• شروع
  • قبلی
  • 27 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13243 / دانلود: 2393
اندازه اندازه اندازه
جوان از نظر عقل و احساسات

جوان از نظر عقل و احساسات جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مسئله اخلاق در زندگى بشر به اندازه اى مهم و قابل ملاحظه است كه خداوند، در قرآن شريف ، تغيير اوضاع و احوال فردى و اجتماعى مردم را به تغيير خلقيات و ملكات نفسانى آنان مرتبط نموده است

( إِنَّ اللَّـهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ ) خداوند اوضاع هيچ مردمى را تغيير نمى دهد، مگر آن كه خودشان صفات نفسانى و ملكات روحى خويش را دگرگون سازند.

يكى از ماءموريت هاى آسمانى رسول اكرم در نشر آيين مقدس اسلام ، تزكيه و مبارزه با سيئات اخلاقى بود. تغييرات عظيم و پيشرفت هاى سريعى كه در صدر اسلام نصيب مردم عقب افتاده دوران جاهليت گرديد، و توانستند در مدت كوتاهى خويشتن را از حضيض ذلت به اوج عظمت و بزرگى برسانند و بر قسمت عظيمى از جهان آن روز حكومت و سيادت نمايند، بر اثر تزكيه نفس و اصلاحاتى بود كه با مجاهدات پى گير پيغمبر اكرم و در پرتو تعاليم عاليه اسلام ، در خلق و خويشان به وجود آمد.

در جهان كنونى و در نظر دانشمندان ، امروز نيز مسئله اخلاق براى عموم طبقات ، به خصوص نسل جوان ، مورد كمال توجه است جوانان موظف اند همزمان با فرا گرفتن مسائل علمى و بسط معارف ، به تزكيه نفس و تحكيم مبانى اخلاقى خويش بپردازند و با تخلق به ملكات پسنديده و صفات حميده ، ضمير خويش را از سيئات اخلاقى تطهير نمايند و براى حسن سازش هاى اجتماعى مجهز گردند و از اين راه ، شخصيت خود را اثبات و مراتب لياقت و شايستگى خويش را احراز نمايند.

موريس دبس مى گويد:

«چگونه ممكن است حداكثر استفاده را از دوران اثبات شخصيت ، براى تعليم و تربيت جوانان نو رسيده هر دو جنس ، طبق قوانين جديد تربيتى به دست آورد؟ براى اين كار بايد مسئله تشكيل اخلاق را، كه اهميت آن امروزه به طور حاد در تمام كشورهاى جهان معلوم گرديده است ، مورد مطالعه قرار داد. يك تعليم و تربيت تمام و كمال نمى تواند فقط به تشكيل نيروى فكرى اكتفا نمايد. چنين تعليم و تربيتى بايد براى جهش اخلاق ، محيط مساعدى به دست آورد. مقصود از آن ، مسائلى است كه از قبيل اعتماد به نفس و اعتماد به زندگى و ذوق عمل و ذوق قبول مسئوليت و كسب لذت در هنگام غلبه بر مشكلات و كوشش هاى بزرگ و غيره به طور خلاصه ، بايد بر ميل اثبات شخصيت اتكا نمود و به كمك آن ، مسئله تمرين اراده را به مرحله عمل در آورد تا دو موضوع لازم زير انجام پذيرد:

اولا، شخصيت جوان نو رسيده بتواند واقعا لياقت خود را ثابت كند تا از وفور تصورات و تخيلات ايمن باشد.

ثانيا، فعاليت وى متوجه كوشش هاى دسته جمعى ، كه تمرين همان اعمال دوران بلوغ و كمال هستند، بشود، تا از خطر خودخواهى فردى جلوگيرى به عمل آيد.»(٢٣٥)

با فرض آن كه بگوييم مايه اصلى ترس ، ريشه فطرى دارد و با سرشت كودك آميخته شده است ، بايد قبول كنيم كه قسمت اعظم ترس هاى نا به جايى كه دامن گير اطفال مى شود و بعضى از آن ها تا سنين جوانى و احيانا تا پايان عمر باقى مى مانند و پيوسته صاحبانش ‍ را رنج مى دهد، ناشى از نادانى و عقايد خرافى والدين و مربيان ، يا سوء تربيت آنان است

گر چه بعضى از ترس هاى دوران كودكى ، كه اغلب جنبه فردى دارد، با فرا رسيدن ايام جوانى و توسعه نيروهاى جسمى و فكرى ، خود به خود برطرف مى شود، ولى آثار آن در اعماق جان باقى مى ماند و در دوران شباب ، به صورت ترس هاى اجتماعى آشكار مى گردد.

مثلا كودكى كه اسير پدر و مادر تند خو و ستمكار باشد و هرگز از زورگويى و تجاوز آنان ايمنى نداشته باشد، همواره احساس ‍ وحشت و نگرانى مى كند و در باطن از ترس شر آن ها بيم و هراس دارد. چنين كودكى ، وقتى به جوانى مى رسد و پدر و مادرش ‍ مى ميرند، گر چه موضوع ترس فردى او قهرا منتفى شده است ، ولى اثر آن از خاطرش محو نمى گردد. او خويشتن را حقير مى بيند و در خود احساس كمبود مى كند. او در معاشرت هاى اجتماعى ، در اجراى برنامه هاى تحصيلى ، در سخن گفتن با معلم يا مردم و خلاصه در سازش با محيط و اظهار وجود دچار ترس و وحشت است

اين قبيل جوانان ، همواره در يك كشاكش درونى و تضاد روحى به سر مى برند، از طرفى طبق خواهش فطرى مايل اند در جامعه به شايستگى پيشروى كنند و به وسيله حسن سازش با مردم ، شخصيت خود را اثبات نمايند و از طرف ديگر، به علت ضعف و ترسى كه در باطن دارند، به خود اجازه پيشروى نمى دهند. جراءت نمى كنند كه با مردم بياميزند و خويشتن را با اوضاع عمومى تطبيق دهند. گويى خود را لايق هم آهنگى با جامعه نمى دانند. مايل اند حتى المقدور از مردم كناره گيرى و بدين وسيله ضعف درونى خويش را پنهان نگاه دارند.

خوشبختانه ترس هاى مضر و مزاحم ، كه از بيمارى هاى اخلاقى است ، درمان پذير و قابل علاج است جوانان ، اگر بخواهند، مى تواند با تحليل حالات روحى خود، بر آن مسلط گردند و خويشتن را از شرش رهايى بخشند.

«كم رويى نشانه ترس از شكست و دليل بر وحشت از برخورد با اشخاص است علت اصلى آن را بايد در اوان طفوليت جست و جو كرد. طفلى كه در بچگى مورد نامهربانى و سخت گيرى واقع مى شود، در آينده از عهده پيكار زندگى و مبارزه با ديگران بر نمى آيد و ناچار انزوا را بر آميزش ترجيح مى دهد و احيانا براى جبران شكست ، خود را به وسايل ديگرى سرگرم مى كند.

اين نقيصه و ضعف روحى را با فرار از معاشرت نمى توان رفع كرد، بلكه بايد خود را به حشر و آميزش مجبور ساخت و در مقابل انكار نفس ، از خود پرسيد كه چرا از اين شخص يا از اين جمعيت مى گريزى ؟ از چه مى ترسى ؟ از كه بدت مى آيد؟ آيا نمى دانى كه اگر عاقل باشى و درست رفتار كنى ، همه را دوست و هواخواه خود خواهى كرد.»(٢٣٧)

علىعليه‌السلام فرموده : چه بسا مرد خائفى كه خوفش او را در سرمنزل آرامش و ايمنى مستقر مى سازد.

ترس دانشجو از رد شدن در امتحانات ممكن است باعث پيشرفت و موفقيت وى گردد و به جبران گذشته ، تنبلى و مسامحه كارى را ترك گويد و با سعى و كوشش در مطالعه كتاب هاى درسى و تمرين هاى لازم ، خويشتن را براى امتحان آماده كند و سرانجام كامروا و پيروز گردد.

ترس بيمار از خطر تشديد مرض يا مزمن شدن بيمارى ، عامل محرك وى در به كار بستن دستور پزشكى است ترس است كه بيمار را به فكر چاره جويى مى اندازد و او را به استعمال داروهاى مفيد و مراعات پرهيزهاى لازم وامى دارد و بدين وسيله ، موجبات بهبود و سلامتش را فراهم مى آورد.

ترس مردان با ايمان از عذاب الهى ، پايه اصلى اطاعت آنان از اوامر و نواهى خداوند است مردان با ايمان ، از ترس كيفرهاى عادلانه پروردگار توانا، دامن خود را به پليدى هاى گناه آلوده نمى كنند و از راه وظيفه شناسى و اطاعت اوامر الهى ، موجبات كاميابى و سعادت ابدى خويش را مهيا مى سازند.

الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاق و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب(٢٣٩)

علىعليه‌السلام فرموده است : ترس از مجازات براى نفس سركش آدمى ، به منزله زندان است و او را از ارتكاب معاصى باز مى دارد.

خلاصه ، ترس هاى عاقلانه اى كه نشانه خطر است و آدمى را از پيش آمدهاى ناگوار برحذر مى دارد، مفيد و لازم است كسانى كه از خطر نمى ترسند و به موقع چاره جويى نمى كنند، غفلتا در برابر آن قرار مى گيرند و بر فرصت از دست رفته خويش افسوس ‍ مى خورند.

قال علىعليه‌السلام : من قلت مخافته كثرت آفته(٢٤١)

علىعليه‌السلام فرموده است : فال بد يك امر حقيقى و واقعى نيست

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله : الطيرة شرك(٢٤٣)

امام صادقعليه‌السلام به عمرو بن حريث فرموده : تاءثير يا بى تاءثيرى فال بد در روان تو، تابع وضعى است كه آن را در نهاد خود قرار مى دهى اگر سست و ناچيزش بدانى ، سست و ناچيز خواهد بود. اگر آن را يك امر قوى و مهم پندارى ، اثرش در تو نيز مهم و شديد خواهد بود. اگر اصلا به فال بد، ترتيب اثر ندهى و آن را هيچ و غير واقعى بدانى ، هيچ و بى اثر خواهد بود.

از جمله ترسهاى مذمومى كه در گذشته فكر بسيارى از مردم را ناراحت داشته و مفاسد زيادى به بار آورده ، ترس از شومى زن و مركب و خانه بوده است كسانى كه به اين عقايد خرافى معتقد بودند، پيش آمدهاى بد و حوادث ناگوار زندگى خود را، كه هر يك معلول علت مخصوصى بوده ، به شومى يكى از آنها مستند مى كردند و به وجودشان فال بد مى زدند و از ترس اين كه مبادا با حوادث تلخ تازه اى مواجه گردند، درباره آنها تصميم هاى غير عاقلانه و احيانا ظالمانه مى گرفتند. هنوز هم كسانى اسير اين طرز تفكر ناصحيح هستند.

چه بسيار خانواده هايى كه به گمان شومى و بدقدمى زن متلاشى شده و كودكان بى گناهش به بدبختى و سيه روزى افتاده اند. چه بسيار خانه هايى كه به تصور شومى و ناميمونى ويران گشته و به صورت خرابه هاى متروكى در آمده است

پيشواى عالى قدر اسلام ، با آن عقايد خرافى و ناصحيح كه از جهل و نادانى سرچشمه گرفته بود، مبارزه كرد و به مردم خاطرنشان نمود كه به وجود آنها فال بد نزنند و ندانسته بدآمدهاى زندگى را به آنها نسبت ندهند و از پى آن ، تصميم هاى ناروا نگيرند. به علاوه ، در ضمن برنامه هاى تربيتى خود، ناميمونى زن و خانه و مركب را به معنى واقعى تبيين و توضيح نمود و افكار مردم را درباره آنها به مسير صحيح و عاقلانه هدايت فرمود.

عن خالد بن نجيح عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال تذاكروا الشوم عنده فقال : الشوم فى ثلاثه فى المرئة و الدابة و الدار فاما شوم المرئة فكثرة مهرها و عقوق زوجها و اما الدابه فسوء خلقها و منعها ظهرها و اما الدار فضيق ساحتها و شر جيرانها و كثرة عيونها.(٢٤٥)

حضرت موسى بن جعفر،عليهما‌السلام ، به هارون الرشيد فرمود: خداوند از نجوم به نيكى ياد كرده و آن را مدح فرموده است و اگر نجوم صحيح و واقعى نمى بود، خداوند آن را مدح نمى كرد. سپس فرمود پيامبران الهى از علم نجوم آگاهى داشتند و به چند آيه استشهاد كرد.

قرآن شريف ، در موارد متعدد، از خلقت حيرت انگيز اجرام سماوى ، كه دليل بارزى بر وجود پروردگار جهان است ، سخن گفته و مردم را به تدبر و تفكر در نظام حكيمانه آن تشويق فرموده است

( إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ﴿ ١٩٠ ﴾الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّـهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَـٰذَا بَاطِلًا) .(٢٤٧)

علىعليه‌السلام در جواب وى فرمود: آيا گمانت اين است كه تو مردم را هدايت مى كنى به ساعتى كه هر كس در آن ساعت به مقصد خود حركت كند، از پيش آمد بد مصون خواهد بود؟ و مى ترسانى از ساعتى كه هر كس در آن ساعت حركت كند، دچار ضرر و خطر مى شود؟ آن كس كه تو را در اين امر تاءييد و تصديق نمايد خدا را تكذيب كرده است و در استمداد از ذات الهى ، در رسيدن به مقصود خود، بى نيازى به خرج داده است به گفته تو، سزاوار است كسى كه به دستورت عمل كند، تو را حمد و سپاس گويد، زيرا تو او را به ساعت منفعت و ايمنى از ضرر راهنمايى نموده اى سپس حضرت به سربازان خود توجه كرد و فرمود به نام خدا به سوى جبهه جنگ حركت كنيد.

مردى تصور مى كرد كه مى تواند از راه محاسبه نجومى ، غيب گويى كند و از حوادث آينده اشخاص با واقع بينى خبر دهد.

لذا به رئيس كشور اسلام مى گويد اگر در اين ساعت به جنگ دشمن حركت كنى ، مى ترسم با شكست مواجه گردى

علىعليه‌السلام ، اگر مانند بعضى از مردم به اين قبيل سخنان بى اساس عقيده مى داشت ، لازم بود از شنيدن خبر شكست خود بترسد و به گفته وى ترتيب اثر دهد و از تصميم حركت در آن ساعت منصرف گردد. ولى اميرالمؤ منين ، كه در مكتب علمى و ايمانى اسلام پرورش يافته بود، به آن سخن غير واقعى اعتنا نكرد و كم ترين ترس و نگرانى به خود راه نداد و در كمال صراحت ، گفتار او را رد كرد و به اتكاى خداوند بزرگ در همان ساعت سربازان خود را به جبهه حركت داد و سرانجام بر دشمن غلبه كرد و با فتح و پيروزى مراجعت نمود.

«امروز در سراسر دنيا، ترس و غصه ، همچو وبا و طاعون به جان بشر افتاده و سبب بروز چنان امراضى گشته كه اطبا را دچار حيرت كرده است و آن چه ما خود حس مى كنيم و به چشم مى بينيم اين است كه ترس و غصه از قدرت روحى و جسمى و توانايى حافظه و قابليت كار ما به مقدار زيادى كم مى كند. مگر ترس مولود تصور نيست ؟ مثلا تصور مى كنيم كه اگر رعد و برق در گيرد، ممكن است خانه ما بسوزد، يا اگر جنگى بشود خانه و خانمان ما بر افتد، اين ها همه تصور است و احتمال بايد به جاى اين كه خود را به اين تصورات تسليم كنيم ، در مقابل آن ها افكار ديگرى را واداريم و به خود بگوييم كه صاعقه ها زده و به ما آسيبى نرسيده ، جنگ ها شده كه خانمان ما را ويران نكرده است چون وقايع آينده به جز خيال و تصور چيزى نيست ، خود را در آينده چنان تصور كنيد كه از هر محنت و بلايى در امان خواهيد بود و قلم سرنوشت ، چنان كه تاكنون به حفظ شما رقم كرده ، از اين به بعد نيز به خير و صلاح شما خواهد رفت ايمان و خوش بينى را مايه زندگى قرار بدهيد و خود را از هر گونه ترس و ضعف و اندوه برى بپنداريد، زيرا هر كس در آينده همان خواهد بود كه خود را مى پندارد.»(٢٤٩)

جوان محصلى كه لكنت زبان داشت و نمى توانست روان سخن بگويد، در نامه خود نوشته بود با آن كه خوب درس خوانده ام و هميشه در امتحانات قبول شده ام ، ولى كندى زبانم مرا به سختى رنج مى دهد، جراءت ندارم با كسى صحبت كنم ، هميشه در آخر كلاس مى نشينم و حتى المقدور خود را از چشم دبير پنهان نگاه مى دارم ، زيرا مى ترسم از من سؤ الى كند و در جواب ، زبانم بگيرد و همكلاسانم مرا استهزا نمايند. نوشته بود جراءت نمى كنم ساعت به دستم ببندم از ترس اين كه مبادا كسى از من وقت را سؤ ال كند و در جواب ، بر اثر لكنت زبان ، مورد تحقير و اهانت واقع شوم

«تجزيه و تحليل روانى كه از يك استاد دانشگاه به عمل آمد، نشان داد كه عقده حقارتى كه وى از آن رنج مى برده ، از دوران تحصيلى او در دبستان به وجود آمده بوده است بدين معنى كه وى بلندترين شاگردان بود و هنگام بازى يا استراحت و تفريح ، قبل از همه ، او به چشم اولياى مدرسه مى رسيد. از اين رو هر وقت اتفاقى در مدرسه مى افتاد، براى تنبيه سايرين ، بلافاصله او را از صف بيرون كشيده و وسيله عبرت قرار مى دادند. هر چند در پاره اى از موارد اين عمل به جا بود، ولى اين طفل از همان وقت احساس ‍ مى كرد كه در بيشتر مواقع مورد ظلم و ستم قرار گرفته است و اين بدبختى هم علتى جز بلندى قد او نداشته است .»(٢٥١)

علىعليه‌السلام فرموده است : بيشتر توجهت به كسانى باشد كه تو بر آنها برترى دارى چه اين خود يكى از درهاى شكرگزارى و استفاده از نعمت هاى الهى است

عن ابى عبداللهعليه‌السلام : قال انظر الى من هو دونك فتكون لانعم الله شاكرا و لمزيده مستوجبا و لجوده ساكنا.(٢٥٣)

براى توضيح و تبيين اين مطلب ، كه قسمتى از ترس هاى جوانان در سازش هاى اجتماعى و اثبات شخصيت ، ناشى از تربيت هاى غلط دوران كودكى است ، بر سبيل نمونه به پاره اى از موارد آن اشاره مى شود.

تربيت صحيح و ثمر بخش

تربيت صحيح و ثمر بخش ، آن تربيتى است كه بر اساس بيم و اميد استوار باشد. يعنى آن كس كه در معرض تعليم و تربيت قرار مى گيرد، بايد احساس كند كه در مقابل انجام وظيفه ، شايسته پاداش است و در برابر تخلف از وظيفه ، استحقاق كيفر دارد. اميد به پاداش آدمى را به انجام وظايف و تكاليف مقرره تشويق و دلگرم مى كند و به فعاليتش مى افزايد و ترس از مجازات ، وى را از تخلف و سرپيچى از مقررات باز مى دارد.

در مكتب آسمانى اسلام ، بناى تربيت بر همين اصل اساسى پايه گذارى شده و هر مسلمان وظيفه شناسى مكلف است همواره خود را بين خوف و رجا بداند. يعنى نه هرگز خويشتن را از عذاب الهى ايمن دانسته و نه هرگز خود را از رحمت واسعه خداوند نااميد پندارد.

قال ابو عبداللهعليه‌السلام : كان ابى يقول انه ليس من عبد مؤ من الا و فى قلبه نوران نور خيفه و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا.(٢٥٥)

مكتب آسمانى اسلام ، در چهارده قرن قبل ، به اين نكته دقيق روانى ، يعنى برترى تاءثير پاداش نسبت به كيفر، در پيشرفت برنامه هاى دينى و تربيتى ، توجه كامل داشته و براى اجراى مقررات اسلامى ، به اميد رحمت خداوند، بيش از ترس از عذاب الهى تكيه كرده است

قرآن شريف با آن كه همه جا بشارت و انذار را با هم آورده و به موازات وعده پاداش الهى از عذاب خداوند نيز سخن گفته است ، ولى كفه اجر وظيفه شناسى را به مراتب سنگين تر از كفه مجازات تخلف معرفى كرده و پاداش نيكى را چندين برابر كيفر گناه تعيين نموده است

من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسيئه فلا يجزى الا مثلها.(٢٥٧)

بفرموده امام صادقعليه‌السلام ، بر فرمانروايان فرض است كه همواره سه وظيفه را درباره فرد و جامعه انجام دهند. يكى آن كه نيكوكاران را با پاداش نيك تشويق كنند و از اين راه ميل درستكارى را در آنان افزايش دهند. ديگر آن كه پرده بدكار را پاره نكنند و گناهش را مستور نگاه دارند تا از كرده خود پشيمان شود و از راه نادرست باز گردد. سوم آن كه با روش هاى تفضيل آميز و منصفانه ، موجبات همبستگى و الفت جامعه را فراهم سازند.

علىعليه‌السلام در ضمن بعضى از نامه هاى رسمى ، از تشويق نيكوكاران سخن گفته و انجام اين وظيفه مؤ ثر تربيتى را به ماءمورين عالى رتبه دولت خود، صريحا خاطر نشان فرموده است از آن جمله به مالك اشتر نوشته است

فافسح فى آمالهم و واصل فى حسن الثناء عليهم و تعديد ما ابلى ذووالبلاء منهم ، فان كثره الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرض الناكل(٢٥٩)

پريشان فكرى و اضطرابهاى درونى يا آرامش فكر و اطمينان خاطر هر فردى روى تمام قواى بدنش عموما در سخن گفتن و اداى كلماتش خصوصا اثر مستقيم دارد. و به عبارت ديگر، كيفيت و كميت سخنان هر انسانى ، حاكى از وضع درونى و حالت روانى اوست

قال علىعليه‌السلام : بيان الرجل ينبى ء عن قوه جنانه(٢٦١)

جوانى كه بر اثر سوء تربيت پدر و مادر، دچار عقده حقارت شده و به خود اطمينان ندارد، همواره گرفتار حالت انفعالى ترس است او خويشتن را كوچك تر از اين مى داند كه با جامعه بياميزد و اظهار وجود نمايد. به همين جهت ، موقعى كه با مردم مواجه مى گردد، خود را گم مى كند و از مجموع حركات ناموزون و گردش چشم و لرز اندام و عرق پيشانى و سخنان در هم و پراضطراب ، مراتب نگرانى و ترسش به خوبى خوانده مى شود.

گاهى اين قبيل جوانان ، براى آن كه حقارتشان پنهان بماند و ترسشان آشكار نشود، به حركات متهورانه اى دست مى زنند و سخنانى كه حاكى از قدرت و شهامت باشد به زبان مى آورند، غافل از اين كه رفتار و گفتار ساختگى ، ترس باطنى را از ميان نمى برد و خاطر مضطرب و نگران را آرام نمى كند.

«مانند آن سه كودك كه آنان را به تماشاى باغ وحش برده بودند، همين كه شير را با آن يال و كوپال ديدند كه در قفس مى غرد و قدم مى زند، يكى از بچه ها زير دامان مادر پنهان شد و به گريه افتاد. ديگرى رنگ پريده و لرزان گفت : من از شير نمى ترسم ، سومى خيره به شير نگاهى كرد و پا را محكم به زمين زد و گفت : «مادر جان ، بگذار بروم به روى شير تف بيندازم .»

«حس ترس در هر يك از اين سه كودك به نوعى ظاهر مى شود، حال آن كه بغير از اولى ، آن دو تاى ديگر خيال مى كنند كه نمى ترسند يا ترس خود را به نحوى مى پوشانند.»(٢٦٣)

علىعليه‌السلام فرموده : كسى كه مى ترسد به مقصد نمى رسد و زيان مى بيند.

«ترسى كه به عمل لازم و مفيدى منتهى نشود، جان و تن را مى كاهد. زيرا ترشحاتى كه در موقع وحشت از غده ها مى شود، اگر به مصرف فعاليت عضلات نرسد، زهرى است كه در بدن ويرانى مى كند و طرز تفكر و رفتار ما را مختل مى سازد.» مردم بصره ، بر خلاف موازين اسلامى در جنگ جمل شركت كردند و در مقابل حكومت علىعليه‌السلام قيام مسلحانه نمودند. پس ‍ از شكست ، دچار نگرانى و ترس شدند و بر اثر آن ، حالت روانى شهر بصره در معرض خطرات تازه اى قرار گرفت علىعليه‌السلام براى آرامش افكار و اعاده وضع عادى ، به ابن عباس كه در آن موقع فرماندار بصره بود، نوشت

فحادث اهلها بالاحسان اليهم و احلل عقده الخوف عن قلوبهم(٢٦٦)

علىعليه‌السلام فرموده است : سزاوار نيست انسان عاقل در خوف و نگرانى به سر برد، اگر راهى به آرامش و ايمنى داشته باشد.

٢ - بايد بداند كه گفتار نامرتب و اعمال ناموزون بدنش ، ناشى از ترس درونى است و تا زمانى كه علت ترس از عمق جانش ريشه كن نشود، اعتماد به نفس ندارد و نمى تواند با مردم به خوبى بياميزد و به درستى با آنان سخن بگويد.

«با حس ترس مبارزه كردن و خود را به نترسيدن زدن ، كافى نيست بايد با علت ترس مبارزه كرد، يعنى به محض اين كه از علت و موجب ترس آگاه شويم ، بايد در رفع آن بكوشيم ، و گرنه تا علت رفع نشده ، مبارزه با حس ترس بيهوده خواهد بود.»(٢٦٨)

علىعليه‌السلام فرموده : آن كس كه باطنش خوب و ضميرش نكو باشد، ظاهرش خوب و نيكو خواهد بود.

٣ - بايد با دقت به حساب نفس خود رسيدگى كند و حالت روانى خويش را به درستى تجزيه و تحليل نمايد تا به منشاء اصلى و علت اساسى ترس خود پى ببرد سپس به رفع آن بپردازد.

قال علىعليه‌السلام : من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر.(٢٧٠)

قال علىعليه‌السلام : لكل داخل دهشه فابدؤ ا بالسلام.(٢٧٢)

و نيز فرموده است : خوشرويى و بشاشت ، ريسمان مهر و مودت است

نتيجه آن كه خشونت هاى بى مورد و سختگيرى هاى ظالمانه پدران و مادران نسبت به كودكان ، يكى از عوامل ترس آنان در دوران جوانى است كودكى كه در خانواده با اضطراب و نگرانى رشد كرده و در محيط بيم و وحشت پرورش يافته است ، اعتماد به نفس ‍ ندارد. او در جوانى ، خود باخته و مرعوب است و از معاشرت با مردم مى ترسد. ولى اگر به درمان خويش تصميم بگيرد، مى تواند عقده درونى خود را بگشايد و از اسارت ترس و وحشت آزاد گردد.

يكى ديگر از عوامل ترس ، مهرورزى هاى بى مورد دوران طفوليت است كودكى كه در آغوش پدر و مادر نادان ، همواره مورد محبت هاى بى جا و نوازش هاى بى مورد قرار گرفته و در نتيجه لوس و از خود راضى بار آمده است ، كودكى كه در محيط خانواده ، تنها از عطوفت و مهربانى مداوم و بى حساب والدين برخوردار بوده و هرگز در مقابل رفتار بد و گفتار ناپسند خود، توبيخ و مجازات نديده است ، خلاصه كودكى كه در طول ايام طفوليت با تشويق بدون توبيخ ، با پاداش بدون كيفر و با اميد بدون بيم ، پرورش يافته و به نادرستى تربيت شده است ، خاطرى پرتوقع و شخصيتى زود رنج دارد. او مى خواهد هميشه و در همه جا محبوب مردم باشد و از كوچك ترين بى اعتنايى و عدم توجه دیگران ، متاءثر و رنجيده خاطر مى شود.

چنين كودكى ، وقتى به دوران جوانى مى رسد و به محيط اجتماعى قدم مى گذارد، در سازش با مردم و احراز شخصيت با مشكلات گوناگونى مواجه مى گردد و خيلى زود شكست مى خورد. او انتظار دارد همه مردم از ديدنش مسرور شوند و با نداشتن شرايط صلاحيت و شايستگى ، بزرگش بدانند و به توقعاتش جامه عمل بپوشند.

او كه در دوران كودكى مطاع و فرمانرواى مطلق خانواده بوده و در نظرش مخالفت و بى اعتنايى مفهومى نداشته است ، وقتى مى بيند مردم به وى اعتنا ندارند و به علاوه در مقابل توقعات بى جا، استهزايش مى كنند، خود را مى بازد، مرعوب مى شود و از ترس تمسخر و اهانت ، تماس خود را با جامعه كم مى كند.

اين طبقه از مردم اكثرا شامل زنان و مردانى هستند كه بر اثر تربيت غلط، از ميدان نبرد حيات عقب نشينى كرده اند.

«مك برايد مى گويد: اخيرا در قلب شهر لندن ، به ناطق دوره گردى برخورد كردم كه از همه جهت در منتهاى سلامت بود و ضمن بيانات خود شكوه داشت وقتى كودك بوده ، همه كس او را دوست داشته ، ولى حالا كه مردى شده كسى به او توجه ندارد. اين ناطق ، نان خود را مثل گدايان دوره گرد با گرفتن كلاه در مقابل مردم جمع مى كرد. همين مرد اگر انرژى خود را صرف امور تعليماتى مى كرد، هم نان مى خورد هم دوستان زيادى به چنگش مى افتاد. اما او از زندگى ترسيده بود و به طورى كه از گفتارش بر مى آمد، آرزو داشت به دوران كودكى و طفيلى گرى گذشته برگردد و حاضر نبود اتكاى به نفس و استقامت خود را به كار اندازد.

درست همان طور كه يك گل ناز پرورده خانگى در مقابل بادهاى سرد زمستانى تاب مقاومت ندارد، يك كودك ناز پرورده عزيز دردانه هم در برابر ناملايمات زندگى ، ذره اى از خود استقامت نشان نخواهد داده .»(٢٧٤)

در دوران شباب

در دوران شباب ، ترس هاى ديگرى دامن گير جوانان مى شود كه همه آن ها با تصميم و اراده جدى قابل درمان اند.

قال علىعليه‌السلام : ان كنتم للنجاة طالبين فارفضوا الغفله و اللهو و الزموا الجهاد و الجد.(٢٧٦)

آزادى از بزرگ ترين نعمت هاى زندگى و از گران بهاترين سرمايه هاى سعادت مادى و معنوى انسان است خواهش آزادى و حريت با سرشت بشر آميخته شده و از مطبوع ترين و گواراترين تمايلات طبيعى آدمى است

در شرايط آزاد، عقل مى تواند به درستى فكر كند و به قدر توانايى خود به درك حقايق نائل گردد. در پرتو آزادى ، بشر قادر است استعدادهاى مادى و معنوى خويش را به فعليت بياورد و در نتيجه به كمال لايق خود برسد. در محيط آزاد ممكن است تمام خواهش هاى غريزى و تمايلات طبيعى با اندازه گيرى صحيح ارضا شوند و زندگى را مطبوع و دلپذير سازند.

خلاصه ، تمام افراد بشر از هر ملت و نژاد، شيفته حريت و آزادى هستند و از اسارت و محدوديت رنج مى برند و اگر روزى آزاديشان از كف برود، تا آن جا كه قدرت دارند مجاهده مى كنند تا محبوب از دست رفته را بازگردانند.

نه تنها انسان علاقه مند به آزادى است و براى درهم شكستن عوامل محدوديت مجاهده مى كند، بلكه در جهان حيوان نيز طلب به همين منوال است موقعى كه پرنده آزادى در قفس زندانى مى شود، قرار و آرام خود را از دست مى دهد. با وحشت و نگرانى به هر سو مى پرد و ديوانه وار خود را به اطراف قفس مى زند مگر راه فرارى پيدا كند و خويشتن را از بند اسارت برهاند و آزادى خويش را باز يابد.

با آن كه صياد تمام وسايل زندگى اش را در قفس آماده نموده و بهترين آب و دانه را در اختيارش گذارده است ، حيوان اعتنا نمى كند و با زبان حال به صياد مى گويد آب و دانه ، بدون آزادى ارزشى ندارد و همچنان به اميد آزادى به مجاهده و كوشش خود ادامه مى دهد.

بايد توجه داشت كه در نظر مردان الهى و دانشمندان بشر، آزادى با افراط كارى و لاابالى گرى فرق دارد. آزادى مايه پيروزى و رستگارى و افراط كارى باعث سقوط و تباهى است آزادى ، فضايل اخلاقى را احيا مى كند و آدمى را به مدارج عاليه انسانى مى رساند و لاابالى گرى فضيلت را مى كشد و آدمى را از حيوان پست تر مى سازد. آزادى ، غرايز طبيعى را در جاى خود به كار مى برد و جامعه را خوشبخت و كامروا مى كند و لاابالى گرى غرايز را به تندروى هاى نابه جا وا مى دارد و آدمى را در منجلاب فساد و ناپاكى مى افكند. آزادى مايه نظم اجتماعى و سازنده تمدن انسانى است و لاابالى گرى برهم زننده نظم و آرامش و به وجود آورنده فساد و هرج و مرج است خلاصه ، آزادى مشعل فروزانى است كه راه انسانيت را روشن مى كند و آدمى را به مسير خوشبختى سوق مى دهد و بر عكس ‍ تندروى و افراط كارى آتش مشتعلى است كه مى تواند ريشه فضيلت را بسوزاند و اساس سعادت را بر باد دهد.

يكى از تمايلات سوزانى كه با فرارسيدن دوران شباب به شدت و نيرومندى در نهاد جوانان بيدار مى شود و آنان را مجذوب و دلباخته خود مى سازد، خواهش آزادى و حريت است ولى نه آزادى معتدل و معقول بلكه آزادى تند و افراطى

جوان به طبع جوانى ، آزادى بى قيد و شرط مى خواهد. در نظر جوان ، سخن از عقل و منطق ، از قانون و مقررات و از مصلحت و اندازه گيرى بسى نامطلوب و بى ارج است چيزى كه مورد علاقه جوان است و با شور و شوق از پى آن مى رود ارضاى آزاد غرايز و كامرانى مطلق در نيل به خواهش هاى نفسانى است و اين مقصود تنها در آزادى نامحدود و بى حساب قابل اجراست لذا گفته اند جوانى دوران تندروى و ميانسالى دوران اعتدال و پيرى دوران محافظه كارى است

ويل دورانت مى گويد:

«جوان ، كه پس از سال ها نازپروردگى از خانواده به اجتماع قدم مى نهد، خود را آزاد مى يابد و جام لذت آزادى را تا جرعه آخر سر مى كشد و با توحش نعره مى زند و مى رود تا دنيا را بگيرد و از نو بسازد.

جوانى ، مانند خدايان ، جسور و بى باك است آشوب و ماجرا را بيش از غذا دوست مى دارد. عاشق برترين چيزها و مبالغه ها و نامحدوديت هاست ، زيرا انرژى فراوان دارد و سخت مى كوشد تا قدرت خود را آزادى و رهايى بخشد و هر چيز تازه و خطرناك را دوست مى دارد. جوانى انسان ، به نسبت و اندازه خطراتى است كه پيش مى گيرد. جوان ، با اكراه و بى ميل به نظم قانون تن مى دهد. آن جا كه نعره و فرياد وسيله حياتى اوست ، از او سكوت و خاموشى مى خواهند. آن جا كه سخت مشتاق فعاليت است ، از او آرامى و انفعال مى خواهند.

آن جا كه از خون خودش پيوسته مست است ، از او اعتدال و هشيارى مى خواهند.

جوانى سن بى قيدى و بى بند و بارى است و شعار آن اين است : هيچ چيز مانند زياده روى ، مايه كاميابى نيست

جوانى خستگى ناپذير است زندگى او در زمان حال است و افسوس گذشته را نمى خورد و از آينده نمى ترسد و با خوش دلى و سبك روحى ، از تپه اى بالا مى رود كه قله ، آن طرف ديگر را از چشم او پنهان داشته است

جوانى سن احساسات تند و رغبات ناافسرده است هنوز تكرار و نوميدى ، حوادث را تلخ و ناگوار نساخته است آن چه مهم و با شكوه است ، شور و شوق است خوشى يعنى آزادى غرايز و چنين است جوانى

در نظر بيشتر مردم دوره زندگى واقعى همان دوره جوانى است بيشتر مردم در چهل سالگى ، جز خاطره و يادبود چيزى نيستند و خاكسترى هستند از آتشى كه زمانى شعله ور بوده آن چه در زندگى غم انگيز است ، اين است كه در آن عقل و حكمت وقتى فرا مى رسد كه جوانى از دست رفته است كاش جوانى مى دانست و پيرى مى توانست .»(٢٧٨)

گرچه اقتضاى جوانى آزادى نامحدود و بى حساب است و جوانان طبعا مايل به تندروى و افراطاند ولى اعمال اين تمايل ، قطعا به مصلحت آنان نيست جوانان اگر به زندگى خود علاقه دارند و خواهان خوشبختى و سعادت خويش هستند، بايد در اعمال غرايز از زياده روى بپرهيزند و به رغم تمايل خويش به آزادى ، در حدود مصلحت قانع باشند. بايد از خواهش هاى بى حساب خويش چشم بپوشند و تمنيات نارواى خود را سركوب كنند، و گرنه نفس متجاوز و سركش ، آنان را به پرتگاه هاى خطرناك مى كشد و خوشبختى و سعادتشان را تباه مى سازد.

قال علىعليه‌السلام : اقمعوا هذه النفوس فانها طلقة ان تطيعوها تنزع بكم الى شر غاية .(٢٨٠)

براى آن كه جوانان بدانند كه آزادى بى قيد و شرط، با توجه به موانع طبيعى اساسا غير ممكن است ، براى آن كه متوجه شوند افراط و تندروى در اعمال غرايز با رستگارى و سعادت بشر ناسازگار است و خلاصه براى آن كه واضح شود كه تعديل غرايز و اندازه گيرى آزادى ، يك ضرورت اجتناب ناپذير در زندگى فردى و اجتماعى است ، در اين بحث ، به اختصار بعضى از موانع آزادى توضيح داده مى شود. اميد است براى نسل جوان مفيد و سودمند باشد.

اولين عاملى كه از دوران كودكى تا پايان عمر، آزادى ما را به مقدار قابل ملاحظه اى محدود مى كند و آدمى را وامى دارد كه از بسيارى از خواهش ها و تمايلات خود چشم بپوشد، موانع طبيعى است

طفل با طبع آزاد خود ميل دارد هر جا كه مى خواهد برود و هر چه را كه مى بيند بر دارد و هر چيزى را كه مايل است بخورد و از مزاحمت مربى داناى خود خشمگين مى گردد. ولى وقتى از بلندى پرت مى شود و آسيب مى بيند، وقتى دست به آتش مى زند و مى سوزد، وقتى خود را به آب مى افكند و نفسش قطع مى شود، وقتى كه بر اثر غذاى نامناسب دچار بيمارى شده و از درد و تب اظهار ناراحتى مى كند، مى فهمد آن طورى كه مايل است آزاد نيست و نمى تواند به همه خواسته هاى خود جامه عمل بپوشد. او به هر نسبتى كه رشد مى كند و فهمش افزايش مى يابد، به محدوديت خود بيشتر پى مى برد.

دوران كودكى سپرى مى شود. ايام جوانى و سپس دوران پيرى فرا مى رسد، ولى قوانين نيرومند طبيعت ، همچنان سد راه بسيارى از تمايلات ماست و به احدى اجازه تندروى و آزادى مطلق نمى دهد.

بشر ناگزير است كه از مقررات نظام آفرينش اطاعت كند و خواسته هاى خود را با آن منطبق سازد. هر كس به منظور ارضاى خواهش هاى نفسانى خويش از مرز قوانين خلقت قدمى فراتر بگذارد و به تصور آزادى بى حساب ، از اوامر طبيعت سرپيچى نمايد، قطعا با كيفر اجتناب ناپذيرش مواجه مى گردد و به نسبت تخلفش مجازات خواهد شد.

تندروى در اعمال غريزه جنسى

تندروى در اعمال غريزه جنسى مايه ناتوانى بدن و ضعف اعصاب است اعتياد به نوشابه هاى الكلى باعث بيمارى كبد و ديگر عوارض ‍ ناشيه از آن است شكم پرستى و زياده روى در غذا يا شب بيدارى ها و هيجان هاى عصبى كنار ميز قمار و خلاصه اعمال هر خواهشى بر خلاف قوانين خلقت ، مجازات ناراحت كننده اى به دنبال دارد و متخلف به مقدار تخلفش كيفر مى بيند.

«قوانين طبيعى ، جهانى و سخت اند و در هر كشورى كه باشد، هيچ كس نمى تواند بى آن كه كيفر ببيند، از اطاعت آنها سرپيچى كند. قوانين طبيعى جاودانى هستند و از آغاز پيدايش جهان وجود داشته اند و براى هميشه نيز باقى خواهند بود.

سرعت سير نور هيچگاه تغيير نخواهد يافت در برابر قانون قوه ثقل ، همه آدميان يكسان اند. براى ما هميشه غير ممكن خواهد بود كه با پاى خود به روى آب راه برويم و يا خود بخود به آسمان صعود كنيم قوانين تورات لايتغيرند و افراد ديوانه و ناقص عقل ، هميشه از پدران ديوانه و ناقص عقل بوجود خواهند آمد. بافت هاى انسانى چنان ساخته شده اند كه بر اثر الكل فاسدمى شوند.»(٢٨٢)

نتيجه آن كه اولين مانع اعمال آزادى نامحدود و بى حساب ، قوانين نيرومند آفرينش است جوانان ، اگر بخواهند از كيفرهاى طبيعت بر كنار باشند، بايد از خواهش آزادى بى قيد و شرط چشم بپوشند و تمايلات خود را در حدود مقررات خلقت ارضا نمايند.

دومين عاملى كه آزادى آدمى را محدود مى كند و جوانان را از اعمال پاره اى از تمايلاتشان باز مى دارد، ناسازگارى و تضادى است كه بين بعضى از غرايز و خواهش هاى نفسانى وجود دارد، به طورى كه ارضاى كامل يكى از تمايلات ، جز با سركوب كردن تمايل ديگر ميسر نيست براى توضيح مطلب ، تمايل عز اجتماعى و علاقه به ثروت را، كه دو خواهش طبيعى است ، مورد مقايسه و سنجش قرار مى دهيم

بشر از يك طرف خواستار عز اجتماعى و تكريم عمومى است و خواهش احترام و محبوبيت ، كه از شاخه هاى غريزه حب ذات است ، به طور طبيعى در نهاد تمام مردم وجود دارد و براى نيل به آن ، در كمال جديت مجاهده و كوشش مى نمايد.

ارضاى اين تمايل عالى انسانى و جلب احترام عمومى ، تنها براى كسانى ميسر است كه خود صاحب علو همت و عزت نفس باشند. آنان كه اسير زبونى و فرومايگى هستند، نه تنها به عز اجتماعى نايل نمى شوند، بلكه با همان خوى ناپسند، موجبات ذلت و خوارى خود را فراهم مى آورند.

از طرف ديگر، بشر داراى غريزه تملك و علاقه مند به جمع آورى مال و ثروت است و از ارضاى اين تمايل بسى خشنود مى گردد. جالب آن كه احساس مال دوستى در باطن آدمى به قدرى وسيع و پردامنه است كه اگر يك فرد، معادل صد برابر احتياجات زندگى تمام عمر خود، ثروت جمع آورى كند، قانع نمى شود و با حرص و ولع در اين فكر است كه مال بيشترى به دست آورد و بر اندوخته هاى خويشتن بيفزايد.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله : لو كان لابن آدم و اديان من ذهب لابتغى ورائهما ثالثا.(٢٨٤)

پيغمبر اكرم فرموده است : ترس و بخل و حرص شاخه هاى يك غريزه هستند و قدر جامعشان بدگمانى به آينده ناشناخته يا سوء ظن به الطاف كريمانه الهى است

اگر كسى در ارضاى غريزه تملك و اعمال خواهش مال دوستى ، جانب عقل و مصلحت را مراعات كند و راه اعتدال را در پيش گيرد، اگر تمايل نفسانى خود را تعديل نمايد و هدف خويش را از كسب مال ، اداره زندگى شرافتمندانه و تاءمين معاش قرار دهد، او مى تواند همزمان با كسب ثروت ، تمايل عز و شرف اجتماعى خود را نيز ارضا كند و عمرى را با آرامش فكر بگذراند.

قال علىعليه‌السلام : من اقتصر على بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة.(٢٨٦)

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده : عزت مردم با ايمان در بى نيازى از مردم است و آزادى و شرافت در پرتو قناعت به دست مى آيد.

كسى كه در اعمال تمايل ثروت و مال دوستى به موازين عقل و مصلحت توجه نمى نمايد و با آزادى بى قيد و شرط، از تمنيات نامحدود خويش پيروى مى كند، كسى كه اسير حرص و طمع مى گردد و تمام نيروى خود را در گردآورى مال به كار مى اندازد، عملا تمايل عزت نفس و شرافت اجتماعى خود را لگدكوب مى كند، زيرا عز اجتماعى و شرافت نفس با پستى و فرومايگى ناسازگار است

قال الباقرعليه‌السلام فى وصيته لجابر: و اطلب بقاء العز باماته الطمع.(٢٨٨)

از حضرت علىعليه‌السلام سئوال شد: پست ترين ذلت ها كدام است ؟ در جواب حرص دنيا را بزرگ ترين ذلت و خوارى خواند.

و عنهعليه‌السلام : الطامع فى وثاق الذل(٢٩٠)

حمزة بن حمران مى گويد: مردى از وضع روحى و اخلاقى خود به حضرت صادقعليه‌السلام شكايت كرد كه در طلب مال مى رود و ثروت به دست مى آورد، ولى قانع نمى شود و نفس حريصش با وى منازعه دارد و مال بيشترى طلب مى كند. سپس گفت : به من چيزى بياموزيد كه در اصلاح خوى خود منتفع شوم

حضرت در جواب فرمود: اگر به كفاف زندگى اكتفا كنى ، كمترين مال دنيا بى نيازت مى كند و اگر اكتفا نكنى ، تمام ثروت جهان نمى تواند تو را غنى و بى نياز سازد.

نتيجه آن كه ناسازگارى و تضاد پاره اى از غرايز و تمايلات طبيعى ، از عواملى است كه آزادى بشر را محدود مى كند و آدمى را از اعمال قسمتى از تمنياتش باز مى دارد.

جوانى كه مى خواهد به تمام خواهش هاى طبيعى خود نايل گردد و از هر جهت خوشبخت و كامياب باشد، بايد از آزادى بى قيد و شرط چشم بپوشد و از افراط كارى و زياده روى باز ايستد. بايد خواهش هاى درونى خود را عاقلانه تعديل كند و هر يك را در جاى خود با اندازه گيرى صحيح ارضا نمايد.

سومين عاملى كه آزادى خودسرانه و بى حساب ما را محدود مى كند و افراد را از اعمال پاره اى از تمايلاتشان باز مى دارد، لزوم مراعات قوانين و مقرراتى است كه به منظور تاءمين زندگى اجتماعى و حفظ اساس تمدن وضع شده است به بيان واضح تر، بشر خواستار ادامه حيات و استفاده از لذايذ زندگى است بشر علاقه مند است كه استعدادهاى درونى خود را به فعليت بياورد و به كمالاتى كه شايسته مقام انسان است نايل گردد و خلاصه هر انسانى خواهان خوشبختى و سعادت مادى و معنوى است و اين مقصود جز با تشكيل زندگى اجتماعى و جلب همكارى دیگران به دست نمى آيد.

برقرارى تمدن و تنظيم زندگى اجتماعى مستلزم وضع يك سلسله قوانين و مقرراتى است كه حقوق و حدود افراد جامعه را تعيين كند و مردم را از تجاوز به يكديگر باز دارد. لازمه اجراى چنين مقرراتى ، محدود شدن آزادى و سركوب شدن پاره اى از تمايلات غريزى و خواهش هاى طبيعى است

كسى كه برقرارى تمدن را در راه نيل به سعادت انسانى ضرورى مى داند، كسى كه براى احراز خوشبختى ، به زندگى اجتماعى تن مى دهد، ناچار بايد مقررات آن را نيز بپذيرد. آزادى خود را محدود كند و غرايز و تمايلات خويش را با توجه به مصلحت هاى اجتماعى ارضا نمايد.

«معمولا براى تمدن دو هدف تشخيص داده مى شود يكى مبارزه بر ضد طبيعت و ديگرى تنظيم زندگى اجتماعى ولى اين دو هدف در حقيقت وسايل و مراحلى به شمار مى روند كه مقصود نهايى انسان را، كه عبارت از نيل به سعادت است ، تاءمين نمايند. به زبان ساده تر، اميد و توقع ابدى بشريت دسترسى به خوشبختى و سعادت است و دو هدف مزبور انسان را در رسيدن به اين مقصود يارى مى دهد.

بايد دانست كه سعادت فقط در ارضاى مادى غرايز ابتدايى نيست ، بلكه در ارضاى تمايلاتى هم كه مشتق از اين غرايز هستند، وجود دارد. مثلا غرايز جنسى در نتيجه تصعيد ممكن است به صورت تمايل به زيبايى و هنر و غيره در بيايند و اقناع اين نوع تمايل نيز خود موجب درك سعادت مى گردد.

تمدن فرد را مجبور مى كند كه در بسيارى از تحريك هاى غريزى خود تغيير شكل داده و آن ها را پس از جرح و تعديل ، با محيط اجتماع سازگار سازد. به همين جهت ، تمدن ملزم است تمايلات را كه تغيير شكل و تغيير مكان داده اند، راضى سازد.»(٢٩٢)

جان ديويى مى گويد:

«ادراك لزوم وضع قوانين خاص ، نقش بزرگى در آزادى بازى مى كند. آزادى در حقيقت عبارت از درك حقيقت يك ضرورت است هنگامى كه ما قانون را براى پيش بينى عواقب و يا تاءمين نتيجه اى به كار مى بريم ، آزادى ما آغاز مى گردد.»(٢٩٤)

علىعليه‌السلام فرموده : هر كس به شرايط و لوازم حريت عمل كند، شايسته آزادى است و هر كس در انجام وظايف و مقررات آزادى كوتاهى نمايد، به ذلت بردگى برمى گردد.

مى گويند در دنياى كنونى اين جمله زبانزد عموم مردم در كشورهاى متمدن است كه :

در جامعه هر فردى حق دارد از آزادى به مقدارى استفاده كند كه مضر به آزادى دیگران نباشد. اين عبارت كوتاه و جامع ، به مردم همه كشورهاى متمدن فهمانده است كه تحديد آزادى فردى و چشم پوشى از اعمال پاره اى از خواهش هاى نفسانى ، شرط اساسى استفاده از زندگى اجتماعى است كسى كه مى خواهد از مزاياى تمدن بهره مند گردد و در جامعه با مردم زندگانى كند، بايد آزادى خود را با آزادى دیگران تطبيق دهد و تمايلات خويش را با توجه به مصلحت هاى جامعه اعمال نمايد و اگر از اين دستور سرپيچى كند، مورد مؤ اخذه قرار مى گيرد و به تناسب تخلفش مجازات مى شود.

مدلول اين عبارت ، مطلب جديدى نيست كه تصور شود دنياى متمدن امروز به تازگى آن را فهميده و براى حفظ حقوق افراد جامعه و استقرار تمدن عملا به كار بسته است

اين موضوع در دنياى تيره چهارده قرن قبل ، در روزگار پايه گذارى تمدن اسلام ، مورد توجه رسول اكرم بوده و در كمال صراحت از آزادى هاى فردى مضر به حقوق و آزادى دیگران جلوگيرى كرده است

امام باقرعليه‌السلام فرموده : سمره بن جندب در محوطه اى كه متعلق به يكى از انصار بود، درخت خرماى باردارى داشت و راه ورود به آن محوطه ، از خانه مسكونى همان مرد انصارى بود. سمره ، براى آن كه به درخت خود سركشى كند، بدون اجازه وارد آن خانه مى شد و به محوطه مى رفت

انصارى كه از عمل سمره ناراحت شده بود، از وى خواست كه هر بار قبل از ورود به منزلش اجازه بگيرد، ولى سمره به درخواست او توجه نكرد و همچنان بدون اجازه وارد منزل مى شد. مرد انصارى به شكايت نزد پيغمبر اكرم آمد و جريان را به عرض ‍ رساند.

حضرت رسول سمره را احضار كرد و گفته هاى شاكى را به اطلاعش رساند و صريحا فرمود هر وقت خواستى از منزل انصارى عبور كنى ، اجازه بگير. سمره از اطاعت امر رسول اكرم نيز ابا كرد و از قبول استجازه سر باز زد. حضرت با مشاهده اين وضع پيشنهاد كرد كه درخت خود را بفروشد و ضمنا براى آن كه او را در انجام معامله تشويق فرمايد، قيمت آن را به چند برابر بالا برد و سرانجام فرمود به هر مبلغى كه مايلى آن را واگذار كن سمره از معامله درخت نيز خوددارى كرد و براى فروش آن ، ولو به چند برابر قيمتش ، حاضر نشد. سپس حضرت او را به جنبه معنوى متوجه كرد و در مقابل استجازه يا فروش درخت به وى وعده پاداش اخروى داد، ولى سمره باز هم نپذيرفت

فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله لانصارى اذهب فاقلعها و ارم بها اليه فانه لا ضرر و لا ضرار.(٢٩٦)

كسانى كه از تمدن انسانى و مقررات عادلانه آن ناراضى هستند و تصور مى كنند كه سعادت و خوشبختى بشر در آزادى كامل غرايز و تمايلات طبيعى است ، سخت در اشتباهند، زيرا بر فرض اگر تمدن و مقررات عادلانه آن ملغى شود و نظم و انضباط قانونى از ميان برود و بشر مانند حيوانات در ارضاى غرايز و خواهش هاى نفسانى خود از هر قيد و بندى آزاد گردد، نه تنها خوشبخت و خشنود نمى شود، بلكه با بدبختى هاى بيشتر و محروميتهاى زيادترى مواجه خواهد شد.

تمدن ، با قوانين مصلحت آميز و مقررات اجتماعى خود، توانسته است به مقدار قابل ملاحظه اى غريزه تهاجم و تخريب آدميان را مهار كند و افراد جامعه را از شر تجاوز و تعدى يكديگر مصون نگاه دارد.

تمدن در طول قرنهاى متمادى و در پرتو نظم و امنيت ، به بشر فرصت داد كه با بسيارى از بيمارى هاى خانمانسوز مبارزه كند و به وسيله نيروى علم ، مردم را در مقابل خطرات گوناگون ناشى از طبيعت محافظت نمايد.

اگر تمدن انسانى و مقررات عادلانه اش الغا گردد و امنيت قانونى در هم شكسته شود، اگر محدوديت هاى اجتماعى از ميان برود و غرايز سركش و متجاوز آدميان از هر جهت آزاد گردد، از يك طرف مردم مانند درندگان به جان هم افتاده و با رفتار خشن و بيرحمانه خود به بزرگ ترين جرايم و جنايات دست مى زنند و موجبات بدبختى و سيه روزى و احيانا نابودى يكديگر را فراهم مى آورند و از طرف ديگر، فساد و ناامنى و جنايت و خونريزى ، زمينه را براى شيوع بيمارى و گرسنگى و ساير مصائب و آلام طبيعى آماده مى كند و مردم به سرعت از پاى در مى آيند.

در اين موقع است كه طرفداران آزادى نامحدود غرايز، از ستم و بيداد لجام گسيختگان و از مصائب و آلام طبيعى به جان مى آيند و صميمانه تمدن قانونى و محدوديت غرايز و تمايلات نفسانى را آرزو مى كنند.

قال علىعليه‌السلام : فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق.(٢٩٨)