حقيقت گمشده . جلد ۱

حقيقت گمشده .0%

حقيقت گمشده . نویسنده:
گروه: مناظره ها و رديه ها

حقيقت گمشده .

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شيخ معتصم سيد احمد
گروه: مشاهدات: 7192
دانلود: 1971


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 38 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7192 / دانلود: 1971
اندازه اندازه اندازه
حقيقت گمشده .

حقيقت گمشده . جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

دلالت آيه انما وليكم الله... بر ولايت اميرالمؤمنينعليه‌السلام

پس از آنكه در بحث اول ثابت شد كه آيه درباره امام علىعليه‌السلام نازل شده است، معناى آن چنين مى شود: انما وليكم الله و رسوله و على بن ابى طالب سرپرست و رهبر شما تنها خداست و پيامبر او و على بن ابى طالب».

كسى اشكال نكند كه چرا خداوند يك نفر را به صيغه جمع ياد كرده است؟

زيرا چنين چيزى در زبان عرب جايز است، و جمع در اين آيه براى بزرگ شمردن بوده، و شواهد بر آن فراوان است، مانند اين آيه( الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّـهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ ) (١١٩) : «از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند و مى گويند او خوش باور گوشى است»، اين آيه درباره يكى از منافقين جلاس بن سيويله يا نبتل بن حرث و يا عتاب بن قشيره نازل شده است، (تفسير طبرى ج ١ ص ‍ ١١٦).

بعد از اين تنها بحث در معناى ولى باقى مى ماند.

شيعه معتقد است كه ولى در اين آيه به معناى كسى كه به انسان از خود او سزوارتر است آنها مى گويند: ولى امر مسلمين يعنى آنكه بيش از ديگران حق تصرف در امور آنها را دارد.

بر اين اساس شيعه قائل به وجوب پيروى از اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام است چون تنها او حق تصرف در امور مسلمين را دارد، به اين دليل كه خداوند با لفظ (انما) هر گونه ولى را براى ما رد كرده جز خدا و پيامبرش و آنكه درباره اش گفته است (آنها كه نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند) و اگر منظور از كلمه (ولى) محبت به يكديگر بر اساس دين بود نبايد مخصوص آنهايى باشد كه نام برده شدند، زيرا محبت در دين براى عموم مؤمنين است، خداوند مى فرمايد:( وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ ) (١٢١) ، و احاديث در تاءييد اين مطلب به حد تواتر رسيده است، سيد هاشم بحرانى در كتاب «غايه المرام» بيست و چهارم حديث از اهل سنت و نوزده حديث از شيعه منى بر نزول آيه درباره علىعليه‌السلام نقل كرده است دقت كنيد.

حال كه آيه مخصوص اميرالمؤمنين است پس مراد از ولى نبايد ولايت عمومى باشد به معنى يارى كردن و محبت، بلكه ولايتى است كه از نوعى مخصوص و نزديكتر است به « معناى كسى كه اولى به تصرف است». علامه مظفر در اين باره گفته است: «اگر فرض كنيم كه مراد از ولى يارى دهنده باشد، در اين صورت منحصر كردن يارى دهنده به خدا، رسول و على درست نيست مگر با ملاحضه يكى از دو جهت. اول آنكه: (يارى رساندن آنها به مؤمنين شامل قيام به امور ولايتى و تصرف در شوون اجتماعى آنها باشد كه در اين حالت به معناى مورد نظر بر مى گردد)، جهت ديگر اين است كه (يارى رساندن ديگران به مؤمنين در مقابل يارى آنها چيزى به شمار نيايد، كه در اين حالت نيز به مطلوب مى رسيم زيرا از لوازم امامت، يارى كامل مؤمنين است)(١٢٣) : «خدا را اطاعت كنيد و پيامبر را اطاعت كنيد» امر به اطاعت تكرار شده است، از اينرو نتيجه مى گيريم كه اميرالمؤمنين تنها كسى است كه امام متقين و ولى امر مؤمنين است.

(٢) آيه تبليغ ولايت را به صراحت اعلام مى دارد

خداوند مى فرمايد:( يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ) (١٢٥)

كتابى كه ابن حجر به آن اشاره كرده، كتاب (الولايه فى طرق حديث الغدير)، تاءليف ابى عباس احمد بن محمد بن سعيد همدانى است، حافظ معروف به ابن عقده، متوفاى سال ٣٣٣. ابن اثير در (اسد الغابه) و ابن حجر عسقلانى از او بسيار نقل كرده اند.

عسقلانى يك جاى ديگر در كتاب (تهذيب التهذيب) ج ٧ ص ٣٣٧ پس از ذكر حديث غدير از او ياد كرده مى گويد: «ابو العباس ابن عقده، حديث را تصحيح كرده و سعى در جمع آورى طريق روايات آن نموده است، او توانسته است اين حديث را از زبان هفتاد صحابى يا بيشتر بدست آورد».

ابن تيميه نيز در ثبت طرق روايت حديث غدير به اين منصف اشاره كرده مى گويد: «ابوالعباس ابن عقده يك كتاب مستقلى در جمع آورى طرق آن نوشته است»(١٢٧).

٣ - ابو جعفر محمد بن جزير بن يزيد طبرى - صاحب تاريخ معروف - كتاب مستقلى در طرق حديث غدير نوشته است، كه صاحب كتاب - العمده - اين كتاب را نام برده مى گويد: «اين جرير طبرى صاحب تاريخ، خبر روز غدير و طرق روايت آن را از هفتاد و پنج طريق نقل كرده و كتابى به نام (كتاب الولايه) در اين باره نوشته است»(١٢٩) درباره (من كنت مولاه) مى گويد: محمد بن جرير كتابى در رابطه با آن نوشته است، ذهبى مى گويد من آن را ديدم و از زيادى طرق آن تعجب كردم»

ابن كثير نيز در تاريخ خود از كتاب ابن جرير نام برده مى گويد:

«كتابى را ديدم كه احاديث غدير خم در دو جلد بزرگ در آن جمع آورى شده است»(١٣١) .

مصادرى كه نزول آيه تبليغ درباره علىعليه‌السلام را ثبت كرده اند

اما در رابطه با نزول آيه( یا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ... ) افراد زيادى آن را درباره اميرالمؤمنين، آورده اند از جمله:

١ - سيوطى در (الدر المنثور) در تفسير اين آيه از ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر نقل كرده كه به طور مستند از ابى سعيد روايت كرده اند كه: (اين آيه در روز غدير خم در حق على بر رسول الله نازل شد)، همچنين سيوطى از ابن مردود به طور مستند نقل كرده كه ابن مسعود گفت: در زمان رسول الله مى خوانديم:( یا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ ) ان عليا مولى المؤمنين و ان لم تفعل فما بلغت رساله و الله يعصمك من الناس : «اى پيامبر (به مردم) برسان آنچه را كه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است مبنى بر اينكه على مولا مؤمنين است، و اگر (او را معرفى) نكنى رسالت او را انجام نداده اى و خداوند تو را از مردم نگاه مى دارد)(١٣٣).

٣ - حافظ ابو بكر فارسى در كتاب (مانزول من القرآن فى امير المؤمنين) به طور مستند از ابن عباس نقل مى كند كه اين آيه در غدير خم در حق على بن ابى طالب نازل گرديد.

٤ - حافظ ابو نعيم اصبهانى با سند از اعمش روايت كرده، از عطيه كه گفت: اين كه گفت: اين كه آيه روز غدير خم بر رسول الله نازل شد.(١٣٥)

٦ - بدرالدين بن العينى الحنفى، در (عمده القارى بشرح صحيح البخارى) مى گويد: ابو جعفر محمد بن على الحسين گفت: معناى آيه اين است كه برسان (به مردم) آنچه از طرف پروردگارت در فضيلت على بن ابى طالبرضي‌الله‌عنه نازل گرديد. وقتى كه اين آيه نازل شد پيامبر دست على را گرفت و گفت: (هر كه من مولاي اویم، على مولاى او است).

متن سخنرانى

دهها ماءخذ ديگر نيز نزول آن را درباره على بن على طالب ثبت كرده اند، ما از بين همه اين روايتهاى مختلف، روايت حافظ ابو جعفر محمد بن جرير طبرى را انتخاب مى كنيم:

طبرى به طور مستند در كتاب (الولايه فى طريق احاديث الغدير) چنين روايت مى كند: «زيد بن ارقم مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بازگشت از حجه الوداع، در غدير خم پياده شد، نزديك ظهر بود و هوا بسيار گرم، پيامبر دستور داد زمين اطراف را پاكسازى نمودند، سپس ندا داد كه نماز جماعت برپا مى كنيم. همگى گرد آمديم، ايشان سخنرانى پر معنايى فرمود، سپس گفت: خداوند متعال اين آيه را بر من نازل فرموده است: (آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان، كه اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى، و خداوند تو را از مردم نگاه مى دارد).

و جبرئيل از طرف پروردگارم به من امر كرد كه در اين مكان بر پاخيزم و به هر سفيد و سياهى اعلام بدارم كه على بن ابى طالب بردار، وصى و خليفه من و امام پس از من مى باشد. از جبرئيل خواستم كه خدا مرا به معاف بدارد زيرا مى دانم كه پرهيزگاران اندك بوده و آزار دهندگان و ملامت كنندگان بر من به خاطر همراهى زياد من با على و توجهم به او، بسياراند تا جائيكه مرا گوش ناميده اند، و خدا فرموده است:( وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ ۚ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ ) (١٣٧) درباره على نازل شده است.

اى مردم، (ايمان بياوريد به خدا و به رسولش و به نورى كه با او نازل شده است)(١٣٩) . آن نور الهى در من بوده، سپس در على و بعد از او در نسل او تا مهدى قائم است.

اى مردم، پس از من پيشوايانى خواهند آمد كه (پيروان خود را) به سوى آتش مى خوانند، و روز قيامت هرگز پيروز نخواهند بود، خدا و من از آنها بيزاريم، آنها با ياران و پيروانشان در پائين ترين جاى جهنم اند، آنان خلاف را غاصبانه به سلطنت تبديل خواهند كرد، آنگاه خداوند به حساب شما اى جن و انس خواهد رسيد، و شعله هائى از آتش و دود بر شما مى فرستد و نمى توانيد از كسى يارى بطلبيد».

اين خطبه نياز به شرح و توضيح ندارد، هر عاقلى مى تواند در آن تاءمل كند.

از اين سخنرانى كاملا روشن مى شود كه پيروى از امام علىعليه‌السلام واجب است، اين سخنرانى كاملا رد مى كند كسى را كه معتقد است «ولى» در اينجا به معنى ياور يا دوست مى باشد، زيرا قرينه هائى كه از موقعيت سخنرانى و از متن آن بدست مى آيد چنين معنايى را مى پذيرد؟ اگر چنين بگويد در واقع پيامبر را به انجام كارهاى بيهوده متهم كرده است، به علاوه متن سخن پيامبر را به انجام كارهاى بيهوده متهم كرده است، به علاوه متن سخن پيامبر نيز آن وصى و خليفه من بوده و امام پس از من خواهد بود»، و همچنين: «خداوند او را براى شما ولى و امام قرار داده و اطاعت از او را بر هر كسى واجب دانسته است».

مساءله ولايت يك مساءله آسانى نيست، تمام اسلام بر آن تكيه دارد، مگر اسلام به معنى تسليم نيست؟!

پس آن كه تسليم رهبرى الهى نشده و از دستورات آن اطاعت نكند، آيا مى توان او را مسلمان دانست؟!

پاسخ منفى است وگر نه دقيقا به تناقص مى رسيم، از نظر قرآن پيروى از رهبريهاى نا سالم و تسليم در مقابل آنها نوعى شرك است.

خداوند مى فرمايد:( اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّـهِ ) (١٤١)، امروز دين شما را به عنوان آئين براى شما پذيرفتم.

بسيارى از محدثين شهادت داده اند كه اين آيه در حق علىعليه‌السلام است، امينى در كتاب (الغدير) ج ١ ص ٢٣٠ الى ص ٢٣٧ شانزده ماءخذ را شمرده ماءخذ را شمرده است، و بنابراين تكميل دين و كامل شدن نعمت با ولايت علىعليه‌السلام است.

از اين رو مى توان صحبت اينگونه روايات را كه مى گويد:

قبول اعمال از بنده مشروط به ولايت اهل بيتعليهم‌السلام است احتمال داد زيرا آنها همان راهى هستند كه خداوند به ما فرمان داده آن راه را دنبال كنيم. خداى متعال مى فرمايد( قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَ ) (١٤٣)

علىعليه‌السلام مى فرمايد: «در دنيا خيرى نيست مگر براى دو نفر، كسى كه هر روز نيكى بيشتر نمايد و كسى كه گناه خود را با توبه جبران كند! ولى چگونه توبه او قبول مى شود؟ به خدا سوگند اگر آنقدر سجده كند تا گردنش بشكند خداوند توبه او را نمى پذيرد مگر با ولايت ما اهل بيتعليهم‌السلام .

انس ابن مالك از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت مى كند كه فرمود: «اى مردم كه به سوى من مى آئيد، هر گاه نام آل ابراهيمعليه‌السلام ، برده شود روى شما باز مى شود (خوشحال مى شويد)، ولى اگر نام آل محمد برده شود گويا دانه انار در چشم شما فشرده شده است. گرفته مى شويد؟ سوگند به آنكه مرا به عنوان پيامبرى بر حق فرستاد، اگر كسى از شما در روز قيامت با اعمالى به اندازه كوه بيايد ولى ولايت على بن ابى طالبعليه‌السلام را نداشته باشد خداوند او را با صورت در آتش ‍ خواهند انداخت»

فصل ششم: شورى و خلافت اسلامى

بررسى دلالت آيات شورى

در گذشته و حال مسلمانان اختلاف بسيار شديدى در چگونگى تعيين امام و خليفه داشته اند، اين اختلاف در گذشته، در واقعيت علمى و چگونگى پياده كردن آن در خارج متبلور بود و كمتر بحث تئورى و فكرى آن مطرح مى شد، اما امروزه اختلاف تنها در جهت فكرى آن مى شد، اما امروزه اختلاف تنها در جهت فكرى آن است و از محدوه بحث و بررسى و استدلالهاى تئورى خارج نمى شود.

براى همكارى در حل اين اختلاف، دوست دارم دلالت آيات شورى را در قرآن كه نظر اهل سنت مبتنى بر آن است بررسى كنم، سپس به واقعيت علمى شورى پس از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و انقلابى كه بعد از ايشان صورت گرفت بپردازيم.

خداوند مى فرمايد:( فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّـهِ لِنتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـه إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ ) (١٤٦) ، و اگر آن دو (زن و شوهر) با رضايت يكديگر و مشورت بخواهند كودك را (زودتر) از شير بازگيرند، گناهى بر آنها نيست و اگر (با عدم توانائى يا عدم موافقت مادر) خواستيد دايه اى براى فرزندان خود بگيريد گناهى بر شما نيست، بشرط آنكه حق گذشته مادر را به طور شايسته بپردازيد، و از خدا بپرهيز و بدانيد خدا به آنچه مى دهيد بينا است.

در آيه اى ديگر خداوند فرموده است:( وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ ) (١٤٨) : «و اگر آن را به پيامبر و پيشوايان خود ارجاع دهند، از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد».

طبق آيه: و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله، اين نوع از شورى داراى سه پايه است:

١ - ضرورت وجود مشاورين، تا اينكه مشورت انجام پذير باشد و لفظ (هم) در كلمه (و شاورهم: با آنها مشورت كن) دلالت بر آن مى كند.

٢ - وجود ماده و موضوع مشورت، تا اينكه چنين شورايى بر پا شود.

٣ - ولى امرى كه شورى را اداره كند، و امر در پايان كار، امر او خواهد بود، و ضمير تاء مخاطب در (فاذا عزمت فتوكل...) دلالت بر آن دارد، و شكى كه اگر موضوع شورى مساءله اى كلى بود كه تمام مسلمين را در بر مى گرفت، كسى كه حق فيصله كار دارد ولى امر مسلمين مى باشد.

اگر هر يك از سه پايه اى كه بدان اشاره منهدم شود، در اينصورت شوراى شرعى كه با دستور اسلام بر پا مى شود، نمى تواند كامل باشد، كه اگر ولى امر موجود و مشاور نيز موجود باشد، ولى موضوعى براى شورى وجود نداشته باشد، به هيچ وجه مشورتى انجام نخواهد شد زيرا مطلبى نيست كه درباره آن بحث و مشورت پيش بيايد. و اگر ولى امر موجود و موضوع مشورت نيز موجود باشد ولى مشاور نباشد، در اين حالت عنوان كار از شورى به تعيين و دستور، تغيير مى يابد.

چنانچه جمع مشاورين موجود و موضوع شورى نيز وجود داشته و لكن ولى امر موجود نباشد، در اين صورت شورى به شكل شرعى خود كه خداوند آن را در قرآن مقرر ساخته است برگزار نخواهد شد. خداوند در كتاب خويش يك قيم براى شورى لازم دانسته كه امر در اختيار او باشد، و الا اگر هر يك از مشاورين نظرى دهد، راءى نهائى به دست چه كسى خواهد بود؟!

چنين شوراى غير شرعى نمى تواند تصميماتى شرعى اتخاذ كند كه مسلمين ملزم به پذيرش آن باشند، زيرا وجود چنين شورايى به طور آشكار با آيه شريفه مخالفت دارد. آيه تأكيد مى كند كه امر در پايان در دست ولى امر است( فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ ) : «پس اگر تصميم گرفتى، بر خدا توكل كن».

ممكن است اشكال بگيرند كه اين آيه:( وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِفَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ ) مخصوص رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، پس وجود ولى امر در شورى ضرورتى نداشته و مى توان، به دليل آيه:( وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ ) ، كه ظاهر آيه ولى امرى ندارد كه تصميم گرفته و توكل كند، آنگونه كه در آيه قبل بود بدون او شورى را بر پا كرد.

جواب اين اشكال به اين صورت است:

١ - هرگونه حق كه براى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثابت شده است، براى ولى نيز ثابت است، به دليل اين آيه:( أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ ) : خدا را اطاعت كنيد، و پيامبر و اولياء امر خود را اطاعت نمائيد.

پس مشخص مى شود كه اطاعت از ولى امر از همان نوع اطاعت از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، به دليل وجود عطف به طور قطعى، مضاف بر آن كه يك لفظ (اطيعوا) براى هر دو به كار رفته است:( وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ ) ، كه اگر لفظ (اطيعوا) را براى بار سوم جهت اولى الامر مى گفت، در اين صورت مى توانستيم بگوئيم كه اختلافى ميان دو اطاعت وجود دارد.

٢ - شوارئى كه خداوند در مسائل عمومى كه شامل تمام مسلمين مى شود تعيين كرده است از يك نوع است: :( وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِفَإِذَا فَتَوَكَّلْ ) . حال اگر بخواهيم نوعى ديگر از شورى را در نظر بگيريم بايد دليل شرعى داشته باشيم، زيرا آثارى شرعى بر آن مترتب است مانند وجوب اطاعت از مقررات اين شورى.

اما استدلال به آيه( وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ ) براى وجود نوعى ديگر از شورى درست نيست زيرا اين آيه بدون هيچگونه ترديد يا اختلاف نظر بر رسول الله نازل شده است، يعنى اينكه اين آيه در حالى كه ايشان در ميان مسلمين زندگى مى کرده نازل شده است و در اين حالت نه عقل زندگى مى كرده نازل شده است و در اين حالت نه عقل اجازه مى دهد و نه شرع كه مسلمين در امر كلى كه مربوط به همه مسلمين است بدون آنكه به رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مراجعه كنند به مشورت بنشينند، چنين كارى بسيار قبيح و دور از ذهن است، پس بايد ايشان در چنين مشورتى شركت كند و ضمير «هم» در وامرهم شورى... شامل رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز مى شود، وانگهى، مجموعه اين آيات درباره صفات مؤمنين رستگار سخن مى گويد:( فَمَا أُوتِيتُم مِّن شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَمَا عِندَ اللَّـهِ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ﴿ ٣٦ وَالَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ ﴿ ٣٧ وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُون ) (١٥٠) : «محمد جز يك پيامبر نيست كه پيامبرانى قبل از او آمده اند، پس هر گاه او بميرد يا كشته شود، آيا شما به گذشته خويش بر مى گرديد؟» اگر در اين آيه تاءمل كنیم، مشخص مى شود كه خطاب آيه به مسلمين است زيرا منقلب شدن كافر معنى ندارد و نمى توان آيه را مربوط به مسيلمه كذاب دانست زيرا او در زمان رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقلب شده است.

چنين چيزى معقول نيست كه خدا و رسول، مساءله را ميان مسلمين رها كنند، در حاليكه خداوند مى داند كه عدم تعيين ولى و سرپرستى كه به او پناه ببرند سبب بروز اختلاف و درگيرى ميان آنها خواهد شد، همانگونه كه تاريخ بر اين مدعى شهادت مى دهد، زيرا نبودن ولى امر سبب تمام اختلافى است كه ميان مسلمين واقع شده است، و انحراف به آنجا كشيده شد كه حكومت مسلمين بدست افرادى فاسق و فاسد افتاد كه هيچگونه حيا، اختلاف و يا دين را نمى شناختند و اگر مى خواهى بيشتر مطمئن شوى، به چهارده قرن پيش باز گرد و توقفى كوتاه در زمان بنى اميه و بنى عباس داشته باش تا ببينى چگونه براى مدتى از زمان بر مردم مسلط شدند: امراء و حكام آنها را مشاهده كن چگونه علنا شراب مى خوردند، بهترين لباس هاى ابريشم و طلا را بر تن سگها و ميمون ها نموده با آنها بازى مى كردند؟ و هزاران كار زشت و قبيحى كه از نوشتن آنها حيا مى كند.

تمام اينها دلالت بر سوء انتخاب مردم و عقيم اساس نظريه شورى دارد، زيرا كسى كه امروز او را انتخاب مى كنيم، شايد فردا او را منفور بدانيم، ولى بعد از تعيين نمى توان او را عزل كرد. مگر مسلمين تمام سعى خود را براى عزل عثمان به كار نبستند ولى او نپذيرفته، گفت: «پيراهنى را كه خدا بر تنم پوشانده، از تن نمى كنم».

اكنون نادرستى دو دليلى كه گروه اول بدان استناد كرده اند تا شورى را به عنوان اساس انتخاب خليفه براى اداره امور مسلمين پس از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار دهند ثابت گرديد، و براى ما آشكار شد كه اين دو دليل از موضوع رهبرى و خلافت به دورند.

حال كه نادرستى اين دو دليل را ثابت كرديم، باز مى گرديم و چشم پوشى مى كنيم، بلكه كاملا چشمانمان را مى بنديم و خود را ناآگاه مى پنداريم. سپس مى پذيريم كه اين دو دليل درباره خلافت و رهبرى حجت اند، آيا تمام اين تجاهل، چشم پوشى و پذيرش مى تواند اشكال اين نظريه را برطرف سازد و (ابهام تشريعى) آن را در روش و نحوه اجرا حل كند؟ اين دو دليل هيچ انحرافى را اصلاح نكرده و على رغم تمام اشكالهايى كه اين نظريه پيچيده و چند بعدى در بر دارد هيچ نقصى را جبران نمى كند، زيرا چنين نظريه اى نياز به تحديد مفاهيم و تفصيل در معنى دارد، همچنين دو متن مورد نظر هيچ يك از موازين شورى و مقررات و چگونگى تنظيم آن را مشخص ننموده و روش اجراء و پياده كردن آن را نيز تعيين نكرده است.

ما نه در احاديث و رواياتى كه از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده و نه در سيره پيامبر جايى را سراغ نداريم كه ايشان مساءله شورى را مطرح كرده و امت را بر اجراى آن ملزم دانسته باشد و اگر چنين چيزى بود، مطمئنا بدست مى آورديم كه چگونه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حدود آن را مشخص نموده و امت را براى استفاده از اين قانون چه از نظر فكرى و روحى، چه از نظر سياسى آماده مى ساخت.

و يا لااقل چندين نفر را تربيت مى كرد تا بتواند اين تجربه را پس از ايشان پياده نموده، آن را رهبرى كنند و بر تشريع و اجراى آن نظارت داشته باشند. و همانگونه كه بيان شد، اين استدلال ها قادر به جواب دادن اين همه ابهام نيستند. پس به كجا مى رويد و چگونه قضاوت مى كنيد!