زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل0%

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه: شخصیت های اسلامی

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده: محمد علی حامدین
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه:

مشاهدات: 18074
دانلود: 3751

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 87 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18074 / دانلود: 3751
اندازه اندازه اندازه
زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده:
فارسی

در پی ارسال نامه های پیاپی مردم عراق و اعزام دهها هیئت نمایندگی ، امام حسین علیه السلام لازم دیدند نماینده ای برای ارزیابی اوضاع و دریافت گزارشاتی اعزام كنند. این نماینده كسی نبود جز مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) كه از بهترین های خاندان رسالت، و دارندة بالاترین مراتب تقوا، علم و پرهیزكاری بود.
مؤلف كتاب «زندگانی سفیر حسین علیه السلام مسلم بن عقیل» به بررسی دقیق و موشكافانة حوادث و موضوعات مربوطه به سفیر حسینی پرداخته است. ایشان در تحلیل موضوعات ، گاه چنان دقیق می شوند كه گویا در هنگام وقوع حادثه حضور داشتند.
این كتاب در شش بخش با عناوین : مسلم و كوفه، آغاز جنبش كوفه ، آمادگی و بسیج تحت نظارت مسلم، ابعاد رویارویی ، تصفیه های فیزكی و آرامش قربانیان تألیف شده است.

عواملى كه به شايعات قوت بخشيدند

در اين ميان زنان، نقش منفى زيادى داشتند. آنان همچنان كه مى توانند موجب اعتلا و بالندگى نهضت گردند، مى توانند باعث پس رفتن و در جا زدن آن گردند. و اينجا شق دوم را انتخاب نمودند.

مادر، خواهر، و يا همسر، صفوف محاصره كنندگان را شكافته به دنبال فرزند، برادر، و يا همسر و يا همگى آنها مى گشت. و همگامى كه پس از كوشش و نگرانى، گمشده خود را مى يافت، ملتمسانه و مصرانه از او مى خواست تا: به خانه برگردد؛ زيرا ديگران جاى او را پر خواهند نمود(۲۷۳) آن فرد هم متاءثر گشته وانمود مى ساخت كه مى خواهد آن زن را به خانه برساند و باز گردد، ليكن ديگر از آمدم خبرى نبود.

و چه بسا زنى كه موفق مى شد مزد خود را به خانه آورد، سراغ زنان آشنا مى رفت از موفقيت خويش خبر مى داد! و آنان را تشويق به بازگرداندن مردان خود به خانه مى كرد، و مهارت خوئ را به رخ آنان مى كشيد. آنان نيز از او پيروى كرده و تعدادشان رو به فزونى مى رفت:

چنين بود كه زنى سراغ فرزند يا برادر خود مى آمد و بدو مى گفت: تو برگرد. وجود تو اثرى ندارد و ديگران به تو نيازى ندارند!(۲۷۴) .

روش بازدارنده زنان از خطرناكترين روشهايى محسوب مى گردد كه در اين ماجرا بيشترين خدمات غير قابل انتظار و خارج از محاسبات حكومتى را به دشمن تقديم داشت. در حالى كه خود زنان نمى دانستند چگونه آلت دست امويان قرار گرفته اند.

و از جمله موارد مذمت زنان همين جا مى باشد و با عاطفه اى چنين، از ميدان خارج گشتند و تب تندشان بزودى عرق كرد. مردم از وجودت بى نياز هستند؛ يعنى اين كه تو به عنوان يك فرد واحد اجتماعى، ارزش و بهايى ندارى و در ميدان بود و نبودت يكى است. نهايت كوچك شمردن نقش افراد همين ديدگاه است. و بدترين توهين به توان فردى اشخاص كه به هم مى پيوندند.

لذا مى بينيم افراد از ارزش خود بى خبرند و تصور درستى از امكانات نهفته در درون خود ندارند. مردم از تو بى نيازند القاى تكاليف و واجبات فرد و تكيه بر ديگران در تعيين سرنوشت است. سپردن زمام انديشه و آينده به هر كس جز خود مى باشد. و اين ديدگاه مردان و زنان لاابالى و بى مسئوليت در تجاوز از حدود و مرزهاى عقيده و ايمان است. آنان زندگى را دوست داشتند و پنداشتند در آن جاودانه خواهند زيست و نخواستند به كمك آن جاودانه زيست كنند.

و هنگامى كه روحيه اتكا و وابستگى به ديگران در عامه زنان و مردان به وجود آيد، ضرورتا و به عنوان يك قانون، بايستى به بندگى و ذلت چونان محتوم تن در دهند. و آماده ستمهاى تلخ و آينده تاريك باشند: و يضل الله الظالمين.

اين پديده گريز از معركه و عقب نشينى، از زنان، گذشته بر شود مردان غلبه كرد تا آنكه مردى مى آمد و به فرزند تا برادر خود مى گفت: فردا سپاهيان شام به سراغت خواهند آمد. چرا به دنبال جنگ و شر هستى؟ باز گرد. و او را با خود مى برد(۲۷۵) .

اين چنين بود، شايعات دهان به دهان مى گشت و تمام سطوح را فرا مى گرفت. و چه بسا خود مزدم در اين زمينه بيشترين نقش را داشتند و دارودسته حكومت نتوانستند در اين ميان، اين گونه انجام وظيفه نمايند. اين خود مردم بودند كه از درون، تهى شده بودند. و ترس وجودشان را مسخر ساخته بود. و گرنه امكان نداشت بدان سرعت اطراف قصر را خالى كنند و حلقه محاصره را بشكنند و از ميدان بگريزند ترس فراگير و اعمال خودبخود بهترين زمينه رشد و گسترش شايعات را فراهم ساخته بود.

از ديگر عوامل مؤثر در شكسته شدن حلقه محاصره، حضور افراد بسيارى پيرامون قصر بود كه بيعتى در گردن خود نداشتند. از جمله اين افراد عبارت بودند از: عريفان و مناكب، افراد كنجكاو و خواهان تفريح، وابستگان به انديشه ها و گرايشهاى مختلف با اهداف و منافعى متفاوت، هواداران حكومت و بنى اميه و كسانى كه ساعاتى قبل در سخنرانى ابن زياد در مسجد پس از اولين جمله و قصر كه براى ترساندن مردم صورت داده بود، شركت كرده بودند.

به علاوه، كسان ديگرى به قصد رخنه در صفوف و تضعيف روحيات مردم در ميان محاصره كنندگان قرار داشتند كه تمام اين افراد حضورشان باعث پريشانى جمع مى گشت؛ حال چه آگاهانه و چه خود بخود؛ زيرا آنان با زبان، ديگران را تشويق به عقب نشينى مى نمودند و عملا با بازگشتن به سوى خانه و كاشانه خود، نقش بزرگى در ايجاد جو گريز داشتند. و بذر انديشه هاى گريز و عقب نشينى و ترس را در دلها كاشتند.

همچنين بازگشتن قبيله مذحج و عدم پايدارى برخواسته خود- آزادى هانى رهبر قبيله- اعتماد به نفس افراد را كاسته بود و آنان را در رويارويى با حكومت دچار ترديد ساخته بود.

تاريكى شب نيز زمينه اى بود براى گريز و عقب نشينى عده اى ديگر كه احيانا از ديگران خجالت مى كشيدند و احساس شرمندگى مى نمودند. لذا شب را فرصتى يافته بودند تا بدون احساس فشار درونى و شرم، به خانه هاى خود برگردند!

يكى از عوامل معنوى شكست محاصره، عقب نشينى مذحجيان به دستورعمر و بن حجاج زبيدى بود كه تاثيرات شومى بر مردم گذاشت. بازى آغاز شده توسط اين حجاج و پايان آن، به مردم راه شكست و بن بست را نشان مى داد. و بدانان وانمود مى ساخت كه چاره اى از عقب نشينى نيست، مخصوصا كه اين حمله و عقب نشينى ساعتى قبل از هجوم مردم به قصر صورت گرفته بود- يعنى تنها دريك روز، دوبار اين قصر مورد محاصره قرار گرفته است.

مردم با چشمان خود قويترين قبيله را ديدند كه با محكمترين دستاويز و خواسته آزادى رهبر خود هانى به سوى قصر روى آوردند و چندى نگذشت كه عقب نشستند. لذا در باره توان نيروهاى حكومت، دچار توهم گشتند و خود را از رويارويى با آنجا عاجز ديدند. و گمان كردند هيچ راهى براى مقابله با قدرت حاكم ندارند و كمترين حجتى در اختيارشان نمود. شايعات اثر نمودند و شوكت آنان در هم شكست...

عقب نشينى مذحج تنها اثر كمى بر نيروى مردم نگذشت، بلكه اين حركت تاءثيرات ضمنى روانى بسيارى او خود به جاى گذاشت كه كمترين آن، بزرگ ديدن قدرت حكومت و كم شمردن توان مردم بود.

آرى ديگر نمى شد با حكومت محلى كه از طرف حكومت مركزى حمايت مى شود مبارزه نمود. فرونشاندن خشك مذحجيان با بازى فرمانده وابسته زبيدى هدفش در پراكنده ساختن قبيله و جلوگيرى از حركت جديدى، منحصر تمى گشت، بلكه منافع زيادى براى امويان و والى و قصر در پى داشت و آنان را نجات داد؛ زيرا اين عقب نشينى روحيه ها را درهم شكست و نيروهاى معنوى افراد و قبايل را مضمحل ساخت. ديگر آنان نمى توانستند از عزت خود و رهبران خويش با هيچ دليل و دستاويزى يا شفاعتى شخصى دفاع كنند، اگر چه انبوه مى شدند و ديگران را همراه خود مى ساختند. ضربه زبيدى كارى بود و راههاى بسته.

اين چنين بود كه حكومت، قدرتش بر همگان افزونتر و خودكامگى اش ‍ بيشتر گشت. و به همان ميزان، اعتماد مردم به خودشان كمتر گشت. و ترديد و دو دلى چون خوره در روح و روان آنان پيش مى رفت. و آنان بتدريج اجسادى بى روح و درختانى خشكيده مى گشتند كه وزشهاى برونى دچار هراسشان مى ساخت.

همچنان پراكنده مى شدند و ذلت را پيشه مى ساختند. عزمها سست و ترسها نيرومند شده بود. و آنان به سوى زيانى آشكار گام برمى داشتند؛ زيرا خود را آماده جنگ با لشكريان يزيد كه ارزشهاى آنان را تهديد مى كردند، نساختند و درك نادرست آنان از ماهيت درگيرى ميان حق و باطل گمراهشان نمود؛ زيرا چنين پنداشته اند كه اين درگيرى، نبردى است بر كسب قدرى و سيادت، و جنگى است ميان رهبران و رقابتى است ميان نخبگان.

لذا حق رسول و خاندان پاك وى را فراموش كردند. حسن ظن خود را به خدا از دست دادند. و در چنبره زندگى گذرا اسير گشتند؛ نه حقوق خود را شناختند و نه تكاليف را ارجى گذاشتند. متاع دنياى فانى را بر همه چيز مقدم داشتند و به همه اعتقادات و ارزشها، پشت نمودند. و به كمترين پيمان و سوگندى بها ندادند. گويا ماجراى كوفه به آنان ربطى نداشت. و آنها نبودند كه خواستار آمدن امام شده بودند و اين مساءله به آنان مربوط نمى باشد:

( قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ ) (۲۷۶) .

به تحقيق كه آنان در انديشه جان خود بودند و به خدا گمانهايى ناروا بودند؛ گمانهاى جاهلى. مى گفتند: آيا ما بر حقيم و ما را از اين بهره اى مى باشد؟.

فصل دوم: در ضيافتى كوتاه

( فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ ) (۲۷۷) .

صبر كن، به درستى كه وعده خدا حق است. و استخفاف بى يقينان و مرددان، تو را از پاى در نياورد.

شخصيت استوار

افراد اندك و محدودى با سفير حسينى باقى ماندند. حضرت همچنان با اراده اى قرى، شخصيتى استوار، و دلى به عظمت دريا، وقار خود را حفظ كرده و كمترين اضطرابى بدو دست نداده بود. به دليل آنكه قبل از ترك مسجد اعظم شهر و خروج نهايى از منطقه قصر، در آنجا نماز را بپا داشت و نماز مغرب بجا آورد، و با او تنها سى تن مانده بودند!(۲۷۸) .

ما معتقديم اين افراد تاقى مانده مؤمنان پاكدل و برگزيدگان نهضت كوفه بودند؛ زيرا جز آنان محال است كس ديگرى تا اين هنگام با حضرت مانده باشد. اينان نيز به دلايل امنيتى اتفاق نظر پيدا كردن تا متفرق شوند و از ديده ها نهان گردند و به انتظار آمدن امام حسينعليه‌السلام و قيام وى بمانند.

به نظر مى رسد سفير حسين؛ مسلم بن عقيل از رفتن با برخى از اين همراهان يا يكى از آنان خوددارى فرموده باشد، مبادا آنكه مجاهد ديگرى بدين ترتيب به دام افتاده، و خانه وى مورد هجوم قرار گيرد. لذا خضرت عمدا به تنهايى راه خارج كوفه را پيش گرفت تا دشمنان متوجه وى نگردند.

اين از مختصات بزرگان و ستم ستيزان است كه از انداختن ديگران در مشكل، و نجات خود به وسيله گرفتار كردن ديگران بشدت ابا مى ورزند.

اينك كه مساءله تنها سلامت شخصى به نظر مسلم مطرح است، نبايستى از ديگران انتظار كمك داشت. لذا حضرت از رفتن به خانه يكى از ياران خود، خوددارى مى كند، مبادا اين كار مشكلاتى براى آن يار در پى داشته باشد.

همچنين سفير بزرگوار از پذيرفتن محافظين، در راه خروج از شهر روى مى گرداند؛ زيرا خود براحتى از پس هر خطرى بر مى آيد. و نبايد جان ديگرى در اين راه به خطر افتد. حضرت كمترين احساس ضعفى نمى كند و محافظت از خود را لازم نمى داند. وانگهى حضور يك يا چند محافظ مى تواند مأموران را مشكوك كند و آنان را به طرف مسلم بكشد و منجر به درگيرى ميان آنان گردد. و مسلم نمى خواهد آنان را در اين ستيزه گرفتار سازد.

آرى، حضرت مى انديشد كه اگر مثلا جان شريفشان به مخاطره دچار شود، نبايستى ديگرانى كه مى توانند پنهان شوند و مترصد فرصت مناسبى گردند يا همراهى با حضرت را انكار كنند همچنان كه عده اى از مجاهدان اسير، اين چنين وانمود ساختند كه به آنان خواهيم پرداخت دچار مشكل شوند و در خطر افتند.

قهرمان خاندان ابوطالب، همراه تنها ده تن از مردان باقى مانده كه شايد بر بودن با حضرت اصرار داشتند، از مسجد خارج گشت و آنان را نيز وادار كرد از اطرافش پراكنده شوند. و مناعت طبع و بزرگ منشى آن جناب رضايت نداد آنان گرفتار گردند. لذا تنها شد.

اين شيوه بزرگان بنى هاشم و ظلم ستيزان والامقام و مردان مرد(۲۷۹) مى باشد كه حاضر نمى شوند كسى بخاطرشان گرفتار گردد، اگر چه آن شخص از جوانان بنى هاشم باشد...

دلير مرد هاشمى، اين رهبر پاك، به تنهايى راه خود را به سوى هدف پيش گرفت و آن خروج از كوفه بود.

در اينجا لازم مى بينيم به توهمى كه براى برخى از مورخين و روايات پيش ‍ آمده است اشاره اى كنيم. آنان مى گويند: آن گروه اندك باقى مانده با حضرت، وى را ترك كردند و: متوجه اطراف گشت، ليكن كسى را نيافت كه راه به وى نشان دهد...(۲۸۰) .

از اين تصور ساده لوحانه و نادرست بايستى اجتناب نمود. اگر مسلم خواهان آن بود كه مسى با وى همراه باشد طبق هر دو احتمال ذيل، اين كار بسيار آسان و عملى بود:

اولين احتمال آنكه: فرض كنيم افراد باقى مانده با حضرت از افراد عارى شهر بودند. و از برگزيدگان مجاهد و ياران صديق كسى در آن ميان حضور نداشت كه البته فرض ضعيفى است اگر واقعا چنين بود و آنها سى نفر كه بعدا به ده تن تقليل يافت حاضر شده باشند در آن شرايط دشوار، همراه رهبرى كه مورد تهديد است تا دير هنگام پايدارى نشان دهند، خود اين مقاومت نشانه شجاعت زياد و اهليت آنان مى باشد. لذا مسلم مى توانست يكى از آنان را با كسى از ميان اين شجاعان، خود داوطلب مى شد براى راهنمايى و يا هر پيشامد اضطرارى همراه خود نگاه دارد. كما اينكه اين مساءله درباره يكى از بانوان پيش آمد.

و به فرض كه همراه يا همراهيان مى ترسيدند، حضرت مى توانست به هر صورت با روحيه اين فرد يا افراد تا يافتن راه، مدارا پيشه كند.

و اما دومين احتمال آنكه: بگوييم بيشتر اين باقى ماندگان يا همه اين سى تن همانطور كه قبلا گفتيم از ياران پاكباز و مجاهدان برگزيده بودند. در اين صورت چگونه اينها حاضر مى شوند بدون راهنمايى و انجام خدمات لازمه، از گرد حضرت پراكنده شوند. در حالى كه آنان خواستار همراهى با ايشان بودند، جنابشان نپذيرفت و به آنهايى راه خود را پيش گرفت؛ زيرا ايشان اعتماد داشتند كه تمامى راهها و كوى و برزنهاى شهر را مى شناسند. ليكن يافتن مسير برايشان سخت دشوار گرديد. و راه را گم كردند تا آنكه به آن ميهمانى كوچك كه بدان مفصلا خواهيم پرداخت راه يافتند.

ولى مورخين معتقد گشته اند كه ايشان براى راهنمايى كسى را مى خواستند ليكن نيافتند. اينها آن حركت كوچك و التفات ظريف را از ايشان، براى ماندگان يا عده اى از ايشان، خوددارى كرده، يا فراموش نموده اند.

آيا فرماندهان تيپهاى چهارگانه و پيشاهنگان نهضت حسينى، بدنه اصلى اين باقى ماندگان را تشكيل نمى دادند؟. آيا همين برجستگان و مجاهدان عرصه هاى پيكار نظامى و عقيده نبودند كه همچنان قبل و پس از اين ماجرا، از خود پايدارى نشان داده اند و در اوج افتخار و عظمت، شهيد شدند و صفحاتى نورانى در تاريخ اسلام رقم زدند كه همين مورخين، قهرمانيها و دلاورى هاى آنان را براى ما بجا گذاشته اند و تدوين نموده اند....

اگر گويندگان و نويسندگان و ديگران همچنان اين نغمه قديمى را ساز مى كنند و مى گويند: آن باقى ماندگان نيز گريختند و از گرد مسلم پراكنده شدند و او را تنها گذاشتند، بايستى يك سؤال را پاسخ دهند و آن اينكه: اين چه شجاعتى بود كه اين دلير مردان و پيكانهاى نبوت را تا آن شرايط دشوار، ثابت قدم نگهداشت؟.

سؤال ديگرى كه خود را نمايان مى سازد آن است كه: فرماندهان تيپهاى چهارگانه كه قصر را محاصره كرده بودند و ديگر قهرمانان و اسواران كوفه كه ميدان كربلا، شاهد قهرمانيهاى مشهور آنان بود كجا رفتند؟.

بايستى اين مطلب را به ديده اعتبار نگريست و گرنه درك تاريخى ما ناقص ‍ خواهد بود و تصور درستى از حوادث و وقايع نخواهيم داشت.

ديديم كه سفير حسينى، روش انقلابى سالم خود را حتى در سخت ترين شرايط و مراحل سرنوشت سازى چون محاصره قصر همچنان به كار برد و از بكار بردن نيرنگ و فريب و دروغ خوددارى ورزيد؛ زيرا جامعه اى كه در آن انواع شيوه هاى فريبكارانه رواج داشته باشد و تسليم هر نوع وعده و وعيدى گردد، خواهان حاكمى است مطابق اميال و علايق خود، در حالى كه مسلم شاگرد معلمى است كه مى گويد:

به خدا سوگند! اصلاح شما را به قيمت افساد خود نمى خواهم.

و زمان كافى براى غلبه بر نيروهاى نفاق انگيز اموى و پاكسازى جو روانى موجود، به صورت تدريجى نداشت....

مسلم بن عقيل شيوه هاى ترساندن، فريفتن، برانگيختن و ديگر شيوه هاى مرسوم را براى توازن قوا هنگام محاصره قصر به كار نبرد و شايسته او هم نبود كه چنين كند.

به علاوه، مردم حضرت را چونان مردى زورگو و حق كش آنچنان كه زيادبن ابيه و فرزندش را ديده بودند تصور نمى گردند و تجربه هاى ناخوشايند از وى نداشتند. وانگهى به كار بستن شيوه هاى آن چنانى موجب اسراف بيش از حد در اموال، خونها، امنيت و نواميس مردم مى گشت.

اگر اين رهبر و فرمانده انقلابى مى خاست قدرت را به هر وسيله و قيمتى و تحت هر شرايط و با هر دستاويزى قبضه كند، مفاهيم اعتقادى وى از بين مى رفت و به رهبرى دنيوى و فانى بدون رسالت يا اعتقاد و پيامى، تغيير مى يافت.

اضطراب والى از اين حمله

ابن زياد در برابر حمله چه عكس العملى از خود نشان داد؟ از نحوه عكس العمل و واكنش حكومت در قبال اين حمله، مى توان تفاوت ماهوى ميان اين دو حمله را نيز خوب دريافت.

پس از آنكه عكس العمل حاكم را به دنبال نخستين تهاجم ديديم، اينك از دومين واكنش وى در قبال اين دومين حمله نيز آگاه مى شويم.

در شامگاه همان روز ابن زياد در تلاش بود تا پس از شكستن حلقه محاصره قصر، و پراكنده شدن مردم، به ايراد سخنرانى بپردازد ليكن از آن مى ترسيد كه مبادا براى وى در مسجد كمينهايى گذاشته باشند. لذا به ياران خود گفت: بنگريد آيا كسى از مهاجمان را مى بينيد! آنان نيز از فراز ديوارها نگريستند ولى كسى را نديدند. او گفت: خوب نگاه كنيد شايد در تاريكى برايتان كمين گذاشته باشند، آنان با مشعلهاى آتش به درون تاريكى فرو رفتند و نقطه به نقطه را جستجو كردند تا ببينند آيا كسى را مى يابند.

ليكن اين مشعلها آن چنان كه بايسته بود، كاوش را آسان نمى كرد و نور آن به همه جا نمى رسيد. لذا انواع قنديلها و وسايل نورافشانى را آورده، آنها را به سر طنابهايى مى بستند و پس از گذاشتن در آنها، قنديلها را به قسمتهاى تاريك مسجد پرتاب مى كردند و بدين ترتيب تمام قسمتهاى تاريك مسجد حتى قسمتى را كه در آن منبر قرار داشت كاويدند. و چون كسى را نيافتند به ابن زياد خبر دادند و او در ميان مسجد و قصر را گشودند، وارد مسجد شد و بر فراز منبر رفت. پس از او يارانش نيز از قصر خارج شدند و به دستور وى گرداگردش نشستند...(۲۸۱) .

و چون مسجد به دليل بازرسى، دقايقى قبل از آن كاملا خالى بود، منتظر جمع شدن مردم در مسجد ماند؛ زيرا به يكى از كارگزاران خود به نام عمرو بن نافع دستور داده بود تا به زبان معهود ميان شهر فرياد بزند و بگويد:

هر كه از شرطه، عريفان، مناكب و كاسبان شهر نماز شامگاه را در مسجد بجا نياورد، خونش هدر و مالش مباح است(۲۸۲) .

دعوت شدگان، ماجرا جويان و كنجكاوان، مسجد را پر كردند تا ببيند چه پيش مى آيد. پس از آن ابن زياد دستور برپاداشتن نماز جماعت را صادر كرد تا مردم را از طريق اين گونه اعمال، خام سازد. و اين سياست متداول و مرسوم را خوب اجرا كند. ليكن يكى از مأموران شهر و رئيس شرطه، معروف به حصين بن تميم غافل از اين از اين سياست عوامفريبانه به امير خود پيشنهاد نمود:

چه تو نماز را با مردم بجا آورى و چه ديگرى، به نظرم بهتر است كه به درون قصر رفته نمازت را آنجا بخوانى؛ زيرا از آن مى ترسم كه از دشمنانت كسى به تو سوء قصر كند(۲۸۳) .

حصين از دلايل ذيل بى خبر بود:

اولا: اهميت فوق العاده اى كه براى ابن زياد در ماندن در مسجد و انتظار مردم را كشيدن وجود داشت زيرا مسجد خالى بود.

ثانيا: او مى خواست خودش با مردم سخن بگويد.

ثالثا: وى مى خواست توان و قدرت خود را به رخ بكشد و بدين ترتيب حق حاكميت سياسى خويش را نشان دهد.

و بالاخره ابن زياد نمى خواست به كس ديگرى اجازه دستيابى به موقعيت رسمى بالايى چون خواندن نماز در مسجد اعظم شهر را واگذار نمايد. لذا به حصين؛ رئيس شرطه و محافظين پاسخ داد:

به محافظان و نگهبانان من دستور ده تا پشت سرم قرار گيرند، همچنانكه در مواقع ديگر مى ايستند. و تو در ميان ايشان رفت و آمد كن، ديگر لازم نيست من به قصر بروم و خطرى در كار نخواهد بود(۲۸۴) .

و اين چنين نماز فرمايشى و دستورى اميدانه به پايان رسيد كه ظاهر و باطن آن نبود مگر:

( وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً ) (۲۸۵) .

نماز آنان جز بانگ و صفير و كف زدن در كنار بيت الحرام نيست.

پس از آن، خطبه خود را با ستايش و درود خداوندى كه مرسوم تمام حكام بود و از آن گريزى نداشت آغاز كرد و گفت:

اى مردم! آگاه باشيد كه مسلم بن عقيل وارد اين نواحى شده و در آن نافرمانى و فتنه و چند دستگى ايجاد كرده است مسلم را در خانه هر كس بيابيم، جان و مالش مباح و اطاعت و بيعت خود را حفظ كنيد و دستاويزى عليه خودتان به وجود نياوريد...! هر كس مسلم را نزد من آورد ده هزار درهم جايزه خواهد داشت. و منزلت رفيعى نزد يزيد بن معاويه به دست خواهد آورد. و هر روز يك حاجت او را بر آورده خواهم ساخت! والسلام(۲۸۶) .

سپس با فرياد، رئيس شرطه را مخاطب ساخته گفت: اى حصين! واى بر تو! اگر يكى از راهها و دروازه هاى كوفه از نظرت دور باشد. يا اين مرد خارج شود و تو او را نزد من نياورده باشى. من تو را بر نمامى خانه هاى كوفه مسلط ساختم. پس نگهبانانى بر سر راه ها و دروازه هاى شهر بفرست و فردا صبح يكايك خانه ها را بگرد تا اين مرد را نزد من بياورى(۲۸۷) .

عجيب نيست كه مأموران، بر مردم و خانه هايشان مسلط گردند و بر آنان استيلا يابند. اين روش با مجموعه شيده هاى امويان از آغاز تا آن زمان منطبق بوده است. و آنان طبق مقتضاى ضروريات سياسى! خود هر حرامى را مباح مى دانستند و در حقيقت اين امويان بودند كه حلال و حرام را تعيين مى كردند.

حال، اسلام و ديدگاه هاى اخلاق سياسى آن چه مى شود و موقعيت كتاب خدا و سنت رسول، هنگامى كه با سياست ياد شده، تعارضى پيدا مى كند چيست؟ بماند!.

شرطه، عريفان، مأموران و طمعكاران به دنبال كسب جواز سه گانه موعود: ده هزار درهم همراه با منزلت رفيع نزد يزيد و بر آورده شدن روزانه يك حاجت، به راه افتادند.

اين جوايز دهان ها را آب انداخته بود لذا هر كس آرزو مى كرد كاشف مخفيگاه مسلم باشد.

قهرمان صبور ما دور از اين هياهوى دشمن با آرامش و وقار از خيابانى به خيابانى ديگرى را پيدا مى كرد و در صدد يافتن روزنه اى براى خروج از شهر بود. سنگينى تشنگى بر سنگينى خستگى و فشار اين راه نوردى، افزوده مى گشت:

( فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ ) (۲۸۸) .

پس صبر كن كه وعده خدا راست و حق، و افراد بى يقين و سست عنصر نبايستى تو را متزلزل كنند.