نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)0%

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام) نویسنده:
گروه: سایر کتابها

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نویسنده: علامه حلى (ره)
گروه:

مشاهدات: 9746
دانلود: 1722

توضیحات:

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 38 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9746 / دانلود: 1722
اندازه اندازه اندازه
نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نویسنده:
فارسی

ويژگيهاى زندگى حضرت مهدىعليه‌السلام

مقام امامت بعد از امام حسن عسكرىعليه‌السلام به پسرش (حضرت مهدى (ع» همنام و هم كنيه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و امام حسن عسكرىعليه‌السلام در ظاهر و باطن، فرزندى جز او (يعنى حضرت مهدى (ع» نداشت و او را غايب و مخفى، بجاى گذارد. (چنانكه در قسمت آخر حالات امام حسن عسكرىعليه‌السلام خاطرنشان شد).

حضرت مهدىعليه‌السلام در شب نيمه شعبان سال 255 هجرى (در شهر سامرا) به دنيا آمد، مادرش «ام ولد» بود به نام «نرجس» (دختر يشوعا از ذريه شمعون يكى از حواريون حضرت عيسىعليه‌السلام بود) حضرت مهدىعليه‌السلام هنگام وفات پدرش، پنج سال داشت، خداوند به او در همان سن و سال، حكمت و مقام قضاوت را عنايت فرمود و او را نشانه و حجت جهانيان قرار داد، خداوند به او (در كودكى) حكمت آموخت چنانكه به حضرت يحيىعليه‌السلام در زمان كودكى حكمت آموخت.(179)

و نيز خداوند مقام امامت را به حضرت مهدىعليه‌السلام در كودكى عنايت كرد.

چنانكه به حضرت عيسىعليه‌السلام در آن هنگام كه در گهواره بود، مقام نبوت عطا فرمود.(180)

در مورد امامت امام مهدىعليه‌السلام قبل از تولدش، از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصريح شده بود چنانكه مسلمانان، آن را مى دانستند و بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امير مؤ منان علىعليه‌السلام به امامت آن حضرت تصريح فرموده است و همچنين امامان معصوم (عليهم‌السلام ) يكى پس از ديگرى، تا پدرش امام حسن عسكرىعليه‌السلام به امامت او تصريح كرده اند(181) و پدر بزرگوارش امام حسن عسكرىعليه‌السلام نزد افراد مورد وثوق و خواص شيعيانش، تصريح به امامت آن بزرگوار نموده است.

و اخبار و روايات در مورد غيبت و پنهان شدنش و همچنين در مورد حكومت جهانيش، قبل از تولد و پنهان شدنش به طور مستفيض (بسيار) از ائمه اهل بيت (عليهم‌السلام ) نقل شده است و در ميان امامان (عليهم‌السلام ) اوست كه صاحب شمشير است و به حق قيام مى كند و همه در انتظار تشكيل دولت ايمان (حكومت اسلامى جهانى او) بسر مى برند.

غيبت صغرا و غيبت كبرا

حضرت مهدىعليه‌السلام قبل از ظهور، داراى دو غيبت است :

الف : غيبت طولانى؛ كه طولانى تر از غيبت (يعنى پنهانى) ديگر است، چنانكه رواياتى به اين معنا آمده است.

ب : غيبت كوتاه : كه از زمان تولد آن حضرت شروع شده و تا آن زمان كه سفارت و نيابت خاصه سفيران و واسطه هاى او قطع شد، ادامه يافت (از سال 260 تا 329 هجرى حدود هفتاد سال).

غيبت طولانى او بعد از غيبت كوتاه، شروع مى شود و ادامه مى يابد و در پايان آن، حضرت مهدىعليه‌السلام ظهور كرده و قيام به شمشير مى نمايد.(182)

خداوند در قرآن مى فرمايد:

( و وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ ﴿٥﴾ وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ ) .(183)

«اراده ما بر اين قرار گرفته است كه به مستضعفين نعمت بخشيم و آنان را پيشوايان و وارثين روى زمين قرار دهيم و حكومتشان را پابرجا سازيم و به فرعون و هامان و لشكريان آنان، آنچه را بيم داشتند از اين گروه نشان دهيم».

و در مورد ديگر مى فرمايد:

و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون.(184)

«ما در زبور (كتاب داوود) بعد از ذكر (تورات) نوشتيم كه بندگان صالح من وارث (حكومت) زمين خواهند شد».

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «قطعا روزها و شبها نگذرد و جهان پايان نيابد تا اينكه خداوند از خاندان من مردى را برانگيزد كه او همنام من است، سراسر زمين را پر از عدل و داد كند، همانگونه كه پر از ظلم و جور شده است».

دليل عقل بر صدق امامت حضرت مهدىعليه‌السلام

يكى از دلايل، دليل عقل است و عقل با استدلال صحيح حكم مى كند كه در هر زمانى حتما نياز به وجود امام معصوم (از گناه و خطا) است كه كامل باشد و در علوم و احكام، نياز به كسى نداشته باشد؛ زيرا محال است براى مكلفين، زمانى وجود داشته باشد كه آنان داراى حجتى نباشند تا در پرتو او به صلاح نزديك شوند و از تباهى دور گردند و همه مستضعفان (آنان كه دستشان به جايى نمى رسد و مظلوم واقع شده اند) نياز به كسى دارند كه ستمگران و جنايتكاران را تاءديب كند، سركشان را از نافرمانى به راه راست سوق دهد و آنان را از طغيان باز دارد، آموزگار نادان و هشيار كننده غافلان و ترساننده گمراهان و برپا دارنده حدود الهى و رساننده احكام باشد، صاحبان اختلاف و ستيزه جويان را از ديگران جدا سازد، نصب كننده فرمانروايان، نگهبان مرزها از گزند دشمن، حافظ اموال، پاسدار اساس اسلام باشد، مردم را در جمعه ها و عيدها به گرد هم آورد.

و دلايل استوار، ثابت مى كند كه چنين فردى با اين ويژگيها، بايد از هرگونه لغزش، معصوم باشد؛ زيرا او به اتفاق (آراء) از امام، بى نياز است و چنين شخصى بدون شك، بايد، داراى مقام عصمت باشد و قطعا چنين فرد ممتازى بايد با تصريح (پيامبر و امامان) ثابت گردد و داراى معجزات و نشانه هاى صدق باشد، تا او را از ديگران جدا نموده و مشخص گرداند.

و اين اوصاف و ويژگيها در هيچ كس وجود نداشت، جز در آن كسى كه اصحاب امام حسن عسكرىعليه‌السلام امامت او را بعد از امام حسن عسكرىعليه‌السلام ثابت كردند و او پسر آن حضرت است كه حضرت مهدىعليه‌السلام مى باشد چنانكه گفتيم و اين دليل عقلى يك اصل پابرجايى است، كه با وجود آن نيازى به روايات و نصوص و تعداد اخبار نيست؛ زيرا خود اين دليل عقلى، امامت آن حضرت را ثابت مى كند.

البته روايات بسيارى نيز وارد شده كه به امامت فرزند امام حسن عسكرىعليه‌السلام صراحت دارند و اين روايات آنچنان است كه هيچ عذرى باقى نمى گذارد و اين بنده به خواست خدا، به ذكر قسمتى از آن روايات با كمال اختصار - همچون سابق - مى پردازم.

روايات و مسأله امامت حضرت مهدىعليه‌السلام

رواياتى كه به طور اجمال و تفصيل بيانگر امامت حضرت صاحب الزمان، امام دوازدهم حضرت مهدى (عج) از ائمه اهل بيت (عليهم‌السلام ) رسيده بسيار است كه در اينجا، قسمتى از آنها خاطرنشان مى گردد:

1 - «ابوحمزه ثمالى» مى گويد: امام باقرعليه‌السلام فرمود: «خداوند متعال محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به سوى جن و انس (به عنوان پيامبر آنان) فرستاد و بعد از او، دوازده نفر وصى (براى او) قرار داد، كه بعضى از آنان از دنيا رفته اند و بعضى مانده اند و هريك از آن دوازده وصى داراى سنت و برنامه مخصوص به خود است، روش ‍ اوصيايى كه بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و مى آيند همچون اوصيا حضرت مسيحعليه‌السلام است كه دوازده تن بودند و امير مؤ منان علىعليه‌السلام (در زهد و عبادت و ساده زيستى) همچون حضرت مسيحعليه‌السلام بود».

2 - «حسن بن عباس» از امام جوادعليه‌السلام و او از پدرانش تا امير مؤ منان علىعليه‌السلام نقل مى كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

آمنوا بليلة القدر فانه ينزل فيها امر السنة وان لذلك الامر ولاة من بعدى على بن ابيطالب واحد عشر من ولده.

«به شب قدر معتقد شويد؛ زيرا در شب قدر، كار (تقديرات) سال فرود مى آيد و براى آن كار، بعد از من زمامدارانى هست كه عبارتند از: على ابن ابى طالب و يازده نفر از فرزندانش».

3 - امير مؤ منان علىعليه‌السلام به ابن عباس فرمود: «شب قدر در هر سالى، وجود دارد و در آن شب، كار (و تقديرات) همه سال فرود آيد (و مشخص گردد) و براى اين كار، بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زمامدارانى مى باشد».

ابن عباس عرض كرد: «آن زمامداران كيانند؟»

امام علىعليه‌السلام فرمود: «من و يازده نفر از صلب من هستند كه آنان امامانى مى باشند كه فرشتگان با آنان همسخن شوند».

4 - در حديث «لوح»، آمده كه جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: «به حضور حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم، در نزد او لوحى (صفحه اى) بود كه نامهاى اوصيا و امامان از فرزندان او در آن (نوشته شده) بود، آنان را شمردم يازده نفر بودند، آخرى آنان حضرت قائمعليه‌السلام از فرزندان فاطمه (سلام الله عليها) بود نام سه نفر از آنان «محمد» و نام سه نفر از آنان (على) بود».

5 - «ابوهاشم جعفرى» مى گويد: به امام حسن عسكرىعليه‌السلام عرض كردم :«جلالت و هيبت شما مرا از سؤ ال كردن از شما باز مى دارد اجازه مى دهى از شما سؤ الى كنم؟

فرمود: «سؤ ال كن».

عرض كردم : اى آقاى من! آيا فرزند دارى؟

فرمود: آرى.

عرض كردم : اگر براى تو پيش آمدى شد (و از دنيا رفتى) در كجا از آن فرزند سؤ ال كنم؟

فرمود: «در مدينه».

6 - «عمرو اهوازى» مى گويد: امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرزندش را به من نشان داد و فرمود: «هذا صاحبكم بعدى؛ بعد از من اين است صاحب و امام شما».

7 - «عمرى» مى گويد: «امام حسن عسكرىعليه‌السلام از دنيا رفت و فرزندى از خودش بجاى گذاشت».

8 - «ابوالقاسم جعفرى» مى گويد: «از امام هادىعليه‌السلام شنيدم مى فرمود: جانشين من حسن است و حال شما درباره جانشين بعد از او چگونه است؟»

عرض كردم : قربانت شوم! از چه نظر؟

فرمود: «شما شخص او را نمى بينيد و ذكر نامش براى شما روا نيست».

عرض كردم : پس چگونه او را ياد كنيم؟

فرمود: بگوييد: «الحجة من آل محمد؛ حجت از خاندان محمد (ص» ).

اينها روايات اندكى از نصوص بسيار بر امامت امام دوازدهمعليه‌السلام بود، كه از ائمه اهل بيت (عليهم‌السلام ) نقل شده است و روايات در اين راستا بسيار است كه حديث شناسان شيعه، آنها را در كتابهاى خود تدوين و تنظيم كرده اند، يكى از آنها كه به طور مشروح، آن احاديث را در كتابى جمع آورى نموده است «محمد بن ابراهيم، ابوعبدالله نعمانى » است كه در كتاب خود به نام «الغيبة» (غيبت نعمانى) آن روايات را آورده است، بنابراين، در اين كتاب نيازى به ذكر آنها به طور مشروح نيست.

چند نمونه از ديدار كنندگان امام مهدى (عج)

1 - «محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر» كه پيرمردترين فرزندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در عراق بود، مى گويد:

«فرزند امام حسن عسكرىعليه‌السلام را بين دو مسجد ديدم كه آن وقت كودك بود».(185)

2 - «موسى بن محمد» (نوه امام موسى بن جعفر (ع» مى گويد:

«حكيمه» دختر امام جوادعليه‌السلام و عمه امام حسن عسكرى گفت : من حضرت قائمعليه‌السلام را در شب ولادتش و بعد از آن ديدم.

3 - «فتح مولى الزرارى» مى گويد: از ابا على بن مطهر شنيدم كه مى گفت :

حضرت مهدىعليه‌السلام را ديده است و طول قامت حضرت مهدىعليه‌السلام را وصف مى نمود.

4 - از كنيز ابراهيم بن عبده نيشابورى كه از بانوان نيك بوده نقل شده كه گفت :

من همراه ابراهيم بر فراز كوه صفا ايستاده بوديم كه حضرت مهدى (عج) آمد و سخنانى به ابراهيم فرمود.

5 - از ابن عبدالله بن صالح نقل شده كه او حضرت مهدىعليه‌السلام را در كنار كعبه مقابل حجرالاسود، ديده است كه مردم براى بوسيدن حجرالاسود، هجوم مى آوردند و او مى فرمود: «مسلمين به اين كار (هجوم و كشمكش) ماءمور نشده اند».(186)

6 - «ابراهيم بن ادريس» از پدرش نقل مى كند كه گفت :

من حضرت مهدىعليه‌السلام را بعد از پدرش امام حسن عسكرىعليه‌السلام ديدم كه به حد بلوغ رسيده بود، دست و سرش را بوسيدم.

7 - «احمد بن نصر» مى گويد: با عنبرى بودم، سخن از جعفر (كذاب) به ميان آمد، عنبرى از او بدگويى كرد، من گفتم غير از او (كسى امام بعد از امام حسن عسكرى) نيست، عنبرى گفت : آرى غير از او هست.

گفتم : آيا او را ديده اى؟.

گفت : نه، ولى غير از من، او را ديده اند.

گفتم : او كيست كه او را (يعنى حضرت مهدىعليه‌السلام را) ديده است؟

عنبرى گفت : همين جعفر (كذاب) او را دو بار ديده است.

8 - و همچنين از ابونصر، طريف خادم روايت شده كه حضرت مهدىعليه‌السلام را ديده است.

و نظير اينگونه روايات بسيار است و در انجام مقصود، همين قدر كفايت مى كند، عمده ترين دليل بر وجود حضرت مهدىعليه‌السلام همان دليل (عقل) است كه قبلا گفتيم و بقيه مطالبى كه بعد از آن ذكر شد، به عنون تاءكيد و تاءييد آن است و اگر اين مطالب را در اينجا نمى آورديم، ضررى به مقصود نمى زد و دليل قبل كفايت مى كرد.

نمونه هايى از دلايل و نشانه هاى حضرت مهدى (عج)

1 - «محمد بن ابراهيم بن مهزيار» مى گويد: «بعد از وفات امام حسن عسكرىعليه‌السلام در مورد امام بعد او در شك و ترديد بودم و اموال بسيار (كه مخصوص ‍ امام بود) نزد پدرم (ابراهيم بن مهزيار) جمع شده بود (گويا ابراهيم سمت نمايندگى داشته و سهم امام بسيارى نزدش جمع شده بود) پدرم آن اموال را برداشت و سوار (كشتى) شد (كه به حضور حضرت مهدى در سامرا ببرد) و من نيز سوار شدم تا او را بدرقه كنم، پدرم تب سختى گرفت و به من گفت : پسر جان! مرا به خانه بازگردان، اين بيمارى نشانه مرگ است و به من گفت : در مورد اين اموال از خدا بترس (كه به صاحبش برسانى) و به من وصيت كرد و بعد از سه روز از دنيا رفت، با خود گفتم، پدرم وصيت نادرست نمى كرد، اين اموال را به عراق مى برم و در كنار شط(187) خانه اى را كرايه مى كنم و هيچ كس را از كار خود باخبر نمى كنم، پس اگر وجود امام زمان، براى من آشكار شد، همانند آشكارى امام در زمان امام حسن عسكرىعليه‌السلام كه اموال را به او مى سپارم وگرنه آن را صرف در نيازها و تاءمين زندگى خودم مى نمايم. به عراق رفتم و در كنار شط خانه اى اجاره كردم، چند روزى در آنجا سكونت نمودم، تا اينكه شخصى آمد و نامه اى به من داد، در آن نامه نوشته بود:

«اى محمد! نزد تو اين مقدار و اين اندازه مال است، همه آنچه را در نزدم بود، نام برده بود حتى از مقدارى از مال كه خودم اطلاع نداشتم نيز ياد كرده بود».

من همه آن اموال را به نامه رسان دادم تا به آن حضرت (يعنى حضرت مهدى) برساند.

چند روز ديگر در آن خانه ماندم، كسى نزد من نيامد، اندوهناك بودم كه نامه ديگرى به من رسيد در آن نوشته بود:

«قد اقمناك مقام ابيك فاحمد الله؛ ما تو را به جاى پدرت (به نمايندگى) نصب كرديم، پس خدا را سپاسگزار باش».

2 - «محمد بن ابى عبدالله سيارى» مى گويد: «چيزهايى از طرف مرزبانى حارثى (به محل سكونت امام زمان (ع» فرستادم، در ميان آنها يك عدد دستبند طلا بود، همه آن چيزها قبول شد ولى دستبند به من برگردانده شد و به من دستور دادند كه آن را بشكنم، آن را شكستم، ناگهان ديدم در درون آن، چند مثقال آهن و مس و روى وجود دارد، آنها را از درون دسبتند بيرون آوردم و طلاى خالص ‍ را فرستادم، آنگاه پذيرفته شد».

3 - «على بن محمد» مى گويد: مالى از جانب مردى از اهل عراق براى حضرت مهدىعليه‌السلام فرستاده شد، آن را به او برگرداندند، به او گفته شد كه حق پسرعموهايت را كه چهارصد درهم است از اين مال خارج كن (و به آنان بازگردان) آن مرد عراقى مزرعه اى را در دست داشت كه پسر عموهايش در آن شريك بودند، ولى او آنان را از آن مزرعه جلوگيرى مى كرد، پس دقيقا حساب كرد، ديد به همان مقدارى كه گفته شده يعنى چهارصد درهم، مال آنان است، آن را از آن اموال بيرون آورد و به آنان داد و بقيه را به حضور امام مهدىعليه‌السلام فرستاد، آنگاه پذيرفته شد.

4 - «قاسم بن علا» مى گويد: داراى چند پسر شدم، براى امام زمانعليه‌السلام نامه نوشتم و از آن حضرت خواستم كه براى آنان دعا كند، درباره آنان جوابى به دستم نرسيد، همه آنان مردند، وقتى كه (چهارمين پسرم) حسين به دنيا آمد، براى آن حضرت نامه نوشتم و تقاضاى دعا كردم، جواب آمد و بحمدالله او باقى ماند.

5 - «ابى عبدالله بن صالح» مى گويد: «يكى از سالها به بغداد رفتم (از ناحيه مقدسه) اجازه خروج خواستم، به من اجازه ندادند، پس از رفتن كاروان به سوى نهروان 22 روز ديگر در بغداد ماندم، سپس در روز چهارشنبه به من اجازه خروج داده شد و به من گفته شد در روز چهارشنبه بيرون روم، من آن روز از بغداد خارج شدم ولى اميد رسيدن به كاروان را نداشتم، وقتى به نهروان رسيدم، كاروان را در آنجا يافتم و به آن پيوستم و پس از اندك وقتى كه شترم را علف دادم، كاروانيان از آنجا حركت كردند و من نيز همراه آنان حركت كردم او (حضرت مهدى (ع» برايم دعا كرده بود كه سالم به وطن بازگردم، بحمدالله بدون هيچ گونه آسيبى به وطن رسيدم».

6 - «محمد بن يوسف» مى گويد: در پشتم زخم سختى پديدار شده بود، به پزشكها نشان دادم و براى بهبودى آن مال بسيار خرج كردم، ولى مداواى من هيچ گونه نتيجه نداد، نامه اى براى حضرت مهدىعليه‌السلام نوشتم و از او تقاضاى دعا كردم، جواب نامه به من رسيد كه در آن نوشته بود: البسك الله العافية و جعلك معنا فى الدنيا و الاخرة.

«خداوند لباس عافيت به تو بپوشاند و تو را در دنيا و آخرت، با ما قرار دهد».

هنوز هفته به آخر نرسيده بود كه زخم به طور كلى خوب شد و در محل آن همچون كف دستم هيچ گونه اثر زخم نبود، يكى از پزشكها را كه از دوستان ما بود خواستم و محل زخم را به او نشان دادم، گفت : ما دارويى را براى اين زخم نمى شناسيم، قطعا شما از جانب خداوند شفا يافته اى.

7 - «على بن حسين يمانى» مى گويد: من در بغداد بودم و كاروانى از يمنى ها آماده شدند كه از بغداد (به سوى يمن) بروند، من نيز مى خواستم با آنان بروم، نامه اى به ناحيه مقدسه نوشتم و كسب اجازه نمودم، جواب آمد با آن كاروان نرو كه نتيجه خوبى ندارد و در كوفه بمان.

كاروان رفت و من در كوفه ماندم، آن كاروان در مسير راه مورد دستبرد و غارت بنوحنظله واقع شدند و اموالشان را بردند، من بار ديگر به وسيله نامه كسب اجازه كردم تا از راه دريا (به يمن) بروم، اجازه رفتن به من ندادند، بعدا معلوم شد كه در آن سال، هيچيك از كشتيها به سلامت به مقصد نرسيده اند و باند غارتگر«بوارح»، به آنها هجوم آورده اند و به غارت اموالشان دست زده اند».

8 - «على بن الحسين» مى گويد: من به سامره رفتم و از آنجا به در خانه (حضرت مهدى (ع» رفتم، با هيچ كس سخن نگفتم و خود را به هيچ كس ‍ نشناساندم، سپس به مسجد رفتم و مشغول نماز شدم. ديدم خادمى نزد من آمد و گفت : برخيز، به او گفتم كجا بروم؟ گفت : به خانه، گفتم : من كيستم، مرا مى شناسى؟ شايد تو را دنبال شخصى ديگر فرستاده اند؟ گفت : «نه، فقط مرا نزد تو فرستاده اند، و تو «على بن الحسين» هستى، غلامى همراه آن خادم بود، با هم آهسته سخن مى گفتند، من نفهميدم چه مى گويند، تا اينكه آنچه خواستم برايم آوردند، سه روز نزد آن خادم ماندم و سپس كسب اجازه كردم كه از حضرت مهدىعليه‌السلام ديدار كنم، به من اجازه داده شد و آن حضرت را شب زيارت كردم.

9 - «محمد بن صالح» مى گويد: «وقتى پدرم از دنيا رفت و كارها به دست من افتاد، پدرم قبضهايى از اموال «غريم» يعنى حضرت مهدىعليه‌السلام (188) بر عهده مردم داشت.

در نامه اى به آن حضرت، جريان را به عرض رساندم، جواب آمد كه آن مطالبات را از آنها وصول كن، من از آنان كه قبض داده بودند، مطالبه كردم و همه آنان قرض ‍ خود را به من دادند جز يكى از آنان كه قبض بدهكارى او، چهارصد دينار بود، نزد او رفتم و مطالبه چهارصد دينار نمودم، او امروز و فردا كرد و پسرش به من اهانت نمود و فحش داد از او به پدرش شكايت كردم، پدرش گفت : چه شده؟ چرا مرا رها نمى كنى؟

او را گرفتم و به وسط خانه اش آوردم، در اين هنگام پسرش از خانه بيرون رفت و از اهل بغداد استمداد كرد و فرياد مى زد: بياييد اين رافضى قمى، پدرم را كشت.

جمعيت بسيارى از اهل بغداد نزد من آمدند، (من ديدم هوا پس است) سوار بر مركبم شدم و به آنان گفتم : احسن به شما مردم بغداد كه از ظالمى بر ضد غريب مظلومى، حمايت مى كنيد، من يك مرد سنى از اهالى همدان هستم و اين شخص ‍ مرا به قم نسبت مى دهد و رافضى مى خواند، تا حق و مال مرا پامال كند.

مردم به او هجوم بردند، خواستند به مغازه اش بريزند، من آنان را آرام كردم و بدهكار از من خواهش كرد كه قبض را به او بدهم، و بدهكاريش را بپردازد و به طلاق زنش سوگند خورد(189) كه مال مرا در همان وقت بپردازد و پرداخت.

10 - «على بن محمد» از بعضى از اصحاب نقل مى كند كه گفت :«خداوند پسر به من داد، نامه اى به ناحيه مقدسه نوشتم و اجازه خواستم كه در روز هفتم، او را ختنه كنم، جواب آمد اين كار را نكن. آن پسر در روز هفتم يا هشتم مرد، سپس خبر مرگ او را براى حضرت مهدىعليه‌السلام نوشتم، جواب آمد: به زودى پسر ديگرى به جاى او به تو داده خواهد شد، نام اولى را «احمد» و نام دومى را «جعفر» بگذار، همانگونه كه فرموده بود، داراى دو پسر ديگر شدم.

او مى گويد: عازم حج شدم و با مردم خداحافظى كردم، نامه به حضرت مهدى (عج) نوشتم و اجازه حركت به سوى مكه، خواستم، جواب آمد: «ما اين مسافرت را براى تو دوست نداريم، اختيار با خودت هست».

دلتنگ و محزون بودم و نامه به آن حضرت نوشتم، طبق دستور شما من مى مانم و مسافرت نمى كنم، ولى از اينكه در حج شركت نمى كنم غمگين هستم، جواب آمد:«دلتنگ مباش و تو به زودى در سال آينده به حج خواهى رفت ان شاء الله».

وقتى سال آينده فرا رسيد، نامه نوشتم و از آن حضرت كسب اجازه كردم، جواب آمد: «اجازه داده شد». براى آن حضرت نوشتم : مى خواهم با: «محمد بن عباس» همسفر و هم كجاوه شويم و من به ديانت و امانتدارى او اطمينان دارم.

جواب آمد: «اسدى(190) ، همسفر خوبى است اگر نزد تو آمد هيچ كس را بر او ترجيح مده».

اسدى آمد و با او همسفر شديم و به سوى حج رفتيم.

11 - «حسن بن عيسى عريضى» مى گويد: هنگامى كه امام حسن عسكرىعليه‌السلام وفات كرد، مردى از اهالى مصر، اموالى به مكه آورد كه از آن صاحب الامر حضرت مهدى (ارواحنا له الفداء) بود، در مورد وجود آن حضرت اختلاف شد، بعضى گفتند: امام حسن عسكرىعليه‌السلام بدون جانشين از دنيا رفت و بعضى گفتند جانشين او جعفر (كذاب) برادر اوست و جمعى گفتند: جانشين امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرزند اوست. آنان مردى را كه كنيه اش «ابوطالب » بود به سامرا فرستادند تا در مورد جانشين امام حسن عسكرىعليه‌السلام بررسى كند و نامه اى نيز همراه داشت، او به سامرا رفت و نخست با جعفر (كذاب) ملاقات نمود و از او خواست تا برهان و نشانه امامتش را بيان كند، جعفر گفت : «من اكنون آماده ارائه برهان نيستم».

سپس ابوطالب به در خانه صاحب الامر (عج) رفت و نامه اش را به اصحاب آن حضرت كه «سفراى او» خوانده مى شدند داد، جواب آمد:

«خداوند در مورد مصيبت فوت رفيقت (مرد مصرى) به تو پاداش دهد، او از دنيا رفت، اموالش را به شخص امينى سپرد و به او وصيت كرد، آن را هرگونه كه دوست دارد و شايسته است، به مصرف برساند و جواب نامه را نيز داد و همانگونه كه (در مورد مرگ مرد مصرى و وصيت او) فرموده بود، بى كم و كاست، همانطور واقع شده بود».

12 - «على بن محمد» مى گويد: شخصى از اهالى آبه (آوه محلى نزديك ساوه) اجناسى را همراه خود براى صاحب الامرعليه‌السلام (به سامرا) آورده بود ولى شمشيرى را كه قصد داشت بياورد، فراموش كرده بود و در آبه مانده بود، وقتى كه اجناس را (به سفرا) تحويل داد، جواب كتبى به او رسيد كه : «اجناس رسيد، ولى از آن شمشيرى كه فراموش كردى آن را بياورى چه خبر؟»

13 - «محمد بن شاذان نيشابورى» مى گويد: نزد من از پانصد درهم بيست درهم كمتر، (از مال امام) جمع شده بود دوست نداشتم كه آن پول را به طور ناقص ‍ (كمتر از پانصد درهم) به آن حضرت برسانم، بيست درهم از مال خودم را روى آن گذاردم و آن را نزد اسدى (نماينده امام) فرستادم و چيزى در مورد اين بيست درهم ننوشتم، جواب آمد كه : «پانصد درهم رسيد كه بيست درهم آن مال خودت است».

14 - «حسن بن محمد اشعرى» مى گويد: در زمان امام حسن عسكرىعليه‌السلام از جانب آن حضرت نامه اى آمد، حقوق «جنيد» قاتل «فارس بن حاتم بن ماهويه»(191) و حقوق ابوالحسن و برادرم را بپردازند و پس از آنكه امام حسن عسكرىعليه‌السلام از دنيا رفت، از جانب صاحب الامر امام مهدى (عج) نامه آمد كه حقوق ابى الحسن و رفيقش همچنان داده شود، ولى در مورد جنيد و حقوقش، اصلا چيزى نوشته نشده بود. من غمگين شدم (كه چرا بايد جنيد كه قاتل يك بدعتگذار است، از حقوق بى بهره بماند). چندان طول نكشيد خبر آمد كه«جنيد» از دنيا رفت».(192)

15 - «عيسى بن نصر» مى گويد: «على بن زياد صيمرى، نامه اى براى حضرت مهدى (عج) نوشت كه از آن حضرت تقاضاى كفن براى خود كرد. جواب نامه آمد: «تو در سال هشتاد نياز به كفن دارى» او در همان سال هشتاد مرد و (حضرت) قبل از مرگ او برايش كفن فرستاد».

16 - «محمد بن هارون بن عمران همدانى» مى گويد: «ناحيه مقدسه امام مهدىعليه‌السلام پانصد دينار از من طلب داشت، قادر به اداى بدهكاريم نبودم، با خود گفتم : چند مغازه دارم، آنها را به 530 دينار مى خرند، همين مغازه ها را به مبلغ پانصد دينار به ناحيه مقدسه واگذار مى كنم، همين كار را كردم ولى به هيچ كس ‍ نگفتم».

اندكى بعد، نامه اى (از طرف حضرت مهدى (ع» به «محمد بن جعفر» رسيد كه : «مغازه ها را از محمد بن هارون به جاى پانصد دينار كه از او طلب داريم، تحويل بگير».

17 - «على بن محمد» مى گويد: از ناحيه مقدسه دستور آمد كه :«شيعيان (ساكن كاظمين و كربلا به خاطر تقيه) به زيارت كاظمين و كربلا نروند».

چند ماه از اين جريان گذشت، وزير (صالح دستگاه بنى عباس) باقطانى را طلبيد و به او گفت : «به فرزندان فرات و برس (يعنى به شيعيان سرزمين فرات و روستاى برس كه در بين كوفه و حله قرار گرفته) بگو به زيارت قبرستان قريش (كاظمين) نروند كه خليفه عباسى دستور داده زايران را تعقيب و دستگير كنند».

روايات به اين مضمون، بسيار است و در كتبى كه پيرامون حضرت قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نوشته شده، ضبط گرديده است، ذكر همه آنها در اينجا به طول مى انجامد و همين مقدار كه ذكر شد بحمدالله كفايت مى كند.

علائم ظهور حضرت مهدىعليه‌السلام

در اينجا به ذكر قسمتى از نشانه هاى ظهور حضرت قائم آل محمد (ارواحنا فداه) مى پردازيم كه پيش از ظهور آن حضرت رخ مى دهد:

1 - خروج سفيانى (سفيانى، يكى از طاغوتهاى مقدس مآب از نسل ابوسفيان است و در شام به دست سپاه حضرت مهدىعليه‌السلام شكست خورده و كشته مى شود).(193)

2 - كشته شدن سيد حسنى (جوان خوش صورت از آل امام حسنعليه‌السلام با سپاهش ‍ به حمايت از امام زمانعليه‌السلام برمى خيزد و سرانجام، به شهادت مى رسد).(194)

3 - اختلاف بنى عباس در رياست دنيا.

4 - گرفتن خورشيد در نيمه ماه رمضان.

5 - گرفتن ماه در آخر آن ماه، برخلاف عادت (و نظم فلكى).

6 - فرو رفتن زمين بيداء (زمين بين مكه و مدينه).

7 - فرو رفتن زمين در نقطه اى از مشرق و مغرب.

8 - توقف خورشيد، هنگام اول ظهر تا وسط وقت عصر.

9 - طلوع خورشيد از مغرب.

10 - كشتن «نفس زكيه» در پشت كوفه همراه هفتاد نفر از نيكان.

11 - سر بريدن يك مرد هاشمى بين حجرالاسود و مقام ابراهيمعليه‌السلام .

12 - ويران شدن ديوار مسجد كوفه.

13 - به اهتزاز درآمدن پرچمهاى سياه از جانب خراسان.

14 - خروج يمانى (يمانى از مردان نيك و طرفدار امام زمانعليه‌السلام است) كه به حمايت از آن حضرت، با سپاه خود برمى خيزد.(195)

15 - ظهور مغربى در مصر و حكومت او بر مردم شام.

16 - فرود تركها به جزيره.

17 - ورود روميان به رمله.

18 - طلوع ستاره درخشان در سمت مشرق كه همچون ماه مى درخشد سپس دو جانب آن خم گردد كه نزديك شود كه آن دو جانب به همديگر متصل شوند.

19 - پديد آمدن سرخى در آسمان كه در فضا پراكنده گردد.

20 - آتشى در طول مشرق، آشكار شود و سه روز يا هفت روز در آسمانى باقى بماند.

21 - پاره نمودن عرب اسارت خود را و حكومت عرب بر شهرها و كشورها.

22 - بيرون رفتن عرب از تحت نفوذ سلطان عجم.

23 - كشتن امير مصر، توسط مردم مصر.

24 - خراب شدن شام.

25 - اختلاف سه پرچم در شام (كشمكش سه گروه).

26 - ورود دو پرچم قيس و عرب به كشور مصر.

27 - به اهتزاز درآمدن پرچمهاى قبيله «كنده» در خراسان.

28 - آمدن اسبهايى از جانب مغرب، تا اينكه در كنار حيره (نزديك كوفه) بسته شوند.

29 - برافراشته شدن پرچمهاى سياه از جانب مشرق به سوى حيره.

30 - طغيان آب فرات، به طورى كه سرازير كوچه هاى كوفه گردد.

31 - خروج شصت دروغگو كه همه آنان ادعاى نبوت مى كنند.

32 - خروج دوازده نفر از نژاد ابوطالبعليه‌السلام كه همه آنان ادعاى امامت براى خود دارند.

33 - سوزاندن مردى بلند مقام از شيعيان بنى عباس بين سرزمين جلولاء (واقع در هفت فرسخى خانقين) و سرزمين خانقين.

34 - بستن پلى نزديك محله كرخ بغداد.

35 - برخاستن باد سياهى در بغداد، در آغاز روز.

36 - زلزله شديد در بغداد.

37 - فرو رفتن بيشتر شهر بغداد در زمين بر اثر زلزله.

38 - ترس عمومى كه عراق و بغداد را فراگيرد.

39 - مرگهاى سريع و عمومى در بغداد.

40 - كم شدن اموال و انسانها و محصول كشاورزى.

41 - پيدايش ملخ در فصل خود و در غير فصل خود تا آنجا كه زراعتها و غلات را از بين ببرد.

42 - كم شدن غلات و محصولات گياهى.

43 - اختلاف و كشمكش در ميان دو صنف از عجم و خونريزى بسيار بين آنان.

44 - بيرون آمدن بردگان از زير فرمان اربابان و كشتن اربابان.

45 - مسخ شدن جمعى از بدعتگذاران، به صورت ميمون و خوك.

46 - پيروزى بردگان بر شهرهاى اربابان.

47 - نداى (غيرعادى) از آسمان بر همه جهان به طورى كه هركسى در هر زبانى باشد آن ندا را به زبان خودش مى شنود.

48 - پيدايش صورت و سينه انسان در قرص خورشيد.

49 - مردگانى زنده از قبرها بيرون آيند و به دنيا بازگردند و به ديد و بازديد با همديگر بپردازند.

50 - در پايان همه، 24 بار، باران پى در پى مى آيد و زمين خشك را پس از مرگش، زنده و سبز و خرم مى كند و به دنبال آن بركتهاى زمين بروز مى نمايد و در دسترس ‍ قرار مى گيرد.(196)

و بعد از اين حوادث، هرگونه بلا و ناراحتى و گرفتارى معتقدين به حق از شيعيان حضرت مهدىعليه‌السلام برطرف مى گردد، در اين هنگام آنها آگاه شوند كه امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در مكه ظهور كرده است براى يارى او به سوى مكه رهسپار شوند، چنانكه روايات، بيانگر اين مطلب است.

اين نشانه هايى كه ذكر شد، پاره اى از آنها حتمى است و پاره اى مشروط به شرايطى است و خداوند داناتر است كه چه خواهد شد و ما آنچه را نقل كرديم، از كتب حديث و روايات، گرفته شده، از خداى بزرگ كمك مى جوييم و از درگاه او توفيق سعادت مى خواهيم.

چند نمونه از روايات علائم ظهور

1 - «سيف بن عميره» مى گويد: نزد ابوجعفر، منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى) بودم، آغاز به سخن نمود و به من گفت : اى سيف بن عميره! ناگزير از آسمان به نام مردى از فرزندان ابوطالب، ندا شود.

گفتم : تو اين حديث را نقل مى كنى؟!

گفت : سوگند به كسى كه جانم در دست اوست! به گوش خودم شنيده ام.

گفتم : من اين حديث را تاكنون نشنيده بودم!».

گفت : اى سيف! اين سخن، حق است و وقتى كه ندايى از آسمان آمد ما نخستين كسى هستيم كه به آن پاسخ مثبت مى دهيم بدان كه اين ندا به نام يكى از پسر عموهاى ماست.

گفتم : از فرزندان حضرت فاطمه (سلام الله عليها).

گفت : آرى، اى سيف!

اگر من اين سخن را از شخص محمد بن على (امام باقر (ع» نشنيده بودم، اگر همه مردم روى زمين به من مى گفتند، نمى پذيرفتم، ولى محمد بن على (امام باقر (ع» گوينده اين سخن است.

2 - «عبدالله بن عمير» مى گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «روز قيامت برپا نمى شود تا وقتى كه مهدى از فرزندان من خروج كند و او خروج نمى كند تا اينكه شصت نفر كذاب، كه همه آنان مى گويند: من پيغمبر هستم».

3 - «ابوحمزه ثمالى» مى گويد: به امام باقرعليه‌السلام عرض كردم : خروج سفيانى(197) از امور حتمى است؟

فرمود: «آرى و نداى آسمانى از امور حتمى است، و طلوع خورشيد از مغرب، از امور حتمى است و اختلاف بين بنى عباس در سلطنت از امور حتمى است و كشته شدن «نفس زكيه » حتمى است. و خروج قائمعليه‌السلام از آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حتمى است».

گفتم : نداى آسمانى چگونه است.

فرمود: در آغاز روز، منادى از آسمان ندا مى كند:

«الا ان الحق مع على و شيعته؛ آگاه باشيد، حق با علىعليه‌السلام و شيعيان اوست».

سپس در آخر روز، در زمين ندا مى شود:

«الا ان الحق مع عثمان و شيعته؛ آگاه باشيد حق با عثمان و پيروان اوست».

در اين هنگام رهروان راه باطل به شك مى افتند.

4 - «ابى خديجه» مى گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: «قائمعليه‌السلام خروج نمى كند تا دوازده نفر از بنى هاشم قبل از او مى آيند و هركدام از آنان، مردم را به سوى (امامت) خود دعوت مى نمايد».

5 - امير مؤ منان علىعليه‌السلام فرمود: «در آستانه ظهور قائمعليه‌السلام مرگ سرخ و مرگ سفيد به وجود مى آيد و ملخهايى كه همانند رنگ خون، قرمز هستند در فصل و در غير موقع، آشكار مى شوند، اما مرگ سرخ عبارت از كشتن با شمشير است و اما مرگ سفيد، عبارت از بيمارى طاعون مى باشد».

6 - «جابر جعفى» مى گويد: امام باقرعليه‌السلام فرمود: «در زمين قرار گير و دست و پايت را حركت مده تا نشانه هاى (ظهور) را كه براى تو مى گويم بنگرى، ولى گمان ندارم عمر تو كفاف كند و تو به آن زمان برسى (مقدارى از آن نشانه ها عبارتند از:) اختلاف بنى عباس، نداى آسمانى، فرو رفتن قريه اى از قريه هاى شام به نام«الجابيه»، ورود تركها به جزيره، ورود روميان به رمله، اختلاف و كشمكش ‍ بسيار در همه نقاط زمين تا اينكه شام ويران گردد و علت خرابى آن، جمع شدن سه گروه داراى سه پرچم در آن است كه عبارتند از: 1 - پرچم اصهب 2 - پرچم ابقع 3 - پرچم سفيانى».

7 - «ابوبصير» مى گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه اين آيه را خواند:

( إِن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ ) .(198)

«اگر ما اراده كنيم (مى توانيم) از آسمان براى آنان نشانه اى نازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد».

سپس فرمود: «به زودى خداوند اين نشانه را براى آنان مى فرستد».

عرض كردم : براى چه كسى مى فرستد؟.

فرمود: «براى بنى اميه و پيروان آنان».

گفتم : آن نشانه چيست؟

فرمود: «توقف خورشيد از آغاز ظهر تا وقت عصر. و ديده شدن سينه و صورت مردى در قرص خورشيد كه حسب و نسبش معلوم باشد و اينها در زمان سفيانى رخ مى دهد و در اين هنگام، سفيانى و پيروانش نابود مى شوند».

8 - «سعيد بن جبير» (مفسر عاليقدر شيعه) مى گويد: در آن سالى كه حضرت مهدىعليه‌السلام در آن قيام مى كند، 24 روز باران مى آيد و آثار و بركات باران در آن سال آشكار مى گردد.

9 - «ثعلبه ازدى» مى گويد: امام باقرعليه‌السلام فرمود: «دو نشانه، قبل از ظهور قائمعليه‌السلام پديد مى آيد:

1 - گرفتن خورشيد در نيمه ماه رمضان.

2 - گرفتن ماه در آخر همان ماه».

عرض كردم : كسوف خورشيد در آخر ماه رمضان و خسوف ماه در نيمه ماه مى باشد؟

فرمود: «من به آنچه مى گويم آگاهتر هستم و اين دو حادثه، نشانه اى است كه از زمان هبوط آدمعليه‌السلام تا حال اتفاق نيفتاده است».

10 - «محمد بن مسلم» مى گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم فرمود:«پيش از ظهور قائمعليه‌السلام از سوى خدا، بلا و آزمايش به وجود مى آيد».

عرض كردم : فدايت شوم! آن بلا چيست؟ اين آيه را خواند:

( وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ) (199)

«قطعا همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى، زيان مالى و جانى و كمبود ميوه ها آزمايش مى كنيم».

سپس (معناى آيه را توضيح داد و) فرمود: ترس از شاهان بنى فلان (بنى عباس) گرسنگى از گرانى قيمتها و كمبود اموال، از كساد و ركود تجارت و بهره اندك از آن و كاهش ميوه ها و محصول به خاطر خشكى زمين و كمى بركت ميوه ها.

سپس دنبال آيه فوق را خواند: (و بشر الصابرين)؛ «و به صابران مژده بده» مژده از اينكه در آن هنگام، حضرت قائمعليه‌السلام به زودى خروج كند.(200)

11 - «منذر جوزى» مى گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم فرمود: «مردم در آستانه قيام حضرت قائمعليه‌السلام از گناه دست مى كشند به خاطر آتشى كه در آسمان آشكار شود، و سرخى اى كه سراسر صفحه آسمان را فرا گيرد و فرو رفتن زمين در بغداد و در بصره و خونريزى و خرابى خانه ها در بصره و نابودى مردم آن و ترس ‍ همگانى بر عراق كه مردمش را پريشان و نگران كند».

سال و روز قيام قائمعليه‌السلام

در مورد آن سالى كه حضرت قائمعليه‌السلام قيام مى كند و همچنين در مورد روز قيام نيز رواياتى نقل شده است، به عنوان نمونه :

1 - «ابوبصير» مى گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: «حضرت قائم قيام نمى كند مگر در سال طاق مانند: سال يك، سه، پنج، هفت و نه».

2 - نيز «ابوبصير» مى گويد: امامعليه‌السلام فرمود: «در شب بيست و سوم (ماه رمضان) به نام قائمعليه‌السلام ندا داده مى شود (اعلام مى گردد) و در روز عاشورا قيام مى كند و آن روزى است كه امام حسينعليه‌السلام در آن كشته شد، گويى اكنون آن حضرت را در روز شنبه، دهم محرم مى نگرم كه بين حجرالاسود و مقام ابراهيم (كنار كعبه) ايستاده و جبرئيل در سمت راست او ندا مى كند: «البيعة لله؛ بيعت براى خدا (كه صداى او به همه جهانيان مى رسد» ).

پس پيروان آن حضرت از همه نقاط زمين، به سوى او رهسپار مى گردند و زمين براى آنان پيچيده مى شود (و در نتيجه آنان زودتر به محضر آن بزرگوار مى رسند) و با آن حضرت بيعت مى نمايند و خداوند به وسيله او سراسر زمين را پر از عدل و داد مى كند، همانگونه كه پر از ظلم و ستم شده بود».

حركت حضرت مهدىعليه‌السلام از مكه به كوفه

از روايات استفاده مى شود كه حضرت مهدىعليه‌السلام پس از ظهور، از مكه حركت مى كند تا به كوفه مى آيد و در قسمت بلنديهاى كوفه استقرار مى يابد و از آنجا لشكرهاى خود را به شهرها و اطراف گسيل مى دارد، به عنوان نمونه :

1 - «ابوبكر حضرمى» مى گويد: امام باقرعليه‌السلام فرمود: «گويا قائمعليه‌السلام را مى نگرم كه از مكه با پنج هزار فرشته به سوى نجف كوفه، حركت كرده در حالى كه جبرئيل در سمت راست او و ميكائيل در سمت چپ او و مؤ منان پيش رويش ‍ هستند و آن حضرت لشكرهاى خود را به سوى شهرها و اطراف مى فرستد».

2 - «عمرو بن شمر» از امام باقرعليه‌السلام نقل مى كند كه نزد امام باقرعليه‌السلام از حضرت مهدىعليه‌السلام سخن به ميان آمد، فرمود: «آن حضرت وارد كوفه مى گردد و در آنجا سه پرچم (و سه گروه) وجود دارد كه هركدام پرچم خود را به اهتزاز درآورده، همه آنان گروه واحد شده و در خط آن حضرت قرار مى گيرند، او در مسجد كوفه، بالاى منبر مى رود و سخنرانى مى كند، آنچنان از مردم گريه بلند مى شود كه بر اثر صداى گريه، كلام امام را نمى فهمند، وقتى كه جمعه دوم مى شود، مردم از آن حضرت مى خواهند كه نماز جمعه را اقامه كند و با او نماز جمعه را بخوانند، حضرت دستور مى دهد كه در سرزمين نجف، نقشه اى به نام مسجد مشخص كنند. آنگاه در آنجا با مردم، نماز جمعه را اقامه مى كند.

سپس دستور مى دهد، نهرى از پشت كربلا تا نجف، احداث نمايند به طورى كه آب در نجف فراوان گردد و بر دهانه آن نهر، پلها و آسيابها بسازند كه گويى پيرزنى را مى نگرم زنبيل گندم بر سر گرفته و به آن آسيابها مى برد تا به طور رايگان به آرد تبديل كند».

3 - «صالح بن ابى اسود» مى گويد: در محضر امام صادقعليه‌السلام سخن از مسجد سهله (نزديك كوفه) به ميان آمد، فرمود: «انه منزل صاحبنا اذا قدم باهله؛ آن مسجد، منزل صاحب ما (حضرت مهدى (ع» است، آنگاه كه با اهل خانه اش به آنجا آيد».

4 - «مفضل بن عمر» مى گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم، فرمود:«هنگامى كه قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قيام كند؛ در پشت كوفه، مسجدى بسازد كه داراى هزار در است و وسعت شهر به قدرى زياد مى شود كه خانه هاى كوفه به نهرهاى كربلا، متصل مى گردد».

دورنمايى از حكومت حضرت مهدى (عج)

در اينجا به چند نمونه از رواياتى كه بيانگر مدت حكومت حضرت مهدىعليه‌السلام و روزهاى حكومت او و وضع پيروان او و اوضاع زمين و مردم آن است، مى پردازيم :

1 - «عبدالكريم جعفى» (يا خثعمى) مى گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم :«امام قائمعليه‌السلام چند سال حكومت مى كند؟».

فرمود: «هفت سال، و روزها براى آن حضرت، طولانى گردد به طورى كه هر سال از سالهاى حكومت او برابر ده سال از سالهاى شماست، بنابراين، آن حضرت هفتاد سال از سالهاى شما، حكومت مى نمايد و در آستانه قيام آن حضرت در ماه جمادى الاخرى و ده روز از ماه رجب (جمعا چهل روز پى در پى) باران مى بارد كه مردم نظير آن را نديده اند و خداوند گوشت بدن مؤ منان را در قبرها بروياند (و آنان را زنده كند) و گويى آنان را هم اكنون مى نگرم كه از سمت جهنيه (ناحيه موصل... ) مى آيند در حالى كه از سر و صورتشان خاك مى ريزد».

2 - «مفضل بن عمر» مى گويد: شنيدم امام صادقعليه‌السلام فرمود:

«هنگامى كه قائم ما قيام كند، سراسر زمين به نور پروردگارش روشن گردد و مردم از نور خورشيد، بى نياز شوند و تاريكى از ميان برود و يك انسان در حكومت آن حضرت به مقدارى عمر مى كند كه داراى هزار پسر شود كه در ميان آنان هيچ دختر نيست، زمين گنجهاى خود را آشكار كند به طورى كه مردم، آن گنجها را در روى زمين بنگرند و انسان به جستجوى فقيرى مى پردازد كه به او از مالش احسان كند و يا زكاتش را به او بدهد، كسى پيدا نمى شود كه اين اموال را از او بگيرد و مردم بر اثر رزق و روزى فراوان خداوند عطا بخش، بى نياز هستند».

چهره پرفروغ حضرت قائمعليه‌السلام

رواياتى در خصوص شمايل و خصوصيات چهره حضرت قائمعليه‌السلام و شيوه آن بزرگوار آمده است كه در اينجا به چند نمونه اشاره مى شود:

1 - «جابر جعفى» مى گويد: از امام باقرعليه‌السلام شنيدم مى فرمود:

عمر بن خطاب از امير مؤ منان علىعليه‌السلام پرسيد: «مرا از نام مهدىعليه‌السلام آگاه مكن».

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: «درباره نام او حبيبم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با من عهد كرده كه نامش را براى كسى نگويم تا وقتى كه خداوند او را ظاهر كند و برانگيزد».

عمر گفت : از چهره او مرا آگاه كن.

امام علىعليه‌السلام فرمود: «او (هنگام ظهور) جوانى است چهارشانه با اندام متوسط، خوش صورت و خوش مو، موهايش بر شانه هايش ريخته و نور درخشان صورتش ‍ بر سياهى موى محاسنش و بر سياهى موى سرش چيره شده (و سياهى مو تحت الشعاع نور قرار مى گيرد) پدرم به فداى فرزند بهترين كنيزان».

شيوه زندگى امام مهدىعليه‌السلام

اما پيرامون شيوه زندگى آن حضرت، هنگام قيام و ظهور او و روش حكم كردن او و نشانه هايى كه خداوند براى او آشكار مى نمايد، نيز روايات بسيار آمده است كه در اينجا به ذكر چند نمونه مى پردازيم :

1 - «مفضل بن عمر» مى گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم فرمود:

«وقتى كه خداوند اجازه خروج به حضرت قائمعليه‌السلام دهد او بالاى منبر رود و مردم را به قبول امامت خود، دعوت نمايد و آنان را به خدا سوگند دهد و به (اداى) حق خويش، بخواند. آن حضرت همچون كردار و روش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مردم رفتار نمايد، جبرئيلعليه‌السلام به فرمان خدا، نزد او آيد و در كنار حجر اسماعيل (در كنار كعبه) با آن حضرت ملاقات نمايد و به او بگويد: «مردم را به چه راهى دعوت مى كنى؟».

حضرت قائمعليه‌السلام خط و راه خود را به او خبر دهد آنگاه جبرئيل به آن حضرت مى گويد: «من نخستين شخصى هستم كه با تو بيعت مى كنم، دستت را باز كن»، پس جبرئيل دستش را به دست آن حضرت (به عنوان بيعت) بگذارد و بيش از سيصد و ده نفر (يعنى 313 نفر) مرد از مردان مخصوص به حضور آن حضرت آيند و با او بيعت كنند، او در مكه مى ماند تا يارانش تكميل مى شوند، سپس ‍ از مكه به سوى مدينه حركت مى نمايد.

2 - «محمد بن عجلان» مى گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: «هنگامى كه حضرت قائمعليه‌السلام قيام كند، مردم را از نو به سوى اسلام دعوت مى كند، به چيزى (يعنى اسلام حقيقى كه) كهنه شده و بسيارى از مردم از آن گم و دور گشته اند، هدايت مى نمايد و او را از اين رو «مهدى» نامند كه مردم را به روشى كه از آن دور و گمراه شده اند، هدايت مى كند و او را از اين رو «قائم» مى نامند؛ چون بر اساس حق و اجراى حق قيام كند».

اين كتاب (متن عربى) به يارى خدا و توفيق نيك او، در همينجا به پايان رسيد و تنظيم و تعليق اين كتاب در تاريخ ساعت آخر روز دوشنبه بيست و چهارم ربيع الاول سال 682 هجرى قمرى پايان يافت. اين كتاب، در 11 صفر سال 982 هجرى قمرى نوشته شد و آن را كمترين خدمتگذار اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم‌السلام ) ابوالخير محمد بن عيسى رفيع الامامى به تحرير چاپ آراست و با خط خود نوشت.

و بعد (متن عربى) اين كتاب به خط كمترين خدمتكار علماء، حاج عبدالرحيم بن مرحوم ابوالفضل افشارى زنجانى در نيمه شعبان سال 1393 هجرى قمرى برابر با 1352 شمسى، نگارش يافت.(201) الحمد لله اولا و آخرا