ترجمه امالى شيخ صدوق

ترجمه امالى شيخ صدوق 5%

ترجمه امالى شيخ صدوق نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ صدوق
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 46050 / دانلود: 4390
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ صدوق

ترجمه امالى شيخ صدوق

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

مجلس هشتاد و ششم روز سه شنبه پنج روز ب آخر رجب ٣٦٨ مانده

١- امام ششم از قول پدرانش فرمود : چون پيغمبر به مرض موت گرفتار شد خاندان و يارانش گردش را گرفتند و عرضكردند يا رسول اللّه اگر حادثه اى براى شما رخ داد پس از تو سرپرست ما كيست و كى در ميان ما به امر تو قيام كند هيچ جوابى به آنها نداد و سكوت كرد روز دوم همين را گفتند و جواب پرسش آنها را نداد باز روز سوم سؤ ال خود را تكرار كردند، فرمود فردا ستاره اى از آسمان در خانه يكى از اصحابم فرود آيد بنگريد كدام يك است هم او خليفه من است بر شما بعد از من و قائم به امر من است در ميان شما همه طمع داشتند كه او را خليفه خود كند و روز چهارم هر كدام در حجره خود نشست و منتظر فرود آمدن ستاره بود بناگاه ستاره اى از آسمان كند كه نورش بر نور دنيا چيره بود و در حجره علىعليه‌السلام افتاد قوم به هيجان آمدند و گفتند بخدا اين مرد گمراه است و از راه بيرونست و در باره عموزاده اش از روى هواى نفس سخن كند و خداى تبارك و تعالى در اين باره نازل كرد كه سوگند به ستاره وقتى فرود آيد، گمراه نيست صاحب شما و از راه بدر نيست همانا آن وحى است كه وحى شده تا آخر سوره

٢- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : هر كه ما خاندان را دشمن دارد خدا روز قيامت او را يهودى محشور كند عرض شد يا رسول اللّه و اگر چه شهادتين گويد؟ فرمود آرى به اين دو كلمه خونش را حفظ كرده و از اداى جزيه بخوارى معاف شده سپس فرمود هر كه ما خاندان را دشمن دارد خدا او را يهودى محشور كند عرض شد چگونه يا رسول اللّه ؟ فرمود اگر دجال را دريابد به او ايمان آرد.

٣- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : هر مسلمانى در مصلاى خود نشيند كه در آن نماز صبح را خوانده و ذكر خداى عز و جل گويد تا خورشيد برآيد ثواب حاج بيت اللّه دارد و آمرزيده شود و اگر بنشيند تا وقتى نماز رواست و دو تا چهار ركعت نماز بخواند گناهان گذشته اش همه آمرزيده شود و اجر حاج بيت اللّه دارد. جواب گويد من روزه دارم سلام بر تو جز آنكه خداى تبارك و تعالى فرمايد بنده ام به روزه پناهنده شد از بنده ديگرم او را از دوزخ پناه دهيد و به بهشت بريد.

٧- امام صادقعليه‌السلام فرمود : هر كه روز بيست و هفتم رجب را روزه دارد خدا ثواب هفتاد سال روزه برايش بنويسد.

٨- فرمود : هر كه در گرما روزه دارد و تشنه شود خدا هزار فرشته بر او گمارد كه رويش ‍ را مسح كنند و او را مژده دهند تا چون افطار كند خداى عز و جل فرمايد چه خوش است بويت و نسيمت اى فرشتگانم گواه باشيد كه او را آمرزيدم

٩- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : روزه دارى نيست كه نزد جمعى رود كه ميخورند جز آنكه اعضايش برايش ‍ تسبيح كند و فرشتگان برايش طلب رحمت كنند و آن آمرزش او شود.

١٠- حلبى گويد از امام صادقعليه‌السلام را روزه در وطن پرسش شد فرمود : در هر ماهى سه روز است پنجشنبه از يك هفته و چهار شنبه از يك هفته و پنجشنبه از هفته آخر حلبى گفت در هر ده روز يك روز؟ فرمود آرى و امير المؤ منينعليه‌السلام فرمود روزه ماه رمضان و روزه سه روز در هر ماه وسوسه سينه ها را ببرد، براستى روزه سه روز در هر ماه برابر روزه دهر است خداى عز و جل فرمايد هر كه يك حسنه آورد ده برابر آن دارد.

١١- مردى از اهل طوس خدمت امام صادقعليه‌السلام رسيد و گفت : كسى كه قبر ابو عبد اللّه را زيارت كند چه اجرى دارد؟ فرمود اى طوسى هر كه قبر او را زيارت كند و معتقد باشد كه او امام است از طرف خدا و واجب الطاعة است بر بندگان بيامرزد خدا گناهان گذشته و آينده اش را و شفاعت او را در هفتاد گنهكار بپذيرد و نزد قبرش حاجتى نخواهد جز آنكه برآورد برايش ، گويد موسى بن جعفر وارد شد و او را بر زانويش نشانيد و ميان دو چشمش را بوسيد به آن مرد رو كرد و فرمود اى طوسى اينست امام و خليفه و حجت بعد از من و از صلب او مردى بيرون آيد كه رضا است براى خدا در آسمانش و براى بندگانش در زمينش و در سرزمين شما با زهر كشته شود بظلم و عدوان و در آن غريبانه دفن شود حالا هر كه او را زيارت كند در غربت او و بداند كه امام است بعد از پدرش و مفترض الطاعه است از طرف خداى عز و جل چون كسى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را زيارت كرده است

١٢- صقر بن دلف گويد: شنيدم از آقايم على بن محمد بن على الرضا كه ميفرمود هر كه نزد خدا حاجتى دارد قبر جدم رضا راعليه‌السلام زيارت كند در طوس با غسل و دو ركعت نماز بالاى سرش بخواند و حاجتش را از خدا بخواهد در قنوت نماز كه به اجابت رسد در صورتى كه براى گناه يا قطع رحم نباشد و براستى جاى قبرش يكى از بقعه هاى بهشت است و مؤمنى آن را زيارت نكند جز اينكه خدا از دوزخ آزادش كند و به بهشت برد.

١٣- پيغمبر فرمود : براستى حلقه در بهشت از ياقوت سرخى است بر صفحه اى از طلا و چون حلقه را بر در كوبند بنگى كند و گويد يا على

١٤- ابن عباس گفت : چون خداى عز و جل مكه را فتح كرد ما هشت هزار مرد مسلمان بوديم و شب كه شد ده هزار مسلمان شديم و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قانون هجرت را لغو كرد و فرمود پس از فتح مكه هجرتى نيست گويد سپس به هوازن رسيدم و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به على بن ابى طالبعليه‌السلام فرمود اى على برخيز و كرامت خداى عز و جل را نسبت به خود ملاحظه كن و چون آفتاب برآيد با او سخن كن ابن عباس گويد بخدا به احدى رشك نبردم جز در آن روز به على بن ابى طالب و بفضل گفتم برويم و ببينيم چطور على بن ابى طالب با آفتاب سخن مى گويد. چون آفتاب برآمد على بن ابى طالبعليه‌السلام برخواست و گفت درود بر تو اى بنده خوب و فرمانبر و ادامه ده طاعت خدا پروردگارت ، آفتاب در پاسخش ‍ مى گفت : درود بر تو اى برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وصى او و حجت خدا بر خلقش گويد على به سجده افتاد و شكر خداى عز و جل كرد، گويد بخدا ديدم رسول خدا برخواست و سر على را گرفت و او را بلند كرد و دست برويش كشيد و مى گفت حبيبم برخيز و كه اهل آسمان را از گريه خود گرياندى و خدا بوجود تو به حاملان عرش مباهات كرد.

١٥- جمعى از اصحاب امام ششم كه در ميان آنها حمران بن اعين و مؤمن الطاق و هشام بن سالم و طيار بودند و به همراهشان هشام بن حكم كه جوانى بود خدمتش بودند، امام ششم فرمود : اى هشام عرضكرد لبيك يا ابن رسول اللّه فرمود برايم باز نگوئى كه با عمر بن عبيد چه كردى ؟ عرضكردم قربانت من شما را تجليل ميكنم و شرم دارم و زبانم نميگردد برابر شما سخن كنم ، فرمود چون بشما دستورى دهم بجا آوريد، هشام گفت بمن خبر رسيد كه عمرو بن عبيد چه وضعى دارد و در مسجد بصره جلسه اى دارد و بر من گران آمد به بصره رفتم و روز جمعه به مسجد بصره در آمدم ديدم جمع فراوانى انجمن كردند و عمرو بن عبيد شمله سياهى ببر دارد و شمله اى هم بدوش انداخته و مردم از او پرسش ‍ ميكنند و من از ميان آنها راهى گشودم و رفتم جلو او زانو زدم و گفتم اى عالم من مردى غريبم ، اجازه ميدهى از تو مسأ له اى بپرسيم ؟ گفت آرى ، گفتم تو چشم دارى ؟ گفت فرزند جان اين چه سؤ الى است ؟ گفتم سؤ ال من چنين است ، گفت فرزند جانم بپرس گرچه سؤ الت احمقانه است گفتم جوابم را بگو، گفت بپرس گفتم تو چشم دارى ؟ گفت آرى گفتم با آنها چه بينى ، گفت رنگها و اشخاص را، گفتم بينى دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟ گفت با آن بو شنوم ، گفتم دهن دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟ گفت مزه هر چيز را دريابم گفتم زبان دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ، گفت سخن گويم گفتم گوش دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟ گفت آوازها شنوم ، گفتم دست دارى گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟ گفت بكوبم ، گفتم دل دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟ گفت با آن هر چه بر اين اعضاء وارد شود تميز دهم گفتم خود اين اعضاء تو را از دل بى نياز نكنند؟ گفت نه گفتم چطور با اينكه همه درست و سالمند؟ گفت پسر جانم اعضاء چون در چيزى شك كند آن را ببويد يا بيند يا چشد يا شنود يا لمس كند و به دل برگرداند و شكش زائل شود، گفتم خدا دل را براى رفع شك اعضاء مقرر كرده است ؟ گفت آرى گفتم پس دل لازمست و گر نه اعضاء برجا نشوند، گفت آرى گفتم اى ابو مروان خداى تعالى ذكره اعضاى تن تو را وانگذارده و براى آنها امامى مقرر كرده كه حق را به آنها برساند و در مورد شك آنها را به يقين رساند و همه اين خلق را در حيرت و شك و اختلاف رها كرده و امامى براى آنها مقرر نكرده كه در مورد شك و حيرت بدو رجوع كنند و براى اعضايت امامى معين كرده كه در حيرت و شك خود بدان رجوع كنى ؟ گويد خاموش ‍ شد و چيزى نگفت و بمن رو كرد و گفت تو هشامى ؟ گفتم نه گفت همنشين اوئى ؟ گفتم نه ، گفت از كجائى ؟ گفتم از اهل كوفه ، گفت پس او هستى و مرا در آغوش كشيد و در جاى خود نشانيد و سخن نگفت تا برخواستم ، امام صادقعليه‌السلام خنديد و گفت اى هشام كى بتو اين را آموخت ؟ گفتم يا ابن رسول اللّه بر زبانم گذشت فرمود اى هشام بخدا اين در صحف ابراهيم و موسى نوشته است

١٦- امام صادقعليه‌السلام فرمود : چون پيغمبر را به معراج بردند رسيد بدان جا كه خداى تبارك و تعالى خواست پروردگارش جل جلاله با او مناجات كرد تا تا وقتى به آسمان چهارم برگشت او را ندا كرد اى محمد عرضكرد لبيك ربى فرمود كدام از امتت را برگزيدى كه پس از تو خليفه ات باشد؟ عرض كرد تو برگزين برايم كه اختيار از تو باشد فرمود من برايت على بن ابى طالب را برگزيدم كه مختار تو است

١٧- امام صادقعليه‌السلام فرمود : شايسته است براى مؤمن كه هشت خصلت داشته باشد؟ در پيشامدهاى لرزاننده آرام باشد، در بلا شكيبا، در ارزانى قانع بدان چه خدايش روزى كرده ، به دشمنان هم ستم نكند، بر دوستان تحميل ننمايد، تنش را رنج دهد تا مردم از او در آسايش باشند، دانش دوست مؤمن است ، حلم وزير او است ، صبر فرمانده لشكرش ، رفق برادرش ، نرمش پدرش ١٨- فرمود : براى فاطمهعليه‌السلام نزد خدا نه نام است فاطمه ، صديقه ، مباركه ، طاهره ، زكية ، رضيه ، مرضيه ، محدثه ، زهراء سپس فرمود ميدانى چرا فاطمه نام دارد؟ گفتم اى آقايم بمن خبر ده ، فرمود از شر باز گرفته شده سپس فرمود اگر امير المؤمنين او را نگرفته بود در روى زمين همسرى نداشت از آدم و ديگران

١٩- موسى بن جعفرعليه‌السلام ميفرمود : در اين ميان كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود فرشته اى بر او وارد شد كه بيست و چهار هزار وجه داشت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود حبيبم جبرئيل تو را در اين صورت نديده ام فرشته عرضكرد من جبرئيل نيستم من محمودم خدا مرا فرستاده كه نور را به نور تزويج كنم فرمود كه را به كه ؟ عرضكرد فاطمه را به علىعليه‌السلام ، فرمود چون آن فرشته برگشت ميان دو كتفش نوشته بود مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ على وصيه ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود از چه وقت اين نوشته است ميان دو شانه ات ؟ گفت بيست و دو هزار سال پيش از آنكه خدا آدم را خلق كند و صلى اللّه على محمد و آله

مجلس هشتاد و هفتم روز جمعه بيست و هشتم رجب ٣٦٨

١- مفضل بن عمر گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرضكردم زايش فاطمهعليه‌السلام چگونه بوده است ؟ فرمود چون خديجه به رسول خدا شوهر كرد زنان او را ترك كردند و نزد او نرفتند و بر او سلام ندادند و نگذاشتند زنى نزد او رود خديجه به وحشت افتاد از تنهائى و بيتابى و اندوهش مايه نگرانى بر او بود و چون به فاطمه آبستن شد در شكمش كه بود با او صحبت ميكرد و او را تسلى ميداد و اين راز را از رسول خدا نهان مى داشت يك روز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شد و شنيد خديجه سخن مى كند با فاطمه ، فرمود اى خديجه با كه سخن مى گوئى ؟ گفت با اين بچه كه در شكم دارم با من سخن ميگويد و انس ميكند، فرمود اى خديجه اين جبرئيل است كه بمن خبر ميدهد اين بچه دختر است و همان نسل پاك با ميمنت است و خداى تعالى نژاد مرا از او مقرر كند و از نژادش امامانى برآورد و آنها را در زمين خود خليفه سازد پس از انقضاء وحيش ، خديجه هميشه بر اين حال بود تا زائيدنش رسيد و دنبال زنان قريش و بنى هاشم فرستاد كه از من چون زنان ديگر پذيرائى كنيد جوابش دادند كه در تزويج با محمد يتيم فقير ابى طالب مخالفت ما كردى و ما نيائيم و از تو پذيرائى نكنيم خديجه از اين جواب اندوهناك شد و در اين ميان چهار زن گندم گون بلند بالا مانند زنان بنى هاشم بر او وارد شدند و از آنها در هراس شد، يكى از آنها گفت اى خديجه غم مخور كه ما فرستاده پروردگاريم نزد تو و خواهران توئيم من ساره ام و اين آسيه دختر مزاحم كه رفيق تو است در بهشت و اين مريم دختر عمران و اين كلثوم خواهر موسى بن عمرانست خدا ما را فرستاده كه از تو پذيرائى كنيم مانند زنان ، يكى سمت راستش نشست و يكى سمت چپش و سومى برابرش و چهارمى پشت سرش فاطمه پاك و پاكيزه متولد شد و چون به زمين آمد نورى از او درخشيد تا به همه خانه هاى مكه پرتو افكند و جايى از شرق و غرب زمين نماند مگر آنكه در آن تابيد و ده تن حور العين كه هر يك طشت و ابريق بهشتى داشتند وارد شدند و آب از كوثر آوردند و به زنى كه برابرش بود دادند و او را با آب كوثر شست و دو پارچه سفيدتر از شير و خوشبوتر از مشك و عنبر برآورد و او را در يكى از آنها پيچيد و با ديگرى سر و رويش را بست و زبان به دهنش گذاشت و فاطمه گفت گواهم كه جز خدا معبود حقى نيست و پدرم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سيد انبياء است و شوهرم سيد اوصياء و فرزندانش سادات اسباط، سپس به آنها سلام كرد و نام آنها را گفت و آنها باور كردند و خنديدند و حوريان خرسند شدند و بهم بشارت دادند و اهل آسمان بهم بشارت دادند به ولادت فاطمه ، در آسمان نورى تابيد كه فرشتگان پيش از آن نديده بودند و آن زنها گفتند اى خديجه او را پاك و پاكيزه برگير كه زكيه است و ميمونه است و مبارك است خودش و نسلش ، شاد و خرم او را گرفت و پستان به دهانش نهاد و به او شير داد فاطمه در هر روز به اندازه يك ماه بزرگ ميشد و در يك ماه به اندازه يك سال

٢- عايشه گويد: فاطمه آمد و چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راه ميرفت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود مرحبا به دخترم فاطمه و او را سمت راست يا چپش نشانيد و با او رازى گفت كه گريست و راز ديگرى گفت كه خنديد من به او گفتم رسول خدا با تو حديثى گفت كه گريستى و حديث ديگر كه خنديدى و من چون امروز شادى و غم را باهم توام نديدم و از او پرسيدم چه گفت ، فرمود من راز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را فاش نكنم و چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات كرد از او پرسيدم فرمود با من بنهانى گفت جبرئيل هر سال قرآن را يك بار بمن عرضه ميكرد و امسال دو بار عرضه كرد و بنظرم كه مرگم رسيده و تو اول كس از خاندانم باشى كه بمن رسى و من خوب پيشرفته اى هستم براى تو، من از اين خبر گريستم سپس فرمود نپسندى كه سيده زنان اين امت باشى يا زنان مؤمن ، از اين گفته او خنديدم

٣- ابن عباس گفت : روزى برابر پيغمبر نشسته بودم على بن ابى طالب هم برابرش بود با فاطمه و حسن و حسينعليه‌السلام كه جبرئيل آمد و سيبى بدست داشت و آن را به پيغمبر تعارف كرد و پيغمبر او را به على بن ابى طالب تعارف داد و على گرفت و به پيغمبر رد كرد و آن را به حسن تعارف داد و آن را بوسيد و به پيغمبر رد كرد پيغمبر برگرفت و به حسين داد و حسين بوسيد و به پيغمبر داد و پيغمبر آن را گرفت و به فاطمهعليه‌السلام داد و فاطمه بوسيد و به پيغمبر برگردانيد و دو باره او را به على تعارف داد و على بار دوم برگرفت و خواست باز به پيغمبر رد كند كه از دستش افتاد و دو نيمه شد و نورى از آن تا آسمان دنيا تتق كشيد و بر آن اين دو سطر نوشته بود. بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اين تحفه ايست از طرف خداى عز و جل به محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا و حسن و حسين دو سبط رسول خدا و امان دوستان آنها است از دوزخ در قيامت

٤- حذيقة بن يمان گفت : ديدم پيغمبر دست حسين بن علىعليه‌السلام را گرفته و ميفرمايد اى مردم اين حسين بن على است او را بشناسيد بدان كه جانم بدست او است او در بهشت است و دوستش در بهشت و دوست دوستش در بهشت

٥- ابن عباس گويد: در سفر صفين خدمت امير المؤمنينعليه‌السلام بودم چون به نينوا در كنار فرات رسيد به آواز بلند فرياد زد اى پسر عباس اينجا را ميشناسى ؟ گفتم يا امير المؤمنين نه ، فرمود اگر چون منش ميشناختى از آن نگذشتى تا چون من گريه كنى و چندان گريست كه ريشش خيس شد و اشك بر سينه اش روان شد و با هم گريه كرديم و ميفرمود واى واى مرا چه كار با آل ابو سفيان ، چه كار با آل حرب حزب شيطان و اولياء كفر صبر كن اى ابا عبد اللّه كه پدرت بيند آنچه را تو بينى از آنها سپس آبى خواست و وضوى نماز گرفت و تا خدا خواست نماز كرد سپس سخن خود را باز گفت و بعد از نماز و گفتارش ‍ چرتى زد و بيدار شد و گفت يا ابن عباس گفتم من حاضرم فرمود خوابى كه اكنون ديدم برايت بگويم گفتم خواب ديدى خير است ان شاء اللّه گفت در خواب ديدم گويا مردانى فرود آمدند از آسمان با پرچمهاى سفيد و شمشيرهاى درخشان به كمر و گرد اين زمين خطى كشيدند و ديدم گويا اين نخلها شاخه هاى خود را با خون تازه به زمين زدند و ديدم گويا حسين فرزند و جگر گوشه ام در آن غرق است و فرياد ميزند و كسى بدادش نميرسد و آن مردان آسمانى ميگويند صبر كنيد اى آل رسول شما بدست بدترين مردم كشته شويد و اين بهشت است اى حسين كه مشتاق تو است و سپس مرا تسليت گويند و گويند اى أ بو الحسن مژده گير كه چشمت را در روز قيامت روشن كرد و سپس باين وضع بيدار شدم و بدان كه جانم بدست او است صادق مصدق أ بو القاسم احمد برايم باز گفت كه من آن را در خروج براى شورشيان بر ما خواهم ديد، اين زمين كرب و بلا است كه حسين با هفده مرد از فرزندان من و فاطمه در آن بخاك ميروند و آن در آسمان ها معروفست و بنام زمين كرب و بلا شناخته شده است چنانچه زمين حرمين (مكه و مدينه) و زمين بيت المقدس ياد شوند پس از آن فرمود يا ابن عباس برايم در اطراف آن پشك آهو جستجو كن كه بخدا دروغ نگويم و دروغ نشنوم آنها زرد رنگند و چون زعفرانند. ابن عباس گويد آن را جستم و گردهم يافتم و فرياد كردم يا امير المؤمنين آنها را يافتم به همان وضعى كه فرمود بمن علىعليه‌السلام فرمود خدا و رسولش راست گفتند و برخواست و بسوى آنها دويد و آنها را برداشت و بوئيد و فرمود همان خود آنها است ابن عباس ميدانى اين پشكها چيست ؟ اينها را عيسى بن مريمعليه‌السلام بوئيده و اين براى آنست كه به آنها گذر كرده با حواريون و ديده آهوها اينجا گردهم ميگريند عيسى با حواريون خود نشستند و گريستند و ندانستند براى چه گريه ميكنند و چرا نشستند حواريون گفتند اى روح خدا و كلمه او چرا گريه ميكنيد؟ فرمود شما ميدانيد اين چه زمينى است ؟ گفتند نه ، گفت اين زمينى است كه در آن جگر گوشه رسول احمد و جگر گوشه حره طاهره بتول همانند مادرم را ميكشند و، در آن بخاكى سپرده شود كه خوشبوتر از مشكست چون خاك سليل شهيد است و خاك پيغمبران و پيغمبرزادگان چنين است ، اين آهوان با من سخن گويند و ميگويند در اين زمين ميچرند به اشتياق تربت نژاد با بركت و معتقدند كه در اين زمين در امانند سپس دست به آنها زد و آنها را بوئيد و فرمود اين پشك همان آهوانست كه چنين خوشبو است بخاطر گياهش خدايا آنها را نگهدار تا پدرش ببويد و تسلى جويد فرمود تا امروز مانده اند و بطول زمان زرد شدند اين زمين كرب و بلا است و فرياد كشيد اى پروردگار عيسى بن مريم بركت بكشندگان حسين مده و به يارى كنندگان آنان و خاذلان او و با آن حضرت گريستم تا برو در افتاد و مدتى از هوش رفت و بهوش آمد و آن پشكها را در رداى خود بست و بمن گفت تو هم در ردايت بيند و فرمود يا ابن عباس هر گاه ديدى خون تازه از آنها روان شد بدان كه ابو عبد اللّه در آن زمين كشته شده و دفن شده ابن عباس گويد من آنها را بيشتر از يك فريضه محافظت ميكردم و از گوشه آستينم نميگشودم تا در اين ميان كه در خانه خوابيده بودم بناگاه بيدار شدم ديدم خون تازه از آنها روانست و آستينم پر از خون تازه است من گريان نشستم و گفتم بخدا حسين كشته شد على در هيچ حديث و خبرى كه بمن داده دروغ نگفته و همان طور بوده چون رسول خدا به او خبرها داده كه به ديگران نداده من در هراس شدم و سپيده دم بيرون آمدم و ديدم گويا شهر مدينه يكپارچه مه است و چشم جايى را نبيند و آفتاب برآمد و گويا پرده اى نداشت و گويا ديوارهاى مدينه خون تازه بود من گريان بر نشستم و گفتم بخدا حسين كشته شد و از گوشه خانه آوازى شنيدم كه ميگويد صبر كنيد خاندان رسول كشته شد فرخ نحول روح الامين فرود شد با گريه و زارى سپس به فرياد بلند گريست و منهم گريستم در آن ساعت كه دهم ماه محرم بود بر من ثابت شد كه حسين را كشتند و چون خبر او بما رسيد چنين بود و من حديث را به آنها كه با آن حضرت بودند گفتم و گفتند ما در جبهه آنچه شنيدى شنيديم و ندانستيم چه خبر است و گمان كرديم كه او خضر است

٦- رسول خدا چون به معراج ميرفت : به خلقى نگذشت جز آنكه همه به دلخواه خرم و شاد و مسرور بودند تا به خلقى از خلق خدا رسيد كه او را شاد نديد به جبرئيل فرمود من به خلقى نگذشتم جز آنكه شاد و خرم و مسرور بود جز اين ، اين كيست ؟ گفت اين مالك خازن دوزخ است و خدا او را چنين آفريده فرمود من دوست دارم از او بخواهى دوزخ را بمن بنمايد جبرئيل به او گفت اين محمد رسول خداست و از من خواسته كه از تو بخواهم دوزخ را باو بنمائى گويد يك گردنى از آن را برآورد و آن را ديد و تا خدا جانش را گرفت ديگر نخنديد و صلى اللّه على و رسوله آله و الطاهرين

مجلس هشتاد و هشتم روز شنبه سلخ رجب ٦٨٣

١- ليث بن سعد گويد: كعب نزد معاويه بود كه باو گفتم شما ميلاد پيغمبر را در كتب خود چگونه يافتيد و براى خاندانش فضيلتى دريافتند؟ كعب رو به معاويه كرد تا ميل او را بداند و خدا به زبان معاويه انداخت و گفت اى ابو اسحاق هر چه در اين موضوع دارى بگو خدا رحمتت كند كعب گفت من هفتاد و دو كتاب آسمانى خواندم و همه صحف دانيال را خواندم و در همه مولد عترتش ذكر شده و اسمش معروفست و در مولد هيچ پيغمبرى فرشته نازل نشده جز عيسى و احمد، بر هيچ آدمى پرده هاى بهشتى نكشيدند جز مريم و مادر احمد، فرشته ، برزن ، آبستنى گمارده نشدند جز مريم و مادر مسيح و آمنه مادر محمد و يك نشانه حملش اين بود كه در شب حمل او منادى در هفت آسمان ندا كرد مژده باد كه امشب نطفه محمد بسته شد و هم در زمينها چنين ندا شد تا برسد به درياها و آن روز در زمين جانورى نماند كه بجنبد و نه پرنده اى كه بپرد جز آنكه مولد محمد را دانست ، در شب ولادتش در بهشت هفتاد هزار كاخ از ياقوت سرخ و هفتاد هزار از لؤ لؤ رطب بنا شد بنام كاخ ‌هاى ولادت و بهشت برانگيخته شد و باو گفتند خرم باش و زيورپوش كه پيغمبر دوستانت متولد شد، بهشت آن روز خنديد و تا قيامت خندانست و بمن رسيده كه يكى از ماهيان دريا بنام طموسا كه سيد ماهيانست و هفتصد هزار دم دارد و هفتصد هزار گاو بر پشت او راه روند كه هر كدام آنها از دنيا بزرگتر است و هر گاوى هزار شاخ از زمرد سبز دارد كه متوجه آنها نيست و از خوشحالى مولود احمد بخود لرزيد و اگر خداى تبارك و تعالى حفظ نكرده بود سرنگونش كرده بود بمن رسيده كه در آن روز كوهى نماند جز آنكه رفيق خود را بشارت داد و ميگفت لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و همه كوهها با بو قبيس كوچكى كردند براى احترام محمد و درختها چهل روز به انواع شاخ و برگ خود تسبيح كردند به شادى ولادت او و ميان آسمان و زمين هفتاد عمود از نور زدند كه بهم شبيه نبود مژده ولادتش را به آدم دادند و زيبائى او هفتاد برابر شد و از تلخى جان كندن پژمرده شده بود و بدين مژده از او بر طرف شد، بمن خبر رسيده كه كوثر در بهشت لرزيد و به هيجان آمد و هفتاد هزار كاخ در و ياقوت از خود فرو ريخت براى نثار ميلاد محمد، شيطان را بد گفتند، و زنجير كردند و چهل روز به زندان انداختند و تختش را چهل روز غرق كردند و همه بتها سرنگون شدند و فرياد كشيدند و ناليدند و از كعبه آوازى شنيدند كه اى خاندان قريش بشير براى شما آمد، نذير براى شما آمد كه عزت ابد و سود بزرگ با او است و از خاتم پيغمبرانست و در كتب ما است كه خاندانش بعد از او بهترين مردمند بعد از او و هميشه مردم در امانند از عذاب تا از عترتش ‍ خلقى باشند كه بر زمين راه روند، معاويه گفت اى كعب عترتش كيست ؟ گفت اولاد فاطمه ، معاويه رو درهم كشيد و لب به دندان گزيد و با ريشش ور رفت كعب گفت ما يافتيم وصف دو جگر گوشه كه شهيد شوند و آنها دو جگر گوشه فاطمه اند و بدترين مردم آنها را بكشند، گفت چه كسى آنها را بكشد؟ گفت مردى از قريش ، در اينجا معاويه برخواست و گفت شما هم اگر خواهيد برخيزيد و ما هم برخواستيم

٢- امير المؤمنينعليه‌السلام در مسجد بصره بالاى منبر رفت و فرمود : اى مردم نسب مرا بگوئيد، هر كه ميشناسد مرا نسبم را بگويد و گر نه خودم نسبم را بگويم منم زيد پسر عبد مناف بن عامر بن عمرو بن مغيرة بن زيد بن كلاب ، ابن كوّاء برخواست و گفت اى آقا ما تو را بجز به اين نسبت نشناسيم كه على بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلابى ، فرمود اى بى پدر پدرم مرا بنام جدش قصى زيد ناميد و نام پدرم عبد مناف است و كنيه بر نام غلبه كرده نام عبد المطلب عامر است و به لقب شهرت يافته ، نام هاشم عمرو است و به لقب معروف شده نام عبد مناف مغيره است و لقب بر نام مقدم شده نام قصى زيد است و عرب او را مجمع ناميدند چون آن ها را از شهرهاى دور به مكه گرد آورد و لقب بر نام غالب شد.

٣- امام صادقعليه‌السلام فرمود : خداى عز و جل به داود وحى كرد يكى از بندگانم حسنه اى آرد و بهشتم را بر او مباح كنم داود عرضكرد پروردگارا آن حسنه چيست ؟ فرمود بنده مؤمنى را شاد كند گرچه به يك دانه خرما باشد داود گفت هر كه تو را شناسد حق دارد كه اميد از تو نبرد،

٤- فرمود : ما اول خاندانيم كه خدا نام ما را بلند كرده چون خدا آسمان ها و زمين را آفريد به منادى دستور داد جار كشيد سه بار اشهد ان لا اله الا اللّه ، اشهد ان محمدا رسول اللّه اشهد ان عليا امير المؤمنين حقا سه بار.

٥- امام باقرعليه‌السلام ميفرمود : خداى عز و جل به محمد وحى كرد اى محمد من تو را آفريدم و چيزى نبودى و از روح خود در تو دميدم و تو را گرامى داشتم كه طاعت تو را بر همه خلق لازم دانستم هر كه تو را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كه تو را نافرمانى كند مرا نافرمانى كرده آن را در باره على و در نسل او كه مخصوص ‍ بخود كردم وحى نمودم

٦- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : هر صبح دو فرشته ندا كند اى طالب خير پيش آى و اى طالب شر باز پس ‍ رو آيا دعا كنى هست تا برايش اجابت شود؟ آيا آمرزشجوئى هست برايش ‍ آمرزيده شود؟ آيا تائبى هست توبه اش پذيرفته شود، مغمومى هست غمش زدوده گردد؟ خدايا هر كه مالش را انفاق كند بزودى عوضش ده و هر كه امساك كند تلف كن اين است دعاى آن ها تا خورشيد غروب كند.

٧- امام صادقعليه‌السلام فرمود : خدا به عيسى بن مريم وحى كرد اى عيسى خلقى بمانند دينم گرامى نداشتم و نعمتى چون رحمتم به او ندادم برون خود را با آب بشو و درونت را با حسنات درمان كن كه تو به من برگردى آماده باش كه هر چه آيد نزديك است و آواز حزين خود را بگوشم رسان

٨- فرمود : هر كه كافرى را دوست دارد خدا را دشمن داشته و هر كه كافرى را دشمن دارد خدا را دوست داشته سپس فرمود دوست دشمن خدا دشمن خداست

٩- امير المؤمنين در ضمن نطقى فرمود : اي مردم گفتار مرا بشنويد و آن را بفهميد كه جدائى نزديك است ، من امام خلقم و وصى بهترين مردمم و پدر عترت طاهره و امامان رهبرم ، منم برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وصى و ولى و وزير و صاحبش و صفى و حبيب و خليلش منم امير مؤمنان و پيشواى دست و رو سفيدان و سيد اوصياء و نبرد با من نبرد با خداست و سازش با من سازش با خدا، طاعتم طاعت خدا و دوستيم دوستى خدا و شيعه ام اولياء خدا و انصارم انصار خدايند بدان كه مرا آفريده و چيزى نبودم حافظان اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دانند كه ناكثان و قاسطان و مارقان ملعونند به زبان پيغمبر امى و نوميد است هر كه افترا بندد.

١٠- موسى بن جعفرعليه‌السلام فرمود : كه يكى از پدرانش شنيد مردى سوره حمد ميخواند فرمود شكر است و اجر، سپس شنيد( قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ ) را ميخواند فرمود امن است و امان ، سپس ‍ شنيد انا انزلناه ميخواند فرمود راست گفت و آمرزيده شد سپس شنيد آيت الكرسى ميخواند فرمود به به بيزارى از دوزخ براى او نازل شد.

١١- فرمود : خدا در روز جمعه هزار دم از رحمت دارد كه بهر بنده اى هر چه خواهد بدهد و هر كه بعد از عصر روز جمعه صد بار( إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ ) بخواند خدا آن هزار و مانند آن را به او بخشد.

١٢- امام صادقعليه‌السلام ميفرمود : جبرئيل به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد و فرمود اى محمد خداى جل جلاله سلامت ميرساند و ميفرمايد من آتش را حرام كردم بر پدرى كه تو را آورد و شكمى كه تو را پرورد و دامنى كه تو را بار آورد، فرمود اى جبرئيل توضيح بده فرمود پدرى كه تو را آورد عبد اللّه بن عبد المطلب است و شكمى كه تو را پرورد آمنه دختر وهب است و دامنى كه تو را بار آورد ابو طالب بن عبد المطلب و فاطمه بنت اسد است

١٣- ميفرمود : در بنى اسرائيل قحطى شد تا مرده ها را از گور برآوردند و خوردند و گورى را شكافتند در آن لوحى يافتند كه در آن نوشته بود من فلان پيغمبرم كه يك حبشى گور مرا شكافد آنچه پيش فرستاديم دريافتيم و آنچه خورديم سود برديم و آنچه گذاشتيم زيان بود،

١٤- پيغمبر فرمود : هر كه به وزن خردلى تعصب در دل دارد خداى عز و جل در قيامت او را با اعراب جاهليت محشور كند.

١٥- امام صادقعليه‌السلام فرمود : هر كه در بازار گويد اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله خدا هزار هزار حسنه برايش نويسد.

١٦- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : هر كه گويد سبحان اللّه خدا درختى در بهشت برايش بكارد و هر كه گويد الحمد للّه خدا درختى در بهشت برايش بكارد و هر كه گويد لا اله الا اللّه خدا درختى در بهشت برايش بكارد و هر كه اللّه اكبر گويد خدا درختى در بهشت برايش بكارد، يكى از قريش گفت يا رسول اللّه ما در بهشت درخت بسيار داريم ، فرمود آرى مبادا آتشى فرستيد تا آنها را بسوزانيد كه خداى عز و جل ميفرمايد (محمد- ٣٣) اي كسانى كه ايمان آورديد خدا و رسول خدا را فرمانبريد و كارهاى خود را باطل مكنيد و صلى اللّه على محمد و آله

مجلس بيست و هفتم روز جمعه غره محرم سال ٣٦٨ پس از رجوع از مشهد

١- از جبله مكيه گويد شنيدم ميثم تمار قدس اللّه روحه ميگفت : بخدا اين امت پسر پيغمبر خود را در دهم محرم بكشند و دشمنان خدا اين روز را روز بركت گيرند اين كار شد نيست و در علم خداى تعالى ذكره گذشته ميدانم آن را از سفارشى كه مولايم امير المؤمنينعليه‌السلام بمن نموده و بمن خبر داده كه همه چيز بر آن حضرت بگريند تا وحشيان بيابان و ماهيان دريا و پرندگان هوا و خورشيد و ماه و ستارگان و آسمان و زمين و مؤمنان انس و جن و همه فرشته هاى آسمانها و رضوان و مالك و حاملان عرش بر او بگريند و آسمان خاكستر و خون گريد سپس فرمود لعنت بر قاتلان حسينعليه‌السلام واجب است چنانچه بر مشركان واجب است كه با خدا معبودان ديگرى قرار دهند و چنانچه بر يهود و نصارى و مجوس واجب است ، جبله گويد گفتم اى ميثم چطور مردم روزى كه حسين كشته شود روز بركت گيرند؟ ميثمرضي‌الله‌عنه گريست و گفت بگمان حديث مجعولى كه آن روز خدا توبه آدم را پذيرفته با آنكه خدا توبه او را در ذيحجه پذيرفته و گمان كنند آن روز خدا يونس را از شكم ماهى برآورده با آنكه خدا يونس را در ذى قعده از شكم ماهى برآورده و گمان كنند آن روزيست كه كشتى نوح در آن روز بر جودى استوار شده با اينكه روز هيجدهم ذيحجه بر جودى استوار شده و گمان كنند روزيست كه خدا دريا را براى بنى اسرائيل شكافته با اينكه در شهر ربيع الاول بوده سپس گفت اى جبله بدان كه حسين بن على روز قيامت سيد شهيدانست و يارانش يك درجه بر شهيدان ديگر دارند چون بينى خورشيد مانند خون تازه سرخ شده بدان كه آقايت حسين كشته شده جبله گويد روزى بيرون شدم و ديدم آفتاب بر ديوارها چون پارچه هاى زعفرانيست شيون كردم و گريستم و گفتم بخدا آقاى ما حسينعليه‌السلام كشته شد.

٢- امام رضاعليه‌السلام فرمود : محرم ماهى بود كه اهل جاهليت نبرد را در آن حرام مى دانستند و خون ما را در آن حلال شمردند و حرمت ما را هتك كردند و ذرارى و زنان ما را اسير كردند و آتش به خيمه هاى ما زدند و آنچه بنه در آن بود چپاول كردند و در امر ما رعايتى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نكردند روز شهادت حسينعليه‌السلام چشم ما را ريش كرد و اشك ما را روان ساخت و عزيز ما را در زمين كربلا خوار كرد و گرفتارى و بلا بما دچار ساخت تا روز قيامت بر مانند حسين بايد گريست اين گريه گناهان بزرگ را بريزد سپس فرمود پدرم را شيوه بود كه چون محرم ميشد خنده نداشت و اندوه بر او غالب بود تا روز دهم روز دهم روز مصيبت و حزن و گريه اش بود و ميفرمود در اين روز حسين كشته شد

٣- علىعليه‌السلام به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : شما عقيل را خيلى دوست داريد، فرمود آرى بخدا دو محبت باو دارم يكى براى خوبى خودش و يكى براى آنكه ابو طالب دوستش مى داشت و فرزندش بخاطر دوستى فرزندت كشته خواهد شد و ديده مؤمنان بر او اشك ريزد و فرشتگان مقرب بر او صلوات فرستند سپس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گريست تا اشكهايش بر سينه اش روان شد سپس فرمود بخدا شكايت برم از آنچه خاندانم پس از من برخورند.

٤- امام رضاعليه‌السلام فرمود : هر كه روز عاشورا كارهاى خود را تعطيل كند خدا حوائج دنيا و آخرتش را برآورد، هر كه روز عاشوراء را روز مصيبت و حزن و گريه خود كند خداى عز و جل روز قيامت را روز خرسندى و شاديش سازد و در بهشت چشمش بما روشن شود و هر كه روز عاشورا را روز بركت داند و براى خانه اش ذخيره اى نهد بركت ندارد و روز قيامت با يزيد و عبيد اللّه بن زياد و عمر بن سعد بدرك اسفل دوزخ محشور گردد.

٥- ريان بن شبيب گويد: روز اول ماه محرم خدمت حضرت رضا رسيدم بمن فرمود اى پسر شبيب روزه اى ؟ گفتم نه فرمود اين روزيست كه زكريا بدرگاه پروردگارش دعا كرد و گفت پروردگارا بمن ببخش از پيش خود نژاد پاكى زيرا تو شنواى دعائى خدا برايش اجابت كرد و بفرشتگان دستور داد ندا كردند زكريا را كه در محراب ايستاده بود كه خدا تو را به يحيى بشارت ميدهد هر كه اين روز را روزه بدارد و سپس دعا بدرگاه خدا كند خدا مستجاب كند چنان كه براى زكريا مستجاب كرد سپس گفت اى پسر شبيب به راستى محرم همان ماهى است كه اهل جاهليت در زمان گذشته ظلم و قتال را بخاطر احترامش در آن حرام مى دانستند و اين امت حرمت اين ماه را نگه نداشتند و نه حرمت پيغمبرش را در اين ماه ذريه او را كشتند و زنانش را اسير كردند و بنه اش را غارت كردند خدا هرگز اين گناه آنها را نيامرزد اى پسر شبيب اگر براى چيزى گريه خواهى كرد براى حسينعليه‌السلام گريه كن كه چون گوسفند سرش را بريدند و هجده كس از خاندانش با او كشته شد كه روى زمين مانندى نداشتند و آسمانهاى هفت گانه و زمين براى كشتن او گريستند و چهار هزار فرشته براى ياريش بزمين آمدند و ديدند كشته شده و بر سر قبرش ژوليده و خاك آلود باشند تا قائمعليه‌السلام ظهور كند و ياريش كند و شعار آنها يا لثارات الحسين است اى پسر شبيب پدرم از پدرش از جدش برايم باز گفت كه چون جدم حسينعليه‌السلام كشته شد آسمان خون و خاك سرخ باريد اى پسر شبيب اگر بر حسين گريه كنى تا اشگت بر گونه هايت روان شود خدا هر گناهى كردى از خرد و درشت و كم و بيش بيامرزد. اى پسر شبيب اگر خواهى خدا را بر خورى و گناهى نداشته باشى حسين را زيارت كن اى پسر شبيب اگر خواهى در غرفه هاى ساخته بهشت با پيغمبر ساكن شوى بر قاتلان حسين لعن كن اى پسر شبيب اگر خواهى ثواب شهيدان با حسين را دريابى هر وقت بيادش افتادى بگو كاش با آنها بودم و به فوز عظيمى مى رسيدم اى پسر شبيب اگر خواهى با ما در درجات بلند بهشت باشى براى حزن ما محزون باش و و براى شادى ما شاد باش و ملازم ولايت ما باش و اگر مردى سنگى را دوست دارد با آن خدا روز قيامت محشورش ‍ كند.

٦- امام بنى سليم از عده اى بزرگان آنها نقل كرده كه : گفتند در بلاد روم جهاد كرديم و به يكى از كليساهاى آنجا وارد شديم در آنجا اين نوشته را يافتيم : اميد دارند گروهى كه حسين را كشتند بشفاعت جدش ‍ در روز حساب پرسيديم از كى اين نوشته در كليساى شما است گفتند از سيصد سال پيش ‍ از اينكه پيغمبر شما مبعوث شود.

٧- امام صادق از پدرش نقل كرده كه : حسين بن على را دو خاتم بود نقش يكى لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ عدة للقاء اللّه بود و نقش ديگرى اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ و نقش خاتم على بن الحسينعليه‌السلام اين بود كه رسوا و بد بخت است كشنده حسين بن علىعليه‌السلام .

٨- مردى خدمت علىعليه‌السلام آمد و عرض كرد: بشما امير المؤمنين گويند كى تو را بر آنها امير كرده ؟ فرمود خداى جل جلاله مرا امير آنها كرده آن مرد نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت يا رسول اللّه علىعليه‌السلام راست ميگويد كه خدا امير بر خلقش كرده پيغمبر در خشم شده فرمود به راستى على به ولايت از خداى عز و جل امير بر خلق است از بالاى عرش خود آن را منعقد نموده و ملائكه را گواه گرفته كه علىعليه‌السلام خليفة اللّه و حجت اللّه و امام مسلمانان است طاعتش قرين طاعت خدا و نافرمانيش قرين نافرمانى خداست هر كه او را نشناسد مرا نشناخته و هر كه او را بشناسد مرا شناخته هر كه منكر امامت او است منكر نبوت من است و هر كه اميرى او را انكار كند رسالت مرا انكار كرده هر كه فضل او را دفع كند مرا كاسته ، هر كه با او نبرد كند با من نبرد كرده و هر كه او را دشنام دهد مرا دشنام داده زيرا او از منست از گل من خلق شده و او شوهر فاطمه دختر من است و پدر دو فرزندم حسن و حسين است سپس فرمود من و على و فاطمه و حسن و حسين و نه فرزند حسين حجتهاى خدائيم بر خلقش ‍ دشمنانمان دشمنان خدا و دوستانمان دوستان خدايند.

٩- يزيد بن قعنب گويد: من با عباس بن عبد المطلب و جمعى از عبد العزى برابر خانه كعبه نشسته بوديم كه فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنينعليه‌السلام كه نه ماه باو آبستن بود آمد و درد زائيدن داشت گفت خدايا من بتو ايمان دارم و بدان چه از نزد تو آمده است از رسولان و كتابها مؤمنم و به سخن جدم ابراهيم خليل تصديق دارم و او است كه اين بيت عتيق را ساخته بحق آنكه اين خانه را ساخته و بحق مولودى كه در شكم منست ولادت را بر من آسان كن ، يزيد بن قعنب گويد ما بچشم خود ديديم كه خانه از پشت شكافت و فاطمه بدرون آن رفت و از ديده ما نهان شد و ديوار بهم آمد و خواستيم قفل در خانه را بگشائيم گشوده نشد و دانستيم كه اين امر از طرف خداى عز و جل است و پس از چهار روز بيرون آمد و امير المؤمنين را در دست داشت و سپس گفت من بر همه زنان گذشته فضيلت دارم زيرا آسيه بنت مزاحم خدا را بنهانى پرستيد در آنجا كه خوب نبود پرستش خدا جز از روى ناچارى و مريم دختر عمران نخل خشك را بدست خود جنبانيد تا از آن خرماى تازه چيد و خورد و من در خانه محترم خدا وارد شدم و از ميوه بهشت و بار و برگش ‍ خوردم و چون خواستم بيرون آيم يك هاتفى آواز داد اى فاطمه نامش را على بگذار كه او على است و خداى اعلى ميفرمايد من نام او را از نام خود گرفتم و به ادب خود تاديبش نمودم و غامض علم خود را باو آموختم و اوست كه بت ها را در خانه من ميشكند و او است كه در بام خانه ام اذان ميگويد و مرا تقديس و تمجيد ميكند خوشا بر كسى كه او را دوست دارد و فرمان بردار و بدا بر كسى كه او را دشمن دارد و نافرمانى كند و صلى اللّه على نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين

مجلس بيست و هشتم روز سه شنبه پنجم محرم ٣٦٨

١- اصبغ بن نباته گويد: در اين ميان كه امير المؤمنين خطبه ميخواند براى مردم و ميفرمود از من بپرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد بخدا از چيزى نپرسيد از آنچه گذشته و از آنچه بعد بوده باشد جز اينكه خبر دهم شما را بدان ، سعد بن ابى وقاص بپا خاست و گفت اى امير المؤمنين بمن بگو چند رشته مو در سروريش من است فرمود بخدا سؤ الى از من كردى كه خليلم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بمن خبر داده كه مرا از آن خواهى پرسش كرد در سر و ريش تو موئى نباشد جز آنكه در بنش شيطانى نشسته و در خانه تو گوساله ايست كه حسين فرزندم را ميكشد، عمر بن سعد در آن روز برابرش ‍ بر سر دست راه مى رفت

٢- على بن ابى طالب فرمود : در اين ميان كه من و فاطمه و حسن و حسين نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوديم آن حضرت بما رو كرد و گريست من گفتم چرا گريه كنيد يا رسول اللّه ؟ فرمود ميگريم براى آنچه با شما عمل مى شود، گفتم آن چه باشد يا رسول اللّه ؟ فرمود گريه كنم از ضربتى كه بر فرق تو زنند و از سيلى كه بر گونه فاطمه زنند و از نيزه اى كه بر ران حسن زنند و زهرى كه باو نوشانند و از قتل حسينعليه‌السلام فرمود همه اهل بيت گريستند، گفتم يا رسول اللّه خدا ما را نيافريده جز براى بلا، فرمود مژده گير اى على كه خداى عز و جل با من عهد كرده كه دوستت ندارد جز مؤمن و دشمنت ندارد جز منافق

٣- امام چهارم فرمود : چون فاطمه حسن را زائيد به على گفت نام او را بگذار فرمود من در نام او به رسول خدا پيشى نگيرم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و او را در پارچه زردى خدمت او آوردند، فرمود قدغن نكردم كه او را در پارچه زرد نپيچيد آن را دور انداخت و پارچه سفيدى گرفت و او را در آن پيچيد سپس به علىعليه‌السلام فرمود نامش را گذاردى عرضكرد من در نامش بشما پيشى نگرفتم فرمود من هم در نامش بخداى عز و جل پيشى نگيرم خدا بجبرئيل وحى كرد كه براى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پسرى متولد شده برو او را سلام برسان و تهنيت بگو و بگو علىعليه‌السلام نسبت بتو چون هارونست نسبت به موسى او را بنام پسر هرون بنام جبرئيل فرود آمد او را از طرف خداى عز و جل تهنيت گفت و گفت خداى تبارك و تعالى بتو دستور داده كه او را بنام پسر هرون بنامى فرمود چه نامى داشت ؟ گفت شبر فرمود زبان من عربى فصيح است گفت او را حسن بنام و حسنش ناميد و چون حسين متولد شد خداى عز و جل به جبرئيل وحى كرد كه براى محمد پسرى متولد شده برو او را تهنيت گو و بگو على نسبت بتو چون هرون است نسبت به موسى او را بنام پسر هارون بنام گفت نامش چه بود؟ گفت شبير گفت زبان من عربى فصيح است گفت حسين نامش كن

٤- جابر بن عبد اللّه گويد: شنيدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه روز پيش از وفاتش به علىعليه‌السلام ميفرمود : درود بر تو اى پدر دو گل من ، تو را بدو ريحانه دنياى خود سفارش كنم به همين زودى دو ستون تو ويران شوند و خدا خليفه منست بر تو، چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات كرد فرمود اين يك ستون من بود كه رسول خدا بمن فرمود چون فاطمه وفات كرد فرمود اين ستون دوم است كه رسول خدا فرمود.

٥- صفيه دختر عبد المطلب گويد: چون حسينعليه‌السلام متولد شد من سر كارش بودم پيغمبر فرمود عمه جان پسر مرا بياور، عرضكردم يا رسول اللّه پاكيزه اش نكرديم ، فرمود اى عمه تو او را پاكيزه كنى ؟ خدا او را پاكيزه و نظيف كرده ، به همين سند از صفيه دختر عبد المطلب رسيده كه چون حسين متولد شد او را به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دادم پيغمبر زبان خود در دهانش نهاد و حسين شروع بمكيدن كرد و من فهميدم كه گويا رسول خدا شير و عسل باو ميخوراند گويد حسين بول كرد و پيغمبر ميان دو چشمش را بوسيد و به منش داد و ميگريست و ميفرمود تا سه بار خدا لعنت كند مردمى را كه قاتل تواند عرضكردم قربانت پدر و مادرم كى او را ميكشد؟ فرمود بقيه گروه گمراه از بنى اميه

٦- هرثمة بن ابى مسلم گويد: با على بن ابى طالب به نبرد صفين رفتيم چون برگشتيم در كربلا منزل كرد و نماز بامداد را در آن خواند و از خاكش بر گرفت و بوسيد سپس فرمود خوشا بتو اى خاك پاك بايد از تو قومى محشور شوند كه بيحساب به بهشت روند هرثمه نزد زن خود كه از شيعيان علىعليه‌السلام بود برگشت گفت مولايت ابو الحسن در كربلا نازل شد و نماز خواند و از خاكش بر گرفت و گفت خوشا بتو اى خاك از تو مردمى محشور شوند كه بيحساب ببهشت روند، گفت اى مرد امير المؤمنين جز حق نگويد چون حسين بكربلا آمد هرثمه گفت من در قشونى بودم كه عبيد اللّه بن زياد فرستاده بود و چون اين منزل و درختها را ديدم حديث علىعليه‌السلام بيادم آمد و بر شتر خود سوار شدم و خدمت حسينعليه‌السلام رفتم و سلام دادم و آنچه از پدرش در اين منزل شنيده بودم باو گزارش ‍ دادم ، فرمود تو با ما هستى يا در برابر ما؟ گفتم نه اين و نه آن من كودكانى بجا گذاردم و از عبيد اللّه بر آن ها ترسانم فرمود پس بجائى برو كه كشتن ما نبينى و ناله ما نشنوى سوگند بدان كه جان حسين بدست او است امروز كسى نباشد كه فرياد ما را نشنود و ما را يارى نكند جز آنكه خدايش برو در دوزخ افكند.

٧- حسينعليه‌السلام فرمود : من كشته ام براى اشك ، مؤمن يادم نكند جز آنكه گريه اش گيرد.

٨- شعيب ميثمى گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم ميفرمود كه چون حسين بن علىعليه‌السلام متولد شد خدا جبرئيل را با هزار فرشته دستور داد فرود آيند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از طرف او تهنيت گويند جبرئيل فرود شد و به جزيره اى در دريا گذشت كه فرشته اى بنام فطرس از حاملان عرش كه خدايش پرشكسته بود و در آن جزيره انداخته بود مكان داشت و هفتصد سال در آنجا خدا را عبادت كرده بود تا تولد حسين بن علىعليه‌السلام ، آن فرشته به جبرئيل گفت كجا ميروى ؟ گفت خدا به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نعمتى داده و مى روم از طرف خدا و خود مبارك باد گويم گفت مرا با خود ببر شايد محمد برايم دعا كند او را با خود برد و چون از تهنيت پرداخت گزارش او را بعرض رساند پيغمبر به آن فرشته فرمود خود را باين مولود بمال و به مقام خود برگرد گويد فطرس خود را به حسين ماليد و بالا رفت و گفت يا رسول اللّه ولى امت تو محققا او را خواهند كشت و بر من عوضى دارد كه هر كس زيارتش كند باو برسانم و هر كس درودش ‍ دهد باو برسانم و هر كس طلب رحمت برايش كند باو برسانم و اوج گرفت

٩- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : خداى براى برادرم على بن ابى طالب فضائل بيشمارى مقرر كرده هر كه يك فضيلت او را ذكر كند با اعتراف بدان خدا گناهان گذشته و آينده اش را بيامرزد گرچه با گناه جن و انس به محشر آيد و هر كه يك فضيلت از او بنويسد تا آن نوشته بماند فرشتگان برايش آمرزش جويند و هر كه به فضيلتى از او گوش دهد خدا گناهانى كه بگوش كرده بيامرزد و هر كه به يك فضيلتش ‍ نگاه كند خدا گناهانى كه با چشم كرده بيامرزد سپس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود نگاه بر على بن ابى طالبعليه‌السلام عبادتست و ياد آوريش عبادتست و ايمان بنده پذيرفته نيست جز به ولايت او و برائت از دشمنان او و صلى اللّه على نبينا محمد و آله اجمعين

مجلس بيست و نهم جمعه ٨ محرم ٣٦٨

١- ام سلمه يك روز شروع به گريه كرد باو گفتند چه شده است ثورا؟ گفت : فرزندم حسينعليه‌السلام كشته شد من از وقتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات كرده تا امشب او را بخواب نديده بودم امشب بخوابش ديدم و گفتم پدر و مادرم قربانت چرا شما را رنگ پريده مينگرم ؟ فرمود از اول شب تا كنون قبر حسين و يارانش را ميكندم

٢- ام سلمه همسر پيغمبر گويد: از وقتى پيغمبر وفات كرده تا امشب نوحه جن را نشنيدم و گويا فرزندم از دست رفته باشد يك جنبه آمد و ميگفت : حالا اى ديده كوشش كن بگريه كه گريد بر شهيدان بعد از من بر آن جمعى كه مرگ آنها كشانيد بر جبارى اندر جامه عيد

٣- امام پنجم فرمود : پيغمبر در خانه ام سلمه بود و باو سفارش كرد كسى نزد او نيايد حسين خرد سال آمد و نتوانست جلو او را بگيرد تا وارد پيغمبر شد و ام سلمه دنبالش ‍ رفت و حسين روى سينه پيغمبر بود و پيغمبر گريه ميكرد و چيزى را در دست خود زير و رو ميكرد پيغمبر فرمود اى ام سلمه اين جبرئيل است كه بمن خبر ميدهد كه اين حسين كشته مى شود و اين خاكى است كه روى آن كشته شود آن را نزد خود نگهدار و چون خون شد حبيبم كشته شده است ، ام سلمه گفت يا رسول اللّه از خدا بخواه كه از او دفع كند، فرمود خواستم و خدا فرمود او را درجه اى باشد كه احدى از مخلوق بدان نرسيده و او را شيعيانى است كه شفاعت كنند و پذيرفته شود و به راستى مهدى از فرزندان او است خوشا بر كسى كه از اولياء حسين باشد و شيعيانش همانا روز قيامت كاميابند.

٤- كعب الاحبار گويد: در كتاب ما است كه مردى از فرزندان محمد كشته مى شود و عرق اسبان يارانش خشك نشده كه به بهشت مى روند و هم آغوش حور العين مى گردند، حسن عبور كرد گفتيم اينست ؟ گفت نه حسين عبور كرد گفتيم اينست ، گفت همين است

٥- امام صادق فرمود : پر گريه ها پنجند آدم ، يعقوب ، يوسف ، فاطمه دختر محمد و على بن الحسينعليه‌السلام آدم از فراق بهشت گريست تا در گونه اش مانند نهرها پديد شد و يعقوب بر يوسف گريست تا ديده اش رفت و تا باو گفتند بخدا يوسف را از ياد نبرى تا مانده شوى يا نابود گردى يوسف بر يعقوب گريست تا زندانيان در آزار شدند و گفتند يا روز گريه كن و شب آرام باش يا شب گريه كن و روز آرام باش و با آنها به يكى از آن دو سازش كرد. و اما فاطمه دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گريست تا مردم مدينه بوى در آزار شدند و گفتند از فزونى گريه ات ما را آزار دادى و سر مقابر شهداء مى رفت و تا ميخواست ميگريست و اما على بن الحسينعليه‌السلام بيست تا چهل سال بر حسين گريست و هر خوراكى پيشش ميگذاشتند ميگريست تا يكى از چاكرانش گفت يا ابن رسول اللّه ميترسم خود را هلاك كنى فرمود من از درد دل و اندوه خود بخدا شكايت كنم و ميدانم از جانب خدا آنچه شما ندانيد من هر وقت بياد قتلگاه فرزندان فاطمه افتم گريه مرا ميگيرد.

٦- ابى عماره شعر خوان گويد: امام ششم بمن فرمود اى ابا عماره در باره حسين براى من شعرى بخوان خواندم و خواندم و گريست و گريست تا خانه پر از گريه شد فرمود اى ابا عماره هر كه نوحه اى براى حسين بخواند و پنجاه كس را بگرياند مستحق بهشت است و هر كه نوحه اى بخواند و سى كس را بگرياند مستحق بهشت است و هر كس بخواند و بيست كس را بگرياند مستحق بهشت است و ده كس را هم كه بگرياند مستحق بهشت است و يكى را هم كه بگرياند مستحق بهشت است و نوحه بخواند و خود هم بگريد مستحق بهشت است و تباكى هم كند مستحق بهشت است

٧- داود بن كثير رقى گويد: خدمت امام ششم بودم آب خواست و چون نوشيد گريست و چشمش غرق اشك شد سپس فرمود اى داود خدا قاتل حسينعليه‌السلام را لعنت كند چه اندازه ياد حسين زندگى را ناگوار كند من آب سردى ننوشم جز آنكه ياد حسين كنم بنده اى نيست كه آب نوشد و ياد حسين كند و قاتلش را لعنت كند جز آنكه خدا صد هزار حسنه براى او بنويسد و صد هزار گناه از او محو كند و صد هزار درجه براى او بالا برد و گويا صد هزار بنده آزاد كرده و روز قيامت با رخسار درخشان محشور گردد.

٨- هارون بن خارجه گويد از امام پنجم شنيدم ميفرمود خدا به قبر حسينعليه‌السلام چهار هزار فرشته موكل كرده است ژوليده و خاك آلود كه تا روز قيامت باو گريه كنند و هر كه با معرفت بحقش او را زيارت كند مشايعتش كنند تا او را به وطنش برسانند و اگر بيمار شد عيادتش كنند صبح و پسين و اگر مرد سر جنازه اش آيند و برايش تا روز قيامت آمرزش خواهند

٩- امام هفتم فرمود : هر كه قبر حسينعليه‌السلام را زيارت كند با معرفت بحق او خدا گناهان گذشته و آينده اش را بيامرزد.

١٠- امام پنجم فرمود : دستور دهيد شيعيان ما را بزيارت حسينعليه‌السلام زيرا زيارتش دفع كند زير آوار ماندن و غرق شدن و سوختن و درنده خوارگى را و زيارت او لازمست بر هر كه براى حسينعليه‌السلام معترف بامامت باشد از طرف خداى عز و جل

١١- بشير دهان گويد: به امام ششم گفتم بسا باشد حج از من فوت شود و نزد قبر حسينعليه‌السلام عرفه را بگذرانم فرمود احسنت اى بشير هر مؤمنى نزد قبر حسينعليه‌السلام آيد با معرفت بحق او در غير روز عيد نوشته شود برايش بيست حج و بيست عمره تمام و مقبول و بيست جهاد با پيغمبر مرسل يا امام عادل دارد و هر كه روز عيد زيارتش كند ثواب صد حج و صد عمره و صد غزوه با پيغمبر يا امام عادل دارد و هر كه در عرفه بزيارتش آيد بامعرفت بحقش نوشته شود برايش هزار حج و هزار عمره تمام و پذيرفته و هزار جهاد به همراه پيغمبر مرسل يا امام عادل گويد عرضكردم چگونه ثواب موقف عرفات را ببرم ، با خشم بمن نگاه كرد و فرمود براستى مؤمنى كه عرفه بزيارت قبر حسين آيد و از فرات غسل كند و به آن رو كند خداى عز و جل به هر گامى ثواب يك حج با تمام مناسكش براى او بنويسد و همين دانم كه يك جهاد هم اضافه كرد.

١٢- ابن ابى نعيم گويد: نزد ابن عمر بودم كه مردى از خون پشه از وى پرسيد گفت تو از كجائى زاى ؟ گفت از اهل عراق گفت باين مرد بنگريد كه از خون پشه از من سؤ ال ميكند و همانها پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كشتند كه من از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم ميفرمود اين دو ريحانه منند، يعنى حسن و حسينعليه‌السلام .

١٣- محمد بن مسلم گويد: از امام صادق از خاتم حسين بن على پرسيدم كه بدست كى افتاد و باو ياد آور شدم كه من شنيدم در ضمن اموال ديگر بغارت رفته فرمود چنين نيست كه گمان برده اند حسينعليه‌السلام به پسرش على بن الحسين وصيت كرد و خاتم خود را در انگشت او نمود و كار امامت را باو وا گذاشت چنانچه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با امير المؤمنين كرد و او با حسن نمود و حسن با حسين سپس اين خاتم پس از پدر به پدرم رسيد و از او بمن رسيده و نزد منست و من هر جمعه بدست كنم و در آن نماز كنم محمد بن مسلم گويد روز جمعه نزد او رفتم و نماز ميخواند و چون از نمازش فارغ شد دست بسوى من دراز كرد و در انگشتش خاتمى ديدم كه نقش آن لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ عده للقاء اللّه بود، فرمود اين خاتم جدم ابى عبد اللّه الحسين است

١٤- پيغمبر هر سپيده دم بر در خانه على و فاطمه ميايستاد و ميفرمود : حمد از آن خداى محسن و نيكوئى كن و فضيلت بخشى كه به نعمت خود اعمال صالحه را تمام كرده سميع است و سامع بحمد خدا و نعمت او و حسن آزمايش او بر ما، پناه برم بخدا از دوزخ پناه برم بخدا از بامداد دوزخ پناه برم بخدا از شام دوزخ رحمت بر شما اهل بيت همانا خدا خواسته پليدى را از شما ببرد اى اهل بيت و بخوبى شما را پاكيزه كند. اين اخبار بطور اضافه پس از مجلس بيست و هشتم ذكر شده

١٥- محمد بن قاسم نوفلى گويد: بامام ششمعليه‌السلام گفتم بسامؤمن خوابى بيند و همان طور واقع شود و بسا خوابى بيند و اثرى ندارد؟ فرمود چون مؤمن بخوابد از روحش حركتى تا آسمان بكشد و هر چه را روح مؤمن در آسمان كه محل تقدير و تدبير است بيند حق است و هر چه را در زمين بيند اضغاث و احلام است باو گفتم روح مؤ من به آسمان بالا رود؟ گفت آرى گفتم تا آنجا كه چيزى از آن در تنش ‍ نماند؟ فرمود نه اگر همه برود كه ميميرد گفتم چگونه ميرود؟ فرمود آفتاب را نديدى كه بر جاى خود در آسمان است و تابش و پرتوش در زمين است همچنين روح اصلش در تن است و حركتش كشيده شود.

١٦- امام پنجم فرمود : بندگان خدا چون بخوابند روحشان به آسمان برود هر چه را روح در آسمان بيند حق است و آنچه را در هوا بيند بيهوده باشد حالا ارواح لشكرى باشند گسيل شده آنها كه با هم الفتى دارند آشنا گردند و آنها كه با هم ناشناس در آيند مخالفت ورزند روحها در آسمان آشنا شوند و بد بينى كنند اگر در آسمان با هم آشنا شدند در زمين هم آشنا باشند و اگر در آسمان با هم بدبين شدند در زمين هم بدبين گردند.

١٧- علىعليه‌السلام فرمود : از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدم مردى خواب مى بيند بسا حق است و بسا باطل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود اى على هر بنده اى بخوابد روحش بسوى پروردگار برآيد هر چه را نزد پروردگار بيند حق است و چون خداى عزيز جبار دستور دهد روح به تن برگردد در ميان آسمان و زمين سير كند و آنچه را در راه بيند بيهوده و باطل است ابو بصير گويد شنيدم امام پنجم مى فرمود ابليس دسته شيطانى دارد بنام هزع كه هر شب ميان مشرق و مغرب را پر كنند و بخواب مردم آيند و به وسيله آنان مردم خواب پريشان بينند.

١٨- احمد بن عبد اللّه فروى از پدرش نقل كرده كه گفت : بر فضل بن ربيع وارد شدم و بر پشت بامى نشسته بود بمن گفت نزديك بيا نزديك رفتم تا برابرش رسيدم گفت سر در اين خانه بكش سر كشيدم گفت چه بينى ؟ گفتم جامه اى روى زمين افتاده گفت خوب نگاه كن من تامل كردم و نگاه كردم گفتم مردى در سجده است ، گفت او را ميشناسى ؟ گفتم نه گفت او مولا و آقاى تو است گفتم مولايم كيست ؟ گفت خود را به نادانى ميزنى ، گفتم نه من مولائى ندارم گفت اين أ بو الحسن موسى بن جعفر است من شب و روز از او بازرسى ميكنم هر وقتى او را به همين حال مينگرم او نماز صبح را ميخواند و ساعتى تعقيب ميگويد دنبال نمازش تا آفتاب ميزند سپس به سجده ميرود و در سجده است تا زوال شمس و كسى را پاينده زوال كرده نميدانم چه وقت غلام ميگويد ظهر شد كه از جا ميجهد و مشغول نماز مى شود بدون تجديد وضوء از اينجا ميدانم كه در سجده خود نه خواب رفته و نه بيهوش شده به همين حال است تا نماز عصر ميخواند و به سجده مى رود و ميماند تا غروب آفتاب و آفتاب كه غروب كرد ميجهد و بدون تجديد وضوء نماز مغرب ميخواند و به تعقيب و نماز ميگذراند تا نماز عشاء را ميخواند و پس از آن با كبابى كه برايش مى آورند افطار ميكند و تجديد وضوء ميكند و به سجده ميرود و سر بر ميدارد و خواب سبكى ميكند و بر ميخيزد و تجديد وضوء ميكند و بر پا مى شود در دل شب نماز ميخواند تا سپيده بدمد و نميدانم چه وقت غلام اعلام طلوع فجر ميكند كه او براى نماز از جا ميجهد از وقتى او را بمن تحويل دادند همين شيوه را دارد گفتم از خدا بترس و باو آزارى مرسان كه باعث زوال نعمت از تو گردد تو ميدانى كسى به يكى از آنها بدى نكرده جز آنكه نعمت از دستش رفته گفت بارها بمن دستور كشتن او را دادند و نپذيرفتم و اعلام كردم كه اگر هم مرا بكشند او را نكشم پس از آن او را تحويل فضل بن يحيى برمكى دادند و مدتى هم نزد او زندانى بود و فضل بن ربيع هر شب خوراكى براى او ميفرستاد و نميگذاشت از جاى ديگر براى او ببرند و او هم افطار و خوراكى جز آن مائده نداشت تا سه شبانه روز بر اين منوال گذشت و چون شب چهارم خوراك فضل بن يحيى را براى او آوردند دست به آسمان برداشت و عرضكرد خدايا تو ميدانى كه اگر پيش از اين چنين غذائى ميخوردم بمرگ خود كمك كرده بودم گويد خورد او بيمار شد و چون فردا پزشك بالينش ‍ فرستادند تا از دردش بپرسد در جواب پزشك تغافل كرد و چون باو اصرار كرد كف دست خود را بلند كرد و به پزشك نمود و فرمود درد من اينست و در وسط كف او سبزى بود كه نشانه زهرى بود كه باو داده بودند گفت پزشك برگشت و گفت خدا داناتر است بدان چه با او كرديد سپس وفات كرد.

١٩- على بن يقطين گويد: رشيد مردى خواست كه امر امامت ابى الحسن موسى بن جعفر را بوسيله او باطل كند و او را خاموش سازد و در مجلس شرمنده كند يك مرد افسونگرى را براى او آوردند و چون سفره گستردند نيرنگى باخت با قرصه هاى نان كه خادم ابى الحسن هر وقت ميخواست گرده نانى بردارد از جلو دستش ميپريد هارون از خنده و شادى از جا پريده بود براى اين موضوع درنگى نشد كه امام هفتم سربلند كرد و بصورت شيرى كه بر يكى از پرده ها بود فرمود اى شير خدا بگير دشمن خدا را گويد آن صورت جست و چون بزرگترين درنده آن جادوگر را بلعيد هرون و همدستانش غش كردند و برو افتادند و از ترس و هراس خرد آنها پريد و چون بهوش آمدند پس از مدتى هارون بامام گفت بحق خودم بر تو خواهش دارم كه از اين صورت بخواهى آن مرد را برگرداند فرمود اگر عصاى موسى آنچه را بلعيد رد كرد از رشته ها و چوب دستى هاى جادوگران اين صورت هم آنچه بلعيده رد ميكند و اين معجزه مؤ ثرترين وسيله كشتن آن حضرت گرديد. ٢٠- حسن بن محمد بن بشار گويد: مردى از اهالى قطعية الربيع از عامه كه مقبول القول بود گفت من برخى از اهل فضل خاندان پيغمبر را ديدم و چون او (موسى بن جعفر) در عبادت و فضل هرگز نديدم گفتم كه را گوئى و چگونه او را ديدى ؟ گفت در دوران سندى بن شاهك ما هشتاد تن از معتمدان را جمع كردند و نزد موسى بن جعفر بردند سندى بما گفت اى آقايان شما ملاحظه كنيد باين مرد آسيبى رسيده زيرا مردم معتقدند باو بد كردارى شده و در اين باب مبالغه كنند، اين منزل او است و اين بستر راحت و سختى باو نشده و امير المؤمنين قصد سوئى با او ندارد و در همه امورش راحت است از او بپرسيد گويد ما مقصودى نداشتيم جز ملاحظه زيبائى و فضل و سيماى او آن حضرت گفت آنچه از بابت توسعه در منزل و امور ديگر گويد درست است جز اينكه من بشما عده اطلاع مى دهم كه در نه دانه خرما بمن زهر داده اند و من فردا سبز رنگ ميشوم و بعد از فردا وفات ميكنم گويد به سندى بن شاهك نگاه كردم كه بخود لرزيد و مضطرب شد چون شاخه خرما- حسن راوى حديث گويد اين مرد از خيار عامه بود و شيخى راستگو و مقبول القول بود و ثقه و موثق جدا در پيش مردم

٢١- ثابت بن دينار گويد: از امام چهارم پرسيدم از خداى جل جلاله كه آيا مكان دارد؟ فرمود خدا از آن برتر است ، گفتم پس چرا پيغمبرش را به آسمان برد؟ فرمود تا ملكوت آسمان و آنچه از عجايب و بدايع آفرينش وى در آنست بوى بنمايد گفتم گفتار خداى عز و جل (سوره النجم) كه نزديك شد و آويخت تا باندازه دو سر کمان بود يا نزديكتر چه معنى دارد؟ فرمود مقصود از آن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه نزديك پرده هاى نور شد و ملكوت آسمان ها را ديد و سپس آويخت در زير پاى خود ملكوت زمين را نگريست تا بنظر آورد كه باندازه فاصله دو سر كمان بزمين نزديك شده و صلى اللّه على نبينا محمد و آله اجمعين


9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34