ترجمه امالى شيخ صدوق

ترجمه امالى شيخ صدوق 0%

ترجمه امالى شيخ صدوق نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ صدوق

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شیخ صدوق ترجمه شيخ محمد باقر كمره اى
گروه: مشاهدات: 39249
دانلود: 3278

توضیحات:

ترجمه امالى شيخ صدوق
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 39249 / دانلود: 3278
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ صدوق

ترجمه امالى شيخ صدوق

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مجلس نود و چهارم روز سه شنبه هفدهم شعبان ٣٦٨ در مشهد مقدس على ساكنه السلام درطى مسافرت او بما وراء النهر

١- عبد العظيم گويد: شنيدم امام محمد تقى ميفرمود كسى نباشد كه بزيارت پدرم رود و از باران يا سرما و گرما آزار بيند جز آنكه خدا تنش را بر آتش حرام كند.

٢- اسماعيل بن فضل هاشمى گويد: از امام صادقعليه‌السلام پرسيدم كه چطور وقتى موسى بن عمران ريسمانها و عصاهاى جادوگران را ديد در خود احساس ترس كرد و ابراهيم را كه در منجنيق نهادند و ب آتش انداختند در خود احساس ترس نكرد؟ فرمود چون ابراهيم ب آتش افكنده شد اعتماد بحجج الهى داشت كه در پشت او بودند و موسى چنين نبود براى همين احساس ترس كرد و ابراهيم احساس ‍ ترس نكرد.

٣- ابو هدبه گويد: ديدم انس بن مالك دستمالى بر سر بسته از سببش پرسيدم گفت بر اثر نفرين على بن ابى طالب است گفتم چطور؟ گفت من خدمتكار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم مرغ بريانى به آن حضرت هديه كردند، فرمود خدايا دوست تر مردم را نزد خودت و خودم برسان تا با من از اين پرنده بخورد علىعليه‌السلام آمد و من گفتم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كارى دارد و او را راه ندادم به انتظار اينكه يكى از قوم خودم برسد باز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان دعا را تكرار كرد و دوباره علىعليه‌السلام آمد و من همان را گفتم بانتظار مردى از قوم خودم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى بار سوم همان دعا را كرد و باز هم علىعليه‌السلام آمد و من همان را گفتم و على فرياد برداشت كه رسول خدا چه كارى دارد كه مرا نميپذيرد؟ آوازش ‍ بگوش پيغمبر رسيد و فرمود اى انس اين كيست ؟ گفتم على بن ابى طالب است گفت به او اجازه بده چون وارد شد فرمود اى على من سه بار بدرگاه خدا دعا كردم كه محبوبترين خلقش نزد او و خودم بيايد و بامن از اين پرنده بخورد و اگر در اين بار سوم نيامده بودى تو را بنام دعوت ميكردم عرضكرد، يا رسول اللّه من بار سوم است كه آمدم و انس مرا برگردانده و مى گفت رسول خدا از پذيرش تو بكارى مشغول ، رسول خدا فرمود اى انس چه تو را بر اين كار واداشت ؟ عرض كرد من دعوت را شنيدم و خواستم شامل يكى از قوم خودم شود، چون روز احتجاج براى خلافت شد على مرا گواه خواست و كتمان كردم و گفتم فراموش كردم على دست ب آسمان برداشت و گفت خدايا انس را به يك پيسى بينداز كه نتواند آن را از مردم نهان دارد. سپس دستمال از سر برداشت و گفت اينست نفرين علىعليه‌السلام .

٤- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : هر كه ديگرى از اصحاب مرا بر علىعليه‌السلام برترى نهد كافر است

٥- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : هر كه امامت على را پس از من منكر شود چون كسى باشد كه در زندگيم پيغمبرى مرا منكر است و هر كه پيغمبرى مرا منكر باشد چون منكر ربوبيت پروردگار عز و جل خويش است

٦- فرمود : اى على تو برادر و وارث و وصى و خليفه منى در خاندانم و در امتم در زندگيم و بعد از مرگم دوستت دوست من و دشمنت دشمن من است اى على من و تو دو پدر اين امتيم ، اى على من و تو و امامان از فرزندانت سادات دنيا و ملوك آخر تيم هر كه ما را شناسد خدا را شناخته و هر كه منكر ما شود منكر خداست

٧- فرمود كه خداى جل جلاله فرمايد: اگر همه مردم بر ولايت علىعليه‌السلام متفق بودند من دوزخ را نمى آفريدم

٨- امام صادقعليه‌السلام فرمود : اگر دشمن علىعليه‌السلام بر لب فرات آيد و آن در فيضان باشد و بدو كناره خود برآمده باشد و از آن شربتى نوشد با بسم اللّه و بعد از آنهم گويد الحمد للّه همانا مردار يا خون روان ذبيحه يا گوشت خوك خورده باشد،

٩- علىعليه‌السلام فرمود : سبب دفن فاطمه در شب اين بود كه بر قومى خشمناك بود و بد داشت بر جنازه او حاضر باشند و بر هر كه آنان را دوست دارد حرامست بر يكى از اولادش نماز گذارد.

١٠- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : جبرئيل شاد و خرم نزد من آمد باو گفتم در اين شادى بگو بدانم مقام برادرم على بن ابى طالبعليه‌السلام نزد پروردگارش چونست ؟ گفت اى محمد بدان كه تو را بسه پيغمبرى انگيخته و به رسالت برگزيده در اين وقت فرود نيامدم مگر براى همين موضوع اى محمد على اعلى تو را سلام ميرساند و ميفرمايد محمد پيغمبر رحمت منست و على مقيم حجت من ، دوستدارش را عذاب نكنم گر چه گناه من ورزد و به دشمنش رحم نكنم گرچه فرمانم برد، ابن عباس گويد پيغمبر دنبال آن فرمود روز قيامت جبرئيل نزد من آيد و لواء حمد را بدست دارد كه هفتاد شقه دارد و هر شقه اش از خورشيد و ماه پهن تر است آن را بمن دهد و من بگيرم و به على بن ابى طالبعليه‌السلام دهم ، مردى گفت يا رسول اللّه چطور على تاب حمل آن دارد و گفتى هفتاد شقه دارد كه هر كدام از خورشيد و ماه وسيعترند؟ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خشم كرد و فرمود اى مرد روز قيامت خدا به على نيروى جبرئيل دهد و زيبائى يوسف و حلم رضوان و نزديك به آواز داود اگر نبود كه داود خطيب بهشت است آواز او را به وى مى داد على اول كسى است كه از سلسبيل و زنجبيل نوشد و على و شيعيانش نزد خدا مقامى دارند كه اولين و آخرين بدان رشك برند،

١١- يك روز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام كه نزد او مى آمد نگريست و به جمعى كه گردش بودند فرمود : هر كه خواهد به جمال يوسف و سيماى ابراهيم و بهجت سليمان و حكمت داود نگرد بايد به اين نگاه كند.

١٢- فرمود : على از منست و من از او، نبرد كند خدا با هر كه با على نبرد كند؟ لعنت كند خدا هر كه با على مخالفت كند، على بعد از من امام خلق است هر كه بر علىعليه‌السلام تقدم جويد بر من تقدم جسته و هر كه از او جدا شود از من جدا شده هر كه بر او دريغ كند بر من دريغ كرده ، من سازگارم با هر كه با او سازگار است و در نبردم با هر كه با او در نبرد است ، دوستم با هر كه با او دوست است و دشمنم با هر كه او را دشمن است

١٣- ياسر گفت چون امام رضا وليعهد شد شنيدم دست به آسمان برداشت گفت : بار خدايا تو ميدانى كه من در فشار و بيچاره ام از من مؤ اخذه مكن چنانچه از بنده ات و پيغمبرت يوسف براى ولايت مصر مؤ اخذه نكردى كه گرفتار آن شد.

١٤- ابراهيم بن عباس مى گفت : نديدم امام رضا از چيزى سؤ ال شود مگر آنكه ميدانست و اعلم از او در زمانه نديدم مامون در هر سه روز او را با سؤ ال از هر چيز امتحان ميكرد و به وى جواب ميداد، همه سخن او و جواب او از قرآن بود و مثل از آيات قرآن مى آورد و قرآن را در هر سه روز يك بار ختم ميكرد و ميفرمود زودتر هم ميتوانم ختم كنم ولى به آيه نگذرم جز آنكه فكر كنم در آن و در اينكه براى چه نازل شده و در چه وقتى نازل شده و از اين رو در سه روز ختم كنم

١٥- حسين بن هيثم از پدرش نقل كرده كه : مامون بر منبر شد تا براى على بن موسى الرضا بيعت ستاند گفت اى مردم نوبت بيعت شما با على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب است بخدا اگر اين نامها را بر كر و لال بخوانند بهبود شود به اذن خدا.

١٦- دعبل بن على خزاعى گفت : خبر وفات امام رضاعليه‌السلام در قم بمن رسيد و قصيده رائيه خود را سرودم كه در آنست بنى اميه را بتوان عذر خواست گر كشتند ولى براى بن عباس عذر نتوان گفت اولاد حرب و بنو مروان و آل و تبارشان و بنو معيط همه كينه وران و بد نهاد بدان بر مسلمانى شما اسلافشان گشتيد و چون دست يافتند بر كفر به مجازات پرداختند

در طوس نشين بر سر قبرى پاك گر

بر سر دينى تو نشينى از دل

در طوس بود قبر به از كل بشر

با قبر بتر خلق در اينجا است عبر

سودى نبرد رجس ز قرب پاكان

بر پاك ز قرب رجس كى هست ضرر

هر كس گرو كرده خود باشد و بس

برگير هر آنچه خواهى يا زان بگذر

١٧- ابو صلت هروى گويد: من خدمت امام رضاعليه‌السلام ايستاده بودم كه فرمود اى ابا صلت برو زير گنبدى كه هارون در آن دفن است و از هر چهار سوى آن مشتى خاك برايم بياور، گويد رفتم و آوردم ، فرمود آنها را بمن بده از خاك و سمت در خانه بود باو دادم آن را گرفت و بوئيد و بر زمين ريخت و فرمود در اينجا برايم قبرى كنند و سنگى برآيد و اگر همه كلنگهاى خراسان گرد آيند نتوانند آن را كند و در باره آنكه از پائين پا و بالاى سر بود همان را فرمود.

سپس فرمود از آن خاك ديگر بمن بده كه خاك من است و فرمود در اينجا براى من قبر كنند، به آنها دستور ده كه هفت پله آن را پائين برند و ضريح آن را زير زنند و اگر اصرار كردند لحد داشته باشد دستور بده آن را دو ذراع و يك وجب بگيرند و خداى عز و جل آن را بمن هر چه خواهد وسعت دهد چون چنين كردند در سمت سر من رطوبتى بينى و آن سخنى كه بتو ياد دهم بگو تا آب بجوشد و لحد را پركند و در آن ماهيان كوچكى نمايان شوند آن نانى كه بتو دهم براى آنها خرد كن تا آن را ببلعند و چون چيزى از آن نماند از آن ماهى بزرگى عيان گردد و همه آن ماهيان خرد را ببلعند تا چيزى از آنها نماند و آنگه نهان شود، چون نهان شد دست بر آب گذار و كلامى كه بتو آموزم بگو تا آب فرو نشيند و چيزى از آن نماند و اين كار را جز در حضور مأ مون مكن سپس فرمود اى ابا صلت فردا من نزد اين فاجر روم اگر با سرباز بيرون شدم هر چه خواهى بگو و اگر سر بسته بيرون شدم با من سخن مكن ، ابا صلت گويد فردا صبح جامه پوشيد و در محراب خود به انتظار نشست و غلام مامون آمد و گفت امير المؤمنين را اجابت كن نعلين پوشيد و عبا بدوش كرد و ميرفت و من دنبالش بودم تا بر مامون وارد شد كه طبقى انگور و طبقهائى از ميوه هاى ديگر جلو او بود و خوشه انگورى در دست داشت كه قدرى از آن را خورده بود و قدرى مانده بود چون چشمش به آن حضرت افتاد برخواست و دويد و او را در آغوش كشيد و ميان دو چشمش را بوسيد و با خودش نشانيد و آن خوشه انگور را بدستش داد و عرضكرد يا ابن رسول اللّه از اين انگورى بهتر ديدى ؟ فرمود بسا انگور خوبى كه از بهشت باشد گفت از آن بخور امام رضا فرمود مرا از آن معاف دار گفت ناچار بايد از آن بخورى چه تو را مانع است شايد بما بدگمانى ؟ اين خوشه را بگير و از آن بخور حضرت رضا گرفت و از آن سه دانه خورد و آن را انداخت و برخواست مأ مون گفت پسر عم كجا ميروى ؟ فرمود آنجا كه مرا روانه كردى و سر بسته بيرون آمد و من با او سخن نگفتم تا وارد خانه شد و فرمود در را بستند و در بستر افتاد، من در صحن خانه غمنده و محزون ايستاده بودم ، در اين ميان جوانى خوشرو و پيچيده مو كه شبيه ترين مردم بود به حضرت رضا وارد خانه شد من پيش جستم و باو گفتم با در بسته از كجا وارد شدى ؟ فرمود آنكه در همين گاه مرا از مدينه آورده هم اوست كه مرا از در بسته درون آورده ، گفتم شما كيستيد؟ فرمود منم حجت خدا بر تو اى ابا صلت من محمد بن على هستم ، بسوى پدر رفت و مرا با خود برد، چون چشم امام رضا باو افتاد از جا جست و او را در آغوش كشيد و به سينه چسبانيد و ميان دو چشمش بوسيد و او را به بستر خود كشانيد و محمد بن على به روى آن حضرت سرازير شد و او را ميبوسيد و با او رازى مى گفت كه من نفهميدم و بر دو لب امام رضا كفى ديدم از برف سفيدتر و ديدم امام نهم آن را با زبان پاك كرد و دست ميان جامه و سينه اش نمود و از آن مانند گنجشكى برآورد و بلعيد و امام رضا درگذشت امام نهم فرمود اى ابا صلت برخيز و از انبار تخت غسل و آب بياور؟ گفتم در آنجا تخت غسل و آب نيست ، فرمود دستور مرا اطاعت كن من به انبار رفتم و تخت غسل و آب موجود بود آن را آوردم و دامن بالا زدم تا در غسل باو همراهى كنم ، فرمود اى ابا صلت دور شو كه من جز تو كمك كارى دارم او را غسل داد و بمن فرمود بيا و آن سبدى كه كفن و حنوطش در آنست بياور به انبار رفتم و سبدى يافتم كه پيش ‍ از آن نديده بودم و آن را نزد او آوردم ، آن حضرت را كفن كرد و بر او نماز خواند و فرمود تابوت بياور گفتم نزد نجار روم تا تابوتى بسازد فرمود برو در خزانه در آنجا تابوت هست من به خزانه رفتم و در آن تابوتى ديدم كه مانند آن را نديده بودم آن را آوردم جنازه امام را بعد از نماز بر آن ، در آن نهاد و ايستاد و دو ركعت نماز خواند و هنوز تمام نكرده بود كه تابوت به هوا برخواست و سقف شكافته شد و تابوت از آن بيرون شد و رفت گفتم يا ابن رسول اللّه اكنون مامون مى آيد و امام رضا را از ما ميخواهد چه كنيم ؟ فرمود خاموش ‍ باش كه بزودى برگردد اى ابا صلت پيغمبرى در مشرق زمين نميرد و وصيش در مغرب زمين بميرد جز آنكه خداى عز و جل ميان جان و تن آنها جمع كند هنوز گفتگو تمام نشده بود كه سقف شكافت و تابوت فرود آمد و امام برخواست و جنازه امام رضا را درآورد از ميان تابوت و آن را بر بستر گذاشت و گويا غسل و كفن نديده بود و فرمود اى ابا صلت برخيز و در را باز كن براى مامون، من در را گشودم مامون با غلامانش بر در بودند و مامون گريان و ماتم دار وارد شد گريبان دريده و سيلى به رخ زده و مى‏گفت يا سيداه داغت را ديدم و وارد به اتاق شد و بالاى سرش نشست و گفت او را تجهيز كردند و دستور داد قبرش را بكنند و من در محل قبر حاضر شدم و هر چه امام رضا گفته بود عيان شد يكى از حاضرانش گفت مگر معتقد نيستى كه او امام است گفت چرا گفت امام را بايد بالاى سر دفن كرد و دستور داد سمت قبله قبر او را كندند، گفتم بمن دستور داده براى او تا هفت پله بكنم و ضريحش را زير بزنم، گفت تا آنجا كه ابا صلت مى‏گويد بكنيد جز دستور ضريح كه بايد آن را لحد سازيد چون ديد رطوبت در آن عيان شد و ماهيان و چيزهاى ديگر را مامون گفت هميشه رضا بما عجائب مينمود در زندگى و پس از مرگش هم مينمايد وزيرى كه با او بود گفت ميدانى تو را چه خبرى داده؟ گفت نه گفت بتو خبر داده كه ملك شما بنى عباس با آنكه بسياريد و مدت شما طولانى است و به شماره اين ماهيانيد چون نوبت شما تمام شد و آثارتان برافتاد و دولت شما به پايان رسيد خداى تبارك و تعالى مردى از ما را بر شما مسلط كند و تا نفر آخر شما را فنا كند، گفت راست گفتى، سپس بمن گفت اى ابا صلت بمن بياموز آن سخن را كه گفتى گفتم بخدا هم اكنون آن كلام را فراموش كردم و راست گفتم، دستور داد مرا حبس كنند و امام رضا را دفن كنند و يك سال زندانى بودم و بمن سخت گرفتند و شبى را بيخواب شدم و دعائى بدرگاه خدا كردم كه محمد و آل محمد را ياد نمودم و بحق آنها خواستم كه بمن فرجى دهد دعايم تمام نشده بود كه امام نهم وارد شد و بمن گفت اى ابو صلت سينه ات تنگ است ؟ گفتم بخدا آرى ، فرمود برخيز و بيرون رو. سپس دست خود را به زنجيرهائى كه بر من بود گشود زود آنها را و دست مرا گرفت و از در زندان بيرون آورد و پاسبانان و غلامان مرا ميديدند و نميتوانستند با من سخن گويند و از در خانه بيرون شدم و فرمود هر جا خواهى برو در امان خدا كه باو نرسى و او بتو نرسد هرگز، بوصلت گفت تا كنون هم بمأ مون برنخوردم و صلى اللّه على رسوله محمد و آله الطاهرين و حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ.

مجلس نود و پنجم روز چهار شنبه دوازده روز به آخر ماه شعبان سال ٣٦٨ مانده در مشهد امام رضا عليه‌السلام

١- محمد بن عذافر از پدرش نقل كرده كه : به امام باقرعليه‌السلام گفتم چرا خدا مردار و خون و گوشت خوك را حرام كرده ؟ فرمود براستى خداى تبارك و تعالى اينها را بر بندگانش حرام نكرده و جز آن را حلال نكرده بر آنها براى تمايل حضرتش بدان چه حلال كرده و بي رغبتى بدان چه بر آنها حرام كرده است ولى خداى عز و جل خلق را آفريد و ميدانست كه چه چيز تن آنها را برپا ميدارد و به ميكند و آن را بر ايشان حلال كرد و بر آنها مباح ساخته و ميدانست چه براى آنها زيان دارد و آن را بر آنها حرام كرده و براى مضطر در گاهى كه براى حفظ خود بجز آن در دسترس ‍ ندارد به اندازه قوت حلال كرده سپس فرمود مردار را كسى نخورد جز آنكه تنش سست شود و نيرويش ‍ بكاهد و نسلش قطع شود و خورنده مردار به مرگ ناگهان بميرد، خوردن خون آب زرد ببار آرد و بيمارى كلب و قساوت قلب و بيرحمى آورد كه خورنده آن نسبت بخويش و رفيق خود مورد اطمينان نيست ، گوشت خنزير، خداى تبارك و تعالى مردمى را بصورتهاى گوناگون چون خوك و ميمون و خرس مسخ كرد و از خوردن امثال آنها غدقن كرد تا از آنها سود نبرند و كيفر آنها را سبك نشمارند، مى را حرام كرد براى اثر بد و فساد آن و سپس فرمود دائم الخمر چون بت پرست است و دچار ارتعاش گردد و بى مروت شود و بر مجرمان خود دلير گردد و خون آنها بريزد و با آنها بزرگى كند تا آنجا كه چون مست شود ايمن نباشد كه بر محرم خود بجهد و آن را درك نكند، مى براى نوشنده خود جز بدى نيفزايد.

٢- امام صادقعليه‌السلام ميفرمود : ابليس هنگام مناجات موسى بن عمران گرد او آمد، فرشته اى گفت در اين حال كه با پروردگارش سرگرم مناجاتست چه ميخواهى ؟ گفت همان را كه از پدرش آدم درون بهشت خواستم و اميد داشتم ، در ضمن مناجات ، خدا باو گفت اى موسى من نماز نپذيرم جز از كسى كه براى بزرگواريم فروتنى كند و دلش ملازم ترس من باشد و روز خود را با ذكر من طى كند و شب با قصد پى گيرى گناه نخوابد و حق اولياء و دوستانم را بشناسد، موسى عرضكرد مقصود از دوستان و اوليائت ابراهيم و اسحق و يعقوب باشند؟ خداى عز و جل فرمود اى موسى آنان چنين هستند ولى مراد من آن است كه براى او آدم و حوا را آفريدم و براى او بهشت و دوزخ را آفريدم ، موسى عرضكرد پروردگارا او كيست ؟ فرمود محمد احمد كه نامش را از نامم باز گرفتم زيرا من محمودم ، موسى عرضكرد پروردگارا مرا از امت او گردان فرمود موسى تو از امت او باشى اگر او را بشناسى و مقام او و خاندانش را بدانى ، مثل او و مثل اهل بيتش در كسانى كه آفريدم چون فردوس است در بهشت كه برگش ‍ نخشكد و مزه اش نگردد هر كه آنها را و حق آنها را شناسد براى او در هنگام نادانى حلم مقرر كنم و در تاريكى نور، پيش از آنكه مرا بخواند اجابتش كنم و پيش از آنكه درخواست كند عطايش بخشم ، اى موسى چون ديدى درويشى بتو رو آورد بگو خوشا بر شعار خوبان و چون ديدى توانگرى رو كند بگو گناهى است كه كيفرش شتافته ، دنيا خانه كيفر است كه آدم را هنگام خطايش در آن كيفر دادم ، دنيا ملعونست مگر آنچه براى من باشد اى موسى بندگان خوب من در آن بى رغبتند، به اندازه اى كه مرا بدانند و خلق ديگر من به اندازه نادانى خود در آن رغبت دارند كسى آن را بزرگ نداند و چشمش ‍ بدان روشن شود و هر كه خوارش شمارد از آن بهره برد. سپس امام صادقعليه‌السلام فرمود اگر توانيد كه ناشناس بمانيد همان كنيد بر تو زيانى ندارد كه مردم تو را نشناسند و بر تو زيانى ندارد كه مردم تو را نكوهش ‍ كنند در صورتى كه نزد خدا ستوده باشى علىعليه‌السلام ميفرمود دنيا خيرى ندارد مگر براى يكى از دو كس آنكه هر روز بر احسان خود بيفزايد و آنكه با توبه گناهان خود را جبران كند و از كجا ميتواند توبه كند بخدا اگر سجده كند تا گردنش قطع شود خدا از او نپذيرد جز به ولايت ما خاندان

٣- مفضل بن عمر گويد: از امام صادقعليه‌السلام عشق را پرسيدم فرمود دلهائى كه از ياد خدا تهى شوند و خدا دوستى ديگرى را به آنها چشاند.

٤- فرمود : هر كه دو روزش برابر است مغبونست و هر كه روز آينده اش بدتر است ملعونست و هر كه خود را در ترقى نداند به نقصان گرايد هر كه به نقصان گرايد مرگ براى او بهتر از زندگى است

٥- امام صادقعليه‌السلام فرمود : لقمان در ضمن وصاياى خود به پسرش گفت اى پسر جانم در ضمن ساز و برگ براى برابرى با دشمن خود با او در آميز و اظهار رضايت از او بكن و از او دورى مكن تا درونت را بداند و براى برابرى با تو آماده گردد اى پسر جانم از خدا چنان بترس كه اگر عبادت ثقلين را به آستانش برى نگران از عذابش باشى و باو چنان اميدوار باش كه اگر گناه ثقلين را به آستانش برى اميد آمرزش از او دارى ، پسر جان ، من سنگ و آهن و هر بار ثقيلى بدوشم كشيدم و سنگين تر از همسايه بد نديدم هر تلخى را چشيدم و تلختر از فقر نيافتم

٦- لقمان بپسرش گفت : پسرم هزار دوست بگير و هزار دوست كم است ، يك دشمن نگير كه يكى هم بسيار است ، امير المؤمنينعليه‌السلام سروده

تا توانى دوستان بسيار بهر خود بگير

چون ستون ياورانند و تو را پشت و پناه

دوست و يار نبود بيش گر باشد هزار

ليك يك دشمن بود بسيار و صد ويل است و آه

٧- امام صادقعليه‌السلام ميفرمود : دوستى را شرائطى است هر كه همه آنها ندارد دوست كاملش مدان و هر كه هيچ از آنها ندارد دوستش مخوان

١- آنكه نهان و عيانش نسبت بتو يكى باشد.

٢- خوبى تو را خوبى خود داند و زشتى تو را زشتى خود.

٣- دارائى و مقام او را نسبت بتو ديگرگون نكند.

٤- هر چه تواند از تو دريغ ندارد.

٥- ترا در بينوائى و گرفتارى وانگذارد امام صادقعليه‌السلام فرمود هر كه سه بار بر تو خشم كرد و در باره تو بد نگفت او را دوست خود گير. فرمود به برادر خود وثوق نهائى نداشته باش كه هر كه زود بسر درآيد بر سر پا نيايد. فرمود به يكى از اصحابش آن رازى را با دوست در ميان نه كه اگر دشمنت از آن آگاه شد زيانت نرساند، بسا كه دوست روزى دشمن شود. فرمود پدرم از جدم از امير المؤمنين باز گفت كه كيست كه يك روز برادر همه جانبه تو باشد و كدام مردان مهذبند؟

٨- فرمود : هر كه سه روز آخر شعبان را روزه دارد و بماه رمضانش وصل كند خدا روزه دو ماه پياپى براى او نويسد.

٩- فرمود : روزه شعبان و ماه رمضان توبه پذيرفته از خداست گرچه از خون حرام باشد.

١٠- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : اى على در قيامت تو را سوار درشكه اى از نور آورند و بر سرت تاجى است كه چهار ركن دارد و هر ركنى سه سطر است لا اله الا اللّه ، محمد رسول اللّه ، على ولى اللّه ، كليدهاى بهشت را بتو دهند و تو را بر تخت معروف به تخت كرامت نشانند و همه اولين و آخرين بر يك پهنا زمين گرد تو باشند و تو دستور دهى كه شيعه هايت را به بهشت برند و دشمنهايت را به دوزخ ، توئى قسیم جنت ، توئى قسيم دوزخ ، كامجو است هر كه دوستت دارد و زيانمند است هر كه دشمنت دارد تو در آن روز امين خدا و حجت آشكار خدائى

مجلس نود و ششم در همين روز چهارشنبه وقت عصر

١- امام صادقعليه‌السلام فرمود : يكى از دانشمندان يهود آمد حضور امير المؤمنينعليه‌السلام و گفت اى امير المؤمنين از كى پروردگار تو بوده است ؟ باو فرمود مادرت بر تو بگريد كى نبوده است تا گفته شود او كى بوده ، پروردگار من پيش از پيش كه پيشى ندارد بوده تا ابدى كه بعدى ندارد مى باشد اينجا نه نهايتى هست و نه آخرى دارد، نهايت در او راهى ندارد و او نهايت هر نهايتى است

٢- از حسن بن علىعليه‌السلام سؤ ال شد از عقل ، در جواب گفت : جرعه هاى پياپى غم و سازش با دشمنانست

٣- على بن ابى طالب فرمود : جبرئيل بر آدم فرود آمد و گفت اى آدم من مامورم تو را مخير كنم ميان سه چيز كه يكى از آنها را برگزينى و دو ديگر را وانهى ، آدم گفت اى جبرئيل آن سه چيز كدامند؟ گفت عقل است و شرم و ديانت ، آدم گفت من عقل را برگزيدم جبرئيل به شرم و ديانت گفت شماها برگرديد و او را واگذاريد، جواب گفتند اى جبرئيل ما دستور داريم كه همراه عقل باشيم ، گفت مختاريد و خود بالا رفت

٤- امام باقرعليه‌السلام فرمود : بنده اى هفتاد خريف كه هر خريفى هفتاد سال است در دوزخ ميماند و سپس از خدا بحق محمد و آلش درخواست نجات ميكند خدا جل جلاله به جبرئيل وحى ميكند كه فرود شو در دوزخ و بنده ام را بر آور عرض كند خدايا من چگونه به دوزخ درآيم خدا فرمايد من به آن دستور دادم كه بر تو سرد و سلامت باشد، عرض كرد خدايا من جاى او را ندانم ، فرمايد او در چاهى است از سجين ، فرود شود و او را بر چهره بسته دريابد و بيرونش ‍ آرد، خداى عز و جل فرمايد اى بنده من چند در دوزخ بودى و مرا قسم ميدادى ؟ عرض كند پروردگارا شماره آن را ندانم فرمايد به عزت خودم سوگند اگر نبود كه مرا به حق محمد و آلش درخواست كردى تو را در دوزخ مدتى دراز خوار ميداشتم ولى بر خود حتم كردم كه هيچ بنده اى از من بحق محمد و آلش خواهش نكند جز اينكه او را بيامرزم نسبت بدان چه ميان من و او است و امروز تو را آمرزيدم

٥- جابر بن عبد اللّه انصارى گفت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : هر كس يكى از اصحاب مرا بر علىعليه‌السلام برترى دهد محققا كافر است

٦- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : هر كه با على دشمنى كند با خدا نبرد كرده و هر كه با علىعليه‌السلام شك كند كافر است

٧- امام صادقعليه‌السلام از پدرش نقل كرده : در تفسير قول خداى تبارك و تعالى (يونس - ٥٣) از تو خبر گيرند كه او حق است ؟ بگو آرى به پروردگارم قسم كه او حق است گفت اى محمد اهل مكه از تو خبر گيرند كه علىعليه‌السلام امام است بگو آرى بخدا او بحق امام است

٨- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : دامن اين انزع را بگيريد مقصود على بود كه صديق اكبر و هم فاروق است و حق و باطل را جدا كند هر كه دوستش دارد خدايش راهنمائى كرده و هر كه دشمنش دارد خدا دشمن او است و هر كه از او تخلف كند خدا نابودش كند و از او است دو سبط امتم ، حسن و حسين كه دو پسر منند و از حسين است امامان بر حق و رهبر كه خدا علم و فهم مرا به آنها داده آنها را دوست داريد و جز آنها پناهگاهى نگيريد تا خشم من شما را فرا گيرد و هر كه خشم من او را بگيرد سقوط كرده و زندگى دنيا جز كالاى فريب نيست و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين