قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام

قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام0%

قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام نویسنده:
گروه: مفاهیم قرآنی
صفحات: 11

قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام

نویسنده: آية الله جوادى آملى
گروه:

صفحات: 11
مشاهدات: 2318
دانلود: 332

توضیحات:

قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام
  • پيش گفتار

  • يكم . قرآن علمى

  • راز جاودانگى قرآن

  • شكوفا تر شدن قرآن در هر عصر و زمان

  • ياد سپارى : قرآن مجمع علوم فراوان

  • انسان كامل ، قرآن ناطق تجسم يافته

  • ميزان حقايق

  • هدايت الاهى

  • آثار مشترك قرآن علمى و عينى

  • پيوند امامت و ولايت

  • تناسب مرگ و حيات انسان

  • مظهريت تامه ى اسم مهيمن

  • شيوه هاى دعوت قرآن عينى و علمى

  • محكم و متشابه در قرآن علمى و عينى

  • استفاضه ى هر امامى از امام پيشين

  • قداست چشمان حق بين

  • بى نيازى امام از ذكر سند در نقل گفتار

  • عدم تفاوت ميان قرآن علمى و قرآن عينى

  • عدم افتراق اماميه ميان قرآن و عترت

  • يك حقيقت نورانى

  • نخستين بهشت : راه شناخت قرآن

  • هم سنخ بودن معرفت و معروف

  • چگونگى روابط علوم اعتبارى با حالات نفسانى انسان

  • شرط يكم : آگاهى كامل بر قواعد عربى

  • فرمان و تشويق خداوند به تلاوت قرآن

  • فرمان خداوند به تدبر در قرآن

  • شرايط شناخت قرآن

  • آگاهى عترت از باطن قرآن

  • راه هاى تحصيل طهارت

  • پيراستگى از پستى طبيعت

  • راه ارشاد به تحصيل صفتى برتر

  • آشنايى با غيب و باور كردن آن

  • اعتراف به وجود غيب ؛ پايه ى شناخت

  • معارف غيبى از امور مشترك ميان پيامبران

  • مادى گرايى ، مهم ترين مانع شناخت قرآن

  • تدبر قلب مجرد در قرآن

  • تفاوت جهل و گناه در منع از شناخت قرآن

  • چگونگى استناد مهر خوردن قلب ها به خداوند

  • اختيار دار گشادگى سينه و بسته شدن آن

  • ويژگى جهل مقابل علم

  • بهشت دوم : تفاوت تدبر در قرآن و به سخن در آوردن آن

  • مانع استنطاق

  • ضرورت رجوع مردم به امام

  • عترت ، وارثان قرآن

  • همانندى سنت با قرآن در داشتن متشابهات

  • بهشت سوم تشويق قرآن به تحقيق و دور انداختن آرزو

  • دشمنى پيشوا و پيرو در روز قيامت

  • ملاك اجر الاهى

  • شرط دستيابى به بهشت

  • عبادت بودن نگاه به فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

  • نتيجه ى بحث

  • قرآن كتاب تعليم و هدايت

  • تمايز تفكر عقلى و شهود قلبى

  • دستيابى به دين از طريق عقل و وحى

  • دليل فرو فرستادن قرآن

  • بطلان سخن مشركان

  • قرآن و نقل و نقد سخنان ديگران

  • تعدد منشاء تكذيب رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

  • حقيقت مرگ

  • لزوم تناسب ميان رسول و مخاطبان

  • نيازمندى موجود ممكن به واجب

  • اعتقاد بت پرستان درباره ى فرشتگان

  • محور تقليد، گوينده ى سخن

  • بخش دوم . جايگاه شهود قلبى در قرآن

  • حجاب بودن علم حصولى

  • توافق برهان و وجدان در علم نفس به ذات خود

  • مهم ترين ثمره ى شناخت نفس

  • مانعيت پيروى از هواى نفس از شهود

  • عرضه ى اعمال به پيشگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و امامان عليهم السلام

  • تفاوت مراتب حجت بر اساس مراتب توجه به نفس

  • سهولت عزيمت به سوى خداوند

  • لزوم فهم اسرار براى مؤ من

  • جايگاه زبان عاقل و منافق

  • ياد خدا و آثار آن

  • تاءثير انذار در اصلاح انسان

  • زنجير بودن اعمال انسان

  • خيال پردازى بعضى از مردم

  • تفاوت رسالت و ولايت

  • حقيقت فراموشى

  • منشاء فراموشى

  • بندگى موجودات آسمان ها و زمين

  • توجه قرآن به شناخت نفس

  • الگو بودن انسان كامل

  • تجرد ذاتى نفس انسان

  • طلاق دنيا مهريه ى بهشت

  • تنها معيار سنجش صحيح

  • يقين و تقوا، توشه معاد

  • توحد سخن و تعدد فهم ها

  • اولويت ثقلين در وفا كردن به وعده هايشان

  • چگونگى سخن گفتن امامان با مردم

  • حجاب از رؤ يت خدا يا پاداش عمل

  • صفات برگرفته از فعل خدا

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 11 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2318 / دانلود: 332
اندازه اندازه اندازه
قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام

قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام

نویسنده:
فارسی
قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام


قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام

آية الله جوادى آملى


سخن ناشر ثقلين قرآن و عترت به جهت عظمت و والايى مقام و به لحاظ نقش حساس ‍ و خطير آنان همواره مورد توجه و اهتمام امت اسلامى بوده و مى باشد. هشدارهاى تكاندهنده حضرت نبوى صلى الله عليه و آله در مورد امانت هاى الهى بعد از جريان رسالت ، يعنى قرآن و عترت و اتحاد و هماهنگى بين آن دو ايجاب مى كرد كه كسانى كه ايمان راستين و معاهده صادقانه با خداوند دارند، همواره به فكر اين دو يادگار مهم رسالت باشند و وجود مطهر رسول الله صلى الله عليه و آله را در دو جلوه قرآن و عترت ببينند و از وحدت اين دو به نقش اساسى آن ها پى ببرند.
در بين چهار گروه متصور تنها يك گروه اهل سعادت و نجاتند و سه گروه باقيمانده به سوء اختيار خود وادى هلاكت را بهشت سعادت پنداشتند و دو اسبه تاختند و به گودال خسر الدنيا و الآخرة (٢) حياتى ارتجاعى پيدا كرده و به جهالت جهلا پيوستند. البته سقوط و عذاب اين دسته شكننده تر است ؛ زيرا جزء كسانى هستند كه خداوند متعال درباره آن ها فرمود : بعد ما تبين الهدى . (٤) در مرداب عصيان و گرداب خسران سوق داده است .
گروه سوم كسانى هستند كه مى پندارند بدون توجه و اهتمام به كلام الهى و كتاب پروردگارى ، يعنى قرآن مجيد و با بى اعتنايى به حقايق و توصيه هاى قرآنى مى توان دوست دار عترت بود و از آنان بهره هاى علمى و ولايى داشت ، در حالى كه اين قرآن است كه اهل بيت عليهم السلام و عترت را معنى مى كند و جايگاه رفيع و منيع آنان را معرفى مى نمايد و اطاعت و تبعيت و محبت به آن ها را فرض و لازم مى شمارد و همگان را براى شناخت و ايمان به معارف بلند قرآنى به عترت طاهره عليهم السلام ارجاع مى دهد، و در واقع به توسط اراده الهى و كلام ربانى است كه عترت عليهم السلام مى توانند طريق الى الله و ابواب جنان الهى باشند. بنابراين بدون استناد به قرآن ، حتى تبعيت و محبت هم بى معنى و باطل است و اطاعت نيز مجوزى نخواهد داشت ؛ به عبارت ديگر تنها آهنگ برين اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولوا الاءمر منكم (٦)

بوستان : آشنايى با حقيقت قرآن اساسا قرآن وجودى علمى دارد و وجودى عينى موجود در خارج كه هيچ گاه ، در گذشته و آينده ، از يكديگر جدا نمى شوند. هر دو نور واحدى هستند كه از سوى او صادر گرديده اند، به گونه اى كه وجود عينى را ارسال ، و همراه با آن ، وجود علمى را فرو فرستاده است . اين ارسال و نزول ، تنها با هدف قيام مردم به قسط و عدالت نبوده است ؛ ليقوم الناس بالقسط، بلكه از جهت ذات و صفت و فعل نيز سبب خروج مردم از ظلمت ها به سوى نور است ؛ ليخرجكم من الظلمات الى النور. (٨) همچنين از مراتب ميانى عالم طبيعت و قالب الفاظ و عالم عقل و تجرد تام به ام الكتاب و فى صحف مكرمة * مرفوعة مطهرة * باءيدى سفرة * كرام بررة (١٠) بنابراين ، قرآن در پديد آمدنش از جهل و خطا معصوم ، و در بقا از گمراهى و بطلان مصون است . زيرا پس از حق ، چيزى جز ضلالت و نابودى نيست . آرى ، پيشى گرفتن بر قرآن چون باز پس ماندن از آن ، گمراهى است و انحراف از آن به سوى چپ و راست ، سرگردانى است . زيرا شاهراه همان مسير ميانى است ، نه راه هاى جانبى و انحرافى ، و آن راه مستقيمى است كه سالك را به مقصد مى رساند.
ريان بن صلت به حضرت رضا عليه السلام گفت : درباره ى قرآن چه مى فرماييد؟
حضرت فرمودند : كلام خداوند است ، از آن تجاوز نكنيد، و هدايت را در غير آن نجوييد كه گمراه مى شويد؛ كلام الله تتجاوزوه و لا تطلبوا الهدى فى غيره فتضلوا . (١٢) بنابراين ، قرآن كتاب زنده اى است كه نمى ميرد و كلام حقى است كه باطل نمى گردد. زيرا مظهر تام خداوند حى است و مرگ و نيستى در او ندارد، خداوندى كه حق است و هرگز بطلان به گرد او نمى چرخد. زيرا خداى متعالى آن را براى زمان و مردمان خاص نازل نفرموده است . از اين جهت در هر زمانى جديد است و تا روز قيامت نزد هر قومى تازه و شكوفاست ؛ لاءن الله تعالى لم ينزله لزمان دون زمان و لناس دون ناس ، فهو فى كل زمان جديد، و عند كل قوم غض الى يوم القيامة . (١٤) همچنين فرستادن پيامبر براى همه ى انسان ها، در تمامى عصرها، ضرورتى ناگريز است ؛ و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا (١٦) و انما اءنت منذر و لكل قوم هاد (١٨) و لم يكن الذين كفروا من اءهل الكتاب و المشركين منفكين حتى تاءتيهم البينة * رسول من الله يتلوا صحفا مطهرة * فيها كتب قيمة . (٢٠) از اين رو، با وجود آن كه مردم ، غالب پيامبران را استهزا و شكنجه مى كردند و آنان را مى كشتند، باز هم از فرستادن پيامبر بعدى خوددارى نمى كرد.

دليل مصونيت قرآن از تحريف بر پايه ى نص قطعى ، پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و قرآن ، پيامبر و كتابى نيست . وجود عنصرى آن حضرت مانند ديگر انسان ها از دنيا رخت بر مى بندد و خداوند براى هيچ بشرى از ايشان عمر جاودانه قرار نداده است .
آرى ، هر انسانى طعم مرگ را مى چشد، پس اگر راهيابى بطلان به آخرين كتاب آسمانى روا باشد و محتواى آن دستخوش تغيير گردد و معارفش ‍ دچار تحريف شود، بايد اساس نبوت منقرض و ريشه ى رسالت بريده شود. چون پس از قرآن كتابى و بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله پيامبر ديگرى نيست ؛ ليكن پيش از اين ثابت كرديم كه تحقق نبوت همواره ضرورى است .
پس ، تحقيق نبوت از طريق حقانيت قرآن قطعى است . اين ، دليل عقلى بر مصونيت قرآن كريم از تحريف است . مى شود اين دليل را از كلام حضرت رضا عليه السلام نيز استنباط كرد : ... قرآن براى زمان خاص نيست ، بلكه دليلى روشن و حجتى بر همه ى انسان هاست . كتابى كه از پيش رو و پشت سر بطلان در آن راه نمى يابد... ؛ لاءنه لم يجعل لزمان دون زمان بل جعل دليل البرهان و الحجة على كل انسان ، لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ... . (٢٢) و هو الذى اءرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون .(٢٤) به جهت مقتضى خلود، نورى است كه همگام با جاودانگى خداوند ابدى است . چون فرو فرستنده اش آن را مى گستراند و بدان دوام مى بخشد، از آن نگهدارى كرده ، از فيض وجودش بر آن مى رساند.
همچنين به سبب نبود مانعى براى جاودانگى اش . زيرا افكار شرك و نفاق و كفر و عناد، قدرت خاموش كردن كامل آن را ندارند، نه با شبهه افكنى ، نه با آوردن كتابى مانند. چون آنان از چنين كارى عاجزند؛ قل لئن اجتمعت الانس و الجن على اءن ياءتوا بمثل هذا القران لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا . (٢٦) از سوى ديگر، قرآن ممكن الوجود و حقيقتش ربط محض است و به قيوم مستقل محض و بى نياز مطلق ، نيازمند است . در درگاه قيوم مستقل محض ‍ و غنى ، هيچ شاءنى از شئون قرآنى ذاتى او نبوده ، بلكه از شئون تبعى خداست .
بنابراين ، دوام قرآن در گرو دوام متكلم آن است كه براى مردم در كتابش رخ نموده است و بقاى آن در اختيار فرو فرستنده ى آن است انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (٢٨) پس ناچار قرآن كه تنها مرجع هميشگى براى مردم است ، بايد بر آورده كننده ى همه ى نيازها و مشكلات بشر باشد و به هر پرسش جديدى ، پاسخى نو بدهد.
تشبيه قرآن در بعضى از احاديث به خورشيد و ماه بدين جهت است كه قرآن چون چشمه اى جوشان و جويبارى پر آب است كه هر روز آب تازه از آن مى جوشد و معارف ناپيدايش آشكار مى گردد. پس همه ى موجودات جهان هستى هر لحظه از خداوند چيزى مى طلبند و او با فيض هميشگى خود نياز آن ها را بر طرف مى سازد.
جمع ميان سئوال مستمر و پاسخ متصل در اين آيه ى كريمه آمده است : بسئله من فى السموات و الاءرض كل يوم هو فى شاءن . (٣٠) به يقين فضل تو كم نمى شود و خزينه هايت كاستى نمى يابد، بلكه سرشارتر مى شود؛ فان فضلك لا يغيض و ان خزائنك لاتنقص بل تفيض . (٣٢) بر پايه اين حديث ، قرآن در هر زمان تازه است ، نه اين كه فقط مثل سنگ راكد باشد، بلكه مانند چشمه ى جوشان همواره روان است . پس ، هر روز در منزلت جديدى است و شاءنى از آن با شاءن ديگرش تزاحم ندارد. زيرا مظهر تام گوينده ى خود است كه او نيز خودش است . پس ، از اين جهت مثال و نشانه اى كامل بر خداوند متعالى است .

فضيلت زمان ها و مكان هاى تحقق قرآن بى ترديد فضيلت اين كلام بلند مرتبه سبب برترى زمان و مكانى است كه قرآن در آن تحقق يافته است . از اين رو در شب مباركى فرود آمده است ، خير من اءلف شهر (٣٤)؛ در شرافت اين خانه همين بس كه به خداى پيراسته از هر زمان و مكان نسبت دارد؛ طهرا بيتى للطائفين و العاكفين و الركع السجود . (٣٦) اين امر، دروغ نگفتن و خيانت نكردن در امانت ، فقط درباره ى معراج نيست ، همان گونه كه بيش تر پيامبران با همين زبان با مردم سخن مى گفتند؛ انى لكم رسول اءمين * فاتقوا الله و اءطيعون . (٣٨) چون آن چه را انسان غايب نمى بيند، فرد شاهد مى نگرد و آن چه را ديگران نمى شنوند، رسول آن را مى شنود، پس در آن چه پيامبر آشكارا ديده ، آن را به مردم خبر داده است ، مراء و جدل از جانب كسى كه چيزى نديده و نشنيده ، جايز نيست .
اين مطلب از سخن حضرت رضا عليه السلام استفاده مى شود : جدل درباره ى كتاب خداوند كفر است ؛ المراء فى كتاب الله كفر. (٤٠)

ياد سپارى : قرآن مجمع علوم فراوان با نگاهى به قرآن در مى يابيم كه علوم فراوانى در آن نهفته است كه اين جا مجال بحث از آن ها نيست . چون هدف اين نوشته ، بررسى روايات رضوى است كه هزاران سلام و درود بر گوينده اش باد. افزون بر آن كه پيش از اين ، با توانمندى اندك و ناچيز خود، رساله ى ديگرى در خصوص اين علوم قرآنى نوشته ايم . (٤٢) آيا مى دانيد سبيل الله چيست و چه كسى سبيل و صراط و طريق خداوند است ؟ من صراط الله هستم ؛ كسى كه با طاعت خداوند در آن راه نپيمايد، در آتش دوزخ سرازير گردد، من سبيل خدايم كه خداوند براى پيروى پس ‍ از پيامبرش مرا نصب كرد، من قسمت كننده ى بهشت و دوزخم ، من حجت خداوند بزرگ بر بدكاران و نيكوكارانم ، من نور الاءنوار هستم .
پس ، از خواب غفلت بيدار شويد و پيش از آن كه مرگ فرا رسد، به عمل كردن بشتابيد؛ اءفتدرون الاستكبار ما هو؟ هو ترك الطاعة لمن اءمروا بطاعته ، و الترفع على من ندبوا الى متابعته ، و القران ينطق من هذا عن كثير ان تدبره متدبر، و اعلموا - اءيها المؤ منون - ان الله عز و جل قال : ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كاءنهم بنيان مرصوص (٤٤) آرى ، حضرت على عليه السلام جان نفيس خويش را صراط و سبيل خدا مى نامد؛ يعنى صراط علمى همان دين خداست و صراط عينى حقيقى همان امام معصوم عليه السلام است ، همچنين است عناوين ديگر مانند ترازوى عدل و قسط كه در ساير روايات آمده است .

ديدگاه حكيمان و فيلسوفان درباره ى حقيقت انسان فيلسوفان انسان را نوع اخير و حكيمان او را نوع متوسط مى دانند. زيرا در حركت جوهرى ، حركت و مسافت و متحرك در خارج يكى است ، گر چه از جهت تحليل ذهنى ، هر يك از ديگرى جداست و انسان نيز نزد عموم فلاسفه نوع اخير است ، ليكن از نظر حكمت متعاليه انسان نوع متوسطى است كه در زير مجموعه ى آن ، انواع حقيقى بسيارى يافت مى شود.
بنابراين ، نفس چون ماده اى براى كمالات وجودى انسان است . سپس ، اين كمالات در نفس رسوخ كرده ، ملكه مى شود، به گونه اى كه نفس توسط آن كمالات ، صورت خاصى مى گيرد و حقيقتا خود آن مى گردد؛ هر چند پيش ‍ از اين ، كمالات به شكل قوه و استعداد در آن وجود داشته است .
انسان به تمام ذات و وجودش به سمت خداوند در حركت است و سرانجام به ديدار او بار مى يابد؛ يا اءيها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه . (٤٦) اگر از صراط مستقيم دور گردد و به كژى گرايد، خودش ‍ راه ضلالت و گمراهى مى شود و هيزم آتش مى گردد و جلال قهر و خشم پروردگارش را مى نگرد؛ خداوند سبحان سخن آنان را بيان مى كند كه از مكانى دور فرياد مى زنند : ربنا اءبصرنا و سمعنا؛ (٤٨) چون از مشاهده ى جمال و رحمت الاهى ناتوان و نابينايند، هر چند جلال و قهر او را مى بينند جاى تدبر است .

ميزان حقايق امام ترازوى عدلى است كه عقايد و اخلاق و اعمال مردم را با آن مى سنجند. از آنجا كه قرآن صراط مستقيمى است كه سالك در آن طى مسير مى كند، پس هنگامى كه آن را شايسته بخواند و همه ى آياتش را بشناسد و آن ها را باور و به آن ها عمل كند و از حق آن چيزى نكاهد، چنين سالكى خود صراط مستقيم و ترازوى عدل و قسط مى گردد، كه عقايد و اخلاق و اعمال مردم را با ترازوى عقيده ى صحيح و خلق نيكو و اعمال شايسته ى او مى سنجند.
بنابراين ، او نمونه ى كاملى از قرآن و معارف آن مى گردد. او قرآن عينى است در برابر قرآن علمى و از او جدايى ناپذير، همان گونه كه قرآن علمى هرگز از او جدا نيست .

همراهى قرآن و عترت معيت قرآن و عترت كه بر آن اتفاق نظر هست ، حقيقتى است كه طبق مراتب وجود خارجى درجاتى دارد. پس وجود طبيعى آن با كثرت و تعدد همراه است . قرآن وجودى دارد و عترت نيز وجود ديگرى همچنين است در عالم مثال ؛ با اين تفاوت كه در عالم مثال تزاحم مادى و تطارد عينى نيست و مرتبه ى سوم وجود آن دو در عالم عقل و تجرد محض ‍ است كه با وحدت همراه است قرآن و عترت بيش از يك وجود ندارد، هر چند بر پايه ى تجزيه و تحليل مفهومى يا ماهوى تغاير همچنان هست در ذهن دو وجود جداگانه براى آن ها مى توان تصور كرد.
شايد در سخن حضرت صادق عليه السلام نشانى از همين مطلب باشد كه در پاسخ پرسش مفضل بن عمر درباره ى صراط فرمود : صراط راهى است به سوى شناخت خداوند بزرگ ، و آن دوتاست : راهى در دنيا و راهى در آخرت ؛ صراط دنيا همان امامى است كه طاعت او واجب است ، هر كس در دنيا او را بشناسد و از هدايت او سود برد، از راهى گذشته است كه گذرگاه جهنم در آخرت است و كسى در دنيا او را نشناسد، گام هايش در صراط آخرت مى لغزد و در دوزخ جا مى گيرد؛ هو الطريق الى معرفة الله عز و جل ، و هما صراطان فى الدنيا و صراط فى الآخرة ، و اءما الصراط الذى فى الدنيا فهو الامام المفترض الطاعة ، من عرفه فى الدنيا و اقتدى بهداه مر على الصراط الذى هو جسر جهنم فى الآخرة ، و من يعرفه فى الدنيا زلت قدمه عن الصراط فى الآخرة ، فتردى فى نار جهنم . (٥٠)

هدايت الاهى اوصاف خداوند داراى دو نوع ذات و فعل است و هدايت يافتگى ، ذاتى اوست ؛ يعنى به هدايت كننده نيازى ندارد و صفت ذات اوست ، ولى هدايت گرى او نسبت به ديگران از صفات فعل اوست و هر صفت فعلى برگرفته از مقام فعل مستند به ذات است ، نه از خود ذات فعل خدا به سان واسطه اى ميان آن صفت و ذات اوست .
پس هدايت بايد مظهرى بيرونى داشته باشد كه همان فعل خداوند است و همان گونه كه قرآن كريم در دو اسم متهدى بنفسه و هاديا لغيره مظهر خداست ، انسان كامل معصوم و عالم به قرآن به محتواى آن نيز در دو اسم پيش گفته مظهر خداوند است .
شاهدش اين حديث حضرت رضا عليه السلام در باب امامت است : خداوند پيامبران و ائمه عليهم السلام را توفيق داد و آنچه را به ديگران نداده بود، از خزانه ى علم و حكمت خود به آنان عطا كرد. پس علم ايشان برتر از علم اهل زمانشان هست . چنان كه در قرآن آمده است ؛ آيا كسى كه به حق ره مى نمايد، شايسته ى پيروى است يا آن كه راه نمى يابد، جز آن كه به وسيله ى ديگرى هدايت شود؟ شما را چه شده است چگونه داورى مى كنيد؟ ان الاءنبياء و الاءئمة صلوات الله عليهم يوفقهم الله و يؤ تيهم من مخزون علمه و حكمه ما لا يؤ تيه غيرهم ، فيكون علمهم فوق علم اءهل الزمان فى قوله تعالى : اءفمن يهدى الى الحق اءحق اءن يتبع اءمن لا يهدى الا اءن فمالكم كيف تحكمون . (٥٢) پس ، بدون نياز به هدايت ديگران ، هدايت برگرفته از فعل خارجى معصوم عليه السلام است و او حقيقتا شايسته است كه هادى ديگران باشد.
بنابراين ، غير معصوم به هدايت معصوم نيازمند است ، چنانكه همه ى كتاب هايى كه انسان ها براى هدايت مردم به سوى حق و حقيقت نگاشته اند، به كتاب خداوند سبحان نياز دارد. چون قرآن مظهر خداوند هدايت يافته ى بالذات و هدايت گر ديگران است . پس قرآن عينى مانند علمى ، در اين دو اسم مظهر خداوند متعالى است .

شفا بخشى و بيمارى زايى قرآن حكيم قرآن مايه ى شفا و مرض است . رازش همان است كه گذشت . زيرا انسان كامل قرآن مجسم است ، چنان كه قرآن ، انسان كامل مدون است و شفا و مرض از صفات فعلى و برگرفته از مقام فعل خداوند سبحان است ، نه از مقام ذات . چون ذات او برتر از آن است كه منشاء صدور شفا و مرض باشد.
پس شدنى است كه يك فعل خارجى ، براى گروهى نور و روشنايى و براى گروه ديگرى گمراهى و نابينايى باشد يا براى عده اى شفا و براى عده ى ديگرى سبب بيمارى و مرض باشد و هيچ مانعى از جمع ميان آن دو روشنايى و گمراهى ، شفا و مرض ، دو امر متضاد در يك شى ء نيست . زيرا نسبت ها گوناگون است ؛ نسبت به بعضى شفا بخش و نسبت به بعض ديگر بيمارى زاست ؛ چنان كه درباره ى قرآن علمى آمده است كه نسبت به برخى نور و هدايت ، و براى برخى ديگر كورى و ضلالت است ، همچنين نسبت به قومى شفا بخش و براى قوم ديگر بيمارى زا و هلاكت آور است ؛ و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا (٥٤) قرآن عينى نيز چنين است ؛ يعنى انسان كامل معصوم براى عده اى از مردم ، مظهر جمال خداوند و براى عده اى ديگر مظهر جلال اوست . چنان كه حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد : امام ، از گناهان پاك و از عيوب پيراسته است ، داراى علم ويژه و حلم مخصوص است ، نظام و قوام دين و عزت مسلمانان و مايه ى خشم منافقان و نابودى كافران است ؛ الامام المطهر من الذنوب و المبراء عن العيوب ، المخصوص بالعلم ، الموسوم بالحلم ، نظام الدين و عز المسلمين و غيظ المنافقين و بوار الكافرين .
۱
قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام



آثار مشترك قرآن علمى و عينى برهان اشتراك قرآن علمى و قرآن عينى در آثار - چنان كه گذشت - اين است كه انسان كامل در حقيقت ، وجود بيرونى قرآن است . پس قرآن عينى همه ى آثار قرآن علمى را دارد و پيش از اين توضيح مختصرى گذشت و در آينده نيز قسمت ديگرى از آن خواهد آمد.

١. مظهر خداى بى همتا يكى از آثار مشترك قرآن علمى و عينى آن است كه قرآن علمى مظهرى علمى براى خداوند بى همتاست ؛ ليس كمثله شى ء. (٥٧)

پيوند امامت و ولايت بر پايه ى اين بيان جامع و كامل حضرت ، همه ى انسان ها از شناخت كنه انسان كامل معصوم عليه السلام عاجزند و در نتيجه از گزينش و انتصاب و انتخاب و توكل او - به گونه اى كه امامت از طريق وكالت باشد، نه ولايت - ناتوانند، بلكه امام معصوم عليه السلام چونان ستاره اى بلند مرتبه است كه دست ها را به آن راهى نيست ، چه رسد به اين كه او را برگزينند و مانند چراغى فروزان پيش روى مردم قرار دهند؛ بلكه اين خداوند سبحان است كه شخصا امام معصوم را چون مشعلى نورانى پيش روى مردم مى نهد.
گفتنى است : اين مشخصات و اوصاف ميان دو قرآن ، علمى و عينى ، به عبارت ديگر، ميان ثقلين ، مشترك است .

جهالت و انكار قرآن يكى ديگر از آثار مشترك قرآن علمى و عينى اين است كه منشاء انكار قرآن علمى و رويگردانى از آن و مقابله ى با آن ، جاهليت محض و از ساحت عقل و عدل دور بودن است ؛ اءفحكم الجاهلية يبغون و من اءحسن من الله حكما لقوم يوقنون (٥٩) زيرا عقل آن نيرويى است كه به او، خداوند رحمان عبادت شود و بهشت به چنگ آيد. پس آن چه وسيله ى پرستش خداوند نشود، هرگز عقل نيست ، بلكه سفاهت و نادانى است ؛ و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه . (٦١) پس ، منكر قرآن و رويگردان از آن و پرخاشگران ، نادان و بى خرد، و زندگانى او جاهليت ، و قلبش كانون تعصب باطل جاهلى است و مجالسى براى نزول آرامش و طماءنينه در آن نيست ، چنان كه با وجود طغيان جايى براى تقوا نمى ماند. چون تقوا عبوديت كامل و فروتنى در پيشگاه خداوند سبحان است ، در حالى كه طغيان همان ربوبيت باطل ، سركشى و استكبار در برابر خداوند متعالى است .
در روايت پيشين از حضرت رضا عليه السلام از جدشان حضرت على عليه السلام اين معنا گذشت :... آيا معناى استكبار را مى دانيد؟ استكبار ترك طاعت كسى است كه به اطاعتش امر، و تكبر ورزيدن نسبت به كسى است كه به پيروى از او دعوت شده اند؛ اءفتدرون الاستكبار ما هو؟ هو ترك الطاعة لمن اءمروا بطاعته و الترفع على من ندبوا الى متابعته . (٦٣)

تناسب مرگ و حيات انسان با استفاده از اين بيان رضوى در مى يابيم كه چنين مرگى جاهلى است ؛ از آنجا كه مرگ هر كسى با زندگى او تناسب دارد و مردن مردم چون زندگى آنان است . پس هنگامى كه مرگ كسى جاهلى باشد، زندگى اش نيز جاهلانه خواهد بود كه با مرگ جاهلى پايان پذيرفته است . چون زندگى عقلانى ، مرگ عقلانى را در پى دارد و هر كه از دنيا به باغى از باغ هاى بهشت برود، قطعا عاقل است . زيرا پروردگارش را عبادت و بهشت را كسب كرده است و هر كس چنين باشد، عاقل است . چون عقل آن نيروى درونى است كه به واسطه اش خداوند رحمان عبادت شود و بهشت به جنگ آيد.
آرى ، سبب مرگ جاهلى همان ظهور زندگى جاهلى است ، بايد زندگى او نيز حيات جاهلى باشد. سرش آن است كه وجود قرآن علمى و عينى سبب پيدايش حيات پاكيزه ى عقلانى است ؛ يا اءيها الذين امنوا استجيبوالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (٦٥)

عدم انفكاك قرآن عينى از قرآن علمى قرآن عينى در هيچ صفتى از صفات كمال از قرآن علمى جدا نمى شود. زيرا خواسته و دعوت قرآن عينى و علمى يكى است . از اين جهت ضمير فعل دعا در آيه ى : ... لله و للرسول اذا دعاكم (٦٧) زيرا چنين كسى نينديشيده ، توبه نكرده ، اسلام نياورده است تا اعمال پيشين او را بپوشاند و خداوند نيز از گناهان گذشته ى او در گذرد؛ بلكه هنگامى كه از قبرها بيرون آيند، اين جاهلان از گناهان آينده ى و گذشته ى خود آگاه مى شوند و يكى از بزرگ ترين گناهانش انكار امام عليه السلام است .

مظهريت تامه ى اسم مهيمن يكى از آثار مشترك قرآن علمى و عينى آن است كه هر دو مظهر تام اسم مهيمن خداوند هستند. زيرا مهيمن يكى از اوصاف كمالى قرآن كريم است ؛ الملك القدوس السلام المؤ من المهيمن (٦٩) هيمنه ى وجودى آن است كه مهيمن همه ى كمالاتى را كه در حوزه ى هيمنه و سيطره و نفوذ او است ، دارا باشد. چنان كه خداوند سبحان ذاتا نسبت به همه ى موجودات چنين است ؛ به گونه اى كه همه ى آن ها تحت سيطره و نفوذ اويند و قرآن كريم نيز بر همه ى كتاب هاى آسمانى هيمنه و سيطره دارد.
قرآن ، افزون بر تصديق و تاءكيد ديگر كتاب هاى آسمانى ، مهيمن بر آن ها و محيط بر معارف بلندى است كه در كتاب هاى ديگر نيامده است ، به گونه اى كه انسان متكامل ، به وسيله ى علم به مرتبه اى وجودى نمى رسد، مگر اين كه قرآن آن مرتبه را در بر دارد و اگر قرآن از جهت آن مرتبه ى وجودى ناقص ‍ باشد، پايان بخش كتب آسمانى و هرگز جاودانه نخواهد شد. چون طبق اين فرض ، يك مقام وجودى مى ماند كه قرآن از آن مقام تهى است و بدين جهت قدرت به آن را ندارد. پس ناچار بايد كتاب ديگرى بيايد كه حاوى آن مرتبه باشد، ولى با فرض پايان يافتن كتاب هاى آسمانى با قرآن ، آمدن كتاب ديگرى شدنى نيست .

احاطه ى بعضى از اسماى حسنا بر بعض ديگر از آن جهت كه قرآن بر كتب ديگر مهيمن است ، پس قرآن علمى مظهر تام خداوند سبحان است ، چنانكه اسم مهيمن نيز بر ساير اسامى جزئى احاطه دارد. زيرا بعضى از اسماى حسنا بر بعضى ديگر محيط است ، تا آنجا كه به مادر اسما كه به همه ى اسما احاطه دارد ام الاسماء، يعنى اسم الله برسد؛ هر چند بر پايه ى احتمال بعضى از اصحاب معرفت اسم الرحمن هم ام الاءسماء مى تواند باشد؛
قل ادعوا الله اءو الرحمن اءيا ما تدعوا فله الاءسماء الحسنى . (٧١) بعضى از محققان پس از اسم جامع خواندن الرحمن مانند الله ، چنين مى گويد : درست است كه از جهتى اسم الرحمن مانند الله جامع است ، اما چون اسم الرحمن در حيطه ى اسم الله است ، بايد ميان آن دو، نوعى دوگانگى رتبه اى باشد، وگرنه الرحمن در بسم الله الرحمن الرحيم پيرو اسم الله نيست . (٧٣)

شيوه هاى دعوت قرآن عينى و علمى يكى از مؤ يدهاى هيمنه و سيطره ى پيامبر خاتم و امامان معصوم عليهم السلام نسبت به پيامبران و اوصياى پيشين ، اقتداى انبيا در شب معراج در مسجد الاقصى به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و نيز اقتداى ساير اوليا به حضرت بقية الله - ارواحنا فداه - هنگام ظهور ايشان است . مطلب گواه بر آن است كه رتبه ى قرآن و كتاب عينى همطراز رتبه ى قرآن و كتاب علمى است ، پس همان گونه كه قرآن علمى و عينى در اصل وجود همتاى يكديگرند و از هم جدا نمى شوند، در مراتب گوناگون وجودى خود نيز همتاى يكديگر و تفكيك ناپذيرند.
بنابراين ، اگر از طريق دلالت مطابقه يكى از انواع سه گانه ى دلالت است كه در منطق از آن بحث مى شود صفت كمالى براى يكى از آن دو ثابت شد، از طريق التزام ، به ثبوت آن صفت براى ديگرى بايد حكم كرد؛ مثلا هنگامى كه ثابت شد قرآن علمى به اشكال گوناگونى چون حكمت و موعظه ى نيكو و جدال احسن مردم را به سوى خداوند فرا مى خواند، ثابت مى شود كه قرآن عينى نيز از چنين شيوه هايى بهره مى گيرد و همان گونه كه قرآن علمى درست ترين راه را به انسان مى نماياند، قرآن عينى و امام معصوم عليه السلام نيز انسان را به طريقه ى برتر كه پايدارترين راه ها و دستگيره ى با دوام كه محكم ترين دستگيره هاست ، هدايت مى كند.
اين مطلب از كلام حضرت رضا عليه السلام استفاده مى شود : به يقين امامت ، زمام دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مؤ منان است . امامت ، اساس اسلام بالنده و شاخه ى بلند آن است ... . امام حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مى داند و حدود الاهى را عملى مى سازد و از دين خدا دفاع مى كند و مردم را با حكمت و موعظه ى نيكو و حجت رسا، سوى خداوند فرا مى خواند؛ ان الامامة زمام الدين و نظام المسلمين و صلاح الدنيا و عز المؤ منين ، ان الامامة اءس الاسلام النامى و فرعه السامى ... .الامام يحل حلال الله و يحرم حرام الله و يقيم حدود الله و يذب عن دين الله يدعو الى سبيل ربه بالحكمة و الموعظة الحسنة و الحجة البالغة . (٧٥) و آنان از تحمل آن خوددارى كرده ، هراسناك شدند، اين امانت گاهى به ولايت و گاهى به قرآن تفسير مى شود.
در شاءن قرآن علمى آمده است لو اءنزلنا هذا القران على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله . (٧٧) يعنى كوه توانايى حمل قرآن علمى را ندارد، چنان كه قدرت تحمل ولايت قرآن عينى را نيز ندارد.
رواياتى از اين دست بسيار است كه انسان كامل معصوم عليه السلام و قرآن عينى است ، همان گونه كه قرآن ، امام علمى است . از اين رو هر يك ، مردم را به همتاى خود فرا مى خواند؛ يعنى قرآن به پذيرش امامت و امام و پيروى از او دعوت مى كند؛ اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الاءمر منكم (٧٩) و انما وليكم الله وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون . (٨١)

محكم و متشابه در قرآن علمى و عينى از آنجا كه امام عليه السلام قرآن مجسم ممثل است . در كلمات ايشان محكم و متشابه يافت مى شود. حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد : كسى كه متشابه قرآن را به محكم آن باز گرداند، به راه مستقيم هدايت گشته است ؛ من رد متشابه القرآن الى المحكمه ، هدى الى صراط مستقيم .
سپس مى افزايد : در خبرهاى ما نيز متشابهات و محكماتى هست ، مانند متشابهات و محكمات قرآن ؛ پس شما متشابهات آن را به محكمات آن اخبار برگردانيد و بدون توجه به محكمات ، از متشابهات پيروى نكنيد. زيرا در اين صورت گمراه خواهيد شد؛ ان فى اءخبارنا متشابها كمتشابه القرآن و محكما كمحكم القرآن ، فردوا متشابهها الى محكمها و لا تتبعوا متشابهها دون محكمها فتضلوا . (٨٣) پس آن چه از جانب خداوند نازل گرديده است ، برهان و دليل روشنى است كه ابهام و پوشيدگى ندارد، نورى است كه به هيچ وجه تاريكى در آن راه ندارد و در هيچ مرتبه اى از مراتب نزولش ‍ مجالى براى خفا و ظلمت نيست .
فى صحف مكرمة * مرفوعة مطهرة * باءيدى سفرة * كرام بررة . (٨٥) نخستين انسان داراى فراست ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و پس ‍ از ايشان امير المؤ منين عليه السلام سپس حسن و حسين و امامانى از فرزندان حين عليه السلام تا روز قيامت ؛ و ما من مؤ من الا و له فراسة بنور الله على قدر ايمانه و مبلغ استبصاره و علمه ، و قد جمع الله للاءئمة منا، ما فرقه فى جميع المؤ منين و قال عز و جل فى محكم كتابه : ان فى ذلك ... فاءول المتوسمين رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ، ثم اءمير المؤ منين عليه السلام من بعده ، ثم الحسن و الحسين و الاءئمة من ولد الحسين عليه السلام الى يوم القيامة .
در اين هنگام ماءمون به ايشان نگاه كرد و گفت : اى ابا الحسن ! از آن چه خداوند براى شما اهل بيت قرار داده است ، بيش تر براى ما سخن بگو. حضرت رضا عليه السلام فرمود : خداوند والا بر روح مقدس و پاكش كه از نوع فرشتگان نبوده ، تا كنون با كسى جز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز همراه نبوده است ، به ما توانايى و نيرو مى بخشد والا چون ستونى از نور است ؛ ان الله عز و جل قد اءيدنا بروح منه مقدسة مطهرة ليست بملك لم تكن مع اءحد ممن مضى الا مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و هى مع الاءئمة منا تسددهم و توفقهم و هو عمود من نور بيننا و بين الله عز و جل . (٨٧)

استفاضه ى هر امامى از امام پيشين با نگاه در سلسله ى نظام فاعلى و نظام غايى در مى يابيم كه حلقه هاى نظام فاعلى در قوس نزول و نيز حلقه هاى نظام غايى در قوس صعود، پشت سر يكديگر هستند؛ به گونه اى كه بعضى بالاى ديگرى است . حلقه ى پسين از حلقه ى پيشين خود فيض مى گيرد و حلقه ى پيشين بر حلقه ى پسين فيض ‍ مى رساند. بنابراين ، جاى شگفتى نيست كه بعضى از مراتب وجود امام عليه السلام به بعضى ديگر نيازمند باشد، چنان كه ستون نورى نيز چنين است .
پس ، اگر امام عليه السلام با وجود عنصرى خويش از امرى آگاهى نداشته باشد، از باطن وجود خود در خصوص آن امر بهره مى برد، همان گونه كه در غير امام عليه السلام از مجردات نيز چنين است . امام عليه السلام در وجود عنصرى خلاصه نمى شود تا جهل در اين مرتبه سبب جهل مطلق ايشان گردد. زيرا ستون نورى نيز چنين است و گر چه امام در تمامى مراتب وجودى خويش نور است ، اما از شائبه ى جهل نيز خالى نيست . چون مراتب نازله ى امام نسبت به مراتب عاليه جاهل است ؛ هر چند اين حقيقت نورانى معصوم ، از خطا و جهل و غيبت و... در امان است .
آن تسديد و توفيق و مصونيت به گونه ى حال نيست كه گاهى نابود شود و گاهى باز گردد، بلكه چونان ملكه و هميشه براى او حاضر است . از اين رو ميان امام عليه السلام و خداوند سبحان حجابى نيست . زيرا ميان آن ستون نورى منور آن ، خداوند سبحان ، پرده اى نيست .
بنابراين ، ميان امام عليه السلام و عالم بيرون نيز حجابى نيست . چون هر چيزى براى آن ستون نورى آشكار است و به اذن خداوند هر چيزى به سبب آن ستون نورى براى ايشان روشن مى شود و بدين سان غيب براى امام عليه السلام شهود مى گردد.
گواه اين مدعا سخن حضرت رضا عليه السلام به ابن هذاب است ؛ اگر تو را آگاه سازم كه در اين چند روزه ، يكى از بستگان تو مى ميرد، آيا سخن مرا مى پذيرى ؟ ان اءنا اءخبرتك اءنك ستبتلى فى هذه بذى رحم لك لكنت مصدقا لى ؟ ابن هذاب گفت : نه ! زيرا تنها خداوند است كه از غيب خبر دارد.
حضرت فرمودند : آيا خداوند متعالى نفرموده است : عالم الغيب فلا يظهر على غيبه اءحدا * الا من ارتضى من رسول . (٨٩)

چگونگى آگاهى امام از غيب تقسيم موجودات به غيب و شهادت يك تقسيم بندى نسبى است ، نه نفسى . زيرا موجودى كه مجرد و از عالم طبيعت پنهان است ، براى خود و علت هاى عالى خودش مشهود است و معناى عالم به غيب و شهادت بودن خدا، ارشاد به نفى هر گونه غيب براى اوست . چون علم همان شهود است و شهود با غيب جمع نمى شود.
پس بدين معنا نيست كه غيبى هست و با وجود غيب بودنش براى خداوند سبحان معلوم است . هر آن چه براى ما غيب است ، در پيشگاه خداوند شهود و علم است .
بنابراين ، اگر آن ستون نورى كه با خداوند عالم غيب و شهادت پيوند خورده است ، همراه امام معصوم و سبب سداد و توفيق ايشان است ، پس ‍ امام نيز از غيب آگاه است ؛ اما نه به شكل ذاتى و اصيل ، بلكه به گونه ى عرضى و تبعى ، و اين آگاهى هم فقط در خصوص آن چيزى است كه از سوى خداوند در جهان آشكار مى گردد، نه آن غيب محضى كه تاكنون ظهور نيافته است و هرگز ظاهر نخواهد شد و خداوند آن را فقط براى خود برگزيده است . زيرا اين امر غيب محض از عالم است ، چنان كه از مورد بحث نيز بيرون است .
حضرت رضا عليه السلام با اشاره به اين ستون نورى ، مى فرمايد : امامان دانشمندان ، بردباران و راستگويان و نيكو دريافت كنندگان حقايق و سخن گفته شدگان هستند؛
الاءئمة علماء حلماء صادقون مفهمون محدثون . (٩١) مراد از چشم در اين جا چشم هايى نيست كه اجسام و رنگ ها را مى بيند، بلكه چشمانى است كه در سينه ها جاى دارد و آيات الاهى و برتر از آن ها را مى نگرد.
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد : ديدگان ، خداوند را هرگز را فراموش ‍ نمى بينند، اما قلب ها با نيروى حقيقت ايمان او را درك مى كنند؛ لا تدركه العيون بمشاهدة العيان ، و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان . (٩٣)

قداست چشمان حق بين راز پاكى اين ديدگان از پليدى شيطان ، اخلاص آن هاست . زيرا اين چشمان ، همان قلوب شيفته و خاضع و خالص شده براى خداوند است و بر پايه ى اعتراف شيطان ، او از اغواى مخلصان و گمراه كردن آنان و نيز چيره شدن بر ايشان ناتوان است ؛ به گونه اى كه شرور و وسوسه ها و دسيسه ها و ريسمان ها و شريكان او توان دسترسى به مقام آن ها را ندارند. چون برترين جايگاه شيطان ، تجرد خيالى و وهمى است و در تجرد عقلى تام هيچ پايگاهى ندارد.
او از مراد مخلص آگاهى ندارد تا بتواند وى را بفريبد و در كار او دسيسه كند. بنده اى كه خداوند او را براى خود خالص گردانيده است ، همه ى سرمايه ها و زينت هاى شيطانى را رها مى كند و در نتيجه ، شيطان را در علم و عمل او بهره اى نيست .
به كمك اين ستون نورى سداد آور و توفيق بخش است كه امام معصوم عليه السلام از ايمان و نفاق پنهان در سينه ها آگاه مى شود. زيرا به واسطه ى آن نور، باطن چون ظاهر براى او آشكار مى گردد، بدون آن كه حجابى در كار باشد.
از اين رو حضرت رضا عليه السلام در نامه اى براى بعضى از يارانش چنين نوشت :
هنگامى كه مردم را مى بينيم ، آن ها را با حقيقت ايمان يا حقيقت نفاق مى شناسيم ؛ اءنا لنعرف الرجل اذا راءيناه بحقيقة الايمان و حقيقة النفاق . (٩٥)

ناتوانى دنيا از فريب دادن امام عليه السلام بر پايه ى اين حديث شريف دنيا نسبت به غير امام مانند گردوى نا شكافته است و غير امام به باطن آن آگاه نيست ؛ در حالى كه نسبت به امام عليه السلام چون گردوى شكافته شده است كه شكافنده ى دانه ها و هسته ها آن را دو نيم كرده است ، بدين سان از درون آن آگاه است ؛ چنان كه از پوست و خطوط و نقش هاى ظاهر آن با خبر است . بنابراين ، دنيايى كه مردم را گول مى زند، امام عليه السلام را نمى تواند فريب دهد.
افزون بر اين ، نكات زير از كلام نورانى حضرت استفاده مى شود : ١. همت و تلاش در جهت ياد گيرى . ٢. نگاشتن علم . ٣. نگهدارى و ضبط مطالبى كه به امامت و علم امام عليه السلام و احاطه ى علمى ايشان به كل دنيا و مخفى نبودن چيزى از دنيا از علم ايشان ، بر مى گردد.
اين حديث يكى از احاديث نورانى و ممتاز در زمينه ى تشويق به علم آموزى و نوشتن حديث و شناخت شاءن امام عليه السلام است . زيرا رويت ظهور دارد در اهتمام حضرت رضا عليه السلام به نگهدارى حديث بر پوست ، تا از پارگى و كهنگى در امان باشد. زيرا چرم محفوظ تر است نسبت به كاغذ، كه زودتر فاسد مى شود و كهنگى به سراغ آن مى آيد و خاك آلود مى گردد و اثر مكتوب بر آن ، زودتر پاك مى شود.

بى نيازى امام از ذكر سند در نقل گفتار هنگامى كه روشن شد ميان امام معصوم عليه السلام و خداوند سبحان ستونى از نور است ، پيام اين روايت امام باقر عليه السلام نيز آشكار مى شود : كسى كه ما اهل بيت را دروغگو بخواند و بر ما دروغ ببندد، دروغگوترين افراد نسبت به خداوند و رسول اوست . زيرا هنگام تكذيب ما يا دروغ بستن بر ما، در حقيقت خدا و رسولش را دروغگو مى شمارد. چون ما از سوى خداوند بزرگ و رسول او سخن مى گوييم ؛ ما اءحد اءكذب على الله و على رسوله ممن كذبنا اءهل البيت و كذب علينا؛ لاءنه اذا كذبنا اءو كذب علينا فقد كذب الله و رسوله ؛ لاءنا انما نحدث عن الله تبارك و تعالى و عن رسوله . (٩٧) راز مطلب در آن است كه امام معصوم مى بيند و مى شنود آن چه را رسول خدا مى شنود و مى بيند، جز اين كه او پيامبر نيست .
حضرت على عليه السلام مى فرمايد : در آن هنگامى كه وحى بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نازل گرديد، صداى ناله ى شيطان را شنيدم . به پيامبر گفتم : اى رسول خدا! اين صداى ناله چيست ؟ حضرت پاسخ دادند : اين شيطان است كه از عبادت بندگان براى خودش نااميد شده است . اى على ، آن چه را من مى شنوم ، تو نيز مى شنوى و آنچه را من مى بينم ، تو نيز مى بينى ، جز اين كه تو پيامبر نيستى ، اما وزير و ياورم هستى و بى ترديد تو بر خير و نيكى استوارى ... ؛ و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحى عليه . فقلت : يا رسول الله ما هذه الرنة ؟ فقال صلى الله عليه و آله و سلم : هذا الشيطان قد اءيس من عبادته ، انك تسمع ما اءسمع وترى ما اءرى ، الا اءنك لست بنبى و لكنك لوزير و انك لعلى خير... . (٩٩) سر مطلب در اين است كه آن ستون نورى ، به واسطه ى كسى استوار گرديده كه خود نور آسمان ها و زمين است و نيز آن ستون با كسى ارتباط دارد كه به اندازه ى مثقال ذره اى در آسمان و زمين از علمش پوشيده نيست و به كسى متصل است كه فراموش كار نيست ، آن ستون به كسى نسبت دارد كه چرت و خواب او را فرا نمى گيرد؛ چنان كه قرآن علمى نيز چنين است ، با آن كه موجودى ممكن و افاضه اى است از سوى خداى بزرگ .
پس اگر اين ستون نورى پيراسته از پليدى جهل و چرك غفلت و امثال آن ، پشتيبان و ياور امام معصوم عليه السلام باشد، نبايد ميان خواب و بيدارى انسان كامل معصوم تفاوتى باشد. چشم ظاهرى او مى خوابد، ولى چشم باطنى ايشان كه شبيه چشمان مردم نيست ، به خواب نمى رود و اين همان اصلى است كه بسيارى از فروع بحث پيشين بر آن استوار است .
برخى از اين فروع ، فرموده ى حضرت رضا عليه السلام به دانشمندان و متكلمان كوفه است كه نزد ايشان حاضر بودند؛ مى خواهم از نفس خود بهره اى به شما برسانم چنان كه براى اهل بصره چنين كردم ، به درستى كه خداوند مرا به هر كتابى كه فرو فرستاده ، آگاه ساخته است ؛ انى اءريد اءن اءجعل لكم حظا من نفسى ، كما جعلت لاءهل البصرة و ان الله قد اءعلمنى بكل كتاب اءنزله ... . (١٠١)

فقدان عصمت و آسيب ديدگى اسلام بسنده كردن به يكى از دو قرآن علمى و عينى بدون احساس نياز به ديگرى ، از توهم مصون نبودن ثقل متروك ناشى مى شود؛ مثلا منشاء اعتقاد به كفايت قرآن علمى توهم معصوم نبودن عترت از خطا در علم و گناه در عمل است و نيز ريشه ى اعتقاد به كفايت قرآن عينى و عترت نيز پندار معصوم نبودن قرآن علمى از آلودگى تحريف و پليدى تغيير است .
همان گونه كه اعتقاد به معصوم نبودن عترت طاهره عليهم السلام شكافى جبران ناپذير در اسلام پديد مى آورد، اعتقاد به معصوم نبودن قرآن علمى از تحريف نيز چنين است و خسارتى جبران ناپذير به بار مى آورد.
محققان اماميه از اين امر بيزارند. زيرا خداوندى كه در حق قرآن علمى مى فرمايد : انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (١٠٣)، از اين اعتقاد به عدم عصمت قرآن علمى و عينى بيزار است و همچنين است رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه در حق هر دو قرآن علمى و عينى مى فرمايد : انى تارك فيكم الثقلين .
۲
قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام



عدم افتراق اماميه ميان قرآن و عترت اماميه - تنها فرقه ى ناجيه - بر اين اعتقادند كه قرآن و عترت از سوى پروردگار ماست ، به هر دو ايمان مى آوريم و ميان اين دو جدايى نمى اندازيم . چون هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا زمانى كه دوباره در كنار حوض نزد پيامبر خدا باز گردند كه آن دو را در امت خود وا گذاشته است .
افراط در حق عترت عين تفريط در حق قرآن است و سبب محروميت جوامع بشرى ، حتى حوزه هاى علميه از علوم قرآن مى شود. زيرا اعتقاد به حجيت نداشتن ظاهر قرآن به دليل تحريف ، سبب مى گردد كه قرآن محو درس و بحث مدارس معتبر نبوده ، از حوزه ى تحليل و تفسير بيرون شود.
چنان كه افراط در حق قرآن نيز عين تفريط در حق عترت طاهره عليهم السلام است و سبب محروميت امت اسلامى از زعامت و هدايت و حكومت و ارشاد و راهنمايى ايشان مى گردد. زيرا اعتقاد به معصوم نبودن ايشان سبب مى شود سيرت و سنت آنان كه همان سيرت و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است ، الگو و اسوه ى امت اسلامى نباشد و بدين جا مى انجامد كه عترت طاهره و ساير مردم با يكديگر مساوى اند؛ در حالى كه حضرت رضا عليه السلام فرمود : ما بزرگان دنيا و واليان زمين هستيم ؛ نحن سادة فى الدنيا و ملوك فى الاءرض . (١٠٦) پس خاك كجا و افلاك كجا؟

ائمه عليهم السلام مجارى فيض خداوند ائمه عليهم السلام مجارى فيض خداوند و واسطه هاى لطف اويند؛ همه ى موجودات آفريده ى خداوند هستى بخش هستند، جز اين كه قبول فيض از ناحيه ى بعضى از موجودات در گرو سبقت فيض ديگرى است ، بدون آن كه به افاضه ى خداوند ارتباطى داشته باشد. چون پذيرش و دريافت فيض بر خلاف رسانى مقيد است به حالات و اوصاف گيرنده ى فيض بستگى دارد.
از اين رو ائمه عليهم السلام دست پرورده ى بدون واسطه ى خداوندند و مردم پرورش يافته ى با واسطه ى او. پس شدنى نيست مردم از خداوند سبحان فيضى دريافت كنند، مگر به واسطه ى ائمه عليهم السلام ؛ نه بدين معنا كه خداوند بدون وساطت ايشان قدرت بر افاضه ندارد و بدون ايشان ، قدرت بر فيض رسانى از ناحيه ى خداوند محدود مى شود. ميان اين دو امر فيض رسانى خداوند با وساطت ائمه عليهم السلام و قدرت نداشتن خداوند بر فيض رسانى بدون وساطت ايشان بسيار تفاوت است .
از آنجا كه ائمه عليهم السلام واسطه ى فيض مردم هستند، اطاعت ايشان بر مردم واجب است . حضرت رضا عليه السلام در پاسخ كسى كه از ايشان پرسيد : آيا اطاعت شما واجب است ؟ فرمود : آرى . آيا مانند اطاعت على بن ابى طالب عليه السلام واجب است ؟ حضرت فرمود : آرى . (١٠٨) به ائمه عليهم السلام چنين فرمودند : مراد از جبال و عاملان ثبات ، اوصيا هستند؛ الاءوصياء. (١١٠) اگر ائمه عليهم السلام از خطا معصوم و از گناه مصون نبودند، هيچ گاه كوه استوار نبوده ، قدرت بر راست كردن كژى پشت دين و نابود كردن لرزش ‍ اركان آن را نداشتند. چون همه ى اين امور در گرو داشتن عصمت است .

يك حقيقت نورانى اگر امام يك مساءله ى علمى را نداند يا در امرى علمى دچار لغزش شود يا در يك حكم الاهى دچار سهو شده يا وحى آسمانى را فراموش كند يا از طريق وساوس نفسانى آن وحى را تفسير كند - معاذ الله - قطعا در اين موارد از قرآنى كه مصون از اين امور است ، جدا خواهد شد. در صورتى كه پيامبر صادق مصدق و امين بر وحى خداوند، آشكارا خبر داده است كه هرگز اين دو عترت و قرآن از يكديگر جدا نمى شوند... .
چنان كه نظريه ى مردود و ساختگى درباره ى تحريف قرآن ، به جدايى قرآن از عترتى حكم مى كند كه از هر جهت مصون و معصوم است .
خداوند تمسك تام به هر دو را به ما روزى فرمايد و هيچ گاه ميان ما و آن دو جدايى نيفكند و به ما توفيق دهد كه ميان هيچ يك از اين بزرگان و سروران دين جدايى نيندازيم . چون ايشان از يك حقيقت نورانى هستند.
حضرت رضا عليه السلام به ابن اءبى سعيد مكارى مى فرمايد : گزارش رسيده كه تو نيز ادعاى پدرت را در سر مى پرورانى ! تو را چه مى شود؟ خداوند نور تو را خاموش كند و فقر را در خانه ات آورد! آيا نمى دانى كه خداوند به عمران وحى كرد كه من پسرى به تو عطا مى كنم و مريم را به او بخشيد و به مريم عيسى را عطا فرمود؛ پس عيسى از مريم است و مريم از عيسى و مريم و عيسى يك چيزند. من نيز از پدرم و پدرم از من است و من و پدرم يك چيز هستيم ؛ اءبلغ من قدرك اءن تدعى ما ادعى اءبوك ؟ ما لك اءطفاء الله نورك اءدخل الفقر بيتك ، اءما علمت اءن الله اءوحى الى عمران عليه السلام : اءنى واهب لك ذكرا، فوهب له مريم و وهب لمريم عيسى فعيسى من مريم و مريم من عيسى و مريم و عيسى شى ء واحد، و اءنا من اءبى و اءبى منى و اءنا و اءبى شى ء واحد . (١١٢) از آن جا كه ملاك اتحاد، خلوص ايشان براى خداى يگانه ى قهار و نيز فناى ايشان در پيشگاه خداوند سبحان است ، بعضى از ايشان از بعض ديگر است و كلام هر يك از ايشان همان كلام ديگرى است و سخن همه ى آن ها سخن آفريننده و معلم ايشان يعنى خداى متعالى است .
هشام و حماد و غير آن ها از ابا عبدالله عليه السلام چنين نقل كرده اند : حديث من حديث پدرم و حديث او حديث جدم و حديث او حديث حسين و حديث او حديث حسن و حديث او حديث امير المؤ منين عليه السلام و حديث او حديث رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و حديث او سخن خداى بزرگ است ؛ حديثى حديث اءبى و حديث اءبى حديث جدى و حديث جدى حديث الحسين ، و حديث الحسين حديث الحسن و حديث الحسن حديث امير المؤ منين و حديث امير المؤ منين عليه السلام حديث رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و حديث رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قول الله عز و جل . (١١٤) و كسى كه حكم كثرت بر او غلبه كند و ايشان چون انوار متعدد بنگرد، او مى گويد : تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض . (١١٦) حضرت رضا عليه السلام شب ها در بستر خواب ، مقدار زيادى قرآن مى خواند و هنگامى كه به آيات يادآور بهشت يا جهنم مى رسيد، بسيار مى گريست و از خداوند بهشت را مسئلت مى كرد و از آتش دوزخ به او پناه مى برد. (١١٨) و كتاب فصلت اياته قرانا عربيا لقوم يعلمون (١٢٠)

معناى غير ذى عوج بودن قرآن نبودن كژى در قرآن بدين معناست كه قرآن از جهت لفظ و معنا صراط مستقيم است و منحرف كردن آن نيز شدنى نيست . چون تعبير غير ذى عوج مانند تعبير غير ذى زرع است ؛ يعنى با توجه به اقسام زمين كه داير و باير و موات و غير ذى زرع است و داير كشت پذير است و در آن زراعت مى شود. دومى نيز چنين است ، ولى زراعتى در آن نيست و سومى اصلا قابليت زراعت را ندارد و بايد اصلاح شود و چهارمى نيز چنين است ، به گونه اى كه شدنى نيست آن زمين را تغيير داد و اصلاح صنعتى در آن بى اثر است .
بنابراين ، شباهت قرآن به چنين زمينى از آن جهت است كه اساسا تحريف ناپذير است و هيچ تلاشى در كژ ساختن آن ثمر بخش نيست ؛ نه تنها اكنون ، بلكه در هيچ زمانى لباس تحريف بر تن نمى كند.
همچنين از آنجا كه قرآن به زبان عربى غير ذى عوج است ، بايد بر قواعد آن اطلاع كامل يافت تا نخست لفظ آن را فهميد، سپس به معنايش رسيد. گاهى خداوند اين زبان را به غير ذى عوج مى ستايد و گاهى به عربى مبين . بدين معنا كه زبان قرآن همه ى زبان ها را بيان مى كند، با آن كه زبان هاى ديگر از تفسير او ناتوانند. زبان قرآن روشنگر هر زبانى است ، ولى زبانى برتر از آن نيست كه روشنگر قرآن باشد. پس ، اين زبان خصوصيتى دارد كه در غير آن يافت نمى شود؛ لسان الذى يلحدون اليه اءعجمى و هذا لسان عربى مبين . (١٢٢) به خداوندى پناهنده شو كه جز او پناهگاهى نيست ؛ و لن اءجد من دونه ملتحدا (١٢٤)

آداب تلاوت قرآن يكى از آداب تلاوت پناه بردن به خداوند است در حال قرائت ؛ نه تنها در شروع آن ، بلكه از آغاز تا پايان ، يكى ديگر از آداب تلاوت ترتيل است ؛ و رتل القران ترتيلا (١٢٦) و اءفلم يدبروا القول اءم جاءهم ما لم ياءت اباءهم الاءولين (١٢٨) و اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها (١٣٠)؛ آن چه از كتاب مكنون از اجنبى پوشيده است ، براى انسان پيراسته از هر آلودگى نيل پذير است و آن كتاب مكنون نيز ظرف اين قرآن كريم و محيط به آن و باطن آن و معنا و مقصد آن است و براى حواس فهم پذير نيست .

اهل بيت عليهم السلام تنها عارفان به كنه قرآن خداوند متعالى پس از بيان اين شرط مهم ، دارندگان اين شرط را نام مى برد؛ انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا (١٣٢) مقتضاى حصر در : لا يمسه الا المطهرون (١٣٤) بابى ويژه تنظيم شده است - و بى ترديد اهل بيت عليهم السلام به ظاهر و باطن قرآن عالمند و كسى غير از اوصيا، همه ى قرآن را جمع نكرده است .
بنابراين ، كسى كه از هر جهت پاك باشد - خالص ترين آن ، طهارت از رؤ يت اخلاص است - و كسى كه از اين مرتبه والاى طهارت برخوردار شود و جزو بندگان مخلص خداوند باشد به رستگارى رسيده است . پس ‍ چنين كسى شايسته است كه به كتاب مكنون عالم گردد و نيز كسى كه از هر جهت طاهر نگرديده ، بلكه صرفا از بعضى جهات پاك است ، فقط به اندازه ى طهارت خود به قرآن عالم است .
چون رسيدن به كنه قرآن مشروط به طهارت كامل است كه از آن به عصمت تعبير مى شود و تنها عترت طاهره اند كه به عصمت الاهى معصومند. از اين رو خداوند سبحان ، رسول خود را مبين و مفسر قرآن قرار داد؛ و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم . (١٣٦) چه مى فرماييد؟ حضرت فرمودند : واى بر تو اى على ! تقوا پيشه كن و زشتى ها را به پيامبران نسبت نده و كتاب خداوند بزرگ را با راءى خود تاءويل مكن . خداى والا مى فرمايد : و ما يعلم تاءويله الا الله و الراسخون فى العلم ... (١٣٨)

تشويق الاهى به تحصيل طهارت حاصل سخن اين كه ، قرآن از صحف مطهره است ؛ فى صحف مكرمة * مرفوعة مطهرة * (١٤٠) و گذشت كه شناخت هر چيز از سنخ همان چيز است ، پس شناخت صحيفه ى مطهره قرآن ناگزير بايد از قيد وهم و آلودگى خيال و زنگار غفلت پاك باشد.
روشن است كه اهل توهم و تخيل و مبتلايان به زنگار غفلت به شناخت پاك دسترسى ندارند و خداوند متعالى پس از معرفى پاكان - عترت و معصوم عليهم السلام - مردم را به تحصيل طهارت تشويق فرموده است ؛ ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين (١٤٢) چون حكم به محبوبيت انسانى كه خود را براى خدا سبحان پاك كرده است ، در حقيقت تشويق مردم به دست آوردن ملاك محبت است در حقيقت ، ملاك محبت چيزى جز طهارت نيست و خداوند سبحان راه هاى دستيابى به طهارت را بيان فرموده است .

راه هاى تحصيل طهارت ١. انفاق در راه خداوند؛ خذ من اءموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها . (١٤٤) ٣. وضو و تيمم براى اعمالى كه مشروط به طهارت است و ان كنتم مرضى اءو على سفر اءو چاء اءحد منكم من الغائط اءو لمستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا... و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم ... . (١٤٦) و نيز آيات ديگرى كه اساس طهارت را عبادت و بندگى خداوند سبحان در خصوص اوامر و نواهى او نام مى برد. از اين رو، هر كس عابدترين و مطيع ترين انسان ها در پيشگاه خداوند باشد، مطهرترين و نيكوترين آنان است و نصيب و بهره ى او نيز از صحف مطهره فراوان تر است .
در مقابل ، كسى كه بر پايه ى استكبار، از عبادت خداوند خوددارى كند، در گمراهى مستى طبيعت ، آلوده به چرك و طغيان و پليدى فتنه و سرگردانى است . پس به سبب نداشتن شرط شناخت و طهارت به هيچ وجه بهره اى از آن صحف مطهره ندارد. چون خداوند مى فرمايد : ... و من يرد الله فتنته فلن تملك له من الله شيئا اءولئك الذين لم يرد الله اءن يطهر قلوبهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم . (١٤٨) چون متعلق تطهير، قلب ها و باطن اين افراد است ، نه بدن ها و ظواهر آنان .
همچنين خداوند سبحان از طريق اراده ى تشريعى عمومى خواسته است كه همه ى بندگان از حضيض پستى عالم طبيعت بالا آمده ، به فرا طبيعت پرواز كنند.
بدين جهت آنان را به امور عبادى مكلف فرموده تا به سوى خداوند كه كمال محض است ، تقرب جويند و به سوى او بالا روند؛ صعودى كه ويژه ى گروه خاصى نيست ، بلكه به همه ى بندگان در همه ى زمان ها و مكان ها، از طريق اذن تشريعى عمومى ، اجازه ى تكامل داده شده است ، جز اين كه خداى متعالى مساجد و مشاهد مشرفه را خاص نه هاى خاصى قرار داده است و تكوينا اجازه داده تا اين اماكن بدون وجود مانعى ، رفعت و بلندى يابد؛ ... فى بيوت اءذن الله اءن ترفع . (١٥٠) از اين رو انسانى كه نسبت به اوامر ثقلين فرمانبردار باشد، به اذن خدا رفعت يافته ، عقلش به صحفى دست مى يازد كه از مرز حس و خيال و وهم و عالم طبيعت بالاتر است .

پيراستگى از پستى طبيعت از مطالب گذشته روشن مى شود كه براى شناخت قرآن شرط ديگرى لازم است و آن رفعت و پيراستگى از پستى طبيعت است . بى ترديد عترت طاهره عليهم السلام و دوستان و پيروانشان رفعت يافتگان الاهى اند و راه به دست آوردن آن رفعت ، رفتن به مساجد و مشاهد شريفه و اطاعت از اوامر كتاب و عترت است و حقا آنان كه از اين خانه هاى بلند مرتبه رو گرداندند و اوامر كتاب و سنت را گردن ننهادند، كسانى هستند كه اراده ى تكوينى خداوند به رفعت ايشان از حضيض طبيعت تعلق نگرفته است ، گر چه اراده ى تشريعى او برترى آنان را خواسته است ؛ و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اءخلد الى الاءرض و اتبع هويه . (١٥٢) چنان كه خداوند قرآن را نيز به كرامت ستوده است ؛ انه لقران كريم . (١٥٤)

راه ارشاد به تحصيل صفتى برتر ستودن كتابى به وصف خاص ، انسان را به لزوم تحصيل شرايط مربوط به شناخت آن كتاب و نيز موانع شناخت آن راه مى نمايد. مثلا توصيف قرآن به عربى مبين (١٥٦) و با نابودى تقوا، كرامت نيز به طور كلى نيست مى شود. زيرا هنگامى كه از طريق طغيان ، تقوا از بين رود، از طريق اهانت ، كرامت زائل مى شود؛ ... و من يهن الله فما له من مكرم . (١٥٨) آنان به باطن زندگى دنيا آخرت علم ندارند و با وجود آن كه آخرتى هست ، توجهى به آن ندارند، بلكه از آن غافلند. بدين جهت به رسولش ‍ صلى الله عليه و آله و سلم امر فرمود كه از اين افراد روى گردان باشد. چون آگاهى آنان براى شناخت قرآن به حد نصاب لازم نمى رسد؛ فاءعرض ‍ عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا * ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اءعلم بمن ضل عن سبيله و هو اءعلم بمن اهتدى . (١٦٠)

مراتب شناخت غيب و ايمان به آن اين شرط معرفت يعنى شناخت غيب و ايمان به آن چون ساير پيش گفته داراى مراتبى است . هر كه تمام آن درجات را داشته باشد، بهره ى او از قرآن بيش تر است و هر كه بعضى از آن مراتب را دارا باشد، به همان اندازه از قرآن بهره مى برد. چنان كه قرآن عينى يعنى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم براى همه ى فرستاده شد؛ و ما اءرسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا ، (١٦٢) اكنون انسان آگاه زيرك به اهميت اين شرط در مقايسه با ساير شرايط پى مى برد، به گونه اى كه اگر گفته شود : اين شرط از آن جا كه به عقل نظرى مربوط است ، مهم ترين شرط است ، سخن گزافى نيست . زيرا شرايطى كه مربوط به عقل عملى است ، در رتبه ى شرايطى نيست كه مربوط به عقل نظرى است ، چنان كه خود عقل عملى نيز در رتبه ى عقل نظرى نيست .
براى مثال ، طهارت از آلودگى تعلق به دنيا و نيز گسستن از اين دنياى كوچك و پيراستن از پستى وابستگى به ماده و تجملات و جواهرات و زيبايى هاى آن و امثال اين گونه اوصاف نفسانى كه مربوط به عقل حقيقى است و به واسطه ى آن خداى رحمان عبادت و بهشت كسب مى شود. همه ى اين امور از شئون عقل عملى است كه در مقايسه با شناخت غيب و ايمان به آن كه از شئون عقل نظرى است ، از اهميت كم ترى برخوردار است .

اعتراف به وجود غيب ؛ پايه ى شناخت اساس شناخت و معيار عقلى ، آن پذيرفتن انواع دوگانه ى موجودات است ؛ غيب و شهادت . بى ترديد وحدت خداوند و ساير اوصاف ذاتى او نسبت به عالم طبيعت غيب است و از پليدى و آلودگى طبيعت منزه است و نيز ملائكه و وحى و نبوت و رسالت و خلافت الاهى و عصمت و علم به غيب و خبر دادن از آن و مثال اين گونه امور كه همگى از معارف قرآنى است ، به عالم غيبى مربوط مى شود كه حواس آن را درك نمى كند و دست تجربه و اعتبار اجتماعى به آن نمى رسد و بافته هاى خيال و احساسات وهم ، كرامت آن را لمس نمى كند.
بنابراين ، اساس علوم قرآنى بر پايه ى مجردات غايب از اوهام و به طريق اولى غايب از حس استوار است و مهم ترين شرط لازم براى شناخت قرآن آن است كه عقل پيراسته از طبيعت ، معيار شناخت قرار گيرد و پذيرفته شود كه مطلق وجود، تنها در طبيعت خلاصه نمى شود، بلكه دو نوع طبيعى و فرا طبيعى دارد. در اين صورت است كه تدبر در قرآن و استنباط از آن و اعتماد و استناد و استدلال به آن و بهره گيرى از هدايت آن ممكن مى گردد؛ اين مهم نيز پس از به دست آوردن ساير شرايط است .

نمونه هايى از معارف غيبى انكار شده اكنون نمونه هايى از معارف غيبى قرآن را مى آوريم كه ملحدان به انكار آن ها پرداخته اند و از آن ها شگفت زده شده اند و بيزارى جسته اند و از آن معارف غيبى به اسطوره ياد كرده اند. زيرا اين گمان بر اوهام شان چيره شده كه موجود فقط شى ء محسوس است و هر چه را كه حس به ذات و جوهر آن نمى رسد، فرض وجودش محال است ، و نيز هر چيزى كه مانند جسم ذاتا يا به سبب چيزى كه در آن است ، مانند احوال جسم ، اختصاص به مكان يا وضعيتى نيابد، بهره اى از وجود ندارد.
اين ملحدان مى گويند : و ما يهلكنا الا الدهر (١٦٤) خدا را بياورى تا ما او را روياروى ، همچون ماده ببينيم و نيز ملائكه را بياورى تا آن ها را در مقابل خود بنگريم .
روشن است كسى كه نهايت درجه ى علمش اين مقدار اندك است كه موجود را در محسوسات منحصر مى سازد، چگونه او خدا را مى تواند درك كند؟ خدايى كه لا تدركه الاءبصار و هو يدرك الاءبصار و هو اللطيف الخبير (١٦٦) آنان نيز مى گفتند : لو لا نزل هذا القران على رجل من القريتين عظيم . (١٦٨) چنان كه خداوند از آنان حكايت مى كند : بل يريد كل امرى منهم اءن يؤ تى صحفا منشرة (١٧٠) و ءاذا متنا و مكنا ترابا ذلك رجع بعيد؛ (١٧٢) آرى كسى كه حوزه ى علمش اين اندازه تنگ باشد، چگونه مى تواند درك كند كه انسان با مردن نيست مى شود، بلكه متوفى مى گردد و در زمين گم نمى شود، بلكه از خانه اى به خانه ديگر مى رود.
موارد فوق نمونه هايى است كه به مبداء و معاد و وحى و نبوت مربوط مى شود و مبناى همه ى آن ها عدم انحصار معيار شناخت در حس ، و موجود در محسوس است . از اين رو، ملحدانى كه گمان مى كنند هر چه حس به آن نمى رسد، ممتنع الوجود است و هرگز پديد نمى آيد، در برابر معارف غيبى چنين مى گويند : ان هذا الا اءساطير الاءولين .
۳
قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام



معارف غيبى از امور مشترك ميان پيامبران از آنجا كه اين معارف غيبى از امور مشترك در نبوت همه ى پيامبران است ، گفته هاى ملحدان نيز از مشتركات همه ى ملحدان جاهليت مادى است . بدين جهت سخن باطل آنان در موارد متعددى در قرآن كريم آمده است كه در هر عصرى در برابر هر پيامبرى ، ملحدان چنين مى گفتند. به گونه اى كه امروز با وجود پيشرفت صنعت و الترونيك ، نهايت شبهات مادى گرايان و مشكل ترين مسائل اعتقادى آنان از گفته هاى پيشينيانشان تجاوز نمى كند؛ هر چند اختلاف زبانى و رنگى دارد، ولى قلب هايشان مانند يكديگر است .
از اين رو، چنان كه گذشتگان رويگردان از راه خداوند چنين مى گفتند : يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول (١٧٥) در مباحث پيشين ، شرايط مهم براى شناخت قرآن مطرح گرديد و در ضمن آن ، به طور اجمالى موانع شناخت نيز به دست آمد؛ ولى قرآن كريم در بيان موانع شناخت به بيان اجمالى بسنده نكرده است ، بلكه با اشاره ى تفضيلى و يكايك به آن موانع ، آشكارا انسان را از آن ها بر حذر داشته است ؛ اما همان گونه كه شرايط دو نوع است : يكى مربوط به عقل نظرى و ديگرى مربوط به عقل عملى است ، موانع نيز دو قسم است ، يكى جهل در مقابل علم و ديگرى جهل در مقابل عقل كه در زبان ثقلين به اين بيان به ياد شده است : آنچه با آن خداى رحمان عبادت شده ، بهشت به دست مى آيد يا همان عقل عملى كه سبب مهار كردن غرايز سركش و خواهش هاى طغيانگر مى شود.
اكنون موانع مزبور را بدون ذكر تفصيلى همه ى تفاوت هاى دو صنف ، متذكر مى شويم ؛ هر چند اشاره ى اجمالى به آن ها ممكن است . همان گونه كه در بحث شرايط گذشت .

مادى گرايى ، مهم ترين مانع شناخت قرآن يكى از موانع - بلكه مهم ترين آن - عدم آگاهى از دو قسم موجود است ؛ موجودات غيبى و شهودى . جاهلان چنين مى پندارند كه موجودات منحصر است در مواردى كه با حس ديده مى شود، از اين جهت هنگامى كه معارف غيبى به ويژه معاد را مى شنوند، گمان مى كنند كه اين امور نيز بايد از امور طبيعى باشد كه حواس ، آن ها را درك مى كند و چون آن را در عرصه ى دنياى محسوس نمى يابند، آن را نمى پذيرد؛
و اذا تتلى عليهم اياتنا بينات ما كان حجتهم الا اءن قالوا ائتوا بابائنا ان كنتم صادقين * قل الله يحييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم الى يوم القيمة لا ريب فيه و لكن اءكثر الناس لا يعلمون . (١٧٧)، و اين مانع ، درد بزرگى است كه سبب كفر مى شود، به ويژه در عصر پيشرفت صنعت و مشاهده ى آثار طبيعى آن در آسمان و زمين و دريا و خشكى و... .
تفكر مادى ، موجودات را در محسوس خلاصه مى كند؛ يعنى اگر چيزى در آسمان و زمين هست ، بايد حس از آن آگاه باشد و اگر در هيچ يك از آن دو حس نشد، محكوم به نيستى است و اعتقاد به وجود شى ء غير محسوس در حقيقت افسانه اى بيش نيست . چنان كه فرعون مى گفت : يا هامان ابن لى صرحا لعلى اءبلغ الاءسباب * اءسباب السموات فاءطلع الى اله موسى و انى لاءظنه كاذبا ؛ (١٧٩) پس همان گونه كه خدا در زمين الاه است و با حس ديده نمى شود، در آسمان هم الاه است و با حس دست يافتنى نيست . ساختمان بلند بيهوده است و تلسكوپ و ديگر ابزار دانش هاى مادى ، براى ديدن او فايده اى ندارد. چگونه به وسيله ى حس مسلح يا غير مسلح مى توان بر خدايى احاطه پيدا كرد كه فيضش در درون هر چيزى ، حتى ساختمان بلند هست ، بدون آن كه با آن ها آميخته باشد و از هر چيزى بيرون است ، بدون آن كه از آن ها جدا شود!
نتيجه : ندانستن غيب بودن خداوند سبحان از حواس ، سبب مى شود كه فرعون چنين سخن بيهوده اى بگويد و اين جهل مانع شناخت قرآن است كه ندا مى كند خداى متعالى را با چشمان نمى توان درك كرد.
بنابراين ، دقيقا آنچه براى متفكر مادى شرط شناخت است ، همان مانع شناخت خداوند و اسماى حسناى غيبى اوست . حضرت رضا عليه السلام در پاسخ كسى كه از چگونگى و كجايى خداوند پرسيد، فرمودند : واى بر تو! پندار تو غلط است . مكان آفرين مكان بردار نيست و چگونگى بخش ، كيفيت ندارد. او با كيفيت و مكان شناخته نمى شود و با حس درك نمى گردد و با چيزى سنجيده نمى شود؛ و يلك ان الذى ذهبت اليه غلط، هو اءين الاءين بلا اءين و كيف الكيف بلا كيف ، و لا يعرف بكيفوفية و لا باءينونية و لا يدرك بحاسة و لا يقاس بشى ء .
مرد پرسيد : اگر به وسيله ى هيچ حسى درك نمى شود، پس وجود ندارد، لا شى ء و معدوم است ! امام در پاسخ وى فرمود : وقتى حواس تو از درك او ناتوان باشد، ربوبيت او را نمى پذيرى ، ولى ما هنگامى كه حواس مان از درك او ناتوان مى گردد، يقين مى كنيم كه او پروردگار ماست ، درست بر عكس اشياى ديگر كه تنها در صورت مشاهده و حس كردن به وجود آن ها يقين پيدا مى كنيم ؛ و يلك لما عجزت حواسك عن ادراكه اءنكرت ربوبيته ، و نحن اذا عجزت حواسنا عن ادراكه اءيقنا اءنه ربنا خلاف الاءشياء . (١٨١) پس روشن شد كه تفكر مادى و جهل به اين كه معيار شناخت منحصر در حس نبوده ، موجود نيز منحصر در محسوس نيست و نيز غيب اسطوره اى نيست كه دست خيال آن را بافته باشد، مانع گوش دادن به صداى نبوت و مشاهده ى جمالى وحى و بوييدن بوى رسالت و چشيدن طعم دين است .

گناه ، مانع شناخت قرآن يكى از موانع آن ، گناه است كه با پيروى هواى نفس و آرزوهاى بلند همراه است كه گاهى از آن به رجس و گاهى به رجز ياد مى شود. گناه سبب تنگى قلب و مهر خوردن آن و چركى سينه و طبيعت آن و انحراف روح و بسته شدن آن مى گردد. زيرا گناه حجابى است ميان انسان گناهكار و حق كه بارزترين مصداق آن ، قرآنى است كه خداوند آن را به حق فرو فرستاد و به حق فرود آمد و نيز گناه ضد پاكى است و با كرامت و بزرگوارى منافات دارد و با تقوا تباين و جدايى داشته ، خلاف رفعت و هر صفت كمال است .
در بخش يكم گذشت كه طهارت شرط شناخت قرآن است ، پس گناه مانع آن است . چون پليدى را با پاك ، كارى نيست و نيز لئامت و پستى بر گرد كرامت و بزرگوارى نمى چرخد و طغيان و سركشى همراه تقوا نمى گردد و فرومايگى با بلندى سازگار نيست و به طور كلى ناقص تا زمانى كه ناقص ‍ است ، كرامت كامل را حس نمى كند و انسان گناهكار چون فرد ناقصى است كه كرامت و بلنداى قرآن را درك نمى كند.

تدبر قلب مجرد در قرآن خداوند سبحان مى فرمايد : اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها (١٨٣) و از اين قبيل است آيه ى اءلا انهم يثنون صدورهم ليستخفوا منه اءلا حين يستغشون ثيابهم يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه عليم بذات الصدور . (١٨٥) و نيز مى فرمايد : اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها... . (١٨٧) بدين معنا كه گناه براى بعضى حجاب مشاهده ى فكرى و براى بعضى ديگر حجاب شهود قلبى است . زيرا فطرتى كه خداوند، مردم را بر اساس آن آفريد، حق را مى بيند و آن را به ديگران نشان مى دهد، ولى گناه چون غبارى بر آن آينه ى صاف فطرت است ؛ به گونه اى كه از سويى حجاب شناخت فطرى است و از سوى ديگر مانع شناخت فكرى و از سوى سوم مانع شناخت شهودى كامل مى شود. از اين رو در مباحث گوناگون ، گناه را مانع و پرده دانستن كاملا صحيح است .

تفاوت جهل و گناه در منع از شناخت قرآن شايد ميان جهل و گناه اين تفاوت باشد كه جهل مانع شناخت است و گناه مانع اعتراف ؛ جهل پرده ى تعليم و ياد گيرى است و گناه پرده ى تزكيه و پاكسازى ؛ جهل در قلب را به روى حكمت مى بندد و گناه در آن را به روى موعظه قفل كرده ، آن را به غفلت فرا مى خواند.
بدين سان يكى جهل به عقل نظرى و ديگرى گناه به عقل عملى مربوط مى شود؛ با توجه به اين كه هر دوى آن ها در موارد گوناگون ارتباط تنگاتنگى با يكديگر دارند و از آن جا كه قرآن از طرق گوناگون ارتباط ظريفى نيز ميان اين راه هاى مختلف هست ، يعنى حكمت و موعظه ى حسنه و مجادله ى نيكو مردم را به راه خداوند دعوت مى كند، هر يك از اين راه ها شرطى دارد كه سبب تحقق آن مى شود و نيز مانعى دارد كه تحقق آن را منتفى مى سازد.
پس جهل سخت ترين مانع در برابر علم و حكمت نظرى است و گناه ضخيم ترين حجاب در مقابل موعظه و حكمت عقلى است . چنان كه تعصب جاهلى ، دين را نابود مى سازد و به شدت از جدال احسن باز مى دارد؛ همان گونه كه ناشنوايى مانع شنيدن نداى وحى و نابينايى ، پرده اى براى نگاه كردن در قرآن و نيز گنگ بودن ، مانع خواندن آن است ، چنان كه سنگينى سينه و تاريكى قلب و خاموشى نفس نيز مانع و پرده ى اعتراف ، و از موعظه پذيرى و تزكيه و امثال آن ، از اهداف عالى رسالت ، باز دارنده است .
سخن حضرت رضا عليه السلام به اين مطلب اشاره دارد : ليكن مردم شوريده عقل گرديدند و از آنجا كه نمى دانستند، نسبت به حق كر و كور شدند؛ و لكن القوم تاهو و عموا و صموا عن الحق من حيث لايعلمون ؛ و اين است فرموده ى خداى بزرگ : و من كان فى هذه اءعمى فهو فى الاخرة اءعمى و اءضل سبيلا (١٨٩) از اين بيان شريف حضرت بر مى آيد : چنان كه گوش و چشم و حواس ‍ ظاهرى دچار نابينايى و ناشنوايى و تحير مى گردند، قلب و بصيرت و ديگر مشاعر باطنى نيز گرفتار اين عوارض مى شوند و نادانى به تحير و دورى از حق در شناخت خداوند مى انجامد؛ خداوندى كه موجود مطلق و به دنيا و آخرت محيط است و بى مانند و فاقد شريك و نيز بدون دومى است ؛ بدين معنا كه او را استوارى داده ، يارى اش رساند و نگهدارى اش كند. چون جهان هستى نيازمند كسى است كه آن را استوار سازد و نگه دارد؛ ولى آفريدگار غنى محض هيچ نيازى ندارد.
غرض از آن كه ، براى شناخت قرآن از غيب سخن مى گويد، شرطى وجود دارد و نيز مانعى كه از شناخت جلوگيرى مى كند و انسان هاى جاهل با اخلال در شرط شناخت ، سرگردان و نابينا و ناشنوا مى گردند؛ ليكن اگر شرايط را فراهم آورند، قطعا به فهم و يقين مى رسند. سخن حضرت رضا عليه السلام فوايد بسيارى را در بر دارد كه در مباحث آينده به آن اشاره مى شود؛ ان شاءالله .

تقوا شرط گشوده شدن درهاى روزى عينى و علمى از محتواى فرمايش حضرت رضا عليه السلام و قرآن استفاده مى شود كه نزول بركات عينى و علمى در گرو تقوا و خالص ساختن عمل براى خداوند است و با گناه و رو برگرداندن از ذكر و ياد خدا، بركات نيست مى شود. پس ، همان گونه كه تقوا شرط باز شدن درهاى رزق عينى است ؛ و لو اءن اءهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الاءرض و لكن كذبوا فاءخذناهم بما كانوا يكسبون (١٩١) نيز تكذيب و طغيان ، مانع باز شدن درهاى غير رزق عينى است ؛ و لكن كذبوا فاءخذناهم بما كانوا يكسبون (١٩٣) و صرف الله قلوبهم باءنهم قوم لا يفقهون . (١٩٥) زيرا ظهور آيه در اين است كه قلب داراى قفلى است كه از درك حق و شناخت قرآن جلوگيرى مى كند.
شايد از اين آيه ى كريمه نيز چنين استفاده شود كه محروميت از رزق علمى مربوط به قفل و بستگى قلب است ، نه اين كه در رحمت الاهى بسته باشد. چون اين در همواره باز است و هميشه فيض علمى چون فيض عينى از آن فرود مى آيد.
پس تفاوت از ناحيه ى گيرنده ى فيض است ، نه فيض رسان . زيرا خداوند دائم الفيض بر مردمان است ؛ هر چند گناهكار قلب بسته از آن محروم است . چنين گناهكارى به ميزان علمى خود شادمان است و گمان مى برد كه درست عمل مى كند، ولى در حقيقت در حجابى به سر مى برد كه از آن بى خبر است و اين حجاب با سوء اختيار خود دريافت كننده ى فيض پديد آمده است ؛ بيان اين مطلب در آينده مى آيد.

چگونگى استناد مهر خوردن قلب ها به خداوند هر موجودى كه وجودش عين ذاتش نباشد واجب الوجود نباشد بايد علتى داشته باشد كه آن را پديد آورد و بدون آن تحقق نمى يابد و هر سببى چون كليدى است كه مسبب خود را مى گشايد و بدون آن كليد گشايشى نيست ، بلكه بسته بودن است و نيز سلسله ى اسباب به مسبب نهايى و خداوند سبحان مى رسد كه كليد باز و بسته كردن آسمان ها و زمين در دست اوست .
از اين رو هر گاه كارى را اداره كند، آن را وسيله ى سبب آن كه كليد خاص ‍ است ، عملى مى كند و اگر چيزى را اراده نكند، در سبب مخصوص آن را باز نمى كند و هيچ كس توان برگرداندن خواستن يا نخواستن او را ندارد؛ و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو . (١٩٧) به گنجينه و به كليد آن و مورد لزوم گشودن يا نگشودن آن آگاه است ؛ له مقاليد السموات و الاءرض يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انه بكل شى ء عليم (١٩٩) زيرا ظهور آيه در اين است كه اراده ى خداى متعالى مطلقا نافذ است ، بدون آن كه كسى اراده اش را تغيير دهد و نيز گشايش ، امرى وجودى است كه سبب فرستادن رحمت مى گردد و مقابل آن ، امساك يعنى نفرستادن فرستادن هيچى و پوچى و امثال آن مراد نيست است كه امرى سلبى است .
پس هر گاه بخواهد درهاى گنجينه هاى خود را مى گشايد و هر گاه بخواهد از فرستادن رحمت خوددارى مى ورزد. اين امور از آيات گوناگون قرآن كريم استفاده مى شود، شايد در مباحث آينده به آن اشاره شود.

عينيت اراده ى خداوند با حكمت و صواب مراد از اين سخن آن است كه قلب به جهت آن كه داراى ويژگى هايى است ، امرى ممكن و نيازمند به سبب است . پس بايد سبب خاصى داشته باشد كه به وسيله ى آن قلب گشايش يابد و از خيرات فيض برد. زيرا بدون آن سبب گشوده نمى شود و از فيوضات محروم مى گردد و اين ، همان سببى است كه كليد قلب و كليد اوصاف كمالى است و به دست خداوند سبحان است .
بنابراين ، اگر خداوند اراده كند كه قلب را بگشايد، آن را باز مى كند و علم و ايمان و امثال آن را در آن مى افكند، وگرنه بر آن مهر مى زند و آن را قفل مى كند و از معرفت و شناخت آيات و امثال آن باز مى دارد. همه ى اين امور به مشيت اوست كه عين حكمت و صواب است و هرگز در آن ظلم و گزافه اى وجود ندارد.

اختيار دار گشادگى سينه و بسته شدن آن هر چند گناهكار محجوب و قلبش در پس برده است ، چنان كه خودشان اعتراف مى كنند؛ و قالوا قلوبنا فى اءكنة مما تدعونا اليه و فى اذاننا وقر (٢٠١) و نيز قلبش به مهر الاهى مهر خورده است ؛ اءفراءيت من اتخذ الهه هويه و اءضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه . (٢٠٣) روشن مى گردد. زيرا ظهور اين آيه در آن است كه تنگى سينه مانند شرح آن ، به دست خداوند سبحان است ، چنان كه ظهور آيه در اين است كه شرح صدر نعمت الاهى مطلقى است كه مشروط به استحقاق نيست . زيرا گاهى شرح صدر پس از رياضت و عمل صالح حاصل مى شود و گاهى پيش از عمل صالح به دست مى آيد.

كيفر دهى با گرفتگى سينه تنگى سينه عقوبت و مجازاتى الاهى است كه مشروط به عمل ناشايست است ؛ يعنى كس كه پس از تمام شدن حجت رسا بر وى ، از ياد خداوند رو مى گرداند و خداوند نيز به او مهلت توبه و برگشتن به سوى مبداء فاطر بديعش را مى دهد، ولى با سوء اختيار خود بر اين اعراض پا مى فشارد، در چنين وضعى خداوند سينه اش را تنگ مى سازد و اين پليدى را بر او مى نهد. چون او ديگر ايمان نمى آورد؛ كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون (٢٠٥) از اين رو استناد فعل انجام دادن به اين عناوين نشانه ى حقايق وجودى بودن آن ها نيست . زيرا وجودى يا عدمى بودن چيزى ، يعنى در عالم موجود است يا فقط از امرى وجودى انتزاع شده است ، مسئله اى عقلى و نيازمند برهان عقلى است كه براى هر دو طرف ، وجود يا عدم ، بيان مى شود.
براى مثال ، جهل مقابل علم امرى عدمى است ؛ يعنى جهل عدم علم است به چيزى . پس اگر در عرف گفته مى شود : فلانى جاهل است يا جهل به او رسيد يا به جهل مبتلا شد، نمى توان نتيجه گرفت كه جهل امرى وجودى است . زيرا مسئله عقلى است نه لفظى .
افزون بر آن كه ، اگر عرف هم از عدمى بودن بعضى از صفات اطلاع يابد، به آن امور بسان امور سلبى مى نگرد و نفسى را در ضمن آن لحاظ مى كند. در اين صورت ، هر چند از نظر عرف قضيه ى فلانى جاهل است موجبه ى محصله است جمله به صورت اثباتى بيان مى شود، ولى در حقيقت قضيه ى موجبه ى معدولة المحمول است كه در آن محمول به معناى نفى و عدم علم است .
اكنون كه روشن شد براى فهم دقيق قرآن ، شرط زمينه ساز و مانع باز دارنده وجود دارد و نيز روشن شد كه جهل و گناه و هر چه به اين دو مربوط مى شود، مانع تدبر و انديشه در قرآن و پرده اى در برابر فهم عميق آن است ، معناى اين سخن الاهى آشكار مى شود : فما لهؤ لاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا (٢٠٧) و و لكن المنافقين لا يفقهون (٢٠٩) ، چنان كه حضرت رضا عليه السلام به بعضى از اين آيات و مشابه آن ها، استدلال كردند.

پليدى مانع تدبر و تفقه آنچه انسان را از تدبر در قرآن باز مى دارد و انسان را از قرآن گريزان مى كند و او را نسبت به آن منزجر و از فهم آن جلوگيرى مى كند، از رجس و پليدى است ؛ هر چند شايد فرد آلوده ، به ظاهر در قرآن تدبر كند يا آن را بشنود و به آن گوش فرا دهد، ولى از آن بهره اى نمى برد و هر كس به اندازه ى ابتلايش به اين رجس ، از فهم و درك آن محروم است .
هر كس به طور كلى از پليدى و از همه ى انواع رجس ، در علم و در عمل ، پاك باشد، قطعا در قرآن مى انديشد و حقيقتا آن را درك مى كند.
به راستى عترت طاهره عليه السلام همان كسانى هستند كه به طور كلى خداوند، پليدى را از آنان زدوده ، چنان آنان را پاك كرده است كه هيچ شائبه رجسى در آنان نيست . چنان كه خداى متعالى از اين فيض دائمى با صيغه ى مضارع ياد مى كند كه نشانه ى استمرار است . پس ، آيه دلالت مى كند كه خداوند همواره اين سروران را شرح صدر داده ، قلوب اين پيشوايان را گشوده ، فضل دائمش را بر اين واليان فرستاده ، پليدى را از ايشان زدوده ، ايشان را پاك گردانيده است .
آرى معصومان عليهم السلام كسانى هستند كه به همه ى شرايط شناخت قرآن آراسته ، از همه ى موانع شناخت آن پيراسته اند. از اين رو، قرآن را به گونه ى بايسته مى شناسند و به سان شايسته در آن مى انديشند و نيز به نحو شايسته قرآن را مس مى كنند. اينان راسخان در علم و درهاى حكمت و روشنايى بخش ظلمت هستند.
در حقيقت ، آنان مايه ى حيات علم و مرگ جهل ، و اساس دين و پايه ى يقين اند و ايشان بزرگان ايمان و گنجينه هاى خداى رحمان و امينان خداوند بر بندگانش هستند و نيز بر پا دارندگان حق در قلمرو زمين و شاهدان بر خلق و استوانه هاى الاهى و شناسانندگان خداوند براى بندگان اند، كسانى كه ستون حق را به پا داشته ، سپاه باطل را شكست داده اند.
حضرت رضا عليه السلام از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى فرمايند : من از كسانى هستم كه خداوند در كتابش فرمود : آنان هدايت يافتگان هستند، از هدايتشان پيروى كن ؛ اءنا من الذين قال الله فى كتابه : اءولئك الذين هدى الله فبهديهم اقتده (٢١١) نيز درباره ى آيه ى يا اءيها الذين امنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (٢١٣) همچنين درباره ى آيه ى : و علامات و بالنجم هم يهتدون (٢١٥)

بهشت دوم : تفاوت تدبر در قرآن و به سخن در آوردن آن در بوستان يكم شرايط و موانع شناخت قرآن بيان گرديد و روشن شد كه قرآن ريسمان الاهى است كه يك طرف آن به دست خداوند سبحان و طرف ديگرش به دست مردم است و محتواى آن مرزى نداشته ، قلمروش ‍ محدود نمى گردد و مسلم است كه شناخت چنين كتابى درجاتى دارد كه به مراتب خود كتاب مربوط مى شود، و هر كه داراى شرايط عمومى بوده ، از موانع پيراسته باشد، بر تدبر در قرآن و استنباط عقايد درست همراه با برهان هاى عقلى قرآنى و نيز روشن ساختن احكام عمليه و امثال آن توانمند مى گردد.
ملاحم و اخبار غيبى و تاءويل و آن چه به اين امور بر مى گردد، از آن دسته علوم قرآنى است كه از الفاظ استنباط نمى شود و از ظاهر اقوال روشن نمى گردد و صورت عبارات از آن حكايت ندارد و اشاره به آن ارشاد نمى كند. از اين رو، با صرف تدبر به آن ها نمى توان دست يافت . زيرا شخص ‍ متدبر تنها به مقدارى دست مى يابد كه ظاهر آيات بدان دلالت دارد، حتى اگر بعضى از آيات را به بعضى ديگر ضميمه كند و آن را مفسر آن بعض ديگر قرار دهد؛ اما آن چه از حوزه ى ظهور الفاظ بيرون باشد، براى وى استنباط پذير نيست . چون شخص متدبر در منطوق الفاظ قرآن غور مى كند، ولى در باطن آن كه غير از الفاظ آن است ، توان تاءمل ندارد.

توانمندى معصوم بر استنطاق قرآن قرآن مانند انسان بسيار خردمندى است كه اسرار گونه گونى را در درون دارد و آن ها را تنها براى خواصى از ياران رازدارش آشكار مى كند و با مردم تنها درباره ى بعضى از مسائل سودبخش به حال آنان سخن مى گويد و مردم نيز به همان اندازه كه سخن گفته است ، بهره مند مى شوند؛ در حالى كه از باطن وى غافلند و نمى دانند كه در گنجينه ى سينه او چيست ؛ ولى اصحاب سر مى دانند كه وى حامل اسرارى است .
از اين رو پى در پى از او مى پرسند تا آن چه را در باطن دارد، آشكار كند و ضمير را از غيب به سوى شهادت بيرون آورد يا يارانش را به سمت باطنش ‍ ره بنمايد و آنان را از ظاهر به باطن سير دهد و از عالم شهادت به عالم غيب بالا برد، تا آن كه بر نهان ضميرش آگاهى يابند.
آنگاه با كمك گرفتن از آگاهى هاى پيشين سؤ الات ديگرى را بازگو مى كنند و آن معلومات را نردبانى براى رسيدن به مجهولات قرار مى دهند و هم چنان به اين سير ادامه مى دهند تا باطن آن را چون ظاهرش و سيرتش را مانند صورتش و قلبش را چون قالبش و تاءويلش را مانند تفسيرش و متشابهش را مثل محكمش و غيبش را نظير شهادتش بشناسند.
تفاوت بنيادين فهم قرآن به وسيله ى تدبر در آن و نيز فهم آن به واسطه ى استنطاق در اين نكته نهفته است . چون متدبرى كه توان به سخن در آوردن را ندارد، چون تشنه اى است كه فقط قدرت استفاده از آب چشمه ى جارى بر روى زمين را دارد، ولى توان دستيابى به ساير آب هاى زير زمينى را ندارد؛ بر خلاف پرسشگر كه مانند تشنه اى است كه به خزينه هاى آبى زمين آگاه است و از طريق آگاه است و از طريق حفر آن ، آب زير زمينى را بر روى زمين آورده ، آب راكد را جارى مى سازد و موجودات زنده ى زمين را با آن سيراب مى كند.
از آنجا كه ميان ظاهر جارى و باطن پنهان پيوند كاملى هست ، متدبرى كه قدرت پرسش گرى ندارد، به فكر خودش نمى تواند بسنده كند و از پرسش ‍ گر و استنباط كننده ى توانمند روى گرداند و از او بهره نبرد، چنان كه بعدا روشن خواهد شد.
ريشه تفاوت در آن است كه قرآن مجيد مردم را به تدبر در خود فرا مى خواند و به آن تشويق مى كند، چنان كه ترك تدبر را نكوهيده ، دورى از قرآن را سرزنش مى كند؛ اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها . (٢١٧) ظهور كلام حضرت عليه السلام در اين است كه قرآن مقتداى نورانى است و تاريكى در آن راه ندارد، ولى به جهت شدت نورانيت و اشراقش ، انسان ها توان نظر كردن كامل در آن را ندارند، مگر انسان كامل معصوم عليه السلام كه ميان او و خداوند سبحان عود نورى وجود دارد.

مانع استنطاق شدت نورانيت و تلاءلؤ قرآن است كه مردم ، تنها از پشت حجاب و پرده ى الفاظ و مفاهيم و صورت هاى ذهنى و امثال آن به قرآن مى توانند بنگرند. از اين رو به ملاحم و اخبار غيبى مستور در باطن آن آگاهى ندارند. زيرا آگاهى بر اين مطالب در گرو عبور از مرحله ى تدبر و رسيدن به مرحله ى به سخن در آوردن قرآن است و چگونه اين عمل برايشان ميسر شود؟
از طرف ديگر، آگاهى از باطن قرآن ، در گرو پايين آمدن قرآن از مقام سر به جايگاه ظهور و سخن گفتن از آن چيزى است كه در نهان خود دارد؛ چگونه نااهل به اين حقيقت راه مى يابد؟
سبب اين حجاب فاصله ى شدت نورانيت قرآن و ضعف عقل هاى مردمى است كه نهايت بهره ى ايشان از قرآن ، تدبر در آن است و از به سخن در آوردن قرآن كه در گرو طهارت است ، بهره اى ندارند. زيرا ظاهر قرآن زيبا و منظم است و با تدبر فهميده مى شود، ولى باطنش عميق و دور از دسترس ‍ است ؛ مگر اين كه قرآن را به سخن در آورد. با اين حال ، عمق باطن آن از تدبر در ظاهر زيبايش و استدلال به آن مانع نمى شود. امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد : اى پرسشگرى كه از صفات خداوند پرسيدى ، بنگر به آنچه قرآن از صفات خداوند والا به تو مى نماياند؛ به آن اقتدا كن و از نور هدايتش بهره جو؛ فانظر اءيها السائل ، فما دلك القرآن عليه من صفته تعالى فائتم به و استضى ء بنور هدايته . (٢١٩) چنان كه مردم را به بهره بردن از نصايح آن و هدايت به وسيله ى آن و گوش ‍ فرا دادن به سخنان صادق آن تشويق مى كند؛ بدانيد كه قرآن نصيحت كننده اى بى غرض ، و هدايت گرى دور از گمراه ساختن و سخنگويى صادق است . هيچ كس با آن همنشين نمى گردد، مگر آن كه چيزى به او افزوده يا چيزى از او كم شود : زياده اى در هدايت و كاستى در ضلالت ...؛ و اعلموا اءن هذا القرآن هو الناصح الذى لا يغش و الهادى الذى لا يضل والمحدث الذى لا يكذب و ما جالس هذا القرآن اءحد الا قام عنه بزيادة اءو نقصان ؛ زيادة فى هدى اءو نقصان من عمى ... . (٢٢١) و اصلاح ميان افراد و عمل به قرآن سفارش مى كند؛ عملى كه بستگى به تدبر و استنباط احكام از آن دارد؛ خدا را خدا را درباره ى قرآن رعايت كنيد، مبادا ديگران در عمل به آن از شما پيشى گيرند؛ و الله الله فى القرآن ، لا يسبقكم بالعمل به غيركم . (٢٢٣)

۴
قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام



انسان كامل ، مترجم قرآن چنان كه گذشت گويا كننده ى قرآن علمى بايد خود قرآن عينى باشد تا به سخن در آوردن قرآن براى او آسان بوده ، توان شنيدن مناجات قرآن و گوش ‍ دادن حديث نفس را داشته باشد و اين قرآن عينى همان عترت طاهره اى هستند و هنگامى كه مردم هدايت را پيرو خواهش هاى نفس كردند، آنان خواهش هاى نفس را فرمانبردار هدايت ساختند و زمانى كه مردم قرآن را تابع راءى خود كردند، آنان انديشه ى خود را پيرو قرآن ساختند.
قرآن در عين حال كه با تدبر كنندگانش با ظاهرى سخن مى گويد كه برايشان حجت است ، باطن خود را در برابر آنان خاموش مى گذارد. پس ناچار بايد مترجمى داشته باشد كه آن را گويا ساخته ، باطنش را از غيب به شهادت در آورد. از اين رو حضرت على عليه السلام مى فرمايد : اين قرآن خط پنهانى است در ميان دو جلد كه با زبان سخن نمى گويد و بايد مترجمانى داشته باشد و فقط مردانى هستند كه از آن سخن مى گويند...؛ هذا القرآن انما هو خط مستور بين الدفتين ، لا ينطق بلسان ، و لابد له من ترجمان ، و انما ينطق عنه الرجال ... . (٢٢٥)

ضرورت رجوع مردم به امام عترت طاهره كسانى هستند كه بر گويا ساختن قرآن و شنيدن نجواى آن و آگاهى بر باطن پنهان آن توانمندند و مفسران و مترجمان حقيقى قرآنند و بر مردم واجب است كه چون قرآن ، به ايشان نيز رجوع كنند. چون اين دو معصوم و قرآن هرگز از يكديگر جدا نمى گردند.
از اين رو حضرت على عليه السلام مى فرمايد : كجا مى رويد و چگونه باز گردانده مى شويد، در حالى كه علم ها استوار و نشانه ها آشكار و چراغ هاى روشن بر پاست ؟ چنين سرگردان به كجا مى رويد؟ چرا سرگشته و متحيريد، در حالى كه عترت پيامبرتان در ميان شما هستند و آنان زمام هاى حق و پرچم هاى دين و زبان هاى صدق هستند؟ پس آنان را در بهترين جايگاه قرآن جا دهيد و چون تشنگان سوزان بر اين چشمه ها هجوم آوريد؛ فاءين تذهبون و اءنى تؤ فكون و الاءعلام قائمة و الآيات واضحة و المنار منصوبة ؟ فاءين يتاه بكم ؟ و كيف تعمهون و بينكم عترة نبيكم و هم اءزمة الحق و اءعلام الدين و اءلسنة الصدق ؟ فاءنزلوهم باءحسن منازل القرآن و ردوهم ورود الهيم العطاش . (٢٢٧) را براى من بازگو كنيد. علما در پاسخ او گفتند : منظور خداوند همه ى امت است . ماءمون گفت : اى ابا الحسن شما چه مى گوييد؟ حضرت رضا عليه السلام فرمودند : سخن آنان را نمى پسندم ، بلكه مى گويم : مراد خداى بزرگ از اين آيه عترت طاهره اند؛ لا اءقول كما قالوا، و لكن اءقول : اءراد الله تبارك و تعالى بذلك العترة الطاهرة .
ماءمون گفت : چگونه مراد عترت باشد، بدون در نظر گرفتن امت ؟ حضرت رضا عليه السلام پاسخ دادند : اگر امت مراد باشد، بايد همه آنان به بهشت بروند. به دليل فرموده ى خداوند؛ برخى از آنان بر خود ستم مى كنند و برخى ديگر ميانه رو و گروه سومى به توفيق الاهى جزو پيشتازان صحنه هاى زيبايى ها هستند، اين است همان تفضل بزرگ . سپس ايشان را در بهشت قرار داد و بهشت قرار داد و فرمود : باغ هاى جاويدانى كه در آن در آيند. پس وراثت تنها براى عترت طاهره است ؛ لو اءراد الاءمة لكانت باءجمعها فى الجنة لقول الله : فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير (٢٢٩) و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره ى آنان فرمود : من دو چيز گرانبها ميان شما وا مى گذارم ؛ كتاب خدا و اهل بيتم ، اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى گردند تا بر كنار حوض نزد من آيند. پس مراقب باشيد كه پس از من چگونه با اين دو رفتار خواهيد كرد.
اى مردم ، شما به ايشان علم نياموزيد. زيرا اينان از شما داناترند؛ هم الذين وصفهم الله فى كتابه ، فقال : انما يريد الله ... و هم الذين قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : انى مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اءهل بيتى ، لن يفترقا حتى يردا على الحوض ، اءنظروا كيف تخلفونى فيهما، يا اءيها الناس لا تعلموهم فانهم اءعلم منكم ... .
در پايان حضرت رضا عليه السلام فرمود : خداى عزيز جبار در كتاب محكمش عترت را بر مردم برترى داده است ؛ ان الله العزيز الجبار فضل العترة على سائر الناس فى محكم كتابه . ماءمون گفت كجاى كتاب خدا آمده است ؟ حضرت رضا عليه السلام فرمودند : در اين فرموده ى خداى متعالى : ان الله اصطفى ادم و نوحا و ال ابراهيم و ال عمران على العالمين * ذرية بعضها من بعض ... . (٢٣١) و نيز در برابر اطاعت مردم از ايشان با خدا و رسول به آيه ى : اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الاءمر منكم (٢٣٣) استناد كرده است .
آرى شگفت آور است كه خداوند نعمت هاى بزرگى بر اهل اين بيت عطا كرده است ؛ هنگامى كه سخن از صدقه به ميان مى آيد، خداوند خود و رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت ايشان را از بهره بردن از صدقه منزه مى داند و مى فرمايد : انما الصدقات للفقراء.... (٢٣٥) اين فرموده ى حضرت اگر بخواهيم پاسخ مى دهيم ، وگرنه ، نه كاشف از اختيار ايشان است كه در غير حوزه ى بيان احكام و تكليف است . زيرا در اين مورد جايى براى اختيار نيست و تعليم و امر به معروف و نهى از منكر بر ايشان واجب است . چنان كه از استشهاد ايشان به اين فرموده ى خداوند : هذا عطاؤ نا روشن مى شود. چون آيه به عطاياى استحبابى نظر دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ميان منت نهادن و اعطا و ميان منت نگذاردن و امساك مخير است ؛ ولى در اصل حكم و بيان رسالت چنين اختيارى ندارند و ابلاغ رسالت بر ايشان واجب است .
همچنين حضرت رضا عليه السلام مصاديق ساير اوصاف كمالى را كه قبلا اشاره شد، بيان فرمودند. احمد بن عمر در مورد اين آيه ين ثم اءورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا (٢٣٧)

در امان بودن قرآن از راهيابى باطل به آن اكنون كه تفاوت جوهرى تدبر در قرآن و گويا ساختن آن روشن گرديد، تمايز تفسير شخص تدبر كننده در قرآن و تفسير امام معصوم عليه السلام كه قرآن را به سخن در مى آورد، نيز روشن مى شود. چون متدبر، قرآن را با اسم و رسم كه تنها نشانى از امور عرضى است و نيز نشانه هايى كه غالبا ظن آور است ، محتواى قرآن را تفسير مى كند؛ اما استنطاق كننده ، قرآن را از طريق حد منطقى كه خبر از جنس و فصل ذاتى مى دهد، و نيز مقومات فاعلى و علت هاى هستى بخش كه يقين آورند، قرآن را تفسير مى كند.
حسن بن على عليه السلام مى فرمايد : ما حزب پيروز خدا و عترت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت پاك ايشان هستيم . ما يكى از ثقلين هستيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در امتش وا نهاد، همراه كتاب خداييم كه تفصيل هر چيزى در آن است و از پيش رو و پشت سر باطل به آن راه نمى يابد.
پس در تفسير آن بايد به ما اطمينان كنيد، ما تاءويل آن را با گمان دريافت نمى كنيم ، بلكه به حقايق آن يقين داريم . پس از ما پيروى كنيد كه طاعت ما واجب است . زيرا كنار اطاعت خداوند و رسولش بيان شده است ؛ نحن حزب الله الغالبون و عترة رسول الله الاءقربون ، و اءهل بيته الطيبون الطاهرون ، و اءحد الثقلين الذين خلفهما رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى اءمته ، والتالى كتاب الله الذى فيه تفصيل كل شى ء، لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه . فالمعول علينا فى تفسيره ، لا نتظنى تاءويله ، بل نتقين حقائقه ؛ فان طاعتنا مفروضة اذ كانت بطاعة الله عز و جل و رسوله مقرونة ... . (٢٣٩) قرآن از متشابهاتى در سايه ى محكمات ام الكتاب تركيب يافته است و حكمت آن بر بسيارى پوشيده است و با فرض آن كه عترت طاهره و سنت ايشان همراه قرآن است ، پس بايد روايات ايشان نيز از اين حكمت برخوردار باشد.
همان گونه كه فهم قرآن شرايط زمينه ساز و موانعى بازدارنده دارد، شناخت سنت نيز نيازمند اسبابى است كه زمينه ى شناخت را فراهم آورد و نيز موانعى دارد كه از راه شناخت را مى بندد كه از اين موانع به قفل هاى قلب ياد مى شود؛ چنان كه بعضى از قرآن بعض ديگر را تفسير مى كند و بعضى به وسيله ى بعض ديگر سخن مى گويد، بعضى از سنت نيز بعض ديگر را تصديق مى كند و چنان كه سنت عهده دار تفسير قرآن است ، پس از عرضه ى سنت به قرآن ، قرآن نيز آن را تاءييد كرده ، و آن را استوار مى سازد. چون قرآن ترازوى عدالتى است كه خداوند آن را از پيش رو و پشت سر نگهبانى فرموده است .
از اين رو جعل و افترا و تحريف به آن راه ندارد. زيرا قرآن سخنى نيست كه از سوى غير خدا به دروغ بافته شده باشد؛ برخلاف سنت كه جعل و افترا و تحريف در آن راه دارد. چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در سرزمين منى خطبه اى خواند و فرمود : اى مردم ، آنچه از من به شما رسيد، در صورتى كه با كتاب خدا موافق بود، من آن را گفته ام و آنچه مخالف كتاب خدا بود، من نگفته ام ؛ اءيها الناس ما جاءكم غنى يوافق كتاب الله فاءنا قلته ، و ما جاءكم يخالف كتاب الله فلم اءقله . (٢٤١)

همراهى هميشگى انسان كامل با قرآن بى ترديد قرآن از آغاز تا فرجام نزول حق است ؛ و بالحق اءنزلناه و بالحق نزل (٢٤٣) اين حديث را هنگامى بيان فرمودند كه ابو قره در بحث امتناع رؤ يت خداوند به حضرت عليه السلام گفت : پس شما روايات را تكذيب مى كنيد؟ و ابو قره و مثل او اين مطلب را نمى دانست .
همتا و مصاحب قرآن همان انسان معصوم ، يعنى عترت طاهره عليهم السلام هستند، نه روايات . زيرا روايات چون قرآن معصوم و بى خطا نيستند تا صلاحيت آن را داشته باشند كه همتاى قرآن باشند و غير معصوم مصاحب معصوم نمى شود. زيرا لازمه ى معيت معيارى است كه زمينه ى آن را فراهم آورد و جامعى لازم است كه دو همراه در آن جمع شوند.
پس اگر روايات از دس و تحريف مصون نباشند، با قرآنى كه از هر جهت مصون و محفوظ است ، نمى تواند همراه باشند؛ اما عترت پيراسته از آلودگى هايى چون جهل و انحراف و طغيان و سهو نسيان كه به واسطه ى عنايت خداوند سبحان به اين مقام رسيده اند، شايستگى همتايى قرآن را دارايند. چنان كه قرآن نيز همتاى آن هاست و هرگز چيزى كه مباين و مخالف قرآن باشد، از آن ها سر نمى زند. زيرا معصوم عليه السلام صراحتا رواياتى را كه با قرآن مخالف است ، دروغ مى شمارد. چون در بعضى از روايات دست برده شده است .
نيز همان گونه كه دس و جعل به قرآن علمى راه ندارد، به قرآن عينى يعنى امام معصوم عليه السلام نيز نفوذ نمى كند.
بنابراين ، چنين رواياتى قطعا از امام معصوم عليه السلام صادر نشده است . زيرا آنچه با قرآن مباين است ، قطعا با عترت طاهره نيز مباين است و به علت يگانگى ملاك و معيت و تضاد، ضد يكى از دو همراه ضد ديگرى نيز هست . پس آنچه ضد قرآن است ، با عترت طاهره نيز ضديت دارد، حتى اگر ظاهرا به ايشان منتسب باشد.
همچنين شدنى نيست چيزى كه با يكى از دو امرى كه داراى تمام وجوه اشتراك حقيقى هستند، ضديت داشته باشد، ولى با امر دوم ضد نباشد؛ با آن كه ملاك اشتراك آن ها هم محفوظ است . چنان كه قرآن و عترت طاهره عليهم السلام نيز واجد كليه ى وجوه اشتراك حقيقى هستند و همواره اين ملاك اشتراك در ميان آن ها هست . پس نمى شود آنچه ضد قرآن است ، با عترت طاهره عليه السلام موافق و همراه باشد.

بهشت سوم : تشويق قرآن به تحقيق و دور انداختن آرزو پس از روشن شدن شرايط و موانع شناخت قرآن و تفاوت تدبر در قرآن و پرسشگرى از آن براى تدبر بايد از پرسشگر آن ، يعنى انسان كامل معصوم عليه السلام كمك گرفت ، با اعتراف به اين كه همگى از سوى خداوند سبحان است حال مى گوييم ، هر چند بعضى از مضامين قرآن مبتنى بر تعبد بر محض است ، ولى معارف اوليه ى آن بر جميع مراتب يقين ، علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين پايه گذارى شده است ؛ گر چه يقين كم ترين چيزى است كه ميان مردم قسمت شده است و شمار اندكى از انسان ها از آن بهره مندند و رزقى از آن نصيب آنان نگشته است .
حضرت رضا عليه السلام فرمودند : ايمان يك درجه از اسلام بهتر است و تقوا يك درجه از ايمان . چيزى برتر از يقين به بنى آدم عطا نشده است ؛ ان الايمان اءفضل من الاسلام بدرجة ، والتقوى اءفضل من الايمان بدرجة و لم يعط بنوآدم اءفضل من اليقين . (٢٤٥) چون ظهور آيه در آن است كه جاهلى كه در جهل خود مقلد است ، درباره ى خدا از روى جهل تقليدى به جدال بر مى خيزد و از هر شيطانى كه او را رهبرى كند و بر او برترى يافته ، زمامش را به دست گيرد، پيروى مى كند. پس هر پيروى به جهت در امان ماندن از اطاعت هر رهبر شيطانى كه از فرمان خدا سرپيچى مى كند، گريزى از تحقيق ندارد. جاهل در تقليدش حق ندارد از مقلد ديگرى مثل خودش تقليد كند، بلكه ناگزير است كه در تقليدش محقق باشد تا اطاعتش را به علم حقيقى مستند سازد، نه به گمان تقليدى . زيرا چنين گمانى براى راهيابى به حق سودمند نيست . پس بر پيرو مطيع واجب است كه تحقيق كند، تا در سرگردانى اطاعت از آن شيطان سركش واقع نشود كه بر او فرض شده ، هر كس او را ولايت بپذيرد، حتما گمراهش مى كند و به عذاب سوزان جهنم مى كشاند.
ضرورت تحقيق كردن پيشواى مطاع و ضرورت تحقيق كردن كسى كه ديگران از او اطاعت مى كنند، از اين آيه ى شريفه روشن مى شود : و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير * ثانى عطفه ليضل عن سبيل الله له فى الدنيا خزى و نذيقه يوم القيمة عذاب الحريق . (٢٤٧) اما اين آرزو به حال آنان سودمند نيست ، پس از اين كه در دنيا عليه آنان دليل آورده شده كه شما بايد با وجود شرايط و حصول نتيجه ، تحقيق مى كرديد.
آنان درخواست مى كنند كه خداوند عذاب بزرگان و پيشوايان آنان را چندين برابر كند، ولى اين خواسته نفعى به آنان نمى رساند. زيرا خود ايشان چون پيشوايانشان عذابى مضاعف دارند؛ قال ادخلوا فى اءمم قد خلت من قبلكم من الجن والانس فى النار كلما دخلت اءمة لعنت اءختها حتى اذا اداركوا فيها جميعا قالت اءخريهم لاوليهم ربنا هؤ لاء اءضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار قال لكل ضعف و لكن لا تعلمون * و قالت اءوليهم لاخريهم فما كان لكم علينا من فضل فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون . (٢٤٩) نتيجه : حياتى كه قرآن مجيد مردم را به سوى آن هدايت مى كند، بر پايه ى تحقيق استوار است ، نه آرزو. زيرا تمنا در دنيا و آخرت هيچ سودى ندارد. چون نظام تدبر و تحقيق بر هر دو، عالم و عوالم ميان آن دو، با حفظ تمايز ملكى و ملكوتى بودن ، حاكم است و نظام استرسال و آرزو جايى ندارد. از اين رو امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد : از اعتماد كردن بر آرزو بپرهيز. چون سرمايه ى احمق است ؛ اياك والاتكال على المنى ، فانها من بضائع النوكى . (٢٥١) در عين حال مى فرمايد : ان الذين امنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابئين من امن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اءجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون . (٢٥٣) منطق يهود انحصار و اختصاص بهشت براى يهوديان است و غير از يهودى كسى داخل بهشت نمى شود، چنان كه ادعاى نصارى نيز انحصار بهشت براى نصرانى است و جز نصرانى كسى نبايد آرزوى بهشت را در سر بپروراند؛ و قالت اليهود ليست النصارى على شى ء و قالت النصارى ليست اليهود على شى ء و هم يتلون الكتاب كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون . (٢٥٥)؛ يعنى يهود و نصارى از رسول و امت او راضى نمى شوند، مگر اين كه از اسلام برگردند و يهودى و نصرانى شوند و همان گونه كه هر يك از اين دو فرقه به بطلان و بى بنياد بودن فرقه ى ديگر حكم مى كند، درباره ى اسلام و مسلمين نيز به بى پايگى آن حكم مى دهد.
اين آرزوى دروغين آنان را به اين ادعا رسانده است كه تنها اينان خداوند و دين او را مى شناسند - نه ديگران - حقيقتا اينان پسران و دوستان خدايند، ولى خداوند سخن آنان را چنين رد مى كند : و قالت اليهود و النصارى نحن اءبناء الله و اءحباؤ ه قل فلم يعذبكم بذنوبكم بل اءنتم بشر ممن خلق يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و لله ملك السموات و الاءرض و ما بينهما و اليه المصير . (٢٥٧) و چون خيال مى كنند تنها آنان بر حق و شريعت پيامبران هستند نه ديگران ، چنين مى پندارند كه راه خداوند راهى جز يهوديت يا نصرانيت نيست و تنها اين دو بر مسير ابراهيم عليه السلام هستند.
خداى متعالى پندار آنان را رد مى كند و راه آنان را ضد آيين ابراهيم عليه السلام مى داند و آيين ابراهيمى را تنها راه مستقيم بهشت و نجات دهنده از دوزخ مى نامد؛ و قالوا كونوا هودا اءو نصارى تهتدوا قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين . (٢٥٩) دلايل خود را بر ادعاى پوچ خود، آشكار سازيد؛ يعنى اگر ادعايى با برهان همراه نباشد، شنيدنى نيست و فقط آرزويى است نادرست . چنان كه در رد ادعاى آن ها مى فرمايد : تلك اءمانيهم (٢٦١)؛ يعنى گفتار اهل كتاب چون سخن جاهلان است .
زيرا كسى كه به كتاب آسمانى خود توجه نمى كند و آن را پشت سر مى اندازد، مانند جاهلانى است كه كتاب آسمانى ندارند. اين پاره اى از آرزوهاى آنان است .

شرط دستيابى به بهشت از آنجا كه قرآن حكيم به استوارترين طريق هدايت مى كند، پس سخنى نمى گويد، مگر آن كه همراه متن برهان بيان كند؛ چه در اين سخن كمالى را براى چيزى ثابت كند يا از آن نفى كند و هيچ سخنى را بر مبناى عنوان و اسم و انتساب به كتاب پايه گذارى نمى كند. از اين رو در هيچ جاى قرآن ديده نمى شود كه كسى بهشتى خوانده شود يا از آتش جهنم در امان بماند، مگر اين كه داراى دو صفت باشد؛ حسن فاعلى يعنى شخص مؤ من باشد و حسن فعلى يعنى عمل صالح انجام دهد. چنان كه هيچ كس به آتش تهديد نمى شود، مگر اين كه يكى از اين دو صفت را نداشته باشد، يعنى ايمان ندارد يا مؤ من است ، ولى در ايمان خود خير و عمل صالح كسب نكرده است .
بنابراين ، قرآن درباره ى اين كه هر فرقه اى به طور مطلق مدعى نجات خود است و نيز به طور مطلق ادعا مى كند كه هر فرقه اى غير از او بى بنياد بوده ، بلكه به حكم عدل محكوم به هلاكت است ، بر اساس مبانى خود حكم كرده است .
معيار وجود و عدم سعادت و نجات از آتش دوزخ ، وجود و عدم آن اصول سه گانه است اعتقاد به خداوند و معاد و نبوت كه به عم صالح بينجامد؛ قل يا اءهل الكتاب لستم على شى ء حتى تقيموا التورية و الانجيل و ما اءنزل اليكم من ربكم و ليزيدن كثيرا منهم ما اءنزل اليك من ربك طغيانا و كفرا فلا تاءس على القوم الكافرين . (٢٦٣) زيرا آنچه را نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم است ، خداى متعالى علم بر شمرده ، عمل اين اهل كتاب را هواى نفسى قلمداد مى كند كه از روى نادانى انجام مى دهند، در حالى كه حق براى آنان روشن گرديده ، كاملا آن را مى شناسند، چنان كه پسران خود را مى شناسند، ولى با وجود علم به حق ، آن را مى پوشانند.
افزون بر آن كه از عقل عملى هم بهره اى ندارند؛ همان عقلى كه به واسطه ى آن حق ، قبول و باطل مهار و خداوند رحمان عبادت شده بهشت كسب مى شود.


۵
قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام



نبود پيوند خويشاوندى ميان خداوند و بندگانش اكنون كه روشن گرديد ملاك سعادت تحقيق و دور انداختن هر آرزويى است كه به تحقيق تكيه ندارد و نيز معارف قرآن علمى بر اساس تحقيق پايه ريزى شده است - بر حسب استنباطى كه متدبر در قرآن مى كند - بايد به روايتى از مستنطق قرآن يعنى حضرت رضا عليه السلام توجه شود : كسى كه معصيت كار را دوست بدارد، خود نا فرمانبردار است و كسى كه مطيع را دوست بدارد، خود فرمانبردار است . هر كس ظالمى را يارى كند، خود ستمگر است و هر كس عادلى را يارى نكند، خود ظالم است .
خداوند با كسى خويشاوندى ندارد و كسى به ولايت خداوند نمى رسد، مگر به طاعت او. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به پسران عبدالمطلب فرمود : اعمال خود را براى من بياوريد، نه حسب و نسب هايتان را. خداى متعالى مى فرمايند : هنگامى در صور دميده شد، در آن روز هيچ گونه نسبتى ميان آنان نيست و از حال يكديگر جويا نمى شوند. آنان كه كفه ميزان اعمالشان سنگين باشد، فقط آنان كاميابان هستند و كسانى كه كفه ترازوى كردارشان سبك باشد، آنان به خويشتن زيان رسانده ، همواره در جهنم مى مانند؛ من اءحب عاصيا فهو عاص و من اءحب مطيعا فهو مطيع و من اءعان ظالما فهو ظالم و من خذل عادلا فهو ظالم . انه ليس بين الله و بين اءحد قرابة و لا ينال اءحد ولاية الله الا بالطاعة ، و لقد قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لبنى عبدالمطلب : ايتونى باءعمالكم لا باءحسابكم و اءنسابكم قال الله تعالى : فاذا نفخ فى الصور فلا اءنساب بينهم يؤ مئذ و لايتساءلون * فمن ثقلت موازينه فاءولئك هم المفلحون * و من خفت موازينه فاءولئك الذين خسروا اءنفسهم فى جهنم خالدون . (٢٦٥)؛ سمعت الرضا عليه السلام يحدث عن اءبيه : اءن اسماعيل قال للصادق عليه السلام : يا اءبتاه ما تقول فى المذنب منا و من غيرنا؟ فقال عليه السلام : ليس باءمانيكم و... . (٢٦٧) نتيجه ى گفتار حضرت رضا عليه السلام كلام قرآن است كه مدار كرامت انسان همان تقواست و كرامت از طريق نسبت خويشاوندى و آرزو و امثال آن به دست نمى آيد، بلكه از طريق مراقبت و طاعت حاصل مى شود، و هر كس نافرمانى خدا كند، دشمن اوست و دشمن او چگونه مى تواند دوست او باشد!
از اين رو حضرت عليه السلام به برادرشان فرمودند : تو برادر من هستى تا زمانى كه در طاعت خدا بزرگ باشى . نوح عليه السلام گفت : رب ان ابنى من اءهلى و ان وعدك الحق و اءنت اءحكم الحاكمين . (٢٦٩) آنگاه خداى متعالى به سبب نافرمانى پسر، او را از اهل خانواده نوح بيرون كرد؛ اءنت اءخى ما اءطعت الله عز و جل ، ان نوحا عليه السلام قال : رب ان ابنى ... فقال الله عز و جل : يا نوح انه ... فاءخرجه الله عز و جل من اءن يكون من اءهله بمعصيته . (٢٧١) راز مطلب در آن است كه حق از باطل بيزار است و با وجود ظهور حق ، مجالى براى باطل نيست ؛ قل جاء الحق و ما يبدى الباطل و ما يعيد ؛ (٢٧٣)؛ با تخلف يا هذا، خير منى من كان اءتقى لله تعالى و اءطوع له و الله ما نسخت هذه الآية : و جعلناكم شعوبا.... (٢٧٥) و جز اين نيست كه استدلال به قرآن براى تحكيم و دور انداختن هر آرزويى از هر آرزو كننده اى است .

اميون يا فريب خوردگان دنيا راز پا فشارى امام عليه السلام به دور كردن و پشت سر انداختن آرزو آن است كه آرزو سرمايه و دام شيطان است ، چنان كه خداوند سبحان از شيطان حكايت مى كند؛ و لاءمنينهم ، (٢٧٧) ولى انسان محقق كه در مدرسه ى اين فرموده الاهى : ليس باءمانيكم و لا اءمانى اءهل الكتاب (٢٧٩) براى مصون ماندن از آرزو و در دام دشمن آشكار افتادن چاره اى جز عبادت و تفاخر به عبادت نيست . زيرا افتخار كردن به فروتنى در پيشگاه خدا ستوده است ؛ چنان كه حضرت على عليه السلام مى فرمايد : معبود من ! مرا همين عزت بس كه بنده ى تو باشم و همين افتخار مرا بس كه تو پروردگار من باشى ، تو چنان هستى كه من دوست دارم ، مرا نيز همان گونه قرار ده كه تو دوست دارى ؛ الهى كفى بى عزا اءن اءكون لك عبدا، و كفى بى فخرا اءن تكون لى ربا، اءنت كما اءحب فاجعلنى كما تحب . (٢٨١)

نتيجه ى بحث تعاليم قرآن بر اساس تحقيق و پرهيز از آرزوها پايه گذارى شده است و حضرت رضا عليه السلام نيز چون ساير عترت طاهره ، سيرت علمى و عملى خود را بر پايه ى اين اصول بنا نهاده اند : تحقيق برهانى و تحكيم مبانى آن ، ضعيف شمردن آرزوها و شكستن اركان آن ها، آگاهى بخشيدن به فريب خوردگان آن ها، هوشيار ساختن آنان براى فريب نخوردن از نسبت خويشاوندى و نژاد و تبار و جز اين ها كه پيش خداوند پذيرفته شده نيست و همه ى اين امور به بركت عمود نورى است كه ميان آن حضرت عليه السلام و خداوند سبحان قرار دارد، چنان كه پيش از اين به طور مشروح بيان شد.

بهشت چهارم : تشويق قرآن به تحصيل برهان عقلى و دريافت شهود قلبى در مباحث پيش گفته شد كه قرآن به تحقيق و جست و جو دعوت ، به آن امر مى كند، و از اعتماد به خواهش و آرزو بر حذر مى دارد و از آن نهى مى كند، و از آنجا كه قرآن نورى است كه به هيچ وجه تاريكى در آن راه ندارد، پس ‍ تنها به امر كردن بسنده نمى كند، بلكه به كيفيت تحصيل آن نيز ره مى نمايد.
همچنين بدون ذكر نمونه بر نهى كردن از چيزى قناعت نمى كند اگر از چيزى نهى مى كند، براى آن مثال مى آورد، و افزون بر ذكر كسانى كه به آن مبتلا شده اند، چگونگى درمان آن را نيز بيان مى فرمايد. زيرا قرآن فقط كتاب تعليم نيست كه در آن به ذكر مثال ها و شرح حال مبتلايان اشاره اى نكند، چنان كه در بازار تصنيف و تجارتخانه ى تاءليف چنين رايج است ، بلكه قرآن كتاب هدايت است ؛ هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان . (٢٨٣) دوم . تفصيل نهى پيشين ؛ پرداختن به تصديق و اثبات و نيز تكذيب و نفى چيزى كه با برهان قطعى همراه نباشد. اين در حقيقت پيروى از چيزى است كه به آن علم نداريم و قرآن از اين عمل نهى كرده است . چنان كه حضرت صادق عليه السلام فرمود : خداوند بندگان را با دو آيه از كتاب خود در امان داشته است : نادانسته را نگويند و به انكار آن ها نپردازند؛ ان الله حسن عباده بآيتين من كتابه ، اءن لا يقولوا حتى يعلموا و لا يردوا ما لم يعلموا، قال الله عز و جل : اءلم يؤ خذ عليهم ميثاق الكتاب اءن لايقولوا على الله الا الحق (٢٨٥) سوم . نهى از تقليد فرد هدايت نايافته و غير عاقل . زيرا تقليد بيكارى بدون جنبش است ، خداوند سبحان در مذمت اينان مى فرمايد : و اذا قيل لهم اتبعوا ما اءنزل الله قالوا بل نتبع ما اءلفينا عليه اباءنا اءو لو كان اباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون . (٢٨٧) يعنى هنگامى كه سخنى به علم برهانى و وحى آسمانى مستند نباشد، پندارى بيش نيست و تقليد صرفى است كه سودى نمى دهد.
چهارم . استقرار دين الاهى بر پايه ى علم ، كه قرآن به آن ترغيب مى كند و استقرار دين شيطانى بر پايه ى جهل ، كه قرآن از آن برحذر مى دارد. آيات تشويق به علم بى شمار است ؛ ... و تلك الاءمثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون (٢٨٩) و و تلك حدود الله يبينها لقوم يعلمون . (٢٩١)؛ يعنى فرعون قوم خود را سبك مغز كرد يا آن ها را به جهت نادانى شان بى اراده پنداشت . از اين جهت مطيع او شدند. زيرا حق سنگين است ؛ انا سنلقى عليك قولا ثقيلا. (٢٩٣) نتيجه آن كه دين شيطانى ، دينى كه فرعون ، مردم را به آن هدايت و از آن حمايت مى كرد و از آن براى رسيدن به اهداف دنيوى خويش بهره مى جست ؛ انى اءخاف اءن يبدل دينكم اءو اءن يظهر فى الاءرض الفساد (٢٩٥) بنابراين از طريق تشويق به علمى كه بنيان دين الاهى بر آن استوار و نيز برحذر داشتن از نادانى و سفاهتى كه دين شيطان بر آن پايه ريزى شده است ، اجتماع انسانى به سمت تفكر و تحرك ذهنى دگرگون مى شود.

دليل فرو فرستادن قرآن خداوند براى صيانت جامعه ى بشرى از كژى كتابى فرو فرستاد كه غير ذى عوج (٢٩٧) و و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا (٢٩٩) و آيات ديگرى كه به سبك قياس استثنايى و همراه با تبيين تلازم مقدم و تالى ، و بيان بطلان تالى است كه مستلزم بطلان مقدم است . (٣٠١)

احتجاجات مشركان در برابر انبيا منطق متفكران مشرك همان چيزى است كه خداوند از ايشان نقل مى كند : سيقول الذين اءشركوا لو شاءالله ما اءشركنا و لا اباؤ نا و لا حرمنا من شى ء كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باءسنا قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان اءنتم الا تخرصون * قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهديكم اءجمعين . (٣٠٣) پس ‍ خواست او را هيچ بازگشتى نيست .
پيداست كه اگر خداى متعالى مى خواست آنان مشرك نشوند و غير از او را رب خود ندانند و تنها او را بپرستند و شريكى براى او قرار ندهند و بعضى چيزها را حرام و بعضى را حلال نكنند، مردم بت پرست توان هيچ يك از اين امور را نداشتند؛ ولى اكنون كه به شهادت اعتقاد شرك آلود و رفتار بدعت آميز خودشان بر همه ى اين امور توانايند، روشن مى شود كه خدا خواسته اينان مشرك شوند و غير خدا را ولى خود قرار دهند، در حالى كه خلاف آن را نخواسته است .
اين تفكر مغالطه اى همان است كه قرآن از سوى مشركانى كه قصد توجيه افعال خود و پدرانشان را دارند، نقل مى كند؛ و قال الذين اءشركوا لو شاء الله و ما عبدنا من دونه شى ء نحن و لا اباؤ نا و لا حرمنا من دونه من شى ء كذلك فعل الذين من قبلهم فهل على الرسل الا البلاغ المبين (٣٠٥) يعنى محال است غير خالق شريك خالق و در ربوبيت شبيه او باشد، بلكه او مخلوق است ، چون ساير آفريده ها و نمى شود كه همتاى خالق خود باشد.
اين گفتار همان برهان عقلى بر محال بودن تحقق شرك در عالم است . شايد اين قياس جدل ناميده شود. چون بعضى از مقدماتش از آن جهت به كار گرفته شده است كه براى طرف مقابل مسلم است . جدل عبارت است از قياسى كه بعضى از مقدماتش از مسلمات باشد زيرا خداى متعالى مى فرمايد : و لئن ساءلتهم من خلق السموات و الاءرض ليقولن الله (٣٠٧) يعنى دليل نقلى در تجويز عبادت بت ها نيست ، چنان كه دليل عقلى نيز بر آن وجود ندارد.
نيز مى فرمايد : اءم اءنزلنا عليهم سلطانا فهو يتكلم بما كانوا به يشركون (٣٠٩)؛ يعنى خداوندى كه رب العالمين است و امر و نهى و حلال و حرام كردن به دست اوست ، كارهاى زشت و شرك به خدا را حرام كرده است . چون دليلى بر آن نيست و رسولى نفرستاده است كه به آن فرا خواند و كتابى نازل نكرده است كه به شرك هدايت كند. پس دليل و برهانى بر آن نيست ، بلكه طبق آنچه گذشت ، برهان بر خلاف آن است .
از آن رو كه آنان براى خشنودى خداوند نسبت به شرك و اين كه عبادت بتها نزد خدا پسنديده باشد، دليلى ندارند، نسبت دادن سنت بت پرستى به خدا تهمت محض و دروغ صرف است ؛ و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما . (٣١١) و چون شرك است ، گناهى نابخشودنى است ؛ ان الله لا يغفر اءن يشرك به (٣١٣) پس هيچ ظلمى بزرگ تر از شرك نيست ، و هيچ ظالمى ستمكارتر از مشركى نيست كه به خداوند افترا مى بندد. از اين رو با وجود وسعت رحمت خداوند غفار، چنين مشركى صلاحيت آمرزش ندارد.
امر سوم ، يعنى تحليل استدلال مشركان براى تصحيح شرك و بيان مغالطه ى آن ها در قياس ، آن است كه خداوند سبحان دو اراده و دو امر دارد : اراده ى تكوينى كه گريز ناپذير است و اراده ى تشريعى كه گاهى مطاع است و گاهى بدان نافرمانى مى شود.
تفاوتشان در آن است كه اراده ى تكوينى به فعل خود خدا تعلق مى گيرد، يعنى اراده مى كند كه فعل خاصى را انجام دهد؛ ماننده زنده كردن و ميراندن يا قبض و بسط يا فرو فرستادن باران و روياندن گياه و امثال آن ؛ ولى اراده ى تشريعى به فعل يا ترك كسى غير از خداوند تعلق مى گيرد؛ يعنى خداوند خواسته است انسان با اختيار خود فعل خاصى را انجام دهد، مانند عدل و احسان و يا ترك كند مانند ظلم و بدى .
بازگشت اين اراده فقط به تشريع و قانونگذارى است ، به گونه اى كه در آن اختيار انسان ، در عمل به قانون يا رها نكردنش محفوظ است . حكم اراده ى تكوينى و لزوم تحقق مراد و امتناع تخلف آن است و نيز مخاطب در وجود و امتثال آن تابع خطاب است ؛ انما اءمره اذا اءراد شيئا اءن يقول له كن فيكون (٣١٥) همچنين لازمه ى اراده ى تشريعى ، محفوظ ماندن اختيار انسان است كه به خوبى ها امر و از بدى ها نهى شده است ؛ ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة (٣١٧) و انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا . (٣١٩) و و ما اءمروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء (٣٢١) و گاهى نافرمانى ؛ و كاءين من قرية عتت عن اءمر ربها و رسله فحاسبناها حسابا شديدا . (٣٢٣) به خطا رفته اند. زيرا خداوند سبحان با اراده ى تشريعى خود، نه تكوينى ، خواسته است كه آنان شرك نورزند. از اين رو صرف اختيار شرك از سوى آن ها دليل بر اراده ى شرك از جانب خداوند سبحان نمى شود.
پس ميان مقدم و تالى تلازمى نيست مشركان مى گويند : اگر خدا شرك را نمى خواست ، ما مشرك نبوديم زيرا ميان مشيت تكوينى و تحقق مراد و عدم تخلف از آن اراده تلازم است ، نه اراده ى تشريعى و مراد آن يعنى خداوند به اراده ى تشريعى خود خواسته كه انسان ها مشرك نشوند، ولى از آنجا كه اين نوع اراده عصيان پذير است ، بعضى از انسان ها على رغم خواست تشريعى خداوند، مشرك شده اند.
پس اگر ميان مقدم و تالى تلازمى نباشد، آن قياس نتيجه نمى دهد؛ اگر چه به جهت مغالطه ى ناشى از اشتراك مشيت ، توهم تلازم شود، در حالى كه تنها يكى از اين دو قسم اراده يعنى اراده تكوينى ، با تالى ملازم است .


۶
قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام



اختيار حد فاصل و ميان جبر و تفويض قرآن كريم به صورت كامل به تحليل قياس باطل بت پرستان پرداخته است ؛ اراده ى تكوينى خداوند به ايمان و نفى شرك تعلق گرفته ، بلكه اراده ى تشريعى خداوند كه همراه با آن ، اختيار انسان محفوظ مى ماند، به ايمان و نفى شرك تعلق دارد؛ و لو شاء ربك لامن من فى الاءرض كلهم جميعا (٣٢٥) و تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا . (٣٢٧) يعنى اگر خدا تكوينا اراده كرده بود، انسان را بر هدايت وادار مى ساخت و ضرورتا همه ى انسان ها ايمان مى آوردند، اما خداوند چنين نخواسته است تا اختيار آدميان كه چيزى است ميان جبر و تفويض سالم بماند.
از اين رو خداوند مى فرمايد : و على الله قصد السبيل و منها جائر و لو شاء لهديكم اءجمعين . (٣٢٩) با روشن شدن كامل تفاوت دو اراده و آشكار شدن اصول عامه در هر دو نوع از هدايت و اراده ، اكنون نوبت بيان مغالطه ى بت پرستان در نحوه ى تفكر الحادى آن هاست . خداوند سبحان در اين زمينه مى فرمايد : و لو شاء الله ما اءشركوا و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما اءنت عليهم بوكيل (٣٣١)؛ اگر خداوند تكوينا اراده كند كه فرزندانشان را به قصد تقرب به بت ها نكشند و در پيشگاه آن ها قربانى نكنند، چنين عملى را انجام نمى دادند، ولى اكنون كه آنان شرك ورزيده ، فرزندان خود را قربانى بتها مى كنند، روشن مى شود كه خداوند سبحان اين اراده ى تكوينى را نداشته است .
پس ، اراده ى تخلف ناپذير همان اراده ى تكوينى است ، نه تشريعى ، و اراده ى تكوينى خدا به ايمان و طاعت تعلق ندارد تا ايمان آوردن تخلف ناپذير باشد، بلكه تنها اراده ى تشريعى به آن دو تعلق گرفته است ؛ به گونه اى كه انسان مكلف ، در فرمانبردارى يا سرپيچى از آن ، مختار است .
پس اين تفكر صحيح همان برهان عقلى خالى از شائبه ى هر مغالطه ى فكرى است ، در حالى كه متفكر بت پرست به قياس مغالطه آميزى گرفتار است ؛ مغالطه اى كه از اشتراك لفظ اراده و اشتباه كردن دو نوع اراده با يكديگر ناشى مى شود. از اين جهت خداوند سبحان مى فرمايد : قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهديكم اءجمعين . (٣٣٣) منظور آن است كه قرآن با ذكر قياس مغالطه آميزى كه متفكران بت پرستان به آن گرفتار هستند، اشتباه آن را بيان ، به بهترين نحو آن را درمان كرده است . قياس استثنايى ديگرى است براى كسانى كه شهوت عملى دارند؛ آنان كه در سخن گويى بى بند و بارند و هر چه به زبانشان آيد، آن را مى گويند. قرآن نيز سخن آنان را نقل و تحليل و منشاء جاهلى آن را بيان مى كند؛ و قال الذين كفروا للذين امنوالو كان خيرا ما سبقونا اليه و اذ لم يهتدوا به فسيقولون هذا افك قديم . (٣٣٥) از اين جهت خداوند سبحان مى فرمايد : اين سخنشان كه ايمان خير نيست ، بلكه دسيسه و باطل و افترايى است كهن كه تاريخ آن را ضبط كرده ، دروغى قديمى و بر آمده از آن است كه خير و دروغ ، خير و شر و امثال اين امور را تشخيص نمى دهند و به زودى در مباحث آينده مبادى قياس جاهلى را كه به گونه اى با دليل آن ها مربوط مى شود، متذكر خواهيم شد.

دعوت و دعواى پيامبر و مقابله ى بت پرستان با آن دو همان گونه كه مبحث پيشين مربوط بود به به تقليد محض و تفكر مغالطه اى و بيان مبادى آن دو و تحليل منشاء مغالطه درباره ى آنچه به توحيد بر مى گردد، در خصوص نبوت نيز چنين بحثى پيش مى آيد كه سزاوار است به نمونه اى از آن اشاره شود. چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دعوتى دارد و ادعايى ؛ يعنى مدعى رسالت و نزول وحى و پيامبر بودن است ، همچنين مردم را به سوى خداى يگانه و روز قيامتى كه همه مردم در آن روز در پيشگاه مبداء عدل حكيم حاضر مى شوند، فرا مى خواند.
بت پرستان در برابر اين ادعا و دعوت ايستادگى مى كردند و جاهلان آنان با جمود فكرى و پا فشارى بر سنت جاهلى و حفظ آن ، در برابر پيامبر ايستادند و متفكرانشان با جعل قياس مغالطه آميزى كه بر گمان مبتذل آن ها دلالت مى كرد، با پيامبر مبارزه مى كردند. قياسى به اين بيان : محال يا بعيد است انسان پيامبر باشد، بلكه اگر پيامبرى اصالت و رسالت مبدئى دارد، بايد اين دو از اوصاف ملائكه باشد و تنها كسى كه صلاحيت تحمل رسالت خداوند را دارد، فرشته ى آسمانى است .
بعيد نيست كه افسار هر دو فرقه ى جاهلان و متفكران بت پرست به دست مستكبران آن ها باشد. چون آنان ضعيف عقلان و نيز عالمان ناآگاه را اجير خود مى كردند تا مردم را ناخود آگاه به مجادله با حق سوق دهند و از قبول آن استكبار ورزند و در برابر مدعى نبوت بايستند؛ به گونه اى كه جدا ساختن هر يك از اين طوايف از يكديگر دشوار است .
با استفاده از مباحث قرآنى در مى يابيم كه اگر مجادله با حق و معارضه با آن و رد و انكارش ، به سبب مكر سياسى و دسيسه ها و حيله هاى عملى نباشد، به دو دليل زير است :
يك . حفظ سنت جاهلى كه جاهلان ، پدرانشان را بر آن سنت يافته اند كه همان تقليد و باز ايستادن از حركت است .
دو. شبهه افكنى در لباس استدلال كه همان تفكر مغالطه آميز است .
اكنون نمونه هايى را ذكر مى كنيم كه درباره ى دعواى پيامبر است ؛ قلمرو سخن مشركان جاهل يك چيز است و آن حفظ سنت موروثى است كه پدرانشان را بر اين سنت يافته اند و در زمان هاى پس از آن چيزى بر خلاف آن نشنيده اند؛ فلما جاء هم موسى باياتنا بينات قالوا ما هذا الا سحر مفترى و ما سمعنا بهذا فى ابائنا الاءولين * و قال موسى ربى اءعلم بمن جاء بالهدى من عنده و من تكون له عاقبة الدار انه لا يفلح الظالمون (٣٣٧) و آيات ديگرى كه دلالت مى كند بيش ترين چيزى كه مشركان بى قدر و قيمت به آن تكيه مى كردند، همان حفظ ميراث جاهلى و پاسدارى از سنت هاى كهن بود.

تعدد منشاء تكذيب رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دليل مشركان متفكر آن است كه رسالت از شئون فرشتگان است و محال يا بعيد است كه انسانى پيامبر شود؛ و ما منع الناس اءن يؤ منوا اذ جاءهم الهدى الا اءن قالوا اءبعث الله بشرا رسولا * قل لو كان فى الاءرض ‍ ملئكة يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا (٣٣٩) و فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و ما نريك اتبعك الا الذين هم اءراذلنا بادى الراءى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين (٣٤١) و فقالوا اءنؤ من لبشرين مثلنا و قومهما لنا عابدون (٣٤٣) و آيات ديگرى كه به ظهور يا اشاره دلالت مى كند كه به گمان اين مشركان ، هيچ بشرى رسول نمى شود و يكى از شرايط رسالت ، فرشته بودن است و بشر بودن مانع از رسالت است .
اما آن چه ميان جاهلان و فرومايگان بت پرست و متفكران و گروه مستكبر آنان مشترك است ، همان انكار و تكذيب ادعاى نبوت و رسالت است ؛ در منشاء اين تكذيب با يكديگر اختلاف دارند، ولى در انكار داعيه ى رسالت با يكديگر متفق هستند، جنون و كهانت و سحر و شعر را به مدعى نبوت نسبت مى دهند و نيز نسبت دروغگويى و سوء نيت به ايشان مى دهند؛ مثلا مى گويند : او قصد دارد مردم را از سرزمين خودشان بيرون كند؛ قال الملاء من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم * يريد اءن يخرجكم من اءرضكم فماذا تاءمرون . (٣٤٥) آن است كه براى قرآن اعضا و قسمت هايى قرار دارند. پس آن را با نسبت هاى گوناگون مثل شعر و اسطوره و سحر و... عضو عضو و بعض بعض كردند و بر يك چيز واحد مستقر نشدند. چون معيارى براى دشنام و ناسزا و نيز ميزانى براى افترا و اذيت كردن نداشتند، ولى خداوند سبحان ساحت رسالت را از آلودگى هاى اين نسبت ها پيراست و آستان نبوت را از اين هذيان ها پاك ساخت . سپس قرآن كريم با بيان منشاء انكار جاهلان كه همان سرسختى در تقليد و حفظ سنت هاى جاهلى است ، آن را مانع هر گونه تكامل انسان دانسته است ، چنان كه سرچشمه ى استكبار متفكران مشرك را مغالطه در قياس و انحراف از مسير تفكر صحيح بيان كرده است .

بطلان منشاء استكبار بت پرستان متفكر يكم . خداوند پيامبران عليهم السلام را به هدايت و صفوت و برگزيدگى و اخلاص و عصمت از گمراهى و وسوسه ى شيطان و پاكى از هر گناه و بيزارى از شرك و اهل آن ، و دشمنى با خيانت و اهل آن و نيز كمالات وجودى ديگر مى ستايد؛ قال الملاء الذين كفروا من قومه انا لنريك فى سفاهة و انا لنظنك من الكاذبين * قال يا قوم ليس بى سفاهة و لكنى رسول من رب العالمين (٣٤٧) خداوند سبحان يادآور مى شد كه نسبت دادن جنون و امثال آن به ساحت رسالت ، تنها به دليل طغيان و فكر نكردن است و اگر مشركان اهل درايت و عقل بودند، بى ترديد مى دانستند كه پيامبر از همه ى اين امور مصون است ؛ اءولم يتفكروا ما بصاحبهم من جنة ان هو الا نذير مبين . (٣٤٩) خداوند پس از بيان كردن مدار هدايت و آگاهى ، و اين كه پيامبران گرد اين مدار مى چرخند، آنان را هاديان و دانايان مى نامد و رويگردانان از اين مدار را سفيه مى داند؛ و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه (٣٥١) دوم . قرآن منشاء انكار جاهلان را، تقليد و حفظ ميراث پدرانى هدايت نايافته و تعقل ناكرده مى داند؛ قالوا يا شعيب اءصواتك تاءمرك اءن نترك ما يعبد اباؤ نا اءو اءن نفعل فى اءموالنا ما نشؤ ا انك لاءنت الحليم الرشيد و قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول و انا لنريك فينا ضعيفا و لولا رهطك لرجمناك و ما اءنت علينا بعزيز . (٣٥٣) چگونه چنين نباشد، با آن كه ملائكه اى كه در پيشگاه انسان سجده مى كنند، سزاوار اين امر هستند. پس انسان هم مى تواند رسول باشد، بدون آن كه هيچ استحاله و استبعادى در كار باشد.
افزون بر اين ، قرآن بيان مى كند كه حقيقت مرگ انتقال از عالمى به عالم ديگر است و انسان با مرگ ، در زمين نابود نمى شود. انسان معدوم و فانى نيست تا برگردانده شود، بلكه از طريق مرگ ، از دنيا به عالم برزخ كه باغى از باغ هاى بهشتى يا حفره اى از گودال هاى آتش است منتقل ، سپس رهسپار قيامت كبرا مى گردد.
با روشن شدن اين معارف است كه انسان از گرفتارى انكار وحى و نبوت نجات يافته ، از زنجير بلند رد و انكار معاد آزاد مى شود. خداوند ما را از هر گونه تفكر و اعتقادى كه مورد تاءييد وحى الاهى نيست ، پناه دهد و نيز از هر رفتارى كه مرضى آن نبوده ، هر عملى كه مصوب وحى نباشد، رها سازد و ما را به حقيقت حق و صواب خالص هدايت فرمايد و ما را وارثان كتاب و وارث منطق كسانى قرار دهد كه قرآن را به سخن در مى آورند؛ يعنى عترت طاهره عليهم السلام .
گفتنى است : هر يك از اين مسائل بحث ويژه اى دارد و مورد بحث فعلى ما، همان تفكر بت پرستان و مقلدان آن هاست كه معتقدند : اولا، انسان فرستاده اى الاهى نمى شود و بشريت مانع رسيدن به اين مقام شامخ است .
ثانيا، مدعى نبوت چون ساير انسان ها بشر است و اگر پيامبر بودن بشر روا باشد و از امتناع نبوت انسان چشم پوشى گردد، بايد نبوت غير مدعيان اين مقام نيز جايز باشد. چون آن ها هم مانند پيامبرانند و حكم چيزهايى كه مثل يكديگرند، در جواز و عدم جواز، يكسان است . پس همه ى انسان ها ادعاى نبوت مى توانند داشته باشند. از اين جهت قرآن كريم گاه اصل امتناع پيامبر بودن بشر را از سوى بت پرستان مطرح مى كند و گاه استدلال آن ها را درباره ى مثل هم بودن انسان ها و يكسان بودن حكم امثال ، بيان مى فرمايد و به همين ترتيب ، گاه استدلال آن ها را درباره ى امتناع پيامبر بودن بشر و گاه در زمينه ى حكم امثال ، پاسخ مى گويد.

اثبات امكان رسالت براى بشر نتيجه ى بيان قرآن درباره ى امكان بشر بودن پيامبر - با آن صورت ، ضرورت نبوت بشر را نيز ثابت مى كند. زيرا بدون ترديد رسالت انسان امرى ضرورى است - آن است كه انسان داراى روح مجرد از ماده است كه در زمان و مكان جا نداشته ، شكل هندسى خاصى ندارد و محكوم به احكام ماده نمى شود و به واسطه ى همين روح مجرد است كه صلاحيت پيدا مى كند اسما و حقايق را از خداوند سبحان بياموزد؛ و علم ادم الاءسماء كلها. (٣٥٥) و نيز به واسطه ى همين روح مجرد است كه مسجود همه ى فرشته ها مى شود و شايستگى خلافت خداى متعالى را به دست مى آورد؛ انى جاعل فى الاءرض ‍ خليفة (٣٥٧) و نيز داراى ديگر كمالات وجودى مى شود كه در خور ماده و لوازم ماده نبوده ، كميت بردار نيست .
بنابراين ، اگر براى فرشته اى كه دانش آموز انسان و سجده كننده براى انسان است ، رسيدن به مقام وحى و رسالت روا باشد، براى انسان كامل معصوم كه آموزگار ملائكه و مسجود آن هاست ، ضرورتا رسالت شدنى است . پس ‍ مجالى براى بعيد بودن يا محال بودن رسالت بشرى وجود ندارد تا گفته شود : اءبعث الله بشرا رسولا (٣٥٩) يا لولا اءنزل عليه ملك . (٣٦١)؛ فرشته تنها صلاحيت رسالت براى فرشتگان را دارد و توان رسالت براى مردم را ندارد و اگر ساكنان زمين به جاى مردم ملائكه بودند، قطعا يك رسول از جنس ‍ فرشته براى آنها مى فرستاديم ، ولى از آنجا كه ساكنان زمين مردمى هستند كه در آن راه مى روند، بايد رسولى كه به سوى آنان فرستاده مى شود، از جنس خود آنان باشد؛ يعنى انسانى كه با آنان زندگى كند و با آنان بميرد تا الگويى براى آنان و حجتى عليه آنان باشد.
اگر فرض شود كه خداوند فرشته اى را براى مردم بفرستد، بايد تصوير آن را به صورت مردى در آورد كه مردم بتوانند او را ببينند، از او بپرسند، به او رجوع كنند و اگر به صورت مردى تصوير شود، دوباره اشكال باز مى گردد و در اين صورت نيز باز مى گويند : آيا خداوند بشرى را به رسالت بر مى گزيند؟ زيرا اگر ملك را به صورت انسان مادى نفرستد، شنيدن سخنان او و تاءسى به او براى مردم شدنى نيست و اگر او را به صورت انسان در بياورد، اين امر براى آنان شدنى است ، ولى باز هم اشكال مى كنند كه : ما هذا الا بشر مثلكم يريد اءن يتفضل عليكم و لو شاء الله لاءنزل ملئكة ما سمعنا بهذا فى ابائنا الاءولين . (٣٦٣) از اين آيه بر مى آيد كه ميان رسول و مخاطبانش تناسب لازم است ، به گونه اى كه بتواند با آنان سخن بگويد و پيشواى آنان باشد؛ افزون بر آن كه رسول بايد از جنس مردان باشد و شامل مطلق انسان يعنى مردان و زنان نمى تواند باشد؛ و ما اءرسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون . (٣٦٥) بنابراين ، دينى كه طهارت قلب ها را در گرو سؤ ال از زنان همراه با وساطت پرده مى داند، قيم و مبلغ و مسئول و معلم آن دين زنان نمى توانند باشند و نيز تماس و معاشرت مردان با زنان به صورت آشكار و پنهان شدن نيست .
همچنين از آيه ى مزبور بر مى آيد كه پوشاندن حق با باطل همان انحراف و بيمارى قلب است ، در حالى كه قرآن شفاى امراض سينه است ، بيمارى هايى چون نادانى و تكبر و طمع و دوستى چيزى كه ريشه همه خطاست ؛ قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور . (٣٦٧) و بيمارى اش فزونى مى يابد و انحراف او بيش تر مى شود. اگر بيمار درمان نشود، مرضش افزايش مى يابد، همان گونه كه خداى متعالى به آن اشاره مى كند : فى قلوبهم مرض ‍ فزادهم الله مرضا (٣٦٩) بنابراين ، اگر انسان به پوشاندن حق به باطل گرفتار شود و بيمارى خود را به وسيله ى شفا بخش امراض سينه درمان نكند، فيض خاص خداوند از او گرفته مى شود و اشتباه او دوام مى يابد؛ و للبسنا عليهم ما يلبسون (٣٧١) گمراه ساختن ابتدايى به اين معنا كه خداوند بدون هيچ زمينه اى كسى را گمراه سازد قبيح است و اين عمل از خداوند سر نمى زند، ولى نسبت دادن گمراه ساختن ثانوى به خداوند يعنى خداوند با در نظر گرفتن زمينه هايى كه خود فرد براى گمراه مطابق با عمل فرد بدكار و گمراه از مسير خداوند است كه گمراهى وى پس از روشن بودن مسير الاهى پديد آمده است .
غرض آن كه ، خداوندى كه نور آسمان ها و زمين است ، هيچ گاه و بر هيچ كس حق را با باطل مشتبه نمى سازد، بلكه همه ى انسان ها را به سوى حق هدايت كرده ، با هيچ چيز حق را پنهان نمى سازد؛ الحق من ربك فلا تكونن من الممترين (٣٧٣)؛ يعنى حق تنها از سوى خداوند نازل مى شود و با وجود آن ، جايى براى باطل نمى ماند، نه آن باطلى كه پيش از آن بوده است ، قدرت باز گشتن دارد و نه آن باطلى كه پيش از آن نبوده ، توان موجود شدن دارد.
پس شدنى نيست كه خداوند حق را با باطل بپوشاند و معناى اين فرموده ى خدا : ... و للبسنا عليهم ما يلبسون (٣٧٥) كسانى كه به قانون تماثل تمسل مى جويند، در شناخت امور تنها به حس و ماده تكيه مى كنند و مى گويند : ما هذا الا بشر مثلكم ياءكل مما تاءكلون منه و يشرب مما تشربون (٣٧٧) ولى مبناى قرآن بر آن است كه ابزار شناخت اشيا، فقط حس نيست ، بلكه معيار شناخت ، وحى و عقل است و موجودات نيز اعم از مادى و مجرد هستند و از چنين قرآنى به دست مى آيد كه مثل بودن دو چيز در بعضى امور، براى يكسان بودن حكم آنها كفايت نمى كند، مگر اين كه در تمامى ابعاد مانند يكديگر باشند و از آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قلبى پاك از آلودگى طبيعت داشت و از چرك ماده و پليدى آن منزه و از دوستى دنيا و زيورهاى آن مبرا و از تنگنا و انحراف عالم شهادت پيراسته بود، شايسته ى آن است كه به او وحى شود و از سوى خداوند حكيم خبير وحى دريافت كند.
پس كسى كه خداوند قلبش را گشايش داده با كسى كه بر قلب او مهر نهاده شده ، يكسان نيست و نيز كسى كه ديدگانش انحراف و طغيان ندارد با كسى كه اعمال گذشته اش زنگار قلبش شده ، شبيه يكديگر نيستند. پس محصول كسى كه همتش در نفس حيوانى اش خلاصه مى شود، با كسى كه در برابر خواهش هاى نفس خود جهاد مى كند، هرگز برابر نيست .
تماثل ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ساير انسان ها تنها در بعضى جهات است ؛ و قالوا قلوبنا فى اءكنة مما تدعونا اليه و فى اذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب فاعمل اننا عاملون * قل انما اءنا بشر مثلكم يوحى الى اءنما الهكم اله واحد فاستقيموا اليه و استغفروه . (٣٧٩) زيرا اين سخن كه به پيامبران مى گفتند : شما نيز بشرى مثل ما هستيد، ادعاى تماثل و برترى نداشتن پيامبران نسبت به آنان فهميده مى شود.

نيازمندى موجود ممكن به واجب مستفاد از اين سخن بت پرستان كه شما پيامبران ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند، مى خواهيد باز داريد لزوم حفظ سنت موروثى و رجوع به مردگان در ابتدا و ادامه ى راه و نيز رجوع تقليدى در مرحله ى بقاست و از اين خطاب آنان به پيامبر كه آيه ى روشنى براى ما بياور پيشنهاد نشانه ى دلخواه آنان به دست مى آيد.
از فرموده ى پيامبران در جواب آن ها كه ما نيز بشرى مثل شما هستيم ، ولى خداوند بر هر بنده اى كه بخواهد منت مى گذارد، بر مى آيد كه تماثل در بعضى از اوصاف و مراتب انسانى به حق بوده ، همگان بر آن اتفاق نظر دارند، ولى منت نهادن خداوند بر بعضى از برگزيدگانش سبب برترى مرتبه ى انسانى آنان نسبت به انسان هاى ديگر شده است و به جهت همين امتياز است كه پيامبران از ساير مردم متمايز مى گردند. پس در حقيقت تماثلى نيست تا ادعاى مشركان تمام باشد.
از اين سخن پيامبران در پاسخ مشركان : ما كان لنا... باذن الله ، بر مى آيد كه انسان هر اندازه كه رشد كند و از همنوعان خود با هر امتيازى جدا گردد، باز هم از حوزه ى فقر وجودى بيرون نمى رود و به آستانه ى بى نيازى بار نمى يابد؛ آستانه اى كه ويژه ى خداوندى است كه مى فرمايد : يا اءيها الناس اءنتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد . (٣٨١) و براى ديگران چنين ادعايى روا نيست . بر پايه ى همين اذن خاص ‍ معجزه صادر مى شود و تحدى و مبارز طلبى صحت مى يابد و نبوت ثابت و حجت الاهى بر مردم تمام مى گردد.
از اين تحليل ، موضوع ديگرى نيز روشن مى شود و آن تبيين مغالطه ى مشركان متفكر يا كسان ديگرى است كه طبق ميلشان به پيامبران پيشنهاد اعجاز مى دادند و نيز پاسخ پيامبران در برابر آن ها كه ما نيز بشرى مثل شما هستيم ؛ ان نحن الا بشر مثلكم . (٣٨٣) روشن مى گردد. چون موجود ممكن ، پيامبر باشد يا فرشته يا انسان ، در اصل وجود و ايجاد خود به خداوند نيازمند است زيرا ايجاد همانند وجود، ربط محض به ايجاد خداى متعالى است و در غير اين صورت لازمه ى آن ، وا گذاشتن موجود به حال خود است كه بدتر از جبر نادرستى است كه عقل آن را ممتنع و نقل آن را ممنوع مى داند.
از اين جا معناى فرمايش خداوند در تعريف ملائكه روشن مى شود؛ بل عباد مكرمون * لا يسبقونه بالقول و هم باءمره يعملون * يعلم ما بين اءيديهم و ما خلفهم و لا يشفعون الا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون (٣٨٥) رويت خداوند سبحان محال است ، چه در عالم شهادت و حس يا در عالم برزخ و مثال . چون حق محضى است كه از هر قيد عقلى مجرد است ، چه رسد به قيد وهمى يا خيالى ، صورت مثالى شكل و هياءت ندارد؛ اما مشاهده ى ملائكه گرچه در عالم شهادت و از طريق حس مادى شدنى نيست ، ولى در عالم برزخ و مثال ديدن فرشتگان شدنى است . از اين رو مشركان آنان را مى بينند، ولى اين رؤ يت زمانى است كه بشارتى براى آنان نيست ؛ و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا المئكة يضربون وجوههم و اءدبارهم و ذوقوا عذاب الحريق . (٣٨٧)

۷
قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام



تفاوت تقليد كوركورانه و ميراث ارزشمند در مباحث پيشين گفته شد كه تقليد جمود فكرى و مانع ترقى به قله ى تحقيق است ؛ قله اى كه معارف حقه بر پايه ى آن استوار است و نيز معلوم گرديد كه تحجر ذهنى سرمايه ى جاهلانى است كه شعارشان اين است : انا وجدنا ابائنا على امة و انا على اثارهم مقتدون (٣٨٩)؛ در حالى كه قرآن حكيم سنگينى زنجيرهاى بسته بر دست و پاى انسان را برداشته ، او را به عقل برهانى يا نقل قطعى كه هيچ تضادى با يكديگر نداشته ، بلكه همراه يكديگرند، هدايت مى كند. زيرا برهان عقلى در تمامى ابعاد، وحى قطعى را گواهى مى كند و وحى قطعى نيز برهان عقلى پيش روى خود را درست مى داند.
ساحت وحى قطعى از راندن برهان عقلى منزه است و محال است كه عقل روشن و برهان خالى از شائبه ى مغالطه ، از مسير وحى سرپيچد و در پيشگاه آن خضوع نكند و مطالب وحيانى را نپذيرد و به آن پناه نبرد و بر آن اعتماد نكند. زيرا خود عقل برهانى است براى اثبات ضرورت وجود وحى و عصمت آن از هر سستى و بدى و صيانت آن از هر سبكى و بى محتوايى و طهارت آن از هر آلودگى و پليدى و پاكى آن از هر جهل و خطا و برائت آن از هر صفت عيب و نقصى .
پس در اين صورت نمى شود كه اين عقل برهانى در برابر وحى قطعى تعبد نورزد و به آن ايمان نياورد، وگرنه در حقيقت به خودش اعتقاد داشته است و اين همان محذور جمع ميان دو نقيض است كه محال است . زيرا عقل خود بر ضرورت وحى ، برهان مى آورد، حال اگر اين عقل مطالب را وحيانى تخطئه و رد كند، در حقيقت خود را رد كرده است .

محور تقليد، گوينده ى سخن انسانى كه بر روش صحيح فكر مى كند، هنگامى كه با حقى برهانى يا وحيانى رو در رو شود، به آن معتقد مى گردد و اگر پدران او نيز بدان معتقد باشند، خرسند شده ، عزم او در آن اعتقاد قوى تر مى شود و اين همان ميراث ارزشمند است ، بر خلاف تقليد كه بر مدار گوينده دور مى زند، نه بر مدار سخن . زيرا تقليد در حقيقت اعتماد به شخص معين و شنيدن و پذيرفتن سخنان اوست ، بدون عرضه كردن بر عقل و وحى ؛ به گونه اى كه كلام مقلد خود را بدون چون و چرا مى پذيرد، در حالى كه ميراث ارزشمند همان اطمينان داشتن به حقى است كه پيام عقل است يا وحى به آن اشاره دارد و اتفاقا پيشينيان نيز به آن كلام حق معتقد بوده اند.
بخشى از ميراث ارزشمند، سفارش پيامبران به فرزندانشان در خصوص ‍ اسلام آوردن و پيروى فرزندان از اين توصيه و خشنودى آنان به پيروى از آن است . همچنين فرمان خداوند سبحان به رسولش در خصوص پيروى كردن از هدايت انبياست .
سفارش پيامبران به فرزندانشان در اين فرموده ى خدا آمده است : اذ قال له ربه اءسلم قال اءسلمت لرب العالمين * و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و اءنتم مسلمون * اءم كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك و اله ابائك ابراهيم و اسمعيل و اسحق الها واحدا و نحن له مسلمون . (٣٩١) چون پيروى از حق پس از روشن شدن حقيقت آن ، تقليد به شمار نمى رود؛ گرچه ممكن است تصادفا از نوع دين پدران شخص پيرو باشد. زيرا آنچه پيروى شده حق است ، نه سخنان پدر و جد و سنت موروثى و امثال آن .
آنگاه اين برهان توحيد را متذكر شده ، شرك را نفى مى كند؛ ... ما كان لنا اءن نشرك بالله من شى ء (٣٩٣) ظهور آيه در آن است كه خداوند رسولش را به پيروى از هدايت پيامبران پيشين امر مى فرمايد، نه پيروى خود آن پيامبران ؛ به گونه اى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم تابع آنان باشد، بلكه ايشان تابع حقى هستند كه آن پيامبران نيز از آن تبعيت مى كردند. چون همه ى آنچه بر اين پيامبران وحى مى شد و بر قلب آنان تجلى مى كرد و در آن استقرار مى يافت ، نسبت به حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نيز تحقيق يافته است .
شاهدش اين سخن خداست : انا اءوحينا اليك كما اءوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اءوحينا الى ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاءسباط و عيسى و اءيوب و يونس و هرون و سليمان و اتينا داود زبورا . (٣٩٥) و اين سخن نادانان مشرك : انا وجدنا اباءنا على امة و انا على اثارهم مقتدون (٣٩٧) اين حديث مؤ يد اين سخن است : بنگر به آنچه گفته مى شود و ننگر به آن كه مى گويد.
چهارم . پيروى در فروع صحيح است ، ولى در اصول نادرست .
پنجم . تقليد بايد به تحقيق بينجامد، تا ثابت شود كه فرد پيروى شده معصوم است يا از سوى معصوم به نحو خاص يا عام نصب شده است . اين مطلب همان است كه امام محمد باقر عليه السلام در تفسير آيه ى : فلينظر الانسان الى طعامه (٣٩٩) زيرا علم برهانى طعامى پاك است كه برآيند ماده اى بديهى و صورتى نتيجه بخش است .
اين صورت توسط عقل كه از آفت خطا و نقصان خيال در امان است ، تصوير بندى شده ، اعتبارى بيش از صدق ضرورى در آن لحاظ نشده است ؛ اعتبارى مانند گوينده ى معين يا نويسنده ى معلوم . زيرا فكر و لفظ و عمل و نوشتار و ديگر شئون او تاءثيرى در علم برهانى ندارد، بدين لحاظ نيكوكار و بدكار در اقامه ى آن مساويند، مانند علم رياضى و امثال آن انسانها با شخصيت هاى متفاوتشان ، در براهين آن با يكديگر مساويند بر خلاف موردى كه مبداء فاعلى به گونه اى در آن علم اثر گذار باشد كه بايد صلاحيت اعتماد به آن احراز شود. اين صلاحيت به دليل عصمت يا نيابت خاص يا عام از سوى معصوم ، براى او و ديگران به دست مى آيد.
ششم . زير بناى اساسى در شناخت مبداء و معاد و وحى و نبوت همان شناخت انسان است به نفس خويش ، چنان كه خويش حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد : برترين عقل ها آن است كه انسان را با خودش آشنا سازد؛ و اءفضل العقل معرفة الانسان نفسه . (٤٠١) همچنين مى فرمايد : دوست نادان در سختى است ؛ و صديق الجاهل فى تعب . (٤٠٣) هشتم . تفكر، جست و جوى اصول و استنباط فروغ از اصول است . چنان كه مولايمان حضرت رضا عليه السلام مى فرمايند :... آن را تعقل كن و آنچه را درست دانستى ، بر اساس آن پايه ريزى كن ؛ فاعقل ذلك و ابن عليه ما علمت صوابا . (٤٠٥) نيز حضرت عليه السلام مى فرمايند : همه ى صفات و اسماى الاهى بر كمال وجود دلالت مى كنند و بر احاطه دلالتى ندارد؛ چنان كه بر حدود چهارگوش و سه گوش و شش گوش دلالت مى كند. زيرا شناخت خداوند والا و پيراسته تنها با صفات و اسما دست يافتنى است و از طريق محدود كردن با طول و عرض و ارتفاع و كميت و رنگ و وزن و امثال اين ها فهميدنى نيست و هيچ يك از اين امور بر خداوند بزرگ و منزه روا نيست ، تا مردم با شناخت نفوس خودشان ، به گونه ى ضرورى كه پيش از اين گفتيم به شناخت خداوند پى برند؛ و الصفات و الاءسماء كلها تدل على الكمال و الوجود و لا تدل على الاحاطة ، كما تدل على الحدود التى هى التربيع و التثليث و التسديس لاءن الله عز و جل و تقدس تدرك معرفته بالصفات و الاءسماء و لا تدرك بالتحديد بالطول و العرض و القلة و الكثرة و اللون و الوزن و ما اءشبه ذلك و ليس يحل بالله جل و تقدس شى ء من ذلك حتى يعرفه خلقه بمعرفتهم اءنفسهم بالضرورة التى ذكرنا . (٤٠٧) بنابراين ، اگر عقل ، منصف بوده ، از آلودگى تفريط و افراط و پليدى مغالطه در ماده و صورت قياس فكرى ، در امان باشد و بعضى از مقدمات ، آن را از نتايج باز ندارد و علم آن از كوچك ترين ذره ى مؤ ثر در استدلال غافل و غايب نباشد، چنين عقلى بر فهم پيچيده ترين معارف يعنى توحيد و بى نيازى خداوند از ما سوى و نيازمندى ما سوى به خداوند سبحان چيره مى گردد.
اين ، تشويق به برهان عقلى و بر حذر داشتن از قياس موهومى است كه از طريق تدبر در قرآن به دست مى آيد، در حالى كه مستنطق آن يعنى انسان كامل معصوم عليه السلام نيز آن را گواهى مى كند. چنان كه حضرت رضا عليه السلام مى فرمايند : ... به واسطه ى عقل ها آدميان به خداوند معتقد مى شوند؛ و بالعقول يعتقد التصديق بالله . (٤٠٩) چون حضرت عليه السلام با فرمايش نخست كه ... به واسطه عقلها... به برهان فرا خوانده اند و با اين فرمايش : آنچه در مخلوقات است ... انسان را از مغالطه بر حذر مى دارند؛ مغالطه اى خلق را با خالق مى سنجد و خصوصيات مخلوق را به خالق سرايت مى دهد.

بخش دوم . جايگاه شهود قلبى در قرآن علم از دو راه به دست مى آيد. زيرا گاهى بدون واسطه و گاهى با واسطه ى امر ديگرى است . نوع نخست همان علم حضورى است كه در آن ميان معلوم و عالم واسطه اى نيست و دومى همان علم حصولى است كه در آن ، ميان معلوم خارجى و عالم ، علم واسطه مى شود؛ گر چه ميان علم و عالم واسطه اى نيست . زيرا اگر واسطه اى باشد، تسلسل پيش مى آيد زنجيره اى بى نهايت از واسطه ها.
بنابراين ، هر علم حصولى ، نوعى علم حضورى و معلوم بالذات است . زيرا ميان علم و عالم واسطه اى نيست و غير از اين دو قسم حضورى و حصولى علمى نيست . زيرا جز اين دو معلوم ، معلوم ديگرى نيست . چون معلوم از سنخ وجود است يا از سنخ ماهيت يا چيزى كه مانند اين دوست يعنى مفهوم .
اگر معلوم از سنخ وجود باشد، تنها با علم حضورى دريافت مى شود، بدون آن كه ميان معلوم وجود و عالم واسطه اى وجود داشته باشد و دستيابى به آن تنها از طريق شهود آن موجود در جايگاهش عالم خارج ممكن مى گردد. زيرا تحقق وجود در ذهن ممتنع است . چون لازمه ى تحقق وجود در ذهن ، انقلاب خارج به ذهن است و اين انقلاب محال است .
اگر معلوم از سنخ ماهيت باشد، از آن جهت كه در ذهن معلوم البذات است به گونه اى كه خود ماهيت به ذهن راه پيدا مى كند و در نفس وجود دارد و مشهود آن است ، علم حضورى است ؛ ولى از آن جا كه ماهيت از امرى فراتر از خود وجود مربوط به خود حكايت مى كند و وسيله اى است براى رسيدن نفس به عالم خارج ، علم حصولى است .
اين علم حصولى دو قسم دارد : تصور و تصديق ؛ تصديق خود بر دو قسم است : درست و نادرست ، و براى تشخيص اين دو از يكديگر معيارى لازم است كه مواد قياس درست و پيراسته از خطا و نيز صورت هايى از قياس را كه نتيجه ده بوده ، عقيم نباشد، آن را بيان كند.
در بخش نخست بحث گذشت ، ترازوى عدلى كه خداوند به حق فرو فرستاده بر قلب پيامبرى كه خود زبان صداقت و ترازوى حقيقت است ، معيار يگانه اى است براى جدا سازى قياس برهانى واجد شرايط ماده و آداب صورت از قياس مغالطه آميزى كه بعضى يا همه ى شرايط را ندارد.
مورد بحث در اين بخش ، تشريح شهود قلبى و علم حضورى و بيان امكان آن و دليل بر تحقيق آن در خارج و نيز تشويق به تحصيل اين نوع علم و هدايت كردن به شهود قلبى است كه در آن ، هر چه را در خارج محقق است ، قلب مى بيند، و نيز آنچه تجسم شيطانى يا نفسانى است و بيرون از دايره ى نفس آدمى وجود ندارد، تا زمانى كه مبداء رحمانى يا ملكوتى ندارد، اعتنا كردنى نيست .

توجه وافر قرآن به علم حضورى توجه قرآن به اين دو قسم از علم بيش تر است ، گر چه قرآن از علم حصولى زياد سخن گفته ، به آن دعوت كرده ، معارف خود را بيش تر در چهارچوب آن بيان فرموده است . سرش همان است كه در مقدمه ى بهشت چهارم درباره ى تمايز اين دو قسم گذشت .
افزون بر آن كه خود قرآن ، علم حضورى و وحى شهودى است كه در آن حجاب و پرده اى ميان پيامبر و واقعيت مشهود نيست ؛ نه حجابى از نوع صورت ذهنى كه موجود خارجى به وسيله ى آن تصور مى شود و نه مفهوم ذهنى كه از موجود خارجى حكايت مى كند.
شناخت اين قسم از علم حضورى شدنى نيست ، مگر آشنايى اجمالى با آن . چون علم حصولى كه در پشت ابرهاى صورت يا در پس ابهام مفهوم است ، از بيان حقيقت علم حضورى ناتوان است . هر دو قسم علم از ماوراى خود حكايت دارد، ولى آنچه مشهود است ، با آنچه در حجاب است و نيز معلوم بلاواسطه با معلوم با واسطه متفاوت است . اين رو توجه قرآن به علم حضورى از اعتناى آن به علم حصولى بيش تر است .

حجاب بودن علم حصولى در مقايسه ى علم حصولى و علم حضورى ، شناخت موجود خارجى از طريق علم حصولى چون پرده اى نسبت به علم حضورى است ، اما همين علم حصولى در مقايسه با جهل به واقعيات چون نور و شهود است و نيز كسى كه از پس پرده ى برهان نسبت به واقعيت علم دارد، در مقايسه با كسى كه بدون وساطت مفهوم به واقعيت علم داشته ، بدون حجاب صورت ذهنى ، واقعيت را مى بيند، همچون نابينايى در حجاب است ، اما در مقايسه با جاهل ، شاهد و بيناست .
بدين جهت قرآن حكيم مؤ من را با صفت بينا و شنوا مى ستايد و كافر را با اوصاف كور و كر وصف مى كند؛ فرقى نيست كه مؤ من از طريق شهود به اصول ايمان آورده اند، نسبت به آنان كه از راه شهود مؤ من گرديده اند، بيش ‍ تر است . زيرا راه شهود دشوارتر است . پس سالكان اين راه نيز كمترند.
در قرآن به هر دو قسم علم حضورى و حصولى نور گفته مى شود؛ ... قل هل يستوى الاءعمى و البصير اءفلا تتفكرون (٤١١) و مثل الفريقين كالاءعمى و الاءصم و البصير و السميع هل يستويان مثلا اءفلا تذكرون (٤١٣) زيرا آگاهى از آنچه به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نازل گرديده ، حق است و شامل هر دو قسم علم حصولى و حضورى مى شود، بلكه علم حصولى است كه در ميان مردم بيش تر رواج دارد.
بنابراين ، اگر كسى از طريق برهان ، علم حصولى پيدا كند كه وحى حق است و در پى اين علم به وحى ايمان آورد، در حقيقت اين عالم از نور پروردگارش بهره مند و بصير است ؛ اما نابينا كسى است كه اين را نداند و از طريق برهان يا شهود نداند كه وحى حق است . خداوند سبحان بيان كرده است كه اين نابينايى ، وصف قلب است ، نه بيمارى ديدگان ظاهر؛ اءفلم يسيروا فى الاءرض فتكون لهم قلوب يعقلون بها اءو اذان يسمعون بها فانها لا تعمى الاءبصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور . (٤١٥) چون اين فرمايش حضرت : از حقايق موجود نابيناست هر دو علم حصولى برهانى و حضورى شهودى را در بر مى گيرد، چنان كه اين فرمايش ‍ حضرت : خردمندان مى دانند هر استدلالى كه در اين عالم جايز باشد، در آن عالم نيز رواست ؛ و قد علم ذووا الاءلباب اءن الاستدلال على ما هناك لا يكون الا بما هيهنا (٤١٧) نهايت معرفت آن است كه شخص ‍ نفس خود را بشناسد. چون هر كه نسبت به خود جاهل است ، چگونه غير خود را مى تواند بشناسد و كسى كه نفس خود را بشناسد، غير خود را بهتر مى شناسد، غير خود را بهتر مى شناسد؛ من عرف نفسه فهو لغيره اءعرف . (٤١٩) نسبت به نفس خود جاهل مباش . چون هر كه نفس خود را نشناسد، هيچ چيز را نمى شناسد؛ لا تجهل نفسك فان الجاهل معرفة نفسه جاهل كل شى ء . (٤٢١) افراد جست و جو گر روايات بى شمارى درباره ى تشويق به نفس شناسى مى يابند و از ضميمه كردن بعضى از اين روايات به بعضى ديگر، در مى يابند كه شناخت شهودى نفس ممكن ، و آثار نيكوى آن بسيار است و نيز سيئات جهل به نفس و آثار آن از گناهان نابخشودنى است و هر كس علمش به شناخت نفس بيش تر و عميق تر باشد، شناختش به پروردگارش بيش تر مى شود؛ آثار نيكوى شناختن نفس و نيز آثار ناپسند نشناختن آن بسيار است .

مهم ترين ثمره ى شناخت نفس از اينجا روشن مى شود، وجود دوازده گانه اى كه محدث شهير محمد بن حسن عاملى در بيان اين حديث معروف من عرف نفسه فقد عرب ربه مطرح مى كند (٤٢٣) شناخت حقيقت نفس غير ممكن نيست . زيرا نفس ، امرى موجود و مجرد است كه اگر گناهان حجاب نشود، انسان ذات خود را مى نگرد و نيز ميان شناخت حقيقت نفس و شناخت كنه ذات خداوند سبحان تلازمى نيست بلكه ميان شناخت حقيقت نفس و شناخت خداوند ملازمه است ، بدون آن كه به كنه ذات او نظرى باشد چنان كه وجه دهمى كه محدث عاملى قدس سره مطرح كرده است ، احتمالا برداشتى است كه از اين فرمايش حضرت على عليه السلام : كسى كه نفس خود را بشناسد، با آن مبارزه مى كند؛ من عرف نفسه جاهدها. (٤٢٥) زيرا علم كامل آن است كه با عمل صالح همراه باشد. علم و عمل از يكديگر جدا نمى شوند، مگر اين كه به هدف عالى برسند؛ هدفى كه علم و اعتقاد به سمت آن بالا مى روند و عمل صالح آن را بالا مى برد. روشن است كه لازمه ى علم شهودى به نفس و خالق قيوم آن ، ايمان و وحى الاهى است كه به دنبال آن ، عمل صالح پديد مى آيد.

عدم تلازم علم حصولى و ايمان و عمل صالح علم حصولى به مبداء و تصديق برهانى به وحى و معاد، سبب ايمان به آن و مستلزم عمل صالح است ، ولى اين استلزام به نحو ايجاب جزئى است كه با سلب جزئى منافاتى ندارد. از اين رو شايد در بعضى از موارد به رستگارى نينجامد، بلكه حجت و بار گرانى عليه عالم به يقين رسيده باشد. چنان كه از اين سخن خدا بر مى آيد : اءفراءيت من اتخذ الهه هويه و اءضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد الله اءفلا تذكرون . (٤٢٧) بر پايه ى اين آيه يقين حصولى به آنچه حضرت موسى عليه السلام آورده است ، نشانه اى روشن بر نبوت اوست كه گاهى عقل عملى كه ابزار عبادت خداوند رحمان و كسب بهشت است ، در برابر اين نشانه خاضع نمى شود، بلكه با آن مى ستيزد و در اين حالت است كه عدل به جاى ظلم و تواضع به جاى تكبر مى نشيند. چنان كه شعارشان آن روز چنين بود : و قد اءفلح اليوم من استعلى . (٤٢٩) و الذين اتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون اءبناءهم الذين خسروا اءنفسهم فهم لا يؤ منون . (٤٣١) پس از شناخت پيامبرشان دليلى براى انكار آنان وجود ندارد. در قيامت هم در پيشگاه خداوند حجتى ندارند. زيرا نابودى آنان هلاكتى از روى دليل روشن است ، همان گونه كه حيات دانشمندان نيكوكار نيز چنين است ؛ ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة . (٤٣٣)؛ يعنى پيروى از هواى نفس مانع مشاهده ى جمال خداوند به اوج گرفتن با آيات الاهى شد و سبب رو گردانى او از آيات حق گرديد.
اين اصلى قرآنى است كه اختصاص به زمان خاصى ندارد، چنان كه امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايد : اين آيه در خصوص بلعم است ، مراد بلعم باعور از بنى اسرائيل است خداوند او را مثالى آورده براى مسلمانى كه هواى نفس خود را بر هدايت الاهى برگزيند؛ الاءصل فى ذلك بلعم ، ضربه الله مثلا لكل مؤ ثر هواه على هدى الله من اءهل القبلة . (٤٣٥) اين درخواست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشان مى دهد كه ديدن حقيقت اشيا ناممكن نيست به شرط آن كه انسان شناخت شهودى كامل نسبت به نفس خويش داشته باشد شاهدش اين آيه است : و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون و ستردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون . (٤٣٧) چه كسانى هستند؟ حضرت صادق عليه السلام فرمودند : ما هستيم ؛ ايانا عنى . (٤٣٩) سپس حضرت افزودند : به خدا سوگند! او كسى كه عمل شما را مى بيند امير المؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام است ؛ اءما تقراء كتاب الله عز و جل : و قل اعملوا... هو والله على بن اءبى طالب عليه السلام . (٤٤١) همچنين معناى شاهد اعمال بودن نيز همين است كه يكى از شئون ولايت انسان كامل است . قرآن كريم نيز در مواردى به آن اشاره دارد؛ مانند كلا ان كتاب الاءبرار لفى عليين * و ما اءدريك ما عليون * كتاب مرقوم * يشهده المقربون . (٤٤٣) سپس عليين را به كتاب مرقوم تفسير مى كند. پس از اين كتاب در كتاب ديگرى است كه برتر از آن است و به آن احاطه دارد. مقربان ، كتاب احاطه كننده را مى نگرند و چيزى از صحيفه ى اعمال آدميان از مشاهده ى علمى ايشان دور نيست . اين فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد، عطا مى فرمايد.
همچنين مانند روايت حضرت رضا عليه السلام از پدرشان و ايشان از پدرانشان عليهم السلام و آن ها از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمودند : پرنده اى در هوا بال نمى گشايد، مگر آن كه ما به آن آگاهيم ؛ قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : ما ينقلب جناح طائر فى الهواء الا و عندنا فيه عليم . (٤٤٥) را به صورت كتبى از امام رضا عليه السلام پرسيد : حضرت در پاسخ او نوشتند : اما بعد، محمد صلى الله عليه و آله و سلم امين خداوند در ميان خلق بود و چون از دنيا رفت ، ما اهل بيت وارثان اوييم . پس ما امناى الاهى در زمين هستيم و به مرگ و ميرها، نزول بلاها و انساب عرب و نوزادان اسلام آگاهيم و زمينه سازان و رهبران و سخنگويان گروه هاى گمراه كننده و هدايت گر و شمار آنان را مى دانيم و هر گاه كسى را ببينيم ، او را با حقيقت ايمان يا حقيقت نفاق باز مى شناسيم و اسامى شيعيان و پدران آن ها پيش ما نوشته است .
خداوند از ما و نيز از آنان پيمان گرفته است كه در مسير حركت ما قدم بگذارند و تا روز قيامت كسى جز ما و شيعيانمان كسى بر روش اسلام نيست ، ما به دامان پيامبرمان چنگ مى زنيم و پيامبرمان پروردگارمان را گرفته است و اين دامان نور است و شيعيان ما دامان ما را گرفته اند... : اءما بعد فان محمدا كان اءمين الله فى خلقه ، فلما قبض النبى صلى الله عليه و آله و سلم كنا اءهل البيت ورثته ، فنحن اءمناء الله فى اءرضه ، عندنا علم المنايا و البلايا و اءنساب العرب و مولد الاسلام ، و ما من فئة تضل مائة و تهدى مائة ، الا و نحن نعرف سائقها و قائدها و ناعقها، و انا لنعرف الرجل اذا راءيناه بحقيقة الايمان و حقيقة النفاق ، و ان شيعتنا لمكتوبون باءسمائهم و اءسماء آبائهم ، اءخذ الله علينا و عليهم الميثاق يردون موردنا و يدخلون مدخلنا، ليس على ملة الاسلام غيرنا و غيرهم الى يوم القيامة ، نحن آخذون بحجزة نبينا، و نبينا آخذ بحجزة ربنا، و الحجزة النور، و شيعتنا آخذون بحجرتنا.... (٤٤٧) ما در صدد تبيين علم امام عليه السلام به غيب نيستيم . زيرا آن جايگاه خاص و دليل مخصوص دارد.


۸
قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام



آثار مترتب بر علم شهودى به نفس اكنون به بعضى از آثار علم شهودى به نفس اشاره مى شود، و مهم تبيين جايگاه شهود قلبى در پيشگاه قرآن حكيم و بيان راهى است كه انسان را به شهود قلبى هدايت مى كند، و نيز يادآورى گردنه هاى سخت و ناهموار اين راه و اشاره به شرايط طى مسير و موانع آن و نيز برطرف كردن اين موانع تا حد ممكن و در نهايت تمايز ميان شهود قلبى و تصورات شيطانى است تا از اين راه شهود قلبى مطلوب را از نامطلوب تشخيص داد.

تفاوت مراتب حجت بر اساس مراتب توجه به نفس خداوند سبحان نورى است كه هرگز تاريكى ندارد. پس نه او را حجابى است و نه او در پشت پرده است . چنان كه حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد :... حجاب هايى كه بعضى از بعضى ديگر است تا روشن شود كه ميان او و ذاتش جز آن پرده ها، حجابى نيست ...؛ حجب بعضها عن بعض ليعلم اءن لا حجاب بينه و بينها غيرها... (٤٤٩) پس حجاب همان توجه به نفس با نگاه استقلالى است كه از آن به هوا ياد مى شود، اما توجه به نفس با ملاحظه آن كه نفس آينه ى حق است ، همان علم شهودى نسبت به معلول قوام يافته اى است كه از شهود علت مقوم خود، جدا نمى شود. چون آينه تنها از صورتى خبر مى دهد كه در آن منعكس است و فقط به آن صورت هدايت مى كند، پس هرگاه توجه قوى به هواى نفس باشد، حجاب غليظ است و هرگاه اين توجه ضعيف باشد، حجاب رقيق است .
حضرت رضا عليه السلام در پاسخ كسى كه از محجوب بودن خداوند سبحان پرسيد، با اشاره به همين معنا فرمودند : محجوب بودن خداوند نسبت به خلق به سبب گناهان زياد آنان است ، ولى هيچ چيز از لحظات شب و روز بر خداوند پوشيده نيست ؛ ان الحجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم ، فاءما هو فلا تخفى عليه خافية فى آناء الليل و النهار .
راوى پرسيد : پس چگونه است كه حس بينايى او را درك نمى كند؟ حضرت فرمودند : به دليل تفاوتى كه ميان خداوند و خلق اوست و خداوند بلند مرتبه تر از آن است كه ديده اى او را بيند يا وهمى او را احاطه كند يا عقلى او را دريابد... ؛ للفرق بينه و بين خلقه الذين تدركه الاءبصار اءو يحيط به وهم اءو يضبطه عقل ... . (٤٥١)

حجاب مستور يا سقوط قلب از آنجا كه گناهان چون چركى بر قلب هاست ، تفاوتى ميان گناه و گناه كار نيست ، جز از جهت مفهوم . زيرا عمل قلبى كه به صورت ملكه در آمده باشد، عين عامل آن است . از اينجا روشن مى شود كه مراد از خدا در آيه ى : و اذا قراءت القران جعلنا بينك و بين الذين لا يؤ منون بالاخرة حجابا مستورا (٤٥٣)، و چون گناه پرده است و گنهكار در حجاب از حق است ، خداوند سبحان مى فرمايد : و ان تدعوهم الى الهدى لايسمعوا و تريهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون (٤٥٥) همچنين فرمايش حضرت كاظم عليه السلام در روز ٢٧ ماه رجب ، هنگامى كه ايشان را به بغداد بردند، پروردگارا، تو از آفريده هايت در حجاب نيستى ، جز اين كه اعمالشان مانع ديدار تو مى شود و من مى دانم كه بهترين توشه براى مسافر كوى تو، اراده ى استوارى است كه با آن تو را بر مى گزيند و قلب من با اين اراده ى محكم با تو راز و نياز مى كند؛ و اءنك لا تحتجب عن خلقك الا اءن تحجبهم الاءعمال دونك و قد علمت اءن اءفضل زاد الراحل اليك عزم ارادة يختارك بها و قد ناجاك بعزم الارادة قلبى . (٤٥٧) و كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار . (٤٥٩)

مراد از هدايت مراد از فرقان در آيه ى : يا اءيها الذين امنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا ، همان نور خاصى است كه به واسطه ى آن حق كشف و باطل نابود مى شود؛ نه فرقان عام كه از آن به هدايت عامه ياد مى كنند و متقيان و بدكاران در آن مساويند. زيرا خداوند سبحان قرآن را براى هدايت مردم فرو فرستاد، بدون آن كه ميان اهل تقوا و گناه تمايزى باشد؛ و من يؤ من بالله يهد قلبه و الله بكل شى ء عليم (٤٦١) چون مراد از هدايت در اين آيات و مانند اين ها كه ايمان و اطاعت در آن ها شرط هدايت ذكر شده است ، همان هدايت خاصه اى است كه از آن به ايصال الى المطلوب رساندن فرد به هدف ياد مى شود و مطلوب چيزى جز ديدار خداوند و شهود اسماى حسناى و امثال علياى او نيست .

لزوم فهم اسرار براى مؤ من هنگامى كه ثابت شد حجابى جز گناه نيست كه آن هم با تقوا و اطاعت بر طرف مى شود، شايسته است كه مؤ من اين اسرار را بفهمد و از كسانى باشد كه خدا و ملائكه با او سخن مى گويند، چنان كه از فرمايش حضرت رضا عليه السلام بر مى آيد : دوست دارم كه مؤ من محدث باشد. راوى پرسيد : محدث چيست ؟ حضرت فرمودند : مفهم ، كسى كه به او فهمانده مى شود؛ انى اءحب اءن يكون المؤ من محدثا قال : قلت : و اءى شى ء المحدث ، قال : المفهم . (٤٦٣) ظهور اين آيه در اختصاص صلوات خدا و ملائكه اش به كسى است كه ايمان آورد و اهل اطاعت باشد، تقوا پيشه كند و معاد را باور داشته باشد. اين صلوات همان رحمت خاص است كه سير به سوى خداوند را آسان مى كند و چون سير مسافر به سوى خدا كوتاه است و آسان شدن راه در گرو ايثار و تقوا به عاقبت نيكو براى مؤ منان و متقيان است ، خداوند سبحان چنين راه مى نمايد : فاءما من اءعطى و اتقى * و صدق الحسنى * فسنيسره لليسرى (٤٦٥) و و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين . (٤٦٧) سينه ى گشوده همان سينه ى بيناست ، چنان كه صدر ضيق همان صدر نابينا به حقايق است .
پس هر كه را خداوند اراده كند كه شرح صدر عطا فرمايد، به او مى گويد : گشاده باش و آن نيز گشايش مى يابد. چون اراده ى خداوند هيچ مانعى نيست ، چنان كه دل ها فعليت بينايى و شهود نمى يابد در صورتى كه امر وجودى شهودى براى سينه مشروح نباشد و نيز خداوند آن سينه را سينه اى تنگ و تاريك نيابد.
اين گشايش همان نور خاص الاهى است كه مؤ من به واسطه ى آن ، به عالم غيب و شهادت مى نگرد. چنان كه از حضرت رضا عليه السلام از پدرانشان از على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين روايت شده است : مؤ من با نور خداوند نظر مى كند؛ المؤ من ينظر بنور الله . (٤٦٩) پس هنگامى كه خداوند سينه ى مؤ من را مى گشايد، مؤ منى كه با دو بال ايمان و عمل صالح به سوى خداوند سير مى كند و خداوند آيات خودش را به او نشان مى دهد و علم ويژه اش را به او مى آموزد، علمى كه از عمل جدا نبوده ، جهل نمى شود و پرده ى نسيان و سهو آن را نمى پوشاند و وهم و خيال در آن راه ندارد؛ در اين هنگام حكمت از قلب او به زبانش ‍ مى جوشد.
از حضرت رضا عليه السلام از پدرانشان از على عليه السلام روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : بنده اى كه چهل روز خود را براى خداوند بزرگ خالص گرداند، چشمه هاى حكمت از قلب او به زبانش ‍ سرازير مى شود؛ ما اءخلص عبد لله عز و جل اءربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه . (٤٧١) معناى روايت اين نيست كه فقط زبان عاقل تابع قلب اوست ، ولى زبان منافق پيرو قلب او نيست ، بلكه قلب او مطيع زبان اوست و چون ماءمومى كه به امام اقتدا مى كند، قلبش به زبانش اقتدا مى كند؛ نه ، بلكه مراد روايت آن است كه قلب منافق - از آن جهت كه نسبت به حقايق نابيناست - جز هواى نفس خود را نمى بيند و جز زيبايى زندگى دنيا را نمى نگرد و تنها به كارهاى زشت امر كرده ، از كارهاى نيك نهى مى كند؛ المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض ياءمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون اءيديهم نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون . (٤٧٣)

ياد خدا و آثار آن غرض آن كه اخلاص سبب نورانيت قلب است و قلب حاكم بر قوا و اعضاست . پس هر گاه اخلاص قوى شود، نور قلب نيز نيرومند مى گردد تا آن كه به سدرة المنتهى برسد كه همان اخلاص محض است كه به انسان كامل معصوم عليه السلام اختصاص دارد و هر گاه اخلاص ضعيف شود، نور قلب نيز ضعيف مى گردد.
اگر اعصاى اخلاص به قلب ويژه ى با استعداد بنشيند، چشمه هاى جوشان علم و عمل بر قواى علمى و عملى به جريان مى افتند، چشمه هايى كه از هر ناخالصى پاك و باصفا هستند. زيرا كدورت از ناحيه ى شيطان گمراه و گمراه كننده است ، و هنگامى كه بنده خالصانه به ياد خدا باشد و مخفيانه از روى تضرع و ترس در هر صبح و شام ذكر خدا بگويد و از او غافل نباشد، خداوند متعالى نيز به ياد اوست ، چنان كه وعده داده است ؛ فاذكرونى اءذكركم . (٤٧٥)

مؤ من در دژ مستحكم خداوند مؤ منى كه اهل ذكر خداوند است ، شيطان و حمله ى او را مى نگرد و منحرف كردن شيطان را مى بيند. پس به پناهگاه مى رود و به تكيه گاه مطمئنى كه همان خداوند متعالى است ، پناهنده مى شود؛ ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون (٤٧٧) و ... و لن تجد من دونه ملتحدا . (٤٧٩) حاصل آن كه ، مؤ من متذكر در دژ خداوند است و شيطان در او نفوذ نمى كند. زيرا او توانايى غلبه بر او را ندارد. چون شيطان از آن دژ مستحكم رانده شده است و از سدى كه خداوند با قدرت خود ساخته ، دور گرديده است و هر گاه كه شيطان راهى به او نداشته باشد و قبيله او و سوارگان و پيادگان سربازان و لشكريانش نيز راهى به او نيابد، چنين بنده اى آنچه را با قلب مشاهده مى كند و با گوش درون مى شنود و با چشم بصيرت مى بيند، حق است و هر چه در خواب يا بيدارى براى او تمثل يابد، الهامى ربانى يا فرشته اى است آسمانى ، نه نفسانى است و نه شيطانى . زيرا فرض بر آن است كه او با تزكيه ى نفس و ياد پروردگار خويش رستگار شده ، از آلودگى نفس كه به نااميدى مى انجامد، نجات يافته است و نفس خود را به تقوا رياضت داده ، به واسطه ى طاعت و بندگى پاك ساخته ، از طغيان و سركشى برحذر داشته است .
از اين رو، ريسمان هاى نفس اماره كه به بدى امر مى كند يا مسوله كه انسان را مى فريبد، همه را مى شناسد و دام هاى شيطان و كارگزاران او را مى داند و از آن ها مى گريزد. بدين جهت شيطان سرمايه و سلاحى ندارد تا با آن در شهود اين فرد دخالت كند، چنان كه توان دخالت در تفكر ذهنى و علم حصولى او را نيز ندارد؛ كلا لو تعلمون علم اليقين * لترون الجحيم * ثم لترونها عين اليقين . (٤٨١) پس كسى كه خود را براى خداوند خالص گرداند، حق را بدون هيچ شائبه ى باطلى شهود مى كند، و اسماى حسنا و مظاهر آن چون رضا و رحمت و مظهر آن يعنى بهشت و نيز خشم و غضب و مظهر آن يعنى جهنم و نيز قبض ‍ و بسط و مظاهر آن دو، يعنى گمراه ساختن و هدايت كردن و جلوه هاى آن را مى بيند... .

شهود فعلى قيامت راز همه ى اين ها چنان كه در مباحث پيشين گذشت ، در اين نهفته است كه خداوند سبحان نورى است كه هيچ حجابى براى او نيست و اسماى حسناى او نيز پرده اى ندارد، بلكه گناه پرده ى آويخته شده بر چشمان كافران و منافقان است و اين آيه به فصاحت و شيوايى از آن سخن مى گويد : و عرضنا جهنم يومئذ للكافرين عرضا * الذين كانت اءعينهم فى غطاء عن ذكرى و كانوا لا يستطيعون سمعا . (٤٨٣)، نشانه ى آن است كه قيامت و مشاهده آن بالفعل موجود است و از هر پوششى محفوظ است ، ولى پرده اى كه بر ديدگان كافر آويخته شده است ، در روز قيامت كنار مى رود و چشمان كافر بسيار تيزبين مى شود، به گونه اى كه مظاهر غضب را مى بيند و مشاهد خشم و را مى شنود، در حالى كه از تماشاى مظاهر رحمت و رضا ناتوان است .
بيان مطلب ، گناه زنگارى است كه بر قلب زده مى شود، و بدين سان از مشاهده ى آيات و نشانه هاى خداوند در جان و جهان نابينا مى گردد. چنان كه مولاى عارفان حضرت سيدالشهداء حسين بن على عليه السلام مى فرمايد :... كور است ديده اى كه تو را بر خودش مراقب نمى بيند؛ عميت عين لا تراك عليها رقيبا. (٤٨٥) يعنى نابينا به مشاهده ى حق و جمال او و رحمت خاص او. زيرا خداى متعالى مى فرمايد : كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون . (٤٨٧)، همچنين آتش گيره ى آتش نيز هستند، از اين رو خود را در حالى مى بينند كه به آتش انداخته مى شوند و در اين هنگام مى گويند : ربنا اءبصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا . (٤٨٩) و اذا اءلقوا فيها سمعوا لها شهيقا و هى تفور . (٤٩١) مراد از تحريم ، نهى و تحريم تشريعى نيست . زيرا در عالم پاداش و جزا و حساب ، تشريع احكام و قانون وجود ندارد، بلكه مراد حرمت تكوينى است . پس بدين معنا نيست كه نبايد روزى هاى بهشتى را بخورند حرمت تشريعى ، بلكه به اين معناست كه از آن روزى ها نمى خورند.

ظهور ملكات و اخلاق در روز قيامت با اين تحليل روشن مى شود، آيات دال بر اين كه كافران سركش پشت در روز قيامت نابينا و ناشنوا محشور مى شوند، با آيات دال بر اين كه آنان در حالى كه آتش مى جوشد و زبانه مى كشد، آتش را مى بينند و شهيق آن را مى شنوند، هيچ گونه منافاتى ندارد. زيرا روز قيامت روز ظهور ملكات و اخلاق است .
كافران در دنيا نسبت به حق نابينا و ناشنوا بوده اند و نسبت به باطل بينا و شنوا، و همين سريره و باطن خاص آن ها به همان شكل دنيايى اش در روز قيامت آشكار مى شود؛ و ان يروا كل اية لا يؤ منوا بها و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك باءنهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين (٤٩٣) هيچ جاى شگفتى نيست كه در علم شهودى چنين تفكيك و تمايزى باشد، به طورى كه چيزى آتش جهنم را مى بيند، ولى چيز ديگرى نعمت هاى بهشتى را نمى بيند، صدايى مثل صداى زبانه آتش را مى شنود، ولى صداى ديگرى مثل صداى رحمت را نمى شنود؛ چنان كه همين امر در علم حصولى نيز جاى تعجبى ندارد، به گونه اى كه مطلبى را انسان مى فهمد مثل امور محسوس ولى مطلب ديگرى را نمى فهمد مثل امور معقول .
براى مثال ، كسى كه بعضى از مبانى نگرش مادى در قلب او جا گرفته است ، فقط امورى را درك مى كند كه به ماده مربوط باشد و بيرون از آن را مى فهمد، بلكه آن را اسطوره اى بدون واقعيت مى پندارد. چنان كه خداى متعالى از قول ايشان حكايت مى كند : قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول ... (٤٩٥) و و منهم من يستمع اليك حتى اذا خرجوا من عندك قالوا للذين اءوتوا العلم ماذا قال انفا اءولئك الذين طبع الله على قلوبهم و اتبعوا اءهواءهم (٤٩٧) نيز ديگر آياتى كه از درك نداشتن آنان به امور بيرون از حس و حوزه ى بالاتر از ماده حكايت مى كند؛ با آن كه محسوسات و آثار مادى فانى آن را درك مى كنند، چنان كه معانى خيالى بى واقعيتى چون تشبيه ها و استعاره ها و كنايه هاى شعرى را كه شيرين ترين آن ها دروغ ترين آن ها است ، به خوبى مى فهمند.

خيال پردازى بعضى از مردم قرآن حكيم از بعضى به مختال خيال پرداز ياد مى كند؛ يعنى كسى كه به جاى حركت بر مدار عقل كه همان حق است ، گرد محور خيال مى چرخد؛ و لا تصعر خدك للناس و لا تمش فى الاءرض مرحا ان الله لا يحب كل مختال فخور . (٤٩٩) زيرا مراد از حديثى حديثى كه آنان نمى فهمند، سخن عقلى است كه پايه هاى آن بر برهان يقينى استوار است و سخنى را كه بر لبه هاى پرتگاه وهم و خيال بنا شده است ، در بر نمى گردد.

حقيقت آخرت همچنين معناى اين آيه روشن مى گردد : هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السموات و الاءرض و لكن المنافقين لا يفقهون . (٥٠١)، خود را عاقل مى پنداشتند و گمان مى كردند كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند، سفيه و نادان اند.
اينان حقايق غيبى را نمى فهمند و آنچه را از جايگاه حس و دسترس خيال و تاريك خانه ى وهم بيرون است ، درك نمى كنند.
حاصل آن كه تفكيك در علم حصولى كسى بعضى از امور را بفهمد و بعضى ديگر را نفهمد ممكن ، بلكه واقع است ، چنان كه در علم حضورى نيز تفكيك رواست كسى كه بعضى امور را به علم شهودى و حضورى درك مى كند، ولى بعضى از امور براى او چنين نيست ، بلكه واقعيتى ضرورى است . زيرا در حقيقت همان تفكيك در علم حصولى است كه در دنيا محقق است . چون اين دنياى فانى ، عالم عمل است ، نه حساب ، و عالم آخرت عالم حيات و خانه ى پاداش و حساب است و عمل در آن جايى ندارد.
بنابراين ، هر گناهى كه انسان در دنيا انجام داده است ، در آخرت ظهور مى كند و در آنجا چيزى را نمى تواند كسب كند كه در دنيا آن را انجام نداده است . پس اگر باطن انسان در دنيا نسبت به حق نابينا و نسبت به باطل بينا باشد، اين باطن در قيامت ظهور مى يابد و نيز حقى كه او نسبت به آن بى رغبت بود، به صورت بهشتى كه در زير آن نهرهايى جارى است يا بهشتى برتر از آن ، چون بهشت ديدار خداوند ظاهر مى شود، چنان كه باطلى كه كافر نسبت به آن رغبت نشان مى داد، به صورت آتشى كه بر دل ها زبانه مى كشد يا چيزى نزديك تر از آن ظهور مى يابد، چون آتش جسمانى كه پوست را مى سوزاند و در صورت سوختگى كامل آن ، پوست ديگرى جايگزين آن مى شود تا شخص به خوبى طعم عذاب را بچشد.
اين بيان از اين آيه به دست مى آيد : و من كان فى هذه اءعمى فهو فى الاخرة اءعمى و اءضل سبيلا . (٥٠٣) و من بيده ملكوت كل شى ء (٥٠٥) و هو الذى ياءتى بالشمس من المشرق (٥٠٧) و او عزت مى بخشد و خوار مى كند و قبض مى كند و مى گستراند و الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل (٥٠٩)؛ يعنى نسبت به حقايق نابيناست ؛ و لكن القوم تاهوا و عموا و صموا عن الحق من حيث لا يعلمون و ذلك قوله عز و جل : و من كان ...، يعنى اءعمى عن الحقائق . (٥١١) همچنين شهود حقايق خارجى براى انسان ميسر است ؛ انسانى كه نفس ‍ خود را مى بيند و از آن غافل نمى شود و اين امر اختصاصى به پيامبران هم ندارد. زيرا نبوت موهبت خاصى است كه به ديگران عطا نمى شود و رسالت عطيه ى مخصوصى است كه به ساير مردم نمى رسد، چون عهدى الاهى است و خداوند خود بهتر مى داند كه رسالت خود را در كجا قرار دهد.
افزون بر آن كه ، رسالت از جهت زمان و پايان ، محدود و منقطع است ، در حالى كه شريعت حضرت خاتم صلى الله عليه و آله و سلم هم چنان پايدار است ؛ اما ولايت موهبت عامى است كه زمان آن تمام نمى شود و شمار آن نيز محدود نيست . چون خداوند سبحان ولى است و اين اسم ولى در هر نسل و عصر و مصرى مظهرى دارد و نيز كامل ترين و درست ترين راه ، شناخت شهودى نفس است ، و كسى كه به بيراهه رود، در زمين سرگردان مى شود و كسى كه بدون كژى سلوك كند، گمراه و حيران نمى گردد و آن حجابى كه مانع شهود نفس است و قطعا از شهود رب نيز باز مى دارد، تنها و تنها گناه است و چيز ديگرى نيست .

دوستى دنيا مانعى در برابر ياد خداوند پيش از اين وعده داديم كه حجاب اصيل و راه نجات و رستگارى از اين حجاب را بيان كنيم . پس بايد به وعده وفا شود. از اين رو مى گوييم : محبت دنيا كه سرآمد همه ى گناهان است ، همان حجاب از ياد خداوند و پرده اى از شناخت و شهود نفس است ، به گونه اى كه دوستى دنيا با ذكر خداوند جمع نمى شوند، چنان كه دوستى دنيا با شناخت خداوند نيز جمع شدنى نيست ؛ فاءعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا * ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اءعلم بمن ضل عن سبيله و هو اءعلم بمن اهتدى . (٥١٣) بنابراين ، هر كس زندگى دنيا را بخواهد، از نفس خود غافل شده ، آن را فراموش كرده است و همچنين هر كس خدا را فراموش كند، خدا نيز او را فراموش مى كند - خداوند از غفلت و سهو منزه است - چنان كه خداوند فرمود : ... نسوا الله فنسيهم ان المنافقون هم الفاسقون (٥١٥). پس آن فراموشى كه به خداوند نسبت داده مى شود، بايد از مرتبه ى فعل او انتزاع شده باشد و بر گرفته از ذات يا صفت ذاتى او نباشد.

حقيقت فراموشى چون نسيان امرى عدمى است ، پس منشاء آن نيز بايد چنين باشد. زيرا امر عدمى از متن وجودى به لحاظ وجودى بودنش ، گرفته نمى شود، در صورتى كه هم امر معدوم از امر موجود انتزاع شود، بايد از جهت عدمى آن يعنى خوددارى كردن از فيض خاص و نفرستادن آن گرفته شود.
پس هنگامى كه خداوند از فيض خاص خود امساك مى كند و فيض خود را به جانب كسى نمى فرستد كه از ذكر او رو گردانده ، خواستار زندگى دنياست - با فرض اين كه تنها فياض خداوند است - از اين رو انسان غافل و فراموشكار و بى توجه به ياد خداوند، فاقد كمال وجودى است و قرآن مى گويد كه نداشتن اين كمال وجودى همان نابينايى از مشاهده ى حق است ؛ و من اءعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيمة اءعمى * قال رب لم حشرتنى اءعمى و قد كنت بصيرا * قال كذلك اءتتك اياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى .
۹
قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام



تقابل ذكر و فراموشى از آنجا كه ذكر و نسيان مقابل يكديگرند، پس هنگامى كه نابينايى منشاء انتزاع نسيان شود، بصيرت و بينايى منشاء ياد خداوند نسبت به عبد مى گردد، و از آنجا كه مراد از نابينايى همان نابينايى قلب و مراد از بصيرت همان بينايى قلب است ، پس قلب انسان ذاكر، شاهد و بيناست ، چنان كه قلب انسان غافل و فراموشكار، نابيناست .
پس مدار شهود قلبى همان ذكر خدا و محبت اوست و مدار نابينايى قلبى ، ياد دنيا و دوستى آن است كه با فراموشى خدا و نفس برابرى مى كند. پس ‍ نتيجه ى حيثيت عدمى چون نسيان ، امر عدمى ، يعنى نابينايى و ناشنوايى است و نيز برآيند حيثيت وجودى ، يعنى ياد و ذكر دنيا و محبت و اشتياق به آن ، امر وجودى ؛ يعنى عذاب روز قيامت است ؛ فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا انا نسيناكم و ذوقوا عذاب الخلد بما كنتم تعملون (٥١٨)

منشاء فراموشى ظهور آيه ى فوق در آن است كه منشاء عذاب ، فراموش كردن معاد است كه همان بازگشت به سوى مبداء جهان يعنى خداوند سبحان ، و نيز منشاء فراموشى ، فريب خوردن از دنيا و پر شدن قلب از دوستى و محبت آن است و اين همان امر وجودى است كه روز قيامت به صورت عذاب ظاهر مى شود، چنان كه ياد خداوند و محبت او نيز امرى وجودى است كه افزون بر امر وجودى شهود قلبى كه پيش از اين گفته شد، امر وجودى ديگرى را نتيجه مى دهد كه همان رفاه و برخوردارى از نعمت هاى بهشتى است كه به وسعت آسمان ها و زمين است .
همچنين بر پايه ى ظهور آيه ، منشاء مسخره كردن آيات خداوند، حرص ‍ داشتن به ذكر دنياى فريبنده و دوستى و محبت دنياست كه ريشه ى همه ى خطاها و عذاب هاى اخروى است ؛ چنان كه دوستى خداوند ريشه ى درستى ها در دنيا و منشاء همه ى برخوردارى ها در آخرت است ؛ ربنا اءخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون * قال اخسئوا فيها و لا تكلمون * انه كان فريق من عبادى يقولون ربنا امنا فاغفر لنا و ارحمنا و اءنت خير الراحمين * فاتخذتموهم سخريا حتى اءنسوكم ذكرى و كنتم منهم تضحكون * انى جزيتهم اليوم بما صبروا اءنهم هم الفائزون . (٥٢٠) پس فراموشى خداوند و غفلت از ياد او و اعراض از توجه به او كار شيطان است . زيرا نفس اماره فريبنده و ساير شئون نفس رو گردان از ياد خداوند، در تدبير شيطان است ، آن كه انسان فريب خورده ى زرق و برق دنيا، او را به ولايت بر مى گزيند و رو به سوى او داشته ، با او بيعت مى كند؛ استحوذ عليهم الشيطان فاءنسيهم ذكر الله اءولئك حزب الشيطان اءلا ان حزب الشيطان هم الخاسرون . (٥٢٢) و ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين (٥٢٤) از آنجا كه امور اخروى نتيجه ى ملكات دنيوى است ، و شيطان در دنيا ولى آنان بوده ، در آخرت نيز شيطان سرپرست آن ها خواهد بود و زمام افراد خطاكار در دست شيطان است ، و او بر آن ها مستولى است و معبود آنان است .
مراد از ولايت شيطان بر كسانى كه كتاب خدا را پشت سرشان انداخته ، آيات خداوند و مؤ منان را به مسخره گرفته اند، ولايت مستقل نيست . زيرا چيزى در عالم استقلال ندارد، مگر خداوندى كه ذاتا حق است و در افعالش نيز تنها حق از او سر مى زند، بلكه مراد اين است كه خود شيطان يكى از لشكريان قهر الاهى است و گمراه كردن او اضلال كيفرى است نه ابتدايى .
خداوند گناهان بعضى از بندگان را از طريق استيلاى شيطان بر آن ها كيفر مى دهد. زيرا خداوند از گمراه ساختن آغازين پيراسته است . او هر چيزى را آفريده ، سپس آن را هدايت مى كند و شيطان براى گمراه و منحرف كردن قلب هايشان و كور ساختن سينه هايشان و راندن آن ها از نور فطرت به تاريكى كفر و نفاق ، ماءموريت يافته است ؛ اين ماءموريت پس از آن است كه آنان با سوء اختيار خود منحرف گشته ، با اعمال ناشايست از راه خداوند گمراه شدند، با سوء اختيار خود منحرف گشته ، به دنيا رو كرده اند و به جاى هدايت ، گمراهى را گرفتند، وى با اعمال ناشايست خود در اين تجارت بى رونق سودى نمى برند و در اين هنگام است كه خداوند شيطان را بر آنان مسلط مى كند تا بيمارى قلبشان افزايش يابد؛ انا جعلنا الشياطين اءولياء للذين لا يؤ منون (٥٢٦)

بندگى موجودات آسمان ها و زمين غرض آن كه با توحيد افعالى و ربوبيت مطلقه اى كه خاص خداوند رب العالمين است ، براى استقلال موجودات مجالى نمى ماند، خواه آن موجود شيطان باشد يا موجود ديگر؛ بلكه هر آنچه در آسمان ها و زمين است ، بنده ى ذليل درگاه خداى متعالى ، و لشكر خاضع پيشگاه اوست .
خداوند سبحان گاهى فرشته اى مى فرستد تا بنده ى نيكوكارش را از هر تاريكى احتمالى به سوى نور روانه سازد، چه به جهت دفع ظلمت باشد كه نگذارد به آن درآيد يا پس از ورود به ظلمت كه آن را رفع كند، در اين صورت او را از تاريكى نجات داده است .
گاهى نيز شيطانى مى فرستد تا امور بنده ى بدكارش را سرپرستى كند؛ ليكن پس از آن كه چندين بار به او مهلت مى دهد و در توبه و بازگشت و تسليم را براى او مى گشايد.
حاصل آن كه ، ولى مطلق خداوند سبحان است كه در ولايتش مشابهى در سلطنتش شريكى و در سيطره اش همتايى و در شكوه و هيمنه اش مانندى ندارد و به طور كلى ولى اى كه به ضرورت ازلى هيچ چيز مثل او نيست ، فقط خداى سبحان است مدار ولايت و سيطره ، نفس آدمى است ، نه چيز ديگر. پس خداوند ولى نفس است و از طريق تزكيه ، آن را ظلمات را به نور مى برد و شيطان نيز ولى نفس است و آن را از راه دسيسه و نااميد ساختن ، از نور به تاريكى مى كشاند.
اساس ترقى نفس همان شهود قلبى است كه از آلودگى تصورات شيطانى پاك است و پايه ى سقوط نفس و از دست رفتن آن ، همان تاريكى قلب است كه با مغالطه ى فكرى يا تصورات شيطانى در صورت هاى متصل به نفس ، در هم آميخته باشد. عرصه ى نفس تنها ميعادگاه زد و خورد، مسابقه و جنگ حق و باطل است و در اين عرصه ، شيطان هدفى جز فريفتن نفس ‍ ندارد، چنان كه عنايت خاص الاهى صرفا متوجه هدايت و تزكيه ى نفس ‍ است . پس اساس فقط نفس است ، نه چيز ديگر. زيرا همه ى شئون مدركه و محركه پيرو نفس است ، چنان كه هر چند از نفس بيرون است ، نيز تابع آن است .


نفس يا نقطه ى مركزى سعادت و شقاوت از آنجا كه نفس نقطه ى مركزى سعادت و شقاوت است ، قرآن علمى و عينى ، انسان را به شناخت آن و شناخت مصالح و مفاسد آن تشويق و نيز بر تهذيب و پيراستن آن از وابستگى به طبيعت ترغيب مى فرمايند، چنان كه نفس را از غفلت و فراموشى بر حذر داشته ، آن را از سركشى و عصيان مى ترسانند و به تقوا و ايمان فرمان مى دهند.

توجه قرآن به شناخت نفس با توجه به بعضى از آيات قرآن علمى و احاديثى از قرآن عينى معصومان عليهم السلام كسانى كه از نفس مطمئنه و راضيه ى برخوردار و به ديدار پروردگارشان در حركتند، آنان كه در زمره ى بندگان مخلص و بهشت خاص خداوند در آمده اند؛ ضرورت شناخت نفس روشن مى شود و بدين وسيله شهود قلبى حق مطلوب ، از تصورات شيطانى باطل ممنوع ، جدا مى گردد؛ يا اءيها الذين امنوا عليكم اءنفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون . (٥٢٨) در موارد متعددى به اين مبحث ارزشمند اشاره كرده اند، به ويژه در ذيل آيه ى مورد اشاره ١٠٥ مائده ، همچنين در ساير كتاب هاى ارزشمند خود خصوصا رساله اى كه درباره ى ولايت نگاشته اند. (٥٣٠) در غرر و درر آمدى از امير المؤ منين عليه السلام آمده است : شايسته ترين كار، به تهذيب نفس پرداخته است ؛ الاشتغال بتهذيب النفس ‍ اءصلح . (٥٣٢) كسى كه اهل خودسازى نباشد، عادت هاى ناشايست او را رسوا مى كند؛ من لم يهذب نفسه فضحه سوء العادة . (٥٣٤) غفلت شيوه ى احمقان است ؛ الغفلة شيمة النوكى . (٥٣٦) ميان شما و موعظه ، پرده اى از غفلت و بى خبرى است ؛ بينكم و بين الموعظة حجاب من الغفلة و الغرة . (٥٣٨) واى بر كسى كه غفلت بر او چيره شود. چون كوچ كردن را فراموش مى كند و آماده ى سفر نمى شود؛ ويل لمن غلبت عليه الغفلة فنسى الرحلة و لم يستعد . (٥٤٠) تفكر سبب درخشندگى عقل ها مى شود؛ الفكر جلاء العقول . (٥٤٢) تاريكى هاى امور با تفكر روشن مى گردد؛ بالفكر تنجلى غياهب الامور. (٥٤٤) كسى كه چشم فكرش را بيدار نگهدارد، به كمال مقصودش مى رسد؛ من اءسهر عين فكرته بلغ كنه همته . (٥٤٦) هواى نفس شريك نابينايى است ؛ الهوى شريك العمى . (٥٤٨) پيروى از نفس و خواهش هاى آن ، اساس هر رنج و ريشه ى هر گمراهى است ؛ ان طاعة النفس و متابعة اءهويتها اءس كل محنة و راءس كل غوابة . (٥٥٠) داروى نفس روزه دارى از هواى نفس و پرهيز از لذات دنياست ؛ دواء النفس الصوم عن الهوى و الحمية عن لذات الدنيا . (٥٥٢) دور كردن نفس از وسوسه هاى هواى نفس ثمره ى زيركى و تيزهوشى است ؛ ردع النفس عن تسويل الهوى ثمرة النبل . (٥٥٤) بسيارى از عقل ها، اسير امارت هواى نفس است ؛ كم من عقل اسير تحت هوى امير. (٥٥٦) اگر هواى نفس كنار گذاشته شود، انسان غير مخلص از عمل خويش ننگ خواهد داشت ؛ لو ارتفع الهوى لاءنف غير المخلص من عمله . (٥٥٨) استوارى و نظام دين مخالفت با هواى نفس و دورى گزيدن از دنياست ؛ نظام الدين مخالفة الهوى و التنزه عن الدنيا . (٥٦٠) رياضت سودمند نيست ، مگر در نفس بيدار و هوشيار؛ لاتنجح الرياضة الا فى نفس يقظة . (٥٦٢) سبب اخلاص يقين است : سبب الاخلاص اليقين . (٥٦٤) چقدر سعادتمند است كسى كه قلبش را با خنكى يقين همراه سازد؛ ما اءعظم سعادة من بوشر قلبه ببرد اليقين . (٥٦٦) اخلاص بالاترين رستگارى است ؛ الاخلاص اءعلى فوز. (٥٦٨) با پيدايش اخلاص ديدگان دل بينا مى شود؛ عند تحقق الاخلاص ‍ تستنير البصائر . (٥٧٠) نيت نيكو مايه ى زيبايى باطن است ؛ حسن النية جمال السرائر. (٥٧٢) اعتماد به نفس از محكم ترين فرصت هاى شيطانى است ؛ الثقة بالنفس ‍ من اءوثق فرص الشيطان . (٥٧٤) ياد خداوند، نور عقل و حيات جان ها و درخشش سينه هاست ؛ الذكر نور العقل و حياة النفوس و جلاء الصدور . (٥٧٦) ياد خداوند جلاى سينه ها و مايه ى آرامش قلب هاست ؛ ذكر الله جلاء الصدور و طماءنينة القلوب . (٥٧٨) كسى كه خداى سبحان را ياد كند، خداوند قلب او را زنده مى گرداند كه عقل و خردش را نورانى مى كند؛ من ذكر الله سبحانه ، اءحيى الله قلبه و نور عقله و لبه . (٥٨٠) هيچ سنتى برتر از تحقيق نيست ؛ لا سنة اءفضل من التحقيق . (٥٨٢) از دوستى دنيا بپرهيز كه اصل هر گناه و معدن هر بلايى است ؛ اياك و حب الدنيا، فانها اءصل كل خطيئة و معدن كل بلية . (٥٨٤) از رسوايى دنيا پيش خداوند آن است كه تنها جايگاه نافرمانى خداوند است ؛ ان من هوان الدنيا على الله اءن لا يعصى الا فيها . (٥٨٦) هرگز خداوند سبحان را به عملى زيانبارتر از دوستى دنيا ملاقات نخواهى كرد؛ انك لن تلقى الله سبحانه بعمل اءضر عليك من حب الدنيا . (٥٨٨) دوستى دنيا عقل را فاسد و قلب را از شنيدن حكمت ناشنوا مى سازد؛ حب الدنيا يفسد العقل و يصم القلب عن سماع الحكمة . (٥٩٠) در عجيم ! چگونه كسى كه نفس خود را مى شناسد، به عالم فانى انس گرفته است ؛ عجبت لمن عرف نفسه ، كيف ياءنس بدار الفناء . (٥٩٢) دوستى دنيا سبب ناشنوايى گوش ها از شنيدن حكمت و نابينايى قلب ها از نور بصيرت مى شود؛ لحب الدنيا صمت الاءسماع عن سماع الحكمة و عميت القلوب عن نور البصيرة . (٥٩٤) كسى كه با دنيا انس گيرد و آن را جايگزين دينش سازد، نابود شده است . پس بر هر جا دنيا رو كند، او نيز به همان جا مى رود؛ هلك من استنام الى الدنيا و اءمهرها دينه فهو حيثما مالت مال اليها . (٥٩٦) مؤ من كسى است كه قلبش را از پستى ها پاك سازد؛ المؤ من من طهر قلبه من الدنية . (٥٩٨) ثمره ى رياضت ، آموختن حكمت و چيره شدن بر عادت است ؛ لقاح الرياضة دراسة الحكمة و غلبة العادة . (٦٠٠) هنگامى كه خداوند بنده اى را دوست داشته باشد، عبادت نيكو را در دل او مى افكند؛ اذا اءحب الله عبدا اءلهمه حسن العبادة . (٦٠٢) كسى كه شرايط عبوديت را به جا آورد، از آزاد شدگان آتش است ؛ من قام بشرائط العبودية اءهل للعتق . (٦٠٤) زينت دانشمند به كار بستن دانش خويش است ؛ جمال العالم عمله بعلمه . (٦٠٦) خوشا به حال كسى كه ساكت است ، مگر در مورد ذكر خداوند؛ طوبى لمن صمت الا من ذكر الله . (٦٠٨) خاموش باش بدون هيچ خستگى . چون سكوت ، زينت عالم و پرده پوش ‍ جاهل است ؛ كن صموتا من غير عى فان الصمت زينة العالم و ستر الجاهل . (٦١٠) بهترين جهادها مجاهدت با خواهش ها و باز داشتن آن از لذات دنياست ؛ اءفضل الجهاد جهاد النفس عن الهوى و فطامها عن لذات الدنيا . (٦١٢) با اين قلب ها بجنگيد. چون به سرعت مى لغزند؛ حاربوا هذه القلوب ، فانها سريعة العثار . (٦١٤) كسى كه نفس خود را بشناسد، با آن مى ستيزد؛ من عرف نفسه جاهدها. (٦١٦) هنگامى كه شكم از مباح پر شود، قلب از صلاح و درستى نابينا مى گردد؛ اذا ملى البطن من المباح عمى القلب عن الصلاح . (٦١٨) دانايى با شكم پرستى جمع نمى شود؛ لا فطنة مع بطنة . (٦٢٠) سودمندترين دارو گرسنگى است ؛ التجوع اءنفع الدواء. (٦٢٢) گرسنگى بهترين كمك براى اسير كردن نفس و شكستن عادت هاى آن است ؛ نعم العون على اءسر النفس و كسر عادتها التجوع . (٦٢٤) چشم عاشق از ديدن معايب محبوب نابينا و گوش او ناشنواست ؛ عين المحب عميه عن المعايب المحبوب و اءذنه صماء . (٦٢٦) بهترين ذكر، قرآن است كه سينه را مى گشايد و باطن را نورانى مى سازد؛ اءفضل الذكر القرآن ، به تشرح الصدور و تستنير السرائر . (٦٢٨) آرزو وسيله ى تسلط شياطين بر قلب هاى غافلان است ؛ الاءمل سلطان الشياطين على قلوب الغافلين . (٦٣٠) گريه اى كه از ترس خدا و به سبب دورى از خداوند باشد، عبادت عارفان است ؛ البكاء من خفية الله للعبد عن الله عبادة العارفين . (٦٣٢) دورانديش بيدار است ؛ الحازم يقظان . (٦٣٤) دور انديشى و احتياط همان اطاعت خداوند و نافرمانى كردن از نفس ‍ است ؛ انما الحزم طاعة الله و معصية النفس . (٦٣٦) ثمره ى حساب رسى شايستگى نفس است ؛ ثمرة المحاسبة صلاح النفس . (٦٣٨) بيدارى ديدگان با وجود خواب و غفلت قلب سودى نمى بخشد؛ انتباه العيون لاينفع مع غفلة القلوب . (٦٤٠) ضمير دل ها بر باطن غيب آگاهى يابد؛ تكاد ضمائر القلوب تطلع على سرائر الغيوب . (٦٤٢) قلب هاى پاك بندگان جايگاه شهود خداوند سبحان است . پس آن كه قلبش ‍ پاك باشد، خداوند بر آن نظر مى كند؛ قلوب العباد الطاهرة مواضع نظر الله سبحانه ، فمن طهر قلبه نظر اليه . (٦٤٤) خودپسندى نشانه سبك عقلى است ؛ رضا المرء عن نفسه برهان سخافة عقله (٦٤٦) در دنيا زهد پيشه كن خداوند تو را بر عيب هايت بينا مى سازد و غافل مباش ‍ كه تو مورد غفلت نيستى ؛ ازهد فى الدنيا بيصرك الله عيوبها و با تغفل ، فلست بمغفول عنك . (٦٤٨) به سبب زهد حكمت ميوه مى دهد؛ الزهد تثمر الحكمة . (٦٥٠) كسى كه نسبت به دنيا بى رغبت باشد، نفسش را آزاد، پروردگارش را راضى ساخته است ؛ من زهد فى الدنيا اءعنق نفسه و اءرضى ربه . (٦٥٢) خودپسندى حماقت است ؛ اعجاب المرء بنفسه حمق . (٦٥٤) عقل نردبان ترقى به سوى عليين است ؛ العقل رقى الى عليين . (٦٥٦) به وسيله ى عقل نهايت حكمت استخراج مى شود؛ بالعقل يستخرج غور الحكمة . (٦٥٨) حد و مرز عقل گسستن از نيست شوندگان و پيوستن به ماندگاران است ؛ حد العقل الانفصال عن الفانى و الاتصال بالباقى . (٦٦٠) تنها عقل عارف و نفس زاهد در پيشگاه خداوند مى بالد؛ لا يزكو عند الله سبحانه الا عقل عارف و نفس عزوف . (٦٦٢) خوف روپوش و همراه عارفان است ؛ الخوف جلباب العارفين . (٦٦٤) سجود نفسانى و آرامش درونى همان خالى بودن قلب از نيست شدنى ها است ؛ السجود النفسانى فراغ القلب من الفانيات . (٦٦٦) رنج ها و مصيبت ها در نفس بزرگوار اثر نمى كند؛ النفس الكريمة لا تؤ ثر فيها النكبات . (٦٦٨) نفس خود را از پليدى لذات و پيامدهاى شهوات پاك گردانيد؛ نزهوا اءنفسكم عن دنس اللذات و تبعات الشهوات . (٦٧٠) انسان حيله گر شيطانى است در صورت انسان ؛ المكور شيطان فى صورة انسان . (٦٧٢) روزه ى نفس نگهدارى حواس پنجگانه از تمام گناهان است ؛ صوم النفس امساك الحواس الخمس عن سائر المآثم . (٦٧٤) بر روى زمين ، كسى گرامى تر از انسان فرمانبردار اوامر الاهى نيست ؛ ليس على وجه الاءرض اءكرم على الله سبحانه من النفس المطيعة لاءمره . (٦٧٦) دورانديش كسى است كه نفس خود را در بند حساب كشد و با خشم بر آن مالكش شود و در صحنه ى جهاد، آن را بكشد؛ ان الحازم من قيد نفسه بالمحسابة و ملكها بالمغاضبة و قتلها بالمجاهدة . (٦٧٨) شايسته است كه انسان بر نفس خود چيره گردد و از قلب خويش مراقبت و زبانش را حفظ كند؛ ينبغى اءن يكون الرجل مهيمنا على نفسه ، مراقبا قلبه ، حافظا لسانه . (٦٨٠) نفس هايتان را با ورع اداره كنيد؛ سوسوا اءنفسكم بالورع . (٦٨٢) بهترين وقت ها و بخش هاى عمرت را براى خود و خداوند سبحان قرار ده ؛ اجعل لنفسك فيما بينك و بين الله سبحانه اءفضل المواقيت و الاءقسام . (٦٨٤) قلبى كه از تقوا تهى باشد، فتنه هاى دنيا آن را پر مى كند؛ خلو القلب من التقوى يملاءه فتن الدنيا . (٦٨٦) توكلى جز بر خداوند، براى نفست قرار مده و اميدى جز خداوند براى تو وجود نداشته باشد؛ لا تجعلن لنفسك توكلا الا على الله و لا يكن لك رجاء الا الله . (٦٨٨)

شناخت نفس ، نزديك ترين راه ها به سوى خدا استاد علامه ى طباطبائى قدس سره مى فرمايد : شنيدم از بعضى اساتيدم كه درباره ى طريق شناخت نفس از آن ها سئوال شده بود، اين گونه فرمود : چرا شرع را بيان نمى كنيد، در حالى كه نزديك ترين راه به سوى خداوند سبحان شريعت است . سپس مى فرمايد : كدام بيان در شرع است كه انسان را به هدف شناخت نفس نمى رساند و اين راه را براى او نمى گشايد؟ (٦٩٠)

طلاق دنيا مهريه ى بهشت طلاق دنيا - دنيايى كه نفس را از ديدار خداوند باز مى دارد - مهريه ى بهشت و بهاى ديدار خداى متعالى است ، و سكوت و گرسنگى و شب زنده دارى و ذكر و خلوت كردن كه در شرع از امور مستحبى خوانده شده ، براى نفس زمينه سازى مى كنند تا بدين وسيله آلودگى ها دفع يا رفع شود و نفس ‍ چون آينه ى شفافى شود كه غيب در آن تجلى كند.
همچنين مبارزه با نفس و چيره شدن بر آن و اختياردار آن شدن و بر آن سرورى كردن و آن را در سلطه ى عقل - عقلى كه با آن خداوند رحمان عبادت مى شود و بهشت كسب مى شود - در آوردن ، رستگارى بزرگ است ، چنان كه غفلت از خداوند و روى گرداندن از ذكر خداوند سبحان ، حجابى است از مشاهده ى حق و اسماى حسناى او.
قلب انسان متذكر، چشم و گوش و ذائقه اى دارد كه با آن هر چيز پوشيده از حس را مى بيند و مى شنود و مى چشد و بر عكس ، قلب انسان فراموشكار نيز حواس خيالى دارد كه شيطان آن ها را به استخدام خود در مى آورد و در آن ها تصرف مى كند و او به وسيله ى آن ها مى فهمد و حركت مى كند.
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايند : شيطان را ملاك كار خويش قرار دادند و شيطان نيز آن ها را شريكان خود قرار مى دهد و در سينه هاى آنان تخم گذاشته ، جوجه درست مى كند. بر دامان آن ها راه يافته ، در آن وارد مى شود، با چشم هاى آنان نگاه مى كند و با زبان هايشان سخن مى گويد؛ اتخذوا الشيطان لاءمرهم ملاكا و اتخذهم له اءشراكا فباض و فرخ فى صدورهم و دب و درج فى حجورهم فنظر باءعينهم و نطق باءلسنتهم . (٦٩٢) افزون بر اين ، قلب از غيب و آنچه در باطن انسان ها پنهان است ، آگاه مى شود؛ چنان كه حضرت رضا عليه السلام در پاسخ در خواست حسن بن جهم كه گفت : مرا از دعا فراموش نكنيد؛ چنين فرمودند : آيا تو مى دانى كه تو را فراموش مى كنم ؟ اءو تعلم اءنى اءنساك ؟
حسن بن جهم گفت : پيش خود فكر كردم و گفتم حضرت به شيعيان دعا مى كند و من از شيعيان ايشانم و پاسخ دادم كه نه ، شما مرا فراموش ‍ نمى كنيد. حضرت فرمودند : از كجا مى دانى ؟ و كيف علمت ذلك ؟
گفتم : من از شيعيان شما هستم و شما به شيعيانتان دعا مى كنيد. حضرت فرمودند : آيا غير از اين چيزى مى دانى ؟ هل علمت بشى ء غير هذا؟ گفتم : نه .
حضرت فرمودند : اگر مى خواهى جايگاه خود را در پيشگاه ما بدانى ، به منزلت ما در نزد خود بنگر؛ ارا اءردت اءن تعلم ما لك عندى ، فانظر الى ما لى عندك . (٦٩٤) تنها ترازوى عادلانه براى جدا سازى شهود قلبى صحيح و تمثل شيطانى باطل ، قرآن علمى و قرآن عينى است ؛ يعنى دو چيز گرانبهايى كه هرگز از يكديگر جدا نمى شوند و هر جا حق دور مى زند، هر دو بر مدار آن دور مى زنند، بلكه حق آن چيزى است كه اين دو به بطلان آن حكم كنند.
راه وصول قلب به حق و مسير نزول حق بر قلب همان عبادت و استغفار است .
چنان كه از اين فرمايش حضرت رضا عليه السلام به اين اءسباط چنين بر مى آيد : در غير وقت نماز واجب به مسجد بيا و دو ركعت نماز گذار و صد مرتبه از خداوند طلب خير كن . پس از آن بنگر چه چيزى در قلب تو پديد مى آيد، به همان عمل كن ؛ ائت المسجد فى غير وقت صلاة فريضة ، فصل ركعتين و استخر الله مائة مرة ثم انظر اءى شى ء يقع فى قلبك فاعمل به . (٦٩٦)

مقايسه رؤ ياى معصوم و افراد غير معصوم رؤ ياى غير معصوم همچون بيدارى اش به ميزان نياز است . زيرا در هر دو احتمال خطا هست ؛ ولى رؤ ياى معصوم عليه السلام مانند بيدارى اش حق و عدل ، و از راهيابى خطا و تصورات شيطانى در امان است . حضرت رضا عليه السلام به وشاء مى فرمايند : پدرم عليه السلام را در خواب ديدم كه فرمود : پسرم هنگامى كه در سختى بودى ، اين ذكر را بيش تر بگو : يا رؤ وف يا رحيم ، و آن چيزى كه ما در خواب مى بينيم ، مانند آن است كه در بيدارى ديده باشيم ؛ راءيت اءبى عليه السلام فى المنام ، قال : يا بنى اذا كنت فى شدة فاءكثر اءن تقول : يا رؤ وف يا رحيم ، و الذى نراه فى المنام كما نراه فى اليقظة . (٦٩٨)

يقين و تقوا، توشه معاد آخرت از دسترس حس و طبيعت پنهان است و تنها كسى آن را مى بيند كه از دنيا پيراسته بوده ، دوستى آن را از قلب خود بيرون كند و از آلايه ها و پيرايه هاى آن پاك شود؛ چنان كه تنها كسى به بهشت مى رسد كه در زمين اراده ى برترى جويى و فساد نداشته باشد و اگر كسى بخواهد ميان دنيا و آخرت را جمع كند، دچار نيرنگ نفس شده است . مشاهده ى آخرت فقط براى كسى شدنى است كه با تحصيل يقين ، زاد و توشه اى از علم فراهم آورد و با تحصيل تقوا توشه اى عملى فراهم كند. چون يقين و تقوا توشه هاى معادند، چنان كه دشمنى با بندگان بدترين توشه ى آخرت است .
از اين رو امير المؤ منين عليه السلام چنين ندا سر مى دهند : آيا كسى هست كه پيش از آن زمان كوچ فرا رسد، توشه برگيرد؟ اءلا متزود لاخرته قبل اءزوف رحلته . (٧٠٠) چنان كه از قيامت به ساعت نيز ياد مى شود. زيرا اگر مسافر - مسافرى كه مدتى در ميان راه استراحت مى كند - نزديكى زمان سفر و تنگى وقت را در نظر داشته باشد، با جديت تمام خود را آماده مى كند. شايد از اين جهت باشد كه خداوند سبحان مى فرمايد : اءتى اءمر الله . (٧٠٢)

۱۰
قرآن كريم از منظر امام رضا عليه السلام



عدم اختصاص مشاهده ى معارف الاهى به پيامبران مشاهده ى معارف الاهى جز در مواردى كه مربوط به تشريع است ، ويژه ى پيامبران صلى الله عليه و آله و سلم نيست . زيرا هر كه به وحى نبوى صلى الله عليه و آله و سلم ايمان آورد و به آن عمل كند و تقوا پيشه سازد و خود را براى خدا خالص گرداند، براى او حقايق به اندازه ى ايمان و شرح صدرش آشكار مى شود؛ مانند حارثه بن مالك كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمودند :
حارث بنده اى است كه خداوند قلبش را نورانى ساخته است ؛ عبد نور الله قلبه . (٧٠٤) ظهور كلام حضرت رضا عليه السلام در آن است كه كلام يكى است يعنى فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام كه تو قسمت كننده ى بهشت و جهنم هستى ، براى هر كسى به حسب استعدادش ‍ بيان مى شود. پس كلام واحد است ، ولى فهم هاى افراد متفاوت است .

تفاوت حقايق انسان ها مردم گنجينه هايى مانند معدن هاى طلا و نقره هستند. پس هر كه به زمين دنيا ميل كند و در پى هواى نفس خود باشد، از رسيدن به مطلوب درمانده است ، و هر كس درون را از دنيا تهى سازد و از آن دورى گزيند و به سمت خانه ى جاويدان آخرت باز گردد و پيش از رسيدن زمان مرگ ، خود را براى آن آماده سازد و آن را با ديده ى يقين بنگرد، در اين صورت مرگ را نزديك مى بيند. زيرا با ديده ى آرزو به آن نگاه نمى كند تا آن را دور بداند.
پس او ملكوت را مى نگرد و فرشته اى را كه بر او فرود مى آيد، حتما مى بيند، فرشته اى كه او را استوار ساخته ، كمكش مى كند و به امنيت نسبت به ترس بشارت مى دهد و دلش آنچه را كه ديده است ، دروغ نمى پندارد و ديدگانش به انحراف نمى گرايد و سركشى نمى كند و همه ى اين امور باى او آسان است .
از آنجا كه خداوند سبحان ايمان آورندگان را بالا مى برد و بر درجات مؤ منان عالم مى افزايد، پس براى هر كسى شدنى نيست مشاهدات مظهر رفيع را ببيند، چنان كه براى هيچ كس ديدن مشاهدات وحيانى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شدنى نيست .
هر كه قلب خود را از آلودگى هاى رذايل پاك گرداند، همان گونه كه امير المؤ منين عليه السلام به اين امر سفارش مى فرمايند : قلب هايتان را از حسد پاك گردانيد. زيرا حسد سبب دلتنگى و افسردگى و بيمارى است ؛ طهروا قلوبكم من الحسد فانه مكمد مضنى . (٧٠٦) آرى هر كه قلب را از آلودگى خالى ساخته ، به فضايل بيارايد، او غيب را مى بيند و با شهودى مصون از خطا آن را نظاره گر است ، به گونه اى كه از هر خدعه اى پيراسته است و هر كه اين حد نصاب را به چنگ نياورد، شهودش ‍ همراه با تصورات نفسانى بوده ، رؤ يتى آميخته با تصورات شيطانى خواهد داشت .

اولويت ثقلين در وفا كردن به وعده هايشان قرآن و عترت جدا كننده ى حق و باطل اند؛ يعنى همان دو موجود مباركى كه خاطرات نفسانى و وسوسه هاى شيطانى به گرد آن ها نمى چرخد. زيرا آسمان آن دو از نگهبانان نيرومند و شهاب هاى نورانى پر شده است . از اين رو هر شيطانى كه بخواهد آزادانه بشنود يا دزدكى گوش دهد، با شهابى مراقب برخورد خواهد كرد.
پس هر شهودى كه به موازات ثقلين نباشد، در آن دست برده شده است و هر شهودى كه با آن ها مطابقت نداشته باشد، ساختگى است ، و از ساحت ثقلين دور است شهودى را كه محصول تقواست ، صحيح نشمارند و مكاشفه اى را كه فرآورده ى هدايت است ، قبول نكنند، و نيز الهامى را كه ثمره ى جهاد شايسته در راه خداوند است ، صواب ندانند. زيرا ثقلين همان دو چيزى هستند كه سالكان را به شهود و سايران را به مكاشفه و مجاهدان را به الهام وعده داده اند و اين ثقلين در وفا كردن به وعده هايشان اولى ، و به عملى بشارت هايشان سزاوارتر، و به تصديق خبرهايشان شايسته ترند.

معناى ديدن خداوند از ديدگان روايات شيخ المشايخ اماميه محمد بن على بن بابويه قمى قدس سره در كتاب ارزشمند خود كه در زمينه ى توحيد و رد تشبيه و جبر نگاشته است ، در باب روايات مربوط به رؤ يت به مسائلى چون معناى رؤ يت و اين كه اهل بيت عليهم السلام مانند قرآن حاوى اسرارى هستند كه از حد فهم متوسط مردم است و نيز جهاد نفس بهترين كمك براى كشف اين اسرار است و طلاق دنيا مهريه ى شهود آن هاست ، اشاره كرده است .
ايشان مى فرمايد : احاديثى كه درباره ى اين معنا روايت شده است و مشايخ ما رضى الله عنهم در تصنيفات خود آن ها استخراج كرده اند، از نظر من صحيح است ؛ ولى من از ترس آن كه كسانى كه معانيش را نمى فهمند، آن ها را بخوانند و دروغ بپندارند و نادانسته به خداوند بزرگ كفر ورزند، در اين باب به ذكر آن ها نپرداختم . اخبارى را كه احمد بن محمد بن عيسى در كتاب النوادر و نيز محمد بن احمد بن يحيى در كتاب الجامع در معناى رؤ يت آورده است ، همگى صحيح است و كسى جز مكذبان حق يا جاهلان نسبت به حق ، آن ها را رد نمى كند و الفاظ اين اخبار الفاظ قرآن است ، و هر يك از آن ها معنايى دارد كه تشبيه و تعطيل را رد كرده ، تنها توحيد را ثابت مى كند؛ اين در حالى است كه ائمه عليهم السلام به ما امر كرده اند كه با مردم جز در عقل هايشان سخن نگوييم .
معناى رؤ يت كه در اين اخبار آمده ، همان علم است . زيرا دنيا كانون ترديدها و شك ها و تصورات است ، اما روز قيامت آيات خداوندى و چگونگى ثواب و عقاب براى بندگان كشف مى شود كه شك ها را برطرف مى سازد و انسان به حقيقت قدرت خداوند بزرگ آگاه مى گردد. مؤ يدش اين آيه است : لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد . (٧٠٨) و اءلم تر الى الذى حاج ابراهيم فى ربه ... (٧١٠) و اءلم تر كيف فعل ربك باءصحاب الفيل (٧١٢) اين است كه وقتى خدا به نشانه اى از نشانه هاى آخرت ظهور كرد، به گونه اى كه كوه ها را سراب كرده ، آن ها را چون بيابان ، هموار مى سازد، آن كوه در قضيه ى حضرت موسى عليه السلام ويران و با خاك يكسان شد. زيرا توان تحمل آن آيه را نداشت . بعضى نيز گفته اند : نور عرش براى كوه ظاهر گرديد. (٧١٤) اين ابصار چشم هاى ظاهرى نيست ، بلكه همان ديدگانى است كه در قلب آدمى است و، اوهام را به او راهى نيست و چگونگى او درك نمى شود؛ يا اءبا العباس ! من وصف اللهد بخلاف ما وصف به نفسه فقد اءعظم الفرية على الله ، قال الله تعالى : لا تدركه ... هذه الاءبصار ليست هى الاءعين ، انما هى الاءبصار التى فى القلب ، لا يقع عليه الاءوهام و لا يدرك كيف هو . (٧١٦)، اءى لم يره بالصبر و لكن رآه بالفؤ اد . (٧١٨) به طور كلى قلب به جهت تجردش از ماده صلاحيت ديدن ملكوت را دارد، به شرط آن كه شيطان برگرد آن نچرخد، وگرنه قلب را كور و كر و لال مى سازد. زيرا شيطان همنشين بد و ماءمور قهر الاهى است كه بر چشم قلب هر انسان متكبر ستمگرى كه به روز حساب ايمان ندارد، حجابى بيفكند.
آن كه نسبت به مشاهده ى آيات روشنى كه هيچ حجابى بر آن ها نيست ، نابينا باشد و از رؤ يت بينات و دلايل واضح كه پوششى بر آنها نيست ، رو گرداند و به كرى و لالى ساختگى تظاهر كند، با سوء اختيار خود از اسماى جمال بيرون رفته ، از آن ها بى بهره مى شود و در پوشش اسماى جلالى در مى آيد كه بر فروشندگان هدايت در قبال ضلالت حاكميت دارد و در اين حال با ولى گمراه كننده ى خود يعنى شيطان همراه مى شود؛ و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين . (٧٢٠) حضرت عليه السلام مى فرمايند : او كسى است كه حجة الاسلام را به تاءخير مى اندازد و هر سال مى گويد : امسال به حج مى روم ، تا مرگ او فرا مى رسد؛ ذاك الذى يسوف الحج - يعنى حجة الاسلام - يقول : العام اءحج ، العام اءحج ، حتى يجيئه الموت . (٧٢٢) زيرا از آنجا كه نماز عبادت خاص ‍ است ، مصداق ذكر خداى متعالى و سبب حفظ ذكر اوست . شايد بدين جهت خداوند هنگام شروع وحى به حضرت موسى عليه السلام مى فرمايد : انى اءنا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى * و اءنا اخترتك فاستمع لما يوحى * اننى اءنا الله لا اله الا اءنا فاعبدنى و اءقم الصلوة لذكرى (٧٢٤)

حجاب از رؤ يت خدا يا پاداش عمل از آنجا كه ائمه عليهم السلام با مردم به اندازه ى عقل هايشان سخن مى گفتند، عقل هايى كه ظرف علوم و معارف است و بهترين آن ها پرظرفيت ترين آن هاست ، ايشان گاهى از امكان رؤ يت قلبى خداوند سبحان سخن مى گويند و گاهى متعلق رؤ يت را پاداش مى نامند؛ همان گونه كه حجاب هم گاهى به ثواب تفسير مى شود. از اين رو حضرت رضا عليه السلام درباره ى معناى آيه ى : وجوه يومئذ ناضرة * الى ربها ناظرة (٧٢٦) نيز در مورد آيه ى كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون (٧٢٨) چنان كه پيش از اين از ائمه عليهم السلام نقل شد كه ميان خداوند سبحان و خلق او هيچ حجابى نيست ، مگر خود خلايق كه حجاب خويشند.

نفى تعادل شهود خداوند با آمد و رفت او مشاهده ى خداوند با قلبى كه از هر مشهود ديگرى منزه است ، معادل رفت و آمد نيست كه از انتقال و انفعال خبر مى دهد. از اين رو حضرت رضا عليه السلام درباره ى آيه ى و جاء ربك و الملك صفا صفا. (730) نيز درباره ى آيه ى سخر الله منهم ... (732) و و مكروا و مكر الله ... (734) مى فرمايند : خداوند مسخره و مكر و خدعه نمى كند، بلكه جزاى سخره گرى و مكر و فريب آنان را مى دهد و مجازاتشان مى كند. خدا از آنچه ظالمان مى گويند، بسيار بلند مرتبه تر است ؛ ان الله تعالى لا يسخر و لا يستهزى و لايمكر و لايخادع ، و لكنه تعالى يجازيهم جزاء السخرية و جزاء الاستهزاء و جزاء المكر و الخديعة ، تعالى الله عما يقول الظالمون علوا كبيرا .
قرآن کريم از منظر امام رضا عليه السلام

1- سوره حج ، آيه 11.
2- سوره آل عمران ، آيه 144.
3- سوره محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، آيه 25.
4- سوره اسراء، آيه 82.
5- سوره نساء، آيه 59.
6- بحار، ج 66، باب 38، ص 404، ح 109.
7- سوره ى حديد، آيه ى 9.
8- سوره ى زخرف ، آيات 3 - 4.
9- سوره ى عبس ، آيات 13 - 16.
10- سوره ى جن ، آيات 26 - 28.
11- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ح 307، ح 4 و 10.
12- همان ، باب فضل القرآن ، ص 309، ح 13.
13- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، باب فضل القرآن ، ص 309.
14- سوره ى روم ، آيه ى 30.
15- سوره ى اسراء، آيه ى 15.
16- سوره ى نساء، آيه ى 165.
17- سوره ى رعد، آيه ى 7.
18- سوره ى طه ، آيه ى 134.
19- سوره ى بينه ، آيات 1 - 3.
20- سوره ى زخرف ، آيات 5 - 7.
21- مسند الامام الرضا عليه السلام ، باب فضل القرآن ، ص 309، ح 13.
22- سوره ى توبه ، آيه ى 32.
23- سوره ى توبه ، آيه ى 33.
24- سوره ى نساء، آيه ى 174.
25- سوره ى اسراء، آيه ى 88.
26- سوره ى فصلت ، آيات 41 - 42.
27- سوره ى حجر، آيه ى 9.
28- سوره ى ابراهيم ، آيه ى 34.
29- سوره الرحمن ، آيه ى 29.
30- مفاتيح الجنان ، دعاى افتتاح .
31- صحيفه ى سجاديه ، دعاى وداع ماه مبارك رمضان .
32- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 309، ح 12.
33- سوره ى قدر، آيه ى 3.
34- سوره ى آل عمران ، آيه ى 96.
35- سوره ى بقره ، آيه ى 125.
36- سوره ى نجم ، آيه ى 11.
37- سوره ى شعراء، آيات 107 - 108، 143 - 144، 162 - 163، 178 - 179.
38- سوره ى نجم ، آيه ى 12.
39- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 307، ح 2.
40- همان ، ح 4 و 10.
41- اشاره است به جلد دوم همين كتاب على بن موسى الرضا عليه السلام و القرآن الحكيم كه ان شاءالله در آينده چاپ خواهد شد.
42- سوره ى صف ، آيه ى 4.
43- سوره ى صف ، آيه ى 4.
44- مسند الامام الرضا عليه السلام : ج 2، كتاب الدعاء، ص 24، ح 28.
45- سوره ى انشقاق ، آيه ى 6.
46- سوره قيامة ، آيات 22 - 23.
47- سوره ى سجده ، آيه ى 12.
48- سوره ى طه ، آيه ى 124.
49- بحار، ج 8، باب 22، ص 66، ح 3 و ج 24، باب 24، ص 11، ح 3.
50- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 133، ح 142.
51- سوره ى يونس ، آيه ى 35؛ مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 100، ح 45.
52- سوره ى هود، آيه ى 56.
53- سوره ى اسراء، آيه ى 82.
54- سوره ى فصلت ، آيه ى 44.
55- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 98، ح 35.
56- سوره ى شورى ، آيه ى 11.
57- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 98، ح 35.
58- سوره ى مائده ، آيه ى 50.
59- سوره ى فتح ، آيه ى 26.
60- سوره ى بقره ، آيه ى 130.
61- سوره ى احزاب ، آيه ى 67.
62- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الدعا، ص 25، ح 28.
63- همان ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 90، ح 14.
64- سوره ى انفال ، آيه ى 24.
65- سوره ى يس ، آيه ى 70.
66- سوره ى انفال ، آيه ى 24.
67- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 90، ح 15.
68- سوره ى حشر، آيه ى 22.
69- سوره ى مائده ، آيه ى 48.
70- سوره ى اسراء، آيه ى 110.
71- كشف اللثام ، ج 1، ص 106.
72- مقدمه ى شرح فصوص قيصرى ، ص 27.
73- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 75، ح 3.
74- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 98، ح 35.
75- اشاره به آيه ى انا عرضنا الاءمانة على السموات و... سوره احزاب ، آيه ى 72.
76- سوره ى حشر، آيه ى 21.
77- نهج البلاغه ، حكمت 111.
78- سوره ى نساء، آيه ى 59.
79- سوره ى حشر، آيه ى 7.
80- سوره ى مائده ، آيه ى 55.
81- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 307، ح 4 و 10.
82- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 307، ح 5.
83- سوره ى نساء، آيه ى 174.
84- سوره ى عبس ، آيه ى 13 - 16.
85- سوره ى حجر، آيه ى 75.
86- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الاحتجاجات ، ص 132، ح 15.
87- سوره ى شورى ، آيه ى 11.
88- سوره ى جن ، آيات 26 - 27.
89- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الاحتجاجات ، ص 97، ح 6.
90- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 102، ح 38.
91- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 102، ح 38.
92- نهج البلاغه ، خطبه ى 179.
93- سوره ى حج ، آيه ى 46.
94- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 156، ح 226.
95- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 172؛ ح 268؛ ص 109، ح 65.
96- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، باب دلالات الرضا، ص 160، ح 235.
97- بحار، ج 47، باب 4، ص 27، ح 27.
98- نهج البلاغه ، خطبه ى قاصعه 192.
99- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 158، ح 234.
100- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 101، ح 7.
101- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 106، ح 49.
102- سوره ى حجر، آيه ى 9.
103- سوره ى احزاب ، آيه ى 33.
104- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 106، ح 49 و 50.
105- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 107، ح 52.
106- نهج البلاغة ، نامه ى 28.
107- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 103، ح 39.
108- سوره ى غايشه ، آيه ى 19.
109- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 382، ح 202.
110- نهج البلاغة ، خطبه ى 2.
111- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، باب دلالات الرضا، ص 172، ح 266.
112- بحار الاءنوار، ج 43، باب 12، ص 261، ح 1 و ص 270، ح 35.
113- بحار الانوار، ج 2، باب 23، ص 178، ح 28.
114- سوره ى بقره ، آيه ى 136، و سوره ى آل عمران ، آيه ى 84.
115- سوره ى بقره ، آيه ى 253.
116- سوره ى مزمل ، آيه ى 20.
117- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، باب سيرته و مكارم اخلاقه ، ص 34.
118- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، باب سيرته و مكارم اخلاقه ، ص 34.
119- سوره ى فصلت ، آيه ى 3.
120- سوره ى زمر، آيه ى 28.
121- سوره ى نحل ، آيه ى 103.
122- سوره ى نحل ، آيه ى 98.
123- سوره ى جن ، آيه ى 22.
124- سوره ى نحل ، آيات 99 - 100.
125- سوره ى مزمل ، آيه ى 4.
126- سوره ى ص ، آيه ى 29.
127- سوره ى مؤ منون ، آيه ى 68.
128- سوره ى نساء، آيه ى 82.
129- سوره ى محمد، آيه ى 24.
130- سوره ى واقعه ، آيات 77 - 79.
131- سوره ى احزاب ، آيه ى 33.
132- دفع و رفع متفاوت اند. زيرا در مقام رفع ، چيزى هست ، ولى آن را رفع از بين مى برد، ولى در مقام دفع ، دافع ابتدائا از پيدايش آن جلوگيرى مى كند. در آيه ى تطهير، خداوند در مقام دفع است . زيرا از ابتداى پليدى را از معصوميان عليهم السلام دور كرده است ، نه آن كه آنان داراى رجس بوده اند - معاذالله - و خداوند آن را نابود ساخته است .
133- سوره ى واقعه ، آيه ى 79.
134- بصائر الدرجات الكبرى ، جزء چهارم ، باب 10، ص 222.
135- سوره ى نحل ، آيه ى 44.
136- سوره ى طه ، آيه ى 121.
137- سوره ى آل عمران ، آيه ى 7.
138- بحار، ج 11، ص 72.
139- سوره ى عبس ، آيات 13 - 14.
140- سوره ى بينه ، آيه ى 2.
141- سوره ى بقره ، آيه ى 222.
142- سوره ى توبه ، آيه ى 108.
143- سوره ى توبه ، آيه ى 103.
144- سوره ى احزاب ، آيه ى 53.
145- سوره ى مائده ، آيه ى 6.
146- سوره ى توبه ، آيه ى 108.
147- سوره ى مائده ى ، آيه ى 41.
148- سوره ى مائده ، آيه ى 41.
149- سوره ى نور، آيه ى 36.
150- سوره ى مجادله ، آيه ى 11.
151- سوره ى اعراف ، آيه ى 176.
152- سوره ى عبس ، آيات 13 - 16.
153- سوره ى واقعه ، آيه ى 77.
154- سوره ى نمل ، آيه ى 40.
155- سوره ى شعراء، آيه ى 195 و سوره ى نحل ، آيه ى 103.
156- سوره ى حجرات ، آيه ى 13.
157- سوره ى حج ، آيه ى 18.
158- سوره ى روم ، آيات 6 - 7.
159- سوره ى نجم ، آيات 29 - 30.
160- سوره ى بقره ، آيات 2 - 3.
161- سوره ى سباء، آيه ى 28.
162- سوره ى آل عمران ، آيه ى 164.
163- سوره ى جاثيه ، آيه ى 24.
164- سوره ى اسراء، آيات 90 - 91.
165- سوره ى انعام ، آيه ى 103.
166- سوره ى فرقان ، آيه ى 22.
167- سوره ى زخرف ، آيه ى 31.
168- سوره ى انعام ، آيه ى 124.
169- سوره ى مدثر، آيه ى 52.
170- سوره ى انعام ، آيه ى 29.
171- سوره ى ق ، آيه ى 3.
172- سوره ى سباء، آيه ى 7.
173- سوره ى هود، آيه ى 91.
174- سوره ى هود، آيه ى 91.
175- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التوحيد، ص 41، ح 58.
176- سوره ى جاثيه ، آيات 25 - 26.
177- سوره ى جاثيه ، آيه ى 26.
178- سوره ى غافر، آيات 36 - 37.
179- سوره ى زخرف ، آيه ى 84.
180- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 27، ح 1.
181- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التوحيد، ص 21، ح 18.
182- سوره ى محمد، آيه ى 24.
183- سوره ى نوح ، آيه ى 7.
184- سوره ى هود، آيه ى 5.
185- سوره ى قصص ، آيه ى 68.
186- سوره ى محمد، آيه 24؛ مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 99، ح 35.
187- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التوحيد، ص 72، ح 72.
188- سوره ى اسراء، آيه ى 72.
189- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 90، ح 3.
190- سوره ى اعراف ، آيه ى 96.
191- سوره ى انفال ، آيه ى 29.
192- سوره ى اعراف ، آيه ى 96.
193- سوره ى اعراف ، آيه ى 146.
194- سوره ى توبه ، آيه ى 127.
195- سوره ى محمد صلى الله عليه و آله ، آيه ى 24.
196- سوره ى انعام ، آيه ى 59.
197- سوره ى سباء، آيه ى 26.
198- سوره ى شورى ، آيه ى 12.
199- سوره ى فاطر، آيه ى 2.
200- سوره ى فصلت ، آيه ى 5.
201- سوره ى انعام ، آيه ى 25.
202- سوره ى جاثيه ، آيه ى 23.
203- سوره ى انعام ، آيه ى 125.
204- سوره ى انعام ، آيه ى 125.
205- سوره ى فاطر، آيه ى 2.
206- سوره ى نساء، آيه ى 78.
207- سوره ى اعراف ، آيه ى 179.
208- سوره ى منافقون ، آيه ى 7.
209- سوره ى توبه ، آيه ى 93.
210- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 331، ح 66.
211- تفسير عياشى ، ج 2، ص 42، ح 119.
212- سوره ى توبه ، آيه ى 119.
213- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 339، ح 95.
214- سوره ى نحل ، آيه ى 16.
215- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 341، ح 103.
216- سوره ى محمد، آيه ى 24.
217- نهج البلاغه ، خطبه ى 158.
218- نهج البلاغة ، خطبه ى 19، خطبه ى اشباح .
219- نهج البلاغة ، خطبه ى 110.
220- نهج البلاغة ، خطبه ى 176.
221- گفتنى است : مراد از نظم در امور، شناختن امام بر حق و سامان دادن جامعه ى اسلامى بر پايه ى فرهنگ امامت است . زيرا در سخنان ديگرى از اهل بيت عليهم السلام اين گونه آمده است : الامامة نظام الامة . بنابراين ، نبايد سخنان آن بزرگ رهبر الاهى را به امرى كوچك و انتظام امور عادى زندگى تفسير كرد؛ گر چه چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست ، يعنى اگر نظام امامت حكمفرما شد و در سايه ى آن ، احكام و آيين راستين آسمانى عملى شد، نظم در امور فردى و جمعى جامعه پديدار مى شود ويراستار.
222- نهج البلاغة ، نامه ى 47 وصيت امام على عليه السلام به حسنين عليه السلام .
223- نهج البلاغة ، خطبه ى 183.
224- نهج البلاغة ، خطبه ى 125.
225- نهج البلاغة ، خطبه ى 158.
226- نهج البلاغة ، خطبه ى 87.
227- سوره ى فاطر، آيه ى 32.
228- سوره ى فاطر، آيه ى 32.
229- سوره ى احزاب ، آيه ى 33.
230- سوره ى آل عمران ، آيات 33 - 34؛ مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص ‍ 114، ح 10.
231- سوره ى اءنفال ، آيه ى 41.
232- سوره ى نساء، آيه ى 59.
233- سوره ى مائده ، آيه ى 55.
234- سوره ى توبه ، آيه ى 60؛ مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 120، ح 10.
235- سوره ى ص ، آيه ى 39؛ مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 350، ح 129.
236- سوره ى فاطر، آيه ى 32.
237- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 366، ح 164.
238- بحار، ج 43، باب 17، ص 359، ح 2.
239- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 307، ح 5.
240- بحار، ج 2، ص 242، ح 39.
241- سوره ى يونس ، آيه ى 32.
242- سوره ى اسراء، آيه ى 105.
243- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التوحيد، ص 16، ح 7.
244- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، باب النوادر، ص 284، ح 104.
245- سوره ى حج ، آيه ى 3.
246- سوره ى حج ، آيات 8 - 9.
247- سوره ى احزاب ، آيات 66 - 68.
248- سوره ى اعراف ، آيات 38 - 39.
249- سوره ى بقره ، آيات 166 - 167.
250- غررالحكم و دررالكلم .
251- سوره ى ق ، آيه ى 37.
252- سوره ى بقره ، آيه ى 62.
253- سوره ى بقره ، آيه ى 111.
254- سوره ى بقره ، آيه ى 113.
255- سوره ى بقره ، آيه ى 120.
256- سوره ى مائده ، آيه ى 18.
257- سوره ى بقره ، آيه ى 140.
258- سوره ى بقره ، آيه ى 135.
259- سوره ى بقره ، آيه ى 111.
260- سوره ى بقره ، آيه ى 111.
261- سوره ى بقره ، آيه ى 113.
262- سوره ى مائده ، آيه ى 68.
263- سوره ى بقره ، آيات 145 - 146.
264- سوره ى مؤ منون ، آيه ى 101 - 103؛ مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 232، ح 418.
265- سوره ى نساء، آيه ى 123.
266- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 231، ح 416.
267- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 232، ح 417.
268- سوره ى هود، آيه ى 45.
269- سوره ى هود، آيه ى 46.
270- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 231، ح 415.
271- سوره ى زخرف ، آيه ى 26.
272- سوره ى سباء، آيه ى 49.
273- سوره ى حجرات ، آيه ى 13.
274- بحار، ج 46، ص 177، ح 33؛ ج 93، ص 224، ح 21.
275- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 98، ح 35.
276- سوره ى نساء، آيه ى 119.
277- نهج البلاغة ، خطبه ى 83.
278- سوره ى نساء، آيه ى 123.
279- نهج البلاغة ، حكمت 211.
280- بحار، ج 74، ص 400، ح 23.
281- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، باب ما وقع بينه و بين الماءمون ، ص 67.
282- سوره ى بقره ، آيه ى 185.
283- سوره ى اسراء، آيه ى 36.
284- سوره ى اعراف ، آيه ى 169.
285- سوره ى يونس ، آيه ى 39. بحار، ج 2، ص 113، ح 3؛ و ص 186، ح 13.
286- سوره ى بقره ، آيه ى 170.
287- سوره ى زخرف ، آيات 20 - 21.
288- سوره ى عنكبوت ، آيه ى 43.
289- سوره ى فاطر، آيه ى 28.
290- سوره بقره ، آيه ى 230.
291- سوره ى زخرف ، آيه ى 54.
292- سوره ى مزمل ، آيه ى 5.
293- سوره ى قارعه ، آيات 6 - 9.
294- سوره ى غافر، آيه ى 26.
295- سوره ى روم ، آيه ى 60.
296- سوره ى زمر، آيه ى 28.
297- سوره ى انبياء، آيه ى 22.
298- سوره ى نساء، آيه ى 82.
299- سوره ى مؤ منون ، آيه ى 115.
300- بيان قياس و تلازم در آيه ى يكم : اگر در آسمان ها و زمين دو خدا بود، آن دو تباه مى شدند؛ ولى آسمان و زمين استوار و تباه نشده است . پس بيش از يك خدا در آن نيست .
بيان تلازم در آيه ى دوم : اگر قرآن از سوى غير خدا فرود آمده بود، در آن اختلاف بسيارى ديده مى شد؛ ليكن هيچ اختلافى در آيات آن نيست . پس بى ترديد قرآن از سوى خدا فرود آمده است .

301- سوره ى توبه ، آيه ى 45.
302- سوره ى انعام ، آيات 148 - 149.
303- سوره ى يس ، آيه ى 82.
304- سوره ى نحل ، آيه ى 35.
305- سوره ى اعراف ، آيات 191 - 192.
306- سوره ى لقمان ، آيه ى 25؛ سوره ى زمر، آيه ى 38.
307- سوره ى زخرف ، آيه ى 21.
308- سوره ى روم ، آيه ى 35.
309- سوره ى اعراف ، آيه ى 33.
310- سوره ى نساء، آيه ى 48.
311- سوره ى يونس ، آيه ى 59.
312- سوره ى نساء، آيه ى 48.
313- سوره ى انعام ، آيه ى 93.
314- سوره ى يس ، آيه ى 82.
315- سوره ى فصلت ، آيه ى 11.
316- سوره ى انفال ، آيه ى 42.
317- سوره ى بلد، آيه ى 10.
318- سوره ى انسان ، آيه ى 3.
319- سوره ى نحل ، آيه ى 90.
320- سوره ى بينه ، آيه ى 5.
321- سوره ى زمر، آيه ى 11.
322- سوره ى طلاق ، آيه ى 8.
323- سوره ى انعام ، آيه ى 148.
324- سوره ى يونس ، آيه ى 99.
325- سوره ى نساء، آيه ى 79.
326- سوره ى فرقان ، آيه ى 1.
327- سوره ى انعام ، آيه ى 35.
328- سوره ى نحل ، آيه ى 9.
329- سوره ى كهف ، آيه ى 29.
330- سوره ى انعام ، آيه ى 107.
331- سوره ى انعام ، آيه ى 137.
332- سوره ى انعام ، آيه ى 149.
333- سوره ى بقره ، آيه ى 10.
334- سوره ى احقاف ، آيه ى 11.
335- سوره ى توبه ، آيه ى 109.
336- سوره ى قصص ، آيات 36 - 37.
337- سوره ى ص ، آيات 4 و 7 و 8.
338- سوره ى اسراء، آيات 94 - 95.
339- سوره ى مؤ منون ، آيات 24 - 25.
340- سوره ى هود، آيه ى 27.
341- سوره ى مؤ منون ، آيه ى 34.
342- سوره ى مؤ منون ، آيه ى 47.
343- سوره ى قمر، آيه ى 24.
344- سوره ى اعراف ، آيات 109 - 110.
345- سوره ى حجر، آيه ى 91.
346- سوره ى اعراف ، آيات 66 - 67.
347- سوره ى ذاريات ، آيات 52 - 53.
348- سوره ى اعراف ، آيه ى 184.
349- سوره ى ذاريات ، آيه ى 39.
350- سوره ى بقره ، آيه ى 130.


قرآن کريم از منظر امام رضا عليه السلام

351- سوره ى بقره ، آيه ى 13.
352- سوره ى هود، آيه ى 87 و 91.
353- كافى ، ج 1، ص 97، ح 6.
354- سوره ى بقره ، آيه ى 31.
355- سوره ى بقره ، آيه 33.
356- سوره ى بقره ، آيه ى 30.
357- سوره ى حجر، آيه ى 30؛ سوره ى ص ، آيه ى 73.
358- سوره ى اسراء، آيه ى 94.
359- سوره ى مؤ منون ، آيه ى 24.
360- سوره ى انعام ، آيه ى 8.
361- سوره ى اسراء، آيه ى 95.
362- سوره ى مؤ منون ، آيه ى 24.
363- سوره ى انعام ، آيه ى 9.
364- سوره ى نحل ، آيه ى 43.
365- سوره ى احزاب ، آيه ى 53.
366- سوره ى يونس ، آيه ى 57.
367- سوره ى فاطر، آيه ى 2.
368- سوره ى بقره ، آيه ى 10.
369- سوره ى صف ، آيه ى 5.
370- سوره ى انعام ، آيه ى 9.
371- سوره ى بقره ، آيه ى 26.
372- سوره ى بقره ، آيه ى 147.
373- سوره ى سباء، آيه ى 49.
374- سوره ى انعام ، آيه ى 9.
375- سوره ى انعام ، آيه ى 124.
376- سوره ى مؤ منون ، آيه ى 33.
377- سوره ى مؤ منون ، آيه ى 47.
378- سوره ى فصلت ، آيات 5 - 6.
379- سوره ى ابراهيم ، آيات 10 - 11.
380- سوره فاطر، آيه ى 15.
381- سوره ى آل عمران ، آيه ى 49.
382- سوره ى ابراهيم ، آيه ى 11.
383- سوره ى رعد، آيه ى 38.
384- سوره ى انبياء، آيات 26 - 28.
385- سوره ى فرقان ، آيات 21 - 22.
386- سوره ى انفال ، آيه ى 50.
387- صحيفه سجاديه ، دعاى ختم قرآن 42.
388- سوره ى زخرف ، آيه ى 23.
389- سوره ى مؤ منون ، آيه ى 24؛ سوره ى قصص ، آيه ى 36.
390- سوره ى بقره ، آيات 131 - 133.
391- سوره ى يوسف ، آيات 37 - 38.
392- سوره ى يوسف ، آيه ى 38.
393- سوره ى انعام ، آيه ى 90.
394- سوره ى نساء، آيه ى 163.
395- سوره ى يوسف ، آيه ى 38.
396- سوره ى زخرف ، آيه ى 23.
397- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الآداب ، ص 305، ح 60.
398- سوره ى عبس ، آيه ى 24.
399- بحار، ج 2، ص 96، ح 38.
400- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الآداب ، ص 302، ح 44.
401- همان ، كتاب العقل ، ص 3، ح 1.
402- همان ، كتاب الاداب و المواعظ، ص 302، ح 44.
403- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 90، ح 3.
404- همان ، ص 86. ح 3.
405- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 89.
406- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 89.
407- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 91.
408- همان ، ص 123. ح 11.
409- همان ، ص 123. ح 11.
410- سوره ى انعام ، آيه ى 50.
411- سوره ى انعام ، آيه ى 104.
412- سوره ى هود، آيه ى 24.
413- سوره ى رعد، آيه ى 19.
414- سوره ى حج ، آيه ى 46.
415- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 90، ح 3.
416- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 90، ح 3.
417- غرر الحكم و دررالكلم .
418- غررالحكم و دررالكلم .
419- همان .
420- همان .
421- همان .
422- الفوائد الطوسية ، ص 79.
423- مصابيح الاءنوار فى مشكلات الاءخبار، ج 1، ص 204.
424- غررالحكم و دررالكلم ، ح 2.
425- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الاداب و المواعظ، ص 302، ح 44.
426- سوره ى جاثيه ، آيه ى 23.
427- سوره ى نمل ، آيه ى 14.
428- سوره ى طه ، آيه ى 64.
429- سوره ى بقره ، آيه ى 146.
430- سوره ى انعام ، آيه ى 20.
431- سوره ى مؤ منون ، آيه ى 69.
432- سوره ى انفال ، آيه ى 42.
433- سوره ى اعراف ، آيات 175 - 176.
434- نور الثقلين ، ج 2، ص 102؛ مجمع البيان ، ج 4، ص 769.
435- عوالى اللئالى ، ج 4، ص 132.
436- سوره ى توبه ، آيه ى 105.
437- سوره ى توبه ، آيه ى 105.
438- بحار، ج 23، ص 339، ح 10.
439- سوره توبه ، آيه ى 105.
440- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 339، ح 96.
441- همان ، ح 97.
442- سوره ى مطفقين ، آيات 18 - 21.
443- سوره ى مطفقين ، آيه ى 18.
444- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 246، ح 465.
445- سوره ى نور، آيه ى 35.
446- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 357، ح 153.
447- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 133، ح 15.
448- همان ، ص 123، ح 11.
449- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 133، ح 15.
450- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التوحيد، ص 27، ح 27.
451- سوره ى مطفقين ، آيات 14 - 16.
452- سوره ى اسراء، آيه ى 45.
453- سوره ى اسراء، آيه ى 46.
454- سوره ى اعراف ، آيه ى 198.
455- مفاتيح الجنان ، دعاى الوحمزه ثمالى .
456- همان ، دعاى روز بيست و هفتم ماه رجب .
457- سوره ى فصلت ، آيه ى 44.
458- سوره ى غافر، آيه ى 35.
459- سوره ى انفال ، آيه ى 29.
460- سوره تغابن ، آيه ى 11.
461- سوره ى نور، آيه ى 54.
462- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الايمان و الكفر، ص 260، ح 15.
463- سوره ى احزاب ، آيه ى 43.
464- سوره ى ليل ، آيه ى 5 - 7.
465- سوره ى مائده ، آيه ى 16.
466- سوره ى عنكبوت ، آيه ى 69.
467- سوره ى انعام ، آيه ى 125.
468- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الايمان و الكفر، ص 261، ح 20.
469- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الايمان و الكفر، ص 260، ح 17.
470- همان ، ص 290، ح 143.
471- غررالحكم و درر الكلم ، فصل 76، ح 1.
472- سوره ى توبه ، آيه ى 67.
473- مفاتيح الجنان ، زيارت آل يس ، حضرت صاحب الاءمر عليه السلام .
474- سوره ى بقره ، آيه ى 152.
475- سوره ى اعراف ، آيه ى 27.
476- سوره ى اعراف ، آيه ى 201.
477- سوره ى اعراف ، آيه ى 200.
478- سوره ى كهف ، آيه ى 27.
479- سوره ى يونس ، آيه ى 107.
480- سوره ى تكاثر، آيه ى 5 - 7.
481- سوره ى حج ، آيه ى 49.
482- سوره ى كهف ، آيات 100 - 101.
483- سوره ى ق ، آيه ى 22.
484- مفاتيح الجنان ، دعاى امام حسين عليه السلام در روز عرفه .
485- سوره ى طه ، آيه ى 124.
486- سوره ى مطفقين ، آيه ى 15.
487- سوره جن ، آيه ى 15.
488- سوره ى سجده ، آيه ى 12.
489- سوره ى فرقان ، آيه ى 12.
490- سوره ى ملك ، آيه ى 7.
491- سوره ى اعراف ، آيه ى 50.
492- سوره ى اعراف ، آيه ى 146.
493- سوره ى اعراف ، آيه ى 147.
494- سوره ى هود، آيه ى 91.
495- سوره ى اعراف ، آيه ى 179.
496- سوره ى محمد، آيه ى 16.
497- سوره ى انفال ، آيه ى 31.
498- سوره ى لقمان ، آيه ى 18.
499- سوره ى نساء، آيه ى 78.
500- سوره ى منافقين ، آيه ى 7.
501- سوره ى بقره ، آيه ى 13.
502- سوره ى اسراء، آيه ى 72.
503- سوره ى منافقون ، آيه ى 7.
504- سوره ى مؤ منون ، آيه ى 88 و سوره ى يس ، آيه ى 83.
505- سوره ى آل عمران ، آيه ى 156.
506- سوره ى بقره ، آيه ى 258.
507- سوره ى انعام ، آيه ى 95.
508- سوره ى زمر، آيه ى 62.
509- سوره ى اسراء، آيه ى 72.
510- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 90، ح 3.
511- سوره ى نور، آيه ى 25.
512- سوره ى نجم ، آيات 29 - 30.
513- سوره ى حشر، آيه ى 19.
514- سوره ى توبه ، آيه ى 67.
515- سوره ى مريم ، آيه ى 64.
516- سوره ى طه ، آيات 124 - 126.
517- سوره ى سجد، آيه ى 14.
518- سوره ى جاثيه ، آيات 34 - 35.
519- سوره ى مؤ منون ، آيات 107 - 111.
520- سوره ى حجر، آيه ى 39.
521- سوره ى مجادله ، آيه ى 19.
522- سوره ى بقره ، آيه ى 257.
523- سوره ى اعراف ، آيه ى 196.
524- سوره ى نحل ، آيه ى 63.
525- سوره ى اعراف ، آيه ى 27.
526- سوره ى مريم ، آيه ى 83.
527- سوره ى مائده ، آيه ى 105.
528- الميزان ، ج 6، ص 174.
529- فصل سوم و چهارم .
530- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الآداب و المواعظ، ص 302، ح 44.
531- غررالحكم و دررالكلم ، فصل ، ح 1366.
532- همان ، فصل 78، ح 1517.
533- همان ، فصل 78، ح 319.
534- همان ، فصل 1، ح 527.
535- همان ، فصل 1، ح 947.
536- همان ، ج 4، ح 5146.
537- همان ، فصل 21، ح 209.
538- همان ، فصل 78، ح 780.
539- همان ، فصل 83، ح 29.
540- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 1، ح 52.
541- همان ، ح 978.
542- همان ، ح 1817.
543- همان ، فصل 18، ح 144.
544- همان ، فصل 44، ح 63.
545- همان ، فصل 78، ح 1130.
546- همان ، فصل 86، ح 338.
547- همان ، فصل 1، ح 632.
548- همان ، ح 2240.
549- همان ، فصل 9، ح 109.
550- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 13، ح 47.
551- همان ، ج 4، ح 5805.
552- همان ، فصل 43، ح 14.
553- همان ، فصل 63، ح 17.
554- همان ، 36، ح 11.
555- همان ، فصل 63، ح 3.
556- همان ، ح 12.
557- همان ، ح 12.
558- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 80، ح 126.
559- همان ، فصل 82، ح 32.
560- همان ، فصل 71، ح 143 و 224.
561- همان ، فصل 86، ح 464.
562- همان ، فصل 1، ح 89.
563- هممان ، فصل 38، ح 29.
564- همان ، فصل 65، ح 35.
565- همان ، فصل 79، ح 104.
566- همان ، فصل 1، ح 894.
567- همان ، ح 672.
568- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 1، ح 1442.
569- همان ، فصل 52، ح 12.
570- همان ، فصل 78، ح 797.
571- همان ، فصل 27، ح 4.
572- همان ، فصل 39، ح 19.
573- همان ، فصل 1، ح 1504.
574- همان ، ح 657.
575- همان ، فصل 2، ح 2021.
576- همان ، فصل 3، ح 59.
577- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 32، ح 7.
578- همان ، فصل 49، ح 23.
579- همان ، فصل 78، ح 1223.
580- همان ، فصل 86، ح 49.
581- همان ، فصل 86، ح 202.
582- همان ، فصل 1، ح 964.
583- همان ، فصل 5، ح 39.
584- همان ، فصل 9، ح 151.
585- همان ، فصل 9، ح 286.
586- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 9، ح 314.
587- همان ، فصل 13، ح 32.
588- همان ، فصل 16، ح 12.
589- همان ، فصل 28، ح 12.
590- همان ، فصل 47، ح 7.
591- همان ، ج 4، ح 6264.
592- همان ، فصل 168، ح 35.
593- همان ، فصل 71، ح 46.
594- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 78، ح 1203.
595- همان ، فصل 87، ح 11.
596- همان ، فصل 87، ح 11.
597- همان ، فصل 1، ح 1977.
598- همان ، ح 596.
599- همان ، فصل 76، ح 16.
600- همان ، فصل 78، ح 660.
601- همان ، فصل 17، ح 90.
602- غررالحكم و دررالكلم ، ج 4، ح 5147.
603- همان ، فصل 78، ح 875.
604- همان ، فصل 1، ح 1966.
605- همان ، فصل 26، ح 37.
606- همان ، فصل 1، ح 599.
607- همان ، فصل 46، ح 1.
608- همان ، فصل 60، ح 61.
609- همان ، فصل 67، ح 46.
610- همان ، فصل 1، ح 1326.
611- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 8، ح 408.
612- همان ، فصل 26، ح 39.
613- همان ، فصل 28، ح 64.
614- همان ، فصل 32، ح 30.
615- همان ، فصل 78، ح 212.
616- همان ، فصل 1، ح 703.
617- همان ، فصل 17، ح 165.
618- همان ، فصل 64، ح 20.
619- همان ، فصل 86، ح 95.
620- همان ، ح 134.
621- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 1، ح 953.
622- همان ، فصل 22، ح 99.
623- همان ، فصل 81، ح 63.
624- همان ، فصل 81، ح 43.
625- همان ، فصل 55، ح 29.
626- همان ، فصل 78، ح 155.
627- همان ، فصل 8، ح 429.
628- همان ، فصل 71، ح 76.
629- همان ، فصل 1، ح 853.
630- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 1، ح 2087.
631- همان ، ح 1816.
632- همان ، ح 2037.
633- همان ، ح 138.
634- همان ، ح 139 مد
635- همان ، فصل 15، ح 3.
636- همان ، فصل 78، ح 1373.
637- همان ، فصل 23، ح 68.
638- همان ، فصل 1، ح 1129.
639- غررالحكم و دررالكلم ، فصل ، ح 1892.
640- همان ، فصل 8، ح 257.
641- همان ، فصل 22، ح 26.
642- همان ، فصل 44، ح 80.
643- همان ، فصل 61، ح 65.
644- همان ، فصل 86، ح 437.
645- همان ، فصل 36، ح 58.
646- همان ، ح 57.
647- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 2، ح 1381.
648- همان ، فصل 10، ح 27.
649- همان ، فصل 18، ح 51.
650- همان ، فصل 38، ح 19.
651- همان ، فصل 78، ح 1161.
652- همان ، فصل 41، ح 50.
653- همان ، فصل 1، ح 1227.
654- همان ، ح 2007.
655- همان ، ح 1373.
656- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 18، ح 140.
657- همان ، ح 30.
658- همان ، ح 97.
659- همان ، فصل 28، ح 39.
660- همان ، فصل 29، ح 1.
661- همان ، فصل 86، ح 446.
662- همان ، فصل 78، ح 1265.
663- همان ، فصل 1، ح 715.
664- همان ، ح 2010.
665- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 1، ح 223.
666- همان ، فصل 43، ح 16.
667- همان ، فصل 1، ح 1591.
668- همان ، فصل 78، ح 1475.
669- همان ، فصل 82، ح 16.
670- همان ، فصل 83، ح 16.
671- همان ، فصل 1، ح 243 و 1503.
672- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 39، ح 40.
673- همان ، فصل 44، ح 79.
674- همان ، فصل 68، ح 10.
675- همان ، فصل 73، ح 79.
676- همان ، فصل 9، ح 118.
677- همان ، ح 198.
678- همان ، فصل 29، ح 52.
679- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 87، ح 26.
680- همان ، فصل 1، ح 593.
681- همان ، فصل 39، ح 39.
682- همان ، فصل 1، ح 1399.
683- همان ، فصل 2، ح 219.
684- همان ، فصل 28، ح 38.
685- همان ، فصل 30، ح 41.
686- همان ، فصل 80، ح 9.
687- همان ، فصل 85، ح 136.
688- سوره ى مائده ، آيه ى 3.
689- رسالة الولاية ، ص 57.
690- همان ، ص 41.
691- نهج البلاغة ، خطبه ى 7.
692- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الآداب و المواعظ، ص 303، ح 49.
693- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الآداب و المواعظ، ص 301، ح 38.
694- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الصلاة ، ص 180، ح 120.
695- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الصلاة ، ص 180، ح 120.
696- همان ، ج 1، كتاب النبوت ، ص 76، ح 50.
697- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الدعا، ص 66، ح 86.
698- همان ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 158، ح 234.
699- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 6، ح 5.
700- سوره ى نجم ، آيه ى 57.
701- سوره ى نحل ، آيه ى 1.
702- مفردات الفاظ القرآن ، ص 17.
703- بحار، ج 22، باب 37، ح 126.
704- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 132، ح 13. 705- غررالحكم و دررالكلم ، فصل 1، ح 33.
706- همان ، ح 34.
707- سوره ى ق ، آيه ى 22.
708- سوره ى فرقان ، آيه ى 45.
709- سوره ى بقره ، آيه ى 258.
710- سوره ى بقره ، آيه ى 243.
711- سوره ى فيل ، آيه ى 1.
712- سوره ى اعراف ، آيه ى 143.
713- توحيد صدوق رحمه الله ، باب رواياتى كه درباره ى رؤ يت آمده ، ص 119.
714- سوره ى انعام ، آيه ى 103.
715- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 332، ح 71.
716- سوره ى نجم ، آيه ى 11.
717- توحيد، ص 116، ح 17.
718- توحيد، ص 117؛ اين روايت با توجه به نابينا بودن چشم ظاهرى ابو بصير بسيار شايان دفت است .
719- سوره ى زخرف ، آيه ى 36.
720- سوره ى اسراء، آيه ى 72.
721- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 352، ح 136.
722- سوره ى جمعه ، آيه ى 9.
723- سوره ى طه ، آيات 12 - 14.
724- سوره ى اعلى ، آيات 14 - 15.
725- سوره ى قيامت ، آيات 22 - 23.
726- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 379، ح 195.
727- سوره ى مطفقين ، آيه ى 15.
728- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 381، ح 200، 201.
729- سوره ى فجر، آيه ى 22.
730- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 383، ح 203.
731- سوره ى توبه ، آيه ى 79.
732- سوره ى بقره ، آيه ى 15.
733- سوره ى آل عمران ، آيه ى 54.
734- سوره ى نساء، آيه ى 142.
735- مسند الامام الرضا، ج 1، كتاب التفسير، ص 318، ح 33.


۱۱