ترجمه امالى شيخ صدوق

ترجمه امالى شيخ صدوق 0%

ترجمه امالى شيخ صدوق نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ صدوق

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شیخ صدوق ترجمه شيخ محمد باقر كمره اى
گروه: مشاهدات: 39608
دانلود: 3353

توضیحات:

ترجمه امالى شيخ صدوق
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 39608 / دانلود: 3353
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ صدوق

ترجمه امالى شيخ صدوق

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مجلس هفتادم سه شنبه سه روز از جمادى الاولى ٣٦٨ مانده

١- امام صادقعليه‌السلام فرمود : دعا كردن مرد براى برادر دينى در پشت سر او روزى را فراوان نمايد و بدى را بگرداند.

٢- ابراهيم بن هاشم گويد: عبد اللّه بن جندب را در موقف عرفات ديدم و از وضع او بهترى نديدم هميشه دست به آسمان داشت و اشكش بر دو گونه اش روان بود تا به زمين ميرسيد چون مردم برگشتند گفتم اى ابا محمد بهتر از وضع تو در موقف نديدم گفت بخدا جز براى برادرانم دعا نكردم براى آنكه أ بو الحسن موسى بن جعفر بمن خبر داد كه هر كه پشت سر براى برادرش دعا كند از عرش ندا رسد براى تو به هر دعائى صد هزار چندانست و اگر براى خود دعا كنم ندانم مستجاب شود يا نه

٣- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : هيچ مرد و زن مؤمن از اول روزگار تا روز قيامت نباشد جر آنكه شفيع آن كسى باشند كه در دعايش بگويد اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات ، بنده اى باشد كه روز قيامت دستور دهند به دوزخش برند او را بسوى دوزخ بكشند و همه مرد و زن مؤمن گويند خدايا اينست كه براى ما دعا مى كرد ما را در باره او شفيع كن خدا شفاعت آنها بپذيرد و او نجات يابد.

٤- امام صادقعليه‌السلام فرمود : هر كه دعاى بر چهل مؤمن را بر خود مقدم دارد دعاى خودش مستجاب شود.

٥- حسين بن خالد صيرفى گويد: به امام رضا گفتم مردى استنجا كند و نقش انگشترش لا اله الا اللّه است فرمود بد دارم برايش ، گفتم قربانت مگر رسول خدا و هر يك از پدرانت انگشتر بدست چنين كارى نميكردند؟ فرمود چرا ولى آنها انگشترشان را بدست راست داشتند از خدا بپرهيزيد و خود را بپائيد، گفتم نقش خاتم امير المؤمنين چه بود؟ فرمود چرا از آنها كه پيش از او بودند نپرسيدى ؟ گفتم اكنون ميپرسم ، فرمود نقش خاتم آدم لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه بود كه با خود از بهشت آورده بود و نوح چون بر كشتى سوار شد خدا به او وحى كرد اى نوح اگر از غرق ميترسى هزار بار مرا تهليل گو و نجات بجو من تو را و هر كه با تو ايمان آورده نجات دهم فرمود چون نوح و همراهانش بر كشتى نشستند و بادبان بالا كردند باد تندى وزيد و نوح از غرق ترسيد و از سرعت باد نتوانست هزار بار لا اله الا اللّه گويد و به زبان سريانى گفت هلوليا هزار بار هزار بار اى كشتى برجا باش گويد بادبان استوار شد و كشتى براه خود ادامه داد نوح گفت سخنى كه بوسيله اش خدا مرا از غرق ايمن داشت سزاست كه از من جدا نباشد و در خاتم خود نقش كرد لا اله الا اللّه الف مرة يا رب اصلحنى ، فرمود چون ابراهيم را در كفه منجنيق نهادند جبرئيل خشم كرد خدا باو وحى كرد اى جبرئيل چرا خشم كردى ؟ عرضكرد براى خليل تو كه در روى زمين جز او كسى تو را نپرستد و دشمن خودت و او را بر او مسلط كردى خدا باو وحى كرد خاموش باش بنده اى چون تو شتاب دارد كه از فوت بترسد ولى من هر آن بخواهم بنده خود را نجات دهم جبرئيل خوشدل شد رو به ابراهيم كرد و گفت حاجتى ندارى ؟ فرمود بتو نه در اينجا خدا خاتمى فرستاد كه شش حرف در آن نقش بود، لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ، لا حول و لا قوة الا باللّه فوضت امرى الى اللّه اسندت ظهرى الى اللّه ، حسبى اللّه ، خدا باو وحى كرد كه آن را در انگشت كن كه من آتش ‍ را بر تو سرد و سلامت سازم ، نقش خاتم موسى دو حرف بود كه از تورات باز گرفته بود صبر كن اجر بر، راستگو نجات جو، فرمود نقش خاتم سليمانعليه‌السلام سبحان من الجم الجن بكلماته ، نقش خاتم عيسى دو حرف بود كه از انجيل در آورده بود خوشا بر بنده اى كه از او ياد خدا شود و بدا بر بنده اى كه از او خدا از ياد برود، نقش خاتم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ، نقش خاتم امير المؤمنينعليه‌السلام الملك للّه ، نقش خاتم حسنعليه‌السلام العزة للّه ، نقش خاتم حسينعليه‌السلام ان اللّه بالغ امره ، على بن الحسينعليه‌السلام انگشتر پدر بدست ميكرد و محمد بن علىعليه‌السلام خاتم حسينعليه‌السلام بدست مينمود و نقش خاتم جعفر بن محمدعليه‌السلام اللّه ولى و عصمتى من خلقه بود، نقش ‍ خاتم موسى بن جعفرعليه‌السلام حسبى اللّه بود، حسين بن خالد گفت أ بو الحسن الرضا دست خود را دراز كرد و خاتم پدر در انگشتش بود و نقش آن را بمن نمود.

٦- زيد بن على گويد: از پدرم پرسيدم كه جد ما رسول اللّه را به معراج بردند و خدا به او پنجاه نماز تكليف كرده چرا براى امتش تخفيف نخواست تا موسى بن عمران باو گفت برگرد و از پروردگارت تخفيف بخواه كه امتت توان آن ندارند، فرمود اى پسر جان رسول خدا بالاى سخن خدا سخن نميگفت و هر چه باو دستور ميداد باو مراجعه نميكرد ولى چون موسى اين درخواست را از او كرد و شفيع امتش شد روا نبود شفاعت برادرش را رد كند و نزد خدا برگشت و تخفيف خواست تا به پنج نماز رسيد. گويد گفتم پدر جان چرا با درخواست موسى از پنج نماز تخفيف نخواست ؟ فرمود پسر جان خواست كه امتش با اين پنج نماز ثواب پنجاه نماز را ببرند براى آنكه خدا (سوره انعام - ١٦٢) فرمود هر كه حسنه اى آورد ده برابر اجر برد، ندانى كه چون به زمين آمد جبرئيل باو نازل شد و گفت اى محمد پروردگارت بتو سلام رساند و ميفرمايد همان پنج به پنجاه است گفته من عوض نشود و من به بندگان ستم نكنم گويد گفتم پدر جان مگر اين نيست خدا را مكانى نيست ؟ گفت آرى برتر است از آن گفتم پس چه معنى دارد گفته موسى كه به پروردگارت برگرد؟ فرمود همان معنى كه گفتار ابراهيم دارد كه گفت من بسوى پروردگارم ميروم او مرا رهبرى ميكند و گفته موسى را دارد كه شتاب كردم بسوى تو پروردگارا تا خشنود شوى و همان معنى كه گفته خدا دارد (الذاريات - ٥٠) بسوى خدا گريزيد (يعنى حج كنيد) اى پسر جان براستى كعبه خانه خداست هر كه حج خانه كند قصد خدا كرده مساجد خانه هاى خدايند هر كه بدانها شتابد بسوى خدا شتافته و قصد او كرده نماز گذار تا در نماز است برابر خدا ايستاده اهل موقف عرفات برابر خدا ايستاده اند خداى تبارك و تعالى در آسمانهاى خود بقعه ها دارد هر كه به يكى از آنها بالا رود بسوى خدا بالا رفته ، نميشنوى گفته خداى عز و جل را كه ميفرمايد ملائكه دوزخ بسوى او بالا روند و خدا در داستان عيسى ميفرمايد بلكه خدا او را بسوى خود بالا برد و ميفرمايد سخنهاى خوب بسوى او بالا روند و كار شايسته را بالا برد

٧- عبد السلام بن صالح هروى گويد: به امام رضاعليه‌السلام گفتم يا ابن رسول اللّه چه فرمائى در حديثى كه اهل حديث روايت كنند كه مؤمنان پروردگار خود را در منازل بهشتى خودشان زيارت كنند؟ فرمود اى ابا صلت براستى خداى تبارك و تعالى پيغمبر خود را بر همه خلقش برترى داد از انبياء و ملائكه و طاعتش را طاعت خود مقرر كرد و متابعتش را متابعت خود و زيارتش را زيارت خود در دنيا و آخرت فرمود (نساء- ٨٠) هر كه رسول را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و فرمود (فتح - ١٠) براستى كسانى كه با تو بيعت كنند همانا با خدا بيعت كرده اند دست خدا بالاى دست آنها است ، پيغمبر هم فرمود هر كه مرا در زندگى يا پس از مرگ زيارت كند خداى جل جلاله را زيارت كرده درجه پيغمبر در بهشت بالاترين درجه است هر كه او را در درجه بهشتى او را زيارت كند خدا را زيارت كرده گويد باو گفتم يا ابن رسول اللّه چه معنى دارد آن خبرى كه روايت كرده اند ثواب لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ نظر بروى خداست ؟ فرمود اى ابا صلت هر كه خدا را بروئى چون چهره ها وصف كند كافر است مقصود از وجه خدا پيغمبران و حجج اويند كه بوسيله آنها بسوى خدا روند و دين و معرفت او، خدا فرموده (الرحمن ٢٦- ٢٧) هر كه بر روى زمين است فنا شود و وجه پروردگارت بماند و خدا فرمود (انبياء آيه آخر) هر چيزى فانى است جز روى او، نظر به انبياء خدا و رسولان و حجج او در درجاتشان ثواب بزرگى براى مؤمنان دارد در روز قيامت و پيغمبر فرمود هر كه دشمن دارد اهل بيت مرا و خاندانم را روز قيامت مرا نبيند و من او را نبينم و فرمود در ميان شما كسانيست كه پس از جداى من مرا نبينند اى ابا صلت براستى خداى تبارك و تعالى به مكان وصف نشود و بديده و وهم درك نشود گفت باو عرضكردم يا ابن رسول اللّه بمن خبر ده از بهشت و دوزخ كه امروزه خلق شده اند؟ فرمود آرى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بهشت وارد شد و دوزخ را هم ديد هنگام معراج خود، باو عرض كردم جمعى معتقدند كه امروز مقدرند و مخلوق نيستند فرمود آنها از ما نيستند و ما هم از آنها نيستيم هر كه منكر وجود فعلى بهشت و دوزخ است پيغمبر و ما را تكذيب كرده و از اهل ولايت ما نيست و در آتش دوزخ مخلد است خدا فرموده (الرحمن ٤٣- ٤٤) اينست دوزخى كه مجرمان آن را دروغ ميشمردند ميان آن و حميم داغ ميگردند. پيغمبر فرمود چون مرا به آسمان بردند جبرئيل دست مرا گرفت و به بهشت برد و از خرمايش بمن داد و خوردم و در صلب من نطفه شد و چون به زمين آمدم با خديجه مواقعه كردم و به فاطمه آبستن شد و فاطمه حوراء انسيه است و هر گاه مشتاق بوى بهشت شوم فاطمه دخترم را ميبويم

٨- امام صادقعليه‌السلام فرمود : مردى خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و عرض كرد يا رسول اللّه من مشتاق جهادم و در آن نشاط دارم فرمود در راه خدا جهاد كن كه اگر كشته شوى زنده اى و نزد خدا روزى خورى و اگر بميرى اجرت با خداست و اگر برگردى از گناهان بيرون شدى چون روزى كه مادرت تو را زاده است گفت يا رسول اللّه من پدر و مادر پيرى دارم كه معتقدند با من انس دارند و رفتن مرا خوش ندارند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود با پدر و مادرت باش بدان كه جانم بدست او است انس آنها به تو يك شبانه روز بهتر است از جهاد يك سال

٩- حنان بن سدير از پدرش كه به امام باقر عرض كرد: فرزند بجاى پدر مجازات شود؟ فرمود مجازاتى براى او ندارد مگر در دو چيز يكى آنكه پدرش بنده باشد او را بخرد و آزاد كند يا قرض داشته باشد و از او پرداخت كند

١٠- امام چهارم به عبيد اللّه بن عباس بن على نگاهى كرد و اشك چشمش را گرفت و فرمود : روزى به رسول خدا سخت تر از روز احد نگذشت كه عمويش حمزه در آن كشته شد و بعد از آن موته است كه عموزاده اش جعفر بن ابى طالب كشته شد سپس فرمود روزى چون روز تو نباشد اى حسين سى هزار مرد كه گمان ميكردند از اين امتند دور او را گرفتند و هر كدام به كشتن او بخدا تقرب ميجست و او خدا را به آنها يادآور ميشد و پند نميگرفتند تا او را به ستم و ظلم و عدوان كشتند. سپس فرمود خدا عمويم عباس را رحمت كند كه جانبازى كرد و خود را فداى برادر كرد تا دو دستش قطع شد و خدا در عوض به او دو بال داد كه بدانها با فرشتگان در بهشت ميپرد چنانچه به جعفر بن ابى طالب عطا كرد و براى عباس نزد خداى تبارك و تعالى مقامى است كه در قيامت همه شهداء و اولين و آخرين بدان رشك برند الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و صلى اللّه على خير خلقه محمد و اهلبيته الطاهرين و حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ

مجلس هفتاد و يكم جمعه غره جمادى الا خر ٣٦٨

١- ابو ذر غفارى گويد: دستم بدست پيغمبر بود و با هم راه ميرفتيم و هر دو نگران خورشيد بوديم تا غروب كرد من گفتم يا رسول اللّه آفتاب كجا غروب ميكند؟ فرمود در آسمان و از آسمانى به آسمانى بالا ميرود تا آسمان هفتم و به زير عرش ‍ ميرسد و سجده ميكند و ملائكه موكل به آن با او سجده ميكنند سپس ‍ ميگويد خدايا دستور ميدهى از مغرب طلوع كنم يا از مشرق خود و اينست گفته خداى عز و جل (يس - ٣٦) آفتاب ميرود براى قرارگاه خود اينست تقدير عزيز عليم مقصود از آن صنع پروردگار عزيز است در ملك خود با خلقش فرمود جبرئيل برايش جامه تابشى از نور عرش بياورد به اندازه ى ساعات روز در درازى تابستان يا كوتاهى روزهاى زمستانى و آنچه ما بين آنها است از روزهاى متوسط در پائيز و بهار فرمود آن جامه بپوشد چنانچه يكى از شما جامه خود را بپوشد سپس او را در ميان آسمان آرند تا از مطلع خود برآيد، پيغمبر فرمود گويا آن را مينگرم كه سه شب حبس شده و جامه نورى ببرش نكردند و باو دستور دهند كه از مغرب خود برآيد و اينست معنى گفتار او كه (تكوير- ١) آنگاه كه خورشيد بگيرد و اختران تيره شوند، و ماه هم همچنين است در طلوع و غروب و جريان خود در آسمان و ارتفاعش تا آسمان هفتم است و زير عرش سجده كند و جبرئيل حله اى از نور كرسى برايش بياورد و اينست گفته خداى عز و جل (يونس - آيه ٥) او است كه خورشيد را تابان و ماه را درخشان ساخته ابو ذر گفت سپس با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گوشه گرفتيم و نماز مغرب را خوانديم

٢- امام صادقعليه‌السلام فرمود : چون ذو القرنين از سد گذشت داخل ظلمات شد و به فرشته اى رسيد كه بر كوهى بطول پانصد ذراع ايستاده بود و به ذو القرنين گفت مگر پشت سرت راه نبود ذو القرنين باو گفت تو كيستى ؟ گفت يكى از فرشتگان رحمانم و موكل بر اين كوهم كه از هر كوهى رگى بدان پيوست است : و چون خدا خواهد شهرى را بلرزاند بمن وحى كند و آن را بلرزانم

٣- فرمود : صاعقه به ذاكر خداى عز و جل نرسد.

٤- فرمود : نقل از پدرشعليه‌السلام كه زمين لرزه ها و گرفتن ماه و خورشيد و بادهاى سخت از نشانه هاى ساعت است و چون چيزى از آنها ببينيد ياد قيامت افتيد و به مسجدهاى خود پناه بريد.

٥- فرمود : چون اين آيه نازل شد (آل عمران - ١٢٥) و آن كسانى كه چون هرزگى كردند ياد خدا افتادند و آمرزش گناهان خود خواستند ابليس در مكه بالاى كوهى رفت بنام ثور و به فرياد بلند عفاريت خود را خواست و گردش آمدند و گفتند اى سيد ما براى چه ما را دعوت كردى ؟ گفت اين آيه نازل شده كى در برابر آن قيام كند؟ يكى گفت من به چنين وسيله گفت تو اهلش نيستى ديگرى چنان و چنين گفت ، گفت تو هم اهلش نيستى وسواس خناس گفت من اهل آنم ، گفت بچه وسيله ؟ گفت به آنها وعده دهم و آرزومندشان كنم تا گناه كنند و چون در گناه افتادند آمرزش را از يادشان ببرم ، گفت تو اهل آنى و او را تا قيامت بر اين وظيفه گمارد.

٦- امام هفتم نقل از پدرانش فرمود : يك يهودى چند اشرفى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواست و از او مطالبه كرد فرمود چيزى ندارم بتو بدهم گفت اى محمد از تو جدا نشوم تا بپردازى فرمود در اين صورت با تو مى نشينم با او نشست تا در آنجا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و بامداد را با يارانش خواند، اصحاب او يهودى را تهديد مى كردند و نهيب مى دادند، رسول خدا به آنها نگاهى كرد و فرمود با او چه كار مى كنيد؟ گفتند يا رسول اللّه يك يهودى تو را باز داشت كرده فرمود خدا مرا نفرستاده كه به كافر هم پيمانى يا ديگرى ستم كنم و چون روز برآمد يهودى گفت اشهد ان لا اله الا اللّه و گواهم كه تو رسول خدائى و نيمى از مالم را در راه خدا دادم بخدا اين كار با تو نكردم جز آنكه صفت تو را در تورات بررسى كنم چون صفت تو را در تورات خواندم كه محمد بن عبد اللّه مولدش مكه است و به مدينه مهاجرت كند كج خلق و سخت گير نيست بد سخن و هرزه گو نيست و من گواهم كه معبود حقى جز خدا نيست و تو رسول خدائى و اين مال من در اختيار تو است و به دستور خدا در آن حكم كن و مال بسيارى داشت پس على فرمود بستر رسول خدا عبائى بود و بالشش پوستى كه درونش ‍ ليف خرما بود و شبى براى او گستردم و چون صبح شد فرمود اين فراش ‍ امشب مرا از نماز شب بازداشت و دستور داد او را يك رويه كردند.

٧- علىعليه‌السلام فرمود : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه دخترش فاطمه آمد و ديد گردن بندى دارد از او رو گرداند و فاطمه آن را بريد و دور انداخت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود اى فاطمه تو از منى ، سائلى آمد و گردن بند را باو داد و رسول خدا فرمود خشم خدا و من سخت است بر كسى كه خون مرا بريزد و مرا از نظر خاندانم بيازارد.

٨- فرمود : رسول خدا جوخه اى را به جهاد فرستاد و چون برگشتند فرمود مرحبا به مردمى كه جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اكبر بر عهده آنها است عرض شد يا رسول اللّه جهاد اكبر كدامست ؟ فرمود جهاد با نفس سپس فرمود بهترين جهاد از كسى است كه با نفس خود كه ميان دو پهلو دارد بجنگد.

٩- امام صادقعليه‌السلام فرمود : رسول خدا سلمان فارسى را در بيماريش عيادت كرد و فرمود اى سلمان تو را در بيمارى سه فضيلت است در ياد خدائى و دعايت مستجاب است و گناهت را بريزد و تو را تا مردن عافيت بخشد.

١٠- خالد بن ربيع گويد: امير المؤمنينعليه‌السلام براى كارى به مكه رفت يك عرب بيابانى را ديد كه به پرده خانه كعبه چسبيده و ميگويد اى صاحب خانه خانه خانه تواست و مهمان مهمان تو و هر مهمانى حق پذيرائى از ميزبانش دارد امشب به آمرزش مرا پذيرائى كن امير المؤمنين به اصحابش فرمود سخن اين اعرابى را نشنويد؟ گفتند چرا فرمود خدا كريمتر از آنست كه مهمان خود را براند گويد شب دوم او را ديد كه بركن چسبيده و ميگويد اى عزيزى كه از تو عزيزتر نيست مرا به عزت خود عزتى ده كه كسى نداند چونست به تو رو كردم و توسل جستم بحق محمد و آل محمد بر تو بده بمن آنچه ديگرى ندهد و بر گردان از من آنچه ديگرى برنگرداند امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود بخدا اين دعا همان اسم اعظم است بلغت سريانى حبيبم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بمن خبر داده بهشت خواست و خدا باو داد و درخواست صرف دوزخ نمود و خدا آن را از وى گردانيد، شب سوم ديد به همان ركن چسبيده و ميگويد اى كه مكانى گنجايش تو ندارد و چگونگى ندارى به اين اعرابى چهار هزار درهم بده امير المؤمنينعليه‌السلام نزد او رفت و فرمود اى اعرابى از خدا پذيرائى خواستى و پذيرايت شد و بهشت خواستى و بتو داد و درخواست كردى دوزخ را از تو بگرداند و گردانيد و امشب از او چهار هزار درهم ميخواهى اعرابى گفت تو مطلوب منى و از پروردگارت حاجت خواستم فرمود اى اعرابى بخواه گفت هزار درهم براى صداق ميخواهم و هزار درهم براى اداى قرض و هزار درهم براى خريد خانه و هزار درهم براى مخارج زندگى ، فرمود اى اعرابى انصاف دادى چون من از مكه رفتم در مدينه رسول مرا بجو، اعرابى يك هفته در مكه ماند و آمد به مدينه دنبال امير المؤمنينعليه‌السلام و فرياد ميزد كى مرا به خانه امير المؤمنين راهنمائى ميكند حسين بن على در اين ميان فرمود من ترا به خانه او رهنمايم كه پسر اويم اعرابى گفت پدرت كيست ؟ فرمود امير المؤمنين على بن ابى طالب ، عرضكرد مادرت كيست ؟ فرمود فاطمه زهراء سيده نساء عالميان عرضكرد جدت كيست ؟ فرمود رسول خدا محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب ، عرضكرد جده ات كيست ؟ فرمود خديجه دختر خويلد، عرضكرد برادرت كيست ؟ فرمود ابو محمد حسن بن على گفت همه اطراف دنيا را جمع كردى برو نزد امير المؤمنين و بگو اعرابى صاحب ضمانت در مكه بر در خانه است گويد حسين بن علىعليه‌السلام وارد خانه شد و گفت پدر جان يك اعرابى بر در خانه است و شما را ضامن در مكه مى داند على فرمود اى فاطمه چيزى دارى كه اين اعرابى بخورد؟ گفت به خدا نه ، گويد امير المؤمنين جامه ببر كرد و بيرون شد و گفت ابو عبد اللّه سلمان فارسى را نزد من آريد، سلمان آمد باو فرمود باغى كه رسول خدا برايم كاشته به تجار بفروش سلمان آن را به دوازده هزار درهم فروخت و اعرابى را حاضر كرد و چهار هزار درهمش را به او داد و چهل درهم ديگر هم براى خرج سفر باو داد خبر، به گدايان مدينه رسيد و گرد او را گرفتند مردى از انصار اين خبر را به فاطمه رسانيد و او فرمود خدا به تو خير دهد على پولها را برابر خود ريخت و يارانش جمع شدند و با مشت به آنها تقسيم كرد تا يكدرهم نماند و چون بمنزل آمد فاطمه به او گفت پسر عم باغى را كه پدرم برايت كشته بود فروختى ، فرمود آرى به بهتر از آن در دنيا و آخرت گفت پولش كجا است ؟ فرمود به ديده هائى دادم كه نخواستم دچار خوارى سؤ ال شوند، فاطمه گفت من و دو پسرت گرسنه ايم و بى شك تو هم مانند ما گرسنه اى يك درهمش بما نميرسيد؟ و دامن علىعليه‌السلام را گرفت على فرمود فاطمه مرا رها كن گفت نه بخدا تا پدرم ميان ما و تو حكم باشد. جبرئيل به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد و گفت اى محمد خدايت سلام ميرساند و ميفرمايد از من به على سلام برسان و به فاطمه بگو حق ندارى جلو دست على را به دامنش بچسبى بگيرى چون رسول خدا به منزل على آمد ديد فاطمه باو چسبيده است فرمود دختر جان چرا به على چسبيدى ؟ گفت پدر جان باغى را كه تو برايش كشتى به دوازده هزار درهم فروخته و يكدرهم آن را براى ما نگذاشته كه خوراكى بخريم ، فرمود دختر جان جبرئيل از پروردگارم بمن سلام ميرساند و ميفرمايد به على از پروردگارش سلام برسان و بمن دستور داده به تو بگويم حق ندارى جلو دست او را بگيرى فاطمه گفت از خدا آمرزش جويم و ديگر چنين نكنم فاطمه فرمايد پدرم بسوئى رفت و على بسوى ديگر و درنگى نشد كه پدرم هفت درهم آورد و فرمود اى فاطمه پسر عمم كجا است ؟ گفتم بيرون رفت رسول خدا فرمود اين هفت درهم را بگير و چون پسر عمم آمد بگو با آن براى شما خوراكى بخرد درنگى نشد كه على آمد و فرمود پسر عمم برگشت ، من بوى خوشى ميشنوم فاطمه گفت آرى چيزى هم بمن داد كه با آن خوراكى بخريم على فرمود آن را بياور، من آن هفت درهم هجرى را باو دادم فرمود بسم اللّه و الحمد للّه كثيرا طيبا اين روزى خداى عز و جل است سپس فرمود اى حسن با من به بازار بيا در اين ميان به مردى رسيدند كه ميگفت كيست كه به داراى وفادار قرضى بدهد، فرمود پسر جان به او بدهيم ؟ فرمود آرى بخدا پدر جان ، على هفت درهم را هم باو داد حسن عرضكرد پدر جان همه درهمها را باو دادى ؟ فرمود آرى پسرم آنكه كم داده ميتواند بسيار بدهد گويد علىعليه‌السلام به خانه كسى رفت كه از او چيزى قرض كند يك اعرابى به او رسيد و گفت اى على اين شتر مرا بخر، فرمود بهايش با من نيست گفت مهلت ميدهم فرمود به چند درهم ميدهى ؟ گفت صد درهم ، فرمود اى حسن آن را بگير آن را گرفت و رفت يك اعرابى ديگر مثل او در جامه ديگرى رسيد و گفت يا على اين شتر را ميفروشى ؟ فرمود براى چه ميخواهى ؟ گفت اول غزوه اى كه پسر عمت رود از آن استفاده كنم فرمود اگر ميخواهى بى بها بتو ميدهم ، گفت بهايش همراه من است و به بها ميخرم چند آن را خريدى ؟ فرمود صد درهم اعرابى گفت من آن را صد و هفتاد درهم ميخرم على فرمود صد و هفتاد درهم را بگير و شتر را بده تا صد درهم را به اعرابى بدهيم و با هفتاد درهم چيزى بخريم حسن دراهم را تحويل گرفت و شتر را تسليم داد، على فرمايد رفتم دنبال اعرابى كه از او شتر را خريده بودم تا بهايش را به او بدهم ديدم رسول خدا ميان راه در جايى نشسته كه هرگز در آنجا نديده بودمش و چون نگاهش بمن افتاد لبخندى زد تا دندان هاى آسيايش نمايان شد على فرمود هميشه خندان و خوشرو باشيد مانند امروز فرمود اى أ بو الحسن آن اعرابى را ميجوئى كه بتو شتر داد تا بها به او بدهى ؟ گفتم پدر و مادرم قربانت آرى بخدا فرمود اى أ بو الحسن آنكه به تو فروخت جبرئيل بود و آنكه خريد ميكائيل و آن درهمها از نزد رب العالمين بود به خوبى خرج كن و از ندارى نترس

مجلس هفتاد و دوم سه شنبه پنجم جمادى الا خر سال ٣٦٨

١- على در تفسير سلام على آل ياسين فرمود : ياسين محمد است و ما آل ياسين هستيم

٢- ابى مالك در تفسير سلام على آل ياسين گفت : ياسين محمد است

٣- ابن عباس در تفسير سلام على آل ياسين گفت : مقصود آل محمد است

٤- ام سلمه گفت : آيه (احزاب - ٢٣) همانا خدا ميخواهد پليدى را از شما خاندان ببرد و بخوبى شما را پاكيزه كند در خانه من نازل شد در خانه هفت كس بودند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و جبرئيل و ميكائيل و على و فاطمه و حسن و حسينعليه‌السلام ، گفت منهم بر در خانه بودم گفتم يا رسول اللّه من از اهل بيت نيستم ؟ فرمود تو از ازواج پيغمبرى و نفرمود تو از اهل بيتى

٥- تميمى گويد: بر عايشه وارد شدم او حديث كرد كه رسول خدا را ديده بود كه على و فاطمه و حسن و حسين را دعوت كرده و فرموده خدايا اينها اهل بيت منند پليدى را از آنها ببر و آنها را بخوبى پاك كن

٦- ابن عباس گفت : پيغمبر فرمود براستى على وصى و خليفه و همسرش فاطمه سيده زنان جهان دختر منست حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشتند و پسران منند هر كه آنها را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كه آنها را دشمن دارد مرا دشمن داشته و هر كه آنها را دور كند مرا دور كرده و هر كه آنها را جفا كند مرا جفا كرده و هر كه به آنها نيكى كند بمن نيكى كرده خدا پيوست كند با هر كه به آنها پيوندد و ببرد از هر كه از آنها بريده ، يارى كند هر كه آنها را يارى كرده و كمك دهد به هر كه آنها را كمك داده ، وانهد هر كه آنها را وانهاده ، خدايا هر كدام از پيغمبران و رسولانت ثقلى داشتند و خاندانى و على و فاطمه و حسن و حسين اهل بيت و ثقل منند ببر از آنها پليدى را و بخوبى پاكشان كن ٧- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : هر كه خرسند است كه خدا همه خير را برايش فراهم كند بايد پس از من على را دوستدارد و دوستانش را و با دشمنانش دشمن باشد.

٨- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : ولايت اهل بيت من امان از دوزخند.

٩- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : هر كه را خدا به معرفت و ولايت اهل بيتم ممنون ساخت همه خوبيها را برايش فراهم كرده

١٠- امام صادقعليه‌السلام فرمود : هر كه فرائض حق را بر پا دارد و از محرمات خدا بر كنار باشد و ولايت خاندانم را خوش كند و از دشمنان خداى عز و جل بيزارى كند از هر كدام هشت در بهشت كه خواهد وارد شود.

١١- فرمود : دو آيه در باره اولياء و اعداء ما نازل شده (واقعه - اواخر) هر كه از مقربانست روح و ريحان دارد يعنى در قبرش و جنت نعيم دارد يعنى در آخرتش و اگر از مكذبين گمراه باشد پذيرائى از حميم دارد يعنى در قبرش و در گرفتن در آتش دوزخ يعنى در آخرت

١٢- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : هر كه ما خاندان را دوست دارد خدا را به اولين نعمت حمد كند، عرض شد اولين نعمت كدام است ، فرمود حلال زاده گى ، دوست ندارد ما را مگر حلال زاده

١٣- از امام باقر: هم به همين مضمون روايت شده

١٤- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : اى على هر كه مرا و تو را و امامان از اولاد ترا دوست دارد خدا را حمد كند بر حلال زادگى زيرا دوست ندارد ما را مگر حلال زاده و دشمن ندارد ما را مگر حرامزاده

١٥- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : ما بنی عبد المطلب آقايان بهشتيانيم يعنى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حمزه سيد الشهداء و جعفر ذو الجناحين و على و فاطمه و حسن و حسين و مهدىعليه‌السلام .

١٦- امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود : از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم ميفرمود من سيد اولاد آدمم و اى على تو و امامان بعد از تو سادات امت منيد هر كه ما را دوستدارد خدا را دوست داشته و هر كه ما را دشمن دارد خدا را دشمن داشته و هر كه به ولايت ما باشد به ولايت خداست و هر كه دشمن ماست دشمن خدا است و هر كه فرمان ما برد خدا را فرمان برده و هر كه نافرمانى ما كند خدا را نافرمانى كرده

١٧- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : چون مرا به آسمان بردند پروردگارم در باره علىعليه‌السلام بمن سه كلمه سفارش ‍ كرد فرمود اى محمد گفتم لبيك ربى ، فرمود على امام متقيان و پيشواى دست و روسفيدان و سرور مؤمنانست

١٨- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : صديقان سه اند: حبيب نجار، مؤمن آل ياسين كه ميگويد پيروى كنيد از رسولان و پيروى كنيد از كسانى كه مزدى از شما نميخواهد و رهبرند و حزقيل مؤمن آل فرعون و على بن ابى طالب كه بهتر همه است

١٩- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : محبوبترين خاندانم و برترين كسى كه بس از خود بجا نهم على بن ابى طالب است ٢٠- سلمان فارسىعليه‌السلام گفت : هنگام مرگ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدمتش رسيدم فرمود على بن ابى طالب بهترين كسيست كه پس از خود بجا گذاردم

٢١- سلمان فارسى گفت : شنيدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ميفرمود اى گروه مهاجر و انصار شما را راهنمائى نكنم به چيزى كه اگر بدان متمسك شديد هرگز پس از من گمراه نشويد؟ گفتند چرا يا رسول اللّه ، فرمود اين على برادرم و وصيم و وزيرم و وارثم و خليفه ام امام شما است او را بخاطر من دوست داريد و بخاطر من گرامى داريد كه جبرئيل بمن دستور داده اين را به شما بگويم ٢

٢- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : شما را به چيزى ره ننمايم كه تا آن را دليل خود گيريد هلاك نشويد و گمراه نشويد؟ گفتند چرا يا رسول اللّه فرمود امام شما و ولى شما على بن ابى طالب است پشتيبان او باشد و خير خواه او، او را تصديق كنيد كه جبرئيل مرا بدان دستور داده ٢

٣- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : خداى عز و جل در باره على به من سفارش كرد و گفتم توضيح بده فرمود گوش بده عرض كردم گوش دارم فرمود براستى علىعليه‌السلام پرچم هدايت است ، پيشواى دوستانم و نور هر كه مرا اطاعت كند و او است كلمه كه متقيان بدان چسبند هر كه دوستش دارد دوستم داشته و هر كه فرمانش برد فرمانم برده ٢

٤- امام باقرعليه‌السلام در ضمن حديثى طولانى فرمود : چون خداى تبارك و تعالى پيغمبرش را بمعراج برد فرمود اى محمد چون نوبتت بسر رسيد و عمرت تمام شد پس از خودت كه را رهبر امتت نمودى ؟ گفتم پروردگارا من آزمايش كردم و از على بن ابى طالب مطيعتر نيافتم براى خودم خدا فرمود و براى من هم اى محمد پس كى است براى امت تو؟ گفتم پروردگارا من آزمايش كردم خلق تو را و كسى بيشتر از على مرا دوست ندارد خداى عز و جل فرمود نسبت بمن هم چنين است اى محمد باو اعلام كن كه او پرچم هدايت و پيشواى دوستان من و نور كسانيست كه مرا فرمان برند. ٢

٥- عمر گفت : در همه جمع كسيرا نبينم كه شايسته تر باشد براى واداشتن مردم بكتاب خدا و سنت پيغمبرش از او يعنى على بن ابى طالب ٢

٦- ابى صادق گويد علىعليه‌السلام فرمود : اين آيه براى ما و در باره ما است (قصص - ٥) ميخواهيم منت نهيم بر آن ها كه ناتوان شمرده شدند در زمين و آن ها را امام و وارث سازيم ٢

٧- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : شبى كه مرا به معراج بردند پروردگارم بمن فرمود اى محمد عرض كردم لبيك پروردگارا فرمود على پس از تو حجت من است بر خلقم و امام هر كه فرمانم برد، هر كه فرمانش برد فرمانم برده و هر كه نافرمانيش كند نافرمانيم كرده ، او را امام امت خود كن كه پس از تو به او رهبرى شوند.