حقيقت گمشده . جلد ۱

حقيقت گمشده .0%

حقيقت گمشده . نویسنده:
گروه: مناظره ها و رديه ها

حقيقت گمشده .

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شيخ معتصم سيد احمد
گروه: مشاهدات: 7197
دانلود: 1974


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 38 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7197 / دانلود: 1974
اندازه اندازه اندازه
حقيقت گمشده .

حقيقت گمشده . جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١ - الشافى فى الامه

اين كتاب چهارده جلد بوده است، و در آن شريف مرتضى «امامت را به عنوان يك اصل دينى، اجتماعى و سياسى مطرح نموده و با دلايل صحيح نقلى و عقلى ثابت كرده است كه امامت ضرورتى دينى و اجتماعى است و اينكه علىعليه‌السلام بر اساس نصوصى كه درباره او آمده خليفه بر حق و مصلحت عموم معارضه يا عناد كند، عليه حق و مصلحت عموم معارضه كرده است. شريف مرتضى تمام شبهات درباره امامت چه آنهايى كه گفته شده يا بعدا گفته شود را مطرح و همه آنها با منطق عقل و حجت حتمى باطل نموده است.(٢٦٠).

.

۵ - موسوعه «الغدير»

در يازده جلد، از علامه عبدالحسين امينى: اين موسوعه تلاشى است عظيم او مولف خستگى ناپذير آن، كه مذاهب اهل بيتعليهم‌السلام را با تمام راه ها و استدلال ها ثابت نموده است، و آنچه بيشتر باعث تعجب است اين است كه مولف آن از ٩٤٠٠٠ ماءخذ از مصادر اهل سنت استفاده نموده است.

او در اين كتاب بعضى از كتابهاى اهل سنت را كه متعرض شيعه شده اند نقد كرده است، مانند:

١ - القعد الفريد

٢ - الفرق بين الفرق

٣ - الملل و النحل

٤ - منهاج السنه

٥ - البدايه و النهايه

٦ - المحصر

٧ - السنه و الشيعه

٨ - الصراع

٩ - فجر الاسلام

١٠ - ظهر الاسلام

١١ - ضحى الاسلام

١٢- عقيده الشيعه

١٣ - الوشيعه.

او با استفاده از دلايل روشن و براهين آشكار آنها را به خوبى رد كرده، و مناقشه او كاملا بى طرفانه و بدون تعصب و جدل بوده است.

٦ - «عبقات الانوار»

از جمله موسوعات بزرگى كه مذهب تشيع را ثابت نموده و دشمنان آن رد كرده اند كتاب (عبقات الانوار فى امامه الائمه الاطهار)(٢٦٢) از حمد بن عبدالنبى نيشابورى، يك كتاب در چهار مجلد كه هر مجلدى نام مخصوصى دارد، از سيد دلدارى على تقى، كتاب «النزهه الاثنا عشريه» از ميرزا محمد كشميرى، كتاب «الاخبار الاثنا عشريه المحمديه» از سيد محمد قلى كه اين كتاب در چند مجلد بزرگ است، كتاب «الوجيز فى الاصول» از شيخ سبحان على خان هندى، كتاب «الامه» از سيد محمد بن سيد، و يك رد ديگرى به زبان فارسى از همين مولف به نام «البوارق الاليه». و ديگر كتابهايى كه دهلوى را رد كرده اند، صاحب كتاب «الذريعه» و صاحب كتاب «اعيان الشيعه» اين كتابها را نام برده اند.

يكى از بزرگترين كتب منتشر شده در اين زمينه عقابت است، و روش مولف در رد بر اشكال ها يا نقد استدلال ها نشان دهنده عظمت مولف، دقت نظر او، احاطه او بر علوم و بر اقوال مختلف، و امانت او در نقل مى باشد. مرحوم مولف با قويترين حجت ها، و محكم ترين براهين تمام راهها و بهانه ها را قطع مرده و همه شكلها و شبهات را از بين برده است و هر گونه اشكالى بر مذهب و ردى بر يك يا تضعيف يك حديث را به بهترين شيوه و سالم ترين جواب، رد كرده است و در جوابهاى خويش از تحقيقاتى گويا، دقت هايى عميق، احتجاجاتى برهانى، الزاهايى نبوى، استدلال هايى علوى، و جواب هايى رضوى استفاده نموده و تمام سخن خود را مستند به كتب اهل سنت و اقوال بزرگان علماى آنها در علوم و فنون مختلف قرار داده است. او هر كلمه اى را در كتاب رد كرده يا بر آن نقدى وارد ساخته است».(٢٦٤) .

(هر كه از ما و شما به آنچه دارد راضى است، هر چند كه آراء مختلف باشد).

اين مناظرات بيانگر دانش، بزرگوارى، اخلاق و حقيقت جويى دو طرف بوده و در پايان مناظرات شيخ سليم بشرى اعلام مى دارد:

«پوشيده ها نمايان، حقيقت از مخفى گاه خود ظاهر و روشنايى صبح براى هر بينائى پديدار گشت، خدا را شكر مى كنم كه ما را به دين خود هدايت و توفيق عمل در راه خود را به ما عنايت نمود و صلوات و سلام خدا بر پيامبر و آل او باد».(٢٦٦)، و كتاب «ابو هريره شيخ المضير».(٢٦٨) و «الخطط السياسيه لتوحيد الامه الاسلاميه»(٢٧٠) را نوشته است.

٧ - نويسنده و خبرنگار سيد ادريس حسينى از مغرب عربى، داراى كتابهاى «لقد شيعنى الحسين»، «الخلافه المغتصبه» و «هكذا عرفت الشيعه»(٢٧٢).

٩ - سعيد ايوب، داراى كتاب «عقيده المسيح الدجال»، او در اول كتابش مى گويد: «خود را هنگام تحقيق ديدم، كه چگونه سعى مى كنم حقايق را از زير آوار بيرون آورده، تا حقيقت در برابر چشم ها و عقل ها آشكار گردد. اين توسط اساتيد حقپوش، در طول تاريخ انسانيت بوجود آمده است! هنگامى كه تبر را به دست گرفته تا دريچه هاى گمراهى را از ميان بردارم، و سايل كافى براى انجام اين كار در اختيار داشتم»(٢٧٤).

١١ - نويسنده مصرى محمد عبدالحفيظ - نويسنده كتاب «لماذا اءنا جعفرى»(٢٧٦) .

١٣ - شيخ عبدالله ناصر از كنيا، او شيعه شد پس از آنكه از بزرگان شيوخ وهابيت بود، ايشان چندين كتاب در اين زمينه نوشته است مانند: «الشيعه و الحديث»، «الشيعه و الصحابه»، «الشيعه و التقيه» و «الشيعه و الامامه».

١٤ - دانشمند، سخنور و مرد بحث و مناظره جناب سيد على بدرى، او پس از شيعه شدن، به خدمت بزرگى در نشر مذهب اهل بيتعليهم‌السلام نموده است، او به دور جهان گشته و مناظره هاى متعددى بر پا كرده است، و به دنبال آن كتاب بزرگى تحت عنوان «احسن المواهب فى الحائق المذاهب» را نوشته كه بزودى به چاپ مى رسد.

١٥ - نويسنده اهل سوريه سيد ياسين معيوف البدرى، كه كتابى به نام «يا ليت قوى يعلمون»(٢٧٨) . همچنين آنها در رد بر شيعه، تصورى اجمالى از عقائد شيعه را در نظر مى گيرند نه اينكه به طور منطقى تمام جزئيات مذهب را مورد بررسى قرار دهند، و اين كار در امانت علمى خلاف انصاف الشيعه» ص ١٥ در اين باره مى گويد: «... زيرا بعضى از عقايد به مجرد مطرح شدن آن مى توان حقيقت آن مذهب را بدست آورد و لذا شيخ الاسلام ابن تيميه مى گويد: كه تصور مذهب باطل براى بيان فساد آن كافى است، و اگر بتوان تصور درستى بدست آورد، نياز به دليل ديگرى نيست».

اگر چنين باشد، پس بايد تصور كننده يك عقيده، مؤمن و معتقد به آن باشد، تا اينكه آزادى كافى براى بيان عقايد خود را داشته باشد، وگرنه بى انصافى است كه فردى خارجى بخواهد عقائد ديگران را به زشت ترين شكل به تصوير در آورد.

گفته هاى ابن تيميه نيز نوعى سياست گمراه سازى براى پيروان خود مى باشد، او مذاهب مخالف را براى آنان به شكلى كه خود مى خواهد به تصوير مى كشد و اگر اين كار به عنوان حجت كافى باشد، پس آن كافرى كه در اروپا زندگى مى كند نيز عذرى مقبول دارد، زيرا او به سبب تصوير ساخته دست خاورشناسان و دشمنان دين، تصورى نادرست از اسلام دارد. ولى اين سخن واهى و اين روش نادرست است و در استدلال كافى نيست. و لكن متاءسفانه اين تفكر آنها است. اينك چند نمونه از تحريفات آنان را مى آوريم:

(١) كتاب «اصول مذهب الشيعه»:

از دكتر ناصر عبدالله الغفارى، كه عبارت از رساله دكتر او از دانشگاه اسلامى محمد بن سعود بوده، و توانسته است با اين رساله بالاترين امتياز را بگيرد.

از افتراء او عليه شيعه:

الف - مى گويد: «شيعه دشمن سنت پيامبر است و لذا نام (اهل سنت) مخصوص سنى ها بوده زيرا آنها تابع سنت حضرت مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند».(٢٨٠).

اينكه مى گويد: «شيعه دشمن سنت است»، هيچ موردى ندارد، زيرا كتب حديث نزد شيعه چند برابر كتب اهل سنت است، بلكه روايات كتاب «كافى» به تنهايى بيش از روايات تمام صحاح ششگانه است، علاوه بر موسوعه هاى بزرگ حديث مانند بحارالانوار كه تعداد مجلدات آن ١١٠ جلد است.

پس اگر شيعيان دشمن سنت بودند، اين موسوعه هاى عظيم را براى چه مى خواهند؟!

منظور از سنت چه مى تواند باشد؟

آيا منظور نوشته هاى اهل سنت در صحاح خود شان است؟

اگر جواب مثبت است بايد گفت كه روايات صحاح حجتى است بر آنها نه بر شيعه.

اما قول او: «اكثر روايتها و اقوال آنها در جهت مخالف سنت است...»، اين گفتارى است عجيب، زيرا اگر شيعه درباره احاديث، چه در سند يا متن و يا در تطبيق و فهم حديث، اساسا موافق نظر اهل سنت بود، پس هيچ داعى براى اختلاف نبود. بنابراين شيعه ايمان به سنت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشته و ملتزم به آن مى باشد، اما اينكه اهل سنت، سنت رسول الله را مخصوص خود بدانند، اين خلاف انصاف است.

از طرفى ديگر: آيا تو و قومت محور دين بوده كه همه چيز را با خود مقايسه مى كنى؟ كدام عدالتى اينگونه مى كند.

ب - او حقايق را تحريف كرده است، زيرا متون را طورى ناقص نقل كرده كه معناى آن تغيير مى كند، در حالى كه در آخر مقدمه كتابش مى گويد: «سعى كردم در اغلب جاها كلمه به كلمه نقل كنم، تا بى طرفى را مراعات كرده و دقت در نقل را ضرورى دانم و اين چيزى است كه روش علمى در نقل كلام حريف اقتصادى آن را دارد».

آيا جناب دكتر به قول خود متعهد بوده است؟

(١) در جلد ٢ درباره ديدن خدا حديثى از ابن بابويه قمى نقل مى كند كه ابوبصير از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده مى گويد: به گفتم: «درباره خداى (عزوجل ) به من بگو، آيا مؤمنين او را روز قيامت مى بينند؟ گفت: آرى.

اين روايت را از كتاب توحيد نقل كرده ولى روايت را به طور كامل نقل نمى كند، و لذا معناى آن كاملا عوض شده است. و اينك روايت را به طور كامل ببينيد و قضاوت كنيد.

«گفت: به او گفتم: درباره خداى عزوجل به من بگو، آيا مؤمنين او را روز قيامت مى بينند؟

گفت: آرى، آنها قبل از روز قيامت نيز او را ديده اند.

گفتم: چه وقت؟

گفت: وقتى كه به آنها گفت «مگر من خداى شما نيستم، گفتند چرا».

آنگاه مدتى اما ساكت شده، سپس گفت: مؤمنين او را قبل از روز قيامت در دنيا مى بينند، مگر تو اكنون او را نمى بينى؟

ابو بصير مى گويد، به او گفتم: جانم به فداى تو، آيا اين حديث را از شما نقل كنم.

گفت: خير، زيرا اگر اين حديث را نقل كنى، ممكن است كسى مفهوم آن را نداند و خيال كه اين تشبيه بوده و آن را انكار كند، كه در اين حالت او كافر خواهد شد، در واقع ديدن با قلب غير از ديدن با چشم است، خداوند از گفتار مشبهين و ملحدين به دور است».

ببينيد چقدر معناى اول با دوم فرق دارد، بلكه معناى اول طبق متن كامل اين حديث از قول مشبهين و ملحدين مى باشد.

چرا او سخن امام باقرعليه‌السلام را نقل نكرد هنگامى كه يك خارجى اى ابا جعفر، چه چيزى را عبادت مى كنى؟

گفت: خدا را

گفت: او را ديده اى؟

گفت: آرى، ولى چشم ها با اين ديدن خود او را نديده، بلكه قلب ها با حقايق ايمان او را ديده اند. او با قياس شناخته نشده و با حواس محسوس نيست. توصيف با آيات و نشانه ها بوده و شناخت او با دلالت ها است. او در حكم خود ظلم نمى كند.

آن است «الله» و هيچ خدايى جز او نيست».(٢٨٢)

سپس او چنين نتيجه گيرى مى كند: «معلوم مى شود آنهايى كه اين روايت را بنام امام صادقعليه‌السلام ساخته اند، خواسته اند دليلى بياورند كه وجود حق را نفى مى كند، زيرا آنچه مطلقا كيفيت ندارد، وجود ندارد»(٢٨٤) .

حال روايت را به طور كامل ببينيد تا خلاف ادعاى او ثابت شود:

«سؤال كننده مى گويد: اگر وجود او را ثابت كردى، پس او را محدود نمودى، ابو عبداللهعليه‌السلام مى گويد: او را محدود نكرده ولى او را ثابت كردم، زيرا نفى و اثبات مرتبه اى نيست، پرسيد: پس او داراى انيت و ماهيت است؟

امام گفت: آرى، چيزى بدون انيت و ماهيت ثابت نمى شود، او پرسيد: آيا «كيف» دارد؟ گفت: خير، زيرا كيفيت جهت توصيف و احاطه است(٢٨٦) .

بخوان و درباره معناى اين روايت تاءمل كن، كه اين معنى كاملا با گفته او: «آنچه مطلقا ندارد، وجود ندارد» فرق مى كند، زيرا قول امام به سؤال كننده: «آيا كيفيت دارد؟ گفت: خير» ردى است بر اين قاعده اى كه مى خواهد آن را به استناد اين حديث تقطيع شده ثابت كند، كيفيتى كه مقصود و عقيده نويسنده است، همان كيفيتى مى باشد كه از عوارض موضوع است. اما، خدا را از آن منزه شمرده و در جواب سؤال كننده مى گويد:

«كيفيت جهت توصيف و احاطه است» و اين مناسب خدا سبحانه و تعالى نيست، اما كيفيتى كه امام در آخر حديث گفت: «كيفيتى كه غير او مستحق آن نيست، و كسى شريك او در اين كيفيت نبوده... و اين كيفيت اگر كيفيت ناميده شود نوعى مجاز است به دليل ناتوانى الفاظ، و آن را كيفيت نگويند مگر بر اساس اشتراك لفظى مشترك بوده و معنى مختلف است.

اين روايت را ابن بابويه قمى نيز با همان سند و متن مقصود كه نفى هر گونه كيفيت است را بيان مى كند، زيرا اثبات كيفيت براى خداوند عين تشبيه است و مراد از آن اثبات تمام صفات كماليه است كه عين ذات او است.

(٢) كتابهاى احسان ظهير الهى:

او در ميان نويسندگان بيشترين دشمنى را با شيعه دارد و براى رد آنها چندين كتاب نوشته كه چهار كتاب از آنها هم اكنون در اختيار من است:

١ - الشيعه و السنه

٢ - الشيعه و اهل البيت

٣ - الشيعه و القرآن

٤ - الشيعه و التشيع

او تمام نيروى خود را براى رد آنها و بر خود با افكارشان به كار گرفت ولى اى كاش راستگو، امين، خوش اخلاق و مودب بود. آنچنان عليه شيعه تهمت و افترا روا داشته كه كودك را پير و پير را زمين گير مى كند، من هر انديشمندى را دعوت مى كنم تا كتابهاى او را بخواند و در آنها دقت كند، اولا: به روش: ثانيا: به تهمت هاى دروغ و ثانيا: به تزوير او، و براى اين كار بايد سخن او را با كتابهاى شيعه مقايسه كرد.

من در اينجا تنها به چند مورد اكتفا مى كنم، زيرا مجال رد مفصل نيست، و قبل از اينكه به مساءله تزوير حقايق توسط او بپردازيم به دو ملاحظه كوتاه نسبت به روش او در طرحى و بررسى افكار اشاره خواهيم كرد.

الف - ملاحظه اول:

روش او متكى است بر ارائه عقايد شيعه به شكلى نادرست و با عنايتى نفرت آور، تا اين كه پرده اى ميان خواننده و عقايد واقعى شيعه درست شود در حاليكه مقتضى بود روش سالمى را در رد دنبال كند، ابتدا بايد عقايد شيعه را همراه با دلايل آنها مطرح ساخته سپس با دليل و برهان آن را رد كرده و براى عقايد خود استدلال نمايد.

به عنوان مثال، او در كتاب (الشيعه و السنه) ص ٦٣ تحت عنوان (مساءله البداء) مى گويد: «از افكارى كه توسط يهود و عبدالله بن سباء منتشر شده است اين است كه بداء براى خداوند حاصل مى شود، به معنى فراموشى و جهل است و خدا از گفتار آنها منزه است».

سپس رواياتى از كتب شيعه درباره بداء نقل مى كند، بدون آنكه دلايل شيعه از كتاب خدا، روايات بخارى و مسلم، نظر علماى اهل سنت و عقل را بيان كرده و يا مفهوم بداء نزد شيعه را توضيح دهد. او از پيش خود آن را «نسیان و جهل» تعريف كرده و بر اساس اين تعريف نادرست، روايات شيعه در مورد بداء را تفسير مى كند. درباره مساءله تقيه نيز همين روش را دنبال مى كند، او در تحت عنوان «الشيعه و الكذب: شيعه و دروغ، سخن خود را اينگونه شروع مى كند: «گويا دو لفظ شيعه و دروغ مترادف بوده و فرقى ميان آنها نيست، و از ابتداى تاءسيس و يا پايه ريزى اين مذهب كلمه دروغ با نام آن عجين است. شروع اين مذهب جز از دروغ و با دروغ نبوده...».

سپس براى گفته خود اين گونه دليل مى آورد: «و چون تشيع، زاده دروغ است، لذا را با تقديس و تعظيم رنگ آميزى كرده و آن را (تقيه) ناميده اند...».

شما را به خدا سوگند مى دهم، اين چگونه روشى در مناقشه علمى است، توهين و استهزاء بدون آگاهى، او به چه حقى تقيه را با «دروغ» تفسير كرده است؟، در صورتى كه قرآن از اين لفظ استفاده نموده، مى فرمايد:( لَّا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ۖ وَمَن يَفْعَلْ ذَٰلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّـهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَن تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً ) (٢٨٨) : «كسى كه بعد از ايمان به خدا كافر شود، مگر آنكه مجبور به اين كار شده در حالى كه قلب او به سبب ايمان آرام است...».

و تقيه به معنى مخفى كردن ايمان و ابراز خلاف آن است، آن هم در حالى كه انسان بر جان، مال و آبروى خود بترسد و اين مساءله مورد اختلاف مسلمين نيست، زيرا اگر كسى به زور وادار به كارى شود، بر آن كار مواخذه نمى شود، بلكه شايد بر او واجب باشد، به خصوص اگر زيان آن متوجه ديگران گردد، تا مصلحت دين و رسالت در آن باشد، همانگونه كه مؤمن آل فرعون عمل كرد، زيرا در حال اضطرار حكم از موضوع برداشته مى شود.

خداوند مى فرمايد:( فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ) (٢٩٠) : «ما و شما بر هدايت بوده يا در گمراهى آشكار به سر مى بريم».

اين برخورد اخلاقى با نزاكت را ملاحظه كنيد، نمى گويد من بر حقم و تو گمراهى، بلكه مى گويد يا ما بر حقيم كنيد، نمى گويد يا با ما بر حقيم و شما بر باطل و يا بعكس... اين است روش قرآن وقتى كه آزادى بحث را براى همگان مطرح ساخته، مى گويد:( قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ) (٢٩٢) .

چه فايده دارد كه انسان قرآن بخواند، آياتش را تلاوت كند، ولى درباره آنها تدبر ننمايد و از آن بصيرت و روشنائى بدست نياورد، تا بتواند راه دست زيستن و برخورد صحيح با ديگران را ياد بگيرد، به خصوص با آنهائى كه مخالفت عقيده و مذهب او هستند، ولى راست گفت امام علىعليه‌السلام آنگاه كه فرمود: كم قارى ء للقرآن يلعنه: چه بسا قاريان قرآن كه قرآن آنها را لعن مى كند.

نمونه هايى از تزويرهاى احسان ظهير الهى:

(١) در كتاب (الشيعه و اهل البيت) ص ٣٨ سخنى از امام علىعليه‌السلام در نهج البلاغه نقل كرده، به عنوان دليل بر اينكه امام علىعليه‌السلام شورا را (در خلاف ) قبول دارد نه نص را، و اينكه شوراى مهاجرين و انصار مورد رضايت خدا است و امامت بدون آنها بر قرار نمى شود. او همه اينها را از سخن حضرت نتيجه گرفته است، در حالى كه اينها تناقص كامل با نظر شيعه دارد. اكنون متن كلام امام را نويسنده از آن استفاده كرده است را مى آوريم: انما الشورى للمهاجرين و الانصار، فان اجتمعوا على رجل و سموه اماما كان ذلك رضا لله، فان خرج منهم خارج بطعن او بدعه ردوه الى ما خرج منه، فان اءبى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين، و ولاه الله ما تولى : شورى در اختيار مهاجرين و انصار است، اگر نظر آنها بر كسى قرار گرفت و او را امام ناميدند، رضايت خدا در آن خواهد بود، پس اگر كسى خروج كرده، مساءله اى را انكار يا بدعتى ايجاد نمايد، او را به چيزى كه از آن خروج نموده است بر مى گردانند و اگر نپذيرفت، به جرم پيروى از غيره راه مسلمين با او مى جنگيد و خدا او را به جهتى. برد نه خود انتخاب كرده است».

وقتى به مصدر مراجعه كردم، متوجه شدم كه نويسنده امانت را در نقل خبر مراعات نكرده، از وسط كلام آنچه به درد او مى خورده برداشته است و اول و آخر سخن را كنار گذاشته تا حقيقت تحريف گردد.

حال متن سخن را به طور كامل مى آوريم تا مشخص شود چگونه مفهوم آن به طور كلى تغيير كرده و اين كه امام علىعليه‌السلام اين سخن را از باب «الزام ديگران به آنچه خود را بدان ملزم مى دانند» فرموده است. و سخن حضرت علىعليه‌السلام خطاب به معاويه بوده و به طور كامل اين گونه است:

نه؛ بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عيله، فلم يكن للشاهد ان يختار و لا للغائب ان يريد، و انما الشورى للمهاجرين و الانصار، فان اجتمعوا... و لعمرى يا معاويه ليئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدى اءبراء الناس من دم عثمان، و لتعلمن اين كنت فى عزله عنه، الا ان تتجنى، فتجن ما بدالك، والسلام(٢٩٤)

سپس مى گويد: «ولذا وقتى كه از جد بزرگ او على بن موسى ملقب به رضا ( امام هشتم شيعه )پرسيدند: درباره سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اصحابى كالنجوم فباءيهم اقتديتم اهتديتم»: «اصحاب من مانند ستارگان اند، به هر يك اقتدا كنيد هدايت خواهيد يافت»، و درباره اين سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «دعوا الى اصحابى»: «معترض اصحاب من نشويد»، ايشان گفت: «اين حديث صحيح است».(٢٩٦) و من خواهم گفت: دور باشند از رحمت خدا و نابود شوند. آيا مى تواند براى كسانى باشد كه تغيير و تبديل نكرده اند».(٢٩٨).

دروغ تنها به اين نيست كه سخنى را به كسى نسبت دهى بدون آن كه او گفته باشد، بلكه اين هم دروغ به شمار مى آيد كه مفهوم سخن كسى را تحريف كرده و به او نسبت دهى.

سبحان الله، اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى دانست كه آنها بر اين بيعت ثابت نخواهند ماند و نسبت به او مرتد شده و در جمل، صفين و نهروان به جنگ با او مى پردازند و هزاران بهانه عليه او خواهند گرفت و لذا حجت را بر آنها تمام كرده، روش حكومت خود را براى آنها بيان نمود، اين روش حق هميشه تلخ و دشوار است و اكثرهم للحق كارهون(٣٠٠) .

ما چيزى به اين نويسنده نمى گوئيم جز آنكه خداوند در كتاب مجيد خود فرموده است( انظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّـهِ الْكَذِبَ ۖ وَكَفَىٰ بِهِ إِثْمًا مُّبِينًا ) (٣٠٢) : «ما به خاطر پيمان شكنى، آنها را لعن كرده ( از رحمت خويش دور ساخته )دلهای آنان را سخت و سنگين قرار داديم، آنها سخنان (خدا) را از جايگاه خود تحريف مى كنند و بخشى از آنچه را به آنها گوشزد شده بود فراموش كردند و هر زمانى به خيانتى از آنها آگاه مى شوى، مگر عده كمى از آنها، پس از آنها درگذر و صرف نظر كن، كه خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد».