رازهاى نماز

رازهاى نماز0%

رازهاى نماز نویسنده:
گروه: علم فقه
صفحات: 6

رازهاى نماز

نویسنده: آيت الله جوادى آملى
گروه:

صفحات: 6
مشاهدات: 1824
دانلود: 291

توضیحات:

رازهاى نماز
  • سخن مترجم

  • سرآغاز : اسرار مقدمات نماز

  • بخش دوم : راز نيت

  • بخش چهارم : راز قيام ، ركوع ، سجود و...

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 6 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1824 / دانلود: 291
اندازه اندازه اندازه
رازهاى نماز

رازهاى نماز

نویسنده:
فارسی
رازهاى نماز


رازهاى نماز

نام نويسنده : آية الله جوادى آملى


سخن ناشر

از ساحت قدس ربوبى و از ناحيه نزه الهى ، هر آنچه فيضان دارد، جز زيبايى و لطافت و غير از پاكى و طهارت نيست ، و هر چه درجه فيض نزديك تر و به مبدا لطف قريب تر باشد، جمال فزون تر و كمال كامل ترى را با خود دارد.
گرچه آن مبدع غيب و شهود و خداوند ودود در افاضه و روشن داشتن چراغ جهان لحظه اى درنگ ندارد، بلكه اقتضاى وجود آن خالق يكتا اين درخشش و فروغ است ؛ الله نور السموات و الارض ، (٢) او را به صلات و نحر توصيه مى كند؛ فصل لربك وانحر (٤) و با توجه به اين كه محور تمامى اعمال و طاعات انسانى است كه اگر نماز قبول شود، عبادات ديگر مورد پذيرش قرار مى گيرد و اگر نماز پذيرش نشود، ديگر اعمال و طاعات عروج نمى كنند و مقبول واقع نمى شوند؛ ان قبلت قبلت ماسواها و ان ردت ردت ما سواها (٦) و به حق هنگام گفتن تكبيرة الاحرام احساس پرواز و صعود به ساحت الهى داشته و هنگام تسليم هم احساس مراجعت و بازگشت از كوى دوست كه در اين رفت و آمد نقص ها و ضعف ها رفته و كمالات و فضايل آمده باشد.
يكى از بهترين شيوه ها در جهت تقويت ايمان و افزايش برهان ، همانا بيان اسرار و حكم احكام دينى و خصوصا نماز و توجه به حقايق و معارف بلندى است كه در اين حركات موزون و آهنگين و نمكين وجود دارد. بزرگان از حكمت و عرفان با توجه به چنين امر مهمى كتابى مستقل با عنوان اسرار الصلاة تاليف كرده و زوايايى از اين لطيفه ربانى را تبيين نموده اند.
آيت الله جوادى آملى با بهره گيرى فراوان از بحر قرآن و به تبع آن عرفان و به دنبال آن حكمت ، به نگارش كتابى با عنوان اسرار الصلاة به زبان عربى همت گماشته و با رويكردى تازه كه يكى از مهم ترين آنها بحث ارتباط وثيق عالم اعتبار با عالم تكوين است ، به بيان بخشى ديگر از درياى معارف اين حقيقت والاى الهى پرداخته اند.
اين كتاب در پنج بخش در سال ١٣٧٣ با عنوان اسرار الصلاة ، توسط مركز نشر اسراء منتشر شد و از آنجا كه بسيارى از علاقمندان و آشنايان با آثار استاد اظهار علاقه كردند كه با ترجمه فارسى ، نفع اين معارف را عمومى تر كرده تا همگان از آن بهره گيرند، به جناب حجة الاسلام آقاى على زمانى قمشه اى كه از اساتيد و فضلاى حوزه علميه قم بوده و ساليان متمادى در مباحث استاد شركت داشته و با مبانى و انديشه هاى معظم له آشنا و مسلط هستند، پيشنهاد ترجمه آن داده شد كه ايشان نيز با بزرگوارى پذيرفته و بر اين مركز منت نهادند و با ترجمانى مناسب ، زمينه اين اثر مطلوب را فراهم نمودند كه همين جا از آقاى زمانى به عنوان ترجمان و همچنين محقق گرامى جناب آقاى حسين شفيعى كه در بازبينى و ملاحظات نهايى دقت شايانى انجام دادند و ويرايش اين اثر را پذيرفتند، سپاس و تقدير مى نماييم .
اميد است خداوند عالم همه ما را جزء نمازگزاران واقعى قرار داده و با پذيرش نماز، نه تنها اعمال و طاعات ، بلكه جانهاى ما را بعد از نزاهت و طهارت ، از هر آنچه غير اوست ، شستشو داده و قبول فرمايند.
مركز نشر اسراء

سخن مترجم

نيايش انسان و گرايش او به خداوند، ارمغانى الهى و معمايى رازدار است ، فطرت انسان آميزه اى از رازجويى و شعورى است كه هيچ گاه از او جدا نمى شود.
نه تنها انسان ، بلكه سراسر جهان هستى سرود نيايش دارند و تسبيح گوى حق اند:
تسبيح گوى او نه بنى آدم است و بس
هر بلبلى كه زمزمه بر شاخسار كرد
هر كس به زبانى صفت حمد تو گويد
بلبل به غزل خوانى و قمرى به ترانه
اگر انسان اين نداى فطرت را پشت سر اندازد و عنان خويش گسسته سركشى كند، در كوران گمراهى و پيچ و خم هاى سردرگم ، باز اين منادى الهى است كه او را به چالش مى گيرد و به او هشدار مى دهد و به راه راست فرا مى خواند: و اذا غشيهم موج كالظلل دعوا الله مخلصين له الدين . (٨).
خداوند حكيم چون گوهر گرانبهاى عشق به مبداء هستى را در نهاد انسان قرار داده ، آشكارا فرموده است : ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (١٠). دوستى ايشان را به جان مى پذيريم و از دشمنانشان بيزارى مى جوييم ، به سوى خداوندى كه هر پنهانى نزد او آشكار است .
سپس چنين گويد، اين بنده نيازمند به عطاى خداوند بخشاينده ، عبدالله جوادى طبرى آملى ، كه رساله حاضر، نوشته كوتاهى است درباره رازهاى نماز و در آن ، داده هايى را كه از سلف صالح به وراثت بردم ، و نيز آنچه را به خاطرم رسيد، به نگارش آورده و به وراثت بر خلف رستگار، باقى گذاشتم ، تا يادآورى باشد براى كسى كه قلب هوشيارى دارد يا گوش دل به كلام خدا فرا دهد؛ لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد (١٢)، لذا اسرار آن نيز ستون رازهاى دين است ، اگر اسرار نماز به دست آمد و مشاهده شد، رازهاى ساير اعمال نيز مورد دست يابى و مشاهده قرار خواهند گرفت ، پس سزاوار است سالك بكوشد و عارف تلاش كند تا به ستون رازهاى دين دست يابد و سرانجام به همه زواياى دين برسد و همه آن را مشاهده نمايد، و در روزى كه هيچ سايه اى جز سايه خداوند - جل شاءنه - نيست ، تحت سايه ولايت او بيارمد.
بايد دانست كه سر در برابر علن قرار دارد، آن سان كه غيب در مقابل شهادت است و راز بر دو قسم است :
يك . راز محض رازى كه هيچ گاه آشكار نمى گردد مانند غيب مطلق .
دو. راز مقيد و بالقياس ، مانند غيب مضاف (١٤)، گرچه از ناحيه ماهيت هيچ يك از آنها نيست . بنابراين ، جنبه وجود الهى اشياء جز براى ذات خداوند و نيز كسى كه در او فانى شده قابل دستيابى نيست ، چنين كسى هم مى تواند - هنگام فنا - وجود الهى اشياء را، بدون مشاهده تعين و تشخص آنها مشاهده كند، چنان كه تعين و تشخص خود را نيز - به علت فنا - نمى بيند.
چون قاعده بسيط الحقيقة كل الاشياء نزد برخى از اهل حكمت روشن نبود عوالم را به سه قسمت تقسيم مى كردند: طبيعت ، مثال و عقل ؛ ولى پس از نگرش شهودى بعضى از نام آوران حكيم و با روشن ساختن قاعده بسيط الحقيقة عوالم وجود به چهار قسم تقسيم شد، بر اين اساس ، هر عالى سرى براى دانى است ، همچنان كه براى آن غيب است ، تا برسد به سر خالص كه همان حضرت غيب الغيوب است .
عالم مثال حق ، گاهى مقيد و زمانى مطلق است ؛ يعنى گاهى مثال به نفس ‍ انسان متصل و پيوسته است چنان كه در عالم رؤ يا و گاهى از نفس منفصل و گسسته است مانند تمثل فرشته بر حضرت مريم عليه السلام فتمثل لها بشرا سويا (١٦)
نتيجه اى كه بيان قياس اقترانى - يعنى شكل اول كه در نتيجه دادن بديهى است - (١٨)
منظور آيه خصوص چيزهايى نيست كه از آسمان و زمين نهان است بلكه مقصود، نهان و درون آسمانها و زمين نيز هست .
نتيجه قياس پيش گفته نيز اين است كه نماز، راز و نهانى دارد، چنان كه براى آن ظاهر و شهادتى است و از آنجا كه هر ظاهر چند درون دارد - و هر باطن نهانى براى ظاهر است - براى نماز نيز نهانهايى است كه بعضى بر بعضى ديگر برترى دارد. اين سخن با سخن پيش ، كه نتيجه برهان عقلى با شهود عرفانى همراه است ، انطباق دارد.
٣ نيز از چيزهايى كه با همان تقريب استدلال ، دلالت مى كند نماز و غير نماز داراى راز نهانى است كلام خداى سبحان است كه مى فرمايد: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم (٢٠)؛ به اين بيان كه نماز پديده اى خارجى است - چنان كه خواهد آمد - پس گنجينه ، بلكه گنجينه هايى دارد؛ زيرا ظاهر آيه اين است كه براى تك تك اشيا گنجينه هاى وجود دارد، نه اين كه براى همه اشيا جمعا گنجينه هايى باشد، تا مجموع در برابر مجموع ديگر باشد. بنابراين ، براى هر يك از آنچه در جهان طبيعت موجود است ، گنجينه هايى است كه برخى از آنها فوق بعضى ديگر قرار دارند. اين سخن با تعدد عوالم كه گفته شد، انطباق دارد.
چون قرآنى كه در بر دارنده نماز و غير نماز است ، در جهان طبيعت يك شى ء خارجى است ، پس براى قرآن با محتوياتى كه دارد نيز گنجينه هايى الهى است كه از آن نازل شده است ، گنجينه هايى كه در طول يكديگر قرار دراند، چنان كه نماز و غير نماز جزء نظام كيانى است كه از آن به آسمانها و زمين تعبير شده است ، پس نماز نيز گنجينه هايى دارد، زيرا براى آسمانها و زمين گنجينه هايى است .
از آنجا كه همه آن گنجينه ها نزد خداوند است و هر آنچه نزد خداست ماندگار، و آنچه نزد غير خداست فانى شدنى است چنان كه فرمود: ما عندكم ينفذ و ما عندالله باق (٢٢) از آيه استفاده مى شود كه براى هر چيزى ملكوتى است كه با تسبيح فسبحان الذى ...مناسبت دارد، بر خلاف ملك و فرمانروايى كه با تبارك بزرگوارى و خجستگى مناسب است ، چنان كه فرمود: تبارك الذى بيده الملك (٢٤) و سبحان از اسماى تنزيه (٢٦) و اين گونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد - پس براى نماز ملكوتى است كه نهان و راز آن است . اين ملكوت ثابت و پايدار است ، چون به دست خداست نه نمازگزار، و به اين ملكوت نهايى نمى توان دست يافت . جز پس از سفر و هجرت از جهان ملك .
شايد اين آيه به پاره اى از آنچه گذشت اشاره داشته باشد: قل انزله الذى يعلم السر فى السموات والارض ؛ (٢٨) پس چنين سخنگويى كه تجلى كرده ، در كلام خود نهان ، غيب و باطن است و نمازگزار وقتى در قرآنى كه در نمازش قرائت مى كند تدبر نمايد، و خود را از چرك و آلودگى معصيت و نافرمانى پاك سازد و از زنگ و تيرگى گناه منزه دارد، بلكه از آلودگى تعلق و وابستگى به غير خدا دور نگه دارد، خدا را با قلب خويش مى بيند، و يا به پايه اى مى رسد كه گويا او را مى بيند، و مى داند كه اگر او خدا را نبيند خداوند قطعا او را خواهد ديد.
اين بيان ، اختصاص به نماز ندارد، بلكه در هر عبادتى كه در آن قرآن تلاوت مى شود، تحقق مى يابد و نيز همه حالات نماز را نيز شامل نمى شود، يعنى به جز قرائت فاتحة الكتاب و سوره و موارد ديگرى كه قرآن خوانده مى شود در جاى ديگر جارى نيست .
تا اينجا امر اول كه مشتمل بر پاره اى از ادله عقلى يا نقلى در اين باره بود كه عبادات و از جمله نماز داراى سر و نهانى است پايان يافت ، بدون اين كه دليل ها تنها ويژه نماز باشد.
امر دوم كه از ادله خاص نماز بحث مى كند و مى گويد براى خصوص نماز، راز نهانى وجود دارد، به زودى در لابلاى اين رساله خواهد آمد.
حاصل مسائلى كه در مقدمه روشن شد، چند چيز بود:
يكم . سر كه در مقابل علن است ، يا مطلق است و يا مقيد.
دوم . دليل بر اين كه نماز داراى نهان و رازى است ، عام و خاص است .
سوم . دليل عام ، عقلى و نقلى است .
چهارم . آن امر اعتبارى كه از تكوين و خارج پشتوانه دارد، محكوم به امر خارجى و حقيقى است ، بر خلاف آن امر اعتبارى كه از پشتوانه پيش گفته عارى و بى بهره است .
پنجم . خداوند سبحان در كتاب و كلام خويش تجلى نموده است .
ششم . نماز گزارى كه از آلودگى تعلق به ما سوى الله پاك گردد يا خدا را به چشم دل مشاهده مى كند و يا به مقام احسان نايل مى شود. (٣٠) به اسنادش نقل مى كند، امام صادق عليه السلام فرمود: روزى اميرالمؤ منين عليه السلام نشسته بود و هر پسرش محمد با او بود به پسرش فرمود:، اى محمد براى من ظرف آبى بياور تا از آن وضو بگيرم ، محمد آب آورد، حضرت با دست چپ آب بر دست راست ريخت و فرمود: بسم الله الذى جعل الماء طهورا و لم يجعله نجسا سپس ‍ به آن استنجا كرد و اين دعا را خواند: اللهم حصن فرجى و اعفه ، و استر عورتى و حرمنى على النار ؛ بعد از آن آب در دهان مضمضه كرد و فرمود: اللهم لقنى حجتى يوم القاك و انطق لسانى ؛ خداى در روزى كه تو را ملاقات مى كنم ، حجت و برهان قطعى به من القا كن و زبانم را بدان گويا گردان . آن گاه استنشاق كرد و آب را در بينى كشيد و عرض كرد: اللهم لا تحرمنى ريح الجنة ؛ خدايا بوى بهشت را بر من حرام مفرما، و از جمله كسانى قرارم ده كه بوى بهشت و نكهت پاك آن را مى يابد. سپس حضرت صورت خود را شست و گفت : اللهم بيض وجهى يوم تبيض وجوه ، و تسود وجوه ، و لا تسود وجهى يوم تبيض وجوه و تسود وجوه ؛ خدايا روزى كه چهره هايى سفيد و صورتهايى سياه مى شود، روى مرا سفيد گردان ، و صورتم را سياه مدار در روزى كه چهره هايى سفيد و صورتهايى سياه مى شود. آن گاه دست راست خود را شست و عرض كرد: اللهم اعطنى كتابى بيمينى والخلد فى الجنان بيسارى ؛ خدايا نامه كردارم را به دست راستم عطا فرما و برات جاودانه زيستن در بهشت را به دست چپم ده . سپس حضرت دست چپ را شست و گفت : اللهم لا تعطنى كتابى بيسارى ، و لا تجعلها مغلولة الى عنقى ، و اعوذ بك من مقطعات النيران ؛ خدايا نامه اعمالم را به دست چپم مده و به گردنم مبند و به تو پناه مى برم از تكه پاره هاى آتش . آن گاه مسح بر سر كشيد و عرض كرد: اللهم غشنى برحمتك و بركاتك و عفوك ؛ خدايا به رحمت و بركات و بخشايش خود مرا فرا بگير. سپس بر دو پا مسح كشيد و گفت : اللهم ثبتنى على الصراط، يوم تزل فيه الاقدام ، واجعل سعيى فيما يرضيك عنى ؛ خدايا روزى كه پاها بر صراط مى لغزند مرا ثابت قدم بدار، سعى و تلاش مرا در چيزى قرار ده كه تو را خرسند مى سازد. آنگاه سر خويش به جانب محمد، پسرش بلند كرد و فرمود: اى محمد هر كس مانند من وضو بگيرد و چون من اين اذكار را بخواند، خداوند در برابر هر قطره آب ، براى او فرشته اى مى آفريند كه تقديس و تسبيح و تكبير گويد و ثواب آن را تا قيامت براى او مى نويسد.
فهم حديث
خداى سبحان با وضوى كسى كه بخواهد نماز بگزارد، فرشتگان فراوانى مى آفريند كه او را تقديس ، تسبيح و تكبير مى گويند. اين در صورتى است كه وضو مانند وضوى على بن ابى طالب عليه السلام و دعا در حال وضو چونان دعاى او باشد؛ يعنى دعاها همان دعاهايى باشد كه على عليه السلام با حال و حضور مى خواند، نه هر وضويى و نه هر گفته و دعايى ، بلكه هر گاه فعل و قول همان كردار و گفتار علوى باشد، موجب مى شود خداوند سبحان آن اثر مهم را بر آن مترتب نمايد، و يا آن فعل و اين قول - بنابر تمثل اعمال - به صورت فرشته تمثل يابد.
بنابراين ، مجرد شستن صورت و دو دست ، و صرف كشيدن مسح سر و پاها به روش اهل بيت عليه السلام و تنها تكلم به كلماتى كه از آنان وارد شده در لحظه شستن و مسح كشيدن ، سبب نمى شود خداوند در برابر هر قطره آب ، فرشته اى تقديس و تسبيح و تكبير گو بيافريند، و اين نيست جز براى اين كه وضو از آن جهت كه سبب طهارت است نهانى عينى و درونى خارجى دارد، و هر كس كه در عمل ، با اخلاص به جانب خداوند رو كند، بدان دست مى يازد، و آن كس كه دل خويش را تسليم خدا كند، به او مى رسد به گونه اى
كه از هر آلودگى و پليدى پاك مى گردد و گوهر طهارت او تقديس و تسبيح و تكبير مى شود، از اينجاست كه شايسته است خداوند از قطره آب وضويش ‍ فرشته اى بيافريند كه داراى آن آثار ملكوتى باشد، و يا كردار او را به مثال فرشتگان تسبيح گو تمثيل بخشد.
حديث دوم
از روايات بيانگر اين نكته كه وضو - چون انسان را از پليدى مى سازد - داراى نهانى خارجى است ، حديثى است كه از على عليه السلام نقل شده است ، حضرت فرمود: هيچ مسلمانى نيست كه وضو بگيرد و هنگام وضو اين دعا را بخواند: سبحانك اللهم و بحمدك ، اشهد ان لا اله الا انت ، استغفرك و اتوب اليك ، اللهم اجعلنى من التوابين و اجعلنى من المتطهرين جز اين كه عمل وى در برگه اى نوشته مى شود و بر آن مهر نهاده و زير عرش الهى قرار مى گيرد تا روز قيامت كه سربسته و به او باز مى گردد. (٣٢)
حديث سوم
از رواياتى كه تاييد مى كند وضو را سرى است كه در باطن وضو گيرنده جوياى طهارت تاءثير مى گذارد، روايتى است كه شمارى از اصحاب ، آن را چنين نقل كرده اند:
گروهى از يهود خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيده و مسائلى چند را از حضرت پرسيدند، از جمله گفتند: يا محمد صلى الله عليه و آله براى ما بگو: اين چهار عضو براى چه بايد شسته شود با اين كه از تميزترين مواضع بدن به شمار مى آيد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شيطان آدم عليه السلام را وسوسه كرد، آدم به درختى كه از آن نهى شده بود نزديك شد، وقتى به آن نگريست آبرويش رفت ، سپس ايستاد و به طرف درخت رفت - اين نخستين گامى بود كه به طرف گناه برداشته شد - سپس دست برد و از ميوه درخت برگرفت و خورد، در اين هنگام ، زيور و پوشش خود را از دست داد، دست بر سر گذاشت و گريست ، و چون خداوند - عزوجل - توبه او را پذيرفت ، بر او و فرزندانش واجب كرد كه همين اعضا را بشويند، پس خداوند به او فرمان داد كه چون به آن درخت نگريسته روى خويش را بشويد و چون با دو دست تناول كرده آن دو را نيز تا آرنج شستشو دهد، و چون دست بر سر گذاشت ، فرمان به مسح سر داد و نيز امر به مسح دو پا فرمود، زيرا با آنها به سوى گناه رفته است . (٣٤)، به صنعت فقه مربوط مى شود، و رواياتى كه مى گويد: شعر باطل يا ستم يا دروغ وضو را مى شكند (٣٦).
به هر تقدير، از پاره اى نصوص استفاده مى شود كه وضو با دروغ ، يا ظلم يا شعر باطل و مانند آن نقض مى شود يا از ثواب آن كاسته مى شود، و اين معنا جز با توجه به سر وضو و باطن آن فراهم نمى آيد.
از سخن بالا اين مطلب آشكار مى شود كه حكمت و سر وضو، تحصيل طهارت كبرى از هر گونه زشتى و پليدى است ، (٣٨) و نيز فرموده است : انما المشركون نجس (٤٠)؛ يعنى بيشتر مؤ منان مشرك اند، پس ‍ بيشتر شان به نجاست باطنى آلوده اند، گرچه در ظاهر پاك به شمار آيند؛ زيرا جز خداى متعال ، ديگرى را ديدن و تكيه و اطمينان به غير او داشتن و استناد در گفتار و كردار به غير او، در باطن ، شرك است و با توحيد خالص ‍ مخالف . پس بر وضو گيرنده است كه خود را از پليديهاى درونى نيز پاك سازد تا براى مناجات با پروردگارش ، يكتاپرستى خالص و صالح گردد و در پى آن شايستگى پيدا كند كه خدا با او به مناجات بپردازد. چنين جوينده پاكى مؤ منى است كه هيچ چيز او را پليد و نجس نمى گرداند، چنان كه برقى در كتاب المحاسن از امام باقر عليه السلام نقل كرده است (٤٢). از اين رو هر كس پاكى او كامل تر باشد. فرشتگانى كه به شكل پاكى او در مى آيند نيز كامل ترند و بر اين پايه ....
برخى از فرشتگان ، به امور علمى گمارده شده اند، و برخى ديگر ماءمور به امور عملى و اجرايى هستند، و براى علم ، پايه ها و براى عمل درجه هايى است ، پس هر چه طهارت كامل تر باشد فرشتگان علمى يا عملى تمام تر خواهند بود، تا برسد به كسى كه جامع بين پايه هاى علم و درجه هاى عمل است .
راز و نهان طهارت كامل
پيش از اين گذشت كه براى هر موجودى در جهان طبيعت وجودى تام و كامل نزد خداى سبحان است ، گواه بر اين سخن روايتى است در خصوص ‍ نماز و مقدمات ، اركان و شرايط آن اين حديث را على بن ابراهيم از پدرش ‍ ابراهيم ، از ابن ابى عمير، از ابن اذينه از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه ايشان خطاب به ابن اذينه فرمود: اين ناصبى ها چه چيز روايت مى كنند؟ گفتم : فداى شما شوم در چه زمينه اى ؟ فرمود در اذان و ذكر ركوع و سجودشان ؟ گفتم : اينان مى گويند: اين مسائل را ابى بن كعب در خواب ديده است . فرمود: دروغ مى گويند دين خدا عزيزتر از آن است كه در خواب ديده شود. راوى مى گويد: آن گاه سدير صيرفى گفت : فدايت گردم پس ‍ براى ما در اين باره سخنى بيان فرما، امام صادق عليه السلام فرمود: خداى عزوجل چون پيامبرش را به آسمانهاى هفت گانه بالا برد....
سپس به من گفته شد: اى محمد سرت را بلند كن ، چون سر را بلند كردم ، طبقات آسمان شكافته شد و پرده ها بالا رفت ، گفتند: سر فرود آور بنگر چه مى بينى ! چون نگاه كردم خانه اى ديدم مانند بيت الله شما، و حرمى ديدم چون اين حرم مسجدالحرام چنان كه اگر چيزى از دستم رها مى كردم جز بر اين حرم نمى افتاد، آن گاه به من گفته شد: يا محمد، اين حرم است و تو محترم هستى و براى هر صورتى مثالى است ، سپس به من وحى كرد كه اى محمد: به صاد نزديك شو، اعضاى سجده خويش را بشوى و آنها را پاك گردان و بر پروردگارت نماز بگذار؛ پس رسول خدا به صاد نزديك شد - صاد، آبى است كه از ساق راست عرش جارى است - و با دست راست آب را برگرفت ، بدين سبب وضو با دست راست انجام مى گيرد. سپس ‍ خداوند به او وحى فرستاد: صورت خود را بشوى ، كه عظمت مرا خواهى نگريست ، پس از آن دو ذراع راست و چپ را بشوى كه با دستت كلام مرا خواهى گرفت ، سپس با باقى مانده همان آب دست ، سر و پاها را تا برآمدگى ، مسح كن كه من بر تو فرخنده مى گردانم و گامهايت را به جايى مى رسانم كه جز تو هيچ كس آنجا گام ننهاده باشد. اين است علت اذان و وضو
۱
رازهاى نماز
راز طهارت از خاك (تيمم)
چون راز طهارت با آب وضو و حكمت آن روشن شد، تحصيل طهارت از خاك تيمم نيز براى شما روشن خواهد شد، كه هدف نهايى آن تواضع به پيشگاه عزيز محض ، و فروتنى در ساحت بلند پايه صرف ، و خشوع نزد قدرت مطلق خداوندى است ، مانند آنچه درباره تروك احرام وارد شده كه بهتر است حاجيان و عمره گزاران ، ژوليده موى ، پريشان و گردآلود باشند، و بر اين پايه خداوند متعال درباره حكمت طهارتى كه از خاك حاصل آمده - مانند طهارتى كه از آب تحصيل شده - مى فرمايد:
ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون (٤٥) گرچه با تيمم بر خاك فراهم نمى آيد، ليكن فروتنى و بندگى را به ارمغان مى آورد، پس از اين جهت ، آب و خاك با يكديگر يكسانند، و چون لازم نيست كميت و كيفيت تيمم ، كه بدل از وضو است مانند وضو باشد، مسح سر و پاها در تيمم لازم نيست ، نه براى اين كه خاك بر سر نهادن ، علامت فراق و جدايى است ، در حالى كه منظور از نماز، پيوند و ارتباط است ، چنان كه برخى از بزرگان فرموده اند؛ (٤٧)
مراد از توبه بازگشت از گناه به فرمانبردارى و از دشمنى به دوستى خدا و از ما سوى الله به جانب او، و از كثرت به وحدت و...است .
راز طهارت لباس ، بدن ، سجده گاه و...
از آنچه گذشت تو را ممكن شود تا راز لزوم طهارت از نجاست ، و راز پاك سازى بدن ، لباس و سجده گاه و...را از نجاست بيابى ، همچنين ممكن است راز لزوم حلال بودن لباس و مكان از اين كه حق ديگران بدان تعلق گرفته باشد، به دست آيد؛ زيرا كسى كه مخاطب به خطاب لزوم اداى حق غير است ، دل مشغولى دارد و آسوده خاطر نيست تا بتواند سخن بگويد و با خداى خويش مناجات كند، چه رسد كه پروردگار با او مناجات نمايد.
با تاءمل در آنچه گذشت مى توان به راز وقت و استقبال قبله نيز پى برد و اين كه نزد معبود حقيقى ، نه بامدادى تصور مى رود نه شامگاهى ، از اين رو رسول خدا صلى الله عليه و آله در معراج ، نماز ظهر به جاى آورد با اين كه شب بود؛ زيرا معراج به دنبال اسراء و سير شبانه اى صورت گرفت كه در پاسى از شب اتفاق افتاد، چنان كه فرمود: سبحان الذى اسرى بعبده من المسجدالحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله (٤٩)؛ و به هر جا روى بگردانيد همانجا روى خداست .
چون عرصه تنگ است و دل فارغ نيست و سردرد امان نمى دهد، برادران سالك و پوينده مرا معذور مى دارند كه از بسط به قبض و از شرح و توضيح به اصل و متن ، و از تفصيل به اختصار بسنده كردم ؛ لعل الله يحدث بعد ذلك امرا (٥١)؛ يعنى كمال اخلاص الهى نفى صفات زايد بر ذات از خداوند متعالى است .
هشت . اسرار، حكمت و آداب طهارت برگرفته از خاك ، يعنى تيمم ، چونان طهارت به دست آمده از آب ، يعنى وضو است .
چون در اين سرآغاز برخى از رازهاى بعضى از مقدمات نماز آشكار شد، هنگام آن رسيد كه به وعده خويش رد بيان رازهاى نماز وفا كنيم . اكنون برخى از اين اسرار را در بخشهاى پيوسته اى كه حاوى بعضى از رازها، حكمتها و آداب باشد مى آوريم .
باز يادآور مى شويم كه اصل در عبادت ، همان سر و نهان آن است ، و حكمت و آداب از فروعاتى است كه به وسيله آنها مى توان به اين اصل رسيد.
بايد دانست كه بيان كردن رازهاى جهان هستى گرچه سخت و دشوار است ، ولى حل ناشدنى نيست ، چون هر يك از آنها امرى حقيقى و تكوينى است و برگرداندن پاره اى از امور حقيقى را به برخى ديگر - در قوس نزول يا صعود - و برخى را نهان ديگرى شمردن ، چندان پيچيده نيست تا دست يابى به چنين راز نهانى را حل ناشدنى بدانيم .
تنها سخن در بيان راز و نهان امور اعتبارى است ، چون كه امر اعتبارى را نمى توان به ميدان امر حقيقى كشاند و از آن راز نهانى را كشف كرد، چنان كه امر تكوينى و حقيقى ، بسيار برتر از آن است كه در جولانگاه اعتبار قرار گيرد، با اين حال ، امور عبادى همه اعتبارياتى هستند كه اسرارى حقيقى دارند.
تنها چيزى كه مى تواند اين مشكل را حل كند اين است كه انسان موجودى جامع تكوين و اعتبار است ، يعنى موجودى تكوينى است و نيروها و شئونى حقيقى دارد و نيز بر هر گونه امر اعتبارى توانمند است ، بلكه اساسا زندگى و مرگ او در عرصه هاى مختلف اعتبار است ، پس اگر بنا باشد در جايى حقيقت و اعتبار گرد آيند، انسان بهترين محل اجتماع اين دو است ، چنان كه او بهترين جامع است . بنابراين ، اگر اراده شود كه امرى حقيقى به اعتبار تنزل كند ممكن است اين مسئله در محدوده انسان تحقق يابد، چنان كه اگر امرى اعتبارى بخواهد به سوى امر حقيقى صعود كند، اين كار در ساحت انسان ميسر و فراهم مى گردد. منظور اين كه انسان بارويى است كه درونش تكوين و حقيقت و برونش تشريع و اعتبار است .
آگاهى به اين نكته نيز لازم است كه امر اعتبارى - چون طهارت ، نماز و ساير افعالى كه حكم فقهى دارند - جوهر و عرض نيست ؛ زيرا جوهر و عرض از احكام وجود حقيقى به شمار مى روند و امر اعتبارى موجود حقيقى نيست كه به عرضيت و جوهريت وصف شود. اين سخن را نيز نمى توان گفت كه آنچه در دنيا عرض است در آخرت تبديل به جوهر مى گردد، و اعمال اختيارى انسان ، يعنى طاعتها و نافرمانى هاى او در دنيا عرض و در آخرت جوهرند؛ زيرا عنوان هاى اعتبارى اى كه متصف به طاعت و عصيان مى شوند، موجودى حقيقى نيستند، و حركتهاى خارجى چون ايستادن ، نشستن و امثال آن تا وقتى عنوانى اعتبارى بر آنها عارض نگردد متصف به اطاعت و معصيت نمى شوند.
حاصل اين كه موجود حقيقى گرچه به وصف عرضيت يا جوهريت موصوف مى گردد، ولى نه طاعت است و نه عصيان ؛ و موجود اعتبارى كه به وصف طاعت و عصيان موصوف شده ، نه به عرضيت متصف مى گردد نه به جوهريت ، پس اين سخن كه امر عرضى دنيوى به جوهريت اخروى منسوب مى گردد جايگاهى نخواهد داشت .
آرى ممكن است يك چيز به حمل اولى جوهر باشد و به حمل شايع صناعى عرض گردد، (٥٣) يعنى دو نفر از امت من به نماز مى ايستند و ركوع و سجودشان يكى است ، حال آن كه تفاوت بين نمازشان برابر با فاصله آسمان و زمين است .
آنچه در اين تفاوت اهميت دارد، تفاوت در آداب نماز است كه متفرع بر حكمت نماز، و حكمت نماز نيز برابر با راز و نهان آن است .
چون نماز و آداب آن در معراج تشريع شده و نهان نماز در آنجا تجلى يافته است ، پس هنگام توجه به آنچه در معراج به وقوع پيوسته ، چندين راز آن روشن مى گردد:
حديث اول
حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر عليه السلام علت تكبيرهاى افتتاحى نماز را چنين بيان فرمود: ان النبى صلى الله عليه و آله لما اسرى به الى السماء قطع سبعة حجب ، فكبر عند كل حجاب تكبيرة فاوصله الله عزوجل بذلك الى منتهى الكرامة (٥٥)
چهره ملكوتى حديث
اوصاف جمال (٥٧)
گواه بر هماهنگ بودن و منافات نداشتن چهره ملكوتى و ملكى حديث اين است كه واقعه معراج در مكه پيش از تولد حسين عليه السلام رخ داد، و آنچه از داستان حسين عليه السلام نقل شده نيز پس از حوادث معراج واقع شد و از ناحيه زمان نيز متاءخر از معراج بود. بنابراين ، حديث مزبور از دو ناحيه وجود و زمان در عرض حديث معراج نيست ، پس تناقضى با يكديگر ندارند، چون جمع و صادق بودن هر دو امر ممكن است .
حديث چهارم
حديث ديگرى كه با حديث اول منافات ندارد، روايتى است كه درباره سبب مشروعيت تكبيرهاى آغازين نماز است . اين روايت را فضل بن شاذان با بيان علت ديگرى براى تشريع تكبيرهاى هفتگانه از امام رضا عليه السلام نقل كرده است ؛ امام عليه السلام مى فرمايد: تكبيرهاى اول نماز، از آن رو هفت عدد است كه اصل نماز دو ركعت است و با هفت تكبير گشوده مى شود: تكبيرة الاحرام ، تكبير ركوع ، دو تكبير سجده هاى ركعت اول ، تكبير ركوع ركعت دوم و دو تكبير سجده هاى ركعت دوم ؛ پس وقتى انسان در آغاز نمازش هفت تكبير گفت و بعضى از تكبيرهاى بين نماز را فراموش ‍ كرد و يا به طور كلى از آنها غافل ماند نقصى به نمازش وارد نمى شود (٥٩)
دوم . حجاب ، به حجاب ظلمانى و حجاب نورانى تقسيم مى شود.
سوم . راز تكبير، همان پاره كردن حجاب است .
چهارم . راز هفت تكبير، آن است كه حجابها هفت عددند.
پنجم . سبب ملكى تعدد تكبير، با سر ملكوتى آن ، همچنين سبب تشريعى آن با راز تكوينى آن هيچ گونه تنافى ندارد.
ششم . اين راز در معراج تحقق يافت ، يعنى سخن در اين نيست كه تكبير تنها در رفع حجاب تاءثير دارد، بلكه در اين است كه در شب معراج ، با تكبير رسول خدا صلى الله عليه و آله حجاب در خارج پاره شد.
هفتم . اين راز نه به معراج اختصاص دارد و نه به رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بلكه غير معراج و غير رسول الله صلى الله عليه و آله را نيز شامل است ، به گونه اى كه نماز كسى كه بدين راز آگاه نيست و به آن دست نيازيده ، ناقص است . از اينجا معراج بودن نماز براى مؤ من روشن مى شود، پس هر كس كه نمازى مانند نماز رسول خدا صلى الله عليه و آله بگزارد، به معراج رفته است ، چنان كه هر كس چون اميرمومنان عليه السلام وضو بگيرد و ذكرى چون ذكر او در حال شستن و مسح كشيدن داشته باشد، خداوند متعال در برابر هر قطره از آب وضويش فرشته اى مى آفريند كه او را تقديس ‍ و تسبيح و تكبير گويد و....
هشتم . اذان و نيز اقام با تكبير آغاز مى شود و با توحيد لا اله الله پايان مى پذيرد، و تكرار تكبير در هر يك براى پاره كردن هر حجابى است كه فرض شود.
نهم . آنچه حجاب نورى را برمى دارد همان باطن و سر تكبير است كه امرى تكوينى و غير اعتبارى است ، و گرنه از هر كس كه مى خواست اين حجاب را برطرف كند، چه فرشته و چه انسان ، امكان صدور داشت ، با اين كه چنين كارى در گستره وجودى برخى از فرشتگان گرامى نيز نيست . چه رسد به انسان عادى ، و گرنه تا جايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شب معراج بالا رفت ، جبرئيل نيز به همراه او مى توانست اوج گيرد.
وضو نيز چنين است ، چنان كه خداى سبحان در وضوى معراج فرمود:...سرت را مسح كن ...من گامت را به جايى مى رسانم كه هيچ كس جز تو بدانجا نرسيده باشد (٦١). اين نگرش گرچه سبب بزرگ و متعالى دانستن خداوند و اذعان به كبريايى اوست ، ولى اين بزرگ دانستن از اوصاف جمال است ، زيرا در اين نگرش ، پارسايان برآنند كه غير خدا يعنى ديگران نيز وجود دارند، ولى كوچك اند، و خداوند است كه بزرگ و كبير است ، ليكن اين كجا و تكبيرى كه محتوايش تسبيح است كجا؟ چنان كه گذشت .
گواه بر اين كه اين مقام به مرتبه مقام كسى كه سر را مى جويد نمى رسد اين است كه متقيان هنوز به مقام يقين و شهود تام نرسيده و در مقام احسان قرار دارند، از اين رو امير موحدان در شان آنان فرمود: فهم والجنة كمن قد رآها فهم فيها منعمون ، و هم والنار كمن قدر رآها فهم فيها معذبون (٦٣) و مانند و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من انفسهم كمثل جنة بربوة اصابها و ابل ... (٦٥).
نيز همچون احاديثى كه از هل بيت عليه السلام نقل شده است : على بن ابى طالب عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود: لا عمل الا بنية و لا عبادة الا بيقين و لا كرم الا بالتقوى (٦٧)
همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله در وصيت به ابوذر مى فرمايد: و ليكن لك فى كل شى ء نية حتى فى النوم والاكل (٦٩) شئون كردارى نفس انسان نيز سه تاست : خشمى كه بديها و ناخوشاينديها را دفع مى كند؛ شهوت و ميلى كه خوشيها را جذب مى نمايد، و عقل عملى كه شوق كمال تام مجرد معقول را دارد. از اين رو پرستش سه قسم و پرستش كنندگان نيز سه دسته اند: گروهى خداى سبحان را از روى ترس از آتش دوزخ مى پرستند؛ چنين عبادتى از نوع عبادت بندگان است ، گروه ديگر خداوند متعال را بر پايه آرزوى بهشت عبادت مى كنند؛ اين عبادت حريصان و آزمندان است ، و گروهى خداوند متعال را از روى محبت و عشق عبادت مى كنند، اين نوع عبادت ، عبادت آزاد مردان و كريمان است .
هر يك از اين سه نوع پرستش صحيح است ، گرچه صحيح بودن - آن گونه كه اشاره شد - مراتب متفاوتى از ثواب را داراست ؛ زيرا هر يك از اين سه قسم براى خداوند متعال انجام گرفته ، نه اين كه خالص براى غير او صورت گرفته باشد، و نه مشتركا براى او و براى غير او، مثلا براى نجات يافتن از آتش ، يا براى لذت جويى از بهشت .
تفاوت اين سه قسم در اين است : آن كس كه خداى را از روى ترس عبادت مى كند جز خداى را نمى پرستد، ولى چون هنوز از بند غضب رها و آزاد نشده نمى داند كه بايد از معبودش چيزى غير از نجات يافتن از آتش را طلب كند. نيز كسى كه بر اساس بهشت جويى عبادت مى كند، و غير خدا را نمى پرستد، ولى چون هنوز از قيد و بند شهوت نرسته ، نمى فهمد كه بايد از مولاى معبودش چيزى فرا سوى رسيدن به بهشت را آرزو كند، و اما خردمندى كه شوق خشنودى مولاى خويش را دارد، او آزاد مرادى است كه مى فهمد چه مى طلبد.
دليل صحت عبادت قسم اول و نيز قسم دوم اين است كه روايت از فعل اين گروه به عبادت تعبير كرده و آنان را عبادت پيشگانى دانسته است كه خدا را پرستش مى كنند، چنان كه اين روايت ، عبادت گروه سوم - يعنى عبادت آزاد مردان - را برترين نوع عبادت شمرده است ، پس اگر عبادت غير آنان صحيح و با فضيلت نباشد، عبادت آزادگان و احرار افضل نخواهد بود، شاهدى نيز در اينجا وجود ندارد كه واژه افضل حمل بر تعيين شود، نه ترجيح (٧١)؛ يعنى عابد و زاهدى كه روا مى دارد حق تعالى را واسطه در رسيدن به ثواب و يا در رسيدن به ثواب و يا ترسيدن از عقاب قرار دهد، مورد رحمت حق تعالى قرار مى گيرد. شيخ نمى گويد چنين كسى از رحمت خداوند محروم است .
استاد ما حضرت علامه طباطبايى - قدس سره - در رساله الولاية نيز به پذيرفته شدن عبادت آنان اشاره كرده است كه حق تعالى بر پايه تفضل و كرامت خويش ، عبادت اين گونه افراد را مى پذيرد، گرچه آنان در معرفت و تقرب مقصر هستند.
اگر قصد چيزى جز خدا، باطل كننده عبادت باشد، بايد عبادت كسى نيز كه به قصد شكر، تحصيل رضا و محبت خدا را مى پرستد باطل باشد؛ زيرا همه اين موارد از ذات واجب مطلق خارج اند. بنابراين ، كلام حق همان است كه شيخ بهايى - قدس سره - در كتاب اربعين فرموده كه عبادت اين گروه صحيح است . (٧٣)
شايد مراد اين مرد بزرگ ، از برخى بزرگان جناب رضى الدين على بن طاووس - قدس سره - باشد، بر اساس آنچه شيخ بهايى از او در اربعين نقل كرده است (٧٥)
بازگشت به سخن
پاره اى مباحث كلامى يا فقهى در اين اثنا راه يافت كه از مقصد رساله اى كه از راز نهان نماز بحث مى كند خارج بود.
غرض اين كه ، نيت به معناى قصد قربت ، روح و قلب عمل ، بلكه برتر از آن است ؛ زيرا جان عمل به نيت بستگى دارد، چنانچه از روايت كلينى - قدس ‍ سره - از سفيان بن عيينه از امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه استفاده مى شود: ليبلوكم ايكم احسن عملا (٧٧)، سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: كل يعمل على شاكلته ؛ يعنى هر كس بر پايه نيتش عمل مى كند (٧٩)؛ يعنى برترين اعمال دشوارترين آنهاست ؛ و اصلى كه مى گويد: نية المومن خير من عمله (٨١)، بدين سبب است كه نيت ، اصل است ، چنان كه گذشت ، اصل يعنى همان چيزى كه فرع بدان قوام مى يابد و شاخه بر آن تكيه دارد، و هر چه غير آن است بدان بر مى گردد، پس او مهم تر است ؛ خواه در ناحيه خوبى باشد يا بدى .
نقش ريا و كم خردى در تباهى عمل
نيت چون امرى قلبى و درونى است و مردم بر آن آگاهى نمى يابند، ريا و سمعه و مانند آن بدان راه نمى يابد؛ زيرا از ديدگاه و شنودگاه مردم خارج است ، اما عمل چون ديده و شنيده مى شود پذيراى نفوذ رياست ، از اين رو امام صادق عليه السلام بنا به نقل كتاب علل الشرايع از روايت زيد شحام ، اين معنا را علت براى اين كه چرا نيت مؤ من از عمل او بهتر است قرار داده است . (٨٣) نزديك به مفاد اين حديث روايتى است كه برقى از حضرت ابوجعفر عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: بين حق و باطل ، جز كمى عقل چيزى فاصله نيست ! به حضرت عرض كردند: چگونه مى تواند چنين باشد اى فرزند رسول خدا؟ فرمود: بنده عملى را انجام مى دهد كه خشنودى خدا در آن است ، ليكن غير خدا را در آن عمل اراده مى كند! اگر او عمل خويش را براى خدا خالص ‍ مى كرد، به آن چيزى كه از غير خدا خواسته زودتر دست مى يافت (٨٥)؛ اخلاص رازى از نهان من است كه آن را در قلب آن كس كه دوستش ‍ مى دارم ، به سپرده مى گذارم .
سبب آن است كه خداى سبحان وقتى بنده سالك را دوست بدارد، او از آنچه خداى سبحان به زبان دوستش - يعنى محبوبش رسول اكرم صلى الله عليه و آله - نازل كرده پيروى زيرا از محبوب محبوبيت مى آورد، چنان كه خداى تعالى فرمود: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله (٨٧)؛ يعنى هيچ كس توان وصف كردن حق تعالى را ندارد جز بندگان خالص شده ، تنها اين گروه خداى متعال را آن گونه كه لازمه يك شناخت شايسته است مى شناسند، گرچه نتوانند به نهايت شناخت او دست يازند، رسيدن به اين مرتبه از شناخت خود، دست يافتن به گنجينه اى ارجمند و شرافتى بلند است .


۲
رازهاى نماز
نيت ظاهرى و باطنى
بايد دانست نيتى كه اهل ظاهر مطرح مى كنند، همان اخطار به ذهن است كه چيزى جز وجود ذهنى نيست ، و چنان كه گفته شده نيت به حمل اولى است كه در واقع و به حمل شايع صناعى ، غفلت و فراموشى است ، اما عملى كه بر پايه اين نيت در خارج پديد مى آيد عادت است نه عبادت ؛ زيرا اين نيت ، همان وجود ذهنى بى اثر است و انگيزه ايجاد نمى كند، و گرنه در اثناى آن شك ، فراموشى ، افزودن ، كاستن و امثال آن ، كه مردم بدان ها گرفتارند، راه نمى يافت .بلكه مهم در نيت برانگيخته شدن روح ، از عادت به جانب عبادت است ، به گونه اى كه قرائت ، ركوع و سجود به جا نياورد و در وضو نشويد و مسح نكشد، جز به انگيزه آن امر قلبى .
اين انگيزش ، تنها از قلبى رخ مى نمايد كه در آن جز خدا نباشد، از اين قلب در متون دينى به قلب سليم تعبير مى شود، چنان كه كلينى - قدس سره - مى گويد: راوى ، تفسير اين آيه را از معصوم پرسيد: الا من اتى الله بقلب سليم ، فرمود: قلب سليم دلى است كه پروردگارش را ملاقات مى كند، و در آن دل كسى جز خدا نباشد، سپس فرمود: هر قلبى كه در آن شرك يا شك باشد ساقط است ، خداوند زهد و بى رغبتى به دنيا را خواسته است تا دلهاشان براى آخرت تهى از غير باشد (٨٩).
وقتى قلب جايگاه شمارى از هدفها و غرضهايى باشد كه دنيا دوستى آنها را گرد آورده است ، چگونه عمل صادر از بنده مى تواند فقط براى خدا تحقق يابد؟ و چون رسيدن به مرتبه اخلاص بسى دشوار و سخت است ، به زهد و مانند آن فرمان داده شده ، نه براى خود زهد است ، بلكه براى رسيدن به آن هدف والا، يعنى اخلاص است .
اخلاص بدان معنا كه رازى از رازهاى خداوند به حساب آيد، امرى ذهنى و مفهومى حصولى نيست ، بلكه امرى خارجى و حضورى است ، از اين رو نزد خداوند سبحان مقامى بس رفيع است ، و كسى به آن مقام بار نمى يابد جز آن كه رداى شريف عشق و محبت را پوشيده باشد، يعنى محبوب و معشوق خداوند شود، پس از آن كه محب و دوستدار خداوند بوده است .
قبلا اين نكته گذشت كه فرق است ميان عبادت بردگان و عبادت آزمندان تجارت پيشه ، و نيز بين عبادت محبان آزاد مرد؛ چه رسد به عبادت محبوبان و معشوقان الهى ، به ويژه اگر به رتبه پاكدلان و مخلصانى برسند كه چون تلاش و كوشش كنند و از غير خدا به سوى خداوند مهاجرت نمايند، خداى متعال آنان را براى خود خالص مى گرداند و آنان به مقام مخلصان راه مى يابند. از اينجا روح نيت و نهان آن كه روح و راز عمل است ، روشن مى گردد.
عمل به نيت زنده است ، و نيت به سر آنكه اخلاص باشد زنده است . اخلاص هم رازى از رازهاى خداوند است و خداى تعالى آن را در دل كسى قرار مى دهد كه دوستش دارد، پاكدل خالص نيز جز خدا هيچ كس ديگر - از خود گرفته تا ديگرى - را دوست نمى دارد.
روح عمل
از جمله چيزهايى كه ما را به اين نكته آگاه مى سازد كه نيت روح عمل و قانون حاكم بر آن است ، فرمايش امام صادق عليه السلام است ، حضرت مى فرمايد: ما ضعف بدن عما قويت عليه النية (٩١). نماز گزارى كه نيت مى كند و سعى دارد نيت او خالص باشد، نه عجز و لابه مى كند و نه بخل مى ورزد، بلكه از جمله كسانى است كه در مال او مقدار معينى براى سائلان و محرومان است (٩٣).
همه اينها مطالب مهمى است كه متعرض شدن آن و مراجعه به آنها و كند و كاو و فرو رفتن در آنها از حوصله اين رساله خارج است و شايد براى آنها جايگاه ديگرى بايد در نظر گرفت .

بخش سوم : راز قرائت

در نماز دو ركعتى ، و نيز در دو ركعت اول نمازهاى سه ركعتى و چهار ركعتى قرائت فاتحة الكتاب و سوره معتبر است ، در حديث آمده است كه : لاصلاة الا بفاتحة الكتاب . (٩٥)
اين آيات دلالت دارند كه آنچه ميان دو جلد به عنوان كتاب عربى قرار گرفته قرآن است ، و همين قرآن از آن جهت كه در لوح محفوظ است و از اين نظر كه على حكيم است نيز قرآن است ، و در آنجا، يعنى در لوح محفوظ و نزد خدا، هيچ جايى براى اعتبار و وضع واژه هاى عربى يا عبرى و مانند آن وجود ندارد و نزد خداوند جز امر مجرد كامل عقلى نيست ، يعنى چيزى كه تنها عقل محض و خالص از آميزه هاى خيال و تو هم بدان راه مى يابد.
همان گونه كه ظاهر قرآن عربى را جز كسى كه از آلودگى هاى ظاهرى و باطنى پاك است نبايد مس كند، نهان قرآن را نيز جز پاكيزه از چرك و آلودگى ، كه همان توجه به غير معبود است ، مس نمى كند؛ كسى كه به غير خدا مى نگرد توان عروج و باريابى به مقام لدنى و عنداللهى را ندارد، و وقتى نتواند به آن پايه عروج كند، توان دست يازى به لوح محفوظ را، كه سخت والا و پرحكمت است ندارد، چون آن نزد خداى تعالى است .
نيز همان گونه كه ظاهر قرآن عربى ، از پيش رو و از پشت سر باطل به سويش ‍ نمى آيد، نهان آن نيز، كه بسى بلند مرتبه و حكيمانه است ، هميشه منزه از رهيابى باطل به آن از هر سو و سمت است ، و آن كس كه در دل و جانش به مقدار ذره اى محبت دنيا، كه سره هر خطا و باطل است ، وجود داشته باشد چگونه مى تواند به رازى دست يازد كه از مطلق بطلان و خطا و مصون و محفوظ است ؟! زيرا خطا، به امر درست راه ندارد. بنابراين ، اشتياق و آرزوى دنيايى كه سره هر خطاست ، هيچ گاه با عزم و آهنگ درست و لغزش ناپذير و خالص جمع نخواهد شد، چنان كه سور چرانى با آهنگ كمال خواهى گرد نمى آيد. (٩٧) همواره شنيده مى شود و اجراى فرمان امكان پذير و آسان است .
اسم اعظم
اين سخن گذشت كه نظام خارجى بر زير ساخت قانون عليت و معلوليت استوار است ، چنان كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: كل قائم فى سواه معلول (٩٩) گفته اند: بسم الله گفتن بنده به منزله كن از پروردگار است . در اين باره روايتى نيز رسيده كه : بسم الله به اسم اعظم خداى تعالى نزديك تر از سياهى چشم به سفيدى آن است . (١٠١)
روشن است كه قرائت با توجه به وجود اعتبارى آن ، توان تاءثير امر خارجى را ندارد، بلكه از آن جهت كه داراى راز وجودى است ، بر اين امر. توانمند است ، و اسم بلكه مطلق اسماء الله امرى است وجودى و از هر عيب و نقص منزه ، از اين رو خداوند سبحان به رسولش صلى الله عليه و آله فرمان به تسبيح اسم داده است : سبح اسم ربك الاعلى . (١٠٣)؛ چون پيامبر صلى الله عليه و آله از تكبير و افتتاح فارغ شد، خداوند به او وحى فرمود كه نام مرا ببر، از اين رو بسم الله الرحمن الرحيم در آغاز سوره قرار گرفت .
ويژگيهاى بسم الله و رازهاى سوره حمد
بسم الله در آغاز هر سوره ، معناى مخصوصى دارد كه با محتواى آن سوره هماهنگ است ، (١٠٥)، بسم الله در آغاز آن حاوى همه آن معارف است .
از آنجا كه ادراك اين معارف ، وسيله ارتقا به شهود رازهاى آن است ، ذيلا برخى از آنها را مى آوريم ؛ زيرا براى آزاد انديش ، اشاره از سخن گفتن كفايت مى كند.
حمد قطعا در برابر نعمت است و نظام امكانى از معقول گرفته تا محسوس و از غيب تا شهود، همه نعمتهايى است كه خداوند بارى عطا فرموده است ، پس او مستحق ستايش است و جز او كسى اين استحقاق را ندارد، و چون غير خداوند وجود حقيقى ندارد زيرا همه ما سوى الله ، نشانه ها و مظاهر او هستند، پس او بر هر چه از غير او صادر مى شود؛ مالك مستقل است يعنى ستايش كه از غير خدا بروز مى كند، مظهر و نشانه ستايشى است كه از خداى متعال پديد مى آيد. پس ستايشگرى غير خدا وجود ندارد و هم او حميد و ستوده به معناى مطلق است ، يعنى او هم ستايشگر است و هم ستايش شده .
در اين سوره ، علت اين كه خداوند متعال ، استحقاق ستايش دارد، پنج امر ذكر شده كه برخى از آنها جامع و متن و برخى شرح براى آن متن به شمار مى آيند:
يكم . يعنى همان كه به منزله متن است ، عنوان الله است ؛ زيرا اين كلمه جامع همه كمالات است و در وجود هر كس همه كمالات جمع شود، او ستايش شده و محمود است ، در نتيجه ، خداى تبارك و تعالى ستايش شده و محمود است ، پس ستايش تنها از آن اوست . اين قسم به منزله متن است و علتهاى چهار گانه ديگر كه بيان مى شود، شارح آن است .
دوم . يعنى همان كه - مانند عناوين آتى - به منزله شرح است ، عنوان ربوبيت است كه از صفات خاص خداى عزوجل است و چون خداوند سبحان پروردگار جهانهاست ، و هر پروردگارى محمود و ستايش ‍ شده است ، پس او محمود و ستايش شده است ؛ پس اوست كه استحقاق ستايش دارد.
سوم . عنوان رحمانيت و بخشايندگى نيز از صفات خاص خداست . اين صفت گرچه از بسيارى اسما و صفات الهى فراگيرتر است ، ولى نسبت به الله خاص است ، گرچه از برخى از اهل معرفت آشكار مى شود كه رحمانيت نيز نظير عنوان الله اسم اعظم است ، (١٠٧) چنين استفاده مى شود. زيرا دلالت دارد هر يك از اسمهاى الله و الرحمن واجد ويژگيهاى نامهاى نيكو تراند، و براى هر يك از اين دو اسم اسماى حسناست ؛ زيرا ضمير در له به اى بر مى گردد نه به خصوص ذات مطلق واجب تعالى ، ولى چون عنوان الله تابع و صفت قرار نمى گيرد و عنوان الرحمن وصف و تابع مى شود، ممكن است بين اين دو اسم اين تفاوت را قرار داد كه الله جامع همه اسما و الرحمن شارح آن باشد.
چهارم . عنوان رحيميت نيز از اوصاف خاص است ، چون غير مؤ من را فرا نمى گيرد و همانند عنوان الله اسم اعظم و جامع نيست . از آنجا كه خداى سبحان مهربان و رحيم است و هر مهربانى مورد ستايش قرار مى گيرد، پس خداوند متعال محمود و ستايش شده است ؛ پس براى اوست ستايش .
پنجم . عنوان مالك و فرمانروايى در امر پاداش بهشت و دوزخ . اين فرمانروايى از شئون حكمت و داد است ، چنان كه از شئون قدرت نيز هست ، و هر حاكم دادخواهى ، در برابر عمل ، فرمان به پاداش مى دهد، اگر عمل نيك باشد به بهشت ، و اگر بد باشد به دوزخ ؛ چنين حاكمى مورد ستايش است ، و چون خداوند سبحان ، مالك بهشت و دوزخ است محمود است ، پس حمد و ستايش از آن اوست .
اين بخش از سوره فاتحة الكتاب ، مبدا و معاد و آنچه ميان اين دو است را در بردارد. اما اين كه حاوى مبدا و معاد است از آنچه گفته شد روشن گرديد، اما آنچه به ميان مبدا و معاد بازگشت مى كند عبارت است از دين ، صراط، نبوت ، رسالت ، وحى ، ولايت و ساير چيزهايى كه به ربوبيت حق تعالى بر مى گردد؛ زير پروردگار همان گونه كه سنگ ، كلوخ ، درخت ، خشكى ، دريا و حيوان بى زبان را پروردگار است ، انسان را نيز پرورش مى دهد. بديهى است پرورش دادن و تربيت انسان در پرتو شريعت و راهى صورت مى گيرد كه انسان بدون آن مانند چهارپايان ، بلكه پست تر از آنها خواهد بود، و با تربيت و پرورش صحيح است كه انسان ، پيامبر، رسول ، ولى يا بنده شايسته و مؤ من رستگار و مانند آن مى شود.
روشن است كه براى هر يك از معارف مزبور، رازى مخصوص و خارجى است و نمازگزارى كه پروردگارش را مناجات مى كند، (١٠٩) با او مناجات مى كند.
توجيه ضمير متكلم نعبد
شايد قصد نمازگزار از آوردن متكلم مع الغير نعبد يكى از وجوه زير باشد:
الف . نمازگزار نيز در صف ساير موجوداتى قرار دارد كه خداوند را عبادت مى كنند؛ زيرا خداوند تبارك و تعالى پروردگار جهانيان است كه همه آنها پروردگار واحد خويش را مى پرستند.
ب . نمازگزار نيز در مجموعه نمازگزاران راكع و ساجد است ، كسانى كه خدا به ما دستور داده با آنان باشيم ، چنان كه فرمود: و اركعوا مع الراكعين . (١١١)
به هر تقدير، سالك در طى راه عبادتى كه بنده مى تواند به وسيله آن به مولى برسد و معقول او مشهود گردد، نيازمند به كمك است و چون ربوبيت منحصر به خداوند متعالى است ، كسى جز خدا نمى تواند كمك كار او باشد؛ از اين رو در مناجات مى گويد: اياك نستعين ؛ فقط از تو كمك مى جوييم . با تقديم كلمه اى كه مقدم شدن آن افاده حصر مى كند.
چون خداوند سبحان كسى را كه از او يارى بطلبد كمك مى كند به نمازگزار نيز بنابر استدعاى او كمك مى رساند و به راه راست كسانى هدايتشان مى كند كه خدا ايشان را گرامى داشته است ؛ يعنى با پيامبران ، راستان و شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيكو همدمى هستند. (١١٣)، بلكه ايشان كسانى هستند كه از خون افراط و كثافت تفريط خلاص شده و از خشم و گمراهى رهيده و گفتند پروردگار ما الله است و در اين راه پايدارى از خود نشان دادند، در نتيجه فرشتگان نويد دهنده بر ايشان فرود مى آيند. (١١٥) هدف اين آيه بيان فايده است نه غايت ؛ زيرا معناى آيه اين است كه از بركات و فوايد عبادت به مرتبه يقين رسيدن است ، نه اين كه مقصود آيه محدود كردن عبادت و تعيين حد و مرز آن به يقين باشد به گونه اى كه وقتى يقين حاصل شد ديگر نيازى به عبادت نباشد و عبادت به كفشى ماند كه وقتى راه پوى به وادى مقدس يقين رسيد، لازم باشد آن را از پاى درآورد؛ بلكه عبادت به مانند دو مقدمه در علم منطق است كه براى رسيدن به نتيجه ضرورى است ؛ عبادت نردبان و وسيله ترقى به درجه برتر و بالاتر است ، به گونه اى كه لازم است هر دو مقدمه در حدوث و بقا تا پايان رسيدن به نتيجه حفظ شوند و نردبان براى رسيدن به اوج كمال همچنان محفوظ بماند كه اگر دو مقدمه از بين بروند، نتيجه از بين مى رود و هر گاه نردبان سقوط كند، انسان سرنگون مى گردد، همانند سرنگونى شيطان رانده شده از درگاه خداوند متعال ، كه به او گفته شد: فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها . (١١٧)
علت سه قسم بودن ارتباط مزبور آن است كه موجود ممكن همواره از تكلم يا استماع بدون واسطه ناتوان است تنها برخى از نوادر روزگار، احيانا در خور پذيرفتن وحى بدون واسطه هستند، و چون سخن گفتن بنده با مولاى خود مفترع بر تكلم خدا با او از طريق يكى از سه راه مزبور است ، تكلم بنده با خدا نيز به يكى از سه نحو ميسر است . در اين باره ناچار دو نكته را متذكر مى شويم :
يك . خدايى كه ميان انسان و دل او حايل است (١١٩) چنان كه برخى نصوص بدان اشاره مى كند.
از اينجا مى توان گفت كه سخن گفتن بنده با خداى سبحان تنها از پشت حجاب ميسر است ، نجواى با او نيز چنين است . صاحب فتوحات ، تنها مناجات را منحصر به فرا سوى حجاب دانسته است . (١٢١) زيرا خطاب و دعا براى بيشتر مردم ، بلكه تقريبا همه آنان ، جز از فرا سوى حجاب ميسر نيست ، گرچه اين حجاب از ناحيه خود آنان است نه از جانب خداى سبحان . اما گروه اندكى كه خداوند آنان را خالص براى خود برگزيده است ، گرچه حجاب مركب و انباشته ندارند، ولى باز مبتلا به حجاب بسيط اند كه همان خود مناجات كننده باشد.
آنچه گفته شد بخشى از رازهايى بود كه به ندا و نجوا و گونه هاى مختلف آن و يا به محتواى سوره حمد باز مى گشت ، با اين كه اصل ستايشگرى از آموخته هاى خداى سبحان است ؛ زيرا اگر خداوند شناخت حمد و ستايش ‍ را از بندگانش دريغ مى ورزيد، با توجه به اين كه با هديه و بخششهاى پى در پى ، آنان را مورد آزمايش قرار داده و نعمتهاى فراوان و پشت در پشت بر ايشان ارزانى مى دارد، بندگان در هدايا و بخششهاى او تصرف كرده و هيچ ستايشى به عمل نمى آوردند و در گستره روزى وى قرار مى گرفتند و هيچ شكر او نمى گذاردند؛ و اگر چنين باشند از حدود انسانيت خارج و به مرز و محدوده چهار پايان وارد مى شدند، چنان كه خداوند سرگذشت آنها را در كتاب سراسر حكمت خويش اين گونه وصف فرموده است : ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا (١٢٣) بنابراين ، ستايشگرى و حامد بودن ، فصل مقوم و پايانى انسان است ؛ يعنى انسان عبارت است از ناطق حامد.
رازهاى سوره
درباره اسرارى كه به سوره بر مى گردد، بايد گفت : چون نمازگزار اختيار دارد و مى تواند به انتخاب خود هر سوره اى از قرآن را - به جز چهار سوره اى كه سجده واجب دارند - در نماز بخواند، انگيزه اى براى بحث از راز سوره اى مشخص - جز آنچه به اصل خطاب و اصل قرآن بر مى گردد - نيست ، چنان كه پاره اى از اسرار آن به تناسب اين رساله مختصر گذشت ؛ ولى چون رسول خدا صلى الله عليه و آله در معراج ، سوره توحيد را به فرموده خداوند سبحان خواند و خدا به او فرمود: اقرء يا محمد نسبة ربك قل هو الله احد (١٢٥).
تعمق همان تاءمل در ژرفاست ، چنان كه تدبر تاءمل در دنباله و فرجام كار است و چون قرآن داراى درون ، بلكه درونهايى است ، براى ژرف نگرى ميدانى گسترده دارد، چنان كه اين كتاب حكيم داراى گزارشهايى از رخدادهاى آينده است . كه اين موضوع نيز جاى تدبر دارد.
قرآن آخرين كتاب الهى است كه بر انسان فرود آمده و پايان بخش همه كتابها و صحيفه هاست . نزول قرآن در زمانى صورت گرفت كه مردم خردهايشان شكوفا شده و به تكامل رسيده بود، به گونه اى كه شايستگى درك ظهور خاتم الاولياء و خاتم الاوصياء، حضرت مهدى منتظر ارواحنا فداه را يافته بودند. در آخر الزمان نيز علوم شهودى و عرفانى به اوج تعالى و شكوفايى رسيده ، و بسيارى از مردم توسط نور آن سرور بر غيب اطلاع يافته اند و نيز دانشهاى حصولى تكامل يافته و بسيارى از هوشمندان به برهانهاى مبدا و معاد دست رسى پيدا كرده اند، از اين رو از دانش جامع شهودى و علم فراگير برهانى چاره اى نيست .
هر يك از اين دو دانش ، مردان دانشور ويژه دارند، و حضرت ولى عصر عليه السلام تنها آموزگار جامع بين غيب و شهود است ، چنان كه قرآن ، كتابى است عهده دار هر دو دانش و آموزش حكيمان و به شهود رساندن عارفان بر دوش آن است ، از اين رو لازم است اين كتاب مراحلى از دانش و شهود فراگير را دارا باشد كه هيچ حد و مرزى فوق آن به تصور نيايد، و هيچ مقام امكانى فراسوى آن نباشد.
قرآن ، هر حد برهانى يا مقام شهودى را كه حكيم مى فهمد يا عارف مى نگرد، داراست .
چون ريشه همه معارف توحيد است - و هر چه دانش انسان به توحيد كامل تر شود، به ساير معارفى كه به توحيد بر مى گردد، كامل تر شده است - از اين رو خداوند سبحان كتابى فرو فرستاد كه آخرين رتبه هاى برهان و برترين درجات عرفان را داراست ، چنان كه از قرآنى كه برهان و عرفان را به لقاى رحمان هدايتگر است ، جز اين انتظار نيست .
از اينجا روشن شد كه ظاهر حديث گذشته سخن امام سجاد عليه السلام ستايش از ژرف نگرى و تشويق ژرف انديشان است و حدى فراتر از محتواى سوره توحيد و شش آيه اول سوره حديد نيست و ذيل حديث اشاره به هلاكت كسى داشت كه فرا سوى آنها را قصد كند و اين خود دليل نفى حد فراتر از آنهاست ؛ زيرا ره پويى به سوى جايى كه راه ندارد و حد و مرزى براى آن تصور نمى شود، گمراهى است و گمراه نابود است ، و كسى كه با دليل روشن نابود شده ، در دوزخى قرار مى گيرد كه رحمت حق تعالى در آن نيست ، چنان كه در نامه اى از نهج البلاغه آمده است : دار ليس ‍ فيها رحمة و لا تسمع فيها دعوة (١٢٧).
داماد ايشان نيز در كتاب وافى از وى پيروى كرده ، چون نسبت اين دو به يكديگر مانند نسبت پرتو و نور، شاخه و تنه و ساعد و بازو بود. فيض ‍ كاشانى مى گويد:
شايد امام عليه السلام با واژه متعمقون به بزرگان اهل معرفت اشاره داشته و به جان خودم سوگند كه در اين دو سوره توحيد و حديد معارفى وجود دارد كه ژرفاى آن را جز تك افراد نادر درك نمى كنند، به ويژه آيات نخستين سوره حديد و مخصوصا آيه و هو معكم اينما كنتم (١٢٩) ولى به نظر مى رسد با چند دليل احتمال سوم روشن تر است :
اولا. هيچ دليلى وجود ندارد كه جمله متعمقون در كلام امام عليه السلام حمل بر انشاء شود.
ثانيا. آياتى دلالت دراند بر اين كه چيزى مانند خداوند نيست (١٣١) و هيچ بصيرت و بصرى كنه او را درك نخواهد كرد. (١٣٣) بيان فرموده اند ناتمام است . وى مى گويد: روايت در مقام سرزنش ژرف انديشان ، يعنى كسانى است كه در پى شناخت چيزى چون ذات خدا هستند، ولى انسان نمى تواند بدان دست يابد و نيز روايت دستور مى دهد كه بايد به مفاد آيات اكتفا كرد. (١٣٥)
اگر ايشان گفته خويش را پس از كلام صدرالمتالهين - قدس سره - ذكر نمى كرد، براى گفتار وى وجه خوبى بود، ولى ايشان نخست كلام صدرالمتالهين - قدس سره - را نقل كرده و در پى آن سخن خود را آورده است .
ايشان در حاشيه اى كه بر شرح اصول كافى مولى صالح مازندرانى به نگارش ‍ آورده سخنى نيكو ذكر كرده است ؛ زيرا بين ژرف انديشى مذموم و ممدوح فرق گذاشته و گفته است : ژرف انديشى مذموم ژرف كاوى در چيزهايى است كه خردها بدان دست نمى يابند، مانند سخن گفتن در ذات خداوند و تشبيه او به اجسام . اما ژرف كاوى ممدوح ، مانند تفكر در عظمت ، قدرت ، و حكمت خداوند و ساير صفات او كه خردها مى توانند بدان دست يابند.(١٣٧)
از اين حديث استفاده مى شود كه شاخصه هر موجود و آنچه هر موجودى به آن منسوب مى شود، همان هستى ويژه ، و كمال وجودى مخصوص ‍ اوست . اما عنوانهاى اعتبارى و نسبتهاى عارضى كه به ذات شى ء هيچ گونه ارتباطى ندارد، در هستى ويژه او نيز دخالت نخواهد داشت . بنابراين ، چيزى كه براى پروردگار شايستگى نسبت و شاخصه بودن دارد، همان رتبه يكتايى ذات و صمديت صرف است كه از آن به هر هويت مطلقه و مرحله غيب الغيوبى تعبير مى كنند؛ از اين رتبه هر چه به نقص ، كاستى ، كمبودى و نقص برگردد، مرتفع و مسلوب است و آنچه شايستگى نسبت و شاخصه بودن براى پيامبر و اهل بيت او عليه السلام دارد - يعنى نسبت انسان كامل و نسبت جانشينى فراگير و جامع - عبارت از اين است كه قلب او فرودگاه وحى و جايگاه فرشتگانى است كه درباره تشريع يا غير آن بر خصوص رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل مى شوند، و نيز بر غير پيامبر در مورد آنچه به غير تشريع بر مى گردد، فرود مى آيند.
غرض اين كه نسبت هر موجود امكانى به مقدار پيوند او با يكتاى بى نيازى است كه همه ما سوا به او منسوب مى شوند.
در قوس نزول گاهى ترتيب بر عكس قوس صعود است ؛ زيرا كسى كه قصد بالا رفتن به جانب خداوند را دارد، در ركعت اول نسبت و شناسنامه اهل بيت عليه السلام يعنى انا انزلناه ... را مى خواند، و نسبت پروردگار يعنى قل هوالله احد...را در ركعت دوم قرائت مى كند؛ زيرا پروردگار متعال شهر حق و حقيقت است و انسان كامل در آن شهر به شمار مى آيد.
اين مطلب از دعاهاى تكبيرهاى آغازين نماز نيز استفاده مى شود، چنان كه قبلا بدان اشاره شد. (١٣٩)
سخن در قوس نزول گرچه همين است كه به نگارش آمد؛ زيرا خداوند متعال اول هر چيزى است ، آرى اول بودن هر چيز خداوند، و آخر بودن هر چيز به آخر بودن خداوند متعال است ؛ زيرا قانون بر اين است كه هر مابالعرض موجودات امكانى كه وجوداتشان بالعرض و المجاز است بايد به مابالذات وجود و هستى خداوند كه بالحقيقة والحق است منتهى گردد، ولى خداوند متعال اولى است كه هيچ چيز پيش از او نبوده و آخرى است كه هيچ چيز پس از او نيست .


۳
رازهاى نماز
راز و نهان تسبيحات اربعه
قرائت در غير ركعتهاى اول و دوم - يعنى ركعت سوم و چهارم - مى تواند فاتحه الكتاب باشد، چنان كه جايز است تسبيحات اربعه خوانده شود، يعنى سبحان الله ، والحمدلله ، و لا الا الله ، والله اكبر اما درباره اين كه آيا قرائت فاتحة الكتاب افضل است يا تسبيحات ؟ نصوص فراوانى وجود دارد، و در برخى از آنها بين امام و ماءموم تفصيل داده شده است . (١٤١).
آنچه از اين تعليل استفاده مى شود اين است كه تسبيح جامع حمد، تهليل و تكبير داراى وجودى خارجى و اثرى عينى است و بر عرش الهى كه - اوامر و نواهى از آنجا برخاسته - پيشى دارد و سبب شده كه عرش ، همانند آن شكل گيرد. براى هر يك از ضلع هاى عرش حكمى ويژه است ، گرچه همه اضلاع آن ، به عنوان عرش ، وجود جمعى واحدى دارند كه شكاف و گسستگى در بين آن نيست .
حاصل آنچه در اين بخش روشن شد
اول . قرآن داراى راز و نهانى است و در آنجا مجالى براى لفظهاى اعتبارى چون عربيت ، عبرى ، فارسى و مانند آن نيست . هيچ كس به اين مقام نايل نخواهد شد جز خردمندى كه بر كرانه هاى خرد او جز محبت و شيدايى معبودى كه آن سخن را گفته ، پر نمى زند.
دوم . تلفظ بسم الله از بنده همانند كن از ناحيه پروردگار است ، اين جمله داراى بزرگ ترين اسماء خداوند اسم اعظم است .
سوم . اسمى كه در خارج تاءثير مى گذارد، موجودى خارجى است نه اعتبارى ؛ و همان موجود خارجى است كه تسبيح مى گويد، هيچ كس بدين مقام دست نمى يازد جز با پاره كردن حجابها.
چهارم . اين كه خداوند متعال هم ستايشگر است و هم ستايش شده و بيان علتهاى منحصر شدن حمد در خداى متعال .
پنجم . نزد برخى از اهل معرفت ، الرحمن اسم اعظم است .
ششم . چنان كه در برخى از نصوص آمده سوره فاتحة الكتاب ، ستايش و دعا است ، (١٤٣).
از اين حديث استفاده مى شود، اصطلاح صاد در روايت كه پيامبر صلى الله عليه و آله ماءمور شد از آن وضو بگيرد و غسل كند، همان چشمه اى است كه از ركن عرش سرچشمه مى گيرد و به آن آب حيات مى گويند. صاد همان چيزى است كه خداوند با اشاره به آن فرمود: ص ‍ و القرء ان ذى الذكر (١٤٥).
نيز روايت ديگرى وارد شده كه از آن هم استفاده مى شود كه براى ايستادن در نماز ذكر ويژه اى است .
انسان چون خود وجود جامعى است كه همه حضرات خمس (١٤٧)؛ برخى از فرشتگان در حال سجودند، ركوع نمى كنند؛ و برخى در حال ركوعند، برپا نمى ايستند؛ و گروهى در صف ايستاده اند، از جاى خود بيرون نمى روند...ولى انسان ، گاهى برپا مى ايستد، گاهى ركوع مى كند و زمانى به سجده مى رود، در حالى مى نشيند و گاه از حالت نشسته به قيام بر مى گردد، همان طور كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در معراج انجام داد. چون روايتى درباره سر ركوع آمده كه تاءويلش اين است : خدايا به يكتايى تو ايمان دارم ، گرچه گردنم را بزنى ؛ آمنت بوحدانيتك ولو ضربت عنقى . (١٤٩) همچنين اعلام فرمود: قوموالله قانتين . (١٥١) و فرمود:...كونوا قوامين لله شهداء بالقسط. (١٥٣)؛ ظاهر اين حديث گرچه بيان حكمى فقهى است كه لازم است انسان در حال تكبيرة الاحرام ، قرائت و قبل از ركوع و مانند آن از مواردى كه قيام ركن يا جزء است ، ايستاده باشد، ليكن تاءويل حديث اين است كه انسان هنگام مناجات با خداوند بايد در برابر همه خاطره ها و دل مشغولى هاى نفسانى ايستادگى كند، چه رسد به مصيبتهاى بزرگ غمبار و رخدادهاى ناگوار.
چنان كه زنده كردن عدل ، اجراى قسط، كمك به ستمديده و دشمنى با ستمگر نيازمند نيرويى است كه از آن تعبير به قيام به قسط مى شود، بر حسب آنچه در شان خداوند آمده است ؛ شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوا العلم قائما بالقسط (١٥٥)، و از خداوند كه حاكم بر آنهاست بيم دارند (١٥٧)، و نيز دانشوران ، زيرا پوسته گواه بر توحيد بودن ، مستلزم همواره برپا دارنده قسط بودن است ، پس خدا پيوسته قائم است و شايد متصف بودن حضرت بقية الله اعظم عليه السلام به وصف قيام قائم نيز از اين قبيل باشد.
امتياز قيام
چون قيام براى زنده كردن كلمة الله و اعتلاى آن است ، پس هر كس آن را احيا كند و اعتلا بخشد، قائم واقعى است ، گرچه ظاهرا نشسته باشد، و كسى كه اين كلمه را زنده نگرداند و بالا نبرد، او واقعا نشسته است ، گرچه به حسب ظاهر ايستاده باشد، آن گونه كه در تفسير قيام براى جهاد و قعود از آن گفته مى شود كه مدار و ملاك ، زنده كردن دين به جهاد و اجتهاد است ، و اعتلاى كلمه حق به ايثارگرى و نثار، خواه شخص زنده كننده و اعتلا بخش ‍ ايستاده باشد يا نشسته .
افزون بر اين ، امتياز قيام از قعود تنها در يك مقوله عرضى از مقولات دهگانه است و هر يك از قيام و قعود از مقوله وضع به شمار مى روند، يعنى اعتماد و عنايتى به برپايى و نشستگى بدنى نيست ، بلكه مهم ، قيام قلبى است كه احياگر دين و حافظ اين ميراث سترگ از ضايع شدن است و شايد از اين نوع باشد فرموده اميرالمؤ منين عليه السلام ؛ و ما جالس هذالقرآن احد الا قام عنه بزيادة او نقصان ، زيادة فى هدى ، او نقصان من عمى (١٥٩). زيرا مراد از برپايى قرآن به ايشان ، آشكار شدن دانش قرآن در دلها و ذهنهاى آنان ، و اثر عملى قرآن در اعضا و جوارح و بدنهايشان به ارشاد و تبليغ آنان است ، چنان كه مراد از قيام دوستان خدا به قرآن ، اين است كه دانش و كردارشان بر اساس قرآن باشد و مردم را كتاب و حكمت بياموزند و تزكيه و پالايش بدهند به چيزهايى كه آنان را از آتش دور و به بهشت نزديكشان كند و موجبات تقرب به لقاء الله را براى آنان فراهم سازد.
نيز از اينجا فرمايش على عليه السلام در عيب جويى نفاق و سرزنش منافق روشن مى شود؛ ...قد اعدوا لكل حق باطلا و لكل قائم مائلا (١٦١) بنابراين ، اگر كسى به پايدارى استمرار بخشد، ممكن است فرشتگان نويد دهنده را ببيند و سخنانشان را بشنود؛ زيرا آنچه ويژه رسول الله صلى الله عليه و آله است همان است كه به خصوص تشريع بر مى گردد، اما آنچه مربوط به حفظ و نگهدارى دين - تسديدى و مانند آن - است ، مخصوص او صلى الله عليه و آله نيست و ديگران نيز مى توانند فرشته را ببينند و سخن او را بشنوند و از آن بهره مند گردند، چنان كه گذشت .
بنابراين ، آن گونه كه قيام خداوند به قسط و عدل ، منزه از حالت خاص بدنى است راز و نهان قيام نيز كه در سر نماز نهفته است منزه از حالت خاص بدنى است ، گرچه قيامى كه در ظاهر و شكل نماز اعتبار دارد، همان قيام بدنى است . از اين رو نمازگزارى كه با پروردگارش به مناجات پرداخته و به حالت ايستاده در برابر معبود قائم به قسط نمايان شده ، بايد به حال قيام باشد؛ زيرا قلبى كه قائم است اثر قيامش در اعضا و جوارح نمودار مى شود، چنان كه خشوع و فروتنى قلب نيز در فرو اندامى و خشوع جوارح تجلى مى يابد؛ زيرا از اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مردى را نگريست كه در حال نماز با ريش خود بازى مى كرد فرمود: انه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه ؛ (١٦٣) زيرا: اولا دست كشيدن ، غير از بازى كردن است ، و منافاتى با خشوع قلبى ندارد.
ثانيا دست كشيدن به محاسن ، هنگام فراوانى اندوه ، خود يك نوع لا به و زارى به درگاه خداوند به شمار مى رود و پيامبر صلى الله عليه و آله يك اندوه بيش نداشت ، و آن بيرون آمدن قرآن از هجران بود - كه امت پيامبر آن را رها كرده بودند - (١٦٥) اندوه پيامبر براى اين بود كه به آنچه از جانب خداوند آورده بود نگرويدند، اندوه هاى حضرت براى دنيايى نبود كه وصى وى آن را سه طلاقه كرد (١٦٧)
بر اين پايه ، نمازگزارى كه با خدا مناجات مى كند، بايد خم شود و ركوع كند يا سجده بجاى آورد تا هر آنچه راز نهان در مرحله تنزل است به شكل ركوع و سجود نمودار شود، چنان كه خم كردن پشت و كشيدن گردن به علامت آماده بودن براى جانبازى گرچه عنوان ركوع يا سجود بر خداوند متعال را همچنان داراست ، ليكن نسبت به دشمنان دين خدا قيام و استوارى است . همان گونه قيام نيز گرچه براى دفاع از كيان دين ، قيام به شمار مى آيد ولى نسبت به حضرت قيوم محض ، كرنش و انحطاط است ، چنان كه امير موحدان ، على عليه السلام درباره خداوند فرمود: غنى كل فقير، و عز كل ذليل ، و قوة كل ضعيف (١٦٩).
تمثل عملى فروتنى
هر يك از ركوع و سجود نوعى خضوع عملى در پيشگاه خداى متعال است ، لذا در هر يك نوعى خضوع قولى نيز مقرر شده و در هر دو، تسبيح سبحان ربى العظيم و بحمده و سبحان ربى الاعلى و بحمده تشريع شده است . صدوق رحمه الله در كتاب علل الشرايع علت آن را اين گونه بيان كرده كه بنده با فروتنى ، افتادگى ، پرستش ، پارسايى ، خوارى ، رام و تسليم بودن ، تواضع و نزديك شدن به پروردگار، تقديس كننده او، بزرگ دارنده و شاكر آفريننده و روزى رسان خويش است . (١٧١).
بنابراين ، نمازگزارى كه به راز نماز آشناست ، هر چه را در توجيه احكام ، اذكار و افعال نماز گفته شده و يا ذكر مى شود، وسيله شهود چيزى قرار مى دهد كه نزد خداوند گنجينه است و براى خواص اولياى او ذخيره شده و عبارت است از اسماء الحسنى نامهاى نيك و صفات برتر خداوند. بنده راز جو پس از سير به سوى آنها به جانب شدن مى گردد؛ زيرا حركت و سير، مقدمه شدن است ، و شدن همان راز واقعى است و پايين تر از آن هر چه گفته شده يا مى شود، همه از قبيل آداب ، حكمتها و سنتهايى است كه ذاتا هيچ ربطى به راز و نهان نماز ندارد كه امرى عينى ، خارجى و تكوينى است ، چون اينها كجا و يك سلسله مفاهيم ذهنى ، يا احكام اعتبارى كجا، كه خارج از جهان اعتبار، هيچ اثرى براى آنها نيست .
حال نماز گزار در نماز
نمازگزار چون در كمال ذلت اطراف كعبه عزت ربوبى گردش مى كند، و گرد عرش ملكوت و كرسى جبروت با همه سرشكستگى ، خوارى ، ذلت و فروتنى مى گردد و نزد خداى سبحان به منتهاى كوچكى و خردى قرار مى گيرد، از اين رو حالات خويش را در نماز زينت نمى دهد، بلكه بنده اى در همه احوال خاكسار است و بدين گونه مشمول اين آيه است : الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم ... (١٧٣).
رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز فرمود: بيمار نمازش را ايستاده مى خواند و اگر نتوانست ، نشسته بجا مى آورد، و چنانچه نتوانست ، به پهلوى راست نماز مى خواند و اگر باز هم نتوانست ، به پهلوى چپ آرميده و نماز مى گزارد، و اگر نتوانست ، بايد به پشت خوابيده و با اشاره نماز بخواند و صورت خويش را به جانب قبله قرار مى دهد، و سجودش را با اشاره اى فروتر از اشاره ركوع مى گزارد. (١٧٥) ركوع و سجود با هم تلازم دارند؛ زيرا هيچ نمازى نيست كه داراى ركوع باشد، ولى سجده در آن نباشد. (١٧٧) ذكر مستحبى ماثور ركوع نيز با اين تاءويل تناسب دارد، چنان كه از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: هر گاه خواستى ركوع بجا آورى در حال ايستاده بگو: الله اكبر سپس ركوع كن و بگو: اللهم لك ركعت ، و لك اسلمت ، و بك آمنت ، و عليك توكلت ، و انت ربى ، خشع لك قلبى و سمعى و بصرى و شعرى و بشرى و لحمى و دمى و مخى و عصبى و عظامى و ما اقلته قدماى ، غير مستنكف و لا مستكبر و لا مستحسر، سبحان ربى العظيم و بحمده ...؛ (١٧٩)، چنان كه گذشت .
درباره اهميت ركوع و سجود در نماز اسحاق بن عمار گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه خانواده و زنان خويش را موعظه مى كرد و مى فرمود: لا تقلن فى ركوعكن و سجودكن اقل من ثلاث تسبيحات ، فانكن ان فعلتن ، لم يكن احسن عملا منكن ؛ (١٨١). به گواهى آيه پايانى سوره علق كه از سوره هايى است كه سجده واجب دارد، در اين آيه امر به سجده و تقرب با هم شده است . براى اهميت سجده ، مصلا را مسجد ناميده اند وقتى كه عنوان مسجد به خود بگيرد، علت نامگذارى جايگاه نماز به مسجد براى اين است كه مهم ترين اجزاى نماز، يعنى سجده خاستگاه عروج است . از اين رو خداى سبحان مى فرمايد: سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله (١٨٣) ختم شد، چنان كه مهم ترين چيز مشاهده شده در معراج و تمثل يافته در آن ، مناجات بنده و مولا در لباس ‍ نمازى بود كه بنده در برابر مولا و به امر و ارشاد او بجا آورد، و از اينجا بود كه نماز، معراج نمازگزارى شد كه با پروردگار خويش به مناجات پرداخت ، چنان كه گذشت .
از چيزهايى كه اهميت سجود را بيان مى كند، اين سخن است كه خداوندى كه همه چيز را مى بيند - ولى نه با چشم ظاهر، گر چه او بيناى على الاطلاق است - در خصوص قيام و سجده براى خداى متعال عنايتى ويژه دارد؛ از اين رو فرموده : الذى يريك حين تقوم و تقلبك فى الساجدين (١٨٥). اين آيه تشويق به لزوم حياى بنده از خداست ، كه بالاتر از ترساندن از عقوبت او به آتش دوزخ است .
غرض اين كه خداوند بدون داشتن عضو بينايى ، همه چيز را زير نظر دارد، جز اين كه اهتمام به امرى كه به آن تشويق كرده و يا از آن بر حذر داشته سبب تصريح به اين است كه خداوند آن را مى بيند. و از همين قبيل است تصريح به قيام براى خدا همراه با قيام كنندگان و سجود براى او همراه با سجده كنندگان ؛ زيرا هر يك از قيام و سجود تحت نظر و رويت ويژه خداوند قرار دارد، چنان كه مفاد آيه قبل بود. (١٨٧)
مسئله معاد
عنايت به امر معاد نيز سبب شده خداوند متعال براى معاد گاهى استدلال كند، و زمانى بر آن گواه آورد و در مرتبه سوم مثال بزند.
اما استدلال بر معاد، هم از آيات فراوانى كه دلالت بر قدرت مطلقه در ناحيه فاعل خداوند دارد، استفاده مى شود، و هم از امكان بازگشت - مانند مرحله آغازين كه از هيچ آفريده شد - از ناحيه قابل .
گواه آوردن بر معاد نيز از بسيارى از آيات استفاده مى شود. اين دسته آيات دلالت دارند كه مردن و برانگيخته شدن هم سنگ خواب و بيدارى است ؛ مانند: و هو الذى يتوفاكم باليل و يعلم ما جرحتم بالنهار ثم يبعثكم فيه ليقضى اجل مسمى ثم اليه مرجعكم ثم ينبئكم بما كنتم تعلمون . (١٨٩) پس ، با جديت هر چه تمام به مجاهدت بر مى خيزد و مى كوشد تا آتش دوزخ را فرو نشاند، چنان كه از امام زين العابدين عليه السلام رسيده است كه حضرتش در نماز بود و آتش سوزى رخ داد، ايشان هيچ توجهى نكردند تا نماز تمام شد، وقتى به جاى خويش قرار گرفت ، گفته شد ما الذى الهاك عنها؟ قال : الهتنى عنها النار الكبرى (١٩١). اين حديث بر اين مطلب دلالت دارد كه اصل سجود و طولانى شدن آن در رسيدن به نعمت فراوان و فضل ويژه خداوند نقش دارد.
- گروهى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده عرضه داشتند: اى پيامبر خدا بهشت پروردگارت را بر ما تضمين فرما، فرمود: على ان تعينونى بطول السجود؛ (١٩٣) مرا به فراوانى سجده يارى ده .
- نيز مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: اى پيامبر خدا! گناهان من زياد و عمل من اندك است ، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اكثر السجود، فانه يحط الذنوب كما تحط الريح ورق الشجر . (١٩٥) اين يارى طلبيدن به جهت چند امر است كه از جمله آنها رسيدن به شفاعت است و از مهم ترين اجزاى نماز كه از آن يارى مى جويند، سجده است . بنابراين ، كسى كه نماز گزارد و سجده اش را طولانى كند براى رسيدن به بهشت ، از شفاعت نماز و سجود يارى گرفته چنان كه هر كس سجده اش را طولانى گرداند، با اين عمل براى محشور شدن با پيامبر صلى الله عليه و آله استعانت جسته است .
- در روايت ديلمى از اميرالمؤ منين عليه السلام مى خوانيم : مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: مرا كارى بياموز كه خداوند و آفريده هاى او دوستم بدارند، و خداوند مالم را زياد گرداند، و بدنم سالم باشد، و عمرم طولانى گردد و با تو محشورم فرمايد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: درخواست تو حاوى شش خصلت است كه به شش خصلت نياز دارد: اگر مى خواهى خداوند دوستت بدارد، از او بترس و تقوا پيشه ساز، و اگر مى خواهى آفريده هاى خدا تو را دوست بدارند، به آنان نيكى كن ، و آن چه را در دست دارند رها كن ، و اگر مى خواهى خدا مال تو را فزونى بخشد، زكات مالت را بپرداز، و اگر مى خواهى خداوند تنت را سالم دارد، صدقه زياد بده ، و اگر مى خواهى خداوند طول عمرت بخشد، صله رحم بجا آور، و اگر مى خواهى خدا با من محشورت فرمايد، در برابر خداوند يكتاى قهار سجده ات را طولانى كن . (١٩٧) و مواضع سجود آن حضرت چنان پينه دار بود كه گويى جاهايى از بدن شتر است كه هنگام خوابيدن آنها را بر زمين قرار مى دهد. (١٩٩).
- چون براى طول سجود و فراوانى آن اثر مهمى است ، حضرت ابراهيم عليه السلام فراوان سجده مى كرد و چنين بود كه خداوند او را خليل و دوست خود گرفت ، چنان كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد. (٢٠١)
- حفص بن غياث گويد: امام صادق عليه السلام را ديدم كه در ميان بستانهاى كوفه قدم مى زد، به درخت خرمايى رسيد و نزد آن وضو گرفت ، به نماز ايستاد و به ركوع و سجده رفت ، در سجود او پانصد تسبيح شمردم ، سپس به آن درخت تكيه كرد و فراوان دعا نمود، آن گاه فرمود: اى حفص به خدا سوگند اين درخت همان درختى است كه خداوند - عزوجل - به مريم خطاب فرمود: و هزى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا . (٢٠٣) سلمان فارسى - قدس سره - نيز گفته است : اگر سجود بر خدا و همنشينى با مردمى نبود كه چنان سخن پاك بر زبان مى رانند كه گويا بوى خوش ميوه از دهان آنان مى تراود، هر آينه من آرزوى مرگ مى كردم (٢٠٥) علامت مشخصه آنان در اثر سجود در چهره ها يشان است ، زيرا سجده طولانى و فراوان بر پيشانى انسان اثر مى گذارد و در آن نشانه سجده نقش مى بندد.
- در مذمت كسانى كه فاقد نشانه ايمان و سجود هستند، سخن اميرالمؤ منين عليه السلام رسيده است كه مى فرمايد: انى لا كره للرجل ان ارى جبهته جلحاء، ليس فيها اثر السجود . (٢٠٧)
جز آنچه گذشت ، كه سجده نماد آفرينش انسان از خاك ، بازگشتن به خاك و دگر باره سر از خاك برداشتن است ، راز همه اينها حديث زير است :
- ان الارض التى يسجد عليها المومن يضى ء نورها الى السماء .(٢٠٩). زيرا پديده آورنده ، نيرومندتر از پديده خويش است و كار، ناتوان تر از كارگر است . بنابراين ، وقتى سجده ، وصف حال سجده كننده باشد، سپس اين حالت ملكه او شود، و بعد از ملكه شدن بر اثر ترقى ، فصل مقوم ذات اصلى او گردد - فصل مقوم ، يعنى چيزى كه از ذات خارجى و حقيقت عينى او خارج نباشد، نه فصلى كه در عالم مفهوم و اعتبار ماهيت لحاظ مى شود - در اين صورت سجده كننده پرتو افكن مى گردد، يعنى داراى نورى مى شود كه به كمك آن در ميان مردم راه مى رود (٢١١) منظورش همين نور باشد.
- رواياتى نيز در اين باره وارد شده است كه سجده ، مخصوص خداوند است و آنچه فرشتگان براى آدم عليه السلام بجا آوردند و يعقوب عليه السلام و فرزندانش براى يوسف عليه السلام انجام دادند، سجده بر خدا و پرستش و فرمانبردارى از دستور او بود كه از روى محبت نسبت به حضرت آدم عليه السلام و برترى او، و براى احترام و گرامى داشت حضرت يوسف عليه السلام صورت گرفت .
۴
رازهاى نماز
آنچه در اين بخش روشن شد
اول . عمل نماز مانند ذكر آن داراى راز است ، و انسان موجودى است كه حضرات پنجگانه را در خود گرد آورده است ، و تاويل قيام در حال نماز، اعلام به پايدارى در برابر هر دشمنى است .
دوم . كسى كه كلمه الله را زنده كند، او قائم و برپا دارنده است ، گرچه نشسته باشد و دست به شمشير نبرد، و كسى كه در زنده دارى اين كلمه كوتاهى ورزد قاعد و زمين گير است ، گرچه به حسب ظاهر ايستاده باشد.
سوم . قيام ، نمودار و تمثل حالتى است كه مؤ من با آن توان مى يابد تا از مقام مقدس ولى دفاع كند يا بر دشمن بتازد.
چهارم . كسى كه به منظور فرمان خدا قيام كرده ، فرشتگان نويد بخش بر او فرود مى آيند، و چه بسا پوينده راه استقامت ، آنان را مشاهده كند.
پنجم . راز قيام ، از حالت جسم ، منزه و پيراسته است ، چنان كه قيام به معناى تحمل سختى و رنج امتثال نيز از حالتهاى جسم منزه است ، گرچه از مختصر حالت بدنى خالى نيست .
ششم . خشوع قلب ، در اعضا آشكار مى شود؛ زيرا اعضا به مزله امت و قلب ، پيشواى آنهاست .
هفتم . وقتى اندوه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله افزون مى شد، به هنگام نماز دست به محاسن شريف مى كشيد.
هشتم . ركوع و سجود، تمثل و نماد فرمانبردارى از خداوند است ، و هر چه به عنوان قيام بر پيكار با دشمن خدا باشد، نزد خداى سبحان فروتنى ، قعود و خود را كوچك شمردن است ؛ زيرا هر نيرويى نسبت به قادر مطلق ، ضعيف و زبون است ، چنان كه براى خدا در خانه نشستن ، قيام بر عليه دشمن خدا به شمار مى آيد.
نهم . اهتمام به ركوع و سجود سبب شده كه چون نماز به وجوب اين دو نيز امر شود. ذكر ركوع و سجود نيز مناسب با خود ركوع و سجود وارد شده است .
دهم . سجده و تكرار آن ، نمادى از پيدايش آغازين از خاك ، بازگشت به آن ، و برانگيخته شدن از آن است .
يازدهم . كسى كه با پروردگار خويش مناجات مى كند، در هيچ حال او را از ياد نمى برد، از اين رو حالت ايستاده ، نشسته ، به پهلو آرميده ، بر پشت خوابيده ، به ياد اوست .
دوازدهم . كشيدن گردن و استواى پشت در ركوع ، نمادى از گوش به فرمان بودن تام است ، چنان كه اذكار مستحبى ركوع كه از پيشوايان دين عليه السلام روايت شده ، گواه آن است .
سيزدهم . فرق سجود و ركوع - با توجه به اين كه هر دو در اصل زبونى و ذلت مشترك اند - اين است كه سجود، چون فروتر از ركوع است ، اين آمادگى را به وجود مى آورد كه بنده به مولا نزديك تر گردد.
چهاردهم . اهميت به سجده سبب شده كه جاى نماز را مسجد جاى سجده نام نهند، نه جاى ساير اجزاى نماز؛ و مسجد اولا مبدا سير شبانگاهى قرار گيرد و ثانيا مبدا معراج .
پانزدهم . سجود اثرى دارد كه شرع مقدس آن را اهميت داده و از آن ياد كرده است و ساير احوال نماز را اين گونه ياد نكرده است . خداوند سبحان حضرت آدم عليه السلام را با فرمانى كه به فرشتگان داد و آنان را امر به سجده فرمود، گرامى داشت ، چنان كه از سجود بر غير خود نهى فرمود.
سجود، چنان كه گذشت در برابر استدلال و استشهاد بر معاد، تمثلى عينى از معاد است .
شانزدهم . سجده طولانى به شفيع كمك مى كند و نشانه اى از داخل شدن به بهشت است ، چنان كه فراوانى سجده اثرى مهم در فرو ريزى گناه دارد، و اثر ديگر آن محشور شدن با پيامبر صلى الله عليه و آله است .
هفدهم . آثار سجده طولانى و آثار فراوانى سجده ، در چهره مبارك حضرت سجاد عليه السلام مشهود بود.
هيجدهم . خداى سبحان حضرت ابراهيم عليه السلام را براى طولانى كردن سجده و فراوانى آن دوست خود گرفت .
نوزدهم . امام صادق عليه السلام سجده هايى طولانى داشت . سجده ، پايان بخش و منتها درجه بندگى و عبوديت است . شايسته است مؤ من داراى سيمايى با نشانه سجده باشد، و ناپسند است كه پيشانى مؤ من از اثر سجده تهى باشد. كسانى شيعه هستند كه در چهره هايشان اثر سجده نمايان است .
بيستم . سجده گاه نمازگزار، براى اهل آسمانها مى درخشد و براى سجده كننده نورى قرار داده مى شود كه در پرتو آن در ميان مردم راه مى رود.

بخش پنجم : راز قنوت ، تشهد، سلام و...

شكى نيست كه جهان تكوين با زير ساخت فرمان پذيرى و هدايت ، نظم يافته و در آن ، مجالى براى نافرمانى و گمراهى نيست ؛ زيرا مهار هر موجود تكوينى تنها به دست خداى سبحان است و آن پروردگار بلند مرتبه ، بر راه راست است و هر چه مهار هستى اش به دست كسى باشد كه بر راه راست است ، قطعة ره يافته و هدايت شده است ؛ اين نكته از اين آيه استفاده مى شود: و ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم . (٢١٤)
بنابراين ، آنچه از گمراهى و فريبكارى مشاهده مى شود، تنها در جهان تشريع است ، چون مكلف در پيمودن هر يك از دو راه هموار يا فريبنده اختيار دارد، و به راستى عبادت - به ويژه نماز - براى هماهنگى دو نظام تشريع شده است ، پس در نماز، احوال تمثل نظام تكوين ، از قبيل فرمان پذيرى و هدايت ، تشريع يافته است .
از جمله احوال نمايان گر خضوع ، قنوت است ؛ زيرا قنوت عبارت است از لابه ، مويه و تبتل (٢١٦) اين معنا غير از ثمره اى است كه از ذكرهاى قنوت عايد بنده مى شود، ذكرهايى كه بيانگر التماس و لابه و بيچارگى عبد است و مى فهماند كه حالت خاكسارى از بنده جدايى ناپذير است و او نمى تواند از چنين حالتى خارج گردد. مانند دعايى كه در نماز وتر خوانده مى شود: ...پروردگارا بد كردم ...اين دستهاى من به كيفر بدكردارى هايم در برابر توست ، و اين گردن من است كه در مقابل آنچه انجام داده است ، خضوع دارد.... (٢١٨) آن حضرت به گونه اى بود كه در همه نمازهاى جدش صلى الله عليه و آله حاضر مى شد و فردى پاك ، هوشمند، مراقب و حسابگر بوده همه چيز را زير نظر داشت تا هر آنچه را جدش انجام مى دهد، برايش روشن شود؛ زيرا مردم ماءمورند احكام را از سنت و روش پيامبر صلى الله عليه و آله اخذ كنند.
امام صادق عليه السلام نيز درباره اهميت قنوت مى فرمايد: هر كس عمدا قنوت را ترك گويد نماز نخوانده است ؛ من ترك القنوت متعمدا فلا صلاه له (٢٢٠)؛ درود خدا بر من و اهل بيت من .
تاءويل تشهد بنابر آنچه در روايت جابر بود، عبارت است از تجديد ايمان ، بازگشت به اسلام ، و اقرار به برانگيخته شدن پس از مرگ ؛ و تاءويل گفتن درودها گرامى داشت خداى سبحان و بزرگداشت اوست از آنچه ستمگران گفته اند، والحاد پيشگان وصف كرده اند.
قبلا اين نكته گذشت كه تكرار سجده ها، اقرار به آغاز آفرينش انسان از خاك و بازگشت به آن و پراكنده شدن و برخاستن از آن است . بنابراين ، وقتى نمازگزار براى تشهد مى نشيند، گويا از خوابگاه گور به پا خاسته و به برانگيخته شدن پس از مرگ اقرار مى كند، و در اين دنيا - به تعليم خداوند - از آنچه پس از مرگ و برانگيخته شدن از گور مشاهده كرده ، سخن مى گويد.
بنابراين ، همان گونه كه قرآن داراى تاءويلى است كه در روز قيامت خواهد آمد - چنان كه خداوند متعال به آن خبر داده (٢٢٢)؛ خدايا باطل را بميران و حق را بر پا دار. زيرا راست مظهر حق و راستى و چپ كنايه از باطل و دروغ است . مسئله راست و چپ در آداب و سنتها رعايت شده تا كلمه الله همان كلمه برتر باشد، وگرنه انسان مؤ من هر دو پايش مبارك و راست است ، چنان كه دو دست او نيز خجسته و راست است ؛ زيرا او از اصحاب يمين و مبارك است و غير مؤ من هر دو پا و دستهاى او چپ است . اصل در اين راست و چپ ، روايتى است در حق خداوند سبحان كه هر دو دست خدا راست و مبارك است ، با اين كه خداوند را نه دست است و نه هيچ عضو ديگر؛ زيرا او منزه است از آن كه عضوى او را درك كند و حسى او را بيابد.
راز صلوات بر محمد و آل و محمد
چون ولايت اهل بيت عليه السلام تنها علت واسطه براى دوام فيض از ناحيه خدايى است كه هيچ چيز و هيچ كس در كار او شريك نيست ، از اين رو امر شده است كه ولايت در تشهد لحاظ شود، چنان كه در آغاز نماز فرمان توجه به ولايت آنان عليه السلام آمده است ، و همان گونه كه اصل نماز، بدون ولايت پذيرفته نمى شود، نماز كسى نيز كه درود بر اهل بيت عليه السلام را ترك گويد مردود است ، هر چند نمازگزار هم دوست دار اهل بيت باشد. اين مطلب از روايت جابر جعفى استفاده مى شود كه گفت :
- از امام صادق عليه السلام شنيدم مى فرمود: هر گاه يكى از شما نماز گزارد و ذكر صلوات بر محمد و آل محمد را فراموش كند، با نمازش راهى به جز راه بهشت را طى كرده ، و اساسا نمازى كه در آن ذكر محمد و آل محمد نباشد، پذيرفته نمى شود؛ اذا صلى احدكم فنسى ان يذكر محمدا و آله فى صلاته ، سلك بصلاته غير سبيل الجنة و لا تقبل صلاة الا ان يذكر فيها محمد و آل محمد عليه السلام . (٢٢٤)
- در روايت زراره از امام صادق عليه السلام نقل شده كه پرداخت زكات فطره ، متمم روزه است ، مانند صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله كه سبب تماميت نماز است (٢٢٦)
راز نشستن پيش از قيام
برخاستن از سجده را آدابى است كه داراى تاءويل و ذكرى است رازمند؛ اما برخاستن از سجده در ركعت دوم كه تشهد دارد، بايد همراه با نشستن باشد و سخنى در آن نيست ، و اما برخاستن پس از ركعت اول و سوم كه تشهد ندارند در اينجا نمازگزار نبايد پس از سجده ، بدون درنگ كوتاه ، برپا بايستد، بلكه لازم است پس از سر برداشتن از سجده اندكى بنشيند، آرام گيرد، و سپس برخيزد، چنان كه شيخ طوسى - قدس سره - در تهذيب ، از اميرالمؤ منين عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:
- اين كار برخاستن بدون اندكى نشستن از مردم جفا كار سر مى زند. اما اين كه بنشيند و سپس برخيزد از بزرگداشت نماز و احترام به آن است ؛ ان هذا - اى الجلوس ثم النهوض - من توقير الصلاة . (٢٢٨)
بنابراين ، همين نماز اعتبارى ، از واقعيت معين خود حكايت مى كند كه آثارى فراوان دارد، از اين رو محترم است و احترام آن ايجاب مى كند، نماز را بزرگ بداريم ؛ نشستن و آرام گرفتن وقار نماز را نگه مى دارد. بنابراين ، نشستن بعد از سجده دوم تاءويلى دارد كه هنگام ظهور واقعيت نماز در قيامت آشكار مى گردد و آن روزى است كه سفره اعتبار چون تومار درهم پيچيده مى شود.
ذكر برخاستن و راز آن
ذكر در حال برخاستن از سجود در هر ركعت ، عبارت است از بحول الله تعالى و قوته اقوم و اقعد (٢٣٠) چون تفويض گرا مى گويد: خداوند هيچ نيرو و توانايى درباره افعال و كارهاى ارادى انسان ندارد، و جبرى مسلك نيز معتقد است : خوب و بد و هر حركت و توانى جز به دست خدا نيست همه كارها را خدا انجام مى دهد و انسان هيچ كاره است اما كسى كه باور دارد انسان موجودى انتخابگر است ؛ از هر دو محذور پيش گفته مصون است و مى گويد: لا حول و لا قوة الا بالله يعنى ثابت مى كند كه انسان ، داراى حركت و توانى است كه از حول و قوة الهى نشاءت گرفته است .
بنابراين ، ذكرى كه نمازگزار در حال برخاستن پس از جلوس بر زبان مى آورد، در بردارنده يك اصل كلى است كه بدون در نظر داشتن حال اختصاصى آن به نماز، در همه كارهاى ارادى او تحقق يافته است . اين اصل - آن چنان كه از متن ذكر پيداست - تنها مخصوص برخاستن نيست ؛ زيرا نشستن انسان نيز همانند ايستادن او به حركت و توان خداوند صورت مى پذيرد، و اين همان راز تكوينى است كه در روز قيامت - كه هر درونى آشكار مى شود - تجلى مى يابد. در آنجا باطل بودن دو كژ راهه جبر و تفويض كه خط مستقيم اختيار در وسط آنها قرار گرفته ، به روشنى نمايان مى شود، و راه شفاف حق در بين آن دو آشكار مى گردد. رازى كه به آن اشاره كرديم همان است كه از سخن گرانمايه امام صادق عليه السلام استفاده مى شود، حضرت فرمود: كان اميرالمؤ منين يبرا من القدرية فى كل ركعة و يقول بحول الله و قوته اقوم و اقعد (٢٣٢) در هر ركعت از نماز برائت مى جست و مى فرمود بحول الله ....
راز سلام نماز
اصل سلام در شب معراج تمثل يافت . هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در نماز شب معراج نشست و دستورهاى تشهد و صلوات را اجرا كرد، توجهى كرد ناگاه صفوف فرشتگان ، فرستادگان و پيامبران را حاضر ديد! به او گفته شد: اى محمد بر آنان سلام سلام كن ؛ فقال السلام عليكم و رحمة الله و بركاته ، فاوحى الله - عزوجل - اليه ان السلام و التحيه و الرحمة ، والبركات انت و ذريتك (٢٣٤)
- در كتاب علل الشرايع از امام رضا عليه السلام روايت شده اگر كسى بگويد: چرا سلام ، موجب خارج شدن نمازگزار از حالت نماز قرار داده شد و به جاى آن ، تكبير يا تسبيح يا چيز ديگرى قرار داده نشد؟ در پاسخ گفته مى شود: چون سخن گفتن مخلوق با ورود به نماز حرام و توجه به خالق براى او لازم مى شود، رها سازى نماز و انتقال از حال نماز با آغاز كلام مخلوق ، يعنى سلام صورت مى گيرد. (٢٣٦)
- در كتاب معانى الاخبار، از عبدالله بن فضل هاشمى نقل است كه گويد: از امام صادق عليه السلام درباره معناى سلام پرسيدم ، فرمود: سلام نشانه ايمنى و بيرون رفتن از نماز است . گفتم : فدايت شوم چگونه ؟ فرمود: درگذشته مردم چنين بودند كه چون كسى بر آنان نيز وارد مى شد و سلام مى داد به اين معنا بود كه از شر او در امان هستند و اگر آنان نيز جواب سلام او را مى دادند، بدين معنا بود كه او نيز از شر آنان در امان است . اما اگر در حال ورود سلام نمى كرد، از شر او در امان نبودند و اگر آنان نيز پاسخ نمى دادند، از شرشان در امان نبود. اين اخلاق در ميان عرب رواج داشت . پس سلام ، نشانه خروج از نماز و آزاد شدن سخن گفتن قرار داده شد، و اين نكته را تاءمين مى كند كه چيزى نتواند داخل نماز شود و آن را فاسد كند، سلام نامى از نامهاى خداوند - عزوجل - است كه نمازگزار، خطاب به دو فرشته اى كه از جانب خداوند بر او گمارده شده اند، انجام مى دهد. (٢٣٨) كه سلام را از اسامى خاص خدا مى داند و بين سخن گذشته كه سلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله و آل او اطلاق مى شود، منافاتى نيست .
چون بهشت سراى خداوندى است كه نام او سلام است ، صحيح است به آن دارالسلام گفته شود، چنان كه خود بهشت نيز موصوف به صفت سلامت است ؛ زيرا جاى سخن بيهوده و گناه نيست . با اين سخن ، معناى اين آيه روشن مى شود كه فرمود: لهم دار السلام عند ربهم و هو وليهم بما كانوا يعملون (٢٤٠) بنابراين ، هر كس از پيامبران اولوالعزم صلى الله عليه و آله كه عزم و نبوت او برتر از ديگران باشد، سلام خدا بر او گسترده تر از ديگران است ، مانند حضرت نوح عليه السلام كه سختى پيامبران را طى ٩٥٠ سال تحمل كرد؛ چون در حق كسى جز او سلام جهانى وارد نشده و قرآن تنها درباره او فرمود: سلام على نوح فى العالمين (٢٤٢)؛ سلامت و عافيت بر شما باد، در برابر كردارى كه انجام مى داديد وارد بهشت گرديد. تحيت و درود اهل بهشت به يكديگر نيز با واژه سلام صورت مى گيرد: دعوايهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام (٢٤٤) اينان دو گروه بودند:
١. كسانى كه سلام را از جانب خدا دريافت داشته و پيامبر صلى الله عليه و آله را واسطه در ابلاغ آن مى ديدند. چنين كسانى در ميان اهل ايمان كمتر يافت مى شوند.
٢. كسانى كه سلام را از پيامبر صلى الله عليه و آله دريافت مى كردند و هر چند به ديگرى نيز معتقد بودند، ولى كسى را برتر از پيامبر نمى ديدند. اينان حد وسط از مؤ منان بودند. به هر حال ، مجلس تدريس رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مردم را كتاب و حكمت مى آموزد و پاكشان مى گرداند، مجلس ‍ سلامت و عافيت است . شب قدر نيز - كه قرآن در آن نازل شد و فرشتگان در آن به اذن پروردگارشان از هر طرف فرود آمدند - سلام است .
حاصل آنچه در اين بخش روشن شد
نكته شايان ذكرى كه نبايد از آن غفلت كرد اين است كه سلام جدى تنها در ملاقات تازه روى مى دهد. بنابراين ، كسى كه همراه و هم سخن شخصى باشد، به او سلام نمى كند، بر خلاف انسان غايبى كه به حضور مى رسد و به طور جدى سلام مى كند، و چون نماز معراج مؤ من است و نمازگزار به معراج سير داده شده ، و در نماز با پروردگار خود مشغول مناجات بوده و از زمين و اهل آن ، بلكه از ما سوى الله غايب شده است ، وقتى مناجاتش پايان مى گيرد و اجازه هبوط به زمين و محشور شدن با اهل آن مى يابد، گويا تازه وارد مى شود و تازه با ديگران ملاقات مى كند، از اين رو سلام جدى از او صادر مى شود. اما نمازگزارى كه از نمازش غفلت دارد و در زمين و اهل آن به سير فكرى مشغول است ، از آنان غايب نبوده تا ملاقات تازه صورت بگيرد و صحيح باشد كه به آنان سلام كند.
از اين رو برخى از كسانى كه گرداگرد معرفت طواف مى كنند عرفا سخنى بدين معنا دارد: چگونه نمازگزار - كه قرآن درباره او ويل گفته چون از نمازش غافل است - از سلام نماز خود شرم نمى كند؟ وى مى گويد:
بدان كه سلام از نمازگزار صحيح نيست جز اين كه با پروردگار خويش در حال مناجات بوده و از همه آنچه غير خداست برديه باشد...و چون بخواهد از آن حال مناجات به حالت مشاهده اين جهان و اجتماع منتقل شود، مانند انسان تازه وارد بر آنان سلام مى كند؛ زيرا در نمازش نزد خداوند حضور داشته و از مردم غايب بوده است ، پس اگر نمازگزار هميشه در حال نماز نيز در اين جهان و اجتماع بوده و به آنان بينديشد چگونه مى تواند بر آنان سلام كند؟ چرا چنين نمازگزارى شرم نمى كند، چون با سلام نمازش ‍ چنين وانمود مى كند كه نزد خدا بود، و هم اكنون به مردم و اجتماع رسيده و بر آنان سلام مى كند! بنابراين ، سلام عارف در نماز براى منتقل شدن وى از حال نماز به حال ديگر است ؛ از اين رو دو سلام مى گريد، يك سلام به كسى كه از پيش او انتقال يافته و يك سلام به كسى كه بر او وارد مى شود. مگر اين كه در نمازش نزد خدا باشد كه در اين صورت ، بر كسى كه از نزد او منتقل شده سلام نمى دهد؛ زيرا خداوند، خود سلام است ، پس بر او سلام نمى دهد (٢٤٦)
حكمت هاى تعقيبات نماز
قوام درونى نماز نجواست ؛ زيرا نمازگزار با پروردگارش مناجات مى كند. (٢٤٨)؛ ما فرشتگان جز به فرمان پروردگارت فرود نمى آييم ، آنچه پيش روى ما و پشت سر ما و هر چه ميان اين دو است ، همه به او اختصاص دارد و پروردگارت هرگز فراموشكار نيست . چون اين آيه مباركه بر چند امر دلالت دارد:
يكم . نزول فرشتگان تنها به فرمان خداست كه هر گاه اراده كند، به آن كن : باش مى گويد و آن چيز تحقق مى يابد و چون صعود نيز مانند نزول است ، صعود فرشتگان نيز جز به فرمان خداوند است .
دوم . آن چيزى كه پيش از فرشته است فيض جود و عطا و وجود فرشته بر آن توقف دارد، همان نيز از خداوند است .
سوم . آنچه كه از فرشته مؤ خر و به او ملحق است فيض جود و عطا و همان چيزى كه فرشته سبب و مؤ ثر در آن است - چون به وجود فرشته توقف دارد - آن چيز نيز از خداست .
چهارم . هر چه ميان آن مقدم و اين مؤ خر واقع شده ، يعنى خود فرشته كه در ميان آن مقدم و اين مؤ خر است ، آن نيز از خداوند متعال است . اين امر چهارم جدا دشوار است و جز براى كسى كه صمد بودن خداوند و پوكى و مسخر بودن ما سوى الله را به مشاهده بنشيند، روشن نمى گردد (٢٥٠). چون قلب همان اصلى است كه حقيقت و موجوديت انسان را شكل مى دهد. پس وقتى خدايى كه براى وجودش حد و مرزى نيست ، بين انسان و خود او حايل شود بدون اين كه با او ممزوج گردد، خارج از انسان نيز هست بدون اين كه از او جدا باشد. (٢٥٢) و هر موجود ديگر از جن و انس ‍ شامل مى شود. بنابراين ، هر چيز ديگر نيز اگر آنچه را فرشتگان ديدند مى ديد، همان جمله اى را مى گفت كه فرشتگان مكرم گفتند كه هر فيض و عطاى سابق و لاحق و ميان اين دو، همه از آن خداوند است و جز وجه الله چيز پايدار نخواهد ماند و فنا و فرسودگى غير خدا آشكار خواهد شد.
نتيجه سخن
نمازگزارى كه با خداى خويش به نجوا مى پردازد، خود را به زيور نماز مى آرايد، و با صورت آن شكل مى گيرد. نماز جز مناجات با پروردگار، و براى مناجات ، حقيقتى جز وجه پايدار خدا نيست ، پس براى نمازى كه نمازگزار با آن عجين شده سهمى جز مشاهده وجه الله نمى ماند، وجه اللهى كه شعاع آن همه حدود داخلى و حواشى خارجى نماز را زير پوشش ‍ گرفته است .
از اينجا راز اذكارى كه پيش از شروع نماز آمده و نيز آنچه به عنوان تعقيبان به نماز ملحق مى شود، روشن مى گردد. شايد از اين رو خداى سبحان فرموده است : فاذا فرغت فانصب * والى ربك فارغب (٢٥٤) يعنى هنگامى كه نمازت به پايان رسيد، به نيايش بكوش .
محدوده تعقيب
براى تعقيب نماز حد و مرزى خاص تعيين نشده ، چنان كه نيايشهاى پيش ‍ از نماز، زمان و وقت مخصوصى ندارند و هر مقدار از آن را بنده اى كه سالك راه معبود است مى آورد يا واجب است و يا مستحب . بنابراين ، هر سخنى كه بر زبان جارى مى سازد و بدان نيايش مى كند و يا هر آيه اى كه تلاوت مى كند، با عملى كه انجام مى دهد منافاتى ندارند، از اين رو او هميشه در نماز است و صحيح است به قصد اقتدا به بزرگان مكرم دين كه خداوند آنان را اسوه و الگوى نيكوى مردم قرار داده ، بگويد: ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين ؛ (٢٥٦)؛ بگو در حقيقت ، نماز من و ساير عبادات من و زندگى و مرگ من ، براى خدا، پروردگار جهانيان است .
اين بنده شايسته جز به وجه الله اهتمام نمى ورزد، زيرا او روح خداست ؛ چنان كه صادق مصدق ، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند ايشان فرمود: من اصبح من امتى و همه غير الله ، فليس من الله (٢٥٨) آن كس كه مى خواهد بداند براى او چه چيزى نزد خداوند است بايد بنگرد چه چيزى براى خدا نزد اوست ؟ زيرا دل ، آينه حضرت مقلب القلوب است ، چنان كه او نيز آينه دل ، بلكه براى همه كس جز خويش آينه است ؛ چون تنها با خداست كه هر آنچه غير اوست ، كشف و نمودار مى شود.
بنابراين ، كسى كه مى خواهد ببيند چه چيز نزد خداوند دارد، بايد در قرآن دل خويش تدبر كند كه اگر قلب شايسته اى باشد، خداوند در آن ايمان را مى نگارد، و آن را با روح خويش تاييد مى فرمايد، آن گاه وقتى بنده آينه دل خويش را مشاهده كرد و آن را ژرف كاويد، آنچه را در دل به نگارش در آمده ، يا از آنچه نزد خداوند است نمودار شده مى يابد؛ زيرا قلب مؤ من آينه خداوندى است كه داراى اسماى شريف مؤ من المومن مرآة المومن ، مهيمن ، عزيز، جبار و متكبر است . پس در آينه دل او هر آنچه در آينه پروردگارش تجلى يافته ، منعكس مى شود و با اين مقياس و ميزان پى مى برد كه آيا او نزد خداوند شان و مقامى دارد و نزد او آبرومند است يا نه ؟ گرچه همه تلاش چنين بنده اى خداست و به ما سواى او نمى پردازد، ولى هنوز در آينه دلش آنچه را نزد خداست مى نگرد، پس او اكنون نظر به دل خويش و تصويرى دارد كه حاكى از ما عندالله است ؛ از اين رو هنوز به درجه اى نرسيده كه جز خدا را نبيند.
پاداش تعقيب نماز
چون تعقيب مشقتى افزون بر نماز واجب است ، نمازى كه خود نيز جز بر فروتنان گران و دشوار است ، (٢٦٠)؛ هيچ چيز شديدتر و سريع تر از تعقيب مردم را درمان نمى كند.
- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره اهميت تعقيب مى فرمايد من ادى لله مكتوبة فله فى اثرها دعوة مستجابة (٢٦٢)؛ در سه وقت نيايش به درگاه خداوند متعال را حاجب و مانعى نيست و به اجابت مى رسد، نيايش در تعقيب نماز واجب ، و هنگام بارش باران ، و آنگاه كه نشانه اعجازآميزى از خداوند در زمين ظاهر شود.
- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: من صلى صلاة فريضة و عقب الى اخرى فهو ضيف الله - عزوجل - و حق على الله ان يكرم ضيفه (٢٦٤)
مراتب فضيلت تعقيب
تعقيب نماز داراى مراتب متفاوت و درجات و فضايل مختلفى است ؛
- امام صادق عليه السلام در جواب كسى كه از او پرسيد: من بلافاصله پس ‍ از نماز در پى نياز و كارم مى روم ولى دوست دارم به تعقيب پردازم ، فرمود: ان كنت على وضوء فانت معقب (٢٦٦). شايد راز بالا بردن دستها اين باشد كه جان نيز، چون شكل ظاهرى بالا رفتن دستها، بالا مى رود و حجاب برطرف مى شود، چنان كه در بخش سرآغاز گذشت ، و شايد راز سه مرتبه تكبير گفتن همان باشد كه در خلال بحثهاى پيش اشاره شد كه راز سه مرتبه تكرار كلمه وحده در توحيد، اعلام به مراحل سه گانه توحيد ذاتى ، وصفى و فعلى است ، در اينجا نيز چنين است و سه مرتبه تكبير نشان مى دهد خداى سبحان بزرگ تر از آن است كه چيزى بتواند در ذات ، وصف و فعل ، شريك و انباز او گردد البته آنچه گفته شد با اين حديث ، منافات ندارد كه درباره تسبيحات حضرت فاطمه زهرا عليه السلام وارد شده و مى فرمايد:
- ما عبدالله بشى ء من التمجيد افضل من تسبيح فاطمة عليه السلام و لو كان شى ء افضل منه لنحله رسول الله صلى الله عليه و آله من فاطمة عليه السلام (٢٦٨) كسى كه با تسبيح حضرت فاطمه زهرا عليه السلام خداوند را تسبيح گويد، با ذكر فراوان خدا را ياد كرده است . اين احاديث به منزله شرح آن متن حديث اول و باز شده آن است ، و اختلاف اين دو دسته روايات اختلاف به اجمال و تفصيل است ؛ از اين رو بين اين دو تنافى نيست .
- براى اهميت تسبيح حضرت زهرا عليه السلام امام صادق عليه السلام مى فرمايد: انا نامر صبيانتا بتسبيح فاطمة عليه السلام كما نامرهم بالصلاة (٢٧٠) در صورتى كه در تعقيب نماز به خواندن سوره مسد تبت يدى ابى لهب ... ترغيب نشده ، به آن اندازه كه به خواندن سوره توحيد يا آية الكرسى و مانند آن تشويق شده است و نيز آنچه درباره فضيلت صلوات بر اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آمده ، زيرا ايشان مظهر اسم اعظم خدا و محل تجلى ولايت الهى هستند.
- شيخ ابوالفتوح رازى در تفسيرش از اميرالمومنين على عليه السلام روايت كرده كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله را بر اين منبر ديدم كه مى فرمود: كسى كه پس از هر نماز واجب آية الكرسى بخواند چيزى جز مرگ مانع دخول او به بهشت نيست ، و كسى جز انسان راستگو و عابد بر قرائت آن مواظبت نمى كند، و هر كس هنگام خواب آن را بخواند، خداوند متعال جان او را، خانه و خانه هاى همسايگانش را امان مى بخشد و پاس ‍ مى دارد (٢٧٢).


۵
رازهاى نماز
حيات ذكرها
بايد دانست كه در جاى خود به روشنى ثابت است كه هر ذكرى از اذكار خداوند داراى حيات است و تسبيح مى گويد و راز عينى آن در عرش الهى استقرار دارد و از آنجا به عنوان امر تكوينى والا از مبدا وجود الهى به سوى وجود عقلى و از وجود عقلى به مثالى و از مثالى به طبيعى تنزل مى كند و در جهان طبيعت به عالم لفظ و اعتبار تبلور مى يابد.
بنابراين ، اگر به گوش تو اين سخن خورده كه برخى از آيات ، هنگام هبوط به زمين ، خود را به عرش الهى آويختند و همان پرسش فرشتگان را به گونه اى تكرار كردند كه گوياى رخداد فساد در زمين و اهل زمين بود، اين گفته را در بقعه امكان ؛ يعنى احتمال عقلى بگذار و آن را ممكن بشمار. همچنين برهان روشن به امكان فلسفى آن راهنمايى مى كند. امكان فلسفى مقابل امكان به معناى احتمال عقلى است . مفاد احتمال عقلى اين است كه تا وقتى دليل بر امتناع چيزى نباشد، بايد آن را محتمل و ممكن دانست و مفاد امتحان فلسفى آن است كه دليل محكم و با ارزش بر امكان آن مقابل امتناع و وجوب اقامه شده باشد. به علاوه عرفان و كشف صحيح ، با پشتوانه وحى ، نيز احتمال عقلى را مساعدت مى كند؛ و اينك نمونه آن :
كلينى - قدس سره - در جامع خويش ...از يعقوب بن شعيب از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: چون خداوند عزوجل فرمان داد كه اين آيات به زمين هبوط كنند، خود را به عرش آويخته و گفتند پروردگارا به كجا هبوط كنيم ؟ به سوى لغزشها و گناه ها؟ خداوند - عزوجل - به آنان وحى كرد: فرود آييد، به عزت و جلالم سوگند هيچ يك از آل محمد صلى الله عليه و آله و شيعيانشان شما را پس از نمازهاى واجب در هر روز تلاوت نمى كند، جز آنكه با چشم باطن و پوشيده ام هر روز هفتاد بار به او نظر مى افكنم ، و در هر نگرش حاجت او روا مى سازم ، و او را با آنكه داراى عصيان و گناه است مى پذيرم ، و آن آيات عبارت اند از ام الكتاب حمد و شهد الله انه لا اله الا هو والملائكة و اولوا العلم و آية الكرسى و آيه ملك قل اللهم مالك الملك ... (٢٧٤)؛ خدايا به تو پناه مى برم از دانشى كه سود نمى دهند، و از دلى كه خشوع و فروتنى ندارد، و از نفسى كه سير نمى شود، و از نيايشى كه اجابت نمى شود. بار خدايا از اين چهار چيز به تو پناه مى برم .
هدف عالى و راز نهايى
بنابر سخن فوق ، آنچه مورد شوق و رعبت است ، روح و نهان دانش ، و آنچه مورد بى رغبتى است همان جسد دانش و بدن ظاهرى آن است كه به شكل لفظ، نوشته يا تنها مفهوم ذهنى است . چون سر نهايى همان توحيد الهى است و ظرف نگهدارنده آن ، عقل جامع و گوش فراگير، و دل آباد شده به ذكر، و جان خرسند به طاعت و...، معاوية بن وقب بجلى روايت كرده و گويد: در نوشته هاى پدرم به خط مولايمان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام چنين يافتم : از حق واجب ما بر شيعيانمان اين است كه پس از نماز واجب ، قبل از آن كه دو زانو بنشينند و از حالت تورك خارج شوند بگويند: اللهم ببرك القديم و رافتك ، ببريتك اللطيفة و شفقتك ، بصنعتك المحكمة و قدرتك ، بسترك الجميل و علمك ، صل على محمد و آل محمد، و احى قلوبنا بذكرك ، و اجعل ذنوبنا مغفورة ، و عيوبنا مستورة ، و فرائضنا مشكورة ، و نوافلنا مبرورة ، و قلوبنا بذكرك معمورة ، و نفوسنا بطاعتك مسرورة ، و عقولنا على توحيدك مجبورة ، و ارواحنا على دينك مفطورة ، و جوارحنا على خدمتك مقهورة ، و اسماء نا فى خواصك مشهورة ، و حوائجنا لديك ميسورة ، و ارزاقنا من خزائنك مدرورة ، انت الله الذى لا اله الا انت ، لقد فاز من والاك ، و سعد من ناجاك ، و عز من ناداك ، و ظفر من رجاك ، و غنم من قصدك ، و ربح من تاجرك ، و انت على كلى شى ء قدير. اللهم صل على محمد و آل محمد، و اسمع دعائى ، كما تعلم فقرى اليك ، انك على كل شى ء قدير (٢٧٦)؛ بار خدايا از تو خشنودى به قضايت را مى خواهم ، و خنكاى زندگى پس از مرگ را و لذت نظر به روى تو، و اشتياق به ملاقات تو را، بدون هيچ بدى زيان آور، و فتنه گمراه كننده .
از آنجا كه ملاقات خداوند با كمال و زيبايى كه دارد، بالاتر از آن است كه كسى بدان دست يازد، جز اندك افراد سرآمد كه فارغ از هر چيزى هستند كه آنان را از ملاقات خدا باز دارد، و چنين كارى بر كسى كه به ما سوى الله انس ‍ گرفته و در آميخته بسى دشوار است ، امام صادق عليه السلام در پاسخ مردى كه پرسيد در پايان عمر با چه كسى انس بگيرم ؟ فرمود: بر تو باد به نيايش و اين كه پس از هر نماز بگويى : اللهم صلى على محمد، اللهم ان الصادق الامين عليه السلام قال : انك قلت : ما ترددت فى شى ء انا فاعله كترددى فى قبض روح عبدى المومن ، يكره الموت و اكره مساء ته ، اللهم صلى على محمد و آل محمد و عجل لوليك الفرج والعافية والنصر و لا تسؤ نى فى نفسى و لا فى احد من احبتى ... (٢٧٨)
دست يازى به راز پنهان
بايد دانست براى دست يازى به راز مخفى عبادات ، علل و اسبابى پنهان وجود دارد كه جايگاه آنها در تعقيب نمازى است كه با آن بنده با مولاى خويش مناجات مى كند، در اين هنگام است كه آماده رسيدن به برخى از رازها خواهد گشت ، اسباب رسيدن به راز پنهان عبادت چند چيز است :
اول . اذكار و اوراد و نيايشهايى كه از ناحيه معصوم عليه السلام به ما رسيده كه به برخى از آنها اشاره شد.
دوم . بر آوردن نيازهاى بندگان نيازمند و حل مشكلات آنان ، از اين رو رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين بود كه وقتى نماز صبح را به پايان مى برد، رو به قبله تا هنگام طلوع آفتاب به ذكر خداوند - عزوجل - ادامه مى داد، و على بن ابى طالب عليه السلام جلوتر از ديگران پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله از مردم استقبال مى كرد و مردم از او اجازه مى گرفتند تا نيازهاى خود را با پيامبر در ميان بگذارند، اين شيوه را پيامبر به مردم دستور داده بود.(٢٨٠)؛ به راستى سجده شكر از لازم ترين و واجب ترين سنتهاست ، و كسى نگفته اين سجده بدعت است ، جز اين كه خود او مى خواهد در دين خدا بدعتى ايجاد كند.
از علتهاى گزينش حضرت موساى كليم عليه السلام به پيامبرى اين است كه وى در برابر خداوند، بسيار خوار، رام و زبون بود، ذلت خويش را به صورت قرار دادن گونه راست و چپ به زمين پس از نماز، نشان مى داد، و چون موسى عليه السلام دانست كه خداوند متعال بدين جهت او را برگزيده ، بر خوارى و زبونى خويش افزود و به سجده افتاد و گونه هاى خويش را به خاك ماليد، خداوند به وى وحى فرستاد كه : اى موسى ! سرت را بلند كن و دستت را به جايگاه سجودت بكش و با آن صورت خويش را مسح كن ، اين مسح را تا هر جاى بدنت كه دست برسد نيز ادامه بده كه از هر بيمارى ، درد، آفت و نقص در امان خواهد بود. (٢٨٢). در صورتى كه امام سجاد عليه السلام نزديك ترين نزديكها و عزيزترين عزيزها نزد خداوند سبحان است .
بين اصول عام و مهم امامت تفاوتى نيست ، لذا همه پيشوايان اهل بيت عليه السلام بر اين راه مستحكم بودند، بلكه درباره امير مؤ منان على عليه السلام روايت شده است كه ايشان نخستين كسى بود كه براى خداوند سجده شكر بجاى آورد، و نخستين كس از اين امت بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه پس از سجده شكر، صورت خويش را بر زمين نهاد. (٢٨٤) آقاى من تو را آن گونه مناجات مى كنم كه بنده ذليل مولاى خويش را...
چون حيات هر ذكر از قبيل تهليل لا اله الا الله تحميد الحمدلله تسبيح سبحان الله و تكبير الله اكبر بستگى به راز آن دارد، چنان كه زنده كردن هر ذكر كسى را كه در لايه هاى حجاب ذات ، وصف و فعل مرده است ، بسته به راز ذكر است و ذكر امام معصوم عليه السلام و سجود او زنده به راز ذكر اوست ، از اين رو ذكر او زنده كننده مردگان و بيدار كننده خفتگان است ، گرچه همه چيز ذاتا زنده و در باطن بيدار است .
سجده حضرت سجاد عليه السلام
از اين قبيل روايتى است كه سعيد بن مسيب نقل مى كند، او گفت : مردم از شهر مكه خارج نمى شدند تا حضرت على بن الحسين ، سيدالعابدين عليه السلام خارج گردد، وقتى او خارج شد، من هم با او بيرون آمدم ، در بعضى از منازل فرود آمد و دو ركعت نمازگزارد و در سجودش تسبيح گفت ، به نحوى كه همه درختان و كلوخ ‌ها با او تسبيح مى گفتند! ما بيمناك شديم ، سپس او سر برداشت و فرمود: اى سعيد! آيا به هراس افتادى ؟ عرض كردم : آرى اى فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، فرمود: هذا التسبيح الاعظم ... (٢٨٦)؛ اى كوهها با او در تسبيح هم صدا شويد، و اى پرندگان هماهنگى كنيد، همه با داود عليه السلام هم آوايى كرده ، ذكر خدا گفتند و توحيد او سرودند، درست همان گونه كه در اقتدا به امام جماعت معروف است .
٣. پرده و پوشش از جلوى چشم و گوش همراهان حضرت سجاد عليه السلام برداشته شد تا اينكه تسبيح درخت و كلوخ را شنيدند و آن را فهميدند و پيش از آن نمى دانستند چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم (٢٨٨)؛ صورت بخيل من بر پروردگار كريم من سجده كرد.
سجده عزت
جوينده عزت بايد بداند كه همه عزت از آن خداوند است و به چيزى از آن دست نمى يابد جز آن كه عزت را از خود و ديگران - يعنى از ما سوى الله - نفى كند. اين معنا در حال سجده كه همراه با تمثل ذلت عبد در قول و فعل است ، تجلى مى يابد.
هماهنگى قول و فعل در سجده ، گواه راستين ذلت سجده كننده است ، و سبب كسب عزتى مى شود كه ويژگى ذاتى خداوند به شمار مى رود و براى پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤ منان عرضى است .
شايد از همين قبيل باشد فرمايش امام صادق عليه السلام به اسحاق بن عمار: من بستر پدرم امام باقر عليه السلام را آماده مى كردم و منتظر آمدن او مى ماندم ، هنگامى كه ايشان به بستر رفته و مى خوابيد، من به بستر مى رفتم . شبى اين انتظار به درازا كشيد، در جستجوى پدر به مسجد آمدم ، و اين بعد از برنامه وعظ ايشان و هدايت مردم بود، ايشان را در مسجد به حال سجده يافتم و شخص ديگرى در مسجد نبود، صداى ناله ايشان را شنيدم كه مى گفت : سبحانك اللهم انت ربى حقا حقا، سجدت لك يا رب تعبدا ورقا، اللهم ان عملى ضعيف فضاعفه لى ، اللهم قنى عذابك يوم تبعث عبادك ، و تب على انك انت التواب الرحيم (٢٩٠) هرگز نبايد از آنچه در اين باره ذكر شد يا مى شود، شگفت زده شد؛ زيرا عاشق از مناجات معشوقش ‍ لذت مى برد و نزديك ترين حال وصل همان سجده است ، سجودى كه تجلى گاه فروتنى و مستلزم ترقى و رسيدن به محبوب واقعى است .
آنچه در اين بخش روشن شد
يكم . قوام نماز مناجات با خداوند است و پيشواز و بدرقه گر آن نيايش و دعاست و بنده نمازگزارى كه فقر ذاتى ، وصفى و فعلى خويش را مشاهده مى كند، در جان خود جز فيض مولا كه او را از هر سو احاطه كرده است نمى يابد. چنان كه فرشته مقرب نيز چنين است .
دوم . تعقيب ، سبب دوام و پيوستگى نماز است ، به طورى كه نماز گزار تعقيب خوان ، گويا پيوسته در حال نماز است .
سوم . دل مؤ من آينه صدق و راستى است . سالك با اين آينه صفات خداوند را كه نزد اوست مى بيند و صفات خود را نيز كه نزد خداوند است مى نگرد.
چهارم . دعا در حال تعقيب مستجاب مى شود، و ترك دعا و مسئلت پس از نماز توهم بى نيازى از خدا را پيش مى آورد.
پنجم . تعقيب ، در فضيلت مراتبى دارد، و نمازگزار تا وقتى با طهارت باشد، در حال تعقيب است .
ششم . بالا بردن دستها در حال تكبير، نماد رفعت معنوى به بالا بردن صورى و نيز تمثل ارتفاع حجاب است ، و سه مرتبه تكبير گفتن نشانه مراحل سه گانه توحيد ذاتى ، وصفى و فعلى است .
هفتم . تسبيحات حضرت فاطمه عليه السلام همان ذكر كثير است و شيوه اهل بيت عليه السلام اين بود كه اين ذكر را به فرزندانشان دستور مى دادند.
هشتم . نتيجه بخش ترين چيزى كه در تعقيب نماز به آن سفارش شده ، نيايشى است كه بازگشت آن به توحيد و ولايت است .
نهم . مرگ ارادى نيز چون مرگ طبيعى ، سبب مشاهده نتيجه تلاوت آية الكرسى در تعقيب نماز است .
دهم . اعتراف به امامت اهل بيت عليه السلام همان بهشت است ، و كسى كه به آن اعتراف كند در بهشت است گرچه خود نداند.
يازدهم . هر يك از اذكار الهى زنده ، گويا و تسبيح گوست و راز تكوينى ذكر، پس از طى مراحل و دگرگونى هايى تا مرحله وجود طبيعى نازل و نزديك مى شود و از آنجا به مرتبه وجود قرار دادى و اعتبارى فرود مى آيد.
دوازدهم . تاءثير خارجى ذكر به موجب راز خارجى آن است ، نه به اعتبار وجود گفتارى ، يا نوشتارى يا مفهوم ذهنى آن .
سيزدهم . دانش سودمند تنها راز تكوينى است ، نه چيزى جز آن و رسول خدا صلى الله عليه و آله در تعقيب نماز هماره از چهار چيز به خدا پناه مى برد و تنها خواسته پيشوايان دين عليه السلام پس از نماز، ملاقات پروردگار بود.
چهاردهم . تردد دو دلى در كار از مرحله فعل خداوند گرفته مى شود، نه از اوصاف ذاتى خداوند، چه رسد به اصل ذات متعالى او، و تردد خداوند متعال در قبض روح مؤ من ، وجه معقول و پذيرفته شده دارد.
پانزدهم . برآوردن نياز نيازمندان در صورتى كه براى خدا باشد، تعقيب به شمار مى آيد.
شانزدهم . سجده شكر از لازم ترين سنتها در مراسم تعقيب نماز است و سجده ، نمادى از ذلت است چنان كه ركوع ، نمادى از عظمت و طواف ، تمثلى از فدا كردن جان خويش است .
هفدهم . حضرت موساى كليم عليه السلام خاشع ترين فرد روزگار خود، نزد خداوند متعال بود و گزينش او به پيامبرى نيز به همين ملاك احساس ‍ خوارى او نزد پروردگار بود و مسافت كوچ به سوى خداوند متعال نزديك است .
هجدهم . امام معصوم عليه السلام در زمان خود ذليل ترين بندگان نزد خدا بود، از اين رو بلند پايه ترين انسان نزد خداى متعال به شمار مى آيد و على عليه السلام نخستين كسى است كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله براى خدا سجده شكر بجا آورد.
نوزدهم . تسبيح امام معصوم عليه السلام سبب تسبيح درخت ، كلوخ و هم نوايى آنها با امام در تسبيح است ، و آنچه در اين تسبيح مؤ ثر است ، همان راز نهانى ذكر است ، نه لفظ و نه مفهوم ذهنى آن ، و دست يازيدن به اين مقام تنها اختصاص به معصوم ندارد.
بيستم . راه رسيدن به عزت ، فروتنى است كه با سجود شكل مى گيرد. بسيارى از اصحاب و ياران پيشوايان دين عليه السلام در طولانى كردن سجده به اهل بيت عليه السلام اقتدا كرده اند.
سفارش پايانى
اين نوشته را با چند سفارش به خويشتن و هر آن كس كه اين نوشته به او مى رسد، به پايان مى بريم .
غفلت از خداوند متعال سبب آلودگى است و نماز چونان آب حياتى است كه سبب زدودن هر چرك و آلودگى مى شود. اين سخن را امير مؤ منان على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: شبهها رسول الله بالحمة تكون على باب الرجل فهو يغتسل منها فى اليوم و الليلة خمس مرات ، فما عسى ان يبقى عل يه من الدرن ؛ (٢٩٢) اى مؤ منان چون براى نماز جمعه ندا داده شد، به سوى ذكر خدا بشتابيد و داد و ستد را واگذاريد.
٢. دستور به شتاب به سوى ذكر خدا، يعنى نماز جمعه و ترك هر آنچه غير از آن است ، داده شده ؛ زيرا ترك داد و ستد كه در آيه آمده خصوصيتى ندارد و هر چيزى كه با نماز منافات دارد، بايد ترك شود.
٣. روى بر تافتن از ذكر خدا - كه همان نماز جمعه باشد - نهى شده ، چنان كه در سوره منافقين مى خوانيم : يا ايها الذين امنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله . (٢٩٤)؛ و چون به نماز مى ايستند، همراه با كسالت مى ايستند؛ يعنى اين گروه هيچ گاه خداوند را بندگى نمى كنند، چه در نماز و چه در غير آن چون روزه ، حج و...در اين آيه تنها بر نبود نشاط آنان در نماز اشاره شده است ، درباره مستان نيز به همين نكته اشارت رفته كه مى فرمايد: لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون (٢٩٦) همانند مستى است كه نمى داند چكار مى كند، او نيز از نزديك شدن به نماز نهى شده است ، زيرا نماز مانند قرآن است و جز كسى كه از چرك غفلت و خونابه نسيان و آلودگى ريا و مانند آن پاك و مطهر باشد، نبايد آن را مس كند.
از ميان عبادتهايى كه ما سوى الله در پيشگاه خدا دارند، براى نشان دادن اهميت نماز، تنها از آن ياد شده است ، چون خداى سبحان مى فرمايد: الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صفات كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون (٢٩٨)؛ پس در حالى كه وى ايستاده و در محراب خود دعا مى كرد، فرشتگان او را ندا دادند كه : خداوند تو را به ولادت يحيى مژده مى دهد.
همچنين از اين قبيل ، كه دلالت بر اهتمام به امر نماز و حال آن مى كند، روايتى است كه درباره زكات اميرالمومنين عليه السلام در حال ركوع رسيده است ، چون اصل زكات گرچه نياز با نيت قربت دارد و در جاهاى مختلف ، نزديك و قرين نماز قرار گرفته است ، و لى همراه شدن زكات به نماز، شايد موجب فضيلت مضاعفى است كه باعث نزول آيه ولايت شده است ، چون مى فرمايد: انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم راكعون (٣٠٠) از اين رو مصلا محراب ، يعنى محل نبرد و نمازگزار، مجاهد الهى در طرد جنگجويى مهاجم و دفع و اسير ساختن اوست . از اين رو بايد در اين پيكار سلاح برگيرد و براى مؤ من اسلحه اى جز خوارى در پيشگاه خدا و بندگى او نيست كه به شكل گريه بر خويشتن بروز مى كند. چنان كه على عليه السلام در نيايشى كه به كميل آموخت فرمود: و سلاحه البكاء. بنابراين ، كسى كه نه بر تنگى لحد مى گريد و نه بر تاريكى قبر اشك مى ريزد و نه بر دورى مسافت و كمى توشه و جز اينها گريه مى كند كه همه دهشت زا و وحشت آفرينند، سلاحى در جنگ با شيطان كه در قلب او وسوسه مى كند، ندارد. اما اگر سلاح برگيرد مناجات با خدا او را نجات مى دهد و گريه وى را رهايى مى بخشد، تا به دژ محكم و استوار توحيد و ولايت وارد شود و چون داخل گرديد، از عذاب ايمن خواهد شد.
تنها شناخت مصيبت بزرگ مرگ ، گريه آور است و مصيبت بزرگ تر پس از مرگ عذاب قيامت و خوارى آن كه جز با عقل مويد به نقل و نقل همدست با عقل شناخته نمى شود، مگر در مواردى كه عقل را راهى به آن نيست .
از چيزهايى كه از اهميت نماز پرده بر مى دارد، روايتى است كه درباره حق نماز بر نمازگزار رسيده ، به گونه اى كه بر نمازگزار لازم مى كند، چنان با اخلاص و حضور نمازگزارد كه گويا در حال وداع و ديدار آخر با نماز است ؛ زيرا اقتضاى وداع اخلاص و حضور است ، و همان طور كه روايت خاص ‍ درباره وداع با طواف و روزه رسيده ، درباره عموم نمازها نيز روايت وداع آمده است . پس هر نمازى نماز وداع است ، به علت آن نيز اشاره شد. (٣٠٢)
منزهى تو، اى كسى كه نزد هر جاهل شناخته شده اى ؛ معروف عند كل جاهل . (٣٠٤) ما را به حق خودت عارف گردان و به سوى خويش مشتاق فرما، و از رو آورى به غير خودت به ميل كن ، به حق همه پيامبران و مقربان درگاهت ، به ويژه حضرت محمد و آل اطهار او عليه السلام .
خداوند سبحان بر من منت نهاد كه نگارش بيشترين بخش اين رساله ، در ماه مبارك خدا، رمضان ١٤١٤ه .ق ، و بخش كمترين آن در آستانه عيد سعيد غدير صورت پذيرفت . هزاران درود و ستايش بر نصب كننده و منصوب شده به خلافت در اين روز فرخنده باد.
قم - عبدالله جوادى آملى .
١٨ ذيحجه ١٤١٤ (ه ق)
برابر با ٨ خرداد ١٣٧٣ (ه ش).



رازهاى نماز
1- سوره نور، آيه 35.
2- سوره كوثر، آيه 1.
3- سوره كوثر، آيه 2.
4- وسائل الشيعة ، ج 4، ص 27.
5- كافى ، ج 3، ص 268.
6- بحار الانوار، ج 68، ص 215.
7- سوره لقمان ، آيه 32، و چون موجى كوه آسا آنان را فراگيرد، خدا را بخوانند و اعتقاد خويش را براى او خالص گردانند.
8- سوره زمر، آيه 8؛ و چون به انسان آسيبى رسد. پروردگارش را - در حالى كه به او بازگشت كننده است - مى خواند.
9- سوره ذاريات ، آيه 56؛ جن و انسان را نيافريدم جز براى اين كه مرا عبادت كنند.
10- نهج البلاغه ، خطبه 2.
11- سوره ق ، آيه 37.
12- كلى شى ء من عملك تبع لصلاتك ؛ نهج البلاغه ، نامه 27.
13- غيب مطلق رازى است كه در چهار چوب مقدار و اندازه نمى آيد و هيچ گاه به منصه ظهور نمى رسد، مانند علوم و اسرارى كه در خزاين غيب الهى قرار گرفته و حكمت خداوندى ايجاب مى كند، هيچ گاه از نهانخانه درون بيرون نيايد، و نيز همچون اسماى مستاءثره . راز مقيد و مقيس آن است كه در محدوده مقدار و اندازه درآيد؛ در اين هنگام قابليت شهود پيدا مى كند، و نسبى و مضاف است ، چه بسا كسى بدان دست يازد و براى او به شهادت برسد، و ديگرى همچنان اين راز براى او پوشيده بماند. از اين بيان ، معناى علن و تقسيم آن نيز روشن مى شود؛ براى توضيح بيشتر ر.ك : تفسير الميزان ، ج 7، ص 125، ذيل آيه و عنده مفاتيح الغيب لا يعلمها الا هو... (سوره انعام ، آيه 59) (م).
14- بسيط الحقيقة كل الاشياء و ليس بشى ء منها.
15- سوره مريم ، آيه 17؛ پس به شكل بشرى خوش اندام بر او نمايان شد، و نيز مانند فرشتگانى كه به قصد بشارت و نويد به ابراهيم عليه السلام و به منظور نابودى قوم لوط آمدند: و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى ...سوره هود، آيات 69-71؛ و به راستى فرستادگان ما براى ابراهيم مژده آوردند، سلام گفتند، ابراهيم پاسخ داد: سلام ، و ديرى نپاييد كه ابراهيم گوساله اى بريان آورد، و چون ديد دستهايشان به غذا دراز نمى شود، آنان را ناشناس يافت و از ايشان ترسى بر دل گرفت ، گفتند مترس ، ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم ، و زن او ايستاده بود، خنديد، پس وى را به اسحاق و از پى اسحاق به يعقوب مژده داديم (م).
16- سوره اعراف ، آيه 53؛ آيا آنان جز در انتظار تاويل هستند؟ روزى كه تاويلش فرا رسد، كسانى كه آن را از پيش به فراموشى سپرده اند مى گويند: در حقيقت فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند.
17- در نتيجه دادن ، بديهى بودن غير از بديهى النتيجه بودن است ، توضيح اين كه در ميان اشكال ، شكل اول از كامل ترين آنهاست ؛ زيرا نتيجه دادن آن از حيث وضع و حمل به طور طبيعى رعايت شده ، و حد وسط نيز علاوه بر وضع طبيعى خود وسطيت صورى و لفظى را نيز احراز كرده است ، از اين رو نتيجه بخشى آن آشكار و به خودى خود هويداست و به گفته ابن سينا: بينة بنفسها لايحتاج الى حجة منطق اشارات . بر خلاف ساير اشكال كه در اثبات خود نيازمند شكل اول هستند مانند: هر انسانى حيوان است ، و هر حيوانى جسم است ، پس هر انسانى جسم است . ولى ممكن است نتيجه شكل اول بديهى نباشد، مانند اين كه درباره مثلثى كه از سه زاويه حاده تشكيل شده بگوييم : اين مثلث است ، و هر مثلثى سه زاويه اش با دو قائمه برابر است ، پس اين مثلث سه زاويه اش با دو زاويه قائمه برابر است كه اين نتيجه ، نظرى و نيازمند اثبات است (م).
18- سوره هود، آيه 123؛ نهان آسمانها و زمين از آن خداست و همه كارها به او باز مى گردد.
19- سوره حجر، آيه 21؛ چيزى نيست جز اين كه گنجينه هاى آن نزد ماست ، و ما آن را جز به اندازه اى معين فرو نمى فرستيم .
20- سوره منافقون ، آيه 7؛ گنجينه هاى آسمانها و زمين از آن خداست .
21- سوره نحل ، آيه 96؛ آنچه پيش شماست پايان مى پذيرد، و آنچه نزد خداست ماندگار است .
22- سوره يس ، آيه 83؛ شكوهمند و پاك است آن كسى كه ملكوت هر چيزى در دست اوست .
23- سوره ملك ، آيه 1؛ بزرگوار و خجسته است ، آن كه فرمانروايى به دست اوست .
24- تشبيه يعنى صفات خداوند را با بندگان مقايسه كردن و شبيه دانستن ، مانند اين كه فرمانروايى او را شبيه فرمانروايى فرمانروايان زمين دانستن . قرآن كرارا به اين امر هشدار داده است كه لم يكن له كفوا احد؛ چيزى شبيه او نيست ، فلا تضربوا لله الامثال سوره نحل ، آيه 74؛ براى خدا امثال ، شبيه و نظير قايل نشويد، ليس كمثله شى ء سوره شورى ، آيه 11؛ هيچ چيز مانند او نيست .
25- نتزيه يعنى پاك شمردن خداوند از نقايص ممكنات . بنابراين ، خداوند از مفاهيمى كه براى غير او رواست همچون آسانى ، سختى ، گذشته ، آينده ، كوچكى ، بزرگى ، سنگينى ، سبكى ، قوت ، ضعف و...منزه است ؛ زيرا وجود او از هر حيث بى نهايت است و ازل و ابد را فرا گرفته است و اين مفاهيم از ساحت كبريايى او دور هستند (م ).
26- سوره انعام ، آيه 75.
27- سوره فرقان ، آيه 6؛ بگو: اين قرآن را كسى فرو فرستاده كه راز نهانها را در آسمانها و زمين مى داند.
28- نهج البلاغه ، خطبه 147؛ خداى سبحان در كتاب خود بى آن كه او را بنگرند، خود را به بندگان شناساند، و قدرت خويش را به همه نماياند.
29- احسان به سه معنا آمده است : يك . نيكى كردن به جاى بدن ، بدون هر گونه چشم داشت ، احسان كردن به خلق از هر قوم و گروهى كه باشند. دو. پرستش و عبادت حق تعالى به گونه اى كه او را ببيند و بداند كه اگر او را نمى بيند، او بر اعمال و كردارش ناظر است . سه . مشاهده خداوند به نور بصيرت خاص و يقين صحيح كه پوينده و سالك پس از درك مقام توحيد صفاتى و ذاتى بدان دست مى يابد (م).
30- محاسن برقى ، ج 1، ص 116، ح 118؛ اين حديث را كلينى نيز در كافى (ج 3، ص 70، ح 6) و صدوق در من لا يحضره الفقيه (ج 1، ص 24، ح 84) روايت كرده اند.
31- جامع احاديث الشيعة ، ج 2، ص 260، ح 1995.
32- همان ، ص 279، ح 2063.
33- جامع احاديث الشيعة ، ج 2، ص 282، ح 2073.
34- ر.ك : وسائل الشيعة ، ج 1، ص 252، باب 3 از ابواب نواقص وضوء.
35- ر.ك : وسائل الشيعة ، ج 1، ص 269، باب 8 از ابواب نواقص وضوء.
36- همان ، ص 383، باب 8، ح 3.
37- سوره مائده ، آيه 6.
38- سوره لقمان ، آيه 13.
39- سوره توبه ، آيه 28.
40- سوره يوسف ، آيه 106.
41- محاسن برقى ، ج 1، ص 225، ح 404، المومن لا ينجسه شى ء
42- سوره صافات ، آيه 164.
43- كافى ، ج 3، ص 485.
44- سوره مائده ، آيه 6؛ با خاك تيمم كنيد و از آن به صورت و دستهايان بكشيد، خدا نمى خواهد بر شما تنگ بگيرد، ليكن مى خواهد شما را پاك و نعمتش را بر شما تمام گرداند، باشد كه سپاس او بداريد.
45- سوره انفال ، آيه 11؛ براى شما آبى را از آسمان فرو مى فرستد تا شما را پاك و پليدى شيطان را از شما بزدايد. 46- قاضى سعيد قمى در اسرار العبادات ، ص 21.
47- ر.ك : جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 26، ح 2275؛ بحارالانوار، ج 77، ص 345.
48- سوره اسراء، آيه 1؛ منزه است خدايى كه بنده خويش را شبانگاه از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى كه پيرامون آن را بركت داده ايم ، حركت داد.
49- سوره بقره ، آيه 115.
50- سوره طلاق ، آيه 1؛ شايد خداوند پس از اين گشايش پديد آورد. قبض و بسط نزد اهل معرفت ، دو حالت است كه از اين آيه فرخنده اقتباس شده است : و الله يقبض و يبسط و اليه ترجعون سوره بقره ، آيه 245؛ خداست كه تنگى و گشايش پديد مى آورد و به سوى او بازگردانده مى شود. خداوند بر پايه حكمت و رساندن بندگان به كمال شايسته ، گاهى آنان را در بوته نقد قبض ، فشار و تنگى ، و زمانى در بسط و گشايش قرار مى دهد تا ناخالصى ها را بزدايد و آنان را شايسته همنشينى با كروبيشان سازد، و مظهر دو اسم مبارك قابض و باسط قرار شان دهد. بنابراين ، در حال بسط درهاى لطف و كرم باز است و دعاها مستجاب مى شود و خواسته هاى او همگى برآورده مى گردد و انسان ، توفيق مى يابد هر چه بيشتر به خلق خدمت كند، اما قبض و گرفتگى خاطر حالتى است مقابل بسط تا امكان گرفتار آمدن به تباهى از سالك گرفته شود.
چون كه قبضى آيدت اى راه رو
آن صلاح توست آتش دل مشو
چون كه قبض آيد تو در وى بسط بين
تازه باش و چين ميفكن در جيين (م)
51- نهج البلاغه ، خطبه 1.
52- مشهور بين حكيمان است كه ماهيات خارجى ، وجودى در خارج دارند كه آثار خارجى بر آنها بار است ، وجودى نيز در ذهن دارند كه آثار خارجى بر آن مترتب نيست ، و نام آن وجود ذهنى است . بر اين سخن اشكال شده كه لازم مى آيد يك چيز هم جوهر باشد و هم عرض ، و اين محال است ؛ زيرا يك شى ء چون جوهر است وابسته به موضوع نيست و چون عرض است وابسته به موضوع است . پاسخ اين است كه اگر يك مفهوم جوهرى ، مانند آتش در ذهن آيد، اين مفهوم به حمل اولى جوهر است ، و از سوى ديگر آنچه از مفهوم آتش به ذهن آمده حال يا ملكه وجودى براى ذهن شده و جهل را از ذهن زدوده است ، پس از اين حيث به حمل شايع ، وجود عرضى به خود گرفته و به ذهن تكيه دارد پس يك شى ء مى تواند به حمل اولى جوهر و به حمل شايع عرض باشد. بر اين پاسخ ، مرحوم صدالمتالهين اصرار دارد و شارحان فلسفه صدار بر آن انگشت تاييد نهاده اند، چنان كه حاجى سبزوارى مى سرايد:
بحمل ذات صورة مقولة
وحدتها مع عاقل مقولة (م).
53- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 31، ح 2292؛ بحارالانوار، ج 81، ص 249.
54- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 59، ح 2377 از من لا يحضره الفقيه ، ج 1، ص 305.
55- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 60، ح 2379؛ بحار الانوار، ج 81، ص 253.
56- صفات ثبوتى خداوند همچون عالم ، قادر، حى ، مريد، مدرك ، سميع و بصير را صفات جمال مى نامند، و صفات سلبى او را چونان جسم ، تركيب ديده شدن ، محل و انباز داشتن صفات جلال مى خوانند (م).
57- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 58، ح 2375؛ تهذيب ، ج 2، ص 67.
58- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 59، ح 2378، از علل الشرايع .
59- لم يطلع العقول على تحديد صفته ... (نهج البلاغه ، خطبه 49).
60- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 7، ح 2254.
61- نهج البلاغه ، خطبه 193؛ آفريذدگار نزد پارسايان بزرگ است ، از اين رو غير خدا پيش ‍ چشمانشان كوچك مى نمايد.
62- نهج البلاغه ، خطبه 193؛ پارسايان مانند كسى هستند كه گويا بهشت را ديده و در آن از نعمت برخوردار است ، و اينان درباره دوزخ مانند كسى هستند كه گويا آن را ديده ، پس در آن معذب هستند.
63- سوره بقره ، آيه 264؛ صدقه هاى خود را با منت و آزار باطل مكنيد، مانند كسى كه مالش را براى خودنمايى به مردم انفاق مى كند.
64- سوره بقره ، آيه 265؛ مثل صدقات كسانى كه اموال خويش را براى طلب خوشنودى خدا و استوارى روحشان انفاق مى كنند، همچون مثل باغى است كه بر فراز پشته اى قرار دارد كه اگر رگبار بارانى به آن برسد دو چندان محصول برآورد...
65- سوره انعام ، آيه 162-163؛ بگو در حقيقت نماز و ساير عبادات من و زندگى و مرگ من ، براى خدا، پروردگار جهانيان است ، كه او را شريكى نيست ، و بر اين كار دستور يافته ام ، و من نخستين مسلمانم .
66- جامع احاديث الشيعة ، ج 1، ص 357، ح 693؛ عمل جز به نيت نيست ، و عبادت كامل جز با رسيدن به مرحله يقين حاصل نمى شود، و بزرگوارى و كرم جز همراه با پارسايى نيست .
67- همان ، ص 358، ح 697.
68- همان ، ص 359، ح 699.
69- سوره حديد، آيه 20.
70- در فرهنگ عرب واژه افعل التفضيل گاهى دلالت بر ترجيح و برترى دارد، مانند افضل و احسن كه به معناى برتر و خوب تر است ، در اين استعمال ، دو چيز در نظر گرفته مى شود، فاضل و افضل ، حسن و احسن كه يكى از آنها با فضيلت و خوب و ديگرى با فضيلت تر و خوب تر است ، و گاهى دلالت بر يك معنا و به نحو تعيين استعمال مى شود، مانند واژه اولى در آيه و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله سوره ، انفال ، آيه 75، سوره احزاب ، آيه 6؛ يعنى خويشاوندان ، طبق كتاب خدا بعضى نسبت به بعضى تعيينا سزاوار و مقدم اند. در اينجا ديگر تصور سزاوار و سزاوارتر نيست ، لذا از آن به اولويت تعيينى تعبير مى كنند، ولى مقام بحث ، از نوع اول است (م).
71- اشارات و تنبيهات ، نمط نهم ، اشاره 6.
72- اربعين ، شيخ بهايى ، ص 441.
73- المراقبات ، ص 98.
74- اربعين شيخ بهايى ، ص 442.
75- ر.ك : مستند الشيعة ، 12، ص 49-52.
76- سوره ملك ، آيه 2؛ تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد.
77- بر پايه اين حديث ، نيت و عمل اتحاد دارند و انسان مساوى است با عمل و نيت ؛ زيرا شاخصه وجودى و شاكله او را نيت و عمل تشكيل مى دهد، چنان كه قرآن مجيد با بيان اصلى كلى مى فرمايد: پسر حضرت نوح عملى ناشايست است : انه عمل غير صالح سوره هود، آيه 46 و بر اين پايه نيز سروده شده است :
اى برادر تو همان انديشه اى
مابقى خود استخوان و ريشه اى
گر بود انديشه ات گل گلشنى
و ربود خارى تو هيمه ى گلخنى
78- جامع احاديث الشيعة ، ج 1، ص 360.
79- مجمع البحرين ، ج 1، ص 573 حمز .
80- كافى ، ج 2، ص 84.
81- كافى ، ج 2، ص 84.
82- جامع احاديث الشيعة ، ج 1، ص 366، ح 731.
83- همان ، ص 375، ح 769.
84- همان ، ص 375، ح 769.
85- جامع احاديث الشيعة ، ج 1، ص 375، ح 772.
86- سوره آل عمران ، آيه 31؛ بگو اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد.
87- سوره صافات ، آيات 159 - 160؛ خدا منزه است از آنچه در وصف مى آورند، به استثناى بندگان پاكدل خدا.
88- جامع احاديث الشيعة ، ج 1، ص 361، ح 707.
89- جامع احاديث الشيعة ، ج 1، ص 361، ح 707.
90- وسائل الشيعة ، ج 1، ص 53، باب 6، ح 14؛ بدن ناتوان نخواهد بود، چنانچه نيت در او توانمند باشد.
91- سوره ماعون ، آيات 4-7؛ واى بر نمازگزارانى كه از نمازشان غافلند، آنان كه ريا مى كنند و از دادن زكات و وسايل و مايحتاج خانه خوددارى مى ورزند.
92- سوره معارج ، آيات 20-25.
93- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 2، ص 2239؛ بارخدايا من به واسطه محمد صلى الله عليه و آله به تو رو مى آورم و آنان را در آغاز نمازم مقدم مى درام ، و توسط آنان به تو نزديكى مى جويم ، پس در دنيا و آخرت به واسطه آنان آبرومندم گردان .
94- عوالى اللثالى ، ج 1، ص 196، ح 2؛ نماز جز به فاتحة الكتاب صحيح نيست .
95- سوره زخرف ، آيات 3-4؛ ما آن را قرآنى عربى قرار داديم ، باشد كه بينديشيد، و به راستى آن ، در كتاب اصلى لوح محفوظ به نزد ما سخت والا و پرحكمت است .
96- لا تجتمع عزيمة و وليمة ؛ نهج البلاغه ، خطبه 241.
97- بحارالانوار، ج 8، ص 133، 186.
98- نهج البلاغه ، خطبه 186.
99- ر.ك : فتوحات مكيه .
100- تفسير نور الثقلين ، ج 1، ص 8.
101- در ادبيات عرب واژه كان و مشتقات آن گاهى ناقص و گاهى تام است ؛ اگر نياز به خبر داشته باشد، مانند كان زيد معلما ناقص است و هر گاه به اسم اكتفا كند و نياز به خبر نداشته باشد و به معناى وقوع و بودن باشد تام است . در اينجا نيز وقتى بنده بسم الله گفت به مفاد كون تام است و مانند اين كه خداوند بخواهد چيزى را ايجاد كند كه به صرف اراده باش تحقق مى يابد، و لازم نيست قبلا چيزى باشد تا چيزى بيافريند، و به گفته ابن سينا خداوند با يك اراده و جعل ، زرد آلود مى آفريند: ما جعل الله المشمشة مشمشة بل اوجدها (م).
102- سوره اعلى ، آيه 1؛ نام پروردگار والاى خود را به پاكى بستاى .
103- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 10، ح 2254.
104- ر.ك : تفسير تنسيم ، ج 1، ص 290.
105- همان ، ص 270.
106- ر.ك ، فتوحات مكيه .
107- سوره اسراء، آيه 110؛ بگو خدا را بخوانيد يا رحمان را، هر كدام را بخوانيد براى او نام هاى نيكوتر است . 108- المصلى يناجى ربه ؛ بحارالانوار، ج 68، ص 215.
109- كلمه اياك مفعول نعبد است و مقدم شده تا افاده حصر كند، يعنى فقط تو را بندگى مى كنيم (م).
110- سوره بقره ، آيه 43؛ با ركوع كنندگان ركوع نماييد.
111- ر.ك : روضة المتقين ، ج 2، ص 486.
112- اشاره به آيه 69 از سوره نساء.
113- اشاره به آيه خلطوا عملا صالحا و اخر سيئا سوره توبه ، آيه 102.
114- اقتباس از آيه ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا وابشروا بالجنة التى كنتم توعدون سوره فصلت ، آيه 30 (م).
115- سوره حجر، آيه 99.
116- سوره اعراف ، آيه 13؛ از آن مقام فرو شو، تو را نرسد كه در آن جايگاه تكبر ورزى .
117- سوره شورى ، آيه 51؛ و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد جز از راه وحى ، يا از فراسوى حجابى ، يا فرستاده اى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نمايد، آرى ، اوست بلند مرتبه سنجيده كار.
118- و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه سوره انفال ، آيه 24.
119- ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست
تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز
120- فتوحات مكيه ، ج 1، ص 410.
121- ر.ك : جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 2 و 3، ح 2237.
122- سوره فرقان ، آيه 44.؛ آنان جز مانند چهار پايان نيستند، بلكه گمراه ترند.
123- ر.ك : صحيفه سجاديه ، دعاى اول ، در ستايش .
124- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 11، ح 2254.؛ اى محمد شناسنامه پروردگارت ، سوره قل هوالله احد، را بخوان .
125- كافى ، ص 91، ج 1، باب النسبة ، ح 3؛ به راستى خداى عزوجل مى دانست كه در آخر الزمان مردمى كاوشگر و ژرف نگر مى آيند، از اين رو سوره قل هو الله احد را نازل كرد و آياتى از سوره حديد تا آنجا كه مى فرمايد: و هو عليم بذات الصدور، هر كس در خداشناسى فراسوى اينها را بجويد، هلاك شده است .
126- نهج البلاغه ، نامه 27؛ در دوزخ رحمت نيست و خواسته كسى شنيده و مستجاب نمى شود.
127- شرح اصول كافى ، صدرالمتالهين قدس سره ص 248.
128- وافى ، ج 1، ص 369؛ خداوند با شماست ، هر كجا باشيد.
129- مرآة العقول ، ج 1، ص 320.
130- ليس كمثله شى ء؛ سوره شورى ، آيه 11.
131- لا يحيطون بشى ء من علمه ؛ سوره بقره ،، آيه 255.
132- لا تدركه الابصار؛ سوره انعام ، آيه 103.
133- علامه شيخ ابوالحسن شعرانى قدس سره .
134- الوافى ، ج 1، ص 369.
135- اشاره به حديث پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه آيه وءاخرين منهم لما يلحقوا بهم و هوالعزيز الحكيم سوره جمعه ، آيه 3 را تلاوت فرمود، از حضرت سوال شد، اين گروه چه كسانى هستند؟ فوضع يده على كتف سلمان و قال : لو كان الايمان فى الثريا لنالته رجال من هولاء؛ پيامبر دست بر شانه سلمان فارسى گذارد و فرمود: اگر ايمان در ستاره پروين باشد، مردانى از فارس بدان دست خواهند يازيد نورالثقلين ، ج 5، ص 323.
136- شرح مولى صالح مازندرانى بر اصول كافى ، ج 3، ص 190.
137- كافى ، ج 3، ص 485.
138- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 2-4، ح 2237 و بعد.
139- همان ، ص 64، ح 2386.
140- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 192-188، ح 2825، و بعد.
141- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 192-188، ح 2825، و بعد.
142- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 190، ح 2832، از تهذيب ، ج 2، ص 98.
143- جامع احاديث الشيعه ، ج 5، ص 21، ح 2261 از علل الشرايع .
144- سوره ص ، آيه 1.
145- جامع احاديث الشيعه ، ج 5، ص 16، ح 2257 از جامع الدعوات قطب راوندى .
146- حضرت در لغت به معناى درگاه و پيشگاه است ، و در اصطلاح اهل معرفت حضرات پنجگانه عبارت اند از: 1. حضرت غيب مطلق يا عالم اعيان ثابته در حضرت عليمه پروردگار. 2. حضرت شهادت مطلق ، يعنى جهان ملك و ناسوت . 3 و 4. حضرت غيب مضاف است ، يك بخش آن كه به غيب مطلق نزديك است ، جهان ارواح جبروتى و عالم ملكوت يعنى عقول و نفوس خوانده مى شود، و بخش ديگر كه به حضرت شهادت مطلق نزديك است عالم مثال است و آن را ملكوت نيز مى گويند. 5. حضرت جامع چهار قسم ياد شده ، و آن عالم انسانيت است . بنابراين ، انسان كامل جامع همه حضرت است ، از اين رو ويژگى هاى همه عقول و نفوس و مجردات و كروبيان و ملكوتيان و جبروتيان را داراست ، و همه كلمات الهى در او يك جا گرد آمده است ؛ اوتيت جوامع الكم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مظهر بارز اين كلمات است (م).
147- نهج البلاغه ، خطبه 1.
148- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 62، ح 2283.
149- سوره بقره ، آيه 45؛ از شكيبايى و نماز يارى جوييد، و به راستى اين كار، گران است مگر بر فروتنان .
150- سوره بقره ، آيه 238؛ براى خدا بپا ايستيد و قنوت او گوييد.
151- سوره نساء، آيه 135؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، پيوسته به عدالت قيام كنيد، و براى خدا گواهى دهيد.
152- سوره مائده ، آيه 8؛ پيوسته براى خدا قيام نماييد و گواهان عدالت باشيد.
153- جامع احاديث الشيعه ، ج 5، ص 79، ح 2429.؛ كسى كه در حال ايستاده پشت او راست نباشد، نمازش كامل نيست .
154- سوره آل عمران ، آيه 18؛ خدا كه همواره به عدل قيام دارد، گواهى مى دهد كه جز او هيچ معبودى نيست ، و فرشتگان او و دانشوران نيز گواهى مى دهند كه جز او كه توانا و حكيم است ، هيچ معبودى نيست .
155- سوره انبياء، آيه 27.
156- سوره نحل ، آيه 50.
157- سوره تحريم ، آيه 6.
158- نهج البلاغه ، خطبه 176؛ كسى با قرآن ننشست جز اين كه وقتى از آن نشست برخاست فزونى يا كاهش يافت ، فزونى در هدايت يا كاهش از كور باطنى .
159- نهج البلاغه ، حكمت 432؛ كتاب به ايشان و ايشان به كتاب برپا شدند.
160- نهج البلاغه ، خطبه 194؛ منافقان در برابر هر حق باطلى و براى هر كار صحيح و مستقيم انحرافى آماده كرده اند...
161- سوره فصلت ، آيه 30؛ به راستى كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست ، سپس ايستادگى كردند فرشتگان بر آنان فرود مى آيند و مى گويند: هان ، بيم مداريد و غمين مباشيد و به بهشتى كه وعده يافته بوديد، شاد باشيد.
162- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 48، ح 2353.
163- همان ، ص 48، ح 2353 از جعفريات ص 36.
164- دليل اين سخن آيه و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا است سوره فرقان ، آيه 30؛ يعنى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفت : پروردگارا قوم من اين قرآن را رها كردند (م).
165- چنان كه در اين آيه مى خوانيم : فلعلك باخع نفسك على اثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا؛ سوره كهف ، آيه 6 يعنى اى پيامبر اگر به سخن قرآن ايمان نياورد شايد تو جان خويش را از اندوه در پى گيرى كارشان تباه سازى (م).
166- ر.ك : نهج البلاغه ، حكمت 77.
167- نهج البلاغه ، خطبه 65؛ هر توانايى جز خداوند ناتوان ، و هر مالك و متصرفى غير او مملوك و هر دانايى جز او ياد گيرنده است ، و هر قادر و توانايى جز او در برخى امور توانا و در پاره اى ناتوان است ، و هر شنونده اى جز او از درك صداهاى ضعيف كر است و صداهاى قوى نيز او را كر مى كند، و هر بينايى جز او نابيناست ، و جز او هر آشكارى پنهان است و هر پنهانى جز او آشكار نيست .
168- نهج البلاغه ، خطبه 109؛ خداوند متعال بى نياز كننده هر فقير، و عزت بخش هر ذليل ، و توانايى دهنده هر ناتوان است ؛
169- سوره حج ، آيه 77؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ركوع و سجود كنيد، و پروردگارتان را بپرستيد و كار خوب انجام دهيد، باشد كه رستگار شويد.
170- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 65، ح 2389 از علل الشرايع ، ص 570.
171- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 65، ح 2390.
172- سوره آل عمران ، آيه 191؛ همانان كه خدا را در همه احوال ، ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مى كنند.
173- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 72، ح 2405.
174- همان ، ص 72، ح 2407.
175- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 193؛ به راستى عبادت بزرگ ، همان ركوع و سجود است .
176- همان ، ص 195.
177- همان ، ص 199، ح 2857؛ خدايا به تو ايمان آوردم ، گرچه گردنم را بزنى .
178- همان ، ص 196، ح 2841.
179- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 223.
180- همان ، ص 209، ح 2894.
181- همان ، ص 225، ح 2934؛ نزديك ترين جايگاه بنده به خداى عزوجل ، حالت سجده اوست .
182- سوره اسراء، آيه 1؛ منزه است خدايى كه بنده اش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى - كه پيرامون آن را بركت داديم - سير داد.
183- سوره نجم ، آيات 9-8؛ سپس نزديك آمد و نزديك تر شد، تا فاصله اش به قدر طور دو انتهاى كمان يا نزديكتر گرديد.
184- سوره شعراء، آيات 218-219.
185- سوره علق ، آيه 14؛ مگر ندانسته كه خدا مى بيند.
186- سوره شعراء، آيات 218 و 219.
187- سوره نحل ، آيه 49؛ و آنچه در آسمانها و زمين است ، براى خدا سجده مى كنند.
188- سوره انعام ، آيه 60؛ و اوست كسى كه شبانگاه ، روح شما را به هنگام خواب مى گيرد و آن چه را در روز به دست آورده ايد مى داند، سپس شما را در آن بيدار مى كند، تا هنگامى معين به سر آيد، آن گاه بازگشت شما به سوى اوست ، سپس شما را به آنچه انجام مى داده ايد، آگاه خواهد كرد.
189- اشاره است به آيه شريفه فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا سوره نجم ، آيه 29؛ پس از هر كس از ياد ما برتافته و جز زندگى دنيا را خواستار نبوده است ، روى برتاب (م).
190- مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 150؛ بحارالانوار، ج 46، ص 78؛ چه چيزى شما را از آتش آسوده خاطر داشت ؟ فرمود: آتش بزرگ دوزخ مرا از آتش دنيا مشغول داشت .
191- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 227، ح 2941 و...
192- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 227، ح 2941 و...
193- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 227، ح 2941 و...
194- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 227، ح 2945؛ فراوان سجده كن ، زيرا سجده گناهان را فرو مى ريزد، چنان كه باد، برگ درخت را.
195- سوره بقره ، آيه 45؛ از شكيبايى و نماز يارى بجوييد.
196- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 232، ح 2965.
197- وكان بين عينى على بن الحسين السجاد عليه السلام سجاده كانها ركبة عنز ؛ همان .
198- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 232.
199- همان ، ص 230، ح 2957، 2960، 2961.
200- همان ، ص 2300، ح 2975، 2960، 2961.
201- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 235.
202- همان ، ص 228، ح 235. سوره مريم ، آيه ، 25؛ و تنه درخت خرما را به طرف خود بگير و تكان بده تا بر تو خرماى تازه فرو ريزد.
203- جامع احاديث الشيعه ، ج 5، ص 228، ح 235.
204- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 228، ح 235.
205- سوره فتح ، آيه 29.
206- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 229؛ به راستى خوش ندارم پيشانى موى ريخته مردى را بنگرم كه اثر سجده در آن نباشد.
207- همان ، ص 232، ح 2964؛ كجاست نشانه در چهره ها؟ كجاست اثر عبادت و بندگى كجاست نشانه سجود؟ شيعيان ما به دگرگونى حالشان در هنگام عبادت شناخته مى شوند، بينى هاى ايشان از شدت سجده مجروح شده ، چهره ها و سجده گاه ها يشان دگرگون گشته است .
208- همان ، ص 237، ح 2983؛ نور زمينى كه مومن بر آن سجده مى كند، به آسمان پرتو مى افكند.
209- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 237، ح 3156 و 2983.
210- اقتباس از آيه او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها سوره انعام ، آيه 122؛ آيا كسى كه مرده دل بود و زنده اش گردانيديم ، و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن در ميان مردم راه برود، چون كسى است كه گويى گرفتار در تاريكى هاست ، و از آن بيرون آمدنى نيست ؟ (م).
211- ر.ك : روضة المتقين ، ص 388؛ محجة البيضاء، ج 1، ص 348.
212- ر.ك : روضة المتقين ، ص 388؛ محجة البيضاء، ج 1، ص 348.
213- سوره هود، آيه 56.
214- سوره فصلت ، آيه 11؛ به آسمان و زمين فرمود: خواه ناخواه بياييد، آن دو گفتند: فرمانبردار آمديم .
215- تبتل به مفهوم عرفانى - نه به مفهوم لغوى و فقهى - يكى از مقامات نخستين سير و سلوك است كه سالكان در مكاشفات خويش بدان دست مى يازند، و آن داراى درجاتى است : يكم . انقطاع از همه لذات نفسانى و بريدن كامل از دنيا و هر آنچه در دنياست و خشنودى به قضاى الهى ، و نترسيدن از مخلوقات و تسليم جان به خداوند. دوم . انقطاع از نفس ، تا نسيم جانفزاى انس با خدا ورزيده و سالك در اين فضا به قرب الهى نزديك شود و برق نور معرفت و حقيقت بر او كشف گردد. سوم . اعراض و جدايى از همه چيز، به جز رسيدن به مقام پيش تازان السابقون السابقون سوره وقاعه ، آيه 10 و اين جز با استقامت و فرو رفتن در فكر وصول به خدا و جز با استيلاى اشراقات نور احديت امكان نمى پذيرد.
از مقامات تبتل تا فنا
پايه پايه تا ملاقات خدا
شرح و حد هر مقام و منزلى
كه به پرزد بر پرد صاحب دلى
قرآن مجيد، در اين باره مى فرمايد: واذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا سوره مزمل ، آيه 8؛ دايم در شب و روز نام خدا را ياد آور باش ، و به كلى از غير او قطع علاقه كن و به او بپرداز كه بدون انقطاع از خلق ، اتصال به حق ميسر نگردد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد تبتل در آيه به معناى بالا بردن دستها در قنوت نماز و لابه به سوى خداست تفسير نورالثقلين ، ج 5، ص 450 اميرالمومنين عليه السلام نيز درباره تبتل و ترك دنيا فرموده است : به خدا سوگند اگر در راه خدا ناله بزنيد و از مال و فرزند جهت تقرب به خدا بگذاريد، باز كم است ؛ فوالله لو حننتم حنين الوله العجال و دعوتم بهديل الحمام ، و جارتم جوار متتل الرهبان ، و خرجتم الى الله من الاموال و الاولاد، التماس القربة اليه فى ارتفاع درجة عنده ، او غفران سيئة احصتها كتبه ، و حفظها رسله ، لكان قليلا... نهج البلاغه ، خطبه 52 (م).
216- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 319.
217- همان ، ص 322.
218- همان ، ص 303.
219- همان ، ص 302.
220- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 339، ح 3343.
221- سوره اعراف ، آيه 53.
222- جامع احايث الشيعة ، ج 5، ص 340.
223- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 335.
224- همان ، ص 337.
225- همان ، ص 336.
226- اليوم الكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا؛ سوره مائده ، آيه 3.
227- جامع احاديث الشيعه ، ج 5، ص 285.
228- همان ، ص 286، ح 3152؛ مستدرك الوسائل ، ج 4، ص 456.
229- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 293-295، ح 3171 و بعد.
230- تشبيه زيبايى مكتب تفويض و جبر به فرث و دم و مسلك حق امر بن الامرين به شير خالص و گوارا، اقتباس از آيه شريفه ...نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربين سوره نحل ، آيه 66 است (م)
231- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 295، ح 3181؛ وسائل الشيعة ، ج 7، ص 287، ح 9363.
232- اختلاف جبريون و مفوضه در معناى قدرى هميشه وجود داشت و هر يك از اين دو گروه ، ديگرى را به قدرى منسوب مى دانست و دامن خود را از آن مبرا مى داشت . علت اين امر حديثى است از پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود القدرية مجوس امتى . علامه مجلسى رحمه الله مى گويد: در اخبار ما واژه قدرى هم بر جبريون اطلاق مى شود، هم بر تفويضى بحار الانوار، ج 5، ص 6 اميرالمومنين عليه السلام با ذكر ياد شده جاده هموار، مستقيم و روشن را مى پيمود و راهنمايى مى كرد. اين اصل از آن زمان تا كنون به عنوان امر بين الامرين در ميان اماميه ، از اصول راهبردى به شمار مى رود (م).
233- كافى ، ج 3، ص 486.
234- بحار الانوار، ج 81، ص 254؛ جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 61، ح 2379.
235- جامع احاديث الشيعة ، ص 68، ح 2399؛ وسائل الشيعة ، ج 6، ص 417.
236- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 68، ح 2400؛ علل الشرائع ، ج 2، ص 57-58.
237- معانى الاخبار، ص 176.
238- سوره حشر، آيه 23.
239- سوره انعام ، آيه 127.
240- سوره يس ، آيه 58.
241- سوره صافات ، آيه 79.
242- سوره نحل ، آيه 32.
243- سوره يونس ، آيه 10.
244- سوره انعام ، آيه 54.
245- فتوحات مكيه ، ج 1، ص 432.
246- اقتباس از آيه والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظلمان ماء حتى اذا جاء لم يجده شيئا و وجد الله عنده فوفيه حسابه سوره نور، آيه 39؛ كسانى كه كفر ورزيدند كارهايشان چون سرابى در زمينى هموار است كه تشنه آن را آبى مى پندارد تا چون بدان رسد، آن را چيزى نيابد و خدا را نزد خويش نيابد و خدا را نزد خويش يابد (م ).
247- بحارالانوار، ج 71، ص 215.
248- سوره مريم ، آيه 64.
249- پيشوايان معصوم عليه السلام در تفسير صود معانى متعددى فرموده اند، از جمله : صمد كسى است كه او را خواب نمى ربايد. كسى كه هميشه بوده و هست . كسى كه از تغيير دگرگونى و فساد مبراست . كسى كه شريك ندارد و از نگهدارى اشيا خسته نمى شود. كسى كه هيچ چيز از او پنهان نيست . كسى كه با كن اشيا را مى آفريند. كسى كه اشياى گونه گون را مى آفريند. همان يكتايى است كه ضد، شكل و مانند ندارد. كسى است كه نه زاييده شده و نه مى زايد. كسى كه پر است و جاى خالى و پوكى ندارد؛ يعنى همه اوصاف كمال را داراست . امام باقر عليه السلام از جدش امام حسين عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: الصمد، الذى لا جوف له . امام صادق عليه السلام نيز مى فمرادى : الصمد، الذى ليس بمجوف . امام كاظم عليه السلام نيز مى فرمايد: الصمد، الذى لا جوف له نورالثقلين ، ج 5، ص 711 (م ).
250- سوره انفال ، آيه 24؛ به راستى خداوند ميان آدمى و قلبش فاصله مى شود.
251- اشاره است به سخن اميرالمومنين عليه السلام كه در خطبه اى به ذعلب مى فرمايد: هو فى الاشياء كلها غير ممتازج بها و لا بائن عنها ، خداوند در اشيا قرار دارد، بدون آن كه با آنها بيامرزد، ولى از آنها نيز جدا نيست . نيز در خطبه وسيله مى فرمايد: فارق الاشياء لا على اختلاف الاماكن و تمكن منها لا على الممازجة ؛ خداوند از اشيا جداست ، نه آن گونه كه مكانها از يكديگر جدا هستند و در اشيا قرار دارد، بدون آنكه با آنها اختلاط و امتزاج داشته باشد. ر.ك : بحارالانوار، ج 4، صص 221، 304 (م).
252- ثريا يا خوشه پروين بخشى از صورت فلكى گاو ثور را تشكيل مى دهد، هفت يا نه ستاره پروين در قسمت گردن و شانه گاو ثور شكل گرفته و با چشم غير مسلح ديده مى شوند. تا كنون 120 ستاره از ستارگان پروين با چشم مسلح شمارش شده اند، اما تعداد آنها بين 300 تا 500 عدد تخمين زده مى شود. فاصله پروين از خورشيد مركز منظومه شمسى 410 سال نورى است (م).
253- سوره انشراح ، آيات 6-7.
254- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 356: ج 3381.
255- سوره انعام ، آيه 162.
256- محاسن برقى ، ج 1، ص 324.
257- محاسن برقى ، ج 1، ص 324.
258- محاسن برقى ، ج 1، ص 324.
259- و انها لكبيرة الا على الخاشعين ، سوره بقره ، آيه 45.
260- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 355، از تهذيب ، ح 3376.
261- همان ، ص 357، ح 3383.
262- جامع احاديث الشيعة ، ص 358، ح 3384.
263- همان ، ص 359، ح 3391.
264- همان ، ص 361. ح 3398.
265- جامع احاديث الشيعة ، ص 362، ح 3400.
266- همان ، ص 364، ح 3403.
267- همان ، ص 365، ح 3404، 3407.
268- جامع احاديث الشيعة ، ص 365، ح 3404، 3407. 269- همان ، ص 368.
270- همان ، ص 384، ح 3472.
271- جامع احايث الشيعة ، ص 384، ح 3460.
272- محاسن برقى ، ج 1، ص 262، ح 502.
273- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 385، ح 3465.
274- همان ، ص 395، ح 3493.
275- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 397، ح 3500.
276- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 401، ح 3504.
277- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 404، ح 3508.
278- توضيح اين كه : اگر خداوند متعال در قبض روح مومن مردد شود - مانند ممكنات كه دستخوش ‍ حوادث ، تغيير و دگرگونى حالت مى گردند - سبب تغيير حال او نمى گردد؛ زيرا تغيير و تبدل در مقام فعل ، زيانى به او وارد نمى سازد، چون اسماى فعلى خداوند، مانند خالق ، رازق ، معطى ، جواد، غفور و...برخاسته و نشات گرفته از اسم شريف القيوم هستند، اين اسما طرف مى خواهند؛ خالق ، مخلوق مى طلبد، رازق مرزوق مى جويد، غفور و رحيم وقتى صادق است كه گنه كارى دست نياز و عجز و لابه به آستانش دراز كرده تقاضاى رحمت كند:
تا نگريد ابر كى خندد چمن
تا نگريد طفل كى نوشد لبن
تا نگريد طفلك حلوا فروش
بحر بخشايش نمى آيد به جوش
رحمتم موقوف آن خوش گريه هاست
چون گريست از بحر رحمت موج خاست
گفت وليبكوا كثيرا گوش دار
تا بريزد شير فضل كردگار
(مثنوى معنوى)
اين اسما بر خداوند صدق حقيقى دارند، ولى نه از ناحيه حدوث و تاخرشان از ذات ، تا لازم آيد تغيير و تركيب ذات ، بلكه براى اينها اصلى در مقام ذات وجود دارد كه هر كمال فعلى از آن بر مى خيزد و آن اصل قيوميت است (م).
279- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 438، ح 3601.
280- جامع احاديث الشيعه ، ج 5، ص 453، ح 3645.
281- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 453، ح 3645.
282- صحيفه سجاديه .
283- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 476، ح 3705.
284- همان ، ص 458، ح 3661.
285- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 460، ح 3665.
286- سوره سبا، آيه 10.
287- سوره اسراء، آيه 44.
288- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 463.
289- جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 462، ح 3678.
290- ر.ك : جامع احاديث الشيعة ، ج 5، ص 455، ح 3651، 3652، 3653.
291- نهج البلاغه ، خطبه 199.
292- سوره جمعه ، آيه 9.
293- سوره منافقون ، آيه 9.
294- سوره نساء، آيه 142.
295- سوره نساء، آيه 43.
296- سوره ماعون ، آيات 4-5.
297- سوره نور، آيه 41.
298- سوره آل عمران ، آيه 39.
299- سوره مائده ، آيه 55.
300- بسيارى از آيات قرآن حكيم برنامه ها و راه هاى نفوذ شيطان به دلها را ترسيم كرده است ، از جمله سوره هاى مجادله ، آيه 19؛ اسراء، آيه 62؛ نساء آيه 120 و...در مقام دفع اين دشمن سوگند خورده و كينه توز راهكارهاى سعادت ، نجات ، صلاح و شايستگى را بيان فرموده است (م).
301- پيامبر اسلام به مرد ثقفى فرمود: بالاى دو ابرويت را به خاك بيالاى و نمازى بجاى آور كه گويا آخرين نماز است ؛ و عفر جبينيك فى التراب وصل صلاة مودع . اميرالمومنين عليه السلام نيز فرمود: هر گاه يكى از شما به نماز ايستد، بايد نمازى بجا آورد كه گويا وداع مى كند؛ اذا قام احدكم الى الصلاة ، فليصل صلاة مودع امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: هر گاه نماز واجب مى گزاردى در وقت بخوان ، نماز خداحافظى ، نماز كسى كه مى ترسد دوباره بدان باز نگردد...بدان تو در برابر كسى مى ايستى كه تو را مى بيند و تو او را نمى بينى ؟ اذا صليت صلاة فريضة فصلها لوقتها، صلاة مودع ، يخاف ان لا يعود اليها...و اعلم انك بين يدى من يراك و لا تراه ؛ وسائل الشيعة ، ج 4، ص 685، 683، 678. (م).
302- برگرفته از نهج البلاغه ، خطبه 222.
303- كافى ، ج 1، ص 91.
304- دعاى عرفه حضرت سيد الشهداء.


۶