نخستين بيعت كنندگان
هميشه آگاهى و ذكاوت در ميان برگزيدگان هر قوم و ديارى متجلى و آشكار بوده است، و درك شرايط موجود به گونه اى عميق در اختيار افراد ممتاز بوده و هست و در هنگام ضرورت يكى از اين فرزانگان از ميان قوم برخاسته، زبان گوياى ديگران مى گردد، و مسائلى راكه در عين روشنى نياز به گفتن دارد، بيان مى كند.
مطالبى وجود دارد كه مخفى نيستند، اما بايستى حتما به زبان آورده شوند و اين هجوم مردم براى بيعت با وى به عنوان نماينده و دست امام، قهرمان پرسطورت؛ شيرشيران- آنچنان كه مردم آشنان با وى در ميدان كارزار اين گونه او را ناميده اند- به پامى خيزد تا سخنانى متواضعانه در پاسخ نامه امام و در برابر نماينده حضرت، ادا نمايد.
مجاهد استوار عابس بن شبيب شاكرى همدانى نستوه وصف شكن، مقابل سفير بزرگوار قرار گرفته، سخن آغاز مى كند:
سپاس خداى را سزاست و ثناى من شايسته او باد... (بعد مى گويد: ) اما بعد: من از مردم به تو چيزى نخواهم گفت و نمى دانم چه در دل دارند، و چگونه فريفته آنان گشته اى، اما من، به خدا قسم! تو را از آنچه در دل دارم خبر خواهم داد، و تصميم قلبى خود را آشكار خواهم ساخت... سوگند به خدا! كه اگر مرا بخوانيد، شما را اجابت خواهم كرد و در كنار شما با دشمنانتان پيكار خواهم كرد، و در راه دفاع از شما آنقدر شمشير خواهم زد تا خداوند را ملاقات نمايم و در اين كار تنها آنچه را كه نزد خداوند است خواهانم.
اين بيانات از سخنان جاويدانى است كه ياور بزرگ حسينى آنها را به زبان مى آورد.
وى نتوانست ساكت بنشيند و بر آنچه در دلش مى گذشت و در سينه اش خلجان داشت سرپوش بگذارد. او برخاست و از خود استوارى و پايدارى درونى را نشان داد، اما در همان حال با اشاره اى كم نظير، نظر خود را درباره مردم آن ديار بيان داشت:
من تو را از مردم خبر نخواهم داد و نمى دانم در دل آنها چه مى گذرد، و چگونه فريفته آنان گشته اى...
وى در سخنان خود بيش از آنكه توانايى و بى باكى خود را به نمايش بگذارد، نگرانى و هراس خود را از اين توده نامتناجس بيان داشت.
آيا وى مى خواست از انگيزه هاى متضاد و علايق مختلف اين مردم هزار رنگ سخن بگويد؟ و يا آنكه مى خواست آن روى سكه اين جمعيت متراكم را به مسلم نشان دهد؟ و يا آن كه در صدد بود جوهره خود را بيان كره، ميان خود و توده هاى عاطفى كم ثبات تفكيك كند؟
همه احتمالات بالا درست است و اين مرد با جملات صريح و كوتاه به قلب هدف مى زند، و مقصود درونى خود را بيان مى كند.
البته شايسته ذكر است كه مسلم، گوشه هاى سخن خطيب را درك مى كند و مقصودهاى چندگانه وى را درمى يابد؛ زيرا پس از اندك مدتى- كه بعدا ذكر خواهيم كرد- همين عابس همدانى است كه از ميان ديگران برگزيده مى شود و مسلم او را با نامه اى خطى براى ملاقات امام به مكه مى فرستد. اين انتخاب دقت نظر و درك اصيل سفير حسين را به بهترين وجهى نمايان مى سازد.
عابس آنقدر صميمى سخن گفت، و بيانش چنان سرشار از صميميت و اخلاص بود كه حبيب بن مظاهر اسدى- از حواريان و ياران نزديك امام على امير المؤمنين (عليهالسلام
)- همان شيوه را به كار بست، و با عمل خود گوينده و گفتار او را ستايش كرد.
حبيب بن مظاهر پس از عابس از جا برخاست و رو به عابس كرده و گفت:
خداوند تو را رحمت كند به نيكى آنچه را كه در دل داشتى با سخنان گزيده و استوار بيان داشتى... وى سپس متوجه مسلم گشته، اظهار داشت:
اما من به خداوندى كه جز او خدايى نيست، بر همان تصميم و انديشه ام كه عابس مى باشد.
حبيب، كمترين سخنى بر گفتار عابس نيفزود... و آن را زبان حال خود قرار داد و همين بهترين تقدير از سخن و سخنور است.
سومين فرد برگزيده اين قوم، مجاهد نستوه سعيد بن عبدالله حنفى بود كه پاجاى پاى دو يار پيشين خود نهاد و همان روش را براى بيان درونى خود كافى دانست و اظهارات دو سخنور قبلى را تأييد كرد.
اين سه تن نمونه اى از مؤمنين برجسته كوفه بودند كه راست گفتند، صبر، پيشه ساختند و پيوند با يكديگر را حفظ نمودند، و لحظه اى به گفتار بى عمل نينديشيدند. آنان پايبند سخن خود بوده آن را در جريان اعمال خود به كار بستند و مصداق سخن خدايشان گشتند كه:
(
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ
...)
از مؤمنان گروهى هستند كه به عهد با خدا عمل كرده، بر آنچه پيمان بسته بودند، استوار ماندند...
در مرحله آغاز بيعت مردان زيادى حاضر بودند؛ يكى از اين حاضران محمد بن بشير نام دارد و راوى ماجراى عابس، حبيب و سعيد مى باشد.
حجاج به على راوى ديگرى است كه مى گويد:
به محمد بن بشير گفتم: آيا تو نيز مانند عابس و دوستانش، سخنى بر زبان آوردى؟
گفت: من دوست داشتم خداوند ياران كوفى مرا با پيروزى معزز دارد، ليكن دوست نداشتم كه كشته شوم و از دروغ گفتن پرهيز گردم.
چه بسيار مانند محمدبن بشير در كيان بيعت كنندگان قرار داشتند! كسانى كه خواهان پيروزى بودند، ليكن نمى خواستند خودشان قربانى گردند!.
و چه بسيار كسانى كه از دروغ گفتن باكى نداشتند و بر كشتن و كشته شدن با مسلم بيعت كردند!.
انبوه بيعت كنندگان را كه خواستار پيروزى بدون دردسر بودند و موفقيت بدون تلاش را در ضمير داشتند و بدون نيرو گذاشتن و كاشتن، خواهان برداشت بودند، نمى توانيم منكر گرديم.
آينده تبعيت اين گرايش دومى را به خوبى نشان داد؛ زيرا چه بسيار كسانى كه در حالت انفعال قرار گرفته از موضع ضعف بيعت كردند، و كسانى كه از موضع قدرت و آگاهانه بيعت نمودند كم بودند.
آگاهى و خيزش عمومى اهل كوفه نتيجه حركت و رهبرى گروه فعالى بود كه هماهنگ بوده، توده ها را متشكل مى ساختند.
در اين ميان بيعت به عنوان آخرين مرحله حركت و پايان جنبش براى عامه كوفيان مطرح بود، در حالى كه خود بيعت، آغازى است براى مراحل دشوارتر و عملى پس از خود. و بيعت كننده را آگاهانه در برابر وضع پيچيده حال و آينده قرار مى دهد تا وى با هوشيارى در برابر تزلزل و درنگ بايستد و هنگام گرم شدن تنور جنگ و انجام تعهدات ناشى از بيعت، نلغزد و محكم به پيش برود.
مردم كوفه شب و روز با سفير بيعت مى كنند و تعداد آنان مرتبا در حال افزايش است... اما رهبر حسينى، تيزبينانه آن روى سكه را مى نگرد، و واقعيت امر را آنچنان كه هست در مى يابد، ليكن وضعيت را با صبرى جميل و پايدار تحمل مى كند.