زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل0%

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه: شخصیت های اسلامی

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده: محمد علی حامدین
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه:

مشاهدات: 18118
دانلود: 3763

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 87 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18118 / دانلود: 3763
اندازه اندازه اندازه
زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده:
فارسی

در پی ارسال نامه های پیاپی مردم عراق و اعزام دهها هیئت نمایندگی ، امام حسین علیه السلام لازم دیدند نماینده ای برای ارزیابی اوضاع و دریافت گزارشاتی اعزام كنند. این نماینده كسی نبود جز مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) كه از بهترین های خاندان رسالت، و دارندة بالاترین مراتب تقوا، علم و پرهیزكاری بود.
مؤلف كتاب «زندگانی سفیر حسین علیه السلام مسلم بن عقیل» به بررسی دقیق و موشكافانة حوادث و موضوعات مربوطه به سفیر حسینی پرداخته است. ایشان در تحلیل موضوعات ، گاه چنان دقیق می شوند كه گویا در هنگام وقوع حادثه حضور داشتند.
این كتاب در شش بخش با عناوین : مسلم و كوفه، آغاز جنبش كوفه ، آمادگی و بسیج تحت نظارت مسلم، ابعاد رویارویی ، تصفیه های فیزكی و آرامش قربانیان تألیف شده است.

عقيل و دشمنانش

عقيل در كمين آزادشدگان فتح مكه و همپالكي هاى آنان مى نشست و عيوب آنان را آشكار مى كرد تا آنكه دشمنان با خدعه و نيرنگ امر را بر ديگران مشتبه نكنند و باطل را جاى حق ننشانند.

عقيل دشمنان و مشركين از قريش و سوابق آنان را يكايك معرفى مى كرد؛ زيرا به اجماع مورخين، وى نسب شناس ترين افراد بود و مسئووليت بزرگ خود را در افشاى دشمن، خوب حس مى كرد و از عهده انجام آن برمى آمد.

مورخين درباره او مى گويند:... عقيل نسب شناس ترين شخص قريش بود، ليكن وى مبغوض قريشيان قرار گرفته بود؛ زيرا معايب آنان را برمى شمرد(۲۶)

چرا عقيل دشمنان اسلام را رسوا نكند؟ مگر آنان نبودند كه بدون كمترين سازشى با اسلام جنگيدند، تا آنكه در نتيجه نصرت الهى پيامبر-صلى‌الله‌عليه‌وآله - مجبور به واگذاشتن سلاحهاى خود گشتند و تسليم شدند. پيامبر مكه را بدون خونريزى فتح كرد و دشمنان را امان داد، آنان هم ذليلانه تسليم شدند آنها بر زبان چيزى مى آوردند كه در دل نداشتند. به دروغ و نيرنگ اظهار اسلام كردند و با دين اسلام و پيامبر و خاندان پاكش با كيد رفتار كردند؛ زيرا در صدد كسب قدرت و حكومت برآمدند. و اين كار را با غدر و نابكارى انجام دادند و معيار اصيل قرآن را مبنى بر تفاوت ذاتى مؤمن و فاسق را كنار نهادند كه:( أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ ) (۲۷)

«آيا آن كس كه به خدا ايمان آورده (در قيامت) مانند كسى است كه كافر بوده است؟ هرگز مؤمن و كافر يكسان نخواهند بود»

در مقابل اين نابكاران، عقيل وظيفه خود را انجام داد و نقش خويش را به خوبى ايفا كرد. نه فقط به اين دليل كه نسب شناس ترين شخص قريش بود و زير و بم خاندان ها را مى شناخت، بلكه به خاطر توانايى هاى خدادادى خود بايستى اين موضعگيري ها را داشته باشد.

وى از مواهبى برخوردار بود كه او را در انجام تكليف خود كمك مى كرد. عقيل، بديهه گو، حاضر جواب، پاسخ استوار و تندزبان بود. علاوه بر آن، وى از برترى شرافت خاندان و علو طبع و عزت نفس خود نسبت به طلقاء و دوستان آنها آگاه بود. لذا وى از دشمنان هراسان نشد و انديشناك نگشت و در پاسخ درمانده نشد و استدلال وى كاستى نپذيرفت.

جاحظ مى گويد:... كسى را ياراى رقابت با او نبود.

و طبرى مى گويد:... عقيلرضي‌الله‌عنه از همه حاضر جوابتر بود و در پاسخ بليغ، بر همگان پيشى گرفته بود.(۲۸)

به شهادت تاريخ، عقيل برترين چهار عالم نسب شناس بود. وى از همه بيشتر بى پروا، سخت اراده، قوى عزم، دقيق الدرك و فانى در راه خدا بود.

صفدى مى گويد:

مرجع اختلافات مربوط به نسب و حجيت سخن از آن چهارتن، عقيل بن ابى طالب، مخرمة بن نوفل زهرى، اباجهم بن حذيفة العدوى و حويطب بن عبدالعزى بود....

طلقا و فرصت طلبان قريش است- لذا كينه او را به دل گرفتند و درباره او سخنان ناروا گفتند و او را به حماقت منسوب داشتند. و سخنان دروغ بر او بستند.(۲۹)

بنى اميه از اين اتهامات به طور نسبى نتيجه گرفتند؛ زيرا بر مقدرات امت اسلامى سلطه كامل داشتند و زمام قدرت را در اختيار خود درآورده بودند.

براى فرد عاقل خيلى ساده است كه تفاوت ميان عقيل و سه نسب شناس ‍ ديگر (زهرى، عدوى و عزى) را در ديدگاههاى انقلابى عقيل و حساسيت اهداف آسمانى وى براى كشف نقاب هاى كفر از چهره جاهليت نوين- بخصوص در حادترين دوره فعاليت خود در زمان بنى اميه- پيدا كند.

تفاوت عمده او با همانندان خود- دانشمندان نسب شناس معمولى و غيره انقلابى- حضور وى در صحنه اعتقادى بود كه تمام اعضاى خاندان محمد-صلى‌الله‌عليه‌وآله - در اين صحنه جولان مى دادند.

امتياز عقيل بر همانندان خود دليل است كه ايشان در لبيك گويى به نداى ايمان، امعان داشته است و نسب شناسى كه در خدمت طاغيان شقاوت پيشه و تحريفگران كلام خدا از جاى خود باشد، طرد و انكار مى كرده است.

براى عقيل گليمى در مسجد پيامبر خدا-صلى‌الله‌عليه‌وآله - مى گسترد و او بر آن نماز مى خواند و مردم براى آگاهى از انساب و جنگهاى عرب به گرد او جمع مى شدند(۳۰)

به تنهايى در اعماق جنگ كلامى اعتقادات فرو مى رفت به كار خود مطمئن و در جنگ نسب و اصالت، نيرومند بود. در هجوم عليه قريش كه كافر به تنزيل، مشرك به خدا و استهزاء كننده پيامبر بودند، جز خدا از هيچكس نمى هراسيد. وى همچنان بدون هراس بر بنى اميه كه در وحى شك مى كردند، با علىعليه‌السلام به جنگ برمى خاستند. و تأويل را بازيچه ساخته بودند، يورش مى برد.

طبيعى است كه چنين شخص پيكارگرى مورد بغض و كينه دشمنان انسانيت و اصالت قرار گيرد و به انحاى مختلف تهمت هاى ناروا بدو نسبت داده شود و دروغها بر او ببندند. اين اتهامات از سوى كسانى وارد مى شود كه بويى از فضيلت نبرده اند و از صفات يك انسان معمولى نيز بى بهره مى باشند.

عقيل نيروى مستقلى بود كه با اتكاى به معلومات خود كه مورد حمايت اسلام بود و مفاهيم و ارزش هاى آن، پيرامون شرافت و اصالت خانوادگى دور مى زد، مناقب اهل حق را بيان مى كرد و اهل باطل را رسوا مى ساخت. واقعيت را چنان عيان مى كرد كه كسى را ياراى انكار آن نبود.

عقيل براى انجام رسالت خود، مسجد پيامبر اكرم-صلى‌الله‌عليه‌وآله - را انتخاب كرده بود و آن را مركز انجمنهاى عمومى و اعتقادى خود قرار داده بود.

وى از تشبه به نسب شناسان بى مسؤوليت كه اين دانش را وسيله تشكيل انجمن هاى افسانه سرايى و قصه گويى در شب هاى طولانى قرار داده بودند و نه خيرى را مى شناختند و نه حقى را اقامه يا باطلى را دفع مى كردند و از گفتن حتى يك كلمه براى رفع شبهه و شايعه اى خوددارى مى كردند، بيزار بود و اين دانش را در جهت اهداف الهى به كار مى گرفت.

عقيل و معاويه

در اينجا مواردى را نقل مى كنيم كه ادعاهاى دنياپرستى، گرايش وى به معاويه و مال خواهى اش از وى طى ديدارهاى مكه يا مدينه و يا دمشق- كه گفته شده است در آنجا نيز ديدار كرده اند - را نفى مى كند.

اين موارد صراحتا ضديت عقيل را با معاويه نشان مى دهد. وى در اين رويارويى نظرات خود را پيرامون معاويه و ساير بنى اميه در حضور اطرافيانش و مردم به شكلى واضح آشكار و بدون گوشه، كنايه و اشاره بيان مى كند:

۱- زمانى معاويه در صدد برآمد شيوه سلوك و رفتار خاندان عصمت را زير سؤال ببرد و كنايه بزند ليكن در مخمصه افتاد.

معاويه به عقيل گفت: در شما بنى هاشم نرمشى مشاهده مى شود!

عقيل پاسخ داد: آرى، ما نرمشى خالى از ضعف، و عزت خالى از زور و خشونت داريم اما اى معاويه! نرمش شما نيرنگ و ايمانتان كفر است (و در روايت ديگرى: عزت شما كفر است). معاويه ناراحت شد و خواست موضوع بحث را عوض كند، ليكن عقيل با خواندن اين بيت ضربه را كاريتر فرود آورد:

لذى الكب تقبل اليوم ما تقرع العصا

و ما علم الانسان الا ليعلما(۳۱)

به آدم عاقل قبل از حادثه خبر نمى دهند و انسان را تعليم مى دهند تا بداند و به كار بندد.

۲- عقيل نابينا بود؛ روزى معاويه به او گفت: شما اى بنى هاشم، در اثر بيمارى، چشمان خود را از دست مى دهيد.

عقيل بلافاصله پاسخ داد: و شما اى بنى اميه، بصيرت هاى خود را از دست مى دهيد(۳۲) .

۳- امويان شايع كرده بودند كه بنى هاشم به زياده روى جنسى شهوت بسيار مبتلا مى باشند، خود معاويه اين شايعه را قوت داده، به بنى هاشم كنايه مى زد و طبق معمول، خودش رسوا مى شد. ليكن عبرت نمى گرفت.

روزى معاويه طبق عادت خود، تظاهر كرد كه با عقيل شوخى مى كند و گفت: اى بنى هاشم چقدر تندروى جنسى در ميان مردان شما آشكار است.

عقيل فورا پاسخ داد: وليكن در ميان زنان شما اى بنى اميه، اين خصيصه چقدر آشكار مى باشد.(۳۳)

معاويه درمانده گشت و مبهوت شد... آيا اين عقيل نيست كه مادران را خوب مى شناسد؟

۴- معاويه مى خواست عقيل را مسخره كند از اين رو كه عموى او ابولهب است!(۳۴) با اينكه مى دانست ابولهب عموى پيامبر-صلى‌الله‌عليه‌وآله - نيز مى باشد. تجاهل مى كرد كه همسر ابولهب عمه خود معاويه و خواهر دلسوز ابوسفيان است و كسى است كه در مكه براى اذيت پيامبر اكرم با ابوسفيان همكارى مى كرد.

روزى عقيل نزد معاويه آمد، معاويه به عمرو عاص گفت: الآن عقيل را مسخره مى كنم و تو را مى خندانم! همين كه عقيل وارد شد او به خوشامدگويى پرداخته گفت: مرحبا! مرحبا! به كسى كه عمويش ابولهب است.

عقيل اين خوشامدگويى را چنين پاسخ داد: واهلا به كسى كه عمه اش حمالة الحطب است و در گردنش طنابى از ليف خرماست... معاويه ننگ و عار عمه اش را به روى خودنياورده، شروع به پرسش كرد:

درباره عمويت ابولهب چه گمان دارى؟

عقيل بدون درنگ گفت: هنگامى كه داخل دوزخ شدى به شدت به سمت چپ خود نگاه - كن ابولهب را خواهى يافت كه با عمه ات حمالة الحطب درآميخته است.(۳۵)

۵- مسعودى نقل مى كند: روزى معاويه از عقيل پرسيد: چگونه على را ترك كردى؟ (يعنى خلافت او را تا پايان عمرش چگونه ديدى؟)

عقيل با صراحت پاسخى به حق داد: او را ترك كردم در حالى كه خدا و رسولش دوستش داشتند و تو را مورد كراهت خدا و رسولش يافتم(۳۶)

۶- عقيل از ايمان لشكريان و مردان امام علىعليه‌السلام سخن مى گفت و دورى لشكريان معاويه را از ايمان بيان مى كرد. زمانى معاويه با طنز به او گفت: از لشكر من و برادرت برايم بگو.

عقيل سؤال طنز آلود او را پاسخى جدى و استوار داد و گفت: بر لشكر برادرم گذر كردم، شبى ديدم چون يكى از شبهاى رسول خدا و روزى چونان روز پيامبر اكرم جز آن كه پيامبر در ميان لشكريان نبود و كسى را نديدم مگر آن كه در حال نماز بود، يا قرآن تلاوت مى كرد و به لشكر تو گذر كردم، عده اى از منافقين در مقابلم قرار گرفتند، از همانها كه در ليلة العقبه شتر پيامبر را رم دادند...(۳۷)

كسى از معاويه درخواست كمك مادى مى كند، چنين وى را مورد خطاب قرار نمى دهد و حقايق دندانشكن را چنين بى پروا ادا نمى كند و حق و باطل را اين گونه از يكديگر متمايز نمى سازد.

معاويه بهتر از هر كس ثبات و استوارى شخصيت عقيل را مى داند. او به مجد و عظمت و استوارى اين شخصيت اعتراف مى كند و پس از گفتگويى، به او مى گويد: تو چنان هستى كه شاعر مى گويد:

واذ عددت فخار آل محرق

فالمجد فيهم فى بنى عتاب

افتخارات آل محرق را بايستى در ميان بنى عتاب جست؛ زيرا تمام مجد و عظمت آل محرق در اين خاندان است (مجد و عظمت بنى هاشم با شخصيت تو گره خورده است و گذشت روز و شب تو را دگرگون نساخته است).

از اين اعتراف، استوارى و مذبذب نبودن عقيل را در مواقف دشوار در مى يابيم و مى بينيم گذشت ايام در او تأثيرى نداشته است. پاسخ هاى وى قاطع اللجاج و فصل الخطاب است. در برخوردى با معاويه با صراحت مى گويد:

اصبر لحرب انت جانيها

لابد ان تصلى بحاميها

آتش جنگى را كه برافروخته اى بچش و منتظر عواقب دردناك آن باش.

معاويه به روى خود نمى آورد و مى گويد: براى اين تو را نخواسته ام، بلكه مى خواهم برايم از ياران على سخن بگويى؛ زيرا تو نسبت به آنان معرفت و شناخت دارى.

عقيل فرصت را براى ابراز حقايق مناسب دانسته، آمادگى خود را براى پاسخ اعلام مى دارد و با اطمينان مى گويد: هر چه مى خواهى بپرس.

معاويه مى گويد: ياران على را برايم توصيف نما و از آل صوحان آغاز كن؛ زيرا آنان خداوندان سخن مى باشند.

عقيل شروع به توصيف كسانى مى كند كه دشمن را طى جنگهاى سخت اعتقادى بخصوص جنگ صفين دهشت زده و متعجب ساخته بودند:

اما صعصعه (ابن صوحان) والامقام، داراى زبانى برنده، پيشواى سواران و جنگ آوران، كشنده حريفان. كم نظير و اهل حل و عقد بود. و اما زيد و عبدالله دو رود جارى بودند كه اضطراب و اندوه را مى زدودند و شهرها را سيراب مى ساختند. مردانى جدى كه آنان را با سستى و بازى، كارى نبود. و اما بنى صوحان مصداق اين شعر هستند كه:

اذا نزل العدو فان عندى

اسودا تخلس الأسد النفوسا(۳۸)

اگر دشمن به سراغ من آيد، شيرانى دارم كه دلاوران شير صفت را از پا درمى آورند. كسى كه خواستار عطاياى سلطان باشد از دشمنان اصلى او تعريف نمى كند بلكه از خود سلطان و لشكريانش ياد كرده، آنان را به بزرگى متصف مى دارد تا آن كه بتواند اندوخته بسيارى به دست آورد.

ليكن اين جا مطلب برعكس است و عقيل در تمام ملاقات ها به نقض ‍ معاويه و يارانش مى پردازد. پس دليل مادى بودن اين ديدار و دنيوى بودن اين ارتباطات چيست؟!

ماجراى ذيل را با هم بخوانيم:

معاويه يكصدهزار درهم، بدون اينكه عقيل خواسته باشد به او داد و مثل آن كه بخواهد بر او منت گذارد گفت: به خدا قسم! على حق تو را رعايت نكرده است، خويشاوندى خود را با تو قطع كرده، نه صله رحم مى كند و نه براى تو كارى انجام مى دهد.

منطق فريبكارى و تحريف حقايق را در اين سخنان معاويه- و هم پالكيهى هاى او- بنگريد.

عقيل به شديدترين وجهى سخنان وى را پاسخ داد و با توبيخ و زشت شمردن سخنان معاويه چنين گفت:

به خدا قسم! كه على بهترين و بزرگترين عطاها را بخشيد و صله رحم را به نيكويى بجا آورد، و گمان وى به خدا نيكو بود و تو، به او بدگمانى. امانت را حفظ كرد، رعيت را اصلاح نمود، كارها را درست كرد و شما خيانت و فاسد كرديد. اى بى پدر! از اين سخنان دست بردار كه على از اين اتهامات بدور است.

سپس متوجه حضار مجلس معاويه- كه همه از شاميان بودند- گشته در جهت افشاى بيشتر حقايق، بدون درنگ (با صداى بلند) گفت:

اى اهل شام! برادرم را ديدم كه دين خود را بر دنيا ترجيح داده بود. از خداوند بر خود بيمناك بود. در راه خدا از هيچ ملامتى انديشه نمى كرد. ليكن معاويه را ديدم كه دنيا را بر دين رجحان داده، بر مركب گمراهى سوار شده از هواهاى نفسانى تبعيت مى كند.

به من چيزى مى دهد كه در راه كسب آن نه عرق جبين ريخته و نه رنج بازو ديده است؛ رزقى كه خداوند بر دست او جارى نموده است به من مى دهد. و بر اين رزق مورد محاسبه قرار خواهد گرفت بدون اينكه از او سپاسگزارى گردد و يا ستوده شود.

سپس عقيل متوجه معاويه كه در حركت فريبكارانه خود شكست خورده، سر به گريبان فرو برده بود گشته سخنانى گفت كه موقعيت خلافت غاصبانه و حكومت وى را تماما خرد كند. او گفت:

آگاه باش به خداى اى پسر هند! هميشه از تو افعال و كردارى سر زده است كه فكر نمى كنم همين كارها تو را از پا درآورده و آنچه از آن مى ترسى بر سرت بيايد...

معاويه از كوره در رفت و سخنان تندى ميان او و عقيل رد و بدل شد. عقيل صله يكصد هزار درهمى را پرت كرده مجلس شاهانه را ترك نمود. معاويه از اين پيشامد پشيمان شده در صدد دلجويى عقيل برآمد؛ زيرا از خطر زبان عقيل ايمن نبود و فكر مى كرد اگر عقيل را با همين حال غضب ترك كند او را رسوا خواهد ساخت لذا نامه اى به او نوشت كه:

اما بعد اى بنى عبدالمطلب به خدا سوگند! شما فرع و نتيجه قصى و عصاره عبد مناف و برگزيده هاشم هستيد. بخشش زيبا، شما را زيبنده است. بردبارى شما ريشه دار و خردهايتان پابرجاست. امور را حفظ مى كنيد و عشيره ها را دوست مى داريد. شما را دو خصيصه است: بخشش زيبا، و گذشت بزرگ كه با شرف نبوت و عزت رسالت، همراه و قرين مى باشند... به خدا قسم! از آنچه پيش آمد ناراحت گشتم و هرگز مانند آن را تكرار نخواهم كرد تا آن كه در خاك فرو روم.

عقيل از بازگشت، خوددارى كرد و به نوشتن نامه اى و اظهار عدم رجوع در آن اكتفا ورزيد ليكن معاويه در نامه دوم، مجددا خواسته خود را با اصرار و الحاح تكرار كرد عقيل درخواست او را نپذيرفته، به نزد وى آمد. هنگامى كه آن بزرگ مرد بنى هاشم با استوارى و مواضع روشن در مقابل معاويه قرار گرفت، به اين بيت مترنم بود:

و انى امرؤ من التكرم شيمة

اذا صاحبى يوما على الهون اضمرا

اگر دوستم روزى در انديشه پستى باشد، من آن بزرگ مرد كريم هستم كه بر او خواهم بخشود؛ زيرا بخشش، خلق و خوى من است.

و با سوگند، چنين سخن آغاز كرد:

به خدا قسم اى معاويه! اگر دنيا گستردنيهاى خود را براى تو بگسترد و هر چه دارد بر تو سايه فكن سازد (در نقل ديگرى: و سراپرده هاى خود را بر تو سايه فكن سازد) و سلطنت تمام جوانب آن در اختيار تو قرار گيرد، هيچ كدام باعث نمى شود كه رغبت من به تو افزايش يابد...(۳۹)

آيا اين موارد و شواهد است كه جعالان را بر آن داشته است كه ثبات اعتقادى عقيل را تباه و از آنها مردد بودن و تساهل مذهبى عقيل را استفاده كنند؟! آيا اين برخوردها دليل دلبستگى عقيل به دنيا و پيوند وى با معاويه و جدايى او از برادرش مى باشد؟

حقيقتا عقيل عارفى بود پرهيزكار و پايبند ديانت بود. وى وظايف خود را چه در ميدان جنگ و چه در صحنه اعتقادى به خوبى انجام مى داد و در اين راه از آگاهى وسيع و احاطه بر معارف گوناگون كمك مى گرفت.

محقق بزرگوار مرحوم مظفر، در اين باره مى گويد: عقيل را دستى در حديث، فقه و تفسير بود(۴۰)

وى نمى خواست مانند نسب شناسان ديگر، آشناى به وظايف انقلابى خود نباشد يا از وظايف انقلابى خود شانه خالى كند و اين دانش را در خدمت شب نشينى هاى كذايى به كار گيرد.

پيامبر عظيم الشأن-صلى‌الله‌عليه‌وآله - درباره اين گونه استفاده از علم نسب، و اين گونه نسب شناسان بى مسؤوليت مى فرمايد:

«...ذَاكَ عِلْمٌ لاَ يَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لاَ يَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ ثُمَّ قَالَ اَلنَّبِيُّ صلى‌الله‌عليه‌وآله إِنَّمَا اَلْعِلْمُ ثَلاَثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلاَهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ »(۴۱) .

«... اين دانشى است كه هر كه آن بداند سودى از آن نبرده است و هر كه بدان جهل داشته باشد زيانى نخواهد كرد. بدرستى كه علم سه گونه است: آيه محكمه، فريضه برپا و قائم و سنت مورد اتباع و هر چه از اين سه دسته بيرون باشد فضل (فضيلت و زيادى) است.»

و اگر ما زندگى عملى عقيل را مورد تتبع قرار دهيم مى بينم به مبارزه با بازيچه قرار دادن تاءويل مى پردازد، از سنت تبعيت كرده ملازم امام همام علىعليه‌السلام است كه به تبعيت از سنت و براى دفع بدعت ها، اقامه واجبات الهى، و حمايت از تأويل حقيقى، به جنگ هاى پياپى برمى خيزد همچنانكه براى اقامه تنزيل در زمان پيامبر مى جنگيد.

عقيل در همه عمر ملازم امام بود و علوم خود را از وى كسب مى كرد. سيره خود را طبق اين علوم ماءخوذ از امام قرار مى داد و از خلال اين علوم بود كه از حقايق سنت و قرآن دفاع مى نمود.

و اين راز محبت پيامبر عظيم الشأن-صلى‌الله‌عليه‌وآله - نسبت به عقيل است- آن طور كه در آينده خواهيم گفت- و دليل اعتراف معاويه به قوت شخصيت وى است. همانطور كه گذشت.

معاويه به اين مرد نستوه مى گويد: گذشت ايام تو را دگرگون نساخته است. لذا مى بينم عقيل با مواضع استوار و ثابت زيست و در تمام مراحل، ثبات قدم از خود نشان داد.

( يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ ) (۴۲)

خداوند آنانكه ايمان آورده اند با كلام ثابت در دنيا و آخرت تثبيت خواهد كرد و خداوند ظالمين را گمراه خواهد ساخت و خداوند هر آنچه اراده كند انجام مى دهد.

فصل دوم: مسلم بن عقيل (پيكار از آغاز زندگى)

مسلم سربازى بود وفادار، از سرداران فتوحات بزرگ؛ فرماندهى توانا در معركه هاى كمرشكن و پيشوايى الهى كه در بحر تحولات سياسى براى احياى حركت انقلابى كوفه، فرو مى رفت.

مادر و زادگاه

سزاوار كارشناس منحصر به فردى(۴۳) چون عقيل نسبت به امور زنان است كه براى خويش مناسبترين همسر را برگزيند تا آنكه فرزندان بزرگى پديد آورد كه زنده كننده نام پدر در ميدانهاى مجد و عظمت باشند.

در اين زمينه عقيل رقيبى نداشت. و ما قبلا اشاره كرديم كه امام علىعليه‌السلام براى انتخاب همسرى كه بزرگ زاده باشد با وثوق به رأی صائب و بصيرت تام برادر در امور زنان، زمام اختيار را به او سپرد. عقيل هم در انتخاب تاريخى خود، سربلند از بوته امتحان خارج شد و همسرى را معرفى كرد كه عباس و برادرانشرا به اسلام عرضه كرد و آنان را چونان شمشيران رسالت، در اختيار حسينعليه‌السلام قرار داد.

عقيل در انتخاب همسر براى خود از ميان زنان شرافتمند و زاده بيوتات صالح نيز موفق و پيروز بود؛ چون كه با تخصص منحصر به فرد خود، با نگاهى تيزبين به اعماق خاندان و شجره آنان نگريست؛ كارى كه هريك از بنى هاشم براى انتخاب همسر براى خود انجام مى دادند.

اينكه همسر عقيل، آزاده بوده يا برده، حجازى يا شامى، يمنى يا عربى، رومى يا فارسى، قرشى يا نبطى بوده چندان اهميتى ندارد. آنچه كه مهم است شناخت خاستگاه و اصالت خاندان همسر مى باشد.

بديهى است كه نجابت اين زن نمونه- مادر مسلم- را آن شوهر بزرگوار و پدر عبقرى و اصل و نسب دار منعكس مى كند؛ همچنانكه بزرگ منشى مادر را آن فرزند بديع و بزرگوار و زاده عقيده اسلامى تاءييد و تأکید مى كند.

اين فرزند، ما را از كوتاهى و قصور مورخين درباره مادر، بى نياز مى كند. با نگاهى به فرزند، مادر را به خوبى مى شناسيم چرا كه درخت را بايد ميوه اش شناخت مادر، زنى است از خانواده اى كريم با تربيتى پاكيزه روانى پاك كفو و عديلى خوب براى انجام تكليف و داشتن نطفه مطهر شايسته مسلم و برادرانش- شمشيرهاى ريحانه پيامبر اكرم-صلى‌الله‌عليه‌وآله - حسينعليه‌السلام زيبنده مجد و عظمت درباردارى شيردادن حضانت كفالت و تربيت.

اين كمترين آگاهى ما نسبت به بزرگى و كرامت زنى چون مادر مسلم است زمانى كه مورخين از ترس حكام زمان از نگارش شرح حال و معرفى مجد و كرامت مادران كسانى كه با حكومتهاى كافر و فاسد به ستيز برخاستند خوددارى كرده اند.

تحقيقات به سادگى نشان مى دهد كه مورخين تعمدا از ذكر مادران اين بزرگان روى تافته اند و درباره مادر مسلم بخل ورزيده اند و تنها به نص ذيل اكتفا كرده اند:

ابن قتيبه مى گويد: مادر مسلم بن عقيل زنى نبطى بود از آل فرزند.(۴۴)

دشوار است كه بدانيم وى همسر اول عقيل بوده است با دوم زيرا تفصيلى در اين باب وجود ندارد.

اما نبط از ساكنان قديمى عراق بوده اند كه وسعت دولت آنان به جزيرة العرب مى رسيد و حكومتى طولانى و پادشاهانى پى در پى داشتند پادشاهان آنها داراى نامهاى عربى بوده اند و نام خود را بر سكه ها ضرب مى كردند و قوانين و فرامين وضع مى نمودند.

اين نظرى كه ابن قتيبه نقل كرد بعدى ندارد و حقيقت يا قرينه اى عليه آن در دست نيست در حالى كه روايت ديگرى در اين باب ذكر شده است كه با تمام حقايق معارض است و ساده ترين قرينه اى آن را نفى مى كند.

اين روايت كه تحقيقا ساخته و پرداخته مى باشد از جعليات راويان بنى اميه چون مدائنى است كه داستانهاى بسيارى در تحريف اذهان مسلمانان دارد.

مدائنى در حكايات خود جنبش اموى را مدح كرده از حلم جود كرم فضيلت و برترى آنان برمردم دم مى زند! وى عدل انصاف بسط مساوات و محبت بنى اميه را مى ستايد! زيرا آنان را از نظر عقلى بر ديگران ممتاز مى شمارد مجموعه اين حكايات از وابستگى مدائنى و دوستانش به بنى اميه پرده بر مى دارد.

داستان جعلى مدائنى درباره همسر عقيل چنين است:

عقيل در اواخر عمر خود كه نابينا شده بود به كنيزى علاقه مند شد ليكن پولى براى خريدن وى در بساط نداشت از معاويه درخواست كرد كه آن كنيز را برايش بخرد معاويه هم با دست باز خواست عقيل را برآورده ساخت و آن كنيز را براى عقيل خريد و بدو بخشيد كنيز مسلم را براى عقيل به دنيا آورد پس از وفات عقيل مسلم كه به سن هجده سالگى رسيده بود زمين پدرى خود را به معاويه فروخت و پول آن را دريافت كرد.

امام حسينعليه‌السلام نامه اى به معاويه نگاشته اعلام كرد از اين معامله ناخرسند است معاويه بردبار و اهل كرم مجبور شد زمين را برگرداند و پول آن را نيز به مسلم و خانواده اش ببخشد امام حسينعليه‌السلام از اين عمل معاويه متعجب شده نامه اى در سپاس و امتنان از معاويه به وى نوشت و در آن گفت: اى آل ابى سفيان جز بر اساس كرامت و بخشش به كارى نمى پردازيد.(۴۵)

مى بينيد چگونه جاعل اين داستان ريحانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را نسبت به اموال مسلمانان كه توسط معاويه سرقت شده است نرم و ملايم نشان مى دهد!

مى بينيد چگونه سلاله قد است را وسيله بزرگداشت جرثومه پستى و دانائت و دشمنان نبوت قرار مى دهد!

مى بينيد چگونه ستيز ميان آل محمد عظيم الشان با آل ابوسفيان را مسخ مى كند و امام را خاضع امتيازات دنيوى آنان قرار مى دهد تا آنجا كه پس از دريافت مالى از معاويه امام ساكت شده با او الفت يافته نامه اى به وى مى نگارد و از او سپاسگزارى مى كند و دزديهاى آل ابوسفيان را تاييد مى كند و پيوند خود را با مبادى آسمان فراموش مى كند.

حاشا! از اين ذات مقدس حسنى كه در حد درك و گمان اين فريبكاران امت باشد، كسانى كه گمراه ساختن مسلمانان وجهه همت آنان است.

اين داستان و حكايت مشابه آن در صدد رقيق كردن و بى اهميت جلوه دادن ماهيت ستيز آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و عموم بنى هاشم عليه بنى اميه است و مبارزات بنيادى بنى هاشم و خاندان عبدالمطلب را در طول تاريخ بى رنگ نشان مى دهد همچنانكه در اين داستان از وابستگى مالى عقيل به معاويه در امر ازدواج ياد مى كند دروغى كه دشمنان عليه عقيل پرداخته اند و ما در فصل گذشته آن را نقض كرديم.

اگر واقعا مادر مسلم كنيزى بود چنانكه داستان فوق حكايت مى كند- دشمنانش مانند ابن زياد و ديگر عناصر اموى از اين نقطه ضعف به گمان خودشان استفاده كرده و مسلم را طعن و جرح مى كردند آنان كه متحير بودند كه چگونه از جانب مادرش نقص بر او وارد كنند و ابن زياد مضطر شد كه او را متهم به شرب خمر در مدينه كند.

به هر حال مادر مسلم از ملكات فاظله بهره مند بود و دشمن را ياراى حمله به مسلم از اين طريق نبود و الا- حداقل- با لحن انكار درباره او مى گفتند: مسلم با كسى (معاويه) در افتاده است كه مادرش را خريده و به همسرى پدرش در آورده است و اين سخن بالاترين نوع توهين و تحقير در منطق امويان و نحوه ارزشگذارى آنان محسوب مى گشت.

ازاين ملاحظات كه بگذريم بررسى علمى اين داستانهاارزش آنها را نزد علماى اهل سنت و شيعه از بين مى برد زيرا اين روايت مرسل و سند آن منقطع است و اعتبارى به روايات مدائنى نمى باشد و حتى اهل سنت در درستى روايات او شك مى كنند مثلا ابن عدى در الكامل وى را ضعيف مى شمارد(۴۶) در حالى كه ياقوت تاكيد مى كند كه مدائنى از موالى بنى اميه بوده است(۴۷) .

همين ضعفها براى كاستن اعتبار اين داستان كافى است حتى اگر روايت را از تناقضات فاسد درونى خالى بدانيم.

از جهت ديگر اين روايت (داستان با واقعيت تاريخى عمر مسلم بن عقيل نيز مغايرت دارد عمر شريف ايشان دال بر كبر سن آن بزرگوار مى باشد در حالى كه اين داستان حضرت مسلم را در دوران معاويه تحت وصايت امام حسيتعليه‌السلام در دهه دوم زندگى خود نشان مى دهد در صورتى كه بعضى حوادث تاريخى خلاف اينصلى‌الله‌عليه‌وآله - بدانيم قرائن عبارتند از:

۱- واقدى تصريح مى كند كه: مسلم در فتوحات اسلامى- در ايام خلافت عمر بن خطاب- مانند فتح بهنسا شركت داشت.(۴۸)

۲- ابن شهر آشوب صريحا مى نويسد: مسلم در جنگ صفين در سطح فرماندهان ديگر در سپاه اميرالمومنينعليه‌السلام حضور داشت.(۴۹)

۳- امام حسينعليه‌السلام ريحانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مسلم را به عنوان نماينده شخصى خود براى رسيدگى به امور گوناگون كوفه يكى از شهرهاى بزرگ اسلامى و پيچيده ترين آنها انتخاب كرد.

اگر عمر مسلم آن گونه باشد كه روايت مدائنى نقل مى كند و داد و ستدى وى بدانسان باشد كه ذكر شد كسان ديگرى از بنى هشام بودند كه متكفل سمت نمايندگى امام گردند ليكن امام مسلم را به خاطر بزرگى و كفايت و آگاهى او در امور و تصرفات عاقلانه اش او را بر مى گزيند و اين مهم را بدو مى سپارد.

اين قرائن چهارگانه تصوير مردى انقلابى را ترسيم مى كند كه هنگام ورود به كوفه براى رهبرى حركات و تحولات سياسى فراگير حدود پنجاه سال ازعمر وى مى گذشته است.

حضور مسلم در ميان دلاوران فتح بهنسا در دوران عمر بن خطاب ما را بر آن مى دارد تا ولادت مبارك و تابناك آن بزرگوار را جز در زمان حيات سيد رسولان-صلى‌الله‌عليه‌وآله يا اواخر زنديگ آن حضرت ندانيم(۵۰) و ما عميقا معتقديم كه تفاوت سنى ميان عمر امام حسينعليه‌السلام و پسر عمويش مسلم بيش از چند سال نبوده است اين قرب سنى است كه نوع تعلق آن دورا به يكديگر براى ما تفسير مى كند زيرا ميان آنها محبت خويشاوندى دوستى قديمى و مصاحبت گرمى موجود بوده است تا آنجا كه امام حسينعليه‌السلام به مسلم چونان يك مرد انقلابى تمام عيار اعتماد داشت و او را مردى جليل القدر فرزانه و خرد استوار مى دانست نه به عنوان جوان نوپاى كم تجربه اى كه رفتارش هنوز از دوره كودكى فاصله نگرفته است.

امام حسينعليه‌السلام به او چون مردى با فكرى عميق و تجاربى ريشه دار اهميت مى داد درباره او تعبيرى دارد كه ديگران از اين توصيف مرحوم مانده اند و درباره آنان امام چنين نگفته است روزى امام درباره مسلم چنين گفت: او برادرم، پسر عمريم و فرد مورد اعتمادم از ميان خاندان من است(۵۱)

اين بيان نشان دهنده هم نشينى درازمدت و دوستى قديمى و ريشه دار بودن برادرى اين دو مى باشد امامعليه‌السلام وى را موضع اسرار خود ميدانست و راى خود را با اعتماد كامل با او در ميان مى گذاشت و او را بزرگ مى شمرد.

آرى مسلم بن عقيلعليه‌السلام در ميان خاندان بزرگى به دنيا آمد و در ميان خانواده اى متولد شد كه بزرگ پيامبرى چون محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را به دنيا عرضه كرد همانها كه حضانت آن بزرگ مرد را تكفل كرده بودندو به استقبال نبوت راستين وى رفته بودند آنكه در آسمان احمد ناميده شده بود- همانها نيز مسلم را به جهانيان عرضه داشتند.

آرى مسلم در بهترين تيره قريش بنى هاشم والا رشد كرد و در يمان بنى هاشم كه نقش اساسى در بنياهاى نبوت با عظمت داشتند و دعوت اسلامى حفظ وحى و حراست از رسالت آسانگير بدانان واگذار شده بود بالنده گشت.

بنابر اين مسلم از فرزندان پاكان بزرگان و برگزيدگان از آل مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله است كه خداوند آنان را مختص خود ساخته و برديگران اختيار كرد و فرمود:( وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ) (۵۲) « نخست خويشان نزديك را (از خدا) بترسان».