حقيقت گمشده. جلد ۲

حقيقت گمشده.0%

حقيقت گمشده. نویسنده:
گروه: مناظره ها و رديه ها

  • شروع
  • قبلی
  • 23 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8673 / دانلود: 2012
اندازه اندازه اندازه
حقيقت گمشده.

حقيقت گمشده. جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مناظره يوحنا با علماء مذاهب چهارگانه

اين فصل را با مناظره يوحنا و علماى مذاهب چهارگانه به پايان مى رسانيم، اين مناظره يكى از بهترين مناظره در اين زمينه است، و خواننده بايد با دقت احتجاج هاى حكيمانه و پر معناى آن را مطالعه كند. اين مناظره را از كتاب «مناظرات فى الامامه» تاليف عبدالله حسن نقل كرده ايم ص ٤١٨ - ٤٨٩.

يوحنا مى گويد: وقتى اين اختلافات را از بزرگان صحابه اى كه روى منبرها نام آنها را در كنار نام رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برده مى شود، شنيدم بسيار بر من گران آمد و مسائل براى من مبهم گرديد و نزديك بود در دين خود شك كنم، لذا به سوى بغداد كه مركز اسلام بود سفر كرده تا درباره اختلاف علماى مسلمين بحث نموده تا حق را بيابم و از آن پيروى كنم. وقتى با علماى مذاهب چهارگانه ملاقات كردم به آنها گفتم: من از اهل كتاب بودم، خداوند مرا به دين اسلام هدايت فرموده و من مسلمان شدم، حال نزد شما آمده ام تا معارف دين، شرايع اسلام و حديث را از شما فرا گرفته و در دين خود بصيرت بيشترى پيدا كنم.

بزرگ آنها كه حنفى بود گفت: اى يوحنا، اسلام چهار مذهب دارد، يكى از آنها را انتخاب و هر چه خواهى درباره آن مطالعه كن.

گفتم: من ميان آنها اختلاف ديدم، و مى دانم كه حق با يكى از آنها است، پس آن مذهب حقى كه مى دانيد پيامبرتان آن گونه عمل مى كرده است را به من معرفى كنيد.

حنفى گفت: ما نمى توانيم به طور يقين بدانيم پيامبر ما چه فرموده است، ولى مى دانيم كه راه ايشان از اين فرقه هاى اسلامى فراتر نيست، هر يك از ما چهار گروه، خود را بر حق دانسته در حالى كه ممكن است بر باطل باشد و ديگرى را بر باطل دانسته در صورتى كه شايد بر حق باشد. و در مجموع مذهب مذهب ابو حنيفه مناسب ترين مذهب، نزديك ترين آنها با سنت، و عقل و والاترين مذهب نزد مردم است. مذهب ابوحنيفه مورد تاييد اكثر امت بلكه حتى سلاطين بوده، پس آن را انتخاب كن تا نجات يابى.

يوحنا مى گويد: امام شافعيان بر سر او فرياد زد، ظاهرا ميان شافعى و حنفى اختلاف هايى بود، آنگاه شافعى به حنفى گفت: ساكت شو، دهان باز نكن، به خدا سوگند دروغ و ناروا گفتى، تو كجا و تمييز ميان مذاهب و ترجيح مجتهدين كجا؟ واى بر تو، مادرت به عزايت بنشيند، تو چه مى دانى كه ابو حنيفه چه گفته، و با راى خود چگونه قياس كرده است، به او اصحاب راى گويند، زيرا در برابر نص اجتهاد مى كند و در دين خدا استحسان نموده و بدان عمل مى كنند، تا جائى كه راى بى اساسش او را وادار كرد كه بگويد: اگر مردى در هندوستان زنى را كه در روم زندگى مى كند به عقد شرعى خود در آورد و پس از چند سال نزد همسرش آمده وى را حامله و داراى چند فرزند يابد و از او بپرسد: اينها كه هستند؟ زن بگويد: اينها فرزندان تو مى باشد، و از صلب او هستند و در ظاهر و باطن ملحق به او بوده و از يكديگر ارث مى برند. اگر مرد بپرسد: چگونه چنين چيزى امكان دارد در حالى كه من همسرم را تا كنون اصلا نديده ام؟ قاضى مى گويد: شايد تو جنب شده يا از خود منى خارج كردى، آن منى بر روى قطعه اى پرواز كرده و در رحم اين زن وارد شده باشد(٩١) اى مردم ببينيد آيا اين مذهب كسى است كه مبانى اسلام را شناخته است؟

حنفى گفت: حق اشكال ندارى، ما معتقديم كه حكم قاضى ظاهرا و باطنا نافذ است، و اين مساله نيز از همين قبيل است، ولى شافعى به مجادله با او پرداخته و اين كه حكم قاضى ظاهرا و باطنا نافذ است را نپذيرفت، زيرا خداوند مى فرمايد:( وَأَنِ احْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّـهُ ) : «و حكم كن به آنچه خدا نازل كرده است»، و خداوند چنين چيزى را نازل نفرموده است.

سپس شافعى گفت: ابوحنيفه مى گويد: اگر مردى از همسر خود غايب شده و خبرى از او نرسد، آنگاه شخصى آمده و به زن گفت: شوهر تو مرده است ، عده نگه دار. زن نيز عده نگه داشته و پس از تمام شدن عده، ديگرى او را به عقد خود در آورده، بر او دخول كرد و چند فرزند از او بدنيا آمد، سپس مرد دوم غايب شده و مشخص شد كه مرد اول زنده است، و او حاضر شده در اين صورت تمام فرزندان مرد دوم از آن مرد اول بوده و از يكديگر ارث مى برند.(٩٣) ابوجنيفه ادعا مى كند كه حكم قاضى ظاهرا و باطنا نافذ است.

سپس شافعى گفت: امام تو ابو حنيفه مى گويد: اگر چهار مرد عليه مردى شهادت به زنا دادند، در اين صورت اگر وى آنها را تصديق كرد حد از او ساقط و اگر تكذيب نمود حد بر او لازم و ثابت مى گردد.(٩٥)

رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: من عمل عمل قوم لوط فاقتوا الفاعل والمفعول: اگر كسى كار قوم لوط را انجام دهد، فاعل و مفعول را بكشيد».(٩٧)

همچنين ابوحنيفه مى گويد: اگر دزدى هزار دينار را از يك نفر و هزار دينار را از فردى ديگر بدزدد و پولها را مخلوط كند، تمام آن پول از آن او شده ولى به همين مقدار بدهكار مى شود. ابو حنيفه گفته است: اگر مسلمان با تقواى دانشمند كافر نادانى را بكشد، بايد كشته شود. در صورتى كه خداوند مى فرمايد:( وَلَن يَجْعَلَ اللَّـهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلً ) : «خداوند هرگز راهى براى كافرين جهت تسلط بر مومنين قرار نخواهد داد».

ابو حنيفه گويد: اگر كسى مادر يا خواهر خود را ( كه برده بودند ) خريدارى و با آنها هم بستر شود حدى بر او جارى نمى شود هر چند با آگاهى و عمد چنين كارى را انجام دهد.(٩٩)

ابوحنيفه مى گويد: اگر كسى در حال جنابت در كنار حوضى از شراب بخوابد و در حالت خواب غلت خورده و در حوض بيفتد، جنابت او بر طرف و پاكيزه خواهد شد.

ابوحنيفه مى گويد: در وضو(١٠١) نيت واجب نيست.

در صورتى كه حديث صحيح مى گويد: انما الاعمال بالنيات : اعمال تنها با نيت بر قرار مى شود.(١٠٣). ابو حنيفه آن را از فاتحه حذف كرد، در صورتى كه خلفاء بعد از تدوين قرآن آن را نيز نوشتند.

ابو حنيفه مى گويد: اگر پوست سگ مرده را كنده و دباغى كنند پاك شده و مى توان در آن پوست آب نوشيد و آن را براى نماز پوشيد.(١٠٥) و در حال نماز پوست دباغى شده سگ مرده را بپوشد(١٠٧) و پس از حمد بگويد: «دو برگ سبز» به عنوان ترجمه فارسى آيه( مُدْهَامَّتَانِ ) ، سپس ركوع رفته و بدون آن كه سرش را بالا بياورد به سجده رود، و بين دو سجده به اندازه نازكى تيغه شمشير سر از زمين بردارد و قبل از سلام عمدا از خود باد خارج كند، اين نمازش باطل مى شود.

حنفى محكوم شده و بسيار عصبانى گرديد، او گفت: دست نگهدار اى شافعى، خدا دهان تو را خرد كند، تو چه هستى كه بخواهى بر ابو حنيفه اشكال بگيرى، مذهب تو كجا و مذهب او كجا؟ مذهب تو به مذهب مجوس لايق تر است، زيرا در مذهب تو جايز است كه مردى با دختر يا خواهر خود كه از زنا متولد شده اند ازدواج كند و اگر دو زن بر اساس زنا با يكديگر خواهر باشند مى تواند جمع ميان آنها كند يعنى هر دو را با هم به ازدواج خود در آورد و اگر خود او با زنا از مادرش متولد شده مى تواند با مادر خود ازدواج نمايد، و همچنين با عمه يا خاله خود اگر از زنا باشند.(١١٠) : «مادران، دختران، خواهران شما و عمه ها و خاله هايتان بر شما حرام اند». اينها صفاتى حقيقى اند كه با تغيير شرايع و اديان تغيير نمى يابند، خيال نكنى اى شافعى احمق كه ارث نبردن آنها به معنى خروجشان از اين صفات ذاتى و حقيقى اند كه با تغيير شرايع و اديبان تغيير نمى يابند، خيال نكنى اى شافعى احمق كه ارث نبردن آنها به معنى خروجشان از اين صفات ذاتى و حقيقى است، و از اين رو است كه آن افراد به او اضافه مى شوند، مثلا گفته مى شود: دخترش و خواهرش از زنا، و اين قيد زنا سبب مجازى شدن مفهوم نمى شود، مانند اينكه مى گوئيم خواهر نسبى او، بلكه اين قيود براى بيان نوع آن است، ولى اجتماع بر اين است كه تحريم شامل هر كسى مى شود كه اين الفاظ بر او صدق كند، چه حقيقت باشد چه مجاز، مثلا بنابر اجماع، جده - مادر بزرگ - مانند مادر است، همچنين دختر دختر، و هيچ اختلافى در تحريم اينها بنا بر آيه فوق نيست. پس اى خردمندان ببينيد آيا اين مذهب همان مذهب مجوس نيست.

اى شافعى، اما تو بازى با شطرنج را براى مردم حلال كرد(١١٢)

من ديده ام كه يك مالكى عليه مالكى ديگرى نزد قاضى شكايت كرد كه برده اى از او خريدارى كرده ولى نمى توان با اين برده لواط كرد، قاضى حكم كرد كه اين عيبى است در برده و بر اساس آن مى توان او را به صاحبش ‍ پس دهد. اى مالكى، تو از خدا حيا نمى كنى كه چنين مذهبى داشته باشى در حاليكه مى گوئى مذهب من بهتر از مذهب تو است؟!

امام تو گوشت سگ را حلال مى داند، پس ننگ خدا بر مذهب و عقيده تو باد.

مالكى در جواب او فرياد كشيد و گفت: ساكت شو اى مجسم (كسى كه خدا را داراى جسم مى داند) اى حلولى (كسى كه معتقد است خدا در بعضى افراد حلول مى كند)، و اى فاسق. مذهب تو سزاوارتر براى ننگ و نفرت است، امام تو احمد بن حنبل معتقد است كه خدا جسم دارد و بر تخت مى نشيند، تخت به اندازه چهار انگشت از خدا بزرگتر است جاى اضافى دارد خدا هر شب جمعه از آسمان دنيا پائين آمده و به صورت جوانى امرد ( ريش در نياورده )، با موهاى مجعد بر پشت بام مساجد فرود مى آيد، بند كفش او از مرواريد نرم بوده و الاغ او داراى يال است.(١١٤) : «افراد كمى از بندگان من شكر گزارند»، و ما آمن معه الاقليل(١١٦) : «اكثر آنان را شكر گزار نخواهى يافت»،( وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ ) : «اگر از بيشترين افراد روى زمين اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد»،( وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ ) (١١٨): «ولى اكثر آنها نمى دانند»،( وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ ) (١٢٠)

علما گفتند: اى يوحنا، آنها چندين بدعت در دين ايجاد كرده اند، از جمله: آنها مدعى اند كه علىعليه‌السلام بهترين مردم پس از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و او را بر خلفاى سه گانه برتر مى دانند، در حاليكه مسلمانان صدر اسلام اجتماع دارند بر اينكه بزرگ قبيله تيم ( ابوبكر ) از تمام خلفا افضل است.

يوحنا گفت: آيا اگر كسى بگويد: على بهتر و افضل از ابوبكر است، او را كافر مى دانيد؟

گفتند: آرى، زيرا او مخالف اجماع است.

يوحنا گفت: نظر شما درباره محدثان حافظ ابوبكر احمد بن موسى بن مردويه چيست؟

علما گفتند: او ثقه بوده و روايت او صحيح و مقبول است.

يوحنا گفت: او در كتاب خود به نام «كتاب المناقب» از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده است كه فرمود: على خير البشر و من ابى فقد كفر: على بهترين مردم است، و هر كه نپذيرد كافر است.

و نيز در كتاب خود دارد كه حذيفه از علىعليه‌السلام پرسيد، و ايشان گفت: «من بهترين امت پس از پيامبر هستم، و كسى در اين مساله شك نمى كند مگر اينكه منافق باشد».

همچنين در كتاب خود آورده است كه سلمان از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده كه فرمود: على بن ابى طالب خير من اخلفه بعدى: على بن ابى طالب بهترين كسى است كه پس از من خواهد بود».

او در كتاب خود از انس بن مالك نيز روايت مى كند كه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اءخى و وزيرى و خير من اخلفه بعدى على بن ابى طالب : برادرم، وزيرم و بهترين خليفه ام پس از من على بن ابى طالب است».

امامتان احمد بن حنبل در مسند خود روايت مى كند كه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فاطمه گفت: اما ترضين انى زوجتك اقدم امتى سلما و اكثرهم علما، و اعظمهم حلما: آيا راضى نمى شوى به اينكه من تو را به ازدواج كسى در آورم كه پيش از تمام امتم اسلام آورده، از همه آنان داناتر و بردبارتر است؟».(١٢٢) ، آنگاه على بن ابى طالب آمد. اين حديث را نسائى و ترمذى نيز هر يك در صحيح خود نقل كرده اند،(١٢٤)

صاحب «كفايه الطالب» كه از علماء شما است مى گويد: اين حديث خوب و عالى است. حافظ ابونعيم نيز در «حليه الاولياء» آن را نقل كرده است.(١٢٦) «خداوند مجاهدين را بر خانه نشينان به پاداشى عظيم برترى داده است»، و اين نصى است صريح.

گفتند: ابوبكر نيز مجاهد است، پس اين مستلزم برترى على بر او نيست.

يوحنا گفت: جهاد كمتر در مقايسه با جهاد بيشتر مانند خانه نشينى است، و اگر هم آنگونه باشد، منظور شما از «افضل» چيست؟

گفتند: كسى كه فضايل و كمالات ذاتى و اكتسابى در او جمع شوند مانند شرافت در اصل، علم، زهد، شجاعت، كرم و آنچه از اينها منشعب مى شود.

يوحنا گفت: تمام اين فضايل را علىعليه‌السلام به نحوى كاملتر از ديگران دارد. اما شرافت در اصل، على پسر عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همسر دخترش و پدر دو سبط او است.

و اما درباره علمش، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گويد: اءنا مدينه العلم و على بابها: من شهر علم بوده و على در ورودى آن است ».(١٢٨) و هر قضيه اى به او ارجاع داده مى شد، همه گروهها به او منتهى و همه طوايف به او متصل مى شدند. پس او رئيس و سرچشمه فضايل است، او پيش از همه به سوى فضائل رفته و قبل از همگان آن را بدست آورده است، هر كه در فضايل به مقامى رسيده است از او گرفته، پيرو او بوده و او را الگو قرار داده است. شما مى دانيد كه اشراف علوم، علوم الهى است و علوم الهى از سخن او بدست آمده و از او نقل شده و سرچشمه گرفته است.

معتزلى ها كه خود اهل نظر بوده و مردم اين فن را از آنها گرفته اند، شاگردان على هستند، بزرگ آنها واصل بن عطاء شاگرد ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنيفه(١٣٠)

اما اماميه وزيديه، واضح است كه به او منتهى مى شوند.

اما علم فقه، او اصل و اساس آن بوده و هر فقيهى در اسلام خود را به او نسبت مى دهد.

اما مالك، او فقه را از ربيعه الراى، ربيعه از عكرمه، عكرمه از عبدالله و عبدالله از على گرفته است.

و اما ابو حنيفه، فقه را از امام صادقعليه‌السلام گرفته است.

شافعى نيز شاگرد مالك و حنبلى شاگرد شافعى است.(١٣٢) ، و همچنين لولا على لهلك عمر: اگر على نبود عمر هلاك مى شد».(١٣٤)

بيهقى اين حديث را به رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسناد مى كند: «هر كه خواست به آدم در عملش نگاه كند، به نوح در تقوايش، به ابراهيم در حلمش، به موسى در هيبتش و به عيسى در عبادتش بايد به على بن ابى طالب بنگرد».(١٣٦) و درباره زنى كه شش ماهه وضع حمل كرده بود فتوى داد.(١٣٨) ، او بود كه دستور دو نيم كردن كودك(١٤٠) ، و درباره زن زانيه باردار فتوى داد.(١٤٢)

از ديگر علوم، «علم طريقت و حقيقت» و «علم تصوف» است و همه مى دانند كه اهل اين فن در تمام بلاد اسلامى به على منتهى شده و در آنجا متوقف مى شود.

در اين باره شبلى، حنبلى، سرى السقطى، ابو زيد، بسطامى، ابو محفوظ معروف كرخى و ديگران شهادت داده اند. به عنوان دليل بر اين مطلب كافى است خرقه را در نظر بگيريم كه آن را اشعار خود مى دانند و با سند متصل به ايشان معتقدند كه على آن را قرار داده است.(١٤٤)

آيا هيچ عاقلى اين را مقايسه مى كند با آن كس كه مى گويد: سلونى قبل ان تفقدونى: از من بپرسيد قبل از آنكه مرا از دست بدهيد»(١٤٦)

اما در زهد، على مولاى زاهدان و كريم كريمان است. براى رسيدن به او بارهاى سفر بسته و ترك ديار مى كنند. او هيچ گاه از غذائى آنقدر نخورد كه سير شود و در خوراك و پوشاك از همه خشن تر بود.

عبدالله بن ابى رافع مى گويد: روز عيدى بود، بر علىعليه‌السلام وارد شدم ظرفى مهر شده براى او آوردند، در آن ظرف پاره هاى نان جو خشكى ديدم، اين غذاى او بود.

گفتم: يا اميرالمومنين! در اين ظرف كه غير از نان جو نيست، پس چرا آن را مهر كرده اى.

فرمود: ترسيدم اين دو فرزند آن را آغشته به روغن كنند.(١٤٨)

اما در عبادت، مردم از او نماز شب، نيايش و اقامه نافله ياد گرفتند. تو چه گوئى درباره كسى كه پيشانى او پينه بسته بود مانند پينه هاى شتر، و آنقدر بر عبادت مداوم بود كه در ليله الهرير (سخت ترين شبهاى جنگ صفين )پوستينى در وسط ميدان انداخته و نماز مى خواند در حالى كه تير از چپ و راست او گذشته يا به او اصابت مى كرد، ولى نه از آن مى ترسيد و نه حاضربود تا تمام شدن عبادتش از آنجا برخيزد.

اگر دعا و مناجات او را بشنوى، متوجه مى شوى كه چگونه خداى متعال را تعظيم و تجليل كرده و در برابر هيبت و عزت او خضوع و خشوع دارد، آنگاه متوجه عمق اخلاص او خواهى شد.

زين العابدينعليه‌السلام هر شب هزار ركعت نماز مى خواند و مى گفت: من كجا و عبادت علىعليه‌السلام كجا؟.(١٥٠) هرگاه مشركين او را در جنگ مى ديدند، كار زار را به يكديگر واگذار مى كردند، با شمشير على ستونهاى دين بر قرار واركان اسلام بر پا شد و از شدت ضربه ها و حمله هايش ملائكه را به تعجب وا داشت.

در جنگ بدر كه خطر عظيمى مسلمانان را تهديد مى كرد، على توانست پهلوانان قريش مانند وليد بن عتبه، عاص بن سعيد و نوفل بن خويلد را از پاى در آورد. نوفل بن خويلد كسى است كه ابوبكر و طلحه را قبل از هجرت گرفته و شكنجه داده است. رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از قتل نوفل فرمود: «خدا را شكر مى كنم كه دعاى مرا درباره او اجابت نمود»(١٥٢) و در باره على، جبرئيل ندا سر داد:

لا فتى الاعلى لا سيف الاذوالفقار(١٥٤) . و چون علىعليه‌السلام ثابت قدم ماند مسلمانان نيز برگشته و عثمان پس از سه روز بازگشت، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: لقد ذهبت بها عريضه: راه فرار را چقدر گشاده يافتى.»(١٥٦) : آنگاه كه از بالا و پائين شهر به سوى شما آمدند، چشمها خيره شد و جانها به لب رسيد و گمانهاى مختلفى درباره خداوند برديد. سپس عمرو بن عبدود از خندق عبور و به سوى مسلمانان تاخت و مبارز طلبيد مسلمانان از او كناره گرفتند، و علىعليه‌السلام به مبارزه با او پرداخت، عمامه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر سر و شمشير در دست داشت، چنان ضربه اى بر او زد كه معادل تمام اعمال جن وانس تا روز قيامت است.