خوب و شايسته و داراى اخلاق نيك و عادات و خويهاى انسانى بوده است و از اوصاف ذميمه و زشت بركنار و دور باشد، قهرا خصال حميده و صفات جميله او به همه افراد مملكت اعم از لشكرى و كشورى و شهرى و دهاتى و همه طبقاتى كه زيردست او قرار گرفته اند، سرايت كرده و توده جمعيت از افعال و كارهاى او پيروى و تقليد و تبعيت نموده و سعى و كوشش مى نمايند كه در همه جهات خودشان را به سرپرست و رهبرشان شبيه نموده و مانند او لايق و سزاوار بار بياورند.
در اين صورت همه افراد آن مملكت با كمال امنيت و راحتى در هر كجاى كشور سكونت گزيده اند، به حيات و زندگانى خودشان ادامه خواهند داد و از اين جهت است كه در اخبار از امام صادق (عليه السلام) وارد شده است كه فرمود: «هنگامى كه خداوند عزوجل خواست ملت و توده جمعيت را سعادتمند و خوشبخت و نيكبخت گرداند، براى آنان سرپرست خوب و سلطان عادل و پادشاه دلسوز و غمخوار مى رساند و به كمك و يارى او وزير عادل برانگيخته و معين مى نمايد كه در امور خير و كارهاى شايسته همدست و معاون او باشد(٢٨٩)».


۱۰
گفتار علوي


و همچنين اگر شهريار كشور بدن واجد و داراى اوصاف حسن و نيك بوده و از عيوب و نقايص مبرا و معرا و منزه و از كثافات باطنى و درونى كه چندين برابر از ناپاكى و پليدى ظاهرى بدتر و سخت تر است ، پاكيزه گردد تمام اعضاء و جوارح آدمى كه زيردست او قرار گرفته اند و از آن اطاعت و فرمان مى برند سالم و شايسته بار مى آيند(٢٩٠) و آن طورى كه لازم است كارهايشان را انجام داده و به وظايف خودشان بدون اينكه به ديگران و خودشان تعدى و اجحاف و ظلم و ستم روا دارند، به جا آورده و هيچ گونه مسامحه و سهل انگارى را جايز نمى شمارند. زيرا چشم كه به نامحرم مى خواهد نظر افكند و نگاه كند و دست كه به طرف حرام دراز مى شود و پا كه به جاهاى نامشروع روانه مى گردد و گوش كه خود را براى شنيدن صداهاى حرام و ممنوع و سخنان زشت و قبيح حاضر مى سازد، اول به قلب خود رجوع كرده و از آن كسب تكليف و استفسار مى نمايد كه من اين كار را مرتكب بشوم يا نه ؟ هر چه دل انسان دستور داد اعضاء مانند سرباز وظيفه پس از دانستن تكليف و به دست آوردن وظيفه خود ماءموريتش را انجام مى دهد(٢٩١).
اگر قلب از بدى و زشتى دور بوده و بى آلايش و پاك باشد در اين گونه كارها فرمان منفى و الا دستور مثبت صادر و آنها را به طرف كردارهاى ناپسند و ناشايسته تحريص مى نمايد.

قلب يا مركز مبارزه نيروى رحمانى و شيطانى به لحاظ اهميت و موقعيتى كه قلب در بدن و جسم آدمى دارد، دائما مركز جنگ و نبرد و ميدان قتال و كارزار مابين لشكريان شياطين و فرشتگان الهى است و هر كدام از آنها در گير و دار جنگ سعى و كوشش دارند كه اشرف و انفع اعضاء (دل) را به تصرف و حيطه خود درآورده و رقيب و دشمن سرسخت خود را از آنجا رانده و بركنار كنند مانند كشور پر منافع و پر استفاده كه درآمد سرشارى دارد، دولتهاى پيشرفته دنيا براى استعمار و استثمار آن ، به آنها هجوم و يورش مى آورند و در محاصره لشكر و ارتش ‍ نيرومند خود واقع مى سازند.
در اين صورت هر يكى از آنان نهايت و غايت فعاليت خودشان را در منكوب كردن و از ميان بردن حريف و رقيب خود صرف نموده و تمام قوا و نيرويشان را به كار مى اندازند و اين كشمكش و نزاع و اختلاف ادامه دارد، تا يكى فاتح و غالب و ديگرى مغلوب و منكوب گردد عينا همين كارزار در ميان گروه فرشتگان پروردگار متعال و توده جمعيت شياطين انس و جن در فتح و تصرف دل بشر و بنى آدم ، ادامه دارد، تا اينكه يكى از ايشان بر ديگرى پيروز گردد و آنجا را جزء قلمرو و حكومت خويش درآورده و براى سكونت خود انتخاب نمايد.
چنانچه از حضرت امام صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود: «براى قلب و دل آدمى (مراد نفس و روح او است) دو گوش است (به صورت مجاز و استعاره به كار رفته است).
زمانى كه بنده اى اراده معصيت و تصميم به گناه گرفت ، فرشته و ملك رحمت (كه در اخبار و روايات ، رهبران دينى و پيشوايان اسلامى از او به روح الايمان تعبير نموده و آيه شريفه و ايدهم بروح منه (٢٩٢) را نيز بر همين معنى حمل و تفسير نموده اند) او را از ارتكاب حرام و قرق خدايى منع و جلوگيرى نموده و به او مى گويد: اين كار زشت و عمل قبيح را به جا نياور و شيطان به او عكس آن را تلقين كرده و به ارتكاب و انجام آن تحريك و ترغيب مى كند.
اگر گوش به سخنان فرشته رحمت نداد و مرتكب محرمات و منهيات الهى شد در آن موقع فرشته رحمت و روح الايمان از او مفارقت كرده و جدا مى شود(٢٩٣) و هميشه اين فرشته با شيطان در ميدان قتال و كارزار در حال مبارزه اند. شيطان به انسان مى گويد: اين چه زهد و تقوايى است و چه پارسايى و پرهيزگارى و خداشناسى است كه تو انجام مى دهى و چرا از اين خوشى و لذت بهره مند نشده و برخوردار نمى گردى ؟ آيا كسى را ديده اى كه با هوى و هوس خود مخالفت كرده و سود حاضر و نقد را از كفش خارج كرده و بيرون نمايد؟ آيا مى خواهى بهتر و نيكوتر از فلان شخص باشى كه او همين كارهايى كه تو از انجام آن اباء و امتناع مى نمايى انجام داده و مرتكب شده است ؟
و اگر از عقوبت و عذاب آينده و وعده و نويدهاى ناخوش خدا مى ترسى ، بازگشت به راه حق سهل و آسان و باب توبه باز است و خداوند مهربان و بخشنده و آمرزنده است و حرفها و سخنان ديگرى كه ظاهر فريبنده و آراسته و مانند مار نرم و قشنگ و رنگارنگ ، ولكن باطن و درونش پر از زهر هلاهل و سم كشنده و خطرناكى است به او مى زند نفس انسان در اثر گفتارهاى بى مغز و خالى از حقيقت و عارى از واقعيت به راه شيطانى تمايل كرده و گوش به خرافات و مزخرفات او مى دهد.
در اين موقع فرشته پروردگار به ارشاد و هدايت او قيام كرده و به پا مى خيزد و حقايق را به او تلقين و تفهيم نموده و بوى هشدار و بيدار باش گفته و از فريب هاى ابليس و دشمن خطرناك باخبر و آگاه مى سازد و مى گويد: به سخنان دشمن سرسخت خود گوش فرا مده و به حرفهاى بى اصل و بيهوده آن استماع نكن و به ياوه گويى هاى آن پاسخ مثبت مده ، زيرا تو را نيز مانند كسان ديگر بدبخت و بيچاره مى نمايد و اشخاصى كه خوار و ذليل و خسر الدنيا و الاخره و زيانكار هر دو سراى گرديدند، جز از اين ، راهى نپيموده اند. زيرا آنان لذت موقت و محدود و چند روزه را در نظر گرفته و عاقبت سوء و كيفر كردار را فراموش كردند و سعادت و خوشبختى و لذت ابدى را رها كرده و ترك نمودند و باز به او تذكر مى دهد: آيا اگر مردم دنيا و جمعيت جهان خودشان را به آتش افكنده و يا به مهالك و ضررهاى غير قابل جبران ديگر انداختند تو هم بايد همين طور رفتار كنى و مانند سايرين خودت را بينوا و بيچاره نمايى ؟
آيا به اينكه مردم چنان كردند من هم چنين كنم راضى و قانع مى شوى ؟ و ترك معصيت و گناه سهل تر و آسان تر از ندامت و پشيمانى و توبه است و به آن هم معلوم نيست موفق بشوى زيرا بسيار ديده شده است كه گناهكاران بى توبه و انابه از اين جهان رخت به سراى ابدى بسته اند و توبه و بازگشت به راه خدا شرايط و آدابى دارد و براى همه كس آن شرايط حاصل نشده و نمى شود. و هر كدام مطالب و مقاصد خود را با طرق مختلف و متعدد تفهيم كرده و به او مى گويند.
هر گاه صفات ملكوتى و خصال حميده او غلبه كرد، بر دشمن خود چيره شده و پيروز مى گردد و از گروه حزب الله محسوب شده و در زمره و دسته مقربين قرار مى گيرد و همه كارهايش را با موازين شرعى و اسلامى تطبيق نموده سپس به انجام آنها مبادرت مى ورزد و اعضاء و جوارح خود را جز در راههاى خدايى به كار نبرده و به راه نمى اندازد و در اعمال و كردارهاى خود از حدود و سرحد و مرز قوانين و دستورهاى الهى خارج نشده و در سخت ترين و مشكل ترين حالات مرتكب محرمات و منهيات نمى شود و امثال و نظاير اين گونه اشخاص و افراد در ميان جامعه هاى مسلمان ديروزى ديده مى شود و در لابلاى تاريخ پيشينيان و گذشتگان بسيار به چشم مى خورد از باب نمونه نظر شما را به يك داستان آموزنده جلب مى نمايم .

نمونه اى از يك ايمان واقعى ابوبصير نقل مى كند: «روزى پيش امام جعفر صادق (عليه السلام) بودم . زن مسلمانى به نام ام خالد عبديه از كشور عراق به محضر مقدس آن بزرگوار وارد شد و عرض كرد:
آقا جان قربانت شوم ، دچار علت و مرضى شده و نقاهتى پيدا كرده ام كه آسايش و راحتى ام را سلب كرده است . لذا براى بهبودى و شفاى خويش به اطباى عراق مراجعه كردم . همه شان با اتفاق كلمه براى علاج و بهبودى مرض و كسالتم ، دستور دادند كه سويق و آرد بريان شده را با نبيذ و شراب مخلوط و ممزوج نموده و بخورم و من اطلاع دارم كه تو از شراب بيزارى جسته و نفرت دارى و شرب و خوردن آن را مكروه و ناپسند مى دارى . از اين جهت دوست داشتم اين مطلب را از خود شما بپرسم كه آيا در چنين حالى و با اين مرض و گرفتارى به خوردن آن مجاز و ماءذون هستم يا نه ؟ از شما كسب تكليف و وظيفه مى نمايم .
حضرت فرمود: با اينكه دكتر و پزشكان عراقى علاج نقاهت و مرض تو را در آن تشخيص داده و مى دانند، چرا نمى خورى و چه چيز تو را از خوردن آن مانع شده و جلوگيرى مى نمايد؟(٢٩٤) زن عرض كرد: من از پيروان و اتباع و دوستان و علاقه مندان شما مى باشم و تو را به امامت و رهبرى و پيشوايى قبول نموده و پذيرفته ام . هر طورى كه دستور بدهى من بايد امتثال و اطاعت كنم و پس از مرگ كه با خداى خويش ملاقات كردم و مرا در محكمه عدل و دادگاه پروردگار نگه داشتند و از من پرسش نمودند كه چرا به برنامه و دستور دكتر و پزشك خود گوش نداده و شراب نخوردى و خود را به هلاكت انداختى و عاقبت دچار و گرفتار مرگ شده و قاتل خود شدى ؟ در پاسخ مى گويم : امام و مقتدايم جعفر بن محمد (عليه السلام) مرا از خوردن آن نهى و منع فرمود و اگر گفتند: چرا خمر و شراب را خوردى با اينكه مى دانستى خداوند آن را حرام و قدغن كرده است ؟ در جواب مى گويم : رهبر و پيشوايم امام صادق (عليه السلام) به من امر فرمود.
حضرت امام صادق (عليه السلام) به ابوبصير فرمود: اى ابا محمد (كنيه ابوبصير) آيا توجه دارى به سخنان و گفتار اين بانوى مسلمان يعنى چطور در صعب ترين و سخت ترين اوقات و احوال خويش از ايمان و دينش دست نكشيده و از احكام و آداب آن سؤ ال و پرسش مى نمايد؟ سپس حضرت فرمود: «قسم و سوگند به خدا به يك قطره اش هم اجازه نمى دهم و نبايد چكه اى از آن هم بچشى زيرا نادم و پشيمان مى شوى موقعى كه نفس و جان و روحت به اينجا كه برسد (حضرت با دست خودش به گلويش اشاره كرد) و اين كلام و سخن را سه بار تكرار كرد. سپس فرمود: اى ام خالد متوجه شدى و دانستى كه چه گفتم ؟ آن بانوى مسلمان عرض كرد: بلى و بعد حضرت فرمود: آن مقدار شرابى كه ميل را مرطوب و نمناك كند، يك خم را نجس و ناپاك و آلوده مى نمايد و اين حرف را سه مرتبه اعاده و تكرار فرمود(٢٩٥).»

مبارزه با شراب در برنامه همه پيامبران آقايان محترم توجه دارند مطلب تا چه اندازه بزرگ و بااهميت است . و از اين جهت است كه از حضرت ثامن الائمه امام رضا (عليه السلام) منقول است كه مى فرمود: خداوند متعال هيچ پيامبرى را نيانگيخت جز اينكه او را ماءمور و موظف نموده كه حرمت و مضرات شراب را براى مردم دنيا و جامعه بشرى ابلاغ و اعلان نمايد(٢٩٦).
زيرا خداوند دانا و آگاه انبيا و پيامبران را براى هدايت و راهنمايى بشر اعزام نموده است تا راه را از چاه و مصالح را از مفاسد به آنان نشان داده و معرفى نمايند و ايشان را به كارهاى نيك و شايسته راغب و از چيزهايى كه باعث بدبختى و بيچارگى انسان مى شود و او را به روز سياه مى نشاند، ترسانده و بر حذر دارند. شراب هم يكى از مفاسدى است كه آدمى را از مقام ارجمندى كه دارد، پايين آورده و تنزيل مى دهد و به حيوانات نزديك نموده ، بلكه پست تر از آنها قرار مى دهد و دستش را از خير و سعادت هر دو سراى تهى و كوتاه مى كند و همه اسرار و امور مخفى و نهانيش را برملا و آشكار مى گرداند و از نظر رحمت و شفقت خالق و معبود خويش به كلى ساقط مى نمايد.
چنانچه حضرت صادق (عليه السلام) از پدر بزرگوارش نقل كرده كه آن حضرت فرمود: بنده پروردگار از ناحيه خالق خود از نظر رحمت و فضل و احسان در وسعت و فراخى است تا آن موقعى كه شراب بخورد وقتى كه شراب خورد حضرت احديت پرده هاى عصمت و عفت او را دريده و پاره مى كند و تمام كارهاى مستور و پنهانيش را برملا و آشكار مى كند و در آن حال اولاد و برادران و گوش و چشم و دست و پاى او همگى بر او ابليس و شيطان مى شوند و او را به هر شر و بدبختى سوق داده و وادارش مى نمايند و از هر خير و خوبى باز داشته و نگه مى دارند(٢٩٧).
يعنى همان طورى كه انسان در ترقى و تعالى نفس عزيز و جان شيرين خود و اهل و عيال و اولاد و تحصيل و بدست آوردن وسايل و مقدمات آسايش ‍ و راحتى آنان و همچنين براى رفاه حال و بهبودى وضع زندگى منسوبين و بستگان خود سعى و كوشش نموده و آخرين قوا و نيروى خود را به راه انداخته و مصرف مى كند، هكذا كسى كه شراب مى خورد، به تمام منويات و آرمان هاى ابليس جامه عمل پوشانده و در راه پيشرفت مقاصد و آرزوهاى شيطانى اعضا و جوارحش را به فعاليت مى اندازد و به اين وسيله خود را زيانكار هر دو جهان مى سازد و نمى گذارد انسان از اعمال نيك و كردارهاى شايسته خود بهره مند گردد و سرانجام كار، بى ايمان و بى دين شده و با حال كفر و الحاد از اين جهان رخت مى بندد.

بدى عاقبت در اثر شرابخوارى منقول است كه : يكى از شاگردان و دانش آموزان مكتب و مدرسه فضيل بن عياض مريض و بيمار شده بود، استاد به عيادت و ملاقات او آمد و بالاى سرش نشست و او را در آخرين لحظات حيات و زندگانى دنيا مشاهده كرد: كه چيزى نمانده است از اين جهان فانى به دار باقى و ابدى بشتابد زيرا آثار و علائم و نشانه هاى مرگ را در او كاملا محسوس و آشكار و هويدا مى ديد لذا به قرائت و تلاوت سوره مباركه «يس» شروع كرد.
دانشجوى بيمار گفت : اى استاد اين سوره را رها كن و نخوان . فضيل بن عياض ساكت شد، سپس كلمه طيبه توحيد را به شاگرد تلقين و تفهيم نمود و گفت «بگو لا اله الا لله» در پاسخ استاد جواب منفى داد و گفت : هيچ وقت نمى گويم زيرا من از آن بيزارى و نفرت دارم بالاخره با حال كفر از دنيا رفت (پناه مى بريم به خدا از اين گونه مرگ).
فضيل بن عياض پس از جريان مزبور، ملازم خانه خود شده و از منزل بيرون نيامد و با مردم قطع رابطه نمود و به آنان وقت ملاقات نداد.
پس از مدتى شاگردش را در عالم رؤ يا و خواب ديد كه او را به طرف آتش ‍ سوزان دوزخ و جهنم مى برند. استاد به او گفت :
چه چيز مانع از معرفت خدا و سبب سلب توحيدت گرديد و باعث شد كه خداشناسى خود را از كف خارج و بيرون نمودى و با حال كفر از اين دنيا به سراى ديگر منتقل شدى در صورتى كه تو را از دانشمندترين ياران و دانشجويان خود مى دانستم ؟ در جواب گفت : عامل آن سه چيز است :
١- داراى خوى مذموم و صفت نمامى بودم و به تو خلاف آنچه به رفقا و يارانم مى گفتم ، مى رساندم .
٢- به دانش آموزان و دانشجويان ديگر رشك برده و حسد مى ورزيدم .
٣- نقاهت و كسالتى داشتم پيش طبيب رفتم و مرض و وضع مزاجم را در اختيار او گذاشتم پزشك معالج براى بهبودى درد و خلاصى از ناراحتى آن به من دستور داد كه : هر سال يك كاسه شراب بخورم زيرا در غير اين صورت هميشه مبتلا و گرفتار آن مرض خواهم بود و من در مدت حياتم هر سال برنامه و دستور پزشك را عملى كرده و انجام مى دادم (٢٩٨).

روح الايمان از انسان كى جدا مى شود؟ اگر در قلب انسان اوصاف شيطانى غالب و قاهر گشت ، اثر و نتيجه اش در اعضا و جوارح او آشكار و ظاهر مى گردد و تمام هم و غمش بيست و چهار ساعته گناه و معصيت خدا بوده و همه نيروى خود را در اعمال شيطانى و كردارهاى شنيع و قبيح مانند غيبت و فحش و افترا و تهمت و تعدى و به حقوق و ناموس ديگران و بندگان خدا مصرف مى نمايد در اين موقع روح الايمان و فرشته رحمت از او جدا و كناره گيرى نموده و مفارفت مى كند تا نافرمانى و تمرد خدا را نبيند.
يا به جهت آنكه چون صاحب خود را مستحق و سزاوار عذاب الهى و محل نزول نعمت پروردگار تشخيص مى دهد، از او دورى مى گزيند تا آن هم نيز مشمول خشم و غضب حضرت احديت قرار نگيرد.
چنانچه حضرت لوط از آن قريه و آبادى كه مورد خشم خدا قرار گرفت ، بيرون رفت . و پس از خاتمه عمل زشت و انجام پذيرفتن آن اگر گناه خيلى بزرگ نباشد روح الايمان باز بر مى گردد.
چنانچه بعضى اخبار بر اين مطلب ناطق و گويا است و باز در وقت گناه همان مبارزه را با ابليس از سر گرفته و جنگ و نبرد را به راه مى اندازد و اگر معصيت خيلى مهم و سنگين بود - به طورى كه به كلى باعث زوال و فنا و نابودى ايمان صاحبش گشت - ديگر مراجعه نكرده و بر نمى گردد(٢٩٩) در اين موقع ميدان وسيع و زمينه بى مانع قلب آدمى براى رجزخوانى و ياوه سرائى هاى ابليس خالى مانده و چون حريف و مقابل در برابر خويش ‍ نمى بيند، هر كارى كه خواسته باشد، با ميل و رغبت انجام داده و صاحبش ‍ را بر آن وادار مى سازد.
در اين وقت هر قدر بشر عمر طولانى و زياد كند، روز به روز بر گناه و وبال و سيآت او افزوده شده و در هر آن از ساحت قدس سبحانى و رحمت و شفقت ربانى دورتر مى گردد.
در نتيجه از عمر عزيز كه بزرگترين و گرانمايه ترين سرمايه بشرى است ، جز از ابليس كسى ديگر استفاده و بهره نمى برد و فقط شيطان است كه به وسيله انسان گمراه مواد حياتى خود را تاءمين نموده و بر سرور شاديش افزوده مى شود.
براى فرار و نجات از چنين حالت و نكبت است كه حضرت سيدالساجدين و زين العابدين (عليه السلام) به پروردگارش عرضه مى دارد:
«خدايا و معبودا! به من تا آن وقت عمر و زندگى بده كه در طريق و راه اطاعت و بندگى تو مصرف مى شود و هر گاه ديدى عمرم چراگاه شيطان شده ، جان و روحم را بگير و قبض نما، پيش از آنكه مورد خشم تو واقع شوم و يا غضبت درباره من ثابت و محقق گردد(٣٠٠)».

امراض روحى به عبارت روشن تر و واضح تر انسان و مردم جهان عليل و مريضند و گناه و معصيت پروردگار عالم به منزله مرض و ناخوشى است و اطاعت و فرمانبردارى از اوامر و دستورهاى حضرت حق همانند دوا و درمان است و فرشته رحمت و روح الايمان هم مثل دكتر و طبيب مهربان و دلسوز مى باشد كه هميشه بيمار تحت معالجه خويش را به داروهاى نافع و پر منفعت راهنمايى كرده و از خوردنى ها، و نوشيدنى هايى كه به حال او مضر است و كسالت و نقاهتش را مضاعف و چند برابر مى سازد، دستور منع و قدغن اكيد صادر مى كند.
و شيطان همانند دشمن سرسخت و ديرين او است كه دائما بر ضرر و زيانش كوشش كرده و او را به امور و كارهائى كه درد و رنج وى را بيشتر و زيادتر مى نمايد، تحريص و ترغيب مى نمايد.
اگر ناخوش و بيمار به سخنان واقع بينانه پزشك معالج خود گوش نداده و از حرفها و گفته هاى دشمن خويش متابعت كرد، طبيب او را به حال خود واگذار كرده و عنايت و لطفش را از او قطع مى كند(٣٠١).

فرصت طلبى ابليس ابليس لعين و رانده درگاه حضرت احديت با وسايل گوناگون و دامهاى رنگارنگ سعى و كوشش مى كند كه گوش و چشم دل و قلب آدمى را مسدود كرده و ببندد و نگذارد صلاح و فساد خود را شنيده و درك كند و از حالات پيشينيان و گذشتگان پند گرفته و موعظه و عبرت اخذ نمايد.
چنانچه رهبر گرامى اسلام پيغمبر خدا فرمود: «شيطان اعضا و جوارح خود را به قلب آدمى گسترده و پهن نموده و دمرو مى خوابد و سنگينيش را به روى آن مى اندازد و پوزش را به دل انسان مى نهد اگر بنى آدم و بندگان خدا معبود و پروردگارشان را متذكر شده و به يادشان آورند، شيطان از قلب آنان دورى و كناره گرفته و ايشان را رها مى كند و اگر به غفلت خودشان ادامه داده و خدا و خالق خودشان را به ياد نياورند دلشان را به جانب خود كشيده و مانند لقمه اى چرب و نرم و گوارا فرو برده و مى بلعد و سپس آنها را گمراه ساخته و از صراط مستقيم مى لغزاند و به انواع و اقسام گناه وادار و به سرحد طغيان مى رساند و به اين وسيله همه سرمايه عزيز و گرانمايه آنان را از كفشان خارج و به در مى برد(٣٠٢).
همانند توانگر و ثروتمند و پولدارى كه در خواب شيرين و سنگين فرو رفته باشد دزد و راهزن فرصت را مغتنم شمرده و از وقت استفاده و دست خيانت و چپاول به سوى اموال او دراز و تمام دارائيش را به غارت و يغما مى برد و يك عمر او را با خاندانش بدبخت و بيچاره و به روز سياه و نكبت مى نشاند..».

عوامل عدم تاءثير مواعظ و نصايح در اثر لغزش ها و نافرمانى ها و گمراهى ها دل آدمى حالت اوليه و طبيعى خود را از دست داده ، همانند سنگ سخت و سفت مى شود و از اين جهت مواعظ و نصايح گويندگان مقتدر و توانا و سخنان گهربار و درربار خطباى زبردست كه مفسر و مبين و مترجم كلام و اوامر و دستورهاى راهنمايان اسلامى و پيشوايان دينى مى باشند در روحيه آنان تاءثير نكرده و كوچكترين تغيير و تحول را در افعال و كردارهايشان ايجاد نمى نمايد.
همانند باران رحمت كه بر هر كجاى روى زمين - كه در اثر عوامل خارجى شرايط نمو و رويانيدن گياه و سبزى و گل و لاله را از كف نداده است - برسد، اثر خود را بخشيده و باعث حيات و زنده شدن آن سرزمين مى گردد و به اين وسيله هزاران عايدات و منافع و استفاده ها و درآمدهاى گوناگون و مختلف به مخلوقات و بندگان خدا مى رساند اما هيچ وقت زمينى كه تحت تاءثير عوامل خارجى از قبيل شورى و نمكزارى و تلخى واقع گرديده است ، از ثمرات نافع باران سودى نبرده و بهره مند نمى شود...

قساوت قلب مولود گناهها چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) منقول است كه فرمود: آب ديدگان بندگان خدا خشك نمى شود جز در اثر سختى و سفتى دلها و آن هم به سبب كثرت معاصى و فراوانى گناه و نافرمانى پروردگار محقق و ثابت مى شود(٣٠٣).
و لذا اگر دنيا و گيتى تار و مار و از هم متفرق و پاشيده و فرو ريزد و مخلوقات و بندگان خدا به هر بلا و مصيبت و ناراحتى دچار و گرفتار شوند، در روحيه چنين اشخاص قسى القلب كوچكترين اثرى نگذاشته و رحم و دلسوزى و عاطفه از خود اظهار و ابراز نمى دارند و غمخوار آنان نمى گردند و دل سفت و سختشان اصلا از جايش تكان نخورده و براى آنان حداقل قطرات اشكشان را نثار نمى كنند زيرا قلبشان در اثر طغيان و تمرد پروردگار، حالت طبيعى خود را از كف داده ، وارونه و برعكس شده است .
چنانچه حضرت امام صادق (عليه السلام) از پدر بزرگوارش نقل كرده كه آن حضرت مى فرمود: «هيچ چيز مانند گناه و معصيت دل را معيوب و تباه نمى سازد و قلب بشر در اثر نافرمانى خدا سياه و تاريك مى گردد ولى حالت طبيعى خويش را از دست نداده و وارونه و برعكس نمى شود تا موقعى كه قلب از كثرت معصيت و زيادى گناه مغلوب و منكوب خطيئه گشته و اعمال و كردارهاى زشت و قبيحش بر او چيره و پيروز شود در اين حال دل انسان منقلب شده و واژگون مى گردد(٣٠٤).

مقصود از واژگون شدن قلب چيست ؟ منظور و مقصود حديث شريف اين است : وظايف و كارهائى كه از دل انسان در حال طبيعى و درستى ساخته است و مى تواند قدمهاى مؤ ثر و گامهاى ارزنده در ترقى و تعالى و پيشرفت صاحب خود بردارد، در حين انقلاب و انحراف و واژگون شدن امكان پذير نمى باشد.
براى توضيح مثالى را مى آوريم و آن اينكه : انسان در وقت اعتدال و حال طبيعى خود، مى تواند مضرات و شرور و حملات و زيان هايى كه از ناحيه ديگران متوجه او مى شود، از خود برطرف و دور نمايد لكن همان نيرو و قدرت در غير حال طبيعى مانند كجى و دولا شدن و دمرو خوابيدن و يا ديگر حالات آن نبوده و نمى باشد.

چرا حقوق اهل بيت پامال شد؟ هر كس كه اين حالت انحراف در دل او پيدا شود، خود را در برابر و مقابل رياست و مقام و فرمانروايى موقت و چند روزه جهان فانى حاضر و آماده مى سازد كه از همه مقدسات دينى و امور مذهبى چشم پوشيده و تمام آنها را زير پا قرار بدهد و صفت و خوى حيوانات وحشى و درنده را - كه در طريق و راه وصول و نيل به آمال و آرمان هايشان از هيچ چيز كوتاهى و مضايقه ندارند - به خود مى گيرد و هر چه مقدور و از پيشش مى رود در پيشرفت مقاصد شوم و آرزوهاى پليد خويش انجام مى دهد(٣٠٥).
و مصداق اكمل و واضح اين كلام و سخن معصوم ، كسانى بودند كه در سرزمين كربلا براى قتل و كشتن ميوه دل زهراى اطهر و نور ديده پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اجتماع نموده بودند، زيرا همه شان در اثر وعده ها و نويدهاى مقام و رياست موقت و محدود تمام فضايل و مناقب حضرت امام حسين (عليه السلام) را كه ديده و شنيده بودند و مى دانستند كه هميشه پيغمبر خدا ذريه و اولاد و بچه ها و اهل بيتش را با تعبيرات مختلف و تشبيهات كم نظير (كه تمامش را علما و دانشمندان اسلامى در كتب خودشان آورده و ضبط كرده اند) به مسلمانان جهان توصيه كرده و سفارش مى فرمود زير پايشان گذاشتند و از هيچ نوع ظلم و ستم مضايقه و دريغ نداشتند و هر چه مى توانستند از اجحاف و تعدى به فرزند رسول خدا و رهبر اسلام روا دانسته و وارد ساختند و آبى كه خداوند براى همه حيوانات و جانداران عالم هستى حلال و مباح كرده بود(٣٠٦)، آن را اهل بيت پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) حرام و قدغن نمودند و صداى العطش بچه هاى امام حسين (عليه السلام) در سرزمين كربلا به آسمان بلند بود.


۱۱
گفتار علوي


سخنرانى دهم : روح در معرض بيمارى هاى گوناگون
قال الله تعالى فى كتابه : فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون (٣٠٧).

امراض واگير روحى از آيات شريفه از جمله آيه اى كه در طليعه منبر تلاوت و قرائت شد و از اخبار و احاديثى كه از پيامبران و امامان منقول است ، به دست مى آيد كه ارواح و جان هاى بشر مانند كالبد و اجسامشان محل عوارض و زمينه امراض و ناخوشى ها قرار مى گيرد و ممكن است نفس هاى انسانى مانند بدن هاى شان حالت اوليه و صحت ذاتى و سلامت طبيعى را از كف بدهند و كسالت و امراض جايگزين آن گردند.
و نيز امكان دارد روح و نفس طورى مريض و ناخوش شود كه از خود به ديگران نيز سرايت نموده و آنان را همانند خويش عليل و بيچاره نمايد و به «اسفل السافلين» و پست ترين و پايين ترين طبقه هاى دوزخ برساند مانند بعضى از بيمارى ها جسمى واگير از قبيل طاعون و جذام و برص و سل ، كه در هر كسى پيدا شود او و كسانى را كه با او معاشرت و رفت و آمد و آميزش ‍ داشته باشند در مدت كم و زمان كوتاه پيكر و ابدانشان را ضعيف و ناتوان و رنجور ساخته و بالاخره به حيات و زندگانى شان خاتمه مى دهند با اين تفاوت كه امراض جسمى و بدنى به حيات موقت و محدود بشر خاتمه داه و پايان مى دهد.
اما بيمارى هاى روحى زندگانى جاودانى و فناناپذير را از كف مى ربايد و به انواع و اقسام عذاب ها و ناراحتى هاى گوناگون و دائمى گرفتار و مبتلا مى سازد.

بزرگترين نعمت الهى و از اين جهت رهبران دينى و پيشوايان اسلامى امراض روحى را بدترين و سخت ترين امراض معرفى نموده و صحت و سلامتى آن را بالاترين و بزرگ ترين نعمت هاى الهى دانسته اند.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) منقول است كه آن حضرت در ضمن وصاياى خويش به فرزندش توصيه و سفارش مى كرد و مى فرمود:
«اى پسرم بى شك تهيدستى و نيازمندى از مصايب و گرفتارى هاى مهم و از آزمايشهاى سخت دنياست و سخت تر از اين ، بيمارى و ناخوشى تن و جسم است و از اين هم شديدتر مرض قلب و بيمارى دل است و به راستى توانگرى و ثروتمندى از نعمتهاى پروردگار و احسان حضرت احديث به شمار مى رود و باعث آسايش و راحتى انسان مى باشد و باز بهتر از ثروت و مال صحت تن و اعتدال مزاج انسان است و برتر و بالاتر از اين هم پرهيزگارى و پارسايى قلوب و خداشناسى است (٣٠٨)».

چشم حقيقت بين در بعضى اخبار حضرات ائمه معصومين عليهم السلام از صحت و تندرستى قلوب و دلها و از وجود چنين نعمت بزرگ تعبير به چشم بصيرت و بينايى واقعى نموده اند چنانچه از حضرت على بن الحسين (عليه السلام) در ضمن خبر مفصل منقول است كه مى فرمايد:
هان اى مردم بدانيد و آگاه باشيد يقينا و محققا براى هر بنده اى چهار چشم مى باشد با دو چشمش (ديدگان ظاهرى و محسوس) كارهايى را كه راجع و مربوط به امور دنيوى و اخروى او است ديده و نگاه مى كند و با دو چشم ديگر (چشمان عقلى و باطنى) به اعمال و كردارهاى عالم غيب و جهان ناپديد و سراى جاودانى و فناناپذير مى پردازد.
اگر خداوند تصميم خير و خوبى درباره بنده اش بگيرد، آن دو چشم درونى و مخفى او را گشوده و باز مى كند تا به وسيله آنها امور غيبى و مافوق طبيعت را درك نمايد و به كارهايى كه در قيامت و رستاخيز محتاج و نيازمند است ، مشغول گردد و اگر حضرت احديت غير از اين را در حق او اراده نمود، قلب او را به حال خود مى گذارد و به او بينايى حقيقى و واقعى بذل و بخشش نمى كند(٣٠٩).
يعنى همان طورى كه اگر كسى در ظاهر قوه ديدن و استعداد نظر و نيروى نگاه كردن را دارد، مى تواند به واسطه آن خوردنى ها و آشاميدنى ها و و و ديگر محسوسات و مشاهدات را ببيند و چيزهائى كه براى او سود و نفع دارد تعقيب و دنبال نمايد تا حظ و بهره خود را از آن بگيرد و از امور ضررى و زيانبخش خوددارى و كناره گيرى مى كند.
اما كسى كه اصلا چشم ندارد او چيزى را نمى بيند تا آن را تعقيب و يا از آن اجتناب و پرهيز كند، همچنين اشخاصى كه چشم حقيقت و واقع بين آنان باز است ، از تغييرات و تحولات روزگار پند اخذ كرده و از تاريخ گذشتگان و پيشينيان عبرت مى گيرد و خود را در برابر رياست و مقام و ثروت و دولت چند روزه و موقت نباخته و دين و ديانتش را نمى فروشد و خويشتن را به آتش سوزان دوزخ دچار و گرفتار نمى سازد و در موقع تزاحم حقوق و تعارض امور دنيوى با مسائل اخروى هميشه رضايت و خشنودى خالق و پروردگار خويش را در نظر گرفته و بر رضايت سايرين مقدم مى دارد.

بدترين كورى ها اما كسانى كه از اين نعمت عظمى محروم و بى بهره اند، در مقابل ذخاير جهان فانى و زرق و برق و زر و زيور اين دنياى غدار گول خورده و سرمايه عزيز و گرانمايه خويش را از كف داده به عذاب دردناك و سخت خداوند قهار مبتلا مى شوند.
از اين لحاظ رهبر عظيم الشاءن اسلام كورى قلب و نابينايى دل را بدترين كورى ها و سخت ترين نابينائى ها دانسته و به پيروان و تابعين خويش و آيين مقدس اسلام اين چنين معرفى نموده است (٣١٠).

مردى كه در جنون بيمارى روان بود براى نمونه و شاهد گفتار داستانى به محضر شنوندگان محترم تقديم مى شود و آن اينكه از عبدالله بزاز نيشابورى كه مرد سالخورده و پيرى بود منقول است كه گفت :
در ميان من و حميد بى قحطبه طايى طوسى معامله اى در جريان بود، يك وقت از نيشابور به طوس مسافرت كردم ، چون حميد از ورودم باخبر و آگاه گرديد، همان وقت پيش از اينكه رخت و لباسهاى سفر را عوض نمايم ، مرا به حضور طلبيد و آنگاه كه به خدمت وى رفتم سر ظهر ماه مبارك رمضان بود وقتى كه بر او وارد شدم ، ديدم در خانه اى نشسته است نهر و جوى آبى از وسط و ميان آن جارى بود، بر او سلام كردم و نشستم و آفتابه و لگن آوردند خود دست هايش را شست و به من نيز گفت من هم دست هايم را شستم سفره را پهن كردند و غذاى مخصوص وى را آوردند چون فراموش ‍ كرده بودم كه اين ماه ، ماه روزه است و من روزه دارم ، دست به طرف غذا دراز نمودم وقتى كه متذكر و متوجه شدم ، از خوردن طعام امساك كردم حميد به من گفت :
چرا غذا نمى خورى ؟ گفتم امير ماه روزه است و من مريض و بيمار و ناخوش نيستم و عذر و علت ديگرى ندارم كه باعث افطار و سبب خوردن روزه باشد شايد امير عذر و بهانه و علتى دارند كه موجب افطار و خوردن روزه مى باشد آن ملعون گفت :
«هيچ گونه علت و دست آويزى ندارم ، زيرا تنم صحيح و بدنم سالم و تندرست است و عذرهاى ديگرى هم ندارم».
پس از آن قطرات اشك از چشمانش سرازير گرديد و گريست بعد از تمام شدن غذا و فراغت از خوردن طعام از انگيزه گريه او سؤ ال و پرسش كردم گفت :
«علتش آن است موقعى كه هارون الرشيد در طوس بود، يكى از شبها كه پاسى از آن گذشته بود، پيكى را دنبال من فرستاد و احضارم نمود، موقعى كه بر او داخل شدم ، ديدم جلوى او شمعى روشن است و شمشير برهنه و از نيام و غلاف خود كشيده در پيش خود گذاشته و خادمى پيش او ايستاده است ، چون مرا در برابر خود ديد، سرش را بلند كرد و گفت :
«اطاعت و فرمانبردارى تو از اميرالمؤمنين و پيشواى مسلمانان چگونه و تا چه اندازه است ؟ گفتم با مال و جان حاضرم از تو فرمان ببرم سر خود را پايين انداخت آن گاه اجازه مرخصى داد.
هنوز در منزل مشغول استراحت نشده بودم ، دوباره فرستاده او به سراغم آمد و گفت : «امير تو را مى خواهد» اين دفعه خوف و ترس و لرز بر من غلبه كرد و كلمه انا لله و انا اليه راجعون را بر زبان جارى ساختم و با خود گفتم :
مرتبه اول مرا براى قتل و كشتن طلبيده بود و چون مرا ديد حيا كرده و خجالت كشيد اين دفعه يقينا دستور اعدام مرا خواهد داد. وقتى كه به حضورش رسيدم ، او را باز در همان حالت اولى مشاهده نمودم و چون به من متوجه شد، سرش را بلند كرد و باز گفت :
«اطاعت تو از خليفه رسول الله و نمايند پيامبر خدا چه مقدار و چه اندازه است ؟ گفتم : با جان و مال و اهل و عيال و زن و بچه ها. در اين حال تبسمى كرد سرش را به زير انداخت و به من اذن مراجعت و برگشتن داد.
وقتى كه وارد منزل شدم توقف و درنگ نكرده ، باز قاصد و رسول او گفت : باز امير تو را به حضور خوانده است و او در مرتبه سوم مرا پيش هارون برد پس از ورود كلام سابق و سخن قبلى خود را تكرار كرد اين دفعه در پاسخ گفتم : «از خليفه حاضرم با جان و مال و خانواده و عائله و دين و كيش خود اطاعت نموده و فرمان ببرم».
هارون چون اين حرف را از من شنيد، خنديد و به من گفت : اين شمشير را بردار و اين خادم هر چه به تو دستور داد، گوش بده و اطاعت كن .
حميد بن قحطبه گفت : خادم شمشير را برداشت و به دست من داد و مرا به منزل و خانه اى آورد كه درش بسته بود آن را باز كرد آنگاه ديدم در وسط حياط چاهى است و سه حجره در اطراف و جوانب صحن و سراى وجود دارد و درهاى آنها نيز قفل شده بود؛ خادم در يك حجره را گشود، ديدم بيست نفر كه زلف و گيسوان بلند (كه در زمان سابق نشانه و علامت سيادت بود)(٣١١) در سر داشتند عده اى سالخورده و سپيد موى و جمعى در سن كمال و ميانسال و دسته اى جوان و نورسيده بودند؛ تمامشان در بند و زنجير زندانى و توقيفند و همگى از فرزندان و اولاد حضرت على و فاطمه (عليه السلام) بودند پس خادم به من گفت :
اميرالمؤمنين تو را ماءمور نموده كه اينان را به قتل رسانى سپس خادم آنها را يكى يكى بيرون مى آورد و من گردن آنها را مى زدم تا اينكه نفر آخرى را پيش كشيد او را نيز كشتم و خادم نعشهاى بى جان آنها را به همان چاه انداخت .
سپس در حجره دومى را باز كرد و در آنجا نيز بيست نفر از فرزندان و بچه هاى زهراى اطهر و على بن ابيطالب كه با زنجير ظلم و ستم بسته بودند، بازداشت شده بودند خادم گفت خليفه مسلمين به تو امر كرده كه اينها را بكشى و به حياتشان خاتمه بدهى پس خادم يكى پس از ديگرى را جلو مى آورد و من گردن مى زدم و اجسادشان را خادم به چاه مى افكند تا اينكه نفر بيستمى را آورد او را هم كشتم .
بعد در حجره سوم را گشود در آن حجره با همان منظره دلخراش اولى و دومى مصادف و روبرو شدم و ديدم بيست نفر از سادات و فرزندان علوى و فاطمى مقيد و محبوس هستند و گيسوانى در سر دارند خادم گفت : پيشواى مسلمانان به تو دستور داده كه ايشان را نيز گردن بزنى پس خادم يكى يكى مى آورد و من مى كشتم و خادم جسدش را به چاه مى افكند و با اين طريق نوزده نفرشان را گردن زدم فقط پيرمرد فرسوده روزگار مانده بود و مانند ديگران داراى گيسو بود خادم كه او را پيش مى كشيد رو به من كرد و گفت :
اى بيچاره و بدبخت خدا نابودت كند چه عذر و بهانه و حجت دارى روز قيامت و رستاخيز كه تو را پيش جدمان رسول خدا نگه دارند در حالى كه شصت نفر از فرزندان او را كشته اى كه همگى از نسل على (عليه السلام) و فاطمه بودند؟
حميد گفت : سخنان آن سيد پيرمرد مرا مؤ ثر كرده و تكانم داد. و دست و رگهاى گردنم به لرزه درآمد و رعشه اى به جانم افتاد و چون اين حالت را خادم در من ديد با نظر غضب آلود و تند به جانب من نگاه كرد و كلمات درشت و خشن بر زبان راند لاجرم گردن او را نيز زدم تن و كالبدش را خادم به چاه فرو افكند.
جائى كه من اين همه كارهاى ناروا را انجام داده ام و شصت نفر از اولاد و فرزندان پيامبر خدا را با ظلم و كينه كشته ام ، نماز و روزه چه سود و نفعى به حال من دارد؟ چون بدون ترديد در عذاب دردناك الهى بوده و هميشه در آتش سوزان دوزخ مانده گار خواهم بود(٣١٢).

شما چگونه فكر مى كنيد؟ شنوندگان عزيز! آيا شما مى توانيد باور كنيد كه اين نوع اشخاص كور و نابينا نبوده و نيستند و داراى چشم بصيرت و ديده حقيقت بين مى باشند؟ حتما خواهيد گفت : نه .
آيا ضرر و زيان اين دسته از توده جمعيت كه در ظرف يك شب بلكه در مدت چند ساعت از شب شصت نفر از سادات و بنى الزهرا و فرزندان پيغمبر خدا را در حالى كه مدعى است به دين و آيين آن حضرت گرويده و از تابعين و پيروان آن سرور محسوب مى شود، كشته و آنان را از حيات و زندگانى محروم و از عمر عزيزشان بى بهره ساخته است و كسان و بستگان و خويشان آنها را مصيبت زده و داغ ديده و زنانشان را بيوه و بچه هايشان را يتيم و بى سرپرست گذاشته است ، از ضررهايى كه به وسيله بيماريهاى مسرى مانند طاعون و جذام و ديگر ناخوشى هاى واگير بر پيكر اجتماع بشرى وارد مى شود كمتر است ؟ يقينا پاسخ منفى است .
آقايان محترم ! حالا كه شمه اى به اهميت مرض قلبى و كسالت روحى و نقاهت روانى آشنا گشتيد و دانستيد كه بيمارى دل از خطرناكترين دردها و بزرگترين ناخوشى ها به شمار مى رود، بايد اشخاصى كه به آن مرض آلوده نشده اند، سعى و كوشش كنند كه به اين درد مهلك و كشنده دچار نشوند و كسانى كه روحشان مسموم و با بيمارى هاى مختلف روانى دست به گريبان هستند، به فكر معالجه افتاده و پيش دكتر و طبيب روحانى بروند.
چنانچه اگر جسم و بدنشان مريض مى شد طبق منطق عقل و راهنمايى خرد، خودشان را به پزشك نشان داده و در اختيار او مى گذارند تا مرض و نقاهتشان را بر حسب فهم و شعور و استعدادى كه دارد، بفهمد و نسخه درد آنان را بنويسد و از چيزهايى كه ضرر و زيان دارد، بر حذر داشته و به خوردن و استعمال داروهاى نافع وادار نمايد.
همين قاعده مسلم كه عقل و شرع هر دو بر صحت و درستى آن متفقند، در امراض روحى نيز به طريق اولى حكم فرما و جارى است بلكه رعايت آن اصل و اساس در امور روحانى شايسته تر و سزاوارتر است زيرا - چنانچه قبلا اشاره كرديم - اگر در معالجه اين نوع مرض ها غفلت و مسامحه و سهل انگارى شود، هميشه خود و ديگران را بيچاره و به روز سياه مى نشاند، با آن شرحى كه قبلا گفته شد.

پيش كدام پزشك برويم ؟ جلوتر از بيان مطلب و پاسخ سؤ ال براى توضيح و روشن شدن آن ، مقدمه اى كوچك و مختصرى كه مورد قبول همه دانشمندان و عقلا و خردمندان است به عرضتان مى رسانم و آن اينكه :
اگر كسى چيزى را اكتشاف يا اختراع نمايد، در صورتى كه از ديگران تقليد يا سرمشق نگيرد بلكه نخستين سازنده و مبتكر او باشد، مسلما و بى شك مهارت و استاديش در مصنوع و مخترع خويش از ديگران زيادتر و بيشتر خواهد بود و خرابى و فساد آن از چه راه صورت مى گيرد و كدام چيزها براى آن مضر و زيان آور و استعداد و نيرويش را به زودى از بين مى برد و در مدت كم و كوتاه فرسوده و شكسته شده و قراضه مى گردد و همچنين اعتدال و استقامت و پايدارى آن در برابر حوادث و پيشامدهاى ناگوار و بدبختى هاى روزگار به چه نحو ميسر مى گردد، از مردمان ديگر آگاه تر و واقف تر است .
طبق اين قاعده عقلى و اصل مسلم خداوند قادر و توانا كه همه عوامل وجود از آن جمله بشر را آفريده و از عدم به وجود و از نيستى به هستى درآورده است ، او بهتر آگاه است كه روح انسانى را چه چيزهايى تباه و فاسد مى سازد و يا از فعاليت و سعى و كوشش باز مى دارد و يا اعتدال و استقامت آن را تباه مى سازد و يا كدام صنف و طايفه از مردم دشمن يا دوست او هستند و و و.
پروردگار مهربان طبق قاعده لطف (٣١٣) همه آنها را به وسيله وحى و الهام به انبياى عظام و سفراى كرام خود خبر داده و مطلع نموده و آنان را موظف و مكلف ساخته كه آنها را به مردم دنيا و بندگان خدا برسانند و حضرات پيامبران و رسولان خداى متعال آن طورى كه ماءمور بودند، به اكمل وجه ماءموريتشان را انجام داده و بندگان او و جامعه هاى بشرى را به راه سعادت و خوشبختى مستقيما و يا به واسطه نمايندگان واقعى و جانشينان حقيقى خود (به اندازه استعداد و فهم مردم زمان خود) در طول قرون متمادى كشانده و ارشاد و هدايت نموده اند و تمام علل و عوامل امراض روحى و صحت و سلامت آن را با طرق مختلف و تعبيرات گوناگون با همه آثار و لوازم و نتايج آن خوب يا بد برملا ساخته اند.

علما يا پزشكان روحى در اين زمان ولو اينكه مستقيما دستمان از دامن پاك پيامبران خدا و نمايندگان بدون واسطه آنان كوتاه شده ولكن خدا را شكر كه دسترسى به علماى ربانى و دانشمندان واقعى اسلام - كه بر حسب احاديث صحيحه و اخبار معتبره فراوان نايب و جانشينان آنان مى باشند(٣١٤) - داريم و به واسطه آنها مى توانيم بيمارى هاى خودمان را معالجه نماييم .
زيرا در زمان فعلى يگانه طبيب روحانى و حكيم قانونى روانى ، آنان مى باشند و همان ها هستند كه مى توانند به وسيله آيات الهى و سخنان گهربار پيشوايان معصوم (عليه السلام) امراض جامعه بشريت را تشخيص ‍ داده و داروى آن را به دست بياورند و مرهمهاى همان ناخوشى ها را كه از كلمات درربارشان ياد گرفته و آموخته اند به روى زخم انسان ها بگذارند تا دردشان آرام و تسكين يابد.
و باز علماى اسلام در اثر نطق گويا و منطق قوى و قلم رسا و نوشتن كتابهاى مفيد و سودمند و يا با عناوين ديگر قدرت دارند از ناراحتى ها و نگرانى هاى مختلف و رنگارنگى كه اجتماعات بشرى دارند كاسته و تخفيف دهند بلكه به كلى درد و اءلمشان را زايل و از آلودگى هاى دنيا نجات داده و رها سازند و با كمال اطمينان قلبى و آرامش دل ، قافله و كاروان انسانيت را به سرمنزل مقصود برسانند.
و اگر كسالت روحى بعضى از اشخاص به قدرى شديد و قوى شده باشد كه با بيان گرم خطباى برازنده و نصايح و سخنان دلنشين گويندگان نامى اسلامى قابل معالجه نباشند و ايشان نتوانند خوى هاى حيوانى و عادات شيطانى آنان را به اوصاف انسانى و صفات رحمانى مبدل نمايند - زيرا احتياج به قواى زيادتر و بيشترى دارد - آنها را به رئيس واقعى مسلمانان و به فرمانرواى شرعى آنها (كه در واقع و نفس الامر ولى و سرپرست و قيم آنان مى باشد) تفويض كرده و مى سپارند تا آنان را به سزاى اعمال و كيفر كردار خويش برساند(٣١٥).
همانند بعضى از بيماران كه ناخوشى و كسالتشان صعب و سخت گرديده (مثل جنون و ديوانگى) به طورى كه اطبا و پزشكان از معالجه آنها عاجز و از بهبوديشان ماءيوس شده اند آنان را به ولى و سرپرست خويش تحويل مى دهند تا از هر راهى كه امكان دارد ايشان را ضبط كرده و نگه دارند تا آزار و اذيتشان به مردم نرسد.

سه طايفه اى كه هيچ كس از آنها بى نياز نيست از اين جهت از حضرت امام به حق ناطق و كاشف حقايق جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود:
«افراد هيچ ديار و ملت هيچ سرزمينى از سه چيز غنى و بى نياز نبوده و نيستند و پيوسته به آنها محتاج و نيازمند و از وجودش ناگزيرند تا در كارهاى دنيوى و امور اخروى به آنها توسل جسته و پناهنده شوند. و هر توده مردمى كه داراى آن امور نباشند آن جمعيت از سعادت و خوشبختى بى بهره و محروم گشته و از ترقى و تمدن برخوردار نمى باشند و از طبقات پايين افراد انسانيت (نيمه وحشى) محسوب مى شوند...».
١ - عالم و دانشمند متقى و پرهيزگار كه به احكام اسلامى و آداب شريعت دانا و از دستورهاى آيين مقدس اسلام باخبر و آگاه باشد.
٢ - رئيس و فرمانرواى نيكوكار و بخشنده و دلسوز كه از او اطاعت و فرمان برده شود.
٣ - طبيب بصير و حكيم و باهوش و مورد وثوق و اطمينان (٣١٦).

پرسش ممكن است عده اى استفسار كنند كه چرا اين طوايف سه گانه اين قدر ارزش دارند؟ پيش از جواب پرسش فوق ، بايست علت ارزش اجناس و اشياء و كردار و اعمال مردم را به دست بياوريم و پس از آن به پاسخ سؤ ال مزبور بپردازيم .

ارزش هر چيزى منوط به فايده آن است دانشمندان عالم و خردمندان جهان پس از دقت و كنجكاوى و كاوش ‍ فراوان به اين نتيجه رسيده اند كه ارزش هر عمل و كارى موقوف به بهره آن و بسته به فايده اى است كه از آن عايد توده جمعيت مى گردد يعنى اگر نفع و سود فراوانى داشته باشد قهرا قيمت آن نيز زيادتر و بيشتر خواهد بود و اگر درخور توجه و شايان ملاحظه نباشد، نتيجتا بهاى كمتر پيدا خواهد كرد.
براى سهولت درك گفتار و آسانى فهم عرايض خود مثالى ذكر مى كنم و آن اينكه : در خارج ملاحظه مى فرماييد كه يك آهنگرى در مقابل كوره گرم و سوزان از صبح تا غروب با زحمت زياد و مشقت فراوان كار مى كند، موقع غروب كه دست از كار مى كشد، مزد كمى دريافت مى دارد اما يك پزشك كاردان و يا جراح ماهر در ظرف نيم ساعت آن هم در اطاق عمل با هواى مناسب و معتدل كه در سر عمل براى بريدن و شكافتن اعضاى بدن و بخيه كردن آن معطل و توقف مى نمايد، چندين برابر آن اجرت مى گيرد.
اگر كسى با فكر سطحى و نظر ظاهرى به اين موضوع توجه كند، ممكن است اعتراض نموده و از خردمندان روزگار انتقاد و نكوهش نمايد لكن پس ‍ از بررسى و تحقيق كامل و دقيق ، معلوم مى گردد كه كار آنان صحيح و درست بوده و هيچ گونه خردمندان در اين كار خطا و اشتباه نكرده و بى راهه ، ره نپيموده اند.
بلكه پاداش هر كارى را با منافع و آثار آن ارزيابى نموده و مى سنجند اگر ديدند بهره اش كم و چندان به حال اجتماع مفيد نبوده و به جوامع بشرى زياد سودى نمى رساند، بيشتر از اندازه ارزش خود، ارجى براى آن قائل نمى شوند ولو اينكه در راه تحصيل و به دست آوردن آن ، رنج فراوان و مشقت طاقت فرسا مصرف شده باشد.
در همان مثالى كه به عرضتان رسيد، آهنگر در ظرف چند ساعت پس از جان كندن چند عدد تيشه و چكش و يك گاوآهن درست كرد و در اختيار عموم مردم مى گذارد و چون از آن جز شيار كردن و شكافتن زمين فايده ديگرى نمى توان توقع داشت لذا قدر بيشترى پيدا نكرده ولكن دكتر در ظرف مدت كم و كوتاه در اثر و نتيجه عمل خويش يك نفر بلكه يك خانواده و عائله اى را از مرگ رها ساخته و آنان را از نكبت و بيچارگى نجات داده و از نگرانى ها و ناراحتى هاى مختلف خاطرجمع و آسوده مى سازد.
بعد از روشن شدن اصل و ريشه مطلب ، به پاسخ پرسش پرداخته و مى گوييم :
چون منفعت طبقه اطبا و فايده زمامداران دادگستر و عدالت پرور جهان بر توده هاى جمعيت چندان مخفى و پوشيده نبوده و نيست ، لذا از شرح و بسط سخن در اطراف آن دو خوددارى مى شود فقط به اندازه اى كه وقت اجازه مى دهد، شمه اى در پيرامون دسته اول كه اطباى روح و روانند، صحبت نموده و دعايتان مى كنيم .

احاديثى در فضيلت علم و عالم از مقدمه اى كه عرض شد، پاسخ مطالب زيادى داده شده و عقده هاى فراوانى حل و گشوده مى گردد.
از جمله حديثى كه از امام باقرالعلوم (عليه السلام) منقول است كه آن حضرت فرمود:
«عالم و دانشمندى كه بندگان خدا از علم و دانش او بهره مند و از خرمن دانش و معرفت او خوشه بچينند، از هفتاد هزار نفر عابد و صومعه نشين افضل و بهتر است (٣١٧)».
و از جمله خبرى است كه حضرت امام صادق (عليه السلام) از جد بزرگوارش اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نقل كرده كه آن حضرت فرمود:
«اجر و مزد عالم از پاداش كسى كه در راه خدا قيام و با شمشير جهاد نمايد - در حالى كه روزه دار باشد - زيادتر و بيشتر است (٣١٨)».
انسان نخستين بار كه اين دو حديث و امثال و نظاير اينها - كه در شاءن عالم رسيده - مى شنود؛ از عظمت مطلب و بزرگى آن ؛ حالت تعجب به او دست داده و با يك نگاه بهت آورى بدان مى نگرد ولكن اگر در اطراف و جوانب مطلب خوب تفكر و تاءمل نمايد، متوجه شده و دانا مى گردد.
زيرا مى فهمد، علم و دانش از صفات ارزنده روح است و نبرد در راه خدا و پيشرفت مقاصد در اهداف عاليه اسلام از اعمال جسم و بدن مى باشد و تفوق و برترى اولى نسبت به دومى مثل فضيلت روان است بر جسد و كالبد انسان .
و باز آگاه مى شود: كه اعمال بدنى از فروعات و شعبه هاى معرفت و يقين بوده و ترديد و شكى نيست كه اصل هميشه بر فرع مزيت دارد.
و نيز مطلع مى گردد كه : اثر و نتيجه كردارهاى جسمى مانند روزه و نماز و مانند آنها بر خود شخص عايد شده و به ديگران نمى رسد. اما منافع دانشمندان بر خود و سايرين تا روز قيامت و رستاخيز همانند آب قنات و چشمه جريان دارد به جهت اينكه با دلائل محكم و استدلال هاى متقن و دندان شكن كه در اثر علم واقف و مطلع است ، خود و عموم مردم را از اخلاق رذيله و كردارهاى زشت و قبيح تطهير و پاك كرده و با خوى هاى شايسته و نيكو، خود و بندگان خدا را آراسته و به كارهاى نيك دعوت و راهنمايى مى كند.


۱۲
گفتار علوي


و باز مى داند كسى كه در راه خدا جهاد مى كند، مقصود و غرض او اين است كه شر كفار و معاندين را از مسلمانان جهان دفع نموده و به اين وسيله نمى گذارد دشمنان بر دين و آيين اسلام رخنه وارد سازند و مردم را به طرف جاهليت سوق دهند ولكن مرد دانا و بصير ايرادات و شبهات باطل و خيالات فاسدى كه از ناحيه كفار براى از بين بردن اصل دين و پايه آن و قطع ريشه درخت توحيد و اسلام شده و مى شود؛ با براهين عقلى و منطقى جواب كافى و شافى داده و سر جايشان مى نشاند(٣١٩).

فوايد وجود علما و دانشمندان اسلامى خلاصه خدمات شايان توجه و كارهايى كه اين دسته و گروه از مسلمانان انجام داده و مى دهند و استفاده هايى كه از دانشمندان اسلامى به خود پيروان آيين مقدس اسلام و گويندگان كلمه طيبه توحيد و يا به كشور و ميهن آنان بلكه به تمام عالم بشريت عايد گشته و مى گردد، از رقم و شماره بيرون است .
زيرا پيوسته در فكر و انديشه نجات توده جمعيت و خلق خدا بوده و مى خواهد آنها را از بدبختى و نكبت هر دو گيتى به ويژه سراى جاودانى و بالخصوص از دام هاى شيطان و دغدغه هاى آن ملعون رها سازد.
بلكه همه غم و همشان را در خلاصى و رهايى بندگان بارى تعالى از عذاب و عقاب هر دو جهان مصروف و مبذول مى دارند و از اين جهت بعضى اوقات با بيان سرگذشت پيشينيان و خواندن بيوگرافى گذشتگان - كه بهترين درس هاى آموزنده و نيكوترين پند دهنده هاست - به مكافات اعمال و كيفر كردارشان آگاه مى سازند و گاهى با بيدار كردن غرايز و فطرياتشان از حال مستى به هوش آورده و از خواب غفلت بيدار مى نمايند.
از اين لحاظ ابليس لعين از وجود مردان دانا و اشخاص بصير بسيار ناراحت بوده و آنان را از سرسخت ترين دشمنان خويش مى داند و لذا از مرگ همچو كسانى فوق العاده شاد و خرسند مى گردد.
چنانچه از حضرت امام صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود: «مردن هيچ يك از مسلمانان جهان مانند درگذشت فقيه و دانشمند نزد شيطان خوش آيندتر نمى باشد(٣٢٠)».
زيرا با بودن دانشمند پارسا و علماى متقى و پرهيزگار، ميدان فعاليت و كوشش براى آن دشمن چيره دست و خطرناك ، باقى نخواهد ماند و آن طورى كه دلخواه او است نمى تواند خر مرادش را به جولان آورده و بگرداند...

قويترين دشمن بشر آقايان مستمعين و شنوندگان ارجمند آگاه باشيد! شيطان از قويترين و نيرومندترين دشمنان انسان مى باشد و چنانچه پروردگار متعال در قرآن مجيد(٣٢١) و انبيا و پيامبران خدا در سخنان گهربارشان بيان نموده اند؛ شيطان با راههاى گوناگون و شبكه هاى مختلف در اغواء بشر كوشش ‍ مى كند و آنان را از امور اخروى باز داشته و نمى گذارد به كارهايى كه صلاح و منفعت دنيوى و اخرويشان هست ، بپردازند.
چنانچه اين مطلب را علنا خودش اعلان نموده و خداوند متعال از زبان آن خبيث در كتاب آسمانى خود نقل فرموده است كه آن پليد و مطرود درگاه الهى عرض كرد: معبودا چون كه مرا از رحمت خويش بى بهره ساختى ، سوگند به ذات تو، من در كمين بندگانت نشسته و آنان را از صراط مستقيم و راه راست (كه طريق تو است) منحرف ساخته و به در مى برم و سپس از سمت راست و چپشان بر آنان حمله مى آورم و بيشترشان را نمى گذارم تو را حمد و ستايش كرده و سپاسگزار باشند(٣٢٢).
شيطان لعين هيچ وقت بنا نداشته و ندارد به نويدهايى كه داده و مى دهد عمل نمايد لكن چون اين وعده ، وعده شر و اضلال و گمراهى بوده ، از اين لحاظ تصميم قوى و اراده جدى گرفته آن چه را به خدا درباره انحراف بندگانش گفته عملى سازد.
و لذا مانند بعضى دزدها و راهزنان ماهر و متخصص كه خودشان را با وسايل مختلف براى لخت كردن مردم و گرفتن سرمايه ظاهرى و مواد حياتى آنان مجهز مى سازند؛ خود را براى ربودن دين و ديانت (كه بهترين سرمايه انسانى است) بندگان خدا آماده ساخته و با وساوس رنگارنگ به سر راه مردم مى نشيند.
بعضى اوقات با اسلحه شك و دودلى و تشويش خاطر نسبت به امور غيبى و آخرتى مانند بهشت ، دوزخ ، بعث و نشر گاهى به وسيله زر و زيور و زرق و برق دنيا و جهان مادى و ديگر وقتى با ايجاد انديشه هاى پليد و پندارهاى بى حقيقت كه معصيت و گناه را در كام انسان لذيذ و شيرين نشان مى دهد.
و با اين گونه حيله ها و وسوسه ها تمام اندوخته هاى معنوى آنان را از كفشان خارج و به در مى برد و به اين وسيله به مقصود و مرام خويش نايل گشته و اولاد آدم را زير فرمان و نفوذش درمى آورد.
اما دانشمندان الهى با ترتيب مجالس وعظ و محافل دينى و عمل به دستورهاى ارزنده دين ، حكومت و رياست ابليس را از سر مردم و خلق خدا كوتاه نموده و دماغش را به خاك رسانده و چشم بصيرت و بينايى درونى بندگان پروردگار را باز مى نمايد.

فوايد مجالس وعظ و ارشاد از اين جهت مادامى كه در مجالس دينى پاى منبر گويندگان اسلامى و مردمان پاك نشسته اند حالت و وضعشان دگرگون شده و پرده هاى ضخيم جهل و نادانى كه عقل و خرد آنان را پوشانده بود و نمى گذاشت از نور و روشنايى آن چراغ هدايت و راهنماى درونى بشر بهره مند گردد، عقب زده شده و كنار مى رود و با آن رسول باطنى (٣٢٣) راه را از چاه تشخيص و دشمن را از دوست تميز مى دهند و با همين ديدگان درونى اهل آتش و دوزخيان را در دوزخ معذب و بهشتيان را در بهشت متنعم مى بينند(٣٢٤).
در اين حال است كه گوشهاى حقيقى ناشنوايى و كرى خود را رها ساخته و با شنوايى و درك بيشتر مجهز مى گردند و به اين سبب گويا صداهاى همه مردگان را كه از گورستان بلند است ، شنيده و از مواعظ و نصايح آنان كه با زبان حال زنده ها را پند و اندرز مى دهند و از خواب غفلت و مستى بيدار و به هوش مى آورند نصيحت گرفته و درس عبرت مى آموزند.
به اين وسيله به عيب ها و نقص هاى خود متوجه و دانا مى گردند و مى فهمند كه پس از چند صباحى زمام اختيار و مهار امور از كفشان خارج شده و به دست ديگران خواهد افتاد و هر چه در اين دنيا اندوخته و پس انداز و ذخيره كرده اند، براى وارث يا دشمنان خويش باقى گذاشته و با خود جز از اعمال خير و شايسته اى كه در اين گذرگاه عمل انجام داده و قبلا فرستاده است ، باقى نمانده و دست خالى از اين جهان به سراى ابدى و هميشگى رخت مى بندد و جزء اموات و مردگان گرديده و از سر زبانها ساقط گشته و از اذهان توده جمعيت به كلى به دست نسيان و فراموشى سپرده خواهند شد.
و لذا به خود آمده و بيش از پيش قوانين و مقررات دينى و مذهبى را زير پا نگذاشته و از حدود شرع انور تجاوز نمى نمايد و به حلال قناعت و اكتفا نموده و از حرام چشم مى پوشد.

آرامش روحى در مجالس دينى اگر مسلمانان بتوانند اين قدرت معنوى و نيروى ايمانى را هميشه حفظ و نگهدارى نمايند، در اين صورت فرشتگان پروردگار با آنان مصافحه كرده دست و پاى آنان را مى بوسند.
چنانچه از سلام منقول است كه گفت : «در محضر حضرت امام باقر (عليه السلام) بودم كه حمران بن اعين وارد شد مسائلى را از آن بزرگوار پرسيد پس از دريافت پاسخ ‌هاى خويش مصمم شد كه از خدمت آن سرور مرخص شود، عرض كرد: يابن رسول الله خداوند عمر شما را طولانى و ما را از وجود شما بيشتر بهره مند گرداند مى خواهم مطلبى را به شما عرض ‍ كنم تا ما را از سر و حقيقت آن آگاه و مطلع سازيد و آن اينكه :
وقتى كه ما به محضر مقدستان شرفياب مى شويم و از كلمات و سخنان درربارتان بهره مند مى شويم تا در حضور شما هستيم و اندكى بعد از آن دلهايمان رقيق و نازك شده و دنيا را فراموش كرده و از ياد مى بريم و ثروت و اموالى كه مردم از آنها برخوردارند نزد ما پست و حقير و خوار گرديده و از ناراحتى ها نجات پيدا كرده و نفسهايمان تسلى و تسكين مى يابد و پس از آنكه از محضر شما دور شديم و با پيله وران و بازرگانان و ساير اصناف مردم خلط و آميزش و رفت و آمد مى كنيم ، به دنيا شيفته و دلباخته و علاقه مند مى شويم سلام گفت : حضرت در جواب حمران فرمود: بى شك آن قلوب بنى آدم است كه كارها يك بار بر آن سنگين و گران و بار ديگر سهل و آسان مى گردد و بعد حضرت فرمود: آگاه باشيد به درستى كه عده اى از اصحاب و ياران پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روزى به آن حضرت فرمودند: يا رسول الله ! مى ترسيم ما هم از منافقين و از اشخاص رياكار و دورو محسوب شويم حضرت فرمود: چرا و براى چه ؟
عرض كردند: به جهت اينكه هنگامى كه در محضر تو هستيم و ما را موعظه و نصيحت مى نمايى از حساب روز قيامت و عذاب رستاخيز بيمناك و هراسان گشته و از دنيا و آنچه در او است چشم پوشيده و روگردان مى شويم و آخرت و بهشت و دوزخ را بالعيان مشاهده مى نمائيم لكن هر زمانى كه از خدمت شما مرخص شده و داخل اين خانه ها شديم و با زن و فرزند و خانواده خود تماس گرفتيم و ثروت و زرق و برق اين جهان را كه ديديم ، از آن حالى كه نزد تو داشتيم منقلب مى گرديم مثل اينكه هيچ سخنى از شما نشنيده ايم ، آيا اين نفاق نيست ؟ و از آن حال به ما هراسناك و بيمناك نيستيد؟
رهبر اسلام در جواب آنان فرمود: خير اين از قدمها و گامهاى شيطان است كه مى خواهد شما را به طمع انداخته و فريفته دنيا سازد سوگند به خدا هر گاه هميشه با آن حالى كه پيش من داريد و نفس هاى خودتان را آن طورى كه توصيف كرديد؛ در همان حال نگه داريد فرشتگان پروردگار متعال با شما مصافحه كرده و از روى آب راه رفته و عبور مى نماييد(٣٢٥).

چشمان حقيقت بين ياران امام حسين (عليه السلام) همين حالت نورانى كه رهبر اسلام و پيامبر آخرالزمان به اصحاب خود فرمود به ياران باوفا و بى نظير (در زمان خود) فرزند دلبند خويش ابا عبدالله (عليه السلام) در سرزمين كربلا رخ داد و از اين جهت فردا كه روز عاشوراى امام حسين (عليه السلام) است ، و همه مسلمانان به عنوان اداى احترام به پيامبر بزرگوار اسلام و ذريه آن جناب در اين باره وظايف خاصى دارند (كه انجام خواهند داد) اصحاب آن بزرگوار با چه شوق و شعف و با چه عشق و علاقه تمام هستى و دارايى خود را كه بهترين آنها جانهاى عزيزشان بود، در راه پيشرفت اهداف عاليه آئين مقدس اسلام داده و آخرين فعاليت و كوشش را در حفظ و حراست قائد و رهبر حقيقى عالم حضرت حسين بن على (عليه السلام) ابراز نموده و پس از آن به درجه رفيع شهادت نايل گشتند.
زيرا مى ديدند ميان آنان و نعمتهاى گوناگون و جاودان بهشتى فاصله جز يك پل به نام مرگ وجود ندارد.
از اين لحاظ در هنگام سحر كه خودشان را براى سفر آخرت و ملاقات با حضرت احديت مجهز و آماده مى نمودند، با يكديگر مزاح و شوخى مى كردند.
چنانچه منقول است صبحگاه عاشورا حضرت امام حسين (عليه السلام) دستور داد: خيمه اى به پا كنند و براى آن حضرت در كاسه اى كه مشك زيادى در آن بود نوره بسازند چون خيمه زده شد آن بزرگوار براى كشيدن نوره به درون خيمه رفت تا خود را براى لقاى پروردگار خويش آراسته و مهيا نمايد.
در آن وقت : برير و خضير همدانى با عبدالرحمان بن عبدربه انصارى بر در خيمه ايستاده و منتظر بودند كه پس از آن حضرت مشغول نظافت گردند؛ در آن حال برير به عبدالرحمان حرفهاى خوشمزه و سخنان خنده دار مى گفت و مى خواست او را به خنده وادارد؛ عبدالرحمان گفت : برير! «اكنون وقت شوخى و بذله گويى نيست» برير در پاسخ گفت :
همه كسان و بستگانم مى دانند كه من كلمات بى فايده و بى نتيجه را نه در جوانى و نه در سن كمال دوست نمى داشتم و هيچ وقت مايل به لهو و لعب نبوده ام و الان كه اظهار شادى و خرسندى مى نمايم ، به جهت آن چيزى است كه عنقريب و به زودى به آن خواهيم رسيد سوگند به خدا آن نيست جز اينكه يك ساعت با اين جمعيت با شمشيرهايمان جنگ و نبرد كنيم و پس از آن حوريان بهشتى را در آغوش بكشيم (٣٢٦).

سخنرانى يازدهم : يكى از سنن جاويدان الهى
قال الله تعالى فى كتابه : احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون (٣٢٧).

سنت طبيعى الهى مشيت الهى و اراده و اختيار پروردگار بر طبق مصالحى تعلق گرفته است كه بندگانش را در اين دنيا به حال خودشان واگذار نكرده و با انواع و اقسام امور دنيوى مانند رياست ، مقام ، ثروت ، مكنت ، فقر، تهى دستى ، مرض و كسالت و و و امتحان نمايد و اين مطلب از بيشتر آيات قرآن استفاده مى شود از جمله آيه اى كه در طليعه منبر قرائت گرديد، خداوند متعال مى فرمايد:
آيا مردم پنداشتند كه ما با گفتن كلمه توحيد از آنان چشم پوشيده و صرف نظر مى نماييم و ايشان را به مقام اختبار و آزمايش نمى آوريم ؟ اين چنين نيست بلكه هر كس را نسبت به فراخور حالش با طرق مختلف و راههاى گوناگون آزموده و امتحان خواهيم كرد.
از اين آيه شريفه و آيات ديگر قرآن معلوم مى شود تجربه و امتحان حضرت احديت منحصر و مخصوص امت پيامبر آخرالزمان نبوده ، بلكه امت هاى قبلى (٣٢٨) و مردمان پيشين مانند قوم نوح ، عاد، ثمود، قوم ابراهيم ، لوط، شعيب و موسى نيز از اين قانون مستثنى نشده و به سرنوشت همين جمعيت مبتلا بوده اند.
قرآن كريم اين موضوع را يكى از سنن (٣٢٩) رايج الهى و روش متداول حضرت حق مى داند(٣٣٠) و با السنه مختلف و تعبيرات متنوع مى رساند كه خداوند مشترى ايمان ظاهرى و اسلام صورى - كه با كوچكترين حادثه از دست صاحبش به در مى رود - نبوده ؛ بلكه خريدار ايمان واقعى و طالب تصديق و ايقان واقعى است .
زيرا ايمان واقعى است كه در مقابل بادهاى تند و طوفانهاى شديد حوادث دنيا استقامت و پافشارى نموده و در برابر سخت ترين بلاها و مشكل ترين فتنه ها از ميان نرفته و مانند طلا اصالت و كيان خود را حفظ مى نمايد(٣٣١) و اين هم با امتحان روشن مى گردد.
اگر مؤمن در راه عقيده و ايمان خود به همه بلاها و مصائب دنيا متحمل شده و براى رضايت و خشنودى خداى خود تمام ناراحتى ها را به خود هموار ساخت تا جايى كه اگر نتوانست در وطن و شهر و كشور خويش ‍ وظايف دينى خود را انجام بدهد، جلاى وطن شده و جهان پهناور و وسيع بر او كوچك و تنگ نشده و به جاهاى ديگر هجرت و كوچ نمايد تا بتواند شعائر دينى و دستورهاى اسلامى را انجام بدهد. خلاصه در برابر قوانين آيين اسلام تسليم شده و احكام الهى را بر تمام خواسته هاى خويش مقدم داشت ، آن وقت معلوم مى شود كه مسلمان حقيقى بوده است .

فداكارى در راه عقيده چنانچه مسلمانان صدر اسلام چنين بودند زيرا در برابر تهديدات و شكنجه هاى گوناگون قريش كه مسلمانان را تحت فشار قرار مى دادند، استقامت ورزيده و دست از كيش خودشان برنمى داشتند و به جهت آيين خود، دست از وطن و مال و منال دنيا كشيده و به شهرهاى ديگر پناهنده مى شدند و در موقع هجرت نيز با چه گرفتاريهاى سخت و مشكل روبرو و دست و پنجه نرم مى كردند و هيچ گونه از اداره و تاءمين معاش خود و عائله و خانواده شان در بلاد غربت ترس و هراس نداشتند.
زيرا مى دانستند خالق و آفريدگارشان متكفل و ضامن روزى آنان شده و در هر كجاى عالم باشند، همان جا روزيشان خواهد رسيد.
چنانچه خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد: «بسيارى از جنبندگان و جانداران هستند كه در موقع انتقال و تغيير مكان و جا به جا شدن به هيچ وجه روزى برنمى دارند و خداوند به آنان و به شما روزى مى رساند(٣٣٢)».

چرا بايد امتحان شويم ؟ ممكن است به اذهان عده اى از شنوندگان ارجمند خطور كند (چنانچه به خاطر جمعى رسيده است) كه خداوند احتياج و نيازى به آزمودن مخلوقات خويش ندارد زيرا ما بندگان الهى چون دانا به علم غيب نبوده و نيستيم و از درون و باطن توده جمعيت آگاهى و اطلاعى نداريم ، از اين جهت به وسيله امتحان راز نهفته و پوشيده مردم را به دست آورده و امين را از خائن و راستگو را از دروغگو و دوست حقيقى را از ظاهرى و صورى كشف مى نمائيم .
به عبارت ديگر به سبب تجربه و اختبار كه سنگ محك اين گونه كارها و امور مى باشد، حقيقت و باطن بندگان خدا را مى فهميم و اوصاف نيكو و شايسته آنها را از صفات زشت و قبيح تميز مى دهيم و آثار و نتايج هر كدام را مرتب و بار مى كنيم .
اين علت و نكته محققا در حق بارى تعالى امكان ندارد زيرا او عالم مطلق و دانا به همه اسرار و خفيات است و جهل و نادانى در ذات او راه ندارد و پنهان و آشكار در نزد او يكسان است . براى اينكه او ما را ايجاد و خلق نموده ، آيا امكان دارد آفريننده و صانع به رموز و اسرار اختراعات خويش ‍ عالم نباشد؟ قطعا پاسخ منفى است .
زيرا در خارج مى بينيم كسى كه مبتكر و مخترع دستگاهى مانند ماشين ، يخچال ، اتوى برقى و مخترعات ديگر جهان شده ، به تمام خصوصيات و جزئيات آن آگاه و دانا است و مى داند استعداد و قابليت آن چه مقدار و چه اندازه است .
و اگر با حوادث و موانع خارجى روبرو نشده و برخورد ننمايد، چندين سال مورد استفاده و قابل بهره بردارى مى باشد.
همچنين (تشبيه كامل بر ناقص) پروردگارى كه انسان را از نيستى به هستى و از عدم به وجود آورده و از قطره اى منى و آب گنديده آفريده است او كاملا از نهان و درون بندگانش اطلاع دارد و مى داند كدام شخصى با اراده و اختيار خويش جانب سعادت و خوشبختى و يا طرف شقاوت و بدبختى را اختيار و انتخاب خواهد نمود، پس در اين صورت غرض و مقصود از امتحان خدا چيست ؟
نظير و مانند همين پرسش را جمعى از مسلمانان (٣٣٣) و دسته اى از منكرين خدا(٣٣٤) نسبت به اصل خلقت موجودات و تكليف بشر طرح كرده و از رهبران دينى و پيشوايان اسلامى حل آن را جويا شده و مى گفتند:
با اينكه خداوند محتاج و نيازمند نيست و از اعمال نيك و شايسته مخلوقات خود استفاده نبرده و بهره مند نمى گردد و از كردارهاى زشت و قبيحشان متضرر نشده و آسيب و زيان نمى بيند و مجبور و ناچار به خلقت و آفريدن آنان هم كه نيست و كار عبث و بيهوده سزاوار و زيبنده او نيز نبوده ، پس به چه جهت و علت مخلوقات را به وجود آورده و آنها را به يك دسته از امور و تكاليف مثبت و يا منفى موظف و مكلف ساخته است ؟

انسان خويشتن را بشناسد پاسخ : آنچه از آيات شريفه و اخبار و احاديثى كه از پيامبران و امامان منقول است ، استفاده مى شود و زبده و نخبه آن را مفسرين عالى مقام در كتب تفسير در شرح آيه مورد بحث و عنوان كلام و يا در ضمن ساير آيات - كه مناسب مقام و مربوط به همين موضوع بوده - آورده اند، به عرضتان مى رسد و آن اينكه : فايده و نتيجه آزمودن حضرت احديت محدود و مخصوص به آنچه گفتيم نبوده و نيست ، بلكه علل فراوان و فوايد بسيارى در بردارد از جمله ذات پروردگار به وسيله آزمايش ، تبهكارى فرد آزمايش ‍ شده را بر خود شخص و ساير مردم معلوم و روشن مى گرداند چون مشيت بارى تعالى تعلق گرفته كه كسى را در برابر نيات بد و افكار پليد و خيالات فاسدش مؤ اخذه و مجازات ننمايد(٣٣٥) و مادامى كه بنده به پندارهاى خويش جامه عمل نپوشانده و آنها را انجام نداده است و او را مجرم و گناهكار نشناخته و سزاوار عقوبت و كيفر و تنبيه نمى داند.
از اين جهت براى بروز و ظهور انديشه هاى بندگان به بعضى مقام و رياست مى دهد و وسايل و مقدمات تعالى و ترقى او را فراهم آورده و آماده مى نمايد تا اين كه به تمام آمال و آرزوهاى خويش نايل گردد.
در اين وقت چون خود را بر خر مراد سوار مى بيند و متوجه مى شود كه در راءس توده جمعيت واقع شده و هر چه دلش مى خواهد مى تواند انجام دهد و با ارعاب و تهديد و زجر و شكنجه خيالهاى باطل و پوچش را ممكن است در ميان مردم رايج نمايد در اين هنگام هر چه در نهادش بوده بيرون ريخته و برملا مى سازد و هر آنچه بخواهد او را انجام داده و به جا مى آورد به طورى كه اگر كلاه خويش را قاضى و حكم قرار بدهد به خبث سريره و ناجنسى و بدانديشى خود پى برده و مى داند داراى چه خوى هايى شيطانى بوده است .

فرعون و نمرود در بوته آزمايش خداوند متعال در قرآن مجيد نمونه اين رقم اشخاص را به رهبر عظيم الشاءن اسلام معرفى نموده است . از جمله فرعون و نمرود كه در اثر پيدا كردن قدرت و سلطنت عوض ستايش و سپاسگزارى خالق و معبودشان بر او عاصى شده و تمرد و طغيان را به سرحد نهايى و به درجه انتها رسانده و ادعاى الوهيت و خدايى نمودند و قضيه طورى بر آنان آشكار شده بود كه به شرارت خودشان در اندرون و باطنشان اقرار مى كردند و در برخى از اوقات در خلوت هم به زبان مى آوردند.
چنانچه داستان فرعون در قضيه رود نيل (٣٣٦) بهترين شاهد است . پيش از آنكه فرعون به مقام حكومت برسد اگر كسى به او مى گفت تو آدم بدجنسى هستى زيرا اگر روزى بر توده مردم مسلط و چيره شوى ، ادعاى خدايى خواهى كرد و جمعيت را به جانب ضلالت و گمراهى سوق خواهى داد، هيچ وقت باور نكرده و گوينده را به نافهمى و نادانى بلكه به جنون و ديوانگى نسبت داده و متهم مى ساخت و مى گفت :
تو چه مى گويى ؟ اگر روزى به رياست و حكومت مصر برسم تمام وسايل و مقدمات آسايش و راحتى بندگان خدا را فراهم آورده و آنان را عزيز و سربلند خواهم كرد و هميشه در راههايى كه رضايت و خشنودى خالقم در آنهاست گام برداشته و از امورى كه باعث غضب و خشم او مى باشد اجتناب و پرهيز و به گردشان نخواهم گشت . لكن آزمايش و امتحان پروردگار مطلب را روشن و آفتابى ساخت .
همين سخنان را خيلى از اشخاص زده و مى زنند اما در موقع عمل عوض ‍ خدمت به مردم و جامعه بشريت از مقام خويش سوءاستفاده كرده و قافله انسانيت را از راه راست ، كج و منحرف ساخته و به بدبختى و ضلالت سوق داده اند.
خداوند متعال پس از مهلت زياد، اگر ديد از طغيان و سركشى برنگشتند و گردن كشى را از حد گذرانيدند، در آن وقت آنان را با دست قدرت خود گرفته و عذاب خويش را نازل مى نمايد و عزت و نعمتش را از آنها سلب مى كند.

جمشيد گرفتار اعمال خود شد تاريخ مى گويد: چون چهارصد سال از فرمانروايى جمشيد گذشت ، از زيادى قدرت و فراوانى نيرو و قوه ، ادعاى خدايى كرد و به اين جهت از مقام و منصب خويش كنار رفته و پادشاهى از او گرفته شد.
زيرا بزرگان كشور و سرداران ايران از سخنان وى رنجيده شده و خدمت او را ترك گفتند و كمر ملازمت ضحاك را بر ميان بستند.
ضحاك حميرى از يمن با لشكر گران و ارتش مجهز و قوى به ايران رو آورد جمشيد ناچار فرار را بر قرار اختيار نمود و عاقبت ضحاك بر او دست يافته و به قتل رسانيد(٣٣٧).
منقول است كه در وقت قتل خويش گفت : «هر كس در موقع قدرت با دين و آيين خدا بازى كند، دين هم او را هلاك خواهد كرد(٣٣٨)...».

فقراى بردبار بى محاسبه وارد بهشت مى گردند خداوند نيز عده اى را با فقر و فاقه آزموده و امتحان مى نمايد، اگر انسان در برابر تهيدستى و فقر صبر و تحمل نموده و استقامت ورزيد، و به سخنان بى اساس و دور از حقيقت شيطان گوش نداده و اطاعت نكرد و از كمندهاى آن مطرود الهى ترسيد و به حول و حوش دامهاى ابليس نگشت تا صيد و شكار او گردد و پيوسته شكر پروردگار خويش را به جا آورد و آنى از ستايش ‍ و سپاسگزارى خالق و معبودش غفلت نورزيد، روز قيامت چندين سال از اغنيا و ثروتمندان جلوتر وارد بهشت خواهد شد(٣٣٩).
بلكه از بعضى اخبار استفاده مى شود كه بدون حساب داخل بهشت شده و از نعمتهاى آن بهره مند گشته و استفاده مى نمايد(٣٤٠) و اى بسا همين صفت حميده و خوى پسنديده باعث مى شود كه انسان پيش از مرگ از گرفتاريهاى اين دنيا نجات يافته و به نعمت هاى گوناگون دنيوى نيز نايل گردد.
و اگر خداى نكرده مستمندان در برابر ناملايمات روزگار صبر را پيشه خود نسازند و بردبارى را از كفشان دادند و به سخنان زننده و كفرآميز لب گشوده و گويا شدند و به اين وسيله منويات و آرزوهاى شيطان را اجرا نمودند و هر چه او گفت از روى جان و دل اجرا نمودند، در اين موقع است كه دو جهانشان را خراب و ويران كرده و در سراى ابدى به دردناكترين عذاب هاى الهى گرفتار خواهند شد و همين فقر است كه در اخبار رهبران دينى از آن مذمت كرده و به سرحد كفر رسانيده اند(٣٤١).


۱۳
گفتار علوي


سوزناك تر از آتش جمعى را حضرت احديت از بينوايى و تنگدستى نجات داده و آنان را از آتش نيازمندى رها مى سازد آتشى كه چندين مرتبه از آتش سوزان سخت تر و مشكل تر است .
چنانچه خداوند متعال به حضرت ابراهيم (عليه السلام) وحى و الهام نمود: اى ابراهيم تو را با آتش نمرود امتحان نمودم چگونه مى شد حال تو اگر با فقر و تنگدستى آزمايش مى كردم و صبر را از تو برمى داشتم .
حضرت ابراهيم (عليه السلام) عرض كرد: پروردگارا آتش فقر و نيازمندى از آتش نمرود شديدتر است خطاب رسيد: بلى سوگند به عزت و جلالم در آسمان ها و زمين ها چيزى را سخت تر و شديدتر از فقر خلق نكرده ام (٣٤٢).
پس وقتى مساءله امتحان و آزمايش در كار است ، اگر افراد باهوش و عاقل و خردمند باشند و چشم و گوششان باز باشد، قدرى به خودشان متوجه شده و در پيرامون وضع فعلى و روزگار گذشته شان تاءمل و تفكر و انديشه نمايند و بگويند:
«ما هم ديروز همانند مستمندان بيچاره و ذليل بوديم و از تمام لذائذ دنيا و نعمت هاى آن محروم و بى بهره بوديم و اكنون خداوند به ما وسعت رزق داده و درهاى رحمتش را از هر طرف به روى ما باز نموده است و فعلا توانايى انجام كارهايى را داريم كه قبلا نداشتيم پس سزاوار است تا آنجايى كه امكاناتمان اجازه مى دهد، از مستمندان دستگيرى نماييم و غم و غصه آنان را برطرف سازيم و نگذاريم روزگار بيش از اين به آنها فشار آورده و آنها را خوار و ذليل نمايد».
و اين گفته را جامه عمل پوشانده و پس از اين ، در آسايش و راحتى بندگان خدا گامهاى ارزنده و مؤ ثر بردارند.
در اين وقت است كه سعادت و خوشبختى هر دو جهان را به دست آورده و به عزت و سربلندى هر دو گيتى موفق و نايل مى شوند، زيرا خداوند متعال در برابر اين صفت پسنديده ، الطاف و عنايات خويش را از آنان قطع نكرده و نعمتى كه به آنان داده بود پس نمى گيرد.

پيك امتحان و همين طايفه از اغنيا هستند كه پيشوايان دينى در اخبار و روايات از آنان تعريف و توصيف نموده اند و اينك نمونه هايى از اين قبيل افراد نيكوكار به سمع شنوندگان مى رسد:
از حضرت امام صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود: مردى نزد پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و جمعى از اصحاب در محضر آن حضرت بودند و گفت :
«من پيرمرد و عائله مندم و ضعف و ناتوانى بر من چيره شده است و از مال دنيا و ثروت آن تهى دستم و پناه و تكيه گاهى هم ندارم ، در اين وقت بيچارگيم كسى هست كه به من كمك نمايد؟»
پس پيامبر خدا به يارانش توجه فرمود و اصحاب هم به آن حضرت نگريستند آن سرور كائنات فرمود: «اين شخص سخنان خود را به من و شما رسانيد» يكى از مسلمانان به پا خاست و گفت :
«من هم ديروز مانند تو بودم و اكنون از نعمت هاى خداوند برخوردار مى باشم» و او را به خانه اش آورد و كيسه اى را پر از طلا و نقره نمود و به او داد.
پيرمرد گفت : همه اينها را به من مى دهى ؟ گفت : بلى آن پيرمرد گفت :
«زرها و سيم هاى خود را بگير زيرا من نه از جنم و نه از انس بلكه ملك و فرشته اى هستم و از طرف خدا ماءموريت داشتم كه تو را امتحان و آزمايش ‍ كنم و تو را بنده شاكر و سپاسگزار يافتم خداوند به تو جزاى نيك و پاداش ‍ خوب بدهد(٣٤٣)».

طغيان ثروت اگر به عكس از ثروت و مال و امكانات مادى خود آنچنان چه مى بايست بهره مند نشد و از دولت و فراوانى ثروت خويش سوءاستفاده نموده و حقوق واجب الهى را از گردنش رد نكرده و به صاحبانش نرسانيد، بلكه حقوق بيچارگان و بيوه زنان را پامال كرد و به زيردستان ظلم و ستم روا داشت و اجحاف و تعدى را از حد گذرانيد و هر چه از پيشش رفت درباره ضعفا و طبقات پايين مردم كوتاهى نكرد خداوند نعمت خود را از او سلب كرده و به دست بدترين مردم ذليل و خوار خواهد نمود.
منقول است كه عبدالرحمان بن ضحاك از طرف يزيد بن عبدالملك استاندار مدينه شده بود وى با تدبير و سياست خاصى ثروت سرشارى جمع آورى نمود و سپس از فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) خواستگارى كرد. آن بانوى باوقار در پاسخ وى گفت :
«من پسران متعددى دارم و از وقت ازدواج من گذشته است».
عبدالرحمان او را تهديد كرد و پيغام داد اگر به وصلت و ازدواج من رضايت ندهى و آمادگى خود را اعلان و اظهار ننمايى ، اسباب زحمت و ناراحتى تو را فراهم ساخته و تهمت خواهم زد و مى گويم كه پسران تو شراب خورده و عمل زنا انجام داده اند و به اين بهانه در مجمع عمومى به آنها حد جارى مى سازم .
بانو نامه اى به يزيد بن عبدالملك فرستاد و از استاندار او شكايت كرد و كيفيت واقعه و چگونگى داستان را به او نوشت يزيد گفت :
«عبدالرحمان مال كلانى پيدا كرده و مى خواهد نبيره پيامبر خدا را به عقد خويش درآورد و من چنان كنم كه در مدينه دست سئوال به سوى مردم دراز كند» آنگاه حكم فرماندارى مدينه را به عبدالله بن عبدالواحد نوشت و به او دستور داد كه : به محض رسيدن به محل ماءموريت ، استاندار قبلى را گرفته و به زنجير بكشى و تمام دارايى هاى او را ضبط و مصادره مى نمايى و چهل هزار دينار از او مى ستانى و اگر همه موجودى وى به آن مبلغ نرسيد بقيه اش ‍ را بايد در مدينه گدايى كند تا آن مبلغ را تكميل و بپردازد.
عبدالله طبق فرمان او را گرفت و اوامر يزيد را درباره او اجرا نمود كار عبدالرحمان به جايى رسيد كه با لباس كهنه و مندرس و با غل و زنجير در كوچه و خيابان مدينه گدايى مى كرد(٣٤٤)...
خلاصه خداوند به سبب آزمودن خلايق و بندگان خويش پنهانى ها را آشكار و هر چه در درونشان بوده برملا مى سازد.

تكاليف الهى يا وسايل امتحان بشر همين پاسخ را راهنمايان دينى در جواب سؤ ال اينكه غرض و مقصود از تكليف چيست ؟ و فايده آن كدام است - با آن شرح و تفصيلى كه قبلا به سمع شنوندگان محترم رسيد - اين چنين فرموده اند كه حضرت احديت به وسيله تكاليف و گرفتارى ها طيب را از خبيث تميز داده و به خود و ديگران نيز ثابت مى نمايد.
چنانچه از سبط اكبر پيامبر خدا حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) منقول است كه فرمود: خداوندى كه به سبب فضل ، كرم ، جود و بخشش ‍ خويش بزرگ و تواناست دستورها و قوانينى كه به بندگان معين و مقرر فرموده است و آنان را به آوردن آنها مكلف و موظف ساخته است ، براى احتياج و نيازمندى او نبوده بلكه به جهت رحمت و شفقتى است كه از ناحيه ربوبى به طرف بندگان و مخلوقاتش متوجه و سرازير شده است تا اينكه پاك را از ناپاك و نيكوكار را از بدجنس جدا سازد و آنچه را كه در سينه ها و دلها پنهان و مخفى بوده نمايان و آشكار گرداند، تا بندگان در ميدان مسابقه به رحمت پروردگار بر همديگر پيشى جسته و سبقت بگيرند، تا در منازل آخرت و درجات بهشت به يكديگر تفوق و برترى جويند(٣٤٥).
و نظير همين پاسخ از حضرت على (عليه السلام) و فرزند گراميش امام صادق (عليه السلام) نيز نقل شده است (٣٤٦): اگر بنده خدا شكر معبود و خالقش را به جا آورد خداوند نعمتش را افزوده و او را در هر دو جهان سربلند مى نمايد.

شما كارمندان يك مؤ سسه را در نظر بگيريد براى توضيح مطلب و روشن شدن آن از امور مسلم و غير قابل تشكيك شاهد مى آوريم و آن اينكه :
ما در خارج مى بينيم كه كارمندان يك مؤ سسه چند نوع هستند:
عده اى در شغل و كار خود پايدارى نشان داده و در انجام امورى كه به آنان محول و سپرده شده كوشا بوده و براى هر نوع پيشرفت و بهبود كار خودشان كوشش مى نمايند و انديشه سستى و بيكارى را به هيچ وجه به مغزشان راه نمى دهند و هميشه در اطراف و جوانب وظايف محوله خود، افكارشان را به فعاليت واداشته و پيوسته مشغول هستند.
اين نوع اشخاص قهرا رو به ترقى نهاده و به مقام ارجمندى نايل مى گردند زيرا وقتى كه در كارگزينى همان اداره به سوابق خدمت كارمندان بررسى مى نمايند، مى بينند چه خدمات شايانى به نفع آن مؤ سسه انجام داده اند و چه گامهاى ارزنده اى در پيشرفت مقاصد آن مؤ سسه برداشته اند لذا اين نوع خدمتگزاران را به پست بهتر و بالاتر منتقل مى نمايند.
و جمعى هم در خدمت خود كسل و تنبل بوده و حاضر نمى شوند كارهايى كه به آنان واگذار شده صورت دهند بلكه هميشه مى خواهند از وظايف و مقررات تخلف ورزيده و شانه خالى كنند مسلما اين نوع از مردم در اثر همين انديشه هاى فاسد از مقام و منصب خودشان بركنار شده و به شغل پايين تر و پست تر عوض خواهند شد.
و دسته اى نه مانند اولى فعال و كوشا بوده و نه مثل دومى بيكار، چون وسايل ترقى و تعالى در آنها نبوده از اين جهت هميشه در شغلى كه داشتند باقى مى مانند.
و طايفه اى علاوه بر اينكه در ماءموريتشان مسامحه و كوتاهى مى ورزند، دست به كارهاى خلاف قانون و مقررات نيز مى زنند. اگر مؤ سسه چند بار اين خلاف كارى ها را از آنها ببيند، ايشان را از مقام خودشان معزول و نامشان را از ليست حقوق بگيران آن مؤ سسه به كلى محو و پاك مى نمايد.
همچنين بندگان خالق يكتا چند صنف مى باشند: گروهى به خداى خود متوجه شده و به او رو مى آورند و در مواقع عبادت و اوقات اطاعت به او ستايش مى نمايند و از نعمت هاى بى شمارى كه برخوردارند، سپاسگزارى كرده و مراتب عبوديت و بندگى خودشان را - آن طورى كه رهبران دينى و پيشوايان اسلامى دستور داده اند - ابراز و اظهار مى كنند و از تمام معاصى و گناهان پرهيز و اجتناب مى نمايند و همه هم و غمشان را مصروف مى دارند كه چه كارهايى را انجام بدهند كه به وسيله آن به آفريننده زمين و آسمان نزديك شده و رضايت و خشنودى وى را جلب كنند.
اين مردم هستند كه از درجه پايين تر اسلام به مرتبه رفيعه آن كه مقام مقربين مى باشد، قدم گذاشته و از فيض هاى ربوبى بيشتر و بهتر بهره مند مى گردند و اگر اين حالت را ادامه بدهند به سعادت و خير هر دو گيتى موفق مى شوند.
و نوعى از مردم در مقام عبادت و موقع بندگى سست و بى حال بوده و حاضر نمى شوند كه يك روز در هر هفته اى بلكه يك ساعت آن را براى پرستش حضرت حق و تواضع در برابر پروردگار خويش اختصاص دهند و به كارهايى كه به نفع هر دو سراى آنان است ، مشغول گردند ولكن در وقت عياشى و هرزگى پيش قدم شده و در راه آن از بذل و بخشش هيچ گونه مضايقه نمى نمايند و با كمال رغبت و اشتياق خودشان را آماده و مهيا مى سازند كه عمر عزيز و سرمايه گرانمايه را در كارهاى خلاف و نامشروع تباه سازند.
در اين هنگام است كه در اثر گناه و سركشى دلشان سفت و پر از قساوت شده و مانند حيوانات از امور خير استفاده نبرده و از كردارهاى نيك و شايسته لذت نمى برند و خودشان را از مقام شامخ انسانيت به مرتبه حيوانيت تنزل مى دهند و از اين جهت عيب ها و نقص هايشان را كم مى شمارند و هر روز به نافرمانى و طغيان و گردن كشى خود مى افزايند و هيچ گونه از اعمال شرم آور و ننگين خجالت نمى كشند و اگر كسانى آنان را موعظه و نصيحت كنند، آنها را كوچك شمرده و ريشخند مى نمايد.
اين دسته از بندگان خدا سرانجام از كارهاى خوب و لايق خود بهره مند نشده و محروم و دست خالى مى گردند و از درگاه خدا رانده و مطرود مى شوند.
و عده اى هم در اول درجه ايمان باقى مانده و از آن به بالاتر ترقى نمى كنند(٣٤٧).

پيامبران چرا بدون وسايل مادى مبعوث شدند؟ روى همين مساءله امتحان و اختبار بود كه خداوند انبيا را همانند حكمرانان و فرمانروايان روى زمين از لحاظ قواى ظاهرى و مادى مجهز و آماده نفرمود.
زيرا اگر خزاين دنيا و ذخاير جهان فانى را در اختيار آنان قرار مى داد، عده اى به جهت طمع و آز و جمعى براى مقام و منصب و طايفه اى براى خوف و ترس و دسته اى هم براى رضاى خدا دور ايشان را مى گرفتند و خداوند متعال چون مى خواست بندگانش بدون غرض دنيوى او را عبادت و اطاعت نمايند و جز از رضايت و خشنودى وى چيز ديگر محرك آن نباشد، از اين جهت پيامبران خود را بدون وسايل مادى و ظاهرى براى ارشاد و هدايت مردم فرستاد و به اين نكته ، حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در كلمات درربار خويش اشاره كرده و فرموده است :
«اگر پروردگار متعال مى خواست براى پيامبرانش آن وقتى كه برانگيخت و اعزام نمود، گنجهاى زر و طلا و خزاين زمين و باغ هايى كه همه نوع درخت در آن مى كارند، قرار دهد و مرغهاى آسمان و پرندگان هوا و جانوران زمين و حيوانات درنده آن را با ايشان همراه سازد، مى توانست ولى مردمان روى زمين خوب آزموده و امتحان نمى شدند.
زيرا كسى كه با اين گونه نعمت ها از ناحيه حضرت احديت مبعوث و برانگيخته مى شد، كسى از حكم و دستور او سرپيچى نكرده و نافرمانى او را صحيح نمى شمرد بلكه با كمال خضوع و فروتنى اوامرش را اجرا مى نمود و در اين هنگام مطيع حقيقى و واقعى از معصيت كار و گناهكار معلوم نمى گرديد.
براى آنكه در اين صورت عده اى به جهت طمع و جمعى براى خوف و ترس و دسته اى براى رسيدن به آمال خويش و طايفه اى براى كسب رضاى معبود، به او گرويده و تصديق مى كردند و همه شان شايسته ثواب و سزاوار جزاى نيكوكاران نبودند.
زيرا ايمان و تصديقشان از روى ميل و رغبت نبوده ، بلكه از راه اجبار و ناعلاجى وى را تصديق مى كردند و باز كسى جراءت نمى كرد بر آنان ستم و ظلم نمايد، بلكه اين گونه فكرها را خردمندان جهان به مغزشان راه نمى دادند و همه گردن كشان عالم در برابر عظمت و شوكت و قوتشان خاضع شده و نهايت فروتنى را ابراز و اظهار مى نمودند و از هر نقاط گيتى به جهت ديدن مقام و بزرگواريشان به جانب آنها بار مى بستند و به سهل و آسانى از آنها تبعيت و پيروى مى كردند.
ولى قصدها خالص نمى شد و خوبى ها و عبادات مردم صددرصد براى خدا نمى بود بلكه بعضيها براى خدا و قسمتى براى دنيا، ولى خداوند خواست كه اقتدا و پيروى از انبيا و تصديق كتابهاى آسمانى و فروتنى در برابر ذات حق و تسليم فرمان و اوامرش با ريا و سمعه و چيزهاى ديگر آميخته نشده و مخلوط نگردد و اين براى بزرگى امتحان بوده است و هر اندازه آزمايش بزرگتر و سنگين تر باشد، اجر و ثوابش زيادتر خواهد گرديد...(٣٤٨).

خانه خدا در يك صحراى بى آب و علف باز به علت امتحان بود خداوند خانه و بيت خود را در جايى قرار داد كه از لحاظ آب و هوا و آبادانى و مسكن از بد آب و هواترين نقاط روى زمين به شمار مى رود.
چنانچه حضرت على (عليه السلام) در نهج البلاغه در ضمن خطبه قاصعه اين مطلب را به مردم دنيا اعلان نموده و فرموده است كه :
«خداوند سابقين و پيشينيان را از زمان حضرت آدم (عليه السلام) تا واپسين و آخرين كس از اين دنيا آزمايش كرده و به سنگهايى كه نه سود مى بخشند و نه زيان دارند و نه مى بينند و نه مى شنوند و آن احجار را بيت الحرام و خانه محترم خويش قرار داد و آن را در سخت ترين محلها و دشوارترين جاهاى جهان قرار داد زيرا خاك و كلوخش كم و پر از ريگهاى نرم مى باشد و چشمه هايش كم آب و آبادى هاى آن از يكديگر دور و حيواناتش (مانند شتر و اسب و گاو و گوسفند) در اثر نبودن گياه و علف و هواى مناسب نحيف و لاغر بوده و فربه نمى شوند.
و اگر پروردگار عالم اراده و مشيتش تعلق مى گرفت كه خانه عزيز و بيت شريف و ساير اماكن بزرگ و عبادتگاه خويش را در جاهاى خوش آب و هوا و زمين هاى نرم و هموار و ميان باغها و بوستان ها با درخت هاى زياد و فراوان در حالى كه داراى ميوه هاى مختلف و بارهاى متعدد و ساختمان هايش به هم متصل و پيوسته و روستاهاى آن به هم نزديك و همه اطراف و جوانب آن پر از علف و گياه و مرغزار و داراى كشتزارهاى تازه و شاداب و راههاى امن و آباد قرار دهد؛ امكان داشت ، ولى در اين صورت مخلوقات خوب آزموده نمى شدند و نيكوكاران از تبهكاران ممتاز و معلوم نمى گشتند.
براى اينكه چون آب و هواى خوب و مناسب ، داشت همه مردم به زيارت و ديدنش بار مى يافتند و همانند تفريحگاههاى ديگر دنيا مورد اجتماع توده جمعيت واقع مى شد وليكن خدا خواست با سختى هاى گوناگون و ناراحتى هاى رنگارنگ بندگانش را بيازمايد و آنان را به انواع و اقسام چيزهايى كه مورد پسند و تقبل طبع ها و ميل ها نبوده بلكه فطرت و سرشت انسان از آنها گريزان است ، امتحان نمايد تا بندگان واقعى و حقيقى از بندگان ديگرش شناخته گردند و معلوم شود كه كدام اشخاص براى رضايت و به دست آوردن خشنودى خالقشان متحمل زحمات طاقت فرسا شده و از مال و اندوخته خود صرف نظر كرده بلكه از بذل جان عزيز در راه او دريغ و مضايقه نمى نمايند تا اينكه ايشان را مورد عفو و بخشش خود قرار داده و درهاى فضل و احسان خويش را به رويشان بگشايد(٣٤٩).

آزمايش مسلمين پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پروردگار عالميان بر حسب سنت جاويدانى خود پس از شهادت رهبر بزرگ اسلام مسلمانان و گويندگان كلمه توحيد را درباره خليفه و جانشين و ساير اهل بيت آن حضرت باز هم آزمايش كرده و امتحان نمود تا مسلمانان حقيقى و واقعى از ظاهرى و صورى روشن و آشكار گردد و معلوم شود كدام اشخاص سفارش و توصيه هاى آن بزرگوار را پذيرفته و قبول نموده اند عده اى پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) زمينه را براى اظهار و ابراز باطنشان مساعد ديدند از اين رو عداوت و كينه ديرينه خود را آشكار نمودند و تا آنجايى كه امكان داشت و مى توانستند ظلم و ستم بر اهل بيت آن بزرگوار روا داشته و مضايقه نكردند و به اين وسيله مسلمانان را از درون خودشان آگاه ساختند چنانچه آن حضرت پس از نازل شدن آيه شريفه الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون (٣٥٠) اين مطلب را به حضرت على (عليه السلام) خبر داده بود(٣٥١).

سخنرانى دوازدهم : داستانهاى قرآن به ما چه مى آموزد؟
قال الله تعالى فى كتابه لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى ولكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى ء و هدى و رحمه لقوم يؤ منون (٣٥٢).

تاءمل در مضامين آيات ما مسلمانان جهان و پيروان آئين مقدس اسلام هنگام قرائت قرآن مجيد و موقع تلاوت كلام الله شريف اگر با دقت بخوانيم و در معانى و محتويات آيات آن اندكى توجه نموده و با ديده حق يابى آيات را از زير نظر بگذرانيم و تنها به خواندن الفاظ و كلمات آن قناعت و اكتفا نورزيم ، در لابلاى سوره هاى بسيار در ضمن آيات سرگذشت امتهاى گذشته و بيوگرافى ملل و اقوام پيشين همانند داستان حضرت يوسف ، لوط، صالح ، ابراهيم ، حضرت موسى و حضرت عيسى (عليه السلام) و... را دريافت خواهيم كرد كه پروردگار متعال خوشبختى ملتى و عامل بدبختى ملت ديگرى را در اثر اعمال و كردارهاى خود شرح و بسط داده ، جمعى را سعادتمند(٣٥٣) و عده اى را بدبخت و بيچاره معرفى نموده است (٣٥٤).

پرسش ممكن است به اذهان گروهى از شنوندگان ارجمند خطور كند كه : آيا قرآن كريم و كتاب آسمانى - مانند بعضى كتابها - كتاب قصه و حكايت است و خداوند خواسته است در آن قصه گويى و داستان سرايى كند؟
اگر مقصود اين باشد، اينكه زيبنده قرآن و شايسته كتابى كه برنامه سعادت و سيادت جهانيان است ، نمى باشد و اگر نقل آنها غير از اين غرض و مقصودى هست سزاوار است كه مورد بررسى قرار گيرد.

درسهاى عبرت كه داستانهاى قرآن به ما مى آموزد چون قرآن مجيد كلاس نهايى تكميل اخلاق بشر و پيشرفت معنوى انسان است و در تكميل اخلاق هم آنچه كه دخالت دارد از باب قاعده لطف (٣٥٥) بيان مى شود.
چون در نهاد آدمى غريزه اى وجود دارد كه او را براى شنيدن داستان و قصص تحريك مى نمايد و مى توان علل سقوط و انحطاط يا عزت و علو مقام را از راه نقل داستان اقوام عزيز يا ذليل مردم تلقين نمود.
چون انسان به حكم غريزه ، خواهان شنيدن داستانها و قصص مى باشد و و و لذا خداوند آگاه به احوال روحى و ساختمانى انسان ها، يك سلسله حقايق را به صورت داستانهاى مختلف درآورده است (٣٥٦).
از جمله آيه اى كه در طليعه منبر و آغاز سخن قرائت گرديد، ايزد منان در اين آيه مباركه مى فرمايد:
«سوگند مى خورم كه در قصص و داستانهاى انبيا (يا حضرت يوسف و برادران او) درس عبرت و موعظه اى است براى اشخاصى كه داراى عقل و خرد مى باشند و اين قضايا و حكايتها حديث دروغ و چيز نوظهور و تازه اى نيست بلكه با تورات حضرت موسى (كه همين قصه در آنجا ذكر شده و جلوتر از قرآن نازل گرديده) مطابق و يكسان است ، و ما در قرآن كريم چيزى را كه مردم جهان در دين و آئين شان به آن نيازمند و محتاجند، بيان نموده و توضيح داده ايم (٣٥٧)».
اگر مسلمانان و تابعين كيش مقدس اسلام ، طبق دستورهاى آن عمل كنند و برنامه هاى سعادت بخش و روح افزا آن را به كار ببندند و همه كردار و رفتار خودشان را با احكام و قوانين آن وفق دهند مسلما از سعادت و خوشبختى هر دو سراى برخوردار گرديده و كامياب خواهند شد(٣٥٨).

معناى لغوى عبرت راغب در مفردات (٣٥٩) گفته : اعتبار و عبرت گرفتن از يك حالت ، اين است كه انسان از شناختن امور و كارهاى مشاهد و محسوس به مطالب و موضوع هاى غيرمحسوس و بى نمايان پى برده و آگاه گردد چنانچه خداوند مى فرمايد: ان فى ذلك لعبره و معنايى كه فخر رازى از آن نموده و گفته است : «اعتبار، عبور كردن از يك طرف معلوم به سوى غيرمعلوم را مى گويند» نيز به همين مطلب برمى گردد(٣٦٠).

از چه راه بايد عبرت گرفت چون غرض اصلى از نزول قرآن و آنچه از علوم طبيعى و تاريخى و تجربى و معنوى در آن وجود دارد فقط و فقط براى تكميل جهات معنوى است حتى اينكه پرداختن قرآن به مسائل مادى هم براى تكميل جهات معنوى است لذا بايد گفت كه : بيان قصص قرآنى به منظور توجه دادن دارندگان ايمان به مبداء و معاد است .
از اين لحاظ ما مسلمانان جهان اگر داستان حضرت يوسف با برادران او (كه آن را خداوند متعال در سوره يوسف بيان فرموده) نيك مورد دقت قرار داده و در پيرامونش كاملا تفكر و انديشه نماييم ؛ متوجه خواهيم شد كه پروردگار متعال با نقل اين قصه ما را از خواب غفلت و ناآگاهى بيدار ساخته و مانند اينكه به ما مى فرمايد:
هان اى گويندگان كلمه طيبه توحيد! خوب بنگريد و از سرگذشت آنان درس عبرت آموخته و پند و اندرز بگيريد و ملاحظه كنيد كه چطور برادران حضرت يوسف در اثر اعمال زشت و كردارهاى ناشايسته خودشان كيفر ديدند و در نتيجه تمرد و طغيان و سركشى چه اندازه زبون و خوار گشته و به روز سياه و بدبختى دچار شدند.
چنانچه حضرت يوسف در سايه تقوى و پرهيزگارى و رعايت قوانين الهى و به كار بستن دستورهاى آفريدگار خويش ، چگونه از ذلت و خوارى و نكبت نجات يافته و به اوج عزت و سربلندى نائل گشت و زمام همه كشور مصر را به دست خويش گرفت و به تمام مردم مملكت مصر سرورى و بزرگى نموده و به اندازه اى عظمت و قدرت و عظمت يافت كه پس از سالهاى قحطى و گرسنگى مالك همه اموال و نفسهاى اهل مصر گرديد.

داستان حضرت موسى (عليه السلام) و فرعون به ما چه مى آموزد؟ داستان حضرت موسى (عليه السلام) را - كه خداوند عزوجل آن را در سوره قصص بيان كرده است - اگر خوب به خاطر و نظرمان بسپاريم و در اطراف و جوانب آن درست و صحيح تاءمل و تفكر كنيم و افكار خودمان را در فهم نكات و رموز آن به كار واداريم ، خواهيم فهميد كه ايزد منان به وسيله نقل داستان و شرح حال آنان به همه پيروان آئين مقدس اسلام - به ويژه مسلمانانى كه در سرزمين مكه معظمه قبل از هجرت و انتقال رسول خدا به مدينه منوره در زير شكنجه هاى سخت و جان گداز فرعونيان قريش ‍ و ستمگران و بيدادگران به سر مى بردند - مژده و نويد داده و به ايشان اعلان مى كند كه :


۱۴
گفتار علوي


هيچ گونه ترس و واهمه به خودتان راه ندهيد عاقبت و سرانجام غلبه و پيروزى با شما خواهد بود اگر چه فعلا دشمنان و معاندين دين مقدس ‍ توحيد فوق العاده قوى و نيرومند هستند و شما گويندگان كلمه توحيد يك مشت جمعيت ضعيف و ناتوانيد با همه اينها به زودى روزى خواهد آمد كه آنان در زير دستتان قرار گرفته و ذليل و زبون خواهند گرديد، همچنانچه خداوند قادر و توانا حضرت موسى را بر فرعون (كه در منتها درجه قدرت و قوت بود به طورى كه پسران بنى اسرائيل را مى كشت و دخترانشان را نگه مى داشت) مسلط ساخته و غالب نمود و او را با لشكريانش در دريا غرق كرده و از بين برد(٣٦١).
و همين موضوع و مطلب را رهبران دينى و پيشوايان اسلامى از آيات قرآن مجيد اقتباس نموده و براى تقريب اذهان و نزديك ساختن به فهم و هوش ‍ توده جمعيت و روشن ساختن افكار آنان با بيانهاى مختلف و گوناگون در سخنان پر ارج و كلمات گهربارشان آورده اند تا از اين راه طبقات مختلف مردم را از خواب غفلت بيدار ساخته و ايشان را از حالت مستى و بيهوشى خارج نمايند تا همانند مردم پيشين راه غلط را نپيموده و آواره و سرگردان نشوند و خودشان را به عذابهاى سخت و سنگين مبتلا و گرفتار نسازند.

موعظه اى از حضرت على (عليه السلام) از اين جهت مولاى پاك آئينان اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليه السلام) به وسيله حوادث اين جهان مردم را از فريب دنيا بر حذر داشته و فرموده است :
اذا اردت صاحبا فالله يكفيك و اذا اردت الدنيا فالعبره تكفيك يعنى : هنگامى كه خواستى براى خويشتن دوست و رفيق پيدا كنى و مونس و همدم به دست بياورى ؛ آگاه باش كه خداوند براى تو بس است و نيازى به مصاحبت ديگران نيست و موقعى كه قصد و آهنگ دنيا نمودى و به زر و زيور آن دل باختى ، بدان كه اين جهان فانى براى عبرت گرفتن تو كافى است زيرا اين گيتى با حوادث رنگارنگ و حالات مختلف خود بهترين موعظه و سودمندترين اندرز و پندها را به تو مى دهد(٣٦٢).
باز آن بزرگوار در بعض كلمات قصار خود فرموده :
من نظر اعتبر يعنى : هر كس با ديده باطنى و درونى و به چشم عقل و خرد به دنيا نگرد و احوال ديگران را با دقت سنجيده و ارزيابى كند، مى تواند از آن درس عبرت آموخته و ارزنده ترين نصيحت را ياد بگيرد(٣٦٣).

قابل توجه ثروتمندان پس اى اغنيا و ثروتمندان دنيا! موقعى كه قدرت داريد، از اين مال و منال به نفع و سود خودتان استفاده و بهره بردارى كنيد و به كارهاى شايسته و به امور خير مبادرت نماييد و تا آنجايى كه امكان داريد و از پيشتان مى رود، از اين پيشامدهاى خوب و فرصتهاى مناسب تا وقت باقى است ، حداكثر استفاده را بكنيد و اوقات خود را با سستى و بطالت و غفلت نگذرانيد و براى سعادت و نيكبختى هر دو جهان - به ويژه سراى ابدى و هميشگى - قدمهاى ارزنده و گامهاى مؤ ثرى برداريد.
براى آنكه به سبب اين نيرو و قدرت كه فعلا در اختيار داريد، مى توانيد كارهاى خير و شايسته و بناهاى سودمند و قابل استفاده از خود به يادگار بگذاريد.
و بدانيد اين قدرت و امكانات مالى و مادى شما دائمى و هميشگى نبوده بلكه پس از مدتى كوتاه و فرصت محدود، از شما گرفته خواهد شد و اى بسا جايگزينش بدبختى و بيچارگى قرار خواهد گرفت .

عاقبت نافرمانى از آيات شريفه و اخبار و احاديث معلوم مى شود كه اعمال و كردار بشر خواه پسنديده يا ناپسند، با تناسب همان عمل آثار و نتايجى را بار خواهد آورد.
مثلا اگر ما بندگان خدا با دستورهاى الهى رفتار كنيم و از اوامر او اطاعت و فرمانبردارى نموده و از نواهى وى پرهيز و اجتناب و دورى گزينيم و شكرانه نعمت هاى او را تا آنجايى كه امكان دارد انجام دهيم ، قهرا آفريدگار جهان نعمت هاى خود را از ما پس نگرفته و روز به روز بر عزت و بزرگوارى مان مى افزايد.
و اگر خداى نكرده در مقابل احسان و انعام حضرت احديت كفران نعمت كرده و سركشى و تمرد و طغيان را از حد گذرانديم ، آن وقت است كه دست انتقام خداوند قهار از آستين غيب بيرون آمده و گلوى ما را مى فشرد و به مكافات اعمال و كيفر كردار خودمان مى رساند و عذاب هاى گوناگون خويشتن را فرو فرستاده و نازل مى نمايد.
چنانچه از حضرت ثامن الائمه امام رضا (عليه السلام) منقول است كه آن بزرگوار فرمود:
اگر زمامداران دنيا و فرمانروايان جهان دروغ گفتند، خداوند در اثر اعمال زشت و كردار قبيحشان باران رحمت خود را باز داشته و آنان را به قحطى و كم آبى دچار و گرفتار مى سازد.
و اگر حاكم و فرمانرواى مردم ظلم و ستم را پيشه خود ساخته و بر مردم اجحاف و تعدى را روا دانست ، دولت و حكومت او خوار و ذليل شده و عاقبت از كفش بيرون مى گردد.
و اگر مردم زكات خودشان را نپرداخته و حقوق فقرا و مستمندان را ندادند پروردگار توانا حيوانات و چهارپايان آنان را مى ميراند و از دستشان مى گيرد(٣٦٤).
برادران دينى ! خداى نكرده اگر چند سال پشت سر هم بارندگى نشده و خشكسالى گردد، در نتيجه ، كميابى و قحطى و گرانى در سراسر كشور حكومت كند و سايه شوم خود را بر سر همه بيندازد، ممكن است مقتدرترين مردم و ثروتمندترين جمعيت با دردناكترين حال و فجيع ترين وضعى جان سپرده و از مال و منال خود بهره مند نگردد.

دو داستان عبرت انگيز در تاريخ پيشينيان امثال و نظاير اين گونه قضيه ها را بسيار مى خوانيم . از باب نمونه توجه شنوندگان ارجمند به دو داستان آموزنده زير جلب مى شود:
١ - ابن هشام كلبى يكى از پايه گذاران تاريخ اسلامى مى نويسد: در كشور يمن سيل قبرى را نمايان كرد، جنازه زنى را ديدند در حالتى كه هفت در سفيد و گوهر گرانمايه از گلويش آويزان بوده و در هر يك از دست و پاهايش ‍ هفت عدد از دستبند و النگو و خلخال و پابرنج وجود داشت و در هر انگشت او انگشترى بود كه با دانه هاى مرواريد قيمتى آراسته شده بود و يك تابوت و صندوقى پر از مال و نقود در بالاى سرش قرار گرفته بود و در آن صندوق نيز لوحى وجود داشت و اين كلمات سودمند و پر منفعت در آن منقوش شده بود:
به نام تو اى آفريننده جهان و پروردگار عالميان و خالق و معبود حمير(٣٦٥) من «تاجه» دختر ذى شغرم كسان خودم را براى آوردن طعام نزد يوسف و عزيز مصر اعزام نمودم وليكن درنگ كردند به يكى از نزديكانم يك مد(٣٦٦) نقره و سيم سكه دار دادم كه به اندازه آن آرد تهيه كند اما پيدا نكرد، دوباره يك مد طلا و زر دادم تا معادل و برابر آن خوراك و غذا آماده نمايد باز هم ميسر و ممكن نشد در مرتبه سوم يك مد لؤ لؤ شاهوار و مرواريد ناب به او دادم اين دفعه نيز دست خالى مراجعت نمود. سپس دستور دادم آن را آسياب كردند متاءسفانه از آن هم سودى نبرده و بهره مند نگشتم لذا از گرسنگى خشك شده و هلاك گرديدم هر كسى كه از احوالم باخبر گردد، از سرگذشت من درس عبرت ياد بگيرد و بداند هر زنى كه همانند من زر و زيور در بر داشته باشد، نمى ميرد مگر مانند من (٣٦٧)...
٢ - سيوطى در حسن المحاضره نقل كرده كه : در سال چهارصد و شصت هجرى قحطى و گرسنگى در مملكت مصر اتفاق افتاد و زنى از قاهره (پايتخت كشور مصر) بيرون آمده و با خود يك مد گوهر برداشته بود و فرياد مى كرد:
كيست كه اين گوهر را با ده سير گندم معاوضه و تبديل كند؟ هيچ كس به او نگاه نكرده و توجهى ننمود(٣٦٨). ان فى ذلك لعبره لمن يخشى (٣٦٩).

نخستين كسانى كه وارد دوزخ خواهند شد پس اى اغنيا و پولداران جهان ! از خواب غفلت بيدار شويد و از حال مستى به هوش آييد و بدانيد كسانى كه حقوق واجب خودشان را نمى پردازند، روز قيامت و رستاخيز در زمره نخستين اشخاصى كه وارد آتش سوزان دوزخ خواهند گرديد، محسوب مى شوند.
چنانچه از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) منقول است كه فرمود: كسانى كه در مرتبه اول داخل جهنم مى شوند (چند طايفه و گروهى مى باشند(٣٧٠)):
١ - امير و رئيسى است كه بر مردم مسلط گرديده وليكن با عدل و داد با آنان رفتار نكرده باشد.
٢ - غنى و ثروتمندى كه حقوق الهى را از مال خود بيرون نكرده و به صاحبانش نرسانيده است .
٣ - فقير و مستمندى كه متكبر و دماغش پر باد بوده باشد(٣٧١).

سخنى چند با فرمانروايان جهان پس اى اشخاصى كه الان پستهاى حساس را در اختيار داريد و داراى مقام و منصب و شوكت هستيد! از اين فرصتى كه به دست شما افتاده است استفاده كنيد و از مقام و شغلتان به سود خودتان بهره بردارى نماييد زيرا اين جاه و جلال هميشگى نبوده و دائما زرق و برق اين دنيا به كسى باقى نمانده و نخواهد ماند و آگاه شويد سير و سلوك اين جهان يكنواخت نيست ، روزگار فراز و نشيب بسيار و پيشامدهاى گوناگونى در بردارد و ممكن است عزيزترين مردم را در مدت كم و كوتاه ذليل ترين و خوارترين جمعيت گيتى قرار بدهد و از كثرت اعوان و فراوانى انصار خويش بهره مند نگردد و با وضع تاءسف آورى از اين جهان رخت ببندد.

هنگام تمام شدن وقت وسائل سودى نمى بخشد چنانچه مصداق اكمل و اتم اين مطلب درباره مروان حمار (آخرين خليفه بنى اميه) تحقق يافت و در حق وى صورت عمل به خود گرفت .
منقول است كه او در موقع جنگ و نبرد به افراد لشكر خود نگاه كرد. چون ديد سربازان و يارانش جزع و فزع راه انداخته و داد و فريادشان بلند بوده و آثار و علائم نااميدى از سيماى آنان معلوم و هويدا است ، گفت : «اينان عده و وسائلند موقعى كه مدت تمام شد و وقت به آخر و انتها رسيد، آمادگى و استعداد به آدم منفعت نرسانده و سود نمى بخشد(٣٧٢)».
تاريخ مى گويد: در كنار آب «زاب» (كه لشكر مروان با ارتش بنى عباس ‍ ملاقات نمود) در اثناء جنگ و وسط نبرد مروان براى رفع حاجت از اسب خود پايين آمد.
در اين موقع مركب او رم كرده و به جانب لشكرگاه خود برگشت ارتش او وقتى كه اسب مروان را ديدند گمان كرده اند كه او را كشته اند. از اين جهت روى به هزيمت گذاشته و فرار را بر قرار اختيار نمودند.
بعضى از علما در اينجا گفته است : ضيعت الدوله بالبول با يك بول كردن حكومت و دولت او از دست رفت و فرمايش حضرت شاه ولايت على بن ابيطالب (عليه السلام) كه فرمود: «هنگامى كه تقدير و سرنوشت انسان سر رسيد و قضاى الهى فرود آمد، تدبير و سياست گمراه و سرگردان مى شود(٣٧٣)» يعنى نمى توان از راه تدبير و نقشه كشى جلوى قضاى الهى را گرفت و هر نقشه اى كشيده شود، انسان را نمى تواند به مقصد و هدف برساند، درباره او مصداق پيدا كرد.
جمعى از ارتشيان او پابرجا ماندند، مروان با آن عده باقيمانده از ترس رقيب مخاصم خود به نام عبدالله بن على (عموى سفاح) خود را به حران رسانيد و از حران (٣٧٤) كه محل اقامت و مركز خزاين و دفينه هاى او بود، و كاخ مجلل و باشكوهى در آنجا براى خود ساخته بود، خارج گشت و در يكى از قرا و آبادى هاى «فيوم»، به نام «بوصير» رحل اقامت انداخت و آنجا را مسكن گزيد و دستور داد غذا بپزند.
هنگامى كه غذا آماده شد، مروان مشغول خوردن طعام گرديد، هنوز از طعام فارغ نگرديده بود، ناگهان باخبر گشت كه عبدالله بن على او را محاصره نموده و چون صداى طبل جنگ و هياهوى لشكر به گوشش ‍ رسيد، دست از طعام برداشت و با شمشير از كنيسه و كنشت بوصير بيرون آمد.
ارتش بنى عباس دور او را گرفتند، عامر بن اسماعيل دستور و فرمان داد سر او را از تن جدا كردند و زبانش را بريده و به كنار انداختند و به اين وسيله به زندگى او خاتمه دادند، سپس ديدند گربه اى پيدا شد و زبان او را خورد و به اين وسيله به مكافات اعمال و سزاى كردار زبان خويش رسيد.
زيرا در حالات او مى نويسند: جلوتر از اين اتفاق و حادثه با امر مروان زبان يكى از خدام و نوكرهاى خود را به جهت نمامى و سخن چينى كه كرده بود، بريده بودند و همين گربه او را خورده بود.
چقدر خوب است انسان از عجايب و شگفتى هاى اين گيتى درس عبرت بگيرد و از پاداش اعمال و جزاى بد كردار خويش ، خوف و ترس داشته باشد و بداند كه : كارهاى زشت و قبيح او واكنش و عكس العمل دارد و روزى پاپيچ او شده و گرفتارش خواهد كرد و جلوتر از روز قيامت و رستاخيز، در اين جهان سزاى كار خود را خواهد ديد و به اين نكته در فرمايش سيد سجاد امام زين العابدين (عليه السلام) اشاره شده است آنجا كه فرمود:
بنده خدا از هيچ چيز جز نتيجه اعمال و كردار خويش نبايد بترسد(٣٧٥).

دختر خردمند مروان با چه سخنانى رئيس لشكر را پند و اندرز داد؟ خلاصه عامر بن اسماعيل وارد كنيسه شد و بر سر سفره طعام مروان ، نشست و از باقيمانده غذاى وى خورد و سپس دستور داد دختران مروان را در محفل و مجلس او حاضر نمايند تا به اين وسيله عيش وى كامل شده و به منتها درجه كيافى برسد.
دختر بزرگ مروان كه خردمند و هوشيار بود هنگامى كه پيش عامر احضار گشت ، به او گفت :
«اى عامر! بدان و آگاه باش و فريب اين روزگار غدار و گول اين دنياى مكار را نخور و مواظب باش كه پاى خود را از گليم خويش دراز نكنى و از اين حادثه عبرت آميز، پند بگير و متوجه باش كه فعلا بر مسند پدرم تكيه زده و بر فرش وى نشسته و از بقيه و بازمانده طعام او مى خورى و از نور و روشنايى چراغى كه پدرم براى خود روشن كرده بود، بهره مند مى شوى و با دخترش همنشينى كرده و نيت كاميابى دارى و تو را همين قضيه ها كافى است كه از خواب غفلت بيدار سازد و هيچ وقت مغرور اين دنيا مشو زيرا روزگارى كه با مروان اين طور رفتار نمود، اى بسا با تو و سفاح نيز چنين كند».
عامر از سخنان پر مغز دختر مروان متاءثر شده و او را از پيش خود دور نمود.

سفاح چه فرمانى را صادر كرد؟ مى نويسند: موقعى كه سفاح از داستان مطلع گشت ، بى اندازه ناراحت شده و به وسيله نامه عامر را مذمت كرده و از رفتار و كردار وى نكوهش نمود و به او نوشت :
«در مقابل اين كار زشتى كه از تو سر زده ، احسان كن و نماز بخوان و سه روز روزه بگير و ارتش تو نيز همين روزه را بگيرند(٣٧٦)».

دختر مروان چه تقاضايى كرد؟ عامر دختران و زنان و كنيزان مروان را با ديگر اسيران پيش صالح بن على (عموى سفاح) فرستاد. هنگامى كه آنها را نزد صالح آوردند، دختر بزرگ مروان نخست لب به سخن گشود و گفت :
«اى عموى اميرمؤمنان ! خداوند تو را نگه دارد و همه كارهايت را رو به راه سازد و تمام نعمتهايش را در هر دو سراى بر تو ارزانى دارد، ما دختران تو و دختران برادر و پسر عموى تو مى باشيم بخشش و كرم خود را شامل حال ما گردان ، آن مقدارى كه از ما ظلم و ستم به شما رسيده است (عفو فرما».
صالح در پاسخ وى گفت : «هيچ يك از شما را زنده و باقى نخواهم گذاشت و همه تان را از دم شمشير مى گذرانم .
آيا پدرت پسر برادرم ابراهيم بن محمد را در حران نكشت ؟
آيا هشام بن عبدالملك ، زيد بن على بن الحسين را در كناسه كوفه (محل انباشته شدن خاكروبه و زباله) به دار نياويخت ؟
آيا عبيدالله بن زياد، مسلم بن عقيل را در كوفه به قتل نرسانيد؟ آيا يزيد بن معاويه حسين بن على (عليه السلام) را به وسيله عمر بن سعد با اهل بيتش ‍ شهيد نكرد.
آيا حرم پيامبر خدا را همانند اسيران روم به اسيرى نبردند و آنان را بر يزيد بن معاويه وارد نساختند و جلوتر از ايشان سر مطهر حسين بن على (عليه السلام) را بر بالاى نيزه نكرده و در قراء و شهرها نگردانيدند؟ تا اينكه او را در دمشق بر يزيد بن معاويه وارد كردند گويا سر يك نفر مرد خارجى به نزد وى فرستاده شده است !
آيا زنان و حرم رسول خدا را مثل اسيران فرنگى نگه نداشت و لشكر ستمكار و جفاكار اهل شام و طبقات پست مردم آن شهر با چشمان پر به آنان نگاه نكرده و رسيدگى دقيق و كامل نمى نمودند و آنان را از او به كنيزى درخواست نمى كردند؟
اين كارها نبود مگر سبك شمردن پيامبر خدا و جراءت و جسارت بر خداوند عزوجل و كفران نعمت در برابر و مقابل آن ذات مقدس ، و چيزى از ظلم و ستم در حق اهل بيت فروگذار نكرديد و هر چه قدرت داشتيد و هر اندازه كه از دستتان برمى آمد، انجام داديد و چه عمل بدى را انجام نداده ايد كه جاى اين توقعات باشد...».
آرى بنى اميه بدعت هاى فراوانى را در دين و آئين خدا احداث نموده و از خودشان باقى گذاشتند از جمله حمل سر مسلمانان و گوينده كلمه طيبه لا اله الا الله و گردانيدن آن در شهرها بود.

نخستين سرى كه در اسلام آن را سير دادند در ميان مورخان اختلاف است كه نخستين سرى كه آن را در قرا و شهرها سير داده و گردانده اند، كدام سر مى باشد؟
عده اى گفته اند: سر پاك و پاكيزه عمرو بن حمق (٣٧٧) صحابى بود كه با دستور و فرمان معاويه عملى گرديد و اين قول را جزرى در كامل اصح دانسته است (٣٧٨).
جمعى مى گويند سر مطهر فرزند رهبر اسلام و پيامبر آخرالزمان و سالار شهيدان حسين بن على (عليه السلام) است كه با دستور ابن زياد آن را از كوفه به سوى شام به نزد يزيد بن معاويه حركت داده اند(٣٧٩).

سخنرانى سيزدهم : كبر و غرور يا عامل انحطاط و سقوط
قال الله تعالى و لا تمش فى الارض مرحا انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا(٣٨٠).

آدم مغرور بيچاره اى است كه خود آگاه نيست يكى از اخلاق زشت و خوى هاى ناشايسته كه در آيات قرآن و اخبار و سخنان بزرگان فوق العاده از آن مذمت شده و صاحبش مورد نكوهش و سرزنش قرار گرفته است ، تكبر و خودبينى مى باشد.
كسى كه داراى صفت غرور و جاه فروشى مى باشد، بيچاره و بينوايى است كه خود مطلع و آگاه نيست ، براى اينكه راه مقصود و مطلوب را اشتباه رفته و غلط مى پيمايد و هر اندازه با اين وضع و كيفيت به سير و حركت خود ادامه بدهد، همان اندازه از هدف اصلى و خواسته خويش فاصله گرفته و دور خواهد بود.
براى توضيح مطلب و روشن شدن عرايض و گفتار خود، مقدمه مختصر و كوتاهى به عرضتان مى رساند و آن اينكه :
خداوند قادر و متعال ، در اين دنياى ناپايدار و جهان موقت و فانى ، همان طورى كه براى تحقق امور محسوس و چيزهاى مشاهد و ديدنى مقدمات و علل و سببهايى معين كرده است كه بدون آنها ذى المقدمه و معلول در خارج صورت نگرفته و محقق نمى گردد، همچنين براى امور غير منظور و ناپيدا مانند بزرگى و سرورى و عزت و شرف نيز، وسايل و راه هايى قرار داده است كه بدون آنها انسان نمى تواند به هدف و مراد خويشتن نائل گردد.
پس اگر انسان از آن طريقى كه آفريدگار جهان براى به دست آوردن مطلوب و نيل به مقصود مقرر و معين نموده و آن را به وسيله سفرا و پيامبران خود به مردم ابلاغ نموده و رسانيده است وارد شود، مى تواند به آرزو و آمالش ‍ برسد و شاهد مقصود و عروس مراد را در آغوش گيرد و الا جز محروميت عايد و نصيبش نخواهد گشت .
اين موضوع از جهات آيات و اخبار مسلم بوده و جاى هيچ گونه شك و شبهه اى نمى باشد.

وسيله تعالى و بزرگى چيست ؟ از سخنان رهبران دينى و پيامبران الهى و جانشينان و اوصياى ايشان ، آنچه كه در موضوع بحث ما نقل شده استفاده مى شود، اين است كه پروردگار عالميان و آفريننده كاينات برترى و بلندى را در تواضع و ذلت و خوارى را در تكبر قرار داده است .
هر كسى كه مى خواهد در بين مردم عزيز و سربلند گردد، بايد شكسته نفسى و فروتنى را پيشه خود ساخته و از صفت غرور پرهيز و اجتناب كند زيرا خالق توانا تواضع را سبب عزت و سرفرازى قرار داده است چنانچه شيرينى كام را در خوردنيهاى شيرين و تلخى كام را در تلخيها، جزء خواص ‍ ذاتى آنها قرار داده است .
بنابراين فرزندان آدم به وسيله تواضع و افتاده حالى ، مى توانند خودشان را در نظر خالق موجودات و آفريننده خلايق ، عزيز و محترم قرار داده و براى خودشان در قلوب آدميان و دلهاى طبقات مختلف مردم جاى باز كنند و جمعيت را فريفته و دلباخته خويشتن سازند.
اين مطلب را پيشوايان اسلامى با بيانهاى مختلف (٣٨١) و تشبيهات گوناگون ، به پيروان آئين مقدس اسلام ابلاغ نموده اند. از باب نمونه به نقل يك حديث اكتفا مى شود و آن اينكه :
در كتب اخبار، از رهبر بزرگ اسلام ، روايت كرده اند كه آن بزرگوار فرمود: «هيچ كس از فرزندان آدم نيست جز اينكه با او دو فرشته (با ابزار و وسايل خاصى) همراه هستند و آن دو فرشته از بندگان خدا مواظبت مى كنند، هرگاه انسان خويشتن را بزرگ و ارجمند دانست آن دو ملك او را به سوى زمين مى كشند و سپس مى گويند: پروردگارا او را بگذار و كوچك و گمنامش ‍ كن و اگر بشر خود را فروتن و حقير شمرده و تواضع نمود، درباره وى دعاى خير كرده و عرض مى كنند خدايا! او را سرفراز كن و عزيز و سربلند قرار بده (٣٨٢)».
مضمون همين حديث از فرزندان آن حضرت با اندك فرق و تفاوتى نيز نقل شده است ، مثلا در خبرى كه از حضرت امام صادق (عليه السلام) منقول است ، يك ملك و فرشته ذكر شده و فرموده كه :
«شخص متكبر و خودبين ؛ هميشه در نظر خود بزرگترين مردم و در انظار جمعيت كوچكترين افراد محسوب مى گردد، برعكس آدم متواضع و فروتن كه پيوسته خود را كمترين خلايق تصور و گمان مى كند، اما در نظر بندگان خدا شريف ترين افراد و عزيزترين آنان به شمار مى رود(٣٨٣)».

ظاهر حديث مراد نيست البته بر صاحبان دانش و بينش مخفى و پنهان نيست كه اين احاديث شريفه كنايه و اشاره است و حضرات معصومين (عليهم السلام) براى سهولت فهم مطالب و آسان شدن درك حقايق ، مطلب را از صعوبت و مشكلى كه داشته پايين آورده و به افق افكار ما نزديك ساخته اند و با ذكر مثال ما را مطلع و آگاه نموده اند.
و الا معلوم نيست كه ظاهر حديث مراد و مقصود باشد، بلكه منظورشان اين است كه مى خواهند بندگان خدا را از اين راه متوجه سازند و به آنان بفهمانند كه مجد و شرف در دست خداست و انسان آن را بايد از پروردگار عالميان طلب و درخواست نمايد زيرا هر چه هست از او است و خداوند بايد انسان را سرفراز كرده و سربلند نمايد.

كبريايى و جبروت ويژه خداوند است صفت بزرگى مخصوص پروردگار عالميان است زيرا آفريننده زمين و آسمان ، كبريا و جبروت را به خود منحصر نموده و اختصاص داده است و هر كس با خداوند در اين صفت خاص رقابت و ستيزه كند، در اين دنيا ذليل و خوار شده و در رستاخيز مستوجب عذاب و سزاوار آتش جهنم خواهد گرديد.
چنانچه از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) منقول است كه فرمود: «خداوند عزوجل مى فرمايد: كبرياء و بزرگوارى رداء و جبه من است و عظمت ازار و پوشاكم مى باشد هر كس با من در يكى از اين دو مخاصمه و نزاع كند، او را در روز قيامت به آتش جهنم خواهم افكند(٣٨٤).

با همه كوشش محصول ناچيز ما در اين جهان كسان بسيارى را مى بينيم كه خود و همه منسوبين و بستگانش با تمام قوا و نيرو، شب و روز در تعالى و ترقى خويش سعى و كوشش مى نمايند در برابر اين همه فعاليت عوض پيشرفت روز به روز عقب رفته و هر آنى بر گمناميش افزوده مى شود.
برعكس ، عده اى را مى بينيم به علاوه كه خودشان در فكر و انديشه بزرگى و سرورى نيستند و كوچك ترين اقدامى براى پيشرفت و ترقى شان انجام نمى دهند و دائما معاندين و دشمنانشان ، بيست و چهار ساعته با وسايل مختلف و اسباب گوناگون كه در اختيار دارند، در اضمحلال نام آنان و پايمال نمودن رسم و آثارشان تلاش و تقلا مى نمايند، با اين حال هميشه بر مجد و بزرگيشان افزوده شده و شهرت جهانى پيدا مى كنند و اين نيست جز اينكه دست قوى و نيرومندى در كار است كه فعاليت و كوشش هاى طبيعت را خنثى ساخته و بى اثر مى سازد.

فرد مطرود شخص متكبر و خودخواه ، علاوه بر اينكه در ميان مردم ناشناس و بى نام و نشان است ، زيرا جامعه بشرى در اثر همين خوى زشت او را طرد كرده و از خودشان دور مى كنند، و از اين سبب معروف و مشهور نمى گردد، پيوسته در حيات و زندگانى خويش ناراحت بوده و با اضطراب و نگرانى و دلهره عمرش را سپرى مى سازد.
براى آنكه كسى كه خود را بزرگ شمرده است و به خود باليد و در او خوى عجب و خودبينى پيدا گشت ، كوچكترين اهانتى كه به او بشود در نظرش ‍ بسيار جلوه كرده و آن را فوق العاده مى شمارد و از اين لحاظ بيش از معمول و متعارف ناراحت مى گردد.


۱۵
گفتار علوي


به طورى كه به خود اجازه مى دهد و نفس خويشتن را حاضر مى سازد در برابر اين عمل ناچيز، حريف خود را نابود ساخته و از بين بردارد تا اينكه ساير مردم چنين اهانت و تحقير را درباره او انجام ندهند.
از اين جهت صاحبان اين خوى ناپسند (صاحب غرور)، دائما در رنج و تعب است و آدم مغرور در پيش خود گمان مى كند كه همه مردم بنده و برده او مى باشند و لذا بايد در برابر وى وظايف عبوديت و بندگى را مراعات نمايند.
هنگامى كه مى بيند خواسته هاى وى عملى نگشت ، خود را ذى حق مى داند كه بر عليه طرف اقدامات سوئى نمايد، در اين موقع است كه شيطان سر راه او نشسته و با انواع و اقسام حيله و نيرنگ به محرمات و كارهاى ممنوع وادارش مى سازد.

شخص مغرور از بهشت محروم است به اين وسيله ايمانش را از كفش خارج و به عذابهاى سخت پروردگار عالميان دچار و گرفتار مى نمايد.
چنانچه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده اند كه فرمود: «داخل بهشت و جنت نخواهد شد كسى كه در قلب و دل او يك ذره و سر سوزن نخوت و كبر بوده باشد(٣٨٥)». و مضمون همين حديث شريف از حضرت صادق (عليه السلام) نيز نقل شده است (٣٨٦).
ما وقتى كه از سبب و انگيزه اين مطلب جستجو كرده و بررسى كامل و دقيق مى كنيم به اين نتيجه مى رسيم كه اين خوى ناشايسته ميان بنده و اخلاق مؤ منان فاصله شده و مانع و حائل مى گردد و نمى گذارد اوصاف اشخاص ‍ نيكوكار و خوبى هاى رادمردان الهى را به دست آورده و كسب نمايد و مانند آنان به وسيله اعمال پسنديده و كردار نيك شايسته درهاى بهشت را به رويش باز كند و از خصال ذميمه و صفات رذيله كه درهاى آن را به روى انسان مسدود كرده و مى بندد، پرهيز و اجتناب نمايد.
زيرا آدم خودبين و جاه فروش نمى تواند براى مسلمانان و برادران دينى خود دوست دارد آنچه را براى خويشتن دوست مى دارد و باز قدرت ندارد تواضع و فروتنى را پيشه خود سازد، در صورتى كه همين خوى نيكو در راءس اخلاق حسنه واقع شده و سرگل و برگزيده اوصاف نيكو محسوب مى گردد.
همچنين نمى تواند از اوصاف خبيثه مثل كينه ورزى ، حسد، غضب ، غيبت مردم و بدگويى پشت سر آنان ، دورى گزيند و همين صفت زشت است كه انسان را براى حفظ مقام و نگهدارى تجبر، به در خانه هر شخص ‍ پست فطرت و فرومايه مى برد و از ارتباط و اختلاط و معاشرت با مردان حق (كه در ظاهر سرمايه عزت و بزرگوارى را واجد و دارا نمى باشند) باز مى دارد و صاحب خود را از سعادت و خوشبختى محروم مى سازد.

تواضع جز در برابر متكبر، مطلوب و پسنديده است در مذمت و نكوهش صفت غرور همين كافى است كه رهبران دينى و پيشوايان اسلامى در تمام احوال و در برابر هر نوع مردم (چه بزرگ و چه كوچك) دستور تواضع و فروتنى و شكسته نفسى را به پيروان خود داده اند جز در برابر آدم متكبر كه نسبت به او فرمان مناعت طبع و نجابت و بزرگى صادر كرده اند.
تا به اين وسيله بر خوى زشت و ناپسند وى اضافه و افزوده نشده و باعث گستاخى او نگردد و در پيش خود تصور و گمان نكند كه داراى مقام و منصبى است و بيش از پيش ، اين سجيه كثيف و طبيعت سخيف و خلق ناشايسته او را بيچاره نساخته و به روز سياه ننشاند(٣٨٧).

نخستين مرحله فروتنى و شكسته نفسى از فرمايش و سخنان رهبران اسلامى و كلام بزرگان و عقلاء و خردمندان در جاهاى متعدد استفاده مى شود كه كوچكترين مرحله تواضع و افتادگى اين است كه انسان از قبول سخن حق و مطلب صحيح و درست استنكاف و عار نداشته و در برابر سخن منطقى و عقلى و در مقابل حق و حقيقت مطيع و منقاد بوده باشد و هيچ گونه از پذيرفتن آن در خود احساس حقارت و ناراحتى ننمايد بلكه با كمال ميل و رغبت و با جان و دل قبول نموده و در مقابل آن تسليم شود گو اينكه آن از كوچك ترين جمعيت و حقيرترين مردم بوده باشد.
و اشاره به اين مطلب است فرمايش على (عليه السلام) كه در كلمات قصار و سخنان كوتاه خود فرموده است : لا تنظر الى من قال ، و انظر الى ما قال (٣٨٨).
يعنى به گوينده سخن منگر كه شريف است يا پست ، عالم است يا دانشمند يا جاهل و نادان ، بلكه به خود كلام و سخن بنگر اگر نيك باشد قبول كن و اگر نيك نباشد ترك كن و بگذار.
و از اين ضابطه و قاعده كه گفته شد؛ اقل مرتبه كبر و غرور و كوچكترين مرحله آن نيز به دست مى آيد و معلوم مى گردد كه نازلترين و پست ترين پايه آن ، انكار حق مى باشد كه انسان از روى تكبر و بزرگ منشى از پذيرفتن حق و حقيقت سر باز زده و از قبول آن خوددارى كند، پس از آنكه حقيقت و واقع را فهميده باشد(٣٨٩).

عاليترين مرحله تواضع حالا كه نخستين مرحله تواضع به دست آمد، مرحله نهايى و قسمت مهم آن به عرضتان مى رسد.
از گفتار ائمه دين و راهنمايان بشر، معلوم مى شود كه : بهترين تواضع و شايسته ترين فروتنى اين است كه انسان نزد كسى و در مقابل شخصى كه از جهات ثروت و مقام و كثرت علم و وفور دانش و يا ديگر مزايا (كه باعث تفوق و برترى يكى بر ديگرى است) از او پست تر و پايين تر مى باشد، شكسته نفسى و افتادگى نمايد تا به اين وسيله به او آگاه كند كه از لحاظ امور دنيوى هيچ گونه بر او ترجيح و مزيتى ندارد.
وليكن نزد شخصى كه از لذايذ گيتى و نعمت هاى گوناگون آن بيش از او برخوردار است ترفع و برترى نموده و نجابت و مناعت طبع از خود نشان بدهد تا از اين راه طرف را متوجه سازد كه از جهت ذخاير اين دنيا و زر و زيور و زرق و برق اين سراى ناپايدار، هيچ گونه بر وى فضل و تفوقى ندارد(٣٩٠).
و از اين جهت فرموده اند: تواضع از هر كسى پسنديده و نيكو است وليكن از اغنيا و ثروتمندان بهتر و شايسته تر مى باشد و كبر و خودپسندى از همه خلايق و آفريده ها زشت و ناپسند است اما از فقرا و مستمندان قبيح تر و زشت تر است (٣٩١).
براى آنكه وسائل تعالى و ترقى و برترى به هيچ وجه در آنان نبوده و نيست پس تكبر و غرورشان فقط از جهت عناد و خبث ذات مى باشد.

تواضع و فروتنى باعث فراوانى نعمت است اسلام پيروان و تابعين خود را در همه احوال و اوقات به شكسته نفسى و فروتنى سفارش و دستور داده است ، به ويژه هنگامى كه بلا و مصيبت و پيشامد ناروايى از آنان برطرف شده يا به نعمت و احسان جديد و تازه اى برسند.
زيرا در اين صورت اگر انسان از خود افتادگى و شكسته نفسى نشان داده و اظهار نمايد، سبب بقاء نعمت و باعث دوام آن مى گردد(٣٩٢) چنانچه كفران نعمت انگيزه زوال و فناء آن مى باشد همچنانچه خداوند متعال ، همين مطلب را به حضرت عيسى وحى و الهام نمود(٣٩٣).

حضرت سليمان با كدام گروه مى نشست از اين سبب حضرت سليمان با آن قدرت و عظمتى كه داشت ؛ زمانى كه در مجلس وارد مى شد، به روى اغنياء و ثروتمندان نگاه مى كرد تا اينكه مى آمد نزد فقرا و مساكين مى نشست و مى فرمود: «مستمنديست كه با مستمندان مى نشيند(٣٩٤)».
ليكن بر خلاف اين دسته از جمعيت ، گروهى از مردم بوده و هستند وقتى كه صاحب نفوذ و داراى مقام و منصب شدند، تمام نعمتهاى گوناگون پروردگار عالميان را ناديده گرفته و زير پايشان گذاشتند و عوض شكرانه احسانهاى مختلف حضرت حق ، دست به جنايات و تبهكارى ها زده و عده اى را بى خانمان ساختند و هر چه از دستشان برمى آمد و مى توانستند از پيش ‍ ببرند مضايقه نكرده و انجام دادند.
جمعى به اين هم اكتفا و قناعت ننموده و ادعاى خدايى را در مغزشان پرورانده و در اوقات مناسب آشكار كردند و در راه اهداف و مقاصد پليد خودشان از غارت و قتل و خونريزى نهراسيده و تا سرحد امكان در راه تاءمين اغراض پست خود جلو رفتند.

سخنى كه از روى تكبر بر زبان فرعون جارى شد امثال و نظاير اين گونه اشخاص در تاريخ فرمانروايان سابق و بيوگرافى حكمرانان مردم پيشين ، بسيار به چشم مى خورد. از جمله همان افراد يكى هم فرعون بود خداوند متعال به او ملك و قدرت و حكومت ارزانى داشت ، به جاى اينكه به خالق و آفريدگار خود در برابر نعمتهائى كه به او عطا نموده و بخشيده بود ستايش كرده و سپاسگزار باشد و به نبوت و پيغمبرى حضرت موسى ايمان آورده و تصديق نمايد و با آن نيروئى كه در اختيار داشت به خلايق و بندگان حضرت احديث خدمت كرده و حوائج و نيازمندى هاى آنان را برطرف سازد، ادعاى الوهيت و خدايى نموده و توده هاى مختلف مردم را به خدائى خود دعوت كرد.
با اينكه خود از حقيقت مطلب و واقعيت امر مطلع و آگاه بود و كاملا مى دانست كه اين سخن و كلام جز تكبر و خودبينى منشاءيى ندارد، از اين رو هنگام گرفتارى در موارد خلوت اقرار و اعتراف مى نمود.

داستان ابليس و فرعون فرعون بى شرمى و گستاخى را به حدى رسانيده بود كه مورد طعن و سرزنش شيطان نيز قرار گرفت ، موقعى كه با او ملاقات نمود و تفصيل آن داستان را مرحوم سيد نعمت الله جزائرى در انوار نعمانيه چنين آورده است كه :
«يك مرد از پيروان و تابعين فرعون پيش وى خوشه انگورى آورد و گفت : «مى خواهم اين را جواهر گرانبها گردانى ، زيرا تو پروردگار عالمى و بر اين كار نيرو و قدرت دارى» فرعون آن را گرفت ، وقتى كه شب شد و ظلمت و تاريكى آن بر همه جا حكم فرما شد، درهاى خانه اش را بست و دستور داد كه كسى بر او داخل نشود. پس درباره انگور به فكر فرو رفت و در پيرامون آن انديشه مى كرد كه چه كار كند و به چه وسيله آن را مرواريد سازد، شيطان به در خانه او آمد و در خانه را كوبيد، فرعون گفت : كيست ؟ ابليس در جواب او كلمه ناهنجارى بر زبان جارى ساخت و گفت : «چگونه خدايى هستى كه نمى دانى پشت در كيست ؟» فرعون او را شناخت و اجازه ورود به او داده و گفت : «اى ملعون و رانده شده از درگاه خدا وارد شو». ابليس ‍ گفت : «ملعونى بر ملعون ديگر وارد مى گردد».
پس از ورود ديد خوشه انگورى در جلويش گذاشته و حيران و سرگردان است . شيطان گفت : «اين خوشه انگور را به من بده» فرعون خوشه انگور را به او داد. ابليس بر آن اسم اعظم خواند ناگاه فرعون متوجه شد كه خوشه انگور به صورت و شكل بهترين مرواريد درآمد شيطان به او گفت : «انصاف بده اى بى انصاف ، من با اين علم و دانش و كمال ، تصميم گرفتم بنده اى از بندگان خدا بشوم ، وليكن مرا به بندگى در خانه اين سلطان و پادشاه نپذيرفتند، تو با اين حماقت و جهل و نادانى قصد و آهنگ خدائى نموده و مدعى اين مقام بزرگ شده اى ؟» فرعون گفت : «براى چه به آدم سجده نكردى هنگامى كه به تو دستور سجده را دادند؟» گفت : براى آنكه مى دانستم شخص كثيف و پليدى مانند تو از صلب وى خواهد آمد، لذا از سجده او امتناع ورزيدم (٣٩٥)».

وليد بن يزيد موقعى كه بر تخت خلافت نشست چه كارهايى كرد؟ از كسانى كه از قدرت و نيروى خود سوءاستفاده كرده و بهره بردارى ناروا نموده و طريق ظلم و ستم و راه فسق و فجور را پيمودند، يكى هم وليد بن يزيد بن مروان بود. در حالات وى دانشمندان اسلامى و علماى فريقين (شيعه و سنى) مى نويسند: «پس از آنكه به خلافت غاصبانه رسيد، مرتكب فجايع و شنايع گوناگون گرديد. از جمله جسارت را به حدى رسانيد كه روزى به كتاب خدا و قرآن مجيد تفاءل نمود و اين آيه مباركه آمد: و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد(٣٩٦) يعنى درخواست غلبه و پيروزى از خداوند نمودند، هر بيدادگر و ظالم و خودسر ناكام و نااميد شد. وليد قرآن را تا كرده و بر هم گذاشت و آن را هدف نشانه و تير خود قرار داد و آن قدر تير بر آن زد كه تكه تكه شد و هنگام انداختن تير اين اشعار را سروده و به زبانش جارى مى كرد.

تهددنى بجبار عنيد / فها انا ذاك جبار عنيد اذا ما جئت ربك يوم حشر / فقل يا رب مزقنى الوليد يعنى مرا به وسيله ستمگرى و سركشى بيم داده و مى ترسانى . پس بدان كه من آن گردن كش و خودسرم . هنگامى كه (روز حشر و رستاخيز) پيش ‍ پروردگارت آمدى از من گله و شكايت كن و بگو وليد مرا دريده و پاره پاره نمود(٣٩٧).
پس از اين قضيه و حادثه عمرش كوتاه گشته و زندگانى مختصرى نمود تا اينكه او را با بدترين وضعى كشتند و به حيات و زندگيش خاتمه دادند و به سزاى اعمال و كيفر كردارش رسانيدند(٣٩٨).

جايى كه كنيز وليد به امامت نماز مى پردازد باز دانشمندان اهل تسنن در بيوگرافى و شرح حال او مى نويسند: «يك شب مؤ ذن اذان صبح را گفت . وليد بلند شد و با كنيز خويش شراب خوردند و در حال مستى با او نزديكى و آميزش كرده و سوگند خورد كه با مردم جز او كس ديگر نماز نخواند. و لذا وليد لباس و پوشاك خود را بر وى پوشانيد و با نجاست و پليدى ظاهرى و باطنى او را به مسجد و خانه خدا فرستاد تا با حال ناپاكى و آلودگى با مسلمانان نماز بخواند(٣٩٩)».

وليد بكارت دخترش را ازاله نمود نيز نقل كرده اند: وليد روزى به خانه آمد ديد دخترش پهلوى دايه اش نشسته است همانجا بر زانوى وى نشست و بكارت و عفتش را ازاله نمود دايه گفت : «كيش مجوس را پذيرفته اى ؟» وليد اين شعر را خواند:

من راقب الناس مات هما / و فاز بالذه الجسور «كسى كه رضايت و خشنودى توده مردم را رعايت كرده ، با غم و غصه و حزن و اندوه جان سپرد و كسى به لذات و خوشگذرانى نائل شد كه در كارهاى خويش جراءت و جسارت داشته باشد و دلير و بى باك بوده است (٤٠٠)».

وليد از فرعون بدتر بود براى همين كارهايش ؛ حديث و خبرى دلالت دارد كه : «بى شك در اين امت مردى به نام وليد پيدا خواهد شد، كه از فرعون بدكردارتر و شريرتر مى باشد» علماء و دانشمندان بر اين فرد كثيف و پليد تاءويل نموده و بر وى تطبيق كرده اند(٤٠١).

سخنرانى چهاردهم : يك بيمارى عمومى
قال الله تعالى فى كتابه : قتل الانسان ما اكفره من اى شى ء خلقه من نطفه خلقه فقدره ثم السبيل يسره ثم اماته فاقبره ثم اذا شاء انشره (٤٠٢).
ديشب در پيرامون مذمت تكبر و خودپسندى و نكوهش غرور و نخوت ، شمه اى صحبت شد و مطالبى در اطراف و جوانب همين موضوع به محضر مقدس برادران دينى و اسلامى - به اندازه اى كه وقت مجلس مقتضى بود - تقديم گرديد.
امشب نيز با تاءييدات ربانى و توفيقات سبحانى ؛ تتمه و بقيه همان مطلب را تعقيب و دنبال نموده و عرايضى راجع به معالجه كبر و نخوت و كيفيت تواضع و چگونگى به دست آوردن فروتنى ، به سمع شنوندگان ارجمند مى رسد.

يك بيمارى عمومى نخوت و خودبينى از اوصاف و خوى هايى است كه عامه مردم و توده جمعيت به آن مبتلا و گرفتارند. بلكه اگر گفته شود انسان به طور كلى و بدون هيچ استثناء از آن عارى و خالى نبوده و همه بندگان خدا از آن مستثنى نبوده و كسى پيدا نمى شود كه متصف به اين صفت زشت و قبيح نبوده باشد، كلام اغراق آميزى نزده و حرف صحيح و سخن درست گفته ايم .
از اين جهت اگر اين گونه امراض معالجه نشود و در ميان جامعه هاى بشرى به ويژه در بين مسلمانان شدت پيدا كند، فوق العاده و بيش از حد متعارف و معمول خطر دارد و توده هاى مختلف مردم را به نيستى تهديد كرده عاقبت و سرانجام ، آنان را به روز سياه خواهد نشاند. از اين لحاظ بر همه فرض و لازم است كه هر چه سريعتر و زودتر به فكر و انديشه و معالجه اين مرض ‍ مهلك و بيمارى خطرناك بيفتند، تا خويشتن را از اين درد و مرض سهمناك و خطرناك نجات داده و از زحمت و ناراحتى آن در هر دو جهان رها و آزاد گردند.

نيازمندى به دارو البته بر صاحبان علم و دانش و افراد روشن ضمير و كسانى كه داراى عقل و خرد مى باشند، پنهان نيست كه : معالجه اين گونه امراض تنها با ليت و لعل (كاشكى و شايد) و آرزوهاى خشك و خالى ، صورت نگرفته و محقق نمى گردد، بلكه احتياج به دارو و درمان حقيقى دارد تا به واسطه آن ريشه درد و اصل آن قطع گردد.

داروى اين بيمارى دو چيز است آن چه از مجموع و روى هم رفته آيات شريفه و اخبار و احاديث كه از رهبران اسلامى و سفراى الهى و جانشينان واقعى منقول است ، استفاده مى شود، اين است كه معالجه اين ناخوشى با دو چيز ميسر و امكان پذير است :
١ - نخست تفكر در خلقت : بشر پى به عظمت خالق و آفريننده خود و ساير خلايق و موجودات برده و به عجز و ناتوانى خويش آگاه گردد.
٢ - و پس از آن به علم و دانش خود عمل نمايد. در اين صورت انسان يقينا از اين بيمارى شفا يافته و از مهالك و گرفتارى هاى آن رها خواهد شد. زيرا هنگامى كه آفريدگارش را شناخت و به عظمت و كبريايى وى پى برد و عجز و ناتوانى خود را به دست آورد و فهميد كه او پست تر و خوارتر از هر ذليل مى باشد، آن وقت قهرا اعتراف و اقرار خواهد كرد كه : جز خداى توانا كسى سزاوار مجد و شرف نبوده و نخواهد بود.
و از اين جهت دانشمندان عالم و خردمندان جهان گفته اند: «تواضع و فروتنى هر انسانى به اندازه معرفت و شناسايى او به نفس خويشتن و پروردگارش مى باشد. هر مقدار علم و دانايى انسان به آن دو بيشتر بوده باشد؛ همان قدر شكسته نفسى او افزوده شده و علاوه مى گردد(٤٠٣)».

خلقت و آفرينش بشر از چه بوده است ؟ از اين سبب تا آن جايى كه وقت مجلس به ما اجازه مى دهد در پيرامون ابتداء خلقت انسان و چگونگى وى پس از مرگ و سرگذشت او در ميان اين دو حالت با برادران خود صحبت مى شود.
خداوند ذوالجلال در آيات عديده و بسيارى از سوره هاى قرآن كريم ، كيفيت خلقت و آفرينش بشر را بيان فرموده و چگونگى آن را شرح و بسط داده است . از جمله آياتى است كه در طليعه منبر و آغاز سخن تلاوت و قرائت گرديد.
پروردگار عالميان در اين آيات شريفه ، حالات مختلف و گوناگون انسان را از آغاز تا سرانجام آن ذكر و بيان نموده ، درباره نخستين آفرينش فرزندان آدم مى فرمايد: «آدمى را از نطفه و آب منى آفريديم» و همه مى دانيم اصل و ماده آن هم خاك است ، كه از پست ترين موجودات اين عالم سفلى و خوارترين مخلوقات جهان هستى به شمار مى رود و پس از طى مراحل و پشت سر گذاشتن منازل مختلف و طرح و قبول نمودن صورتهاى گوناگون به شكل نطفه درآمده است .

اسرارى كه يك نطفه دارد در بى مقدارى و حقارت منى همين بس كه يكى از نجاسات شمرده شده است و اگر سر سوزنى از انسان خارج گردد، بايد همه بدن خود را بشويد و غسل نمايد. (و همانند ساير نجاسات و پليدى ها نيست كه با شستن و تطهير محل نظيف و پاك گردد).
در عين حال خلقت و آفرينش آن به طورى عجيب و شگفت انگيز است ، كه تمام علما و دانشمندان را حيران و سرگردان ساخته است . در اين آب گنديده ، ذرات بسيار خورد و ريزى وجود دارد، كه با چشم معمولى و متعارف قابل درك نمى باشد. فقط در زير ميكروسكوب و دستگاه ريزبين و ذره بين معلوم گشته و ديده مى شوند.
اين ذرات در نطفه مرد، به شكل و صورت نوزاد قورباغه است و تقريبا شباهت به زالوى ريز و كوچك دارد كه داراى سر بزرگ و دم باريكى است و در منى زن مدور و گرد است .
پس از انتقال نطفه مرد به رحم و بچه دان زن ، ذرات منى به جانب همان ذره گرد منى زن ، هجوم و يورش آورده و دور آن را مى گيرند و همانند معشوق و دلبر، بر گرد دلباخته و محبوبه خود دور زده و مى چرخند، تا يك يا دو و زيادتر داخل مهبل و زهدان مى شوند هر تك تك آن ذرات طفل و بچه مى شوند و لذا بعضى زنها يك طفل و برخى دوقلو يا بيشتر مى زايند.
به مجرد دخول و ورود جرثومه مرد در جرثومه زن ، زود و بى درنگ دايره گردى به هم آمده و دم آن زالو را مى برد و شروع به فعاليت و كوشش و رشد و نمو مى نمايد و پس از مدت حمل و گذشتن نه ماه از عالم رحم ، به اين جهان پهناور منتقل مى گردد.
دانشمندان و علما كه در اين رشته مهارت و تخصص دارند و در جهان علم و دانش در اين فن معروف و مشهورند، براى فهماندن و آگاه نمودن ريزى اين ذره گفته اند: «اگر نطفه و منى هايى كه همه بشر موجود روى زمين و اين كره خاكى از آنها خلق و آفريده شده اند در يك جا انباشته و متراكم گردد، يك انگشتانه را پر نخواهد كرد و از همين ذره ريز تمام اعضاى جسد انسان (از قبيل : گوشت ، پوست ، رگ ، پى ، خون ، استخوان ، دستگاه گوارش ، دل ، شش ، چشم ، گوش و ...) پيدا گشته و به وجود مى آيد.
علاوه از خصوصيات و مزاياى جسمى و حالات روحى و روانى پدر و مادر، اوصاف بدنى و نفسانى پدران و نياكان قرون گذشته و دوره هاى سابق را در خود حفظ و نگه داشته است و باز تمام مزاياى گوناگون و مختلف هر ملت و جمعيتى و خصوصيات نژادى آنان (از قبيل سرخى و سفيدى و سياهى) و همچنين اوصاف و خصوصيات جسمى (مانند زيبايى ، خوشگلى ، بلندى ، كوتاهى ، نقص ، كمال ، ضعف ، ناتوانى ، نيرومندى ، توانايى و و و) در نطفه و منى ثبت و ضبط است و ملل و اقوام با همديگر تفاوت مى كنند، و نيز نشانه هاى رخسار و خطوط چهره و چگونگى چشم و لب و جمجمه و كاسه سر، همه اش در چكه منى و نطفه و در اين ذره ريز نهفته شده است (٤٠٤).
خلاصه پروردگار عالميان ، نطفه و آب منى را از هيئتى به هيئتى و از حالتى به حالت ديگر، انتقال داده و پس از مدتى آن را به بهترين صورت و زيباترين شكل در مى آورد و از تمام مزاياى حياتى برخوردار مى سازد و در صورتى كه در ابتداء خلقت و آغاز آفرينش ، جماد و مرده اى بيش نبود و هيچ گونه قدرت حركت و جنبش و نيروى حرف زدن و شنيدن و جلب منفعت و به دست آوردن سود و دفع ضرر و دور كردن زيان از خويشتن را نداشت .
خداوند از فضل و كرم خويش آن را زنده كرد و به او گوش شنوا و زبان گويا و چشم بينا ارزانى داشت و به او نيز عقل و خرد داد و آن را با زيور علم و دانش آراست و طرق و راه هاى تعالى و ترقى را به وى الهام نمود و آگاه ساخت .

با اين همه فضل و احسان تمرد چرا؟ ليكن بشر ناسپاس و انسان كافركيش ، در برابر اين همه نعمت هاى گوناگون و در مقابل اين گونه عطايا و بخشش ها طغيان و سركشى نموده و در غير آن راهى كه خالق و آفريننده اش نشان داده است ، گام برداشت و مانند اينكه از اصل خلقت و آغاز آفرينش خود غافل گرديده و آن را به دست نسيان و فراموشى سپرده است . و از اين جهت روز جزا و رستاخيز را منكر شده و معاد و دوباره زنده شدن را غيرممكن تلقى كرده و محال دانسته است .
خداوند متعال براى بيدار كردن بندگان خويش ، داستان آغاز خلقت آنان را پيش كشيده و گوشزد فرموده است و در آيات فراوان آنان را به تفكر و انديشه در پيرامون وجود خودشان واداشته است . از جمله مى فرمايد: «آيا براى انسان دو چشم نيافريديم و زبان و دو لب براى وى قرار نداديم ؟؟؟(٤٠٥)». يعنى با وجود اين همه آثار قدرت و نشانه هاى عظمت ، جاى شك و ترديد ديگر باقى نخواهد ماند.

سرانجام بشر و پايان زندگى او در اين جهان گمان مى شود اين اندازه بحث و گفتگو در ابتداى آفرينش انسان كافى باشد. اما سرانجام و عاقبت او موت و مرگ است . پس از انقضاء و گذشتن مدت و سپرى شدن وقت مقرر و محدود، قابض الارواح و هادم اللذات و فرشته مرگ به سراغ او آمده و با دست توانا و نيرومندش گلوى وى را فشرده و جان و روحش را قبض مى نمايد.
آن وقت نيز همانند خلقت نخستين جماد و بى حس و بى ادراك گشته و جز شكل اعضاء و جوارح و صورت و عكس آنها باقى نخواهد ماند. و اگر چند روزى در دفنش تاءخير بيفتد و آن را به خاك نسپارند، مثل مردار و لاشه ساير حيوانات گنديده و متعفن مى گردد و در مدت قليل و زمان كم بدن و اندام وى پوسيده گشته و از همديگر جدا مى شود و استخوان هايش تباه گشته و به خاك تبديل خواهد شد. و تمام حيوانات و همه جنبنده ها و حتى حشرات ريز و ضعيف و ناتوان بر آن حمله و يورش آورده و طعمه و خوراك خودشان قرار مى دهند و در نتيجه جسد لطيف و كالبد نظيف او، فضله و سرگين كرمها خواهد گشت و بهترين حال آن در اين است كه مثل اول و مانند آغاز كار خاك شده باشد.


۱۶
گفتار علوي


بشر روى كدام افتخار تكبر مى ورزد؟ برادران دينى و شنوندگان ارجمند! كسى كه ابتداى خلقت و آغاز آفرينش ‍ وى آن طور و انتها و آخرش اين طور باشد، آيا شايسته است باد در سر انداخته و مغرور گردد و آيا سزاوار نيست نخوت و جاه فروشى را كنار گذاشته و تواضع و فروتنى را پيشه خود سازد؟ براى چه خودستائى كرده و مباهات و سربلندى نمايد؟
و براى همين جهات بود كه حضرت اميرمؤمنان على (عليه السلام) از آدم متكبر تعجب نموده و مى فرمايد: «در شگفتم از فرزندان آدم چطور خودبين و خودپسند هستند؛ در حالى كه آغاز وى نطفه و آب منى و سرانجام او مردار و لاشه خواهد شد و در ميان اين حالت ظرف غائط و نقل كننده مدفوع خويش مى باشد سپس تكبر مى ورزد(٤٠٦)!!!».

در برنامه بزرگان فراموشى نيست از اين لحاظ رادمردان الهى و بندگان شايسته پروردگار عالميان ، هر قدر بزرگ شوند و داراى مقام و منصب گردند، عقل و خرد و هوش را از كف نداده و آغاز و فرجامشان را به دست فراموشى نمى سپارند.
كسانى كه در اثر حكومت و پست هاى موقت و چند روزه دنيا، خودشان را عالى شمرده و بزرگ تصور مى كنند و با ديده تحقير و كوچكى به بندگان خدا مى نگرند، از طبقات پست مردم و اراذل توده هاى جمعيت هستند.
منقول است بين سلمان فارسى و مرد عربى اختلاف و نزاع واقع شد. مرد عرب درصدد توهين و اذيت آن جناب آمده گفت : «تو كيستى ؟» حضرت سلمان در پاسخ وى گفت :
«اما ابتدا و آغاز من و تو آب منى گنديده و متعفن بوده و سرانجام من و تو مردار و لاشه خواهد شد. هنگامى كه روز قيامت و رستاخيز شود و ترازو سنجش اعمال بشر و كردار مردم را برپا كرده و نصب كنند، پس هر كس ‍ ترازوى اعمال نيك و پسنديده او سنگين شده باشد، او آقا و سربلند و بزرگوار است و ميزان اعمال هر كس خفيف و سبك گردد، پس او لئيم و پست و فرومايه مى باشد(٤٠٧).

انسان در ميان اين دو حالت نمى داند چه كار كند اين هم شمه و مقدارى از خاتمه و پايان كار او اما در ميان اين دو حالت انسان نادان نمى فهمد چه كار كند و كدام امرى را انجام بدهد و نمى تواند مصالح و مفاسد خود را تشخيص دهد و اى بسا تصميم كارى را در نظر مى گيرد كه صددرصد بر ضرر و زيان او بوده و سبب و باعث هلاكت و بيچارگيش مى گردد و از انجام دادن كارهايى ابا و امتناع مى نمايد كه شايد صلاح و خيرش در آنها بوده است .
گاهى از تحقق يك عده امور و پيش آمد برخى از حوادث فوق العاده ناراحت مى شود و از ديدن آنها خرسند نمى گردد، در صورتى كه امكان دارد سعادت و خوشبختى وى در انجام يافتن آنها باشد چنانچه خداوند متعال در قرآن مجيد فرموده است (٤٠٨).
و از اين جهت امام باقر (عليه السلام) فرمود: «شگفتا از آدم متكبر و خودپسند در صورتى كه بى شك از آب منى گنديده خلق و آفريده شده و پس از زمانى مردار خواهد بود و او در ميان اين دو نمى داند چه كارى انجام بدهد(٤٠٩)». و شب و روز با اضطراب و نگرانى به سر برده و يك لحظه و يك دم خاطرجمعى و اطمينان ندارد، زيرا ممكن است در عرض يك چشم به هم زدن تمام مال و منال و دارايى و عزت و شرافت و حيثيت او (كه با زحمتهاى بسيارى در مدت طولانى به دست آورده بود) از كف برود بلكه علاوه از آبرو و شرف و نيكنامى بزرگترين نعمت هاى پروردگار عالميان را مانند صحت و عافيت و امنيت و و و فاقد شده و جايگزينش ‍ نكبت و بدبختى قرار گيرد.

عامل بدبختى عمرو بن ليث چه بود؟ ما اگر صفحات تاريخ را ورق زده و بيوگرافى امت هاى گذشته را مورد مطالعه قرار بدهيم ، امثال و نظاير اين گونه مطالب را بسيار خواهيم ديد كه تاريخ از خود به يادگار گذاشته است ، تا آيندگان از حالات آنان عبرت گرفته و از سرگذشت آموزنده آنان پند و نصيحت آموزند از باب نمونه توجه شنوندگان محترم به يك داستان عبرت آميز جلب مى شود:
در سال دويست و هفتاد و هفت هجرى (٢٢٧) عمرو بن ليث صفارى با رافع بن هرثمه (كه بر ضد خليفه وقت به نام معتضد شوريده و قيام نموده بود) جنگ و نبرد كرد و بر او چيره شد و او را شكست داد و سر او را با نامه اى به دارالخلافه به نزد خليفه فرستاد و در نامه حكومت و ولايت ماوراءالنهر را درخواست كرده و نوشته بود كه حكومت آنجا را به وى سپرده و واگذار نمايد.
پس از رسيدن سر رافع به هرثمه ، خليفه به عنوان جايزه و مدال ، خلعت و پرچم و هداياى فراوان با امارت و ولايت رى به او فرستاد و او هم در نيشابور بود و آنجا را محل حكومت و فرمانروايى خود برگزيده بود (و چون حكومت و استاندارى ماوراءالنهر تابع زمامداران خراسان بود، و والى و حاكم خراسان بايست حكام آن منطقه را عزل و نصب نمايد(٤١٠)) از اين جهت عمرو بن ليث ، محمد بن بشير را كه حاجب و جانشين وى بود و از نزديكان و مقربين وى شمرده مى شد، براى ضبط ماوراءالنهر با ارتش مجهز به جنگ اسماعيل بن احمد سامانى والى و فرمانرواى همان ناحيه اعزام نمود.
اسماعيل پس از اطلاع و آگاهى با سپاه قوى و نيرومندى از جيحون عبور كرده و با محمد بن بشير كارزار سخت نمود عاقبت بر او غلبه نمود و او را با شش هزار نفر به قتل رسانيد و بقيه فرارى ها در نيشابور به عمرو بن ليث پيوستند و اسماعيل دوباره به بخارا مراجعت نمود.
عمرو بن ليث خود را براى جنگ و نبرد اسماعيل آماده ساخت و پس از تجهيزات لازم تصميم گرفت كه خويشتن نيز به همراه ارتش حركت كرده و در جنگ شركت كند. اصحاب و يارانش گفتند: «صلاح نيست كه خود امير در جبهه جنگ حاضر شده و در نبرد شركت نمايد. بلكه بهتر است سپاه را با رياست يكى از معتمدين بفرستد». ليكن عمرو به سخنان آنها گوش فرا نداده و به حرفهاى ايشان اعتنا نكرد و خود مستقيما از نيشابور به جانب بلخ حركت نمود.
و قبل از جنگ ، اسماعيل به عمرو بن ليث پيغام داده بود كه «تو بر كشورهاى وسيع و ممالك پهناور حكومت مى كنى بلكه همه دنيا را قبضه كرده اى اما در دست من فقط فرمانروايى ماوراءالنهر است و خودم در مرز و سرحدى قرار گرفته ام از اين لحاظ شايسته و سزاوار است به آنچه در اختيارت قرار گرفته و در قلمرو حكومت خود واقع شده است ، قناعت و اكتفا نمايى و حكومت و زمامدارى اين شهر بندرى را به من واگذارى و علاوه عبور از نهر بلخ و گذشتن از رودخانه آن سخت و مشكل است».
با همه اين حرفها عمرو بن ليث پيشنهاد او را نپذيرفته و قبول ننمود و در پاسخ وى گفت : «اگر خواسته باشم از نفايس اموال به آنجا پل ببندم ، قدرت دارم و مى توانم انجام بدهم».
امير اسماعيل پس از ياءس و نااميدى ، از نهر عبور كرده و در جانب غربى آن ، لشكرگاه خود را قرار داد و نيروى خود را در همان جا متمركز ساخت و تدبيرهاى جنگى و كاردانى آن را به كار بست .
از اين طرف عمرو بن ليث با ارتش خويش در بلخ قرار گرفت . اسماعيل اطراف و جوانب او را دور تا دور گرفت و در محاصره قرار داد - زيرا سپاه فراوان و سربازان زياد داشت - چون عمرو از جريان آگاه شد، به اشتباه خود پى برده و فهميد كه كارش مشكل و سخت شده است و از اقدامات خود نادم و پشيمان گرديد لذا درخواست متاركه جنگ نمود ولكن امير اسماعيل پاسخ مثبت به او نداد و از اين جهت جنگ شروع شد و كوس و طبل جنگ را نواختند(٤١١).
نبرد از هر دو طرف آغاز گرديد و سخت با همديگر جنگ كرده و كارزار نمودند پس از زمان كوتاه عمرو فرار را بر قرار اختيار نمود از اين جهت با عده اى راه فرار را در پيش گرفتند.
در اثناء طريق و ميان راه به جهت نزديكى او را به جنگل و بيشه اى راهنمايى كردند عمرو به اصحاب و ياران خود گفت : «شما از جاده و راه رسمى و معمولى برويد» و خود با تعداد كمى از سربازان وارد نيستان شده پس از مقدارى كه راه پيمودند مركب وى در گل فرو رفت و خود نتوانست چاره و علاج نمايد و يارانش نيز منتظر او نشده و براى او درنگ نكردند در اين هنگام لشكر امير اسماعيل از عقب و پشت سر رسيدند و او را اسير كرده پيش امير اسماعيل بردند.

با آن همه قدرت ، اين همه خوارى ؟! موقعى كه جريان را به سمع خليفه معتضد رسانيدند، عمرو را مذمت و نكوهش كرده و امير اسماعيل را مدح و ستايش نمود. امير اسماعيل عمرو را به نزد خليفه فرستاد معتضد آن را به زندان افكند و به امير اسماعيل خلعت فرستاد و او را بر آن منطقه كه در دست عمرو بود استاندار قرار داد و حكومت همه نواحى خراسان را به وى تفويض نمود و عمرو همواره در زندان بود تا اينكه خليفه معتضد از اين جهان رخت بربست و پسرش ‍ المستكفى بالله زمام امور را به دست گرفت و يك روز از خلافت و حكومت وى گذشته بود كه در سال دويست و هشتاد و هشت عمرو بن ليث در زندان جان سپرد(٤١٢).

سخنرانى پانزدهم : با اين همه نويدها، انديشه ناروا چرا؟
قال الله تعالى فى كتابه : و ما من دابه فى الارض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين (٤١٣).

تزلزل و دلهره يا مرض روحى اضطراب و نگرانى ، يكى از امراض روحى و بيمارى هاى روانى است و آثار زشت و نتيجه هاى سويى در بردارد و در اعمال و كردار انسان فوق العاده اثر مى گذارد و اگر از حد معمول و متعارف بيشتر گردد، حيات و زندگانى دنيا را بر آدمى تنگ و ناگوار مى سازد و اى بسا عمر انسان را قطع نموده و به ديار عدم و نيستى مى فرستد.

نگرانى مردم اغلب از جهت روزى است هنگامى كه از سبب و انگيزه آن تفحص و جستجو مى كنيم ، آگاه مى شويم كه اكثر نگرانى و ناراحتى مردم و اختلال و تشويش افكار بشر، از جهت تاءمين معاش خود و خانواده و چگونگى كسب و تحصيل رزق و روزى و كيفيت دلگرمى و خاطرجمعى از ناحيه روزى مى باشد. و لذا پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: «انسان وقتى كه خوراك خود را به دست آورد، آن موقع نفسش ثابت و استوار مى گردد(٤١٤)».
و مضمون همين حديث را امام باقر (عليه السلام) از سلمان محمدى نيز نقل كرده و فرموده است كه آن جناب گفت : «بى شك اگر انسان طعام و غذا نداشته باشد (كه نفس بر آن تكيه و اتكاء كند) هر آينه صاحب خود را به تزلزل و دلهره وامى دارد و او را به انديشه هاى پريشان و ناراحت كننده دچار و گرفتار مى سازد و هنگامى كه معيشت خويش را يافته و به دست آورد، آن وقت نفس و روانش قرار و آرام مى گيرد(٤١٥)».
و باز براى همين جهت حضرت رضا (عليه السلام) مى فرمود: «انسان زمانى كه طعام و قوت يك سال خود را تهيه و آماده ساخت و آن را وارد خانه خود نمود، پشتش سبك شده و راحت مى گردد» و مى فرمود: «رسم و روش امام باقر و امام صادق (عليه السلام) اين بود: مادامى كه غذا و خوراك يك سالشان را تاءمين نمى كردند، ملك و زمين و مستغلات نمى خريدند(٤١٦)».
گروهى از مردم در اين جهان هستند كه جز از كسب معاش ، اندوهى ندارند و همه غم و همشان ، به دست آوردن روزى خودشان مى باشد و شب و روز مغزشان را در پيرامون همين موضوع به كار انداخته و در اطراف و جوانب و چگونگى آن به فعاليت وامى دارند و عمر عزيز و گرانمايه خودشان را در اين راه صرف مى نمايند.
از اين جهت هنگامى كه عايدات و درآمدشان كم شده و يا به كلى قطع مى شود، فوق العاده مضطرب و ناراحت گشته و تكان مى خورند و براى جبران آشفتگى و بى قرارى و برطرف ساختن تزلزل و دلهره خودشان ، با عناوين مختلف ؛ داد و بيداد كرده و سر و صدا راه مى اندازند و به كارهايى اقدام مى كنند و اعمالى را به وجود مى آورند كه پس از كوشش و جديت بسيار در مدت طولانى نمى توانند خطا و اشتباهات خويش را جبران نمايند.

آرامش قلب ، علاج واقعى اضطراب ها يگانه راه نجات و طريق علاج از اين نوع آشفتگى و آزردگى ؛ يقين و اطمينان مى باشد. اگر انسان جزم و قطع داشته باشد كه روزى او (هر چند زنده و در قيد حيات است) به او خواهد رسيد، هيچ گونه فكر و خيال خويشتن را متزلزل نساخته و خواب هاى آشفته و پريشان نمى بيند و از خود بى تابى و بى آرامى نشان نمى دهد.

خداوند به چه وسيله آرامش به دل ها مى بخشد؟ پروردگار عالميان ، براى زوال اين گونه انديشه هاى ناراحت كننده و از بين بردن بى قرارى و پريشان خيالى و آرام ساختن قلب بشر و تسكين دل او، در آيات بسيار از سوره هاى مختلف (٤١٧) قرآن كريم ، با مضامين گوناگون ضامن رزق و متكفل روزى انسان شده و در اين زمينه به آنان وعده و نويد داده است از جمله آيه شريفه اى كه در طليعه منبر و آغاز سخن تلاوت و قرائت گرديد.
خداوند توانا در اين آيه مباركه مى فرمايد:
«هيچ ذى روحى و جنبنده اى بر روى زمين نيست مگر اينكه روزيشان به عهده خدا است و او از قرارگاه و محل انتقال و كوچگاه آنها آگاه است و هر كدام در كتاب و لوح محفوظ روشن و آشكار است (٤١٨)».
خداوند عزوجل در اين آيه مباركه به دو صفت از اوصاف خود اشاره نموده است : يكى قدرت و ديگرى علم .
قدرت خدا: طبق اين آيه شريفه و آيات ديگر، پروردگار عالميان ؛ به روزى همه خلايق و حيوانات دريايى ، خشكى ، هوايى ، قوى و ضعيف حتى جاندارانى كه با چشم معمول و متعارف قابل رؤ يت و ديدن نمى باشند، ضامن و متكفل شده است و از اين جهت در هر حال رزق و روزيشان را داده و خواهد داد.
علم خدا: اما راجع به علم لايتناهى و بى پايان و دانش بى كران خود مى فرمايد: «حالات همه موجودات و سرنوشت تمام جانداران جهان هستى و عالم كون جلوتر از عالم اصلاب تا آخرين و واپسين منزل آنها و همه تغييرات و دگرگونى هاى آنها (كه در اين منازل از ابتدا تا انتها و از آغاز تا سرانجام آن صورت گرفته است) بر او مخفى و پنهان نبوده و همه اش به طور تفصيل در نزد خدا هويدا و آشكار است (٤١٩).

با اين همه نويدها، انديشه ناروا چرا؟ پس اى فرزند آدم ابوالبشر! با اين علم و قدرت كه آفريننده خلايق دارد و در كتابهاى آسمانى وعده و نويد روزى تان را داده و به وسيله پيامبران گرامى و سفراى عزيز خود به شما بندگانش رسانيده و قطعا هم مى دانيم كه خلف وعده در دستگاه الهى امكان ندارد و حتما به آن وعده اى كه داده است عمل خواهد كرد؛ در اين صورت هيچ گونه جاى نگرانى و اضطراب باقى نمانده و نبايد انسان غم و غصه روزى خويشتن را بخورد. بلكه سزاوار و شايسته مرد خداپرست و مؤمن نيست كه در پيرامون رزق و روزى خود تفكر ناروا و انديشه سوء نسبت به رزاق على الاطلاق بنمايد تا انواع و اقسام ناراحتى و دلهره براى خويش فراهم سازد.

نكته قابل توجه چيزى كه دانستن آن لازم و ضرورى است اين است كه :
كسى خيال و گمان نكند كه مراد و مقصود از اين وعده و نويد، اين است كه خداوند روزى هر جنبنده و ذى روحى را «بدون زحمت و مشقت» به آن خواهد رسانيد زيرا اين گونه تربيت ، مفاسد فراوان و زيان هاى بسيارى در بردارد (كه فعلا درصدد بيان آن نيستيم) و از اين جهت اراده و مشيت پروردگار عالميان بر آن تعلق نگرفته است بلكه منظور اين است كه پروردگار عالميان ، آلات كسب و ابزار تحصيل روزى را نسبت به فراخور حال هر حيوانى به او عنايت و مرحمت كرده و به اين وسيله آنها را غنى و بى نياز ساخته است و به واسطه همان اسباب و وسايل بايد روزيشان را تهيه و آماده نموده و خودشان را از رنج گرسنگى و تشنگى نجات دهند.
مثلا خداوند به يك عده از حيوانات (مانند: شير، پلنگ ، يوزپلنگ ، ببر و و و) قوه بدنى و نيروى جسمى عطا فرموده است و آنها به وسيله همان قدرت و توانايى جسمى و جسدى روزيشان را به دست مى آورند.
هنگامى كه در خود احساس گرسنگى كردند، رو به دشت و بيابان مى گذارند و هر حيوانى كه مقابلشان آمد، آن را دريده و طعمه خود قرار مى دهند و از اين راه از درد و ناراحتى گرسنگى نجات يافته و به حيات و زندگى شان ادامه مى دهند.
و به برخى از حيوانات و جانداران نيروى تفكر و انديشه ارزانى داشته است و اين نوع حيوانات در نتيجه همين استعداد (كه خداوند در كمون آنها به وديعت گذاشته است) با نقشه هاى شگفت آميز و حيرت آورى ، روزى خودشان را به دست مى آورند و با كمال آسودگى زندگى مى نمايند. براى نمونه و شاهد عرايض نقشه و حيله دو حيوان در اينجا ذكر مى شود.
١ - ماهى دلفين و گراز دريايى چگونه پرنده را شكار مى كند؟
حضرت امام صادق (عليه السلام) موقعى كه براى مفضل عجايب و شگفتى هاى حيوانات و جانداران را بيان مى نمود و شرح و بسط مى داد كه چگونه آفريننده موجودات و خالق كاينات راه رزق و به دست آوردن روزى را در طبيعت و سرنوشت آنها گذاشته و به آنها تعليم و ياد داده است ، مى فرمايد:
«اى مفضل ! تاءمل و تفكر كن و نگاه كن به ماهى دلفين و گراز دريايى وقتى كه مى خواهد در وسط و اثناء آب پرنده اى را صيد و شكار كند، با نقشه حيرت انگيزى مقصودش را تاءمين كرده و روزى خويش را فراهم مى سازد و آن نيرنگ و تدبير ماهرانه كه انجام مى دهد اين است كه :
نخست ماهى را مى كشد و او را قطعه قطعه و تكه تكه مى كند تا اينكه بر روى آب حركت كرده و شناور مى شوند و خودش را زير آنها مخفى و پنهان مى سازد و پيوسته آب را به هم زده و تكان مى دهد تا در اثر شورش و انقلاب آب جسد و بدنش ديده نشده و نمايان نگردد.
هنگامى كه پرنده لاشه خوار به هوا و هوس ماهى مرده از هوا فرود مى آيد تا ماهى را شكار كند و طعمه خود سازد، فورا ماهى دلفين (ماهى يونس) مى جهد و پرنده و مرغ هوايى را مى گيرد.
اى مفضل ! توجه كن به حيله بازى و زرنگى كه چطور در فطرت و سرشت اين حيوان براى مصلحتى به وديعت گذاشته شده و به اين وسيله براى يافتن روزى خود تلاش مى كند(٤٢٠)؟».

١ - عنكبوت با چه نقشه اى روزى خود را به دست مى آورد؟ باز حضرت صادق (عليه السلام) به مفضل مى فرمايد:
«نگاه كن به اين حيوان كه بر او ليث گفته مى شود و مردم به او شيرمگس ‍ مى گويند و ببين كه خداوند دانا و مهربان چطور راه تدبير معاش و طريق تحصيل روزى را به او ياد داده و سهل و آسان نموده است و وسايل علاج و چاره آن را در طبيعتش قرار داده و به وى آموخته است .
هنگامى كه مى فهمد مگس در نزديكى او واقع شده و فرود آمده ، مدت طولانى او را ترك كرده و به حال خود مى گذارد مانند اينكه مرده و بى روح است و هيچ گونه حركت و جنبشى ندارد.
وقتى كه مگس در اثر همين مهلت دادن از آن مطمئن و خاطرجمع گشته و غافل گرديد، آهسته به سوى آن حركت مى كند، (به طورى كه مگس باخبر و آگاه نشود) تا جايى كه با يك جستن بتواند او را شكار كند آن موقع مى پرد و مى گيرد. نخستين بار او را در برگرفته و نگه مى دارد تا فرار نكند و تا وقتى كه ضعف و ناتوانى آن را احساس نكرده است آن را ول نمى كند و رها نمى سازد.
زمانى كه ضعف و سستى او را درك كرد در آن حال مى كشد و طعمه خويشتن قرار مى دهد و به اين وسيله شاداب و خوشحال مى گردد(٤٢١)».

پروردگار عالميان ، ابزار كسب معاش را در اختيار بشر نيز گذاشته است همچنين آفريدگار جهان ، به انسان وسايل كسب و به دست آوردن روزى را عطا نموده و آلات آن را برايش فراهم ساخته است از باب نمونه به بعضى از آنها اشاره مى نماييم :
١ - نخستين وسيله كه خداوند به فرزندان آدم ابوالبشر عطا نموده عقل و خرد(٤٢٢) اوست انسان به سبب آن گوهر و در گرانبها(٤٢٣) مصالح و مفاسد خويشتن را تشخيص داده و تميز مى دهد و آگاه مى شود كه سعادت و خوشبختى هر دو سراى ، مرهون سعى و در گرو كوشش و جديت اوست .
تا انسان تن به كار ندهد و زحمتهاى گوناگون را بر خود صاف و هموار نسازد، نمى تواند به زندگانى پاكيزه و دلپسند برسد.
پس از اين انديشه هاى تابناك و تدبيرهاى درخشان ، تصميم قوى و عزم آهنين بر انجام وظائف مى گيرد و از ابزارى همانند دست و پا، چشم ، گوش ‍ و ساير اعضاء و جوارح خود (كه خداوند قادر همه آنها را براى اجراى دستورها و برنامه هاى عقل و خرد خلق كرده) استفاده نموده و مورد بهره بردارى قرار مى دهد.
زيرا عقل در كشور تن نسبت به ساير اعضاء سمت فرماندهى را دارد و همه آنها از فرمان و دستور وى پيروى و تبعيت مى كنند و اعضاء و جوارح اندام ؛ جز پياده كردن نقشه هاى عقل و خرد كار ديگرى ندارند.
عقل و خرد در بدن انسان مثل راكب و سواره اى مى ماند كه زمام و مهار مركب را در دست داشته باشد. به هر سو كه خواسته باشد مركب خويش را سوق داده و حركت مى دهد.

٢ - زمين بزرگترين وسيله معاش خداوند متعال زمين را طورى آفريده كه قابل كشت و زرع بوده باشد و همانند سنگ سخت و سفت و محكم خلق نكرده است . براى آنكه در اين صورت كشت و زرع و روييدن حبوبات امكان پذير نمى بود(٤٢٤).

٣ - حيوانات فرمانبردار پروردگار عالم حيوانات و چهارپايان را براى بشر رام و نرم ساخته و مطيع و فرمانبردار وى قرار داده است تا حمل و نقل بارهاى سنگين و شخم كردن زمين و شيار آن به وسيله آنها امكان داشته باشد و صورت عمل به خود بگيرد(٤٢٥).
خلاصه تمام چيزهائى كه در تحصيل روزى بشر در اين جهان هستى از قبيل خورشيد(٤٢٦) و ماه (٤٢٧) و ستارگان (٤٢٨) و و و مدخليت دارد، آفريده و به گردش انداخته است تا انسان نانى به دست آورده و به راحتى بخورد.
اگر انسان با دقت ، تاءمل و انديشه كند، مى بيند به دست آمدن يك قرص نان و پيدا كردن آن به هزاران علل و اسباب نيازمند است و بايد همه عالم كون و جهان هستى دست به دست يكديگر بدهند تا گرده نانى در خارج پيدا شود.
پروردگار عالميان تمام موجودات و مصنوعات سفلى و علوى را براى نفع و سود ما بندگان آفريده است ، و نيز استفاده و بهره بردارى از آنها را براى ما سهل و آسان ساخته است و از اين جهت حضرت احديت در قرآن مجيد مى فرمايد: ثم السبيل يسره (٤٢٩) پس از آفرينش و خلقت انسان راه را به وى سهل و آسان نمود.

قصور از ماست نه از طبيعت از اين سبب رهبران دينى و پيشوايان اسلامى فرموده اند: پروردگار عالميان فرزندان آدم را به وسيله كسب غنى و ثروتمند ساخته است .
چنانچه از حضرت صادق (عليه السلام) به وسيله پدران خود از حضرت على (عليه السلام) روايت كرده كه آن بزرگوار در تفسير آيه شريفه انه هو اءغنى و اءقنى (٤٣٠) فرمود:
«خداوند همه بشر را به وسيله آنچه با آن زندگانى مى كنند از خوردنى و آشاميدنى و ساير لوازم و نيازمندى هاى زندگى غنى و بى نياز ساخته و آنان را از راه كسب و تحصيل معاش و قدرت و نيرويى كه به ايشان داده راضى و خشنود گردانيده است (٤٣١)».
پس از اين اگر كسى از منابع طبيعى و از وسايل و ابزارى كه آفريدگار جهان در اختيار وى گذاشته بهره مند نگردد و مورد استفاده قرار ندهد و دنبال كسب و جمع آورى ثروت و دولت نرود، خود تقصير و كوتاهى كرده است و از اخبار و احاديث معلوم مى شود كه خير و بركتى در كسى نيست كه جمع آورى مال حلال و مشروع را دوست نداشته باشد.
چنانچه از حضرت امام صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود: «خوبى و نيكى در كسى نيست كه به دست آوردن ثروت مشروع را دوست نداشته باشد تا اينكه آبرو و حيثيت خويشتن را نگه دارد و بدهى خود را به وسيله آن بپردازد(٤٣٢)».


۱۷
گفتار علوي


رهبر اسلام افراد بى شغل را دوست نمى داشت از اين لحاظ بود كه پيامبر خدا آدم بيكار را دوست نمى داشت و او را مورد الطاف و عنايات خويش قرار نمى داد.
چنانچه از عبدالله بن عباس روايت شده كه گفت : «رسم و روش رسول خدا اين بود موقعى كه به مردى نگاه مى كرد و مورد پسندش قرار مى گرفت نخست از كسب و شغل وى پرسش مى نمود هرگاه در پاسخ مى گفتند: شغل و كارى ندارد، آنگاه حضرت مى فرمود: «از چشم افتاد و در نظرم بى اعتبار شد».
وقتى كه از علت و سبب آن جويا مى شدند، مى فرمود: براى آنكه اگر مرد مؤمن حرفه و پيشه اى نداشته باشد كه به واسطه آن ارتزاق كند، بايد از دين و آئين خويش روزى خورده و از اين راه به دست بياورد و به وسيله آن زيست و زندگى نمايد(٤٣٣)».

فقر و فاقه يا عامل گمراهى اگر انسان كسب و شغل (كه منبع و سرچشمه درآمد است) نداشته باشد، قهرا فقير و بينوا خواهد بود و چون فرزندان آدم طبعا به خوشى و خرمى مايلند، و هميشه آمال و آرزوهايشان اين است كه زندگانى پسنديده و گذران خوبى داشته باشند تا با كمال راحتى عمرشان را گذرانيده و به پايان برسانند، لذا از گرسنگى و بيچارگى دائما گريزانند و به هر وسيله اى كه باشد مى خواهند خودشان را از چنگال خونين آن رها سازند.
و به اين جهت بشر اگر وقتى راحتى خويشتن را در اين ديد كه بايد از معتقدات خود صرف نظر نموده و پا به مقدسات دينى خود بگذارد، ممكن است در اثر بى چيزى و تهيدستى همين كار را انجام بدهد. به ويژه اگر عائله و نان خور فراوانى داشته باشد و داراى فرزندان و دختران متعدد و زياد بوده باشد.
زيرا در اين صورت تاب و توانائيش را زود از دست مى دهد و فورا بى طاقت مى گردد و در پيش خود در اثر وسوسه و دغدغه شيطان مى گويد: تا كى با فقر و نادارى دست و پنجه نرم كنم ؟ ديگر طاقتم طاق شد، و پيمانه صبرم لبريز گشته است .
با اين وسوسه ها شيطانى و انديشه هاى فاسد دست از كيش خود كشيده و راه باطل و طريق گمراهى را در پيش مى گيرد و براى خوشگذرانى محدود و چند روزه اين گيتى پا به روى حق و حقيقت مى نهد و در وادى كفر و ضلالت قدم برمى دارد.

انسان در اثر تهيدستى ادعاى پيامبرى هم مى كند و اى بسا باعث انحراف گروه مردم و توده هاى مختلف جمعيت هم بشود و آنان را نيز بدبخت و بيچاره سازد و از سعادت و خوشبختى محرومشان نمايد.
زيرا ما وقتى كه صفحات تاريخ را ورق مى زنيم و بيوگرافى گذشتگان و شرح حال مردم گذشته را مورد مطالعه قرار داده و در سرگذشت آنان بررسى كامل و رسيدگى دقيق به عمل مى آوريم و چگونگى ثبات قدم و يا تزلزل ايشان را در فراز و نشيب زندگانى شان ملاحظه مى نماييم ، به اين نتيجه مى رسيم كه علل و سبب هاى بزرگ كه باعث گمراهى آنان گرديده و از صراط مستقيم و شاهراه هدايت به در برده است و به بى راهه كشانده و سوق داده است ، يكى هم نادارى و تنگدستى بوده است .
و همين ديو خطرناك و وحشتناك دانشمندان و علما را وادار ساخته كه از خود دين جديد و آئين نو و تازه اى به وجود آورند و بندگان خدا را از كيش ‍ حق - كه بر وفق فطرت و سرشت انسان مى باشد - برگردانده و به آئين بى اساس و ساختگى خود دعوت نمايد. براى نمونه به ذكر يك مورد اكتفا مى كنيم :
از حضرت صادق (عليه السلام) نقل نموده اند كه آن حضرت فرمود: در عصر سابق و روزگار پيشين مردى بود، مى خواست به زر و زيور دنيا برسد و از لذايذ آن برخوردار گردد از اين لحاظ نخستين بار آن را از راه مشروع و جايز جستجو كرد اما به مقصودش نائل نگشت و پس از آن به سوى حرام گرويده و از طريق ممنوع و ناروا طلب نمود باز نتوانست ، ابليس لعين نزد وى آمد و به او گفت :
«اى مرد دانا و آگاه تو دنيا و زرق و برق آن را از راه قانون و مباح خواستى پيدا نكردى و از طريق خلاف شرع و غيرقانونى جويا شدى باز موفق نگشتى و به آرزوى خود نرسيدى آيا ميل و رغبت دارى تو را به امرى ارشاد و راهنمايى كنم كه در اثر و نتيجه آن دنيا به تو رو آورده و از همه لذايذ و مزاياى آن برخوردار باشى و به زندگانى خوش و مرفه برسى و همراهان بسيار و ملتزمان فراوان داشته باشى ؟
گفت : «بلى اين منتهاى آرزو و غايت مقصود من است» شيطان (مطرود درگاه خدا) به او گفت :
«يگانه راه علاج و چاره آن اين است كه از خود، دين ، شريعت و مذهبى اختراع نموده و آئين تازه و نوظهورى درآورى و توده هاى مختلف جمعيت را به آن دعوت نمايى».
آن مرد همين كار را انجام داده و عملى نمود و از اين راه عده اى را به دور خود جمع كرده و تابعين بسيارى پيدا كرد و بر آنچه دنيا و جهان فانى مقصودش بود، نائل شد.
پس از آن در كار خويش تاءمل و تفكر نمود و به خود آمد و نفس اماره اش را توبيخ و سرزنش كرده و به خويشتن خطاب نموده و مى گفت :
«چه كار كردى آيين و كيشى را از خود ساختى و بندگان خدا را به آن خواندى و دنيا را به هم زدى و زير و رو كردى و به اين وسيله الم شنگه راه انداختى ؟ با اين همه كارها كه انجام داده اى ، براى تو، بازگشت و توبه به سوى خدا نمى بينم جز اينكه پيش اشخاصى كه از راه حق و حقيقت به در بردى و به دين اختراعى خود دعوت كردى ، بروى و آنان را از راه ضلالت و گمراهى رهايى بخشى و به آئين واقعى بياورى».
لذا شروع به فعاليت كرد و به نزد پيروان خويش رفت و حقيقت امر و واقع مطلب را به آنان شرح و بسط داد و گفت : اين شريعت و مذهب كه شما را به آن خواندم باطل بود و هيچ گونه صحت نداشت و سازنده و به وجود آورنده آن خودم بودم خدا مرا نفرستاده و اين قوانين و دستورها از جانب او نبوده است .
پيروانش سخنان او را نپذيرفته و به دروغ نسبت دادند و گفتند: «همين دين ، حق و صحيح است وليكن تو در دين خود به شك و ترديد افتاده و برگشته اى».
هنگامى كه با اباء و امتناع آنان روبرو شد و ديد به هيچ وجه نمى تواند ايشان را به راه خدا برگرداند، زنجيرى را مهيا و آماده ساخت و آن را در جايى محكم و استوار نمود و پس از آن به گردن خود گذاشت و گفت : اين زنجير را از گردنم باز نخواهم كرد تا اينكه پروردگار عالميان توبه ام را بپذيرد و از سر تقصيراتم بگذرد و قلم عفو و آمرزش بر جرايم اعمالم بكشد.
خداوند متعال به يكى از انبيا و پيامبران آن زمان وحى نمود كه به فلان كس ‍ بگو: سوگند به عزت و جلالم و قسم به عظمت و بزرگواريم هرگاه آنقدر مرا بخوانى تا اينكه اعضا و اندامت از همديگر جدا شود و بند از بندت سوا گردد دعاى تو را قبول نكرده و از گناهانت صرف نظر نخواهم كرد مگر اينكه كسانى را كه با دين و آيين ساختگى تو از اين جهان رفته اند زنده كنى و از آن عقيده فاسد كه به آنان آموخته اى برگردانى و به راه حق و حقيقت هدايت نمايى (٤٣٤).

ارتزاق به وسيله جعل احاديث پروردگار عالميان با آن همه فضل و كرم و عطوفت و مهربانى كه به بندگانش ‍ دارد، چرا توبه آن مرد عالم و دانشمند را نپذيرفت ؟ براى آنكه بندگان خدا را كه مورد توجه و علاقه ايزد منان است ، اضلال و گمراه ساخته و هميشه آنان را سزاوار آتش سوزان دوزخ قرار داده است .
آقايان محترم و شنوندگان ارجمند از همين جا خودتان حساب كنيد آيا معصيت و گناه كسانى كه در برابر متاع قليل دنيا و در برابر حيازت و به دست آوردن مقام و منصب چند روزه اين جهان فانى و سراى ناپايدار بر عليه اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اخبار دروغ و احاديث بى اساس از خودشان ساختند و به خورد مردم مسلمان جهان داده اند و به اين وسيله حقوق مشروع و مسلم آنان را انكار نمودند، بخشودنى و قابل عفو است ؟
چنانچه پس از رحلت پيامبر اسلام پسر ابى قحافه به واسطه يك حديث مجعول و دروغ (٤٣٥) كه هم با آيات قرآنى مخالفت دارد و هم با سنت پيامبر خدا(٤٣٦) حق مسلم فاطمه زهرا (سلام الله عليها) (فدك) را گرفت و عمال و كارگران او را از فدك خارج نمود و همين رويه را فرمانروايان ديگر نيز تعقيب و دنبال نمودند به ويژه در زمان حكومت بنى اميه دست هاى جعال از بس در مذمت و نكوهش اهل بيت رسول خدا و اخبار و احاديث جعل درست كردند كه مردم بعضى از منطقه هاى اسلامى آنان را مسلمان نمى دانستند.

بنى اميه و جعل احاديث پسر ابوسفيان براى كوبيدن اهل بيت رسول خدا به خصوص على بن ابيطالب (عليه السلام) عده اى از ياران پيامبر خدا و تابعين را دور خود جمع نموده و براى آنان حقوقى كافى مى داد و ايشان هم براى جلب رضايت معاويه احاديث و اخبار در مذمت و نكوهش على بن ابيطالب (عليه السلام) جعل و درست مى كردند و به رهبر بزرگ اسلام پيامبر آخرالزمان نسبت مى دادند و در اثر همان نسبت هاى دروغ و ناروا عده اى به اهل بيت رسول خدا بدبين شده و به آنان جسارت مى كردند و به انواع مختلف به ساحت مقدس آنان توهين و تحقير مى نمودند.
اين مطلب از نظر دانشمندان اسلامى و علماى فريقين (شيعه و سنى) از امور مسلم شناخته شده و در اكثر كتابهاى خود نقل كرده اند از جمله آن افراد جعال از اصحاب رسول خدا، ابوهريره ، عمرو بن العاص ، و مغيره بن شعبه و از تابعين عروه بن زبير را نام برده اند(٤٣٧).
و همين جيره خواران و مزدوران استعمار براى تملق و چاپلوسى در دربار معاويه در نكوهش حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام) و فرزندان آن بزرگوار از بس روايت دروغ درست كرده و به رسول خدا نسبت دادند و معاويه هم با آن قدرت و نيروئى كه در اختيار داشت همان احاديث را در ميان مسلمانان انتشار داده و پخش نمود، كه در بين مسلمانان روايات ذم اهل بيت معروف و مشهور گرديد به طورى كه در كتابها نوشته و از همديگر نقل و روايت كردند و عده اى از محدثين عامه بعدها آمدند و بدون تحقيق و بررسى همان روايات بى اساس را در كتب و مدارك شان نقل نمودند.
و چون ما سابقا در گفتارهاى خودمان شمه و مقدارى از جنايات و صدماتى كه از ناحيه اين گونه افراد بر پيكر اسلام وارد شده است گفته ايم ، از اين جهت در اينجا به نقل يك داستان از اثر ظلم و نتيجه اجحاف همان دسته و جمعيت اكتفا مى نمائيم .

حريز بن عثمان چه احاديثى نقل مى كرد؟ از جمله محدثين و راويان حديث كه بدون تحقيق و بررسى اين گونه روايات دروغ و بى اساس را قبول نموده و در اصول خودشان آورده اند، يكى هم (حريز بن عثمان) مى باشد او از معاندين و دشمنان سرسخت حضرت على (عليه السلام) به شمار مى رود و پيوسته در تنقيص مقام آن بزرگوار كوشا بود و با هر وسيله اى كه ممكن بود مى خواست به فضايل و مناقب آن مولا لطمه زده و او را در نظر مردم از آن مقام خدادادى پايين بياورد.

يحيى بن صالح چرا از حريز روايت نمى كرد؟ محفوظ مى گويد: به يحيى بن صالح ابوحافظى گفتم : تو كه از مشايخ و اساتيدى كه با حريز در رتبه مقام مساوى مى باشند روايت نقل نموده اى پس براى چه از حريز حديث نقل نمى كنى ؟ گفت :
يك وقت نزدش رفتم و به من كتابى داد آنگاه ديدم در آن نوشته شده كه به من روايت كرد فلان از فلان كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هنگام وفاتش توصيه و سفارش نمود كه حتما دست على بن ابيطالب (عليه السلام) قطع گردد و پس از آن كتابش را رد كردم و مشروع و روا ندانستم كه از كتاب وى چيزى را بنويسم (٤٣٨).

اثر اعمال و نتيجه كردار او محدثين و راويان عامه ذكر كرده اند پس از فوت حريز بن عثمان او را در عالم رؤ يا و خواب ديدند و از او پرسيدند پروردگار عالميان با تو چگونه معامله كرد و چه نحو رفتار نمود؟ در پاسخ گفت : اگر كينه و عداوت على بن ابيطالب نبود نزديك بود كه بيامرزد(٤٣٩).
اين حديث نمونه اى است از اخبار دروغ كه جعالين به وسيله اين نوع افتراها و تهمت هاى ناروا، اهل بيت رسول خدا را عموما و حضرت على را خصوصا در انظار برخى از برادران دينى و گويندگان كلمه طيبه توحيد، خوار و سبك ساختند و باعث ايجاد دغدغه و شك و شبهه نسبت به آن بزرگوار در قلوب و دلهاى مسلمانان گرديده اند.
اما براى عقلا و خردمندان مطلب مخفى و پنهان نمانده و حقيقت امر را فهميده و درك كرده اند، براى آنكه در تمام كتابهاى معتبره به ويژه در صحاح ششگانه اهل سنت و جماعت بعضى در مناقب و فضايل حضرت على (عليه السلام)(٤٤٠) و بعضى در قصه و داستان شورى (٤٤١) از خليفه دوم نقل نموده اند كه او گفت : پيامبر اسلام از دنيا رحلت كرد در حالى كه از على (عليه السلام) راضى و خشنود بود.

محمد بن سيرين ، على (عليه السلام) را چگونه شناخته بود؟ و باز در اثر همان سنت سيئه و روش غلط بود كه محمد بن سيرين على (عليه السلام) را دشمن دانسته و گفته است :
تمام آنچه از اخبار و روايات از على (عليه السلام) نقل شده است ، كذب و دروغ مى باشد(٤٤٢). منقول است وى فرزندان حجاج بن يوسف را تربيت كرده و علم و ادب و دانش به آنان مى آموخت و مى ديد كه حجاج حضرت على (عليه السلام) را سب و لعن مى كند و در حقش دشنام و ناسزا مى گويد ليكن عمل و كار او را هيچ گونه انكار نمى كرد و تغيير قيافه نمى داد اما هنگامى كه مردم حجاج را پس از مرگش دشنام داده و بدگويى درباره او مى كردند، محمد بن سيرين از مسجد و خانه خدا خارج مى شد و مى گفت :
من طاقت و توانايى ندارم در حق وى سخن زشتى بشنوم (٤٤٣).
و نيز در حق حجاج اميد خير و بركت و رحمت و راه فلاح و نجات را از پروردگار عالميان داشت (٤٤٤).

پرسشى كه پاسخ آن منفى است ! از علما و دانشمندان اهل تسنن بايد پرسيد: با اين همه وصف و اين گونه سخنان كه در حق اين گروه از اصحاب و ياران پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در كتابهاى معتبره خودتان آمده آيا ديگر جا و محل باقى مى ماند كه دوباره فصل تازه و نوى درباره فضائل و خصال پسنديده اين گونه اشخاص منعقد گردد؟ مسلما پاسخ منفى خواهد بود.
اما بر خلاف انتظار، عده اى از دانشمندان همين عمل را انجام داده اند و كتابهاى ديگرى كه پس از آنان تاءليف شده است ، همان رسم و روش را دنبال و تعقيب نموده اند.
مثلا بخارى و مسلم و كتابهاى ديگر اهل تسنن نخست در ضمن ابواب مختلف و گوناگون (٤٤٥) از جمله فضائل حضرت على (عليه السلام) جنايات برخى از آن گروه را(٤٤٦) نسبت به اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) ذكر مى كنند و پس از آن فصل خاصى به نام مناقب ابوهريره دوسى (٤٤٧) و معاويه بن ابوسفيان (٤٤٨) و عمرو بن العاص (٤٤٩) و و و منعقد مى سازند و احاديثى در مدح و ستايش آنان ايراد مى كنند به ويژه معاويه .
زيرا مخالفت او با على بن ابيطالب (عليه السلام) - همانند مخالفت ابوجهل با پيامبر اسلام - بالعيان و آشكار است و عداوت و دشمنى ايشان با يكديگر؛ بر كسى پنهان و پوشيده نيست و اين مطلب از آفتاب روشن تر و واضح تر است ، براى آنكه علاوه از جنگ صفين و شواهد ديگر - كه هر كدام به تنهايى در اثبات مدعاى ما كافى است - مسلمانان در قنوت نماز جماعت هر روز مى ديدند كه حضرت على (عليه السلام) بر معاويه (٤٥٠) و او نيز بر آن حضرت لعنت مى نمايد(٤٥١).
پس با اين وصف محبت هر دو در يك جا امكان پذير نمى باشد و جمع كردن دوستى آن دو نفر در يك قلب ، جمع بين ضدين است : آدم يا دوستى على را بايد داشته باشد يا دوستى معاويه را.

نظر صاحب التاج درباره معاويه عده اى از دانشمندان اسلامى به اين نكته كه گفتيم ، متوجه شده و پى برده اند: اين فضيلت ها كه در حق معاويه نقل شده ، با اخبار و احاديثى كه در مدح و ستايش حضرت على (عليه السلام) از رهبر اسلام منقول است ، ناسازگار بوده و به كلى مخالفت دارد. از اين جهت آقايان محترم دست و پا زده و با عذرهاى غيرموجه مطلب را خاتمه داده و رد شده اند.
از جمله همان افراد، يكى هم آقاى «شيخ منصور على ناصف» مى باشد. ايشان نخست در باب فضل معاويه بن ابى سفيان دو فضيلت يكى را از صحيح بخارى و ديگرى را از سنن ترمذى در شاءن او مى آورد و پس از آن خود در پاورقى اظهار نظر و ابراز عقيده نموده و مى گويد:
از اين حديث شريف مزيت و برترى معاويه استفاده مى شود و معلوم مى گردد كه او شايستگى مقام رياست و زمامدارى مسلمانان را داشته است كه پيامبر اسلام فرموده : «خدايا او را هادى و مهدى قرار بده و به وسيله وى بندگانت را رستگار نما».
و بعد مى گويد: ايراد و اعتراض نشود به آن قضايا و حادثه هايى كه در ميان حضرت على (عليه السلام) و او اتفاق افتاده ، زيرا صحيح و درست است كه حضرت على (عليه السلام) حق بوده وليكن معاويه هم فقيه و مجتهد بود منتهى راه خطا و اشتباه را پيموده است و در كتاب امارت و رياست گذشت كه اگر حاكم و فرماندار اجتهاد نمود و راءى و نظريه اش بر خلاف واقع درآمد،، فقط يك اجر و مزدى دارد و براى ما جايز و روا نيست در حق آنان كنجكاوى نموده و به گفتگو بپردازيم زيرا ايشان از اصحاب رسول خدا و ياران آن بزرگوار مى باشند».
و باز مى گويد: «چقدر خوشم مى آيد از جوابى كه عمر بن عبدالعزيز در پاسخ مردى كه از حوادث و اتفاق هايى كه مابين آنها رخ داده بود، جويا شده و جستجو مى كرد، داده و گفت : اى مرد آن خونهايى است كه خداوند دستهاى ما را به آنها آلوده نساخته و پاك و پاكيزه قرار داده است پس ‍ شايسته و سزاوار است زبان هايمان را نيز آلوده و ناپاك نكرده و در اين گونه داستان ها خودمان را به خطر نيندازيم (٤٥٢)».

سخنى چند با صاحب التاج در كلام و سخنان او ايرادهاى فراوان و اشكالات بسيارى است كه كمى وقت اجازه شمردن يك يك آنها را نمى دهد ولى ما به اندازه اى كه وقت مجلس مقتضى آن است به مهمترين و بزرگترين آنها اشاره نموده و پس از آن به عرايض خود خاتمه مى دهيم .
١ - طبق مدارك معتبره و دليل هاى محكم و استوار اين گونه فضايل و منقبت ها در حق معاويه خالى از ماءخذ و دور از حقيقت است و به هيچ وجه قابل استناد و اعتماد نمى باشد و اين نوع اخبار و احاديث را دست هاى مرموز بازرگانان حديث ساخته و به خورد مردم داده اند تا از اين راه در مقابل آن حقوق و منصب هايى كه از معاويه دريافت مى كردند، به او پاداش داده و خدمتى كرده باشند و الا خودشان واقع مطلب و حقيقت امر را بهتر از ديگران مى دانستند.
چنانچه در مواقع مناسب همان گروه ابراز و اظهار نموده اند و تاريخ همه آنها را ضبط نموده و نگه داشته است (٤٥٣).
و همين اخبار بى اساس را دستگاه حكومت بنى اميه با آن نيرو و قدرتى كه داشت در ميان مسلمانان منتشر و پخش نموده و محدثين و راويان حديث نيز بدون تحقيق و بررسى دقيق آنها را در اصول و كتابهاى خودشان وارد كردند.
اگر آنان كوچكترين و مختصرترين دقت را مى كردند، حقيقت بر ايشان آشكار و واضح مى گشت زيرا مطلب فوق العاده معلوم بلكه آفتابى بود چون كه جنايات و تبهكارى هاى معاويه بر كسى مخفى و پنهان نبوده است .
زيرا اعمال و كردار ناشايسته او تمام صفحات تاريخ را پر كرده و ننگين و لكه دار ساخته است .
معاويه جز شرارت و خيانت فضيلتى ندارد و صدها دليل و برهان بر اين مدعى داريم اما به جهت ضيقى وقت و تنگى آن به ذكر كلام يك مرد دانشمند اسلامى اكتفا مى نمائيم .

انگيزه مرگ نسائى چه شد؟ نسائى يكى از صاحبان صحاح سته مى باشد. در سال سيصد و دو هجرى از مصر به شام آمد و دوستان و علاقه مندان معاويه از اهل شام از او پرسيدند:
«آيا معاويه از على (عليه السلام) برتر و بالاتر نيست ؟» وى در جواب گفت : «آيا معاويه به تساوى و برابرى راضى و خشنود نمى گردد حتى اينكه بر على تفوق يابد و برترى جويد».
و نيز نقل شده است هنگامى كه از او فضايل معاويه را پرسيدند و گفتند در حق معاويه چند حديث نقل و ذكر نموده اى ، در پاسخ گفت :
براى او فضيلت و اخلاق حسنه نمى بينم جز اينكه (پيامبر خدا فرمود) خداوند شكم او را سير نكند(٤٥٤) اهل شام هنگامى كه اين سخنان را شنيدند كتك مفصلى به او زده و آن قدر با پاهايشان بر خايه و تخم هايش ‍ زدند تا اينكه او را از مسجد بيرون كردند و پس از آن به سوى رمله حمل شد و در آنجا از اين جهان چشم پوشيد(٤٥٥).
٢ - طبق اخبار صحيحه كه هيچ گونه شك و ترديد در صحت آنها نيست ، خودت همانند ديگران (٤٥٦) در باب فضايل و مدايح حضرت على (عليه السلام) از رهبر اسلام پيامبر آخرالزمان (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده اى كه آن بزرگوار فرموده است : مرد منافق و آدم دورو على را دوست نمى دارد و مؤمن و مرد خداپرست على را دشمن نمى دارد(٤٥٧).
از اين لحاظ انصار ميزان و سنجش مؤمن را از منافق محبت و دوستى على بن ابيطالب (عليه السلام) قرار داده و به وسيله آن مسلمانان را امتحان و آزمايش مى كردند(٤٥٨).
بر حسب همين حديث شريف و امثال فراوان آن ، معاويه نيز از جمله منافقان و رياكاران شمرده و محسوب مى گردد، براى آنكه عداوت و دشمنى او با حضرت على (عليه السلام) - چنانچه قبلا گفته شد - از آفتاب واضح تر و روشن تر است ؛ بنابراين نكوهش هايى كه درباره دورويان چه در قرآن و چه در احاديث (٤٥٩) آمده است ، بر او نيز شامل گرديده و تطبيق خواهد نمود.
پس در اين صورت كنجكاوى و بحث و تفحص در حق معاويه به هيچ وجه برخورد به اشكال و ايراد نخواهد كرد: زيرا ما مى بينيم خداوند متعال در قرآن مجيد در سوره هاى بسيارى (به ويژه در سوره منافقين) شرح حال آنان را بيان نموده و مورد مذمت و سرزنش قرار داده است .
با اينكه همه مى دانيم منافقين و دورويانى كه در حقشان آيات فراوان نازل گرديده ، اصحاب و ياران رسول خدا بودند.
٣ - باز خودت مانند ساير دانشمندان اسلامى در كتاب امارت و قضا از سعيد بن جمهان نقل كرده اى كه او از سفينه (خدمتگزار پيامبر اسلام) روايت كرده كه به او گفتم بنى اميه ادعا مى كنند كه خلافت و جانشينى پيامبر خدا حق ما است و پس از رسول خدا و رهبر اسلام پيشوايى توده جمعيت به ما واگذار شده و ما شايسته و سزاوار اين مقام و منصب مى باشيم ، گفت : دروغ مى گويند پسران زرقاء، بلكه آنان پادشاهانند و حكومتشان بدترين حكومت ها مى باشد و اين را همه صاحبان سنن نقل كرده اند(٤٦٠).
و خودت در پاورقى تعيين مصداق نموده و گفته اى نخستين فرد بنى اميه «معاويه» مى باشد با اين سخنان آيا جاى تعريف باقى خواهد ماند؟ مسلما نه .
٤ - و نيز همه شما اهل سنت در كتاب امارت و قضاء از عرفجه نقل كرده ايد كه وى گفت : از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: پس از من بى شك و شبهه شرور و تبهكارى ها به وجود خواهد آمد هر كس خواسته باشد در ميان امت تخم نفاق كاشته و آنان را به هم بزند و از يكديگر جدا و متفرق سازد در حالى كه يك دل و يك زبانند او را بكشيد هر كس كه بوده باشد. و بنا به نقل ديگر فرموده است :
«هر كس كه بر شما مسلمانان بيايد در صورتى كه امر شما بر يك فرد مسلمان قرار گرفته و با او بيعت كرده ايد و بخواهد سركشى كند و امر امت را پراكنده سازد و آنان را دسته دسته و گروه گروه قرار بدهد، او را به قتل برسانيد و از بين ببريد(٤٦١)».
طبق مضمون همين احاديث كه همه شما بر صحت و درستى آنها اقرار و اعتراف داريد، كشتن معاويه بر همه فرض و لازم بود زيرا به اتفاق آرا و نظريات ، او بر خليفه وقت و امير زمان حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام) شوريده و گردن كشى كرده بود پس از آنكه مسلمانان با آن حضرت بيعت نموده بودند.
پس كسى كه با دستور رسول خدا و فرمان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) كشتن او واجب بوده باشد، ديگر چه فضيلت و منقبتى دارد؟
٥ - علما و دانشمندان فريقين (شيعه و سنى) از پيامبر اسلام نقل كرده اند كه : اگر كسى طريقه زشت و روش ناشايسته اى را در ميان مردم انتشار داده و از خود باقى و يادگار بگذارد و جمعيت پس از مردن او نيز از همان سنت و رويه اش تبعيت كرده و پيروى نمايند، او تنها به اندازه عمل كنندگان آن وزر و وبال دارد بدون آنكه از گناه و معصيت آنان كم شده باشد(٤٦٢).


۱۸
گفتار علوي


و از اين جهت علما و دانشمندان فريقين (شيعه و سنى) معتقد هستند كه عذاب قابيل فرزند حضرت آدم در دوزخ سخت تر و شديدتر است زيرا او اساس و پايه قتل به ناحق و آدم كشى بى گناه را در روى زمين گذاشت (٤٦٣).
و بر حسب كتابهاى معتبره خودتان نخستين كسى كه دشنام دادن و ناسزا گفتن شاه ولايت اميرمؤمنان را در ميان مسلمانان رايج و معمول ساخت ، معاويه بن ابوسفيان بوده و اين روش غلط تا زمان حكومت و خلافت عمر بن عبدالعزيز ادامه داشت و در منابر شرق و غرب آن بزرگوار را سب و لعن مى كردند به ويژه در شهر شام كه مركز حكومت و مقر فرمانروايى معاويه بود و در آنجا به حدى بر ضد اهل بيت رسول خدا تبليغات مسموم و زهرآگين نموده بودند كه مردم آن ناحيه حضرت على (عليه السلام) را مسلمان نمى دانستند.

چرا سيد سجاد از شام مى ناليد؟ از اين جهت ناراحتى روحى و جسمى اهل بيت حضرت امام حسين (عليه السلام) به ويژه حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) در شهر شام ، بيشتراز جاهاى ديگر بود. براى نمونه و شاهد گفتار يكى از آن موارد ذكر مى شود و آن اينكه :
نقل شده : پيرمردى نزد حضرت سجاد (عليه السلام) آمد و گفت : «خدا را شكر كه شما را به هلاكت رسانده و به نابودى كشانيد و امير را (يزيد) بر شما قوى و نيرومند ساخت» (در اين هنگام لطف و مهربانى امام (عليه السلام) بر آن فقير و بينوا فراوان گشته و خواست او را به راه راست ، راهنمايى كرده و ارشاد نمايد).
زيرا مى ديد، در اثر تبليغات زهرآگين و حرفهاى مسموم و سخنان دور از حقيقت او؛ فريب خورده است . آرى اهل بيت اين چنين هستند. افرادى كه قلب صاف و دل پاك و پاكيزه دارند و استعداد هدايت و آمادگى قبول حق را واجد هستند، مورد عنايت و الطاف آنان واقع مى گردند.
حضرت فرمود: اى پيرمرد! آيا قرآن خوانده اى ؟ عرض كرد: «بلى» امام (عليه السلام) فرمود: آيا خوانده اى : قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى (٤٦٤)؟ و خوانده اى قول خداوند متعال را كه مى فرمايد: و آت ذا القربى حقه (٤٦٥) و و اءعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى (٤٦٦)؟.
پيرمرد گفت : آرى همه اينها را خوانده ام . حضرت فرمود: «قسم به خدا مراد از اين قربى در اين آيات ما هستيم» و پس از آن حضرت فرمود: آيا خوانده اى قول پروردگار متعال را كه مى فرمايد: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا(٤٦٧)؟ پيرمرد گفت : آرى .
امام (عليه السلام) فرمود: «ما اهل بيت هستيم ، كه خداوند از هر رجس و پليدى ، پاك و پاكيزه قرار داده است». پيرمرد گفت : تو را به خدا آيا شما اهل بيت هستيد؟ حضرت فرمود: قسم به حق جدم رسول خدا، بدون شك و ترديد ما همان اهل بيت هستيم . در اين هنگام پيرمرد خود را به روى قدمهاى آن بزرگوار انداخت و پاهاى آن بزرگوار را بوسيد و گفت : «تبرئه و دورى مى گزينم از اشخاصى كه با شما جنگ و نبرد كرده اند». و با دست امام (عليه السلام) از گناه خود توبه نمود. موقعى كه رفتار و گفتار او را به يزيد ابلاغ نمودند او را به قتل رسانيد(٤٦٨).

سخنرانى شانزدهم : كار و كوشش يا وسيله سعادت
قال الله تعالى فى كتابه و كاين من دابه لا تحمل رزقها، الله يرزقها و اياكم و هو السميع العليم (٤٦٩).
يكى از تعاليم حيات بخش اسلام ترغيب و تشويق به كار كردن و كوشش و جديت است .
آيين مقدس اسلام در برنامه هاى سعادت بخش خود به موضوع كار فوق العاده اهميت داده و با طرق مختلف و وسايل گوناگون پيروان خود را به كارهاى دنيوى و تحصيل معاش و به دست آوردن وسايل زندگانى اين جهان توصيه و سفارش نموده است .
زيرا اسلام معتقد است كه خوشبختى و سعادت هر فردى در سراى ابدى و هميشگى بستگى به اين جهان فعلى و كنونى دارد و از اين جهت دنيا را مزرعه آخرت و كشتزار و سراى دائمى دانسته و معرفى كرده است (٤٧٠) زيرا تا زندگى كنونى انسان تاءمين نشود و از آسايش و راحتى آن بهره مند و برخوردار نگردد، نمى تواند دستورهاى پروردگار عالميان را به كار بسته و واجبات اسلام را به جا بياورد، آدم گرسنه كى نيرو و قدرت دارد كه فريضه هاى خداوند را انجام بدهد؟

پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فزونى نان را درخواست مى كند انسان بايد نخست خود را از رنج و ناراحتى گرسنگى رها سازد تا به اين وسيله روحش زنده گردد و سپس با حال نشاط به انجام تكاليف الهى قيام و اقدام نمايد.
از اين لحاظ بود كه رهبر اسلام پيامبر آخرالزمان در حق نان دعاى خير كرده و عرض مى كرد: «پروردگارا! نان را براى ما بسيار فراوان كن و به آن بركت بده و مابين ما و آن جدايى نينداز، اگر نان نبود نماز نمى خوانديم و روزه نمى گرفتيم و هيچ يك از واجب هاى پروردگار را انجام نمى داديم (٤٧١)».
و از اين سبب رهبران اسلامى و پيشوايان دينى دنيا را وسيله خوشبختى سراى جاودانى دانسته اند.
چنانچه از حضرت امام صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود: دنيا و جهان كنونى چه ياور نيك و كمك خوبى است براى عالم آخرت (٤٧٢)!
براى آنكه آدم مقتدر و ثروتمند مى تواند گرسنگان را سير و برهنگان را بپوشاند و از ديگر ضعفا و بينوايان دستگيرى نموده و به كمك آنها بشتابد و يا كتابهاى سودمند دينى و مذهبى را چاپ نموده و به رايگان و مجانى در اختيار محصلان و پژوهندگان علم و دانش بگذارد و يا مساجد و مدارس ‍ اسلامى و ساير امكنه شريفه - كه مورد استفاده عموم مردم قرار مى گيرد و منافع آنها عايد همه مسلمانان مى گردد - تاءسيس نموده و در اختيار توده جمعيت مسلمين بگذارد و وسيله مغفرت و آمرزش خود را فراهم سازد به طورى كه اجر و مزد آن صدقه جاريه و سنت حسنه همانند آب چشمه پيوسته در جريان بوده باشد حتى پس از مرگ و مردن نيز قطع نشده و ادامه داشته باشد.

سه عمل جاويدان چنانچه از امام صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود: ثواب هيچ يك از اعمال خير بنى آدم پس از مرگ ادامه ندارد مگر سه خصلت و عادت كه ثواب آنها پس از مرگش هم ادامه دارد:
١ - خيرات و مبراتى كه در حال حيات خود احداث و ايجاد كرده است و پس از مردن نيز جريان دارد و جمعيت همانند حال حيات وى از وجود آن بهره مند و برخوردارند (همانند تاءسيس بيمارستان ، احداث چشمه و بناى مساجد...)
٢ - سنت خوب و راه و رسم نيك از خود به يادگار گذاشته و مردم پس از مردن او نيز به آن عمل كنند.
٣ - فرزند صالح و شايسته اى از خود باقى بگذارد كه براى او طلب رحمت و استغفار نموده و درخواست آمرزش نمايد(٤٧٣).
البته همه شما مى دانيد اين گونه كارها و اين نوع خدمات به آسانى صورت نمى گيرد بلكه به رنج فراوان و زحمت هاى بسيارى نيازمند است انسان بايد دنبال كسب و كار برود و تمام ناملايمات را بر خود هموار سازد تا بتواند از دسترنج خويش بهره بردارى نموده و اين گونه خيرات و مبرات را از خود باقى بگذارد.

پيشوايان و كار و كوشش از اين جهت بود كه بزرگان دين و رهبران اسلامى بدنهاى خودشان را به زحمت انداخته و نهايت سعى و كوشش را مى كردند و از اين راه توانستند بندگانى را بخرند و در راه رضايت خالق و خشنودى پروردگارشان آنان را از اسارت و بردگى رها ساخته و آزاد نمايند.
چنانچه در حق حضرت على (عليه السلام) اين چنين نقل كرده اند كه آن سرور از دسترنج خود هزار غلام در راه خدا آزاد نموده و از قيد بندگى رهايى بخشيد(٤٧٤).
همچنين فرزندان آن بزرگوار نيز همانند پدرشان در تحصيل معاش و به دست آوردن روزى خودشان كوشش و جديت مى كردند.

ما شيعيان بايد از امامان خود تبعيت نماييم ما شيعيان على و دوستداران اهل بيت پيامبر خدا بايد از رهبران و سروران خودمان تبعيت كرده و در به دست آوردن رزق و روزى كوشا باشيم .
مرحوم كلينى در كافى بابى به اين مناسبت منعقد نموده و چندين روايات از حضرات معصومين (عليهم السلام) نقل كرده است كه فقط به حديث نخستين آن اكتفا مى شود و آن اينكه :
از حضرت امام (عليه السلام) منقول است كه فرمود: محمد بن منكدر مى گفت : «من هرگز و هيچ وقت باور نمى كردم كه حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) پس از خود خلف صالح و فرزند شايسته اى به يادگار گذارد كه بهتر از خودش بوده باشد تا اينكه پسر او محمد بن على را ديدم خواستم او را نصيحت كرده و پند دهم ، ايشان مرا پند و اندرز داد اصحاب و يارانش گفتند: به چه چيز تو را موعظه كرد؟ گفت : در ساعتى بسيار گرم به خارج مدينه بيرون شدم در وسط راه با ابوجعفر محمد بن على ملاقات و برخورد كردم و او مرد چاق و فربه و تنومندى بود ديدم بر دو غلام و بنده سياه خود تكيه كرده و به جانب مدينه مى آيد در دل خود گفتم سبحان الله (پاك و منزه است خداوند) پيرمرد سالخورده از شيوخ قريش ‍ در اين ساعت گرم و سوزنده با چنين وضع و حالت در جستجوى سراى ناپايدار و به دست آوردن آن تا چه حد تلاش مى كند حتما او را پند خواهم داد(٤٧٥).
پس به آن حضرت نزديك شده و سلام كردم با زجر و ناراحتى و نفس زنان و عرق ريزان جواب سلام مرا داد(٤٧٦) گفتم : اصلحك الله (خداوند كارهايت را اصلاح فرمايد) شايسته و سزاوار است بزرگى از شيوخ قريش با چنين حالت در طلب دنيا باشد؟ آيا اگر پايان زندگى تو بوده باشد و اجلت سر رسد و قابض الارواح و فرشته مرگ به سراغت بيايد و تو در اين وضع باشى چه خواهى كرد؟
پس او فرمود: «هر گاه مرگ بيايد و من در اين حال باشم ، آمده است در صورتى كه من در يكى از طاعات خدا و فرمانبرداريهاى پروردگارم بوده ام كه به واسطه آن نفس خود و عائله و خانواده ام را از حاجت و نياز به تو و مردمان ديگر باز داشته و حفظ نموده ام وليكن من در صورتى خوفناك و ترسناكم كه اجل و مرگم فرا رسد در حالتى كه در يكى از معصيت ها و نافرمانى هاى پروردگار عالميان ، بوده باشم».
گفتم : راست مى فرماييد خداوند تو را رحمت كند اراده كرده بودم تو را موعظه كنم پس تو مرا پند و اندرز دادى (٤٧٧).

شايسته است در اين حديث شريف دقت شود پس اى شنوندگان ارجمند و آقايان محترم ! بياييد كمى در اين داستان تاءمل و تفكر نماييم تا آگاه شويم چه نكات و اسرارى را رهبر و پيشواى مسلمانان و خليفه و جانشين پيامبر خدا در اين جا بيان فرموده و ما را از خواب غفلت بيدار ساخته است .
به ويژه كسانى كه دست سؤ ال و گدايى به سوى مردم دراز مى كنند در حالى كه استعداد و نيروى كار كردن را دارا مى باشند.
فرزند رسول خدا با اين حالت حاضر شده كه كار كند و دست حاجت و نياز به سوى ديگران دراز نكند و به وسيله دسترنج خود آبروى خويش و خانواده اش را از توده مردم نگه داشته و حفظ و حراست نمايد.

مذمت سؤ ال و نكوهش تكدى فرزند زهرا و پسر پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) علاوه از اقوالش ‍ با افعال و كردارهاى خويش ، ما مسلمانان را متوجه ساخته و به اين وسيله به تابعين و پيروان آيين مقدس اسلام خطاب نموده و مى فرمايد:
هان اى مردم جهان سربار مردم شدن و از زحمت و دسترنج ديگران نان خوردن و سربار جامعه شدن ، معصيت و گناه است و بلكه از معاصى كبيره و گناهان بزرگ محسوب مى گردد زيرا در برابر آن وعده آتش داده شده است .
از اين لحاظ رهبران دينى و پيشوايان اسلامى مكرر در سخنان درربار و كلمات گهربارشان سؤ ال كردن را نكوهش نموده و كيفرش را بيان فرموده اند از باب نمونه به نقل دو خبر زير اكتفا مى شود:
١ - حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) به محمد بن مسلم فرمود: «اى محمد اگر سؤ ال كننده و گدا مى دانست درخواستن و خواهش نمودن چه هست و چقدر زشت و ناپسند است ، هرگز كسى از ديگرى چيزى درخواست نمى كرد و اگر احسان كننده مطلع و آگاه بود كه در بذل و بخشش ‍ چه اجرى مى باشد و چه اندازه ثواب و پاداش دارد، هيچ فرد و شخصى را از پيش خود نرانده و هيچ درخواست كننده و سائل را دست خالى و نااميد برنمى گردانيد و درخواستش را انجام مى داد و اميدش را برمى آورد.
سپس فرمود: اى محمد هر كس با كمر قوى و پشت محكم و استوار گدايى كند و دست نياز و حاجت به سوى مردم دراز نمايد، روز قيامت و رستاخيز با صورت خراشيده و روى زخمى با پروردگار عالميان ملاقات و ديدار خواهد كرد(٤٧٨).
٢ - حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: هر كسى كه از مردم سؤ ال كند در حالتى كه غذا و خوراك سه روزش را دارا مى باشد، ملاقات خواهد نمود با خداوند عزوجل آن روزى كه بايد ملاقات كند (روز قيامت و رستاخيز) در صورتى كه در روى او گوشتى نباشد(٤٧٩).

تلاش پى گير در اجراى فرمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از اين جهت بود كه پيشوايان اسلامى و پيامبران الهى و جانشينان آنان با راه هاى گوناگون توده هاى جمعيت را به ويژه تابعين و پيروان خودشان را از ضعف و سستى بر حذر داشته و از تنبلى و بى حالى مى ترسانيدند و با طرق مختلف ايشان را به سعى و كوشش وادار مى ساختند تا وسيله حيات و لوازم زندگى خودشان را تاءمين نموده و تهيدست و تنگدست نگردند و به سوى مردم دست حاجت و نياز دراز نكنند.
به عنوان شاهد يك داستان آموزنده به محضرتان تقديم مى گردد و آن اينكه :
منقول است در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى يك نفر انصارى ضرورت و نيازى رخ داد، صحابى جريان خود را در اختيار پيامبر خدا گذاشته و آن حضرت را از تنگدستى و نادارى خود مطلع و آگاه ساخت ، رسول خدا به انصارى فرمود:
«برو هر آنچه در منزل دارى بياور مبادا چيزى را كوچك و پست شمارى».
مرد انصارى با يك عرق گير و يك كاسه به خدمت پيامبر خدا برگشته و مراجعت نمود.
رسول خدا به اصحاب و يارانش فرمود: كدام شخص اينها را از من مى خرد؟ مردى گفت : يا رسول الله هر دوتايش را در مقابل و برابر يك درهم مى خرم . حضرت فرمود: «آيا كسى هست بيشتر و زيادتر از اين بدهد؟» يكى از اصحاب عرض كرد من دو درهم مى دهم . حضرت فرمود: فروختم .
رهبر اسلام به انصارى فرمود: «يك درهم اين را مصرف غذا و خوراك خود و خانواده و عائله خويشتن صرف كن و با درهم ديگرى تبرى بگير.
مرد انصارى فورا تبرى خريدارى كرد و به محضر مقدس پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) آورد.
حضرت فرمود: «دسته اين تبر نزد كدام شخص قرار دارد؟» يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول الله من آن را مى دهم آن بزرگوار دسته را از صحابى گرفت و با دست مبارك خود آن را محكم كرد و سپس فرمود: «به دشت و صحرا برو و هيزم جمع آورى كن و هيچ يك از خشك و تر و خار و غيره را پست و حقير نشمرده و هر چه ميسر و ممكن شد گردآورى نما».
مرد انصارى پانزده شب با فرمان و دستور رسول خدا رفتار نمود و پس از آن به محضر رسول خدا شرفياب شد در حالتى كه وضعش رضايت بخش بود رهبر اسلام فرمود:
اين گونه تلاش و تقلا نمودن بهتر بود از اينكه روز قيامت وارد محشر شوى و در صورت و چهره تو آثار و نشانه هاى صدقه بوده باشد(٤٨٠).

هر كسى چيزى را جستجو كند، به بعض آن خواهد رسيد آرى هر شخصى كه دنبال چيزى برود و در راه تحصيل و به دست آوردن آن كوشا بوده باشد، اگر به همه اش هم نايل نگردد، به پاره اى از آن موفق خواهد شد.
چنانچه از حضرت على (عليه السلام) منقول است كه فرمود: هر كسى چيزى را تفحص كند و دنبال آن برود، به همه و يا به برخى از آن حتما خواهد رسيد(٤٨١).

كارهاى سراى پايدار همانند امور دنيا مى باشد امور اخروى و كارهاى جهان ابدى و هميشگى نظير اين دنيا مرهون زحمات و در گرو سعى و كوشش مى باشد هر كس در اين جهان موقت و محدود خود را از آلايش و آلودگى سستى و تنبلى پاك نمود و خويشتن را براى سعادت و خوشبختى دائمى مجهز و آماده ساخت ، بايد در كسب خيرات و به دست آوردن مبرات ، كوشا بوده و آنى از فعاليت و جديت نبايد غافل گردد تا در روز رستاخيز در ميدان مسابقه برنده شده و از نعمت هاى گوناگون بهشتى برخوردار گردد.

مسابقه اى كه جايزه اش بهشت جاودان مى باشد حضرت على (عليه السلام) در اين جا سخن پرمغز و سودمندى دارد. دوست دارم آن را براى آقايان محترم و مستمعين عزيز بيان كنم و جلوتر از ذكر آن مقدمه اى را به عرضتان مى رسانم و آن اينكه :
از تفريحاتى كه اسلام از انجام دادن و آوردن آن ممانعت و جلوگيرى نكرده بلكه با طرق مختلف و راههاى گوناگون پيروانش را به آن دعوت كرده است ، يكى هم مسابقه و ورزش در تيراندازى و اسب دوانى و شترسوارى است (٤٨٢).
اسلام با مشروع كردن و حلال دانستن عوض (نقد يا جنس كه با موافقت و سازش طرفين با شرايط مخصوصى كه فقها و اعاظم در كتب فقهيه در باب سبق و رمايه بيان نموده اند تعيين مى گردد) مسلمانان جهان را به آن تشويق و ترغيب نموده و كسانى را كه با قرارداد قبلى مخالفت نموده و عوض معين شده را پس از انجام و خاتمه مسابقه و روشن شدن غالب از مغلوب و برنده از بازنده نپردازند، مجرم شناخته شده و گناهكار معرفى كرده است و به برنده مسابقه حق داده است (٤٨٣) كه براى ايفاى حق خود از حاكم و زمامدار مسلمانان استمداد كند و به اين وسيله به حق مشروع خويش برسد تا اينكه با انجام كامل اين مسابقات مسلمانان به امور جنگى آشنا شده و در آن تخصص و مهارت پيدا كنند و در موقع جنگ و نبرد با معاندين و دشمنان اسلام در اثر ندانستن فنون جنگى و وارد نبودن به مهارت هاى تيراندازى و يا طرق ديگر جنگ ، مغلوب نشده و شكست نخورند تا كفار و مشركين نتوانند به كشورهاى اسلامى راه يافته و مملكت آنان را اشغال نمايند و اموال و دارايى شان را غارت و خودشان را به قتل برسانند(٤٨٤).
به اين جهت مسابقه در ميان مسلمانان صدر اسلام رايج و معمول بوده است .

توضيح معناى تضمير در مسابقه اسب دوانى در ميان عرب نيز مرسوم و معمول بود كه چهل روز پيش از وقت مقرر و موعد معين از اسب مواظبت مى كردند و علف و آب آن را با ترتيب ويژه اى علاوه مى كردند تا هنگامى كه خوب چاق و فربه مى شد و موقعى كه مى ديدند كاملا پروارى شده و رشد و نمو كرده است ، آن وقت تدريجا علوفه آن را كم مى كردند و هر روز هم مقدارى در ميدان حركت داده و مى دوانيدند تا موقعى كه لاغر و ضعيف مى گشت در آن هنگام قوت سابق و خوراك نخستين آن را مى دادند و اين عمل را عرب «تضمير» مى ناميدند.
اين كار را براى آن انجام مى دادند كه در روز مسابقه در ميدان اسب دوانى و مسابقه بر حريفان و هم نوردان و رقيبان خويش پيشدستى كرده و برترى جويد و مركب و اسب او اسب هاى ديگر را عقب گذاشته و بر آنها سبقت و پيشى گيرد و به اين وسيله مهارت و تخصص خود را اثبات نموده و نزد تماشاگران روسفيد و سربلند گردد و ضمنا برنده جايزه پولى و شرطبندى بوده باشد.
همچنين معمول بود قبل از مسابقه حد و حدود آن را معين كرده و براى آن آغاز و انجام و ابتدا و انتها قرار مى دادند تا در وقت مسابقه از مبداء معين شروع شده و در پايان تعيين شده مسابقه خاتمه پيدا كند اسب هر كس در همان حدود پيشى گرفته و اسب هاى ديگر را جلو مى زد، او فاتح و غالب شده و برنده جايزه پولى معرفى مى شد.
با در نظر گرفتن مقدمه مزبور، خطبه شاه ولايت اميرمؤمنان على (عليه السلام) بهتر روشن مى شود جايى كه مى فرمايد: «اى فرزندان آدم ! مطلع و آگاه باشيد و از خواب غفلت و بيهوشى بيدار گشته و به سر هوش بياييد و بدانيد كه دنيا و سراى ناپايدار و زندگانى حاضر به شما پشت كرده و با حوادث و وقايع گوناگون و تغييرات رنگارنگ خود، اعلان وداع و خداحافظى مى نمايد و آخرت و سراى جاودانى به شما رو آورده و تابان و درخشان است (٤٨٥).
اى بشر الان كه بزرگترين و گرانمايه ترين سرمايه ها را مانند عمر و صحت و عافيت و... در اختيار دارى و مى توانى گامهاى برجسته و قدمهاى ارزنده بر سود و نفع و استفاده خود بردارى ، خوب تاءمل و تفكر كن و كاملا آينده كار خود را سنجيده و بينديش و اطراف و جوانب كار را خوب وارسى نما و زير و روى آن را با كمال دقت و آگاهى رسيدگى كن تا عمر عزيزت را به غفلت نگذرانده و بيهوده مصرف نكنى بلكه به روز مباداى خويش بهره بردارى كنى و بدان فردا و روز بعد كه روز قيامت و رستاخيز است ، هنگام مسابقه و موقع رقابت مى باشد.
مواظبت كن در آن روز عقب نمانده و خودت را به آخرين حد مسابقه برسانى (٤٨٦). و جايزه نقدى را كه عبارت از بهشت برين و جنت جاويدان مى باشد، به دست آورده و خود و دوستانت را خرم و خرسند كنى و سرسخت ترين دشمنان خويش را (شيطان) كه هميشه در اضلال و گمراه كردن تو كوشا بوده و هست ، ذليل و خوار سازى .
زيرا در غير اين صورت غايت و مسير تو به سوى آتش سوزان جهنم و دوزخ خواهد بود.
آيا كسى نيست جلوتر از مرگ خويش به سوى خدا و به طرف پروردگارش ‍ برگشته و از گناهان خود نادم و پشيمان گردد؟
آيا كسى نيست پيش از روز بيچارگى و تيره روزى براى استفاده خود گامهاى ارزنده اى بردارد؟
اى توده هاى جمعيت ! شما در روزهاى اميد و آرزو به سر مى بريد و پشت سر آن اجل و پايان زندگانى است . پس هر كس قبل از رسيدن مرگش در حال حيات خود كارهاى نيك و شايسته انجام داد و قدمهاى مؤ ثرى بر خير و صلاح خويش برداشت ؛ او از اعمال خويش بهره مند شده و كارهاى خوب وى به او منفعت رسانده است و آمدن پيك مرگ و ملك الموت ، هيچ گونه ضرر به او نرسانده و صدمه اى نمى زند.
هر كسى كه جلوتر از آمدن فرشته مرگ ، در انجام دادن خيرات و مبرات كوتاهى كرده و عمر عزيزش را به غفلت گذرانده است ، آخر كارش زارى و تباهى و خسران است و آمدن قاصد مرگ براى او مصيبت و گرفتارى است .
آگاه باشيد و از خدا فرمانبردار و مطيع باشيد. در اوقات فراخى و فراوانى نعمتها در روزهاى شادمانى و خوشى ؛ كارهاى نيك و شايسته انجام دهيد همان طورى كه در قحطى و سختى و مواقع تنگدستى و بدحالى انجام مى دهيد، خوشگذرانى و كامرانى و آسايش ، شما را از ترس و خوف الهى باز ندارد.
يعنى چطور در حال بدبختى و سياه روزى با خلوص و علاقه تام براى كسب رضايت و به دست آوردن خشنودى وى سعى نموده و مى كوشيد، همچنين در موقع مسرت و ايمنى نيز از تحصيل رضايت ايزد منان غافل نگرديد.
و بدانيد و آگاه باشيد من احسان و نيكى و نعمتى همانند بهشت و مينو نديده ام ، كه جوينده و خواهان آن خوابيده باشد. و عقوبت و عذاب سختى نظير آتش جهنم و دوزخ نديده ام كه فراريان و گريختگان از آن در خواب مستى و بيهوشى به سر برده باشند(٤٨٧). (با اينكه انسان براى نيل و رسيدن به منفعت حقير و سود كم ؛ به وسائل گوناگون پناهنده شده و از راههاى مختلف آن را طلب نموده و مى جويد).
آگاه باشيد، هر كس كه درستى و راستى به حال او منفعت نبخشد و از راه صواب و درست نتواند كارهايش را انجام بدهد و دستورها و برنامه هاى پروردگارش را به كار نبندد، باطل و نادرستى او را به طرف خود مى كشاند و عاقبت وى را بيچاره ساخته و به او ضرر و زيان مى رساند. و هر كس به وسيله حق ، راست و پابرجا نگردد، ضلالت و گمراهى ، او را به جانب فساد و تباهى سوق مى دهد.
آگاه باشيد! شما به حركت و كوچ كردن ماءمور شده ايد و بايد از اين جهان فانى به سراى هميشگى و ابدى روانه شده و مهاجرت و كوچ نماييد و به برداشتن زاد و توشه (كه عبارت از اعمال صالح و كردار نيك مى باشد) دلالت و راهنمايى شده ايد.

براى شما از دو چيز بسيار مى ترسم براستى ترسناكترين چيزى كه از آن بر شما بيم دارم ، دو چيز است :
١ - پيروى هوا و هوس نمودن و تعقيب كارها و امورى كه نفس اماره به آنها دل داده و تمايل كرده است .
٢ - آرزو و اميدهاى طول و دراز(٤٨٨).


۱۹
گفتار علوي


چرا حضرت على (عليه السلام) از اين دو بيشتر بر ما هراسان است ؟ براى آنكه اين دو صفت زشت و خوى ناشايسته ، عقل و خرد را از آدمى سلب نموده و مى گيرد و آن را از سرش به در برده و دلش را مى ربايد و انسان را از خود بيخود مى سازد.
اى فرزندان آدم از دنياى خودتان مادامى كه در آن به سر مى بريد براى روز بيچارگى و مباداى خود توشه برداريد، تا اينكه روز رستاخيز جسم و جان خودتان را از عذابهاى سخت الهى حفظ و نگهداريد(٤٨٩).

عمر بن سعد را چه چيز منحرف ساخت ؟ از اشعارى كه از او منقول است معلوم مى شود كه همين هواى نفس او و اميد و آرزوهاى نابجا، وى را از راه راست كج ، نموده و به عذابهاى دردناك پروردگار عالميان گرفتار و دچار ساخت (٤٩٠).

سخنرانى هفدهم : دنياى مذموم و ممدوح كدام است ؟
عن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم): لا تسبو الدنيا فنعم المطيه للمؤمن (٤٩١)!

موضوع سخن موضوع سخن و بحث امشب پاسخ سؤ الى است كه شايد از گفته هاى شبهاى پيشين و سخنرانى هاى قبلى ، به اذهان عده اى از شنوندگان محترم و مستمعين عزيز خطور كرده باشد. پس از طرح پرسش و نقل اخبار و احاديثى كه به ظاهر، آن مطلب را تاءييد مى نمايند، به پاسخ آن مبادرت مى شود و با لطف و عنايت پروردگار عالم زبده سخنان بزرگان و دانشمندان اسلامى را - كه در جواب همين سؤ ال در توضيح و تشريح اخبار و احاديث آمده است - با بيان ساده و آسان ، به طورى كه با سطح افكار عامه مردم و طبقات مختلف وفق بدهد، به محضر آقايان و مستمعين محترم تقديم مى شود.

پرسش اما اصل سؤ ال اين است : شايد برخى از آقايان محترم بگويند: شما در گفتارها و سخنرانى هاى خود، دو شب پشت سر هم و پى درپى ما مسلمانان و گويندگان كلمه توحيد را با جملات و سخنانى كه از رهبران اسلامى و پيامبران الهى و سفراى پروردگار عالميان و جانشينان آنان نقل گرديد، به سعى و كوشش در امور دنيوى وادار ساخته و در به دست آوردن معاش ‍ مرفه و زندگانى خوش و خرم و گذران خوب و نيكوى اين سراى ناپايدار ترغيب و تشويق نموديد.
آيا اين مطالب با اخبار بسيارى كه آنها نيز از ائمه دين و راهنمايان بشر و قائدين شريعت در كتابهاى معتبره در ذم دنيا و نكوهش زندگى آن نقل شده است ، منافاتى ندارد و ضد و نقيض همديگر نيستند؟
مثلا در برخى احاديث ، رهبران اسلامى و پيامبران الهى دنيا را مذمت نموده و از لاشه حيوانى هم پست تر دانسته اند چنانچه از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود:
«پيامبر خدا از پهلوى بزغاله مرده اى كه دو گوش آن بريده شده و به مزبله اى انداخته شده بود، عبور مى فرمود. به اصحاب و يارانش فرمود: اين بزغاله كه در ميان توده زباله ها افتاده چقدر ارزش دارد؟ اصحاب عرض ‍ كردند: او قيمتى ندارد اگر زنده بود به يك درهم نمى خريدند.
پيامبر اسلام فرمود: سوگند به آن خدايى كه روح و جانم در دست اوست ، دنيا در نظر خدا و پروردگار عالميان ، از اين بزغاله هم پست تر و كمتر است (٤٩٢).
و همين حديث شريف را با اندك فرق و تفاوتى علماى اهل تسنن و دانشمندان اسلامى در كتابهاى معتبره خود نقل كرده اند(٤٩٣).

حضرت على (عليه السلام) دنيا را چگونه توصيف مى كند؟ از جانشينان آن بزرگوار در نكوهش دنيا، سخنان بسيارى منقول است . ما در اينجا به ذكر يك قضيه و داستان از وصى بلافصل رهبر اسلام اكتفا مى كنيم و آن اينكه :
معاويه هنگامى كه يكى از اصحاب و خواص حضرت على (عليه السلام) را به نام «ضرار» در كاخ خود ديدار نمود و از او درخواست كرد كه شمه اى از فضائل و مناقب آقا و مولايش على بن ابيطالب را بگويد، ضرار گفت : «اى معاويه شهادت و گواهى مى دهم كه من او را در بعضى از مواقف عبادت مشاهده نمودم در حالى كه تاريكى هاى شب پرده هاى خود خود را پايين افكنده و ظلمات شب بر سراسر جهان حكمفرما بود، ايستاده و با دست خود محاسن خود را گرفته و فوق العاده بى قرار و ناراحت بود و مانند مارگزيده به خود مى پيچيد و چنان افسرده و غمگين بود و گريه و ناله مى كرد، كه حساب نداشت و مثل كسى كه عزيز و محبوب خود را از دست داده باشد، ماتم زده و عزادار بود و اين جهان فانى را مورد خطاب قرار داده و مى فرمود:
اى دنياى فانى و اى سراى ناپايدار! گم شو و دور شو از من و هرگز مرا قصد و آهنگ منما آيا به جهت فريب و نيرنگ ، خودت را به من نشان مى دهى ، و يا به من علاقه مند و مشتاق شده اى ؟ هنوز وقت آن نشده است كه به مقصود و آرزويت برسى و در قلب من براى خويش جا باز كنى و چه بعيد است آرزوى تو و چه دور است آرمان تو.
برو ديگرى را گول بزن و فريب بده و دام و تله خودت را بر سر راه ديگر بنه . زيرا على به زر و زيور تو كارى ندارد و به زرق و برق تو راغب نيست و از تو صرف نظر كرده و چشم پوشيده است و به تو، سه مرتبه طلاق گفته كه هرگز حق مراجعت و بازگشت در آن نيست پس زندگانى تو كوتاه و خوشى و شادمانى تو زودگذر است و اهميت و ارزش تو كم و ناچيز و آرزوى تو حقير و پست است .
اما از كمى و قلت توشه و نارسايى زاد و راحله و طولانى بودن مسافت راه آخرت و سراى ابدى و هميشگى و دورى سفر و هيبت دم ملاقات پروردگار عالميان (٤٩٤).
معاويه پس از شنيدن سخنان آن حضرت گريه نمود و گفت : «خدا رحمت كند على را كه اين چنين بود».
اى «ضرار!» غم و اندوه و غصه تو بر آن جناب چگونه است ؟ ضرار گفت : «همانند زنى كه در برابر چشمانش فرزند و طفل او را سر ببرند(٤٩٥)».

پيامبر اسلام از دشنام دادن دنيا جلوگيرى مى كند و از بعضى اخبار و احاديث عكس مطلب فوق استفاده شده و معلوم مى گردد كه اين دنيا علاوه بر اينكه قبحى ندارد، بلكه وسيله سعادت و خوشبختى است و از اين لحاظ بود رهبران اسلامى آن را در سخنان خودشان بزرگ شمرده و بسيار ستوده اند و كسانى را كه دنيا را مذمت و توبيخ مى نمودند، مورد نكوهش و سرزنش قرار داده و آنان را بر خطا و اشتباهشان مطلع و آگاه ساخته اند.
از باب نمونه دو حديث يكى از پيامبر خدا و ديگرى از خليفه بلافصل و جانشين حقيقى و واقعى آن حضرت نقل مى شود:
١ - از پيامبر بزرگوار اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده اند كه فرمود: «دنيا را دشمن نداريد و به آن دشنام و ناسزا نگوييد. زيرا آن مركب و سوار خوبى است براى مرد مؤمن ، بندگان خدا به وسيله آن به خير و سعادت و نيكبختى مى رسند و از انواع و اقسام بلاها و مصائب و گرفتارى هاى مختلف و گوناگون نجات يافته و خلاص مى شوند.
هنگامى كه بنده خدا مى گويد: خدا بر دنيا لعنت كند، دنيا در پاسخ وى مى گويد: آفريننده خلايق و پروردگار عالميان بر گناهكار لعنت كرده و نفرين خويش را بر او بفرستد(٤٩٦).
٢ - كلام على (عليه السلام) درباره دنيا:
مرحوم سيد رضى در نهج البلاغه روايت كرده است كه : حضرت على (عليه السلام) هنگامى كه شنيد: مردى دنيا و سراى ناپايدار را مذمت و نكوهش ‍ مى كند، به او فرمود: اى كسى كه دنيا و جهان فعلى را مورد سرزنش قرار داده و از آن عيب جويى و بدگويى مى كنى در حالى كه به كارهاى فريبنده و اغفال كننده آن گول خورده و به چيزهاى بيهوده و پوچ آن فريفته شده اى و از ناراستى هاى آن پيروى نموده اى ، تو بر آن ادعاى جرم و گناه مى نمايى ؟ يا آن تو را مجرم و گناهكار مى داند(٤٩٧)؟
كى دنيا عقل و خرد تو را از دستت ربوده و به حيرت و ضلالت انداخت ؟ و چه وقت تو را فريب داده و مغرور ساخت ؟ آيا آنجاهايى كه پدرانت را از پا درآورد و به هلاكت و تباهى رسانيد و آنان را جزو پوسيدگان قرار داد، تو را گول مى زند؟ و يا خوابگاههاى مادرانت ، كه با خاك همبستر و همخوابه شده اند، و تمام بدن ها و جسم هايشان پوسيده و با خاك برابر و يكسان گشته اند تو را مى فريبد؟
هنگامى كه آنان بيمار و ناخوش بودند، چقدر و چه اندازه خودت برايشان خدمت و پرستارى نمودى و اطبا و پزشكان را بالاى سرشان احضار و به عيادت آنها آوردى و پس از معلوم شدن مرض و تشخيص درد، از دارو و درمان جويا شدى و آخرين فعاليت و سعى و كوشش خود را در نجات و بهبودى آنان انجام دادى . وليكن با اين همه تقلا و تلاش از دارو و درمان سود نبردى و كسالت و نقاهتشان برطرف نشده و زايل نگشت و ناراحتى و گريه و ناله تو، به ثمر نرسيد و خوف و ترس تو فايده نبخشيد و به مقصود و آرزويت نايل نشده و نتوانستى ايشان را از چنگال مرگ رها سازى .
دنيا با حوادث و وقايع خود، تو را مطلع و آگاه مى سازد، كه تو نيز نظير و همانند پدرانت خواهى شد و آن رفتارى كه با آنان انجام داده ، با تو نيز خواهد نمود و با زبان حال مى گويد: اى بشر و اى فرزندان آدم ! از احوال و سرگذشت پيشينيان پند و اندرز بگيريد و بيوگرافى و سرگذشت گذشتگان را سرمشق خودتان قرار داده و مايه عبرت بدانيد و از مرگ آنان به مرگ و فناى خود پى ببريد.
آگاه باشيد با شما آن چنان رفتار خواهم كرد، كه با پدران ونياكان شما انجام داده ام و بى شك دنيا سراى درستى و راستى است ، براى كسانى كه گفتار آن را باور داشته و سخنانش را تصديق نمايند و خانه سلامت و ايمنى است از عذاب هاى پروردگار عالميان ، براى كسانى كه اخبار آن را فهميده و دريافته اند و سراى اندوختن دارايى و ثروت است (٤٩٨). براى اشخاصى كه از آن به روز مبادا و واپسين خود، آذوقه و توشه بردارند و خانه پند و اندرز است ، براى افرادى كه از تبدلات و تغييرات مختلف و گوناگون آن پند و اندرز دريابند.
و اين دنيا محل عبادت بندگان خدا و پرستشگاه رادمردان حق و دوستان خدا مى باشد و جاى نمازگزارى و درود فرشتگان الهى است و جايگاه فرود آمدن وحى و الهام بر پيامبران خدا و سفراى پروردگار عالميان مى باشد.
دنيا محل تجارت و بازرگانى اولياى خدا و مقربين است ، تا از اين دنيا منفعت و سود برده و در مقابل آن ، از نعمت هاى مختلف بهشت و سراى جاويدانى بهره مند گردند. پس كيست كه دنيا را سرزنش و نكوهش كند؟ در حالى كه خود دنيا فرياد دورى را بلند كرده و توده هاى مختلف جمعيت را به فراق و جدايى خويش آگاه ساخته است و فناى خود و ساكنينش را خبر داده و مرگ خويشتن و سايرين را اعلام نموده است و به وسيله سختى و گرفتارى هايش سختى روز رستاخيز را به فرزندان آدم نشان داده و شناسانده است و به فرح و شادى خود، به فرح آخرت و خرسندى روز قيامت ، اميدوار ساخته و آرزومند گردانيده است (٤٩٩).
برخى از مردم ، شبانگاه در دنيا با كمال آرامش و آسايش ، به خواب ناز رفته اند ولى بامدادان با مصيبت و غمزدگى و آفت ، روبرو گشته اند و اين هشدارى است ، كه مردان را از خواب غفلت و بيهوشى بيدار سازد و به كارهاى ارزنده و شايسته ، ترغيب نمايد و از چيزهاى بيهوده و پوچ بر حذر دارد.
روز قيامت عده اى كه عمر عزيز و سرمايه گرانمايه را مفت و رايگان از دست داده و به روز واپسين خود، چيزى را پس انداز نكرده اند، دنيا را توبيخ و سرزنش مى كنند ولى جمعى در برابر آنان دنيا را تعريف و ستايش نموده و مورد مدح و ثنا قرار مى دهند؛ زيرا دنيا با وقايع خود، آنان را بيدار و هوشيار ساخته و به آنان پند و اندرز داده است و ايشان نيز با جان و دل مواعظ و نصايح آن را پذيرفته و به روز مباداى خود؛ از دنيا آذوقه و توشه برداشتند(٥٠٠).
خلاصه امثال و نظاير اين گونه سخنان ، از رهبران اسلامى ، بسيار و فراوان است كه به عنوان اختصار از هر كدام نمونه اى نقل گرديد.

پاسخ سؤ ال بايد توجه داشت كه دنيا اطلاقاتى دارد:
١ - زندگى : گاهى دنيا به خود هستى و حيات و زندگى اطلاق مى شود و طبيعى است هستى و زندگى ، خود به خود مذموم نيست . زيرا كسى كه دنيا و زندگى آن را براى عبادت خالق متعال و به جا آوردن كارهاى خير دوست داشته باشد؛ اين گونه اعمال و كارهاى دنيوى ممدوح و پسنديده است ، بلكه عين آخرت است (چنانچه خواهيم ديد) و از اين جهت حضرت سيدالساجدين ، امام زين العابدين (عليه السلام)، در دعاى «مكارم الاخلاق» به خدا عرضه مى دارد «پروردگارا به من عمرى بده ، تا روزى كه در طاعت و بندگى تو مصرف مى شود، اما هنگامى كه عمرم مرتع شيطان و چراگاه ابليس گرديد روحم را بگير(٥٠١)».
٢ - گاهى هدف از دنيا اجناس و وسايل و ابزار و طلا و نقره و... دنيوى مى باشد اين هم خود به خود مذموم نيست (چنان چه مفصلا بيان خواهيم كرد).
٣ - لذات دنيوى : بعضى از اوقات غرض از دنيا، بهره مند شدن و لذت بردن از خوردنى ها و آشاميدنى ها و و و دنيوى مى باشد و اين نيز، همانند اولى و دومى مذموم نمى باشد (با آن شرحى كه بيان خواهد شد) بنابراين ، پس ‍ دنياى مذموم كدام است ؟
٤ - دنياى مذموم : انسان اگر دوست داشته باشد كه در دنيا زنده بماند تا گناه و معصيت را انجام بدهد و آرزوهاى طول و دراز داشته باشد و از اين سبب ، مرگ را فراموش نموده و اموال سرشار و كلانى از حلال و حرام روى هم انباشته كرده و گرد آورد، اين دنياى مذموم است .
در اين حالت است كه دنياى او مزرعه شر و چراگاه شيطان مى گردد و به چنين دنيايى ، مولاى متقيان ، اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در كلمات قصار و سخنان كوتاه خود، اشاره نموده و فرموده است :
«اين جهان كشتزار ابليس (مطرود درگاه الهى) است و اهل آن خدمتگزاران شيطان مى باشند(٥٠٢)».
و با عبارت روشن تر، دنياى مذموم مجموعه امور و كارهايى است ، كه بشر را از تسليم اوامر الهى و فرمانبردارى پروردگار خود، باز داشته و از محبت و دوستى آفريننده خلايق ، جلوگيرى نمايد و نگذارد انسان به كارهاى سودمند، اقدام نموده و گامهاى مؤ ثر و قدمهاى برازنده ، به نفع سراى جاودانى و هميشگى بردارد(٥٠٣).
وليكن عده اى از علما و دانشمندان چون پى نبرده اند كه مقصود واقعى و مراد حقيقى رهبران دينى از دنيا چيست و نتوانسته اند، هدف اساسى را به دست بياورند، از اين جهت راه را اشتباه پيموده و گفته اند: مقصود از دنيا، زمانه و روزگار است و برخى گمان كرده اند كه مراد: اسباب و وسائل زندگانى آن مى باشد(٥٠٤).
براى آنكه انسان اگر به آيات شريفه و اخبارى كه از پيامبران الهى و جانشينان آنان نقل شده است ، مراجعه نمايد و در پيرامون آنها روى هم رفته و من حيث المجموع تاءمل دقيق و تفكر عميق و انديشه صحيح كند، خلاف اين گفته ها را درك خواهد كرد.

ايراد اقوال ديگر اما قول اول : براى آنكه رهبران دينى به ويژه رهبر عظيم الشاءن اسلام و پيامبر خدا در سخنان درربارشان مذمت و نكوهش دهر را ممنوع و قدغن نموده اند(٥٠٥).
و اما قول دوم : به جهت اينكه از سخنان گهربار حضرت على (عليه السلام) كه از نهج البلاغه نقل شد معلوم و آشكار گشت كه خداوند عزوجل ، همه آنها را براى صلاح و نفع بشر و بهره بردارى بندگان خويش ، آفريده است و علاوه بر اين ، در اخبار و احاديث ، فوق العاده از مال حلال و دارايى مشروع و فرزند نيكو و صالح و منزل وسيع و زن خوب تعريف و ستايش شده است و رهبران دينى وجود آنها را از سعادت و نيكبختى مرد مؤمن و خداپرست دانسته اند(٥٠٦) و پيروان خود را از رهبانيت و ترك دنيا، نهى فرموده اند(٥٠٧).
براى آنكه انسان در اثر وسايل و اسباب مزبور، مى تواند مدارج و پله هاى سيادت و خوشبختى را پيموده و خويشتن را در هر دو سراى ، سربلند و روسفيد سازد.
بشر به وسيله همان وسايل و ابزار، مى تواند غم و غصه طبقات مختلف مسلمانان را برطرف سازد و گرد حزن و اندوه را از چهره آنان زدوده و پاك نمايد و اى بسا در اثر بودن قدرت و نيروى ثروت و مقام ، عده اى را از قتل و كشتن نجات داده و خانواده هايى را احياء و زنده دارد.
با اين منطق هر چيزى كه باعث رضايت و خشنودى خداوند بى همتا شود و موجب قرب و نزديكى به ساحت قدس پروردگار عالميان گردد، آن از امور آخرت شمرده شده و محسوب مى شود گرچه به حسب ظاهر از اعمال دنيا و كارهاى اين جهان فانى بوده است .
بنابراين تاجر و كاسبى كه در مغازه و محل كار خود نشسته و بساط خود را گسترده است و مشغول تجارت و بازرگانى و داد و ستد است و از صبح تا شام ، با دستور اسلامى و ميزان شرعى ، خريد و فروش مى كند، تا به اين وسيله آبروى خود و خانواده اش را حفظ و حراست نمايد و فرزندان خويش را نگذارد دست حاجت و نياز به سوى ديگران دراز نموده و گدايى و تكدى كنند و غير از امور شخصى در صورت امكان به كارهاى شايسته و ارزنده ، از خيرات و مبرات و كمك به فقرا و مساكين و دستگيرى از مستمندان و بينوايان ، اقدام نموده و انجام دهد، طبق سخنان و بيانات رهبران اسلامى اين گونه اشخاص مشغول دنيا نبوده بلكه كارهاى آخرت را صورت مى دهند.

شاهد و گواه مطلب مدرك و دليل اين مدعى ؛ اخبارى است . از جمله حديثى كه از حضرت امام صادق (عليه السلام) نقل شده است :
مردى مى گويد: به خدمت انور آن حضرت شرفياب شده و عرض كردم : «يابن رسول الله ، به خدا سوگند ما دنبال دنيا مى گرديم و آن را جستجو مى نماييم و بسيار علاقه منديم كه به آن برسيم».
حضرت فرمود: «چرا و به چه جهت به آن علاقه مند و مشتاق مى باشى و مى خواهى به وسيله آن چه كار انجام دهى ؟» گفتم براى آنكه به وضع خود و عائله ام رسيدگى كرده و اداره نمايم و از خويشاوندان و نزديكانم دستگيرى نموده و درباره آنان بذل و بخشش و كارسازى كنم و صدقه و احسان نمايم و حج عمره به جا بياورم . حضرت فرمود: «اينكه طلب دنيا نيست ، بلكه طلب آخرت مى باشد(٥٠٨)».
به همين ترتيب تمام كارهايى كه جنبه اخروى داشته و به عنوان مقدمه آخرت صورت مى گيرد ممدوح است (٥٠٩) پس روستايى و دهقان ، كه به كار كشاورزى و فلاحت سرگرم است و در مزرعه و كشتزار، تخم و بذر مى افشاند و يا مشغول باغبانى و بستانكارى مى گردد و درخت كاشته و غرس مى نمايد، تا خود و ديگران از ميوه هاى آن برخوردار و بهره مند گردند، جوياى دنيا و خواهان جهان فانى و سراى ناپايدار نبوده ، بلكه از اين راه گامهاى مؤ ثرى در امور آخرتى خود برمى دارد.
از اين جهت در اخبار و احاديث از امور كشاورزى تعريف و توصيف بسيار شده است حتى اينكه رهبران دينى فرموده اند: «خداوند عزوجل رزق و روزى انبيا و پيامبران و سفراى خود را از همين راه به آنان مى رسانيد(٥١٠)» و افرادى را كه زراعت و فلاحت را مكروه دانسته و مباشران آن را توبيخ و مذمت مى كردند، مورد نكوهش و سرزنش قرار داده اند(٥١١) پس كشاورزان و پيشه وران و صنعتگران و... به وسيله كار و كسب خودشان (با رعايت موازين شرعى) به سوى نيكبختى و سعادت گام برداشته و به امور اخروى مى پردازند.
خلاصه هر عمل و كارى كه انسان را از قرب و نزديك شدن به خداوند باز دارد، آن دنياى مذموم است هر چند در ظاهر از امور آخرتى و كارهاى سراى ابدى بوده باشد مانند رياضت هاى غيرمشروع و تحمل رنج و مشقت ، براى تهذيب نفس و كسب اخلاق از طريق بدعت و راه نو و تازه ، كه بر خلاف دستور دين و آيين مقدس اسلام مى باشد و يا اعمال ريايى و تظاهرى و و و.
زيرا اين نوع اعمال و اين گونه كارها بشر را از نزديك شدن به خالق جهان دور نموده و به شيطان نزديك مى نمايد.
افراد بسيار و اشخاص فراوان ديده شده كه با زحمت هاى گوناگون و مشقت هاى طاقت فرسا شب و روز به عبادت و اطاعت خداوند مشغولند وليكن آنان دنيا را از همه كس بيشتر و زيادتر دوست مى دارند و اين اعمال را وسيله نيل به دنيا قرار داده اند و مى خواهند از اين راه خودشان را نيكوكار و پاكدامن يا زاهد و پرهيزگار معرفى نموده و بر خلاف حقيقت جلوه دهند، تا انظار توده هاى طبقات مختلف مردم را به خودشان متوجه ساخته و جلب نمايند و از اين طريق آنان را فريفته و به دام بياندازند و در واقع اعمال ظاهرى را فقط و فقط براى گول زدن و فريب دادن جمعيت ، انجام مى دهند و در قلوب و دلهايشان جز حب دنيا و دوستى جهان فانى ، چيز ديگرى وجود ندارد(٥١٢).
چنانچه مرحوم سيد نعمت الله جزايرى در اين باره مى فرمايد: «دنيا حالت و وضعى است ، كه انسان را از آفريدگار خود دور ساخته و نمى گذارد وسايل سعادت و نيكبختى خويش را فراهم آورده و توشه اى براى روز مبادا و رستاخيز بردارد (اگر چه آن حالت امكان دارد گاهى در نماز يا عبادات ديگر اسلامى رخ دهد) چنانچه آخرت و سراى ابدى و هميشگى حالتى است كه آدمى را به خالق و معبود خويش قريب و نزديك ساخته و به كارهاى خير و شايسته (كه در روز واپسين و زندگانى پس از مرگ به درد او مى خورد) وادار سازد (اگر چه در لباس زهد و تقوى نباشد(٥١٣)).

سخنرانى هيجدهم : رياست طلبى و حب مقام
قال الله تعالى فى كتابه : تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين (٥١٤).

انسان خود دوست بشر طبق غريزه حب ذات و خودخواهى ، خويشتن و هر آنچه كه كمال نفس ‍ خود مى داند و سعادت و خوشبختى اش را در آن تشخيص مى دهد، دوست مى دارد و به آن مشتاق و علاقه مند است .
چنانچه از ضرر و تباهى خود و هر آنچه جلو پيشرفت و تكامل او را مى گيرد و از پيمودن پله هاى سيادت و نيكبختى مانع است ، دشمن مى دارد(٥١٥).
از اين جهت ؛ بشر به مال و منال و جاه و مقام (كه دو ركن مهم و دو قسمت اصلى اين جهان و سراى ناپايدار مى باشد) مايل و راغب است و در راه تحصيل و به دست آوردن آن دو، از هيچ امرى فروگذارى نكرده و منتهاى كوشش و جديت را به كار مى برد و تمام زحمات را بر خود هموار مى سازد. زيرا مى داند انسان به واسطه طلا و نقره و به سبب زر و سيم ، مى تواند اجناس و كالاهاى مورد نياز و حاجتش را تهيه و آماده نمايد، تا از اين راه ، به مقاصد و غرض هاى خويشتن ، نايل گردد و آنچه را نفس آرزومند و خواهان آن است ، دريابد.
و نيز آگاه است كه بشر، در اثر رياست و سرورى بر توده هاى جمعيت ، مى تواند قلوب و دلهايشان را مالك شده و براى به دست آوردن مطلوب و مقصود خود، از آنان استمداد و درخواست كمك نمايد(٥١٦).

انسان از دو چيز سير نمى شود از اخبار و احاديث استفاده مى شود كه : اصل وجود اين غريزه ، علاوه بر اينكه با سعادت و خوشبختى بشر منافات ندارد، بلكه وجود آن در انسان لازم و ضرورى است (٥١٧). زيرا تمام تعالى و ترقى بشر در اثر همان غريزه بوده و هست و اگر غريزه مزبور نبود؛ كى انسان مى توانست گامهاى مؤ ثر و برازنده اى به سود و نفع خود و ديگران بردارد و از اين جهت شرع مقدس ‍ اسلام ، با اصل هستى آن همانند غرايز ديگر(٥١٨) مخالف نيست . فقط براى آن شرايط و موانعى قرار داده است ، كه راه افراط و تفريط پيموده نگردد.
براى آنكه طبع بشر و سرشت و طينت او طورى آفريده شده است ، كه هر اندازه بزرگ شود، به آن مرتبه اكتفا نكرده و قانع نمى شود و پيوسته ميل و اشتياق دارد، كه بر شاءن و شوكت و شكوهش افزوده شود و علاوه گردد و اگر فرضا به تمام ممالك و كشورهاى روى زمين مسلط و چيره شود، باز هم قانع نشده و به فكر تسخير آسمان و كرات ديگر مى افتد و مى خواهد آنها را نيز زير چكمه خويش گذاشته و محل سكونت و مقر استراحت و فرمانروايى خود قرار بدهد و اگر مقدرات با او موافقت و همراهى نمود و اسباب و وسايل براى او فراهم كرد و همه آنچه را گفتيم به تصرف خويش ‍ درآورد، باز هم سير نخواهد شد.
از اين جهت رهبر بزرگ اسلام فرموده است : «دو طايفه از مردم هستند، كه حريص و آزمندند و هيچ وقت سير نمى شوند يكى عاشق و دلداده علم و دانش و ديگرى دوست دار و دلباخته دنيا(٥١٩)».


۲۰