مسائل و مشکلات زناشویی

مسائل و مشکلات زناشویی0%

مسائل و مشکلات زناشویی نویسنده:
گروه: جوانان و ازدواج

  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9429 / دانلود: 1925
اندازه اندازه اندازه
مسائل و مشکلات زناشویی

مسائل و مشکلات زناشویی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مصلحت كودك

از مجموع اين احكام ، چنين استفاده مى شود كه : تشريع حق حضانت ، براى رعایت مصالح طفل است

مرحوم صاحب جواهر مى فرمايد:«پدر براى تربيت و تاءديب پسر و مادر براى تربيت و تاءديب دختر مناسبتر است.(٦) » سوگند ياد كرده ، چهره شيطان رجيم را به گونه اى ترسيم نموده ، كه انسان بداند كه همه آرزوهاى بى منطق و كارهاى بيهوده از جهتى ، به شيطان ارتباط دارد.

خداوند بزرگ ، پس از آنكه به او لعنت مى فرستد، مى گويد:

( لَّعَنَهُ اللَّـهُ ۘ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مَّفْرُوضًا ﴿ ١١٨ ﴾ وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّـهِ ) (٨).

اكنون ، با اين توضيحات ، برگرديم به آنچه هدف اصلى اين سلسله مقالات است

در اين سلسله مقالات ، مى خواهيم جوانها را و به طور كلى همه زنها و مردها را كه طالب جفت و همسر دلخواه هستند، رهنمود بدهيم

شكى نيست كه هر جوانى ، در جست و جوى بهترين جفت براى زندگى است دختر، همين كه خود را شناخت ، احساس مى كند كه وجودش بدون يك همسر لايق ، كامل نيست پسر، همين كه خود را شناخت ، متوجه مى شود كه بايد خود را با يك جفت شايسته ، كامل گرداند.

پس آرزوى داشتن يك جفت شايسته ، نه عيب است و نه نامعقول

اما آنجا كه جوان مى خواهد براى اين اصل كلى ، مصداق بجويد و آنجا كه كار به مرحله انتخاب و تصميم گيرى مى رسد، اشكال پيدا مى شود.

در مرحله انتخاب و تصميم گيرى ، آن آرزوى معقول و پسنديده مى خواهد و بر شخص معين ، انطباق پيدا كند و انسان مى خواهد آن شخص معين را مصداق همه ايده ها و آرزوهاى خود قرار دهد و در حقيقت ، اين طور فكر كند كه يار و همدم و شريك واقعى زندگى خود را جسته و دوستى و علاقه اش را در طبق اخلاص ، به كسى هديه كرده كه شايسته آن است

حال اگر، جوان در مرحله انتخاب و تصميم گيرى ، كسى را دوست بدارد كه دوستش نمى دارد و كمند محبت خود را مى خواهد به گردن شكارى بيندازد كه هرگز در دام اين محبت نمى افتد و اگر بيفتد، گريزپا و وحشى است و سرانجام در دام ديگرى مى افتد، كارى غير عاقلانه كرده و اسير دامهاى شيطانى شده است

البته ، قضيه يك طرفه نيست كمند انداز محبت نيز، خود بايد به مقتضيات عشق و محبت ، پايبند باشد. اينكه انسان ، انتظار داشته باشد كه فرد مورد نظرش همه گونه فداكارى و دلبستگى داشته باشد و خود ذره اى مايه نگذارد، بلكه خود را اصل و ديگرى را فرع ، و خود را محور و ديگرى را تابع قرار دهد، غلط است

چه خوش بى مهربانى از دو سر بى

ز يكسر مهربانى دردسر بى

شكستى كه در مرحله انتخاب و تصميم گيرى ، دامنگير افراد مى شود، يا ناشى از اين است كه از اول بد انتخاب كرده ، خواسته اند گريزپايى را رام كنند يا اينكه خودشان پايبند به مقتضيات انتخاب و تصميم گيرى نبوده و كم يا بسيار، خودمحورى كرده ، و در نتيجه كارشان به شكست انجاميده است

انسان بايد براى همسرى خود كسى را هدف قرار دهد و به كسى عشق بورزد كه او نيز براى پذيرش همسرى و عشق وى آماده باشد و باز بايد خود را هم آماده كند و قاطعانه تصميم بگيرد كه اگر طرف مقابل ، آماده پذيرش ‍ همسرى و عشق وى است ، خود نيز به همه لوازم و آثار آن ، تن دهد و كارى نكند كه بناى عشق را بر سر خود و طرف مقابل ويران گرداند.

چنين كارى حكيمانه و عاقلانه ، و آرزوى رسيدن به چنين همسرى عقلانى و پسنديده است

اما اگر در طرف مقابل ، آمادگى و استعداد نيست يا اگر هست ، اما خود روش صحيح استفاده از آن آمادگى و استعداد را نداشته يا به كار نگرفته ، اشك حسرت ريختن و شعر و غزل سرودن و تن و روح خود را فرسودن و در آتش غم و غصه سوختن ، چه دردى را دوا مى كند؟

اكنون چندين نامه از دختر خانمى به نام نسرين ، پيش چشم نگارنده است نامه ها يكى از يكى ، دردناكتر و تاءسف آورتر است نسرين در شرايطى قرار دارد كه تمام آرزوهاى خود را بر باد رفته مى بيند و روزهايى را مى گذراند كه به علت شكست در عشق جوانى كه با او قرار پيمان زناشويى داشته ، برايش ‍ تحمل نشدنى است

جوان موردنظر او كه با نگارنده نيز دوستى چند ساله دارد، مى گويد به علت سر دواندن و وعده و نويدهايى كه هرگز تحقق نيافته ، ناچار شده است با يافتن همسر مناسبى خود را از سرگردانى و پريشانى رها كند.

از حرفهاى اين جوان بر مى آيد كه واقعا دو سه سالى صبر كرده و به وعده هاى نسرين ، دل خوش كرده و واقعا مى خواسته است كه با نسرين ، شريك و همپيمان زندگى باشد؛ اما نسرين ، كه خود را فردى مستعد و باهوش مى شناسد، مى خواهد ديپلمش را بگيرد و بعد هم به دانشگاه برود و قبل يا بعد از پايان دوره دانشگاه ، با وى ازدواج كند و خلاصه گه گاه هم نيش و نوش دارد كه چرا انسان ، به جاى رفتن به دانشگاه به زايشگاه برود و موفقيتهاى دانشگاهى را فداى زحمات زايشگاهى كند!

نسرين ، علاوه بر دو سه مشكل فوق ، به گفته اين جوان ، مشكل ديگرى هم دارد و آن اينكه خانواده اى دارد كه بيشتر در اختيار دايى وى هستند و قدرت تصميم گيرى ندارند. دايى هم به وى علاقه سرشارى دارد و به دليل همين علاقه مى خواهد بيش از حد لازم و معقول ، در جزئيات زندگى وى مداخله كند و قدرت تصميم گيرى را از او و خانواده اش بگيرد، حتى اگر به قيمت بازماندن وى از آرزوها و ايده هاى خوب و معقول باشد.

البته اينها را از آن جوان شنيده ام شايد هم به طور همه جانبه صحيح و منطبق بر زندگى خانوادگى نسرين نباشد. ولى به هر حال ، امروز نسرين كه مى بيند هم در ازدواج شكست خورده و هم به دانشگاه راه نيافته ، سخت پريشان است و مسلما در پريشانى او، يا خودش مقصر است يا خانواده اش ‍ يا جوان مورد علاقه اش

اگر خودش مقصر است ، بايد به جاى آه كشيدن و حسرت خوردن در صدد اصلاح خود برآيد و اگر خانواده و داييش مقصرند، بايد آنها در صدد اصلاح خود بر آيند و عذرخواهى كنند و اگر جوان ، مقصر است ، بايد اكنون كه كار از كار گذشته ، اولا نسبت به همسر خويش كمال وفادارى را نشان دهد و كارى نكند كه جريان گذشته ، در وضع زندگى او اثر سوئى بگذارد و ثانيا به نسرين توصيه كند كه بر سر عقل بيايد و عشق خام خود را فراموش ، و با نفس اماره مبارزه كند و از نامه نوشتن ، آن هم تواءم با شعر و غزل و اشك و آه دست بكشد؛ زيرا خطر اين كارها زياد است چه بسا خانواده ها كه از اين طريق ، متلاشى شده اند و چه بسا زنها و فرزندان معصوم و مظلوم كه قربانى هوس شوهرانى شده اند كه در اين دامها گرفتار و اسير گشته اند.

چه معنى دارد كه دخترى ، ولو اينكه به او ظلم شده و خود را محق بداند، بدون توجه به اينكه جوان مورد علاقه اش داراى زن و فرزند است و نامه هاى عاشقانه ، ممكن است باعث به هم ريختن زندگى وى بشود، دست به نوشتن نامه هاى پرسوز و گداز بزند و باعث بدبختى و پريشانى زن و كودكى بشود كه در اين ماجرا، كوچكترين گناه و تقصيرى ندارند؟

بد نيست فقط شمه اى ناچيز از آن نامه هاى مفصل را در اينجا بياوريم :

عزيزم ! هميشه در قلبم جاودانه اى ، جاودانه تر از حماسه پرشور ليلى و مجنون ! به تو عشق مى ورزم ، عشق ورزيدنى پرشورتر از فرهاد و شيرين ! دوست دارم دوست داشتنى زيباتر از دوستى خدا با بنده اش ! دوست دارم آخرين نامه را با جوهر اشك و خون دل بنويسم ولى افسوس كه ميسر نيست ! اى كاش برايمان روزنه و دريچه اى به باغ روشنايى گشوده مى شد!

... تو نسرين - اولين شب رمضان

در عين حال ، از لابه لاى بعضى از نامه ها، چنين استنباط مى شود كه نسرين واقعا مشكلاتى در داخل خانواده داشته و تلاش مى كرده كه مشكلات را رفع كند و زمينه را براى تشكيل زندگى مشترك فراهم سازد، اما جوان با همه صبر و انتظارى كه متحمل شده ناگهان عهد ديرينه را فراموش كرده و عجولانه ، ازدواج مى كند.

نسرين مى نويسد:

تو را يگانه مرد زندگى مى دانستم ، چه طور مى توانم با ديگرى بگويم ؟ اى كاش خداوند قدرى ترحم و صبر در قلب تو جاى داده بود! مطمئنا با نامه اى كه دادى و قلبم را آتش زدى ، احساس آرامش مى كنى ! اى بى انصاف ! اى بى انصاف !..

كثيف و پست من بودم كه براى هر دومان ، فرصت تازه درست كردم و شبها از فكر اينكه تا چند ماه ديگر براى هم خواهيم بود، خواب نداشتم از اينكه مى توانستم دو قلب عاشق را به هم برسانيم ، خوشحال بودم امروز تو تمام نقشه هايم را بر آب زدى و تمام حرفهايم را بى جواب گذاشتى تا همه تحقيرم كنند. مخصوصا...كه مى گفت : تو را به حال خودت مى گذارند. من جواب اينها را چگونه بگويم ؟ چگونه ؟ الان بغض دارد نابودم مى كند؟ گلويم مى تركد! قلبى برايم نمانده و اشك مهلت نمى دهد! حرفى ندارم فقط مى بخشى از اينكه خيلى بد نوشتم چون حالم اصلا خوب نيست و نمى توانم بنويسم چه رسد به اينكه پاكنويس كنم فقط مرگم را از خدا بخواه

اينجاست كه انسان فكر مى كند وقتى كار به چنين مراحلى مى رسد و طرفى با همه وجود تلاش مى كند كه به عهد خود وفا كند، نبايد يكجانبه و ناگهانى عهدشكنى بشود.

البته پرواضح است كه آب رفته به جوى بازنمى گردد. اكنون كار از كار گذشته و بر اثر ندانم كارى و مسامحه يك طرف يا طرفين ، كاخ آمالى فروريخته و پسر، ازدواج كرده و براى خود و همسر و فرزندانش طرحى نو ريخته و معتقد است كه بيش از اندازه لازم صبر كرده و به مصلحتش نبوده كه باز هم در برابر وعده و نويدهايى كه عاقبتش نامعلوم بود، منتظر بنشيند.

حال كه كار به اينجا رسيده ، داد و فرياد و اشك و آه و نوشتن چنين نامه هايى بر خلاف عقل و مصلحت است

زيرا از دو حال ، بيرون نيست اگر آن جوان ، تحت تاءثير شديد قرار گيرد، پايه زندگى نوين خانوادگيش سست و متزلزل مى شود و زن و فرزندى كه در اين ميان ، كمترين تقصير و گناهى ندارند، به پريشانى و بدبختى مى افتند.

آيا نسرين به چنين وضعى راضى مى شود؟ آيا وجدان سليم او مى پذيرد كه خانواده اى را به خاطر خودش متلاشى و نابود سازد؟ آيا اگر كسى در چنين كارى موفق شود، خود براى هميشه خوشبخت خواهد شد و وجدان سليمش او را زير شلاق ملامت ، فرسوده نخواهد كرد؟

اما اگر آن جوان بى اعتنايى كند و عقل و منطق را بر عواطف و احساسات ، حاكم و غالب سازد، راضى نمى شود كه فرد ديگرى نيز به همان بليه اى گرفتار شود، كه نسرين گرفتار است

آن گونه كه خود جوان مى گويد، راه دوم را برگزيده است نسرين هم با همه افسردگى و ناراحتيش ، همين را مى پسندد. زيرا به او مى نويسد:

از صميم قلب ، آرزوى يك دنيا صميميت و سعادت براى شما و همسرتان دارم . اينجاست كه بايد بر چنين قلب و روح باصفايى آفرين گفت : كسى كه در اوج ناراحتى و دلشكستگى ، براى همسرى كه به هر علتى ، اينك به جاى خودش نشسته ، و براى جوانى كه به عقيده او حقش را تضييع كرده ، آرزوى سعادت مى كند، در خور تحسين است

و اين نگارنده ، مى خواهد از اين صفاى روح و شايستگى ، بهره بگيرد و هشدار بدهد كه دور از كمال زن است كه در برابر جوانى كه اينك به هر دليلى از دستش رفته ، خود را خوار و زبون سازد.

استاد شهيد، مرتضى مطهرىرحمه‌الله ، در برخى از آثار ارزنده خود، مرد را شكار كننده زن مى داند. زن ، شكار است نه شكارچى ؛ مرد بايد به دنبال زن بدود، نه زن به دنبال مرد.

از اين نوشته ها، استفاده عكس مى شود. اينجا زن از طبيعت اصلى خود دور افتاده و حالت شكارچى به خود گرفته و آن هم شكارچى اى كه بعد از شكست ، به ناله و فغان نشسته و دنيا را با همه فراخى ، تنگ و تاريك مى بيند.

نسرين ، بايد به ويژگيهاى زنانه ارزش بنهد. او نبايد برخلاف طبيعت والاى زن ، حركت كند و شكارچى بشود.

زن ، در نظام آفرينش مقام والايى دارد. عنصر اصلى آفرينش انسان ، از لحاظ جهان بينى دينى ، زن است زيرا مى بينيم كه عيسى بن مريمعليه‌السلام بدون پدر، به دنيا مى آيد و باز مى بينيم تربيت پيامبران بزرگ همچون اسماعيل و موسى و عيسى و حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عهده مادرانى است كه برخى از آنها به نام معروفند، مثل هاجر و مريم و آمنه ، و برخى ديگر به عنوان مادر معروفند همچون مادر موسى

نسرين ها بايد از رسالت تاريخى و طبيعى زن غافل نمانند و چنين عظمت خدادادى را فداى ندانم كارى هاى خود نسازند و بدانند كه چاره اى جز صبر و استقامت نيست بهتر است كه قلم در نيام كشند و از اين نوشته هاى سحار، كه خداى ناكرده ممكن است آثار سوئى داشته باشد، خوددارى كنند و بگذارند تا همان گونه كه مقتضاى آفرينش زن است ، مردى شايسته و باتقوا به سراغ آنها بيايد. و اگر آمد و او را مرد زندگى يافتند، فورا تصميم بگيرند و او را سر ندوانند و زمينه را براى شكست و شكستهاى بعدى فراهم نسازند.

بخصوص به نسرين خانم ، توصيه مى شود كه از افراط و تفريط خوددارى كند. اگر به مرحوم دكتر شريعتى علاقه دارد، ايشان را در نوشته هاى خود «معبودم» ياد نكند. زيرا علاوه بر اينكه بشر نبايد معبودى جز خدا داشته باشد، روح آن نويسنده بزرگوار نيز چنين چيزى را نمى پسندد.

چه هدف معقولى مى توان براى اين نوشته ، پيدا كرد كه خطاب به آن جوان مى گوييد: نمى دانم نوار موسيقى گوش مى دهى يا نه ، كه حتما براى نه گفتن حاضرى اگر گوش مى دهى ، خواستم دو نوار برايت بفرستم چنانچه گوش ‍ مى دهى بگو!

آيا اين نوار موسيقى ، از همان نوارهاى موسيقى مبتذل و خانمان سوز نيست ؟! آيا گرفتاريهاى شما نتيجه گوش دادن به همين موسيقى ها نيست ؟ آيا بهتر نيست كه از اين گونه نوارها فاصله بگيريد و اوقات خود را به مطالعه و كارهاى مثبت و تقويت تقوا و ايمان بگذرانيد، تا چاره ساز حقيقى ، چاره كار شما كند و بار مشكلات را از دوش شما بردارد؟

قصه هاى پرغصه

خدايا، در اين دنيا نعمتهاى تو بسيار، و در جاى خود زيبا و نيكويند. اما بعضى از آنها از بعضى ديگر، زيباتر و نيكوترند.

يكى از نعمتهاى زيبا و نيكويى كه به بشر داده اى ، خانواده است ؛ در سايه اين نعمت بزرگ و والاست كه بسيارى از نعمتهاى ديگر معنى و مفهوم پيدا مى كند.

به تعبير كتاب هميشه پاينده تو «مال و اولاد، زينت زندگى اين جهان است(١٠) «شما اگر پرهيزكارى كنيد، مانند هيچ يك از زنان ديگر نيستيد. بنابراين بايد با سخن گفتن ، خضوع نكنيد. زيرا آن مردى كه در دلش بيمارى است ، به طمع مى افتد؛ و بايد به نيكى سخن بگوييد.»

اصولا قرآن كريم ، با اين پيام جاودانى خود معيار برترى زن را تقوا قرار داده ، علاوه بر دو دستور فوق كه مشخص كننده تقواى اوست ، مى گويد:

( وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ) (١٢)

«اگر بيم ناسازگارى ميان زن و شوهر داريد، يك داور از خانواده شوهر و يك داور از خانواده زن ، برانگيزيد تا اگر اراده سازش دارند، خداوند ميان آنها سازگارى برقرار كند.»

آيا غير ممكن است كه چنين داورانى را خود برگزينيد و آنها را در محكمه خانوادگى ، بر كرسى حكميت بنشانيد، تا با بررسى اوضاع و احوال ، نقطه هاى ضعف و عيب را باز شناسد و در صدد اصلاح بر آيند؟

ممكن است ضعف و عيب ، در خود شما باشد و ندانيد! ممكن است شما بتوانيد با ظرافت خاصى ، ضعف و عيب همسر خود را برطرف كنيد و سوءظن او را به حسن ظن تبديل سازيد، اما راه آن را بلد نباشيد! ممكن است عيب بدبينى در شوهر شما باشد و نداند! ممكن است فشار بيكارى ، او را به عمد يا به اشتباه ، به چنين مرحله اى كشانده باشد!

داوران خانوادگى ، با شناختى كه روى شما دارند و با علاقه و اعتمادى كه ميان شما و آنهاست ، بهتر مى توانند مشكل گشا باشند. حتما به كمك آنها و راهنماييهاى خير خواهانه آنها روى بياوريد.

خانه اى كه بايد محيط آسايش و آرامش و انس زن و شوهر و محيط رشد و تزكيه و دلگرمى و اميد كودكان باشد، در اين حالت ، چيزى جز يك جهنمكده نيست !

در اين محيط، چه كسى ضرر مى كند؟ زن يا شوهر يا بچه ها يا همه آنها؟! وقتى در محيط خانه ، اعتماد و اطمينان نيست ، روح شقاق و بيگانگى غالب است و اضطراب و نگرانى و دعوا و مشاجره ، همچون سوهانى اعصاب را مى خراشد.

در اين ميان ، كودك بينوا چه كند؟ او با آن روح حساس و لطيفش ، به كه و كجا پناه ببرد؟ تنها نقطه اميد او كانون خانواده است خورشيد وجود او تنها از اين افق طالع مى شود و جلا و شفافيت مى يابد و به فضاى زندگى و محيط اجتماعى نور و انرژى مى بخشد. اما وقتى اين كانون ، متلاشى است ، وقتى اين افق را ابر سياه وسوسه و سوءظن و ناسازگارى و اضطراب و بى اعتمادى و اعوجاجهاى اخلاقى فراگرفته ، وقتى والدين ، دانسته يا ندانسته ، به رشد او صدمه مى زنند و احيانا با كتك كارى و تبعيض و ايرادگيرى غير منطقى ، مانع رشد عقلانى و اخلاقى و جسمى او مى شوند، وقتى مادرى به دخترى بگويد اگر مار مى زاييدم بهتر از تو بود، چاره چيست ؟!

تبعيض ميان فرزندان ، امرى شيطانى است بخصوص تبعيض ميان پسر و دختر! چنين شيوه اى ، شيوه جاهليت است پسر و دختر، هر دو پاره تن و جگرگوشه پدر و مادرند. شايسته شاءن و مقام انسان نيست كه بر مسند پدرى و مادرى ، ميان پاره هاى تن و جگرگوشه هاى خود فرق بگذارد و جنسيت را در محبتهاى خود مدخليت دهد.

اگر بناست ، به جنسيت مدخليت داده شود، بايد على رغم اعوجاجهاى فكرى و سنتى جامعه ، به دختر بيشتر محبت كرد، تا سنتهاى غلط شكسته شود. بايد مثل پيامبر گرامى اسلام رفتار كرد كه به حضرت زهراعليها‌السلام گفت : ابوها فداها (پدرش به قربانش)، و هنگام ورودش به تمام قامت ، در حضورش قيام كرد و هنگام بوسيدن و بوسيدنش با الهام از خاتم پيامبران ، بدون تعارف و مخلصانه اعلام كرد كه بوسه بر رخسار گل بهشت و بويش ‍ بوى رياحين فردوس است

گاهى از مطالعه شرح حالات پر مشقت بعضى از دخترها در لابه لاى نامه آنها، انسان دچار شگفتى مى شود. راستى بعضى پدرها و مادرها روى عرب جاهليت را كه دختران خود را زنده به گور مى كرده اند، سفيد كرده اند. آنها در عصر توحش مى زيستند كه سنن اجتماعى آنها زنده به گور كردن دختر را تشويق مى كردند و اينها در عصر تمدن ! زندگى مى كنند و سنن جاافتاده اجتماعى اينها و دين و آيينشان محبت به دختر و عدالت بين فرزندان را تشويق مى كند. قطعا آنها اگر در عصر ما بودند، چنين نمى كردند.

قصه پر غصه اين دخترك دوازده ساله قلب را مى گدازد و اشك را جارى مى سازد:

به نام خدايى كه انسانها را آفريد و بين زن و مرد، از نظر ارزش و شخصيت ، فرق نگذاشت دخترى هستم دوازده ساله به نام مريم كه دو برادر دارم :يكى محمد شانزده ساله و ديگرى على شش ساله مى دانم كه كيهان بچه ها براى درد دل نيست اما از آنجا كه چاره اى جز اين ندارم ، غمها و دردهاى دلم را براى شما مى نوسم اى كاش ، يكى باشد و به من بگويد بين دختر و پسر، چه فرقى است ؟ چرا من كه دختر هستم نبايد مانند برادرانم امكانات رفاهى و روحيه اى شاد داشته باشم ؟ چرا پدر و مادر من ، اين همه سطح فكرشان پايين است كه هر روز به من مى گويند: چرا تو بايد فرزند ما باشى ؟ ما از داشتن تو شرمنده ايم چرا مادرم مى گويد: كاش به جاى تو يك مار زاييده بودم ! مگر من بيچاره چه گناهى كرده ام ؟! يادم مى آيد وقتى هشت ساله بودم ، برادرم محمد كتكى مفصل به من زد. ماجرا از اين قرار بود كه روى تختم دراز كشيده بودم مادرم براى على شلوار مى دوخت من هم او را تماشا مى كردم زيرا به خياطى علاقه داشتم مادرم گفت : مريم ! پنجره را باز كن چقدر هوا گرم است همين كه خواستم بلند شوم ، سرم به لبه تخت خورد و از شدت درد، گريه را سر دادم مادرم چپ نگاهم كرد و به محمد گفت : مريم حسود است ؛ مى بيند كه دارم براى على شلوار مى دوزم ، حسودى مى كند. با اين حرف مادرم ، سر جايم خشك شدم تا خواستم حرف بزنم ، محمد يك سيلى خواباند توى گوشم و به دنبال آن چه سيليهايى كه به من زده نشد و چه مشتهايى كه بر بدنم فرو نيامد! خلاصه ، آن قدر كتك خوردم كه بيحال روى تختم افتادم و برادرم به جاى من پنجره را باز كرد. پس از يكى دو دقيقه متوجه شدم كه خون دماغ شده ام يكبار هم براى اينكه نيم ساعت از خانه دوستم ديرتر به خانه برگشته بودم ، پدرم با سوزن ، روى دستهايم زد و بعد از آنكه دستم سوراخ و خون آلود شد، با نمكدان روى دستم نمك پاشيد و يكبار ديگر هم چون در امتحان رياضى نمره ١٦ گرفته بودم ، همين كار را تكرار كرد... اما خدا مى داند كه محمد و على چه قدر پيش آنها عزيز هستند. محمد، خودش حتى بلند نمى شود آب بخورد و مادرم بايد به او آب بدهد. از تهمتهاى ناموسى كه به من زده مى شود، چه عرض كنم ؟! حرفهايى به من مى زنند كه از نوشتن آنها در اين نامه شرم دارم ! چگونه اينها را تحمل كنم ؟ الان كه دارم اين نامه را مى نويسم ، مادرم براى خريد رفته و على را هم با خود برده پدرم سر كار است و محمد رفته خانه دوستش هر وقت مى خواهند به گردش و مهمانى بروند، مرا در خانه مى گذارند، تا مبادا دزد خانه را بزند! نمى دانم يك دختر دوازده ساله در مقابل دزد، چه توانى دارد؟ آرزوى رفتن به يك مهمانى يا گردش ، با پدر و مادرم به دلم مانده است !

حقا كه اين ، نه شيوه تربيت است ونه شيوه پدرى و مادرى ! اين ، شيوه خودمحورى و تبعيض و ستم پيشگى است

پانزدهمين قرن ظهور پيامبر بزرگى است كه شيوه دختركشى و تبعيض ميان پسر و دختر را محكوم كرد و در راه احياى حقوق زن كه مظلوم تاريخ بوده و هست ، حداكثر تلاش را كرده است امروز مى بينيم در خانواده اى كه پدر با نامهايى كه بر فرزندان نهاده و با برخوردى كه با دير آمدن دختر از خانه دوستش كرده ، چيزهايى هم از مسلمانى دارد، هنوز هم شيوه تبعيض و شكنجه دختر، رايج است !

آخر، اين همه شماتت و ملامت ، چه معنى دارد؟ نمك پاشيدن بر جراحت يك دختر، آن هم با دست پدر، چه توجيهى دارد؟ دختر را اين گونه در فشار و عذاب گذاشتن و شخصيتش را له كردن ، چه نتيجه اى دارد؟!

اگر خداى ناكرده ، دخترى كه اين همه كمبود محبت دارد، به دام يك محبت كاذب افتاد و سراب را به جاى آب پنداشت ، چه خواهيد كرد؟ جامعه ، از اين اعوجاجات ، چه زيانهايى مى بيند و شما در آن مصيبت ، چگونه مى توانيد صبر كنيد و تسلا يابيد؟

به گفته باباطاهر عريان ، با لهجه شيرين لرى :

مكن كارى كه بر پا سنگت آيه

جهان با اين فراخى تنگت آيه

چو فردا نومه خوانان نومه خونند

تو از اين نومه خواندن ننگت آيه

من نمى دانم بشرى كه بايد مظهر انسانيت و كمال باشد، از وحشى گيرى چه طرفى مى بندد كه به جاى خوبى ، به بدى و به جاى عقل ، به جهل و به جاى انصاف و احسان ، به انحراف و بدخويى روى مى آورد. شما كه با عزيزان خود شمرگونه رفتار مى كنيد، با بيگانگان چه خواهيد كرد؟ شما كه با اين اعمال وحشيانه ، عيش خود را هم تلخ و ناگوار مى سازيد، با غير خود چه گونه ايد؟

اى كه با من كج و با خود كج و با خلق خدا كج

يكدمى در همه جا راست بيا اى همه جا كج

باز هم درد دل يك دردمند:

نمى دانم چه طور است كه بعضى از پدر و مادرها، مخصوصا مادرها، اين قدر بين دختران و پسران فرق مى گذارند. آخر مگر دختران بيچاره ، چه كار كرده اند كه اين طور بايد مانند برده ، تحت فشار باشند؟ بعضى وقتها مادرم بر اثر كوچكترين مسائل از من بهانه مى گيرد و مرا زير كتكهاى وحشيانه اش ‍ قرار مى دهد و پدرم در عوض اينكه عكس العملى از خود نشان دهد، به او كمك مى كند و بدن مرا كمبود مى سازد؛ به طورى كه ديگر توان اينكه از جايم بلند شوم ندارم هر صبح كه از خواب ، براى نماز خواندن بلند مى شوم ، يا كتكم مى زنند، يا فحش و ناسزا نثارم مى كنند... شايد باور نكنيد. روز اول مهر، صبح زود، با شور و شوقى كه براى مدرسه داشتم ، از خواب بلند شدم و رفتم كه وضو بگيرم ، پدرم به دستور مادرم كنتور آب را به رويم بست كه وضو نگيرم گفتم : پدر، چرا نمى گذارى وضو بگيرم ؟ در جوابم گفت : برو گم شو، پست فطرت بى شعور! اين موقع صبح مرا از خواب بيدار كردى ! ناچار با تيمم نماز خواندم اكنون ، چند روزى است كه مى گويند يا دست از نماز خواندنت بردار، يا تو را از مدرسه مى گيريم نمى توانم دل از مدرسه بكنم زيرا تمام اميدها و آرزوهايم در همين مدرسه خلاصه مى شود و اگر دست از نماز خواندن بردارم ، آن هم دردى است مافوق همه دردها! طورى در فشارم كه چاره ندارم نصف شب از خانه بيرون بيايم و سر به بيابان بزنم اما از بى آبرويى خانواده ام مى ترسم گاهى تصميم به خودكشى مى گيرم اما باز هم مى گويم من كه در اين دنيا، هيچ خوشى از زندگيم نديده ام و نخواهم ديد. چرا در آن عالم هم پيش خدا و پيامبرانش روسياه باشم ؟ در اين حال ، چه كار كنم ؟ شب و روز، كارم شده است گريه و اشك ريختن شما را به خدا ياريم كنيد. از اين خانه و از اين پدر و مادر نامسلمان ، چه كنم كه آزاد شوم ؟

اين هم در نوع خود بى نظير است خانواده هاى مسلمان ، از نماز و ديندارى فرزندانشان خوشحالند و اگر فرزند آنها به نماز بى توجه باشد، سعى مى كنند او را نمازخوان كنند.

اما اين خانواده ، تافته اى است جدا بافته از اين جامعه پايبند به اسلام و مسلمانى

شنيده بوديم كه در صدر اسلام ، وقتى مصعب بن عمير، كه از خانواده اى اشرافى و مشرك بود و پنهانى مسلمان شده بود سرانجام كه جاسوسان گزارش تغيير عقيده او را به والدينش دادند، به زندان مادر گرفتار شد و مدتى در زندان مادر، حتى از آب و آذوقه اى در حد بخور و نمير، محروم بود و چون ديدند از اسلام برنمى گردد، آزادش كردند و براى هميشه از او دل بريدند؛ اما نشنيده بوديم كه دختر مسلمانى در زندان بى در و دربان والدين مسلمانش ، اين همه شكنجه بيند و صراحتا از او بخواهند كه دست از نماز خواندن بردارد، و الا بايد از مدرسه رفتن محروم باشد.

گويا اين والدين نگونبخت ، ميان مدرسه و نماز، تضادى مى بينند و گويا نماز و اطاعت خدا را دون شئونات خود شناخته اند!

اما به اين دختر بلندهمت ، توصيه مى كنيم كه نه فرار، نه خودكشى بلكه استقامت و صبر و پايدارى كند.