نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)0%

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام) نویسنده:
گروه: سایر کتابها

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نویسنده: علامه حلى (ره)
گروه:

مشاهدات: 9733
دانلود: 1721

توضیحات:

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 38 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9733 / دانلود: 1721
اندازه اندازه اندازه
نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نویسنده:
فارسی

ويژگيهاى زندگى امام رضاعليه‌السلام

بعد از امام موسى بن جعفرعليه‌السلام مقام امامت به پسرش حضرت ابوالحسن على بن موسى الرضاعليه‌السلام رسيد، چرا كه او در فضايل سرآمد همه برادران و افراد خانواده اش بود و در علم و پرهيزكارى بر ديگران برترى داشت و همه شيعه و سنى بر برترى او اتفاق نظر دارند و همگان آن حضرت را به تفوق بر ديگران در جهت علم و فضايل معنوى مى شناسند.

به علاوه پدر بزرگوارش امام كاظمعليه‌السلام بر امامت او بعد از خودش تصريح فرموده و اشاراتى نموده كه درباره هيچيك از برادران و افراد خانواده او، چنين تصريح و اشاراتى ننموده است.

حضرت رضاعليه‌السلام به سال 148 هجرى (يازدهم ذيقعده يا... ) در مدينه چشم به اين جهان گشود، و در طوس خراسان در ماه صفر(161) سال 203 هجرى در سن 55 سالگى از دنيا رفت.(162)

مادر آن حضرت «ام البنين» نام داشت كه ام ولد بود. مدت امامت او و مدت سرپرستى او از امت، بعد از پدرش، بيست سال بود.

چند نمونه از دلايل امامت حضرت رضاعليه‌السلام

1 - تصريح و اشارات امام كاظمعليه‌السلام بر امامت حضرت رضاعليه‌السلام ؛ اين مطلب را جمع كثيرى نقل كرده اند از جمله از اصحاب نزديك و مورد اطمينان و صاحبان علم و تقوا و فقهاى شيعيان (امام كاظم (ع» كه به نقل آن پرداخته اند، عبارتند از:

داوود بن كثير رقى، محمد بن اسحاق بن عمار، على بن يقطين، نعيم قابوسى و افراد ديگر كه ذكر آنان به طول مى انجامد.

«داوود رقى» مى گويد: به اباابراهيم (امام كاظم (ع» عرض كردم : فدايت شوم! سن و سالم زياد شده و پير شده ام، دستم را بگير و از آتش دوزخ مرا نجات بده، بعد از تو صاحب اختيار ما (يعنى امام ما) كيست؟

آن حضرت اشاره به پسرش امام رضاعليه‌السلام كرد و فرمود: «هذا صاحبكم من بعدى؛ امام شما بعد از من اين پسرم مى باشد».

2 - «محمد بن اسحاق» مى گويد: به ابوالحسن اول (امام كاظم (ع» عرض ‍ كردم : آيا مرا به كسى كه دينم را از او بگيرم، راهنمايى نمى كنى؟

در پاسخ فرمود: «آن راهنما) اين پسرم علىعليه‌السلام است» روزى پدرم (امام صادق (ع » دستم را گرفت و كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برد و به من فرمود: «پسر جان! خداوند متعال (در قرآن) مى فرمايد:( ...إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً... ) ؛ من در روى زمين جانشين و حاكمى قرار خواهم داد(163) ، خداوند وقتى سخنى مى گويد و وعده اى مى دهد، به آن وفا مى كند».(164)

3 - «نعيم بن صحاف» مى گويد: من و هشام بن حكم و على بن يقطين در بغداد بوديم، على بن يقطين گفت : در حضور عبد صالح (امام كاظم (ع» بودم، به من فرمود: «اى على بن يقطين! اين على، سرور فرزندان من است، بدان كه من كنيه خودم (يعنى ابوالحسن) را به او عطا كردم».

و در روايت ديگر آمده است كه : هشام بن حكم (پس از شنيدن اين سخن از على بن يقطين) دستش را بر پيشانى خود زد و گفت : راستى چه گفتى؟ (او چه فرمود؟!). على بن يقطين در پاسخ گفت : «سوگند به خدا! آنچه گفتم امام كاظمعليه‌السلام فرمود».

آنگاه هشام گفت : «سوگند به خدا! امر امامت بعد از او (امام هفتم) همان است (كه به حضرت رضاعليه‌السلام واگذار شده است» ).

4 - «نعيم قابوسى» مى گويد: امام كاظمعليه‌السلام فرمود: «پسرم على، بزرگترين فرزند و برگزيده ترين فرزندانم و محبوبترين آنان در نزدم مى باشد و او به جفر(165) مى نگرد و هيچ كس جز پيامبر يا وصى پيامبر به جفر نمى نگرد».

نمونه اى از فضايل امام رضاعليه‌السلام

«غفارى» مى گويد: مردى از دودمان «ابورافع» آزاد كرده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه نام او را «فلان» مى گفتند، مبلغى پول از من طلب داشت و آن را از من مى خواست و اصرار مى كرد كه طلبش را بپردازم (ولى من پول نداشتم تا قرضم را ادا كنم)(166) نماز صبح را در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه خواندم، سپس حركت كردم كه به حضور حضرت رضاعليه‌السلام كه در آن وقت در«عريض» (يك فرسخى مدينه) تشريف داشت، بروم، همينكه نزديك در خانه آن حضرت رسيدم ديدم او سوار بر الاغى است و پيراهن و ردايى پوشيده است (و مى خواهد به جايى برود) تا او را ديدم، شرمگين شدم (كه حاجتم را بگويم).

وقتى آن حضرت به من رسيد، ايستاد و به من نگاه كرد و من بر او سلام كردم با توجه به اينكه ماه رمضان بود (و من روزه بودم) به حضرت عرض كردم : دوست شما«فلان » مبلغى از من طلب دارد به خدا مرا رسوا كرده (و من مالى ندارم كه طلب او را بپردازم).

غفارى مى گويد: من پيش خود فكر مى كردم كه امام رضاعليه‌السلام به «فلان» دستور دهد كه (فعلا) طلب خود را از من مطالبه نكند، با توجه به اينكه به امامعليه‌السلام نگفتم كه او چقدر از من طلبكار است و از چيز ديگر نيز نامى نبردم.

امام رضاعليه‌السلام (كه عازم جايى بود) به من فرمود بنشين (و در خانه باش) تا بازگردم. من در آنجا ماندم تا مغرب شد و نماز مغرب را خواندم و چون روزه بودم، سينه ام تنگ شد مى خواستم به خانه ام بازگردم، ناگهان ديدم امام رضاعليه‌السلام آمد و عده اى از مردم در اطرافش بودند و درخواست كمك از آن بزرگوار مى كردند و آن حضرت به آنان كمك مى كرد، سپس وارد خانه شد، پس از اندكى از خانه بيرون آمد و مرا طلبيد، برخاستم و با آن حضرت وارد خانه شديم، او نشست و من نيز در كنارش نشستم و من از «ابن مسيب» (رئيس مدينه) سخن به ميان آوردم و بسيار مى شد كه من درباره ابن مسيب نزد آن حضرت سخن مى گفتم، وقتى كه سخنم تمام شد، فرمود:«به گمانم هنوز افطار نكرده اى؟»

عرض كردم : آرى افطار نكرده ام. غذايى طلبيد و جلو من گذارد و به غلامش دستور داد كه با هم آن غذا را بخوريم، من و آن غلام از آن غذا خورديم، وقتى كه دست از غذا كشيديم، فرمود: «تشك را بلند كن و آنچه در زير آن است براى خود بردار».

تشك را بلند كردم و دينارهايى ديدم، آنها را برداشتم و در آستين خود گذاردم (يعنى در جيب آستينم نهادم) سپس امام رضاعليه‌السلام به چهار نفر از غلامان خود دستور داد كه همراه من باشند تا مرا به خانه ام برسانند.

به امام رضاعليه‌السلام عرض كردم : فدايت گردم! قراولان «ابن مسيب» (امير مدينه) در راه هستند و من دوست ندارم آنان مرا با غلامان شما بنگرند.

فرمود: «راست گفتى، خدا تو را به راه راست هدايت كند»، به غلامان فرمود:«همراه من بيايند و هركجا كه من خواستم، برگردند» غلامان همراه من آمدند، وقتى كه نزديك خانه ام رسيدم و اطمينان يافتم، آنان را برگرداندم، سپس به خانه ام رفتم (شب بود) چراغ خواستم، چراغ آوردند به دينارها نگاه كردم، ديدم 48 دينار است و آن مرد طلبكار، 28 دينار از من طلب داشت و در ميان آن دينارها، يك دينار بود كه مى درخشيد، آن را نزديك نور چراغ بردم ديدم روى آن با خط روشن نوشته است : «آن مرد، 28 دينار از تو طلب دارد، بقيه دينارها مال خودت باشد».

سوگند به خدا! خودم نمى دانستم (و فراموش كرده بودم) كه او چقدر از من طلب دارد. روايات در اين راستا بسيار است كه شرح و نقل آنها در اين كتاب كه بنايش بر اختصار است به طول مى انجامد.(167)

ماجراى شهادت حضرت رضاعليه‌السلام

وقتى كه حضرت رضاعليه‌السلام به سال دويست هجرى، به دعوت ماءمون ناگزير از مدينه به خراسان آمد، حدود سه سال آخر عمرش را در دستگاه ماءمون (هفتمين خليفه عباسى گذراند).

حضرت رضاعليه‌السلام در خلوت، ماءمون را بسيار موعظه و نصيحت مى كرد و او را از عذاب خدا مى ترساند و ارتكاب خلاف را از او زشت مى شمرد و ماءمون در ظاهر، گفتار امام رضا (ع ) را مى پذيرفت ولى در باطن آن را نمى پسنديد و برايش سنگين و دشوار بود.

روزى حضرت رضاعليه‌السلام نزد ماءمون آمد و ديد او وضو مى گيرد ولى غلامش آب به دست او مى ريزد و او را در وضو گرفتن كمك مى كند.

امام رضاعليه‌السلام به او فرمود: «در پرستش خدا كسى را شريك قرار مده».

ماءمون آن غلام را رد كرد و خودش آب ريخت و وضو گرفت، ولى اين سخن حضرت رضاعليه‌السلام موجب شد كه خشم و كينه ماءمون به آن حضرت زياد شود (چرا كه ماءمون يك عنصر متكبر و خودخواه بود و اينگونه گفتار به دماغش برمى خورد) اين از يك سو و از سوى ديگر، هرگاه ماءمون در حضور حضرت رضاعليه‌السلام از فضل بن سهل و حسن بن سهل(168) سخن به ميان مى آورد، امام رضاعليه‌السلام بديهاى آن دو را به ماءمون گوشزد مى كرد و ماءمون را از گوش دادن به پيشنهادهاى فضل و حسن، نهى مى نمود.

فضل بن سهل و حسن بن سهل، موضعگيرى حضرت رضاعليه‌السلام را فهميدند، از آن پس مكرر به گوش ماءمون مى خواندند و او را بر ضد امام رضاعليه‌السلام مى شوراندند، مثلا توجه همگانى مردم را به امام رضاعليه‌السلام به عنوان يك خطر جدى براى براندازى حكومت ماءمون قلمداد مى كردند و ماءمون (خودخواه) را وامى داشتند كه از حضرت رضاعليه‌السلام فاصله بگيرد و كار به جايى رسيد كه آن دو (سالوس خائن) راءى ماءمون را نسبت به حضرت رضاعليه‌السلام دگرگون ساختند و او را آنچنان كردند كه تصميم به كشتن حضرت رضاعليه‌السلام گرفت.

تا روزى امام رضاعليه‌السلام با ماءمون غذايى خوردند، امام رضاعليه‌السلام از آن غذا بيمار شد و مأمون نيز خود را به بيمارى زد.

جريان شهادت حضرت رضاعليه‌السلام از زبان عبدالله بن بشير

«عبدالله بن بشير» (يكى از غلامان ماءمون) مى گويد: ماءمون به من دستور داد كه ناخنهاى خود را بلند كنم و اين كار را براى خودم عادى نمايم و آن را به هيچ كس ‍ نگويم من اين كار را انجام دادم سپس ماءمون مرا طلبيد، چيزى شبيه تمرهندى به من داد و به من گفت : اين را با دستهايت خمير كن و به همه دستت بمال و من چنين كردم و سپس ماءمون مرا ترك كرد و به عيادت حضرت رضاعليه‌السلام رفت، پرسيد حالت چطور است؟

امام رضاعليه‌السلام فرمود: «اميد سلامتى دارم».

مأمون گفت : من هم بحمدالله امروز حالم خوب شده است، آيا هيچيك از پرستاران و خدمتكاران امروز نزد شما آمده اند؟

امام رضاعليه‌السلام فرمود: «نه، نيامده اند». ماءمون خشمگين شد و بر سر غلامان فرياد زد (كه چرا به خدمتگزارى از آن حضرت نپرداخته ايد).

عبدالله بن بشير در ادامه سخن مى گويد: سپس ماءمون به من دستور داد و گفت : براى ما انار بياور، چند انار آوردم، گفت هم اكنون با دست خود (كه به زهر تمر هندى آلوده بود) آب اين انارها را با فشار دست بگير، من چنين كردم، ماءمون آن آب انار آنچنانى را با دست خود به حضرت رضاعليه‌السلام (كه در بستر بيمارى در حال بهبودى بود) خورانيد و همان موجب مسموميت امام رضاعليه‌السلام شده و سبب شهادت آن حضرت گرديد، او پس از خوردن آن آب انار دو روز بيشتر زنده نماند و سپس از دنيا رفت.

جريان شهادت از زبان اباصلت و محمد بن جهم

«اباصلت هروى» مى گويد: وقتى كه ماءمون نزد امام رضاعليه‌السلام بيرون رفت، من به حضور آن حضرت رسيدم، به من فرمود: «يا اباصلت! قد فعلوها؛ اى اباصلت! آنها كار خود را (يعنى مسموم كردن را) انجام دادند»، و در اين هنگام زبان آن حضرت به ذكر توحيد و شكر و حمد خدا، گويا بود.

«محمد بن جهم» مى گويد: حضرت رضاعليه‌السلام انگور را دوست داشت، مقدارى از انگور را آماده كردند و چند روز در جاى حبه هاى انگور، سوزنهاى زهرآلود، وارد كردند وقتى كه دانه هاى انگور زهرآگين شد، آن سوزنها را بيرون آوردند و همان دانه هاى انگور را نزد آن حضرت گذاردند، آن بزرگوار كه در بستر بيمارى بود، آن انگورها را خورد و سپس به شهادت رسيد.

و گويند مسموم نمودن آن حضرت بسيار زيركانه و دقيق (با كمال پنهانكارى بود تا كسى نفهمد) انجام گرفت.

رياكارى مأمون بعد از شهادت حضرت رضاعليه‌السلام

پس از شهادت حضرت رضاعليه‌السلام ماءمون يك شبانه روز خبر آن را پوشاند و فاش ‍ نكرد، سپس «محمد بن جعفر» (عموى حضرت رضا (ع» و جماعتى از دودمان ابوطالبعليه‌السلام را كه در خراسان بودند، طلبيد و خبر وفات حضرت رضاعليه‌السلام را به آنان داد و خودش گريه كرد و بسيار بيتابى نمود و اندوه شديد خود را ابراز كرد و سپس جنازه آن حضرت را به طور صحيح و سالم به آنان نشان داد، آنگاه به آن جنازه رو كرد و گفت :

«برادرم! براى من طاقت فرساست كه تو را در اين حال بنگرم، من اميد آن را داشتم كه قبل از تو بميرم، ولى خواست خدا اين بود!»

سپس دستور داد جسد آن حضرت را غسل دادند و كفن و حنوط نمودند و به دنبال جنازه آن حضرت راه افتاد و جنازه را تا همانجا كه هم اكنون محل قبر شريف حضرت رضاعليه‌السلام است مشايعت كرد و همانجا آن را به خاك سپرد. آن محل، خانه «حميد بن قحطبه» (يكى از رجال دربار هارون) بود كه در قريه اى به نام«سناباد» نزديك «نوقان» در سرزمين «طوس» قرار داشت، و قبر هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى) در آنجا بود. مرقد مطهر حضرت رضاعليه‌السلام را در جانب قبله قبر هارون، قرار دادند.

فرزندان حضرت رضاعليه‌السلام

حضرت رضاعليه‌السلام درگذشت، ولى فرزندى براى او سراغ نداريم، جز يك پسر كه همان امام بعد از اوست؛ يعنى «ابوجعفر محمد بن علىعليه‌السلام (امام نهم) كه هنگام وفات حضرت رضاعليه‌السلام هفت سال و چند ماه داشت».(169)

گذرى بر زندگى امام نهم حضرت محمد تقىعليه‌السلام

ويژگيهاى زندگى امام جوادعليه‌السلام

امام جوادعليه‌السلام پس از پدر، به مقام امامت رسيد، امام جوادعليه‌السلام در ماه رمضان(170) سال 195 هجرى در مدينه، چشم به جهان گشود و در ماه ذيقعده (آخر ماه) سال 220 هجرى در سن 25 سالگى از دنيا رفت.

مدت خلافت آن بزرگوار به جاى پدرش و مدت امامتش بعد از پدرش، هفده سال بود.

مادرش ام ولد بود و «سبيكه» نام داشت و از اهالى «نوبه» بود.

نمونه هايى از دلايل امامت امام جوادعليه‌السلام

روايات بسيارى بيانگر تصريح يا اشاره امام رضاعليه‌السلام بر امامت فرزندش امام جواد (ع ) است از جمله راويان بزرگى كه به نقل اينگونه روايات پرداخته اند عبارتند از:

1 - على بن جعفر (فرزند امام صادقعليه‌السلام و) عموى حضرت رضاعليه‌السلام .

2 - صفوان بن يحيى.

3 - معمر بن خلاد.

4 - حسن بن جهم.

و جماعت ديگرى كه به خاطر رعايت اختصار، از ذكر آنان خوددارى شد، اينك به چند نمونه از اين روايات توجه كنيد:

1 - «على بن جعفر» در ضمن گفتارى به حسن بن حسين بن على بن حسين فرمود:

«خداوند حضرت رضاعليه‌السلام را در آن هنگام كه برادرها و عموهايش به او ستم كردند، يارى فرمود» و پس از ذكر مطالبى، على بن جعفر مى گويد: من برخاستم و دست ابوجعفر محمد بن على (يعنى امام جواد (ع» را گرفتم و گفتم :

«گواهى مى دهم كه تو در پيشگاه خدا، امام هستى». امام رضاعليه‌السلام گريه كرد و سپس (به من) فرمود: اى عمو! آيا از پدرم نشنيدى كه مى فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«باءبى ابن خيرة الاماء النوبية...؛ پدرم به فداى پسر بهترين كنيزان از اهل نوبه.(171) پاك سرشتى از فرزندان او (حضرت قائم) است؛ آواره (بيابانها) و طالب خون پدر و جدش، پنهان شده از نظرها (كه مدت غيبتش آن قدر طولانى است) كه در مورد او گفته مى شود از دنيا رفته، يا هلاك شده؟ يا به كدام بيابان و دره اى رفته و ناپديد شده است».

گفتم : فدايت گردم! راست مى گويى.

2 - «صفوان بن يحيى» مى گويد: به حضرت رضاعليه‌السلام عرض كردم : قبل از آنكه خداوند ابوجعفر (امام جواد (ع» را به شما ببخشد، از تو مى پرسيدم (كه امام بعد از شما كيست؟)؛ در پاسخ مى فرمودى : «اگر) خداوند به من پسرى عطا كند (او امام شماست» )، اينك خداوند آن پسر را به شما عنايت فرموده و چشمهاى ما را به وجود او روشن فرموده است، خدا آن روز را نياورد كه ما با جاى خالى تو مواجه شويم و اگر چنين روزى (يعنى درگذشت شما) پيش آمد، ما به چه كسى مراجعه كنيم؟ (و او را امام خود قرار دهيم؟)

حضرت رضاعليه‌السلام با دست اشاره به ابوجعفر (امام جواد (ع» كرد كه در آن هنگام پيش رويش ايستاده بود.

عرض كردم : «فدايت شوم! اين پسر، كودكى است كه سه سال دارد؟!»

فرمود: «سن كم او به امامت او آسيب نمى رساند، عيسىعليه‌السلام قيام به حجت (پيامبرى) كرد با اينكه كمتر از سه سال داشت».(172)

3 - «معمر بن خلاد» مى گويد: در محضر حضرت رضاعليه‌السلام بودم، سخنى از آن حضرت (در راستاى امامت) شنيدم، آنگاه فرمود: «شما چه نيازى (به امام) داريد (و چه كمبودى احساس مى كنيد؟) اين ابوجعفر (اشاره به امام جواد) است كه او را جانشين خودم كردم و مقام خود را به او سپردم، ما از خاندانى هستيم كه كودكانمان (خصايص امامت) را از بزرگانمان، ارث مى برند، همچون يكديگر (يعنى همانگونه كه بزرگسالانمان خصايص امامت را ارث مى بردند) بدون هيچ گونه تفاوت».

4 - «حسن بن جهم» مى گويد: در محضر امام رضاعليه‌السلام نشسته بودم، پسرش ‍ ابوجعفر (امام جواد (ع» را خواست او كودك بود آمد، امام رضاعليه‌السلام او را در كنار من نشانيد و به من فرمود: «پيراهن او را بيرون بياور»، من پيراهن (حضرت جواد را) از تنش بيرون آوردم، امام رضاعليه‌السلام فرمود: با دقت بين دو شانه او (جواد (ع» را ببين، من نگاه كردم، ناگهان چشمم به چيزى شبيه مهر در يكى از شانه هايش افتاد كه آن در گوشت فرو رفته بود. آنگاه حضرت رضاعليه‌السلام فرمود: «اين مهر را مى بينى؟ نظير همين، در شانه پدرم وجود داشت».

يك نمونه ديگر (قبلا بايد توجه داشت كه ماءمون عباسى، شيفته جمال و كمال امام جوادعليه‌السلام شد و دخترش ام الفضل را به همسرى او درآورد و بعد، آن حضرت را با احترام، همراه ام الفضل، از بغداد به سوى مدينه روانه كرد) بسيارى از مورخين نقل كرده اند:

وقتى كه امام جوادعليه‌السلام همراه ام الفضل دختر ماءمون (كه همسرش بود) از بغداد به سوى مدينه حركت كردند، در مسير خود به خيابان «باب الكوفه» رسيدند و همراه آن حضرت، جمعيتى بودند كه او را بدرقه مى كردند، هنگام غروب آفتاب به«دارالمسيب » رسيد، در آنجا فرود آمد و براى نماز به مسجد رفت، در صحن مسجد، درخت سدرى بود كه هنوز ميوه نداده بود، ظرف آب طلبيد و در كنار آن درخت وضو گرفت (كه آب وضويش به پاى درخت مى ريخت) و بعد برخاست و نماز مغرب را با مردم خواند و در ركعت اول بعد از حمد، سوره «نصر» را خواند و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره «توحيد» را خواند، سپس قنوت بجا آورد و نماز را به آخر رساند، بعد از نماز اندكى نشست و ذكر خدا گفت و سپس بى آنكه تعقيب نماز را بخواند برخاست و چهار ركعت نماز نافله مغرب را خواند و سپس دو سجده شكر بجا آورد، سپس از مسجد بيرون آمد، وقتى كه به آن درخت سدر رسيد(173) ، مردم ديدند آن درخت داراى ميوه هاى زيبا شده و از اين كرامت تعجب كردند و از آن ميوه ها خوردند و ديدند شيرين و بدون هسته است.

آنگاه با امام جوادعليه‌السلام خداحافظى كردند، آن حضرت همان وقت به سوى مدينه رفت و همچنان در مدينه ماند تا آن هنگام كه معتصم (هشتمين خليفه عباسى) پس از ماءمون روى كار آمد و آن حضرت را در آغاز سال 220 هجرى به سوى بغداد فراخواند و آن بزرگوار ناگزير به بغداد آمد و در آنجا بود تا در آخر ماه ذيقعده همان سال 220 از دنيا رفت و بدن مطهرش را در پشت سر جدش امام موسى بن جعفرعليه‌السلام (در قبرستان قريش واقع در كاظمين نزديك بغداد) به خاك سپردند.

پايان عمر امام جوادعليه‌السلام

چنانكه گفتيم امام جوادعليه‌السلام در مدينه متولد شد و در بغداد از دنيا رفت و معتصم عباسى او را از مدينه به بغداد جلب كرد، آن حضرت دو شب مانده به آخر محرم سال 220 هجرى، وارد بغداد شد و در ماه ذيقعده همان سال در بغداد (پس از ده ماه تحت نظر حكومت عباسيان) جان به جان آفرين تسليم كرد.

بعضى گفته اند: آن حضرت را مسموم كردند، ولى اين قول نزد مصنف كتاب الارشاد (شيخ مفيد) ثابت نشده است؛ زيرا روايتى كه بر آن گواهى دهد، به نظر ايشان نرسيده است.(174)

جسد مطهر آن حضرت را در قبرستان قريش، پشت سر مرقد جدش امام كاظمعليه‌السلام به خاك سپردند.

او هنگام شهادت 25 سال و چهار ماه داشت و با القاب «منتجب و مرتضى» ياد مى شد.

فرزندان امام جوادعليه‌السلام

امام جوادعليه‌السلام داراى چهار فرزند پسر و دختر بود:

1 - امام على بن محمدعليه‌السلام .

2 - موسى.

3 - فاطمه.

4 - امامه.

و امام جوادعليه‌السلام اولاد ذكورى غير از نامبردگان نداشت.

گذرى بر زندگى امام دهم حضرت هادىعليه‌السلام