زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل0%

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه: شخصیت های اسلامی

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده: محمد علی حامدین
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه:

مشاهدات: 17822
دانلود: 3696

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 87 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17822 / دانلود: 3696
اندازه اندازه اندازه
زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده:
فارسی

در پی ارسال نامه های پیاپی مردم عراق و اعزام دهها هیئت نمایندگی ، امام حسین علیه السلام لازم دیدند نماینده ای برای ارزیابی اوضاع و دریافت گزارشاتی اعزام كنند. این نماینده كسی نبود جز مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) كه از بهترین های خاندان رسالت، و دارندة بالاترین مراتب تقوا، علم و پرهیزكاری بود.
مؤلف كتاب «زندگانی سفیر حسین علیه السلام مسلم بن عقیل» به بررسی دقیق و موشكافانة حوادث و موضوعات مربوطه به سفیر حسینی پرداخته است. ایشان در تحلیل موضوعات ، گاه چنان دقیق می شوند كه گویا در هنگام وقوع حادثه حضور داشتند.
این كتاب در شش بخش با عناوین : مسلم و كوفه، آغاز جنبش كوفه ، آمادگی و بسیج تحت نظارت مسلم، ابعاد رویارویی ، تصفیه های فیزكی و آرامش قربانیان تألیف شده است.

بخش پنجم: رويارويى نهايى زودرس، ليكن اجتناب ناپذير

رويارويى نهايى زودرس ليكن اجتناب ناپذير

هيچ يك از دو طرف، خواستار ورود به ميدان مبارزه نهايى نبودند؛ زيرا حكومت امكان سركوب مسلحانه و برخورد نهايى با تشكل كوفيان را نداشت مگر آنكه لشكر شام برسد، تا از پيروزى خود در اين نبرد مطمئن گردد. ما معتقديم كمك گرفتن از لشكر شام براى مبارزه با نهضت كوفه، امرى اجتناب ناپذير و مسلم بود. و در محاسبات والى جاى داشت.

حال چه تا آن هنگام ابن زياد براى نيرو گرفتن، پيكى به شام فرستاده بود و چه هنوز در اين زمينه اقدامى نكرده بود، از آن طرف پادشاه شام خود را آماده هجومى نيرومند كرده بودند. و يا آنكه منتظر رسيده سبط رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بود. و يا مى ديد كه كوفه از چنگال امويان رها مى شود.

به هر حال حكومت محلى آماده رويارويى نظامى سرنوشت ساز و نهايى نبود.

اما نهضت نيز همانطور كه در مقدمه بخش سوم گفتيم هدف عمده خود را متوجه آماده ساختن نيرو و بسيج براى نبرد ميدانى كرده بود. و چنين كارى طبيعتا به زمان كافى؛ مثلا حداقل چند ماه پى درپى نياز داشت در حالى كه ربودن مجاهد، هانى در عصر روز ششم يا هفتم ماه ذى الحجه همان سال ۵۹ هجرى اتفاق افتاد.

لذا مى بينم نهضت كمترين مدت زمانى را نزديك به دو ماه پشت سرگذاشته بود. يعنى درست همان مدتى كه سفير حسينى در كوفه بسر مى برد. و اين مدت براى تغيير روحيات عامه مردم فرصت بسيار كوتاهى بود.

در عصر همان روز بود كه شرايط دشوار و پيامدهاى ناگهانى، رهبران نهضت را به تصميم گيرى سريعى واداشت. و آنان بنا گذاشتند تا مرحله علنى نهضت را بخاطر وضعيت استثنايى آغاز كنند. اين تحرك نوين، معلول برنامه ريزى هاى قبلى نبود. و زمان آن نيز مطلوبى نمى توانست باشد ليكن چاره اى از انجام آن به نظر نمى رسيد.

آرى، اين رويارويى، زاده قرارى پيشين و برنامه اى قبلى نبود.

فصل اول: دو حمله نظامى به قصر

واژه لشكر شام در اذهان مردم بيش از يك معنا و مدلول را تداعى مى كرد. و تهديد به آمدن اين لشكر، اهداف تروريستى بيشمارى را تاءمين مى نمود؛ زيرا معناى آن كشتار بدون پايبندى به ارزشها قوانين، و پاره كردن پرده هاى اعراض و نواميس و دزدى و ريختن خون مسلمانان بود آنان نه سوگندى را رعايت مى كردند و نه عهد و پيمانى.

نخستين حمله- بازى طراحى شده

من عمرو بن الحجاج هستم. و اينها جنگجويان و بزرگان مذحج. نه قصد تمرد داريم و نه ايجاد تفرقه ميان مسلمانان. به مذحجيان خبر قتل دوست و رهبرشان رسيده است و اين امر بر آنان گران آمده است او همراه با جمعى بى شمار، قصر را محاصره كرده بود(۲۵۲) .

رهبر تحميلى چنين به سخن آغاز مرد، تا قيادت خود را به قبيله اش ‍ بقبولاند. او از غيبت رهبر قبيله استفاده كرده به نام دفاع از او و با تظاهر به پشتيبانى از وى، خواسته خود را پيش برد. و براى اين كار از حميت قبيله اى سود جسته، سنگ غيرت و مردانگى به سينه اش مى كوبيد.

تنها نيروى نظامى كه مى توانست حكومت محلى را سرنگون سازد، قبيله اى مذحج بود كه داراى نفوذ سياسى و ابهت نظامى در آن حوالى بشمار مى رفت، جز آنكه تحرك فعلى آن توسط كسى رهبرى مى شود كه با رهبر پيشين بسيار تفاوت داشت و به ناحق در جاى وى نشسته بود.

قبيله مذحج به رهبرى عمرو بن حجاج زبيدى، دارالاماره را محاصره كرده بود، و هياهوى انبوه جمعيت به آسمان بالا مى رفت. ليكن، ابن زياد كمترين عكس العملى كه از طريق مورخين قابل ذكر باشد از خود نشان نداد. و تنها به يكى از مهره هاى خود شريح قاضى اشاره كرد و گفت:

به نزد دوستشان برو و او را بنگر. سپس بيرون رفته به آنان خبر ده كه او زنده است و كشته نشده است و او او را ديده اى(۲۵۳) .

ابن زياد به همين مقدار بسنده مى كند. و به سادگى از كنار چنين غائله مهمى مى گذرد. كه البته همين مساءله بسيار قابل تأمل مى باشد.

قاضى شريح، نقش توطئه گرانه خود را آغاز كرد؛ زيرا وى به نوبه خود در گمراه كردن افراد مذحج سهيم بود.

در اينجا ضرورى مى دانيم عين سخنان وى را از برخورد و ديدار با هانى نقل نماييم: مى گويد: بر هانى داخل شدم. همين مه مراديد، گفت: پناه مى برم به خدا! اى مسلمانان بيارى ام بشتابيد! آيا با دشمن و فرزند دشمنان تنها مى گذارند؟.

وى همچنان مى خروشيد و خون بر محاسن وى روان بود؛ زيرا در آن هنگام صداى همهمه مردم را بر در قصر شنيده بود... من خارج شدم. و هانى به دنبال من آمده گفت: اى شريح! مى پندارم اين صداها از مذحجيان و دوستان مسلمان من باشد، اگر ده تن بر من وارد شوند، مى توانند مرا نجات دهند.

من به سوى محاصره كنندگان رفتن در حالى كه حميدبن بكر از محافظين و مأموران ابن زياد، به دستور وى همراه من بود. به خدا قسم! اگر وى همراه من بود. پيام هانى را به يارانش مى رساندم(۲۵۴) .

ليكن در ادعاى فوق بايد ترديد كرد؛ زيرا تمام قرائن و شواهد زندگى اين قاضى عليه اين ادعا گواهى مى دهند و آن را تكذيب مى كنند. وى هرگز نمى خواست به محاصره كنندگان پيام هانى را برساند. اما اين سخن را بعدها براى رهايى از انتقام افراد مذحج و پنهان كردن نقش خيانتكارانه خود در اين توطئه با ظالمين، به زبان آورد.

اين قاضى دين فروش از تقوا بى خبر بود. و هانى او او مى خواست تا از خدا بترسد و موقعيت را آنچنان كه ديده توصيف كند.

و در روايت ديگرى هانى مى گويد: اى شريح! از خدا بترس كه ابن زياد قاتل من است.

هانى با اين بيان وى را از ادامه همكارى در ركاب حاكمى ظالم چون ابن زياد نهى مى كند.

و در روايت سوم چنين آمده است: اى شريح! مى بينى كه با من چه كرده اند!.

وى اهميت و حساسيت حادثه را گوشزد كرده به اميد آنكه قاضى شريح كه فرض آن است كه عدالت و دقت در امور داشته باشد واقع امر را منعكس سازد. ليكن قاضى، خود را به بى خبرى زده گفت: تو را زنده مى بينم.

هانى اين بى توجهى را محكوم كرده با خشم فرياد كشيد: با اين حال و وضع مه بى بينى من زنده ام؟!.

سپس به او پيامى سپرد تا به افراد قبيله اش برساند و پايان سرنوشت تلخ خود را ترسيم كرد. وى گفت: قومم خبر بده كه اگر مرا ترك كرده و بروند، ابن زياد مرا خواهد كشت.

ليكن آن ناجوانمرد اين كار را نكرد و به ابن زياد گفت: او را زنده ديدم، آثار بدى هم مشاهده نمودم (به زخمهاى خونين اشاره داشت).

ابن زياد او را چنين ساكت كرد: آيا قبول ندارى كه والى زيردست و رعيت خود را مجازات كند. بر مردم خارج شو و زنده بودن هانى را اعلام كن.

وى نيز براى گمراه ساختن و پراكنده نمودن آنان به سخن در آمد. و گفت: اين تجمع ابلهانه چيست (انبوه مردم و محاصره كردن را عيب مى شمارد!) هانى زنده است و سلطان، او را با ضرباتى كه مرگش را در پى نداشته، تنبيه نموده است. پس برويد و جان خود و دوستتان را تباه نكنيد(۲۵۵) .

عمرو بن حجاج زبيدى وانمود كرد وظيفه شان تمام شده است. و عجله داشت كه مبادا كسى از آن ميان خواستار ادامه محاصره قصر براى نجات دادن هانى با دور و هجوم ره داخل آن باشد و رهبر مذحج را عملا نجات بخشد! لذا فورا فرمان عقب نشينى را صادر كرد و دستور داد اطراف قصر را رها نمايند. فرمان صادره چنين بود: اگر هانى كشته نشده است پس ‍ الحمدللله!. و محل را ترك كرد تا ديگران تحت رهبرى او آنجا را واگذارند... اين چنين بود كه انبوه مذحجيان عقب نشينى كردند و هانى را در كام گرگ دها نمودند. و ديگر هرگز چنين فرصتى برايشان مهيا نگشت.

اين حمله يك توطئه بود

با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عمليات نظامى محاصره كاخ امير و عقب نشينى از ادامه محاصره، خود به خودى و بى برنامه نبود. و زاده نيت صادقانه رهبرى آن در جهت تحريك مذحجيان، به شمار نمى رفت، بلكه عصاره و نتيجه انديشه توطئه آميزى بود براى از بين بردن هيبت هانى بن عروه و كنترل قدرت قبيله.

توطئه توسط ابن زياد و با همدستى يكى از دست پروردگان وى به نام عمرو بن حجاج كه پيوند خويشاوندى با مجاهد دلير، هانى داشت، محقق گشت؛ نخست هانى را به درون قصر كشيد و او را در اختيار ابن زياد قرار داد. و سپس وانمود كرد از اتفاقى كه براى هانى افتاده است خشمگين مى باشد. لذا قبيله را كرد آورد و خبر قتل هانى را پخش كرد و با اين كار عملا زمام قبيله را در دست گرفت. و سلطه خود را بطور كامل اعمال نمود. در حقيقت اين توطئه دو هدف عمده در پى داشت:

۱- از ميدان خارج ساختن رهبر قبيله (هانى) و در نهايت، شهادت وى.

۲- كنترل كامل قبيله و خنثى كردن تحركات احتمالى آن از طريق به وجود آوردن يك رهبر دروغين (عمرو بن حجاج).

توطئه فوق در به دست آوردن اهداف خود موفق گرديد و افراد قبيله با اخلاص در ظن خود از رهبرى جديد كاملا تبعيت كردند. اگر سخن مى گفت، با او همصدا مى شدند. و اگر به حركت در مى آمد، در پى او راه مى افتادند! اگر قصر را در حلقه محاصره در مى آورد، چنين مى كردند. و اگر عقيل مى نشست و سپاس خداى را بجا مى آورد، عقب نشينى مى كردند، در حالى كه حمد خدا را بر لب داشتند. و گرنه ممكن نبود قبيله بزرگى با موقعيت ممتاز در محل، در برابر دستگيرى رهبر و رئيس خود، اين چنين سهل انگارى نمايد. جز آنكه اين موضعگيرى قدرى عمرو بن حجاج در كنترل اين قبيله را خوب نشان مى دهد.

فراموش نكنيم كه خود زياد بن ابيه براى نفوذ قبيله مذحج بخاطر هراسى كه از آن داشت هزار و يك حساب باز مى كرد. و در برابر اين قبيله تحت رهبرى هانى يا قبل از او پدرش عروه بسيار محتاطانه عمل مى نمود. لذا ابن زياد و ابن حجاج همدست شدند تا اين قبيله را كنترل كرده شوكت آن را بشكنند؛ زيرا از تحركات آتى آن كه غير منتظره ظاهر مى شد، بيم داشتند. و پيامد اين تحركات را خوشايند نمى دانستند.

بايد اين قبيله و افراد آن خنثى شوند. و در جهت مطامع دولتمداران به حركت درآيند تا امنيت كوفه حفظ گردد. به همين دليل است كه توطئه چند مرحله اى فوق اجرا گشت.

دلايل و قراين متعددى براى اثبات اين مطلب وجود دارد كه ما برخى را در ذيل مى آوريم تا مجوز اين توطئه از پيش طراحى شده را تأکید كند:

۱- ابن حجاج تا پايان خونين گفتگوى والى و هانى باقى نمى ماند تا سخنى چون دو يار خود: حسان بن اسماء و محمد بن اشعث به زبان آورد، بلكه بسرعت طبق قرار قبلى با امير از قصر خارج مى شود تا قبل از آنكه خبر بازداشت هانى به قبيله مذحج برسد و آن قبيله خشمگين شده تحت رهبرى ديگرى به حركت در آيد خود را رسانده تمام قبيله را به دلخواه در اختيار بگيرد.

۲- هنگامى كه هانى، ابن زياد را با برق شمشيرهاى قبيله مذحج تهديد كرد، نهراسيد، بلكه با طعنه گفت:... با برق شمشير مرا مى ترسانى!. والى از كجا اين اطمينان خاطر را به دست آورده است؟ جز آنكه بگوييم: قبلا تمام مسائل مربوط به قبيله مذحج و خطرات آن حل شده باشد.

وانگهى ابن زياد به هانى بى سلاح و دست بسته حمله مى كند و با ضربات متعدد، وى را خونين مى سازد. اين حركت را هيچ حاكم سياسى مگر پس از تصور عاقبت آن و اتخاذ تدابير امنيتى براى نتيجه چنين كارى، انجام نمى دهد.

۳- هنگامى كه قصر به وسيله انبوه بيشمار افراد مذحج محاصره مى گردد، ابن زياد مضطرب نشده و درمانده نمى گردد، بلكه با آرامش به قاضى اشاره مى كند تا نقش خود را ايفا نمايد؛ چون كه طبق قرار با ابن حجاج مطمئن است پس از موعظه قاضى، محاصره پايان خواهد يافت و افراد قبيله، عقب نشينى خواهند كرد.

۴- حكومت كه قطعا اهميت و خطرات قبيله مذحج را درك مى كند، كمترين حركتى در جهت احضار نيروهاى نظامى هر چند محدود و باز دارنده براى حفاظت از قصر در برابر چنين حالتهاى فوق العاده اى انجام نمى دهد.

۵- ابن حجاج زبيدى در مناقشان ميان هانى و والى نقشى دوگانه بازى مى كند؛ از سويى خود وى هانى را دعوت مى كند و به قصر مى كشد و از طرف ديگر مردان مذحج را جمع مى كند تا از والى بپرسد هانى را چرا بازداشت كرده است! و سپس جواب والى را به آنان منتقل كند. آيا زبيدى نمى دانست انگيزه دعوت هانى چه بود؟ يا نمى توانست استفسار كند؟ و آيا ديگر...

۶- زبيدى با اعلام كشته شدن هانى خشم افراد قبيله را بر انگيخت. و آنان را به دنبال خود كشيد، در حالى كه وى يقينا از زنده بودن هانى خبر داشت. ولى اين شايعه را پخش كرد تا با طرح اين خبر ناگهانى عملا زمام تعقل آنان را خود به دست گيرد و با تظاهر به هواخواهى از هانى و عزت قبيلگى، جاده رياست را براى خود صاف كند و با خنثى كردن انديشه ها و كنترل تحركات آنها، به طريق مورد قبول حكومت، فرمانروايى نمايد و خطرات آنان را بكاهد.

۷- اگر زبيدى مخلصانه جلو آمده بود، چرا از طرف خود و انبوه مذحجيان خواستار آزادى هانى نگشت، در صورتى كه اين مطلبى امكان پذير بود. و از دل و خرد هيچ رهبر صادقى فراموش نمى گشت. تنها مانع وى همان توطئه بود كه در راستاى كشتن هانى و سركوب نهضت كوفه طراحى شده بود.

۸- زبيدى درباره انگيزه اصلى بازداشت مهانى، خود را به بى خبرى مى زد و از طرح اصل مسأله ابا مى ورزيد. و در آن، سرنوشت خطير هانى مندرج بود. و بدينوسيله امكان در خواست آزادى او وجود داشت. ليكن زبيدى وانمود ساخت كه مساءله صرفا ناشى از اختلافات دو نفره هانى و والى مى باشد. لذا نيازمند كمترين تلاش و تحقيقى نيست زبيدى به اين ترتيب اعتراف مى كند كه امير حق دارد براى حل مسائل و مشكلات شخصى، هر كه را بخواهد در كاخ خود نگاهدارد. در حالى كه اين قضيه بسيار فراگير بود و از اختلاف شخصى بالاتر. و حتى از دايره يك قبيله فراتر مى رفت؛ يعنى آنكه مساءله جنگ ميان دو ديرگاه و نظرگاه بود كه مى خواست آينده مردم و حكومت را تعيين كند. و همين مطلب بود كه ابن حجاج به سادگى از كنار آن مى گذرد.

۹- زبيدى به سراغ مسلم بن عقيل كه سرنوشت هانى برايش اهميت داشت نوفت، تا اگر كشته شده است به خونخواهى، و اگر زندانى است به نجات او برخيزند؛ زيرا رفتن به سراغ مسلم و پيوستن به ياران وى بر خلاف توطئه رسمى است كه ريخته شده است؛ چون طبق اين توطئه به نظر حكومت مسلم و يارانش متوارى خواهند گشت يا فرار اختيار خواهند نمود.

۱۰- چكيده بيانات و حركت زبيدى غير از منحرف كردن خشم قبيله و خنثى نمودن كينه و بلندپروازى افراد آن اعلام اطاعت خود و قبيله اش بود؛ زيرا گفت: نه قصد پيمان شكنيم و خروج از طلاعت تو داريم و نه تفرقه جو هستيم....

و با اين كار غير مستقيم به مذحجيان گفت: بايد مطيع دستگاه ابن زياد باشند. و در صفوف امويان قرار گيرند. و پس از موعظه قاضى عملا گفته او را تاءييد نمود و نشان داد كه تكليف رسمى حكومت قصر را در برابر هانى قبول دارد. و بر ضرب و جرح او صحه مى گذارد. اين چنين بود كه قبيله را ناخودآگاه براى پذيرش حوادث آتى و تن دادن به جنايات ابن زياد آماده ساخت!.

۱۱- مى بينيم ابن حجاج پس از سه روز كه هانى را به يكى از بازارها مى برند تا به شهادت برسانند، كمترين عكس العملى از خود نشان نمى دهد، نه انتقام مى گيرد و نه حتى لفظ اين جنايت را محكوم مى كند. و به خاطر علاقه شديد به اطاعت و حفظ جماعت! به كسى از افراد قبيله هم اجازه تحركى در اين زمينه نمى دهد.

۱۲- از نكات آشكار آن است كه ابن حجاج زبيدى به حكومت و امير، بيشتر نزديك است تا به نهضت و هانى زيرا وى از چهره هاى متملق و بله قربان گو و ركاب بوس حكام و ظلمه بوده است. و براى همين است كه با وجود خويشاوندى نزديك با هانى، كمترين اطلاعى از آنچه در خانه هانى مى گذرد ندارد و نمى داند كه پايگاه مسلم در آنجاست تا آنكه جاسوس اين زياد- معقل- آن را كشف مى كند. و مذحجيان اعتقاد دارند كه تمرد ابن حجاج

عليه والى- كه در هر حال به نفع افراد قبيله خود وارد عمل مى شوند. و شعارشان: انصر اخاك ظالما او مظلوما مى باشد. ره زعم افراد قبيله ابن حجاج از برخورد تند و تعدى كه نسبت به هانى شده به خشم آمده و در برابر والى ايستاده است.

۱۳- و نهايتا و بالاتر او همه آنكه همين عمروبن حجاج زبيدى پس از چند روز به عنوان يكى از سرداران ابن زياد،، به جنگ ريحانه رسول خدا به كربلا مى رود. و اين حركت و مانند آن تصادف محض و اتفاق صرف نيست.

دشمن از به حركت در آوردن مذحج و عقب نشينى مطيعانه آن، هدفش شكستن صولت و بلندپروازيهاى ديگر قبايل است، تا دست به حركتى مردمى و قومى نزند.

عملا دشمن وانمود ساخت كه مذحج همه توان نظامى مسلم را تشكيل مى دهد كه آن هم تسليم است. و ديگر كسى نبايد به هواى شورش و مبارزه با ابن زياد، سر بلند كند.

دومين حمله- تحرك اضطرارى سفير

عبد الله حازم مجاهد، اخبار هانى را چون برق براى مسلم آورد. ابن حازم مى گويد:

به خدا قسم! من فرستاده فرزند عقيل به قصر بودم تا عاقبت هانى را دريابم پس هنگامى كه مضروب گشت و به زندان افتاد، بر مركب خود نشستم و اولين فردى بودم كه اخبار را براى مسلم بن عقيل آوردم...(۲۵۶) .

پس از اتفاق فوق تنها دو راه- نه بيشتر- در برابر مسلم قرار داشت. و تنها دو نوع موضع مى توانست اتخاذ كند:

اولا: چون هنوز امكانات مادى و معنوى نهضت كاملا فراهم نگشته است، و مخصوصا امام حسينعليه‌السلام وارد كوفه نشده است، از پا بنشيند و منتظر گردد. ليكن اين كار براى مسلم محال است. و براى كسى چون سفير مسلم، دشوار است كه شاهد تعديات والى نسبت به هانى و تهديد مستقيم نهضت باشد، اما سكوت كند و به نظاره كردن اكتفا ورزد.

ثانيا: با توجه به امكانات موجود، دست به تحرك و قيام اضطرارى بزند و به همراهيان فعلى و ثابت قرم خود اميدوار باشد.

اين كار اجتناب ناپذير است. و چه بسا همين امتحانى باشد براى نقد وجود همراهان تا عيار آنان در مواقف سخت و صعب مشخص گردد. اين پيشامد غير منتظره، خود بهترين محك خواهد بود. و مسلم اين راه را بر مى گزيند و تنها انتخاب ممكن را همين مى داند.

پس به عبد الله بن حازم و ديگران فرمان مى دهد تا با صداى بلند شعار معهود و مقبول خود را سر دهند و مردم را براى به حركت در آمدن آگاه نمايند.

عبد الله بن حازم مى گويد: فرياد: يا منصور امت را سر دادم. و اين شعار دهان به دهان اهل كوفه گشت و همه يك صدا فرياد كشيدند: يا منصور امت و گرد اين شعار جمع گشتند(۲۵۷) .

مردم با شنيدن اين شعار چونان آهن، جذب آهن ربا گشته و پروانه وار نزديك خانه هانى و مقر مسلم اجتماع كردند. و حضرت شروع به دادن پرچمهاى قسمت هاى نظامى به فرماندهان، طبق بسيج از قبل معين شده كرد.

حضرت مسلم نيروها را به گونه ذيل سازماندهى نمود:

۱- عبدالله بن عزير كندى مجاهد، در رأس يك تيپ از سواران كنده و ربيعه، و به او فرمود: در پيش روى ما حركت كن.

۲- مسلم بن عوسجه اسرى، را فرمانده تيپى از اسد و مذحج قرار داد و فرمود: ميان آنان رفته، رهبرى آنان را به عهده بگير.

۳- رهبرى تميم و همدان را به مجاهد استوار ابو ثمامه صائدى واگذار نمود.

۴- و عباس بن جعده جدلى، را در رأس اهالى مدينه، ساكن كوفه قرار داد(۲۵۸) .

اين چهار تيپ، تحت نظارت و سرپرستى سردار حسينى؛ مسلم بن عقيل كه پيش رفته و منتظر آمادگى تيپى به فرماندهى مختار بن ابى عبيده ثقفى مجاهد، و تيپ ديگرى به سردارى عبدالله بن حارث بن نوفل، كه در مسافتى دور از كوفه آماده پيوستن به لشكر ابن عقيل مى شدند، به راه افتادند.

همچنانكه تيپ هاى تحت سرپرستى حضرت به طرف قصر مى رفتند، نخست افراد رو به كاستى رفته و سپس به تعداد نفرات افزوده گشت(۲۵۹) .

در همان هنگامى كه لشكريان مسلم به هدف خود نزديك مى شدند، ابن زياد مردم را گرد آورده مشغول ايراد خطابه بود. و از آنان مى خواست تا از وى اطاعت كنند. اين بيانات پس از حمله مذحجيان، و در ميان انبوه محافظان، خرم، حشم و اشراف كوفه بود. وى مى گفت:

اما بعد: اى اهل كوفه! به اطاعت خدا، رسول و پيشوايان خود چنگ بزنيد و اختلاف نكنيد. و تفرقه پيشه نسازيد كه هلاك خواهيد شد. و اين كارتان پشيمانى، ذلت و مغلوب شدن در پى خواهر داشت. پس هيچ بهانه اى غلبه خود فراهم نكند. و جان خودش را به خطر نيندازد، كه ديگر پس از اين بيانات جاى عذر براى كسى نيست(۲۶۰) .

هنوز سخنان وى پايان نيافته بود كه جاسوسان، وى را هراسان و مضطرب ساختند آنها شتابان مى آمدند و فرياد مى كشيدند:

مسلم بن عقيل آمد، مسلم بن عقيل آمد(۲۶۱) و:

بپرهيز و دور شويد ابن مسلم بن عقيل است كه با تمام كسانى كه با وى بيعت كرده اند دارد مى آيد.

ابن زياد براى نجات دادن جان خود به سرعت از در مشترك با مسجد وارد كاخ شده و درها را بر خود و همراهان خود از اشراف و اعيان كه پنجاه تن بودند بست. كم كم اطراف قصر به وسيله توده هاى خشمگين، احاطه مى شد. و حلقه محاصره تنگتر مى گشت. ديگران همچنان خود را به محاصره كنندگان مى رساندند تا آنكه مسجد و بازار نزديك آن مملو از جمعيت شد. و حركاتى از خود نشان دادند كه مانند آن در مردان اولين حمله و عقب نشينان پيش نيامده بود.

اينها بر خلاف قبلى ها: تكبير مى گفتند. و همچنان به پيش هجوم مى آوردند. و كارشان استوار بود...(۲۶۲)

و: پرچم ها را برافراشته، و شمشيرها را از نيام بيرون كشيده بودند(۲۶۳) .

و: صداى آنان به بدگويى و شتم ابن زياد و لعن پدرش بلند گشت(۲۶۴) .

مردم همچنان ابن زياد را دشنام مى دادند. و اين حركات نشانه روح انتقام جويانه و تنفر خاطر بود. آنان منتظر فرصتى بودند تا عمق كينه خود را نشان دهند. و از صميم قلب فرياد بكشند. و رنج هاى درون خود را به نمايش ‍ بگذارند.

در اثناى اين محاصره سخت، درگيرى هايى ميان هواخواهان نهضت و ياوران حكومت، پيش آمد. و رويارويى هاى زود گذرى به وقوع پيوست كه مسلم بن عقيل به اتكاى نيروى تحت فرماندهى عبدالرحمن الشبامى كه بر مسجد در برابر دشمن و براى نفوذ از آن خطه، گماشته شده بود، آنها را سركوب نمود.

در اين حادثه از كارزارى سخت در يكى از اطراف نيز ياد شده است: دو طرف بهم ريختند و كارزار شديدى در گرفت.

اين درگيرى خواسته هاى عميق مردم درگير در آن را نشان مى دهد، ليكن تاريخ، خسارت و تلفات اين برخورد را گزارش نكرده است.

طبيعى است كه قصر با يك ساعت محاصره يا تا همگام ظهر سقوط نخواهد كرد و دشمن تسليم نخواهد شد. همچنان كه حمله به چنين كاخ در بسته اى مانند حمله به تخته سنگها، بى نتيجه خواهد بود و سودى به باز نمى آورد.

پس چاره اى جز ادامه محاصره براى حداقل چند روز نيست؛ كه پس از آن يا مدافعين تسليم گردند و يا لااقل هانى را رها سازند.

جنگ شايعات

بر خلاف حمله طراحى شده نخستين، اين حمله، ابن زياد را به شدت مضطرب ساخت. و محاصره قصر، وى را دچار نگرانى و درماندگى عميقى كرد. وى همگام سخنرانى براى مردم بود كه آمدن سفير را به او خبر دادند و او:

با سرعت داخل قصر گشته، درها را بست(۲۶۵) .

و: همين كه آمدن سفير را به ابن زياد گفتند، در قصر پناه گرفت. و درها را بست.

پناه گرفتن و اضطراب او همچنان ادامه داشت كه يكى از اعيان، به آنان كثير بن شهاب پيشنهاد كرد:

خداوند امير را به سلامت دارد و در اين قصر مردان زيادى از اشراف و محافظان اهل بيت و موالى تو وجود دارند. پس به كمك ما براى جنگ با شورشيان از عصر خارج شو. ليكن عبيد الله خوددارى كرد(۲۶۶) .

اين پاسخ، نشانه نهايت ترس و درماندگى ابن زياد است.

سر انجام وى ره كمك مشاوران خود به اين نتيجه رسيد كه مردم را با پخش ‍ شايعات و جنگ روانى و آشفتن اعصاب آنها، از گرد قصر متفرق سازد. اين شيده براى نوميد كردن مردم و تهى ساختن دل آنان و سست نمودن زير پايشان روش مؤثرى به شمار مى رفت.

بنابراين كثير بن شهاب را فراخواند تا در كوفه ميان مذحجيان كه از او اطاعت مى كنند برود و تو مردم را از گرد ابن عقيل پراكنده سازد. و آنان را از جنگ و عقوبت سلطان بترساند.

و به محمد بن اشعث دستور داد تا همراه پيروان خود از كنده و حضر موت پرچم امان بيفرازد. و هر كه را آنان بخواهد به زيد پرچم فراخواند. و دستوراتى مانند بالا به قعقاع بن شودذهلى، شبث بن ربعى، حجار بن ابجر و شمر بن ذى الجوشن داد. و به خاطر كمى افراد پيرامون خود و نگرانى درونى، ديگر بزرگان را نزد خود نگاه داشت(۲۶۷) .

افراد فوق به بهانه نجات جان خويش يا تنگ شدن حلقه محاصره از قصر خارج شدند و به سوى مأموریت خود كه درهم شكستن نيروى مردم و تضعيف وحدت آنان با شايعه پراكنى، مخصوصا اشاعه خبر نزديك شدن لشكر شام و مجازات سلطان بود رفتند.

واژه لشكر شام بيش از يك معنا و مقصود داشت. و در دل مردم تصورات مدهشى بر مى انگيخت. تهديد به آمدن لشكر شام، بسيارى از اهداف تروريستى و سركوب گرانه را بر آورده مى ساخت؛ زيرا آمدن لشكر شام به معناى كارزار بدون پايبندى به ارزشها و قوانين بود. و پرده هاى عصمت دريدن، تعرض به نواميس مسلمين، دزدى و چپاول و خونريزى و حلال دانستن خون مؤمنان از مختصات اين لشكر بشمار مى رفت.

آنان نه سوگندى را پاس مى داشتند و نه به پيمانى وفادار بودند لذا مردم از شنيدن نام لشكر شاميان مرعوب مى شدند. و دشمن نيز بدون كمترين احترامى به ارزشهاى عربى و اسلامى، براى مجازاتهاى عمومى و سركوبهاى وسيع از اين لشكر، سود مى جست. مأموران صاحب وجهه ابن زياد به منطقه ايفاى نقش خود رسيده بودند، و فرياد مى كشيدند:

اى مردم! به خانواده هاى خود بپيونديد. و شتابان به سوى شر مرويد. و خود را در معرض كشتن قرار مدهيد. اينك سپاهيان اميرالمؤمنين يزيد! هسانند كه به سوى شما مى آيند. امير سوگندى مؤكد خورده است كه شما همچنان به نبرد عليه وى ادامه دهيد و تا شبانگاه به خانه هايتان بر نگرديد، فرزندان شما را از عطايا محروم خواهر ساخت و به كمك شاميان، نيروى شما را از هم خواهد گسيخت. و بى گناه را به جاى گناهكار، و حاضر را به جاى غايب مجازات خواهد كرد، تا آنكه هيچ كس از گناهكاران شما باقى نماند مگر آنكه به سزاى عمل خود رسيده باشد و نتيجه عمل خود را مشاهده كند(۲۶۸) .

اين بيانات همچنين ورد زبان اعيان و اشرافى بود كه از ديوارهاى بلند قصر سرفرو آورده بودند و مردم را ضعيف و ناتوان در برابر قساوت لشكر شام توصيف مى كردند. و قدرت وحشيگرى آنان را به رخ مردم مى كشيدند:

اى اهل كوفه! از خدا بترسيد و در طلب فتنه، عجله نداشته باشيد. و وحدت جامعه را بهم نزنيد و تفرقه پيشه نكنيد. و سواران شام را بر خود وارد مسازيد، چرا كه شوكت و قدرت اين لشكر را تجربه كرده ايد. و نتايج تلخ آمدنش را چشيده ايد(۲۶۹) .

زيرا ابن زياد از اشراف و اعيان انجام اين وظيفه را چنين خواسته بود:

بر مردم ظاهر شويد. مطيعان را به افزايش عطا و كرامت. سرفرازى اميدوار سازيد. و گناهكاران را به حرمان از عطا و عقوبت بترسانيد. و آنان را از آمدن لشكريان شام به سويشان آگاه سازيد(۲۷۰) .

اين چنين بود كه شايعات، درون صفوف محاصره كنندگان رخنه مى نمود. نخست مغرضان، معارضان، منافقين توجيه گر و اعيان بودند كه اين شايعات را گسترش دادند. و در ميان مردم با مطيعان خود به حركت در آمدند تا موضع استوار آنان را سست كنند. اگر انگيزه حضور بسيارى از اين مردم در محاصره قصر، انتقام گرفتن و درآمدن از حالت انفعالى در مقابل امويان و تاءمين مجد، گرامت و حقوق خود بود، طبيعى به نظر مى رسيد كه اين تهديد اثر بسيار منفى در آنان بجا گذارد؛ زيرا اين تهديد، آينده امنيت، رفاه اقتصادى و همه آن چيزى را كه بخاطرش به حركت در آمده بودند، تيره و تار مى ساخت لذا متزلزل مى گشتند.

ليكن آن دسته كه نخست معانى اين كلمات را خوب با گوش دل شنيده و در عين حال آماده تحمل همه مصائت بودند تا هنگامى كه رهبران در ميان معركه كارزار مقاومت مى كردند، آنان نيز ثبات قدم از خود نشان مى دادند و اين تهديدات آنان را استوارتر مى ساخت.

گسترش شايعات

جنگ روانى زمينه مناسبى در ميان صفوف محاصره كنندگان يافته بود. لذا همچنان گسترش مى يافت تا آنجا كه سست عنصران، صريحا و با جديت خاصى به يكديگر مى گفتند:

چرا دنبال فتنه برويم و براى خوددردير درست كنيم؟! در خالى كه فردالشكريان شام در خواهند رسيد. شايسته آن است كه در خانه بمانيم. وقوم را واگذاريم تا خداوند ميان ايشان اصلاح فرمايد.

اين ديگر چه منطقى است؟! كه رويارويى ميان مردم ستمديده و محروم تا حكام اموى به يك نزاه لفطى و يك سوء تفاهم قابل رفع تنزل پيدا كند. و اميدوار باشند تا خداوند ميان ايشان حاكم و انقلابيون اصلاح فرمايد!(۲۷۱) .

و برتر از آن توجيحاتى بود كه يا خودبخود و با به وسيله مغرضين ساخته شد تا آنان بتوانند با دستاويز ساختن آنها عقب نشينى و فرار زبونى خود را توجيه كنند. آنان اين جنگ عادلانه ميان مخالفين يزيد و ابن زياد را تا حد يك رقابت براى كسب قدرت سياسى پايين آوردند. و بدينسان روحيه انقلابى و تهاجمى آنان در هم شكست. و ارتباط معنوى آنان با رهبران نهضت گسسته گشت. و ظلم كنندگان به خود. و خودفريبان، زمزمه كردند كه ما را چه به دخالت در امور سلاطين و داورى ميان آنان(۲۷۲) (و صلاح مملكت خويش خسروان دانند).

و برخى نيز موقعيت فعلى را صرفا نتيجه اختلاف شخصى والى با هانى دانستند كه بايستى خود را از آن دور كرد و متحمل عواقب آن نگشت. حال اين توجيه از جانب راحت طلبان يا مغرضان باشد، نتيجه يكى بود: از معنى تهى شدن تحرك مزدم و فردى كردن اختلاف؛ زيرا در اين ميان انگيزه اصلى و جوهر نهضت فراموش گشت. لذا مى بينيم همت ها فرو مى ريزد. و عزمهاى جزم چون رشته، پنبه مى گردد. عواملى چند در پيش بردن اين شايعات مؤثر بودند.