نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)0%

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام) نویسنده:
گروه: سایر کتابها

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نویسنده: علامه حلى (ره)
گروه:

مشاهدات: 9735
دانلود: 1721

توضیحات:

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 38 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9735 / دانلود: 1721
اندازه اندازه اندازه
نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نویسنده:
فارسی

ويژگيهاى زندگى امام هادىعليه‌السلام

مقام امامت، بعد از امام جوادعليه‌السلام به پسرش ابوالحسن، امام على بن محمدعليه‌السلام رسيد؛ زيرا همه خصلتهاى امامت در او جمع بود و وجودش سرشار از فضايل و مناقب بود و هيچ كس جز او نبود كه مقام پدرش به او ارث برسد، به علاوه پدرش ‍ امام جوادعليه‌السلام با تصريح و با اشاره، امامت و جانشينى آن حضرت را بعد از خودش ‍ بيان فرمود.

امام هادىعليه‌السلام در روستايى به نام «صريا» نزديك مدينه در نيمه ماه ذيحجه سال 213 هجرى، چشم به اين جهان گشود و در «سامرا» در ماه رجب (سوم ماه) در سال 254 هجرى در حالى كه 41 سال و چند ماه از عمرش ‍ مى گذشت، به شهادت رسيد.

متوكل (دهمين خليفه عباسى) آن حضرت را به وسيله «يحيى بن هرثمة بن اعين» از مدينه به شهر «سامرا» احضار كرد و آن حضرت در سامرا سكونت نمود تا به شهادت رسيد.

مدت امامت آن حضرت 33 سال بود. مادرش ام ولد بود و «سمانه» نام داشت.

دو نمونه از فضايل و دلايل امامت امام هادىعليه‌السلام

1 - «اسماعيل بن مهران» مى گويد: هنگامى كه بار اول، امام جوادعليه‌السلام از مدينه به سوى بغداد مى رفت، هنگام خروج، به او عرض كردم : فدايت گردم! من در مورد اين سفر تو ترسان و نگرانم، امر امامت بعد از تو از آن كيست؟

آن حضرت خندان به من توجه كرد و فرمود: «آنكه تو گمان كرده اى (شهادت) در اين سال رخ نمى دهد».

هنگامى كه معتصم عباسى (هشتمين طاغوت عباسى) آن حضرت را از مدينه به بغداد طلبيد، هنگام خروج آن حضرت از مدينه به حضورش شتافتم و عرض كردم : فدايت گردم! تو مى روى، بعد از تو به چه كسى مراجعه كنيم؟ (امام بعد از تو كيست؟) آن بزرگوار گريه كرد به طورى كه محاسنش از اشك چشمش تر شد، سپس به من رو كرد و فرمود: در اين سفر، نگرانى و خطر وجود دارد «الامر من بعدى الى ابنى على؛ مقام امامت بعد از من با پسرم على (امام هادى (ع» است».

2 - «خيرانى» مى گويد پدرم مى گفت : من ملازم و خدمتكار خانه امام جوادعليه‌السلام بودم كه آن حضرت مرا بر آن گماشته بود، احمد بن محمد بن عيسى اشعرى (از شيعيان) هر شب هنگام سحر نزد من مى آمد تا حال امام جوادعليه‌السلام را كه بيمار و بسترى بود. بپرسد و گاهى «خادم مخصوص» حضرت جوادعليه‌السلام كه بين او و (پدر) خيرانى رابطه برقرار بود و پيام (خصوصى) امام جوادعليه‌السلام را براى او مى آورد و پيام او را نزد امام جوادعليه‌السلام مى برد، نزد (پدر) خيرانى مى آمد، احمد بن محمد بن عيسى اشعرى بلند مى شد و مى رفت و آن خادم مخصوص، با (پدر) خيرانى خلوت مى كرد (و بين آنان به طور خصوصى، سخنانى رد و بدل مى شد).

(پدر) خيرانى مى گويد: يك شب آن «خادم مخصوص» از حضور امام جوادعليه‌السلام بيرون آمد و احمد بن محمد بن عيسى (طبق معمول) برخاست و چند قدم رفت و خادم مخصوص با من خلوت كرد و با من همسخن شد، احمد كمى بازگشت و نزديك ما ايستاد به طورى كه سخن ما را مى شنيد، خادم مخصوص به من گفت آقايت (امام جواد) سلام مى رساند و مى فرمايد:

انى ماض و الامر صائر الى ابنى على...؛ من از دنيا مى روم و امر امامت به فرزندم على انتقال مى يابد و او بعد از من، همان حق را بر شما دارد كه من بعد از پدرم، آن حق را بر شما داشتم».

سپس خادم مخصوص رفت و احمد بن محمد اشعرى، نزد من آمد و گفت : خادم مخصوص به تو چه گفت؟

گفتم : خير است.

گفت : «آنچه را به تو گفت، من شنيدم» و شنيده خود را براى من بازگو كرد.

به احمد گفتم : خداوند اين كارى كه انجام دادى (سخن مخفى ما را شنيدى) بر تو حرام كرده و فرموده است : (ولا تجسسوا... )؛ «تجسس نكنيد».(175)

اينك كه (مرتكب حرام شدى و) سخن (مخفى خادم مخصوص) را شنيدى، آن را براى گواهى دادن در خاطره ات نگهدار، شايد ما روزى احتياج به اين گواهى پيدا كرديم و حتما از فاش ساختن آن بپرهيز تا وقتش فرا رسد.

(پدر) خيرانى در ادامه سخن مى گويد: وقتى كه صبح شد، آنچه را خادم مخصوص ‍ به من گفته بود (در مورد امامت حضرت هادى) در ده نسخه نوشتم و آنها را مهر كردم و به ده نفر از بزرگان اصحاب و شيعيان دادم و به آنان گفتم : «اگر قبل از آنكه اين نسخه ها را از شما بخواهم، مرگ به سراغم آمد، شما آنها را باز كنيد و بخوانيد و مطابق آن عمل نماييد».

هنگامى كه امام جوادعليه‌السلام از دنيا رفت، از خانه ام بيرون نيامدم تا اينكه مطلع شدم كه بزرگان شيعه در منزل «محمد بن فرج» به گرد هم آمده اند و درباره مساءله امامت گفتگو مى كنند و محمد بن فرج براى من نامه اى نوشت و در آن نامه مرا از اجتماع بزرگان شيعه در نزدش آگاه كرده و يادآورى كرده بود كه اگر خطر فاش ‍ شدن در كار نبود، با هم نزد تو مى آمديم و دوست دارم كه سوار بر مركب شوى و خود را به من برسانى.

(پدر) خيرانى مى گويد: سوار بر مركب شدم و خود را به خانه «محمد بن فرج» رساندم، ديدم بزرگان شيعه در نزد او اجتماع كرده اند، درباره امامت (امام هادى) با آنان گفتگو كردم، ديدم اكثر آنان در اين باره در شك و ترديد هستند، به آن ده نفر كه نسخه ها را به آنان داده بودم و در مجلس حاضر بودند، گفتم : آن نسخه ها را بيرون بياوريد.

نسخه ها را بيرون آوردند. گفتم : همين مطلبى را كه در اين نسخه ها نوشته شده، من به آن مأمور هستم(176) (و گواهى مى دهم).

بعضى از حاضران گفتند: ما مايل بوديم گواه ديگرى با تو وجود داشت تا گواهى تو را تاءكيد و محكمتر مى كرد.

به آنان گفتم : خداوند، خواسته شما را برآورده كرده، اين ابوجعفر اشعرى (احمد بن محمد بن عيسى اشعرى) است كه در اينجا حاضر است گواهى مى دهد كه اين سخن مذكور در نسخه ها را (از خادم مخصوص) شنيده است.

حاضران، متوجه احمد اشعرى شدند، از او خواستند گواهى دهد، ولى از گواهى دادن امتناع نمود.

(پدر) خيرانى در ادامه سخن مى گويد: من احمد اشعرى را به«مباهله»(177) دعوت كردم، او از شركت در مباهله ترسيد و گواهى داد كه آن سخن را شنيده است و گفت : من گواهى مى دهم، ولى مى خواستم اين افتخار به يك فرد عرب برسد نه به من كه از عجم هستم، اما چون پاى مباهله به پيش آمد، ديگر راهى براى كتمان گواهى نمانده است، آنگاه همه حاضران در آن مجلس به امامت حضرت هادىعليه‌السلام اعتقاد پيدا كردند و رفتند.(178)

روايات در اين خصوص جدا بسيار است و ذكر آنها در اين كتاب - كه بنايش بر اختصار است - به طول مى انجامد.

و اينكه : همه شيعيان بر امامت امام هادىعليه‌السلام اتفاق راءى دارند و در آن عصر، كسى در برابر او ادعاى امامت نكرد تا موضوع امامت را در دست انداز شبهه قرار دهد، ما را از نقل نصوص ديگر به طور مشروح در مورد امامت آن حضرت، بى نياز مى سازد.

نمونه اى از معجزات امام هادىعليه‌السلام

«خيران اسباطى» مى گويد: در مدينه به حضور امام هادىعليه‌السلام رفتم، به من فرمود: از واثق (نهمين خليفه عباسى) چه خبر؟

گفتم : او به سلامت است و من نزديكترين شخصى هستم كه با او ديدار كرده و ده روز بيشتر نيست از او جدا شده ام.

امام هادىعليه‌السلام فرمود: «مردم مدينه مى گويند او مرده است».

عرض كردم : ديدار من با واثق از همه نزديكتر بوده است.

فرمود: «مردم مدينه مى گويند او مرده است».

وقتى كه ديدم امام هادىعليه‌السلام باز از مردم مدينه سخن گفت، دريافتم كه منظور، خودش مى باشد.

سپس فرمود: جعفر چه كرد؟ (يعنى متوكل دهمين خليفه عباسى كه پسر معتصم بود چه مى كند؟)

گفتم : او در زندان در بدترين حال مى باشد.

فرمود: «آگاه باش او اينك خليفه شده است».

سپس فرمود: «از «ابن زيات» (وزير واثق) چه خبر دارى؟»

گفتم : مردم با او هستند و فرمان، فرمان اوست.

فرمود: «آگاه باش كه اين منصب براى او نكبت بود».

سپس سكوت كرد، آنگاه فرمود: «مقدرات و احكام الهى واقع خواهد شد، اى خيران! واثق از دنيا رفت و جعفر متوكل به جاى او نشست و ابن زيات نيز كشته شد».

گفتم : فدايت شوم! چه وقت كشته شد؟

فرمود: شش روز بعد از بيرون آمدن تو (از سامرا).

در اين راستا، روايات بسيار است و شواهد فراوان مى باشد.

احضار امام هادىعليه‌السلام از مدينه به پادگان سامرا

مورخين علت انتقال امام هادىعليه‌السلام از مدينه به شهر سامرا را چنين نقل مى كنند: عبدالله بن محمد (از طرف دستگاه طاغوتى بنى عباس) سرپرست جنگ و عهده دار نماز در مدينه بود، در مورد امام هادىعليه‌السلام نزد متوكل عباسى (دهمين خليفه عباسى) سعايت و بدگويى كرد و تعمد داشت كه آن حضرت را بيازارد.

امام هادىعليه‌السلام از سعايت و بدگوييهاى او نزد متوكل آگاه شد، نامه اى به متوكل نوشت و در آن نامه، آزار رسانى و دروغ بافى عبدالله بن محمد را متذكر شد و خواستار رسيدگى گرديد.

وقتى كه نامه به دست متوكل افتاد، پاسخ نامه را نوشت و در آن نامه بسيار به امام هادىعليه‌السلام احترام نمود و آن حضرت را (در ظاهر محترمانه ولى در باطن براى اجراى سياست شوم خود) به پادگان سامرا، دعوت كرد.

وقتى نامه متوكل به امام هادىعليه‌السلام رسيد، ناگزير آماده شد كه از مدينه به سوى سامرا كوچ كند و با يحيى بن هرثمه، مدينه را به قصد سامرا ترك نمود، وقتى كه آن حضرت به سامرا رسيد، متوكل (رياكار و سالوس) يك روز مخفى شد و ترتيب داد كه آن حضرت به كاروانسرا كه گداها در آن منزل مى گزيدند وارد گرديد، آن حضرت آن روز را در آن كاروانسرا به شب آورد سپس متوكل، خانه اى را در اختيار امام هادىعليه‌السلام گذارد.

(به اين ترتيب، امام هادىعليه‌السلام را از مدينه به سامرا تبعيد كرد و او را در يكى از خانه هاى لشكرگاه (پادگان) تحت نظر نگهداشت كه در اين صورت طبيعى است كه رابطه شيعيان با امام هادىعليه‌السلام قطع شده و همه چيز در رابطه با او تحت كنترل قرار مى گيرد و سرانجام، آن حضرت به طور مرموزى مسموم شده و به شهادت مى رسد).

در مدتى كه امام هادىعليه‌السلام در سامرا بود، متوكل در ظاهر به او احترام مى كرد، ولى در مورد آن حضرت در انديشه نيرنگ بود كه آن را اجرا كند، ولى نتوانست.

بين امام هادىعليه‌السلام و متوكل در سامرا، ماجراها و سرگذشتهاى بسيار رخ داد كه هركدام نشانه آشكارى بر امامت آن حضرت بود كه اگر خواسته باشيم آن جريانها را در اينجا بياوريم از حدود اين كتاب كه بنايش بر اختصار است، خارج شده ايم و همين مقدار كافى است.

فرزندان امام هادىعليه‌السلام

امام هادىعليه‌السلام در (سوم) ماه رجب سال 254 در سامرا چشم از جهان فروبست و جسد مطهرش در همان خانه اى كه سكونت داشت، به خاك سپرده شد، فرزندان او عبارتند از:

1 - ابامحمد، امام حسن عسكرىعليه‌السلام كه مقام امامت بعد از امام هادىعليه‌السلام به او رسيد.

2، 3 و 4 - حسين، محمد و جعفر (كذاب).

5 - عايشه.

امام هادىعليه‌السلام ده سال و چند ماه در سامرا (دور از وطن و تحت نظر) بود تا جان به جان آفرين تسليم نمود و به شهادت رسيد.

گذرى بر زندگى امام يازدهم حضرت حسن عسكرىعليه‌السلام

ويژگيهاى زندگى امام حسن عسكرىعليه‌السلام

بعد از امام هادىعليه‌السلام مقام امامت به فرزندش امام حسن عسكرىعليه‌السلام رسيد؛ زيرا خصال و ويژگيهاى امامت در وجود او جمع بود و در خصايص مقام مقدس امامت، از همه مردم زمان خودش برترى داشت. او در علم، زهد، كمال عقل، عصمت، شجاعت، كرم و اعمال بسيار كه انسان را به پيشگاه خدا نزديك مى كند، سرآمد همه اهل زمان خود بود. از سوى ديگر پدر بزرگوارش امام هادىعليه‌السلام با تصريح و اشاره، جانشينى و امامت آن حضرت را بيان نمود.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام در (هشتم) ماه ربيع الاخر سال 232 هجرى، در مدينه چشم به اين جهان گشود و روز جمعه هشتم ربيع الاول سال 260 در سن 28 سالگى در سامرا از دنيا رفت و در خانه اش در سامرا كنار قبر پدرش، به خاك سپرده شد مادرش ام ولد بود و «حديثه» نام داشت و مدت خلافت و امامت امام حسن عسكرىعليه‌السلام شش سال بود.

نمونه هايى از دلايل امامت امام حسن عسكرىعليه‌السلام

1 - «يحيى بن يسار عنبرى» مى گويد: ابوالحسن امام هادىعليه‌السلام چهار ماه قبل از وفات خود به (امامت) پسرش امام حسن عسكرىعليه‌السلام وصيت كرد، من و عده اى از دوستان را بر آن وصيت به گواهى گرفت.

2 - «على بن عمر نوفلى» مى گويد: در محضر امام هادىعليه‌السلام در صحن خانه اش بودم، پسرش «محمد» در كنار ما عبور كرد، به امام هادىعليه‌السلام عرض ‍ كردم : فدايت گردم! اين آقا (يعنى محمد) بعد از شما امام و صاحب ماست؟

در پاسخ فرمود: «لا، صاحبكم من بعدى الحسن؛ نه، بلكه امام و صاحب شما بعد از من، حسنعليه‌السلام است».

3 - «على بن مهزيار» مى گويد: به امام هادىعليه‌السلام عرض كردم : پناه مى برم به خدا! اگر براى شما اتفاقى (يعنى مرگ) رخ دهد ما به چه كسى رجوع كنيم (و او را امام خود قرار دهيم؟).

در پاسخ فرمود: «عهدى الى الاكبر من ولدى يعنى الحسنعليه‌السلام ؛ عهد (امامت) من به بزرگترين فرزندان من يعنى حسنعليه‌السلام است».

4 - معرفى امام حسن عسكرىعليه‌السلام در مجلس سوگوارى امام جوادعليه‌السلام : جماعتى از بنى هاشم كه يكى از آنان «حسن بن حسين افطس» بود هنگام وفات امام جوادعليه‌السلام در خانه امام هادىعليه‌السلام اجتماع كرده بودند و براى امام هادىعليه‌السلام در صحن خانه فرشى در زمين گسترده بودند و مردم در محضرش نشسته بودند، گفتند: تخمين زديم كه از آل ابوطالب و بنى عباس و قريش 150 نفر مرد بودند غير از غلامان و ساير مردم. ناگاه امام هادىعليه‌السلام به حسن بن على (امام حسن عسكرى) نگاه كرد كه گريبان چاك كرده و در سمت راست آن حضرت ايستاده و ما او را نمى شناختيم پس از ساعتى كه حسن عسكرىعليه‌السلام ايستاده بود امام هادىعليه‌السلام به او رو كرد و فرمود:

«پسر جان! شكر خدا را در وجود خودت تازه كن كه خداوند موضوع تازه اى در مورد تو فرموده است».

حسن عسكرىعليه‌السلام گريه كرد و كلمه استرجاع به زبان آورد و گفت :

الحمد لله رب العالمين و اياه اسئل تمام نعمه علينا و انا لله و انا اليه راجعون.

«حمد و سپاس خداوندى را كه پروردگار جهانيان است و تنها از درگاه او تكميل نعمتش را بر ما مساءلت مى نمايم و همه ما از آن خدا هستيم و همه ما به سوى او باز مى گرديم».

ما سؤ ال كرديم : اين جوان كيست؟

گفتند: اين شخص، حسن بن علىعليه‌السلام فرزند او يعنى فرزند امام هادىعليه‌السلام است، به نظر ما مى آمد كه حضرت حسن عسكرىعليه‌السلام در آن وقت، بيست سال يا در اين حدود، سال دارد، در آن وقت او را شناختيم. و دانستيم كه امام هادىعليه‌السلام با امامت و قائم مقامى او بعد از خودش اشاره نمود.

نشانه اى از امامت امام حسن عسكرىعليه‌السلام

«ابوهاشم جعفرى» مى گويد: از تنگى و فشار زندان و دشوارى كند و زنجير (كه در زندانهاى بنى عباس مبتلا بودم) به امام حسن عسكرىعليه‌السلام شكايت كردم، در نامه اى براى من نوشت :

«تو همين امروز ظهر، نماز ظهر را در خانه خودت مى خوانى».

همانگونه كه فرموده بود، هنگام ظهر مرا از زندان آزاد كردند و نماز ظهر را در منزل خودم خواندم و من از نظر مخارج زندگى در فشار و تنگدستى بسر مى بردم و مى خواستم در نامه اى كه براى آن حضرت نوشتم، از او بخواهم كه كمك مالى كند ولى شرم كردم آن را بنويسم لذا به خانه ام رفتم، آن حضرت صد دينار براى من فرستاد و به من نوشت :

«هرگاه نياز پيدا كردى شرم و ملاحظه نكن، آن را از ما بخواه كه به خواست خدا، آنچه بخواهى به تو خواهد رسيد».

و روايات در اين راستا، بسيار است كه براى رعايت اختصار به همين مقدار بسنده مى شود.

ساير خصوصيات آخر عمر امام حسن عسكرىعليه‌السلام

حضرت ابومحمد امام حسن عسكرىعليه‌السلام در اول ماه ربيع الاول سال 260 هجرى، بيمار شد و در روز جمعه هشتم همين ماه در همين سال، وفات يافت، او هنگام وفات، 28 سال داشت و جسد مطهر او را در «سامرا» در خانه خود كنار قبر پدر بزرگوارش، به خاك سپردند.

پسرش حضرت مهدى منتظر (ارواحنا له الفداء) را كه اميد جهانيان براى تشكيل حكومت حق جهانى است، بجاى گذارد.

فرزند امام حسن عسكرىعليه‌السلام

ولادت حضرت مهدى (عج) در پنهانى انجام شد و وجود چنين پسرى را مخفى نمودند؛ زيرا خفقان و سانسور شديد حكومت طاغوتيان عباسى، همه جا را فراگرفته بود و سلطان زمان در جستجوى آن حضرت بود و براى آگاهى از وضع او، بسيار تلاش مى نمود و بخصوص در مذهب شيعه دوازده امامى، آمدن او شايع شده بود و همگان مى دانستند كه شيعيان در انتظار آمدن او بسر مى برند، بر همين اساس، امام حسن عسكرىعليه‌السلام در زمان حياتش، آن فرزندش را آشكار نكرد و بيشتر مردم بعد از وفات آن حضرت نمى دانستند كه او چنين پسرى دارد.

برادر امام حسن عسكرىعليه‌السلام كه «جعفر» نام داشت (و بر اثر انحراف و دروغگويى، به «جعفر كذاب» معروف گرديد) ارث آن حضرت را تصاحب كرد و در زندانى كردن كنيزهاى آن حضرت و آزار رساندن به همسران آن حضرت كوشش كرد و به اصحاب امام حسن عسكرىعليه‌السلام كه يقين به وجود پسر آن حضرت و اعتقاد به امامت او داشتند و در انتظار او بسر مى بردند، ناسزا مى گفت و از آنان بدگويى مى كرد و دشمنى با آنان را آغاز كرد و آنچنان آنان را ترساند كه همه آنان را پراكنده نمود (با توجه به اينكه جعفر كذاب با حكومت عباسيان همدست شده بود) خلاصه اينكه : او نسبت به بازماندگان امام حسن عسكرىعليه‌السلام شرايط بسيار سختى را پديد آورد، او باعث شد كه آنان را زندانى كردند و به كند و زنجير كشيدند و تهديد، تحقير و توهين نمودند و انواع آزارها به آنان رساندند، ولى سلطان زمان (معتمد يازدهمين خليفه عباسى) با همه كوششهايش، به آن پسر بزرگوار (حضرت مهدى (ع» دست نيافت.

و در ظاهر، جعفر (كذاب) اموال امام حسن عسكرىعليه‌السلام را براى خود برداشت و در ميان شيعيان امام حسنعليه‌السلام كوشش بسيار كرد تا او را به عنوان امام دوازدهم به جاى برادرش بپذيرند ولى هيچيك از شيعيان، دعوت او را نپذيرفتند، حتى در اين گمراهى، از سلطان زمان كمك خواست و اموال بسيار در اين راه خرج كرد و به هرجا كه گمان مى برد كه مى تواند از آن استفاده كند، دست انداخت، ولى نتيجه نگرفت و نقشه هايش نقش برآب گرديد.

براى جعفر در اين رابطه در تاريخ، داستانها، روايات و مطالب بسيار، وجود دارد كه براى رعايت اختصار در اين كتاب مختصر از ذكر آنها خوددارى شد، آن داستانها نزد شيعه دوازده امامى و آگاهان به تاريخ، معروف مى باشد.

گذرى بر زندگى امام دوازدهم حضرت مهدىعليه‌السلام