جوان از نظر عقل و احساسات جلد ۱

جوان از نظر عقل و احساسات0%

جوان از نظر عقل و احساسات نویسنده:
گروه: جوانان و ازدواج

جوان از نظر عقل و احساسات

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آيت الله محمد تقي فلسفي (ره)
گروه: مشاهدات: 28551
دانلود: 3507


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 466 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28551 / دانلود: 3507
اندازه اندازه اندازه
جوان از نظر عقل و احساسات

جوان از نظر عقل و احساسات جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بهره بردارى از وقايع

اينك پيرامون تجربه آموزى نوجوانان ، از وقايع تاريخى دیگران و حوادث شخصى خودشان ، به اختصار بحث مى كنم و توجه آنان را به بهره بردارى صحيح از اين دو منبع مفيد و ثمربخش زندگى جلب مى نمايم

بشر به طور فطرى از دوران كودكى تا روزگار پيرى علاقه به شنيدن قصه و داستان دارد. اين تمايل طبيعى كه به امر الهى در ضمير آدميان آفريده شده ، يكى از پايگاه هاى اساسى تعليم و تربيت است مربيان لايق ، با در نظر گرفتن ادوار مختلف كودكى و جوانى ، مى توانند از اين خواهش فطرى استفاده كنند و بذرهاى تربيتى را در خلال قصه هاى آموزنده و نقل وقايع تاريخى ، در ضمير شاگردان خود بيفشانند و بدين وسيله موجبات رشد عقلى و پرورش اخلاقى آنان را فراهم آورند.

«فاصله بين ١٢ و ١٥ سالگى ، دوره تغييرات اساسى است در اين دوره ، اطفال از عهد صباوت به سنين جوانى مى گذرند. در جريان اين تغيير، شخصيت آنان با وضوح بيشتر و در عين حال با پيچيدگى هاى زيادترى تواءم است از لحاظ معلم تاريخ ، اين دوره جديد، هم پايه آشفتگى هم بى نهايت پرمعنى است در اين دوره است كه شاگردان مى توانند تاريخ را شخصا مسخر كرده و مغز خود را براى ادراك فوايد آن آماده سازند. داستانهايى كه در دوره صباوت ، مايه وجد و شوق آنان شده ، در اين دوره مى تواند معناى تازه اى به خود بگيرد و اساس رشد فكرى مهمى را پى ريزى كند.

درك فوائد تاريخ

از لحاظ جامعه اى كه طفل در آن زندگى مى كند، اين دوره ، مخصوصا، دوره اى است كه درس تاريخ در دبستان از لحاظ رشد اطفال و تكوين افراد مفدى جامعه اهميت خاصى دارد.»(٢٦٥)

قرآن و وقايع تاريخى

خداوند در قرآن شريف ، به منظور هدايت و راهنمايى نوع بشر، از وقايع تاريخى استفاده نموده و عموم مردم را به تفكر و مطالعه در اختيار عبرت انگيز ملل و اقوام پيشين دعوت كرده است

در كتاب مجيد الهى ، از بى ايمانى يا ايمان امت ها، از پيروزى يا شكست ملت ها، از عدالت يا ستمكارى بعضى از اقوام ، از دادگرى يا جنايت و خيانت از قوت يا ضعف ، از سقوط يا هلاك امم مختلف ، سخن بسيار به ميان آمده و خلاصه يك قسمت مهم اين كتاب آسمانى ، از شرح تاريخ اقوام يا افراد گذشته و حوادث خوب و بد آنان تشكيل يافته است مطالعه و تفكر درباره هر يك از آن وقايع ، عامل مؤ ثرى در بيدارى فكر انسان و راه روشنى براى شناختن علل خوشبختى و بدبختى بشر است

بيدارى فكر

مقررات و قوانين اساسى زندگى بشر، ماندن قوانين و سنن طبيعت ، همواره ثابت و لايتغير است و گذشت زمان ، آنها را تغيير نمى دهد. همان طور كه قوانين حيات ، مرگ ، رشد، سرعت سير نور و ساير قوانين طبيعى در ادوار گذشته بوده و پيوسته خواهد بود، همچنين قوانين سعادت بخش اجتماعى مانند عدل ، علم ، امانت ، راستى ، وفاى به عهد، يا عوامل سقوط و بدبختى مانند ظلم ، جهل ، خيانت ، دروغ و نظاير آنها همواره ثابت و پايدار است

علل ترقى و سقوط

اگر در گذشته علم و عدل و امانت و ساير فضايل ، ملت عقب افتاده اى را به اوج عظمت رسانده است ، ملل امروز نيز مى توانند در پرتو همان عوامل به اوج عظمت برسند. اگر در گذشته ظلم ، جهل ، خيانت و ديگر سيئات اخلاقى ، ملتى را گرفتار بدبختى و سقوط كرده است ، براى ملل امروز نيز همان عوامل مايه سقوط است

«قال علىعليه‌السلام : استدل على ما لم يكن بما قد كان فان الامور اشباه و لا تكونن ممن لا تنفعه العظة الا اذا بالغت فى ايلامه فان العاقل يتعظ بالاءدب ، والبهائم لا تتعظ الا بالضرب(٢٦٧)

بررسى تاريخ

تاريخ گذشتگان زمانى ثمربخش و مفيد است كه آدمى با تفكر و تعمق آن را بررسى كند و با تجزيه و تحليل صحيح ، علل پيشرفت و خوشبختى يا عوامل عقب افتادگى و بدبختى مردم ديروز را بفهمد و آنها را زمينه عبرت و تجربه خود قرار دهد و زندگى امروز خويش را بر علل موفقيت و سعادت گذشتگان استوار نمايد و از عواملى كه باعث بدبختى و شكست آنان شده است اجتناب كند. هدف قرآن شريف و روايات اسلامى از نقل وقايع تاريخى ، عبرت گرفتن و به كار انداختن دستگاه تفكر مردم است

( فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ. )

خداوند به رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر مى كند كه وقايع گذشتگان و تاريخ پيشينيان براى مردم عصر خود نقل كن ، به اين اميد كه شايد نيروى تفكرشان به كار افتد و نيك و بدهاى زندگى خويش را از خلال آن وقايع تاريخى تشخيص دهند.

«عن علىعليه‌السلام : من اعتبر ابصر و من ابصر فهم و من فهم علم.(٢٦٩) »

در اين كتاب آسمانى ، از تاريخ امم گذشته اخبار بسيارى آمده است كه اگر معاندين ، پندپذير مى بودند، براى بازداشتشان از گناه و ناپاكى كافى بود. اخبار قرآن ، حكمت رسان ، و درس آموزنده است ، ولى براى معاندين لجوج ، اين اعلام خطرها كافى نيست و آنان از اخبار گذشتگان عبرت نمى گيرند. و همچنان به رفتار نارواى خود ادامه مى دهند. تو، اى پيغمبر، از اين گروه خودسر و تربيت ناپذير اعراض كن

«قال علىعليه‌السلام : من لم يعتبر بغيره لم يستظهر لنفسه.(٢٧١)

پيوند اطلاعات

«ارتباط افراد با يكديگر وسيله پر مايه شدن تجربه است و اين امر وقتى به بهترين نحو ميسر مى شود كه رغبت هاى مشتركى بر افراد حاكم باشد، به طورى كه جريان انتقال و قبول معانى ، با شوق و شور صورت گيرد، در چنين وضعى ، تجربه فرد از طريق اطلاعاتى كه ديگران به او مى دهند، به تجارب يك قوم يا يك جامعه يا حتى تمام بشريت پيوند مى خورد.

تاريخ مهم ترين درسى است كه باعث وسعت و عمق و پرمايگى تجارب فردى مى شود و شخص را با طبيعت پهناور و گذشته هاى بعيد بشريت مرتبط مى سازد. از اين رو، ارزش تربيتى عظيم دارد. علم تاريخ ، زندگى انسان اجتماعى را در عرصه طبيعت مورد بحث قرار مى دهد.»(٢٧٣)

مربى عالى قدر بشر و معلم جهان انسان ، حضرت علىعليه‌السلام ، فرزند گرامى خود، حضرت مجتبىعليه‌السلام ، را مخاطب قرار داده و اهميت تاريخ و فهم عمق و حقيقت تاريخ و طرز تدريس و بهره بردارى از تاريخ را در ضمن عبارت كوتاهى بيان فرموده است

«اى بنى - انى و ان لم اكن عمرت عمر من كان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فكرت فى اخبارهم و سرت فى اثارهم حتى عدت كاحدهم بل كانى بما انتهى الى من امورهم قد عمرت مع اولهم الى آخرهم فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من ضرره فاستخلصت لك من كل امر نخيله و توخيت لك جميله و صرفت عنك مجهوله(٢٧٥)

جوانانى كه از تاريخ دگران درس عبرت مى گيرند و از وقايع خوب و بد مردم تجربه مى آموزند و با تعقل و تفكر، برنامه زندگى خويش را بر اساس صحيح استوار مى كنند، افراد لايق و شايسته اجتماع اند و مى توانند عمر خود را با نيك نامى و كامرانى ، در خوشبختى و سعادت بگذرانند.

دقت در وقايع شخصى

راه تجربه آموزى و پرورش نيروى فكر و فهم براى جوانان ، منحصر به مطالعه در تاريخ دیگران نيست ، بلكه مطالعه و دقت در وقايع شخصى خودشان نيز مايه عبرت و منبع كسب تجربيات است و به عبارت ديگر، همان طور كه جوانان عاقل و با درايت ، از تجزيه و تحليل تاريخ دیگران پند و سرمشق مى گيرند و بدين وسيله نيروى عقل و درك خود را تقويت مى كنند و نيك و بدهاى زندگى را مى فهمند، لازم است كه از حوادث شخصى خودشان نيز استفاده كنند و با تحليل پيش آمدهاى روزمره خود عبرت آموزند و تجربه اندوزند و بدين وسيله موجبات شكفتگى و رشد عقل خود را فهم آورند.

«قال علىعليه‌السلام : العاقل من وعظته التجارب(٢٧٧) »

و نيز فرموده است : انسان عاقل ، از وقايع ديروز خود عبارت و سرمشق مى گيرد و آن را در زندگى پشتيبان خود قرار مى دهد.

راه رسيده به واقع

تجربه يكى از عوامل بزرگ پرورش عقل و هوش است تجربه در زندگى بشر، يكى از راه هاى روشن براى رسيدن به واقع است نظر اشخاص با تجربه در موضوع مورد نظر به مراتب ارزنده تر از راءى اشخاص خام و بى تجربه است

لشكر روم به شهرهاى مرزى اسلام حمله كردند و به مال و جان مسلمين آسيب رساندند. يكى از مسلمين كه از نزديك ناظر حملات و ضربات دشمن بود، با سرعت خود را به مركز مملكت رساند و به دربار معتصم آمد و اجازه شرفيابى گرفت و با ناراحتى گفت : من در قلعه عموريه بودم و ديدم كه سربازان رومى زن مسلمانى را به اسيرى گرفت و به صورتش سيلى زد. زن مسلمان به صداى بلند فرياد زد: «وامعتصما»، و خليفه وقت را به يارى طلبيد. سرباز رومى با تمسخر به وى گفت : بلى اكنون معتصم بر اسب ابلق سوار مى شود به يارى تو مى آيد، و دوباره او را سيلى زد.

معتصم از شنيدن اين خبر، سخت ناراحت شد و به مرد گفت : عموريه در كدام جهت واقع شده است

مرد به طرف عموريه اشاره كرد و جهت را نشان داد. معتصم صورت خود را به آن طرف گرداند و به صداى بلند گفت : لبيك اى زن ستمديده مظلوم به خدا قسم ، معتصم دعوت تو را اجابت مى كند و به يارى ات مى شتابد.

فورا به ارتش دستور آمادگى براى مسافرت داد. لشكرى عظيم و كم نظير مهياى حركت شد. سلاح و مركب ، خواربار و لوازم فنى و كليه ساز و برگ نظامى ، به طور كامل براى سپاه آماده شد و در روز مقرر، معتصم به معيت سربازان و افسران ، به طرف قلعه عموريه حركت كردند، و پس از مدتى راه پيمايى به قلعه رسيدند.

قلعه عموريه بسيار محكم بود. سپاه عظيم معتصم براى فتح قلعه مدتى كوشش كردند و نتيجه اى به دست نياوردند. مشاوره افسران نيز به نتيجه نرسيد. سربازان رفته رفته روحيه خود را از دست مى دادند و آثار ياءس و شكست در قيافه آنان خوانده مى شد. در اين ميان ، منجمين كه همراه متعصم آمده بودند، پس از محاسبه نجومى به اين نتيجه رسيدند كه قلعه عموريه موقعى فتح مى شود كه انجيرها و انگورها برسند و بايد چند ماه سربازان معطل بمانند تا فصل تابستان بيايد. معتصم از اين پيش آمد بسيار ناراحت و نگران بود، زيرا شكست وى در اين جبهه به قيمت از دست رفتن شخصيت و قدرت او تمام خواهد شد.

در يكى از شب ها، معتصم در كمال پريشان فكرى ، با لباس مبدل از خيمه سلطنتى خارج شد تا خود شخصا بين سربازان برود و از نزديك سخنان آن ها را بشنود واز روحيه و طرز فكر آنان آگاه گردد. براى مراقبت ، چند ماءمور با لباس عادى دورادور پشت سرش حركت مى كردند. ضمن گردش ، عبورش به قسمت فنى سپاه افتاد. آهنگرى را ديد كه در آن وقت شب مشغول كار است و نعل اسب مى سازد. شاگرد جوانى دارد كه سرش طاس ‍ و صورتش بد منظر است با كمال تعجب ديد هر دفعه كه شاگرد آهنگر چكش خود را روى آهن سرخ مى كوبد، با خود مى گويد: «اين چكش به كله معتصم ». چندين بار اين جمله را تكرار كرد. استاد آهنگر كه از شنيدن اين سخن ناراحت شده بود، به شاگردش گفت :

پسر، تو با اين سخنانت ما را گرفتار خواهى كرد. تو را با معتصم چه كار است ؟ براى چه اين حرف را مى زنى ؟

شاگرد آهنگر گفت : معتصم مرد بى تدبيرى است اين همه نيرو و قدرت در اختيار دارد، نمى تواند قلعه عموريه را فتح كند. اگر فرماندهى لشكر را به من بسپارد، فردا قبل از غروب در قلعه خواهم بود.

معتصم از شنيدن سخنان شاگرد آهنگر در عجب آمد. به خيمه بازگشت و چند ماءمور بر وى گمارد كه تمام شب مراقبش باشند و صبح او را به خيمه معتصم بياورند. صبح شد و به حضور خليفه اش آوردند. معتصم پرسيد: اين چه سخنانى است كه از تو به من رسيده است ؟

شاگرد گفت : تمام آن چه را كه خبر داده اند، صحيح است ، ولى خارج از محيط خيمه سلطنتى ، اكنون كه در محضر خليفه شرفيابم ، مژده مى دهم كه به فضل خداوند، قلعه عموريه به دست مسلمين فتح خواهد شد.

معتصم فرماندهى لشكر را به او سپرد و خلعتش داد و گفت جنگ را آغاز كند.

شاگرد آهنگر آماده كار شد. ابتدا تمام تيراندازان سپاه را احضار كرد و جمعى را كه در فن تيراندازى و هدف گيرى قوى تر بودند، از بين آنان انتخاب نمود و همه آن ها را در پشت ديوار يك طرف قلعه جمع كرد. ديوار اين قمست قلعه وضع مخصوصى داشت در وسط ديوار، از الوار درخت هاى ساج ، به طول تمام ديوار قلعه و به عرض سه وجب ، چوب كشى كرده بودند. آن چوب ها به صورت نوار سياهى در سراسر ديوار نمايان بود. خاصيت چوب ساج اين است كه در مقابلش آتش زود مشتعل مى شود.

شاگرد آهنگر دستور داد تمام كوره هاى آهنگرى را در سراسر اين قسمت از ديوار قلعه مستقر نمايند و نيش تيرها را در آتش سرخ كنند. به تيراندازان گفت بايد اين خط چوب سرتاسرى را نشانه تيرهاى گداخته خود قرار دهند و هر كس در اين كار سستى كند و در نتيجه تيرش خطا برود، مجازاتش مرگ است

تيراندازان ، طبق دستور فرمانده نشانه رفتند و تيرهاى گداخته پى در پى بر چوبها نشست طولى نكشيد كه الوارهاى ساج مشتعل شد و ديوارهايى كه بر آن چوب ها ساخته شده بود، فرو ريخت راه براى ورود سربازان مسلمين به داخل قلعه باز شد. تكبيرگويان وارد قلعه شدند و فتح و پيروزى به دست آورند.

معتصم از خوش حالى در پوست نمى گنجيد. بر اسب ابلقى سوار شد. آن كسى را كه خبر سيلى خوردن زن مسلمان را به وى داده بود، با خود به داخل قلعه آورد و گفت :

آن نقطه اى كه زن ستمديده به صداى بلند فرياد زد وامعتصما كجاست ؟

معتصم ، سواره در همان نقطه توقف كرد و زن سيلى خورده را به حضور طلبيد، به او گفت :

اى بانوى مسلمان ، آيا معتصم نداى تو را لبيك گفت ؟ آيا دعوت تو را اجابت كرد؟

سربازى كه زن مسلمان را زده بود، احضار نمود. او را نكشت ، ولى به غلامى زن درآورد. مردى كه زن مسلمان را به كنيزى گرفته بود، با تمام ثروتش به آن بانوى مسلمان تمليك كرد. لشكر اسلام پنجاه و پنج روز در آن قلعه ماندند و امور داخلى آن را منظم كردند، و سپس به طرطوس و از آن جا به پايتخت عزيمت نمودند.(٢٧٩)

با فرا رسيدن دوران انقلابى بلوغ و همزمان با رشد سريع استخوان ها و عضلات و اعضاى داخلى بدن ، عواطف مهيج و احساسات آتشينى در ضمير نوجوانان نيز پديد مى آيد و خلق و خوى آنان را به كلى تغيير مى دهد.

بلوغ ، روح آرام و كودكانه اطفال را منقلب و طوفانى مى نمايد و تمايلات سوزانى را در ضميرشان بيدار مى كند. توازنى كه قبل از بلوغ ، به طور طبيعى ، بين جسم و جان كودكان وجود داشته ، بر اثر بلوغ بر هم مى خورد و به سبب حساسيت شديد، تمام حركات و سكنات ، رفتار و گفتارشان به كلى تغيير مى كند:

«هر كس اين موضوع را امتحان كرده است كه جوانان هر دو جنس ، خيلى زودتر از كودكانى كه در حدود ده سالگى هستند متاءثر مى گردند. يك كلمه ، يك كنايه و اشاره ، يك حركت كافى است كه طوفانى ايجاد كند. براى خاطر هيچ ، رنگ ايشان سرخ ميشود. دختركان در زمان تكليف گاهى دچار بحران خنده مى شوند كه همراه با تشنج و بحران هاى شديد مى باشد. وقتى كه اين حالات بروز مى كند، هيجانات حاصله نه تنها اعمال و حركات را دچار اختلال مى نمايند، بلكه فعاليت فكرى و فرهنگى را نيز فلج مى سازند.

بحران هاى عصبى

همان طور كه شدت هيحانات زياد مى شود، تعداد و نوع تاءثيرات نيز توسعه مى يابد. خشم كودكانه جاى خود را به غيظ و نفرت مى دهد و حالت راءفت و ترحم ، جانشين دقت كودكى مى شود. حتى ممكن است كه بعضى از حالات محبت ، شامل هر دو جنبه شادى و غم باشند.

حالت ماليخوليايى

حالت ماليخوليايى كه هرگز در پيش كودكان وجود ندارد، يكى از همين هيجانات دو جنبه اى است كه مشخص پانزده سالگى مى باشد. اين حالت از يك غم بى علت ، يك نوع خستگى سبك ، يك انتظطار آميخته به اضطراب تشكيل يافته و همه اين ها چيزهايى هستند كه براى نوجوانان ، خالى از لطف نمى باشد و تا اندازه اى فشار روحى آنان را تخفيف مى دهد.

تغييراتى كه در هيجانات زندگى رخ مى دهد، همه نتيجه نظم جديدى است كه در دستگاه هورمونى و دستگاه اعصاب پيدا مى شود. مطلب چنان است كه گويى دستگاه هاى جديدى از طرف بدن به كار گمارده شده است كه در مقابل اين هيجانات تازه حساس مى باشد و هنگامى كه اين دستگاه ها كار نمى كردند، ادراك آن ها براى انسان غير ممكن بوده است .»(٢٨١)

ذخاير گران بها

احساسات پرشور و عواطف تخيلى از ذخاير گران بهاى دوران جوانى است استعدادهايى كه به طور طبيعى در نهاد فرزندان بشر نهفته است ، در دوران بلوغ و جوانى ، به وسيله عواطف و احساسات به فعليت مى رسند و چرخ ‌هاى زندگى را به حركت مى آورند.

كودكان ، تا زمانى كه به سر حد بلوغ نرسيده اند، به ارزش خود واقف نيستند و از سرمايه هاى معنوى خويش آگاهى ندارند، ولى با فرارسيدن بلوغ ، عواطف و احساسات شكفته مى شوند و تمايلات گوناگونى در جوانان پديد مى آيند كه آنان را به حركت و فعاليت وادار مى كنند و بر اثر آن تدريجا استعدادهاى نهايى به فعليت مى رسند و ارزش هاى باطنى ، يكى پس از ديگرى ، آشكار مى گردند.

«تجسم و تخيل ، جوان را وادار مى كند كه وجود خود را كشف نمايد و ديگران را درك كند و حقيقت زندگى و جهان را حدس بزند. محقق است كه از اين تخيلات در خاطره جوانان جز چيزى ساده و بى ثبات باقى نمى ماند. در فكر آنان صورى خلاصه و متغيير تشكيل مى شود، و اين به واسطه وفور و كثرت صور مختلفى است كه به علت هاى چندى ، از قبيل آرزوى زندگى و عشق و غيره در ايشان توليد مى شود.

اهتزاز عواطف

احساسات عبارت از ثروت واقعى روح جوانان مى باشد. در نزد اطفال ، اين احساسات ضعيف و محدود است و بالعكس در نزد جوانان ، سهم تجسم و تصور خيلى بيشتر است بنابراين ، هر نوع اهتزاز عواطف ، ممكن است احساسات عالى به وجود آورد.

در اين دوران ، انسان شاهد تجديد تشكيلات در جهان احساسات است احساساتى كه تاكنون وجود داشته ، مانند خودخواهى ، محبت به والدين ، مشخصات جديدى پيدا مى كنند و علاقه مندى هاى ساده ، شكفته شده و صور مختلف محبت را به وجود مى آورند. به علاوه ، احساسات ديگرى از قبيل عشق ، نفرت ، تحقير يا تحسين و علاقه مندى به شهر و ديار خويش به وجود مى آيند، يا احساسات عالى ترين ، از قبيل عشق به زيبايى ، احساسات اخلاقى يا مذهبى پديدار مى شوند.(٢٨٣)

علىعليه‌السلام فرموده : چه بسيار عقلى كه در برابر فرمانروايى هوى و خواهش هاى نفسانى اسير و گرفتار است

«قال الصادقعليه‌السلام : الهوى بقظان والعقل نائم .»(٢٨٥)

عقل و احساس دو عامل مؤ ثر در اداره زندگى بشر و دو نيروى مهم در تاءمين خوشبختى و سعادت انسان است وجود هر يك از اين دو عامل در جاى خود ضرورى و لازم است عقل و احساس به اعتبار نوع فعاليت و خصوصيات مربوط به خود، از جهات متعدد با يكديگر متفاوت اند.

تفاوت عقل و احساس

عقل و سرچشمه دانش بشرى و كانون دقت و تفكر است عقل همواره بر اساس منطق و استدلال تكيه مى كند و درباره مسائل مختلف ، با محاسبه و سنجش صحيح قضاوت مى نمايد، ولى احساس با منطق و استدلال سر و كار ندارد و عاطفه به علم و محاسبه متوجه نيست بلكه هدف انگيزه هاى احساساتى و كشش هاى عاطفى ، تنهاى ايجاد هيجان و جنبش و رسيدن به نتيجه مطلوب است خواه آن نتيجه مطابق و مصلحت باشد و خواه خلاف استدلال مصلحت

عقل به منزله چراغ روشن و پرفروغى است كه تاريكى هاى زندگى را روشن مى كند و در پرتو نور خود، راه را از بى راه و صلاح را از فساد تشخيص ‍ مى دهد. ولى پيمودن راه خير و شر، به فرمان احساسات است اين تمايل عاطفى و خواهش نفسانى است كه آدمى را به حركت و فعاليت وامى دارد. گاهى از عقل پيروى مى كند به راه خير و صلاح مى رود و گاهى مخالفت مى ورزد و در راه شر و خطر قدم مى گذارد.

كانون مهر و محبت

عقل سرمايه سيادت و قدرت بشر در كره زمين است آدمى با نيروى عقل به رموز كتاب آفرينش پى مى برد و مواليد طبيعت را مسخر و مطيع خود مى سازد و بر همه آن ها حكومت مى كند. ولى عقل مانند عدل و علم ، خشك و سرد و بى مهر است و هرگز به زندگى بشر، شور و حررات نميبخشد و مايه جذب و به هم آميختگى مردم نمى شود. بر عكس ، عاطفه و احساس سرشار از وجد و نشاط، شور و سرور، مهر و محبت و جنبش و حركت است عاطفه و احساس است كه بازار زندگى را گرم و لذت بخش ‍ مى كند. كشش عاطفى است كه مردم را به هم پيوند مى دهد و زندگى را مطلوب و دلنشين مى سازد.

«آن چه انسان را به عمل وامى دارد، عقيده است نه منطق عقل نمى تواند به ما نيروى زيستن بر وفق طبيعت اشياء بدهد. فقط به روشن كردن راه قناعت مى كند و هرگز ما را به جلو نمى راند.

رفتار مفتكرين صرف ، شبيه به افليج هايى است كه براى يك مسابقه دو حاضر شده اند. مقصد را به خوبى مى بينند، ولى قادر نيستند كه از جاى خود بجنبند. ما بر موانعى كه در پيش داريم فائق نخواهيم شد، مگر آن كه از عمق روح ما موجى از عواطف سربالا بكشد.»(٢٨٧)

راهنماى فضليت

يكى از تفاوت هاى مهم عقل و احساس ، كه توجه به آن براى عموم افراد بشر، به خصوص نسل جوان ضرورت دارد اين است كه عقل به طور فطرى راهنماى پاكى و فضيلت است و همواره بشر را به خير و صلاح مى خواند و از ناپاكى و گناه متنفر است ، ولى هدف احساسات و انگيزه هاى عاطفى مختلف است گاهى انسان را به نيكى و پاكى تحريك مى كند، و گاهى به ارتكاب جرم و جنايتش وامى دارد.

عقل حجت الهى و هادى بشر است عقل راهنماى منزهى است كه مردم را به حق و حقيقت دعوت مى كند. عقل همنشين دانايى است كه هرگز در مشورت خيانت نمى نمايد. پيروى از عقل ، باعث خوشبختى و سعادت و مخالفتش مايه تيره روزى و بدبختى بشر است اولياى گرامى اسلام اين حقيقت را با عبارات مختلفى بيان كرده و پاكى عقل را با پيروان خود خاطرنشان نموده اند.

نيل به خوبى ها

«قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : انما يدرك الخير كله بالعقل .»(٢٨٩)

امام صادقعليه‌السلام فرموده : حجت خداوند بر مردم ، پيامبر است و حجت بين مردم و خداوند عقل است

«قال النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : استرشدوا العقل ترشدوا و لاتعصوه فتندموا.» ۹ جوان از نظر عقل و احساسات

ناصح راستگو

«قال علىعليه‌السلام : ليست الروية مع الابصار فقد تكذب العيون اهلها و لا تغش العقل من استنصحه .»(٢٩٢)

امام صادقعليه‌السلام فرموده : خرد، راهنما و دليل مردان با ايمان است

نيروى عواطف در مقابل قوه عقل ، نيروهاى ديگرى در نهاد آدمى وجود دارد كه به نام هاى هوى ، غرايز، عواطف ، احساسات ، خواهش هاى نفسانى ، تمايلات غيرعقلانى و اسماء ديگرى نظاير اين ها خوانده مى شوند.

تمايلات عاطفى بزرگ ترين قدرت محرك بشر و نيرومندترين عامل تهييج و جنبش انسان است احساس و عاطفه گاهى آدمى را در راه خير و خوبى تحريك مى كند و منشاء بروز عالى ترين سجاياى اخلاقى و صفات انسانى مى شود و گاهى به گناه و ناپاكى تهييجش مى نمايد و باعث ارتكاب خطرناك ترين جرايم و جنايات مى گردد.

منشاء نيكى و بدى

مهر محبت ها، علاقه و عشق ها، اغماض و گذشت ها، عفو و بخشش ها، جانبازى و فداكارى ها، دستگيرى و يتيم نوازى ها و خلاصه ده ها صفات عاليه انسانى ، از عواطف و احساسات سرچشمه مى گيرند.

جنايت و آدم كشى ها، خيانت و دزدى ها، خشم و انتقام جويى ها، ايذاء و ستمگرى ها، هتك و اهانت ها، چپاول و غارت ها، تخريب سيئات اخلاقى و صفات غير انسانى نيز از عواطف و احساسات پديد مى آيند.

ريشه هاى اصلى و بذرهاى اساسى تمايلات غريزى و خواهش هاى عاطفى ، در نهاد فرزندان بشر، روز ولادت به صورت استعدادهاى فطرى وجود دارد. به موازات نمو اندام و رشد نيروى درك كودك و به تناسب احتياجات زندگى و بسط استعدادها يكى پس از ديگرى به فعليت مى رسند.

«هنگام تولد كودك و مدتى پس از آن نمى توان هيجان هاى مختلف را در او مشاهده كرد. آن چه در اين دوران ديده مى شود، فقط به حالت برانگيختگى است هيجان ها كم كم نمو مى كنند و تنوع مى يابند. تنوع هيجان ها از طرفى با بلوغ مكانيزم و از طرف ديگر با يادگيرى ارتباط دارد.

واكنش هيجانى

تحريك هيجانى كودك در دروان ابتدايى عمر با نيازمندى هاى فيزيولوژيك او بستگى دارد. نيازمندى به غذا و اجتناب از درد و احتياج به فعاليت ، وقتى به مانعى برخورند، در او ايجاد واكنش هيجانى مى كنند و مثلا او را به گريه وادار مى نمايند. همين كه نيازمندى ها رفع شوند، كودك خاموش ‍ مى شود، كم كم هيجان ها نمو مى كنند و تنوع مى يابند.»(٢٩٤)

خداوند حكيم به منظور صيانت ذات و تاءمين شئون مختلف زندگى بشر و حفظ حيات فردى و نوعى انسان ، غرايز و تمايلاتى را در نهاد آدميان به وديعه گذارده است وجود هر يك از آن غرايز و خواهش هاى عاطفى در جاى خود ضرورى و لازم است

طغيان غرايز

اگر غرايز به خوبى تعديل گردند و از سركشى و طغيانشان جلوگيرى شود، اگر عواطف و احساسات هر يك با اندازه گيرى صحيح و در جاى مناسب خود اعمال شوند، موجب خوشبختى و كمال بشر و مايه سعادت فرد و اجتماع خواهد بود. بر عكس ، اگر غرايز و احساسات مهار نشوند، اگر آزادانه و بدون قيد و شرط اعمال گردند، اگر در مسير سركشى و هيجان هاى نابه جا قرار گيرند، آدمى را به جرايم و جنايات عظيمى وامى دارند و انسان را از هر درنده اى خونخوارتر و از هر گزنده اى خطرناك تر خواهند ساخت

اولياى گرامى اسلام ، در چهارده قرن قبل ، اين حقيقت مهم روانى را خاطرنشان فرموده اند و روان شناسان امروز نيز صريحا به آن اعتراف دارند:

«قال اميرالمؤ منينعليه‌السلام : الشر كائن فى طبيعة كل احد فان غلبه صاحبه بطن و ان لم يغلب ظهر.»(٢٩٦)

و نيز فرموده است : با سعى و مجاهده ، فضايل اخلاقى را به نفس سركش ‍ خود تحميل كن و برخلاف ميل و رغبتش ، او را به پاكى و نيكى وادار نما. زيرا خواهش طبيعى و رغبت نفسانى بشر، به شهوات ناروا و رذايل اخلاق است و قبول فضايل و ملكات پاك برخلاف تمايلات فطرى نفس است

«به نظر ديدرو، دانشمند فرانسوى ، همه بچه ها اساسا جانى هستند و اين از اقبال خوش ماست كه نيروى جسمانى آن ها به قدرى محدود مى باشد كه نمى گذارد نيروى مخرب خود را در خارج و عليه ما به كار ببرند.»(٢٩٨)

آنان كه بر هواى نفس تمايلات غريزى خود تسلط دارند، كسانى كه عواطف و احساسات خويش را در اختيار گرفته اند و آن ها را به مقدار لازم و در جاى شايسته به كار مى برند، انسان واقعى هستند و از سعادت و خوشبختى بشرى برخوردارند.

تسخير تمايلات

«قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اشجع الناس من غلب هواه .»(٣٠٠)

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مردم فرمود: هيچ يك از شما نيست مگر آن كه در باطن خود شيطانى دارد. عرض كردند: يا رسول الله ، آيا براى شما هم شيطانى است ؟ فرمود: بلى ، براى من هم ، جز آن كه خداوند مرا يارى كرده و شيطانم تسليم من شده است و غير از نيكى و خير از من خواهشى نمى كند.

خودسرى غرايز

بدون ترديد، آزادى نامحدود عواطف و احساسات ، سد راه سعادت و خوشبختى بشر است خودسرى و لجام گسيختگى غرايز و خواهش هاى نفسانى ، منافى با نظم اجتماعى و تمدن انسانى است و آدمى را به راه سقوط و تباهى و سوق مى دهد.

«زندگانى و مخصوصا زندگى اجتماعى انسان ايجاب مى كند كه نيروى غرايز از ابتدا هدايت شود و به طرف هدف هاى اجتماعى معطوف گردد. تمدن بايد با ابراز آزادانه غرايز مخالفت نمايد و به زبان ديگر، همان طور كه جلو جريان آب را براى چرخاندن يك توربين سد مى كنند، تمدن بايد غرايز را به منظور ترقى و تكامل انسان تحت فرمان بگيرد و از تظاهر بى بندوبار آن ها جلوگيرى نمايد.»(٣٠٢)

امام جوادعليه‌السلام فرموده است : آن كس كه از هواى نفس خود اطاعت و فرمان بردارى نمايد، با اين عمل آرزوهاى دشمن خويش را بر آورده است

«قال علىعليه‌السلام : من غلب هواه على عقله ظهرت عليه الفضايح .»(٣٠٤)

نيرويى كه قادر است احساسات را مهار كند و آنها را به راه صحيح و سعادت بخش هدايت نمايد، عقل است قدرتى كه مى تواند خواهش هاى نفسانى و تمايلات عاطفى را تعديل كند و به نحو شايسته اى از آنها بهره بردارى نمايد عقل است

عقل راهنماى منزهى است كه بشر را از اعمال احساسات ناروا باز مى دارد. عقل نگهبان خيرخواهى است كه جلو انگيزه هاى خطرناك را مى گيرد و آدمى را از سقوط و تباهى محافظت مى نمايد. خلاصه ، عقل است كه مانع طغيان و سركشى احساسات است و نمى گذارد آدمى به جرايم و جنايات آلوده شود.

خاطرات ناپسند

«قال علىعليه‌السلام : للنفوس خواطر للهوى : والعقول تزجر و تنهى .»(٣٠٦)

و نيز فرموده است : در دلهاى بشر، خاطرات بد و خواهش هاى زشت پديد مى آيد. عقل است كه از اعمال آن خاطرات جلوگيرى مى كند و بشر را از بدكارى و گناه محافظت مى نمايد.

احساسات مخرب

«محرك هاى اعمال ، از نوع عاطفى اند. حتى افلاطون نيز منحصرا آنها را عقلانى نمى دانست ما در عين احتياج به احساس ، به منطق نيز احتياج داريم احساس اگر بوسيله عقل هدايت نشود، خطرناك است مثلا خطر حسد از يك اپيدمى طاعون كمتر نيست ، زيرا هر كس براى آزار ديگران بيشتر از كمك به خود تلاش مى كند. كينه نيز همچون حسد، متباين با قوانين زندگى است ، زيرا اصولا مخرب است .»(٣٠٨)

علىعليه‌السلام فرموده است : كسى كه عقلش بر هواى نفس غالب باشد به رستگارى و سعادت نايل مى شود، و آن كس كه عقلش مغلوب تمايلات نفسانى اش باشد، سرانجام رسوا و مفتضح مى گردد.

هوى پرستى و سقوط

«و عنهعليه‌السلام : انكم ان امرتم عليكم الهوى اصمكم و اعماكم و ارداكم(٣١٠) »

علىعليه‌السلام فرموده : عقلى كه به مرتبه كمال و نيرومندى رسيده است مى تواند طبيعت بد و غرايز تندرو را مقهور و سركوب نمايد.

متاءسفانه عقل كامل و نيرومند، در بين افراد بشر، حتى كسانى كه به سن كمال رسيده اند، كمتر يافت مى شود. عقل بيشتر مردم در مقابل طوفان سهمگين احساسات ، ضعيف و ناتوان است و تاب مقاومت ندارد. موقعى كه كشش هاى شهوات و تمايلات نفسانى تهييج مى شوند، موقعى كه انگيزه هاى خشم و انتقامجويى طغيان مى كنند و سراپاى وجود آدمى را ميدان تاخت و تاز خود قرار مى دهند، گويى عقل تاءثير خود را به كلى از دست مى دهد و از صحنه نبرد خود را بيرون مى كشد. در آن موقع است كه حوادث تلخ و مصائب غيرقابل جبرانى به بار مى آيد.

عقل خواب آلود

«قال علىعليه‌السلام : نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل(٣١٢)

و نيز فرموده است : غضب ، عقل هاى مردم را فاسد مى كند و آدمى را از درستكارى و صلاح دور مى سازد.

«عن ابى عبداللهعليه‌السلام : الغضب مفتاح كل شر.(٣١٤)