• شروع
  • قبلی
  • 27 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13218 / دانلود: 2376
اندازه اندازه اندازه
جوان از نظر عقل و احساسات

جوان از نظر عقل و احساسات جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

«نمى توان منكر شد كه تمدن با تحريك هاى غريزى بدرفتارى كرده است ، ولى آيا به همين دليل بايد آن را يك باره محكوم نمود؟ فرويد اين طور پاسخ مى دهد. چقدر آرزوى ملغى شدن تمدن و فرهنگ ، حق ناشناسى و كوتاه بينى مى خواهد؟ آن چه كه پس ‍ از اين كار مى ماند، طبيعت است ، طبيعتى كه تحمل آن به مراتب مشكل تر و پرزحمت تر است بديهى است كه طبيعت ، فشار به غرايز را از ما طلب نمى كند، بلكه آن ها را كاملا آزاد مى گذارد، ولى در عوض روش خود، روش خاص خود را براى محدود ساختن ما به كار مى برد. طبيعت بشر را با سختى ، با ستمگرى و با خشونت توسط خود او نابود مى كند و اين عمل گاهى به مناسبت ارضاى غرايز انجام مى پذيرد. پس به علت اين مخاطرات ، ما به يكديگر نزديك شده و تمدن را ايجاد كرده ايم

بشر براى فرار از خطرها و رنج هاى بى شمار طبيعت ، متدرجا يك اجتماع مدنى را ايجاد كرده است ، ولى از اين اجتماع ناراضى است زيرا رنج مى كشد. خود را حقيرتر و ناراحت تر مى يابد و گاهى از خود مى پرسد آيا بهتر نيست تمدن را به كنارى بگذارد و به وضع نخستين باز گردد؟ در اين جا مى بيند قدرت بازگشت ندارد و تازه در صورت امكان ، خيلى محتمل ، بلكه مسلم است كه مجددا به فرار از طبيعت بى رحم و سرسخت مشتاق بشود و تشكيل يك اجتماع مدنى را مانند آن چه كه طى هزاران سال كرده است ، آرزو نمايد.»(٣٠٠)

«در سال هاى انقلابى ١٨٤٨ - ١٨٤٠، پرودن نوشت حكومت انسان بر انسان به هر شكلى كه باشد، نوعى از بنده كردن است جامعه وقتى در كمال عالى خويش است كه نظم را بى احتياج به دولت مستقر سازد.»(٣٠٢)

«اما اجتماع بر حقيقت و طبيعت انسان بنا شده است ، نه بر خيالات و تصورات ما، اين خيالات و توهمات براى آن است كه طبيعت انسان را از چشم خود او و از چشم جهانى پنهان كند.»(٣٠٤)

در نظر اولياى گرامى اسلام ، وجود حكومت و اجراى حق و عدالت ، يكى از اركان اساسى زندگى انسانى است نفس سركش و متجاوز آدمى يا بايد به وسيله نيروى ايمان و قدرت حكومت الهى رام گردد يا با نيروى شمشير و به دست حكومت هاى بشرى مهار شود. در غير اين دو صورت ، بشر حيات انسانى ندارد، بلكه زندگى اش زندگى وحشى ها و بهائم خواهد بود.

عن ابى عبداللهعليه‌السلام : لا يستغنى اهل كل بلد عن ثلاثه يفزع اليه فى امر دنياهم و آخرتهم فان عدموا ذلك كانوا همجا فقيه عالم ورع و امير خير مطاع و طبيب بصير ثقه(٣٠٦)

امام باقرعليه‌السلام فرموده : طبيعت بشر با شهوت و ميل و حرص و ترس و خشم و لذت آميخته شده است ، جز آن كه در بين مردم كسانى هستند كه اين پيوند و كشش طبيعى را با نيروى تقوا و حيا و تنزه مهار كرده اند. موقعى كه نفس متجاوزت ، تو را به گناه مى خواند، به آسمان با عظمت و كيهان حيرت زا نگاه كن و از خداوند بزرگى كه جهان را آفريده و بر آن حكومت مى كند بترس و از گناه خوددارى كن اگر از خداوند توانا خوف ندارى ، به زمين نظر افكن ، شايد از حكومت بشرى و افكار عمومى شرم كنى و مرتكب معصيت نشوى اگر جراءت و جسارتت به جايى رسيده كه نه از حكومت الهى مى ترسى و نه از مردم زمين شرم دارى ، خود را از صف انسان ها خارج بدان و در عداد بهائم و حيوانات به حساب آور.

در اين حديث ، امام باقرعليه‌السلام ، نيز حكومت الهى يا بشرى را، وسيله تحديد غرايز و جلوگيرى از تجاوز و گناه شناخته و كسانى را كه به مقررات عادلانه اعتنا ندارد و مانند حيوانات ، مطيع بى قيد و شرط غرايز و خواهش هاى نفسانى خود هستند، در رديف به حساب آورده است

نتيجه آن كه تمدن و قوانين اجتماعى آن از عوامل محدود كننده آزادى است جوانى كه مى خواهد با مردم زندگى كند و از مزاياى تمدن بهره مند گردد، بايد از آزادى تند و افراطى چشم بپوشد و تمايلات غريزى خود را در حدود قوانين و با توجه به مصلحت هاى جامعه ارضا نمايد و در صورت تخلف از مقررات اجتماعى و تجاوز به آزادى دیگران ، با كيفرهاى قانونى مواجه خواهد شد.

چهارمين عاملى كه آزادى بشر را محدود مى كند و جوانان را از اعمال پاره اى از تمايلات غريزى و شهواتشان باز مى دارد، خواهش ‍ تعالى روان و نيل به مكارم اخلاق است

كسى كه مى خواهد از حريم حيوانيت قدمى فراتر بگذارد و به صفات انسانى متصف گردد، كسى كه مى خواهد تمايلات عاليه خويش ‍ را احيا كند و مدارج كمال انسانى را بپيمايد و خلاصه كسى كه مى خواهد انسانى واقعى باشد نه حيوان انسان نما، بايد شهوات نفسانى خود را تعديل كند و از ارضاى بى قيد و شرط غرايز خويش ، كه مستلزم گناه و پليدى است ، چشم بپوشد، زيرا آزادى كامل غرايز و شهوات ، با تعالى روان و تكامل روحانى بشر ناسازگار است

دكتر كارل مى گويد:

«بسيارى از افراد امروزى آن قدر به زندگى حيوانى نزديك اند كه مطلقا جوياى ارزشهاى مادى هستند. بدين جهت ، زندگى آنان خيلى كم مايه تر از حيوانات است ، زيرا فقط ارزش هاى معنوى مى تواند به ما روشنايى و شادى ببخشد. هر كس بايد در لحظه اى از زندگى خود بين راه مادى و انسانى يكى را انتخاب كند. يعنى پيروى از قانون تعالى و روانى را يا رد كند يا بپذيرد. تعالى روانى در طول تكامل هر فرد، نه تنها يك قانون اصلى زندگى انسانى ، بلكه يكى از خصايص آن است .»(٣٠٨)

و نيز فرموده است : كسى كه مغلوب شهوت خويشتن است ، ذلت و خوارى اش بيش از برده زرخريد است

نتيجه بحث آن كه نسل جوان ، گرچه به طبع جوانى خواهان آزادى افراطى است ولى موانع طبيعى ، تضاد غرايز، مقررات اجتماعى و تعالى روان عواملى هستند كه آزادى ما را محدود مى نمايد و قسمتى از تملايلاتمان را سركوب مى كنند.

جوانان به ضرورت عقلى و دينى موظف اند از آزادى تند و بى حساب چشم بپوشند، غرايز و خواهش هاى نفسانى خويش را تعديل كنند و هر يك را در جاى خود در حدود عقل و مصلحت اعمال نمايند تا در زندگى كامياب شوند و به خوشبختى و سعادت انسانى نايل گردند.

جوان و تضاد وجدان و غريزه

قال الله العظيم فى كتابه : فما آمن لموسى الا ذريه من قوم .(٣١٠)

قسم به جان بشر و آن خدايى كه او را موزون و متناسب آفريده و نيك و بدش را به وى الهام كرده است

عن ابى عبداللهعليه‌السلام فى قول الله عزوجل : «فالهمها فجورها و تقويها» قال : بين لها ما تاءتى و ما تترك .(٣١٢)

ما بشر را به خير و شرش هدايت نموديم

عن حمزه بن محمد، عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : ساءلته عن قول الله عزوجل «و هديناه النجدين » قال : نجد الخير و نجد الشر.(٣١٤)

وجدان اخلاقى مشعل فروزانى است كه خداوند در باطن تمام مردم برافروخته تا راه تاريك زندگى را بر بشر روشن كند و صفات خوب و بد را بنماياند. وجدان اخلاقى راهنماى واقع بين و راستگويى است كه از اعماق جان ما با ما سخن مى گويد و پيوسته به راه فضايل اخلاقى هدايتمان مى نمايد. خلاصه ، وجدان اخلاقى ، نداى الهى و معيار شناسايى خوى پسنديده و ناپسند است كه در پير و جوان ، دهاتى و شهرى ، تحصيل كرده و بى سواد، در سفر و حضر و در بيمارى و سلامت همواره با ماست و تا آخرين لحظات زندگى از ما جدا نمى شود.

اولياى گرامى اسلام در راه اصلاح اخلاق جامعه و شناساندن صفات خوب و بد، از نيروى وجدان اخلاقى استفاده نموده و مكرر خاطر نشان فرموده اند كه هر انسانى موظف است در برخورد با مردم از نداى درونى خود پيروى كند و خواهش فطرى اش معيار عمل او با دیگران باشد.

فى خبر الشيخ الشامى قال اميرالمؤ منينعليه‌السلام : يا شيخ ارض للناس ما ترضى لنفسك و آت الى الناس ما تحب ان يؤ تى اليك.(٣١٦)

حضرت سجادعليه‌السلام در ضمن حديث حقوق فرموده : حق مردم اين است كه از ايذاءشان خوددارى كنى و چيزى را براى آنان دوست بدارى كه براى خود دوست دارى و نخواهى درباره آنها چيزى را كه براى خود نمى خواهى

اگر مردم عملا از وجدان اخلاقى خود پيروى كنند و تمايلات غريزى خويش را با آن هم آهنگ سازند، روابط اجتماعى محكم مى شود، انسان ها نسبت به يكديگر وظيفه شناس و مهربان خواهند شد و جوامع بشرى از صفا و صميميت برخوردار مى گردد. با احياى وجدان اخلاقى ملكات پاك انسانى و صفات فاضله همواره در جهان انسان ، زنده و پايدار مى ماند و موجبات خوشبختى فرد و جامعه فراهم مى آيد.

بر عكس اگر مردم به نداى وجدان اخلاقى توجه نكنند و پيرو بى قيد و شرط تمايلات غريزى خود باشند، اگر عملا وجدان را سركوب كنند و تنها از خواهش هاى نفسانى خويش اطاعت نمايند، رفته رفته سجاياى اخلاقى فراموش مى شود و اساس فضايل انسانى از ميان مى رود. مردم به خوى درندگى متخلق مى گردند و به حدود و حقوق هم تجاوز مى كنند و به نابودى يكديگر همت مى گمارند و سرانجام با دست خود موجبات فساد و بدبختى و فنا و نابودى خود را فراهم مى آورند.

پروفسور هانرى باروك مى گويد:

«وجدان اخلاقى بايد در يك جهت معين و به نحو عادلانه در خدمت نيكى و زيبايى فعاليت كند. در عمل وجدان اخلاقى يك نوع قضاوت ارزش ها وجود دارد كه چون ارضا شود، صلح و سلم روح و سعادت درونى به وجود مى آورد.

بهترين راه اين است كه اعمال خود را به منظور ارضاى وجدان اخلاقى تحت اقتدار خويش در آوريم اين نحو عمل است كه در آن واحد هم به صلاح شخص و هم به صلاح جامعه است و فرد و جامعه را براى حصول به صلح و سعادت مشترك به هم مى پيوندد.

حذف و اغماض از وجدان اخلاقى

حذف و اغماض از وجدان اخلاقى ، رويايى بيش نيست و قابل تحقق نمى باشد. زيرا حذف وجدان اخلاقى ، در واقع نابود ساختن قضاوت داخلى است كه جزء لاينفك انسان بوده و چنين امرى ممكن نيست چه اگر فرض كنيم كه حذف وجدان اخلاقى انسان ممكن باشد و انسان فاقد اين جنبه انسانى گردد، از انسان جز غولى وحشت زا و حيوانى درنده باقى نمى ماند و هر گونه زندگى اجتماعى غير ممكن و در نتيجه منجر به اين مى شود كه خودكامگى و استبداد موحشى در كار آيد و جامعه انسانى را تبديل به اجتماعى از حيوانات و برده ها نمايد. در اين حال ، فرد خوشبخت نخواهد بود، بلكه بر عكس در حضيض مذلت و خوارى سقوط خواهد كرد.

اشتباهى كه متاسفانه بر اغلب كسان حكومت مى كند اين است كه خيال مى كنند كه ارضاى نامحدود غرايز مى تواند سرچشمه خوشبختى و سعادت باشد، در صورتى كه چنين امرى ، خود، غرايز را نابود مى سازد و سرانجام به انهدام و خودكشى فرد و جامعه منجر مى گردد.»(٣١٨)