ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

  • شروع
  • قبلی
  • 23 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30424 / دانلود: 7087
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 3

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حرف «خاء» بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام در حرف «خاء» بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه بخصوص يك لفظ چنانكه در فصل سابق بود كه همه بلفظ «خير» بود. فرموده است آن حضرتعليه‌السلام :

٥٠٣٨ خذ على عدوّك بالفضل فانّه احد الظّفرين. سلوك كن بر دشمن خود به احسان پس بدرستى كه آن يكى از دو فيروزيست يعنى سلوك كن به احسان بر دشمن يا سلوك كن بر دشمن يعنى از براى غلبه بر او به احسان كردن بر او پس بدرستى كه اين يكى از دو فيروزيست، يعنى فيروزى بر دشمن به دو نحو مى‏شود يكى به قهر و غلبه بر او، و يكى به اين كه احسان كرده شود به او تا اين كه دوست بلكه بنده و فرمانبردار گردد، و ظاهرست كه فيروزى برين نحو اسهل و افضل است.

٥٠٣٩ خذ بالعدل و اعط بالفضل تحز المنقبتين. بگير برابر و بده به زيادتى تا اين كه جمع كنى هر دو منقبت را. «منقبت» صفت نيكو را گويند و مراد اينست كه حقّ خود را برابر گرفتن و زياد نگرفتن صفت نيكوئيست، و همچنين حقّ كسى را زياد دادن، پس هرگاه تو برابر بگيرى و زياد بدهى هر دو منقبت را جمع كرده خواهى بود. و ممكن است كه مراد اين باشد كه سلوك كن به عدالت، و بخشش كن به تفضل، تا اين كه جمع كنى هر دو منقبت را يعنى منقبت عدل‏

و تفضل را يعنى در هر باب با مردم عدالت كن، و هيچ امرى را به ناحق جارى مساز مگر بخششى را كه بعنوان تفضل بى اين كه بر تو حقى باشد بكنى.

٥٠٤٠ خذ من امرك ما يقوم به عذرك، و تثبت به حجّتك. فراگير از كار خود آنچه بر پاى بايستد به آن عذر تو، و پاى بر جا باشد به آن حجت تو، يعنى برهان تو يا غلبه تو. يعنى هر كارى كه بكنى چنان كن كه عذر تو در آن باب قائم باشد و برهان يا غلبه تو ثابت باشد يعنى اگر كسى در آن باب بر تو اعتراضى كند عذر تو قائم باشد و غلبه تو بر او ثابت باشد.

٥٠٤١ خذ ممّا لا يبقى لك لما يبقى لك و لا يفارقك. فراگير از آنچه باقى نمى‏ماند از براى تو براى آنچه باقى مى‏ماند از براى تو، و «جدا نمى‏شود از تو» يعنى فراگير از دنياى فانى توشه از براى آخرت كه پاينده و باقى است.

٥٠٤٢ خذ القصد فى الامور، فمن اخذ القصد خفّت عليه المؤن. فراگير ميانه روى را در هر چيز، پس هر كه فراگيرد ميانه‏روى را سبك باشد بر او مؤنتها و اخراجات.

٥٠٤٣ خذ الحكمة انّى كانت فانّ الحكمة ضالّة كلّ مؤمن. فراگير حكمت را هر جا كه بوده باشد، پس بدرستى كه حكمت گم شده هر مؤمن است. مراد اينست كه: بياموز حكمت را يعنى علم درست را نزد هر كس كه باشد خواه خوب باشد و خواه بد، زيرا كه حكمت در حقيقت حقّ هر مؤمنى است و تعلق به او دارد و هر چه را نداند از آن بمنزله مالى است كه گم شده باشد از او، پس هر جا كه بيابد بگيرد آنرا كه مال گم‏شده اوست كه پيدا شده.

٥٠٤٤ خذ من قليل الدّنيا ما يكفيك، و دع من كثيرها ما يطغيك. فراگير از اندك دنيا آنچه را بس باشد ترا، و واگذار از بسيار آن آنچه را به طغيان و سركشى آورد ترا.

٥٠٤٥ خذ بالحزم و الزم العلم تحمد عواقبك. فراگير دورانديشى را، و جدا مشو از علم تا اين كه ستوده باشد عاقبتهاى تو يعنى عاقبت هر كار تو.

٥٠٤٦ خذ من نفسك لنفسك، و تزوّد من يومك لغدك، و اغتنم غفو الزّمان، و انتهز فرصة الامكان. فراگير از نفس خود براى نفس خود، و توشه بگير از امروز خود از براى فرداى خود، و غنيمت شمار در گذشتن زمان را، و غنيمت دان فرصت امكان را.

يعنى فراگير از نفس خود عملهاى خير را، و بدار او را بر آنها از براى نفس خود، و از براى آخرت خود، و غنيمت شمار در گذشتن زمان را، يعنى غنيمت دان اين را كه روزگار از سر تنگ گيرى بر تو گذشته، و فرصت كار خيرى به تو داده، و «غنيمت دان‏

فرصت امكان را» بمنزله تأكيد و بيان آنست يعنى غنيمت دان فرصت تمكن از كار خير را و قدرت بر آن را، و اين بنا بر اينست كه «عفو» به عين بى‏نقطه باشد و در بعضى نسخه‏ها با نقطه است و «عفو» با نقطه چنانكه جمعى از اهل لغت گفته اند به معنى خواب است، يا خواب سبك، يا پينكى ، بنا بر اختلاف اقوال ايشان، و بنا بر اين ترجمه اينست كه: غنيمت شمار خواب روزگار را يعنى اين را كه از تو غافل شده و گويا بخواب رفته و فرصتى از براى تو هست، و در تعبير به اين لفظ بنا بر دو قول آخر اشاره است باين كه غفلت روزگار اندك غفلتى است و به منزله خواب سبكى است، يا پينكى است و زود بيدار شود و ديگر فرصت به تو ندهد، و آنچه بعضى از اهل لغت گفته اند كه «اغفاء» به اين معنى است نه «غفو» محلّ اعتماد نيست.

٥٠٤٧ خور السّلطان اشدّ على الرّعيّة من جور السّلطان. خور پادشاه يعنى ضعف و سستى او سخت ترست بر رعيت از جور و ستم او، زيرا كه جور پادشاه هر قدر كه باشد از يك كس است و چندان قدرى نخواهد داشت، و ضعف پادشاه باعث اين مى‏شود كه هر كه بر كسى ظلم تواند كرد ظلم كند، و ظاهرست كه در اين وقت ظلم بسيار و فزون از شمار مى‏شود.

٥٠٤٨ خذ الحكمة ممّن اتاك بها، و انظر الى ما قال، و لا تنظره الى من قال. فراگير حكمت را از هر كه بياورد از براى تو آنرا، و نگاه كن به آن چه گفته است نه به آن كه گفته، يعنى علم درست را هر كس از هر كه بياموزد بايد فرا گرفت خواه خوب باشد و خواه بد، و نگاه بايد كرد به آن چه گفته نه به آن كسى كه گفته، پس هرگاه گفته حق باشد بايد كه فرا گرفت هر چند قائل آن شهرتى به علم نداشته باشد يا بد مذهب باشد، و هرگاه گفته درست نباشد بايد كه ردّ كرد هر چند قائل آن بعلم و دانش مشهور باشد.

٥٠٤٩ خذوا من كرائم اموالكم ما يرفع به ربّكم سنىّ اعمالكم. فراگيريد از گراميهاى اموال خود آنچه را بلند كند خدا به آن عملهاى بلند مرتبه شما را، يعنى فرا گيريد از نفائس اموال خود آنچه صرف كنيد در وجوه خيرات و مبرّات كه بلند ميكند خدا بسبب آنها عملهاى بلند مرتبه شما را. و ظاهر اين كلام اينست كه قبول كردن عملهاى نيكوى كسى مشروط باشد بصرف قدرى از گرامى اموال در وجوه خيرات از زكات و غير آن. و ممكن است كه مراد اين باشد كه: بلندتر مى‏گرداند بسبب آن پروردگار شما عملهاى بلندمرتبه شما را، يعنى آن سبب اين شود كه عملهاى بلندمرتبه ديگر شما نيز بلندمرتبه‏تر گردد.

٥٠٥٠ خذ من الدّنيا ما اتاك، و تولّ عمّا تولّى منها عنك، فان لم- تفعل فاجعل فى الطّلب. فراگير از دنيا آنچه را بيايد ترا، و رو بگردان از آنچه رو بگرداند از جمله دنيا از تو، پس اگر نكنى اين را پس اجمال كن در طلب يعنى اگر بالكليه رو نگردانى از آنچه رو گردانيده از تو و طلب كنى آنرا، پس به اعتدال طلب كن و افراط بكن در آن.

٥٠٥١ خالطوا النّاس بما يعرفون، و دعوهم ممّا ينكرون، و لا تحمّلوهم على انفسكم و علينا، فانّ امرنا صعب مستصعب. آميزش كنيد با ناس به آن چه مى‏شناسيد، و واگذاريد ايشان را از آنچه نمى‏شناسيد، و بار مكنيد ايشان را بر نفسهاى خود و بر ما، پس بدرستى كه امر ما دشوار دشوار شمرده شده است، مراد اينست كه با ناس يعنى اهل سنت يا مطلق مردم آميزش كنيد بر نحوى كه ايشان مى‏شناسند يعنى اظهار مكنيد به ايشان از احوال ما مگر آنچه را ايشان شناسند و اعتراف به آن كنند و مگوئيد به ايشان آنچه را ايشان انكار كنند يعنى عقول ايشان ادراك آن نتواند كرد و از آن راه انكار آن كنند. و «بار مكنيد ايشان را

بر نفسهاى خود و بر ما» يعنى اگر برين نحو با ايشان سلوك نكنيد و به ايشان اظهار كنيد آنچه را ايشان انكار كنند اين باعث اين شود كه ايشان در مقام دشمنى و عداوت ما برآيند، و به اعتبار كثرتى كه دارند بر شما و بر ما غلبه كنند، «پس بدرستى كه امر ما» بيان علت اظهار نكردن بعضى احوال است به ايشان، و آن اينست كه: «امر ما» يعنى شأن و مرتبه ما دشوار «دشوار شمرده شده است» يعنى در واقع دشوار است و مردم آنرا دشوار مى‏دانند و عقول ايشان آنرا قبول نمى‏كند بلكه بر كذب و غلوّ حمل ميكنند و از آن راه در صدد ايذاء و آزار شما و ما برمى‏آيند پس آن مراتب را نبايد به ايشان اظهار كرد و با ايشان بر نحوى بايد سخن گفت كه انكار آن نكنند.

٥٠٥٢ خف ربّك، و ارج رحمته، يؤمنك ممّا تخاف، و ينلك ما رجوت. بترس از پروردگار خود، و اميد دارى رحمت او را، تا اين كه امان دهد ترا از آنچه مى‏ترسى، و عطا كند به تو آنچه را اميد دارى. يعنى هرگاه بترسى از پروردگار خود يعنى از عذاب و عقاب او و اميد رحمت او را داشته باشى اين سبب اين مى‏شود كه خدا امان دهد ترا از آنچه مى‏ترسى از آن از عذاب و عقاب، و عطا كند به تو آنچه را اميد آن دارى از رحمت او.

٥٠٥٣ خرق علم اللّه سبحانه باطن غيب السّترات ، و احاط بغموض عقائد السّريرات. دريده است علم خداى سبحانه درون نهان پوشيده ها را، و فرو گرفته گوهاى

اعتقادات پنهانى را. «دريده است علم خدا» يعنى شكافته است آنرا و رسيده است به آن. و «فرو گرفته» يعنى به قعر اعتقادات عميقه پنهانى رسيده، و ممكن است كه ترجمه «و أحاط» (تا آخر) اين باشد كه: و فرو گرفته پوشيده هاى اعتقادات نهانى را، و وصف به هر يك از «پوشيده‏ها» و «نهانى» از براى تأكيد باشد. و «فروگرفته آنها را» يعنى به همه آنها تعلق گرفته و به همه آنها رسيده.

٥٠٥٤ خف تامن و لا تامن فتخف. بترس از خدا تا ايمن گردى و ايمن مگرد پس ترسناك گردى. يعنى اگر ايمن گردى بايد كه ترسناك گردى يا عاقبت ترسناك گردى.

پوشيده نيست كه اين تركيب موافق قول كسائى است كه «لا تكفر فتدخل النار» را تجويز كرده و بر تقدير صحت نسبت آن به آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه حجت آن مى‏شود.

٥٠٥٥ خير الاعمال اعتدال الرّجاء و الخوف. بهترين عملها برابرى اميد و ترس است يعنى اميد رحمت حق تعالى و ترس از عقاب او، و اين معنى در احاديث ديگر نيز وارد شده.

٥٠٥٦ خف ربّك خوفا يشغلك عن رجائه، و ارجه رجاء من لا يأمن خوفه. بترس از پروردگار خود ترسيدنى كه مشغول سازد ترا از اميد به او، و اميد دار او را اميد كسى كه ايمن نباشد از ترس او، يعنى اميد كسى كه آميخته باشد اميد او بترس پس ايمن نباشد از ترس او يعنى فارغ نباشد از آن و بى‏آن نباشد.

پوشيده نيست كه ظاهر اين فقره مباركه اينست كه خوف بايد كه زياد بر اميد باشد زيرا كه در طرف ترس فرمودند كه: «ترسى كه مشغول سازد ترا از اميد او» يعنى نگذارد كه به اميد پردازى، و در طرف اميد فرمودند: «اميد كسى كه اميد او آميخته باشد بترس» پس ترس بايد كه زياد باشد از اميد، و اين منافات دارد

با آنچه در فقره سابق مذكور شد كه «بهترين عملها برابرى اميد و ترس است» و در احاديث ديگر نيز امر به برابرى آنها شده. و دور نيست كه «لا يشغلك» باشد و «لا» از قلم ناسخ افتاده باشد و معنى اين باشد كه «ترسى كه مشغول نسازد ترا از اميد او» يعنى با وجود آن اميد به او نيز داشته باشى، و بنا بر اين هر دو برابر مى‏تواند بود.

٥٠٥٧ خالف من خالف الحق الى غيره، و دعه و ما رضى لنفسه. مخالفت كن كسى را كه مخالفت كند حق را بسوى غير آن، و واگذار او را با آنچه راضى شده به آن از براى نفس خود. يعنى با آن باطلى كه مخالفت كرده حق را در آن و رفته بسوى آن.

٥٠٥٨ خف اللّه خوف من شغل بالفكر قلبه، فانّ الخوف مظنّة الامن و سجن النّفس عن المعاصى. بترس از خدا ترسيدن كسى كه مشغول سازد بفكر دل خود را، پس بدرستى كه ترس جايگاه گمان امن است، و حبس نفس است از گناهان. و در بعضى نسخه‏ها بجاى «مظنه» بظاى نقطه دار و نون «مطيه» بطاى بى نقطه و ياى دو نقطه زير است و بنا بر اين ترجمه اينست كه «بدرستى كه ترس شترسوارى امن است، يا شتر باربردار آنست» يعنى شتريست كه امن را بار آن كنند و بر هر تقدير مجاز است و مراد اينست كه: ترس لازم دارد ايمنى را و سبب آن مى‏شود، و «سجن» در بعضى نسخه‏ها بسين بى نقطه مكسور و جيم ساكن است و در بعضى بشين نقطه دار مفتوح و جيم ساكن‏

است و هر دو بمعنى حبس و منع است چنانكه ترجمه شده.

٥٠٥٩ خير الامور النّمط الاوسط، اليه يرجع الغالى، و به يلحق التّالى. بهترين امرها نمط ميانه است، بسوى آن برميگردد از حدّ در گذرنده، و به آن ملحق مى‏شود در عقب مانده. «نمط» به معنى نمد مشهور است و جمعى از مردم را نيز گويند كه بر يك طريقه باشند و بنا بر اوّل تشبيه شده طريقه و مذهبى كه كسى بر آن قرار گيرد و اعتقاد كند به نمدى كه جايگاه خود سازد و بر آن بنشيند و مراد اينست كه: بهترين طريقه‏ها و مذهبها مذهب كسيست كه ميانه‏رو باشد و كسى كه از حدّ در رفته باشد بايد كه به آن برگردد، و كسى كه در عقب مانده باشد و به آن نرسيده باشد بايد كه به آن برسد و آن مذهب اهل حقّ است كه در باره ائمه صلوات اللّه و سلامه عليهم بامامت و عصمت و ساير فضائل عليه و مراتب عاليه ايشان قائل شده اند و از حدّ نگذشته‏اند به اين كه چيزى زياده از مرتبه ايشان از براى ايشان ثابت كنند مثل اين كه نعوذ باللّه مانند غاليان بألوهيّت و ربوبيّت ايشان قائل شوند، و در عقب نمانده اند كه به اقرار به مراتب جليله ايشان نرسيده باشند پس غاليان كه از حدّ در گذشته‏اند و زياده از مرتبه ايشان از براى ايشان قرار داده‏اند بايد كه برگردند و آنچه را زياد از مرتبه ايشان باشد انكار كنند، و جمعى كه در عقب مانده‏اند و نرسيده‏اند به آن چه در باره ايشان اعتقاد بايد كرد بايد كه خود را ملحق سازند به آن مذهب و برسانند به آن، و بنا بر معنى دويم نيز مراد همين است و معنى اينست كه: «بهترين امور نمط ميانه است» يعنى مذهب نمط ميانه يعنى جماعتى كه ميانه‏روند بشرحى كه مذكور شد، و در بعضى احاديث اين مضمون باين عبارت واقع شده: خير هذه الأمّة النّمط الأوسط، يلحق بهم التّالى، و يرجع اليهم الغالى.

يعنى بهترين اين امّت نمط ميانه است، ملحق مى‏شود به ايشان در عقب مانده، و بر مى‏گردد بسوى ايشان از حدّ بدر رفته.

و پوشيده نيست كه درين عبارت حمل «نمط اوسط» بر معنى دويم انسب است.

٥٠٦٠ خلطة أبناء الدّنيا راس البلوى و فساد التّقوى. آميزش پسران دنيا سر بلاست و فساد تقوى. مراد به «پسران دنيا» جمعى است كه حريص بر دنيا باشند و ظاهرست كه آميزش زياد با ايشان باعث ميل و رغبت به طريقه و شيوه ايشان مى‏شود و آن بلائيست اخروى، بلكه دنيوى نيز، و به آن فاسد مى‏شود تقوى و پرهيزگارى.

٥٠٦١ خالف الهوى تسلم، و اعرض عن الدّنيا تغنم. مخالفت كن خواهش را تا سالم مانى، و رو بگردان از دنيا تا غنيمت يابى.

٥٠٦٢ خذوا مهل الايّام، و حوطوا قواصى الاسلام، و بادروا هجوم الحمام. فرا گيريد مهلت ايّام را، و حفظ كنيد سرحدّهاى اسلام را، و پيشى گيريد بر ناگاه رسيدن تقدير مرگ. يعنى مهلت روزگار را غنيمت شماريد، و تا مهلت كردن كار خيرى داريد، بكنيد، و تأخير مكنيد در آن كه مبادا مرگ ناگاه در رسد و ديگر مهلت ندهد، و «پيشى گيريد بر ناگاه رسيدن تقدير مرگ» به منزله تأكيد اينست يعنى پيشى گيريد به كردن كارهاى خير كه مبادا ناگاه در رسد تقدير مرگ و ديگر نتوانيد كرد. و «حفظ كنيد سرحدّهاى اسلام را» امرست به نگهبانى كردن آنها و با خبر بودن از آنها از براى دفع فتنه و فساد كفار، و هجوم و تاخت ايشان بر سر مسلمانان.

٥٠٦٣ خلّف لكم عبر من آثار الماضين قبلكم لتعتبروا بها.

باقى گذاشته شده از براى شما عبرتها از اثرهاى گذشتگان پيش از شما، تا اين كه عبرت بگيريد شما از آنها، مثل بناهاى عظيم كه از بانيان آنها بغير نام يا نشان اثرى نمانده، و از آنها بايد عبرت گرفت بر بى‏اعتبارى دنيا و اين كه حريص بر آن نبايد بود و مثل خرابى خانه هاى اهل ظلم و مستأصل شدن ايشان در اندك وقتى كه از آنها عبرت بايد كرد بر بدى عاقبت ظلم و مانند اينها از آثار ديگر و عبرتهاى ديگر.

٥٠٦٤ خادع نفسك عن العبادة، و ارفق بها، و خذ عفوها و نشاطها، الّا ما كان مكتوبا من الفريضة فانّه لا بدّ من ادائها. فريب ده نفس خود را از عبادت، و نرمى كن با آن، و فراگير زيادتى آنرا و نشاط آنرا، مگر آنچه را بوده باشد نوشته شده از فريضه، پس بدرستى كه آن ناچار است از گزاردن آن. مراد اينست كه فريب ده نفس خود را از جانب عبادت و هر چاره و حيله كه توانى كرد بكن از براى ميل فرمودن آن به عبادت و رغبت فرمودن‏

او به آن، نهايت نرمى كن با آن و سخت مگير بر آن. و «فراگير زيادتى آنرا» يعنى فراگير از براى آن زيادتى وقتى را كه او داشته باشد بر اوقات ضرورى و اوقات استراحت او و وقت نشاط آنرا، نه وقت كسالت و ملالت آنرا، مگر عبادتى كه البته نوشته باشد خدا و واجب كرده باشد كه آن ناچار است از گزاردن آن به هر حال كه باشد، و تأخير نمى‏توان كرد آنرا به وقت زايد و هنگام نشاط، مگر اين كه وقت آن وسعتى داشته باشد در آن صورت تأخير او توان كرد به وقت زياد و نشاط. و ممكن است كه مراد به «فريب دادن نفس از عبادت» فريب دادن آن باشد از براى بازداشتن آن از عبادت هرگاه ملول باشد از آن و نشاط آنرا نداشته باشد و با وجود آن حال خواهد كه آنرا بجا آورد پس در آن صورت چاره و تدبير از براى منع او از آن مستحسن است و بنا بر اين باقى كلام بر وجهى كه شرح شد تفصيل و بيان همين مطلب است.

٥٠٦٥ خذوا من اجسادكم تجودوا بها على انفسكم، و اسعوا فى فكاك رقابكم قبل ان تغلق رهائنها. فراگيريد از بدنهاى خود تا اين كه بخشش كنيد به آنها بر نفسهاى خود، و شتاب كنيد در رها كردن گردنهاى خود پيش از اين كه گروهاى آنها مستحقّ شود آنها را كسى كه آنها در گرو اويند. مراد به «فرا گرفتن از بدنها و بخشش كردن به آنها بر نفسها» ضعيف و لاغركردن بدنهاست بسبب رياضت طاعات و عبادات از براى رستگارى نفسها، پس گويا فرا مى‏گيرند از بدنها آنچه را ضعيف و لاغر ميشوند، و مى‏بخشند آنرا بنفسها. و مراد به اين كه «شتاب كنيد در رها كردن گردنهاى خود» (تا آخر) اينست كه: نفسهاى شما نزد حق تعالى در گرو عملهاى شماست، پس اگر بجا آوريد آن عملها را كه شما را امر به آنها كرده نفسهاى شما از گرو برآيند، و اگر نه حق تعالى مستحقّ آنها شود كه اگر خواهد عذاب و عقاب كند مانند چيزى كه كسى آنرا در گرو حقّ كسى كند و آنها را از گرو بر نياورد تا اين كه شخصى كه در گرو او باشد مالك او شود

و به هر نحو كه خواهد تصرّف كند در آن پس بايد كه شتاب كنيد شما در كردن عملهاى خير تا اين كه رها سازيد گردنهاى خود را پيش از اين كه نفسهاى شما در گرو حق تعالى بمانند، يعنى پيش از اين كه اجل در رسد و شما كارى نكرده باشيد كه بسبب آن نفسها را از گرو در آورده باشيد، پس برويد و آنها در گرو مانده باشند و مستحقّ عذاب و عقاب باشند.

٥٠٦٦ خض الغمرات الى الحقّ حيث كان. داخل شو سختيها را بسوى حق هر جا كه بوده باشد يعنى از براى رسيدن بحقى خود را در شدايد و سختيها بينداز هرجا كه بوده باشد آن حق، مراد به «حقّ» هر علميست از علوم حقه دينيه، يا أعمّ از آن و از هر عمل واجبى نيز.

٥٠٦٧ خوض النّاس فى الشّى‏ء مقدّمة الكائن. فرو رفتن مردم در چيزى پيشرو امريست كه بوده باشد، مراد اينست كه هرگاه مردم به فكر چيزى افتند و خبر دهند كه چنان شده بى اين كه آن شده باشد، اين در اغلب- اوقات مقدّمه وقوع آنست و نشان اينست كه بزودى واقع خواهد شد و به آن اعتبار در دلهاى ايشان افتاده و از آن خبر مى‏دهند چنانكه نقل شده نيز از آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده: «ارجاف العامّة بالشّى‏ء من مقدّمات كونه» يعنى باراجيف گفتن عوام چيزى را از جمله مقدّمات بودن آن چيزست.

٥٠٦٨ خالقوا النّاس باخلاقهم و زايلوهم فى الاعمال.

آميزش كنيد با مردم بخويها و خصلتهاى ايشان، و جدائى كنيد از ايشان در كردارها. مراد اينست كه با مخالفين آميزش كنيد بطريق خويها و خصلتهاى ايشان تا اين كه ايمن باشيد از ضرر ايشان امّا در اعمال، مخالفت كنيد با ايشان.

يعنى در آنچه عمل ايشان مخالف دين شما باشد مگر اين كه تقيه باشد، در آن صورت موافقت با ايشان جايز است، به اعتبار اين كه باز در دين ما امر شده به تقيه و آنچه بعنوان تقيه كرده شود مخالف دين ما نيست.

٥٠٦٩ خلّتان لا تجتمعان فى قلب مؤمن، سوء الخلق و البخل. دو خصلت است كه جمع نمى‏شوند با هم در دل مؤمنى، بدى خوى و به خيلى.

٥٠٧٠ خالطوا النّاس مخالطة ان متّم بكوا عليكم، و ان غبتم حنوا اليكم. آميزش كنيد با ناس يعنى مخالفان آميزشى كه اگر بميريد گريه كنند بر شما، و اگر غايب شويد مشتاق باشند بسوى شما. غرض ترغيب مؤمنانست به اختلاط و آميزش با مخالفان برين وجه، تا اين كه ايمن گردند بسبب آن از ضرر ايشان. و ممكن است كه مراد سلوك با مردم باشد برين نحو.

٥٠٧١ خالطوا النّاس بالسنتكم و اجسادكم، و زايلوهم بقلوبكم و اعمالكم. آميزش كنيد با مردم به زبانهاى خود و بدنهاى خود، و جدائى كنيد از ايشان بدلهاى خود و كردارهاى خود. مراد به «مردم» مخالفانست و مراد اينست كه با ايشان آميزش كنيد و اختلاط كنيد به سخن گفتن و ديد و بازديد و مانند آنها تا اين كه شما را موافق دانند با خود و ضررى نرسانند بشما، امّا جدائى كنيد از ايشان بدلهاى‏

خود يعنى در اعتقادات و كردارها، يعنى در آنچه از طاعات و عبادات در مذهب شما مخالفت باشد با مذهب ايشان، پس شما مخالفت كنيد با ايشان در آنها و بر وفق مذهب خود بكنيد، مگر اين كه تقيه باشد چنانكه قبل از اين مذكور شد.

٥٠٧٢ خلطة أبناء الدّنيا تشين الدّين، و تضعف اليقين. آميزش پسران دنيا عيبناك مى‏سازد دين را، و ضعيف مى‏گرداند يقين را، زيرا كه پسران دنيا حريص اند بر طلب دنيا و سعى از براى آن، و به آن اعتبار باز مى‏مانند از سعى در امور أخروى و اين نشان سستى دين و ضعف يقين ايشان است به احوال مبدأ و معاد، و ظاهرست كه آميزش كسى با هر قومى فى الجمله موجب سرايت خو و خصلت ايشان مى‏شود در او.

٥٠٧٣ خفص الصّوت و غضّ البصر و مشى القصد من امارة الايمان و حسن التّديّن. پست كردن آواز و پائين انداختن نگاه و رفتن ميانه از نشانه ايمان و نيكوئى دينداريست. قبل از اين مذكور شد كه «پست كردن آواز نشان شرم و حياست» بخلاف بلند گفتن زياد كه دليل بى شرمى و بى حيائى است، و همچنين «پائين انداختن نگاه» نشان شرم و حياست، و باعث اين نيز مى‏شود كه از بسيارى از نگاههاى حرام محفوظ ماند. و «رفتن ميانه» اينست كه نه پر تند باشد كه نشان سبكى و بى وقاريست، و نه پر آهسته كه نشان تكبر و تبخترست، و از اين ظاهر مى‏شود كه هر يك ازين سه خصلت نشان ايمان و نيكوئى دينداريست، چه ظاهرست كه شرم و حيا و همچنين حفظ خود از محرّمات و سكينه و وقار و احتراز از تكبر و تبختر نشان ايمان و ديندارى است.

٥٠٧٤ خطر الدّنيا يسير، و حاصلها حقير، و بهجتها زور، و مواهبها غرور. قدر دنيا اندك است، و حاصل آن كوچك است، و شادمانى آن باطل است.

و بخششهاى آن فريب است، وجه همه اينها ظاهرست چه امرى كه در اندك وقتى زايل و فانى گردد هر چند عظيم باشد قدر آن اندك است و حاصل آن كوچك، و ظاهرست كه شادمانى آن بى‏آميختگى به مكاره نباشد و كم است كه وزر و وبالى در عقب نداشته باشد، و بطلان چنين شادمانى ظاهرست، و بر فرضى كه خالص از آنها باشد همان انقطاع و زوال آن كافى است از براى بطلان آن. «و بخششهاى آن فريب است» زيرا كه لذّتى چند است خسيسه دنيه فانيه زائله آميخته به صد گونه درد و الم و اندوه و غم، و با وجود اينها فريب دهند آدمى را و مشغول سازند از سعى از براى آخرت و نعما و آلايش كه از آلايش درد و اندوه مصفااند و از بيم زوال و اختلال مبرّا.

٥٠٧٥ خيانة المستسلم و المستشير من افظع الأمور و أعظم الشّرور و موجب عذاب السّعير. خيانت كردن با مستسلم و مستشير از شنيع‏ترين چيزهاست، و بزرگترين بديهاست، و واجب كننده عذاب آتش افروخته است. مراد به «مستسلم» كسيست كه مطيع و منقاد اين كس باشد، و به «مستشير» كسى كه مشورت با اين كس كند، و ظاهرست كه خيانت اگر چه مطلق آن شنيع و بد است، با اين دو كس شنيع تر و بدتر باشد، و به آن اعتبار واجب سازد آتش جهنم را، چنانكه آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه فرموده.

و فرموده است آن حضرت صلوات اللّه عليه در باره قومى كه مذّمت فرموده ايشان را بسبب بدى ايشان:

٥٠٧٦ خفّت عقولكم، و سفهت حلومكم، فانتم غرض لنابل، و أكلة لآكل، و فريسة لصائل. «خفت عقولكم» يعنى سبك است عقلهاى شما، و «سفهت حلومكم» نيز به همين معنيست و تأكيد سابق است، «فأنتم غرض لنابل» [غرض‏] بغين نقطه دار و [نابل‏] بنون و باء يك نقطه زير يعنى پس شما نشانه‏ايد از براى صاحب تير. از اين معلوم مى‏شود كه غرض مذمّت ايشان بوده به سبكى عقل ايشان و بى قوّتى ايشان در جنگ و جهاد. و مراد به «نشانه بودن از براى تير» اينست كه كسى كه تير بيندازد بجانب شما، شما نشانه آن مى‏شويد و آنرا ردّ نمى‏توانيد كرد از خود، يا اين كه صاحب تير چون بى وقوفى شما را ميداند و ميداند كه از شما ردّ نمى‏شود شما را نشانه ميكند و بجانب شما مى اندازد. و «نابل» بمعنى صاحب تير و سازنده آن نيز آمده و در اينجا بمعنى سازنده نيز ممكن است به اين كه مراد اين باشد كه كسى كه تير مى‏سازد به اندازه جان شما مى‏سازد و از براى اين مى‏سازد كه شما نشانه آن شويد بلكه مبالغه در بى وقوفى ايشان در اين معنى بيشتر است. و در بعضى نسخه ها «عرض» بعين بى‏نقطه است و «نايل» بنون و ياء دو نقطه زير، و بنا بر اين معنى اينست كه: پس شما متاعيد از براى كسى كه برسد به شما يعنى متاعيد كه بر بايد شما را، و دفع او نتوانيد كرد.

«و اكلة لاكل» يعنى لقمه‏ايد از براى خورنده، يعنى اگر كسى خواهد شما را بخورد لقمه او مى‏شويد و به هيچ وجه خود را از چنگال او رها نمى‏تواند كرد. و «فريسة لصائل» يعنى فريسه ايد از براى حمله كننده، «فريسه شير» آنست كه شير درهم شكند آنرا و بكوبد گردن آنرا، و مراد اينست كه: هر كه حمله كند بشما، شما

فريسه او مى‏شويد و درهم مى‏شكند شما را و مى‏كوبد گردن شما را.

و فرموده است نيز آن حضرتعليه‌السلام در مذّمت جمعى مانند قوم مذكور:

٥٠٧٧ خذلوا الحقّ و لم ينصروا الباطل. ترك كرده‏اند يارى حقّ را، و يارى نكرده‏اند باطل را. مراد مذّمت ايشان است به مهملى و بيكارى، و اين كه نه يارى حقّ كرده اند و نه يارى باطل.

٥٠٧٨ خلوّ القلب من التّقوى يملاه من فتن الدّنيا. خالى بودن دل از پرهيزگارى پر ميكند آنرا از فتنه هاى دنيا، يعنى از انديشه‏هاى امور دنيوى كه هريك فتنه‏ايست از براى او و باعث زيان و خسران اوست در آخرت بلكه در دنيا نيز.

٥٠٧٩ خمسة ينبغي ان يهانوا، الدّاخل بين اثنين لم يدخلاه فى امرهما، و المتامّر على صاحب البيت فى بيته، و المتقّدم على مائدة لم يدع اليها، و المقبل بحديثه على غير مستمع، و الجالس فى المجالس الّتى لا يستحقّها. پنج كس‏اند كه سزاوارست كه خوار كرده شوند، داخل شونده ميانه دو كس كه ايشان داخل نكرده باشند او را در امر خود، و سلطنت جوينده بر صاحب خانه در خانه او، و پيشى گيرنده بر خوانى كه خوانده نشده باشد بسوى آن، و رو آورنده بسخن خود بر كسى كه گوش نيندازد، و نشنيده در جايگاههائى كه سزاوار نباشد آنها را. مراد مذّمت پنج كار است و اين كه هر كه يكى از آنها را بكند سزاوار اينست كه خوار كرده شود.

يكى- اين كه دو كس با هم مشغول كارى باشند مثل اين كه با هم رازى گويند

ديگرى بيايد خود را داخل كند ميان ايشان، بى اين كه ايشان او را داخل كنند، و وجه مذمّت اين ظاهرست، چه گاه باشد كه ايشان راضى نباشند به داخل شدن او، و بسا باشد كه منع كنند او را و باعث خفت و خوارى او گردد.

دوّم- اين كه صاحب خانه در خانه خود خواهد كه كارى بكند و ديگرى از راه قهر و غلبه مانع او شود و نگذارد كه او بكند و خواهد كه خود بكند، و وجه اين اينست كه صاحب خانه در خانه خود به هر حقى كه قابل آن باشد اولى است، پس تسلط جستن كسى بر او در آن و گرفتن آن از آن عقلا و شرعا قبيح و مذموم است، و اينست كه بحسب شرع اقدس هرگاه صاحب خانه قبل پيش نمازى باشد او اگر خواهد كه پيش نمازى كند در آنجا اولى است از هر پيشنمازى غير او.

سيم- اين كه كسى بر سر خوانى يا سفره مى‏رود از براى اين كه چيزى بخورد بى اين كه صاحب آن خوان يا سفره بخواند او را به آن. و مذّمت اين در احاديث ديگر نيز وارد شده، و در بعضى احاديث وارد شده كه: چنين كسى ملعون است، و وجه اين ظاهرست به اعتبار خفت و ذلّتى كه لازم دارد و به سبب احتمال عدم رضاى صاحب طعام به آن.

چهارم- اين كه كسى سخن گويد با كسى كه گوش ندهد به او، و قبح اين نيز ظاهرست بسبب خفت و ذلّتى كه در آن باشد.

پنجم- اين كه كسى در مجالس در جائى نشيند كه سزاوار آن نباشد مثل جمعى كه تلاش بالانشينى ميكنند بى‏آنكه أهليت آن داشته باشند و وجه اين اينست كه عقلا و شرعا هر كسى بايد كه قدر و مرتبه خود را داند، پس طلب كردن زياد بر آن قبيح و مذموم است، و اين بخلاف اينست كه كسى مرتبه بالانشينى داشته باشد و پائين نشيند، چه آن از راه تواضع و فروتنى قبيح و مذموم نيست بلكه پسنديده و مستحسن است.

٥٠٨٠ خمس يستقبحن من خمس، كثرة الفجور من العلماء، و الحرص‏

فى الحكماء، و البخل فى الأغنياء، و القحة فى النّساء، و من المشايخ الزّنا. پنج صفت است كه قبيح شمرده مى‏شود از پنج كس، بسيارى فجور از علما، و حرص در حكما، و بخيلى در توانگران، و بى شرمى در زنان، و از پيران زنا كردن.

مراد اينست كه اين پنج چيز ازين پنج كس قبح زيادى دارد و در غير ايشان نيز اگر چه قبيح است أمّا قبح آن به آن مرتبه نيست، و «فجور» بمعنى مطلق فسق، و خصوص دروغ گفتن، و عدول كردن از حق و ميل از آن، هر سه آمده و در اينجا هر يك مناسب است و اصل هر يك هر چند قبيح است و از همه كس قبيح ميباشد نهايت بسيار آن قبح زياد دارد و از خصوص علماء بيشتر، و همچنين حرص بر دنيا اگر چه از همه كس قبيح است، از حكماء يعنى آنانكه علم راست و كردار درست دارند قبح آن زيادترست، و مراد حرصى است كه باعث ارتكاب حرامى نشود و اگر نه در حكما بمعنى مذكور نمى‏تواند بود، و بنا بر اين مراد به «قبح در آن» كراهت شديد و ناخوشى زيادست هر چند به مرتبه حرمت نرسد، و همچنين ظاهرست كه بى شرمى در زنان قبيح‏ترست، و زنا از پيران.

٥٠٨١ خصلتان فيهما جماع المروءة، اجتناب الرّجل ما يشينه و اكتسابه ما يزينه. دو خوى است كه در آنهاست جمع كردن مروّت يعنى مردى يا آدميت، دورى گزيدن مرد از آنچه عيبناك گرداند او را، و كسب كردن او آنچه را زينت دهد او را، «بودن اين دو خصلت جمع كننده همه مراتب مردى يا آدميست» ظاهرست، و محتاج ببيان نيست.

٥٠٨٢ خذوا من كلّ علم احسنه فانّ النّحل يأكل من كلّ زهر

ازينه فيتولّد منه جوهران نفيسان أحدهما فيه شفاء للنّاس، و الآخر يستضاء به. فراگيريد از هر علمى نيكوتر آنرا، پس بدرستى كه زنبور عسل مى‏خورد از هر شكوفه زيباتر آنرا، پس پديد مى‏آيد از آن دو جوهر نفيس، يكى از آنها در آنست شفائى از براى مردم، و ديگرى روشنى جسته مى‏شود به آن. مراد به «جوهر نفيس اوّل» عسل است كه حق تعالى در قرآن مجيد در شأن آن فرموده كه در آنست شفائى از براى مردم، و تجربه نيز شاهدست بر آن حتى اين كه جزو عمده اكثر معاجين شده و مراد به آن ديگرى كه روشنى جسته مى‏شود به آن موم است، چنانكه ظاهر و روشن است، و مراد اينست كه آدمى را طاقت و استطاعت آن نيست كه همه علوم را كسب كند پس بايد كه فرا گيرد از هر علمى آنچه نيكوتر آن باشد، به اعتبار اين كه نفع آن در دين بيشتر باشد. و تقريب تعليل به حكايت زنبور اينست كه چنانكه در آن مادّه با وجود خست آن غذاى نيكوتر باعث اين مى‏شود كه چنان دو گوهر گرانمايه از آن متولّد شود، پس همچنين علم نيز كه غذاى روحانى نفس است هر چه از آن بهتر باشد در آن مادّه شريف باعث اين مى‏شود كه آنچه از آن متولد شود از اخلاق و اعمال نيكوتر و زيباتر باشد.

٥٠٨٣ خلوّ الصّدر من الغلّ و الحسد من سعادة العبد. خالى بودن سينه از كينه و رشك از نيكبختى مردست، يعنى از جمله اسباب آنست.

٥٠٨٤ خلوص الودّ و الوفاء بالوعد من حسن العهد. خالص بودن دوستى و وفا نمودن به وعده از نيكوئى عهدست، يعنى از جمله اسباب و شرايط نيكوئى عهد و پيمان با خدا به اطاعت و انقياد او. يعنى نيكوئى رعايت‏

آن و وفاى به آن اينست كه دوستى مؤمنان با يكديگر خالص باشد و آميخته بغش و نفاق نباشد، و اين كه وفا كنند به وعده كه با يكديگر كنند.

و فرموده است آن حضرتعليه‌السلام در ذكر و وصف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

٥٠٨٥ خرج من الدّنيا خميصا، و ورد الآخرة سليما، لم يضع حجرا على حجر حتى مضى لسبيله و اجاب داعى ربّه. بيرون رفت از دنيا گرسنه، و فرود آمد آخرت را سليم، نگذاشت سنگى بر سنگى تا رفت براه خود، و اجابت كرد خواننده پروردگار خود را. مراد به «بيرون رفتن از دنيا گرسنه» اينست كه هميشه در دنيا گرسنه مى‏بود و بقدر سيرى ميل چيزى نمى‏فرمود. و «فرود آمد آخرت را سليم» يعنى سليم از هر نقصى و تقصيرى در تبليغ دعوت يا غير آن از طاعات و عبادات. و «نگذاشت سنگى بر سنگى» يعنى اصلا در دنيا بناى عمارتى از براى خود نكرد تا وقتى كه رحلت فرمود از آن و مراد به «خواننده پروردگار» حضرت ملك الموت است كه مى‏خواند مردم را، و مى‏طلبد از جانب پروردگار.

٥٠٨٦ خاب رجاؤه و مطلبه من كانت الدّنيا امله و اربه. نوميد شده است اميد او و مطلب او كسى كه بوده باشد دنيا اميد او و حاجت او. مراد اينست كه: هر كه دنيا همين اميد و حاجت او باشد، او در حقيقت نوميدست، زيرا كه مطالب دنيوى بر تقديرى كه حاصل شود پوچ و باطل و فانى و زايل است، پس كسى كه خود را مشغول آنها سازد در حقيقت نوميدست، و به اميدى كه كار او

بيايد نرسيده، خصوصا هرگاه بسبب آن محروم گردد از آلاى بهيه و نعماى سنيه آخرت كه پاينده و جاويدست. و ممكن است كه كلام نفرين باشد بر كسى كه همين دنيا اميد و حاجت او باشد به اين كه نوميد گردد اميد و مطلب او، و چون غرض از امثال اين نفرينها طلب حتمى وقوع متعلق آنها نيست بلكه مجرّد اظهار بدى آن امرى كه نفرين به اعتبار آن مى‏شود و اين كه آن سبب استحقاق نفرين باشد، پس اگر گاهى نوميدى واقع نشود منشأ اشكالى نمى‏شود.

٥٠٨٧ خذ العفو من النّاس، و لا تبلغ من احد مكروهه. فرا گير عفو را از مردم، و مرس از احدى به مكروه او. ممكن است كه خطاب بكسى باشد كه مى‏فرستاده او را آن حضرتعليه‌السلام بگرفتن زكات، و مراد اين باشد كه: بگير از صاحبان اموال آنچه را ايشان خود به خوشى و رضا بدهند.

و «مرس از احدى مكروه او را»، يعنى مگير از كسى آنچه را او مكروه داشته باشد دادن

آنرا و بكراهت بدهد، و ممكن است كه خطاب عامّ باشد و مراد اين باشد كه: فرا گير يعنى شيوه و طريقه خود كن عفو كردن از مردم و گذشتن از تقصيرات ايشان را. و «مرس از احدى مكروه او را» يعنى مكن نسبت بكسى امرى را كه او ناخوش دارد و مكروه او باشد.

٥٠٨٨ خليل المرء دليل على عقله و كلامه برهان فضله. دوست مرد دليل است بر عقل او، و سخن او برهان فضل اوست. يعنى دوست هر كسى نشان عقل و بى عقلى اوست، و از آن استنباط عقل و بى عقلى او مى‏توان كرد ، چه اگر او نادان باشد اين نشان بى عقلى كسى است نيز كه او را دوست‏

خود فرا گرفته، و اگر عاقل و دانا باشد اين نشان عقل و دانائى او نيز باشد. و همچنين سخن هر كس برهان فضل اوست يعنى دليل است بر فضل و افزونى او و عدم آن و بر مرتبه فضل او، و از آن استنباط آنها مى‏توان كرد، و اين ظاهرست.

٥٠٨٩ خير كلّ شي‏ء جديده، و خير الاخوان اقدمهم. بهترين هر چيز تازه آنست، و بهترين برادران قديم تر ايشان است، وجه اين ظاهرست و محتاج به بيان نيست.

٥٠٩٠ خالف نفسك تستقم، و خالط العلماء تعلم. مخالفت كن با نفس خود يعنى با هوا و خواهش او تا اين كه راست گردى يعنى براه راست باشى، و آميزش كن با علما تا اين كه بياموزى، چه ظاهرست كه‏

آميزش با ايشان باعث آموختن بعضى از احكام و آداب مى‏شود.

٥٠٩١ خشية اللّه جماع الايمان. ترس از خدا جمع كننده ايمانست يعنى جمع كننده همه مراتب آنست، زيرا كه كسى را كه ترس از خدا باشد مخالفت او نكند، و هركه مخالفت او نكند بر أعلى مراتب ايمان باشد.

٥٠٩٢ خوف اللّه يجلب لمستشعره الامان. ترس از خدا مى‏كشد از براى كسى كه آنرا شعار خود كرده باشد امان را.

«شعار» چنانكه قبل از اين مذكور شد جامه را گويند كه ملاصق بدن و موى آن باشد، و «شعار كردن چيزى» كنايه است از لازم گردانيدن آن و جدا نكردن از خود مانند آن جامه، و ظاهرست كه كسى كه ترس از خدا را لازم خود گرداند و از خود جدا نكند اين معنى مى‏كشد از براى او امان را يعنى ايمنى در آخرت از عذاب و عقاب را بلكه ايمنى در دنيا را نيز از بسيارى از آفات.

٥٠٩٣ خف اللّه يؤمنك، و لا تأمنه فيعذّبك. بترس از خدا تا ايمن گرداند ترا، و ايمن مباش از او پس عذاب كند ترا.

«بودن ترس از خدا سبب ايمن گردانيدن يعنى ايمن گردانيدن در آخرت» ظاهرست، زيرا كه ترس از خدا باعث نكردن گناه خصوصا كباير مى‏شود، و ظاهرست كه آن سبب ايمنى در آخرت گردد. و «بودن ايمنى از او سبب عذاب» به اعتبار اينست كه آن ايمنى يا با وجود ارتكاب گناهان و جرأت بر آنهاست، و ظاهرست كه اين معنى سبب عذاب مى‏گردد، و يا به اعتبار بى تقصير دانستن خود است و اعتقاد به وفاى به جميع حقوق حق تعالى، و اين معنى عجب و خود بينى است كه بدترين صفات ذميمه است، زيرا كه آدمى هر چند باعتقاد خود سعى در اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى كند

وفا به شكر اندكى از نعمتهاى او نتواند كرد ما دام كه اعتراف به عجز و تقصير خود نكند تا از آن راه حق تعالى بر او رحم فرمايد و تفضل كند، اينست كه حضرات معصومين صلوات اللّه عليهم أجمعين با همه تقدّس و تنزّه از همه گناهان در كمال عجز و فروتنى اظهار تقصير خود مى‏فرموده اند و طلب عفو و بخشايش آن مى‏نموده اند چنانكه ادعيه صحيفه كامله و غير آنها شاهدند بر آن.

٥٠٩٤ خذ ممّالا يبقى لك و لا تبقى له لمالا تفارقه و لا يفارقك فرا گير از آنچه باقى نمى‏ماند از براى تو و باقى نمى‏مانى تو از براى آن، از براى آنچه جدا نمى‏شوى تو از آن و جدا نمى‏شود آن از تو. يعنى فراگير از دنيا كه فانى و زايل است توشه از براى آخرت كه پاينده و دائم است.

٥٠٩٥ خير الاخوان اعونهم على الخير، و اعملهم بالبّر، و ارفقهم بالمصاحب. بهترين برادران يارى كننده ترين ايشانست بر كار خير، و عمل كننده ترين ايشانست به نيكوئى، و نرمى كننده ترين ايشانست به مصاحب.

٥٠٩٦ خذ من صالح العمل، و خالل خير خليل، و فانّ للمرء ما اكتسب و هو فى الآخرة مع من احبّ. فرا گير از شايسته عمل، و دوستى كن بهترين دوستى را، پس بدرستى كه از براى مردست آنچه كسب كرده باشد و او در آخرت با كسى است كه دوست داشته. «پس بدرستى» بيان علت هر يك از دو حكم سابق است بترتيب مذكور.

٥٠٩٧ خدمة الجسد اعطاؤه ما يستدعيه من الملاذّ و الشّهوات و المقتنيات، و فى ذلك هلاك النّفس خدمت‏كردن بدن را بخشيدنست به آن آنچه را طلب كند آنرا از لذّتها و خواهشها، و كسب كرده شده ها يا ذخيره كرده شده ها، و در آنست هلاك شدن نفس. مراد اوّلا بيان معنى خدمت كردن بدن است كه در شرع اقدس ذمّ آن شده و بعد از آن ذمّ آن فرموده اند به اين كه آن باعث هلاكت نفس مى‏گردد در آخرت، و مراد به «لذّتها و خواهشها» لذّتها و خواهشهائيست كه نهى از آنها شده باشد، و همچنين «كسب كرده شدها» يا «ذخيره كرده شده ها».

٥٠٩٨ خدمة النّفس صيانتها عن اللذّات و المقتنيات، و رياضتها بالعلوم و الحكم، و اجتهادها بالعبادات و الطّاعات، و فى ذلك نجاة النّفس. خدمت كردن نفس را نگاهداشتن آنست از لذّتها و كسب كرده شده ها يا ذخيره كرده شده ها، و رياضت فرمودن آنست به علمها و حكمتها، و بار كردن آنست نهايت طاقت آن به عبادات و طاعات، و در آنست رستگارى نفس. مراد اوّلا بيان معنى خدمت كردن نفس است كه در شريعت غرّاء مدح آن شده و بعد از آن مدح آن فرموده اند به اين كه سبب رستگارى نفس گردد در آخرت. و مراد به «لذّتها و كسب كرده شده‏ها (يا) ذخيره كرده شدها» آنهاست كه نهى از آنها شده باشد چنانكه در شرح فقره سابق مذكور شد. و مراد به «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست درست است پس ذكر «حكمتها» بعد از «علمها» از براى تخصيص بعد از تعميم است‏

و اين كه مراد به «علوم» علوم حقه است.

٥٠٩٩ خوافى الاخلاق تكشفها المعاشرة. پوشيده هاى خصلتها ظاهر ميكند آنها را معاشرت. يعنى خصلتهاى پنهانى هر كس ظاهر نمى‏شود مگر به معاشرت با او، پس تا كسى با كسى معاشرت نكند به مجرّد حسن ظاهر حكم بخوبى او نمى‏تواند كرد.

٥١٠٠ خوافى الآراء تكشفها المشاورة. پوشيده هاى رای ها ظاهر ميكند آنها را مشورت كردن با يكديگر. يعنى بسبب مشورت كردن با يكديگر در كارها رای ها و انديشه هاى صواب درست ظاهر شود كه بى مشورت آنها پنهان باشد و بخاطر نرسد.

و السّلام على من اتّبع الهدى تصحيح اين جزء شب سوم شعبان المعظم ١٣٨٢ هجرى (شب ميلاد حضرت سيد الشهداءعليه‌السلام ) برابر ١٠ ديماه ١٣٤١ هجرى شمسى پايان يافت