اسلام و جامعه شناسی خانواده

اسلام و جامعه شناسی خانواده0%

اسلام و جامعه شناسی خانواده نویسنده:
گروه: کتابخانه جامعه و اجتماع

اسلام و جامعه شناسی خانواده

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسين بستان (نجفى)
گروه: مشاهدات: 20427
دانلود: 3757

توضیحات:

اسلام و جامعه شناسی خانواده
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 147 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20427 / دانلود: 3757
اندازه اندازه اندازه
اسلام و جامعه شناسی خانواده

اسلام و جامعه شناسی خانواده

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ديدگاه فمينيسم جامعه پذيرى

نقش هاى جنسيتى گذشته از جنبه توصيفى و تحليلى آن ، كه در نظريه هاى پيشين بررسى شد، از جنبه ارزشى و هنجارى نيز توجه بسيارى را به خود معطوف كرده است صاحب نظران فمينيست و ديگران نويسندگان متاثر از انديشه هاى فمينيستى بيشتر به جامعه پذيرى نقش هاى جنسيتى به عنوان يكى از عوامل اصلى نابرابريهاى جنسى ، حمله مى كنند جان استوارت ميل - از پيشگامان انديشه هاى ليبرال فمينيستى - بى عدالتى موجود در نظام خانواده در قالب حاكميت مردان و فرمانبردارى زنان را از انتقال عادات و رسوم و ارزش هاى مردسالارانه از نسلى به نسل بعد ناشى مى دانست ؛ امرى كه به شكل گيرى احساس برترى در پسران نسبت به خواهران خود و در نهايت ، نسبت به تمام زنان منجر مى گردد.

(استوارت ميل ، ١٣٧٧: ١٣٢)

سيمون دوبوار(٦٣) در اين خصوص مى گويد:

در يك اثر عارى از تبعيض جنسى ، پسران و دختران به يك نسبت در حال انجام دادن كارهاى خانگى و نگهدارى از برادر و خواهرهاى كوچك تر، و مردان و زنان نيز به يك نسبت در حال خانه دارى ، نگهدارى از بچه ها و تربيت آنان يا « تامين نان » خانواده ترسيم مى شوند. به همين ترتيب ، دختران و پسران به عروسك بازى ، مهمان بازى ، توپ بازى و بازى هاى الكترونيكى مى پردازند، از درختان بالا مى روند، خياطى و باغبانى مى كنند، كاموا مى بافند و... تصوير سنتى زوجى كه در آن ، زن تسليم و مطيع منفعلانه منتظر تصميم شوهر است ، بايد ناپديد شود. اگر يكى از اوليا بايد به ناچار براى نگهدارى از بچه ها در خانه بماند، اين فرد هم ممكن است پدر باشد و هم مادر.

(ميشل ، ١٣٧٦: ١٣٠)

با اين همه ، آرمان دو جنسيتى از دو جنبه مورد انتقاد بعضى از فمينيست ها قرار گرفته است جنبه نخست به امكان عملى تحقق چنين آرمانى مربوط مى شود. آليس رسى(٦٥) در تحقيق مشهورش درباره تقسيم وظايف بر حسب جنسيت كه ٢٢٤ فرهنگ را دربر مى گرفت ، به اين نتيجه رسيد كه عمده كارهايى مانند چوب برى و تهيه الوار، حفارى و استخراج معادن ، پاك سازى اراضى ، ساختن اقامتگاه ، شكار، ماهيگيرى ، گله دارى ، بازرگانى قايق ساز و اسلحه سازى به مردان اختصاص دارد؛ اما تهيه و جمع آورى سبزيجات ، حمل آب ، آشپزى ، دوخت و دوز، سبدبافى ، حصيربافى و سفالگرى اغلب به زنان واگذار مى شود.

( Oakley , ١٩٧٦:١٦٦)

در سده گذشته ميلادى به سبب تغييرات عميق اجتماعى و فرهنگى در جهان غرب ، الگوى سنتى تقسيم كار جنسى در خانواده تا حدودى دچار دگرگونى شد. مطالعات يونگ(٦٧) در دهه ١٩٦٠ در مورد اشتغال فزاينده زنان در خارج از منزل و مشاركت بيش از پيش مردان در كارهاى خانگى ، آنان را به اين نتيجه رساند كه « خانواده بريتانيايى به گونه فزاينده اى دار متقارن مى شود؛ يعنى نقش هاى شوهران و زنان شبيه تر مى شوند و سرانجام يكسان خواهند شد »

(ابوت و والاس ، ١٣٧٦: ١٥٦ - ١٥٧)

اما محققان ديگر با اين نتيجه گيرى موافق نيستند و معتقدند به جز در برخى از الگوهاى جديد خانواده ، در اغلب خانواده ها تقسيم كار جنسى همچنان پابرجاست تعدادى از اين محققان اظهار مى دارند كه تغيير در واقعيت تقسيم كار جنسى در خانواده بسيار كندتر از تغيير در نگرش افراد نسبت به اين موضوع در حال وقوع است ؛ مثلا مردان در همان حال كه ديدگاه هاى مساوات جويانه ترى را ابراز مى دارند و بيش از گذشته براى زنان حق انتخاب شغل يا خانه دارى قائلند، اما بسيارى از آنان مى گويند كه خودشان حاضر نيستند نقش هاى خانگى را بر شغل خويش ترجيح دهند. بررسى هاى صورت گرفته در مورد انتظارهاى نوجوانان نسبت به نقش هاى بزرگسالى از آن حكايت دارند كه بسيارى از دختران انتظار دارند قبل و بعد از بچه دار شدن ، در بيرون از خانه كار كنند؛ اما در همان حال پيش بينى مى كنند كه مسئوليت هاى مربوط به بچه دارى در شغل آنها وقفه ايجاد خواهد كرد. در مقابل ، پسران با آنكه انتظار دارند تا حدى در گير امور بچه دارى شوند، اين انتظار را ندارند كه در شغلشان وقفه ايجاد شود.

( Burr , ١٩٩٨:٨١)

برخى نيز معتقدند كه مخالفت مردم با نقش هاى سنتى زنانه و مردانه بيشتر به اظهار نظرهاى عمومى منحصر مى شود و بسيارى از بزرگسالان همچنان به ديدگاه هاى سنتى پايبندند؛ براى مثال ، در سر شمارى سال ١٩٨٥ در آمريكا، پنجاه درصد از مردان و بيش از چهل و پنج درصد از زنان با اين گزاره موافق بوده اند كه « اگر مرد به كست در آمد و زن به مراقبت از خانه و خانواده بپردازد، براى همه خيلى بهتر خواهد بود. » همچنين زمانى كه از دانش آموزان سال آخر دبيرستان سؤال شد كه مطلوب ترين شكل تنظيم كار و مسئوليت براى زن و شوهرى كه فرزندان پيش دبستانى دارند چيست ، نخستين اولويت آنان ، كار تمام وقت براى شوهر و دست كشيدن كامل زن از شغل بود.

( Kammeyer, et. al , ١٩٨٩:٣٣٤-٣٣٥)

آمارهاى مربوط به ساعت هاى مصرف شده در كار خانگى نيز نشان مى دهد در سال ١٩٦٥ مردان آمريكايى ٦/٤ ساعت در هفته و زنان ٢٧ ساعت در هفته در منزل كار مى كرده اند. در سال ١٩٧٥ مردها در هفته ٧ ساعت و زن ها ٧/٢١ ساعت و در سال ١٩٨٥ مردها حدود ٨/٨ ساعت و زنها ٥/١٩ ساعت در منزل كار مى كرده اند.

(فرنچ ، ١٣٧٣: ٣٠٣)

آمارهاى نسبتا جديد در مورد انگلستان نيز حكايت دارند كه على رغم افزايش ميزان اشتغال زنان متاءهل ، مسئول شست و شو و اتوكشى در ٨٨% خانه ها زنان هستند. در ٧٧% خانه ها زنان به طور معمول ، غذاى شب را آماده مى كنند و در ٧٢% خانه ها، آنان نظافت خانه را انجام مى دهند.

( Morris , ١٩٩٩:٢١٧)

البته زنان شاغل نيمه وقت يا تمام وقت در مقايسه با زنان خانه دار احتمال بيشترى دارد كه از شوهران خود كمك منظمى در برخى كارهاى منزل ، مانند شستن لباس ها و ظروف غذا دريافت دارند. با وجود اين ، درصد پايينى از مردان به طور كامل درگير اين كارها مى شوند و به ويژه آشپزى همچنان جزء وظايف زنان باقى مى ماند و اشتغال آنان در خارج از منزل هيچ تاءثيرى بر روى اين امر ندارد.

( Charles and Kerr , ١٩٩٩:٢٠١)

همچنين ، در مورد بيشتر زنان ، تولد كودك به دليل آنكه اشتغال آنان در خارج از منزل را به شدت تحت تاءثير قرار مى دهد، تقسيم كار جنسى بين زن و شوهر را شدت مى بخشد؛ زيرا زنان را از حيث اقتصادى به مردان وابسته مى سازد و اين امر حتى مشاركت كم مردان در كارهاى خانه را - اگر پيش از تولد كودك وجود داشته - كاهش مى دهد.

( Ibid :٢٠٨)

الگوى خانواده دو شغلى ، يعنى خانواده تشكيل شده از زن و شوهر شاغل ، از الگوهاى جديد خانواده است كه در سالهاى اخير، به ويژه در كشورهاى غربى ، رواج چشمگيرى يافته است به گفته محققان ، حتى در اين نوع از خانواده على رغم مشاركت بيشتر شوهران در كارهاى منزل ، فشار بيشتر كارهاى خانگى بر دوش زنان سنگينى مى كند؛ چرا كه از آنان انتظار مى رود افزون بر كار تمام وقت در خارج از منزل ، مسئوليت كارهاى منزل و مراقبت از كودكان را بر عهده گيرند؛ در نتيجه ، زنان چيزى در حدود پانزده ساعت در هفته بيش از شوهرانشان كار مى كنند.

( Shepard , ١٩٩٩:٣٠٩)

نظريه تقسيم كار جنسى در خانواده

الف) نظريه هاى زيست شناختى

به اعتقاد جمعى از صاحب نظران علوم اجتماعى ، تقسيم كار جنسى بين زن و مرد در تفاوت هاى جنسى طبيعى آنان ريشه دارد.(٦٩) با تاكيد بر الگوهاى متفاوت رشد هورمونى زن و مرد به عنوان منشاء تفاوت هاى جنسى ، آمادگى بيشتر زنان را در مقايسه با مردان براى مراقبت دلسوزانه از كودكان ، به همين تفاوت هاى زيست شناختى مرتبط مى داند. به گفته وى اين مسئله ثابت گرديده كه زنان ذاتا نسبت به نيازهاى كودكان ، درك سريع تر و حساسيت بيشترى دارند و تلقى رايج در مورد پدر بى دست و پا مى تواند پايه اى در واقعيت داشته باشد.

( Tong , ١٩٩٧:١٥٩ و لنگرمن و برنتلى ؛ ١٣٧٤:٤٧٢)

برخى روان شناسان نيز كه در مورد رابطه جنسيت كودك با نوع بازى گزينش شده از سوى او مطالعه كرده اند، اظهار مى دارند كه هرچند والدين بازى هاى متناسب با جنس را تشويق مى كنند، شواهدى بر اين مطلب دارند كه عوامل زيست شناختى مى تواند در گزينش بچه ها تاثير داشته باشند. البته احتمال اينكه پدرها به پسرهاى يك ساله عروسك بدهند، كمتر از احتمال دادن عروسك به دخترهاى يك ساله است ، ولى با اين حال ، پسرهايى كه عروسك را دريافت مى كنند، كمتر احتمال دارد كه با آن بازى كنند؛ بدين جهت ، مى توان نتيجه گرفت كه انتظارها و تشويق هاى والدين خود تاثير پذيرفته از گزينش بچه هاست و در همان حال ، اثر تقويت كننده اى ايجاد مى كنند؛ بنابراين ، اسباب بازى ها از آن جهت كه فرصت بهترى براى افزايش توانايى ها و مهارت هاى خاص دختر و پسر فراهم مى آورند، در بروز تفاوت هاى جنسيتى تاثير مى گذارند.

( Carlson , ١٩٩٣:٣٣٦)

با اين همه ، در بين پژوهشگران معاصر كمتر كسى وجود دارد كه براى عوامل زيست شناختى ، نقش قاطع و تعيين كننده اى در پيدايى تقسيم كار جنسى قائل باشد. مخالفان نظريه هاى زيست شناختى استدلال مى كنند كه اگر جنسيت از راه عوامل بيولوژيك تعيين مى شد، تربيت كودك در نقش غلط، يعنى تربيت پسر در جايگاه دختر يا بالعكس ، امكان پذير نبود، با اينكه تحقيقات صورت گرفته نشان مى دهد كه اين امر كاملا امكان پذير است در حال حاضر، پژوهشگران معمولا مى پذيرند كه برخى زمينه هاى قبلى در مورد تفاوت هاى رفتار دو جنس احتمالا از همان بدو تولد وجود دارد، ولى اين تفاوت ها تعيين كننده نبوده ، مى توان با آموزش فرهنگى آنها را از ميان برد. همچنين ، با توجه به اينكه تفاوت هايى كه تاكنون مورد تاييد علمى قرار گرفته اند، نسبتا ناچيزند، نمى توان تمايزهاى آشكار نقش هاى جنسيتى يا نابرابرى هاى جنسى موجود در بسيارى از جوامع را بر پايه آنها تبيين كرد.

(رابرتسون ، ١٣٧٤: ٢٧٨ - ٢٧٩)

ب) نظريه هاى روان شناختى

بعضى محققان در تحليلى روان شناختى اظهار عقيده كرده اند كه تفاوت در وظايف و كارهاى مردان و زنان مى تواند بازتاب تمايل مردان به ايجاد هويت بارز مردانه باشد. احتمالا به دليل اينكه زنان از راه به دنيا آوردن و پرورش فرزندان توانسته اند زنانگى خود را نشان دهند، مردان نيز خواهان دستيابى به شيوه هايى بوده اند كه از راه آنها مردانگى خود را به نمايش بگذارند. در نتيجه ، مردان در همه جوامع با به دست گرفتن بعضى از فعاليت ها و منع زنان از آنها به اين خواسته خود جامه عمل پوشانده اند كه جنگ يكى از اين فعاليت هاى اختصاصى مردان بوده است

( Kammeyer, et al , ١٩٨٩:٣٣٠)

تعدادى از روان كاوان فمينيست نيز كوشيده اند تقسيم كار جنسى نابرابر در خانواده را بر حسب شخصيت متفاوت دختر و پسر كه در خلال فرايند جامعه پذيرى و از راه همانندسازى كودكان با والدين (پسر با پدر و دختر با مادر) شكل مى گيرد، تبيين كنند. نانسى چودروف كه پيش از اين به نظريه وى اشاره شد، پس از توضيح فرايندهاى متفاوت شكل گيرى شخصيت پسر و دختر، اين گونه نتيجه گيرى مى كند:

تقسيم كار جنسى خانوادگى كه در ضمن آن زنان به مادرى مى پردازند، به تقسيمى جنسى در باب سازماندهى و جهت گيرى روانى منجر مى شود. اين امر زنان و مردانى توليد مى كند كه جنسيتى اجتماعى كسب كرده اند و وارد مناسباتى نامتقارن و ناهمجنس خواهانه مى شوند؛ مردانى توليد مى كند كه بيشتر انرژى خود را صرف جهان كار غير خانوادگى مى كنند و از پدرى كردن خوددارى مى ورزند؛ زنانى توليد مى كند كه انرژى خود را متوجه پرورش فرزندان و مراقبت از آنان مى كنند كه اين كار نيز خود، تقسيم كار جنسى خانوادگى را كه در ضمن آن ، زنان مادرى مى كنند، باز توليد مى كند.

( Chodorow ١٩٩٧:١٩٥)

ناديده گرفتن ساختارهاى كلان اجتماعى كه بر نابرابرى هاى جنسى و تمايز نقش ها تاثير مى گذارند و بسنده كردن به تمايلات و ساختارهاى روانى ، از ويژگى هاى اين دسته از نظريه هاى روان شناختى است كه مورد انتقاد مخالفان قرار گرفته است

( Tong , ١٩٩٧:١٥٧)

12- اسلام و جامعه شناسى خانواده

آنچه در بحث كنونى اهميت دارد، تحليل پارسونز از تقسيم كار جنسى بين زن و شوهر در خانواده هسته اى است كه وى آن را بر سه پيشينه تحقيقى استوار كرده است نخست ، يافته هاى روان كاوانه فرويد كه بر رشد روانى - جنسى متفاوت پسر و دختر و شكل گيرى مردانگى و زنانگى در آنها به عنوان ساختمان هاى روانى ، تاكيد كرده بود. دوم ، تحقيقات تجربى بيلز(٧٢) در تحليلى ماركسيستى - فمينيستى از تقسيم كار جنسى در خانه ، بر ايدئولوژى خانواده گرايى و تاثير نظام سرمايه دارى بر تقويت رواج آن ، تاكيد كرده است به گفته وى ، بر حسب ايدئولوژى خانوادگى ، خانواده هسته اى به طور طبيعى بنيان مى گيرد؛ جهان شمول است و تقسيم كارى طبيعى را مشخص مى سازد؛ تقسيم كارى كه مرد را تامين كننده امكانات اقتصادى و زن را تيمار دار و تامين كننده كار بى مزد خانگى مى داند. البته اين نوع نظام خانوادگى جنبه گريز ناپذيرى از جامعه سرمايه دارى نبود؛ اما از درون روند تاريخى اى پديدار گشت كه طى آن ، ايدئولوژى ، نقش طبيعى زن كارگر، كار خانگى ، يعنى همسر و مادر بودن است ايدئولوژى ياد شده تا اندازه اى از ديدگاه هاى پيش از سرمايه دارى درباره جايگاه زن ناشى شده بود؛ اما علت گسترش آن بيشتر متناسب بودنش با اوضاع و شرايط سرمايه دارى بود. نظام خانواده يا خانوار در ميانه قرن نوزدهم و در نتيجه پيوند اتحاديه هاى صنفى كارگرى و سرمايه داران تثبيت شد؛ زيرا هر دو گروه معتقد بودند كه زنان را بايد از نيروى كار كنار گذاشت

(ابوت و والاس ؛ ١٣٧٦: ٢٥٢)

ديدگاه فمينيسم

فمينيست هاى راديكال عموما منشاء همه نابرابرى هاى جنسى را پدرسالارى مى دانند. به اعتقاد آنان ، علت تداوم تقسيم كار جنسى در خانه به عنوان يكى از جلوه هاى فراگير نابرابرى هاى جنسى ، استفاده اى است كه مردان از اين نوع تقسيم كار مى برند؛ زيرا در اين الگوى تقسيم كار، همه زنان - اعم از همسران ، مادران ، خواهران و دختران - در خدمت همه مردان و تامين نيازهاى آنان قرار مى گيرند.

( Bilton, et al , ١٩٨١:٣٥١)

آنچه در اين رابطه اهميت اساسى دارد، قدرت بيشتر مردان است كه به آنان امكان مى دهد خواسته هاى خود را بر زنان تحميل كنند. مردها قدرت انتخاب بيشترى دارند و حتى زمانى كه تصميم مى گيرند در كارهاى خانه مشاركت كنند، مى توانند كارهاى دلپذيرتر را انتخاب كنند؛ از اين رو، مشاركت آنان معمولا جنبه « كمك » دارد نه جنبه

« مسئوليت پذيرى » ( Burr , ١٩٩٨:٨٥)

آن اوكلى - از فمينيست هاى صاحب نام - تقسيم كار جنسى در خانه و به ويژه نماد آشكار آن ، يعنى مادرى را اسطوره اى پدرسالارانه مى داند كه نهادهاى فرهنگى جامعه در پيدايش و تقويت آن بيشترين سهم را دارند. وى آرا و نظريه هاى رفتار شناسان ، مردم شناسان و روان شناسان كودك در خصوص اين موضوع را در راستاى ترويج اين اسطوره ارزيابى مى كند. به گفته وى ، گروه نخست براى تقسيم كار جنسى منشاء زيست شناختى قائلند، گروه دوم بر پايه تحقيقات ميان فرهنگى بر جهان شمول بودن پديده تقسيم كار جنسى تاكيد مى ورزند، گروه سوم ، يعنى جامعه شناسان ، به ويژه كاركردگرايان ، كاركردهاى مثبت اجتماعى آن را مورد تاكيد قرار مى دهند و گروه چهارم ، يعنى روان شناسان كودك نيز همواره بر اين مطلب تاكيد كرده اند كه كودك نه به پدر، بلكه به مادر خود نيازمند است ؛ بدين ترتيب ، اسطوره اى كه تنزل جايگاه زن به نقش خانگى را امرى طبيعى ، جهان شمول و ضرورى مى داند، از راه استناد به تحقيقات علمى ، وسيله اى براى كسب اعتبار و مقبوليت براى خود فراهم كرده است

اوكلى ضمن مناقشه در يافته ها و نتايج اين تحقيقات ، جانبدارى به ظاهر علمى از ادعاهاى ياد شده را ناشى از اين واقعيت مى داند كه محققان اين رشته ها، ارزش هاى محيط فرهنگى خود، يعنى فرهنگ غربى را در خود درونى كرده اند؛ ارزش هايى كه تقسيم كار جنسى در خانه و به ويژه اختصاص نقش مادرى به زنان و نقش پدرى به مردان از مهم ترين آنها به شمار مى آيند.

( Oakley , ١٩٧٦:٦٨, ١٥٧-١٥٨)

ناگفته نماند كه تعدادى از فمينيست هاى متاخر كوشيده اند تبيين هايى چند علتى از تقسيم كار جنسى نابرابر در خانه ارائه دهند كه اين كار معمولا از راه تلفيق نظريه هاى فمينيستى پيشين صورت گرفته است ؛ براى نمونه ، جوليت ميچل(٧٤) به اين معنا كه هر دو تبيين ضمن مفروض گرفتن برخى ارزش ها و اهداف عام ، تقسيم كار جنسى در خانواده را براى تحقق آن ارزش ها و اهداف ، مثبت ارزيابى مى كنند؛ اما تفاوت عمده آنها در ناحيه ارزش هايى است كه هر يك مفروض مى گيرد. در حالى كه در نظريه پارسونز، يكپارچگى اجتماعى هدف غايى است ، تبيين اسلامى گرد محور سعادت حقيقى انسان به عنوان هدف نهايى دور مى زند و از آنجا كه سلامت معنوى فرد و جامعه نقش به سزايى در تامين سعادت حقيقى انسان دارد، در مناسبات اجتماعى و از جمله در مناسبات جنسيتى ، بازتاب ويژه اى مى يابد. اسلام در راستاى تحقق اين هدف و به منظور تامين سلامت معنوى فرد، خانواده و جامعه و به ويژه براى حفظ شخصيت انسانى زن و تبديل نشدن او به ابزار ارضاى نفسانيات مردان ، اختلاط مرد و زن نامحرم و تبادل احساسات و عواطف بين آنان را روا ندانسته است ؛ بنابراين ، تقسيم كار جنسى در خانواده به اين شكل كه براى زنان ، وظايف خانگى و براى مردان ، كارهاى بيرون از خانه اولويت داشته باشد، با فراهم كردن زمينه مناسب براى محجوبيت زنان به جهت كاهش اختلاط آنان با نامحرمان كه به سهم خود در تامين سلامت معنوى جامعه نقش انكارناپذيرى دارد، در بين گزينه هاى احتمالى ، بهترين گزينه اى است كه در راستاى سعادت حقيقى انسان ها قرار مى گيرد.(٧٦) ويژگى هاى پدر نسبى ، پدر مكانى (عزيمت زن پس از ازدواج به خانه شوهر)، اختصاص ارث به افرا مذكر، جانشينى فرزند پسر از پدر و تعلق قدرت به پدر خانواده را در تعريف پدرسالارى درج كرده است

(ساروخانى ، ١٣٧٠: ٥٢٥)

پدرسالارى در نگاه و بر سيستمى از قدرت است كه وجه مشترك بين جوامع سنتى را تشكيل مى دهد. در اين جوامع ، در درون گروهى با عنوان خانوار كه معمولا بر پايه اقتصادى و خويشاوندى سازماندهى مى شود، اقتدار از سوى فرد مشخصى كه اصل مسلم وراثت او را تعيين مى كند، اعمال مى گردد. در اصطلاح وبر، پدر كه به ارباب در جامعه فئودالى اشاره دارد، قدرت خويش را هم نسبت به مردان و هم نسبت به زنان به كار مى برد و به عنوان رئيس ‍ خانوار، كنترل كامل فعاليته هاى اقتصادى و رفتار ديگر اعضا را در دست دارد. روشن است كه بنابر اين اصطلاح ، پدرسالارى ، مفهومى مختص به روابط بين دو جنس نخواهد بود.

( Bradley , ١٩٣٣:١٨١)

اين اصطلاح از اوايل دهه ١٩٧٠ در ادبيات فمينيستى به عنوان مفهوم يكه داراى اهميت سياسى است ، كاربرد گسترده اى يافت از آنجا كه نظريه هاى اجتماعى متداول ، فاقد مفاهيمى عام براى تبيين سلطه مردان بودند، فمينيست هاى راديكال ، مفهوم پدرسالارى را براى انجام اين مهم برگزيدند كه در اين كاربرد جديد، به انديشه ها و اعمالى اشاره دارد كه از نزديك ترين مواجهه هاى جنسى تا كلان ترين عوامل اقتصادى و ايدئولوژيك امتداد مى يابند. پدرسالارى ، رفته رفته به معنايى به كار برده شده كه نه تنها بر قدرت مردان بر زنان به طور كلى دلالت داشت ، بلكه خصلت سلسله مراتبى قدرت مرد و مشروعيت ايدئولوژيك اين قدرت به عنوان امر طبيعى ، به هنجار، درست و عادلانه را نيز در بر داشت

( Ramazanoglu , ١٩٨٩:٣٣-٣٤)

توصيفى از توزيع قدرت در خانواده

قدرت برتر مردان نسبت به زنان ، به ويژه در محيط خانواده كه به سلطه مردان يا مردسالارى انجاميده ، جزء پديده هاى اجتماعى عام و جهانى به شمار آمده است ، تا آنجا كه حتى برخى ادعاهاى محدود درباره وجود نظام هاى مادرسالار يا تساوى پايگاه اجتماعى زن و مرد در دوره هاى آغازين حيات بشر و در جوامع غير متمدن كنونى ، مورد مخالفت انسان شناسان معاصر قرار گرفته است ؛ براى مثال ، به گفته كلاين برگ ، نمى توان اجتماع هايى مانند اجتماع هاى ملانزى را كه مادر نسبى بوده و اختيار فرزندان در دست خانواده مادرى است ، شاهدى بر مادرسالارى دانست ؛ زيرا « اين اختيار به مردان اين خانواده داده شده است نه به زنان آن ؛ بنابراين ، كودك بايد از دايى خود اطاعت كند نه از پدر خود و قدرت مادر از پدر هم كمتر است »

(كلاين برگ ، ١٣٦٨: ٣١٩)

بر استناد به برخى شواهد تاريخى راجع به پرستش الهه ها در مذاهب بت پرستى دوران باستان نيز انتقاد شده است ؛ زيرا « رسم الهه پرستى ممكن است بيانگر اين باشد كه جنس مونس در روزگار قدرم محترم و معزز بوده ؛ اما ثابت نمى كند كه زنان زمانى بر مردان تسلط داشته اند يا حتى با آنها برابر بوده اند »

(هيوود، ١٣٧٥: ٣١)

به هر تقدير، على رغم اينكه زنان در جوامع و ادوار تاريخى گوناگون ، تجربيات متفاوتى از قدرت و نفوذ در خانواده و در جامعه داشته اند، همواره در قياس با مردان از قدرت كمترى برخوردار بوده و به پايگاه نازل ترى دست يافته اند.

با اين همه ، گسترش خانواده هاى مساوات طلب يا دموكراتيك در جوامع صنعتى معاصر نشان دهنده وقوع تغييراتى در الگوى سنتى توزيع قدرت در خانواده است مفروض آن است كه زن و شوهر در اين خانواده هاى جديد از قدرت يكسانى در زمينه هاى مختلف حيات خانوادگى ، به ويژه در تصميم گيرى ها، كنترل درآمدهاى خانواده و مشاركت در منابع ، برخوردارند. در اين خانواده ها، دو زوج به منظور تقسيم برابر قدرت از يكى از سه شيوه زير استفاده مى كنند: ١. تقسيم مساوى حوزه هاى مسئوليت ؛ ٢. مشاركت كامل در كليه تصميم گيرى ها؛ ٣. تلفيقى از دو شيوه قبل در حالى كه بسيارى از زن و شوهرها اظهار مى دارند كه موازنه قدرت در زندگى زناشويى آنان به صورت يكسان برقرار است ، شواهد موجود گوياى آن است كه اين الگوى برابر كامل هنوز جنبه فراگير پيدا نكرده است در يك تحقيق پرسشنامه اى در اوايل دهه ١٩٨٠ از بيش از ٣٠٠٠ زوج آمريكايى ، از موازنه قدرت در زندگى آنان پرسش شد. ٦٤% موازنه قدرت در زندگى زناشويى خود را برابر و يكسان دانستند. بيشتر زوج هاى باقيمانده اظهار داشتند كه شوهر از قدرت بيشترى برخوردار است و كمتر از ٩% زن را مسلط دانستند.

( Taylor, et al , ٢٠٠٠-٢٧٤)

همچنين بنا به تحقيق ديگرى كه در سال ١٩٨٦ در انگلستان انجام گرفته ، الگوى مساوات طلبانه تنها بر يك پنجم از خانوارهاى جامعه نمونه منطبق بوده است در ديگر خانوارها، سيستم تخصيص اموال به هزينه ها در جهت افزايش يا كاهش نابرابرى هاى موجود ميان زن و شوهر عمل مى كرده است

( Vogler and paul ١٩٩٩ : chap .٦)

13 -اسلام و جامعه شناسى خانواده

در همين ارتباط بايد به تحقيقات ديگرى اشاره كرد كه به برسى روند تغيير نگرش ها نسبت به شاخص هاى قدرت زناشويى ( marital power ) در دهه هاى اخير پرداخته اند؛ از جمله بر حسب تحقيقى كه در سال ١٩٦٢ بر روى مجموعه اى از زنان آمريكايى صورت گرفت ، تنها ٣٣% از پاسخ دهندگان اين گزاره را كه « بيشتر تصميم هاى مهم در زندگى خانوادگى بايد به وسيله مرد خانه گرفته شود » ، رد كردند؛ اما در سال ١٩٨٠، ٧١% از همان نمونه آمارى ، گزاره فوق را مردود دانستند.

( Schaefer , ١٩٨٩:٣٢٤)

نظريه هاى توزيع قدرت در خانواده

چه عامل يا عواملى موجب اقتدار بيشتر مردان در مقايسه با همسران خود گرديده است ؟ به تعبير ديگر، منشاء پدرسالارى ، به ويژه در سطح خانواده چيست ؟

در پاسخ به اين پرسش ها نظريات متعددى ارائه گرديده كه هر كدام از منظرى خاص به تبيين مسئله پرداخته اند. در اين بحث نيز مانند بحث تقسيم كار جنسى ، بر سه مجموعه از نظريه ها مرورى خواهيم داشت كه عبارتند از: نظريه هاى زيست شناختى ، نظريه هاى روان شناختى و نظريه هاى جامعه شناختى

الف) نظريه هاى زيست شناختى

تبيين هاى زيست شناختى گاه بر دخالت هورمون هاى جنسى در سلطه مردان تاكيد مى كنند. بر حسب اين دسته از تبيين ها، هورمون مردانه (تستوسترون ) ميل به سلطه و كنترل ديگران را شديدا تحت تاثر قرار مى دهد و چون مردان امروزى نسبت به زنان از سطوح بالاتر تستوسترون برخوردارند، به گونه اى سلطه جويانه رفتار مى كنند.

( Baron ١ and Byrne , ١٩٩٧:١٨٦)

گاهى نيز برترى مردان بر زنان از حيث قدرت بدنى را منشاء سلطه و اقتدار بيشتر مردان مى دانند؛ يعنى از آنجا كه مرد آن قدر نيرومند بوده كه بتواند زن را به فرمان بردارى از خود وادارد، لذا بايد طبيعى بدانيم كه سهم عمده اى از قدرت را براى خودش ‍ حفظ كرده باشد. در اين نوع از تبيين ها، تفاوت هاى جنسى آناتوميك ، به ويژه واقعيات مربوط به زايمان و عادت ماهانه به عنوان عوامل موثر بر ناتوانى زنان نسبت به مردان ، مورد تاكيد قرار مى گيرند.

(كلاين برگ ؛ ج ١، ١٣٦٨: ٣١٩)

برخى تبيين هاى زيست شناختى نيز به سير تطور متفاوت زن و مرد استناد مى كنند. بعضى جامعه شناسان زيستى استدلال كرده اند كه مردان سير تطور خود را به عنوان شكارچيان و تهيه كنندگان غذا پشت سر گذاشته اند، در حالى كه زنان به عنوان افراد متخصص در بچه دارى و مراقبت از خانه ، تطور يافته اند. اگر اين واقعيت را به اين فرض ضميمه كنيم كه فعاليت هاى مردان مهم تر است ، نتيجه خواهيم گرفت كه آنان به طور طبيعى قدرت و پرستيژ كسب كرده و مى كنند.

( Kammeyer , et al , ١٩٨٩:٣٢٩)

شايان ذكر است كه تاكيد بر عوامل زيستى به عنوان منشاء سلطه و اقتدار مردان نسبت به زنان ، در بعضى از نظريه هاى فمينيستى نيز به چشم مى خورد. فمينيست هاى راديكال با تكيه بر تحقيقات انجام شده در دهه ١٩٧٠ اظهار داشته اند كه نيروى بدنى در كنترل زنان ، نقشى بسيار مهم تر از آنچه تا كنون تصور مى شده ، دارد.

(جَگر، ١٣٧٥: ٤٢)

در همين راستا مرى ديلى(٧٨) نظريه هاى رهبرى ( Ieadership ) در روان شناسى اجتماعى مى توانند تبيينى در باب اقتدار مردان ، در اختيار ما قرار دهند. اگر چه تحقيقات در مورد ويژگى هاى شخصيتى منحصر به فرد رهبران - با وجود سابقه نسبتا طولانى - به نتيجه روشن و مورد وفاقى دست نيافته اند، ولى برخى ويژگى هاى حداقلى به عنوان وجه تمايز رهبران از پيروان ، مورد تاكيد محققان قرار گرفته است اين ويژگى ها عبارتند از:

١. برترى شخصى از حيث توانايى هايى كه به گروه براى نيل به اهدافش يارى مى رسانند؛ مانند هوش ، قدرت بدنى و مهارت هاى ويژه (براى مثال ، بهترين بازيكن تيم ، خود به خود رهبرى تيم را عهده دار مى شود)؛

٢. برترى از حيث مهارت هاى راجع به تعامل بين شخصى ؛

٣. انگيزش بالاتر براى شناخته شدن و سلطه يافتن با برخوردارى از ويژگى هايى مانند بلندپروازى و مسئوليت پذيرى

( Sears, et al , ١٩٨٨:٤٠٣)

بر اين اساس مى توان اقتدار مردان را بر حسب يك روند طبيعى كه ويژگى هاى خاص مردان مانند بالاتر بودن قدرت بدنى ، مهارت هاى ذهنى و جسمى در راستاى نيل به اهداف گروه خانوادگى ، حس ماجرا جويى ، سلطه طلبى و غيره در آن دخيل بوده اند، تبيين كرد. افزون بر نظريات ياد شده ، ديدگاه هاى ديگرى نيز وجود دارند كه نه تبيين هايى علّى به معنى دقيق كلمه ، بلكه تبيين هايى غايت شناختى را به نمايش مى گذارند كه بر انگيزه ها و مقاصد آگاهانه يا ناآگاهانه افراد تاكيد مى ورزند. در اينجا به دو نمونه از اين نظريه ها اشاره مى كنيم :

مرى آبرين(٨٠) تبيين روان كاوانه ديگرى از سلطه مردان بر زنان ارائه داده است به نظر وى ، از آنجا كه بدن مادر اولين موضوع مواجهه كودك با جهان است ، وى آنان را به عنوان نمادى از جهان غير قابل اعتماد پيش بينى تجربه مى كند. مادر هم منبع لذت و هم منبع درد و رنج براى كودكى است كه اطمينان ندارد نيازهاى جسمى و روانى اش برآورده مى شود يا خير؛ لذا كودك با احساسى دوگانه نسبت به مادرها (زنان) رشد مى كند. مردان كه نمى خواهند وابستگى محض به يك قدرت بسيار نيرومند را بار ديگر تجربه كنند، مى كوشند تا زنان را كنترل نمايند. زنان هم كه از قدرت مادر در درون خودشان بيمناكند، در صدد آن برمى آيند كه به وسيله مردان كنترل شوند. اين دو فرايند به ترتيبات جنسيتى خاصى با چند ويژگى منجر خواهد شد كه برترى مردان بر زنان از حيث كنترل و تصرف جنسى ، سركوب شدن سايق شهوانى زنان ، انكار شخص بودن زنان و برخورد با آنان به عنوان اشيا و تقسيم كارى كه مردان را به حوزه عمومى و زنان را به حوزه خصوصى مرتبط مى سازد، از جمله اين ويژگى ها است

( Tong , ١٩٩٧:١٥٠-١٥٢)

نظريه هايى از اين دست ، گذشته از آنكه با ابهامات و دشواريهاى جدى در خصوص آزمون فرضيه ها و تعميم يافته ها روبه رو مى باشند و گاه به فرافكنى هاى شخصى بيش از نظريه هاى علمى شباهت دارند، به دليل ناديده گرفتن عوامل مادى و بيرونى سلطه مردان مورد انتقاد قرار گرفته اند. به طور قطع ، مردان نمى توانسته اند بدون استفاده از اهرم هايى مانند قدرت بدنى بيشتر، وابستگى اقتصادى زنان و حمايت هاى فرهنگى و قانونى ، و صرفا با تكيه بر انگيزه هاى درونى ، آنان را تحت سلطه خود در آورند.

ج) نظريه هاى جامعه شناختى

در مباحث مربوط به تبيين سلطه مردان ، با مجموعه اى از نظريه هاى جامعه شناختى روبه رو مى شويم كه از حيث تاكيد بر عوامل اقتصادى يا فرهنگى و يا تلفيقى از اين عوامل با عوامل زيستى يا روانى ، طيف گسترده اى را تشكيل مى دهند. در اين قسمت به برخى از مهم ترين اين نظريه ها اشاره خواهيم داشت

فردريش انگلس در كتاب منشاء خانواده ، مالكيت خصوصى و دولت به طرح ديدگاهى درباره منشاء تاريخى خانواده پرداخت كه مبناى بسيارى از نظريه هاى ماركسيستى و سوسياليستى بعدى قرار گرفته است به اعتقاد وى ، در خانوار اشتراكى آغاز تاريخ بشر كه زوج هاى متعدد و فرزندان آنان را در بر مى گرفت ، اداره امور خانه بر عهده زنان بود، ولى به دليل آنكه كار زنان براى بقاى قبيله جنبه حياتى داشت و يك صنعت عمومى ضرورى تلقى مى شد، زنان از پايگاه اجتماعى بالايى برخوردار بودند؛ اما اهلى سازى حيوانات و توسعه گله دارى به پيدايش منبع ثروت جديدى براى اجتماع بشرى منجر شد و چون كنترل حيوانات قبيله در دست مردان بود، انباشت ثروت در دست مردان باعث گرديد كه قدرت نسبى آنان در مقايسه با زنان افزايش يابد. در مقابل ، ارزش كار و توليد زنان به كاستى گراييد و پايگاه اجتماعى آنان تنزل يافت ؛ در نتيجه ، با پيدايش خانواده پدرسالار و به ويژه در شكل تك همسرى ، اداره امور خانه خصلت عمومى و اجتماعى خود را از دست داد و به صورت يك خدمت خصوصى درآمد. زن اولين خدمتكار خانگى گشت و از شركت در توليد اجتماعى ، بيرون رانده شد.

درونمايه اصلى نظريه انگلس ، يعنى اين فرض كه سلطه مردان در كنترل و مالكيت ثروت و ابزار توليد ريشه دارد، از سوى محققان بعدى مفروض گرفته شده يا تاييد گرديده است پژوهشگران معاصر اظهار مى دارند كه در بيشتر جوامع كشاورزى ، قدرت زنان كمتر بوده است ؛ زيرا در اين جوامع ، نظام وراثت زمين را از پدر به فرزند پسر منتقل مى كرده و در نتيجه ، زنان نوعا مالك زمين نبوده اند. همچنين ، در اين جوامع زن به هنگام ازدواج ، خانه خود را ترك مى كرده و در اقامتگاه خانواده شوهر زندگى مى كرده است يافته هاى مردم شناسى نيز از آن حكايت دارد كه با افزايش مشاركت اقتصادى زنان ، به ويژه در شرايطى كه مردان به فعاليت هاى زنان وابسته باشند، قدرت آنان افزايش يافته و حتى گاهى با قدرت مردان برابرى مى كند؛ مثلا گفته مى شود كه در برخى قبايل آفريقايى كه زنان بين ٦٠ تا ٨٠ درصد از خوراك قبيله را تامين مى كرده اند، قدرت تصميم گيرى آنان درباره امور قبيله در حد قدرت مردان بوده است بر پايه مطالعه جديد ميان فرهنگى نيز كه در ١١١ جامعه معاصر صورت گرفته ، هرچه مشاركت زنان در نيروى كار بيشتر باشد، امكان اينكه مردان بر آنها اعمال قدرت كنند، كمتر خواهد بود.

( Kammeyer, et al , ١٩٨٩:٣٢٧)

با اين همه ، تبيين هاى صرفا اقتصادى پاسخ روشنى به اين پرسش نمى دهد كه نقيصه ، نظريه هاى متعددى از سوى صاحب نظران ساخته و پرداخته شده است برخى مانند شولاميت فايرستون با تاكيد بر زيست شاسى توليد مثل و استلزام هاى آن مانند قاعدگى ، يائسگى ، بيماريهاى زنانه ، درد و رنج باردارى و زايمان ، شيردهى و مراقبت از نوزادان ، همين امور را منشاء وابستگى اقتصادى زنان به مردان در طول تاريخ قلمداد كرده اند.

( Firestone , ١٩٩٧:٢٣)

جمع ديگرى از انديشمندان فمينيست به نقش عناصر فرهنگى در تحكيم پايه هاى پدرسالارى توجه داده اند. سيمون دوبوار اسطوره هاى ساخته شده توسط مردان را از عوامل مهم سلطه آنان بر زنان دانست و حتى تعاليم اديان را در زمره اين اسطوره ها مندرج كرد. به گفته وى :

قانون گذاران ، كشيشان ، فيلسوفان ، نويسندگان و دانشمندان مدت هاى مديدى كوشيده اند تا نشان دهند موقعيت پايين تر زنان در عالم ملكوت ريشه دارد و در زمين نيز سودمند است اديان ابداع شده توسط مردان اين آرزوى سلطه را منعكس مى سازند.

( Peach , ١٩٩٨:١٦)

كيت ميلت