اسرار عبادات

اسرار عبادات13%

اسرار عبادات نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36490 / دانلود: 3766
اندازه اندازه اندازه
اسرار عبادات

اسرار عبادات

نویسنده:
فارسی

گفتار چهارم «حاوی مباحث» :

دعاء حکم و ادب و سر دارد

شش صورت با مؤمن داخل قبر می شود

زکات هر نعمتی را بایستی پرداخت کرد

درجات بهشت به عدد آیات قرآن است

باطن نماز را دوست داشتن مهم است

تبیین مقام امامت

شایسته نیست انسان زیاد غذا بخورد

عبادت که به عنوان هدف آفرینش انسان تعیین شده است اسراری دارد. اسرار عبادت غیر از آداب و احکام عبادت است. برای عبادتها یک سلسله احکام است و یک سلسله آداب و یک سلسله اسرار. احکام عبادات همین واجبات است که در کتابهای فقهی بیان شده است: وضو چگونه باید انجام بگیرد، نماز چگونه باید خوانده شود، واجبات نماز چیست، ارکان نماز چیست و مانند آن.

عبادات یک سلسله آدابی دارند که تعدادی از آن را کتابهای فقهی به نام مستحبات و مقداری دیگر را کتابهای اخلاقی بیان می کنند.

قسمت سوم اسرار عبادات است. انسان با سر عبادت محشور می شود.

اسرار عبادات نه در کتابهای فقهی آمده است و نه در کتابهای اخلاقی، بلکه اسرار عبادات ارواح و باطن عبادت است که با باطن انسان در ارتباط است انسان با باطن عبادت محشور می شود.

به عنوان نمونه، دعا یک حکمی دارد و یک ادبی و یک سری: احکام دعا عبارت از آن است که انسان چه چیزی از خدا بخواهد، موظف است که حرام از خدا طلب نکند، چیزی که آسیب به غیر می رساند از خدا نخواهد و امثال آن. اما آداب دعا آن است که دعا را آهسته مطرح کند، خیلی با صدای بلند دعا نکند، و صدای بلند را بر خلاف تأدب داند. اسرار دعا همان ارواح دعاست و آن اینکه داعی خود را در مشهد مدعو می داند و آن مدعو را که خدای سبحان است شاهد خویش مشاهده می کند و با این شهود پیوند دیگری برقرار می سازد. اسرار عبادات را معمولاً در کتب عرفانی بیان می کنند.

ذکر چنین است:( وَاذْكُر رَّبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ وَلَا تَكُن مِّنَ الْغَافِلِينَ ) (۱۱۵) همواره به یاد خدا باش، یاد خدا را در دل و نام خدا را بر لب اما آرام و آهسته جاری کنید بامداد و شامگاه که کنایه از استمرار است، یعنی همواره به یاد خدا باشید و جزء غفلت کنندگان نباشید.

وقتی انسان در جبهه یا تظاهرات و راهپیمائی شعار می دهد آنجا دیگر جای زمزمه نیست، جای آرام شعار دادن نیست، آنجا انسان باید با فریاد شعار بدهد. در جبهه ها رسول خدا - علیه آلاف التحیة و الثناء - به رزمندگان اسلام می فرمود شما هنگام شعار، کنار و ساکت ننشینید(۱۱۶) . آنها را وادار می کردند که با صدای بلند شعار بدهند. انسان در راهپیمایی به نوعی شعار می دهد و در جبهه به نوعی دیگر: در نماز یا بعد از نماز آرام و آهسته دعا می خواند، آنچنانکه حالت شکسته دلی از این دعاها مشهود باشد. اینها به عنوان ادب دعاست.

یکی از نمونه های ادب نماز در حدیث شریفی از رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - نقل شده است: من اتقی علی ثوبه فی صلوته فلیس لله اکتسی(۱۱۷) .اگر کسی دو لباس دارد، یکی تمیز و نو و دیگری مندرس و کهنه، سعی می کند هنگام نماز از لباسهای کهنه و مندرس استفاده کند، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود این شخص برای خدا نمی خواهد لباس بپوشد، برای خلق خدا می پوشد. یا اگر کسی لباس تمیز در بر کرده و در جایی که تمیز نبود سعی کند نماز نخواند ولو تاخیز بیفتد و یا معاذالله قضا بشود، این معلوم می شود که لباسش را برای خدا نمی خواهد و برای خدا نمی خواهد و برای خدا لباس نپوشیده است. این دستور و آنچه که به این سلسله از مسائل برمی گردد به عنوان آداب نماز است، نه اسرار نماز. و اما آنچه باطن نماز را بیان می کند جزء اسرار نماز است.

هر عبادتی خواه نماز خواه غیر نماز یک باطن مثالی دارد و یک باطن عقلی. باطن مثالی را انسان در برزخ مشاهده می کند - برزخ همان عالم قبر است - انسان چهار عالم ندارد: دنیا، قبر، برزخ، قیامت کبری؛ بلکه بیش از سه عالم نیست: عالم دنیا، عالم برزخ و عالم قیامت. وقتی از معصوم - علیه السلام - سؤال می کنند برزخ چه وقت است، می فرماید: منذالقبر(۱۱۸) . برزخ همان قبر است، همان لحظه ای که انسان وارد قبر می شود وارد برزخ شده است. آنچه به عالم مثال برمی گردد انسان در برزخ آنها را می بیند، اما باطن عقلی عبادات را در مافوق برزخ می بیند. روایاتی که به این مضمون می باشد، زیاد است.

ابوبصیر که از شاگردان معروف امام صادق و امام باقر - علیهما السلام - است نقل می کند: اذا مات العبد المؤمن دخل معه فی قبره سته صور فیهن صوره هی احسنهن وجها و ابهاهن هیئة واطیبهن ریحا وانظفهن صورة. قال: فتقف صورة عن یمینه واخری عن یساره واخری بین یدیه و اخری خلفه اخری عند رجلیه. وتقف التی هی احسنهن فوق رأسه فان اتی عن یمینه منعته التی عن یمینه ثم کذلک الی ان یوتی من الجهات الست. قال: فتقول احسنهن صوره من انتم جزاکم الله عنی خیراً، فتقول التی عن یمین العبد انا الصلوة، وتقول التی عن یساره انا الزکوة، وتقول التی بین یدیه انا الصیام، و تقول التی خلفه انا الحج والعمرة، و تقول التی عند رجلیه انا بر من وصلت من اخوانک ثم یقلن من انت فانت احسننا وجها واطیبنا ریحا وابهانا هیئه، فتقول فتقول انا الولایه لال محمد - صلوات الله علیه و علیهم اجمعین(۱۱۹) ؛ وقتی بنده مؤمن می میرد و وارد برزخ و قبر می شود شش چهره نوارنی با او وارد برزخ و قبر می شوند؛ در بین این شش صورت یکی از همه نورانی تر و پربهاتر و بشاشتر و زیباتر است، یکی از آنها طرف راست این شخص در قبر قرار می گیرد، یکی طرف چپ او، یکی روبروی او یکی پشت سر او، یکی نزدیک پاهای او، آنکه از همه نورانی تر است بالای سر او می ایستد؛ این شخص که با این وضع در برزخ و قبر آرمید، این شش صورت در برابر هر حادثه و مشکلی که بخواهد به او آسیب برساند از هر طرف از وی حمایت می کنند: اگر از طرف راست این مؤمن بخواهد به وی آسیب برسد آنکه طرف راست اوست حفظش می کند و نمی گذارد که از اینطرف به وی آسیبی برسد، همچنین از طرف چپ، روبرو، پشت سر، زیر پا، بالای سر؛ آنگاه معارفه ای در همان برزخ بین این صورتهای نورانی برقرار می شود که یکدیگر را معرفی می کنند؛ آنکه از همه نورانی تر است از دیگران می پرسد که شما کیستید، خدا جزای خیر به شما بدهد؛ آنگاه اینان خود را معرفی می کنند؛ آنکه در طرف راست این بنده مؤمن قرار دارد می گوید من نمازم. معلوم می شود نماز احکامی دارد و آداب و سر و باطن. باطن نماز یعنی همین صورت نورانی که در قبر طرف راست عبد مؤمن قرار می گیرد. انسان می تواند نماز را ببیند، با نماز سخن بگوید، نماز از او شفاعت کند و مانند آن. نماز به عنوان نمونه است، همه این عبادات بر این منوال است. این دیگر در کتابهای فقهی و اخلاقی نیست، این احادیث نورانی که باطن عبادات را برای ما تشریح می کنند مربوط به علم دیگری است. ائمه -عليهم‌السلام - شاگردان فراوانی داشتند و همه مسائل را بر همه شاگردان نمی گفتند.

شخصی به حضور امام - سلام الله علیه - آمد و عرض کرد: چه دلیل بر آینکه خدا یکی است و دوتا نیست؟ حضرت فرمود: تو اگر بگوئی خدا دوتا است، یکی را قبول کرده ای ما هم که یکی را قبول کرده ایم. پس یک مورد اتفاق است آن دومی مورد اختلاف است، تو باید دلیل اقامه کنی(۱۲۰) . با بعضی ها حضرت این چنین سخن می گوید.

دیگری وقتی از حضرت سؤال می کند چه دلیل دارید بر وحدانیت خدا حضرت برهان اقامه می فرمایند،: اتصال التدبیر و تمام الصنع لقوله تعالی:لَوْ كَانَ ( فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّـهُ لَفَسَدَتَا ) (۱۲۱) .

صورت اول برهان نیست اما برای اقناع یک آدم متوسط کافی است و در صورت دوم حضرت بسیاری از مسائل توحیدی را با آن شاگرد در میان می گذارند. اینگونه از روایات که نماز باطنی دارد و بصورتی در می آید را برای همه و در هر مجلسی هم بیان نمی کنند، و بزرگانی هم که در صدد جمع احادیث و روایات اند هر کدام به اندازه استعداد و ذوق خودشان آن روایاتی را که مناسب ذوق و حرفه علمی خودشان هست، نقل می کنند.

در این جا حضرت فرمود آن صورت نورانی که در طرف راست مؤمن در قبر قرار می گیرد باطن نماز است، این حقیقت نماز است؛ و آن صورتی که طرف چپ او است، می گوید من زکاه او هستم؛ زکات تنها مربوط به مال نیست بلکه هر نعمتی که خداوند سبحان به انسان می دهد، انسان موظف است که زکات آن نعمت را بپردازد؛ هیچ نعمتی بی مسؤولیت نیست. در روایات ما آمده است زکوه العلم التعلیم(۱۲۲) ؛ زکوه المال الا نفاق فی سبیل الله(۱۲۳) ؛ زکوه الجمال العفاف(۱۲۴) ؛ زکوه الشجاعه الجهاد فی سبیل الله(۱۲۵) .

هر نعمتی که خدای سبحان مرحمت کند، زکات آن نعمت را متنعم باید بپردازد. اگر به او علم داد، موظف است به خاطر خدا به دیگران بیاموزد. اگر به او مال داد، باید در راه خدا صرف نماید، اگر به او جمال داد، موظف است از دیگران بیشتر پاک دامن تر باشد؛ همه باید عفیف باشند اما آن کسی که از جمال متنعم است وظیفه اش درباره عفت بیش از دیگران است. همه باید جهاد کنند اما آنکه از خلق شجاعت برخوردار است، وظیفه او بیشتر است. اگر خدای سبحان به کسی نعمت شجاعت داد، در برابر این نعمت مسئولیتی هم تعبیه شده است و آن فداکاری در راه خدا است. اینها بعنوان زکات است. اگر زکات آن نعمت را داد، این زکات به صورت نورانی در قبر با او محشور می شود و طرف چپ او می ایستد و نمی گذارد از آن طرف آسیبی به او برسد. و آن صورت نورانی که روبروی او ایستاده است می گوید من روزه او هستم. اگر کسی برای رضای خدا روزه گرفت باطن و سر مثالی این روزه به صورت نورانی در قبر جلو او قرار می گیرد. و آن صورت نورانی که پشت سر او است و نمی گذارد از پشت به او آسیبی برسد، می گوید من حج و عمره او هستم.

در مراسم حج وقتی آن شخص خدمت امام سجاد - علیه السلام - عرض کرد حاجی ها زیادند ولی ضجه ها کم است: کثر الضجیج و قل الحجیع. حضرت فرمود این چنین نیست: قل الحجیج و کثرالضجیج(۱۲۶) ، حاجی ها کم اند، ناله ها زیاد است، آنگاه باطن آن افراد را نشان این شخص داد. این شخص در همان عالم وقتی نگاه به سرزمین عرفات کرد دید این سرزمین وسیع عرفات پر از حیوانات است و در بین اینها چند نفری انسان است. هر کسی باطنی دارد که با باطن اعمال او متحد است. حضرت در همان سرزمین عرفات باطن افراد زیادی را نشان داد تا بفهمد که همه آنها انسان نیستند. عامل با عملش متحد است: یحشرالناس علی نیاتهم(۱۲۷) ؛ هر کسی با نیتش محشور می شود. باطن اینها را امام معصوم -عليهم‌السلام - می بینند و احیاناً به دیگران نشان می دهند.

و اما آن نوری که پائین پای او است می گوید من نیکی هائی هستم که تو به برادران مؤمن روا داشتی، خیری که به دیگران رساندی به این صورت نورانی در آمده است. هر خیری که انسان به دیگری می رساند به صورتی نورانی در می آید و پائین پای انسان قرار می گیرد که از آن طرف به انسان گزندی وارد نشود.

آنگاه این ۵ نفر که خود را معرفی کردند از آنکه بالای سر این مؤمن ایستاده است، سؤال می کنند تو کیستی که از همه ما نورانی تر هستی؟ می گوید من ولایت خاندان پیغمبرم، دوستی آن خاندان به این صورت درمی آید. محبت علی و اولاد علی به این صورت درمی آید. پیروی آنها به این صورت در می آید که از همه نورانی تر است و بالای سر انسانها اشراف دارد. این بعنوان سر محبت است. یک وقت انسان اهل بیت -عليهم‌السلام - را تصور می کند و به آنها علاقه صوری دارد، یک وقت تشنه آنها است که این سر ولایت است. وقتی تشنه آنها بود با آنها محشور می شود. ممکن نیست کسی تشنه آنها باشد و با آنها محشور نشود.

در یک نیم روز گرمی کسی دامن علی بن ابیطالب - سلام الله علیه - را گرفت عرض کرد مرا موعظه کنید. حضرت فرمود مجالس فراوانی را با هم گذراندیم و سخنرانیهای زیادی را از ما شنیدی الان در این نیم روز گرم چه حاجت که موعظه ای از من بشنوی. عرض کرد دامن شما را رها نمی کنم، مگر اینکه سخنی بگوئید. حضرت این جمله را فرمودند: انت مع من احببت(۱۲۸) . آنگاه دامن را از کف او رها کرد و وارد محل کارش شد. فرمود تو با محبوبت محشور می شوی، ببین به چه چیزی دل بسته ای، مورد علاقه تو چیست، چه می خواهی، اینطور نباشد که ما به فکر همه چیزی باشیم ولی به فکر خود نباشیم. سری به درونمان نزنیم که درونمان چه کسی و چه چیزی را می خواهد. گاهی ممکن است عمری غافل باشد و نداند که چه می طلبد. همتمان این نباشد که ما را بعد از مرگ به جهنم نبرند، همت آن باشد که لااقل آنچه که در روایات هست در برزخ بدانها برسیم، چه رسد به آن جهت عقلی و چه رسد به آن اسرار و باطن های عقلی این عبادات. اگر بپرسی آیا می شود کسی باطن نماز را ببیند، یعنی همین صورت نورانی را باید گفت آری. انسان نماز، روزه، حج و جهاد را می بیند. اگر کسی توانست چشم ملکوتی پیدا کند، خیلی از چیزها را می بیند و دیگر در قیامت متحسر نیست، که چرا این همه نعمت در اختیارم بود و من بیراهه می رفتم. به این حد قناعت نمی کند که جهنم نرود.

فرمودند درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است و برای مؤمن در بهشت منزلی است که اگر همه اهل دنیا بخواهند در آن سکنی کنند، جای دارد(۱۲۹) . این کدام عالم است؟ این روح انسان تا کجا کاربرد دارد که می تواند یک چنین مقاماتی را تحصیل کند؛ سر این عبادات چیست؟ همین نماز و روزه اینجا به آن صورت ظهور می کند، همین اعمال ظاهری ما یک صورتی دارد که به آن صورت محشور می شویم که با ما خواهد بود و از ما جدا نخواهند شد. به احکام عبادت پرداختن و یا حداکثر به آداب عبادات پرداختن نیمی از راه را طی کردن است اما به اسرار عبادات پرداختن به پایان راه رسیدن است. آنچه که در این حدیث شریف آمده است، باطن برزخی عبادات است.

امیرالمؤمنین - سلام الله علیه - به حارث همدانی که از شاگردان معروف حضرت است، می فرماید: هر که بمیرد، من را می بیند(۱۳۰) . قبل از اینکه این جمله ها را بفرماید؟ خودشان را معرفی می فرماید، می گوید: من برادر پیامبرم، اول کسی هستم که به پیامبر ایمان آوردم. من پیامبر را تصدیق کردم، در حالی که هنوز آدم ابوالبشر خلقتش کامل نشده بود. این کدام عالم است؟ این مربوط به کدام جهان است آیا این عالم طبیعت است؟

مختصر وقتی پایان دنیایش فرا رسید، در عالم برزخ وارد می شود. دیگر چشم او جائی را نمی بیند و گوش او صدائی را نمی شنود. حواس ظاهره ارتباطشان را از عالم طبیعت قطع کرده اند. روح تعلقش را از این طبیعت کم کرده است. دفعه این شخص می بیند که در کنار بدن او عده ای از مهمانان گرانقدر و نورانی حاضرند. چشمش بستگان و فرزندان خود را نمی بیند - چون چشم طبیعی اش بسته شد - اما مهمانان گرانقدر را می بیند، ولی آنان را نمی شناسد. نمی داند این چهره های نوارنی کیانند. آنگاه معرفی می کنند، می گویند اینکه پیشاپیش همه است پیامبر اسلام است، و اینکه در کنار پیامبر می باشد علی بن ابیطالب - علیه السلام - است. و در کنار علی فاطمه - سلام الله علیها - است و آنکه در کنار او است، حسن بن علی - علیه السلام - است. و آنکه در کنار او است، حسین بن علی بن ابیطالب -عليهم‌السلام - می باشد(۱۳۱) . ائمه معصومین -عليهم‌السلام - را یکایک می شمارند. انسان در اولین لحظه ورود به برزخش آن چهره های نورانی را با این وضع می بیند، حال جای بحث دارد که آیا این چهره های نورانی را همه می بینند، یا فقط مؤمن می بیند؟ اگر همه علی بن ابیطالب - علیه السلام - را می بینند آیا با یک چهره می بینند یا چهره های گوناگون می بینند؟

انسان باید این محبت و عداوتی را که در وجود خود دارد، روح بدهد. سر و باطن این محبت را به این محبت بچشاند تا یک محبت زنده ای باشد وگرنه این محبت و عداوت را خیلی ها دارند. چیزی در عالم وجود ندارد که این دو بعد جذب و دفع، سلب و اثبات در او نباشد؛ منتها در وجود انسان مؤمن آنها حساب شده و رقیق شده یافت می شود.

در این زمینه رساله ای منسوب به خواجه نصیر الدین طوسی - رضوان الله تعالی علیه - است. او در این رساله شریف می گوید آنچه در نوع جمادات هست بنام جذب و دفع در گیاهان و حیوانات و انسان ها هم هست(۱۳۲) .

چون اگر یک سنگ یا خاکی بخواهد در بدخشان لعل بشود یا در یمن عقیق بشود، ناچار است آن خاک های مستعد و مناسب را جذب و آن مواد ناسازگار را دفع کند. این طور نیست که هر خاکی شایسته آن باشد که عقیق یا لعل بشود. این جذب مناسب و دفع نامناسب در همه معادن و گیاهان و خاک ها هست. مثلاً گیاه هر غذائی را جذب نمی کند بلکه هرچه مناسب به حال او است جذب کرده و هرچه نامناسب است دفع می کند. در حیوانات این جذب و دفع بصورت شهوت و غضب در می آید. از این رقیق تر بصورت محبت و عداوت از این مقدار بالاتر آمده و رفیق تر شده بصورت ارادت و کراهت ظهور می کند و از همه اینها گذشته اگر خیلی رقیق و لطیف شد، بصورت تولی و تبری جلوه می کند. که این جزء خواص اولیاء حق و مؤمنین الهی است.

مؤمن باید دارای تولی باشد، یعنی اسرار عبادات را دوست داشته باشد. دوست نماز باشد، نه نمازخوان باشد. سیدالشهداء - سلام الله علیه - به اباالفضل - سلام الله علیه - فرمود به این قوم بگو امشب را که شب عاشورا است به من مهلت بدهند برای اینکه خدای سبحان می داند انی احب الصلوة له(۱۳۳) . که من نماز را برای رضای خدا دوست دارم. نماز، محبوب من است نه من نماز خوانم. این اعمال صوری و ظاهری را که همه دارند، آداب نماز هم که میسور خیلی ها است. آن باطن و حقیقت نماز، محبوب من است. من نماز را دوست دارم و می خواهم از دوستم وداع کنم.

از امام سجاد - سلام الله علیه - و دیگر معصومین - سلام الله علیهم - رسیده است که: اذا صلیت صل صلوه مودع(۱۳۴) ، وقتی نماز می خوانید مثل آن کسی باشید که می خواهد نماز را وداع کند. زیرا ممکن است اجل نگذارد به نماز بعدی برسی.

نماز خواندن مهم نیست. نماز را و باطن نماز را دوست داشتن مهم است. جنگ کردن مهم نیست، انسان باید آن جهاد فی سبیل الله را دوست داشته باشد. چرا همه این جنگ آوران جهان طبیعت محو شدند و فقط رزمندگان اسلامی در کل جهان ماندند، و برای همیشه می مانند. مگر در حمله مغول کشتار وحشیانه کم بود، مگر سرانی را نگرفته و اعدام نکردند. چه انسانهایی که پوست سرهاشان را کندند و آنها را پر از کاه کرده و روی نی ها قرار دادند. چرا فقط در کتابهای تاریخ دفن شد؟ چرا این حرفها باقی نماند؟ در جریان حمله مغول بعضی از سران را تکه تکه کرده سر را به یک قسمت دستها را به یک قسمت پاها را به یک قسمت، بین بغداد و تبریز و شیراز تقسیم کردند تا مردم آن مناطق وحشت زده خاموش شوند. در هجو اینها گفته اند: فی الجمله یک هفته جهانگیری شدی. گفتند شما قصد جهانگیری داشتید. دیدید رقیب، شما را تکه تکه کرد، در ظرف یک هفته سر را به بغداد و پا را به تبریز و دستها را به شیراز فرستاد. اینها فقط در کتابهای تاریخ ماند و دفن شد. این جنگها چون روح و باطنی ندارند دفن می شوند. اما این رزم آوران اسلامی، تاریخ را به خود متوجه می کنند، چرا؟ چون جنگشان یک روحی دارد. برای دنیا و مقام برای خود نیست. کسی که برای خاک می جنگد خونش هم به اندازه خاک می ارزد؛ ولی اگر کسی که برای خدا جنگید، خونش ثارالله و خونهای او یاد خدا است. اگر کسی دوست جهاد فی سبیل الله باشد، برای ابد زنده است. اگر کسی نماز بخواند، برای ابد زنده است روزه بگیرد برای ابد زنده است. بین اینکه کسی بگوید من نماز می خوانم و اینکه سیدالشهداء - سلام الله علیه - می فرماید من نماز را دوست دارم فرق بسیار است. و عزیز من می باشد بچه های امام سجاد - سلام الله علیه - و فرزندان امام باقر و معصومین -عليهم‌السلام - این حال را داشته اند. سعی می کردند وقتی حضرت مشغول نماز شد، شروع به بازی بکنند. می گفتند وقتی حضرت شروع به نماز کرد دیگر متوجه ما نیست؛ هرچه سر و صدا هم بکنیم آزاد هستیم(۱۳۵) . وقتی آتش سوزی در مکان مجاور حضرت که نماز می خواندند اتفاق افتاد، سر و صدا شد و آن را خاموش کردند. حضرت بعد از مدتی که نمازشان تمام شد به عرض ایشان رساندند که این جا آتش گرفته بود و ما داشتیم خاموش می کردیم و این همه سر و صدا بود شما متوجه نبودید؟ فرمودند: خیر. عرض کردند: چطور؟ فرمود: من داشتم یک آتش دیگری را خاموش می کردم، من داشتم آتش آن عالم را خاموش می کردم(۱۳۶) . مگر آتش آن عالم را انسان می بیند؟ بلی، می بیند. قرآن کریم فرمو*د اگر علم الیقین داشته باشید آتش قیامت را می بینید:( كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ *لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ *ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ *ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ) (۱۳۷) . معلوم می شود باطن گناه آتش است، چه اینکه باطن ثواب بهشت است باطن نماز و روزه بهشت است چه فرمود اگر شما اهل راه باشید هم اکنون جهنم را می بینید. آنکه می گوید به چنین و چنان دلیل جهنمی هست این صرفاً لفاظی می کند:

خود هنر آن دان که دید آتش عیان

نی گپ دل علی النار الوفان(۱۳۸)

آنکه می گوید بالاخره یک قیامت و آتشی هست چون از دودش معلوم است و از دود می خواهد پی به آتش ببرد، این به لسان اهل معنی دارد گپ می زند، این هنر نیست، هنر این است که انسان بر اساس این آیه قرآن، باطن گناهان که همان جهنم است، ببیند. گناهان هم یک احکام و آداب و اسراری دارند. درون گناه شعله و آتش است و در مقابل درون نماز و روزه بهشت است.

عده ای از شاگردان ائمهعليهم‌السلام - نیز به این اسرار پی برده بودند. حارثه بن مالک به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد من جهنم و اهلش و بهشت و اهلش را می بینم و صداهای آنان را می شنوم(۱۳۹) ؛ پس این طور نیست که اسرار عبادات مخصوص ائمه -عليهم‌السلام - یا مخصوص انبیاء الهی باشد. اگرچه آنها مقاماتی دارند که فکر ما به آنجا نمی رسد؛ اما این طور نیست که اگر کسی بهشت یا جهنم را دید دیگر به منصب امامت رسیده باشد. امام رضا - سلام الله علیه - وقتی مقام شامخ امامت را تبیین می کنند می فرماید: امام مقامی دارد که اصلاً فکر شما به آنجا نمی رسد: و هو بحیث النجم من ایدی المتناولین این العقول من هذا و این الاختیار من هذا(۱۴۰) ، امام مثل آن ستاره ای است که در آسمان باشد همانطور که دست هیچ کس به ستاره آسمان نمی رسد عقل هیچ کس هم به مقام امام نمی رسد، اینطور نیست که امام را انسان بتواند با عقل ] بشناسد [ هیچ کس هم به مقام امام نمی رسد، اینطور نیست که امام را انسان بتواند با عقل بشناسد. امام آن انسانی نیست که دیگران وی را بشناسند و بعنوان رهبر و خلیفه او را تعیین کنند.

امام را بایستی خداوند متعال تعیین کند. اما شاگردان امام می توانند بهشت و جهنم و باطن گناه را ببیند لااقل خواب های خوب ببینند. این که ما در بیداری و خواب واقعاً در خواب هستیم، نه خواب برای ما کلاس است نه بیداری، برای این است که بیداری را مواظب نیستیم، مرحوم کلینی - رضوان الله علیه - نقل فرموده است که اصحاب وقتی حضور رسول خدا - علیه آلاف التحیه و الثناءء - شرفیاب می شدند، حضرت سؤال می فرمودند هل من مبشرات؟(۱۴۱) دیشب چه دیدید.

انسان می خوابد که چیز بفهمد نه آنکه آنقدر بخورد که بخوابد، آنچه را ما گرفتارش هستیم. ما از بس می خوریم خوابمان می برد، این است که فقط عمر را هدر داده ایم. اگر کسی خود را با منافقین و افراد فاسد بسنجد ضرر کرده است. زیرا امام مجتبی فرمود خود را با بدان نسنجید.

اسراری در پیش است که انسان می تواند به آنها برسد که به وصف نمی آید. روزه گرفتن برای آن نیست که انسان کمبود غذای روز را در شب جبران کند. کسی در محضر رسول خدا - علیه آلاف التحیه والثناء - آروغ زد، حضرت فرمود: کمتر بخور، شایسته نیست که انسان آنقدر غذا بخورد که وقتی در جمع دیگران نشسته است، آروغ بزند: اقصر من جشاک فان اطول الناس جوعا یوم القیامه اکثرهم شبعا فی الدنیا(۱۴۲) . گذشته از آنکه پرخوری برای سلامت انسان ضرر دارد، انسان بایستی ادب مجلس را رعایت کند. آنقدر غذا نخورد که وقتی وارد یک مجلس شد آروغ بزند یا خوابش ببرد.

حضرت در آن اسرار فرمود: شما می توانید جهنم و بهشت را ببینید. این جای انسانیت است نگوئیم که اینها مقام امامت است. مقام امام به عقل ما نمی رسد که چه مقامی است. اگر برای عبادات اسراری است اینها اسرار مثالی و برزخی عبادات است، چه رسد به اسرار عقلی.

سفرنامه ها که یکی از جالب ترین آنها را در اینجا مرور خواهیم کرد، اطلاعاتی نادر، و در فهم زندگی اقتصادی و اجتماعی و گاهی سیاسی آن روزگار و ابعاد دیگر بسیار مؤثر و روشنگر است.

نویسنده فردی روحانی از خاندان علم و سیادت و علاقه مند به مکتب شیخیه، مطلع از نصوص دینی و متدین و متعبد به آن است که پدرش نیز اهل علم بوده و والدینش در وقت نگارش سفرنامه هر دو در کربلا مدفون بوده اند.

وی این سفر را با عشق و علاقه از چهارم جمادی الثانیه سال ١٣١۵ آغاز کرده و پس از نزدیک به یکسال آخرین یادداشت خود را روز سه شنبه اول جمادی الثانیه سال ١٣١۶ نوشته شده است. بدین ترتیب این سفر مقدس و طولانی ٣۵٢ روز یا یک سال و چند روز کم به درازا کشیده است.

بخش نخست این سفرنامه، سفرنامه مشهد است که تقریبا به لحاظ روش ثبت و نگارش مستقل است، اما به دلیل این که نویسنده بعد از اقامت در مشهد از آنجا راهی حج شده و سفرنامه را ادامه داده است؛ در واقع یک سفرنامه محسوب می شود. از عبارت نخست او می توان حدس زد که از اول قصد نگارش سفرنامه ای یکپارچه را داشته است و تنها بعد از مشهد است که سفرنامه را به صورت روزانه نوشته است: «این سفرنامه ای است که می نویسد او را حسن بن ابرهیم موسوی اصفهانی هنگام مسافرت او به مشهد مقدس حضرت رضاعليه‌السلام و سایر مشاهد مشرّفه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سایر ائمه هدیعليه‌السلام »

وی هدف خود از نگارش این سفرنامه را این می داند که «یادداشتی باشد از این حقیر از برای بازماندگان و سایر رفقا و اخوان، و تذکره از برای خود این عاصی تبه روزگار» در پایان سفرنامه مشهد نیز نوشته است که قصد دارد در سفر حج نیز روزنامه سفر خود را بنویسد: «و بهتر آن است که وقایع از اینجا تا مکه معظمه را اگر خدا روزی کرده باشد و از آنجا به بعد را اگر حیاتی باشد، روزنامه کنم، و تفصیل هر روزی را از وقت خروج در تِلو آن روز معروض دارم تا متبین و واضح باشد، و عنوان علی حده برای آن ذکر می کنم»

نگارش سفرنامه مشهد در روز چهارشنبه ٢ شوال ١٣١۵ ق تمام شده است.

مدت اقامت وی در مشهد نزدیک به دو ماه بوده است، به طوری که نوشته است: «تا حال دو ماه سه چهار روز کم است که به منّت الهی در این ارض قدس مشرفیم و اگر خدا بخواهد همین دو روزه از سمت عشق آباد، عزیمت سفر بیت الله الحرام را داریم»

این سفرنامه در مقایسه با سفرنامه های دیگر ایرانی و شیعی این امتیاز را دارد که نویسنده طی آن مرقد یازده امام را نیز زیارت کرده است. آغاز آن از اصفهان به سمت مشهد، از راه کوهپایه، انارک، جندق، کویر، سبزوار به مشهد منتهی شده و پس از آن، به قصد حج، از مسیر عشق آباد به باکو و از آنجا به استانبول، اسکندریه، سوئز، جده، و پس از زیارت حرمین، از راه جبل، به عتبات آمده و سپس از طریق قصرشیرین وارد ایران شده و با عبور از شهرهای مختلف وارد اصفهان شده است. بدین ترتیب کتاب حاضر، همزمان، سفرنامه مشهد، حج، و عتبات است و از این جهت اثری متفاوت به شمار می آید.

یکی از ویژگی های اصلی این سفرنامه تمرکز همزمان روی مسائل شخصی است که خود بیانگر بسیاری از مسائل اقتصادی و اجتماعی است، و در عین حال روی مسائلی چون بیان آثار تاریخی، و همین طور آگاهی های جغرافیایی و شهری که هر کدام سرجای خود قابل استفاده است و به صورت کلی، جُنگی از اطلاعات در زمینه های مختلف می باشد. بخش شخصی این سفرنامه عمدتا شامل حرکت در مسیر، اقامت برای استراحت، نماز خواندن، خرید و خوراک، حمام رفتن و تمامی نکاتی است که مربوط به زندگی خصوصی نویسنده می شود. به همین دلیل است که صدها بار بحث از کشیدن قلیان یا طبخ پلو، یا تاس کباب، یا ماست و غیره و غیره شده و به هیچ روی نویسنده که هدفش دقیقا بیان همین نکات بوده، از نوشتن آنها باز نمی ماند. به عبارت دیگر، این متن، دستورالعملی دقیق همراه ذکر جزئیاتی است که می تواند برای کسانی که قصد این سفر را دارند یا به تجربه های آن نیازمند هستند، سودمند باشد.

کتاب از ادب نگارشی سلیسی برخوردار است؛ جملاتی کوتاه که گاهی خیلی کوتاه است. کلمات و ترکیبات قابل فهم که به هیچ روی رنگ و لعاب برخی از متن های دشوار قاجاری را ندارد. مؤلف تلاش کرده است اسامی را درست ضبط کند، اما به هر حال در وقت عبور از شهر یا روستایی، نتوانسته نام دقیق را به دست آورد. گاه با تردید نوشته، گاه همان را که شنیده ضبط کرده است. برای نمونه طرابوزان را دروبیزن نوشته است. چنانکه در وقت رسیدن به سامسون می نویسد: «آن را گرسانش گویند. صحیحش را نمی دانم» بعد از آن هم همین شهر را صمصام نامیده است. گاهی هم اگر چیزی را دریافته، بعد از آن تصحیح کرده است.

به ندرت، از برخی از کلمات محلی اصفهانی استفاده کرده است. چنان که جایی کلمه «بشنه» به معنای بدنه دیوار که گچ یا کاهگل می شود یاد کرده است. یا آن که نوزده، نونزده و سیزده سینزده و «جوی» را «جوب» نوشته می شود. متن موجود بر اساس همان نسخه تصحیح و مقابله شده و عناوین و تیترها همگی از مصحح می باشد. علی القاعده این عناوین باید کروشه می داشت اما برای آن که کروشه اضافی متن را خراب نکند از آن صرف نظر شد.

گرایش شیخی در این سفرنامه

در زندگینامه مؤلف اشاراتی به تحصیل وی نزد حاج محمد کریم خان رئیس شیخیه کرمان و نیز نزد حاج میرزا محمدباقر بن محمد جعفر اصفهانی ملقّب به سرکار آقا همدانی شد.

به طور کلی باید گفت شیخیه منسوب به شیخ احمد احسایی (١١۶۶ - ١٢۴٢) است، مشربی که سید کاظم رشتی (١٢١٢ - ١٢۵٩) دنباله آن را گرفت. مدعیانی به عنوان جانشین مطرح شدند که هر کدام برداشتی از مطالب استاد داشتند و افراطی ترین آنها میرزا علی محمد باب بود که بابیت را به راه انداخت. شیخی گری علیه بابیه پدید آمد و به تدریج خود به دو گرایش تبریز و کرمان تقسیم شد.

نخست رهبری تبریز با میرزا شفیع تبریزی جد شهید ثقه الاسلام بود و

نزدیک ترین مشرب به مشرب اصولی ها که البته در مشرب احقاقی ها ادامه یافت.(۱)

دوم رهبری جریان کرمان با حاج محمد کریم خان (م ١٢٨٨) فرد اخیر که از علم و ثروت و قدرت و اعتبار حکومتی برخوردار بود، مدرسه علمیه ابراهیمیه را بنیاد گذاشت و شاگردانی را به بلاد مختلف فرستاد از جمله میرزا محمد باقر «سرکار آقا» (م ١٣١٩) را به همدان فرستاد. در آنجا منازعه میان متشرعه و شیخیه بالا گرفت که در سال ١٣١۵ سبب درگیری و کشته شدن عده ای از جمله حاجی عبدالرحیم نامی شد و به دنبال آن میرزا محمد باقر به جندق رفت. وی که به لحاظ نپذیرفتن وحدت ناطق و تأکید نمودن روی کثرت مراجع، با محمدخان فرزند کریمخان درگیری فکری پیدا کرد، حوزه [و طبعا مشرب] تازه ای درست کرد که باقریه نام گرفت. گفتنی است که حاج محمدرحیم خان پسر بزرگ حاج محمد کریم خان نیز که نتوانست جانشینی پدر را به دست آورد و کار در اختیار حاج محمد خان افتاد، به تهران رفت و باقریه خور و بیابانک و جندق هوادار وی بوده گاه به شیخیه حاج محمدرحیم خانی نیز شهرت دارند. نویسنده این سفرنامه، یعنی سید حسن موسوی اصفهانی که در کرمان و همدان تحصیل کرده و خود از علمای بزرگ شیخیه بود، متمایل به همین جریان باقریه است، جریانی که ادامه رهبری شیخیه کرمان را توسط فرزند حاج محمد کریم خان قبول ندارند. نویسنده ما رساله ای هم در رد وحدت ناطق دارد که در میان تألیفاتش گذشت.

نویسنده که از رجال شیخیه به شمار می آید در این کتاب به موضوعات مربوط به سفر پرداخته و در آن میان، تنها اشارات پراکنده ای در ارتباط با تعلق خاطر ایشان به جریان شیخی وجود دارد.

شیخی های باقری این زمان از نائین تا جندق و نیز در مشهد حضور داشتند و ایشان که به احتمال برای دیدار با آنان از این مسیر آمده، به مناسبت به آنان اشاره و از حشر و نشر خود با ایشان یاد کرده است. شاید وقتی از نائین یاد می کند که «در

__________________________________

۱- در باره احقاقی ها بنگرید: جاودانگان تاریخ، دو قرن اجتهاد و مرجعیت شیعه اثنا عشری در خاندان معظم احقاقی، میرزا عبدالرسول حایری احقاقی، تهران، روشن ضمیر، ١٣٨۵ش

نایین خانه جناب آقای محمد قلیخان سلّمه الله که از آقایان و علمای آنجا هستند، منزل کردیم. الحق پذیرایی خوبی فرمودند. هشت روز در آنجا بودیم، و چند روز علی الصباح به خواهش و فرمایش ایشان مذاکره علمی می شد» اشاره به جلساتی باشد که وی به عنوان یک روحانی شیخی با مریدان و هم فکران داشته است.

می دانیم که مردم جندق از همان روزگار شیخی مذهب و به قول نویسنده ما اهل ایمان بوده اند. به همین دلیل از وی استقبال شایانی شده است: «چند نفر از جندق به آنجا استقبال آمدند. یک فرسخ و نیم راه بود تا جندق. عصر بلندی به آسیای نیم فرسخی جندق رسیدیم. جناب مستطاب آقا سیدهاشم و جناب آقای آقا میرزا ابوتراب با جمعی از رفقا تا آنجا به استقبال آمده بودند، و نهایت لطف و مرحمت را فرموده بودند. به اتفاق ایشان سوار شده وارد جندق شدیم»

وی همچنین نوشته است: «عجالتا تمام اهلش اهل ایمانند. خارج از طریقه خود در آنها دیده نمی شود» طبیعی است که روحانی ما هم میان آنان محترم بوده و در جریان این سفر و با ورود به جندق «در منزل جناب آقای سید هاشم سلمه الله که از اخیار علما و حکما است و رئیس و مطاع همه اهل آنجاست» منزل داشته است. در انارک هم شماری شیخی بوده اند و مولف نوشته است: « اهل ایمان در انارک نیز بسیار بودند. طالب استماع مطالب علمیه هستند»

در کل، سید حسن، فردی متعبد و متدین است و قرآن خواندن بعد از نمازش، حتی روی مال یعنی بر سر یابو و الاغ هم ترک نمی شود. هر بار غسل جمعه می کند، و اگر روز پنج شنبه ترس آن داشته باشد که جمعه آب برای غسل پیدا نکند، احتیاطا غسل می کند.

زمانی هم که به عشق آباد می رود توجه دارد که در آنجا بابی ها نفوذی دارند و از جمله از حمام بابی ها یاد کرده و سپس در باره منزل محل اقامتش می نویسد: «منزل ما در آنجا در سرای حاجی محمدتقی میلانی که می گویند شیخی بوده، بود. در یکی از حجرات فوقانی او که درش رو به خیابان و بازار وا می شد، منزل داشتیم»

در طول سفر، چند بار مریض می شود و احساس نگرانی می کند. یک جا از خداوند می خواهد از این سفر سالم برگردد اما در سفری که به کربلا می رود در آنجا جان او را بگیرد: «خداوند به حق محمد و آل محمدعليهم‌السلام ما را از ناخوشی و موت و فوت در این سفر حفظ فرماید. جمعی به انتظارند و از این سخت تر برای آنها نمی شود که خبر مرگ برای آنها ببرند، و از فضل و کرم خود سفری دیگر روزی فرماید که بیایم به کربلا و آنجا ناخوش شوم و بمیرم. از زمانی که خود را شناخته ام تا حال، این خواهش را از امام زمان - عجل الله تعالی فرجه - دارم. امیدوارم که مرا مأیوس نفرماید و از فضل خود به مراد برساند»

زمانی که در مکه فرصت طواف مستحبی پیدا می کند، و به رغم این که حالش چندان مساعد نیست، می نویسد: «سه طواف کردم: یکی برای شیخ مرحوم [مقصود احسائی است] و یکی برای سید مرحوم [سید کاظم رشتی] و یکی برای مرحوم آقا که علی القاعده باید حاج محمد کریم خان باشد.

قبر شیخ احمد احسائی در بقیع در فاصله کوتاهی از قبور ائمهعليهم‌السلام بود و وی چندین بار اشاره دارد که بر سر قبر وی رفته و فاتحه و یس خوانده است: «سر قبر مطهر شیخ مرحوم اعلی الله مقامه زیارتی و سوره یاسینی خواندم»

در کربلا نیز به سراغ خانواده سید کاظم رشتی رفته می نویسد: «رفتیم سر نهر حسینیه، غسل زیارتی کردیم. بعد مراجعت کردیم از سمت خانه سید مرحوم اعلی الله مقامه در بیرونی خانه روی نیمکتی قدری نشستیم. جناب آقا سید قاسم نوه آن بزرگوار بیرون نبود. ما هم نخواستیم که بیرون آیند. داماد ایشان قدری نزد ما نشست. بعد برخاستیم رفتیم حرم محترم. بعد آمدیم منزل»

این علاقه تا کرمانشاه که آثاری از شیخ احمد احسائی در آن بوده، ادامه می یابد: «چند دفعه با ایشان [آقا محسن کرمانشاهی پسر عمو و پسر خاله جناب شیخ عبدالرحیم؟] رفتیم به گردش باغ شاهزاده محمدعلی میرزا [پسر فتحعلی شاه و حاکم غرب کشور] و مسجد او که در جنب باغ است که شیخ مرحوم اعلی الله مقامه در آن نماز کرده اند، و مسجد جمعه که نیز در آنجا نماز فرموده اند. . دو کتاب از مرحوم شیخ علی پسر مرحوم شیخ اعلی الله مقامه در خانه آن جناب آقا محسن زیارت کردم. یکی نهج المحجه که در اثبات امامت و مثالب و بدع مخالفین نوشته بود، و دیگری مختصری در نصرت والد مادر ماجد خود در اعتقاد به معاد جسمانی؛ بسیار خوب نوشته بود. جزاه الله خیر الجزاء و افضل الجزاء و اوفر الجزاء»

اطلاعات جزئی تر و گاه مبهم در این سفرنامه در ارتباط وی با شیخی ها هست که آقای حمیدرضا نفیسی در یادداشتی که در باره خاندان نفیسی نوشتند و ما در صفحات پیش آوردیم، آورده اند.

در اینجا مروری بر مهم ترین نکات موجود در سفرنامه در برخی از موضوعات خواهیم داشت.

نگارش سفرنامه

نوع نگارش سفرنامه و ثبت اسامی افراد و روستاها و نیز گزارشی که از رخدادهای جاری سفر می دهد نشان می دهد که وی به علت آنچه را لازم می دانسته، می نوشته است تا فراموش نکند. این نگارش گاه در همان لحظه، یعنی به محض رسیدن به منزل و گاهی حداکثر یکی دو روز بعد از آن بوده است. تعبیراتی که وی در اینباره دارد، به خوبی این وضعیت را نشان می دهد. وی پس از عبور از سبزوار و نیشابور، مقایسه ای میان مردم این دو شهر داشته و می نویسد: «بازارش [نیشابور] مشتمل بر دکاکین بسیار و چند مدرسه و مسجد جامع و غیره است، اما به اعتبار سبزوار نیست و اهلش هم از قرار مذکور به آن اعتبار و تموّل اهل سبزوار نیستند. اهل آن، جنبه قشریتشان غلبه دارد، و اهل سبزوار جنبه ذوقشان. نعمتش بد نیست. . این نسخه را در نیشابور در همان شب ابتدا به نوشتنش کردم»

از برخی از موارد بر می آید که نکاتی بعدها اصلاح یا نوشته شده است. برای نمونه از شخصی از همراهانش یاد می کند و می نویسد: «دگر او را نه در راه دیدیم و نه در مشهد مقدس»

در موارد خاصی دقیقا کلمه «الان» را بکار می برد که نشان می دهد فی الحال آنها را نوشته است. وقتی در کشتی به سوی استانبول می رود، می نویسد: «اینجا جرأت نمی کنیم حمام برویم. به جهت آنکه می گویند ارس و مسلمانش مخلوط به هم اند، و همه در یک حمام می روند. خیال داریم که اگر خدا بخواهد اسلامبول حمام برویم. اما مشکل به عید نوروز برسم. زیاد از اندازه چرک شده ایم. از ارض اقدس تا اینجا دیگر به حمام نرفته ایم. نزدیک است از زیادتی چرک و کثافت ناخوش شویم. الان مشغول چای خوردن هستیم. چند نفر از حمله دارها هم نزد ما هستند. زیاد دلتنگم از توقف در این خراب شده. خدا بزودی خلاصی مرحمت فرماید»

نویسنده ما در یکی دو سه روز اول ورود استانبول بیمار بوده و نتوانسته است چیزی بنویسد، اما وقتی قدرت نوشتن یافته بر آنچه گذشته، مرور کرده و نوشته است: «از آن روزی که وارد شده ایم حال خوشی نداریم. به خصوص حقیر که از دیروز عصر تا حال سرم به جای خود نبود، و همه اش خوابیده ام. حالا به کمال کسالت این چند کلمه را نوشتم» زمانی هم که در شهر سوئز نشسته و در باره اقامتش در آنجا سخن می گوید، همان لحظه می نویسد: «الآن اینجا که نشسته ام مقابل با پشت بام های فرنگی ها هستم که در آنها ظرف های گل های رنگارنگ بسیار خوب گذاشته است که همه از آنها پیدا و نمایان است و بسیار باصفاست.»

در اواخر سفر هم که از کرمانشاه به سمت اصفهان می آید در جایی می نویسد: «الان در مسجد مقابل کوه مرتفعی و صحرای باصفایی و آب جوی روانی نشسته، این چند کلمه را محض یادگاری نوشتم»

میرزا رضای برادر

در این سفرنامه بارها نام میرزا رضا را می شنویم، برادر نویسنده که همه جا در کنار اوست و مثل یک خادم و آشپز کارهای او را انجام می دهد.

میرزا رضا یا به عبارت بهتر میرزا محمد رضا صاحب فرزندان متعددی بوده است که در نسب نامه ای که آقای مهندس حمیدرضا نفیسی به بنده دادند اسامی آنها عبدالجواد [داماد سید حسن و شوهر علویه خانم دختر نویسنده ما] محمود، علی محمد، میرزا مهدی، صدیقه، معصومه، عالیه، فاطمه و رباب آمده است. گذشت که وی در سفر دیگری به حج، در میانه راه درگذشته است. این میرزا عبدالجواد خاطرات زندگی اش را نوشته که با عنوان « از طبابت تا تجارت» به کوشش مهدی نفیسی چاپ شده است. در آنجا اطلاعاتی در باره خانواده اخوت موسوی آمده است.

اما میرزا رضا، همدم اصلی نویسنده در این سفر است، به طوری که اگر این برادر مریض شود یا در کنارش نباشد، دلگیر شده و اظهار ناراحتی می کند: «خیلی اوقاتم تلخ شد. قدری فریاد و داد سر برادر و رفیق کرده که چرا مرا و مال ها را واگذاشتند و رفتند پی راحتی خود» از روی این کتاب می توان روشن کرد که این آشپز در طول این سفر چه غذاهایی پخته، چگونه مواد آن را فراهم می کرده و مهم تر آن که چه ارادتی به برادرش داشته است. وقتی به مشهد می رسند «میرزا رضا و میرزا عبدالکریم با مالها رفتند به سراغ منزل، و حقیر روانه شدم به جهت مشرّف شدن و عتبه بوسی» البته میرزا عبدالکریم به اصفهان باز می گردد و نویسنده ما «حقیر با میرزای اخوی مشرف می شویم» دهها بار با شبیه این عبارات آشنا می شویم که «آن شب ساعت یک و نیم میرزا رضا طبخ چلو کرد، و سه از شب گذشته کشید. بسیار خوب چلوی شده بود. خورشش سیب زمینی قرار داده بود. خوب شده بود»

در جای دیگری هم می نویسد: «آش رشته امروز هوس کردیم. میرزا رضا پخت. بسیار خوب شده بود. خدا او را حفظ کند که در این سفر منتهای زحمت را کشید» به نظر می رسد حقیقتا همین طور است، زیرا تمامی کارهای عمومی و اجرائی را این برادر انجام می داده است.

اشاره شد که میرزا عبدالجواد فرزند همین میرزا رضا است که پزشکی را نزد شاهزاده محمد حسن میرزا اشرف الحکما که پزشکی را در دارالفنون خوانده بود، فرا گرفت و مدتی در اصفهان طبابت کرد و بعد به تجارت پرداخت که در کار خویش موفق بود. وی به سال ١٣٢۴ ش درگذشت. بر اساس دست نوشته های وی کتاب از طبابت تا تجارت تدوین و منتشر شده است.

آثار تاریخی

توجه نویسنده آثار تاریخی، جدای از گرایشی که به هر حال هر سفرنامه نویسی برای ثبت دیده های خود دارد، سفرنامه حاضر را از نوعی زاویه «تاریخی» بودن برخوردار کرده و نشان می دهد که نویسنده حساسیت های ویژه ای روی این قبیل آثار بویژه شرح حرم امام رضاعليه‌السلام دارد، گرچه همان طور که شاهدیم، در مکه و مدینه، مع الاسف این حساسیت بسیار کم شده و اطلاعات ارائه شده از اماکن و آثار آنجا بسیار کم است. در این باره احتمال می دهیم دلیل مسأله بیماری وی بوده که به اختصار برگزار کرده است. در این زمینه، آگاهی هایی که وی در باره مشهد و به خصوص استانبول می دهد، هرچند در مورد دوم کلی است، قابل توجه است. در اینجا فقط به نمونه هایی اشاره می کنیم.

در باره جندق و واقع شدن وی میان کویر و عدم دسترسی آسان به آن می نویسد: «می گویند محبس انوشیروان بود. از شاهزادگان و بزرگان بسیاری را در آنجا حبس نموده اند تا آنکه مرده اند، و واقعاً محبس است، اگر کسی را آنجا حبس کنند، به خودی خود نمی تواند از آنجا فرار کند. از هر سمت که برود از بی آبی و بی نانی و طول مسافت تلف می شود» سپس می افزاید: «قلعه عظیمی دارد در نهایت استحکام و بلندی دیوارها و طول و قطر برج ها، اما بیشتر اهل جندق این اوقات در خارج قلعه خانه دارند» در باره قلعه انارک نیز آنچه شنیده، آورده که جالب است: «قلعه تازه ساز خوبی دارد. می گویند در اوائل دولت شاه شهید ناصرالدین شاه قاجار ساخته شده است، یعنی مرحوم محمد شاه بنا داشته، و فرمان داده بسازند، ولی عمرش وفا نکرده، از قرار گفته خودشان در آن زمان بلوچ دستبرد برده اند به آنجا و شتر زیاد از آنها برده اند، با اموال و اثقال. چند نفر از ابطال اهلش تعاقب آنها کرده اند و تمام آنها را کشته اند، و دو نفری از آنها اسیر کرده اند و تمام آنچه برده اند، پس آورده اند. این خبر که به مرحوم محمد شاه رسیده، نهایت امتنان را از آنها پیدا کرده، و عزم کرده که قلعه برای آنها بنا گذارد»

وی در وقت عبور از کویر از دشواری و سختی و وحشت غریبی که در آن مسیر وجود دارد، می گوید: «راه بدی است. آدم عاقل به اختیار پا در این راه نمی گذارد و من وصیت می کنم به کسان و رفقای خود که هرگز از این راه پر خوف و خطر نیایند» در این مسیر که مسافران اندکی از آن می گذشتند، وی پدیده شگفتی دیده و می نویسد: «در جایی از این کویر گویا اواسطش کاشی شکسته بسیار دیده شد.» گفتند سنوات قبل، حضرات نائینی، بار کاشی داشته اند. از اینجا می گذاشته، بلوچ بر سر آنها ریخته و تمام کاشی های آنها را روی هم ریخته و شکسته و شترها را برده، وقت آمدن طرف دست راست نشان دادند. جایی را گفتند در اینجا بوده و حالا هم اگر کسی برود آنجا بسا کاشی درست پیدا کند و آن تکه هایی که در میان راه افتاده بود، بعضی را نشان دادند. ملاحظه کردم که هیچ دخلی به کاشی هایی که حالا در نائین می سازند ندارد. بسیار خوشگل و خوش نقش و خوش لعاب بود. با چینی چندان فرقی نداشت بلکه از این چینی های وسط بهتر بود، و همین طور خورده هایش در راه دیده می شد تا آخر کویر که زمین دق است. بعضی گفتند تاریخ این کاشی ها در روی بعضی از آنها دیده شده از سیصد یا پانصد سال قبل است»

در مسیر مشهد، و در سبزوار، به مزار ملاهادی سبزواری رسیده و سعی کرده است اطلاعات تازه ای در باره آن به دست دهد: «از این کاروانسرا چند قدمی که می گذری در طرف دست راست، وقت رفتن، مدفن حاجی ملاهادی سبزواری حِکمی است. جای باصفای خوبی است. بقعه و صحن و باغچه ها و حوض آب و نهر آب دارد. خودش در وسط بقعه مدفون است. ضریح هم دارد. پشت سرش، پسربزرگش ملاّمحمد مدفون است. در ارسی مفروش، زنش مدفون است. از زمین برآمدگی نداشت. روش فرش بود. سیدی خادم او بود. می گفت: من درحیات او هم خادم او بودم. بعد از مردنش خوابش دیدم که گفت، مواظب قبر من باش و بعضی چیزها، یعنی از قبیل کرامات از او نقل می کرد، و می گفت اینجا زمین بود ملکی خود او، وصیت کرده در زمین خودش دفنش کنند. بعد مستوفی الممالک سابق که مرد، از ارادت و اخلاصی که به او داشت عمارت کرده و صحن و بارگاهی برای او ساخته»

کامل ترین توضیحات نویسنده در باره اماکنی که وی دیده است، مربوط به حرم امام رضاعليه‌السلام است. در این زمینه جزئیات جالبی را بیان کرده و در باره برخی از بانیان یا نکات دیگر به آنچه شفاهاً شنیده بسنده کرده است که البته نیازمند بررسی است. در واقع اطلاعات تاریخی وی در باره برخی از کتیبه ها نیازمند بررسی تاریخی است و بدون آن بسا قابل استناد نباشد. «حرم بسیار باشکوهی است. اطرافش همه کاشی های قیمتی سنگین است و بر آنها، یا سوره قرآنیه ثبت است یا احادیث. . گفتند سلطان سنجر این کاشی را کرده» منبع برخی از مطالب او کشیک های حرم مطهر بوده اند: «می گویند میرزا آقای صدراعظم آیینه کرده، و گنبد مطهر دو طبقه دارد. طبقه زیری از قرار مذکور همان گنبد هارونی است، و گنبد رویی را شاه عبّاس صفوی ساخته و رویش را آجر طلا کرده. . آقامیرزا باقر خادم در کشیک پنجم می گفت که بر روی خود قبر منوّر صندوقی از چوب عود است که دانه نشان است و اطراف این صندوق فرش بلور است و بعد از آن ضریح فولادی است مطلاّ و بر روی آن ضریح دیگری است از فولاد که جواهرنشان است. و بعد از آن پنجره برنج دور تا دور نصب کرده اند که کسی این جواهر را سرقت نکند و بعد از آن ضریح فولادی است که ظاهر است و دسترس و محل تقبیل خلایق است. و در پایین پای مبارک این ضریح دری است از طلا و جواهرنشان که مرحوم فتحعلی شاه ساخته و تقدیم کرده»

نویسنده گاهی خطوط روی برخی از سنگ قبرها را آورده و حتی دو نمونه را مقایسه کرده که سنگ قبر «محمد ولی میرزا» پسر فتحعلی شاه است که با تواضع نوشته است: «این قبر به عبد عاصی روسیاه تبه روزگاری است که امید ندارد به جز به لطف خدا و پیغمبر خدا و ائمه هدی» و در عوض روی سنگ قبر حاجی میرزا نصر الله که از علما بوده القاب عجیب و غریب آمده که اسباب شگفتی مؤلف شده است. وی با اشاره به سنگ قبر محمد ولی میرزا گوید: «بسیار بسیار خوشم آمد از این جور مضمون، با اینکه در عداد ظلمه و اهل دنیا بود، این طور اظهار عجز و خشوع کرده و بسا آنکه به همین واسطه خدا او را بیامرزد» توضیحات وی درباره حرم مفصل است و پس از آن اشاره قتلگاه و قبرستان دارد و این نکته او لطیف است که «بعد از این قبرها مکانی و خانه ای است که مشهور به قدمگاه است. آنجا در اطاقی، سنگی نصب است که جاپا دارد. می گویند جاپای حضرت امیر است. و سنگی دیگر در آنجا است که هریک از دو طرفش بر روی سنگ گذاشته است. مثل دیگی که بر سر بار باشد. می گویند این سنگی که حضرت رضا شکم مبارک بر آن مالیده اند، و صحت اینها معلوم نیست. اسباب مداخلی است برای مردم» در ادامه از مردم مشهد هم یاد کرده و گوید: «اهلش غالباً کله خشک و متکبّرند. ملای معتبری این اوقات ندارند»

وقتی از بادکوبه یا همان باکو سخن می گوید، توجه دارد که این شهر و اراضی آن از جمله هیجده شهری بوده که روسها از ایران گرفته اند. «خلاصه بادکوبه شهر بسیار عظیم معتبری است. از آن هفده یا هیجده شهری است که روس از ایرانی گرفته» پس از آن از آثار تاریخی اش سخن گفته، می نویسد: « قلعه قدیمش حالا هست. بسیار قلعه محکم عظیمی است. همه اش از سنگ است، عمارت های بسیار عالی منقحی در این شهر بنا کرده اند. روس ها کنایس متعددی دارد که همه اش در نهایت علو و رفعت و صفاست. به خصوص یک کنیسه اعظمش که انسان حیران می شود از مشاهده آن. به خصوص رفتم پای آن از بیرون ملاحظه کردم، حیران شدم. همه اش از سر تا پا از سنگ تراشیده است. مثل آجر تراشیده اند و گل و بته از آن در آورده اند. همه کنایسش این طور از سنگ تراشیده است. همه عماراتش چنین است»

بناهای استانبول نیز نظر او را در همان آغاز ورود جلب کرده است: «عمارت ها خیلی عالی و منقح و باشکوه بود و هرچه پیش می آمدیم پاکیزه تر و عالی تر می شد. غالب لب دریا بود بلکه بعضی تا نصف یا کمتر در خود آب واقع بود. مسجدهای متعدد با مناره های خوش ترکیب زیاد در هر دو طرف دیده شد. گفتند: روس، عمارت ها و شهرهای خود را از روی عمارت ها و شهرها رومی برداشته. خیلی تعریف داشت»

به جز شهر استانبول که وی گزارشی کلی از مساجد آن می دهد، نویسنده در اسکندریه دقیقا به قصد دیدن آثار تاریخی روانه شده و به اجمال نکاتی را در باره مهم ترین دیدنی های این شهر بیان می کند: « اول رفتیم به میدان محمدعلی پاشا. عجب راهی و عجب جایی و عجب میدانی بود. به نوشتن نمی آید. عمارت های بسیار عالی معتبری. . همچنین باغچه ها و گل های رنگارنگ غریب و عجیبی دیدیم. مجسمه های عجیب و غریبی در بعضی از دکاکین و باغچه ها دیدیم. . تصویر محمدعلی پاشا و اسبش بود که بر آن سوار بود، بر روی سنگی بلند از مرمر، در وسط میدان نصب بود، و از هفت جوش ریخته بودند. این قدر خوب ریخته بودند که به گفتن نمی آید. موهای ریشش، چروک های صورتش حرکات اسبش، پیچ های عمامه و شال قدش، تاشده های لباده و قبایش را بالتمام جزئی جزئی نموده بود، و در آن میدان بود. رفتیم به مسجدی که در آن چند پله می خورد و می رفت به محلی که قبر دانیال نبی - علی نبینا و آله و علیه السّلام - و لقمان حکیم در آن بود.. رفتیم به جهت تماشای رود نیل، و زیارت قبر اسکندر.. داخل شدیم در اطاقی که به وضع مسجد محقری بود، رفتیم. در آنجا چند پله می خورد. پایین رفتیم. قبر اسکندر در آنجا بود، و بر روپوشی که روی آن کشیده بودند نوشته بود: هذا مقام سیدی اسکندر. دیگر نمی دانم اسکندر ذوالقرنین بود یا اسکندر رومی. دستگاهی نداشت. ما فاتحه و انا انزلناه به جهت اسکندر ذوالقرنین خواندیم و مراجعت کردیم»

سفرنامه ها که یکی از جالب ترین آنها را در اینجا مرور خواهیم کرد، اطلاعاتی نادر، و در فهم زندگی اقتصادی و اجتماعی و گاهی سیاسی آن روزگار و ابعاد دیگر بسیار مؤثر و روشنگر است.

نویسنده فردی روحانی از خاندان علم و سیادت و علاقه مند به مکتب شیخیه، مطلع از نصوص دینی و متدین و متعبد به آن است که پدرش نیز اهل علم بوده و والدینش در وقت نگارش سفرنامه هر دو در کربلا مدفون بوده اند.

وی این سفر را با عشق و علاقه از چهارم جمادی الثانیه سال ١٣١۵ آغاز کرده و پس از نزدیک به یکسال آخرین یادداشت خود را روز سه شنبه اول جمادی الثانیه سال ١٣١۶ نوشته شده است. بدین ترتیب این سفر مقدس و طولانی ٣۵٢ روز یا یک سال و چند روز کم به درازا کشیده است.

بخش نخست این سفرنامه، سفرنامه مشهد است که تقریبا به لحاظ روش ثبت و نگارش مستقل است، اما به دلیل این که نویسنده بعد از اقامت در مشهد از آنجا راهی حج شده و سفرنامه را ادامه داده است؛ در واقع یک سفرنامه محسوب می شود. از عبارت نخست او می توان حدس زد که از اول قصد نگارش سفرنامه ای یکپارچه را داشته است و تنها بعد از مشهد است که سفرنامه را به صورت روزانه نوشته است: «این سفرنامه ای است که می نویسد او را حسن بن ابرهیم موسوی اصفهانی هنگام مسافرت او به مشهد مقدس حضرت رضاعليه‌السلام و سایر مشاهد مشرّفه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سایر ائمه هدیعليه‌السلام »

وی هدف خود از نگارش این سفرنامه را این می داند که «یادداشتی باشد از این حقیر از برای بازماندگان و سایر رفقا و اخوان، و تذکره از برای خود این عاصی تبه روزگار» در پایان سفرنامه مشهد نیز نوشته است که قصد دارد در سفر حج نیز روزنامه سفر خود را بنویسد: «و بهتر آن است که وقایع از اینجا تا مکه معظمه را اگر خدا روزی کرده باشد و از آنجا به بعد را اگر حیاتی باشد، روزنامه کنم، و تفصیل هر روزی را از وقت خروج در تِلو آن روز معروض دارم تا متبین و واضح باشد، و عنوان علی حده برای آن ذکر می کنم»

نگارش سفرنامه مشهد در روز چهارشنبه ٢ شوال ١٣١۵ ق تمام شده است.

مدت اقامت وی در مشهد نزدیک به دو ماه بوده است، به طوری که نوشته است: «تا حال دو ماه سه چهار روز کم است که به منّت الهی در این ارض قدس مشرفیم و اگر خدا بخواهد همین دو روزه از سمت عشق آباد، عزیمت سفر بیت الله الحرام را داریم»

این سفرنامه در مقایسه با سفرنامه های دیگر ایرانی و شیعی این امتیاز را دارد که نویسنده طی آن مرقد یازده امام را نیز زیارت کرده است. آغاز آن از اصفهان به سمت مشهد، از راه کوهپایه، انارک، جندق، کویر، سبزوار به مشهد منتهی شده و پس از آن، به قصد حج، از مسیر عشق آباد به باکو و از آنجا به استانبول، اسکندریه، سوئز، جده، و پس از زیارت حرمین، از راه جبل، به عتبات آمده و سپس از طریق قصرشیرین وارد ایران شده و با عبور از شهرهای مختلف وارد اصفهان شده است. بدین ترتیب کتاب حاضر، همزمان، سفرنامه مشهد، حج، و عتبات است و از این جهت اثری متفاوت به شمار می آید.

یکی از ویژگی های اصلی این سفرنامه تمرکز همزمان روی مسائل شخصی است که خود بیانگر بسیاری از مسائل اقتصادی و اجتماعی است، و در عین حال روی مسائلی چون بیان آثار تاریخی، و همین طور آگاهی های جغرافیایی و شهری که هر کدام سرجای خود قابل استفاده است و به صورت کلی، جُنگی از اطلاعات در زمینه های مختلف می باشد. بخش شخصی این سفرنامه عمدتا شامل حرکت در مسیر، اقامت برای استراحت، نماز خواندن، خرید و خوراک، حمام رفتن و تمامی نکاتی است که مربوط به زندگی خصوصی نویسنده می شود. به همین دلیل است که صدها بار بحث از کشیدن قلیان یا طبخ پلو، یا تاس کباب، یا ماست و غیره و غیره شده و به هیچ روی نویسنده که هدفش دقیقا بیان همین نکات بوده، از نوشتن آنها باز نمی ماند. به عبارت دیگر، این متن، دستورالعملی دقیق همراه ذکر جزئیاتی است که می تواند برای کسانی که قصد این سفر را دارند یا به تجربه های آن نیازمند هستند، سودمند باشد.

کتاب از ادب نگارشی سلیسی برخوردار است؛ جملاتی کوتاه که گاهی خیلی کوتاه است. کلمات و ترکیبات قابل فهم که به هیچ روی رنگ و لعاب برخی از متن های دشوار قاجاری را ندارد. مؤلف تلاش کرده است اسامی را درست ضبط کند، اما به هر حال در وقت عبور از شهر یا روستایی، نتوانسته نام دقیق را به دست آورد. گاه با تردید نوشته، گاه همان را که شنیده ضبط کرده است. برای نمونه طرابوزان را دروبیزن نوشته است. چنانکه در وقت رسیدن به سامسون می نویسد: «آن را گرسانش گویند. صحیحش را نمی دانم» بعد از آن هم همین شهر را صمصام نامیده است. گاهی هم اگر چیزی را دریافته، بعد از آن تصحیح کرده است.

به ندرت، از برخی از کلمات محلی اصفهانی استفاده کرده است. چنان که جایی کلمه «بشنه» به معنای بدنه دیوار که گچ یا کاهگل می شود یاد کرده است. یا آن که نوزده، نونزده و سیزده سینزده و «جوی» را «جوب» نوشته می شود. متن موجود بر اساس همان نسخه تصحیح و مقابله شده و عناوین و تیترها همگی از مصحح می باشد. علی القاعده این عناوین باید کروشه می داشت اما برای آن که کروشه اضافی متن را خراب نکند از آن صرف نظر شد.

گرایش شیخی در این سفرنامه

در زندگینامه مؤلف اشاراتی به تحصیل وی نزد حاج محمد کریم خان رئیس شیخیه کرمان و نیز نزد حاج میرزا محمدباقر بن محمد جعفر اصفهانی ملقّب به سرکار آقا همدانی شد.

به طور کلی باید گفت شیخیه منسوب به شیخ احمد احسایی (١١۶۶ - ١٢۴٢) است، مشربی که سید کاظم رشتی (١٢١٢ - ١٢۵٩) دنباله آن را گرفت. مدعیانی به عنوان جانشین مطرح شدند که هر کدام برداشتی از مطالب استاد داشتند و افراطی ترین آنها میرزا علی محمد باب بود که بابیت را به راه انداخت. شیخی گری علیه بابیه پدید آمد و به تدریج خود به دو گرایش تبریز و کرمان تقسیم شد.

نخست رهبری تبریز با میرزا شفیع تبریزی جد شهید ثقه الاسلام بود و

نزدیک ترین مشرب به مشرب اصولی ها که البته در مشرب احقاقی ها ادامه یافت.(۱)

دوم رهبری جریان کرمان با حاج محمد کریم خان (م ١٢٨٨) فرد اخیر که از علم و ثروت و قدرت و اعتبار حکومتی برخوردار بود، مدرسه علمیه ابراهیمیه را بنیاد گذاشت و شاگردانی را به بلاد مختلف فرستاد از جمله میرزا محمد باقر «سرکار آقا» (م ١٣١٩) را به همدان فرستاد. در آنجا منازعه میان متشرعه و شیخیه بالا گرفت که در سال ١٣١۵ سبب درگیری و کشته شدن عده ای از جمله حاجی عبدالرحیم نامی شد و به دنبال آن میرزا محمد باقر به جندق رفت. وی که به لحاظ نپذیرفتن وحدت ناطق و تأکید نمودن روی کثرت مراجع، با محمدخان فرزند کریمخان درگیری فکری پیدا کرد، حوزه [و طبعا مشرب] تازه ای درست کرد که باقریه نام گرفت. گفتنی است که حاج محمدرحیم خان پسر بزرگ حاج محمد کریم خان نیز که نتوانست جانشینی پدر را به دست آورد و کار در اختیار حاج محمد خان افتاد، به تهران رفت و باقریه خور و بیابانک و جندق هوادار وی بوده گاه به شیخیه حاج محمدرحیم خانی نیز شهرت دارند. نویسنده این سفرنامه، یعنی سید حسن موسوی اصفهانی که در کرمان و همدان تحصیل کرده و خود از علمای بزرگ شیخیه بود، متمایل به همین جریان باقریه است، جریانی که ادامه رهبری شیخیه کرمان را توسط فرزند حاج محمد کریم خان قبول ندارند. نویسنده ما رساله ای هم در رد وحدت ناطق دارد که در میان تألیفاتش گذشت.

نویسنده که از رجال شیخیه به شمار می آید در این کتاب به موضوعات مربوط به سفر پرداخته و در آن میان، تنها اشارات پراکنده ای در ارتباط با تعلق خاطر ایشان به جریان شیخی وجود دارد.

شیخی های باقری این زمان از نائین تا جندق و نیز در مشهد حضور داشتند و ایشان که به احتمال برای دیدار با آنان از این مسیر آمده، به مناسبت به آنان اشاره و از حشر و نشر خود با ایشان یاد کرده است. شاید وقتی از نائین یاد می کند که «در

__________________________________

۱- در باره احقاقی ها بنگرید: جاودانگان تاریخ، دو قرن اجتهاد و مرجعیت شیعه اثنا عشری در خاندان معظم احقاقی، میرزا عبدالرسول حایری احقاقی، تهران، روشن ضمیر، ١٣٨۵ش

نایین خانه جناب آقای محمد قلیخان سلّمه الله که از آقایان و علمای آنجا هستند، منزل کردیم. الحق پذیرایی خوبی فرمودند. هشت روز در آنجا بودیم، و چند روز علی الصباح به خواهش و فرمایش ایشان مذاکره علمی می شد» اشاره به جلساتی باشد که وی به عنوان یک روحانی شیخی با مریدان و هم فکران داشته است.

می دانیم که مردم جندق از همان روزگار شیخی مذهب و به قول نویسنده ما اهل ایمان بوده اند. به همین دلیل از وی استقبال شایانی شده است: «چند نفر از جندق به آنجا استقبال آمدند. یک فرسخ و نیم راه بود تا جندق. عصر بلندی به آسیای نیم فرسخی جندق رسیدیم. جناب مستطاب آقا سیدهاشم و جناب آقای آقا میرزا ابوتراب با جمعی از رفقا تا آنجا به استقبال آمده بودند، و نهایت لطف و مرحمت را فرموده بودند. به اتفاق ایشان سوار شده وارد جندق شدیم»

وی همچنین نوشته است: «عجالتا تمام اهلش اهل ایمانند. خارج از طریقه خود در آنها دیده نمی شود» طبیعی است که روحانی ما هم میان آنان محترم بوده و در جریان این سفر و با ورود به جندق «در منزل جناب آقای سید هاشم سلمه الله که از اخیار علما و حکما است و رئیس و مطاع همه اهل آنجاست» منزل داشته است. در انارک هم شماری شیخی بوده اند و مولف نوشته است: « اهل ایمان در انارک نیز بسیار بودند. طالب استماع مطالب علمیه هستند»

در کل، سید حسن، فردی متعبد و متدین است و قرآن خواندن بعد از نمازش، حتی روی مال یعنی بر سر یابو و الاغ هم ترک نمی شود. هر بار غسل جمعه می کند، و اگر روز پنج شنبه ترس آن داشته باشد که جمعه آب برای غسل پیدا نکند، احتیاطا غسل می کند.

زمانی هم که به عشق آباد می رود توجه دارد که در آنجا بابی ها نفوذی دارند و از جمله از حمام بابی ها یاد کرده و سپس در باره منزل محل اقامتش می نویسد: «منزل ما در آنجا در سرای حاجی محمدتقی میلانی که می گویند شیخی بوده، بود. در یکی از حجرات فوقانی او که درش رو به خیابان و بازار وا می شد، منزل داشتیم»

در طول سفر، چند بار مریض می شود و احساس نگرانی می کند. یک جا از خداوند می خواهد از این سفر سالم برگردد اما در سفری که به کربلا می رود در آنجا جان او را بگیرد: «خداوند به حق محمد و آل محمدعليهم‌السلام ما را از ناخوشی و موت و فوت در این سفر حفظ فرماید. جمعی به انتظارند و از این سخت تر برای آنها نمی شود که خبر مرگ برای آنها ببرند، و از فضل و کرم خود سفری دیگر روزی فرماید که بیایم به کربلا و آنجا ناخوش شوم و بمیرم. از زمانی که خود را شناخته ام تا حال، این خواهش را از امام زمان - عجل الله تعالی فرجه - دارم. امیدوارم که مرا مأیوس نفرماید و از فضل خود به مراد برساند»

زمانی که در مکه فرصت طواف مستحبی پیدا می کند، و به رغم این که حالش چندان مساعد نیست، می نویسد: «سه طواف کردم: یکی برای شیخ مرحوم [مقصود احسائی است] و یکی برای سید مرحوم [سید کاظم رشتی] و یکی برای مرحوم آقا که علی القاعده باید حاج محمد کریم خان باشد.

قبر شیخ احمد احسائی در بقیع در فاصله کوتاهی از قبور ائمهعليهم‌السلام بود و وی چندین بار اشاره دارد که بر سر قبر وی رفته و فاتحه و یس خوانده است: «سر قبر مطهر شیخ مرحوم اعلی الله مقامه زیارتی و سوره یاسینی خواندم»

در کربلا نیز به سراغ خانواده سید کاظم رشتی رفته می نویسد: «رفتیم سر نهر حسینیه، غسل زیارتی کردیم. بعد مراجعت کردیم از سمت خانه سید مرحوم اعلی الله مقامه در بیرونی خانه روی نیمکتی قدری نشستیم. جناب آقا سید قاسم نوه آن بزرگوار بیرون نبود. ما هم نخواستیم که بیرون آیند. داماد ایشان قدری نزد ما نشست. بعد برخاستیم رفتیم حرم محترم. بعد آمدیم منزل»

این علاقه تا کرمانشاه که آثاری از شیخ احمد احسائی در آن بوده، ادامه می یابد: «چند دفعه با ایشان [آقا محسن کرمانشاهی پسر عمو و پسر خاله جناب شیخ عبدالرحیم؟] رفتیم به گردش باغ شاهزاده محمدعلی میرزا [پسر فتحعلی شاه و حاکم غرب کشور] و مسجد او که در جنب باغ است که شیخ مرحوم اعلی الله مقامه در آن نماز کرده اند، و مسجد جمعه که نیز در آنجا نماز فرموده اند. . دو کتاب از مرحوم شیخ علی پسر مرحوم شیخ اعلی الله مقامه در خانه آن جناب آقا محسن زیارت کردم. یکی نهج المحجه که در اثبات امامت و مثالب و بدع مخالفین نوشته بود، و دیگری مختصری در نصرت والد مادر ماجد خود در اعتقاد به معاد جسمانی؛ بسیار خوب نوشته بود. جزاه الله خیر الجزاء و افضل الجزاء و اوفر الجزاء»

اطلاعات جزئی تر و گاه مبهم در این سفرنامه در ارتباط وی با شیخی ها هست که آقای حمیدرضا نفیسی در یادداشتی که در باره خاندان نفیسی نوشتند و ما در صفحات پیش آوردیم، آورده اند.

در اینجا مروری بر مهم ترین نکات موجود در سفرنامه در برخی از موضوعات خواهیم داشت.

نگارش سفرنامه

نوع نگارش سفرنامه و ثبت اسامی افراد و روستاها و نیز گزارشی که از رخدادهای جاری سفر می دهد نشان می دهد که وی به علت آنچه را لازم می دانسته، می نوشته است تا فراموش نکند. این نگارش گاه در همان لحظه، یعنی به محض رسیدن به منزل و گاهی حداکثر یکی دو روز بعد از آن بوده است. تعبیراتی که وی در اینباره دارد، به خوبی این وضعیت را نشان می دهد. وی پس از عبور از سبزوار و نیشابور، مقایسه ای میان مردم این دو شهر داشته و می نویسد: «بازارش [نیشابور] مشتمل بر دکاکین بسیار و چند مدرسه و مسجد جامع و غیره است، اما به اعتبار سبزوار نیست و اهلش هم از قرار مذکور به آن اعتبار و تموّل اهل سبزوار نیستند. اهل آن، جنبه قشریتشان غلبه دارد، و اهل سبزوار جنبه ذوقشان. نعمتش بد نیست. . این نسخه را در نیشابور در همان شب ابتدا به نوشتنش کردم»

از برخی از موارد بر می آید که نکاتی بعدها اصلاح یا نوشته شده است. برای نمونه از شخصی از همراهانش یاد می کند و می نویسد: «دگر او را نه در راه دیدیم و نه در مشهد مقدس»

در موارد خاصی دقیقا کلمه «الان» را بکار می برد که نشان می دهد فی الحال آنها را نوشته است. وقتی در کشتی به سوی استانبول می رود، می نویسد: «اینجا جرأت نمی کنیم حمام برویم. به جهت آنکه می گویند ارس و مسلمانش مخلوط به هم اند، و همه در یک حمام می روند. خیال داریم که اگر خدا بخواهد اسلامبول حمام برویم. اما مشکل به عید نوروز برسم. زیاد از اندازه چرک شده ایم. از ارض اقدس تا اینجا دیگر به حمام نرفته ایم. نزدیک است از زیادتی چرک و کثافت ناخوش شویم. الان مشغول چای خوردن هستیم. چند نفر از حمله دارها هم نزد ما هستند. زیاد دلتنگم از توقف در این خراب شده. خدا بزودی خلاصی مرحمت فرماید»

نویسنده ما در یکی دو سه روز اول ورود استانبول بیمار بوده و نتوانسته است چیزی بنویسد، اما وقتی قدرت نوشتن یافته بر آنچه گذشته، مرور کرده و نوشته است: «از آن روزی که وارد شده ایم حال خوشی نداریم. به خصوص حقیر که از دیروز عصر تا حال سرم به جای خود نبود، و همه اش خوابیده ام. حالا به کمال کسالت این چند کلمه را نوشتم» زمانی هم که در شهر سوئز نشسته و در باره اقامتش در آنجا سخن می گوید، همان لحظه می نویسد: «الآن اینجا که نشسته ام مقابل با پشت بام های فرنگی ها هستم که در آنها ظرف های گل های رنگارنگ بسیار خوب گذاشته است که همه از آنها پیدا و نمایان است و بسیار باصفاست.»

در اواخر سفر هم که از کرمانشاه به سمت اصفهان می آید در جایی می نویسد: «الان در مسجد مقابل کوه مرتفعی و صحرای باصفایی و آب جوی روانی نشسته، این چند کلمه را محض یادگاری نوشتم»

میرزا رضای برادر

در این سفرنامه بارها نام میرزا رضا را می شنویم، برادر نویسنده که همه جا در کنار اوست و مثل یک خادم و آشپز کارهای او را انجام می دهد.

میرزا رضا یا به عبارت بهتر میرزا محمد رضا صاحب فرزندان متعددی بوده است که در نسب نامه ای که آقای مهندس حمیدرضا نفیسی به بنده دادند اسامی آنها عبدالجواد [داماد سید حسن و شوهر علویه خانم دختر نویسنده ما] محمود، علی محمد، میرزا مهدی، صدیقه، معصومه، عالیه، فاطمه و رباب آمده است. گذشت که وی در سفر دیگری به حج، در میانه راه درگذشته است. این میرزا عبدالجواد خاطرات زندگی اش را نوشته که با عنوان « از طبابت تا تجارت» به کوشش مهدی نفیسی چاپ شده است. در آنجا اطلاعاتی در باره خانواده اخوت موسوی آمده است.

اما میرزا رضا، همدم اصلی نویسنده در این سفر است، به طوری که اگر این برادر مریض شود یا در کنارش نباشد، دلگیر شده و اظهار ناراحتی می کند: «خیلی اوقاتم تلخ شد. قدری فریاد و داد سر برادر و رفیق کرده که چرا مرا و مال ها را واگذاشتند و رفتند پی راحتی خود» از روی این کتاب می توان روشن کرد که این آشپز در طول این سفر چه غذاهایی پخته، چگونه مواد آن را فراهم می کرده و مهم تر آن که چه ارادتی به برادرش داشته است. وقتی به مشهد می رسند «میرزا رضا و میرزا عبدالکریم با مالها رفتند به سراغ منزل، و حقیر روانه شدم به جهت مشرّف شدن و عتبه بوسی» البته میرزا عبدالکریم به اصفهان باز می گردد و نویسنده ما «حقیر با میرزای اخوی مشرف می شویم» دهها بار با شبیه این عبارات آشنا می شویم که «آن شب ساعت یک و نیم میرزا رضا طبخ چلو کرد، و سه از شب گذشته کشید. بسیار خوب چلوی شده بود. خورشش سیب زمینی قرار داده بود. خوب شده بود»

در جای دیگری هم می نویسد: «آش رشته امروز هوس کردیم. میرزا رضا پخت. بسیار خوب شده بود. خدا او را حفظ کند که در این سفر منتهای زحمت را کشید» به نظر می رسد حقیقتا همین طور است، زیرا تمامی کارهای عمومی و اجرائی را این برادر انجام می داده است.

اشاره شد که میرزا عبدالجواد فرزند همین میرزا رضا است که پزشکی را نزد شاهزاده محمد حسن میرزا اشرف الحکما که پزشکی را در دارالفنون خوانده بود، فرا گرفت و مدتی در اصفهان طبابت کرد و بعد به تجارت پرداخت که در کار خویش موفق بود. وی به سال ١٣٢۴ ش درگذشت. بر اساس دست نوشته های وی کتاب از طبابت تا تجارت تدوین و منتشر شده است.

آثار تاریخی

توجه نویسنده آثار تاریخی، جدای از گرایشی که به هر حال هر سفرنامه نویسی برای ثبت دیده های خود دارد، سفرنامه حاضر را از نوعی زاویه «تاریخی» بودن برخوردار کرده و نشان می دهد که نویسنده حساسیت های ویژه ای روی این قبیل آثار بویژه شرح حرم امام رضاعليه‌السلام دارد، گرچه همان طور که شاهدیم، در مکه و مدینه، مع الاسف این حساسیت بسیار کم شده و اطلاعات ارائه شده از اماکن و آثار آنجا بسیار کم است. در این باره احتمال می دهیم دلیل مسأله بیماری وی بوده که به اختصار برگزار کرده است. در این زمینه، آگاهی هایی که وی در باره مشهد و به خصوص استانبول می دهد، هرچند در مورد دوم کلی است، قابل توجه است. در اینجا فقط به نمونه هایی اشاره می کنیم.

در باره جندق و واقع شدن وی میان کویر و عدم دسترسی آسان به آن می نویسد: «می گویند محبس انوشیروان بود. از شاهزادگان و بزرگان بسیاری را در آنجا حبس نموده اند تا آنکه مرده اند، و واقعاً محبس است، اگر کسی را آنجا حبس کنند، به خودی خود نمی تواند از آنجا فرار کند. از هر سمت که برود از بی آبی و بی نانی و طول مسافت تلف می شود» سپس می افزاید: «قلعه عظیمی دارد در نهایت استحکام و بلندی دیوارها و طول و قطر برج ها، اما بیشتر اهل جندق این اوقات در خارج قلعه خانه دارند» در باره قلعه انارک نیز آنچه شنیده، آورده که جالب است: «قلعه تازه ساز خوبی دارد. می گویند در اوائل دولت شاه شهید ناصرالدین شاه قاجار ساخته شده است، یعنی مرحوم محمد شاه بنا داشته، و فرمان داده بسازند، ولی عمرش وفا نکرده، از قرار گفته خودشان در آن زمان بلوچ دستبرد برده اند به آنجا و شتر زیاد از آنها برده اند، با اموال و اثقال. چند نفر از ابطال اهلش تعاقب آنها کرده اند و تمام آنها را کشته اند، و دو نفری از آنها اسیر کرده اند و تمام آنچه برده اند، پس آورده اند. این خبر که به مرحوم محمد شاه رسیده، نهایت امتنان را از آنها پیدا کرده، و عزم کرده که قلعه برای آنها بنا گذارد»

وی در وقت عبور از کویر از دشواری و سختی و وحشت غریبی که در آن مسیر وجود دارد، می گوید: «راه بدی است. آدم عاقل به اختیار پا در این راه نمی گذارد و من وصیت می کنم به کسان و رفقای خود که هرگز از این راه پر خوف و خطر نیایند» در این مسیر که مسافران اندکی از آن می گذشتند، وی پدیده شگفتی دیده و می نویسد: «در جایی از این کویر گویا اواسطش کاشی شکسته بسیار دیده شد.» گفتند سنوات قبل، حضرات نائینی، بار کاشی داشته اند. از اینجا می گذاشته، بلوچ بر سر آنها ریخته و تمام کاشی های آنها را روی هم ریخته و شکسته و شترها را برده، وقت آمدن طرف دست راست نشان دادند. جایی را گفتند در اینجا بوده و حالا هم اگر کسی برود آنجا بسا کاشی درست پیدا کند و آن تکه هایی که در میان راه افتاده بود، بعضی را نشان دادند. ملاحظه کردم که هیچ دخلی به کاشی هایی که حالا در نائین می سازند ندارد. بسیار خوشگل و خوش نقش و خوش لعاب بود. با چینی چندان فرقی نداشت بلکه از این چینی های وسط بهتر بود، و همین طور خورده هایش در راه دیده می شد تا آخر کویر که زمین دق است. بعضی گفتند تاریخ این کاشی ها در روی بعضی از آنها دیده شده از سیصد یا پانصد سال قبل است»

در مسیر مشهد، و در سبزوار، به مزار ملاهادی سبزواری رسیده و سعی کرده است اطلاعات تازه ای در باره آن به دست دهد: «از این کاروانسرا چند قدمی که می گذری در طرف دست راست، وقت رفتن، مدفن حاجی ملاهادی سبزواری حِکمی است. جای باصفای خوبی است. بقعه و صحن و باغچه ها و حوض آب و نهر آب دارد. خودش در وسط بقعه مدفون است. ضریح هم دارد. پشت سرش، پسربزرگش ملاّمحمد مدفون است. در ارسی مفروش، زنش مدفون است. از زمین برآمدگی نداشت. روش فرش بود. سیدی خادم او بود. می گفت: من درحیات او هم خادم او بودم. بعد از مردنش خوابش دیدم که گفت، مواظب قبر من باش و بعضی چیزها، یعنی از قبیل کرامات از او نقل می کرد، و می گفت اینجا زمین بود ملکی خود او، وصیت کرده در زمین خودش دفنش کنند. بعد مستوفی الممالک سابق که مرد، از ارادت و اخلاصی که به او داشت عمارت کرده و صحن و بارگاهی برای او ساخته»

کامل ترین توضیحات نویسنده در باره اماکنی که وی دیده است، مربوط به حرم امام رضاعليه‌السلام است. در این زمینه جزئیات جالبی را بیان کرده و در باره برخی از بانیان یا نکات دیگر به آنچه شفاهاً شنیده بسنده کرده است که البته نیازمند بررسی است. در واقع اطلاعات تاریخی وی در باره برخی از کتیبه ها نیازمند بررسی تاریخی است و بدون آن بسا قابل استناد نباشد. «حرم بسیار باشکوهی است. اطرافش همه کاشی های قیمتی سنگین است و بر آنها، یا سوره قرآنیه ثبت است یا احادیث. . گفتند سلطان سنجر این کاشی را کرده» منبع برخی از مطالب او کشیک های حرم مطهر بوده اند: «می گویند میرزا آقای صدراعظم آیینه کرده، و گنبد مطهر دو طبقه دارد. طبقه زیری از قرار مذکور همان گنبد هارونی است، و گنبد رویی را شاه عبّاس صفوی ساخته و رویش را آجر طلا کرده. . آقامیرزا باقر خادم در کشیک پنجم می گفت که بر روی خود قبر منوّر صندوقی از چوب عود است که دانه نشان است و اطراف این صندوق فرش بلور است و بعد از آن ضریح فولادی است مطلاّ و بر روی آن ضریح دیگری است از فولاد که جواهرنشان است. و بعد از آن پنجره برنج دور تا دور نصب کرده اند که کسی این جواهر را سرقت نکند و بعد از آن ضریح فولادی است که ظاهر است و دسترس و محل تقبیل خلایق است. و در پایین پای مبارک این ضریح دری است از طلا و جواهرنشان که مرحوم فتحعلی شاه ساخته و تقدیم کرده»

نویسنده گاهی خطوط روی برخی از سنگ قبرها را آورده و حتی دو نمونه را مقایسه کرده که سنگ قبر «محمد ولی میرزا» پسر فتحعلی شاه است که با تواضع نوشته است: «این قبر به عبد عاصی روسیاه تبه روزگاری است که امید ندارد به جز به لطف خدا و پیغمبر خدا و ائمه هدی» و در عوض روی سنگ قبر حاجی میرزا نصر الله که از علما بوده القاب عجیب و غریب آمده که اسباب شگفتی مؤلف شده است. وی با اشاره به سنگ قبر محمد ولی میرزا گوید: «بسیار بسیار خوشم آمد از این جور مضمون، با اینکه در عداد ظلمه و اهل دنیا بود، این طور اظهار عجز و خشوع کرده و بسا آنکه به همین واسطه خدا او را بیامرزد» توضیحات وی درباره حرم مفصل است و پس از آن اشاره قتلگاه و قبرستان دارد و این نکته او لطیف است که «بعد از این قبرها مکانی و خانه ای است که مشهور به قدمگاه است. آنجا در اطاقی، سنگی نصب است که جاپا دارد. می گویند جاپای حضرت امیر است. و سنگی دیگر در آنجا است که هریک از دو طرفش بر روی سنگ گذاشته است. مثل دیگی که بر سر بار باشد. می گویند این سنگی که حضرت رضا شکم مبارک بر آن مالیده اند، و صحت اینها معلوم نیست. اسباب مداخلی است برای مردم» در ادامه از مردم مشهد هم یاد کرده و گوید: «اهلش غالباً کله خشک و متکبّرند. ملای معتبری این اوقات ندارند»

وقتی از بادکوبه یا همان باکو سخن می گوید، توجه دارد که این شهر و اراضی آن از جمله هیجده شهری بوده که روسها از ایران گرفته اند. «خلاصه بادکوبه شهر بسیار عظیم معتبری است. از آن هفده یا هیجده شهری است که روس از ایرانی گرفته» پس از آن از آثار تاریخی اش سخن گفته، می نویسد: « قلعه قدیمش حالا هست. بسیار قلعه محکم عظیمی است. همه اش از سنگ است، عمارت های بسیار عالی منقحی در این شهر بنا کرده اند. روس ها کنایس متعددی دارد که همه اش در نهایت علو و رفعت و صفاست. به خصوص یک کنیسه اعظمش که انسان حیران می شود از مشاهده آن. به خصوص رفتم پای آن از بیرون ملاحظه کردم، حیران شدم. همه اش از سر تا پا از سنگ تراشیده است. مثل آجر تراشیده اند و گل و بته از آن در آورده اند. همه کنایسش این طور از سنگ تراشیده است. همه عماراتش چنین است»

بناهای استانبول نیز نظر او را در همان آغاز ورود جلب کرده است: «عمارت ها خیلی عالی و منقح و باشکوه بود و هرچه پیش می آمدیم پاکیزه تر و عالی تر می شد. غالب لب دریا بود بلکه بعضی تا نصف یا کمتر در خود آب واقع بود. مسجدهای متعدد با مناره های خوش ترکیب زیاد در هر دو طرف دیده شد. گفتند: روس، عمارت ها و شهرهای خود را از روی عمارت ها و شهرها رومی برداشته. خیلی تعریف داشت»

به جز شهر استانبول که وی گزارشی کلی از مساجد آن می دهد، نویسنده در اسکندریه دقیقا به قصد دیدن آثار تاریخی روانه شده و به اجمال نکاتی را در باره مهم ترین دیدنی های این شهر بیان می کند: « اول رفتیم به میدان محمدعلی پاشا. عجب راهی و عجب جایی و عجب میدانی بود. به نوشتن نمی آید. عمارت های بسیار عالی معتبری. . همچنین باغچه ها و گل های رنگارنگ غریب و عجیبی دیدیم. مجسمه های عجیب و غریبی در بعضی از دکاکین و باغچه ها دیدیم. . تصویر محمدعلی پاشا و اسبش بود که بر آن سوار بود، بر روی سنگی بلند از مرمر، در وسط میدان نصب بود، و از هفت جوش ریخته بودند. این قدر خوب ریخته بودند که به گفتن نمی آید. موهای ریشش، چروک های صورتش حرکات اسبش، پیچ های عمامه و شال قدش، تاشده های لباده و قبایش را بالتمام جزئی جزئی نموده بود، و در آن میدان بود. رفتیم به مسجدی که در آن چند پله می خورد و می رفت به محلی که قبر دانیال نبی - علی نبینا و آله و علیه السّلام - و لقمان حکیم در آن بود.. رفتیم به جهت تماشای رود نیل، و زیارت قبر اسکندر.. داخل شدیم در اطاقی که به وضع مسجد محقری بود، رفتیم. در آنجا چند پله می خورد. پایین رفتیم. قبر اسکندر در آنجا بود، و بر روپوشی که روی آن کشیده بودند نوشته بود: هذا مقام سیدی اسکندر. دیگر نمی دانم اسکندر ذوالقرنین بود یا اسکندر رومی. دستگاهی نداشت. ما فاتحه و انا انزلناه به جهت اسکندر ذوالقرنین خواندیم و مراجعت کردیم»


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23