مسائل و مشکلات زناشویی

مسائل و مشکلات زناشویی27%

مسائل و مشکلات زناشویی نویسنده:
گروه: جوانان و ازدواج

  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10674 / دانلود: 2232
اندازه اندازه اندازه
مسائل و مشکلات زناشویی

مسائل و مشکلات زناشویی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

يقين بدانيد كه حق پيروز است و باطل ، رفتنى و تباه شدنى شما اگر بر سر حق ، بايستيد و پايدارى كنيد، خداوند، ناصر و ياور شماست

اما فراموش نكنيد كه شيوه برخورد و رفتار شما در برابر والدين بايد مقرون به ادب و محبت و احترام باشد. هيچ بعيد نيست كه شما بتوانيد با اخلاق صحيح و معقول و مطلوب ، آنها را رام و حتى شيفته رفتار و نماز و عبادت خود كنيد.

از قرآن بياموزيد كه به فرزند توصيه مى كند:

( وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَىٰ أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ) (١٤) » نبايد فراموش كرد.

و اين هم از يك دختر دردمند ديگر:

چيز زيادى از دوران كودكى خود به خاطر ندارم ولى بنا به تعريفهاى فاميل و اقوام ، بعد از دو پسر به دنيا آمده ام تقريبا از هنگام تولد، يكى از دختر دايى هايم ، سرپرستى مرا به عهده گرفته و مادرم فقط شش ماه مرا شير داده است از دوران كودكيم فقط به خاطر دارم كه مادرم چگونه دختر داييم را كتك مى زد، طورى كه تا چند روز توانايى انجام كار نداشت بالاخره ، بعد از دوازده سال تحمل رنج و مشقت فراوان ، سرانجام نزد مادرش رفت و با رفتن او خوشحالى من به رنج و اندوه مبدل شد. مادرم مرا به باد كتك و حرفهاى ركيك مى گرفت و روز به روز مرا ضعيفتر مى كرد. اما روش مادرم تغيير نكرد و كار به دعوا كشيد و مادرم به خانه داييش رفت و بعد از مدتى عمه و زن عمويم او را به خانه آوردند. با برگشتن او مصيبت من آغاز شد. سرانجام گرفتار بيمارى تب و فلج شدم پس از يك ماه بهبود يافتم در سال چهارم دبيرستان ، كه احتياج بيشترى به مطالعه و دقت داشتم ، با اجازه پدرم به خانه عمويم رفتم و در امتحانات موفق شدم پس از يك ماه با خواهش ‍ پدرم به خانه برگشتم و مادر همچنان بد دهنى مى كرد و به خشونتهاى خود ادامه مى داد. هشت ماهى با بنياد امور مهاجرين ، همكارى كردم و در خانه نيز از هيچ كمكى به مادرم اغماض نكردم ولى هيچ ترحمى در قلب او ايجاد نشد و من ناچار دست از كار كشيدم سال گذشته كه برف سنگينى باريده بود، پس از شستن ظرفها به اتاق برگشتم تا دستهايم را در كنار بخارى گرم كنم كه ناگهان فرياد مادرم بلند شد كه رختخوابها را پهن كن من چيزى نگفتم و بلند شدم پدرم گفت : لااقل بگذار دستهايش را گرم كند و كم كم كار آنها به دعوا كشيد. مادرم قرآنى را برداشت و چنان بر سرم كوبيد كه دو نيم شد! برادر بزرگترم برخاست و از شدت عصبانيت ، چند سيلى به مادرم زد و سپس مرا زير كتك گرفت پدرم براى حفظ آبرويش سكوت كرد و به من گفت : از اينجا برو. تنها دلخوشى من به پدرم بود. يك دختر تنها كجا برود؟! شما را به خدا قسم ، مرا راهنمايى كنيد.

طبيعت اوليه بشر، اين است كه در برابر ضعيف و مظلوم على الخصوص اگر فرزند دلبندش باشد، حالت رقت و ترحم پيدا كند و به كمكش بشتابد و تا سر حد ايثار و فداكارى ، پيش برود؛ ولى اگر مى بينيم مادرى نسبت به دختر مظلومى ، اين چنين ظالمانه رفتار مى كند حتما طبيعت ثانوى اوست

شاعر مى گويد:

نيش عقرب نه از ره كين است

مقتضاى طبيعتش اين است

طبيعت اوليه عقرب ، نيش زدن و سم خود را وارد بدن غير كردن و آزردن است اما همين عقرب ، نسبت به فرزند خود مهربان و پرستار است به همين دليل آنها كه فكر مى كنند وجود عقرب و موجودات موذى ديگر در عالم خلقت شر است ، بايد بدانند كه اينها نسبت به همه كس و همه چيز، شر نيستند؛ بلكه نسبت به خود و فرزندان خود و بسيارى از موجودات ، خيرند. ولى نسبت به آنكه نيشش مى زنند، شرند و اين ، شر نسبى است نه شر حقيقى

مولوى مى گويد:

بس بد مطلق نباشد در جهان

بد به نسبت باشد اين را هم بدان

قطعا مادرى كه اين گونه با دختر خود ستمگرانه رفتار مى كند، همچون عقرب ، طبيعت اوليه اش نيش زدن نيست ، و الا بايد همه انسانها چنين باشند. اكثر قريب به اتفاق مادرها ايثارگر و فداكارند و به همين دليل آيين مقدس اسلام نسبت به مادران سفارش اكيد فرموده و هنگامى كه شخصى از رهبر بزرگ اسلام مى پرسد كه به كه نيكى كند، مى فرمايد به مادر نيكى كنيد و براى بار دوم و بار سوم نيز مى فرمايد مادر و براى بار چهارم مى فرمايد به پدر نيكى كنيد.

پس اگر مادرى به راه و رسمى روى آورده است كه در بين مادران ، كمتر نمونه دارد، حتما براى او طبيعت ثانوى شده است

آرى ، هنگامى كه انسان كار زشتى را چند بار تكرار كرد، به آن كار عادت مى كند و قبح و زشتى آن را در نظرش از بين مى رود و همين براى او طبيعت ثانوى است

وقتى كارى يا چيزى براى انسان به صورت عادت در مى آيد، ترك آن دشوار مى شود؛ اما غير ممكن نخواهد بود.

وقتى انسان توجه كند كه ظلم كردن ، عواقب سوئى دارد و آه مظلوم گريبانش را خواهد گرفت ، آن را ترك مى كند؛ اگر چه برايش عادى شده باشد.

اى كه تو از ظلم چاهى مى كنى

از براى خويش دامى مى كنى

بر ضعيفان گر تو ظلمى مى كنى

دان كه اندر قعر چاه بى بنى

گرد خود چون كرم پيله بر متن

بهر خود چه مى كنى اندازه كن

مر ضعيفان را تو بى خصمى مران

از نسبى اذ جاء نصرالله بخوان

گر تو پيلى خصم تو از تو رميد

نك جزا طيرا ابابيلت رسيد

محيطى كه اين مادر ساخته ، بدترين محيط براى زندگى است اصلا اين محيط، محيط مرگ است نه محيط زندگى جايى كه مادر زورگو خود خواهيش در حدى است كه تحمل اين را ندارد كه دخترش دستش راگرم كند و بعد رختخوابها رابگستراند، جهنم دره اى بيش نيست !

خانه بايد نمونه اى از بهشت برين باشد. خانه بايد همچون بهشت براى اهلش كانون( لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِيمًا ﴿ ٢٥ ﴾ إِلَّا قِيلًا سَلَامًا سَلَامًا ) (١٦) » بشنود، مادرى كه بايد به پاس خدمات و زحمات بى حد و حسابش ، زير سايه نهال فرزندان ، غنوده و بياسايد، چرا اين گونه رنج و محنت بكشد و چرا از دست فرزند، سيلى بخورد؟

اصولا چرا در يك خانه ، همه بارها و كارها بر دوش يك نفر و آن هم دختر بدبخت و بينوا باشد؟ آيا اين ، عدل و انصاف است كه از پهن كردن رختخواب تا شستن ظرفها و لباسها و كهنه ها و جارو كردن خانه و دوختن و وصله كردن و پختن و آوردن و جمع كردن و خريدن ، همه به دوش يك نفر باشد و ديگران ، افرادى آماده خوار و فرمانده و تنبل و گاه گاهى هم قزاق و ساخلوى خانه باشند؟

آيا بهتر نيست كه هركس گوشه اى از كارها را بگيرد و كار خودش را خودش ‍ انجام دهد و يا لااقل عادلانه كارها تقسيم شود، تا به هيچ كس ظلمى نرود و هيچ كس از آسايش و داشتن فرصتى براى مطالعه يا تفنن محروم نماند؟

از اول ، بچه ها را عادت دهيم كه موقع خواب و برخاستن ، رختخوابشان را خودشان پهن يا جمع كنند.

از اول ، مواظب باشيم كه كسى در خانه ، تنبل آماده خوار بار نيايد و زحمتها به دوش يك نفر نيفتد.

فرق نمى كند كه آن يكى مادر يا دختر باشد. به هر حال ، ظلم و تعدى بد است ؛ به هر شكل و به هر شخص

كيفيت نامه اين دختر مظلوم ، نشانگر اين است كه در آن خانه ، هيچ اثرى از تفاهم و انصاف و تقسيم كار و پيوندهاى ناگسستنى قلبى وجود ندارد. آنجا محيط انس و صفا نيست آنجا همه از هم بيگانه اند و همدلى نيست تو گويى قطبهاى همنام آهن ربايند كه بشدت از يكديگر گريزانند.

اينها كه در آن ماتمكده ، كه اسمش را به غلط خانه گذاشته اند، به زبان صوتى با يكديگر همزبانند، به زبان قلبى با يكديگر همزبان نيستند و به همين دليل در ميان آنها الفت و علقه و رابطه اى نيست

اگر پيوند روحى نباشد، پيوند جسمى چه فايده دارد؟ اگر دلها با يكديگر همزبان و هم آواز نباشند، همزبانى صوتى چه دردى دوا مى كند؟

مگر هابيل و قابيل ، برادر نبودند؟ مگر ياران حسين و ياران كفر پيشه يزيد با يكديگر همزبان نبودند؟

همزبانى خويشى و پيوندى است

مرد با نامحرمان چون بندى است

اى بسا هندو و ترك همزبان

اى بسا دو ترك چون بيگانگان

پس زبان محرمى خود ديگر است

همدلى از همزبانى بهتر است

غير نطق و غير ايما و سجل

صد هزاران ترجمان خيزد ز دل

زندگى خانوادگى اين افراد، براى مردم درس عبرت است اين تلخيهاى مهلك و فرساينده ، به آنها كه خردمندند، آگاهى و هوشيارى مى بخشد.

نوجوانان ، با مطالعه اين سرگذشتها، تجربه مى اندوزند و پدران و مادران ، با شنيدن اين فريادهاى دردناك ، خود را براى استقبال از وظايف حساس ‍ پدرى و مادرى ، آماده تر مى سازند.

براى آنها كه در زندگى خانوادگى گرفتار چنين مهلكه اى نيستند، زمينه فراوانى براى شكرگزارى و قدرشناسى از چنين نعمتى فراهم است

اما براستى ، اگر عبرتى بگيريم و شكرى كنيم ، كافى است يا بايد به فكر چاره جويى و پيشگيرى باشيم ؟

قطعا چاره جويى و پيشگيرى لازم است در تعليم و تربيت نسل جوان ، بايد به نيازها توجه بشود. تربيت اخلاقى ، بايد در درجه اول اهميت قرار گيرد. وقتى اخلاق ، فاسد است ، همه اين بدبختى ها در پيش است

در رابطه خانوادگى ، بايد پايه و اساس ، لطف و محبت باشد.با لطف و محبت ، مى شود نظام خانواده را استوار كرد و جلوى سبكسرى ها و انحرافات و اعوجاجات را گرفت

شايد همان پدر هم اگر با لطف و محبت برخورد مى كرد، مى توانست آن مادر كج خلق را به راه آورد و شايد همان دختر مظلوم هم اگر كمى لطف و محبت پيشه كند، بتواند محيط ناآرام و هيجان زده خانواده را آرامش و صفا بخشد.

رهبر عالى قدر اسلام مى فرمايد:

اقربكم منى مجلسا يوم القيامة احسنكم اخلاقا و الطفكم باءهله و اءنا الطفكم باهله

«روز قيامت ، نزديكترين شما به من كسى است كه اخلاقش بهتر، و لطفش به خانواده اش بيشتر باشد و من از همه شما نسبت به خانواده خود با لطفترم .»

اظهار لطف

اعضاى خانواده را به هم نزديك مى كند و تعصب و خشونت ، آنها را از يكديگر بيزار و متنفر مى سازد.

وقتى پدر و مادر، در محيط خانواده مظهر لطف باشند، كودكان همچون پروانه بر گرد شمع وجودشان مى چرخند.

اگر پدر از لطف بيشترى برخوردار باشد، ديگران پروانه شمع وجود او مى شوند و اگر مادر چنين باشد، شمع پرنور و پرفروغ خانواده ، اوست

معمولا خودكشى و فرار نوجوانان ، زاييده كم لطفى يكى از پدر و مادر يا هر دوى آنهاست

ببينيد يك زن پنجاه و سه ساله چه مى گويد:

مدت چهل سالى كه با او زندگى كردم ، داراى هشت فرزند شدم : چهار دختر و چهار پسر. بلاهاى زيادى بر سر آنها مى آورد و هر روز به بهانه هاى مختلف ، آنها را اذيت مى كرد. هفت سال پيش ، ما رابه شهرستانى كه در آنجا معدن خريده بود، برد و در آنجا با يك زن جوان سى ساله ازدواج كرد. هميشه بهانه مى گرفت و پسرهايم را از خانه بيرون مى كرد و خجالتشان مى داد. سرانجام پسر هجده ساله ام خودكشى كرد و مرد. پنجاه روز بعد از به خاك سپردن او، پسر ديگرم كه بيست و پنج ساله بود، از غم مرگ برادر خودكشى كرد. پسر بزرگترم زن و سه فرزند دارد و در خانه اى اجاره اى زندگى مى كند. او از پانزده سالگى براى پدر كار مى كند. اكنون كه هيچ سرمايه اى ندارد مى خواهد او رابيرون كند. پسر كوچكم چهارده ساله است و تحصيل مى كند. اما اين مرد، با او همان طور رفتار مى كند كه با پسران مرحومم رفتار مى كرد. دختر كوچكم را ندانسته به مردى شوهر دادم كه اكنون يكسال است با يك بچه طلاق گرفته اكنون سرگردانم كه چه كنم آيا من ، سر پيرى شاهد فحاشى و زجر كشيدن بچه هايم باشم اعصابم خراب شده و مريضم چه كنم ؟ آيا بچه هايم را بردارم و از دست اين مرد فرار كنم ؟ يا بچه هاى ديگرم را هم بتدريج ، از دست بدهم ؟ اين را هم بگويم كه از ترسم نمى توانم به جايى بروم و شكايت كنم راهنماييم كنيد.

به اين مرد شصت و پنج ساله ، چه مى شود گفت ؟ هر چه انسان از خدا عمر بگيرد، بايد براى زندگى عاقلتر و مجربتر بشود. ولى اين مرد، با مصيبتهاى بزرگى كه متحمل شده باز هم بيدار نشده و به خود نيامده است

خودكشى كردن دو جوان ، در يك خانواده ، مسئله حادى است جا دارد كه دستگاه قضايى ما درباره آن چاره جويى كند. جا دارد كه صدا و سيما و تمام دستگاههاى تبليغاتى و تربيتى ، درباره آن فكرى كنند.

به اين مطلب اضافه كنيم كه دختر اين خانواده هم بيوه شده و در زندگى خانوادگى خود شكست خورده است

و باز اضافه كنيم كه اين مادر پنجاه و سه ساله بيم آن دارد كه پسر چهارده ساله اش هم خودكشى كند و نگران پسر بزرگش كه زن و سه فرزند دارد، نيز هست

خوب بود مجله زن روز و گزارشگرانش به سراغ اين خانواده مى رفتند و از وضع ناگوار زندگى آنها گزارش مشروحى تهيه مى كردند و صلاح انديشان جامعه را از اين موجود عجيب و غريبى كه اسمش خانواده است ، مطلع مى ساختند.

به اين مادر پير مصيبت ديده ، چه مى شود گفت ؟ اينها كمك مى خواهند؛ كمك فكرى ، كمك عاطفى ، كمك اخلاقى

عجب دردمندى است اين مادر، كه دل پردردش كانون اين همه غم و غصه پنهانى است و باز هم رازدار و حافظ اسرار است

بر اين دل مجروح ، بايد مرهمى نهاد و بر اين بيمار، كه اسمش خانواده است و همچون بيمار محتضرى ، نزديك است كه براى هميشه بميرد، بايد تاءسف خورد.

گمان نمى كنم اين خانواده با اين وضع ، بتواند عضوى سالم تحويل جامعه بدهد و از اين خانواده ، هر دختر يا پسرى با كسى ازدواج كند حامل پيام خوشبختى باشد!

اما اگر از حد گفتن و نوشتن بگذريم و كمى به آنها كمك فكرى و عاطفى و اخلاقى بكنيم ، اميدى هست كه بشود اين كشتى افتاده در گرداب بدبختى را هم به ساحل نجات رساند.

در دام اعتياد

در محيطهاى طلبگى ، ضرب المثلهاى شيرينى رواج دارد. يكى از آن ضرب المثلها، اين است :

لكل شيى آفة و للعلم آفات

«براى هر چيز آفتى است ، ولى براى علم آفتهايى است .»

يعنى كارهاى ديگر، معمولا با موانع كمترى روبه روست ؛ اما تحصيل علم ، با موانع بسيارى روبه روست

و باز طلاب مى گويند «اثبات شى ء نفى ماعدا نمى كند.» يعنى اگر گفتيد: فلان شخص آدم خوبى است ، معنى آن بد بودن شخص ديگر نيست

حتى اگر چيزى شبيه ضرب المثل فوق ، افاده حصر و اختصاص بكند، قاعده اى مى گويد حصر بر دو قسم است : يكى حصر حقيقت و ديگرى حصر اضافى

آنجا كه قرآن مى گويد:( هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ ) (١٨)

«خوش رفتارى با مردم ، ثلث عقل است .»

گويا پيشواى ششمين شيعيان ، مى خواهند بفرمايند: عقل را بايد سه قسمت كرد؛ يك قسمت آن ، بايد در راه مسائل نظرى و عقيدتى صرف شود؛ قسمت دوم آن ، بايد در راه مسائل اقتصادى و معيشتى به كار افتد؛ قسمت سوم آن ، بايد براى يافتن بهترين راه معاشرتهاى اجتماعى و خانوادگى ، صرف بشود.

ممكن است كسى در مسائل نظرى و عقيدتى ، زياد فكر كرده و از اين لحاظ، عقلش كامل شده باشد، اما در مسائل معيشتى و اخلاقى و معاشرتى كميتش لنگ باشد!

بعضى عقل معاشرتى نيرومندى دارند، اما از علم اقتصاد و معيشت آگاهى ندارند. بعضى فقط عقل اقتصادى دارند و از جنبه هاى ديگر محرومند. بيچاره آنان كه از هر سه محرومند!

اى بساريش سياه و مرد پير

اى بسا ريش سپيد و دل چو قير

پير پير عقل باشد اى پسر

نى سفيدى موى اندر ريش و سر

جهد كن تا پير عقل و دين شوى

تا چو عقل كل تو باطن بين شوى

عقل چون از عالم غيبى گشاد

رفعت افزود و هزاران نام داد

و آن خرى كه عقل جو سنگى نداشت

خود نبودش عقل و عاقل را گذاشت

اگر انسان ، داراى عقل معاشرت باشد و بتواند در حدود معقول و مشروع با افكار و سليقه ها و خواسته هاى ديگران ، تطابق پيدا كند و ديگران نيز چنين باشند، زندگى و كارهاى اجتماعى موفق خواهد بود.

توفيق انسان ، در زندگى مشترك خانوادگى ، به اين است كه از لحاظ معاشرت و رعايت حقوق و حدود ديگر اعضاى خانواده ، موفق باشد.

خلطه و آميزش و معاشرت خانوادگى ، عميقتر و ظريفتر از معاشرت اجتماعى است

مى توان معاشرت خانوادگى را به تركيب عناصر طبيعت با يكديگر، تشبيه كرد كه به طور كامل عناصر تركيب شونده از «خودى» خويشتن ، صرف نظر مى كنند و معاشرت اجتماعى را مى توان به اختلاط و امتزاج اجسام طبيعى مانند كرد كه براى تحقق اختلاط و امتزاج ، تا حدودى از «خودى» خويشتن ، تنزل مى كنند.

خواهشها و هوسهاى فردى بسيارند. اينها در اكثر موارد، هم براى خود فرد، ضرر دارند و هم براى ديگران ، مخصوصا اعضاى خانواده

براى اينكه هم خود از مضرات خواهشها و هوسها، مصمون باشيم و هم ديگران ، چاره اى جز تنزل از آنها نداريم رفتار و معاشرت خوب ، به انسان آرامش و آسايش مى بخشد و توفيق بيشتر را در فعاليتهاى انسان ، اعم از فعاليتهاى معنوى و مادى ، موجب مى شود.

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

حسن الجوار زياده فى الاعمار و عماره الديار(٢٠)

«پيوند ميان خواهران و برادران ، در وطن ديد و بازديد، و در سفر، مكاتبه است .»

مرد و زن و فرزندى كه زير يك سقف زندگى مى كنند و خود را عضو يك خانواده مى خوانند، اگر سن مجاورت و معاشرت ندارند، و هيچ يك حدود و حقوق ديگرى را رعايت نمى كنند، هرگز نمى توانند موجب استمرار سعادت و خوشبختى باشند.

درست است كه طبيعت انسان ، آزادى طلب است ؛ آن هم نه آزادى معقول ، بلكه آزادى بى حد و حصر و افسار گسيختگى و هرج و مرج را مى خواهند؛ اما زندگى خانوادگى و اجتماعى براى بشر، لازم و موجب رشد و اعتلا و ارتقاست و بنابرين ، مى ارزد به اينكه انسان ، پا بر خواسته هاى طبيعى خود بگذارد و به حكم عقل و معيارهاى صحيح عقلى و اجتماعى ، تن دهد و طبيعت خود را به عقل بكشاند و معيارهاى اخلاقى و اجتماعى را بر طبيعت خود حاكم كند.

در خانه و خانواده اى كه تنزل از هواهاى نفسانى و خواسته هاى طبيعى نيست ، آسايش و آرامش هم نيست در اين خانواده ، اعضا همواره پريشان و مضطربند و دلها پيوند ندارند و همه از يكديگر، متنفر و بيزارند.

در اين مقوله ، گفتنى و نوشتنى فراوان است جدا بايد اعضاى خانواده از هر چه باعث سستى و فرسودگى پيوندها مى شود، خوددارى كنند. تندخويى و خشم و بى احترامى به شخصيت ديگر اعضاى خانواده ، زمينه متلاشى شدن آن را فراهم مى كند.

در اين محيط مقدس ، صميميت و يكرنگى و يك رويى ، از همه جا لازمتر است درست است كه دورويى در همه جا مضر است و باعث سستى و پارگى پيوندهاى اجتماعى مى شود، اما اينجا بيشتر، ضرر مى رساند.

چه قدر دورويى و دورنگى در جامعه مذموم و زشت است ! اسلام براى اين پديده پاره كننده پيوندها و زايل سازنده الفتها كيفر سختى قايل است

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

من لقى المسلمين بوجهين و لسانين جاء يوم القيامة و له لسانان من نار

امام صادقعليه‌السلام و گروهی از متصوفه

در حدود اوايل قرن دوم هجری دسته ای در ميان مسلمانان بوجود آمدند كه خود را زاهد و صوفی می ناميدند. آنان مدعی بودند كه از نعمتهای دنيا بايد دوری جست، آدم مؤمن نبايد جامه خوب بپوشد، يا غذای مطبوع بخورد و يا در مسكن عالی بنشيند. اينان ديگران را، كه می ديدند احيانا اين مواهب را مورد استفاده قرار داده اند، سخت تحقير و ملامت می نمودند.

يكی از اين برخوردها، برخورد ميان امام صادقعليه‌السلام و سفيان ثوری بود كه در كتب حديث آمده است. سفيان ثوری كه در مدينه می زيست، بر امام صادقعليه‌السلام وارد شد و او را ديد كه جامه سپيد و بسيار لطيف مانند پرده ء نازكی كه ميان سفيده ء تخم مرغ و پوست آن است، و آن دو را از هم جدا می سازد، پوشيده است. به عنوان اعتراض گفت:

اين جامه سزاوار تو نيست. تو نمی بايست خود را به زيورهای دنيا آلوده سازی. از تو انتظار می رود كه زهد بورزی و تقوی داشته باشی و خود را از دنيا دور نگه داشته باشی. امام: می خواهم با تو سخنی بگويم. خوب گوش كن كه از برای دنيا و آخرت تو مفيد است.

اگر راستی اشتباه كردی و حقيقت نظر اسلام را درباره ء اين موضوع نمی دانی، سخن من برای تو بسيار سودمند خواهد بود، اما اگر منظورت اين است كه در اسلام بدعتی احداث كنی و حقايق را وارونه و منحرف سازی، آن مطلب ديگری است و اين سخنان به تو سودی نخواهد داشت. ممكن است تو وضع ساده و فقيرانه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اصحاب آن حضرت را در آن زمان پيش خود مجسم سازی و فكر كنی آن وضع يك نوع تكليف و وظيفه برای همه مسلمانان تا روز قيامت است كه بايد عين آن وضع را، الگوی زندگی خود قرار دهند و هميشه مسلمانان فقيرانه زندگی كنند.

اما من به تو می گويم كه رسول خدا در زمانی و محيطی زندگی می كرد كه فقر و تنگدستی بر افراد آن مستولی و غالب بود. عموم مردم از داشتن لوازم اوليه زندگی محروم بودند.

وضع خاص زندگی رسول اكرم و صحابه آن حضرت مربوط به شرايط زندگی رسول اكرم و صحابه آن حضرت، مربوط به شرايط زندگی عمومی آن روزگار بود، ولی اگر در عصری وسايل زندگی فراهم شد و شرايط بهره برداری از موهبتهای الهی موجود گشت، سزاوارترين مردم برای بهره برداری از آن نعمتها، نيكان و صالحان و مؤمنان هستند، نه فاسقان و بدكاران، مسلمانان هستند نه كافران، تو چه چيز در من عيب شمردی؟

به خدا قسم من در عين اينكه می بينی از نعمتها و موهبتهای الهی استفاده می كنم، از زمانی كه به رشد و بلوغ رسيده ام، شب و روزی بر من نمی گذرد، مگر آنكه مراقب هستم اگر حقی در مالم پيدا شود، فورا آن را به موردش برسانم و حقوق الهی كه در اموال من قرار گرفته است، به مصارف آن بپردازم.

سفيان نتوانست جواب منطق امام را بدهد. سرافكنده و شكست خورده بيرون رفت و به ياران و هم مسلكان خود پيوست و ماجرا را تعريف كرد. آنها تصميم گرفتند كه دسته جمعی بيايند و با امام مباحثه كنند. جمعی به اتفاق آمدند و گفتند: رفيق ما نتوانست خوب دلايل خودش را ذكر كند. اكنون ما آمده ايم با دلايل روشن خود، تو را محكوم سازيم.

امام: دليل های شما چيست؟ بيان كنيد.

جمعيت: دليل های ما از قرآن است.

امام: چه دليلی بهتر از قرآن، بيان كنيد، آماده شنيدن آنها هستم.

جمعيت: ما دو آيه از قرآن را بر مدعای خودمان و درستی مسلك مان كه اتخاذ كرده ايم می آوريم و همين ما را كافی است. خداوند در قرآن كريم در يك جا گروهی از صحابه را اينطور ستايش می كند در عين اينكه خودشان در تنگدستی و زحمتند، ديگران را بر خويش مقدم می دارند.

كسانی كه از صفت بخل در امان بمانند، آنهايند رستگاران.(۴۱) در جای ديگر قرآن می فرمايد: در عين اينكه به غذا احتياج و علاقه دارند، آن را به فقير و يتيم و اسير می خورانند.(۴۲)

همين كه سخنانشان به اينجا رسيد، يك نفر كه در حاشيه مجلس نشسته بود و به سخنان آنها گوش فرا می داد، گفت: آنچه من تا كنون فهميده ام، اين است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقيده نداريد، شما اين حرفها را وسيله قرار داده ايد تا مردم را به مال خويش بی علاقه كنيد تا به شما بدهند وشما عوض آنها بهره مند شويد، لهذا عملا ديده نشده كه شما از غذاهای خوب احتراز و پرهيز داشته باشيد.

امام: عجالة اين حرفها را رها كنيد، اينها فايده ندارد. بعد رو به جمعيت كرد و فرمود: اول بگوييد آيا شما كه به قرآن استدلال می كنيد، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تشخيص می دهيد يا نه؟ هر كس از اين امت كه گمراه شد، از اين نظر بود كه بدون اينكه اطلاعات صحيحی از قرآن داشته باشد، به آن تمسك كرد.

امام: بدبختی شما هم از همين است. احاديث پيغمبر هم مثل آيات قرآن است، اطلاع و شناسايی كامل لازم دارد. اما آياتی از قرآن خواندی، اين آيات بر حرمت استفاده از نعمتهای الهی هيچ نوع دلالت ندارد.

اين آيات مربوط به گذشت و بخشش و ايثار است، قومی را ستايش می كند كه در وقت معينی ديگران را بر خود مقدم داشتند و مالی را كه بر خودشان حلال بود به ديگران دادند و اگر نمی دادند گناهی و خلافی مرتكب نشده بودند خداوند به آنها امر نكرده بود كه بايد چنين كنند و البته در آن وقت نهی هم نكرده بود كه نكنند، آنان به حكم عاطفه و احساس خود را در تنگدستی و مظيقه گذاشتند و به ديگران دادند.

خداوند به آنان پاداش خواهد داد. پس اين آيات با مدعای شما تطبيق نمی كند زيرا شما مردم را منع می كنيد و ملامت می نماييد بر اينكه از مال خودشان نعمتهايی كه خداوند به آنها ارزانی داشته استفاده كنند.

آنها آن روز آنطور بذل و بخشش كردند ولی بعد در اين زمينه دستور كامل و جامعی از طرف خداوند رسيد كه حدود اين كار را معين كرد و البته اين دستور كه رسيد ناسخ عمل آنهاست ما بايد تابع اين دستور باشيم نه تابع آن عمل.

خداوند بر اصلاح حال مومنين و بواسطه رحمت خاص خويش نهی كرد كه شخص خود و عائله شخص ضعيفان و خردسالان و پيران فرتوت پيدا می شوند كه طاقت و تحمل ندارند. اگر بنا شود كه من گرده نانی كه در اختيار دارم انفاق كنم عائله من كه عهده دار آنها هستم تلف خواهند شد لهذا رسول اكرم می فرمايد: كسی كه چند دانه خرما يا چند قرص نان يا چند دينار دارد و قصد انفاق آنها را دارد در درجه اول بر پدر و مادر خود بايد انفاق كند و در درجه دوم خودش و زن و فرزندش و در درجه سوم خويشاوندان و برادران مومنش و در درجه چهارم خيرات و مبرات.

اين چهارمی بعد از همه آنهاست رسول اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتی كه شنيد مردی از انصار مرده و كودكان صغيری از او باقی مانده و او دارائی مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود: اگر قبلا به من اطلاع داده بوديد، نمی گذاشتم او را در قبرستان مسلمين دفن كنند او كودكانی باقی گذارد كه دستشان پيش مردم دراز باشد.

پدرم امام باقر برای من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است هميشه در انفاقات خود از عائله خود شروع كنيد به ترتيب نزديكی كه هر كه نزديكتر است مقدمتر است.

علاوه بر همه اينها در نص قرآن مجيد از روش و مسلك شما نهی می كند آنجا كه می فرمايد: پارسايان كسانی هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تندروی می كنند و نه كندروی راه اعتدال و ميانه را پيش می گيرند.(۴۳)

آيات زيادی از قرآن نهی می كند از اسراف و تندروی در بذل و بخشش، همان طور كه از بخل و خست نهی می كند قرآن برای اين كار، حد وسط و ميانه روی را تعيين كرده است نه اينكه انسان هر چه دارد به ديگران بخشد و خودش تهی دست بماند آنگاه دست به دعا بردارد كه خدايا به من روزی بده. خداوند اين چنين دعائی را هرگز مستجاب نمی كند زيرا پيغمبر اكرم فرمود: خداوند دعای چند دسته را مستجاب نمی كند:

الف - كسی كه از خداوند بدی برای پدر و مادر خود بخواهد.

ب - كسی كه مالش را به قرض داده و از طرف شاهد و گواه و سندی نگرفته باشد و او مال را خورده است حالا اين شخص دست به دعا برداشته از خداوند چاره می خواهد. البته دعای اين آدم مستجاب نمی شود، زيرا او به دست خودش راه چاره را از بين برده و مال خويش را بدون سند و گواه به او داده است.

ج - كسی كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد زيرا چاره اين كار در دست خود شخص است او می تواند اگر واقعا از دست اين زن ناراحت است عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند.

د - آدمی كه در خانه خود نشسته و دست روی دست گذاشته و از خداوند روزی می خواهد. خداوند در جواب اين بنده طمعكار می گويد: بنده من مگر نه اينست كه من راه حركت و جنبش را برای تو باز كرده ام مگر نه اينست كه من اعضاء و جوارح صحيح به تو داده ام؟

به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده ام كه ببينی و بشنوی و فكر كنی و حركت نمايی و دست بلند كنی؟ در خلقت همه اينها هدف و مقصودی در كار بوده شكر اين نعمتها به اينست كه تو اينها را به كار واداری. بنابراين من بين تو و خودم حجت را تمام كرده ام كه در راه طلب گام برداری و دستور مرا راجع به سعی و جنبش اطاعت كنی، و بار دوش ديگران نباشی.

البته اگر با مشيت كلی من سازگار بود به تو روزی وافر خواهم داد اگر هم به علل مصالحه زندگی تو توسعه پيدا نكرد البته تو سعی خود را كرده و وظيفه خود را انجام داده ای و معذور خواهی بود.

ه‍ - كسی كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخشش های زياد آنها را از بين برده است و بعد دست به دعا برداشته كه خدايا به من روزی بده، خداوند در جواب او می گويد: مگر من به تو دستور نداده ام كه در بخشش بايد ميانه روی كرد...؟ مگر من از بذل و بخششهای بی حساب نهی نكرده بودم؟

و - كسی كه درباره قطع رحم دعا كند و از خداوند چيزی بخواهد كه مستلزم قطع رحم است (يا كسی كه قطع رحم كرده بخواهد درباره موضوعی دعا كند).

خداوند در آيات قرآن كريم مخصوصا به پيغمبر خويش طرز و روش بخشش را آموخت زيرا داستانی واقع شد كه مبلغی طلا پيش پيغمبر بود و او می خواست آنها را به مصرف فقرا برساند، و ميل نداشت حتی يكشب آن پول در خانه اش بماند لهذا در يك روز تمام طلاها را به اين و آن داد.

بامداد ديگر سائلی پيدا شد و با اصرار از پيغمبر كمك خواست، پيغمبر هم چيزی در دست نداشت كه به سائل بدهد از اينرو خيلی ناراحت و غمناك شد. اينجا بود كه آيه قرآن نازل شد و دستور كار را داد. آيه آمد: نه دستهای خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهيدست بمانی و مورد ملامت فقرا واقع شوی.(۴۴)

اينها است احاديثی كه از پيغمبر رسيده آيات قرآن هم مضمون اين احاديث را تأييد می كند و البته كسانی كه اهل قرآن و مومن به قرآنند به مضمون آيات قرآن ايمان دارند.

به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصيتی بكن گفت: يك پنجم مالم انفاق شود و باقی متعلق به ورثه باشد و يك پنجم كم نيست، ابوبكر به يك پنجم وصيت كرد و حال آنكه مريض حق دارد در مرض موت تا يك سوم هم وصيت كند و اگر می دانست بهتر اينست كه از تمام حق خود استفاده كند، به يك سوم وصيت می كرد.

سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوی و زهد می شناسيد، سيره و روش آنها هم همين طور بود كه گفتم. سلمان وقتی كه نصيب سالانه خويش را از بيت المال می گرفت به اندازه يك سال مخارج خود - كه او را به سال ديگر برساند - ذخيره می كرد.

به او گفتند: تو با اين همه زهد و تقوی در فكر ذخيره هستی؟ شايد همين امروز يا فردا بميری و به آخر سال نرسی او در جواب می گفت: شايد هم نمردم، چرا شما فرض مردن را صحيح می دانيد يك فرض ديگر هم وجود دارد و آن اينكه زنده بمانم و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجی دارم، ای نادانها شما از اين نكته غافليد كه نفس انسان اگر به مقدار كافی وسيله زندگی نداشته باشد در اطاعت حق كندی و كوتاهی می كند، و نشاط و نيروی خود را در راه حق از دست می دهد و همين قدر كه مقدار كافی وسيله فراهم شد آن را می گيرد.

و اما ابوذر، وی چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شير آنها استفاده می كرد و احيانا اگر ميلی در خود به خوردن گوشت می ديد يا مهمانی برای او می رسيد يا ديگران را محتاج می ديد از گوشت آنها استفاده می كرد و اگر می خواست به ديگران بدهد، برای خودش نيز برابر ديگران سهمی منظور می كرد. چه كسی از اينها زاهدتر بود؟

پيغمبر درباره آنها چيزها گفت كه همه می دانند، هيچ گاه اين اشخاص تمام دارايی خود را به نام زهد و تقوی از دست ندادند، و از اين راهی كه شما امروز پيشنهاد می كنيد كه مردم از هر چه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله خود را در سختی بگذارند نرفتند.

من به شما رسما اين حديث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل كرده اند اخطار می كنم. رسول خدا فرمود: عجيب ترين چيزها حالی است كه مومن پيدا می كند كه اگر بدنش با مقراض قطعه قطعه بشود برايش خير و سعادت خواهد بود و اگر ملك شرق و غرب به او داده شود باز برايش خير و سعادت است.

خير مؤمن در گرو اين نيست كه حتما فقير و تهيدست باشد، خير مؤمن ناشی از روح ايمان و عقيده اوست زيرا در هر حالی از فقر و تهيدستی يا ثروت و بی نيازی واقع شود، می داند در اين حال وظيفه ای دارد و آن وظيفه را به خوبی انجام می دهد اينست كه عجيب ترين چيزها حالتی است كه مؤمن به خود می گيرد كه همه پيشامدها سختی و سستيها برايش خير و سعادت می شود.

نمی دانم همين مقدار كه امروز برای شما گفتم كافی است يا بر آن بيفزايم؟ هيچ می دانيد در صدر اسلام، آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود، قانون جهاد اين بود كه يك نفر مسلمان، در برابر ده كافر ايستادگی كند، و اگر ايستادگی نمی كرد گناه و جرم و تخلف محسوب می شد ولی بعد كه امكانات بيشتری پيدا شد، خداوند به لطف و رحمت خود تخفيف بزرگی داد و اين قانون را را به اين نحو تغيير داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ايستادگی كند و نه بيشتر.

از شما مطالبی راجع به قانون قضا و محاكم قضائی اسلامی سوال می كنم: فرض كنيد يكی از شما در محكمه هستيد و موضوع نفقه زن او در بين است و قاضی حكم می كند كه نفقه زنت را بايد بدهی در اينجا چه می كند؟ آيا عذر می آورد كه بنده ء زاهد هستم و از متاع دنيا اعراض كرده ام؟ آيا اين عذر موجه است؟

آيا به عقيده شما حكم قاضی به اينكه بايد خرج زنت را بدهی مطابق حق و عدالت است يا آن كه ظلم و جور است؟ اگر بگوييد اين حكم ظلم و ناحق است، يك دروغ روشن گفته ايد و به همه اهل اسلام با اين تهمت ناروا جور و ستم كرده ايد و اگر بگوييد حكم قاضی صحيح است، پس عذر شما باطل است و قبول داريد كه طريقه و روش شما باطل است.

مطلب ديگر موردی است كه مسلمانان در آن موارد يك سلسله انفاق های واجب يا غير واجب انجام می دهند، مثل زكات يا كفاره، حالا اگر فرض كنيم معنای زهد اعراض از زندگی و احتياجات زندگی است و فرض كنيم همه مردم مطابق دلخواه شما زاهد شدند و از زندگی و ما يحتاج آن رو گرداندند، پس تكليف كفارات و صدقات واجبه چه می شود؟

تكليف زكات های واجب - كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غيره تعلق می گيرد چه می شود؟ مگر نه اينست كه اين صدقات فرض شده كه تهيدستان زندگی بهتری پيدا كنند، و از مواهب زندگی بهره مند شوند، اين خود می رساند كه هدف دين و مقصود از اين مقررات رسيدن به مواهب زندگی و بهره مند شدن از آن است.

و اگر مقصود و هدف دين، فقير بودن بود و حد اعلای تربيت دينی اين بود كه بشر از متاع اين جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بيچارگی زندگی كند پس فقرا به آن هدف عالی رسيده اند و نمی بايست به آنان چيزی داد تا از حال خوش و سعادتمندانه خود خارج شوند و آنان نيز چون غرق در سعادتند نبايد بپذيرند.

اساسا اگر حقيقت اين است كه شما می گوييد شايسته نيست كه كسی مالی را در كف نگاه دارد بايد هر چه به دستش می رسد همه را ببخشد و ديگر محلی برای زكات باقی نمی ماند.

پس معلوم شد كه شما بسيار طريقه زشت و خطرناكی را پيش گرفته ايد و به سوی بد مسلكی مردم را دعوت می كنيد، راهی را كه می رويد و مردم ديگر را هم به آن می خوانيد، ناشی از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پيغمبر و از احاديث او است.

اينها احاديثی نيست كه قابل تشكيك باشد، احاديثی است كه قرآن به صحت آنها گواهی می دهد ولی شما احاديث معتبر پيش پيغمبر را اگر با روش شما درست در نيايد رد می كنيد، و اين خود نادانی ديگری است.

شما در معانی آيات قرآن و نكته های لطيف و شگفت انگيزی كه از آن استفاده می شود تدبر نمی كنيد فرق بين ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمی دانيد. امر و نهی را تشخيص نمی دهيد؟

جواب مرا راجع به قصه سليمان بن داود بدهيد كه از طرف خداوند ملكی را مسئلت كرد كه برای كسی بالاتر از آن ميسر نباشد. خداوند هم چنان ملكی به او داد البته سليمان جز حق نمی خواست نه خداوند در قرآن و نه هيچ فرد مؤمنی اين را بر سليمان عيب نگرفت كه چرا چنين ملكی را در دنيا خواسته.

همچنين است داود پيغمبر كه قبل از سليمان بود. و همچنين است داستان يوسف كه به پادشاه رسما می گويد خزانه داری را به من بده كه من هم امينم و هم دانای كار. بعد كارش به جايی رسيد كه امور كشور داری مصر تا حدود يمن، به او سپرده شد. و از اطراف و اكناف در اثر قحطی كه پيش آمد آمدند و آذوقه می خريدند و بر می گشتند.

و البته نه يوسف ميل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن اين كار را بر يوسف عيب گرفت. همچنين است قصه ذوالقرنين كه بنده ای بود كه خداوند را دوست می داشت. و خدا نيز او را دوست می داشت اسباب جهان در اختيارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد.

ای گروه، از اين راه ناصواب دست برداريد و خود را به آداب واقعی اسلام متادب كنيد. از آنچه خداوند امر و نهی كرده تجاوز نكيند، و از پيش خود دستور نتراشيد. در مسائلی كه نمی دانيد مداخلی نكنيد. علم آن مسائل را از اهلی بخواهيد.

در صدد باشيد كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام باز شناسيد. اين برای شما بهتر و آسانتر و از نادانی دور تر است. جهالت را رها كنيد كه طرفدار جهالت زياد است. به خلاف دانش كه طرفدار كمی دارد. خداوند از هر صاحب دانشی دانشمندتر است.

امام و ابو شاكر ديصانی دهری معروف

در دوران پيشوای ششم چنانچه گذشت، انديشه های مادی ريشه های استواری به خود گرفته بود، چهار تن از پديد آورندگان فكر ماديگری و سلسله جنبانان زندقه و كفر، در راه گسترش انديشه های خويش سعی و تلاش داشتند در هر محفل و مجلس و در ميان هر گروه و جمعيت به نشر افكار مادی خود می پرداختند تنها پيشوای ششم بود كه همچون سد شكست ناپذير در برابر آنان می ايستاد و به ايرادهای منحرف كننده و جدلی و مغالطه ای آنان، پاسخهای دندان شكنی می داد و هر گونه اعتراض و اشكالی كه به آئين پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می گرفتند با منطق نيرومند و با بيان رسا و اقناع كننده اش رد می كرد.

او به سخن هر كس و هر چه بود با منتهای خونسردی و ادب گوش فرا می داد و سپس با بيان وسيع و منطق عميق پاسخ را آغاز می كرد و تا مرحله سكوت و اقناع او پيش می رفت. از هواداران مذهب دهريين هر كس با امام به بحث و گفت و شنود می نشست در پايان بدون ترديد به شكست خويشتن و پيروزی حقيقت اعتراف می كرد.

ابوشاكر ديصانی از پيشوايان مكتب ماده گرائی يك روز به پيشگاه پيشوای ششم شرفياب گرديد و گفت: پدران تو مردمی دانشمند و با فكرهای درخشان و انديشه های تابناك بودند تو كه از چنان نطفه ای پديد آمده ای و امروز در آسمان دانش گيتی چون آفتاب می درخشی به من پاسخ بده:

ما عقيده منديم كه جهان ازلی است و آغاز ندارد قديم است وشما كه جهان را حادث می شماريد چه منطق معقولی داريد؟ امام با مهربانی و آرامش تخم مرغی را از زمين برداشت و گفت: می دانيد اين چيست؟ تخم مرغ است! خوب نگاهش كنيد در زير اين پوست نقره فام، دو مايع غليظ تكوين يافته اند، از چهار طرف زرده ای همچون زر مذاب را به ميان گرفته است، اينطور نيست؟

چرا اينطور است. پيشوای ششم ادامه داد: و ما امروز تخم جامد و ساكن و بی حس و حال را در زير بال های گرم مرغی می گذاريم و در پايان چند روز اين تخم مرغ از هم می شكافد و در ميان سفيد و زرده اش طاووسی رنگين پر و بال سر می كشد چنين نيست؟

چنين است يا ابن رسول الله! اين تخم مرغ تا ديروز وجود خارجی نداشت، از نطفه يك طاووس نر، در دل يك طاووس ماده تكوين يافته و پس از چندی طاووسی كه اكنون وجود خارجی ندارد از ميانش بدر می آيد آيا با اين همه می توانيم اين تخم مرغ يا آن طاووس را ازلی و قديم بناميم؟! اين تخم مرغ و طاووس و آنچه در جهان مشاهده می كنيد اجزائی نيستند كه در مقام كل وجود عالم را تشكيل می دهند و تاريخ همه آنها به روزی برمی گردد كه اصلا وجود نداشته اند.

اين جهان اگر قديم وازلی بود بايد اجزائش از قديم وجود داشتند، بايد كوهش، دشتش، صحرايش، نهرش، دريايش، همه چيزش يا خودش كه جز اين چيزها نيست در عالم حس موجود می بودند بايد تخم مرغش هميشه تخم مرغ می بود طاووسش مستغنی از وجود تخم مرغ و بال و پر می افراشت.

اينجاست كه به حدود جهان پی می بريم. ابوشاكر كه اين سخنان ساده و در عين حال ژرف را شنيد با منتهای عجز و مسكنت گفت: همينطور است يابن رسول الله روشن سخنی گفتی و نيكو گفتی.

ابوشاكر گفت: يك پرسش ديگری دارم. بگوئيد ابوشاكر. چشمهای ما می بيند، گوشهای ما می شنود، ذائقه ما مزه را حس می كند و بويايی ما بوها را در می يابد و بوی بد و خوب را تشخيص می دهد معنی اين حواس چيست.

اين حواس ما را به اين حقيقت نزديك می سازد كه ملاك حقيقت در جهان ادراك های مادی است، آنچه را كه ما با حواس مادی خود نمی توانيم ادراك كنيم موهومی بيش نيست، همين طور نيست يا ابا عبد الله؟ فرمود: اينطور نيست. اينطور نيست. ابا شاكر می دانی چرا؟ آنچه را كه از حواس پنجگانه تعريف كردی آلاتی بی حس و حال را يكی پس از ديگری شمردی.

چشم آلات ديدن، گوش وسيله شنيدن، زبان واسطه درك مزه ها و پوست مخصوص لمس و بينی از برای استشمام است. ما درخت را با اره و تبر می بريم اما ملاك بريدن درخت تنها اره و تبر نيست و تا دستی به اره و تبر نچسبد تا نيرويی اين فلز، تيز و صيقل شده را تكان ندهد خود به خود نمی تواند گياهی را فرو اندازد تا چه رسد به درختی، آن چنان كه ظلمت را بی چراغ نشايد پيمود اين آلات پنجگانه را نيز بدون نيروی معنوی و الهی نشايد به كار انداخت نيرويی كه از فياض بخشنده قدرت و توان به خويشتن می گيرد.

بخش چهارم حوزه علمی امامعليه‌السلام و تربيت يافتگان آن

اجتهاد و آزادی انديشه و تفكر، روح قوانين اسلامی و رمز بقا و جاودانگی شريعت محمدیصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عامل نشاط و تحرك اصول اسلامی می باشد و امتياز بزرگی است كه فقه جعفری را از ديگر مكاتب فقهی تفكيك و امتياز می بخشد.

ازادی اجتهاد و لزوم بحث و بررسی در جوانب و ابعاد احكام الهی است كه خود می تواند سر فصل و سرچشمه انديشه ها و تحولات و تكامل ها گردد و فرصت كافی به رزمندگان صفوف علم و انديشه إعطا نمايد. خصوصيت بزرگی كه در مكتب علمی و تربيتی امام صادقعليه‌السلام وجود دارد آزادی بهره برداری از علوم و انديشه ها و اعتقاد و ارج و احترام نهادن فوق العاده به دانش دانشمندان می باشد.

قبل از توضيح اين مسألة نخست حديثی از امام بزرگوار در اين باره نقل می گردد، سپس به بررسی جوانب حوزه علمی و فكری او می پردازيم. امامعليه‌السلام در مورد بنی اميه تعبير جالبی دارد كه می تواند گوشه هائی از هدف ما را توضيح دهد و خطرات و آسيب های يك بعدی بودن انديشه های منتسبين اسلام را روشن و عظمت انديشه های والای پيشوايان اسلام را ترسيم نمايد.

او می فرمايد: بنی اميه مردم را در فراگرفتن ايمان آزاد گذاشتند ولی برای گرفتن و آموختن شرك آزادی عمل ندادند تا خود شرك را بشناسند و هدف آنان اين بود كه هر وقت عمل مشركانه ای بر آنان تحميل نمودند ندانسته و ناآگاه آن را بپذيرند و انجام دهند.(۴۵)

شارحين كتاب شريف كافی از آن جمله والد محترم شيخ بهائی در شرح اين حديث نظرياتی ابراز داشته اند كه هیچكدام نمی تواند بازگو كننده وشارح معنای حديث باشد.

هدف امامعليه‌السلام توجه دادن مردم به فساد يك بعدی بودن شناخت و معرفت می باشد كه بنی اميه و ديگر سردمداران كفر و ستم هميشه خواسته اند ملت را در همان حال نگه دارند فقط دم از ايمان و اسلام بزنند بی آنكه حدو وثغور و شرائط و مقتضيات و جنبه های مثبت و منفی قضيه را بشناسانند يا معايب و نواقص و نكات قوت و مثبت مكاتب ديگر را هم نشان دهند كه انسان با آگاهی و شعور كامل، به اعتقادات خود دل ببندد.

اين كلام معجزه آسا از پيشوای راستين امت اسلام وسعت نظر وافق ديد وسيع آن بزرگوار را در برخورد با مسائل معرفت و شناخت، به خوبی نشان می دهد و يكی از راههای شناخت را كه توجه كامل به اضداد آن می باشد راهنمون می گردد و به ما می آموزد ايمان واقعی جز با دوری از تعصب وجهل آن هم با آگاهی و إحاطه وسيع بر تمام جوانب و ابعاد قضيه امكان ندارد و در راه تحصيل آن بايد به اضداد و مصاديق مختلف و متضاد آن نيز توجه داشت ايمان نافذ و با بصيرت در صورتی به دست می آيد كه با اطلاع كامل، صورت گيرد، چون فرد مؤمن يك بعدی و بی مطالعه و بدون بررسی با كوچك ترين برخورد، دست از ايمان سطحی و قشری خود برمی دارد.

ولی ايمان و اعتقادی كه از روی علم و آگاهی و بينش و آزمايش كامل به دست آمده باشد هرگز در برخورد با انديشه متضاد و ناملايمات از ميان نمی رود و مؤمن آگاه از معايب و نواقض و ريشه های ديگر مكاتب فكری و اعتقادی هرگز به آسانی دست از ايمان راسخ و اعتقاد سالم خود، بر نمی دارد. از اينرو در قرآن مجيد هم بيش از هر موضوع ديگر، به تدبر وتفقه وتعقل و تفكر دعوت شده است ناگفته پيداست كه اعتقادات بدون پشتوانه علم و آگاهی سخت لرزان و مضطرب و منحرف می باشد و قرآن مجيد سخت ما را به علم فرا می خواند به حدی كه در آيات نورانی آن بيش از هفتصد و پنجاه آيه در مورد علم و دانش وجود دارد.(۴۶)

و امام صادقعليه‌السلام می فرمايد: «لو علم الناس ما في طلب العلم لطلبوه ولو بسفك الدماء .» اگر مردم به فضيلت و كمالی كه در جستجوی علم و دانش وجود دارد آگاهی كامل داشتند از پی آن می رفتند هر چند با ريختن خون دل های خويش يا در حديث ديگر فرو رفتن در اعماق آبهای متراكم باشد.(۴۷)

پايه گزار و رئيس مذهب با توجه به وسعت ديد علمی امامعليه‌السلام و با توجه به بررسی ها و نظر گاه های علمی و فقهی آن بزرگوار در برخورد با مسائل فقهی و عقيدتی آن روز و با توجه به دوران رشد و نمای انديشه ها و بروز و طلوع عقايد و افكار گونه گون، امام صادقعليه‌السلام روشنگری و توضيح اصول اعتقادی و علمی مكتب امامت و فقاهت را بر عهده گرفت و اعتقادات راستين را بر ملا ساخت و نهضت فكری اصيل را از گزند آفات و حوادث مصون داشت، انحرافات و كجرويها را از حدود وثغور آن مطرود ساخت، و سخنان و طرحها و تعاليمی را القاء نمود كه مدرك و منبع قواعد و قوانين اسلامی گرديد كه هم اكنون بيش از صد قاعده ء مهم در فقه جريان دارد و هزاران مسألة فقهی از آنها استتناج می گردد كه اغلب ملهم و متخذ از سخنان و فرموده های آن بزرگوار می باشد كه ريشه به پيامبر اسلام می رساند.(۴۸)

دكتر حامد حفنی استاد دانشكده زبانهای شرقی قاهره در پيشگفتار كتاب الامام الصادقعليه‌السلام می گويد: او از زمانی به نشر احكام فقهی اسلام مبادرت ورزيد كه دست های سياست عباسی و أموی با احكام فقهی اسلام بازی می كرد و مسائل فقهی را آنچنان كه مورد ميل و نظر آنان بود تصوير می نمودند و در طول هشت قرن حكومت آنان شيعه تا چه حدودی در فشار و زور و اختناق بسر می برد.

وی در مورد نشان دادن فشار و اختناق دوره سياه آن روزگار در مقام اعتذار از عدم تعرض محدث بزرگ محمد بن اسماعيل بخاری به فضائل و احاديث اهل بيتعليه‌السلام چنين می گويد: اما اعراض بخاری از آنگونه احاديثی كه بوسيله اهل بيتعليه‌السلام نبوت نقل شده است شايد از آن نظر باشد كه ترس و واهمه داشته است و در اثر كينه و عداوتی كه زمامداران آن روز با اهل بيت داشته اند اگر آن احاديث را در كتاب خود در كنار ديگر احاديث بياورد كتاب او كه اغلب احاديث رسول اللهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را گرد آوری نموده است كنار گذاشته شود يا قضاوت سوء درباره آن معمول گردد يا زنده به گور شود.

ترس از عقوبت حاكم او را به اين فكر اعراض، كشانده است پس در مورد اهل بيت تنها به علاقه قلبی خود اكتفاء نموده است.(۴۹)

می دانيم قبل از دوران حيات امام صادقعليه‌السلام مردم چنان رغبتی به تحصيلات نشان نمی دادند يكی از علل عدم توجه مردم خشكی نحوه ء تدريس بود رغبت به فرا گرفتن علوم از طرف مسلمانان از زمانی آغاز گرديد كه امام جعفر صادقعليه‌السلام روش تدريس را عوض كرد.(۵۰)

نويسندگان كتاب مغز متفكر شيعه اعتراف دارند امام صادقعليه‌السلام پس از پدر بزرگوارش امام باقرعليه‌السلام دارای مكتب درسی مستقل گرديد و نوآوری و تجددگرائی در مسائل اسلامی آغاز نمود.

او دوازده قرن قبل از كوپرنيك توانست اين مسألة را مطرح كند كه زمين به دور خود می گردد و در نتيجه شب و روز بوجود می آيد او می دانسته است كه زمين دارای نيروی فرار از مركز است و نيروی جذب را نيز دارد. در حالی كه در مراكز علمی آن روز اسكندريه، قسطنطنيه، گندی شاپور و بغداد هنوز كسی پی نبرده بود كه زمين به دور خود می گردد و روز و شب از آن گردش پديد می آيد.

پديد آورنده يك فرهنگ جامع مكتب علمی و تدريسی پيشوای ششم از آن نظر مورد اهميت است كه امام صادقعليه‌السلام حقيقت اسلام را نشان داد و جامعيت آن را مطرح كرد. در نيمه اول قرن دوم اسلامی يك تمايل نسبت به رهبانيت در ميان پيروان اهل بيتعليه‌السلام بوجود آمده بود و دشمنان غدار آنان كه تمايل فراوانی به انزوا كشاندن شيعه را داشتند به اين فكر دامن می زدند.

پيروان اين تز معتقد بودند كه آدمی بايد زندگی را رها كند و تمام عمر را در گوشه ای بگذراند و هرگز به فكر تلاش و كار و فعاليت نيافتد عده ای به اعتكاف در مساجد رو آورده بودند، عده ای به نماز و روزه، جمعی روزه را بر نماز ترجيح می دادند وعده ای تجرد و ازدواج ننمودن را همانند رهبانان شعار خود قرار داده بودند.

يكی از مهمترين اقدامات امام اين بود كه به عنوان وارث پيام رسالت، خود به كارهای سازنده دنيوی مانند كشاورزی و باغداری اقدام كند و نظرات مثبت اسلامی را در مورد توجه يكسان به دنيا و آخرت هر دو به عنوان آغاز و انجام يك زندگی واحد بيان دارد و رهبانيت و گوشه نشينی وانزوا طلبی را محكوم و مطرود سازد.

دوران زندگانی آن حضرت از ويژگی ها و خصوصياتی برخوردار است كه موقعيت آن بزرگوار را از ديگر پيشوايان امتياز می بخشد. نخست آنكه مدت امامت آن پيشوا مدتی نسبتا طولانی تر از ديگر پيشوايان بوده است و بالغ بر ۳۴ سال و اندی بوده است كه خود می تواند فرصت پر ارزشی به او بخشد.

ديگر آنكه دوران رهبری و امامت آن حضرت توأم با دوران پيری و ضعف وزوال حكومت اموی و آغاز صباوت و تشكيل حكومت بنی عباس بود و كشمكش دو قطب در سرنگهداری و تشكيل حكومت جديد، موقعيت مساعدی را در اختيار امام قرار می داد كه ديگر حضرات از چنين فرصتی بهره ای نداشتند.

امام صادقعليه‌السلام و گروهی از متصوفه

در حدود اوايل قرن دوم هجری دسته ای در ميان مسلمانان بوجود آمدند كه خود را زاهد و صوفی می ناميدند. آنان مدعی بودند كه از نعمتهای دنيا بايد دوری جست، آدم مؤمن نبايد جامه خوب بپوشد، يا غذای مطبوع بخورد و يا در مسكن عالی بنشيند. اينان ديگران را، كه می ديدند احيانا اين مواهب را مورد استفاده قرار داده اند، سخت تحقير و ملامت می نمودند.

يكی از اين برخوردها، برخورد ميان امام صادقعليه‌السلام و سفيان ثوری بود كه در كتب حديث آمده است. سفيان ثوری كه در مدينه می زيست، بر امام صادقعليه‌السلام وارد شد و او را ديد كه جامه سپيد و بسيار لطيف مانند پرده ء نازكی كه ميان سفيده ء تخم مرغ و پوست آن است، و آن دو را از هم جدا می سازد، پوشيده است. به عنوان اعتراض گفت:

اين جامه سزاوار تو نيست. تو نمی بايست خود را به زيورهای دنيا آلوده سازی. از تو انتظار می رود كه زهد بورزی و تقوی داشته باشی و خود را از دنيا دور نگه داشته باشی. امام: می خواهم با تو سخنی بگويم. خوب گوش كن كه از برای دنيا و آخرت تو مفيد است.

اگر راستی اشتباه كردی و حقيقت نظر اسلام را درباره ء اين موضوع نمی دانی، سخن من برای تو بسيار سودمند خواهد بود، اما اگر منظورت اين است كه در اسلام بدعتی احداث كنی و حقايق را وارونه و منحرف سازی، آن مطلب ديگری است و اين سخنان به تو سودی نخواهد داشت. ممكن است تو وضع ساده و فقيرانه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اصحاب آن حضرت را در آن زمان پيش خود مجسم سازی و فكر كنی آن وضع يك نوع تكليف و وظيفه برای همه مسلمانان تا روز قيامت است كه بايد عين آن وضع را، الگوی زندگی خود قرار دهند و هميشه مسلمانان فقيرانه زندگی كنند.

اما من به تو می گويم كه رسول خدا در زمانی و محيطی زندگی می كرد كه فقر و تنگدستی بر افراد آن مستولی و غالب بود. عموم مردم از داشتن لوازم اوليه زندگی محروم بودند.

وضع خاص زندگی رسول اكرم و صحابه آن حضرت مربوط به شرايط زندگی رسول اكرم و صحابه آن حضرت، مربوط به شرايط زندگی عمومی آن روزگار بود، ولی اگر در عصری وسايل زندگی فراهم شد و شرايط بهره برداری از موهبتهای الهی موجود گشت، سزاوارترين مردم برای بهره برداری از آن نعمتها، نيكان و صالحان و مؤمنان هستند، نه فاسقان و بدكاران، مسلمانان هستند نه كافران، تو چه چيز در من عيب شمردی؟

به خدا قسم من در عين اينكه می بينی از نعمتها و موهبتهای الهی استفاده می كنم، از زمانی كه به رشد و بلوغ رسيده ام، شب و روزی بر من نمی گذرد، مگر آنكه مراقب هستم اگر حقی در مالم پيدا شود، فورا آن را به موردش برسانم و حقوق الهی كه در اموال من قرار گرفته است، به مصارف آن بپردازم.

سفيان نتوانست جواب منطق امام را بدهد. سرافكنده و شكست خورده بيرون رفت و به ياران و هم مسلكان خود پيوست و ماجرا را تعريف كرد. آنها تصميم گرفتند كه دسته جمعی بيايند و با امام مباحثه كنند. جمعی به اتفاق آمدند و گفتند: رفيق ما نتوانست خوب دلايل خودش را ذكر كند. اكنون ما آمده ايم با دلايل روشن خود، تو را محكوم سازيم.

امام: دليل های شما چيست؟ بيان كنيد.

جمعيت: دليل های ما از قرآن است.

امام: چه دليلی بهتر از قرآن، بيان كنيد، آماده شنيدن آنها هستم.

جمعيت: ما دو آيه از قرآن را بر مدعای خودمان و درستی مسلك مان كه اتخاذ كرده ايم می آوريم و همين ما را كافی است. خداوند در قرآن كريم در يك جا گروهی از صحابه را اينطور ستايش می كند در عين اينكه خودشان در تنگدستی و زحمتند، ديگران را بر خويش مقدم می دارند.

كسانی كه از صفت بخل در امان بمانند، آنهايند رستگاران.(۴۱) در جای ديگر قرآن می فرمايد: در عين اينكه به غذا احتياج و علاقه دارند، آن را به فقير و يتيم و اسير می خورانند.(۴۲)

همين كه سخنانشان به اينجا رسيد، يك نفر كه در حاشيه مجلس نشسته بود و به سخنان آنها گوش فرا می داد، گفت: آنچه من تا كنون فهميده ام، اين است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقيده نداريد، شما اين حرفها را وسيله قرار داده ايد تا مردم را به مال خويش بی علاقه كنيد تا به شما بدهند وشما عوض آنها بهره مند شويد، لهذا عملا ديده نشده كه شما از غذاهای خوب احتراز و پرهيز داشته باشيد.

امام: عجالة اين حرفها را رها كنيد، اينها فايده ندارد. بعد رو به جمعيت كرد و فرمود: اول بگوييد آيا شما كه به قرآن استدلال می كنيد، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تشخيص می دهيد يا نه؟ هر كس از اين امت كه گمراه شد، از اين نظر بود كه بدون اينكه اطلاعات صحيحی از قرآن داشته باشد، به آن تمسك كرد.

امام: بدبختی شما هم از همين است. احاديث پيغمبر هم مثل آيات قرآن است، اطلاع و شناسايی كامل لازم دارد. اما آياتی از قرآن خواندی، اين آيات بر حرمت استفاده از نعمتهای الهی هيچ نوع دلالت ندارد.

اين آيات مربوط به گذشت و بخشش و ايثار است، قومی را ستايش می كند كه در وقت معينی ديگران را بر خود مقدم داشتند و مالی را كه بر خودشان حلال بود به ديگران دادند و اگر نمی دادند گناهی و خلافی مرتكب نشده بودند خداوند به آنها امر نكرده بود كه بايد چنين كنند و البته در آن وقت نهی هم نكرده بود كه نكنند، آنان به حكم عاطفه و احساس خود را در تنگدستی و مظيقه گذاشتند و به ديگران دادند.

خداوند به آنان پاداش خواهد داد. پس اين آيات با مدعای شما تطبيق نمی كند زيرا شما مردم را منع می كنيد و ملامت می نماييد بر اينكه از مال خودشان نعمتهايی كه خداوند به آنها ارزانی داشته استفاده كنند.

آنها آن روز آنطور بذل و بخشش كردند ولی بعد در اين زمينه دستور كامل و جامعی از طرف خداوند رسيد كه حدود اين كار را معين كرد و البته اين دستور كه رسيد ناسخ عمل آنهاست ما بايد تابع اين دستور باشيم نه تابع آن عمل.

خداوند بر اصلاح حال مومنين و بواسطه رحمت خاص خويش نهی كرد كه شخص خود و عائله شخص ضعيفان و خردسالان و پيران فرتوت پيدا می شوند كه طاقت و تحمل ندارند. اگر بنا شود كه من گرده نانی كه در اختيار دارم انفاق كنم عائله من كه عهده دار آنها هستم تلف خواهند شد لهذا رسول اكرم می فرمايد: كسی كه چند دانه خرما يا چند قرص نان يا چند دينار دارد و قصد انفاق آنها را دارد در درجه اول بر پدر و مادر خود بايد انفاق كند و در درجه دوم خودش و زن و فرزندش و در درجه سوم خويشاوندان و برادران مومنش و در درجه چهارم خيرات و مبرات.

اين چهارمی بعد از همه آنهاست رسول اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتی كه شنيد مردی از انصار مرده و كودكان صغيری از او باقی مانده و او دارائی مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود: اگر قبلا به من اطلاع داده بوديد، نمی گذاشتم او را در قبرستان مسلمين دفن كنند او كودكانی باقی گذارد كه دستشان پيش مردم دراز باشد.

پدرم امام باقر برای من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است هميشه در انفاقات خود از عائله خود شروع كنيد به ترتيب نزديكی كه هر كه نزديكتر است مقدمتر است.

علاوه بر همه اينها در نص قرآن مجيد از روش و مسلك شما نهی می كند آنجا كه می فرمايد: پارسايان كسانی هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تندروی می كنند و نه كندروی راه اعتدال و ميانه را پيش می گيرند.(۴۳)

آيات زيادی از قرآن نهی می كند از اسراف و تندروی در بذل و بخشش، همان طور كه از بخل و خست نهی می كند قرآن برای اين كار، حد وسط و ميانه روی را تعيين كرده است نه اينكه انسان هر چه دارد به ديگران بخشد و خودش تهی دست بماند آنگاه دست به دعا بردارد كه خدايا به من روزی بده. خداوند اين چنين دعائی را هرگز مستجاب نمی كند زيرا پيغمبر اكرم فرمود: خداوند دعای چند دسته را مستجاب نمی كند:

الف - كسی كه از خداوند بدی برای پدر و مادر خود بخواهد.

ب - كسی كه مالش را به قرض داده و از طرف شاهد و گواه و سندی نگرفته باشد و او مال را خورده است حالا اين شخص دست به دعا برداشته از خداوند چاره می خواهد. البته دعای اين آدم مستجاب نمی شود، زيرا او به دست خودش راه چاره را از بين برده و مال خويش را بدون سند و گواه به او داده است.

ج - كسی كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد زيرا چاره اين كار در دست خود شخص است او می تواند اگر واقعا از دست اين زن ناراحت است عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند.

د - آدمی كه در خانه خود نشسته و دست روی دست گذاشته و از خداوند روزی می خواهد. خداوند در جواب اين بنده طمعكار می گويد: بنده من مگر نه اينست كه من راه حركت و جنبش را برای تو باز كرده ام مگر نه اينست كه من اعضاء و جوارح صحيح به تو داده ام؟

به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده ام كه ببينی و بشنوی و فكر كنی و حركت نمايی و دست بلند كنی؟ در خلقت همه اينها هدف و مقصودی در كار بوده شكر اين نعمتها به اينست كه تو اينها را به كار واداری. بنابراين من بين تو و خودم حجت را تمام كرده ام كه در راه طلب گام برداری و دستور مرا راجع به سعی و جنبش اطاعت كنی، و بار دوش ديگران نباشی.

البته اگر با مشيت كلی من سازگار بود به تو روزی وافر خواهم داد اگر هم به علل مصالحه زندگی تو توسعه پيدا نكرد البته تو سعی خود را كرده و وظيفه خود را انجام داده ای و معذور خواهی بود.

ه‍ - كسی كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخشش های زياد آنها را از بين برده است و بعد دست به دعا برداشته كه خدايا به من روزی بده، خداوند در جواب او می گويد: مگر من به تو دستور نداده ام كه در بخشش بايد ميانه روی كرد...؟ مگر من از بذل و بخششهای بی حساب نهی نكرده بودم؟

و - كسی كه درباره قطع رحم دعا كند و از خداوند چيزی بخواهد كه مستلزم قطع رحم است (يا كسی كه قطع رحم كرده بخواهد درباره موضوعی دعا كند).

خداوند در آيات قرآن كريم مخصوصا به پيغمبر خويش طرز و روش بخشش را آموخت زيرا داستانی واقع شد كه مبلغی طلا پيش پيغمبر بود و او می خواست آنها را به مصرف فقرا برساند، و ميل نداشت حتی يكشب آن پول در خانه اش بماند لهذا در يك روز تمام طلاها را به اين و آن داد.

بامداد ديگر سائلی پيدا شد و با اصرار از پيغمبر كمك خواست، پيغمبر هم چيزی در دست نداشت كه به سائل بدهد از اينرو خيلی ناراحت و غمناك شد. اينجا بود كه آيه قرآن نازل شد و دستور كار را داد. آيه آمد: نه دستهای خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهيدست بمانی و مورد ملامت فقرا واقع شوی.(۴۴)

اينها است احاديثی كه از پيغمبر رسيده آيات قرآن هم مضمون اين احاديث را تأييد می كند و البته كسانی كه اهل قرآن و مومن به قرآنند به مضمون آيات قرآن ايمان دارند.

به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصيتی بكن گفت: يك پنجم مالم انفاق شود و باقی متعلق به ورثه باشد و يك پنجم كم نيست، ابوبكر به يك پنجم وصيت كرد و حال آنكه مريض حق دارد در مرض موت تا يك سوم هم وصيت كند و اگر می دانست بهتر اينست كه از تمام حق خود استفاده كند، به يك سوم وصيت می كرد.

سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوی و زهد می شناسيد، سيره و روش آنها هم همين طور بود كه گفتم. سلمان وقتی كه نصيب سالانه خويش را از بيت المال می گرفت به اندازه يك سال مخارج خود - كه او را به سال ديگر برساند - ذخيره می كرد.

به او گفتند: تو با اين همه زهد و تقوی در فكر ذخيره هستی؟ شايد همين امروز يا فردا بميری و به آخر سال نرسی او در جواب می گفت: شايد هم نمردم، چرا شما فرض مردن را صحيح می دانيد يك فرض ديگر هم وجود دارد و آن اينكه زنده بمانم و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجی دارم، ای نادانها شما از اين نكته غافليد كه نفس انسان اگر به مقدار كافی وسيله زندگی نداشته باشد در اطاعت حق كندی و كوتاهی می كند، و نشاط و نيروی خود را در راه حق از دست می دهد و همين قدر كه مقدار كافی وسيله فراهم شد آن را می گيرد.

و اما ابوذر، وی چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شير آنها استفاده می كرد و احيانا اگر ميلی در خود به خوردن گوشت می ديد يا مهمانی برای او می رسيد يا ديگران را محتاج می ديد از گوشت آنها استفاده می كرد و اگر می خواست به ديگران بدهد، برای خودش نيز برابر ديگران سهمی منظور می كرد. چه كسی از اينها زاهدتر بود؟

پيغمبر درباره آنها چيزها گفت كه همه می دانند، هيچ گاه اين اشخاص تمام دارايی خود را به نام زهد و تقوی از دست ندادند، و از اين راهی كه شما امروز پيشنهاد می كنيد كه مردم از هر چه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله خود را در سختی بگذارند نرفتند.

من به شما رسما اين حديث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل كرده اند اخطار می كنم. رسول خدا فرمود: عجيب ترين چيزها حالی است كه مومن پيدا می كند كه اگر بدنش با مقراض قطعه قطعه بشود برايش خير و سعادت خواهد بود و اگر ملك شرق و غرب به او داده شود باز برايش خير و سعادت است.

خير مؤمن در گرو اين نيست كه حتما فقير و تهيدست باشد، خير مؤمن ناشی از روح ايمان و عقيده اوست زيرا در هر حالی از فقر و تهيدستی يا ثروت و بی نيازی واقع شود، می داند در اين حال وظيفه ای دارد و آن وظيفه را به خوبی انجام می دهد اينست كه عجيب ترين چيزها حالتی است كه مؤمن به خود می گيرد كه همه پيشامدها سختی و سستيها برايش خير و سعادت می شود.

نمی دانم همين مقدار كه امروز برای شما گفتم كافی است يا بر آن بيفزايم؟ هيچ می دانيد در صدر اسلام، آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود، قانون جهاد اين بود كه يك نفر مسلمان، در برابر ده كافر ايستادگی كند، و اگر ايستادگی نمی كرد گناه و جرم و تخلف محسوب می شد ولی بعد كه امكانات بيشتری پيدا شد، خداوند به لطف و رحمت خود تخفيف بزرگی داد و اين قانون را را به اين نحو تغيير داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ايستادگی كند و نه بيشتر.

از شما مطالبی راجع به قانون قضا و محاكم قضائی اسلامی سوال می كنم: فرض كنيد يكی از شما در محكمه هستيد و موضوع نفقه زن او در بين است و قاضی حكم می كند كه نفقه زنت را بايد بدهی در اينجا چه می كند؟ آيا عذر می آورد كه بنده ء زاهد هستم و از متاع دنيا اعراض كرده ام؟ آيا اين عذر موجه است؟

آيا به عقيده شما حكم قاضی به اينكه بايد خرج زنت را بدهی مطابق حق و عدالت است يا آن كه ظلم و جور است؟ اگر بگوييد اين حكم ظلم و ناحق است، يك دروغ روشن گفته ايد و به همه اهل اسلام با اين تهمت ناروا جور و ستم كرده ايد و اگر بگوييد حكم قاضی صحيح است، پس عذر شما باطل است و قبول داريد كه طريقه و روش شما باطل است.

مطلب ديگر موردی است كه مسلمانان در آن موارد يك سلسله انفاق های واجب يا غير واجب انجام می دهند، مثل زكات يا كفاره، حالا اگر فرض كنيم معنای زهد اعراض از زندگی و احتياجات زندگی است و فرض كنيم همه مردم مطابق دلخواه شما زاهد شدند و از زندگی و ما يحتاج آن رو گرداندند، پس تكليف كفارات و صدقات واجبه چه می شود؟

تكليف زكات های واجب - كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غيره تعلق می گيرد چه می شود؟ مگر نه اينست كه اين صدقات فرض شده كه تهيدستان زندگی بهتری پيدا كنند، و از مواهب زندگی بهره مند شوند، اين خود می رساند كه هدف دين و مقصود از اين مقررات رسيدن به مواهب زندگی و بهره مند شدن از آن است.

و اگر مقصود و هدف دين، فقير بودن بود و حد اعلای تربيت دينی اين بود كه بشر از متاع اين جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بيچارگی زندگی كند پس فقرا به آن هدف عالی رسيده اند و نمی بايست به آنان چيزی داد تا از حال خوش و سعادتمندانه خود خارج شوند و آنان نيز چون غرق در سعادتند نبايد بپذيرند.

اساسا اگر حقيقت اين است كه شما می گوييد شايسته نيست كه كسی مالی را در كف نگاه دارد بايد هر چه به دستش می رسد همه را ببخشد و ديگر محلی برای زكات باقی نمی ماند.

پس معلوم شد كه شما بسيار طريقه زشت و خطرناكی را پيش گرفته ايد و به سوی بد مسلكی مردم را دعوت می كنيد، راهی را كه می رويد و مردم ديگر را هم به آن می خوانيد، ناشی از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پيغمبر و از احاديث او است.

اينها احاديثی نيست كه قابل تشكيك باشد، احاديثی است كه قرآن به صحت آنها گواهی می دهد ولی شما احاديث معتبر پيش پيغمبر را اگر با روش شما درست در نيايد رد می كنيد، و اين خود نادانی ديگری است.

شما در معانی آيات قرآن و نكته های لطيف و شگفت انگيزی كه از آن استفاده می شود تدبر نمی كنيد فرق بين ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمی دانيد. امر و نهی را تشخيص نمی دهيد؟

جواب مرا راجع به قصه سليمان بن داود بدهيد كه از طرف خداوند ملكی را مسئلت كرد كه برای كسی بالاتر از آن ميسر نباشد. خداوند هم چنان ملكی به او داد البته سليمان جز حق نمی خواست نه خداوند در قرآن و نه هيچ فرد مؤمنی اين را بر سليمان عيب نگرفت كه چرا چنين ملكی را در دنيا خواسته.

همچنين است داود پيغمبر كه قبل از سليمان بود. و همچنين است داستان يوسف كه به پادشاه رسما می گويد خزانه داری را به من بده كه من هم امينم و هم دانای كار. بعد كارش به جايی رسيد كه امور كشور داری مصر تا حدود يمن، به او سپرده شد. و از اطراف و اكناف در اثر قحطی كه پيش آمد آمدند و آذوقه می خريدند و بر می گشتند.

و البته نه يوسف ميل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن اين كار را بر يوسف عيب گرفت. همچنين است قصه ذوالقرنين كه بنده ای بود كه خداوند را دوست می داشت. و خدا نيز او را دوست می داشت اسباب جهان در اختيارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد.

ای گروه، از اين راه ناصواب دست برداريد و خود را به آداب واقعی اسلام متادب كنيد. از آنچه خداوند امر و نهی كرده تجاوز نكيند، و از پيش خود دستور نتراشيد. در مسائلی كه نمی دانيد مداخلی نكنيد. علم آن مسائل را از اهلی بخواهيد.

در صدد باشيد كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام باز شناسيد. اين برای شما بهتر و آسانتر و از نادانی دور تر است. جهالت را رها كنيد كه طرفدار جهالت زياد است. به خلاف دانش كه طرفدار كمی دارد. خداوند از هر صاحب دانشی دانشمندتر است.

امام و ابو شاكر ديصانی دهری معروف

در دوران پيشوای ششم چنانچه گذشت، انديشه های مادی ريشه های استواری به خود گرفته بود، چهار تن از پديد آورندگان فكر ماديگری و سلسله جنبانان زندقه و كفر، در راه گسترش انديشه های خويش سعی و تلاش داشتند در هر محفل و مجلس و در ميان هر گروه و جمعيت به نشر افكار مادی خود می پرداختند تنها پيشوای ششم بود كه همچون سد شكست ناپذير در برابر آنان می ايستاد و به ايرادهای منحرف كننده و جدلی و مغالطه ای آنان، پاسخهای دندان شكنی می داد و هر گونه اعتراض و اشكالی كه به آئين پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می گرفتند با منطق نيرومند و با بيان رسا و اقناع كننده اش رد می كرد.

او به سخن هر كس و هر چه بود با منتهای خونسردی و ادب گوش فرا می داد و سپس با بيان وسيع و منطق عميق پاسخ را آغاز می كرد و تا مرحله سكوت و اقناع او پيش می رفت. از هواداران مذهب دهريين هر كس با امام به بحث و گفت و شنود می نشست در پايان بدون ترديد به شكست خويشتن و پيروزی حقيقت اعتراف می كرد.

ابوشاكر ديصانی از پيشوايان مكتب ماده گرائی يك روز به پيشگاه پيشوای ششم شرفياب گرديد و گفت: پدران تو مردمی دانشمند و با فكرهای درخشان و انديشه های تابناك بودند تو كه از چنان نطفه ای پديد آمده ای و امروز در آسمان دانش گيتی چون آفتاب می درخشی به من پاسخ بده:

ما عقيده منديم كه جهان ازلی است و آغاز ندارد قديم است وشما كه جهان را حادث می شماريد چه منطق معقولی داريد؟ امام با مهربانی و آرامش تخم مرغی را از زمين برداشت و گفت: می دانيد اين چيست؟ تخم مرغ است! خوب نگاهش كنيد در زير اين پوست نقره فام، دو مايع غليظ تكوين يافته اند، از چهار طرف زرده ای همچون زر مذاب را به ميان گرفته است، اينطور نيست؟

چرا اينطور است. پيشوای ششم ادامه داد: و ما امروز تخم جامد و ساكن و بی حس و حال را در زير بال های گرم مرغی می گذاريم و در پايان چند روز اين تخم مرغ از هم می شكافد و در ميان سفيد و زرده اش طاووسی رنگين پر و بال سر می كشد چنين نيست؟

چنين است يا ابن رسول الله! اين تخم مرغ تا ديروز وجود خارجی نداشت، از نطفه يك طاووس نر، در دل يك طاووس ماده تكوين يافته و پس از چندی طاووسی كه اكنون وجود خارجی ندارد از ميانش بدر می آيد آيا با اين همه می توانيم اين تخم مرغ يا آن طاووس را ازلی و قديم بناميم؟! اين تخم مرغ و طاووس و آنچه در جهان مشاهده می كنيد اجزائی نيستند كه در مقام كل وجود عالم را تشكيل می دهند و تاريخ همه آنها به روزی برمی گردد كه اصلا وجود نداشته اند.

اين جهان اگر قديم وازلی بود بايد اجزائش از قديم وجود داشتند، بايد كوهش، دشتش، صحرايش، نهرش، دريايش، همه چيزش يا خودش كه جز اين چيزها نيست در عالم حس موجود می بودند بايد تخم مرغش هميشه تخم مرغ می بود طاووسش مستغنی از وجود تخم مرغ و بال و پر می افراشت.

اينجاست كه به حدود جهان پی می بريم. ابوشاكر كه اين سخنان ساده و در عين حال ژرف را شنيد با منتهای عجز و مسكنت گفت: همينطور است يابن رسول الله روشن سخنی گفتی و نيكو گفتی.

ابوشاكر گفت: يك پرسش ديگری دارم. بگوئيد ابوشاكر. چشمهای ما می بيند، گوشهای ما می شنود، ذائقه ما مزه را حس می كند و بويايی ما بوها را در می يابد و بوی بد و خوب را تشخيص می دهد معنی اين حواس چيست.

اين حواس ما را به اين حقيقت نزديك می سازد كه ملاك حقيقت در جهان ادراك های مادی است، آنچه را كه ما با حواس مادی خود نمی توانيم ادراك كنيم موهومی بيش نيست، همين طور نيست يا ابا عبد الله؟ فرمود: اينطور نيست. اينطور نيست. ابا شاكر می دانی چرا؟ آنچه را كه از حواس پنجگانه تعريف كردی آلاتی بی حس و حال را يكی پس از ديگری شمردی.

چشم آلات ديدن، گوش وسيله شنيدن، زبان واسطه درك مزه ها و پوست مخصوص لمس و بينی از برای استشمام است. ما درخت را با اره و تبر می بريم اما ملاك بريدن درخت تنها اره و تبر نيست و تا دستی به اره و تبر نچسبد تا نيرويی اين فلز، تيز و صيقل شده را تكان ندهد خود به خود نمی تواند گياهی را فرو اندازد تا چه رسد به درختی، آن چنان كه ظلمت را بی چراغ نشايد پيمود اين آلات پنجگانه را نيز بدون نيروی معنوی و الهی نشايد به كار انداخت نيرويی كه از فياض بخشنده قدرت و توان به خويشتن می گيرد.

بخش چهارم حوزه علمی امامعليه‌السلام و تربيت يافتگان آن

اجتهاد و آزادی انديشه و تفكر، روح قوانين اسلامی و رمز بقا و جاودانگی شريعت محمدیصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عامل نشاط و تحرك اصول اسلامی می باشد و امتياز بزرگی است كه فقه جعفری را از ديگر مكاتب فقهی تفكيك و امتياز می بخشد.

ازادی اجتهاد و لزوم بحث و بررسی در جوانب و ابعاد احكام الهی است كه خود می تواند سر فصل و سرچشمه انديشه ها و تحولات و تكامل ها گردد و فرصت كافی به رزمندگان صفوف علم و انديشه إعطا نمايد. خصوصيت بزرگی كه در مكتب علمی و تربيتی امام صادقعليه‌السلام وجود دارد آزادی بهره برداری از علوم و انديشه ها و اعتقاد و ارج و احترام نهادن فوق العاده به دانش دانشمندان می باشد.

قبل از توضيح اين مسألة نخست حديثی از امام بزرگوار در اين باره نقل می گردد، سپس به بررسی جوانب حوزه علمی و فكری او می پردازيم. امامعليه‌السلام در مورد بنی اميه تعبير جالبی دارد كه می تواند گوشه هائی از هدف ما را توضيح دهد و خطرات و آسيب های يك بعدی بودن انديشه های منتسبين اسلام را روشن و عظمت انديشه های والای پيشوايان اسلام را ترسيم نمايد.

او می فرمايد: بنی اميه مردم را در فراگرفتن ايمان آزاد گذاشتند ولی برای گرفتن و آموختن شرك آزادی عمل ندادند تا خود شرك را بشناسند و هدف آنان اين بود كه هر وقت عمل مشركانه ای بر آنان تحميل نمودند ندانسته و ناآگاه آن را بپذيرند و انجام دهند.(۴۵)

شارحين كتاب شريف كافی از آن جمله والد محترم شيخ بهائی در شرح اين حديث نظرياتی ابراز داشته اند كه هیچكدام نمی تواند بازگو كننده وشارح معنای حديث باشد.

هدف امامعليه‌السلام توجه دادن مردم به فساد يك بعدی بودن شناخت و معرفت می باشد كه بنی اميه و ديگر سردمداران كفر و ستم هميشه خواسته اند ملت را در همان حال نگه دارند فقط دم از ايمان و اسلام بزنند بی آنكه حدو وثغور و شرائط و مقتضيات و جنبه های مثبت و منفی قضيه را بشناسانند يا معايب و نواقص و نكات قوت و مثبت مكاتب ديگر را هم نشان دهند كه انسان با آگاهی و شعور كامل، به اعتقادات خود دل ببندد.

اين كلام معجزه آسا از پيشوای راستين امت اسلام وسعت نظر وافق ديد وسيع آن بزرگوار را در برخورد با مسائل معرفت و شناخت، به خوبی نشان می دهد و يكی از راههای شناخت را كه توجه كامل به اضداد آن می باشد راهنمون می گردد و به ما می آموزد ايمان واقعی جز با دوری از تعصب وجهل آن هم با آگاهی و إحاطه وسيع بر تمام جوانب و ابعاد قضيه امكان ندارد و در راه تحصيل آن بايد به اضداد و مصاديق مختلف و متضاد آن نيز توجه داشت ايمان نافذ و با بصيرت در صورتی به دست می آيد كه با اطلاع كامل، صورت گيرد، چون فرد مؤمن يك بعدی و بی مطالعه و بدون بررسی با كوچك ترين برخورد، دست از ايمان سطحی و قشری خود برمی دارد.

ولی ايمان و اعتقادی كه از روی علم و آگاهی و بينش و آزمايش كامل به دست آمده باشد هرگز در برخورد با انديشه متضاد و ناملايمات از ميان نمی رود و مؤمن آگاه از معايب و نواقض و ريشه های ديگر مكاتب فكری و اعتقادی هرگز به آسانی دست از ايمان راسخ و اعتقاد سالم خود، بر نمی دارد. از اينرو در قرآن مجيد هم بيش از هر موضوع ديگر، به تدبر وتفقه وتعقل و تفكر دعوت شده است ناگفته پيداست كه اعتقادات بدون پشتوانه علم و آگاهی سخت لرزان و مضطرب و منحرف می باشد و قرآن مجيد سخت ما را به علم فرا می خواند به حدی كه در آيات نورانی آن بيش از هفتصد و پنجاه آيه در مورد علم و دانش وجود دارد.(۴۶)

و امام صادقعليه‌السلام می فرمايد: «لو علم الناس ما في طلب العلم لطلبوه ولو بسفك الدماء .» اگر مردم به فضيلت و كمالی كه در جستجوی علم و دانش وجود دارد آگاهی كامل داشتند از پی آن می رفتند هر چند با ريختن خون دل های خويش يا در حديث ديگر فرو رفتن در اعماق آبهای متراكم باشد.(۴۷)

پايه گزار و رئيس مذهب با توجه به وسعت ديد علمی امامعليه‌السلام و با توجه به بررسی ها و نظر گاه های علمی و فقهی آن بزرگوار در برخورد با مسائل فقهی و عقيدتی آن روز و با توجه به دوران رشد و نمای انديشه ها و بروز و طلوع عقايد و افكار گونه گون، امام صادقعليه‌السلام روشنگری و توضيح اصول اعتقادی و علمی مكتب امامت و فقاهت را بر عهده گرفت و اعتقادات راستين را بر ملا ساخت و نهضت فكری اصيل را از گزند آفات و حوادث مصون داشت، انحرافات و كجرويها را از حدود وثغور آن مطرود ساخت، و سخنان و طرحها و تعاليمی را القاء نمود كه مدرك و منبع قواعد و قوانين اسلامی گرديد كه هم اكنون بيش از صد قاعده ء مهم در فقه جريان دارد و هزاران مسألة فقهی از آنها استتناج می گردد كه اغلب ملهم و متخذ از سخنان و فرموده های آن بزرگوار می باشد كه ريشه به پيامبر اسلام می رساند.(۴۸)

دكتر حامد حفنی استاد دانشكده زبانهای شرقی قاهره در پيشگفتار كتاب الامام الصادقعليه‌السلام می گويد: او از زمانی به نشر احكام فقهی اسلام مبادرت ورزيد كه دست های سياست عباسی و أموی با احكام فقهی اسلام بازی می كرد و مسائل فقهی را آنچنان كه مورد ميل و نظر آنان بود تصوير می نمودند و در طول هشت قرن حكومت آنان شيعه تا چه حدودی در فشار و زور و اختناق بسر می برد.

وی در مورد نشان دادن فشار و اختناق دوره سياه آن روزگار در مقام اعتذار از عدم تعرض محدث بزرگ محمد بن اسماعيل بخاری به فضائل و احاديث اهل بيتعليه‌السلام چنين می گويد: اما اعراض بخاری از آنگونه احاديثی كه بوسيله اهل بيتعليه‌السلام نبوت نقل شده است شايد از آن نظر باشد كه ترس و واهمه داشته است و در اثر كينه و عداوتی كه زمامداران آن روز با اهل بيت داشته اند اگر آن احاديث را در كتاب خود در كنار ديگر احاديث بياورد كتاب او كه اغلب احاديث رسول اللهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را گرد آوری نموده است كنار گذاشته شود يا قضاوت سوء درباره آن معمول گردد يا زنده به گور شود.

ترس از عقوبت حاكم او را به اين فكر اعراض، كشانده است پس در مورد اهل بيت تنها به علاقه قلبی خود اكتفاء نموده است.(۴۹)

می دانيم قبل از دوران حيات امام صادقعليه‌السلام مردم چنان رغبتی به تحصيلات نشان نمی دادند يكی از علل عدم توجه مردم خشكی نحوه ء تدريس بود رغبت به فرا گرفتن علوم از طرف مسلمانان از زمانی آغاز گرديد كه امام جعفر صادقعليه‌السلام روش تدريس را عوض كرد.(۵۰)

نويسندگان كتاب مغز متفكر شيعه اعتراف دارند امام صادقعليه‌السلام پس از پدر بزرگوارش امام باقرعليه‌السلام دارای مكتب درسی مستقل گرديد و نوآوری و تجددگرائی در مسائل اسلامی آغاز نمود.

او دوازده قرن قبل از كوپرنيك توانست اين مسألة را مطرح كند كه زمين به دور خود می گردد و در نتيجه شب و روز بوجود می آيد او می دانسته است كه زمين دارای نيروی فرار از مركز است و نيروی جذب را نيز دارد. در حالی كه در مراكز علمی آن روز اسكندريه، قسطنطنيه، گندی شاپور و بغداد هنوز كسی پی نبرده بود كه زمين به دور خود می گردد و روز و شب از آن گردش پديد می آيد.

پديد آورنده يك فرهنگ جامع مكتب علمی و تدريسی پيشوای ششم از آن نظر مورد اهميت است كه امام صادقعليه‌السلام حقيقت اسلام را نشان داد و جامعيت آن را مطرح كرد. در نيمه اول قرن دوم اسلامی يك تمايل نسبت به رهبانيت در ميان پيروان اهل بيتعليه‌السلام بوجود آمده بود و دشمنان غدار آنان كه تمايل فراوانی به انزوا كشاندن شيعه را داشتند به اين فكر دامن می زدند.

پيروان اين تز معتقد بودند كه آدمی بايد زندگی را رها كند و تمام عمر را در گوشه ای بگذراند و هرگز به فكر تلاش و كار و فعاليت نيافتد عده ای به اعتكاف در مساجد رو آورده بودند، عده ای به نماز و روزه، جمعی روزه را بر نماز ترجيح می دادند وعده ای تجرد و ازدواج ننمودن را همانند رهبانان شعار خود قرار داده بودند.

يكی از مهمترين اقدامات امام اين بود كه به عنوان وارث پيام رسالت، خود به كارهای سازنده دنيوی مانند كشاورزی و باغداری اقدام كند و نظرات مثبت اسلامی را در مورد توجه يكسان به دنيا و آخرت هر دو به عنوان آغاز و انجام يك زندگی واحد بيان دارد و رهبانيت و گوشه نشينی وانزوا طلبی را محكوم و مطرود سازد.

دوران زندگانی آن حضرت از ويژگی ها و خصوصياتی برخوردار است كه موقعيت آن بزرگوار را از ديگر پيشوايان امتياز می بخشد. نخست آنكه مدت امامت آن پيشوا مدتی نسبتا طولانی تر از ديگر پيشوايان بوده است و بالغ بر ۳۴ سال و اندی بوده است كه خود می تواند فرصت پر ارزشی به او بخشد.

ديگر آنكه دوران رهبری و امامت آن حضرت توأم با دوران پيری و ضعف وزوال حكومت اموی و آغاز صباوت و تشكيل حكومت بنی عباس بود و كشمكش دو قطب در سرنگهداری و تشكيل حكومت جديد، موقعيت مساعدی را در اختيار امام قرار می داد كه ديگر حضرات از چنين فرصتی بهره ای نداشتند.


4

5

6

7

8

9

10

11