زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل0%

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه: شخصیت های اسلامی

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده: محمد علی حامدین
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه:

مشاهدات: 17821
دانلود: 3696

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 87 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17821 / دانلود: 3696
اندازه اندازه اندازه
زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده:
فارسی

در پی ارسال نامه های پیاپی مردم عراق و اعزام دهها هیئت نمایندگی ، امام حسین علیه السلام لازم دیدند نماینده ای برای ارزیابی اوضاع و دریافت گزارشاتی اعزام كنند. این نماینده كسی نبود جز مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) كه از بهترین های خاندان رسالت، و دارندة بالاترین مراتب تقوا، علم و پرهیزكاری بود.
مؤلف كتاب «زندگانی سفیر حسین علیه السلام مسلم بن عقیل» به بررسی دقیق و موشكافانة حوادث و موضوعات مربوطه به سفیر حسینی پرداخته است. ایشان در تحلیل موضوعات ، گاه چنان دقیق می شوند كه گویا در هنگام وقوع حادثه حضور داشتند.
این كتاب در شش بخش با عناوین : مسلم و كوفه، آغاز جنبش كوفه ، آمادگی و بسیج تحت نظارت مسلم، ابعاد رویارویی ، تصفیه های فیزكی و آرامش قربانیان تألیف شده است.

فصل دوم: موضع امور حكومت محلى

مختار در بازداشتن نعمان از اتخاذ تدابير سخت و دور انديشانه عليه جنبش كوفه، تلاشهاى مفيدى به عمل آورد تا شر وى را از فعاليتهاى مشروع اهل آن ديار، باز دارد. گويا مختار- با شناختى كه از آمال و سوداى حاكم داشت- وى را نسبت به آينده حكومت يزيد مردد ساخته، به از اميدهايى داده بود.

گرداننده امور حكومتى كيست؟

معاويه پيش از مرگ و پس از ساليان درازى كه سياستهاى ارعاب و وحشت را در كوفه به وجود آورده بود و اين سياستها را حكام دست آموزى چون زياد و مغيره به كار بسته و بدين ترتيب نفس همه اهل آن ديار را بريده بودند، براى تثبيت حكومت وليعهد خود يزيد، و جلب قلوب، در صدد دلجويى كوفيان بر آمد، و در راستاى اجراى اين سياست نعمان بن بشير را كه فردى ملايم و آسانگير به شمار مى رفت و جزء صحابه بود، بر كوفه گماشت، تا مردم خاطرات تلخ آن سال هاى سياه، و كابوس حكمرانى زياد و مغيره را فراموش كنند.

نعمان بن بشير در ليست انصار جاى داشت و آرزومند حكومت و خلافت پس از معاويه و خواستار مناصب سياسى بود. معاويه نيز با درك اين ويژگى نعمان، او را براى اجراى سياست حسن نيت و آشتى ملى! از طرف خود بر كوفه فرمانروايى مى دهد تا مردم از وى و بنى اميه راضى گردند.

ليكن اين سياست عوام فريبانه همه مردم خشمگين و انتقام جو را به خواب فراموشى نمى برد. مردم كوفه نعمان را مى شناختند، اگر چه تمام حقايق را در باره وى نمى دانستند. اين فرماندار مسالمت جو! همان كسى است كه در عين التمر(۱۴۰) . بر مردم آرام و غير نظامى آنجا به دستور معاويه شبيخون مى زند و با يورش نظامى خود بى گناهان را از پا در مى آورد.

نعمان، همان است كه به شهروندان مناطق تحت حاكميت امير المؤمنينعليه‌السلام حملات نظامى پى در پى مى كند و بدون كمترين عذاب وجدانى- اگر وجدانى داشته باشد- و انديشه اى از قرآن و سنت پيامبر- درباره عدم تجاوز به غير نظاميان و غير آن- تنها در راستاى تحقق سياست معاويه مبنى بر ايجاد هراس در دل اهالى، دست به كشتار و چپاول مى زند. لذا صحابه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از چنين فردى و امثال او بيزار هستند.

خواص، فراموش نمى كنند كه نعمان در مخالفت با امام علىعليه‌السلام و نقض بيعتى كه به دستور پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در غدير خم با امام كرده بود، پيش قدم گشته بود.

اين نعمان است كه مزدور زن عثمان گشته، پيراهن عثمان و انگشتان بريده همسرش را با خود نزد معاويه مى برد. تا به نام پيراهن و ادعاى خونخواهى عثمان خونها بريزد... نعمان همچنان در اختيار معاويه قرار گرفته، دستورات وى را انجام مى دهد. معاويه مى داند چگونه هر قدرت طلبى مقام دوستى را به كار بگيرد و از او استفاده كند.

در جريان صفين تنها دو تن از انصار در كنار معاويه قرار داشتند: يكى همين نعمان است و ديگرى مسلمه بن مخلد! اما ديگر انصار و بخصوص صحابه از آنها همگى در كنار علىعليه‌السلام قرار مى گيرند. و با گروه متجاوز (فئه باغيه) كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله بارها به بغى و حق كشى آن اشاره و تصريح كرده بود، تا آنجا كه اصحاب هراسان بودند كه مبادا در كنار اين متجاوزان قرار گيرند و به لعنت ابدى گرفتار شوند حتى آنان كه با امام در صفين نبودند بعدها به شدت اظهار ندامت كردند؛ مثلا عبدالله بن عمر در اواخر عمر خود بارها چنين از پشيمانى خود پرده بر مى داشت:

بر مسائل گذشته كمترين تأسفى ندارم، تنها اندوه و تأسف من آن است كه چرا در كنار علىعليه‌السلام با فئه باغيه پيكار نكردم(۱۴۱) ، مى جنگيد.

ليكن نعمان از اينكه در پيشاپيش اين گروه متجاوز و حق كش، قرار دارد شادمان است. كوفه هرگز فراموش نمى كند كه چگونه نعمان در حضور معاويه و در برابر علىعليه‌السلام به گناه خود افتخار مى كند و با ادعاى اينكه خود، يك صحابى انصارى است، تمام انصار رسول خدا راصلى‌الله‌عليه‌وآله كه در يك صف استوار در كنار علىعليه‌السلام قرار دارند، محكوم مى كند، و بودن آنان را در جبهه حق نديده گرفته مدعى مى شود آنان بر باطل هستند!.

وى به خود جرأت مى دهد و در ميان دو لشكر در صفين فرياد زده، قيس بن سعد بن عباده را مخاطب قرار داده مى گويد:

«... اى قيس بن سعد! آيا آن كس كه براى شما همان را مى خواهد كه براى خود خواسته است- مقصودش معاويه است-، با شما به انصاف رفتار نكرده است و منصف ترين شما نيست؟! اى گروه انصار! در سرنگون كردن عثمان در يوم الدار خطا كرديد و ياران وى را در جنگ جمل به قتل رسانديد و در حمله به شاميان در جنگ صفين نيز خطا كرده ايد. شما كه عثمان را مخذول كرديد اگر على را نيز از پا در مى آورديد عمل قبلى شما جبران مى شد و خونى در برابر خونى تصفيه مى گشت! (منطق ساده لوحانه و عوامفريبانه را بنگريد)، ليكن شما حقى را زير پا نهاده باطلى را يارى كرديد!... بعد هم نخواستيد مانند ديگر مردمان باشيد، ليكن آتش جنگ را روشن كرده، خواستار پيكار شديد. و به خدا قسم! ديديد مردان جنگى اهل شام، شتابان در خواست جنگ شما را پاسخ داده، به سويتان روانه شدند ( سپس وى سخنان خود را متوجه ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در جبهه علىعليه‌السلام مى كند). به خدا قسم! شما هميشه در جنگ زبون خواهند بود، مگر آن كه اهل شام با شما باشند.

بنگريد كه جنگ از ما و شما كشته هايى برگرفته است. و نتيجه آنرا ديديد، اينك ما بهترين باقى ماندگانيم، و به پيروزى نزديكتر. پس از خدا در باره اين باقى مانده بپرهيزيد.»(۱۴۲)

در پاسخ اين ترهات، سرور و بزرگ انصارقيس بن سعد بن عباده مى خندد. قيس از شنيدن چنين سخنانى از درمانده اى چون نعمان، كه كمترين نقشى در پيروزى ندارد و دستش از معالى و مكارم اخلاق و اصالت تهى است، شگفت زده مى گردد.

قيس او را بيش از ما مى شناسد، لذا او را براى تملق گفتن به معاويه مسخره مى كند... سپس براى اينكه سخنان وى در اذهان ساده و افراد بى خبر شبهاتى ايجاد نكند، پاسخ وى را به گونه اى دقيق و روشنگر به او بر مى گرداند و پايبند نبودن او به دين و اخلاق را عيان مى سازد. و ثابت مى كند كه وى تا چه حد از ديانت و انسانيت و شرف اخلاقى به دور است.

پس قيس خنديد و گفت: به خدا سوگند! فكر نمى كردم چنين گستاخى كند و در اين موقعيت اين گونه سخن بگويى. اما شخص منصف پايبند حق، هرگز برادرش را فريبكارانه نصيحت نمى كند، و ديگرى را به همان ترتيب كه خود فريب خورده است فريب نمى دهد، ليكن تو به خدا سوگند خود را فريب داده اى و به باطل، ديگرى را پند مى دهى.

اما سخنانى كه در درباره عثمان ادا مردى؛ اگر مختصر بخواهى، مختصر خواهم گفت: عثمان را كسى كشت كه تو از او بهتر نيستى، و كسى مخذولش ‍ ساخت كه از تو بهتر مى باشد. و اما با اصحاب جمل؛ به دليل پيمان شكنى پيكار خواهند نمود ( منطق افراد مكتبى را ملاحظه بفرمائيد). اما اينكه، ما چون ديگر مردم نيستيم، بايد بگويم كه ما در اين جنگ همان گونه ايم كه با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بوديم، و چهره هايمان را سپر شمشير كفار مى ساختيم و گلوله يمان را آماج نيزه هاى دشمنان، و آنقدر پايدارى از خود نشان داده بوديم:

سلطنت الهى على رغم كراهت كفار در زمين مستقر گشت(۱۴۳) .

ليكن تو اى نعمان! بنگر: آيا با معاويه كسى را جز اعراب بيابانگر آزاد شده و يا اهل يمن فريب خورده، مى بينى؟!

و نيز بنگر: مهاجرين، انصار و تابعين نيك آنان را كه خداوند از آنها خشنود است در كجا قرار دارند؟ (يعنى همه اين برجستگان در سمت حق و در كنار على مى باشند).

و همچنين بنگر: آيا در كنار معاويه جز تو و يار حقى را (مسلمه بن مخلد) كه نه در عقبه اولى و ثانيه بوده ايد و نه در بدر حضور داشته ايد، نه شما را سابقه اى در اسلام است و نه آيه اى از قرآن در شاءن شما نازل گشته است، كسى حضور دارد؟(۱۴۴)

آيا با اين سوابق نورانى! از مسلمين بايد خواست تا به او و مانند او تاءسى شود؟! و به پيامبر عظيم الشاءن اين سخن را نسبت دهند كه:

اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم.

يارانم چنان ستارگان هستند كه با هر يك راهيابى كنيد، هدايت خواهيد شد.

درست است كه اهل كوفه نيازمند رهايى از سياست وحشت و سنگدلى مى باشند و به فرمانروايى نرمخو و آسانگير احتياج دارند... ليكن آنان نعمان بن بشير را مى شناسند. و انحرافات و مواضع گذشته وى را اجمالا مى دانند.

موضع نعمان در قبال رويدادها

فرمانروايى جديد، بايستى در قبال سه رويداد تازه موضع گرفته، حوادث را پيگيرى كند:

۱- مرگ معاويه و مخالفت مردم با يزيد.

۲- تحركات تازه اهل كوفه در زمينه نگارش نامه و ارسال آن براى سبط رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و دعوت از وى.

۳- آمدن سفير امامعليه‌السلام به كوفه و بيعت گسترده مردم با وى.

حاكم در برابر اين سه پيشامد چه سياستهايى بايد اتخاذ كند؟.

در باره اولين رويداد، نعمان بن بشير سياست منفعلانه و بى تفاوتى پيش ‍ مى گيرد و از پرداختن جدى به اين مسأله رويگردان مى شود؛ زيرا وى بخاطر ميل شديدش به خلافت و ولايت عهدى، با يزيد روابط بشدت تيره اى دارد. و هر يك كينه ديگرى را در دل مى پروراند.

يزيد نهمان را بارها تحقير كرده است. و زمانى نيز به اشاره اواخطل شاعر مسيحى، انصار را كه نعمان خود را از آنان مى دانست هجو كرد.

نعمان از اين هجو برآشفت و نزد معاويه شمايت كرد. و اين از مضحك ترين دعاوى تاريخ است كه فردى شكايت خود را نزد مدعى عليه ببرد وليعهد را چه رسد كه انصار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را دشمن بدارد؟.

اما شكايت نعمان به انگيزه غيرت و حميت دينى نبود؛ زيرا همين فرد در ماجراى حره كه يزيد با انصار و فرزندانشان جنگيد، و نواميس آنان را در مدينه بر لشكريان شام مباح كردت سكوت كرده، سر در لام بزدلى فرو برد؛ با آنكه در آن زمان زنده و از جريان مطلع بود.

مورخين حرص وى را به خلافت افشا كرده، يادآور شده اند كه وى براى رسيده به مقصود خود دست به هر كارى مى زد. و هر شيوه اى را به كار مى بست. و در راه قدرت طلبى جان خود را از دست داد(۱۴۵) .

اما در مقابل دومين رويداد نيز، نعمان كوشش و تلاش از خود نشان نمى دهد، و اهميتى براى اين حادثه قائل نمى شود و موضع صريحى از وى نقل نمى گردد.

اين سكوت با توجه به اينكه عمليات مكاتبه و ارسال دعوت، پنهان و مخفى نبود البته در آغاز مخفى بود ليكن بعدها بر همگان آشكار گشت. و يا آنكه از همان آغاز هدف، فقط مخفى نگهداشتن مراسلات سليمان بن صرد و يارانش بود. دليلش جهل، نسبت به اصل مساءله دعوت با ندانستن نتايج و پيامد اين كار، يا عدم درك سطح فعاليت انقلابيون، و يا حجم نامه ها بود.

و يا اينكه نعمان مى پنداشت، امام دعوت كوفيان را لبيك نخواهد گفت. و يا خود وى ديگران را بر خلع يزيد تشويق مى كرد.

به هر حال سكوت وى به يكى، يا همه دلايل بالا بر مى گردد.

در برابر سومين پيش آمد نيز، نعمان موضعگيرى نمى كند؛ زيرا مى دانيم سفير حسينعليه‌السلام پس از ورود به كوفه منزل مختار بن عبيده ثقفى را به عنوان مقر فعاليتش و پايگاه كوششهاى خود قرار داد.

مختار تيز، داماد نعمان بود و دختر وى عمره(۱۴۶) بنت نعمان بن بشير را به همسرى اختيار كرده بود. اين پيوند سببى در موضعگيرى نعمان بى اثر نبود.

نعمان كمترين موضعى در برابر بيعت مردم با امام و خلع يزيد نگرفت. وى مدتها از آينده كار يزيد بى خبر است، و تكليف خود را در اين شرايط حساس نمى داند. او آنقدر در موضعگيرى درنگ مى كند كه هواداران حكومت اموى سكوت وى را محكوم كرده، خواستار اتخاذ مواضع صريح و قاطع مى گردند؛ مثلا عبدالله حضرمى بر او تاخته از او مى خواهد در برابر حوادث موضع جدى بگيرد. او نيز كه از تفصيل وقايع بى خبر است، به پرخاشگر، چنين پاسخ مى دهد:

رازى را كه خداوند پنهان كرده است آشكار نخواهم كرد. و آنچه را كه در پرده است عيان نخواهم ساخت(۱۴۷) .

نعمان، با خونسردى سكوت پيشه مى سازد و در دل از آنچه عليه يزيد در اين شهر مى گذرد خشنود است.

ما فكر مى كنيم با توجه ره دركى كه مختار از انگيزه هاى قدرت طلبى پدر زن خود داشت، در بى طرف نگه داشتن وى و اتخاذ سياست صبر و سكوت، نقش تعيين كننده اى ايفا كرد.

شايد وى از آينده نا مشخص يزيد و بر عكس از پيروزى انقلابيون تصاويرى براى والى پير ترسيم كرده بود. و بدين ترتيب بو را از اتخاذ هر نوع سياست سخنى عليه فعاليت هاى انقلابيون باز داشته، شد او را از مردم كم كرده بود.

ما سكوت نعمان را چنين تفسير مى كنيم، نه آن طور كه گفته شده است:

... وى سياست مدارا پيشه ساخته بود، تا با رسيدن شخصى كه بر تمام امور شهر بخونى مسلط گردد، جبهه امويان تقويت گردد(۱۴۸) .

اين مساءله و آمدن حاكم جديد خونخوارى چون ابن زياد نتيجه سياست برديد و تحير نعمان بود، نه علت آن.

البته نقل شده است كه زمانى نعمان گفته بود: دخترزاده رسول خدا نزد ما از فرزند بجدل (يزيد) محبوبتر است(۱۴۹) ليكن اين تصريح به اين معنا نبست كه وى با امام توسط سفير وى بيعت كرده باشد، و يزيد را مخلوع بداند...

در هر حال امويان از اين سياست نگران بودند و خواستار موضع صريحى بودند؛ در راستاى محبت و خدمت ابدى به بت و طاغوت.

اجراى سياست نوين و نتايج آن

امويان در كوفه اقليت نيرومندى را تشكيل مى دادند، بخصوص آنكه حكومت در دست آنان بود، و خود را نيرومندتر حس مى كردند. لذا به حاكم شهر فشار آوردند تا موضع مناسبى اتخاذ كند. و از لاك سكوت و بى تفاوتى بيرون آيد. حاكم شهر هر قدر ملايم و نرمخو باشد، شايسته نيست دست به دامان خاموشى زده، نظاره گر جريانات باشد.

امير تيز مهيا مى گردد تا حضور خود را پس از غيبت سياسى اعلام كند، و رداى صولت و مسئوليت را بر دوش افكند، لذا از جا برخاسته روانه مسجد جامع كوفه مى گردد. و بر منبر مى رود و به سبك ديگر امرا خداوند را سپاس ‍ و ثنا مى گويد. و به دنبال آن مى گويد:

اما بعد: اى بندگان خدا! از خدا بترسيد و به سوى فتنه و تفرقه مشتابيد كه در پى اين دو، مرگ مردان، ريختن خونها و به غارت رفتن اموال است.

من با كسى كه سر جنگ نداشته باشد نمى جنگيم. و هر كه بر من نتازد بر او نخواهم تاخت. و به شما دشنام نمى دهم. و متعرضشان نمى گردم. و كسى را به دروغ، گمان و تهمت، مجازات نمى كنم؛- يعنى شيوه حكام پيش از وى- ليكن اگر شما رو در رويم بايستد و بيعت شكند كنيد و با امام خود (مقصودش يزيد است اما نام نمى برد) مخالفت نماييد، به خدايى كه جز او خدايى نيست، تا آنجا كه نيرو در بدن دارم و شمشير در كفم باشد با شما خواهم جنگيد، اگر چه هيچيك از شما مرا يارى نكند. اما من اميد وارم حق شناسان شما بيش از گمراهان و از پا در آمدگان باطل باشند(۱۵۰) .

در فقرات زير مختصرا ويژگيها و نتايج اين سخنرانى را بيان خواهيم كرد:

۱- نعمان در سخنان خود كمترين اشاره اى به آمدن سفير حسينى و فعاليتهاى وى نكرد، و نامى از رهبران نهت نبرد؛ لذا اين اتخاذ موضع، را ياران خاص و پيشاهنگان قيام اثرى نگذاشت. و موضع آنان را تغيير نداد. آنان حاكم و سياستهاى او را به خوبى مى شناختند، و درستى تهديدهاى وى را درك مى كردند و درجه پيوند ميان گفتار و كردار او را مى دانستند. نعمان اگر چه سخنان خود را متوجه جريان خاصى نگرد، و مقصود خود را صراحتا بر زبان نياورد؛ ليكن نفس اين موضع گيرى جديد، يك حادثه قابل تأمل تلقى مى گشت و رهبران جنبش آن را با دقت مورد ارزيابى قرار مى دادند.

۲- ليكن اين سخنرانى بر عامه مردم تاءثير قابل اهميتى نگذاشت؛ زيرا كار آنان از اين مراحل گذشته بود. و نه تنها از زير بار حكومت شانه خالى كرده بودند بلكه با مكاتبات و مراسلات خود با سبط پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و استقبال از نايب رشيد وى، عملا يزيد را خلع كرده بودند.

جالب توجه آنكه سحنرانى از مزدم مى خواهد از وى و يزيد اطاعت كنند و خروج كنندگان بر خلافت يزيد را تهديد مى كند. اما مردم شبانه روز خود را تقديم امام حسينعليه‌السلام مى كنند و اين كار را به معناى خلع يزيدبن معاويه و هر كس ديگرى است.

البته عجيب نيست مه بينش مردم در برابر منطق حاكم را متفاوت ببينيم؛ مثلا گروهى سخنان او را از موضع ضعف و صرفا هشدارهايى از باب اسقاط تكليف، تصور مى كنند. و گروهى پا فراتر گذاشته، او را تحقير مى كنند، و سخنانش را سبك مى شمارند.

و عده اى تيز او را احمق دانسته گفته هايش را مسخره مى كنند و در كنار آنها گروه ديگرى نيز بيمناك گشته، خود را از وسط معركه بيرون مى كشند. اما همه اين گروه ها در يك نكته مشترك هستند، آنان مى پندارند آخرين تير در تركش نعمان همين است و مرحله دشوارترى در پيش رو نخواهد داشت؛ لذا مسئله را ساده انگاشته، سستى و فتور در آنان ريشه مى دواند.

و شايد بخاطر در نظر نگرفتن بدترين احتمالات اين درگيريها و رودررويى با حكومت، بطور غيرمستقيم، انديشه ها و معنويات آنان متاءثر گشته، مشكلات و خطرهاى مبارزه را دست كم گرفته باشند.

۳- باند اموى از اين سخنان سرد و بدون تدبيرات نظامى به جوش آمده، موضع تندى را از حاكم خواستار مى گردد.

هم پيمان بنى اميه عبدالله بن مسلم حضرمى پس از پايان سخنرانى حاكم، و پيش از آنكه وى از منبر فرود آيد، از جا برخاست، مى گويد:

شرايط دشوار كنونى را تنها با زور مى توان پشت سر گذاشت؛ و سياستى را كه تو ميان خور و دشمنت پيش گرفته اى، سياست ضعيفان و ناتوانان است(۱۵۱) .

حاكم چنين پاسخ مى دهد: در راه طاعت خداوند ضعيف به حساب بيايم بهتر از آن است كه در راه معصيت خداوند نيرومند و توانا به شمار آيم(۱۵۲) .

ليكن اين مجادله تمام آن چيزى نيست كه به دنبال اين سخنرانى اتفاق مى افتد. بسيار واضح است كه نعمان هر قدر از سياست مسالمت جويانه خود براى حل مشكل شورش مردم كوفه دفاع كند، توانايى قانع ساختن هواداران تندرو بنى اميه را كه موقعيت خوب فعلى خودشان را مديون اين شجره خبيثه مى دانند، نخواهند داشت.

در شهر كوفه كشانى وجود دارند كه در صدد نزديك شدن به پادشاه جديد، و منتظر فرصت طلايى انجام خدمتى شايسته براى يزيد مى باشند.

در راستاى تقويت بنيه حكومت، وليعهد تازه به قدرت رسيده، كسانى چون حضرمى كه با نعمان مجادله مى كند عماره بن ابى معيط و عمرسعد، از تغيير دادم سياست نعمان ماءيوس گشته اند، و تنها مخالفت با او را كافى نمى دانند، راه حل مشكل را مكاتبه با شام مى دانند. و عبدالله بن مسلم بن سعيدحضرمى، پيشقدم شده، براى اداى نقش مخلصانه خود نامه اى چنين به يزيد مى نگارد:

اما بعد: مسلم بن عقيل به كوفه آمده است، و شيعيان با وى به عنوان نماينده حسين بيعت كرده اند. پس اگر كوفه را خواهانى، مرد نيرومندى را به سوى اين ديار بفرست، تا حكومت تو را در اين شهر تثبيت كند. و با دشمنان تو مانند خودت بر خورد نماند. اما نعمان بن بشير مردم است ضعيف و ناتوان. يا آنكه خود را به ناتوانى زده است(۱۵۳) .

دومين نامه را شخص دوستدار امويان، به نام عماره بن عقبه بن ابى معيط(۱۵۴) به يزيد مى نويسد. و اين عمره از كسانى است كه خود، پدر و برادرانش مغضوب پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله واقع شدند. و هنگامى كه پدر مشرك و محاربش را نزد حضرا رسول آوردند، فرمود: تا او را به هلاكت رسانند. پس گفت: اى محمد! پس سر پرستى فرزندانم را چه كسى به عهده مى گيرد؟ فرمود آتش(۱۵۵) .

و در گفتگويى، عمرو بن حجاج زبيدى با تحقير به او گفت: تو بكى از همان فرزندانى و تو در دوزخ خواهى بود، پس اين زياد بخنديد(۱۵۶) ... اين سابقه اختصاص به عماره ندارد، عبدالله بن مسلم حضرمى نيز دست پرورده قومى است كه با پيامبر و قرآن، چه بر سر نبوت وى و چه بخاطر وصايت و به تعبيد ديگر بر تنزيل و تاءويل، با اسلام و مسلمين جنگيدند.

سومين نامه از طرف سومين فرد باند امويان عمر بن سعد بن وقاص كه در مخالفت با علىعليه‌السلام و اهل بيت، دست كمى از پدرش ندارد و هموست كه پيش قراولان لشكر ابن زياد را براى كشتن ريحانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رهبرى مى كند(۱۵۷) به سوى يزيد فرستاده مى شود.

منابع تاريخى، متن نامه عمر، و عماره را ضبط نكرده اند و تنها گفته اند اين دو نيز مانند حضرمى به يزيد نامه نوشته اند. پس مضمون نامه هاى اين دو تن نيز، بايد در محدوده هشدار دادى به يزيد پيرامون آنچه كه در كوفه مى گذرد و مخالفت با سياست نعمان، و بى كفايتى وى خواستار عزل وى شدن، و اعزام يك فرد نيرومند بايد باشد.

حاكم توانايى كه مجددا سياست وحشت و تصفيه هاى فيزيكى را مانند قبل بر قرار سازد. و افراد را با گمان، دروغ و تهمت به قتل برساند... و مانند تو با دشمنانت رفتار كند.

اين نامه پراكنان، از جمله مخالفين سبط پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بودند. و هواخواهان بت و طاغوت كه طبق معتقدات قبلى خود رفتار كردند:

مه فشاند نور و سگ عوعو كند

هر كس بر طينت خود مى تند

آنان با انگيزه دنيا خواهى به حركت در آمدند و اعتقادات خود را چنان عيان كردند:

( وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‌ آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ )

بزرگان كفر پيشه گفتند: همچنان طريق شرك و كفر را دنبال كنيد. و خدايان خود را حفظ نماييد كه اين وظيفه اصلى ماست(۱۵۸) .

فصل سوم: فعاليتهاى انقلابى سفير

نيروهاى مادى و امكانات مالى، يكى از مهمترين اركان جنبش را تشكيل مى دهد. و يكى از پايه هاى هر انقلاب پيروزى به شمار مى رود.

خوددارى از درگيرى با حكومت

يكى از مسائل مهم سياسى، نوع بر خورد جنبش با حكومت محلى، كه از طرف حكومت مركزى حمايت مى گردد، است. اهمت اين مساءله از آنجاست كه جنبش، پيش از آنكه امكانات حكومت مركزى را بر آورد كند. و آماده بر خوردهاى گسترده، پيش از آنكه امكانات حكومت مركزى را بر آورد كند. و آماده برخوردهاى گسترده و وسيعى با لشكريان شام گردد، بداند اساسا عكس العمل هياءت حاكمه در قبال اين حركت نظامى چيست، و چگونه از حكومت دست نشانده خود حمايت خواهد كرد، و سطح اعزام نيرو در چه حد است.

هر حركت نظامى عواقب ناخواسته اى براى اين جنبش در پى خواهد داشت. و اين حركت نظامى در آغاز جنبش، دست آوردهاى نهضت را دير يا زود به باد خواهد داد؛ زيرا درگيرى و بر خورد، رأس هرم حكومت مركزى (يزيد) را نشانه نگرفته است و از هدف خود دور شده است.

لذا سفير با فرزانگى و حكميت خدادادى، مجاهد بزرگوار مختار ثقفى- ميزبان خود را كه از امتياز دامادى حاكم شهر برخوردار است به نمايندگى نزد نعمان مى فرستد، تا از درگيرى احتمالى جلوگيرى كند. و طرفين را به آرامش دعوت نموده احتلافات ميان رهبران نهضت و حاكم رااگر چه براى زمانى اندك بكاهد... و خطرات جنبش را بى رنگ و رقيق جلو داده، و حاكم را از اتخاذ سياست خنثى باز دارد. و ترس از هر نوع حركت زودرس، ترور و خشونت را از ميان ببرد. و حدت و شدت طرفين را كاسته نوعى حركت زودرس، ترور و خشونت را از ميان ببرد. و حدت و شدت طرفين را كاسته نوعى آرامش كوتاه مدت كه براى آماده شدن جنبش ضرورى است به وجود آورد.

انجام دادن چنين امر مهمى تنها از داماد امير شهر كه از موقعيت منحصر بفردى برخوردار بود، و سفير نيز به همين دليل خانه او را مقر خود قرار داده بود، برمى آمد.

و ديگر بزرگان كوفه چون هانى بن عروه با وجود جلالت شأن و امتيازات سياسى خاص، از عهده انجام دادن اين مأموريت خطير برنمى آمدند.

مختار مأموریت حساس خود را با الهام از صوابديد خود انجام مى دهد. و منتظر دستوراتى از طرف ميهمان گرامى خود نمى گردد، تا او را با شرايط آشنا سازد بلكه طبق رسومات عربى و دفاع از ميهمان و ادب ضيافت عمل مى كند و از جانب خود با نعمان سخن مى گويد. والى نيز اين مسايل و رسومات را مى داند و بايستى رعايت نمايد. در عين حال وى از مدتها پيش به عدم صلاحيت يزيد معتقد بوده است.

با توجه به پارامترهاى بالا مختار با درك اين كه مبارزه به هوشيارى نيازمند است و جنگ مجموعه فريبها و تاكتيك هاست همان طور كه وى اين درك را در حيات انقلابى بى آلايش خود به كار مى برد به اقناع و اسكات نعمان مى پردازد. از طرف ديگر نهمان كه داماد خود از رهبران مبارزه مى داند و با سكوت خود امكان ايجاد فرصت هاى جديدى را به وجود آورده است، در خيال دست و پا كردن مقامى در حكومت جديد مى باشد و مختار نيز، كه او را خوب مى شناسد از اين خصيصه قدرت طلبى او استفاده مى كند.

شايد هم نعمان از بعضى آرزوهاى خور براى مختار پرده برداشته و مختار هم در انتظار فرصت، كه ويژگى اساسى او و شرط لازم موفقيت است و سود جسته است.

اما درباره بخشى از نخستين نامه فرستاده شده به سوى امامعليه‌السلام كه مى گويد: اگر ما بفهميم كه به سوى ما روى آورده اى، والى شهر را از ميان خود رانده، او را به سوى شام خواهيم فرستاد(۱۵۹) . كمى بايستى به كنكاش بپردازيم.

به نظر ما اگر چه اخراج والى مشروط به آمدن امام بوده است و با نيامدن امام خودبخود اخراج او نير منتفى مى باشد، اما صبر و خويشتندارى سياسى بى نتيجه بودن اين كار را آشكار مى سازد. و حتى زيانهاى زيادى بر امور جنبش نو پا و تازه به دنيا آمده كه نيازمند احتياط شديدى است، وارد خواهد كرد. وآنگهى عمليات اخراج والى توسط چه كسى بايد صورت گيرد و كيست آنكه چنين حركتى را امضا كند؟

مسلم بن عقيل به عنوان رهبر با نفوذ قيام كه موافقت او لازمه هر حركتى بود، اخراج و والى را منتفى مى سازد يا آنكه آن را بى اهميت جلوه مى دهد: زيرا وى با عملكرد هوشيارانه خود در صدد آن است تا اين جنبش نوزاد در آستانه خيزش خود با اتفاقات ناموافق و غير منتظره، متوقف نگردد و لشكريان شام با اولين گام بر داشتن اين طفل، آن را از پا در نياورند.

مسلم از همان آغاز ورود خود كه نه به عنوان رهگذر يا ميهمان وارد كوفه شده بود بلكه به عنوان رهبر قيام و سفير امام در خانه فرود آمد، و با اين كار چهار چوب فعاليت خود را مشخص ساخت.

وى از موقعيت و توانايى هاى گردهماى فشار (هوادار امويان) بخوبى مطلع بود، و مى دانست آنان خواستار گل آلود كردن آبهاى آرامش و فعاليت آرام هستند.

آنان مى توانستند با مستمسك قرار دادن يك حركت كوچك، شهر را بهم ريخته، حاكم را وادار به اتخاذ تدابير شديد امنيتى كنند. و با ايجاد بلوا و فساد و فتنه كه در آن يد طولايى داشتند مانع گسترش جنبش شوند. و ارتباطات آن را بگسلند.

به علاوه آنكه اساسا والى تا آن زمان هيچ گونه فعاليتى عليه جنبش انجام نداده بود و موضعى نگرفته بود تا بتوان به اتكاى آن وى را از شهر بيرون كرد.

اما تفوه به اينكه والى را بهتر بود از شهر خارج مى كردند، گفتار كسانى است كه از مسائل سياسى و تحليل رويدادها بى خبر و دورند، و اين كه باقى گذاردند والى در شهر را يك خطاى سياسى بدانيم(۱۶۰) ، در صورتى قابل قبول است كه مطمئن باشيم اخراج چنين فردى مانند اخراج يك فرد عادى كمترين درگيرى داخلى و مشكلى به وجود نمى آورد. و مردم كوفه آماده تحمل تمام تبعات و آثار سياسى و نظامى اين چنين حركتى هستند. و هر نوع مانعى را از سر راه برمى دارند و عواقب حركت خود را به جان خريدارند...

به هر حال ما معتقديم هر كارشناس سياسى، اجتماعى و نظامى اگر در اين مساءله به كنكاش بپردازيم، در موفقيت آميز بودن آن ترديد خواهد كرد، و چنين انديشه اى را محكوم به شكست، پيش بينى خواهد كرد.

ما در موضع آينده از اين مسئله بيشتر ابهام زدايى خواهيم كرد، تا نظرما روشن تر گردد.

تعيين جانشينانى براى گرفتن بيعت

كسانى گمان برده اند كه گرفتن بيعت از هزاران تن، كار آسانى مى باشد، و مساءله را خيلى ساده مطرح كرده اند؛ مثلا نقل نموده اند: هزاران تن همگى با هم و پى درپى طى يك شب و چاشتگاه همان شب با مسلم بيعت نمودند.

و با اين گونه روايات، ديگران را در انديشه فرو برده اند كه فكر كنند چنين جمع يك دست و متجانسى مى توانست هر حركت پيروزمندى را به سامان برساند. ليكن روايت بيعت نيز مانند ديگر حوادث و روايان تاريخى با ابهامات و حذف جزئيات لازم ذكر شده است. و ما بايستى با توجه به چنين اشكالاتى اين روايان را جداى از پوششهاى نادرست و خلاف حقيقت، مربوط به همان و كيفيت آن درك كنيم.

مسلم بن عقيل براى گرفتن بيعت از مردم، عده اى از برجستگان و فدائيان و مخلصين اهل بيت را انتخاب كرد. اين انتخاب ره دلايل امنيتى و غير آن صورت گرفت؛ زيرا بيعت گيرنده از مزدم بايستى نسبت به آنان شناخت نسبى داشته باشد، و فرصت كافى نيز براى اين مهم در اختيارش قرار گيرد. وانگهى در مرحله بعدى كه پنهان شدن سفير را در پى داشت، مى بايست جايگاه و مقر وى مكتوب باشد و مردم با نمايندگان آن جناب كه آنان را تعيين كرده و به آنان صلاحيت شرعى و جواز انجام اين مهم را عطا كرده بود، بيعت نمايند.

اين مجاهد جليل القدر كه به جانشينى خاص حضرت انتخاب شده بودند و از مردم به نيابت از ايشان بيعت مى گرفتند عبارت بودند از: حبيب بن مظاهراسدى، مسلم بن عوسجه اسدى، عبد الله بن عمروكندى كوفى، عباس بن جعده جدلى و عبدالرحمن بن عبدربه انصارى خزرجى.

افراد بالا كه از دلاوران و رادمردان استوار در راه دين و پايدار بر كلمه توحيد و فراخوان به راه خدا و رسولش بودند، از سوى مسلم براى اخذ بيعت، و برخى ديگر از كارها كه نيازمند امانت، صداقت و توانايى بود، برگزيده شدند.

آنان نيز وظايف خطير خود را با سربلندى انجام دادند و به سوى همان اهدافى رهسپار شدند كه رهبرشان مى شتافت. و در همان ميدان هماورد طلبيدند كه پيشوايشان به وعده خود وفا كرده بود. (و ما بدلوا تبديلا)