اسلام و جامعه شناسی خانواده

اسلام و جامعه شناسی خانواده0%

اسلام و جامعه شناسی خانواده نویسنده:
گروه: کتابخانه جامعه و اجتماع

اسلام و جامعه شناسی خانواده

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسين بستان (نجفى)
گروه: مشاهدات: 20429
دانلود: 3757

توضیحات:

اسلام و جامعه شناسی خانواده
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 147 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20429 / دانلود: 3757
اندازه اندازه اندازه
اسلام و جامعه شناسی خانواده

اسلام و جامعه شناسی خانواده

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ديدگاه اسلام

ديدگاه حقوقى اسلام درباره حضانت مانند بسيارى از موضوع هاى فرعى دينى ، جلوه اى از نظام اجتماعى مطلوب اسلام و در راستاى تامين اهداف اين نظام است اسلام كوشيده است در مورد حضانت فرزندان ترتيبى مقرر كند كه در آن ضمن رعايت مفروضات نظام اجتماعى مطلوب خود (مانند تمايز نسبى نقش هاى اجتماعى زن و مرد و سرپرستى پدر بر خانواده)، مصالح والدين و فرزندان به نحو احسن تامين شود. كودكان طلاق تا مدت دو سال پس از تولد كه دوره شيردهى به فرزند مى باشد، ضمن آنكه تحت ولايت پدر هستند، در حضانت قانونى و فيزيكى مادر قرار دارند و اين به دليل نياز شديدتر فرزند به مصاحبت مادر در اين دوره سنى است پس ‍ از اتمام دو سال ، بر طبق نظر بسيارى از فقهاى شيعه ، حضانت پسر به پدر منتقل مى شود، ولى دختر تا هفت سال به شرط ازدواج نكردن مادر، تحت حضانت او باقى مى ماند و پس از هفت سالگى ، پدر حضانت او را بر عهده مى گيرد. در قانون مدنى جمهورى اسلامى ايران نيز همين ديدگاه فقهى مبناى قانون گذارى قرار گرفته است ، هرچند مدل احاديث اسلامى وارد شده در اين باب چندان روشن نيست و به همين دليل ، برخى فقها تمايز به بين پسر و دختر را مورد ترديد قرار داده اند.

گذشته از واكنش هاى عاطفى ياد شده ، زوجين پس از طلاق ممكن است احساسات ديگرى همچون خشم ، ياس ، فريب خوردگى و غم از دست رفتن عمر را تجربه كنند. اين احساسات منفى معمولا كوتاه مدت نيستند و طبق برخى پژوهش هاى به عمل آمده ، اغلب دو سال طول مى كشد تا شوهر يا زن طلاق گرفته بار ديگر اعتماد به نفس خود را بيابد و به راحتى با خودش كنار آيد. برخى از پدر و مادرها حتى به زمان بيشترى نياز دارند تا خود را از كشمكش هاى درونى رها سازند.

(تايبر، ١٣٧٢: ٣٤)

روى هم رفته ، به ندرت مى توان طلاقى را يافت كه از پيامدهاى عاطفى ناخوشايند براى دو زوج خالى باشد. نقش عوامل اجتماعى - فرهنگى در تشديد اين احساسات ناخوشايند را نيز نبايد ناديده گرفت تقبيح اجتماعى يا دينى طلاق در بعضى جوامع به حدى است كه ممكن است مردان و زنان طلاق گرفته را به انزواى شديد كشانيده و آنان را گرفتار بيماريهاى حاد روانى كند. در جامعه اى مانند آمريكا نيز على رغم آنكه طلاق حد زيادى قبح گذشته خود را از دست داده است ، خانواده هاى تك سرپرست همچنان بى ثبات ، از هم گسسته و انحرافى تلقى مى شوند؛ زيرا اولا جامعه وضعيت تك سرپرستى را وضعيتى موقتى در نظر مى گيرد و ثانيا تك سرپرستى مسئله اى اخلاقى در نظر گرفته مى شود؛ براى مثال ، تصور رايج اين است كه يا نامشروع بودن فرزندان منشاء پيدايش اين خانواده است و يا اينكه زن از حفظ رابطه زناشويى خود ناتوان و درمانده بوده است

( Ward and Stone , ١٩٩٨:٣٠١).

واضح است كه در اينجا نيز تفاوت هاى محسوسى بين وضعيت زنان و مردان وجود دارد و فشار مضاعف هنجارهاى فرهنگى بر زنان مطلقه ، تجربه طلاق را براى آنان ناگوارتر مى سازد.

با اين همه ، در فرهنگ هاى فردگرا، تجربه تك سرپرستى براى بسيارى از افراد و به ويژه زنان طلاق گرفته ، از جهتى ديگر تجربه اى رضايت بخش است و آن اينكه فرد احساس مى كند خودش به تنهايى اختيار زندگى و هزينه كردن درآمدها را در دست دارد و هيچ كس ديگر در اين زندگى حق ندارد. اين نوع احساس استقلال در جوامع فردگرا داراى اهميت فرهنگى است و به همين دليل ، تا حدودى براى شخص ، رضايت عاطفى به همراه دار.

( Allan and Crow , ٢٠٠١:١٤٢)

مشكلات جنسى طلاق

امكان ارضاى مشروع نيازهاى جنسى به عنوان يكى از كاركردهاى اساسى ازدواج را از ميان مى برد. متوقف شدن رابطه منظم جنسى ، مشكلاتى را به ويژه براى مردان پديد مى آورد و احتمالا به همين دليل است كه پس از طلاق ، مردها معمولا زودتر از زن ها به ازدواج مجدد اقدام مى كنند.

( Lindsey and Beach , ٢٠٠٠:٣٨٦).

از سوى ديگر، خروج از رابطه زناشويى ، مشكلات جنسى ويژه اى براى زنان در پى دارد. ضريب امنيت زنى كه طلاق مى گيرد، به سبب از دست دادن حمايت شوهر، كاهش مى يابد و احتمال اينكه چنين زنى مورد آزار يا تجاوز جنسى قرار گيرد، در مقايسه با زنان شوهردار بيشتر است در جوامع غربى حتى تجاوز جنسى به زنان طلاق گرفته توسط شوهران سابق ، پديده اى شناخته شده است و الگوى حضانت مشترك ، امكان وقوع اين گونه تجاوز را افزايش مى دهد.

مشكلات پرورش و كنترل فرزندان

اگر پدر يا مادرى كه مسئوليت فرزندان را بر عهده دارد، در خارج از منزل شاغل باشد (كه اين امر در مورد زنان ، نسبتا شايع و در مورد مردان تقريبا همگانى است)، زمان اندكى براى ايفاى نقش تربيتى و نظارتى خود خواهد داشت ؛ در نتيجه ، براى آنكه فرزندانش ‍ به فرزندانى رها و فراموش شده تبديل نشوند، ناگزير خواهد بود يا تمام مسئوليت هاى شريك سابق در اين زمينه را بر عهده گيرد؟ اين امر مى تواند بر وضعيت شغلى وى تاثير منفى داشته باشد و يا اينكه شخص ديگرى - معمولا فردى مونث از بستگان نزديك - را جايگزين همسر سابق نمايد كه در اين صورت نيز نافرمانى احتمالى فرزندان در برابر اين فرد جايگزين به دليل انكار مشروعيت اقتدار او، روند تربيت فرزندان و نظارت بر رفتار آنان را با مشكل روبه رو خواهد كرد.

( Winch , ١٩٧١:٦١٢)

بدون شك ، ساختار خويشاوندى كه بسته به فرهنگ ها و قوميت هاى متفاوت تغيير مى يابد، تاثير قابل ملاحظه اى در كاهش يا افزايش ‍ اين مشكلات دارد. در فرهنگ هايى كه در آنها بر الگوى خانواده هسته اى و ارزش هاى آن تاكيد مى شود، گروه خويشاوندى براى كمك به اعضاى گروه هاى خانوادگى كوچك تر چندان در دسترس نيست ؛ اما در فرهنگ هايى كه خويشاوندان حضور موثر و فعال ترى در نزديكى زن و شوهر دارند، كمك آنان موجب مى شود كه انحلال خانواده آسيب كمترى به افراد طلاق گرفته وارد سازد؛ براى مثال ، در بين پروتستانهاى آمريكا، احساس مسئوليت از سوى خانواده گسترده نسبتا ضعيف است و آنها آمادگى كمترى براى پذيرش ‍ دختر طلاق گرفته خود و فرزندانش دارند، همان گونه كه خود زن طلاق گرفته آمادگى و تمايل كمترى براى بازگشت به خانواده پدر و مادر دارد؛ زيرا در اين فرهنگ ، چنين اقدامى نشانه شكست و درماندگى تلقى مى شود. اما در برخى فرهنگ ها يا قوميت ها، مانند خرده فرهنگ يهوديان ، ازدواج فاصله چندانى بين جوانان و والدين ايجاد نمى كند، بلكه تمايل زيادى وجود دارد كه زوج هاى جوان در نزديكى محل سكونت پدر و مادر زن زندگى كنند و به همين دليل ، تعامل و مبادله خدمات بين آنان بيش از پروتستان هاست

( Ibid :٦٠٨-٦٠٩)

ديدگاه اسلام

اينكه اسلام طلاق را مبغوض ترين عمل حلال تلقى كرده ، بيان كننده آن است كه پيامدهاى منفى طلاق دست كم تا حدودى جنبه اجتناب ناپذير دارند؛ زيرا اسلام به عنوان دينى كه در صدد تامين سعادت فردى و اجتماعى انسان برآمده ، اگر راهى براى حل همه جانبه مشكلات طلاق يافت مى شد، آن را معرفى مى كرد و در اين صورت دليل معقولى بر مخالفت اسلام با طلاق وجود نداشت ؛ چرا كه احكام الهى تابع مصالح و مفاسد واقعى اند و پديده اى مانند طلاق كه بنا بر فرض مى تواند بدون هيچ گونه مفسده و پيامدى منفى تحقق يابد، نمى تواند مورد كراهت دين قرار گيرد؛ بنابراين ، چيزى با نام « طلاق بدون پيامد منفى » از ديدگاه اسلام مصداق واقعى ندارد و مشروع دانستن طلاق در اين دين به معنى تاييد آن نيست ، بلكه غرض از تجويز آن جلوگيرى از مفاسد بيشترى بوده كه عدم مشروعيت طلاق مى توانسته به بار آورد. با اين همه ، مجموعه مقررات حقوقى و توصيه هاى اخلاقى اسلام در رابطه با طلاق و پيامدهاى آن ، از اهتمامى بليغ در جهت كاستن از آثار منفى و ناخوشايند طلاق خبر مى دهد.

يكى از نكات اساسى كه در ديدگاه اسلام مورد توجه قرار گرفته ، ازدواج مجدد افراد طلاق گرفته است كه مى تواند در كاهش ‍ پيامدهاى منفى طلاق نقش عمده اى ايفا كند. مى توان گفت « ازدواج مجدد » در نظام اجتماعى مطلوب اسلام تقريبا از همان ارزش و جايگاهى برخوردار است كه ازدواج نخست دارد؛ زيرا تمام توصيه ها و تاكيدهايى كه در مورد ازدواج صورت گرفته ، ازدواج مجدد را نيز شامل مى شود؛ همان گونه كه نكوهش تجرد در روايات ، تجرد پس از طلاق يا تك سرپرستى را نيز در بر مى گيرد و افزون بر آن ، در خصوص زنان مطلقه به رواياتى برمى خوريم كه مردان را به ازدواج با آنان تشويق كرده و از بى شوهر رها نمودن اين دسته از زنان بر حذر داشته اند.

(ر.ك : وسائل الشيعه ؛ ج ١٥: ٣٢١ و ٣٢٤)

با توجه به الگوى مطلوب تقسيم كار بين زن و مرد در اسلام كه در فصل سوم از آن سخن رفت ، نقش ازدواج مجدد در كاهش مشكلات مالى ناشى از طلاق و همچنين مشكلات پرورش ‍ و كنترل فرزندان ، انكارناپذير خواهد بود؛ همان گونه كه ورود به يك رابطه زناشويى جديد مى تواند التيام بخش بسيارى از زخم هاى روحى ازدواج از هم گسسته باشد. بدون شك ، براى رفع مشكلات جنسى ناشى از طلاق (خواه مشكل توقف ارضاى جنسى و خواه مشكل ناامنى جنسى براى زنان بدون شوهر) نيز هيچ گزينه اى بهتر از ازدواج مجدد نمى توان يافت

نكته ديگرى كه در اين زمينه بايد به آن اشاره كرد، اهميت و جايگاه روابط خويشاوندى در ديدگاه اسلام است به طور قطع ، حضور موثر خويشاوندان در كنار فرد طلاق گرفته و حمايت هاى مالى ، عاطفى و مراقبتى آنان از وى و احيانا فرزندانش ، نقش بسيار مهمى در كاهش عوارض منفى طلاق ايفا مى كند.

گذشته از اين موارد، اسلام نسبت به تامين مالى زنان طلاق گرفته ، توجه ويژه اى مبذول داشته است برخلاف برنامه هاى رايج در كشورهاى غربى در جهت حمايت دائمى از افراد طلاق گرفته به ويژه زنان كه گاه به انگيزه اى براى خوددارى از ازدواج مجدد بدل مى شود، تاكيد اسلام بر بازسازى خانواده هاى از هم گسيخته از راه ازدواج مجدد و نظر نامساعدى كه نسبت به مجرد ماندن افراد طلاق گرفته دارد، باعث گرديده كه تدبير اسلام براى تامين زمان مطلقه ، كوتاه مدت بوده و بر نيازهاى مالى مرحله بحرانى پس از طلاق متمركز باشد. محورهاى اصلى راهكارهاى اسلام براى كاهش مشكلات مالى زنان مطلقه از اين قرارند:

١. لزوم شرعى و قانونى انفاق شوهر بر زن (اعطاى نفقه)؛ زمان عدة

(ر.ك : وسائل الشيعه ؛ ج ١٥: ٤٣٦)؛

٢. لزوم شرعى و قانونى انفاق شوهر بر زن باردار تا زمان وضع حمل

(طلاق ، ٦؛ همچنين ر.ك : وسائل الشيعه ؛ ج ١٥: ٢٣١)؛

٣. لزوم شرعى و قانونى تامين مسكن زن در زمان عده

(طلاق ؛ ١؛ همچنين ر.ك : وسائل الشيعه ؛ ج ١٥: ٤٣٢٤ - ٤٣٥)؛

٤. استحباب و در مواردى وجوب متعه طلاق ، به اين معنا كه شوهر بر حسب توانايى مالى خود همسر مطلقه اش را از مقدارى پول يا كالاهاى نقدى بهره مند سازد. قرآن كريم متعه طلاق را نوعى حق زن بر شوهر دانسته و آن را در همه موارد طلاق ، خواه قبل از عروسى و خواه بعد از آن ، مقرر فرموده است

(بقره ، ٢٣٦ و ٢٤١؛ همچنين ر.ك : وسائل الشيعه ؛ ج ١٥: ٥٦ - ٦١)

پرداخت مهريه

ازدواج به زن مطلقه در صورتى كه قبلا آن را دريافت نكرده باشد. بديهى است چنانچه زن به ازدواج مجدد اقدام نمايد، مهريه ازدواج دوم نيز مى تواند اندوخته مالى جديدى براى وى فراهم آورد، هرچند بالا بردن ميزان مهريه ها با انگيزه تضمين آينده زن ، با تعاليم اسلامى سازگارى چندانى ندارد.

(ر.ك : وسائل الشيعه ؛ ج ١٥: ٩ - ١١)

برداشتن مسئوليت پرورش فرزندان از دوش زن مطلقه و معرفى پدر به عنوان مسئول و ولى شرعى و قانونى فرزندان

افزون بر محورهاى ياد شده ، مى توان به شيوه هاى مشروع ديگرى اشاره كرد كه اخيرا در سيستم حقوقى جمهورى اسلامى ايران نيز مورد توجه قرار گرفته است ؛ مانند اشتراط ضمن عقد (مثل اينكه زن در ضمن عقد نكاح ، كالايى يا مبلغى را شرط كند كه اگر شوهر او را طلاق داد به وى بپردازد). يا دريافت اجرت كارهاى خانگى كه زن انجام داده ؛ چنانچه به قصد تبرع (مجانى بودن) آن كارها را انجام نداده باشد.

ازدواج مجدد

در دهه هاى اخير ميزان ازدواج مجدد در جوامع غربى به موازات ميزان طلاق ، روند رو به رشدى را طى كرده است رواج انديشه « ازدواج آزمايشى » در اين جوامع به اين معناست كه ازدواج نخست براى بسيارى از افراد، يك مرحله آزمايشى است و موارد طلاق ، سكوى پرش فرد براى ورود به ازدواج مجدد با كسب تجربه و آمادگى لازم به شمار مى رود. در كانادا ٧٥% از پدر و مادرهاى تنها، بار ديگر ازدواج مى كنند و در آمريكا ٨٠% از افراد طلاق گرفته به ازدواج مجدد اقدام مى كنند كه بيش از ٦٠% از اين ازدواج هاى مجدد، با كودكان زير ١٨ سال همراه است

( Grusec and Lytton , ١٩٨٨:٤٢٧)

در سال ١٩٨٠ در آمريكا يك پنجم از كل خانوارهاى متشكل از زن و شوهر، دست كم يك همسر قبلا طلاق رفته را در برداشتند. از اين ميان ، ٣٥% مشتمل بر يك شوهر قبلا طلاق گرفته و ٣٠% مشتمل بر يك زن قبلا طلاق گرفته بودند و در ٣٥% موارد، زن و شوهر هر دو قبلا طلاق گرفته بودند.

( Huber and Spitze , ١٩٨٨:٤٢٧).

در سالهاى پايانى قرن بيستم نيز در حدود ٤٦% از كل ازدواج هاى انجام شده در آمريكا، ازدواج هاى مجدد بوده است و طبق برآوردهايى كه صورت گرفته ، بيش از ١٠ ميليون كودك آمريكايى در خانواده هاى ناتنى زندگى مى كنند.

( Ward and Stone , ١٩٩٨:٣٠٤)

تفاوت هاى جنسى نيز در اين زمينه حائز اهميتند. بر طبق شواهد موجود، مردان زودتر و بيشتر از زنان به ازدواج مجدد اقدام مى كنند. به نظر مى رسد گذشته از تفاوت نيازهاى جنسى در مردان و زنان ، عوامل ديگرى نيز در اين زمينه موثرند. با توجه با اينكه مسئوليت حضانت فرزندان در كشورهاى غربى در بيشتر موارد به مادران سپرده مى شود، پدران با برخوردارى از مزاياى اقتصادى بيشتر، مشكلات كمترى براى ازدواج مجدد دارند. افزون بر اين ، مردان از امتياز سنى هم برخوردارند. الگوى شوهر مسن تر - زن جوان تر مقبوليت اجتماعى بيشترى نسبت به عكس آن دارد و تفاوت سنى ده ساله به نفع مردان ، در ازدواج هاى مجدد كاملا متعارف است

( Lindsey and Beach , ٢٠٠٠:٣٨٧)

ازدواج مجدد به ويژه در صورت تشكيل خانواده ناتنى

23 -اسلام و جامعه شناسى خانواده

الف) مشكل پيوند عاطفى با فرزندان

پدر يا مادر خوانده ها در برقرارى ارتباط عاطفى با فرزند خوانده ها دچار مشكل مى شوند؛ زيرا برخلاف خانواده هاى طبيعى كه در آنها رابطه عاطفى بين والدين و فرزندان از زمان ولادت آغاز شده و در طول زمان گسترش و استحكام مى يابد، در خانواده هاى ناتنى ، مفروض آن است كه ارتباط عاطفى بين پدر / مادر خوانده و فرزندان از زمان ازدواج مجدد به وجود آيد، در حالى كه چنين ارتباط سريعى اگر فرزندان ، بسيار خردسال نباشند و به ويژه اگر ارتباط آنان با پدر و مادر طبيعى تداوم داشته باشد، بندرت امكان پذير است

(٤٢٨ :١٩٨٨ , Lytton and Grusec )

ب) مشكل ابهام نقش پدر / مادر خوانده ها

به دليل فقدان هنجارهاى مشخص اجتماعى ، اغلب با مشكل ابهام نقش روبه رو مى شوند و در نتيجه ، نوعى تناقض رفتارى براى آنان پيش مى آيد. آنان در يك سطح ارتباطى ، فشارهايى براى هر چه بيشتر شبيه شدن به پدر يا مادر طبيعى دريافت مى كنند و در سطحى ديگر به آنان گفته مى شود كه فاصله خود را با فرزند خوانده ها تا حدودى حفظ كنند.

( Allan ١٦٢ :٢٠٠١ ,Crow and )

مشكل ارتباط با همسر سابق

به سبب فقدان هنجارها و دستورالعمل هاى مشخص فرهنگى ، ارتباط متقابل زن و شوهر نيز گاه در معرض تهديد قرار مى گيرد؛ براى مثال ، مشخص نيست زمانى كه زن مدتى طولانى را با شوهر سابق خود سپرى مى كند يا مكالمات تلفنى ممتدى با وى دارد و يا احيانا شام را با وى صرف مى كند، واكنش مناسب شهر جديد به اين امور چه بايد باشد. بديهى است بسيارى از شوهران در برابر اين امور اغماض نمى كنند و در نتيجه ، بروز تنش و درگيرى بين زن و شوهر و گاه بين شوهر جديد و شوهر سابق ، محتمل خواهد بود.

(٤٢٨ :١٩٨٨ , Lytton and Grusec )

د) مشكل وحدت و يكپارچگى

مسئله وحدت و يكپارچگى خانواده ، مشكل ديگرى است كه خانواده هاى ناتنى با آن روبه رو مى شوند. معمولا خود زوج ها مايلند به تعريف مشتركى از يكپارچگى دست يابند، ولى وجود فرزندان مسئله اتحاد و يگانگى را با مشكل روبه رو مى سازد. برخلاف دكوراسيون منزل كه به آسانى قابل تغيير است ، خاطرات تغييرناپذير گذشته كه به واسطه آلبوم عكس ، فيلم و مانند آن زنده مى شود، ممكن است بر تعهد اعضا و احساس تعلق آنها به خانواده جديد، تاثر منفى به جا گذارند.

(, Crow and Allan ١٥٩ :٢٠٠١).

رسيدن خانواده ناتنى به مرحله وحدت و يكپارچگى دست كم دو سال و گاه تا چند سال به طول مى انجامد. در بعضى موارد نيز اين امر هيچ گاه به وقوع نمى پيوندد، مگر بعد از آنكه فرزند خوانده ها خانواده را ترك كنند و پدر و مادر را تنها گذارند. البته جنس و سن فرزندان در هنگام تشكيل خانواده ناتنى و همچنين نوع خانواده ناتنى در كاهش يا افزايش مدت مزبور دخالت دارند.

( Robinson , ١٩٩٠:١١٥)

ه‍) مشكل برقرارى نظم

مشكل ديگر خانواده هاى ناتنى ، مسئله برقرارى نظم و كنترل رفتار فرزندان است تنظيم روابط اعضاى خانواده و نظارت بر رفتارهاى آنان در صورتى مى تواند موفقيت آميز باشد كه روابطى گرم و صميمانه بين والدين و فرزندان برقرار باشد، در حالى كه خانواده هاى ناتنى از اين نظر معمولا در سطح پايين ترى نسبت به خانواده هاى طبيعى قرار دارند. افزون بر اين جهت ، از آنجا كه فرزندان اقتدار پدر / مادرخوانده را معمولا نمى پذيرند، ممكن است از اينكه به آنها امر و نهى كند، رنجيده خاطر شوند و حتى در برابر تلاش هاى او براى تحميل نظم و انضباط بر آنان مقاومت نمايند. از سوى ديگر، پدر يا مادر طبيعى نيز بين دو امر، احساس كشمكش درونى مى كند: نخست ، اميد به اينكه شريك جديد در برقرارى نظم و نظارت بر رفتار فرزندان به وى يارى رساند و دوم ، ايجاد چتر حمايتى براى فرزندان در برابر شريك آگاهى فرزندان از همين احساس اخير است كه گاه موجب مى شود آنان حتى در جهت مرزبندى و ايجاد فاصله بين پدر و مادر و بهره بردارى از اين موضوع به نفع خود تلاش كنند.

( Grusec and Lytton , ١٩٨٨:٤٢٨)

و) مشكل مالى پدر خوانده ها

اغلب ناچارند دو خانواده را از نظر مالى تامين كنند و اين امر نيز مى تواند مشكلات و كشمكش هايى را به بار آورد. معمولا مقدار نسبى پول هزينه شده براى فرزندان طبيعى و فرزند خوانده ها، به عنوان مقياس اندازه گيرى عشق و شيفتگى پدر يا مادر نسبت به فرزندان تلقى مى شود و اين طرز تلقى هم در پدر و مادرها و هم در فرزندان مشاهده مى شود.

( Ibid )

در مجموع ، با توجه به مسئله تقسيم كار جنسى در خانواده ، احتمالا پدر خوانده ها در مقايسه با مادر خوانده ها مشكلات كمترى دارند؛ زيرا نقش محدودترى را در زندگى فرزند خوانده ها ايفا مى كنند. بسيارى از پدر خوانده ها، خود را صرفا حامى عاطفى مادر و تامين كننده امنيت مالى خانواده ها تعريف مى كنند و بدين ترتيب ، نقشى ثانوى را بر عهده مى گيرند. آن دسته از پدرخوانده ها هم كه نقشى نظارتى را مى پذيرند، معمولا از مشاركت در مراقبت روزانه از فرزندان مقدارى فاصله مى گيرند، ولى از آنجا كه مادر خوانده بودن اغلب مستلزم درگيرى و ارتباط نزديك تر با فرزند خوانده ها است ، مى توان مشكلات بيشترى را براى مادر خوانده ها پيش بينى كرد.

( Allan and Crow , ٢٠٠١:١٦٦-١٦٧)

ز) ديدگاه اسلام

واقعيت آن است كه بخش مهمى از مسائل ياد شده ، جنبه اجتناب ناپذير دارند و تنها مى توان در جهت كاهش عوارض آنها چاره انديشى كرد. توصيه هاى عام اسلام در زمينه صبر و بردبارى ، ايثار و مهربانى و گذشت و خويشتن دارى ، راهنماى پدران و مادران و مشوق آنها در عبور از اين مراحل تنش زاى زندگى در خانواده ناتنى است ، ضمن آنكه بهره گيرى از شيوه هاى صحيح تربيتى مى تواند در بالا رفتن سطح انطباق پذيرى فرزندان موثر باشد.

اما برخى از اين مسائل ، بر پيشينه هاى فرهنگى خاصى مبتنى است كه با آموزه هاى دينى ناسازگارند؛ به طور خاص ، در مورد ارتباط با همسر سابق هنجارهاى دينى مشخصى وجود دارند كه امكان سوء استفاده را به حداقل كاهش مى دهند. زن و شوهر پس از طلاق و انقضاى مدت عده (در طلاق رجعى ) به وضعيت پيش از ازدواج باز مى گردند و موظفند به تمام محدوديت هاى روابط دو جنس ‍ مخالف كه در شرع براى افراد نامحرم مقرر گرديده ، پايبند باشند.

پيامدهاى طلاق براى فرزندان

خانواده هاى تك سرپرست

افزايش بى سابقه ميزان طلاق در بيشتر كشورهاى غربى ، آمار فرزندان طلاق را بسيار بالا برده است بخش عمده اى از فرزندان طلاق افرادى هستند كه در خانواده هاى تك سرپرست و در كنار تنها يكى از والدين زندگى مى كنند. در سال ١٩٩٨ تقريبا ٢٧% از كل كودكان زير ١٨ سال آمريكايى تحت سرپرستى تنها يكى از والدين به سر مى بردند. اين نسبت در مورد كودكان سفيد پوست نزديك به ٢٣% بوده است ؛ يعنى از كل تعداد ٥٦١٢٤٠٠٠ كودك سفيد پوست زير ١٨ سال در آمريكا، ١٢٧٧٢٠٠٠ نفر در خانواده هاى تك سرپرست زندگى مى كردند كه از اين تعداد ١٠٢١٠٠٠٠ نفر تحت سرپرستى مادر تنها و ٢٥٦٢٠٠٠ نفر تحت سرپرستى پدر تنها قرار داشتند. اين در حالى است كه در سال ١٩٦٠ تنها ٣٩٣٢٠٠٠ كودك سفيد پوست زير ١٨ سال ، يعنى حدودا ٧% از كل كودكان سفيد پوست ، در خانواده هاى تك سرپرست به سر مى بردند. (اينترنت ، اداره آمار آمريكا) بديهى است به جز طلاق ، عوامل ديگرى مانند مرگ همسر يا نامشروع بودن فرزند نيز مى توانند به تك سرپرستى خانواده منجر شوند، ولى بدون شك ، طلاق سهم عمده اى را در اين زمينه به خود اختصاص مى دهد. در اين قسمت ابتدا به بررسى كوتاه مسائل و مشكلات فرزندان طلاق در خانواده هاى تك سرپرست مى پردازيم و سپس به عواملى كه باعث مى گردند تجربه كودكان از اين مسائل متفاوت باشد، اشاره خواهيم كرد.

مشكلات فرزندان طلاق در خانواده هاى تك سرپرست - مشكلات عاطفى

با وقوع طلاق بايد در انتظار مشكلات عاطفى متعددى براى كودكان بود. يك مسئله مهم در اين ارتباط كه از سوى روان شناسان مورد توجه ويژه قرار گرفته است ، پديد آمدن احساس گناه در كودكان طلاق است كه گاه تا چندين سال نيز ادامه مى يابد. در ذهن بسيارى از آنان اين تصور به وجود مى آيد كه آنها مسئول جدايى پدر و مادر خود بوده اند و در پاره اى از موارد، خود پدر و مادر نيز اين انديشه را در كودك تقويت مى كنند؛ براى مثال ، گفتن اين سخن به كودك كه « تو باعث جدايى ما شدى » يا اينكه « ما طلاق گرفتيم چون فكر كرديم جدايى ما از هر جهت به سود تو است » با تحكيم احساس گناه در كودك ، مى تواند مشكلات روانى حادى براى وى ايجاد كند.

(تايبر، ١٣٧٢: ٨٠ - ٨٤)

همچنين بايد به مشكلات عاطفى ديگرى مانند احساس تعارض و كشمكش درونى در باب وفادارى در هنگامى كه كودك ناگزير مى شود از بين پدر و مادر يكى را انتخاب كند

(تايبر؛ ١٣٧٢: ١٦٧)

و نيز نگرانى شديد وى از اينكه ممكن است سرپرست باقى مانده را نيز از دست دهد و كاملا تنها شود

(تايبر، ١٣٧٢: ٤٥)،

اشاره كرد.

مشكلات انطباق يافتن با تغييرات محيطى

بسيارى از روج هاى طلاق گرفته ، به دلايل شغلى يا به منظور نزديك تر بودن به خويشاوندان و يا به انگيزه يك شروع تازه و نسبتا فارغ از خاطرات تلخ گذشته ، منزل جديدى تهيه كرده و به آن نقل مكان مى كنند. تغيير محل سكونت مى تواند براى كودك نتايجى مانند تغيير گروه دوستان و تغيير محيط آموزشى را در پى داشته باشد و اين تغييرات نيز خود، مشكل انطباق پذيرى با محيط جديد را براى وى به وجود مى آورد كه ممكن است به عوارضى روانى مانند احساس ناتوانى منجر شود.

( Allan and Crow , ٢٠٠١:١٣٢)

مشكلات مالى

همان گونه كه در بحث پيش اشاره شد، طلاق مشكلات مالى عمده اى براى مادران سرپرست خانواده به بار مى آورد. به طور طبيعى فرزندان طلاق نيز كه تحت سرپرستى مادران منفرد زندگى مى كنند، با مشكلات مالى و معيشتى گوناگونى روبه رو مى شوند. اهميت اين مسئله به حدى است كه برخى صاحب نظران معتقدند بسيارى از پيامدهاى منفى طلاق براى فرزندان ، مانند اينكه فرزندان پرورش يافته در خانواده هاى تك سرپرست دو برابر فرزندانى كه با پدر و مادر طبيعى خود زندگى مى كنند، در ميزان هاى رسمى بزهكارى حضور دارند و نيز احتمال تولد فرزندان نامشروع يا طلاق در ميان آنها بيشتر و احتمال راهيابى آنان به دانشگاه كمتر است ، معلول فقر و شرايط ناشى از آن از قبيل درآمد پايين ، خانه با كيفيت پايين و فقدان نظارت والدين در خانواده ها است ، نه اينكه اين امور صرفا از غيبت پدر ناشى شده باشد.

( Ward Stone , ١٩٩٨:٣٠١)

اختلال در فرايند جامعه پذيرى

جامعه پذيرى كودكان به عنوان يكى از كاركردهاى اساسى خانواده كه در خانواده هاى كامل توسط پدر و مادر مشتركا انجام مى گيرد، در خانواده هاى تك سرپرست با مشكل روبه رو مى شود؛ به ويژه احتمال اينكه كودك در چنين خانواده هايى نسبت به نقش هاى جنسيتى به طور مناسب جامعه پذير نشود، افزايش مى يابد. از آنجا كه كودك فعاليت هاى مختص به هر يك از دو جنس را به خوبى فرا نمى گيرد، در تفكيك نقش هاى جنسى مردانه از زنانه دچار مشكل مى گردد

( Winch , ١٩٧١:٦١١)

به نظر مى رسد پدر در مقايسه با مادر، نقش برجسته ترى را در اين زمينه ، به ويژه نسبت به فرزندان پسر، ايفا مى كند. پدرها احتمال بيشترى دارد كه رفتار خوب پسر را تشويق كنند و احتمال دارد كه رفتار خراب كارانه او را ناديده بگيرند. در فرض ارتباط با پدر، امكان همانندسازى با او براى پسر بيشتر فراهم است و مى تواند كنترل نفس و ديگر رفتارهاى مناسب را از او بياموزد.

( Berk , ١٩٩٤:٥٨٠)

اين در حالى است كه طلاق به ويژه در جوامع غربى ، در بسيارى از موارد، كاهش چشمگير و يا حتى قطع كامل ارتباط فرزند با پدر را در پى دارد. برآورد شده است كه در آمريكا در حدود نيمى از كودكان پس از طلاق ، تماس واقعى با پدرانشان ندارند، به ويژه اگر پدر شريك زندگى جديدى برگزيده باشد.

( Allan and Crow , ٢٠٠١:١٣٢)

مشكلات آموزشى و تحصيلى

نتايج يك سرى از پژوهش هاى انجام گرفته نشان مى دهد آن دسته از فرزندان طلاق كه در سنين مدرسه قرار دارند، در مقايسه با فرزندان خانواده هاى سالم با افت تحصيلى بيشترى روبه رو مى شوند. بعضى از آنها با معلمان خود درگيرى هايى پيدا مى كنند و احتمال فرار آنان از مدرسه بيش از ديگران است البته در اين مورد نيز بعضى از صاحب نظران معتقدند نبايد ساختار خانواده و فقدان يكى از والدين را منشاء اصلى اين قبيل مشكلات تلقى كنيم ، بلكه عوامل ديگرى مانند روابط ضعيف پدر يا مادر با فرزند، ناتوانى از برقرارى ارتباط، فقدان منابع اقتصادى و ناسازگارى خانوادگى ، نقش اساسى را در اين خصوص ايفا مى كنند؛ يعنى در واقع ، مشكلاتى از اين دست به جاى آنكه معلول طلاق و تك سرپرستى باشند، ممكن است بازتاب شرايط نامناسبى باشند كه پيش از جدايى يا طلاق بر خانواده حاكم بوده است

( Shepard , ١٩٩٨:٣٠٨)

بزهكارى و ديگر نابهنجارى هاى رفتارى

تحقيقاتى كه طى چند دهه گذشته صورت گرفته ، ارتباط ميان طلاق و بزهكارى نوجوانان را به وضوح نشان مى دهد. بر طبق اين تحقيقات ، ميزان بزهكارى در خانه هاى از هم گسيخته بيش از خانه هاى سالم است و اين ميزان در مورد كودكان متعلق به خانواده هايى كه با طلاق يا جدايى از هم مى پاشند، بيش از خانواده هايى است كه به واسطه مرگ يكى از والدين انحلال مى يابند

( Goode , ١٩٦٤:١٠١)

همچنين ، احتمال اينكه فرزندان طلاق اقدام كنند يا فرزندان نامشروع به دنيا آورند و يا به الكل و مواد مخدر مبتلا شوند، بيش از افرادى است كه طلاق والدين را تجربه نكرده اند. در عين حال ، اختلاف نظر سابق در مورد اينكه آيا خود طلاق منشاء اين پيامدها مى گردد يا شرايط نامناسب ديگرى كه چه بسا پيش از طلاق بر خانواده حاكم بوده است ، در اين بحث نيز به چشم مى خورد.

( Shepard , ١٩٩٩:٣٠٨)

متغيرهاى تاءثير گذار بر تجربه فرزندان از طلاق فرزندان طلاق

، مسائل و مشكلات ياد شده را به گونه اى يكسان تجربه نمى كنند؛ چرا كه مجموعه اى از متغيرها در نوع واكنش آنان به طلاق دخالت دارند كه به مهم ترين اين متغيرها اشاره خواهيم كرد.

سن كودك

آسيب هاى طلاق ، به مقطع سنى خاصى اختصاص ندارند؛ اما واكنش كودكان به طلاق يا جدايى والدين در سنين مختلف تفاوت هايى دارد. در سال هاى پيش از مدرسه ، احتمال بالايى دارد كه كودك از راه برخورد قهقهرايى با آخرين آموزش ها و مهارت هايى كه كسب كرده ، مانند آموزش توالت رفتن يا رفتن به مهد كودك ، نسبت به طلاق واكنش نشان دهد. ترس ، اضطراب و خواب هاى آشفته افزايش مى يابند و كودك معمولا نگران رها شدن از سوى سرپرست خود و گرسنه ماندن است بعضى كودكان پرخاشگرتر مى شوند و بعضى خشم خود را فرو مى خورند. تعدادى از كودكان نيز خود را مسئول شكست ازدواج قلمداد مى كنند كه اين امر تاءثير منفى محسوسى بر روحيه آنان بر جاى مى گذارد.

( Grusec and Lytton , ١٩٨٨:٤٢٢).

به طور كلى كودكان كم سن و سال به دليل عدم بلوغ شناختى ، بيشتر در معرض آسيب هاى طلاق قرار دارند؛ اما همين عدم بلوغ از جهتى ممكن است در طول زمان براى آنان مزيت بخش باشد. اين دسته از كودكان ده سال پس از طلاق والدين ، يعنى هنگامى كه خود به دوره نوجوانى پا مى گذارند، خاطره هاى كمترى از تجربه تلخ گذشته در ذهن خود دارند.

( Santrock and Yussen , ١٩٨٩:٣٤٢)

در دوره پنج تا هشت سالگى ، كودكان اندوه و خشم خود را آشكارا به نمايش مى گذارند و زود گريه و ناله سر مى دهند. آنان بر خلاف كودكان كوچك تر نمى توانند در تخيلات خود روزى را مجسم كنند كه پدر و مادرشان آشتى كرده و اوضاع به شكل اول بازگشته باشد و به همين دليل ، در معرض افسردگى هاى شديد قرار دارند. كودكان ٩ تا ١٢ ساله ، واكنش هاى خشم آلود شديدترى به ويژه نسبت به كسى (پدر يا مادر) كه او را مسبب طلاق مى دانند، نشان مى دهند. بعضى از آنان به جناح بندى هاى قوى و اغلب دراز مدت با يكى از والدين در برابر ديگرى اقدام مى كنند كه معمولا اين جناح بندى ها با مادر و بر ضد پدر صورت مى گيرند؛ همچنين احساس تنهايى ، غم و اندوه ، اضطراب و حس ناتوانى و بى قدرتى در آنان به وفور مشاهده مى شود. نوجوانان نيز دچار تشويش هاى متعدد به ويژه نسبت به ازدواج و زندگى آينده خود مى شوند. بعضى از آنان از جهت وفادارى به پدر و مادر دچار تعارض مى شوند و برخى ممكن است هم پدر و هم مادر را رها كنند و راه خودشان را در پيش بگيرند.

( Grusec and Lytton , ١٩٨٨:٤٢٢)

با اين همه ، هيچ يك از يافته هاى مذكور كليت ندارد و در همه مقاطع سنى و به ويژه در سنين بالاتر، با كودكانى روبه رو مى شويم كه سازگارى نسبتا مطلوبى را با طلاق به نمايش مى گذارند؛ براى مثال ، طلاق بسيارى از نوجوانان حتى پس از انحلال خانواده پدر و مادرى خود، رفتارهاى مسئولانه و سطح بالايى از بلوغ را به نمايش مى گذارند؛ از اين رو، همان گونه كه پژوهش ها نشان داده است ، مى توان نتيجه گرفت كه به طور كلى كودكان سنين بالاتر بهتر از كودكان كم سن و سال با پيامدهاى طلاق كنار مى آيند؛ مسئوليت پذيرى بيشترى نشان مى دهند و آسيب هاى روانى كمترى را نيز متحمل مى شوند.

( Ibid :٤٢٣)